مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 26
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مع أنّ في الروايات ما يدلّ على العمل علىٰ طبق الاستتار عند المخالف لذلك، بل عند الشيعة المخالفين لذلك أيضاً. الجمع بحمل المجمل على المبين و ما فيه و قد يجمع بالتفسير و الشرح و حمل المجمل على المبين، و دعوى الحكومة في الروايات الشارحة. و أنت خبير بأنّه لا إجمال في شيء من الزوال و الغروب
عبارات خودشان را رفتم دیدم.خیلی چیزی، قرینه روشنی بر آن عبارت دیروز پیدا نکردم.بعد روایات را که دیدم، چرا. دیروز هم عدهای از آقایان فرمودید و در کلمات شما بود.من تطبیق نداده بودم.من فقط عبارت خودشان رادیده بودم.دوتا روایت خیلی قشنگ، مناسب عبارت هست.«و لذلک»آنوقت روشن میشود. چون «لذلک»که دیروز مشکل داشتیم،میگفتیم مخالف به معنای سنیهامیگرفتیم.میگفتیم«المخالف لذلک»دیگر یعنی چه؟!عبارت یادتان است.حالا دیگر صاف است.
فرمودند: «مع أنّ في الروايات ما يدلّ على العمل علىٰ طبق الاستتار عند المخالف لذلك». ذلک: الاستتار.«بل عند الشيعة المخالفين لذلك أيضاً». ذلک: الاستتار.دوتا روایت دارد.در روایات این دوتا است:
روایت اول روایت عبید الله بن زرارة.باب شانزدهم مواقیت وسائل، حدیث بیست و دوم[1]. «عن جعفر بن علی بن حسن بن عبدالله بن مغیرة عن أبیه عن جدّه عبدالله بن المغیرة عن عبدالله بن بُکیر عن عبیدالله بن زرارة عن أبی عبدالله علیه السلام». حالا نمیدانم اگر جعفر بن علی بن حسن بن علی بن عبدالله بن مغیرة، همینطور درست باشد، عن جدّه، اگر با واسطه بتواند روایت کند خب مانعی ندارد.روایت مسند است.و الا اگر «عن جدّه»خود عبدالله منظور باشد مرسل میشود.نبیرهمثلاً بخواهد بلاواسطه خبر بدهد از جدّ با دو واسطهاش. ببینید!جعفر بن علی بن حسن بن علی بن عبدالله بن المغیرة عن أبیه.«أبیه»میشود علی بن حسن بن علی بن عبدالله بن المغیرة عن جدّه.«عن جدّه»یعنی جعفر عن جدّه؟ اگر اینطور باشد که آنوقت جدّشعبدالله بن مغیرة نمیشود.
شاگرد: علی هم باشد نمیشود.
استاد: علی هم باشد باز جد او نمیشود.همین را میگویم. تنها و تنها کسی که از جدشمیتواند روایت کند حسن است.یک نحو ارسالی در روایت میآید. مگر این که بگوییم خود همان علی مثلاً جدش معمّر بوده است.در سنی بوده است که بتواند تحدیث کند. این شبههی ارسال در سند است.ولو این که خود سند هم ضعیف است.چون کسانی در سند هستند که توثیق ندارند.البته این روایت در مجالس صدوق است.امالی صدوق. المجالس یعنی امالی صدوق رضوان الله علیه.
این از سند که پس سند این حرف را دارد.یک شبههی ارسال دارد که بیشتر باید بررسی کنیم و یکی هم اینکه خودش صحیح السند نیست.چون کسانی که در سند هستند توثیق ندارند.مثل «أبیه»توثیق ندارد. عبدالله بن مغیره خوب است.ابن بُکیر، ابن زراره، همه اینها خوب هستند.اما آن اول که شیخ خود صدوق هستند، آن حرفها را دارد.
حالا روایت چیست؟ «عن أبی عبدالله علیه السلام قال سمعتُه یقول».عبید الله بن زراره میگوید امام صادق فرمودند: «صحبنی رجلٌ کان یُمسّی بالمغرب».کسی با من همراه شد که مغرب را عقب میانداخت.«کان یُمسّی بالمغرب و یُغلّس بالفجر».تغلیس به صلاة فجر میکرد. یعنی هوا خیلی تاریک بود. «یُغلّس»یعنی هوا کاملاً تاریک بود، نماز صبح را میخواند و «یمسّی بالمغرب» یعنی مغرب را عقب میانداخت تا هوا تاریک شود. با من مصاحب شد.اما «فكنت أنا».حضرت میفرمایند من «اٌصلّی المغرب إذا غربت الشمس».وقتی خورشید غروب میکرد مغرب میخواندم.«و اُصلّی الفجر إذا إستبان الفجر».نماز فجر را هم صبر میکردم تا کاملاً فجر واضح شود، آنوقت میخواندم. «فقال لی الرجل ما یمنعک أن تصنع مثل ما أصنع».چرا مثل من نماز نمیخوانی؟ «فإنّ الشمس».تعلیل هم میآورد. صاحب وسائل فرمودند این رجل چه بسا خطّابیه بوده است. خطّابیه که اینطور استدلالی نداشتند.نمیدانم حالا چطور مرحوم صاحب وسائل به این صورت حمل کردند. او تعلیل دیگری دارد میآورد.او میگوید چرا مثل من نماز نمیخوانی؟ «فإنّ الشمس تطلع علی قوم قَبلَنا»یا «قِبَلَنا».ولی همان «قَبلَنا»به گمانم بهتر است. «و تغرب عنّا و هی طالعة علی قوم اخرین بعده».تصور او این بود که چرا خیلی هنوز تاریک است من نماز صبح را میخوانم؟ چون میخواهم وقتی نماز صبح بخوانم که خورشید طلوع نکرده باشد و حال آن که میدانیم این وقتی که برای ما تاریک است و داریم نماز صبح میخوانیم، یک عدهای هستند که الان خورشید برای آنها طلوع کرده است یا میخواهد بکند.لذا من هرچه زودتر میخوانم که تا خورشید آنها طلوع نکرده باشد، من نماز صبح را خوانده باشم. برعکس آن در طرف مغرب.میگوید الان خورشید ما غروب کرده است؛ اما یک قومی در طرف مغرب هستند که هنوز خورشید برای آنها غروب نکرده است.من عقب میاندازم تا کاملاً خورشید غروب کند که نماز مغرب من با غروب همراه باشد. این استدلال او بوده است.
خب خطّابیه که این را نمیگفتند. آن یک چیزی بود که امام صادق علیه السلام به رئیس آنها گفته بودند.او بد فهمیده بود. راجع به صلاة فجر و طلوع و غروب و اینها نبود.مگر این که شواهدی پیدا شود.صاحب وسائلخبره فن هستند.الان این سؤال در ذهن من است که آیا این تعلیل به مذهب خطابیه میخورد یا نه؟ این سؤال در ذهن شما باشد.
برو به 0:06:31
شاگرد: خب ما خودمان هم حمره مغربیه میخوانیم.حداقل مغرب را چون در یک روایت دیگری داریم که میفرماید من به او گفتم یک مقدار صبر کن.
استاد: اینجا در این روایت اسمی از خطابیه نیست.
شاگرد: در روایت دیگری در مورد خطابیه گفته بودند.
استاد: بله.او تا حمره مغربیه صبر میکرد.
شاگرد: پس مغرب آن با این میسازد.
استاد: ولی با تعلیل آن نمیسازد.
شاگرد: با «یمسّی»میسازد.
استاد: ولی با تعلیل آن نمیسازد. تعلیل آن میگوید چون خورشیدِ ما غروب کرده است؛ ولی هنوز یک عدهای هستند که خورشید را دارند میبینند.پس من میخواهم وقت نمازِ من وقتی باشد که خورشید برای همه غروب کرده باشد.
شاگرد: پس این تناسبش با این است که از حضرت گرفتند.
استاد: بله.
شاگرد: نه این که حضرت[تغییر بدهند.]
استاد:این هم یک نکته دیگر بود که به ذهن من آمد که حضرت بگویند: «صحبنی رجلٌ».امام را آیا نمیشناخت؟ خطابی بود حضرت را نمیشناخت؟!با این که خطابیه چه کسانی بودند؟ خطابیه میگفتند امام صادق خدا است.پیامبر مرسل از ناحیه امام صادق ابوالخطاب است.آنها اینطور بودند.آنوقت بگوییمروی نظر خودشمعرفت به خدا نداشته است؟ دور میآید که بگوییم این خطابی بود و امام صادق را نمیشناخت.بعد مصاحبت کرده بود و بعد هم اینطور استدلالی برای امام بیاورد!علی أی حال صاحب وسائل فرمودند.دلیلی داشتند که ما دنبال آن هستیم. وجه آن را بعداً در مطالعه خودتان اگر پیدا کردید به من بفرمائید.
شاگرد: آنوقت این طرف سنی حساب میشود؟ این که با حضرت اینطور تعامل میکند ظاهراً حضرت را به عنوان یک انسان، حتی شاید در حد فقیه هم قبول نداشته باشد.
استاد: بله،تعلیلمیآورد که شما هم مثل من باشید اصلا از من تقلید کنید.چرا مثل من رفتار نمیکنید؟
شاگرد: سابق بر این ایشان میفرمودند عامه کلاً با بحث استتار قرص کار داشتند.ظاهراً از حرف این برمیآید که بیشتر از استتار قرص را…از شیعهها هم شیعه تر بود در این قضیه.
استاد: بله.او میخواست طوری باشد که…
شاگرد: این را در مبانی آنها داریم؟
استاد: در مبانی چه کسانی؟
شاگرد1: سنیها.عامه.در حرفهای آنها داریم که اینقدر تأخیر بیندازند؟
استاد: نمیدانم. اینطور چیزی برای آنهابعید است.حالا این آیا سنی بوده است یا یک اجتهاد شخصی کرده بوده؟ میگفتمیخواهم وقتی مغرب را بخوانم که خورشید غروب کرده باشد.خب حالا که نکرده است.هنوز عدهای خورشید را دارندمیبینند. به این صورت استدلال میکرد.مانعی ندارد بین سنیها هم یک کسی به این صورت خود را فقیه ببیند.بگوید من مجتهد هستم و استدلال من این است.
شاگرد2: چرا دنبال سنی بگردیم؟ دنبال سنی بگردیم که کار ما خراب میشود. ما میخواهیم بگوییم حضرت تقیه نمیکرده است.بدون تقیه عند الاستتار میخوانده.ما اگر ثابت کنیم سنی بود که در معرض تقیه قرار می گیرد.
شاگرد3: این را اسمش را می گذاریم مخالف استتار .
استاد: بله دیگر.من همین فرمایش ایشان رادر نظر داشتم.عرض کردماین روایت واضح است که به مقصود ایشان میخورد.خیلی واضح است.فقط آن مخالفی که دیروز ما میگفتیم مخالف چه بسا یعنی سنی، اینجا دیگر معلوم است یعنی مخالف لذلک.کسی که با استتار مخالف بود. دیگر خوب است. دوتا روایت.
شاگرد: خود عبارت ایشان این است که«بل عند الشیعة المخالفین».
استاد: این «بل»روایت دیگری است.
شاگرد1: یعنی شیعهنمیدانست قبل از بل.
استاد: این اصلاً صحبتی نیست که شیعه است یا نیست؟ حاج آقا میفرمایند مقابلِ کسی که با این کار مخالف بود، حضرت طبق استتار نماز خواندند.این منظور ایشان است.با این که میگفتاصلاً چرا مثل من نیستی؟ خب این که دیگر تقیه معنا نداشت.چه تقیهای که خودش داردمیگوید بیایید مثل من عقب بیندازید.حضرت میگویند من از تو زودتر میخوانم.
شاگرد: تقیه که قابل تصور است. مثلاً فرض کنید طرف جاسوس باشد.
استاد: نه.خب حضرت بعد از آنمیگفتند جاسوس است.
شاگرد: یک روز، یک سفری یا مثلاً یک ماهی، کمتری.
استاد: خود حضرت نقل میکنند.دیگری نمیگوید که یک کسی بود و به ماگفت.خود حضرت میگویند«صحبنی».دارند قصه و جریان یک مسافرت را میگویند.
شاگرد: مثل قصهای که وارد شدند بر ابوالعباس سفاح که گفت امروز عید است یا نه؟
استاد: خب حضرت بعد از آن توضیح دادند، تقیه کردند.
شاگرد: خود حضرت نقل میکنند.نفرمودند تقیه .ما میگوییم تقیه!
استاد: آن که غذا را خوردند؟
شاگرد: بله بله.
استاد: بعد از آن هست که « أن أفطر يوما من شهر رمضان أحب إلي من أن يضرب عنقي»[2].تصریح در تقیه است.دنبالش این را فرمودند.اما اینجا نه.اصلاً صحبت بر سر این نیست.فرمودند این «صحبنی»میخواست چیزی به من بگوید.به فرمایش شما جاسوس باشد.حضرت نمیگویند جاسوس بود.میگویند تعلیل میآورد.اگر جاسوس بود که لزومی نداشت حضرت یک جاسوسی که میخواهد انگولک دربیاورد برای یک زبان بازی، حضرت زبان بازیِ جاسوس را دوباره نقل کنند.نه.منظور معلوم است تعلیل میآورد.میگفت هنوز تاریک است؛ اما خورشید طلوع کرده است.زود بخوانیم که تا طلوع نکرده است نماز را خوانده باشیم.چون برای آنها طلوع میکند.اینطرف در مغرب، دیرتر بخوانیم که هنوز خورشید غروب نکرده است.صبر کنیم تا غروب کند.حضرت بعد جواب او را میدهند.نمیگویند جاسوس هستی.بلکه فرمودند: «فقلت إنما علينا أن نصلي إذا وجبت الشمس عنا».فرمودند ما وظیفه خودمان را میبینیم. «وجبت»یعنی «سَقَطت».«إذا وجبت جنوبهم».
وقتی که وَجَبَت الشمس، یعنی سَقَطَت الشمس.وقتی شمس غروب کرد،«عنّا».وقتی برای ما غروب کرد وظیفه ما این است. ببینید جواب استدلال ایشان را میدهند. « و إذا طلع الفجر عندنا ليس علينا إلا ذلك».ما باید خودمان را نگاه کنیم.إنما علیک مشرقک و مغربک«و على أولئك أن يصلوا إذا غربت عنهم».
برو به 0:12:21
استادشاگرد: می فرمائید این طرف امام را میشناخته؟
استاد: هیچ در روایت قرینه نیست.حضرت هم خودشان نفرمودند.یعنی قرینه کلامی. از مجموعه این چیزها بعید است که اگر امام را میشناخت اینطور حرف میزد.
شاگرد: پس آن مؤیدی که آقا گفتند اگر از خطّابیه بود چطور علیه خود امام استدلال میکرد.این دیگر جا ندارد. در موارد دیگری هم داریم که نهی کردند نقل کرده اند که امام بگویند در سفر و اینها که بگویند من میرفتم،می رفتم اهل قافله نمیشناختندنمی شناختند.
استاد: محال هم نیست که از خطّابیه باشد و حضرت را نشناسد.از دودر آن نقل که بود؟ابوالخطاب بود؟ اسم او چه بود؟ محمد بود؟ او را پیامبر میدانست.نسبت به امام صادق سلام الله علیه او میگفت من پیامبر از طرف خدا هستم که قائل به الوهیت امام بود.ولی حضرت را نمیشناخت. محال نیست.ولی اگر اینطور بود خود حضرت مثلاً یک اشارهای میفرمودند.این که «صحبنی رجلٌ»هیچ قرینهای ندارد دال بر این که این از آن خطابیه بود.اما در جاهای دیگر تا میگوید یک مقدار من صبر کنمحضرت صریحاًمیگوید«خطابیه».با عتاب به او میگویندمیخواهی دنبال خطابیه بروی؟ نه.پیامبر خدا گفتند همان وقت سقوط بخوان.
شاگرد: حالا اگر هم از خطابیه باشد باز هم به درد ما نمیخورد. حضرت در موارد تقیه بگوید من نبودم مثلاً این مقدار کم را هم تحمل نکردند.
استاد: بله.البته در استظهار از اینها سؤالات دیگری هست.هرکدام را جواب هم دادند.حالا فعلاً میخواستم مقصود حاج آقا را بگویم.
شاگرد: سند روایت را در بحار هم که آورده است، یک مقدار با این متفاوت است.
استاد: بخوانید.ممکن است.من احتمال میدهم اولی، یکی دوتا تکرار شده باشد.
شاگرد1: عن جعفر بن علي بن الحسن الكوفي عن جده الحسن بن علي بن عبد الله عن جده عبد الله بن مغيرة عن ابن بكير عن عبيد بن زرارة عن أبي عبد الله ع.
شاگرد2: در خود امالی هم همین عن جدّه عن جدّه آمده است.
استاد: که مثل بحار است. پس حالا وسائل چطور اینطور آورده؟
شاگرد2: در نسخه محقق هم هیچ اشارهای نشده است.
استاد: مثلاً نسخه بدل دارد.
شاگرد2: یا این که مقایسه شود.
استاد: ولی ظاهراً در سند آنجا هم همینهایی که هستند، همه توثیق شده نیستند.اصلاً شاید مجهول داریم.لم یذکره بمدح و لاقدح.در آن سندی هم که شما گفتید.
شاگرد: در (نرم افزار درایه هم هیچ تذکری ندادند.
استاد: که این سند اشتباه است؟
شاگرد: همان سند وسائل را آوردند.فقط گفتند ضعیفاست و ظاهراً هم بخاطر همان «أبیه»است که توثیق نشده است.
استاد: ذکر نشده است.بله، که خود جعفر بن علی بن حسن هم ذکر نشده است.صدوق بر آن ترضّی هم ندارند.
شاگرد: ایشان فرمودند «ثقةٌ علی التحقیق».
استاد: کجا علی التحقیق؟!مستند چیست؟
شاگرد: تحقیق آنها است.
استاد: آنجا در همان نرم افزار یک بخشی دارند راجع به ترجمه، توصیف.هیچی دارند؟
شاگرد1: عنوان آن،«ثقة علی التحقیق»است.
شاگرد2: حالا گاهی تحقیقات آن نیامده است. روی مبانی خودشان است.
استاد: روی مبانی خودشان است.بله اینها هم برخورد شده است.
شاگرد3: ایشان این علی التحقیقات را توضیح نمیدهند.توضیحیا یبخاطر اکثار استاست یا مشیخه
استاد: شاید هم مستندات نرم افزار خودشان دارند، فعلاً نیاوردند.در نسخههای بعدی شاید بیاورند.
شاگرد4: گفتند دنبال کسی هستیم که بیاید اینها را تدوین کند.
استاد: که بتوانند پیاده کنند. نیاز هم است.اگر بگویند «علی التحقیق»؛ اما تحقیقِ آن عرضه نشده باشد که آقا شما چرا میگویید؟!
شاگرد: بیست و هفت تا روایت از ایشان نقل شده است.آنوقت ظاهراً همه آن هم همین مرحوم صدوق نقل کردند.
استاد: بله، از مشایخ روایت صدوق است.در این گیر نیست.
شاگرد: ترضّی، ترحّم یا چیزی نیست.
استاد: ترحّم اینجا که نیست.حالا آنجا در مجالس ترضّی بود؟ رضی الله عنه بود؟
شاگرد: نه.
استاد: ممکن است یک جایی برخورد کردند که مثلاًشیخ صدوقترضی داشتند.علی أی حال این روایت الان به مراد حاج آقا میخورد. عبارت را ببینید.«مع أنّ في الروايات ما يدلّ على العمل»، یعنی عمل امام علیه السلام.«علی طبق الاستتار عند المخالف للاستتار».این مخالف یعنی این «صحبنی رجلٌ». «بل عند الشیعة المخالفین».که این هم روایت بیست و سوم، روایت بعدیِ همین است.باز برای مجالس است.
«و عن أبیه»یعنی علی بن بابویه رضوان الله علیه.«و محمد بن الحسن»، ابن الولید رضوان الله علیه.«احمد بن محمد بن یحیی جمیعاً»، سه تا از مشایخ صدوق، جمیعاً روایت کردند «عن سعد بن عبدالله الاشعری عن محمد بن الحسین أبی الخطاب عن موسی بن یسار العطار عن المسعودی عن عبدالله بن زبیر».اینها باز دوباره مجهول در سند آمد.باز همه رجال سند توثیق نشدند.این سند هم تماماً صحیح نیست.«عن أبان بن تغلب عن الربیع بن سلیمان و أبان بن أرقم و غیرهم قالوا أقبلنا من مكة حتى إذا كنا بوادي الأخضر إذا نحن برجل يصلي». به نزدیک مدینه که رسیدند، از مکه میآمدند،از دور دیدیم یک مردی دارد نماز میخواند.«و نحن ننظر إلى شعاع الشمس» .هنوز شعاع شمس پیدا بود.تازه غروب کرده بود.«فوجدنا فی أنفسنا».«وجدنا»یعنی ناراحت شدیم. «وَجَدَ»از لغات ضد است.هم به معنای خوشحال شدن است و هم به معنای ناراحت شدن است.«وَجَدَ»یعنی خوشحال شد.«وَجَدَ»یعنی غضبناک شد. آن عبارت معروف صحیح بخاری در توصیف حال حضرت صدیقه سلام الله علیها که «وجدت علیه»[4].«وجدت علیه»یعنی غضبناک شدند حضرت صدیقه بر علیه، ابوبکر، بر سر آن قضیه.
«فوجدنا فی أنفسنا».ناراحت شدیم.«فجعل يصلي و نحن ندعو عليه حتى صلى ركعة و نحن ندعو عليه».یک رکعت هم تمام شد، رفت رکعت دوم.«و نقول هذا شباب من شباب اهل المدینه».این هنوز جوان است.مسئله بلد نیست.اگر مسئله بلد بود که به این زودی نماز نمیخواند. «فلمّا أتیناه»، وقتی رسیدیم دیدیم خود امام صادق سلام الله علیه است.«فإذاً هو ابوعبدالله جعفر بن محمد صلوات الله علیهما فنزلنا فصلّینا».اینجا دیگر وا رفتیم و ذوب شدیم که این چه بود ما دیدیم.«فصلّینا معه و قد فاتتنا رکعة».به جماعت هم نرسیده بودیم.یک رکعت حضرت جلو شده بودند.نماز را خواندیم و بعد عرض کردیم « فلما قضينا الصلاة قمنا إليه فقلنا جعلنا فداك هذه الساعة تصلي»؟ این چه وقتی است؟! «فقال إذا غابت الشمس فقد دخل الوقت».وقت شده بود که من خواندم.
برو به 0:19:37
خبباز مرحوم صاحب وسائل توضیحی دارند برای این حدیث که سر وقت خودش عرض میکنیم. ببینید!قسمت دوم عبارت حاج آقا معلوم است که این روایت را میگویند.«بل عند الشیعة المخالفین للإستتار».میدیدند استتار شده است و هنوز شعاع و حمره و اینها نرفته است.حضرت نزد اینها هم حتی نماز خواندند و دفاع کردند.از کار خودشان دفاع کردند.
شاگرد: تنها نماز میخواندند.
استاد: بله.ظاهر آن هم همین است.اگر جماعت بود که میگفت. معلوم است که میگوید تنهائی میخواندند. از این عبارت دارد کأنّه…یک جوانی داشت.شبابی است.از دور میگفتیم این جوانی است که مسئله بلد نیست.و الا اگر جمعی بودند که نمیگفت«هذا شبابٌ».
شاگرد: یعنی حضرت به علم امامت میدانستند که اینها میرسند؟
استاد: و مخالف هستند و میدانستند که ما باید صبر کنیم.اینطور؟
شاگرد: حالا این که حضرت تنها آنجا نماز میخواندند.
استاد: رفته بودند بیرون مدینه.باغات مدینه کاری داشتند.جایی بود.زیاد رفت و آمد میشد.
شاگرد: یعنی این مستدل میخواهد نتیجه بگیرد که حضرت نماز خودشان را میخواندند.
استاد: بله.
شاگرد: کاری هم نداشتند که اینها میرسند یا نمیرسند.
استاد: بله و وقتی هم که رسیدند، با این که آنها مخالف این وقت نماز خواندن بودند که حتی آمدند سؤال کردند.ولی حضرت از کار خودشان دفاع کردند.نگفتند حالا کذا.به همین مخالفین حتی از کار خودشان دفاع کردند. مخالفین شیعه.شیعهی مخالف با استتار.
پس هردو تا «لذلک» به استتار خورد و عبارت ظاهراً ناظر به این دوتا روایت است.
شاگرد: یعنی فرض را ما بر این میگذاریم که حضرت تنها بودند.هیچ احتمال تقیه یا احتمال به هر نحو تقیهای هم نمیشود داد.
استاد: بله.باید اینطور بگوییم.اما صاحب وسائل فرمودند صدر حدیث که میگویند شیعه میفهمیدند نبایستی این وقت بخوانند.این حرف صاحب وسائل.بعد میگویند: «و لعله صلّی للتقیة».«و لعله ع صلى ذلك الوقت للتقية و يحتمل كونه صلى بعد ذهاب الحمرة بالنسبة إلى الوادي»[5]. یعنی در آن وادی که بودند ذهاب حمره شده بود.ولی آنها چون بالا بودند، مشرف به وادی بودند، برای آنها هنوز ذهاب حمره نشده بود.
شاگرد: یعنی از نظر تکوینی میشود؟
استاد: نمیشود.حالا من بعداً ذهابرا توضیح میدهم، اینطور خیال میکنیم کهنمیشود.
شاگرد: آنوقت این شعاع شمس در روایت چیست؟
استاد: آیا منظور از شعاع شمس یعنی چیزی بیش از حمره مشرقیه؟ چون وقتی خورشید غروب میکند، گاهی هنوز همچون نزدیک افق است که درست آن برآمدگی شدید نور آن بیرون میزند.این شعاع است؟ این که هنوز خیلی قبل از زوال حمره است.همان دو سه دقیقه بعد از غروب این شعاع است.یا شعاع یعنی همان شعاعی است که به طرف مشرق تابیده است.آن را بگوییم شعاع. کما این که در کلمات بعضی از علماء بوده که منظور از آن یعنی همان خود حمره.این را بیشتر باید بررسی کنیم. حالا من میخواهم نسبت به آن که الان بعد از آن حاج آقا میفرمایند، از یک جاییقینی شروع کنیم.ببینیم به یک جایی میتوانیم برسیم یا نه.
شاگرد: انگار از این روایت درمی آید که بین این شیعههامسلّم بوده است که وقت، بعد از ذهاب حمره است.درست است؟ یعنی میگوید این یک جوانی است که نمیداند. و الا اگر از هرکس بپرسید میداند که این وقت است.
استاد: لازمه فرمایش شما این است که همه شباب مدینه شیعه باشند و فقط مسئله نادان باشند.
شاگرد: اینهایی که این حرف را میزنند خودشان عوام شیعه نیستند.از اصحاب امام صادق هستند.
استاد: ولی وارد مدینه شدند.در مدینه که همه شیعه نبودند.
شاگرد: خب حرف حاج آقا این است که غروب شمس، اول وقت است. احتیاطش این است که صبر کنیمذهاب حمره شود.
استاد: بله.احتیاط ندبی را دارند.در رساله ایشان هم آمده است.یعنی میگویند أحوط این است که صبر کنید تا زوال.این را میگویند.
شاگرد: یعنی اگر چنین مسئلهای را منتسب به معصومین بکنیم و بگوییم این نظر فقه شیعه است؛نه این که اول وقت ذهاب حمره باشد، یعنی اصحاب امام این را نمیدانستند و تعجب کردند؟ بگوییم حالا عوام شیعه نمیدانستند، اما اصحاب چطور؟
استاد: خب حاج آقا این را میگویند.میگویند عمل است. بعداً هم این را میگویند.مفصل صحبت میکنند. میگویند عمل لسان ندارد.شیعه صبر میکردند.صبر میکردند چرا؟ چون دخول وقتِ وضعیِ عند الله این وقت است؟ یا صبر میکردند للإحتیاط؟ لک أن تأخذ الحائطة لدینک.معلوم میشود در فضای عجیبی هم بوده است.مکاتبه ابن وضّاح.مینویسد برای امام که چکار کنم؟ حضرت میفرمایند بهتر این است که صبر کنی.احتیاط کن. ببینید!میگویدشمس رفته است، استتار پیدا شده است، سرخیِ لب کوه نرفته است.صبر کنم یا نه؟ حضرت میفرمایند احتیاط کن.این «لک أن تأخذ الحائطة لدینک»را خب همه شیعه هم این کار را میکردند.خب متشرِّع چرا احتیاط را ترک کند؟ لذا شیعه هم این کار را میکردند. حاج آقا میگویند وجه کار آنها چه بود؟
شاگرد: یعنی ائمه متعرض نشدند؟
استاد: چرا.چقدر روایات.
شاگرد: چرا اینها نمیدانستند؟ حرف این است.اینها که از اصحاب بودند.
استاد: نه.اینها یادداشت کردنی است.چون ما میخواهیم از یک جایی شروع کنیم که مشی بر یقین محض کنیم، اگر ممکن است. از چیزهایی که باید یادداشت کنید این است. صاحب جواهر فرمودند.مثل صاحب جواهری، حرف ایشان کم نیست.
در ابتدای بحث خودشان در جلد هفتم، صفحه 106فرمودند: «یُعلم الغروب»که محقق فرمودند.فرمودند: «و يعلم الغروب أي غروب الشمس الذي هو أول وقت صلاة المغرب إجماعا».محقق فرمودند:«یُعلم الغروب بإستتار القرص».محقق گفتند. قبل از آن ایشان میگویند: «بل عن المنتهی أنّه»، یعنی این که غروب، اول وقت نماز مغرب است.«قول من یُحفظ عنه العلم».دو سطر بعد میگویند: «بل هو من ضروریات الدین»[6]. ضروریات دین یعنی چه؟ یعنی از ضروریِ دین است که وقت نماز مغرب، غروب است.تمام. این ضروری است.فقط این میماند که این غروب، بما یتحقّق؟
اینها مهم است.اینها گامهای بسیار مهم در استدلال فقهی است. ضروری دین است.اجماع است.آن که عنوان است، نماز مغرب، وقت آن غروب است.خب پس دیگر برای این مشکلی نداریم. بر سر این هیچکس نزاع ندارد.محور غروب شد.جلو میآیند.بعد که میخواهند بگویند نفس استتار، مقابل قول مشهور. بإستتار القرص که محقق هم اول همین را جلو انداختند اتفاقاً.بعد میگویند اینها طرفدارانِ آن هستند. تا میرسند میگویند چرا استتار مقابل ذهاب؟ میگویند« للنصوص المستفيضة غاية الاستفاضة و فيها الصحيح و غيره، بل ربما ادعي تواترها»[7].رد هم نمیکنند.میگویند نصوصی که میگویند نماز مغرب به استتار است، متواتر است.آنوقت ما بگوییم مورد در یک روایت برای شیعه اینطور واضح بود. در مقابل این بحث، اینها را ما داریم.
شاگرد: همین، قضیه را عجیبترمیکند.اگر آن همه روایات از ائمه است و صادر شده است…
استاد: عجیب نمیکند.الان شما زود دارید قضاوت میکنید.لذا من هم بعد از این که میگویم ببینید هیچ ذره زود قضاوت نمیکنم.الان من میخواهم اولین گامها را طوری قدم برداریم که مثل سرب باشد.هرکجا هم دیدیم که یک ذره گامی برمی داریم که یک مقدار مخدوش است روی آن قشنگ صبر میکنیم تا به علم برسیم.پس حالا یک مقدار صبر کنید.
چیزی که من الان میخواهم بگویم که مناسب فرمایش ایشان است این است: حاج آقا میفرمایند که در وسائل این را زیاد میبینیم.«و قد يجمع بالتفسير و الشرح و حمل المجمل على المبين، و دعوى الحكومة في الروايات الشارحة».اینها کلماتی است که کسانی که قائل به قول مشهور هستند، با روایات متواترهای که صاحب جواهر میگویند، اینطور برخورد میکنند.چه میگویند؟ میگویند ما روایات متواتر را قبول داریم؛ اما این روایات متواتر، مجمل است. روایات ذهاب،شارح و مبیّن آنهاست.خب شما باید شارح را بگیرید.میگویید اجماع داریم غروب وقت نماز مغرب است.خب این را من الان بخوانم.باب شانزده، حدیث چهارم. ببینید چقدر قشنگ.اینها مهم است برای تأیید قول مشهور. میگویند وقتی این مفسِّر به این محکمی داریم،متواتر است، خب باشد.
برو به 0:28:31
روایت چهارم.در کافی آمده است و در تهذیب هم است. در استبصار ظاهراً نیست.روایت این است: «قال علیه السلام»، امام صادق علیهالسلام فرمودند.«وقتُ سقوط القرص»، یعنی دارند توضیح میدهند وقت سقوط قرص را که چقدر روایات دیگری آمده است که میگویید متواتر است.«و وجوب الإفطار من الصيام أن تقوم بحذاء القبلة و تتفقد الحمرة التي ترتفع من المشرق فإذا جازت قمة الرأس إلى ناحية المغرب فقد وجب الإفطار و سقط القرص».ملاحظه میکنید؟ خب اینطور روایت داریم. لذا با اینها میگویند شارح و مشروح است.مجمل و مبیّن است.شما میگویید وجبت القرص، غابت.خب این دارد غیبوبت را توضیح میدهد.تمام.
«و أنت خبیرٌ».«أنت خبیر»را که حاج آقا میفرمایند،دعوی الحکومة.شما میگوییدغیبوبت…خب دلیل حاکم داریم.«الغیبوبة و السقوط هو ذهاب الحمرة».دلیل حاکم میشود.آن را توضیح میدهد. خب پس این «أنت خبیر»شروع میکنند بگویند شارح و مشروح نیستند. چرا نیستند؟
قبل از این که من بیان حاج آقا را بخوانم، خدمت آقا هم عرض کردم.یک کاری بکنیم که در استدلال، مشی بر یقین باشد.یعنی هم روایات و هم مسائل را طوری دسته بندی کنیم که ببینیم داریم قرص جلو میرویم.هرچه از آن را هم میبینید مخدوش است، باید محکم حرف بزنیم و تا ممکن است گامها را محکم برداریم. آنکه من میخواهم شروع کار خودم قرار بدهم در این که گامها را بر طبق یقین برداریم، این یک چیزی است که در جواب چهارم صاحب وسائل، اشارهای از آن میشود به دست آورد.
صاحب وسائل در ذیل روایت پانزدهم که پریروز عرض کردم، فرمودند این روایات همه رامیشود جواب داد.اولاً، ثانیاً، ثالثاً، اما خامساً.در جمع بین دو طایفه،«و أما خامسا فلعدم احتماله للنسخ مع احتمال بعض معارضاته له»[8]. فرمودند دو دسته روایت داریم:روایات ذهاب,روایات استتار.
روایات ذهاب، یک در میلیونیوم احتمال نسخ در آن نیست.اما روایات استتار، احتمال نسخ در آن است. منطَلَق بحث من از اینجا است.این خیلی نکته است.
سؤالی میخواهم مطرح میکنم.سؤالی به طور جزمی، پای آن را محکم کنیم و بعد برویم گام بعدی.سؤال این است که آیا زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم که حضرت نماز مغرب خودشان را میخواندند، بشرط الذهاب حضرت میخواندند یا لابشرط؟ یعنی حتماً پیامبر خدا صبر میکردند تا ذهاب حمره میشد و بعد نماز را میخواندند؟ چون حدود یک ربع، بیست دقیقه فاصله است.در بیست دقیقه دو سه تا نماز مغرب میشد بخوانید.مخصوصاً این که حضرت نماز جماعت خودشان را طول نمیدادند.حتی چه کسی بود که سوره و الشمس خواند.حضرت گفتند چرا تو برای مردم و الشمس میخوانی؟
سؤال این است.ما الان دنبال این هستیم که از روایات مختلف، قرائن جمع آوری کنیم تا کشف کنیم…
چرا این ابتداء و شروع عرض من است؟ بخاطر این که ما چیز محکمی که در این فضا داریم، احتمال تقیه است.غیر از این است؟ در نماز پیامبر خدا یک درصد احتمال تقیه نیست. اگر گامهایی که برمی داریم یقینی نیست بگویید. ببینید!نماز پیامبر خدا را اگر کشف کردیم، سر سوزن احتمال تقیه در آنجا نیست.درست است؟ چون تقیه برای بعد از او است.برای زمان پیدایش سنی گری و این حرفها است.برای بلائی است که اهل سقیفه بر سر مسلمانها آوردند. خب پس فعلاً این گامهای یقینی این است که میخواهیم با جمع کردن مجموعه قرائن،کشف کنیم پاسخ این سؤال را که آیا صلاة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بشرط ذهاب حمره بود؟ یا لابشرط بود؟ گاهی قبل از آن حضرت میخواندند.گاهی هم نماز عقب میافتاد.یعنی آن شرط را نداشت که حتماً ذهاب بشود. این را میخواهیم به دست بیاوریم.سؤال این است.می خواهیم مشی بر یقین هم بکنیم.
شاگرد: کسی که میگوید ذهاب.میگویدشرط استتار این است واینها کاشف هستند از فعل پیامبر.
استاد:
خب حالا صبر کنید ،من میدانم.خب عجله نکنید.حالا صبر کنید. من سؤالات بعدی را هم مطرح میکنم. مشی بر یقین میخواهیم بکنیم.بعدهم از خود عبارات می خواهیم استفاده کنیم، ما هیچ جای دیگری که نمیخواهیم برویم.
سؤال این است.گام دوم.ما از مشترکات طائفتین میخواهیم قرض بگیریم. طائفتینِ بحث چه کسانی هستند؟ استتاری، ذهابی. ذهاب حمره، استتار. دوتا قول هستند.این مشهور و آن خلاف مشهور. ما از مشترکات آنها قرض میگیریم که هردو قبول دارند.از مشترکات هردو، یکی این است که این مسئلهی ذهاب حمره را عامه اصلاً ندارند.اصلاً در نقل آنها نیست.این از اختصاصیات اهل بیت علیهمالسلام است.چیزی است که اهل بیت پیامبر به شیعیان خودشان فرمودند.پس بین آنها نبوده است.این را همه قبول دارند. سؤال این است که اگر اهل بیت یک چیز اختصاصی را بعداً به شیعه گفتند، چیزی که از غروب بیست دقیقه باید فاصله شود، اگر صلاة حضرت بشرط شیء بود، چطوری است که در یکجا نیامد که خود حضرت تذکر بدهند که ولو غروب شده است؛ اما صبر کنید.چرا در هیچ جا نیامده است؟ این سؤال است.
شاگرد: یعنی در منابع اهل تسنن؟
استاد: کل عرف.بله دیگر. حالا میخواهم«أنت خبیرٌ»حاج آقا را توضیح بدهم.
شاگرد: از آنطرف فرض کنیم.
استاد: من دارم طرح سؤال میکنم.من که چیزی ثابت نکردم.طرح سؤال نکنم؟
شاگرد: نه. میخواهم بگویم صَرف ندارد.چه بسا عقیده او این بوده است که مغرب نشده است. اگر فرض کنیم ذهاب حمره ملاک بوده است، از روز اول پیامبر به مسلمانها گفته بود…
استاد: الان این یک وجهی است که شما فرمودید.این را داشته باشید.
شاگرد: نه.این اختلاف، زمانی شروع میشود که دو قولی باشد.زمان پیغمبر که دو قولی نبوده است.یک قول بوده است دیگر.یا ذهاب یا استتار.ما نمیدانیم؛ ولی اینطور نبوده است که پیغمبر بگویند صبر کنید.چون مسلمانها شک نداشتند.پیغمبر یک بار به آنها گفتند، به همان هم عمل میکردند.
برو به 0:35:40
استاد: من دوباره تکرار کنم.سؤال این بود که نماز حضرت بشرط ذهاب بوده است.یعنی میگفتند غروب شد.غروبی که عرف میگفتند.اما میگفتند نه.صبر کنید تا ذهاب شود. این سؤال است.صلاة حضرت بشرط الذهاب بود یا نه؟ میخواهم برای آن شواهد جمع کنم. شما می فرمائید خب حضرت یک بار بگویند یا نگویند یا عملاً.خب آنوقت ما حرفی نداریم.من اصلاً منکر حرف شما نیستم. میخواهیم حرف شما را با شواهد دیگرکه حالا دهها شاهد است؛ اینها را کنار همدیگر بگذاریم و جلو برویم.مشی بر یقین کنیم.یک ذره احتمال خلاف باشد، باید این احتمال را قشنگ جلوه بدهیم.بگوییم تا این احتمال هست ما دست از حرف برنمی داریم.ولی فعلاً من چیزی را ثابت نمیکنم.من فقط طرح سؤال میکنم.آیا نماز حضرت بشرط ذهاب بود یا نبود؟ شما می فرمائید منافاتی ندارد.خب نداشته باشد.ما فعلاً دنبال جواب این سؤال هستیم.
طرح سؤال را در فضای بحث نبرید.فعلاً سؤال را خوب تصور کنید.وقتی تصور کردید، قشنگ آن را جواب میدهیم.میگوییم بشرط شیء بود.به این دلیل، به این دلیل و یا لااقل احتمال آن …اگر احتمال باشد که بشرط شیء بود، باز با استدلال سر نمیرسد.یعنی شما بگویید ما احتمالِ قشنگِ عقلائی میدهیم که نماز حضرت بشرط ذهاب بود به این ادله.باز تمام است.ما مشی بر یقین نکردیم.از سؤال خودمان و همه اینها رسیدیم به جایی که باز هم این مطلب ظنّی است. اما عرض من این است که میتوانیم مشی بر یقین بکنیم یا نه؟ میدانید چرا این را میگویم؟
مثل صاحب وسائل که خبیر به همه حرفها هستند و سائرین، به یک جایی رسیدند که خودشان را در یک فضایی دیدند که کأنّه حکم نسخ شده است.لذا بعضیها گفتند اهل بیت حکم جد خودشان را نسخ کردند؟!یا دارند حکم جدّ خودشان را توضیح میدهند؟ این مُنطلَقِ مهمی است.صاحب وسائل دارند میگویند.میگویند در روایات استتار، احتمال نسخ است.احتمال نسخ است؟!چه کسی ناسخ است؟ اهل بیت. چه چیزی را نسخ کردند؟ حکم جد خودشان را.
اگر یک چیزی نبود که این احتمال نسخ نمیآمد.میگفتم خب معلوم است.نسخ کجا؟ این احتمال نسخ مهم است.روی این تأمل کنید.
شاگرد: احتمال ندارد حکم خودشان را نسخ کرده باشند؟
استاد: یعنی خود پیامبر؟
شاگرد: نه.خود ائمه.
استاد: چه چیزی را نسخ کردند؟
شاگرد: یک امام علیه السلام یکی از این دو قول را گفته است.یک امام یک قول دیگری را.این احتمال هست یا نه؟ سؤال میکنم.
استاد: بسیار خوب.این سؤال شما خیلی خوب است.این را بنویسیم. یعنی یک امام علیه السلام قول یک امام دیگری را نسخ کردند.خب بین این دو امام، نماز پیامبر کدام یک بوده است؟ من چرا از اینجا شروع کردم؟ رفتم در فضایی که احتمال تقیه نیست. این را دوباره تکرار کنم. یکی از فضاهای یقینی فضایی است که احتمال تقیه نیست و آن هم کدام فضا است؟ نماز پیامبر خدا. ما بگردیم.الان شب که میروید مطالعه کنید، در فکر این سؤال من باشید که شواهدی را جمع آوری کنیمکه نماز پیامبر خدا چطور بوده است.این خیلی تحقیق خوبی هم است.شواهدی از روایات.
الان خود من چون این سؤال در ذهن من آمده بود، متعدد روایات را دیدم.روایات تعلیمیه که جبرئیل آمد، حین غَرُبَت الشمس.اسمی از ذهاب حمره نیست. روایاتی که عبارت تعلیمیه دارد هم اهل تسنن دارند.جبرئیل آمد تعلیم داد.هم بین آنها است و هم در روایات مامفصل آمده-صحیح و غیره-که جاء جبرئیل برای وقت نماز مغرب حین غرُبت الشمس.
شاگرد: «غربت الشمس»که گفتید «ما به الغروب»محل بحث است و غروب اجماعی است.
استاد: بله، من که حرفی ندارم.شما دوباره نروید خیال کنید که من الآن چیزی را ثابت کردم. اگر فضا را اینطور کنید،اصلاً ما مشی بر یقین نمیتوانیم بکنیم.ما داریم سؤال مطرح میکنیم.میخواهیم به دست بیاوریم، قرائن جمع آوری کنیم تا در آخر ببینیم چه شد. شما سؤال را میگویید احتمال.خب بله، در جواب آن، هزارها احتمال میآید.فعلاً طرح سؤال است که غروبی که پیامبر خدا نماز میخواندند، این غروب در روایت تعلیمی،آیا بشرط ذهاب بود؟ یعنی حتماً حضرت صبر میکردند تا ذهاب بشود یا لابشرط بود؟ گاهی عقب میافتاد تا جماعت برقرار شود، تا اذان و اقامه بگویند و گاهی هم قبل از ذهاب بود.بشرط بود یا نبود؟ سؤال این است.
شواهدی بر علیه این پیدا کنید و بر له این.اینها را جمع آوری کنید. شما شب به منزل میروید و روایات و اینها را میبینید، بر له و علیه در فکر باشید.مخصوصاً بر علیه این. یعنی روایاتی که معلوم باشد صلاة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را توضیح میدهند.بگویند نماز پیامبر خدا اینطور بود.در همین باب چندتا از آن را ببینید، اتفاقاً حضرت مقابله میکنند.
برو به 0:40:47
می خواهددر همین باب که حضرت فرمودند، دو سه تا در همین باب است که برعکس است.یعنی حضرت وقتی میخواهند استتار را بگویند، استشهاد میکنند به نماز جدشان. میگویم این شواهد را آدم باید ببیند.یکی که الان بود.من شماره این را بگویم که وقتی رفتید منزل نگاه کنید.
شاگرد: یک روایت اینجا بود که نقل قول پیامبر را کرده بودند.کان رسول الله یصلّی…
استاد: بله، یکی روایت بیست و هفتم است.ببینید!«کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم»، یعنی کار حضرت اینطور بود.روایت بیست و هفتم، باب شانزدهم.امام صادق فرمودند: «كان رسول الله ص يصلي المغرب حين تغيب الشمس حيث يغيب حاجبها»[9].
خب حالا باید این را بحث کنیم.این یکی از روایات است.من که میگویم شواهد را جمع آوری کنید…
شاگرد: میخواستم لغت آن را بپرسم.
استاد: ما وقتی میگوییم«حاجب»، یعنی همان «کرسیّها».شما ممکن است بگویید نه؛ این حاجب یعنی زوال.من حرفی ندارم.میرویم لغت میبینیم. ولی آن چیزی که منطلق ما است؛ یعنی نقطه شروع است که به خیال من میرسد این گام یک گام یقینی است.یعنی مشی بر یقین است.گام اول چیست؟ این است که خلاصه احتمال تقیه در صلاة رسول الله نیست.خب این اولین گام. برویم بگردیم.روایات را جمع آوری کنیم ببینیم به یک اطمینانی میرسیم یا نه. اگر به اطمینانی در یکطرف نرسیدیم، خب گام بعدی هم باید با همین شک برویم جلو و الا اگر یک اطمینانی شد…
این یک روایت بود.چندتای دیگر هم بودند.یکی هم باب هفدهم.من در مطالعه هم دیدم.حالا ان شاء الله جمع آوری میکنید.اگر میبینید این روش غلط است، مخصوصاً روی آن بحث میکنیم.اما اصل روش که از جایی که احتمال تقیه نیست شروع کنیم.شواهد را جمع آوری کنیم. اگر میبینید این روش خوب است ادامه بدهیم.روی این یک تأملی کنید، فردا بفرمائید ان شاء الله.
شاگرد : یک مسئله ای که می فرمایند پیغمبر این همه یعنی. روزانه مردم با این سر و کار داشتند.
استاد :با چه چیزی؟
شاگرد :با این اعمالی که روزانه مردم با آنها سر و کار داشتند به همراه پیغمبر، بیست و سه سال با حضرت حشر و نشر داشتند، این آنوقت ما بگوییم مثلا یک روایت در میان اهل تسنن برای ذهاب نباشد و همه بحث استتار باشد، این خودش آیا نمونه دیگری داریم که مثلا یک عمل روزانه ای باشد که این همه در آن اختلاف شده باشد؟ ظاهراً در مورد وضو است ولی خب.
استاد : همین وضو به ذهن من آمده بود وقتی فکر اینها رامی کردم.
شاگرد : ولی خب یک روایت نداشتیم مثلا واقعا بدانیم حضرت اینجا، شاید حضرت در سفر یک مقدار به تأخیر شاید می انداختند، در بعضی از روایات فکر کنم باشد.
استاد :نماز مغرب را.
شاگرد: ولی مثلا ما در بحث نماز ظهر خیلی از روایات ما با اهل تسنن مثل همدیگر است، همان قدمین و چه می گویند؟ چهار قدم.
استاد: اینجا از مواردی است که هیچی نیست.
شاگرد: این خودش می تواند یک قرینه ای باشد؟
استاد : بر چه چیزی؟ بر این که لابشرط بوده است؟
شاگرد :بر این که مثلا نماز لابشرط بوده است.
استاد: حالا مهم تر این است که در خود روایات اهل بیت استظهارات واضح دارد بر این که همین خود استتار کافی است. حالا می رسیم الان، اینها را به یکدیگر باید ضمیمه کنیم، فعلاً من خواستم، چون مدام می گویند تقیه است. ما خواستیم در یک فضایی برویم و شواهد برای آن جمع کنیم که این احتمال تقیه اصلا نباشد، از کلمات خودشان جمع آوری کنیم، حالاحرف شما را بگذارید برای فردا.
شاگرد : حالا این کان یصلّی رسول الله، ایشان حملبر نسخ کردند، صاحب وسائل، کان یصلّی، همین روایتی که خواندید.
استاد : دنبال آن نسخ گفته بودند ؟
شاگرد:بله.
استاد :خب این خیلی خوب است، یعنی برای کسی که بخواهد مشی بر یقین بکند مثل این هم حالا.
شاگرد1: میگویند«کان»دلالت بر نسخ میکند.برای این که کان اینجا دلالت بر استمرار میکند.میگویند کان دلالت برنسخ می کند .
استاد: بله،«کان»یعنی نسخ شده است دیگر.
شاگرد2: نه.خود حضرت نسخ کردند.
استاد: این را اگر صاحب وسائل گفتند،من توجه نکردم .
شاگرد: ذیل همین روایت گفتند
استاد:بلهفردا تذکر بدهید.این عبارات خواندنی است.یعنی ناظر بعدی وقتی میبیند طرف ناچار شده است اینطور حرفی بزند،ناظر زودتر به اطمینان میرسد. گاهی شما میبینید طرف مجبور میشود یک حرفی بزند که از سر مجبوریت و اینها گفته است،انسان زودتر به اطمینان میرسد.
شاگرد3: در وضو خلاف قول مشهور اهل تسنن چیزی نقل نشده است از خودشان؟
استاد: برای مسح؟
شاگرد3: دست مثلاً.شستن دست یا مسح آنها.
استاد: برای مسح به نظرم خودشان دارند.اینطور یادم است.
شاگرد3: اگر داشته باشند خوب است.اگر مثل همینجا باشد و نداشته باشند، ممکن است کسی بگوید خب آنجا هم شما نگاه کنید.پس عمل پیغمبر اینطور نبوده است که اینها هیچی نقل نکردند.
استاد: بله.اصلاً یکی از چیزهایی که من جمع آوری هم کردم ولی الان یادم نیست، چون متأخر دیدم.کتابهایی هم علماء در این زمینه نوشتند.اصلاً خودشان، علمای آنها،اینقدر دلیل و روایت قوی بوده است خودشان گفتند ما میتوانیم بکنیم.در اقوال فقهیشان …
شاگرد2: در وضوی ابن عباس کتابی توسط شیعهها نوشته شده است.
استاد: میگویم حتی در اقوال خودشان دیدم.حالا شیعهها بنویسند که جای خودش.کما این که من آنطرف را هم دیدم. سنیهاآمدند کتابی نوشتند که شمامیگویید مسح، بیایید این تهذیب.حضرت فرمودندغسل. چون در روایت ما هم است دیگر.
شاگرد1: مرحوم سید مرتضی ظاهراً اینجا قائل هم شده است.انتصار ایشان را من یک بار میدیدم.
استاد: به تخییر؟
شاگرد: نه مثلاًدرغسل گفته اند. مسح و غسل را نمی دانم ولی در نحوه شستن گفتند از اینجا هم میتوانید بشورید.این را گفتند.
استاد: منظور این که آنها هم دیدند.آنها هم میگویند این که شما میگوییدحتماً این است، بین خود شما اختلاف است.در وضو اینطور نیست.اینجاکارش استثناء است .یک مقدار کار را قویترمیکند.
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
نمایهها:
غروب، استتار قرص، ذهاب حمره،مشی بر یقین، تقیه ، نسخ حکم
[1]وسائل الشیعة ط آل البیت، ج۴ ،ص ۱۷۹
[2]الكافي (ط – الإسلامية)، ج4، ص: 83
[3]وسائل الشیعة،ج ۴، ص ۱۸۰
[4]أن فاطمة عليها السلام بنت النبي صلى الله عليه وسلم أرسلت إلى أبي بكر تسأله ميراثها من رسول الله صلى الله عليه وسلم مما أفاء الله عليه بالمدينة وفدك وما بقي من خمس خبير فقال أبو بكر إن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال (لا نورث ما تركنا صدقة انما يأكل آل محمد – صلى الله عليه وسلم – في هذا المال) . وإني والله لا أغير شيئا من صدقة رسول الله صلى الله عليه وسلم عن حالها التي كانت عليها في عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم ولأعملن فيها بما عمل به رسول الله صلى الله عليه وسلم. فأبى أبو بكر أن يدفع إلى فاطمة منها شيئا فوجدت فاطمة على أبي بكر في ذلك فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت ؛ صحیح البخاری،ج۴ ،ص ۱۵۴۹
[5]تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، جلد: ۴، صفحه: ۱۸۱
[6]جواهر الکلام (ط. القدیمة)، جلد: ۷، صفحه: ۱۰۶
[7]همان، ص107
[8]تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، جلد: ۴، صفحه: ۱۷۷
[9]وسائل الشيعة، ج4، ص: 182
دیدگاهتان را بنویسید