مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 25
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و لا يخفى: أنّ وجه الجمع من «الجواهر»[1] و «المصباح» هو حمل روايات الاستتار على التقيّة، لموافقتها لما عليه العامّة، حتّى أنّ العامّة يعرفون ذلك من الشيعة.
لكن في الاكتفاء بذلك في الجمع، مناقشة واضحة؛ فإنّ الحمل على التقيّة فرع وصول النوبة إلى العلاج، المتوقّف علىٰ عدم العلاج العرفي، و لذا لا تردّ رواية واحدة معتبرة بمجرّد الموافقة للعامّة؛ كما أنّ المعهود من العامّة عدم رواية ذهاب الحمرة و عدم العمل به، و روايتهم للخلاف، و معرفتهم لوجود جماعة من الشيعة علىٰ هذا العمل الموافق لروايات ذهاب الحمرة، مع عدم معلوميّة مستندهم في العمل، و أنّه الموضوعيّة أو المعرِّفيّة، مع عدم معلوميّة أنّه قول جميع الشيعة، فكيف يحتجّ بمعرفتهم لمذهبنا و لا يمكننا استعلام مذهبنا منهم؟ مع أنّ في الروايات ما يدلّ على العمل علىٰ طبق الاستتار عند المخالف لذلك، بل عند الشيعة المخالفين لذلك أيضاً.[2]
فرمودند که «و لا يخفى: أنّ وجه الجمع من «الجواهر» و «المصباح» هو حمل روايات الاستتار على التقيّة». مخفی نیست که وجه جمعی که جناب صاحب جواهر و صاحب مصباح، حاج آقا رضا فرمودند این است که روایات استتار را بر تقیه حمل کردند.«لموافقتها لما عليه العامّة، حتّى أنّ العامّة يعرفون ذلك من الشيعة». عامه از شیعه میگوید شیعه اینهایی هستند که نماز مغرب را عقب میاندازند. این وجه جمع آنها است.
حاج آقا شروع میکنند در ایراد گرفتن به این وجه جمع. یکی از مهمترین وجه جمعها است دیگر. تقیه. میفرمایند:«لكن في الاكتفاء بذلك في الجمع، مناقشة واضحة». اکتفا کنیم به «ذلک».یعنی چه؟ یعنی به صرف این که موافق عامه است و عامه این را از شیعه میدانند. میفرمایند خب عامه قنوت خواندن را هم از شیعه میدانند. قنوت خواندن واجب میشود؟! بله. شیعهمیخوانند. شعار شیعه است. اما در عین حال قنوت نزد خود شیعه واجب نیست. به صرف این که سنیها شیعه را به قنوت خواندن میشناسند که همین اواخر چندبار دیدم خود حاج آقا چقدرناراحت هستند.
یکی از علمای شیعه در مسجد النبی قنوت گرفته بود.او رابین نماز زده بودند. برای حاج آقا نقل کرده بودند. خیلی حاج آقا از این ناراحت شده بودند. چندین بار میگفتند که آقایی قنوت گرفته است، بین نماز او را زدند. از علماء بوده است. منظور این که اگر قنوت بگیرید میآیند دست میزنند روی دست شما که چرا قنوت میگیرید؟
شاگرد: ناراحت از زدنِ آنها بودند یا ناراحت از قنوت گرفتن ایشان بودند؟
استاد: از زدن آنها. روح سخن حاج آقا اینطور نبود.یعنی از او تجلیل میکردند . شما چکار دارید؟ خب شما فقه دارید.آنهم فقه است. چطور آن چهارتا فقه شد، امام اعظم شد و او … او به دستور امام صادق علیه السلام رفتار میکند، شما باید بزنید؟!
شاگرد: اینکه بر خلاف تقیه عمل کردند.
استاد: الان قنوت چه خلاف تقیه ای است ؟ چکار کرده است که خلاف تقیه است؟ خود آنها هم قنوت را در وقتهایی میگیرند.
شاگرد: میگویم چیزی است که این اثرات را دارد. ما خودمان آنجا قنوت گرفته بودیم بعد از نماز کلی دری وری به ما گفتند.
استاد: البته به یاد ندارم که کار او را تأیید صریح بکنند. ولی لحن ایشان لحنی نبود که به او معترض باشند. خلاصه قنوت هم است.ولی نزد خود شیعه قنوت مستحب است. حاج آقا میفرمودند چه مانعی دارد که همین صبر کردن تا زوال حمره مشرقیه، شعار شیعه باشد؟ روایات اهل بیت این را گفته باشند . اما نه به عنوان مرز ابتدائی وقت صلاة مغرب. به عنوان مرز احتیاطی که در بعضی از روایات هست.یعنی اینطور که شد قطعاً غروب شده است.
شاگرد: احتیاط یااستحباب؟ استحباب با احتیاط فرق میکند.
استاد: احتیاطی از ناحیه شارع. حالا این را بعداً خودشان بحث میکنند.
شاگرد: اگر احتیاط باشد به همان قول مشهور برمی گردد.
استاد: نه دیگر. مشهور میگوینداصلاً قبل از زوال وقت صلاة مغرب نشده است.
شاگرد: آن احتیاط وجوبی میشود بالاخره.
استاد: وجوبی باشد. مگر غیر از این است که …
شاگرد: اگر اینطور باشد که پس باید صبر کنیم .
استاد: باید بکنیم یا نکنیم روی این جهت است که وقت نماز وضعاً [از این زمان است ]، حکم وضعی.میگویید ما باید بگوییم احتیاط کنیم، بسیار خوب. ولی عند الله، انشاء شارع برای ابتدای وقت نماز مغرب، خود این ذهاب است یا غروب؟
شاگرد: اگر همه مسلمانها در همهی عالم و در همه زمانها باید ده دقیقهای صبر کنند.
استاد: باید صبر کنند احتیاطاً؟ اینکه موضوع درست نمیکند.
شاگرد: نه. با این بیانی که میفرمایید احتیاط وجوبی میشود.
استاد: بسیار خوب. موضوع درست میکند؟
شاگرد: یک موقع ثمره ندارد.
شاگرد2: چرا. در جایی که فی ما لو جَهَلَ است احتیاط است. اما اگر شما یقین کنید به استتار قرص دیگر احتیاط نیست.
شاگرد1: فرض این است که هیچکس احتیاط نمیکند. چون این احتیاط وجوبی است. آن هم از جانب امام معصوم.
استاد: نه. روایات مقابل آن هم دارد.میبینید. خیلی روایت است. ولی فعلاً بیان حاج آقا این است که صرف این که میگویید عامه شیعه را به این میشناسند ملازمه ندارد. ببینید:«و فی الاکتفاء بذلک»، به صرف این که میگوییم سنیها شیعه را به این میشناسند که نماز مغرب را حاضر نیستند زود بخوانند.میفرماید این دلالت بر این ندارد که اول وقت انشائی، این وقت است. خب یک احتیاطی را عملاً که از اسرار اهل بیت هم است و در روایات هم دارد، اهل بیت به شیعه یاد دادند. اینها نسبت به این علامت صبر میکردند.یعنی این علامیت را بکار میبردند. این دلالت ندارد که یعنی عند الشیعة، اول وقت واقعی به عنوان یک حکم وضعی شرعی هم همین است. نه. اول وقت، غروب است. اما این علامت را بکار می بردند. عامه فهمیدند اینها اهل این علامت هستند. آنها این علامت را نداشتند و در روایات آنها هم نبوده است. شیعه این علامت را از اهل بیت داشتهاند.«یُعرفون». اما «یُعرفون» ملازمه ندارد.
ببینید!«لکن فی الاکتفاء بذلک».یعنی این که عامه شیعه را به این بشناسند.«و بذلک»یعنی صرف موافقت روایات با عامه. «بذلک» دوتا مشار إلیه دارد. «مناقشة واضح». من دومی را جلو انداختم و حالا میرویم سراغ اولی که ایشان اولی را جلو انداخته است.
اولی چیست؟میفرماید شما میگویید این روایات موافق عامه است.میفرمایدخب موافق عامه باشد. شما اگر یک روایت داشته باشید -معارض نه – که موافق عامه باشد. وقتی یک روایت موافق عامه است چکار میکنید؟میگویید خب این یک روایت ولو یک روایت است؛ اما چون موافق عامه است آن را طرح میکنیم! این را میگویید؟! نه دیگر. در جایی که معارض دارد، چون معارض دارد موافق عامه را طرح میکنیم.
حالا در ما نحن فیه میگوییم چه حرفی شد. اینجا که معارض دارد. اینجا که دو دسته هستند. میفرمایند وقتی معارض دارد باید تعارض مستقر باشد.یعنی اگر جمع عرفی دارد، دوتا متعارضین ظاهری بعد از ارتفاع تعارض بدوی و انتفاء تعارض مستقر، این دوتایی که به جمع عرفی جمع شدند،یعودان بمنزلة روایة واحد . خب یک روایت واحد بعد از این که جمع عرفی کردید موافق عامه است. خب باشد. میگویند صرف این که بگویید معارض هستند و …! میگویند ما باید اول ببینیم جمع عرفی دارد یا ندارد؟ چه بسا ما ارائه میدهیم.میگوییم این دوتا متعارضین جمع عرفی دارند. با جمع عرفی، یکی شدند . وقتی یکی شدند، موافق عامه است؛ خب باشد. پس صرف مخالفت، میزان نیست.
برو به 0:07:09
«لکن فی الاکتفاء بذلک»،یعنی صرف موافقت با عامه و این که شیعه را اینطور بشناسند.«فی الجمع» که فوری جمع کنیم، جمع به تقیه کنیم. الف و لام در «الجمع»، الف و لام عهد است. «فی الاکتفاء بذلک فی الجمع»،یعنی جمع به نحو تقیه.«فی الجمع مناقشةٌ واضحة فإنّ الحمل علی التقیة فرع وصول النوبة إلی العلاج». علاج برای چیست؟ تعادل و تراجیح. علاج برای متعارضین به تعارض مستقر است. اگر ما جمع عرفی پیدا کنیم علاجی نیاز نیست.«المتوقف»یعنی علاجی که متوقف است علی عدم العلاج العرفی.یعنی اگر علاج عرفی ندارد، جمع عرفی ندارد، آنوقت میرویم سراغ این که ببینیم موافق عامه است یا مخالف.اما اگر جمع عرفی دارد که دیگر نوبت به او نمیرسد.
چرا؟ تعلیل ایشان قشنگ است.«و لذا لا تردّ رواية واحدة معتبرة بمجرّد الموافقة للعامّة». خب چه ربطی به ما نحن فیه دارد؟ میگوینددرجمع عرفی هم تجعلهما بمنزلة روایة واحدة. جمع عرفی که کردیم،یک روایت میشود. تمام شد. و لذا لاترد. خب جمع عرفی هم که کردیم،یک روایت میشود.
«كما أنّ المعهود من العامّة عدم رواية ذهاب الحمرة و عدم العمل به، و روايتهم للخلاف». معهود از اهل سنت این است که آنها اصلاً روایت ذهاب حمره را ندارند «و عدم العمل به». فتوا هم بر طبق آن ندادند.«و روایتهم للخلاف»، حتی روایت بر خلاف آن دارند که وقتی که خورشید غایب شد،بس است.
«و معرفتهم لوجود جماعة»، حاج آقا اینها را روی عنایت میگویند. سنیهامیدانند که جماعتی از شیعه هستند؛ نه همه آنها. عامه معرفت دارند «لوجود جماعة من الشیعة علی هذا العمل».یعنی عمل بر ذهاب حمره.
«الموافق لروايات ذهاب الحمرة، مع عدم معلوميّة مستندهم في العمل»، مستند این جماعت از شیعه در عمل. مستند یعنی چه؟ توضیح میدهند:میفرمایند: «و أنّه الموضوعیة أو المعرفیة».میگویند بله،سنیهامیدانند جماعتی از شیعه نماز مغرب را نمیخوانند تا ذهاب شود. اما چرا نمیخوانند؟ مستند نخواندن چیست؟میگویند تا ذهاب نشده است اصلاً وقت نشده است یامیگویند تا ذهاب نشده است نمیدانیم وقت شده است یا نشده است؟ این علامت قطعی است برای حصول. خب وقتی معلوم شد خود سنیهانمیدانند چرا این شیعه عقب میاندازند.سنیهامیدانند اینها عقب میاندازند، عملاً؛ اما وجه این عقب انداختن را نمیدانند. میفرمایند خب وقتی وجه آن را نمیدانند، ما باید مذهب شیعه را با استفاده از روایات و فقه الحدیث ببینیم چرا عقب انداختند؟ وجه جمع عرفی آن را پیدا کنیم. نه این که صرف این که سنیهامیگویند اینها عقب میاندازند، بگوییم اینهااصلاً وقت را داخل نمیدانند. اینطورنیست.
میفرمایند: «و معرفتهم لوجود جماعة من الشيعة علىٰ هذا العمل الموافق لروايات ذهاب الحمرة، مع عدم معلوميّة مستندهم في العمل»در عمل خودشان که عقب میاندازند.«و أنّه»یعنی آن تأخیر، آن عمل.«أنّه» آن عمل آنها«أنّه الموضوعیة أو المعرفیة».
شاگرد: یعنی مستند.
استاد: بله.«و أنّه»یعنی آن مستند.«الموضوعیة»یعنی ذهاب حمره موضوعیت دارد برای دخول وقت.«أو المعرفیة» که یعنی موضوع غروب است که دیروز فرمودند اجماع بر آن است و ذهاب حمره هم معرّف موضوع است. «مع عدم معلوميّة أنّه قول جميع الشيعة». بله، اهل سنت، شیعه را به این میشناسند. اما نه این که آنها میگویند جمیع شیعه چنین کاری میکنند. همان را هم که نگفتند.میدانند بین شیعه این است.
«مع عدم معلومیة أنّه قول جمیع الشیعة فكيف يحتجّ بمعرفتهم لمذهبنا و لا يمكننا استعلام مذهبنا منهم»؟ چگونه بگوییم که یُحتج بمعرفتهم لمذهبنا.اینها را صاحب جواهر فرمودند.سنیهامیدانند نظر ما این است.یک کسی خودش بگوید من شیعه هستم و قبول نکند؟! این چطور ممکن است؟ اهل سنت میدانند کسی که شیعه است میگوید ذهاب حمره. بعد یکی بگوید من فقیه اهل بیت هستم و شیعه هستم، بعد بگوید نه. ذهاب نیست. میفرمایند: «فکیف یحتج بمعرفتهم لمذهبنا». احتجاج کنیم که آنها مذهب ما را میدانند که شیعه این چنین کاری میکنند. اما «و لایمکننا استعلام مذهبنا منهم». ما که نمیتوانیم مذهب خودمان را از آنها استعلام کنیم و بگوییم چرا شیعه عقب میاندازند؟ آنها فقط عمل را میگویند. مستند را که نمیدانند. مستند را باید از خود منابع شیعه و فقه شیعه دربیاوریم. نه به صرف این که آنها میگویند شیعه این کار را میکنند. بعداً هم خودشان میفرمایند.میگویند همه اهل عامه، شیعه را به قنوت میشناسند. خب حالا قنوت نزد شیعه واجب است؟ نه. ولوسنیها بگویند اینها آن را واجب میدانند. واجب میدانند قنوت بخوانید. البته در بحث قنوت هم بحث سنگینی است. قول به وجوب دارد.
شاگرد: خودشان احتیاط میگویند.
استاد: که چکار کنند؟ قنوت را؟
شاگرد: … نسبت به آن چیز هایی می فرمودید.
استاد: فتوا به استحباب است. ولی اگر جواهر را ببینید… دلالت روایات عجیب است.میگویند اگر مثلاً فلان چیز، تشهد. نمیدانم باید نگاه کنم.یک چیزهایی را که ما واجب میدانیم، حضرت میفرمایند… قنوت را نخواندی، اعاده کن.یعنی تا این اندازه. ولی خب فتوا بر طبق اینها نیست. ولی ادله قنوت میخواستند خیلی تشویق کنند و لذا هم شعار شیعه شده است که حتماً خوانده شود. قول دارد.حاج آقا هم خودشان در جامع المسائل ببینید.مستحب مؤکد میدانند.
شاگرد: این بحث شهرت پیش شیعه را به عنوان دلیل مستقل ذکر کردند یا تأیید و ادامه بحث قبلی خودشان؟ یعنی موافقت دارد این کار شیعه؟یعنی فتوای شیعه، این فتوا مخالف است یا موافق عامه است و اینقدر موافق است که در عمل آنها هم تسری کرده است؟ ظاهر کلمات آقای بهجت این است که ایشان میگویند دوتا دلیل است. این دوتا را رد میکنند.میخواهم بگویم اگر تأیید هم باشد دیگر دوتا دلیل نمیشود.
استاد: بله، ولی خب مانعی ندارد که ایشان هم دلیل را رد کنند و هم مؤید را. بگویند مؤید مؤید نیست. دلیل هم دلیل نیست.
شاگرد: شما چون فرمودید به عنوان دوتا دلیل. بله آنها نمیگویندیُحتج بمذهبنا.نمیخواهیم برویم سراغ مذهب خودمان از آنها بپرسیم.
برو به 0:13:58
استاد: بله. اگر من عرض کردم … حاج آقا که به آنها نسبت ندادند. من گفتم به عنوان دوتا دلیل. ممکن است. عبارت ایشان را هم ببینید، به فرمایش شما نخواستند دلیل بیاورند. به عنوان تأیید بوده است. ولی علی أی حال حاج آقا هم خود حمل بر تقیه را و هم مؤید را، هردو را حتی در مؤید بودن آن هم قبول ندارند. به هردوی آن ها مناقشه میکنند.
«مع عدم معلوميّة أنّه قول جميع الشيعة، فكيف يحتجّ بمعرفتهم لمذهبنا و لا يمكننا استعلام مذهبنا منهم؟ مع أنّ في الروايات ما يدلّ على العمل علىٰ طبق الاستتار عند المخالف لذلك، بل عند الشيعة المخالفين لذلك أيضاً». من امروز تا چندین صفحه جلورفتم که ببینم«مع أنّ ما فی الروایات»، نظر ایشان به کدام روایت است. پیدا نکردم که حالا بعد میگویند یا نمیگویند. پرونده این عبارت مفتوح باشد. این روایت را پیدا کنیم.
علی أی حال میگویند در روایات آن چیزی که دلالت میکند علی العمل، هست .«العمل»یعنی«العمل من الشیعة». علی طبق الاستتار عند المخالف لذلک.یعنی در روایات ما هست که عمل خود شیعه،بر طبق عمل عامه بوده است.
شاگرد: در همان روایت معروف است.
استاد: حالامیآید. بله من روایت را هم دیدم.اما گفتم عبارت را جلو برویم. چون میبینید خود ایشان الان به محض این که به این طرف صفحه برسیم، دانه دانه اشاره میکنند. تک تک روایات را اسم میبرند. و لذا ما گفتیم شما خواستید خودتان نگاه کنید. اما عبارت جلو برود و به همان نحوی که ایشان مطرح کردند جلو برویم.
شاگرد: مخالف لذلک یعنی چه؟
استاد: یعنی سنیها. و «بل عند الشیعة المخالفین لذلک».یعنی شیعیانی که مخالف استتار هستند.یعنی چه شیعیانی که مخالف استتار هستند و چه مخالفین شیعه که قائل به استتار هستند، عملی از شیعه نقل شده است بر طبق مخالف لذلک یعنی ذهاب حمره. بل عند الشیعة المخالفین لذهاب حمره.
شاگرد: مخالف مثل ابوالخطاب است که حضرت فرمودند من به او گفتم که حمره راملاحظه کن بخاطر احتیاط و این حمره مغربیه را ملاک گرفت فلذا (….) قرص را ملاک گرفت.مذهب خطابیه معروف شد به ذهاب حمره مغربیه.
استاد: آن ذهاب حمره مغربیه بود. فرق میکند.
شاگرد: به ابو الخطاب گفتند مسّوا بالمغرب قلیلاً. رفع حمره مغربیه گرفت.حالا من عند القرص میخوانم که بفهمید ملاک این بوده است.
استاد: که علامت بوده است. حاج آقا اینها را مفصل میآورند.
شاگرد: میخواستم احتیاط کمی بکنید. اما شما تشتبک النجوم کردید.
استاد: در روایت دیگری دارد این از اسرار اهل بیت است.اسرار اهل بیت یعنی چه؟ یعنی در روایات محدثین اهل سنت همه چیزبود.«إنّ جدّنا رسول الله أنال فی الناس و أنال»[3]«و لیس العلم الصحیح إلا عندنا اهل البیت». «أنال فأنال» کم نیست.این که حضرت فرمودند: أنال فأنال خیلی توسعه دارد. اما اینجایکی از آن مواردی بود که حضرت میفرمایند این از آنهایی است که آنها روایتِ آن را ندارند. آنها همه رقم چیزی هم اگر دارند، این را ندارند. این سنخ را ندارند که «إنّ المشرق مطل على المغرب»[4]. این مُطل بودن و این أماریت به این صورت را آنها ندارند و این را من برای شما میگویم. همین که حضرت فرمودند. لذا یک اماریت خیلی خوب دارد. چون خیلی جاها انسان قرار میگیرد. تپه و کوه است.همیشه که آدم در دشت نیست که بتواند نگاه کند. پشت کوه میرود. الان در روایت بعد هم میآید.میگوید من دیدم عدهای دارند میخوانند و حال آنکه خورشید پیداست. خب در اینطور موارد فرمودند اگر بخواهید علامتِ روشن که مطمئن باشید قرص غیبوبت کرده است تحت الافق، این حمره را ببینید. آنوقت او اشتباه فهمید. من که گفتم، حمره مشرقیه منظور بود. رفت به حمره مغربیه که شاید حدود بیست دقیقه بعد از آن میشود که پایان فضیلت نماز مغرب و وقت شروع فضیلت عشاء و اینها است که بعداً بحث آن میآید. حمره مغربیه گرفت و دیگر…
شاگرد: یعنی سه ربع بعد از مغرب.
استاد: بله،حدوداً سه ربع. این طرف شهید در لمعه فرمودند. حمره مغربیه، اول آن است. بعد از آن بیاض مغربیه و بعد از آن صفره مغربیه. سرخی، سفیدی، زردی. در طرف مغرب اینطورمیشود. اگر افق را نگاه کنید، اول قرمزی طرف مغرب میآید. بعد قرمزی میرود و سفیدی میماند. بعد سفیدی میرود و زرد میشود. زرد پایین افق میماند که صفره مغربیه است.اینها هرکدام در شرح لمعه بود. من از کلام شهید ثانی یادم است.
شاگرد: برعکس طلوع آفتاب.
استاد: بله،برعکس طلوع.
استاد: الان که شما فرمودید شاید من بد گفتم. برعکس است.اول حمره، بعد صفره، بعد بیاض.ظاهراً در طرف صبح هم همینطور است. با همین ترتیب برعکس است. حالا در شرح لمعه میتوانید کلام شهید را ببینید.
شاگرد: «ذلک» را به چه چیزی زدید؟
استاد: کدام«ذلک» را؟
شاگرد: این دوتا «ذلک» را.
استاد: مع أنّ فی الروایات ما یدل علی العمل.«العمل» را من گرفتم یعنی عمل بر طبق استتار.
شاگرد: عمل امام.
استاد: بله. عمل امام علیه السلام.
شاگرد: امام یا شیعه؟
عمل امام هم در روایات داریم. اما آیا منظور حاج آقا آن است یا نیست؟
شاگرد: باید حجت پیدا کند.
استاد: بله.حالا میگویم پرونده این عبارت باید باز باشد تامنظور ایشان را بفهمیم. من چندین صفحه جلو رفتم؛ ولی مطمئن نشدم به این که الان ما فی الروایة، کدام روایت منظور ایشان است. این را داشته باشید تا وقتی منظور ایشان را از یک قرینه دیگری مطمئن شویم،میآییم اینجایادداشت میکنیم که این روایت یعنی فلان روایت. آنوقت «علی العمل»یعنی مثلاً عمل خود امام صادق سلام الله علیه که نه تنها حضرت فرمودند: «إنّی»، حالا من وقت سقوط میخوانم. بلکه عدهای دیدند حضرت بدون تقیه در جایی بود که کسی هم نبود. از دور دیدند.میگویند جوانی را دیدیم که مشغول نماز است. بعد آمدیم دیدیم حضرت بودند.
شاگرد: طبق قسمت دوم عبارتش فرمایش شما خیلی خوب است که او شیعه بود.میگفتند او را لعن میکردیم. ندعو علیه.
استاد: یعنی میگوید ما چون شیعه بودیم میگفتیم چرا چنین کاری میکند؟ بعد که آمدیم دیدیم خود امام علیه السلام هستند.
شاگرد: این«عند المخالف لذلک» هم چه اشکالی دارد آن روایتی باشد که میفرماید من با یک کسی بودم. کان یغلس در نماز فجر خودش. بعد به من گفت تو چرا مثل من عمل نمیکنی؟ حضرت فرمودند که هر کسی طلوع و غروب خودش را دارد.
استاد: بله. آن روایتی که شما میگویید، حالا دیگر چه کسی بوده است که به امام صادق علیه السلام تعلیم میکرد که شما هم مثل من اینطور بخوان! حالا خود این روایت میآید. این هم یکی از آنهایی است که حساب خودش را دارد.
شاگرد1: حالا اگر نزد سنّیها عمل بر استتار باشد،این چه دلیلی میشود برای ما که ایشان گفته است «ما یدل علی العمل علی الاستتار عند المخالف لذلک».
شاگرد2: نه این که سنیها عمل کردند.
استاد: مخالف چه چیزی هستند؟ عند المخالف لذلک.مشار إلیه این«لذلک» اول و دوم ظاهراً یکی است.
شاگرد3: بله،یکی است.
استاد: من به استتارزدم.اما وزان آن یک وزان نیست خیال میکنیم. لذلک اول با لذلک دوم…
شاگرد: فرق میکند.
استاد: خب«بل» که میآورند، این لذلک عوض میشود؟
شاگرد: نه.همان است.«المخالف» اول یعنی سنیها.«الشیعة المخالفین لذلک» این یعنی شیعهها.
استاد: خلاصه اینکه «ذلک» چیست؟
شاگرد: همان استتار درست است.
استاد: خب استتار با اولی چطور میشود؟ علی طبق الاستتار! آنها که مخالف استتار نیستند. موافق هستند.
شاگرد: «لذلک» مخالف حمره فرمودید. این که درست است.
برو به 0:23:05
استاد: همین را میگویم که دومی دوباره نمیتواند حمره باشد.
شاگرد: دومی حمره است و اولی استتار.
شاگرد2: همان اولی هم نمیتواند حمره باشد.
شاگرد3: چرا.یک عدهای از شیعه مخالف ذهاب حمره هستند.
استاد: خب این که دلیل نشد. خب معلوم است آنهایی که مخالف حمره هستند… این که دلیل نمیشود.
شاگرد3: اولی هم دلیل نشد.
استاد: حاج آقا میخواستند بگویند شما که میگویید شیعه این کار را میکردند، نه. ما داریم جاهایی که در روایت هست که عملاً اینطور نبوده است. اینطورنبوده است که بگوییم شیعه چنین میکردند. هم عمل امام و هم عمل شیعه. خود سنیهامیدانستند که اینها اینطور رفتار داشتند. شیعه هم میدانستند که اینطور رفتار کردند. حاصل مطلب این است. اما از نظر عبارت صاف نشده است.
شاگرد: اگر آن شیعه پیش سنی این کار را میکرد از کجا معلوم که تقیه نبوده است. چه دلیلی میشود؟
استاد: اگر تقیه میکردند پس چطور میگویند سنیها شیعه را به این میشناسند؟
شاگرد: به ذهاب میشناسند؛ نه به استتار.
استاد: با این که میدانستند شیعه است؛ اما این کار را نمیکردند.
شاگرد: نه. به ذهاب میشناختند نه به استتار. ایشان میگوید به استتار عمل میکردند پیش سنیها. میگوییم خب به استتار عمل میکردند چون آنها هم موافق بودند، بخاطر تقیه این کار را میکردند.
استاد: خب پس نمیتوانید بگویید سنی، شیعه را به این میشناخت. با این که میدانست شیعه است؛ ولی از او نمیدید. تقیه میکرد دیگر.عمل ذهاب را از او نمیدید. یعنی باز یک جایی شد که نمیتوانید بگوییدسنیهامیگویند تمام شیعه ذهابی هستند. چون خودشان دارند میگویند که میدیدند شیعه است؛ اما استتاری است.اگر هم تقیه میکند؛ ولی خلاصه نمیگویند که ذهابیه است. چون عملاً به دست آنها نمی دهد که من ذهابی هستم.
حالا ببینیم مرجع «لذلک» چیست و منظور ایشان کدام است. اگر روایت آن را هم پیدا کنید که دیگر بهتر.
شاگرد1: در مکه و مدینه بنا بر فتوای ذهاب حمره، میشود همزمان با مغرب آنها ؟؟ اذان که میگویند نماز بخواند یاحتماً باید بایستد نماز مغرب آنها تمام شود که مغرب ما داخل شود؟
استاد: من امتحان نکردم که مغرب را چطوری میخوانند.یعنی همان که قرص استتار شد و هنوز ذهاب حمره نشده است شروع میکنند؟
شاگرد2: نماز شروع نمیکنند. البته اگر سفره ماه مبارک نباشد، چرا. اینها هم افطار میکنند.
استاد: قبل از مغرب.
شاگرد2: قبل از مغرب. ولی نماز را مغرب میخوانند.
شاگرد1: حاج آقا البته آن را طول و تفصیل میدهند. تا دوتا اذان بگویند و نماز بخوانند.
استاد: باید ببینیم. من چون تجربهای ندارم. ما آنجا که بودیم در تمام آن مدت، نزدیک مغرب مشغول بودیم. جایی بودیم که مشغول کار مسئله و اینها بودیم. هیچوقت نشد که این وقت مغرب را برویم از نزدیک ببینیم. نماز ظهر و عصر شد؛ ولی نماز مغرب و عشا نشد.
شاگرد1: احتیاطش این است که بعد از مغرب آنها بخواند. ولی اگر کسی همزمان هم بخواند آیا نماز او درست است بنا بر فتوای ذهاب حمره؟
استاد: باید ذهاب بشود.خلاصه کار آنها روی میزان نیست. شما باید مطمئن شوید.
شاگرد: از نظر عرفی وقت آنشده است؟
استاد: بعید است. غروبی که آنها میگویند،بیش از یک ربع. حالا بیست دقیقه هم نشود، بیش از یک ربع فاصله است. هرچه هم نماز خودشان را طول بدهند و اذان هم بگویند، باز یک ربع که نمیشود و لذا نماز مغرب آنها گاهی تمام شده است ولی هنوز ذهاب حمره نشده است.
شاگرد: پس باید بگذارد نماز مغربشان تمام شود.
استاد: بله، قانونش این است. اما حالا عملاً چطور است؟ نمیدانم.
شاگرد: ایشان فرمودند: یعرفون ذلک. ظاهر عبارت در همان تعلیل است.یعنی این که اصل قاعده موافقت عامه است. ایشان قدم را فراتر میگذارد.میگوید اینجا هم حتی نه به حد علمی، به حد عمل رسیده است و نماد شده است. جوابی که میدهند میگویند خب آن بحث جمع عرفی و اینها است. بعد که وارد «فکیف یُحتج بمعرفتهم»، اینجا که نخواستند احتجاج کنند.
استاد: باید عبارت آن را ببینیم.
شاگرد: نه. فرضی اگر فرض کنیم باشد که فقط یک تأیید باشد، احتجاج به مذهبی صورت نگرفته است.یعنی ما برای استعلام مذهب خودمان سراغ اینها نرفتیم.
استاد: ایشان صریحاً اسم بردند. الجواهر و المصباح. هردو را باید ببینیم. اگر در یکی از اینهایک نحو عبارتی باشد که یُحتج باشد بس است.
شاگرد: حالا عرض من این است. با این فرضی که میگویم با این فرض، عبارت هم درست است.یعنی اگر تأییدی باشد این جواب مناسب دلیل تام است که یُحتج باشد. وگرنه اگر بخواهد فقط یک تأیید باشد،آنها نخواستند احتجاج کنند. چون خود عبارت شیوه ایشان هم با تأیید بیشتر مناسبت دارد.میگویند: «حتی أنّ العامة یعرفون ذلک من الشیعة».
استاد: خود کلمه یُحتج در کلمات، دو نوع بکار میرود. احتجاج گاهی یعنی دلیل مستقل. گاهی یعنی صرف استدلال کردن و غلبه بر خصم. احتجاج یک کاربرد به معنای اقامة الحجة دارد و یکی هم«احتجّ»یعنی سعی فی غلبته علی الخصم.
شاگرد: ولو علی نحو التأیید.
استاد: ولو علی نحو تأیید باشد. لذا این«یُحتجّ» حاج آقا صریح نیست بر این که آنها میخواستند. همین«یحتجّ» أعم است. در کلمات هم بود که «یُحتج» دو نوع است.
شاگرد: «كما أنّ المعهود من العامّة عدم رواية ذهاب الحمرة و عدم العمل به، و روايتهم للخلاف، و معرفتهم…»، انگار سراغ وجه دوم رفتند. ادامهی اینجا میروند سراغ وجه دوم و دلیل دوم .یعنی مناسب بود اینجا نقطه باشد، بعد بحث دوم بگویند«و معرفتهم کذا و کذا».یعنی من میخواندم احساس میکردم اینجا جمله جدیدی سر میگیرد.
برو به 0:29:43
استاد: بله. حالا من روی فرمایش شما فکر میکنم ببینم.
شاگرد: ولی این خبر ندارد. از این جهت هیچ مشکلی نیست.یعنی همین که شما فرمودید طبق قاعده همین باید باشد.ولی این«کما»ها تأیید موافقت عامه است. این«معرفتهم» خلاف آن حرف قبلی است.اضطرابش از این جهت است که عرض میکنم.
استاد: این که شما میگویید«کما» را فقط به «أنّ المعهود» نزنید و بگویید چطور شد. متمّم این«کما»،«مع» است.یعنی اصلاً«کما» را گفتند برای آن «مع».
شاگرد: یعنی«مع» به آن «کما» هم میخورد. به موافقت عامه هم میخورد؟
استاد: نه. این کما را که میگویند،تمهید«مع» بعدی است. کما أنّ المعهود اینطور اینطوراما مع عدم معلومیة.یعنی آن محور شروع «کما» برای عدم معلومیة مستندهم فی العمل.
شاگرد: آن مستندهم فی العمل به عدم روایة ذهاب الحمره هم میخورد؟
استاد: نه.آن مقدمه و ممهد است.میگویند کما این که آنها که روایت اینطرف را ندارند.دارند مقدمه چینی میکنند. آنها که اصلاً خودشان روایت را ندارند. از شیعه هم این را میدانند. اما مستند آن را نمیدانند که بگوییم خودشان یک روایتی دارند،یک مقدار ذهن آنها در آن باز است که اماره است، وقت است.اصلاً این«کما» ممهِّد است دو سطر برای این«مع عدم…»
شاگرد: عدم روایة را از این جهت میخواهند استفاده میکنند که پس فقط مستند آنها عمل ما است؛ بدون این که…
استاد: بدون این که مستند آن را بدانند . بله. بدون اینکه وجه آن را بدانند.
شاگرد: من تصور کردم برای موافقت عامه.
استاد: من که مطالعه میکردم این به ذهن من آمد که این ویرگولها آدم را به اشتباه میاندازد. ذهن آدم خیال میکند مطلب تمام شد و حال آن که آن ممهّد بود برای محور ایراد ایشان مع عدم معلومیة مستندهم.
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
نمایهها:
غروب شرعی، ذهاب حمره، استتار قرص، موافقت عامّه، تقیه، جمع عرفی
[1] جواهر الكلام، ٧ ص ١١٥ ١٢١.
[2]بهجة الفقیه، ص ۴۲
[3] بصائر الدرجات ج1 ص363 : عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَالَ فِي اَلنَّاسِ فَأَنَالَ وَ أَنَالَ وَ إِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ أعرف [عُرَى]اَلْأَمْرِ وَ أَوَاخِيهِ وَ ضِيَاؤُهُ . قریب به همین لفظ و مضمون ، روایاتی در همین باب از کتاب بصائر الدرجات، نقل شده است که از جمله آنها این دو لفظ می باشد: « قال أبو عبد الله ع إن رسول الله ص قد أنال و أنال و أنال يشير كذا و كذا و عندنا أهل البيت أصول العلم و عراه و ضياؤه و أواخيه. »« «عن أبي جعفر ع قال سمعته يقول إن رسول الله ص أنال في الناس و أنال و أنال و إنا أهل البيت معاقل العلم و أبواب الحكم و ضياء الأمر»
[4] عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: وَقْتُ اَلْمَغْرِبِ إِذَا ذَهَبَتِ اَلْحُمْرَةُ مِنَ اَلْمَشْرِقِ وَ تَدْرِي كَيْفَ ذَلِكَ قُلْتُ لاَ قَالَ لِأَنَّ اَلْمَشْرِقَ مُطِلٌّ عَلَى اَلْمَغْرِبِ هَكَذَا وَ رَفَعَ يَمِينَهُ فَوْقَ يَسَارِهِ فَإِذَا غَابَتْ هَاهُنَا ذَهَبَتِ اَلْحُمْرَةُ مِنْ هَاهُنَا . وسائل الشیعة ، ج 4 ، ص 173
دیدگاهتان را بنویسید