1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٢٣)- مسطح یا کروی بودن زمین و نقش آن...

درس فقه(٢٣)- مسطح یا کروی بودن زمین و نقش آن در تشخیص زوال

مفهوم نداشتنِ علاماتِ زوال، شاخص دیواری و دقت آن
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=20416
  • |
  • بازدید : 17

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

و لعلّه لا مفهوم لما بُيّن فيه العلامات من النصوص، و إنّما المراد بها الثبوت عند الثبوت فقطّ؛ أو المراد بيان الأوّل تقريباً عرفيّاً تحقيقاً دقيقاً؛ كما أنّ‌ مقتضى الدقّة، ما في «الجواهر» من أنّ‌ الزيادة حدوث الزائد بعد أن لم يكن، فهو كالحدوث بعد الانعدام، لا أنّ‌ أحدهما زيد الظلّ‌ و الآخر حدوثه، كما أنّ‌ الجامع بين الأمرين كما في «المسالك» ظهور الظلّ‌ في ناحية المشرق.قائلشانبالاخره این دوتا باهم تداخل پیداولو خیلی کم باشد.بله چهار دقیمی کنندمی دانندتا سر لعله رسیدیم.

مفهوم نداشتنِ علاماتِ زوال

«و لعلّه لا مفهوم لما بُيّن فيه العلامات من النصوص». اینجا«لامفهوم»،‌ مفهوم عرفی منظور نیست که بگوییم روایات مفهوم ندارند.‌ بلکه مفهومِ اصولی است یعنی تنها منطوقِ آن، مراد هست؛ اما مفهوم اصولی ندارد. منطوق چیست؟ ثبوت عند الثبوت. مفهوم چیست؟ نفی عند الانتفاء.‌ انتفاء عند الانتفاء.

می‌فرمایند: لعلّ در مانحن فیه «لما»یعنی آن نصوصی که «من النصوص»، بیان«ما»است.‌ لما بُیّن فیه العلامات من النصوص.‌ آن نصوصی که در آن، علامات مبیّن شده است.‌ علامت چه چیزی؟ برای زوال. «لعله لامفهوم»‌یعنی انتفاء عند الانتفاء را هرگز نمی‌رساند و این مطلب خیلی خوبی است.‌فوائد بسیار زیادی هم اینجا و هم در جاهای دیگردارد. خیلی از مواضعی که خود حاج آقا حل آن را به همین قرار می‌دادند که وقتی شارع در مقام بیان علامت است،‌ در دل علامت، مقارنت زمانی برای مکلف نخوابیده است.‌ علامت، علامتِ تحقق است که تحقق، اعم از الآن یا سقف تحقق است. علامت می‌گذارم که شده است یا دارد می‌شود.‌ پس اینکه اگر روی حاجب ایمن آمد، زوال است، مفهوم ندارد که اگر نیامده است،اصلاً زوال نیست!‌ نه.‌ ملازمه ندارد.‌ انتفاء الزوال عند انتفاء حاجب الأیمن.‌ نه.‌ مفهوم ندارد.

پس وقتی مفهوم نداشت، این همه روایاتِ علامیت و اینها همه باهمدیگر جمع می‌شوند.‌ ثبوت عند الثبوت‌یعنی ثبوت الزوال عند ثبوت العلامة. اما مفهوم ندارد که یعنی انتفاء الزوال عند انتفاء العلامة.‌ اگر این علامت نباشد زوال نشده است!‌ نه.‌ وقتی این علامت آمد قطعاً زوال شده است.‌ شاید هم هنوز نیامده است؛ ولی زوال شده باشد.‌

البته حالا بالدقة، تطبیق مفهوم و اینها ممکن است سؤالاتی را پیش بیاورد. اما مقصود اینجا معلوم است که یعنی علامیت با ذوالعلامة،آن نقشی که علامت دارد این است که وقتی علامت آمد، ذوالعلامة هم هست.‌ اما این نیست که بالدقة وقتی که علامت نیامده است،‌ ذوالعلامة هم نباشد.‌ این ملازمه را ندارد. مخصوصاً برای امور عرفی که می‌خواهند عرف را احاله بدهند به این که از یک چیزی یک چیز دیگری را کشف کند.‌ خب این هیچ مانعی ندارد که اینها باشد.

پس می‌فرماید: «و لعله لامفهوم اصولی»،‌ مقابل منطوق.‌ مفهومی ندارند «لما بُيّن فيه العلامات من النصوص، و إنّما المراد بها»،‌یعنی این نصوصی که این علامات را فرمودند،«الثبوت عند الثبوت فقط».‌یعنی ثبوت الزوال عند ثبوت العلامة.‌ لا انتفاء الزوال عند انتفاء العلامة. این ملازمه ندارد.

«أو المراد»،‌یااصلاً مراد از این علامات،«بیان الاول»،‌می‌خواهند اول را بگویند؛ اما اول تقریبی.‌ وقتی این علامت را دیدید، اول زوال است.‌ اول که یعنی حدوداً با خودش همراه است. «بیان الاول تقریباً عرفیاً».‌یعنی بیان تقریبی است به نظر عرف.‌«لاتحقیقاً دقیقاً».‌ این«لا» افتاده است.‌ در آن نسخه حاج آقا است.‌ نوشتم در نسخه اصل، صفحه بیست و هشت،«لا» هست.‌ اینجا افتاده است.

شاگرد: چندبار خواندم، متوجه نشدم.

استاد: که چطور شد؟ بله تقریباً معلوم بود که اینجا «لا»می‌خواهد. اما در این که آیا از قلم شریف خودشان افتاده است یا نه،مراجعه نکردم. صفحه بیست و هشت یادداشت کنید.‌ اسکن اینها است. فایل این حالا کجا بیاید؟نمی‌دانم.‌بعداً به راحتی می‌شود خود خط را دید. البته چون این«أو المراد» را رسیده بودند به پایین صفحه،‌ این«لاتحقیقاًدقیقاً»بیخ دفتر رفته است.‌یعنی آن جایی که کأنّه اگر چندبار ورق بزنند، دیگر کاغذش کنده می‌شود.‌ همین هم بوده است که سخت خوانده شده است.

«أو المراد بيان الأوّل تقريباً عرفيّاً تحقيقاً دقيقاً؛ كما أن»، این«کما أنّ» نظیر همان که «لا» افتاده است، این«کما أنّ» هم باز در نسخه اصل، جایش دقیقاً خیال می‌کنید اینجا نیست. دفترهایی که حاج آقا می‌نویسند،‌ وسط صفحه می‌نوشتند.‌ کنار صفحه رسم ایشان است.‌حدودمثلاً پنج سانت اینطرف و آنطرف در کنار صفحه جا می‌گذاشتند برای این که بعداً اضافه کنند.‌ بعداً کنار صفحه اضافه می‌کردند.‌ آن جایی که می‌خواستند اضافه کنند،یک علامت می‌گذارند.‌ مثلاً علامت عین،صاد،‌یک علامت خاصی برای هرجا‌یک شماره می‌گذارند.‌مثلاًیک خط می‌گذارند و یک شماره می‌گذارند و موافق آن شماره و آن علامت،یک علامتی کنار صفحه می‌زنند که این برای اینجاست. خیلی از اینها که پیاده شده است، نود درصد به این صورت است. یک جاهایی است که یایکی علامت دارد و آن یکی ندارد و یا هیچکدام علامت ندارد.‌

مثلاً در فکر مطلب بودند، نوشتند. اما این که بعداً علامت را بگذارند،‌ نگذاشتند. این یکی از آنها است که «کما أنّ مقتضی الدقة»هیچ علامتی ندارد.‌ نه در متن علامت دارد و نه خودش.‌ اما جای این معلوم است که اولویت دارد برای آنجا باشد. آنهایی که اینجا را تصحیح می‌کردند،‌ کل صفحه که تمام شده است،‌ این حاشیه‌ای ‌که جای آن معلوم نبوده است را آخر همین صفحه بیست و هشتم گذاشتند.‌ در آخر گذاشتند،‌دیگر جای آن معلوم نبوده است و حال آن که آن جایی که قرار گرفته است،‌ اولویت در ذهن من این است که بعد از «الاستبانة فی الفجر» است.‌ این طرف صفحه چهل را ببینید.‌ فرمودند: «کمطلوبیة الاستبانة فی الفجر،‌ کما..». این«کما» را لذا یک توضیحی فی الجمله با مداد هم اگر باشد خوب است که لعل الاولی این است که این«کما أنّ» برای آنجا باشد.‌ حالا پس ما عبارتِ آنجا را یک دور می‌خوانیم و‌ این را به آنجا می‌چسبانیم.‌ روی حساب اولویتی که در ذهن من است.

فرمودند: «و علىٰ‌ أيٍّ‌، فما في الروايات».‌ آنجا صحبت بر سر این بود که آیا باید صبر کنیم زیادی صورت بگیردیا نه؟ آن حرفی را که شهید در المقاصد العلیة گفته بودند.‌ فرمودند: «و علىٰ‌ أيٍّ‌، فما في الروايات هو الاقتصار على الزيادة بعد النقيصة».‌ دیگر نگفتند یک ساعت صبر کن.‌«ولو کان ذلک»‌یعنی زیادی بعد از نقیصه.‌«متأخّراً بساعة من الزوال، لما اقتصر الإمام عليه السلام علىٰ‌ ذلك»که فقط بگویند«إذا زادت».‌ بایدحتماً بگویند این«زاد»یک ساعت طول می‌کشد.‌ نبایستی خورشید را وسط آسمان دیدی نماز بخوانی.‌ باید صبر کنی. «إلّا أن يحمل على مطلوبيّة احتياط المصلّي»‌می‌گویند خودتان احتیاط کنید.‌ نه این که زوال نشده است.‌ تو مصلی اگر می‌خواهی احتیاط کنی خب صبر کن تا آن زیادی را ببینی«كمطلوبيّة الاستبانة في الفجر».‌ استبانه فی الفجر نه یعنی وقتی برای تو استبانه شد فجر شده است.‌ فجر که می‌شود.‌نور در افق می‌تابد. وقتی به چشم تو هم واضح و آشکار شد، حالا برای تو دیگر دلت جمع است که مستصحب اللیل نیستی و می‌توانی نماز بخوانی. «کما أنّ».‌ این«کما» با آنجا مناسب است که زیادی بعد از نقیصه«کما أنّ»‌یعنی جمع بستن و خلاصه کردنِ کل «العلامة الاولی» تا اینجا.

 

برو به 0:08:15

«کما أنّ مقتضی الدقة».‌می‌گویند مقتضای دقت این است که «ما فی الجواهر».‌ آن حرفی که در جواهر بود، مقتضای دقت است در این علامیت برای زوال که چیست؟«من أنّ‌ الزيادة حدوث الزائد بعد أن لم يكن».‌ ما مطلقاً چرا می‌گوییم زیادی بعد از نقصان؟ می‌گوییم علامة الزوال حدوث الظل.‌ حدوث، خلاص. می‌گوییم حدوث که برای روز انعدام است.‌ آن جایی که خورشید بالای سر شاخص آمده است،‌ سایه وقت زوال منعدم شده است،‌ آنجا می‌گویید بعد از زوال، سایه حادث می‌شود. می‌فرمایند خب چرا حدوث را حتماً حدوث بعد از انعدام معنا کنیم؟ وقتی هم سایه دارد ناقص می‌شود،‌ به غایت نقصان که می‌رسد،‌ آن زیادیِ بعد از نقصان، خودش حدوث است. پس می‌گوییم حدوث،‌ حدوث فیء. کلمه «فیء» هم به معنای همین است. آن سایه‌ی قبل از زوال را روی اصطلاح دقیق، فیء نمی‌گویند. چون «فاءَ» إذا «رَجَعَ».‌ فیء هم یعنی سایه‌ای ‌که برگشته است.‌ از صبح کم شد و‌ همینطور آمد و حالا برگشت به طرف مشرق. پس حدوث الفیء.‌ فیء یعنی آن سایه‌ای ‌که آمده است.‌ لذا می‌فرمایند: «مقتضی الدقة ما فی الجواهر من أنّ الزیادة»،‌ زیادی ظل،‌ فیء‌،«حدوث الزائد».‌ آن مقداری که زائد شده.‌می‌گویید«زادَ»،‌یعنی این زیادی حادث شد بعد أن لم یکن،بخصوص زائد. «فهو»یعنی زیادی که حدوث آن مقدار زائد است بعد ان لم یکن،‌«فهو کالحدوث بعد الانعدام».‌ مثل این است که سایه منعدم شد و بعد حادث شد.

«لا أنّ أحدهما»،‌یعنی آن وقتی که سایه منعدم نمی‌شود،‌«زید الظل»،‌ زیاد شدن سایه باشد،‌«و الآخر»،‌ آن روزی که انعدام می‌شود،«حدوثه».‌ هردوی اینها حدوث است.‌ نه این که یکی حدوث است و یکی زید.‌ آن زید هم حدوث است.

شاگرد: یعنی کل آن زیاده را بگوییم حادث شده است.‌ کل سایه.‌یعنی به نهایت نقصان که می‌رسد، بعد که حادث می‌شود، کلاً طرف مشرق یک سایه‌ای ‌حادث می‌شود.

استاد: کل آن که بود.‌ چطور حادث شد؟

شاگرد: نه.‌ در طرف مغرب.

استاد: حدوث فی المشرق.‌آنحرف دیگری است.‌ این حرف نیست.‌

شاگرد: «کما» را بزنیم به آخر پاراگراف علامت ثانیه،صفحه چهل.‌ اواخر آن که‌فرق بین حدوث و زیاده را فرمودند.

استاد: بله، اما مانعی ندارد که آنجا هم چون در صفحه هیچ علامتی نیست.‌ این هم آنجا هست.‌ اما نه این که آنجا در مقام رد حرف مصباح بودند،‌ بگویند«فلایخلو عن مناقشة فإنّ الظل کذا کما أنّ مقتضی الدقة..». آهان شما می‌گویید چون صحبت حدوث داشتند؟

شاگرد: بله.

استاد: اصلاً کلمه «حدوث» در اینجا نبود.‌ زیاد شدن هم حتی نبود.

شاگرد: ظاهراً فی طرف المشرق ظهور بعد الانعدام داشتند.

استاد: و إلا کان ظاهراً فی طرف المشرق و منعدماً حین الزوال.

شاگرد: همین جا گفتند «کما أنّ مقتضی الدقة» که آن هم همین طور است.

استاد: «کما أنّ مقتضی الدقة من أنّ الزیادة حدوث الزائد بعد أن لم یکن فهو» ممکن است. مؤید فرمایش شما هم کلمه‌ی آخری است که «کما فی المسالک ظهور الظل فی ناحیة المشرق».

شاگرد: قبل از آن بی ارتباط نمی‌شود.‌ درست است؟ «و إلا کان»یک بحث دیگری است.‌

استاد: بله،چون در مقام مناقشه بودند این دور از ذهن است. می‌دانید چرا؟ چون همین«کما أنّ مقتضی الدقة» رادنباله علامة اولی گذاشتم برای این است که مفاد خود علامة اولی همین بود. علامة اولی از کجا شروع شد؟ از صفحه سی و هشت.‌ صفحه سی و هشت را نگاه کنید.‌ویُعلم الزوال به چه چیزی؟ بظهور الظل فی ناحیة المشرق.‌ بعد «الظهور الظل» در ذیل همان علامت اولی بود.‌ ‌ بعد عده ای ‌گفتند «زید الظل».‌یعنی در دنباله‌ی علامت اولی چه چیزی را مطرح کردند؟ یک تفاوتی بین زید و حدوث.‌ حالا می‌خواهند جمع بندی کنند به این که نه.‌ همان ظهور الظل خوب است.‌معنای «زید» هم خودش ظهور است.‌ زید هم خودش حدوث است.‌ اما ظهورِ آن زائد.‌ حدوثِ آن زائد. عرضم را رساندم؟ چون مفاد خود علامت اولی این بود،‌ این«کما أنّ»می‌تواندیک جمع بندی شود برای کل علامت اولی.

شاگرد: ربطی به آن «علی‌ایٍ» هم ‌ندارد.‌»علی‌ایٍ» ‌یک بحث است.‌ این«کما أنّ» جمع بندی کل بحث است.‌

استاد: بله.‌ لذا آنجا گفتم جمع بندیِ کل علامت اولی است.‌ اما اگر علامت ثانیه بگذاریم،‌ ایشان علامت ثانیه را فی الجمله پذیرفتند؛ اما به عنوان میل الظل که حاج آقا رضا گفته بودند و در «افتادنِ آن» روی خط زوال، مناقشه کردند.‌ بعد می گویند کما أنّ مقتضی «این است که این زید و حدوث یکی است». ولی این ظاهراً  که شما فرمودید، بله ممکن است به ظاهراً هم بخورد کما این که ظهور الظل هم [با آن سازگار است].‌ ولی ظهور الظل با علامت اولی هم جور است.‌یعنی آن را که من الان مؤید برای حرف شما آوردم که با «ظاهراً» خوب است؛ ولی با علامت اولی هم کاملاً همان سازگار است و‌ نافی آن نیست.

شاگرد: آن وقت این«کما أنّ» دیگر در صفحه چهل و یک نیست.

استاد: بله.‌ چون عرض کردم علامت نداشته است.‌ الان همین عبارت «تحقیقاً دقیقاً»، آخرین کلمه‌ی صفحه بیست و هشت بوده است.‌ لذا بخشی از حاشیه آن هم که جای آن معلوم نبوده است را آخر صفحه ملحق کردند که خیال می کنیم جای آن اینجا نیست. الان اگر نگاه کنید، این«کما أنّ»دست راستِ بالای صفحه است که اگر شما اینجا را نگاه کنید…‌ ببینید این کل صفحه‌ای ‌است که اینجا آمده است.‌ صفحه چهل و یک.‌ «کما أنّ» اینجا است.‌یعنی قسمت بالا برابر «ثم إنّه حکی عن المقاصد العلیة» است.‌ کنار یکدیگر هستند. «ثم إنّه حکی عن المقاصد العلیة» که در صفحه سی و نه بود.‌ کنار آن صفحه، بالا نوشته است «کما أنّ مقتضی الدقة».‌ خب دیدند علامت ندارد.‌ کل صفحه تا اینجا که تمام شده است بعد این را آخر کار گذاشتند.  لذا دنبال خود این مطلب، اولویت دارد که باشد.

شاگرد: خود مرحوم صاحب جواهر هم که…

 

برو به 0:15:17

استاد: علامت اصل آوردند؟

شاگرد: در«زوال بالزیادة فی الظل»، طبق‌ آدرسی که خود این آقایان دادند در کتاب،‌پاورقی زدند به صفحه صد و یک از‌ جلد هفتم جواهر که «زوال بالزیادة الظل» است.

استاد: که همان اولی باشد.

شاگرد: برای اولی. عجیب است که چرا در همان علامت اولی نیاوردند.

استاد: چه کسی نیاورده است؟

شاگرد: آقایانی که پیاده می‌کردند و کار آن را انجام می‌دادند.‌ خودشان آدرس دادند که آنجاست.

استاد: بله.‌ خودشان گفتند آنجاست. اما خب حالا دیگر گاهی می‌شودکه آدم مشغول کار ویراستاری است، غیر از آن وقتی است که با دل جمع مطالعه می‌کند.‌ در آن وقت آدم دیگر مطمئن نمی‌شود همه مطالب را جمع کند و‌ هم تنظیم کند.‌می‌بینید دنبال مطلب گشتند.‌ دیگر مجال نیست آدم خوب از جای آن مطمئن شود. ولی خب علی‌ای ‌حال اصل خط که در دست است،‌ این حدسی را که من عرض کردم،‌ این یک حدس است.‌ کما این که خب شاید هم آنها روی صرف جمع آوری نبوده است.‌یک میزانی در نظر آنها بوده است که الان ما فکر آن را نکردیم. من که دیدم این اولویت دارد آنجا بیاید.

شاگرد: مرحوم حاج آقا این نبود که نزدیک‌ترین جا به همان مطلب اصلی بنویسند.‌یعنی تا جا بود حاشیه‌ها را نزدیک همان متن اصلی نمی‌نوشتند؟

استاد: چرا.‌ غالباً اگر نگاه کنید علامت هم می‌زنند.تقریباً برابر خودش می‌آیند.‌مگر این که صفحه پر شده باشد. و الا صفحه‌ای ‌که پایین صفحه علامت بزنند،می‌آیند اینجا کنار آن، پایین می‌نویسند.‌نمی‌روند از آنجا شروع نمی‌کنند.

شاگرد: اگر اینطور باشد، چون فرمودید کنار «ثم إنّه حُکی عن المقاصد العلیة» باشد،‌ نزدیک«ولو فی الحس».‌یعنی این حرف ها به این نزدیک‌تر است.‌

استاد: آنجا بزنیم؟

شاگرد: انگار باید خیلی پایین‌ترمی‌نوشتند.

استاد: ویمکن الاستغناء…‌ فی الحس شما بزنید؟

شاگرد: نه.‌ همینجا که آقا می‌گویند، این نزدیک‌تر است به آن جایی که حاج آقا حاشیه زدند.

استاد: دومی؟

شاگرد: جایی که آقا می‌گویند.

استاد: دومی را ایشان می‌فرمایند.

شاگرد1: بله. مطلبی که شما می فرمائید خیلی پایین‌تر از این است.‌ درست است؟

استاد: نه.‌ برعکس است. «حکی عن المقاصد العلیة» صفحه سی و نه است. برگردید ببینید.‌ثم إنّه حکی عن المقاصد العلیة أنّ زیادة الظل…»‌اتفاقاً مطلب ایشان هم به همان می‌خورد.‌ شهید زیادی را بعد از نقص می‌گفتند.‌ این«کما أنّ» که به فرمایش آقا می‌گویند در خود جواهر هم به همان علامت اولی آمده است. البته علامت ثانیه به عنوان ثانیه در مصباح الفقیه آمده است و در جواهر نیامده است.

شاگرد2: حاج آقا این که می‌گویند «إلا کان ظاهراً فی طرف المشرق و منعدماً حین الزوال»،‌ این شاخص را با دایره هندیه یعنی یک تفاوتی نمی‌دانستند.‌ در دایره هندیه که ظهور بعد الانعدام نداریم. همه‌اش میل است.

استاد: نه.‌می‌گویند«و إلا».‌یعنی اگر آنطور بود، این لازمه‌اش بود.‌ ایشان هم قبول نمی‌کنند.‌ صریحاً خودشان گفتند که «فإنّ الظل لایقع فی الزوال بل یتجاوز کما مرّ فی الأقدام».‌ » مرّ فی الأقدام» چه بود؟ یعنی قطعاً عند الزوال سایه داریم.‌ اقدام این بود دیگر.‌ این را که فرمودند. فقط صحبت بر سر این بود که «و إلا کان منعدماً».‌ این ملازمه‌ی«و إلا» را آن روز من عرض کردم؛ وقتی بحثِ این بود.‌ همان روز بود که گفتم.‌ چه بود؟ فراموش کردم.

شاگرد: معطوفٌ علیه.

استاد: احسنت.‌ در یک روز مباحثه ما،‌ هم صبح و هم بعد از ظهر، معطوفٌ علیه داشتیم.‌ هم صبح در مباحثه اصول معطوف علیه داشتیم که آن هم الان یادم نیست کدام بحث بود.‌ اصول را هم می‌دانم از آن جاهایی بود که معطوف علیه داشتیم.‌ این هم برای فقه بود.‌ این را عرض کردم. ولی ظاهر فرمایش ایشان«و إلا» با خط واصل بین نقطه شرق و غرب جور درمی آید.‌ نه با خط واصل بین شمال و جنوب.‌ این را آن روز عرض کردم. همین منظور شما است یا غیر از این؟

شاگرد: می‌خواستم بگویم شاید حاج آقا این را هم مثل شاخص گرفته.‌ این ثانیه و اولی را یعنی ظهور بعد الانعدام، بیشتر با شاخص جور درمی آید؛ نه با دائره هندیه.

استاد: دائره هندیه بدون شاخص که ممکن نیست.

شاگرد: بله.‌ ولی زمانی که می‌خواهد روی خط بیاید،‌ هیچ جایی ظهور بعد الانعدام نداریم.‌ مگر در مواضع مسامته.

شاگرد: درست است.‌ خودشان هم می‌گویند.‌صریحاً می‌گویند «کما مرّ فی الاقدام». می‌گویند ما نداریم.‌ ما فقط سایه داریم. «و إلا»‌یعنی اگر شما بگویید باید سایه وقت زوال حتماً روی خط بیفتد،‌ اگر این را بگویید، لازمه اش این است که انعدام باشد و حال آن که نیست. ملاحظه می‌کنید.‌ اینطورمی‌گویند.‌ نمی‌گویند که ظل نداریم.‌می‌گویند واقعیت، خلاف این است. اما اگر حرف شما باشد که «یقع علی الخط»،‌ اگر «یقع علی الخط» باشد، لازمه‌اش این است در حالی که نداریم. پس لایقع علی الخط. لذا عرض می‌کردم منظورِ این خط چه بسا آن خط شرق و غرب باشد که درست هم است.‌ لایقع. ‌او می‌گردد.‌ میل می‌کند. حالا باز مراد اصلی ایشان را سر وقت خودش ببینیم آیا معلوم می‌شود؟

مسطح یا کروی بودن زمین و نقش آن در تشخیص زوال

این برای عبارت تا اینجا که فرمودند: «لا أنّ أحدهما»یعنی آن وقتی که سایه بالای سر نیست،‌ منعدم نیست. «زيد الظلّ‌ و الآخر حدوثه، كما أنّ‌ الجامع بين الأمرين كما في «المسالك»». «امرین»یعنی انعدام و زید.‌ انعدام ظل که حدوث است و زید الظل که جامع بین اینها کما فی المسالک،‌«ظهور الظلّ‌ في ناحية المشرق». چه تعبیر کوتاه و رسائی است. در ناحیه مشرق، سایه ظاهر شود که دقیقاً همان علامت ثانیه بود که میل الظل عن خطّ نصف النهار إلی جانب المشرق.‌ این هم همان است.‌ این تعبیری که ایشان فرمودند می‌گویند از همه دقیق‌تر و حساب شده‌تر است.

البته انصاف این است که سبقت زمانی و همه اینها خیلی اهمیت دارد. کسی که سرآمدِ این است تا آن جایی که ما دیدیم در این فن که این زوال را به این دقتِ خیلی خوب، موضوع قرار دادند و تأکید کردند و با یک عبارت بسیار روشنی فرمودند، صاحب مقنعه هستند.‌ شیخ مفید در مقنعه. کتاب‌های دیگر را من بررسی نکردم. ولی ایشان خیلی قشنگ و روشن و دقیق، زوال را چکار کردند؟ همان «وصول شمس به دائره نصف النهار»، معلوم است که آن را گرفتند.‌ بقیه، همه علامات را کاشف از او گرفتند.‌ در این دغدغه نداشتند. خیلی از این جهت فرمایش ایشان خوب بود.

البته برای کرویت زمین من فی الجمله که جستجو کردم، در کلمات مرحوم سید مرتضی بود که مثلاً فلان چیز را عده‌ای دال بر مسطّح بودن زمین‌گرفتند.‌ «جعل لکم الارض فراشاً» و مثلاً«و الارض فرشناها» یا «جعل لکم الارض بساطاً» که آنها را گفته بودند مسطّح و صاف است که همانجا نمی‌دانم سید جوابی داده بودند یا نه؟ ‌یادم رفته است. ولی کسی را که دیدم خیلی مفصل جواب داده است شیخ بهائی بود. کدام یک از علماء قبل از شیخ بهایی بودند که شیخ در حبل المتین جواب ایشان را دادند. گفته بودند با این براهین زمین مسطّح است.‌ چرا شما دنبالش می‌روید؟ هیچ ظنی [هم] نمی‌آورد‌، اینها همه کافر هستند. اینها را گفته بودند.‌ شیخ بهائی از ایشان جواب داده بودند.

شاگرد: سید نعمت الله جزائری هم در کتابش آورده اند.

استاد: نه.‌ سید نعمت الله بعد از شیخ بهائی هستند. ایشان هم می‌گویند زمین مسطّح است؟

شاگرد: نه.‌ در مورد کروی بودن آن.

استاد: اثبات می‌کنند یا رد می‌کنند؟

شاگرد:  اثبات می‌کنند.

 

برو به 0:23:31

استاد: خب این که خوب است. ولی بعد از شیخ بهائی بودند.‌ شیخ بهائی می‌گویند انصاف این است که نگویید این ادله ظن هم حتی نمی‌آورد.‌اگر کسی در این ادله دقت کند، تقریباً به اطمینان می‌رسد که کره زمین گرد است.‌ خودشان هم در اول تشریح الافلاک، ‌یکی از عباراتی که کسی که مباحثه می‌کند،‌ دو روز باید راجع به آن صحبت شود.‌ خودشان می‌گویند: «و يتفرّع على كرويّتها صحّة كون يوم معين خميسا و جمعة و سبتا عند ثلاثة و هذه صورة كرة العالم»‌چون زمین کروی است،‌یک روز برای سه نفر پنجشنبه باشد،‌ جمعه باشد،‌ شنبه باشد.‌ هر سه تا کنار همدیگر رسیدند، او می‌گوید امروز شنبه،‌ او می‌گوید پنجشنبه،‌ او می‌گوید جمعه. توضیح این تشریح الافلاک خودش دو روز طول می‌کشید. ‌یعنی شیخ بهائی اینطور چیزی را دارند می‌گویند. الان برای ما که خیلی واضح است.‌ خط زمان و اینکه مثلاً این هواپیما از شرق به غرب می‌رود‌ اعلام می‌کند تقویم و ساعت‌های خودتان را عوض کنید.‌ تا بحال می‌گفت الان مثلاً روز دوشنبه و دوم است.‌ حالا می‌رود یک جای دیگری می‌گوید یکشنبه است، یک روز قبل از آن است.‌ در خط زمان اینطور است.‌یک روز باید تقویم‌ها را برگردانند. الان اینها متداول در همه جا شده است. ولی شیخ بهائی در تشریح الافلاک صریحاً این را می‌گویند.‌می‌گویند می‌شود و ممکن است که سه نفر کنار همدیگر ایستادند.‌ بخاطر این که زمین کروی است،‌ برای یکی پنجشنبه است،‌ برای یکی جمعه است.‌ جمعه برای آن کسی است که از سر جای خودش تکان نخورده است.‌ پنجشنبه برای کسی است که از طرف غرب به سرعت رفته است.‌ شنبه برای کسی است که از طرف شرق برعکس رفته است.‌ او دو شبانه روز دیده است.‌ راست هم می‌گوید.‌ خورشید طلوع کرد و غروب کرد.‌ روز می‌شمارد دیگر. کسی که سر جای خودش ایستاده است،برای او جمعه است و‌ آن یکی پنجشنبه.‌ با آن توضیحی که سر جای خودش می‌آید.

عرض من سر چه چیزی بود؟ شیخ مفصل جواب می‌دهند.

شاگرد: …….

استاد: نه.‌ من در کتاب قبلی او دیدم.‌ اول آن حرف را دیدم.‌ بعد جواب شیخ را دیدم. حالا یکی از آن عباراتی را که شیخ جواب می‌دهند را بزنید ببینید در کتاب قبل از ایشان برای چه کسی بود. من اول دیدم.‌ الان از ذهنم رفت که کدام یک از بزرگواران فرمودند.

شاگرد: شیخ یوسف بحرانی.

استاد: نه.‌ شیخ یوسف بعد از شیخ بهائی بودند. شیخ بهائی در حبل المتین از یک کسی قبل از خودشان جواب دادند.‌ شیخ یوسف متأخر از شیخ بهائی هستند.

شاگرد: استاد ببخشید کسی رو به کعبه ایستاده است و قبله را نمی‌تواند تعیین کند بخاطر همین است؟

استاد: روی کعبه بایستد؟!

شاگرد: نه، رو به کعبه. مثلاً شیخ مفید دارد که عین قرص خورشید، تَقِفُ بالای کعبه موقع ظهر.‌ لذا قبله را هم می‌تواند تعیین کند.‌

استاد: حالا من عبارت ایشان را به یاد ندارم که عین الشمس وقت زوال.

شاگرد: تقف فی….

استاد: خب این خوب است.‌می‌گویند چون بلاد مشرق می‌دانیم که قبله‌ی آنها نقطه جنوب است.‌ درست شد؟

شاگرد1: حرفی از نقطه جنوب نمی‌زنند.‌ فقط دارد که کأنّ اینطور در ارتکاز خودشان دارد.

استاد: که قبله آنها روی نصف النهار بلاد مشرق است.‌.

شاگرد2: دریک جای دیگری خود شیخ در مقنعه دارند‌ اگر اشتباه نکنم‌ که می‌گویند این علامةٌ لبلاد المشرق.

استاد: این را که آن روز هم خواندیم. بله.‌ اما آیا کل بلاد مشرق اینطور هستند و ایشان فقط قبله را میزان می‌دانستند؟ نقطه جنوب را می‌گفتند یا نه؟ چهارشنبه این احتمال را عرض کردم که خیلی محکم منتقل به نقطه جنوب نشده بودند،‌ بخاطر این بود که هنوز مسئله کرویت ارض برای نوع جا نیفتاده بود. اگر زمین را مسطّح فرض بگیریم…‌ کروی که هست،‌ هر کسی روی نصف النهار خودش، مقابل نقطه جنوب خودش می‌ایستد.‌ فوری هم زوال را تشخیص می‌دهد.‌ اما اگر فرض بگیرید که زمین صاف باشد مثل یک سینی.‌یک سینی که کره سماوی دور آن می‌گردد.‌ اینجا دیگر اگر در یک بلادی مقابل قبله که بایستند روبروی زوال شمس هستند ،‌ بلاد دیگر زاویه می‌خورد.‌یعنی آن بلاد دیگر، خورشید علی‌ای ‌حال وقتی به نصف النهار کل این سینی می‌رسد، ظهر است.‌ معنا نداریم بگوییم ظهر آنها زودتر می‌شود.‌ آنها آنطرف تر هستند، باشند. و رو به نقطه جنوب هم که بایستند باز فایده ندارد.

لذا یکی از ادله قطعیه‌ای ‌که در کتاب‌های فقهاء از شیخ بهائی و قبل ازایشان برای کرویت آورده بودند همین بود که ستاره‌ها زودتر غروب می‌کنند.‌ کسی که مثلاً به طرف شرق برود می‌بیند غروب کرده است و حال آن که هنوز در آنجا غروب نکرده است.‌ الان شما در ایران هستی و در قم.‌ می‌بینید هنوز بعضی ستاره‌ها نزدیک افق است.‌ غروب نکرده اند.‌ به سرعت اگر به طرف شرق برویدمی‌بینید غروب کرده است.‌یعنی روی حساب ساعت می‌بینید اگر در قم بودید این ستاره را می‌دیدید. اما وقتی به مشهد رفتید می‌بینید این ستاره‌ها نیست. اینها را ادله گرفتند برای کرویت. و الا اگر زمین صاف بود که دیگر معنا ندارد وقتی روی این زمین صاف جلو می‌روید، ستاره‌ای ‌که هنوز مانده است غروب کند را‌ شما نبینید. ادله متعددی است که آوردند.‌یکی از آنها همین است که در همین کتاب‌های فقهی بود. علی‌ای ‌حال این هم آن نکته‌ای ‌که آن روز صحبت شد. حالا اگر فرمایشی بعداً داشته باشید باز برمی گردیم.‌ مانعی ندارد.‌ اما الان اگر نیست دو سه کلمه‌ای ‌هم از مسئله وقت مغرب بخوانیم.

شاخص دیواری و دقت آن

شاگرد: حاج آقا این هم که زوال و اینها بسط دادند به شاخص دیواری هیچ‌کسی اشاره نکرده است.‌ در حالی که پیامبر هم داشتند.

استاد: خود همین ظهور الظل و اینها یک پا همان دیوار است؛ ولی تصریحاً نیامده است.

شاگرد: دیوارخیلی دقیق‌تر از شاخص می‌شود تشخیص داد.

استاد: دیوار با صرف به سمت قبله بودن،اگر بخواهید دقیق بشوید.‌ قبله را مسامحةً می‌گفتند رو به طرف قبله بایست.‌ اما اگر دیوار بخواهد زوال را نشان بدهد، لامحاله باید به طرف نقطه جنوب باشد.‌ اینجا دیگر اگر بگوییم قبله، مسامحه پیش می‌آید.‌ خیلی تفاوت می‌شود در جاهای مختلف. اینجاست که اگر نقطه جنوب تشخیص داده شد و دیوار به طرف نقطه جنوب بود…- جلوتر عرض کردم.‌نمی‌دانم چه زمانی بود.‌ امسال بود یا پارسال -‌ از شاخص خیلی بهتر است. چرا؟ چون دیواری که درست به طرف نقطه جنوب است،‌ وقت زوال هر وقت که از سال باشد، قشنگ خورشید روبروی این دیوارمی‌آید و وقتی که سایه‌ای ‌که این طرف پشت دیوار بود این سایه تمام شده است. طرفِ صبح، این طرفِ دیوار سایه بود.‌ حالا که می‌آیدمی‌بینیم سایه تمام شد.‌ همین که سایه تمام شد می‌فهمیم خورشید به نصف النهار رسیده است.‌تمام شدنِ سایه.‌ هر روز انعدام داریم.‌ این خیلی خوب است. شاخص معلوم نمی‌کند.‌ باید مواظب آن باشید کجا به غایت نقصان می‌رسد. اما دیوار این راحتی را دارد که هر روز وقت زوال انعدام داریم.‌یعنی تا خورشید روی دیوارمی‌آید، سایه‌ای ‌که بود منعدم می شود. بله، آن تکه دیوار، آنطرف بالای دیوار سایه می‌افتد.‌یعنی آن چه که برای شاخص بود در وقت زوال و روی خط شمال و جنوب می‌افتاد، این ‌پشت دیوار می‌افتد. اینهایی که عرض می‌کنم روشن است دیگر؟ اگر روشن نیست.

شاگرد: دیواری که به سمت شمال و جنوب کشیده شده است.

استاد: احسنت.‌ درست روی خط نصف النهار یک دیوار بگذارید، بجای شاخص. این خیلی روشن است که وقتی خورشید روی زوال می‌آید،‌ سایه‌ی دست اینطرف غرب دیوار که تابحال سایه داشت حالا دیگر ندارد. بله، این سایه گشته گشته آمده است به طرف سر دیوار رفته است.‌ اینطرف دیگر سایه نداریم.‌ وقتی اینطرف سایه تمام شد…

 هرچه هم دیوارباریک‌تر باشد أدقّ است در این که خوب نشان می‌دهد که سایه محو شد. دیوار خیلی خوب است. اما علی‌ای ‌حال میزانِ این دیوار این است که ما نقطه جنوب را کشف کرده باشیم. و الا اگر نقطه جنوب کشف نشود،‌ از این انعدام و اینها به اشتباه می‌افتیم.‌ گاهی انعدام شده است. و هنوز ظهر نشده است.‌ گاهی انعدام نشده است و ظهر گذشته است. دقیق اگر باشد، خوب است.

ساعت آفتابی هم همینطور بود.‌فقط خوبیِ ساعت آفتابی این بود که بجای این که یک دیواری باشد که به صورت یک مستطیل باشد،‌ به صورت یک شاخصی که در هر شهری، سرِ آن به طرف قطب شمال همان بلد بود.‌ قطب شمال تغییرنمی‌کند؛ اما ارتفاع قطب شمال نسبت به ارض جغرافیایی مختلف فرق می‌کند. الان ما در قم، ستاره جُدَی،‌ ستاره قطب مثلاً چند درجه عرض ما است؟ نود درجه کم کنید.‌ همان که بالا می‌آید.‌قم سی و سه درجه است.‌سی و سه درجه از افق بالا آمده است. اما اگر برویم در مدینه منوره،‌می‌بینیم همین ستاره جُدَی پایین‌تر است.‌یعنی به اندازه‌ای ‌که ما بالا آمدیم، ستاره هم از افق بالا زده است.‌ به همان اندازه که برمی گردیم، ستاره هم به افق نزدیک می‌شود.‌ خب این ستاره قطبی است برای همه ما روشن است.

 

برو به 0:33:44

ساعت آفتابی این بود که به صورت همین دیوار درست می‌کنند.‌مثل این ماشین‌ها و توپ‌های جنگی را دیدید که لوله توپ قابل تحرک است.‌ این هم همینطور است.‌یعنی به درجه‌ای ‌که قطب از افق بالا است،‌ درجه‌اش را تنظیم می‌کنند.‌ سرِ آن شاخص درست روی قطب شمال می‌شود و بعد از صبح تا غروب،یک دور این سایه دور این می‌گردد و درجه بندی می‌کنند.ساعت آفتابی می شود .قدیم‌ها هم خیلی…یکی از ساعت‌های مهم ساعت آبی بوده است،‌ شنی بوده است،‌یکی هم آفتابی بوده است که الان هم دو سه تا از اینها در دنیا است، خیلی بزرگ.‌ من عکس آنها راهم دیدم.‌نمی‌دانم شاید مثلاً شانزده متر بلندیِ این شاخص…‌ در یکی از شهرهای ایران هم یکی از اینها هست.‌ الان یادم نیست کجاست. پارسال  تازه مطالعه کرده بودم، خدمت آقایان عرض کردم.‌ حالا اگر شما ساعت آفتابی در این مرجع‌های عمومی بزنید، سریع می‌آید.‌ عکس‌های آن هم می‌آید.‌الان دو سه تاساعت آفتابی خیلی بزرگ در دنیا است.‌

 

قول به حاجب ایمن در اهل تسنن

شاگرد: اگر خارج شویم از بحث صلاة دو تا بحث است. یکی را گفتید آیا اهل تسنن هم این حاجب ایمن را دارند؟ در کتب معروف فقهی خودشان ندارند.‌ در جوامع روائی آنها هم نیامده است.

استاد: بله.‌ من این را دیدم،یادم رفت.‌ احسنتم.

شاگرد: در حواشی‌شان دارند «عن محمد رحمه الله» که نمی‌دانم کیست.

استاد: محمد شاگرد ابوحنیفه است.‌یعنی یکی از روات ابوحنیفه است. ابوحنیفه دوتا راوی دارد.‌ این یکی از روات ابوحنیفه است.‌ عن الامام.‌ دیدیدمی‌گوید«محمد عن الامام».‌ همین نیست؟

شاگرد: این یک متن دیگری است.‌

استاد: جای دیگری اگر همین را ببینیدمی‌گوید: «عن محمد عن الامام»یعنی امام اعظم.‌ شاهد آن این است که این کتابی که شما دارید می‌بینید برای حنفی‌ها است.‌ امام یعنی امام اعظم.‌ ابوحنیفه را جلوتر می‌گویند«امام اعظم». عن الامام،‌یعنی می‌گوید ابوحنیفه گفته است که یکی از علائم زوال این است که شمس روی حاجب ایمن بیاید. فقط نکته‌ای که هست این‌که آنها هیچ روایتی در این زمینه ندارند. ‌معلوم می‌شود در آن زمان پیش ابوحنیفه یک چیزی بوده است که حالا در نصوص اهل بیت که می‌دانست این هست.‌ در مکاسب بود که‌ شبانه به درب خانه محمد بن مسلم رضوان الله علیه آمده است و گفت: هل عندک من صاحبک شیء؟ در آن کنیزی که بود.‌ در مکاسب بود.‌ ایشان فرمود نه،‌ من چیز بخصوصی از امام نشنیدم. اما کلی این را شنیدم که گفت «حسبی».‌یعنی رفت قیاس کرد. گفت «حسبی».‌ همین که شما گفتید خوب است و برای من بس است.‌ رفت و فتوا داد. منظور این که چه بسا عن حاجب أیمن را هم در روایات اهل بیت شنیده بود و طبق آن گفته است.

تفاوت روایت نامه امام به محمد بن ابی بکر در الغارات

شاگرد: یکی هم این که این نامه امام به محمد بن أبی بکر.، قبل از شیخ مفید در غارات است.

استاد: الغارات ثقفی.

شاگرد: بله.‌ تقریباً صد و پنجاه سال قبل از شیخ مفید است.‌ درست است؟

استاد: الغارات از‌کتاب‌های اصول الروائیة است.

شاگرد: یک تفاوت جدی دارد.‌ از جمله این بندی که جناب مؤلف دارد که‌«انظر صلاة الظهر فصلها لوقتها»[1].‌ آنجا اوقات الصلاة داشت.

«لا تعجل بها عن الوقت لفراغ و لاتؤخّرها عن الوقت لشغل».

استاد:  این را که داشتیم.

شاگرد: «فإن رجلا جاء إلى رسول الله ص فسأله عن وقت الصلاة فقال ص: أتاني جبرئيل فأراني وقت الصلاة فصلى الظهر حين زالت الشمس ثم صلى العصر و هي بيضاء نقية  ثم صلى المغرب حين غابت‏الشمس».‌ تا همین آخر آن دارد.‌ بعد می‌گوید که…

استاد: قسمت اول عبارت را یک دفعه دیگرزحمت بکشید.‌ همان اول که جاء…

شاگرد1: «فإن رجلا جاء إلى رسول الله ص فسأله عن وقت الصلاة فقال ص: أتاني جبرئيل فأراني وقت الصلاة فصلى الظهر حين زالت الشمس ثم صلى العصر و هي بيضاء نقية»این‌جا اصلاًحاجبه الأیمن ندارد.‌ با این که در همان ابتداء دارد. سندی که اینجا دارد:«عن عبدالله الحسن عن عبایة». ولی در یکی از نسخه‌ها دارد «حدّثنی یحیی بن صالح عن مالک بن خالد عن الحسن بن ابراهیم عن عبدالله الحسین بن الحسن».‌ این سند آن است.‌ ظاهراً با سند شیخ فرق می‌کند.

بعد در انتهای این هم دارد که آن که فکر می‌کند فصلّی همه به پیغمبرمی‌خورد،‌ انتهای آن دارد که «کان النبی صلی الله علیه و آله و سلم کذا یُصلّی قبلک».‌ بعد از این که اوقات را حضرت می‌گویند.‌ »فإن إستطعتَ و لاقوة إلا بالله أن تلتزم السنة المعروفة و تسلک الطریق الواضح الذی أخذوه فافهم».‌یعنی اینجا تصریح می‌کند که پیغمبر اینطور نماز می‌خواند.

استاد: تنصیص نیست.‌ چون ممکن است جبرئیل خواند و حضرت هم بعد می‌خواندند.

شاگرد2: اینجامی‌گوید«أرانی فصلّی».

استاد: فصلّی یعنی جبرئیل؟

شاگرد2: بله ظاهر آن این است.

استاد: من خیلی ظهور نفهمیدم.‌ظهور ندارد به این‌که منظوراز «صلّی»جبرئیل است.‌ایشان که برعکسِ این، منظورشان است.

شاگرد1:‌ در ذهن من آمد که حضرت امیر از اینجا به بعد از فصلّی الظهر حین زالت الشمس ، سیره پیغمبر را می گویند.

استاد: بله، یعنی حکایت خود امیرالمؤمنین است.

شاگرد1: سیره پیغمبر را می‌گوید.‌

استاد: بله.‌ ولی باز آن فرمایش شما هم ظهور نیست.‌ این که من گفتم دوباره بخوانید،هردوتای اینها محتمل شد.

شاگرد: السنة المعروفة کذا یُصلّی.‌ کان النبی کذا یُصلّی.

استاد: بله، مانعی ندارد.‌یعنی جبرئیل آمد و خواند.‌چون کار جبرئیل تعلیمی بود حضرت هم ادامه دادند.

شاگرد1: باز دوباره دارد «أن تلتزم السنة المعروفة».‌ سنت معروفه چه کسی؟ از پیغمبر که در مردم معروف است که من این را برای شما گفتم چند لحظه قبل.

استاد: گفتم اما گفتنی که چطور بود؟ جبرئیل آمد و فصلّی.‌ این فصلّی چه کسی؟ تنصیص نیست.‌ یعنی فصلّی جبرئیل مثلاً أمّنی جبرئیل.‌آیا از مصادیق «أمّنی جبرئیل» بوده است؟ با هردوی اینها سازش دارد.

شاگرد: با این عبارات که تفاوت دارد. حالا عجیب هم این است که باز در بحار هم همین را از امالی شیخ طوسی با تفاوت آوردند. مرحوم مجلسی بجای همه «أرانی» ها،«أتانی» گذاشته است.

استاد: در همان جلدی که من یادداشت داشتم.‌ جلد هفتاد و چهار که هفتاد و هفت اسلامیه می‌شود.‌ همانجا؟

شاگرد1: بله، اینجاجلدهفتاد و چهار دارد که « فإن رجلا سأل رسول الله ص عن أوقات الصلاة فقال رسول الله ص أتاني جبرئيل ع وقت الصلاة حين زالت الشمس فكانت على حاجبه الأيمن ثم أتاني وقت العصر»[2].‌یعنی باز دوباره اینجا هم ندارد «ثم أرانی وقت العصر» که در نسخه شیخ مفید و شیخ طوسی باشد.‌ ایشان باز «أتانی» آورده است.

استاد: مرحوم مجلسی همینجا، اولیش، هم «جا» فرموده است و هم «ما».‌یعنی هردو نسخه‌ی امالی مفید و امالی طوسی را در نظر داشتند.‌ اما نسخه ایشان نسخه امالی طوسی است.‌ اما به فرمایش شما اینجا رسیدند…

شاگرد1: نسخه ایشان«أتانی» بوده است.

أتانی بوده است.

شاگرد2: حالا«أتانی» و «أرانی» خیلی نزدیک است.‌

استاد: أتانی وقت الصلاة.‌ ثم أتانی.

شاگرد2: دیگر أرانی ندارد.

استاد: أتانی وقت الصلاة. خیال می‌کنم «أرانی» اولویت دارد. «أرانی» با سیاق عبارت اولویت دارد.‌حالا نسخه اصل هم«أرانی» است.، به سیاق عبارت هم أرانی بهتر است. أرانی وقت الصلاة.‌ ثم أرانی وقت العصر.‌یک مقدار خیال می‌کنیم أرانی اولویت دارد.

شاگرد2: مرحوم محدث نوری هم در مستدرک دوباره «أتانی» آورده است وقت عصر.‌ با این که از بحار هم آدرس نداده است.‌ از مجالس شیخ مفید آدرس داده است.ولی با این همه اینجا دومی را آورده است «ثم أتانی».

استاد: خب پس چطور شده است که در این مصدرها اینطور شده است؟ معلوم می‌شود که دوتا نسخه.

شاگرد2: أرانی به أتانی نزدیک است.‌ شایدمثلاً به ین خاطر

استاد: نه.‌یک نسخه‌ای ‌که از امالی پیش مرحوم نوری و اینها بوده است،«أتانی» بوده است از اصل. نسخه‌های مطبوعه‌ی الان،‌ نسخه‌اش فرق می‌کند با نسخه‌ای ‌که پیش آنها بوده است.‌ لازمه آن این است.

شاگرد2: چون محدث نوری از امالی شیخ طوسی آدرس نمی‌دهد.‌ از مجالس شیخ مفید آدرس می‌دهد. ولی مرحوم مجلسی از شیخ طوسی نقل می‌کند.

استاد: بله.‌ در مستدرک فرمودید از؟

شاگرد2: می‌گوید و فی مجالسه.‌ از مرحوم شیخ مفید.‌اصلاً قبل از آن نمی‌گوید از امالی شیخ طوسی.

استاد: در نسخه خود مفیدشما پریروز که خواندید«أرانی» نبود؟

شاگرد2: «أرانی» بود.

استاد: بله دیگر، همین را عرض می‌کنم. ظاهراً چیزی که به ذهن می‌آید این است که نسخه‌ی مجالس مفید که پیش مرحوم مجلسی و مرحوم صاحب مستدرک بوده است،«أتانی» بوده است و آن نسخه‌ی مطبوعه‌ای ‌که الان هست از نسخه‌ای طبع شده که «أرانی»بوده است.‌ اگر همین مطبوعه بیشتر نسخ را دیده بودندیا آن نسخه‌ها در دست آنها بود، زیر آن می‌نوشتندمثلاً«فی نسخةٍ أتانی».‌فعلاً چیز دیگری راجع به این به ذهنم نمی‌آید.

شاگرد1: دوجا در بحار أتانی آورده است.

استاد: آن یکی کجاست؟ یکی که اینجاست.

شاگرد1: یکی در جلد هفتاد و چهار است و یکی در هشتاد.

استاد: هشتاد بیروت که می‌شود هشتاد و سه.

شاگرد1: منتهایک تکه از روایت را آورده است.

استاد: بله، بخشی از آن را آوردند.‌ کامل نیاوردند.‌ کامل آن همینجاست.

شاگرد1: از مجالس ابن الشیخ

استاد: بله.‌ همان امالی طوسی.‌ امالی طوسی برای ابن الشیخ است.‌ این کتاب منسوب به پسر شیخ است. جلوتر صحبت آن شد.

شاگرد2: امالی مفید.

استاد: ایشان می‌گویند ابن شیخ طوسی که آن وقت کتاب ابن الشیخ می‌شود امالی طوسی؛ نه امالی مفید.

 

برو به 0:44:45

 

حاج

شاگرد :حاج آقا این بحث رکود شمس را، آنچه که مرحوم مفید توضیح می دهد، عرض کنم ثم تقف الشمس  زمان زوال که سایه آن هم نیست، بعد می آید.

استاد : یعنی هردوی آنها را گفتند.

شاگرد : بله

استاد : این موافق همان بحثی است که ما هم می رسیم، همین بود،یعنی تقریباً برداشت ما از مجموع بحث ها این بود که فقط وقوف، وقوف الظل نیست، عرف برای خود شمس هم وقوف می گفتند.

شاگرد :شاید منافاتی هم با این ندارد که ایشان از روی سایه می گوید.

استاد: بله، این دیگر تأویل می شود، یک نحو تأویل می شود، تقف الشمس یعنی تقف ظله، این یک نحو تأویل می شود و إلا ظاهر این لولا التأویل را اگر کسی بخواند می گوید آن صامت الشمس یعنی وقف.

شاگرد: حاج آقا این روایت أمّنی در خیلی از روایات سنی ها است، کلاً نبوی مرسل است، روایت أمّنی جبرئیل.

در روایات شیعه نیست؟

شاگرد: بله بله،اصلا نداریم در شیعه.

شاگرد 2 : در همین کتاب الاُمّ است.

شاگرد: مفصل است، آنوقت تعبیر آن این است، أمّنی جبرئیل عند البیت مرّتین فکانت حین زالت الشمس، حالا عبارت آن دقیق نیست، بعد می گوید و کانت بقدر الشراک، یعنی همان زالت الشمس که آنها می¬گویند باز با همین زمان می برد تا زوال واقعی حقیقی، چون قدر شراک ظاهراً  بعد از زوال است دیگر. در بعضی از جاها مالت الشمس است، بجای زالت در بعضی جاها مالت آمده است.

استاد: بله، من هم پارسال چهار پنج تا تعبیر برای زوال پیدا کرده بودم،نمی دانم کجا یادداشت کردم،یادتان است؟ شاید پنج تا شد، برای زوال چه تعبیرهایی می آید، آنوقت همین شراک هم برای ظل است نه برای خود شمس.

شاگرد: یعنی می خواهم بگویم آن بحث متناسب با همان است که ما زوال را با حاجب أیمن گفتیم فاصله دارد، این هم باز شراکی هم که در اینجا آمده است، آنجا حاجب أیمن است -در روایت شیعه، در همان هایی که داشتیم- در سنی قدر شراک است، باز در این مشترک هستند که هردو فاصله دارند با آن ظهر حقیقی.

شاگرد : از اینجاست که بعضی از سنی ها به همین فتوا دادند.

استاد: به شراک؟

شاگرد :حتما باید شراک بگذرد. بعضی دیگر مخالفت کردند که این چه حرفی است که می زنید، زوال اصلی هم ممکن است.

استاد : این در ذهن ها می آید، گاهی که تعبد قوی می شود،می خواهند به نص کاملاً متعبد باشند، علامت را قید خود موضوع می گیرند. خب چه آثاری هم، بعضی وقت ها حالا بعضی جاها مهم نیست، بعضی وقت ها آثار مهمه ای بر آن بار می شود.

 

الحمدلله رب العالمین و صلی الله عل محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 

نمایه‌ها:

زوال شرعی، علامات زوال، کرویت زمین، ساعت آفتابی ، ستاره جدی، شاخص دیواری

 


 

[1]الغارات (ط – القديمة)، ج‏1، ص: 155

[2] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏74، ص: 390

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است