مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 22
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
راجع به بحثی که روز دوشنبه برای نقطه جنوب و فتاوایی که بودداشتیم،یک نکته به ذهن من آمد. همین امروز هم ذهن من را مشغول کرده بود که ما علیای حال در عبارات، از زمان مفید و بعد، این را دیدیم که میفرمودند رو به قبله کند و نمیدانم نقطه جنوب هم در کلمات مفید بود یانبود؟نمیدانم. علیای حال این نکتهای که ما روی آن صحبت میکردیم این بود که نقطه جنوب محور است و این یک چیز واضحی برای همه است. همه میدانستند. یادتان است اینطور صحبت شد.
شاگرد: در تفسیر قول مفید …
استاد: نقطه جنوب نبود. بود؟
شاگرد: نه. در مفید نبود. ولی شیخ ظاهراً این را داشت …
استاد: کلمه«جنوب» بود؟ نبود ظاهراً. همان روایتی که از متن جواهرخواندیم.
شاگرد: بله،یعنی در تفسیرقول شیخ مفیدبحث نقطة الجنوب را مطرح کردند. وگرنه خود شیخ مفید ظاهراً چیزی نداشتند.
استاد: «روى أنّه من يتوجّه إلى الركن العراقي، إذا استقبل ووجد الشمس على حاجبه الأيمن، عَلم أنّها قد زالت». و شیخ مفید هم این را بر بلاد مشرق حمل کردند.اینطور فرمودند. گفتند بلاد مشرق مثل عراق و اینها اینطور هستند که رو به قبله که بایستند، وقتی شمس روی حاجب أیمن آمد ظهر است. بعدیها منتقل شدند به این که قبلهی آنها نقطه جنوب بوده است و هر کس رو به نقطه جنوب بایستد، شمس روی حاجب أیمن او بیاید، معلوم میشود زوال است. بحث ما به اینجا رسید به عنوان یک امر واضح.
نکتهای که هست این است که مثلاً زمان علامه حلی و فخر المحققین، هنوز در کتابهای فقهیشان تردید میاندازند که بناءً علی کرویة الارض، به این صورت. بناءً علی مسطّح بودن ارض، این چنین.یعنی آن دوتا قولی بوده است کنار همدیگر به عنوان احتمالی که مطرح میکردند. بگذریم که سالها بعد از آن – چند بار عرض کردم – مثل صاحب حدائق به آنها میگویداصلاً شما چرا احتمال کرویت میدهید؟ از ادله شرعیه معلوم است که زمین صاف است. خیلی عجیب است.
خب حالا از این بگذریم. ولی در زمان خود علامه هم این دوتا مطرح بوده است و لذا این احتمال در ذهن من آمد که مثل زمان شیخ مفید و اینها، اگر این دو احتمال بوده است یا بلکه مثلاً یک نحو راجح و غالب در اذهانِ نوع، مسطّح بودن بوده است. خب در ذهن آنها خیلی صاف نمیشد که هر کسی هرکجا رو به نقطه جنوب بایستد، وقت نصف النهار خودش، خورشید روی بین الحاجبینِ او میآید. چون تنها و تنها روی کرویت زمین است که هر کسی هر جایی ایستاده است، دائره عظیمه که بزند، نقطه جنوب همه یکی میشود.
روی کره ببینید!این کسانی که روی کره ایستادند،مثلاً الان اینجامیخواهند رو به قبله بایستند. وقتی میخواهند روبروی قبله بایستند، وقتی زمین کروی است، اینجا نقطه جنوب است. هر کس هر کجای کره زمین باشد، وقتی رو به نقطه جنوب بایستد،یک دائره عظیمه میزند به همانجا. این نقطه برای همه افرادی که روی کره ایستادند مشترک است. چرا مشترک است؟ فرض بگیریدمثلاً در این رأس السرطان، ده نفر ایستادند و هرکدام با فاصله هزار کیلومتر.یکی اینجا، هزار کیلومتر آنطرف تر یکی دیگر، همه ایستادهاند. وقتی اینها همه رو به نقطه جنوب بکنند، اگر یک خطی زیر پای اینها بکشید، ده نفر هستند. پای اینها را با یک خط به همدیگر وصل کنید و اینها همه روی آن مدار رأس السرطان رو به نقطه جنوب ایستادند. پای اینها را که به همدیگر وصل کنید، چون همه رو به نقطه جنوب ایستادند،زاویههایی که این خط زیر پای آنها تشکیل میدهد، نسبت به زیر خط پای آنها و ایستادنِ آنها به طرف قبله چه زاویهای است؟ زاویه قائمه است. همه زاویه قائمه است؛ اما قائمه کروی. قائمهای که از دوتا خط این تشکیل شده است. اما اگر زمین مسطّح باشد،یعنی این نقطه جنوب است؛ اما زمین صاف است. وقتی این ده نفر را با هزار کیلومتر در نظر میگیرید، اگر همه بخواهند رو به نقطه جنوب بایستند،زاویههای خط لامحالة قائمه نیست.
شاگرد: نقطه جنوب.
استاد: نقطه جنوب؛ اما با فرض تسطیح.
شاگرد: اگر تسطیح بگیریم، باید ببینیم تعبیر«نقطه جنوب» بکار میبرند یا«جهت جنوب» و «سمت جنوب»؟ اگر در ذهن آنها، نقطه نبوده است…
استاد: ما نقطه که داریم.میدانید چرا؟ بخاطر این که علیای حال زمین صاف باشد یا گرد باشد، حرکت کرویِ کره سماوی را که همه میدیدند.یعنی میدیدند ستاره جُدَی ثابت است و تکان نمیخورد. در اینها مشکلی نبوده است.کل کره با محوریتِ این قطب – ستاره جدی- و محوریت قطب جنوب که آن زیر است، ابدی الخفاء است، این کره سماوی دارد دور میگردد.
پس در این که ما یک نقطهای داریم که دور آن، همهی این کره دارد دور میزند و محور این حرکت کره سماوی است، در اینها مشکلی نداشتند. مشکل بر سر این است که این کرهای که ما روی آن ساکن هستیم، این هم گرد است؟یا صاف است،مثلاً به تعبیرخیلیها مثل بشقاب است؟ الان هم همینها طرفدار دارد. یک آقایی میگفت به نظرم خودم هم دیدم. مفصل سایت دارند و از آن دفاع هم میکنند که زمین مثل بشقاب است و چه کسی گفته است که زمین گرد است.
برو به 0:06:57
حالا اگر این صاف باشد مثل یک بشقاب، کروی و گرد نباشد،آنوقت اگر اینطور باشد، کره سماوی میگردد. ما نقطة الجنوب داریم؛ چون کره دارد دور میزند. اما در عین حال کسانی که روی این سطح بشقاب هستند، وقتی کنار همدیگر از پایین پای آنها یک خط بکشیم و همه بخواهند بسوی این نقطه بایستند،زاویههای دیگر فقط یکی از آنها قائمه است. آن که روبروی این نقطه است. چون گرد نیست تا دائره عظیمه تشکیل بدهند.
شاگرد: دور چه چیزی میگردند؟ دور نقطه جنوب که نمیگردند.
استاد: به طرف نقطه جنوب میایستند. بطوری که اگر از پیشانی آنها خطی بکشیم.
شاگرد: نه.افلاک که می گردند، روی آن فرض مسطّح بودن چطور میگردند؟
استاد : شمایک بشقالی را در نظر بگیرید که وسط یک توپ گذاشته باشید. توپی که نقش و خال در آن هست به جای ستاره. این توپ را دور این بشقاب بگردانید.میبینید کسانی که در این بشقاب هستند،میبینند این توپ دارد دور میزند و دوتا نقطهی قطب حرکت دارد. دوتا نقطه قطب حرکت یعنی نقطههایی که تکان نمیخورند.
شاگرد: فرض این است که به این شکل دور این بشقاب به این شکل باشند.
استاد: احسنت.یا حمائل است. این را میدیدند.
شاگرد: دو نقطه تشکیل می شود.
استاد: تشکیل میشود. پس نقطة الجنوب معنا داشته است؛یا شما بفرمائید«جهة الجنوب». اما علیای حال در تصور خودشان میگویند کسی که آن طرف لب بشقاب ایستاده است، اگر بخواهد به طرف اینجا بایستد، این به طرف ایستادن، زاویهاش دیگر زاویه قائمه نخواهد بود.
شاگرد: روی وتر باشد.
استاد: روی وتر، احسنت. در این صورت زاویه آن کج میشود. لذا این بوده است که یک ارزشی میدادند به این قبلهای که در روایت آمده است. روی احتمال میگویم. یعنی میگفتند آن که نص است،«إستقبَلَ». رو به قبله که ایستاد، روبروی جنوب است و شمس روی نقطه جنوب آمده است. اما خب چون زمین را اگر فرض بگیریم صاف است، وقتی از این جایی که نقطه قبله ما جنوب بود، رفتیم آنطرف تر، زاویه قائمه تشکیل نمیدهد.باید بگردیم.یعنی نقطه جنوب همراه ما جلو نیامد، روی کره وقتی من رفتم اینجا،خود نقطه جنوب باز روبروی من آمده است. با یک خط مستقیم با زاویه قائمه برای موضعی که من ایستادم، خط به آنجا رسم میشود. اما برای آنها لااقل ابهامِ آن کافی است؛ برای این که نتوانند سرایت بدهند.یعنی نزد آنها واضح نمیشد که هرکجا میخواهی باش. رو به این نقطه بایست. خط تو مستقیم است. زاویه پای تو هم قائمه است. شمس که روی حاجب ایمن شما آمد،زوال شده است. منظور این که این احتمال [نسبت به فرمایش آنها هست.]
شاگرد: احتمال میدادند با وجود این که از قبله هم خط کج میشود همانطور که این طرف و آنطرف میرود؛ ولی ملاک قبله بوده است.
استاد: این را میفهمیدند اگر ملاک قبله باشد، برای همه جا نمیشود. اینها برای آنها صاف است. و لذا شیخ مفید فرمودند «لبلاد المشرق». این را میفهمیدند اینجا که جنوب است، اگر آنطرف برویم، باید کج بایستند. این صاف بوده است. اما این که این ملازمه را بفهمند که میزان، نقطه جنوب است فیای مکان. عرض خودم را رساندم؟ این برای آنها صاف نبوده است.چون الان برای ما صاف است. ما یک کره در نظر میگیریم.میگوییم خب معلوم است هرکجا باشد رو به نقطه جنوب میایستد. شمس روی نصف النهار خودش رسیده است. اما کسی که نقطه جنوب را مقابل یک سطح مسطّح بگیرد،نمیتوانیم ما یک نقطهای که بیرونِ یک سطح صاف است، بگوییم نسبتِ همهی کسانی که روی این سطح هستند، نسبت به آن نقطه بیرون علی السویه است. همه روبروی این بایستید. خب یک عدهای هم طرف راست این نقطه بیرون هستند.یک عدهای آنطرف تر هستند باید اینطور بایستند. وقتی اینطور ایستادند، زاویه میخورد. و لذا آنها میگفتند آنهایی که آنطرف هستند، اگر رو به نقطه جنوب بایستند، خورشید روی نصف النهار آنها که میآید، از نقطه جنوب رد شده است. چرا؟ چون نصف النهارِ آنها برای خودشان است؛ نه برای آن نقطه جنوب.
پس این تنقیح مناط کردن، یعنی نقطه جنوب را به عنوان محور اصلیِ علی حاجب أیمن بودن تشخیص دادن، این برای آنها مشکل بوده است، با فرض احتمال مسطّح بودن.
شاگرد: مؤید کلام شما این است که شیخ مفید و بعضی از این بزرگان،یکی ازعلامات قبله را هم همین ذکر کردند.
استاد: بله.یعنی حاجب ایمن را اساساً برای قبله آوردند.
شاگرد: این میشودهمان مسطّح بودن ومیگفتند برای یک محدوده خاصی میتوانیم قبله را تشخیص بدهیم.
استاد: مسطّح بوده است، درست است.یعنی این محدودهی این بلاد، روبروی اینجا هستند. خب رو به قبله بایستید. حاجب ایمن هم که آمد قبول است. اما غیرِاینها زاویه میخورد.نمیتوانیم بگوییم وقتی رو به نقطه جنوب آمد. ما روبروی جنوب هستیم. آنها که مثل ما روبروی جنوب نیستند.نمیتوانیم بگوییم اگر روبروی جنوب بایستند، کج بشوند به طرف نقطه جنوب، خورشید روی نصف النهارِ آنها و بین الحاجبینِ آنها میآید. نه. خورشیدمثلاً رد شده است.
این احتمال در ذهن من آمد که چرا مشکل آنها بوده است؟ میدانید تا فخر المحققین و علامه هم به صورت تردید میگفتند که بناءً علی کرویة الارض، بناءً علی مسطّح بودن. میآید تا زمان شیخ بهائی و مثل خود شهید ثانی، محقق ثانی و اینها،نمیدانم موقعیت زمانی آنها بوده است یا موقعیت تحصیلی خودشان بوده است؟ یعنی شرائطی که مقدمات را خوانده بودند.مثلاً شهید ثانی شرح حال خودشان را که میفرمایند،نمیدانم در کجا از کتابهای خودشان آوردند که به قلم خودشان نوشتند. فرمودند من هیئت را پیش فلانی خواندم.ریاضیات را پیش فلانی خواندم. هندسه را پیش فلانی خواندم.یعنی در همان اوائل، همه علوم را فرا گرفتند. در کلمات اینهاروشنتر بوده است که میزان برای نقطه جنوب است. همینطور جلو آمده است.کشف اللثام و بعد از آن شیخ بهائی که دیگر متخصص این فن بودند، مسئلهی مسطّح بودن زمین پیش اینها کمرنگ شده است. ولی باز هنوز پیش صاحب حدائق با این که بعد از همه اینها بودند، نزد ایشان هنوز پررنگ بوده است.
راجع به اصل خودِ کرویت زمین هم که چند بار دیگر عرض کردم ، مَجَسطی برای قبل از میلاد است یا بعد از آن؟ بطلمیوس برای قبل از میلاد است یا دویست سال بعد از میلاد است؟ به نظرم قبل از میلاد است. دویست سال قبل از میلاد است. در مجسطی که مجسطی به معنای الکبیر.یعنی بزرگترین کتاب هیئت. من خودم این کتاب را ندیدم. حالا هرکدام دیدید خوب است. مغتنم است.حتماً به دست بیاورید. من به کتابخانه دنبال آن رفتم اما نشد یک نسخه از آن را ببینیم. مجسطی درسی بوده است. در مجسطی حاج آقای حسن زاده مکرر چندبار میگفتند بطلمیوس در مقدمه مجسطی، بیست و پنج تا دلیل میآورد دال بر این که زمین کروی است. قبل از میلاد.یعنی اینطور نبوده است که بین اهل فن، کسی بگوید زمین مسطّح است. در ذهن عرف عام بوده است. و الا اهل فن این مشکل را نداشتند. بیست و پنج تا دلیل که ایشان یکی از آنها را هربار میگفتند یکی از آنها این است که استشهاد میکند به پیداشدنِ دکل کشتی، وقتی دارد به ساحل نزدیک میشود. انسان خیال میکند کشتی از زیر آب بیرون میآید. بطلمیوس میگوید شما ببینید! کشتی تا نزدیک آمده است، او را نمیبینید. بعد اول میبینید دکل آن پیدامیشود. چرا اول دکلِ آن پیدامیشود؟ اگر آب صاف است، اگر زمین صاف است، باید کل هیکل آن از دور پیدا شود و حال آن که اول دکل آن پیدامیشود. ببینید چه استدلالاتی دال بر این که زمین قوس دارد میآید. این یکی از آنها است که ایشان میفرمودند، من رفتم که همه را ببینم.چون ایشان همه را نمیفرمودند. نشد کتاب راپیدا کنم. حالا اگر شما پیدا کردید خوب است.
شاگرد: با این اوصاف، فرمایش علماء را که توجیه کنیم، عاد الاشکال که با آن نامهی امیرالمؤمنین به محمد بن أبی بکر. اگر در ذهن عرف عام چنین بوده است و اصحاب هم اینچنین میفهمیدند، خب شما فرمودید اغماض این است که اصلاً نقطه جنوب با قبله یک جور برای آنها طوری بوده که میفهمیدند ملاک، نقطه جنوب است. حالا الان که این را میخواهیم درست کنیم، آن توجیهی که آوردیم، دیگر اینجا مشکل پیدا کرده است.
برو به 0:15:49
استاد: برای آن قرار شد ما بگوییم به عنوان واقعه خاصه است. اینطور حل شد آنجا؟
شاگرد: اینطور حل شد که جناب محمد بن أبی بکر از خارج میدانستند و برای همهی اصحاب روشن بوده است که ملاک، نقطه جنوب است. مسامحةً برای تعیین قبله هم اول جنوب را تعیین میکردند.
استاد: خب این مانعی ندارد. من گفتم ذهن عرف اینطور بوده است. اما وقتی یک فقیهی در فضای کلاسیک میخواهد تنقیح مناط کند، این را میگویم که در تلقی خودش مطمئن نمیشود. گاهی است در ارتکازات عرف میگویند رو به نقطه جنوب بایست. نصف النهار تو است.
حتی در همین که میگویم تلقی آنها این بوده است، در اصل وضوح آن هم باز مشکلی نیست . در اینکه کسانی که زمین را مسطّح در نظر میگرفتند، چطور در نظر میگرفتند؟ این خودش اگر فکرِ این را میکردندمیدیدند نمیتوانند به این قائل شوند. لذا قبل از میلاد، بیست و پنج تا دلیل پیدا شده بود دال بر این که زمین کروی است. خب بنابراین ممکن است در ارتکاز عرف باشد. اما در فضای تنقیح مناط که یک فقیهمیخواهد از دلیلی که از ناحیه مولا آمده است مطمئن شوداز لفظ قبله روایت، منتقل شود و جای قبله، نقطه جنوب را بگذارد. این تنقیح مناط را مطمئن نمیشدند. لذا محافظت کاری میکردند. اسم جنوب را همان قبله میگفتند.یعنی همانطور که نص به آنها رسیده بود میگفتند. این بود. سؤال من این بود که چرا اینها اسم قبله را میآوردند؟ چرا نمیگفتند نقطه جنوب، تا بعد اینقدر طول بکشد؟ اینهامیخواستند تنقیح مناط کنند. بگویند منظور مولا در اینجا و کلمه قبله این است اما نسبت به این مطمئن نمیشدند.
شاگرد: آخر کلمه قبله هم در آنجا نیامده است.
استاد: در فتاوا که بود.
شاگرد: نه. در خود نصوص…
استاد: إذا استقبل الرکن العراقی، رُویَ. همین صحبت بود که در کلمات بوده است. و الا درست است. در این نص امالی مفید و اینهاکلمه قبله نبود. اما «صلّی» بود. بحث آن را کردیم.
شاگرد: بله، لازم گیری میشد.
استاد: صلّی فکانت علی حاجبه الأیمن.«صلّی»یعنی همان وقت نماز خواندن.
شاگرد: به این دلیل بگوییم که خود تشخیص نقطه جنوب برای عرف خیلی مشکل بوده است.
استاد: نه. اتفاقاً من روایت از جابر در مجمع که خواندم برای همین بود. جابر میگویداصلاً تاریکی بود. خورشید نبود.همه ما هرکدام به یک حدسی، او گفت اینجا شمال است. قبله هم به طرف شمال است.
شاگرد: اتفاقاً همان نشان میدهد که همه اشتباه فهمیدند.
استاد: در تشخیص خارجی اشتباه کرده بودند. ولی اصل این که نقطه جنوبی و شمالی رامیشناختند و به طرف شمال یا جنوب حرکت می کردند
شاگرد: در قبله، جهت کافی است ولی نقطه جنوب، تشخیص آن و این که کسی بتواند نقطه جنوب را تشخیص بدهد، از همان دایره هندیه استفاده کند، اگر خط معلوم باشد. شاید این که قبله را ملاک میدادند، چون همه طرف قبله را متوجه میشدند. کسانی که میفرمودید در آن محدوده هستند.
استاد: یعنی شما میگویید مشکلی در این تنقیح مناط نداشتند و فقط برای مثلاً أشملیت علامت بوده است؟
شاگرد1: نه. حالا این هم ممکن است باشد.برای این که به هرحال مکلّفین راحت شوند…
استاد: اسم قبله را گفتند.
شاگرد2: در اینجا که یک نقطه است سخت بوده است.
استاد: خب حالا آن حرفی که شما گفتید، عبارتی که مرحوم آقای حکیم فرمودند را الان ایشان گفتند یادم آمد.یک جملهای بود گفتید آقای حکیم فرمودند. این مربوط به همین چون یک نقطه سخت بوده است. یک مسئلهای همین بحث ما نحن فیه بود. چون مربوط به بحث هم است، من عبارت مستمسک را بخوانم.
كونه تقريبياً إنما هو بلحاظ مقام الإثبات، لأن ظهور ميل الشمس للمستعلم لا يكون بمجرد تحققه، بل يحتاج إلى مضي زمان، فان الحس لا يقوى على إدراك أول مراتبه، فلا يدرك منه إلا المرتبة المعتد بها، و هي إنما تكون بعد الزوال لا معه. و أما في مقام الثبوت: فهو تحقيقي، لما عرفت من ملازمة الميل للزوال. نعم بناء على الاكتفاء بتقييده بمن يستقبل القبلة في العراق يكون تقريبياً حتى في مقام الثبوت بالنسبة إلى أكثر بلاد العراق الذي تكون قبلته منحرفة عن نقطة الجنوب إلى المغرب، إذ تحقق الميل إلى الحاجب الأيمن لمن يستقبل نقطة القبلة يدل على تحقق الزوال قبله مدة قليلة تارة و كثيرة أخرى. و يمكن أن يقال بكونه تقريبياً مع التقييد بما في المتن حتى بلحاظ مقام الثبوت، من جهة أن قوس المواجهة الحقيقية غير منضبط كقوس الاستقبال على ما يأتي في محله إن شاء اللّه تعالى. [1]
صفحه شصت و هشت. مرحوم سید فرموده بودند: «و يعرف أيضاً»، یعنی یعرف الزوال«بميل الشمس إلى الحاجب الأيمن لمن واجه نقطة الجنوب»[2]. سید گفته بودند. هر کسی روبروی نقطه جنوب بایستد و شمس روی حاجب ایمن بیاید، این علامت زوال است. «و هذا التحدید»،یعنی حاجب أیمن،«تقریبیٌّ». آقای حکیم میفرمایند: «كونه تقريبياً إنما هو بلحاظ مقام الإثبات».یعنی تا میآید برای او ثابت شود که آمد و میل کرد و اینها، تقریبی است. و الا واقعاً تقریبی نیست. بالدقة خطی از پیشانی او برود به نقطه جنوب و بالدقة شمس رد شود و بیاید میل کند، همین یک ذره هم به طرف حاجب ایمن، با این زوال ثابت است. «کونه تقریبیاً لأنّ ظهور المیل لایُعلم». بعد میفرمایند: «و أما في مقام الثبوت: فهو تحقيقي»که تا آخر مطلب توضیح میدهند.
«ویُمکن» که این را شما فرمودید.«و يمكن أن يقال بكونه تقريبياً مع التقييد بما في المتن حتى بلحاظ مقام الثبوت».یعنی چون نقطه جنوب هست، وقتی میخواهید به طرف نقطه بایستید، ممکن نیست تحقیقاً به طرف یک نقطه بایستید.اصلاً ممکن نیست. چرا؟ میفرمایند: «من جهة أن قوس المواجهة الحقيقية غير منضبط كقوس الاستقبال على ما يأتي في محله» که همینجا هم صفحه صد و هشتاد اینجا من پیدا کردم. توضیح میدهند.اگر خواستید ببینید. در بحث قبله این چاپی که ما داریم صفحه صد و هشتاد.بحث قبله که شروع میشود، همین قبل از این که به مسئله وارد شوند، همانجا این را ذکر میکنند،صفحه صد و هشتاد.
توضیح آن هم این است که میفرمایندیک کسی که به طرفی میایستد،«کلما ازداد البُعد إتّسع جهة المحاذات». کسی که جلوی چیزی میایستد، ایشان تعبیرمیکنند هر کس بایستد به طرف افق و خیلی دقیق شود. ببیند این اندازهای که من ایستادم، روبروی من چه قوسی از افق قرار گرفته است. دقیق علامت گذاری کند،مثلاً سه متر، پنج متر، تا آن افقی که دید خودش است، افق تُرسی، علامت گذاری کند. بعد، از دو سرِ این قوسی که گفت من روبروی این هستم،خط بکشد به پهلوی خودش.یکی خط از طرف راست بیاید به پهلوی راست او ویکی هم به پهلوی چپ او. خودش و این دوتا خط. اگر نگاه کنیم، این دوتا خط نسبت به آن قوس، مساوی و موازی نیستند.یک مقدار زاویه دارد.یعنی شخص وقتی روبروی قوس افق میایستد، آن قوسی که دقیقاًمیتواند بگوید من روبروی این بخش هستم، اوسع است از بین الجنبینِ خودش. وقتی اینطور شد،میگویند هرچه دورتر میرود، این جهت محاذات بزرگتر میشود. زاویه است دیگر.الان افق او پنج کیلومتر است.یک اندازه ای. وقتی همین افق را روی این کره به صد فرسخی ببرید،خیلی وسیعترمیشود.یعنی او که ایستاده است، روبروی این فاصله زیاد ایستاده است. إتسع جهة المحاذات.
حالا که اینطور شد، پس وقتی یک کسی به طرف افق میایستد، برای او نمیتوانیم بگوییم به طرف نقطه جنوب ایستاده است. چون این قوس نامشخص است. قوس است. ما به طرف یک قوس ایستادیم؛ نه به طرف یک نقطه. این فرمایش ایشان است. حالا به آنجا برسیم. خیال میکنیم خود این قابل بحث است. ولی این را مبنا قرار میدهند. لذا میگویند حتی مواجهه به نقطه جنوب، باز تقریبی است به مقام ثبوت.
مثال واضحی که برای این میشود زد،میگویم فقط برای این که رد شویم.مثلاًالان در یک خیابانی ایستادید،خیلی طولانی حدود پنج کیلومتر این خیابان فاصله دارد. الان ده متریِ شما در کنار همدیگر پنج تا ماشین ایستادند. شما که اینجا ایستادید ده متری، شما دقیقاً میگویید من روبروی این ماشین هستم. آن هم آنجاست. اینطور نیست؟ اما اگر دور بروید یا این ماشینها را دور ببرید.ماشینها راه بیفتند بروند پنج کیلومتری. شما میگویید من مقابل کدام ماشین هستم؟ مقابل همهی آنها. من مقابل این جاده هستم که اینها آن انتها، این پنج تا، من مقابل همه اینها هستم. این کاشف از چیست؟«إتسع جهة المحاذات». چون دور رفتند، من به طرف همه آنها ایستادم.نمیتوانم بگویم من به طرف این یکی هستم، نه آن یکی. چون اینها در یک قوسی هستند که.. من که در ده متری جلوی این ماشین بودم،این قوس فقط این ماشین را میگرفت. این قوس من آنها را نمیگرفت. اما این قوس هرچه دورتر میرود بازتر میشود.ماشینها که رفتند سر ده کیلومتری، همه در این قوس هستند. لذا من میگویم روبروی همه اینها ایستادم. البته این مطلب قابل فکر و مناقشه هست.
شاگرد: یعنی بخاطر زاویه دید است که میگویند إتساع جهت محازات یا بخاطر مسئله دیگری است؟
استاد: ایشانمیگویند ما وقتی جلوی امری از افق در مقابل خودمان میایستیم، جلوی یک قوس هستیم. اصل شروعِ استدلال ایشان اینجاست.
شاگرد: اگر بحث قوس باشد میشودیک طور دیگری هم گفت.
استاد: میگویم وقتی من اینجا ایستادم، روبروی قوس هستم در افق ترسی.یادتان است سه نوع افق عرض میکردم؟ این افق ترسی مثلاً با فرض این که اگر قد من یک متر باشد، هر یک متری دو کیلومتر بود؟ دو و نیم کیلومتر. سه کیلومتر. یک آدم یک متری، افق دید او روی زمین، تا حدود دو کیلومتر را میتواند ببیند. اگر برود بالای مناره صد متری، تا حدود شاید پنجاه کیلومتر را میتوانست ببیند.
شاگرد: یعنی بخاطر زاویه دید؟
استاد: نه. ایشان میفرماید این قوسی که دور است را در نظر بگیرید. وقتی هیکل او با این قوس مواجهه میکند، هیکل او با یکقوس مواجهه دارد؛ نه با یک نقطه. از اینجا شروع میکند. میگویند وقتی روبروی افق میایستد، او مواجهه یک قوس است؛ نه مواجهه نقطه. چون مواجهه یک قوس است، دقیق این قوس را علامت گذاری کند. دو طرف این قوس را علامت گذاری کند، خیلی دقیق است.به حسب حسی و نظری خوب و دقیق شود و دو طرف قوس را علامت گذاری کند. بعد دو طرفِ این علامتی که گذاشت را وصل کند به دوتا پهلویش. وقتی وصل میکند به دوتا پهلویش میبینیم خط موازی نیست. وقتی موازی نیست و زاویه دارد، خب پس هرچه دورتر میرویم، این قوس بازتر میشود. چیزهایی که میتوانند محاذیِ او باشند، بگوید من روبروی اینها ایستادم. وسیعترمیشود.
شاگرد: به محاذات عرفی
استاد: بله. إتسع. در شرح لمعه هم شاید بود.
شاگرد: چون ذهن ما رفت سمت چیز دیگری است.
استاد: نه. حالا همانجا هم حرف است.
شاگرد: بحث باز شدن. چون کروی است، شما اگر به سمت استوا بایستید، آن فضایی که شما اشغال کردید، در جایی که نزدیک قطب میشوید، خیلی متفاوت است با فضایی که واقعاً محاذیِ شما است.یعنی اگر موازیِ شما روی کره زمین دوتا خط رسم شود، مثل دوتا خط نصف النهار. دوتا خط نصف النهار،از یک جا شروع میشوند ومیآیند همینطور از همدیگر فاصله میگیرند تا روی استوا میرسند و هرچه این فاصله بیشتر باشد، فاصله آنطرف روی استوا هم زیادترمیشود.
برو به 0:27:42
استاد: بله،یعنی تا حدود نود درجه، اینهادارند از همدیگر فاصله میگیرند. بعد از نود درجه دوباره به یکدیگر میل میکنند. همینطور است. حالا بحث این را باید آنجا بیاوریم. من یادم است ظاهراً همین بحث بود.سؤالاتی در ذهن من بود.میدیدم بعضی از مراجع معروف در حاشیه عروه خودشان، با طول و تفصیل فرمودند که به نظر من درست در نمیآمد و نسبت به آن سؤال داشتم. آن وقت همین جا در ذهن من مانده است که به رفقای خودم هم میگفتم. بهترین حاشیه در آن فضای ذهنی – حالا ان شاء الله برسیم باز ببینم -بر شرح لمعه چندتا حاشیه بود.آقا شیخ علی که محشّی لمعه بودند. در کتابهای ما است. از مدرّسین اصفهان بودند. ایشان دیدم دقیقترین حاشیه را گفته بودند. با این که حدود دویست، سیصد سال قبل این حاشیه را نوشته بودند. حالا اگر خواستید نگاه میکنم میگویم. حاشیه خیلی خوب و جانانهای است. یعنی این که الان شما گفتید، چون ما میخواهیم روی کره فرض بگیریم و خطوط میخواهد خط مستقیم رسم شده روی کره باشد، نبایستی موازات روی کره را[ مستقیم بدانیم.]
به عبارت دیگر الان در هندسههایی که اُقلیدسی نباشد، ما هرگز دوتا خط مستقیم موازی نداریم. هر خط مستقیمی را فرض بگیرید،یک نقطه بیرون آن، هیچ خط موازی از آن نقطه نمیتواند به موازات آن، خط مستقیم رد شود. این اصل موضوعی است در هندسههای کروی. در علم اُکَر. در علم اُکَر میگویند یک خط مستقیم را که در نظر بگیرید،یک نقطه بیرون از آن، هیچ خط مستقیم دیگری به موازات این خط نمیتوانید رسم کنید.چون هر خط مستقیم روی کره، یک دایره عظیمه تشکیل میدهد. کره را نصفه میکند. این دوتا خط در قطب با همدیگر تقاطع میکنند. ما روی کره دوتا خط مستقیم موازی نداریم.
شاگرد: موازی به معنای اُقلیدسی آن.
استاد: مستقیم دیگر.یعنی کوتاهترین فاصله بین دوتا نقطه. ولی روی سطح کروی رسم میشود.
شاگرد: منظورم این است این که می فرمائید موازی نداریم، موازی به معنای اُقلیدسی آن.
استاد: بله. این استوا است. خب این مداراتِ صغار همه موازیِ آن هستند. تا قطب، بی نهایت دایره رسم میشود. اینها موازی هستند؛ ولی اینها خط مستقیم نیستند. بایداین را پیچ بدهند.یعنی این دائرههای موازی روی کره به خط مستقیم نمیروند. اگر این دوتا نقطه را به خط مستقیم به یکدیگر وصل کنیم،میبینیم یک قوس پیدامیکند.
شاگرد: این دوائر عظیمه خودشان با هم موازی هستند. موازی به معنای غیر اُقلیدسی آن.
استاد: ما هیچ دوتا دایره عظیمه موازی نداریم روی کره.
شاگرد: الان این نصف النهارها موازی هستند. نه به معنای اقلیدسی آن.
استاد: تعریف موازی به چه چیزی است؟ یعنی هیچ نقطه مشترکی ندارد.موازات دوتا تعریف بیشتر ندارد.یامیگوییم فاصله بین این دوتا خط در همه جا محفوظ میماند و ثابت است.یامیگوییم که هیچ نقطه مشترکی ندارند. هچکدام در اینجا درست نیست.
شاگرد: یعنی از طریق تعامد روی موازی میآییم. یعنی اتصال مفهومی بدهیم به موازی که بخواهیم در هندسههای نا اقلیدسی ، حالا وارد این نشویم. ولی فکر میکنم در آنجا هم بتوانیم یک نوع توازی، نه به معنای اقلیدسی آن.یعنی با توجه به این که در هندسه اُقلیدسی،یک خطی که عمود بر یکی از دو خط موازی باشد، عمود بر دیگری هم است.
استاد: خب این حکم است، قضیه است؛ نه تعریف. شما نمیتوانید از حکم، نتیجه بگیرید.
شاگرد: گاهی اوقات این کارها را میکنند. یعنی وقتی میخواهند از یک فضای ریاضی به فضای دیگری بروند، لازم گیری میکنندو بعد اتساع مفهومی میکنند.. دقیقاً در خاطرم نیست این کار را در هندسه کرده بودند یا نه.
استاد: الان ببینید! این دوتا نصف النهار، محل تقاطع هردوی اینها با استوا زاویه قائمه است.این قائم است، این هم قائم است. پس دوتا موازی هستند.اگر اینطور بخواهید بگویید. اما این حکمی است در قضیه اُقلیدس که وقتی موازی هستند، قائمه است. البته برعکس آن را هم اصول اُقلیدس اثبات میکرد به این که وقتی هم که قائم هستند، موازی هستند. اما در فرضِ همان فضای خودش. و الا اینجا موازی نیستند. اینجا الان در نقطه قطب با همدیگر تقاطع میکنند.
شاگرد: موازی به معنای اقلیدسی نیستند. این که ابتدا تعریف کردند.
استاد: خب اگر به معنای دیگری میتوانست باشد که نمیآمدند این هندسههای جدید را بپا کنند. الان هندسه های کروی و هندسههای بیضوی که الان میگویند، اصل موضوع آنها این است.میگویند اصل موضوع این هندسه ها این است که یک خط مستقیم،ازیک نقطه بیرون از آن، هیچ خط مستقیمی به موازات آن رسم نمیشود. خب اگر اینطور بود که این حرف را نمیگفتند. الان این هندسه ها را نگاه کنید، اصل موضوع آنها این است. مقابل آن،هندسههای هذلولوی میگویند یک خط مستقیم از یک نقطه بیرون از آن، لااقل دوتا خط مستقیم به موازات آن رسم میشود.ولی تا بی نهایت هم میتواند برود. اصل موضوع را میگویند لااقل دوتا رسم میشود. در آن هندسه دیگر میگویند نمیشود.
شاگرد: مدارهای طولی در موازات استواء چرا موازی نمیشوند؟
استاد: مدارات صغار.
شاگرد: بله. اینها چرا موازی نمیشوند؟
استاد: ببینید! الان این دائره استوا از این طرف. این موازیِ او، رأس السرطان. دور زده شده است و فاصله هم برابر است. حالا دوتا نقطه روی همین مدارِ رأس السرطان فرض بگیرید. بعد کوتاهترین فاصله بین این دوتا را خط بکشید.میبینید این خط نیست. این را میبینید. این اینجاست، این اینجا. به خط مستقیم خط بکشید.میبینید روی این نمیرود. این یک خط مستقیم دائره عظیمه درست میکند.یعنی روی کره، هر دو نقطه، اگر کوتاهترین فاصله آن را با خط مستقیم به همدیگر وصل کنیم میشود عظیمه. کره را نصفه میکند. اما این رأس السرطان نه. این نقطه اینجا، این نقطه هم اینجا. با کوتاهترین فاصله روی این رد نمیشود. اینطورنمیآیید. اینطورمیآیید.میشود دائره عظیمه. لذا میگوییم این خط مستقیمروی کره نیست. این مدارات صغار همه خطوط غیر مستقیم هستند روی سطح کره.
شاگرد: یعنی فاصلهی یک نقطهای تا استواامکان دارد بیشتر باشد و فاصله یک نقطهای امکان دارد کمتر باشد. این را میشود گفت؟ مثلاً در همین رأس السرطان فاصله داشته باشند.
استاد: نه.فاصلههای آنها تا استوا برابر است. ولی خود این، خط مستقیم نیست.
شاگرد: این چه ربطی به موازی دارد؟
استاد: موازی این است که دوتا خط مستقیم است. اساس آن بر این است.یک خط مستقیم از یک نقطه بیرون از آن، تنها یک خط مستقیمِ دیگر رد میشود. ولی اگر خط منحنی بگیرید که خیلی میتواند رد شود.یک خط مستقیم، بیرون آن یک نقطه.خطهای قوسی بی نهایت می تواند رد شود.
شاگرد: اگر منحنی باشد ،فاصلهها هم تغییرمیکند. سؤال من این است. خط که منحنی بشود …
استاد: نه.اتفاقاً نکته همین است. روی کره اگر فاصلهها تغییر نکند،خطها مستقیم نیستند. اگر خطها مستقیم باشند، لامحالة فاصلهها تغییرمیکند. چارهای غیر از این نیست.
حالا این را به عنوان یک احتمال میخواستم بگویم که آیا این احتمال درست است یا نیست؟ همینطور به ذهنم آمد. طول هم کشید.
یک نکته دیگری هم میخواستم بگویم.
یکی دیگر هم آن روز سریع میخواندم. بعد از آن دیدم. دیدم این نکتهای است که از قبل هم در ذهن من بوده است. در خواندن غفلت کردم. روایت میگفتند جنوب و اینها، مسامحه در خواندن بود. این را تذکر بدهم. جَنوب اسم باد است. جُنوب اسم نقطهی مکانی.
شاگرد: جهت.
استاد: جهتی، بله. همه را من جُنوب میخواندم،این را قبلاً هم در بحثهای تفسیری دیده بودم. ما مباحثه تفسیر مرحوم آقا شیخ محمدرضا اصفهانی میکردیم. همانجا در آن تفسیریادم است که اینها را توضیح میدادند. پس «الجَنوب»، در لغت هم دارد.«جَنوب» اسم باد است. باد جَنوب و شَمال. ببخشید آنجا هم شَمال. جَنوب و شَمال. باد را که میگویند، جَنوب است و شَمال. اما جهت را که میگویند، جُنوب است و شِمال.شِمال میشود جهت مقابل جُنوب. این هم نکتهای که آن روز سریع خواندم.
یک چیز دیگری هم بود ان شاء الله. حالا قوس را هم که همین اندازه که فعلاً بحث آن در اینجا بودگفتیم. راجع به قوس و مواجهه هم ان شاء الله در بحث قبله اگر زنده بودیم .
شاگرد: طبق معیار خودمان که فکر کنم می گوییم معیار جنوب باشد، اگر یکی از علامات قبله باشد، معیار قبله که دیگر کلی نیست. فقط برای آنهایی میشود که در همان نصف النهار قبله هستند. درست است؟
استاد: بله، درست است.
شاگرد: خب این را مرحوم شیخ مفید و اینها در علامات قبله این را داشتند.
استاد: چون روایت در آنجا وارد شده است.
شاگرد: کلی نبود آن معیار. فقط برای آنهایی بود که بالای مکه واقع میشوند. همین ذهن آنها را کشانده به این که علامات زوال را هم فقط برای همین شهرها آوردند. گفتند چطور در تعیین قبله فقط برای اینها بود. بعد روایت هم دقیقاً همین علامت را برای زوال آورده است. همین علامتی که الان برای اینها است.
استاد: نه. روایت برای زوال نیاورده بود.
شاگرد: روایت حضرت امیر. چون در جلسه اول شما گفتید ما احتمال قوی میدهیم که نص دیگری دست آنها بوده است.
استاد: برای قبله.
شاگرد: برای زوال.
استاد: برای حاجب أیمن.
شاگرد: بله، حاجب أیمن. همین را میخواهم بگویم.
استاد: نقطه جنوب که در نص نبود.فقط آن بود که غیر از علی حاجبه الأیمن، نص مبسوط بود که إذا إستقبل الرکن العراقی.یعنی قبله را در کارِ حاجب أیمن آوردند. آنوقت در آن روایت هم حاجب أیمن بود یا نبود؟
شاگرد: کدام روایت؟
استاد: إذا إستقبل و وجد الشمس علی حاجبه الأیمن. بود؟
برو به 0:43:27
شاگرد1: روایت حضرت امیر؟
استاد: نه. در روایت مبسوط.
شاگرد2: «رُوی» که در مبسوط داشت.
استاد: بله. فإذا إستقبل و وجد الشمس علی حاجبه الأیمن. درست است. پس قبله در نص آمد. حاجب أیمن هم علامت شد. با این فرض، شما می فرمائید در بحث قبله که آوردند.
شاگرد: این هم دقیقاً همین علامت را در زوال آوردند. پس این مختص به همانهایی است که … لذا در بحث زوال جناب شیخ مفید هم جدا نیاوردند. در همان بحث قبله آن را بحث کردند. گفتند آقا یک علامتی است که برای اینها است. هم قبله را با آن گفتند و هم جنوب. حالا اینکه چرا ذهن آنها نرفت سراغ این که ملاک کلی از آن بگیرند و نقطه جنوب دربیاید، این شاید بخاطر همین فرمایش شما باشد. اینها زمین را مسطح در نظر گرفتند. اما این که بگوییم ابتداءً اینها بخاطر این قضیه این را فقط برای قبله آوردند و جنوب نیاوردند بخاطر این که زمین را مسطّح میدانستند، نه. چون اینها دیدند برای قبله همین علامت است و مختص به عراقیها است. در زوال هم همین علامت آمده است، پس این برای همانجا است. اما پله بعدی، کلیت آن بخاطر بحث مسطّح بودن است.
استاد: پس فرمایش شما این است که ما در هر دو مورد کأنّ نص داشتیم یایک نصی است که به درد هر دو مورد میخورد. هم قبله و هم زوال و آنها هم محافظت کاری کردند بر همین نص، در هردو مورد. فقط در مورد زوالِ آن، منتقل نشدند به این که قبله را ببرند و جای آن نقطه جنوب بگذارند.
شاگرد: چون در قبله که مطمئناً این را نمیتوانستند بگذارند.
استاد: در خود قبله که معلوم بوده است. در زوال هم…
شاگرد: حالا نص هم نباشد، فتوای آنها که در قبله این بوده است. درست است؟
استاد: که برای اهل عراق این است؟
شاگرد: بله، که حاجب أیمن بیاید.
استاد: به نظرم میگویند. نه حاجب أیمن. حاجب أیمن که برای زوال است.
شاگرد: نه. اگر اشتباه نکنم شیخ مفید دارد موقع زوال رو به خورشید…
استاد: یعنی عکس آن قاعده میشود. عکس آن چیست؟میگویند ظهر که میخواهی نماز ظهر بخوانی، خورشید را روی حاجب أیمن خودت بگذار، روبروی تو قبله است.یعنی عکس علامت.
شاگرد: خب همین. این کجا صدق میکند؟
استاد: برای آن جایی که خب معلوم است قبلهاش نقطه جنوب باشد.
شاگرد: خب همین. اینها چون در فتوای خودشان داشتند که قبله اینطور تعیین میشود با این علامت خاص، معهود آنها این بود که زوال هم که در نص آمده است، حاجب أیمن برای همین جا است.برای همین جا فتوا دادند.و چون میدانستند در قضیه قبله کلیت ندارد، این را هم گفتند پس کلیت ندارد. برای همان جایی است که برای عراق است.
استاد: عرض من هم همین بود که رمز این که… حتی تا زمان علامه. نکته این بود که علامه هم این را داشتند. چرا تا زمان علامه میرفتند سر قبله و باز اهل عراق و … چرا اینها را میگفتند؟ من برای همین فکر میکردم که همین به ذهن من آمد چه بسا این تنقیح مناط برای آنها واضح نبوده است. چون در آن فضا، کرویت زمین برای آنها مسلّم نبوده است.
شاگرد: عرض من این است که شاید ذهن آنها به کرویت و مسطّح بودن حتی نرفته باشد. همین که این علامت را برای تعیین قبله داشتند…
استاد: از مورد نص تخطی نمیکردند.
شاگرد: گفتند در زوال هم برای همان جایی است که قبلهاش با این روش نشان داده شود.
استاد: نه این که سؤال آن برای آنها مطرح شود و فقط مشکل داشته باشند.
شاگرد: حالا ذهن بعضیها که دقیق بوده است چرا کلیت ندادند به زوال؟ این را بگوییم شاید مسطّح بودن زمین را فرض گرفتند.
استاد: خود این، بخاطر اقتصار بر مورد نص بوده است. این حاصل فرمایش شما میشود. ممکن است اینطور بگوییم که بخاطر اقتصار و نه بخاطر شبهه در مسطّح بودن.
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
نمایهها:
علامات زوال شرعی، جهت جنوب و شمال، تعیین قبله،کروی بودن زمین، هندسه اقلیدسی ، هندسه کروی، هندسه هذلولوی، علامیت میل الشمس الی حاجب الایمن
[1] مستمسک العروة الوثقی، قم – ایران، دار التفسير، جلد: ۵، صفحه: ۶۸
[2]العروة الوثقی (عدة من الفقهاء، جامعه مدرسين)، جلد: ۲، صفحه: ۲۵۲
دیدگاهتان را بنویسید