مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 9
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد: چه بود فرمایشتان؟
یکی از طلاب: دفعۀ قبل فرمودید که یک سری مفاهیمی داریم مثل وجود و عدم که اینها مفاهیم بدیهی هستند، بعد این مفاهیم یک خاستگاهی دارد که خاستگاهش عالمی هست [به نام] نفس الأمر که آنجا هم یک حقائقی هست، بعد حالا مهمترین مجلایش وجود است، حقیقت وجود است. بعد فرمودید که خب در عالم مفاهیم، اگر اینها بخواهند متحقق بشوند، خود خدای متعال میفرماید: شو، میشوند، باش، میباشند. میخواهم عرض بکنم که تحقیق در آن عالم حقائق به چه کیفیتی است؟ این تحقیقش را اگر بر فرض سؤال را درست گفته باشم، آنجا تحقیق ذهن نیست که، آنجا تحقیق به چه کیفیتی است؟
استاد: عرض کنم که خلاصۀ آن حرفهای چهارشنبه که شما هم الآن اشاره فرمودید، با آن مقدماتی که راجع به أوسعیت نفس الأمر از وجود بود، این شد که عرض شد وجود و عدمی که مقابل همدیگر هستند، در ذهن بچه، در قوۀ علم حصولی ما صورت میگیرد و این دو تا وقتی دو تا آلت عقل و علم حصولی شدند، بعد چیزهایی را ذهن درک میکند که آنها از این حوزه، از این محدودۀ متقابلات نیستند. حق هستند، اما در این محدوده نیستند. این هم با آن ترفندی که ذهن به کار میبرد، وجود را در آنها به کار میبرد. اینها را چهارشنبه عرض کردم.
سؤال این بود که خب چرا مشترک لفظی نباشد؟ چرا استعاره و اینها نباشد؟ من حرفی ندارم، خداییاش اینهایی که میگویم به عنوان احتمالات است، ممکن است شما بعداً ـ اگر تحلیل دقیقی بشود ـ استعاره را، توسعۀ معنا را بیشتر موافق واقع ببینید، ولی من با یک قرائنی که در ذهنم بوده از سابق، عرضم این است که وقتی ما به حقائق نفس الأمریه میگوییم هستند، کلمۀ هستند را برای آنها به کار میبریم و حال آنکه وقتی خودمان برگردیم، میگوییم بابا من که میگویم هستند، یعنی حقیقت دارند، واقعیت دارند، نه [اینکه] هستند یعنی مقابل [نیستند] و لذا گفتم حتی برای عدم هم حاضر است آن هستند را به کار ببرد. هر عدمی که واقعیت دارد، میگوید عدم این هست. میگویند آخر چطور عدم هست؟ میگوید منظور من از هست یعنی واقعیت دارد. چهارشنبه به تفصیل توضیحش را دادم که میگوید آیا به این چیزی که واقعیت دارد، مناسب است که بگویم عدم یا بگویم وجود؟ دو مفهوم مقابل دار. او میبیند مناسب واقعیتدار بودن این است که بگوید هست. هر چیزی که واقعیت دارد، میگوید هست.
و لذا در مباحث معانی حرفیه و سائر جاهایی که مطالب نفس الأمری هستند و یک نحو واقعیت دارند و عقل ما میفهمد، به راحتی همه میگوییم اینها هستند. هیچ کس حاضر نمیشود بگوید معانی حرفیه نیستند. میگویید معانی حرفیه هستند، فقط وجود فی غیره دارند. چرا اینها را گفتید؟ به خاطر اینکه میبینید با وجود محمولی که جور نیستند، چقدر مشکلات دارد، میگویید پس وجود فی غیره دارند. وجود فی غیره اگر بخواهید همان معنای ترفند ذهن باشد، خیلی هم خوب است، یک طوری میخواهم بگویم هستند، یعنی واقعیت دارند. اما اگر بخواهید بگویید وجود فی غیره، وجود مقابل عدم است، آن یک خرده درکش و تحلیلش برایتان سخت میشود.
حالا چرا ذهن به جای اینکه معنا را توسعه دهد این ترفند را به کار میبرد؟ آقا هم اشاره فرمودند، گفتم شنبه یادم باشد، بگویم. عرض من این است، ببینید، ذهن یک محدودۀ مفاهیم و درک علم حصولی دارد. این [محدوده] تا مقابله نباشد، اصلاً پیدا نمیشود، ظهور نمیکند معنایی برای ذهن. اما مدرکات حضوری ذهن لازمهاش مقابله نیست. چرا؟ چون مدرک حضوری یعنی حضور موجود عند مدرِک. مدرک حضوری، ظهورش به عنوان یک مدرَک بله، مقابل میخواهد، قبول است، یعنی مثلاً احساس گرسنگی، خود آن احساس نه اینکه [قضیه] «من گرسنهام». اینها از چیزهای ظریف بود. میگفتند «من گرسنهام» علم حضوری است یا حصولی؟ حصولی است. «من گرسنه هستم» که علم حصولی است، دارد میگوید من و گرسنه و [حمل بین اینها]. آن چیزی که معلوم حضوری نفس است، نفس همان احساس گرسنگی است. بچه در قنداق هم دارد گریه میکند. در ذهن بچه نمیآید «من گرسنهام»، چون تحلیل حصولی نکرده، برایش جدا نشده من و گرسنگی و اینها.
آقای صراف: مفهومسازی نکرده.
استاد: مفهومسازی نکرده، أحسنت. مفهومسازی مقابله میخواهد، اما خود مدرکات حضوری مقابله نمیخواهد. [درباره] آن چیزی که شما آن روز فرمودید، میخواهم بگویم اندازهای که من اینگونه خودم را با آن توضیح روز چهارشنبه قانع کردم، [این است]. خب آن چیزی که عرض ما است این است که الآن مدرکات وجدانی و حضوری نفوس و ارواح ما خیلی گسترده است، اما وقتی مفهومسازی میکنیم، به مقابلات، مفهومهای معینی در دست ما میآید، در هر زبانی یک الفاظی را هم مقابلشمیگذاریم. بعد آن مدرکات حضوری بین المللی است، همۀ ما آنها را داریم. با همدیگر میفهمیم که آنها را داریم درک میکنیم، ولی وقتی میخواهیم به همدیگر انتقالش بدهیم، از آن مفاهیمی که در مقابلات به علم حصولی مفهومسازی کردیم، استفاده میکنیم.
میگوییم خب چرا برای خود آن مدرکات حضوری لفظ وضع نمیکنید؟ چرا خودش را مفهومسازی نمیکنید؟ یک سؤال مهمی است. این چیزی که من عرض میکردم که فقط ترفند است نه توسعۀ معنا، چون در استعاره، در توسعۀ معنا علی أی حال آن خروجی هم باز معنا است. یعنی یک معنا را وقتی توسعه دادید، باز یک معنایی است که توسعه پیدا کرده. وقتی داریم استعاره را به کار میبریم، باز آن مستعار فیه یک معنا است. وقتی مشترک لفظی را به کار میبرید، آن وضع دوم هم باز یک معنا است.
برو به 0:06:27
آن چیزی که اصل کاری عرض من است این است که ما یک مدرکات حضوری داریم، اصلاً مقابل ندارد تا یک معنا برایش ظهور کند. در توسعه دادن معنا اگر بخواهم معنا باشد، باید به مقابله ظهور پیدا کند. مدرکاتی داریم که مقابل ندارد. خدا همۀ ما را طوری قرار داده که اینها را بین المللی میدانیم. همگیمان آنها را میدانیم. اما مدرکاتی است لامقابل، مقابل ندارد، وقتی میخواهیم اینها را به همدیگر ارجاع بدهیم، از الفاظ برخاسته از مقابلات به أحسن و أنسب استفاده میکنیم، [این الفاظ را] بر آنها اطلاق میکنیم. چطور مقابل ندارد؟ چند بار دیگر هم گفتم، واژههای مختلفی مثل نظم، حق، باطل، خب میبینیم اینها مفاهیمی است [مقابل دار]. میگوییم نظم بینظمی، حق باطل، اما همۀ ما یک ادراکاتی داریم از حق بیمقابل یعنی حقی که مقابلش باطل نیست. حق را از مقابلۀ با باطل انتزاع کردیم، مفهومسازی کردیم، اما آن حقهایی را که مدرک ما است ولی مقابل ندارد، میبینیم اگر بخواهیم لفظی را در آن به کار ببریم، به جای اینکه بگوییم اینها باطل هستند، میگوییم اینها حق هستند و لذا برای آن حقهای بدون مقابل هم میگوییم حق.
مثالش را بزنم، یک بستری است که ذهن همۀ من و شما قبول دارد، هیچ کس هم در آن شک نمیکند. یک مثالهای واضحِ واضح [وجود دارد]. یک امر باطل را در نظر بگیرید، یک امر باطل که دروغ محض است. اصلاً زید کسی را نکشته، شما بگویید زید کشته، باطل محض است دیگر، دروغ [است] و صدها دروغ و امر باطل دیگر که شما میتوانید فرض بگیرید. الآن یک سؤال بسیار ساده [میپرسیم]، اینکه میگویید این قضیه، این مطلب، این مفهوم باطل است، آیا موصوفش نکردید به بطلان؟ میگویید غلط است، واقعاً غلط است. آیا اتصاف آن به غلط، باز غلط است؟ باطل است یا حق است؟ یک باطل محض، باطل محض بودن آن حق است یا باطل است؟ آن دیگر حق است. این حق مقابل دارد؟
یکی از طلاب: باطل محض مقصودتان چیست؟
استاد: چیزی که هیچ ذره نمیشود [گفت واقعیت دارد].
یکی از طلاب: واقعیت ندارد.
استاد: هیچ ذره واقعیت ندارد.
یکی از طلاب: آخر آن طرفش مثلا زید هست که آن یک امر باطلی نیست، این طرفش یک کشتن است که آن هم امرش باطل نیست، آن نسبتی که میآید میشود بطلان.
استاد: اینجا من مثال زدم، دیگر این سادهترین مثال هم بود. این نسبت باطل است. خب باطل بودن این نسبت، این هم باطل است؟
یکی از طلاب: نه.
استاد: این حق است. این حق مقابل دارد یا ندارد؟ شریک الباری معدوم است …
یکی از طلاب: شما دارید به مصداقش اشاره میکنید. ما الآن بحثمان سر مفهوم بود و الا حق مطلق اصلاً مقابل ندارد، وجود هم مقابل ندارد. یعنی اگر مفهوم وجود را میفرمایید، مقابل دارد. خود وجود که مقابل ندارد.
استاد: الآن که وجود به کار میبرید، این وجودِ الآن شما خوب است. یک معنایی میخواهید بگویید همان محض الواقعیة [مرادتان است]. منظور شما از وجود، حق مطلق بودن است. خوب است، حرفی نیست، اما عرض من این است که ذهن ما این حقی را که مقابل ندارد، درکش میکند به عنوان یک معلوم حضوری. اگر هم بخواهید برگردید مقابلهسازی کنید، اصلاً ذهنمان به هم میریزد. حالا اگر پیجویی بکنید، میبینید، ذهن به هم میریزد. پس ما یک مدرکی حضوری داریم، همه هم میتوانیم به همدیگر ارجاع بدهیم، همه خبرش را داریم، اما مقابل ندارد. وقتی مقابل ندارد، چطور میخواهید مفهومسازی بکنید؟
دارم دفاع میکنم از اینکه ترفند ذهن باشد، نه مشترک لفظی باشد، نه توسعۀ معنا، نه استعاره. چرا؟ چون در تمام موارد استعاره، مشترک لفظی و توسعۀ معنا، باز سر و کار ما با علم حصولی و معنا است. آن چیزی که الآن مشار إلیه است که ذهن دارد برایش ترفند به کار میبرد، مقابل ندارد. به عبارت دیگر مصداق یک معنا نیست. چرا؟ چون معنا اگر بخواهد معناسازی بشود و ظهور بکند، مقابل میخواهد، این که ندارد مقابل. وقتی مقابل ندارد، چه کار میکنم؟ درکش میکنم به علم حضوری. از مفاهیم متقابله أنسب را پیدا میکنم.
میگویم نان در این سفره نیست. خب حالا که نیست، نبود نان اینجا هست یا نیست؟ ببینید. خب من نبود نان را به عنوان واقعیت درک کردم. الآن نبود نان عدم مقابلی است، یعنی وجود و عدم، [نان] نیست. در عین حالی که این عدم مقابل نبود است، اما این عدم حق است، یعنی واقعاً نان در سفره نیست. وقتی این عدم واقعاً نیست، شما میگویید خب پس حالا که واقعاً نیست، پس عدم نان در سفره هست. این هست را دارید چه کار میکنید؟ [چگونه به کار میبرید؟] عرض من این است که نه استعاره است، نه مشترک لفظی است، نه توسعه، بلکه واقعیتدار بودن عدم نان در سفره را درک کردید. این سنخ الواقعیة ـ واقعیت محضه ـ سنخش سنخ مقابل نیست، ولی اگر بخواهید واقعیت و حقانیت را بگویید، آیا بیشتر مناسب است که با لفظ عدم بگویید یا با لفظ وجود؟ ذهن میبیند میگوید آخر وجود بود که تحقق بود. شما هم واقعیت را میخواهید بگویید، [لذا] لفظ وجود را برای واقعیتدار بودن به کار میبرید ولو عدم باشد. یعنی منظورتان از وجود، حق، واقعیت، ثبوت محضه است، منظورتان این است، خب مانعی هم ندارد. و لذا آن جلسه عرض کردم که خود اهل معرفت، حکمت متعالیه و اینها وقتی سر به سر بحثها گذاشته میشود، میگویند بابا ما از ضیق خناق گفتیم. میگویند ما مقصودمان نبود که [ذات واجب تعالی وجود است][1]. خب اگر میخواهید بعد از اینکه ذهن ترفند به کار برده، به کار ببرید، ما حرفی نداریم، اما بیان کلاسیک باید عوض بشود.
این در ذهنم بود، مکرر هم هست که اگر این بیانی که من عرض میکنم ـ به زعم خودم ـ سر برسد که نفس الأمر أوسع از وجود است و این ترفند ذهنی از لحاظ منطقی تثبیت بشود، [به نحوی که] همگی، اذهان نوع تأیید بکنند که اینگونه [فرایندی] دارد در ذهن ما صورت میگیرد، [در این صورت] اگر اشکال کانت به برهان وجودی، بدنۀ درخت برهان را میگرفت و یک تکانی به آن میداد، اصلاً دستش به این نمیرسد. بلند است آشیانه، [آشیانه] این برهان. یعنی برهان مبدئیت مطلقه با مبادی أوسعیت نفس الأمر، اصلاً اشکال کانت [به آن نمیرسد]. [اشکال] کانت از اشکالاتی است که خیلی سر و صدا داشت در عالم فلسفۀ غرب. [اشکالش را] برای برهان وجودی مطرح کرد دیگر. اگر اشکال او را ببینید، از مبادیای پیشرفته که اصلاً دیگر با این مبادیای که من عرض میکنم، اشکال او مطرح نیست. میرود کنار کنار، نمیتواند در مقابل اینها حرف بزند.
یعنی این بیانات یک فضای جدیدی را مطرح میکند، به طوری که خود مخاطبین برمیگردند، به وضوح میبینند که منظور از مبدأ مطلق [چیست]. من اسمش را میگذارم برهان مبدأ مطلق، یعنی آن چیزی که میخواهیم بگوییم مبدأ است برای هر چیزی از حقائق که شما بگویید. مبدأ مطلق، یعنی این مبدأ را قیچی نکنید بگویید مبدأ کن. اگر گفتی خدای متعال مبدأ کن است، این یک بخش مبدئیت اوست و لذا میگویید «ما جعل الله المشمشة مشمشة بل أوجدها». ببینید، دارید میگویید «ما جعل» یعنی یک بخش از مبدئیت او را دارید [قیچی میکنید] میگویید «أوجدها»، مبدأ ایجاد است. همینها است که خیلی از مشکلات را پیش میآورد. [مبداء مقید] نه، [بلکه] مبدأ مطلق. اگر ما میگوییم خدای متعال، [خدا یعنی کسی که] برای همه چیز مبدأ است. این را درک کنیم، هر کسی این را درک بکند، میگوید بابا مبدأ مطلق [که در آن شکی نیست، چرا که خود شک هم یک واقعیت است و هو مبداء الواقعیة]. «أ فی الله شک»[2] نه یعنی «أ فی وجود الله شک». مبدأ مطلق، همه کافر و مؤمن و همه در قبول آن بلا ریب مشترک هستند. فقط سر ایمانش و تصدیقش و بار کردن لوازمش و آن فهم، آن فهمی که بفهمند انبیاء که میگویند مبدأ مطلق، میخواهند چه بگویند، [اختلاف دارند].
برو به 0:15:27
اگر این روشن بشود، خیلی واضح میشود. و لذا آن اشکال کانت به برهان وجودی میرود کنار. چرا؟ چون اساس برهان او بر چه بود؟ بر اینکه وجود خدا را یک وجود [صفتی فرض کرده] همان که حضرت فرمودند: «لا وجود صفة»، آن طور وجود را برای خدا فرض برهان گرفته، بعد شروع میکند به اشکال کردن. حالا بروید جوابش بدهید. خب جوابها [دادهاند]، بحثش هم گسترده است، من میخواهم به آنجا ارجاع بدهم، ولی با این تقریری که من عرض میکنم، اصلاً این اشکال دیگر مطرح نیست. اینطوری نیست که بگوییم: «جواب بده». وقتی کسی خودش تصور میکند، میبیند اصلا دیگر مطرح نیست تا جوابش بدهم. این برهان مبداء مطلق.
من دو تا برهان در ذهنم است: یکی برهان مبدئیت مطلقه یعنی مبدأ برای هر چیز و هر مطلب حقی. مبدأ دارد یا ندارد؟ حتی یک روز دیگر شاید همین جا عرض کردم مبدأ برای، امروز چه میگویند؟ در دستگاه اصل موضوعی میگویند سیستمهای صوری. یعنی یک نظامهایی که مشتمل بر تناقض نیستند، در ریاضیات محض میگویند. سیستمهایی که فقط فرمول هستند. اگر این چیزی که من عرض میکنم پیجویی بکنید، میبینید که حتی خدا مبدأ تمام اینها است، مبدأ تمام اینها است. یعنی اگر شما یک نظام محض اصل موضوعی به پا کنید، حقانیت او، سازگاری او، عدم اشتمال او بر تناقض و اینکه میتواند حرف بزند بگوید: «أنا، من یک دستگاهم، یک دستگاه منطقی فکری هستم، مصداق داشته باشم یا نداشته باشم» و لذا میگویند صوری، [مبداء دارد]. صوری یعنی صرفاً فرمول است. اصلاً هم مصداق نداشته باشم، اما مسبوقم، یعنی به عنوان یک مطلب حق مبدأ میخواهم. البته اینها هنوز کار میبرد، من هنوز اصل مدعا را دارم [بیان میکنم]. این یکی است، برهان مبدئیت مطلقه.
یکی دیگر هم برهان فرا رابطه. بهطور کلی اصلاً عالم حقائق ـ نفس الأمر ـ عالم رابطه است. اگر ما توجه کنیم به رابطهای که اساس حقائق را تشکیل میدهد ـ چه حقائق ریاضی، چه حقائق وجودی، چه حقائق نفس الأمری مطلق، اساسش بر رابطه دور میزند ـ [میبینیم که] خدای متعال فرا رابطه است. یعنی تمام روابط به تعبیری که اهلبیت یادمان دادهاند، اصلاً او «أربط الرابطة» رابطه را او رابطه کرده، حقیقت رابطه [را رابطه کرده است]. قوام نفس الأمر به رابطه [است]، او رابطه را رابطه کرده و خودش وراء رابطه است. اگر این درست بشود، این دو تا برهان، شاید برهانهای خوبی باشد. من زمینهاش در ذهنم هست.
برای اینکه میخواهم یک روایت دیگر هم بگویم، وقت نگذرد. پس خلاصهاش کنم. آن چیزی که من فعلاً اولی به ذهنم میآید این است که ذهن در تحلیل وجود و کابرد وجود، ترفند میزند. نه مشترک لفظی استفاده میکند، نه استعاره، نه توسعۀ معنا.
یکی از طلاب: منظورتان از توسعه مجاز است؟
استاد: یعنی آن معنایی که مقابل عدم بود را بیاید وسیعترش کند. نظیرش را متکلمین در ثبوت داشتند. الآن من ثبوتی که میگویم، این بحثهای کلامی منظور من نیست. متکلمین میگفتند: «ثابت منفی، موجود معدوم». میگفتند: «کلّ موجود ثابت، اما بعض الثابت لیس بموجود. کل منفی معدوم، اما بعض المعدوم لیس بمنفی»[3]، اینها اول شرح تجرید بود. آنها هم باز منظور من نیست. الآن ببینید آنها ثابت را به یک طور معنایی توسعه دادهاند. ما بیاییم معنای وجود را توسعه بدهیم. عرض من این است، استدلالی که دارم بر اینکه توسعه نیست، این است، میگویم ارتکاز عرفی برای عدمی که واقعیت دارد، میگوید هست. میگوید زیدی که خدا او را نیافریده، عدمش هست، اینطور میگوید دیگر. ببینید اگر توسعۀ معنا بود، توسعه به نقیض صحیح نیست. شما برای عدم میگویید هست، خب اگر در وجود توسعه داده بودید، توسعه میدادید به ضد خودش؟! آخر ظهور این مفهوم به عدم بود، بعد میخواهید توسعه بدهید به نقیض؟! توسعه به نقیض که کار معقولی نیست. بگویم وجود را توسعه دادم به عدم. وجود را نمیتوانم توسعه بدهم به عدم، چون عدم مقابل این است، این را به ظهور رسانده. این هم یکی از شواهدی که چه بسا توسعه نباشد.
یکی از طلاب: توسعه نظر مرحوم علامه است؟
استاد: بله؟
یکی از طلاب: توسعه نظر علامه است؟
استاد: الآن یادم نیست. توسعه فرمودهاند؟
یکی از طلاب: تعبیر به توسعه نیست، معانی نفس الأمری و اضطرار عقل و اینها …
استاد: آنها میخواستند نفس الأمریت را به تبعیت درست کنند. علی أی حال آن چیزی که من بیشتر به ذهنم میآید این است که این یک ترفند است. ترفند یعنی چه؟ یعنی یک چیزی را ذهن درک میکند که مقابل ندارد. حقی که مقابل ندارد، مثل نظمی که مقابل ندارد. بالاترین بینظمی [در] یک بافه است، آن زنی که قالی میبافد یک بافه از کارش حاصل میشود، دیدهاید که. اگر بخواهید یک سال وقت صرف کنید، این نخها را از داخل همدیگر در بیاورید، نمیشود، مرتب گره میخورد. بافۀ قالیبافی سمبل بینظمی است، اما همین سمبل بینظمی به یک معنای دیگر نگاهش کنید، سراپا نظم است. یعنی چه؟ یعنی هر نخی جای خودش قرار گرفته، اگر بدانید چگونه است، قشنگ میتوانید [بافه را باز کنید]. آن قرار گرفتن هر نخی سر جای خودش [نظم است]. در همین سمبل بینظمی، باز یک نظمی میبینید که آن نظم دیگر مقابل ندارد. آن نظم یعنی قرار گرفتن هر چیزی جای خودش. و لذا یکی از عللی که مرتب اشکال میکنند به برهان نظم [در نظر گرفتن نظم مقابل دار است]، اصل برهان نظمی که مربوط به مبدأ الحقائق است، نظمی است که مقابل ندارد. آن نظمی که مقابل ندارد را اگر باحثین فهمیدند میبینند اصلاً برهان نظم قابل رد کردن نیست. همۀ اشکالاتی که به برهان نظم میگیرند، آن نظمی است که میآیند یک بینظمی نشان میدهند، شروع میکنند به خدشه کردن. اول باید بگوییم بابا شما آشنا بشوید با یک نظمی در بستر حقائق که آن نظم مقابل ندارد. همهاش نظم است. خدا اصلاً بینظمی [نیافریده] «بیده الخیر و النظم». محال است که آنچه از ناحیۀ خدا است، تصور بینظمی در آن بشود. چرا؟ چون آنهایی که مربوط به خدا است، اصلاً مقابل ندارد، بینظمی معنا ندارد آنجا. خب این یک طور سخن است.
ما این ادراکات را در حوزههای مختلف داریم، یعنی مدرکات حضوری که مقابل ندارد. به همدیگر هم حواله میدهیم، همه هم میفهمیم مقصودمان را. یک روز هم از باب شوخی دعا کردم گفتم الآن لفظ حق و واقعیت و اینها الحمدلله هنوز آن ارتکاز عرفی را از آن داریم. اگر برگردیم و همین کلمۀ واقعیت را مفهومسازی کلاسیکش کنیم، همین هم از دستمان گرفته میشود. یعنی آن چیزهایی که همه میفهمیم، میخواهیم به وسیلۀ این الفاظ به همدیگر حواله بدهیم، از دستمان گرفته میشود. میگوید وقع یعنی چه؟ وقع یعنی وقوع، الواقعیة یعنی ما وقع. خب دیگر تمام شد. الآن دیگر میگوید کو؟ لم یقع. بینهایت اعداد اول داریم، خب لم یقع، واقع نشدهاند. یک چیزی [به هم میبافد]. اگر آمدیم، خراب شد. یعنی این معانی متقابله با مفهومسازی مقابلی نمیتواند آن مرتکزات مشترک ما را القاء کند. ذهن ترفند به کار میزند، أنسب را میگیرد، میگوید همۀ داریم آن را درک میکنیم، این را میخواهم بگویم. همه هم قشنگ میفهمیم. واقعیت الآن خیلی خوب است، لفظ واقعیت الآن هنوز حال خودش را دارد.
یکی از طلاب: حاجآقا خود مفهوم واقعیت مقابل ندارد؟
استاد: چرا، [مقابل] واقعیت میشود لا واقعیت، اما یک واقعیتی است که مقابل ندارد. ما الآن که میگوییم واقعیت، مرتب داریم نزد همدیگر به آن لا مقابلیاش اشاره میکنیم. یعنی من و شما، همه ادراک آن لا مقابلی را داریم. به وسیلۀ این لفظ به آن اشاره میکنیم، همه هم میفهمیم.
یکی از طلاب: آن چرا مقابل ندارد؟
استاد: یکی از وجوهش شاید این باشد که هر صبغهای از نفس الأمر که جهت یلی الربی آن را نگاه کنید ـ یعنی جهت اسماء و صفات و تدبیر اسماء الهی او را ـ میشود لا مقابل. چرا؟ چون خدای متعال مقابل ندارد. خدایی که مقابل ندارد، اسم و صفت از آن حیثی که اسم و صفت او است، مقابل ندارد. حضرت فرمودند «و الخلق یمسک بعضه بعضاً»[4] اساس خروج از ذات مبدأ مطلق، این است که رابطه [در کار باشد]. این از آن جملاتی بود که چند بار صحبتش کردیم، در توحید صدوق بود. «یمسک بعضه بعضاً» به همدیگر بند هستند. اما هر چیزی که مال اوست [مقابل ندارد]. اسم الله از آن حیثی که اسم اوست، مقابل ندارد چون خدا خودش مقابل ندارد.
برو به 0:24:57
یکی از طلاب: حاجآقا مگر تاکید نداشتیم که از فضای علم الهی و اینها بیاوریمش بیرون.
استاد: نه، آن[جا] یک چیز دیگری را گفتم.
یکی از طلاب: یلی الربی کردن این حقائق و واقعیات مگر برنمیگرداندشان به …
استاد: چرا، منافاتی ندارد. شبیهش را چون در کلاس گفتهاند قرض میگیرم از آنها، میگفتند وجود منبسط ماهیت ندارد. بعد میگفتیم با اینکه ماهیت ندارد، پس چطور مخلوق است؟ میگفتند منافاتی ندارد. ماهیت حد وجود و تعیّن است، آن با اینکه از حیث وجودی مطلق است، اما نفس بستر حقائق ـ حالا داریم میرویم در حرفهای دیگر ـ علی أی حال بستر حقائق، باطنش مقابل ندارد. وقتی میآیید در ظهور حقائق، همه به رابطه ظهور پیدا میکنند، اما این بستری که خدای متعال برای آنها گسترانده، باطنش، جهت یلی الربیاش آن دیگر مقابل ندارد و لذا است که آن موطن ادراک خیلی جای بلندی است. الآن من میخواهم دو تا روایت هم بخوانم.
استاد: ببینید یک چیزی یادم آمد، برای بحث ما خیلی باید [مد نظرمان باشد]. خداییاش هم نمیخواهم به روایت تحمیل کنم، ابدا. فقط میخواهم شما هم بروید روی آن فکر کنید. در ذیل آیۀ شریفه، سورۀ مبارکۀ دهر، سورۀ اهلبیت عصمت سلام الله علیهم. «بسم الله الرحمن الرحیم هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً». تفسیر برهان را ببینید، دو سه تا روایت خیلی زیبا دارد. یعنی در این بحثهایی که ما کردهایم، قابل تأمل است. ببینیم مفاد روایت چیست. حضرت فرمودند که «مالك الجهني، سألت أبا عبد الله علیه السلام عن قوله تعالى: أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً.»[5] حضرت فرمودند: «فقال: لا مقدّراً و لا مكوّناً». انسان یک سابقهای دارد که نه تنها مکوّن نبود، بلکه مقدّر هم نبود. «قال: و سألته عن قوله: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً» شیء مذکور نبود. آنجا «لم یک شیئاً» بود، فرمودند «لا مقدّراً و لا مکوّناً»، اینجا «لم یکن شیئاً مذکوراً» هست، حضرت فرمودند: «كان مقدّراً غير مذكور». شیئی بود که مذکور نبود، بعداً در روایت دیگر داریم که مکوّن نبود. یعنی حضرت میفرمایند شیء دو مرحله دارد: مرحلهای که مکوّن است. مکوّن، تکوین است، کن وجودی است. اما یک بستری است که شیئاً مقدّراً اما غیر مکوّن. اگر این حرف درست باشد که «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ»[6] پس یعنی یک خزینه، خزینۀ کن است، که حضرت فرمود: «إنما خزائنی أن أقول لشیء کن فیکون»[7] در روایت بود، خزائن الله. یک مرحلهاش خزائنی است که هنوز تکوین هم نشده، اما قدّرناه. این تقدیر آیا آنطوری که آنها میگفتند [یک نوع] علمی است، در روایت تصریح نیست. اینکه میگویم باید رویش تأمل کرد، مال این است. در آن مبانیای که خواندهایم، آنها میگویند خب این مقدّر است، یعنی مقدّراً فی علم الله.
یکی از طلاب: عین ثابتهاش.
استاد: در عین ثابت و علم الله. ما روی ضوابطی که خواندهایم، ملزمی برای آن نداشتیم. وقتی ملزم نداشتیم، دستمان خیلی بازتر است، حالا باز روایت را ببینید. «سألت أبا جعفر (علیه السلام) عن قول الله عز و جل: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً، قال علیه السلام: كان شيئاً و لم يكن مذكوراً»[8]. یک چیزی بود، اما مذکور نبود. «قلت: فقوله: أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً؟ فقال علیه السلام: لم يكن شيئاً في كتاب و لا علم». نگفتند و لا فی علم الله.
یکی از طلاب: در واقع آن که همیشه ثابت است. درست است؟
استاد: بله، اگر ما بخواهیم تحمیل کنیم به عبارت که یعنی علمی که من عرض میکنم، نه. ممکن است حضرت منظورشان این است که یعنی «و لا فی علم الله»، یعنی با مبنای دیگران هم جور دربیاید، من نمیخواهم تحمیل کنم، اما علی أی حال حضرت نفرمودند فی علم الله.
یکی از طلاب: حدیث چندم است؟
استاد: حدیث دوم همین تفسیر برهان. حضرت نفرمودند فی علم الله. فرمودند: «لم یکن شیئاً فی کتاب و لا علم» یعنی میتواند این علم موطنی باشد که عین علم واجب الوجود نباشد. اگر آن عرضهایی که من کردم، درست دربیاید، یعنی موطنی است، موطن علم، موطن اطلاع، اما نه علمی که علم واجب الوجود است و علم ذات اوست. آن مال بعد از ذات اوست، این موطن مخلوق اوست. علم ذات او جای خودش، علمی است که مخلوق اوست. اگر این باشد، این عبارت با آن سازگاری دارد. حضرت فرمودند: «لم یکن شیئاً فی کتاب و لا علم».
خب دو تا روایت دیگر هم هست که خیلی جالب است. «سألت أبا جعفر عن قوله: لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً، قال: فی الخلق»[9] یعنی لم یکن شیئاً مذکوراً فی الخلق. بین خلق ذکری از او نبود. یک معنای دیگرش را اگر فردا زنده بودیم، ادامهاش بدهید عرض میکنم. روایت بعدی «سعيد الحداد، عن أبي جعفر قال: كان مذكوراً في العلم، و لم يكن مذكوراً في الخلق»[10] این هم بسیار مناسب است. روایت ششم که مقصود اصلی من بود این است: «و عن حمران بن أعين، قال: سألته عنه» یعنی از همین آیۀ شریفۀ شیئاً مذکوراً، «قال علیه السلام: کان شيئاً مقدّراً، و لم يكن مكوّناً»[11].
یکی از طلاب: مقدوراً است.
استاد: مقدوراً؟
یکی از طلاب: مقدوراً ما داریم.
استاد: نه نسخۀ ما که «مقدّراً» است. با قبلیهایش هم جورتر است.
یکی از طلاب: نرمافزارها مقدوراً است.
استاد: ممکن است آنجا اشتباه شده.
یکی از طلاب: ولی حاجآقا در جاهای دیگر مقدّراً داریم.
استاد: مقدّراً است بله. مناسب هم با تقدیر است. مقدور معنای …
یکی از طلاب: شیئاً مقدّراً و لم یکن؟
استاد: مکوّناً. این مقابلهاش الآن منظور من است. ببینید صریحاً حضرت میفرمایند: «أتی علی الإنسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکوراً» یعنی چه؟ یعنی «کان شیئاً مقدّراً و لم یکن مکوّناً». البته این مقدّر و مکوّن روی اصطلاحات کلاسیک هم وجوه متعددی دارد، اگر خواستید بعداً [پیگیری کنید]، قضاء و قدر و علم الله و مراتبش و همۀ اینها که عرض من این است که لازم نکرده همۀ اینها را ببریم به خصوص فی علم الله.
یکی از طلاب: سر القدَرَی که عرفا میگویند.
استاد: سر القدَرَی که هست که درست هم هست …
یکی از طلاب: اینجا ممکن است نباشد.
استاد: بله، اینجا نباشد یا اگر هم هست، موطنی باشد مخلوق، نه اینکه مرتب مجبور باشیم این را ببریم در صقع ربوبی و چقدر سؤالات آنجا پیش میآید که حل شدنش [چقدر مشکل است]. من که سالها در ذهنم مطرح بوده، نمیدانم برای آن کسانی که حل شده باید برویم محضرشان.
روایت هفتم و هشتم هم هست که دیگر وقت گذشت. انشاءالله زنده باشیم [بعدا میخوانیم]. نگاه بکنید، من اینها را سریع خواندم برای اینکه رویش تأمل کنید، ببینید میتواند مربوط به بحثهای ما باشد یا نه. و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
آقای حسینزاده: حاجآقا این با قبلیهایش که لا مقدّراً دارد، در قبلیهایش دارد «لا مقدّراً و لا مکوّناً» با آنها چیز نمیشود؟
استاد: آن مال «أ و لا یذکر الإنسان» است. ببینید، دو تا آیه است.
آقای حسینزاده: آخر آنجا در روایت قبلی دو تا موطن گفت، یکی گفت «لم یک شیئاً»، یکی «مذکوراً».
استاد: بله، خب برای دو تا آیه است دیگر. آنها باید بعداً بحث بشود. یک آیه میفرماید یک وقتی بود که انسان حتی «شیئاً» هم نبود. توضیحش یعنی چه؟
آقای حسینزاده: نه مقدّر، نه مکوّن.
استاد: یعنی نه مقدّر، نه مکوّن. خب این یعنی چه با أعیان ثابته و اینها؟ این باید توضیحش را بعدا عرض بکنم، اما آن یکی فعلاً مقصود ما آن [روایت] بود که دو موطن درست شد که مکوّن نیست، اما مقدّر هست. یا علی.
کلید واژه: معانی حرفیه – ترفند ذهن – مفهوم سازی – مدرکات حضوری – اشتراک لفظی – توسعه در معنا – برهان مبدئیت مطلقه – اشکال کانت – برهان فرا رابطه – نظام صوری – برهان نظم.
[1] مراجعه شود به جلسه تفسیر 31 اردیبهشت 1391
[2] ابراهیم 10
[3] کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، المسالة الثانیة عشرة فی نفی الحال، ص35 – توضیح المراد فی شرح تجرید الاعتقاد ص30
[4] التوحید (للصدوق) ص439: وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَرْدٌ وَاحِدٌ لَا ثَانِيَ مَعَهُ يُقِيمُهُ وَ لَا يَعْضُدُهُ وَ لَا يُمْسِكُهُ وَ الْخَلْقُ يُمْسِكُ بَعْضُهُ بَعْضاً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَشِيَّتِه
[5] البرهان فی تفسیر القرآن ج5 ص544 – الکافی (ط – اسلامیه) ج1 ص147
[6] الحجر 21
[7] التوحید (للصدوق) ص133: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقُ ع لَمَّا صَعِدَ مُوسَى ع إِلَى الطُّورِ فَنَادَى رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَ قَالَ يَا رَبِّ أَرِنِي خَزَائِنَكَ فَقَالَ يَا مُوسَى إِنَّمَا خَزَائِنِي إِذَا أَرَدْتُ شَيْئاً أَنْ أَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.
[8] البرهان فی تفسیر القرآن ج5 ص544
[9] البرهان فی تفسیر القرآن ج5 ص545 (فی نسختی ط – ی)
[10] همان ج5 ص545
[11] همان ج5 ص545
دیدگاهتان را بنویسید