ما در بخشی از مباحثه اصول، مقاله منطقی ابهام را -یک رساله مختصری که خیلی مفصل هم نبود- بحث کردیم که باورم نمیشد حدوداً 4 ماه طول کشید[2]. اگر آن بحث را پیجویی بکنید میبینید خود بحثش سنگین است، این سنگینی دالّ بر این است که مواردی پیش میآید که نیاز دارد شما بربصیرت باشید.
در مباحثه خرمن، خرمن بود که پارادوکس را پیش آورد، اما وقتی کم کم جلو رفتیم فراگیر و جهانی شد. حتی در ساده ترین مفاهیم، شبهه پارادوکس خرمن و تسمیه می آمد. بنابراین بحث پارادوکس خرمن، یک بحث خیلی سنگینی از حیث موضوعی برای سائر موضوعات علمی است. کسانی که این شبهه برایشان مطرح نشده دعا کنید که مطرح نشود که راحت هستید[3]!
الان همین که میگوییم آب است، حالا گِل را ذره به ذره داریم اضافه میکنیم. هنوز گِل نشده، یک ذرّه اندازه نیم میلی متر میریزید، یک دفعه گِل میشود؟ بعد دوباره یک ذره دیگر خاک میریزید، میشود یا نمیشود؟
پارادوکس خرمن[4] همین بود، در پارادوکس خرمن اول یک گندم اینجا میگذاشت، میگفت: یک گندم دیگر اگر رویش بگذارید خرمن است؟ نه. خب حالا سه تا گندم میکنید، خرمن شد؟ نه.
– یک مرجع تشخیص دارد، یک عرفی هست[5].
همین مرجع تشخیصش هست که همه را میکُشد! مرجع تشخیصش کیست؟ کدام مرجع تشخیص است که وقتی به یک عددی رسید بگوید عدد بعدی را نگذار؟ میبینید گندمها خیلی زیاد شد، میگویید عدد بعدی را نگذار، خب یک دانه گندم چیزی نیست، بگذارم یا نگذارم فرقی نمیکند. لذ صد تا خرمن هم روی هم میشود اما با یکی یکی؛ کِی به خرمن رسیدیم؟
کم کم جلو میرویم، میگفتید تا حالا که آب است معلوم است که آب است، یک کمی آب اضافه کردید، حالا حاضر هستید بگویید یا نه؟ این دفعه میبینید کم کم عرف ساکت میشود، حالا گِل است یا نیست؟ میگوید گِل نیست، یعنی صدق گل روشن نیست، این را مرز مغشوش[6] میگوییم، درهم و دینار مغشوش یعنی چه؟ یعنی یک خرده طلا هست یک خرده مس است، غشّ یعنی همین[7]. اساسا مغشوش این است که چند تا طبیعت دست به دست هم دادند این مرز را درست کردند، شما اگر یک طبیعت داشتید مرز مغشوش نداشتید.
سایه و نیم سایه[8] کجا دارید؟ آن وقتی که نور به صورت خطی قطع نمیشود، به صورت غیر خطی قطع میشود، نیمسایه میشود. همه مشکلات سر همین است.
ابهام از کجا میآید؟ ببینید در پایان این مقاله یک تقسیمبندی ثلاثی کردهاند[9]. میگویند چرا برای ما ابهام پیش میآید و این قدر هم سنگین است و به مشکلاتی برمیخوریم؟
عدهای گفتهاند که مشکل ما زیر سر زبان است. شما زبان را تغییر دهید و دقیق کنید، در واقعیت که ما ابهامینداریم. هر چیزی سر جای خودش است. پس ابهام از کجا میآید؟ از زبان میآید[10].
یعنی ما میخواهیم برای یک چیزی نشانه بگذاریم. نشانههای ما کاربرد دقیق خودش را ندارد. مثلاً یک جا میفرمایند اصل وضع لفظ خرمن، روی ابهام است. کلمات دیگری مانند «انبوه»، «انباشت»، «توده» هم لغاتی از همین سنخ هستند. «خرمن[11]»؛ خر بهمعنای بزرگ است. «مَن» واحد وزن بوده. خرمن، یعنی یک مَن بزرگ. اگر بخواهید آن را کیل کنید، از من خیلی بیشتر است. خرچنگ، چنگ های بزرگی دارد. خَر بهمعنای بزرگ است.
عدهای دیگر مسأله معرفتشناسی را مطرح میکردند. میگفتند که همه آنها زیر جهل ما است. ما نمیدانیم. و الا اگر علم ما گسترده شود و بدانیم، ابهامینیست. در واقعیت، اصلاً ابهامینیست. لذا این جور حل کردند[12].
اما وقتی ما مباحثه میکردیم، این جور به ذهن ما نیامد. من عرض کردم باید در متن واقع، سراغ ابهام را گرفت. اتفاقا منشأ ابهامیکه بازتاب آن در زبان و در معرفت ما است، در خود ثبوت است. این بحث سنگین بود و ما این جور به ذهنمان رسید. در آخر کار هم به این شکل حل شد. شواهدی هم داشت که آن ها را یادداشت کرده ام. اصلاً خودِ طیف تشکیل شدن، درمتن واقع است که ذهن هم ناچار گرفتار این میشود. صاحب رسالهای که بحث کردیم میگفت: منشأ متافیزیکی دارد[13].
واقعا ابهام ناشی از متن تکوین است، خارج، طوری است که این تشکیک در او هست و این ابهام را برای ذهن ما رقم میزند. خیلیها تلاش کردند که صرفاً ذهنیاش کنند، ما آن چه که دیدیم این است که واقعا این شبهه قوی است و حلّش، به یک کلمه نبود.
یعنی واقعاً این طوری است که متن نفس الامر، منشأ ابهام است، تازه خدای متعال در ذهن ما عجائب آفریده که با واقع این چنینی که این قدر مرزهای مغشوش دارد، ما آرام هستیم، مفاهیم روشن درست میکنیم و کارمان هم درمیرود، بله یک جاهایی میرسد که گیر میافتیم.
اگر فکر کنیم میبینیم از عجائب خلقت انسان است که با این پیچیدگی که ذهن بشر با نفس الامر اشیاء -با این طیف عظیم- روبرو هست، اینها را ردهبندی میکند، کلاسبندی میکند … امروز هم دارند فنّش را در همین اطلاعات پیاده میکنند که آنتولوژی[14] میگویند. اگر این فن را کار بکنید خوب است، یک فن نوپایی است که برای طلبههای جوان دانستن اینها خوب است، هر چه کار بکنید بعد از 10 سال خوشحال هستید که الحمدلله از روز اول دنبال این ها رفتیم . اولش خیلی کار دارد ولی اساس آن کارها همین است: ردهبندی، دستهبندی، کارهایی که ذهن ما انجام میدهد و خودمان توجه نداریم. لذا الان ما نباید بگوییم که مفهوم مبهم است، مفهوم مبهم نیست، مفهومِ واضح میخواهد در جایی بیاید که طرفین راست و چپش سر از بینهایت در میآورد. علی ای حال ذهن ما این را دارد که یک محدودهای را قرار میدهد، بعد هم خودش در آن محدودههای مرز گیر میافتد[15].
در ذهن من، یک حلّی است که به این اشکال جهانی و سراسری[16]، مربوط است:
آن چیزی که من میخواهم عرض کنم این است: برای اینکه در یک ماهیتی تشکیک بدهیم، راه رفع ابهام این است: به جای اینکه ذهن خودمان را سراغ سقف و کف ببریم، برای تعیین سقف و کف در مرز یک ماهیت و تعیین آن مرز مغشوش، از پیمانه استفاده کنیم. چه در اجزاء متشابه و چه در اجزاء غیر متشابه.
در خرمن، آن چیزی که روادار[17] بود و سبب پارادوکس بود، چه چیزی بود؟ هر بار یک دانه گندم اضافه میکردیم. اگر شما هر بار به جای اینکه از یک دانه گندم استفاده کنید، از یک کیل استفاده کنید، مثلاً پیمانهای را در نظر بگیرید که ده کیلو گندم را در بر میگیرد، از این کیل استفاده کنید، از دو قدر متیقّن هم شروع میکنید و در این بین به هم میرسند. در اینجا که به هم رسیدند شما میتوانید مرز را تعیین کنید.
در خرمن وقتی از این طرف شروع کنید و مدام یک دانه اضافه کنید، چه زمانی خرمن میشود؟ با یک دانه که یک دفعه بالا نمی آید تا خرمن شود. دانه قبلی را گذاشتیم و هنوز خرمن نبود. دانه بعدی را گذاشتید، خرمن شد؟! هیچ کسی این را از شما نمیپذیرد. کما اینکه از طرف دیگر خرمن بود، اگر یک دانه بردارم، خرمن از بین میرود؟ نه، هنوز خرمن هست. یک دانه دیگر بردارم، از بین میرود؟ نه، هنوز هست. چه زمانی از بین میرود؟ با یک دانه برداشتن که از بین نمیرود. پس تا آخر هم آن را میبرید و هنوز خرمن هست. این پارادوکس بود.
اگر شما این را به یک پیمانه تبدیل کنید، پیمانهها به مناسبت های مختلف تفاوت میکند.
به جایی بیایید که همه عرف و همه کسانی که با مفهوم خرمن آشنا هستند، در اولین نگاه میگویند که این خرمن است. این را بهعنوان فرد متیقّن اقلّ تحقق خرمن قرار دهید. فرد متیقن است و هیچ کسی در آن شکی ندارد.
یک وقتی است که میگوییم این خرمن است و بیشتر، این اصلاً منظور من نیست. منظور من در جایی است که یقین داریم خرمن است؛ قسم میخوریم که خرمن است. اما نمیگوییم خیلی هم بیشتر است. آنجایی که عرف میگویند خرمن و بیشتر است، مراد ما نیست. آن جایی که میگویند خرمن است و نسبت به بیشتر از خرمن قضاوتی ندارند، مراد ماست. یعنی قاطع هستند که خرمن است و درعینحال هم نمیگویند بیشتر از خرمن است. اسم این را میگذاریم، قدر متیقّنی که خرمن است و بیشتر از خرمن نیست.منظور من این است: عدم علم به زیادی. گاهی علم به زیادی داریم که از بحث ما خارج است.
از این طرف چیزی را فرض میگیریم که قطعاً خرمن نیست. یک دانه گندم باشد یا بیشتر باشد، ولی همه عرف وقتی آن را نگاه میکنند میدانند که خرمن نیست.
از اینجا اگر با دانه جلو برویم، دوباره طرفین پارادوکس میرود؛ این کمتر شده و آن بیشتر شده و نه این از خرمن افتاده و نه آن از خرمن افتاده. به این پارادوکس میگوییم. به یک تناقض میرسیم. اما به جای اینکه از این طریق برویم، از طریق زیاد کردن پیمانه جلو میرویم. یعنی یک پیمانه برمیداریم که مشتمل بر بیست کیلو یا پنجاه کیلو گندم است.
پیمانه که به مناسبتها تعیین شد، حالا از آن یک پیمانه بر میداریم و به ازاء آن یک پیمانه به این اضافه میکنیم. در این بین، به هم میرسند و مساوی میشوند[18]. اینجا را میتوانیم از آن مرزهایی قرار دهیم که بگوییم مرز خرمن، تعیین شد.یعنی اگر شک کنیم که خرمن هست یا نیست، در اینجا به یک مرزی رسیدهایم که این طرف آن، خرمن هست و طرف دیگر خرمن نیست. خب این راهحلی است که در ذهن من هست تا ذهن شما هم شروع به فکر کند.
وقتی ما با پیمانه به وسط رسیدیم، پیمانه ها را کوچک میکنیم. الآن به مرزی رسیدیم که این دو به هم رسیدند؛ وقتی به این مرز رسیدیم، در محدوده بیست کیلو هنوز مرز مغشوش است. تا حالا مرز مغشوش وسیعتر بود. با به کارگیری پیمانههای مساوی و کم کردن خرمن و زیاد کردن دیگری به جایی رسیدیم که برای این مرز مغشوش، یک جایی را گذاشتیم. همینطور بیسر و در نبود. اما همچنان این مرز مغشوش ما بیست کیلو بود. در همین مرز مغشوش دوباره میتوانیم پیمانه را اجراء کنیم. یعنی در این فاصله از این یکی، ده کیلو برمیداریم و به دیگری ده کیلو اضافه میکنیم. همینطور ادامه میدهیم تا اینکه بعد از اضافه شدن این بیست کیلو با پنج کیلو کار میکنیم. با یک کیلو، و در آخر کار با یک دانه. یعنی پیمانه نهائی ما در تعیین مرز مغشوش، یک دانه میشود.
– به وسیله این یک دانه تشکیک از بین میرود[19]؟
میگوییم اگر این یک دانه را به آن اضافه کنید، خرمن است. اگر از آن کم کنید، دیگر خرمن نیست.
– خلاف وجدان نمیشود؟ قرار شد که تحلیل، خلاف وجدان اولیه نباشد. همه وجدان ها میپذیرند که با یک دانه، خرمن جا بجا نمیشود[20].
اگر این راهی که من گفتم را به عرف نشان دهید، میپذیرند. چطور شما میگویید: یک دانه برداشتن، خلاف وجدان است، اما تناقض و پارادوکس، خلاف وجدان نیست؟! دارید میبینید وقتی ادامه دادید، اگر یک دانه اضافه کردید، از خرمن بالاتر است اما باز میگویید که خرمن نیست؟
عرف یک ارتکازاتی دارد که ابزار تدقیق برای آن ندارد. اگر ابزار تدقیق را به او بدهیم با مفهومی که او دارد، خوشحال میشود. چرا؟ چون یک مفهومی را برای غرضی آورده و بعد در مواردی در صدق آن دچار مشکل میشود. وقتی ما این مشکل را بدون اینکه در مفهوم آن دستکاری کنیم، خوشحال میشود. آن هم که گفتید خلاف ارتکاز است، به این جهت است که انس به ابهام هست. انسی که به ابهام داشت، این بلا را سرش میآورد. وقتی ذهن عرف را راهنمائی کردیم و بهطور دقیق آن مفهوم مبهم را برای او مرزبندی کردیم، معلوم نیست ناراحت شود.
یعنی دست از آن مفهومی که داشته برنداشته، از طرف دیگر هم مشکلی که در ابهام داشت، با دقت برای او بر طرف میشود. «زوال[21]» هم به همین صورت است. هر چه زوال را دقیقتر کنیم، عرف ناراحت نمیشود. شما بگویید دیگر چه کار داری که بگویی الآن نه، بعد بله؟ عرف ناراحت نمیشود، بلکه خوشحال هم میشود. ولو قبل از آن برای او مبهم بود و مشکل داشت. اما وقتی برای او تدقیق شد خوشحال میشود. پس آن ارتکازی که شما فرمودید قبل از تدقیق است. انس و ارتکازش با ابهام بوده. درست هم هست.
– عرف قسم نخورده که حتماً پارادوکس های ذهنی خود را حل کند. مشکل قوای شناختی من است که نمیتوانم آن را حل کنم[22].
اگر شما نسبت به همان چیزی که عرف به کار میبرد و وجداناً متحیر میشود، راهی را پیدا کنید که بدون اینکه از آن مسمّی و تسمیه اول دست بردارد، به نظم هم برسد ذهن خوشش میآید و عرف خوشحال میشود.
فرمودند که چه اصراری است که ما این پارادوکس را حل کنیم. اصرار ما بر این است که در حل پارادوکس به مطالب خوبی برسیم. یکی این است که اصلاً چرا پارادوکس پدید میآید. حلّی که از باب پیمانه ارائه دادم، برای این بود که اصلاً رواداری است که پارادوکس را پدید میآورد. چرا رواداری خودش را نشان میدهد؟ بهخاطر اینکه پیمانه را کوچک گرفتیم؛ یک دانه گندم.چرا پیمانه را عرض میکنم؟ به این خاطر که پیمانه رواداری ندارد و به بین میرسد. ممکن است که پیمانه ی اول را دانه گندم قرار دهیم اما صحبت در این است که بین راهش خیلی به ما ضابطه نشان نمیدهد. ما میخواهیم به یک جایی برسد که بینابین عرف این دقت را از ما بپذیرد.
و اینکه فرمودند بشر قسم نخورده که آن را حل کند، مانعی ندارد، اما اینکه باید آن را چه کار کرد، سه-چهار موضع گیری هست.
– در کلماتی مانند «راء»، خانه و کلمه، پیمانه را چه کنیم[23]؟
ببینید یکی از بحثهای خیلی خوب که حدود هفتاد سال است بشر آن را کشف کرده، همین فُرمَنت صوت –formant- میگویند. ما در مباحثه لغت در جلسات متعدد راجع به این بحث کردیم. در «راء» فرانسوی، فرمنت و محدوده ای که جهاز نطق انواع «راء» را تولید میکند، کلّ آن منطقه، طبیعی «راء» است و مولّد طبیعی «راء» است. همین فرمنت را اگر تحلیل کنید، میبینید با «زاء» یک مرز و تفاوتی دارد. خود محدوده «راء» را میتوانید کم و زیاد کنید، پیمانه بگذارید و «راء» را از غیر آن تمییز بدهید. علی القاعده در فنوتیک میتوان این کار را کرد.
– در اینجا داوری هست که بگوید خرمن شد یا نه؟ چون ممکن است یک عدهای بگویند که شد اما عده دیگر بگویند که نشد. وقتی در وضع آن ابهام هست، در زمان تعیین کردن هم داوری نداریم که بگوید الآن که ریختی پس خرمن شد.
من نگفتم وقتی به این مرز مغشوش میرسیم، همه اتفاق دارند که خرمن است. اصلاً این خلاف عرض من بود. من از چیزی که قطعاً خرمن است شروع کردم، برای اینکه وقتی بر میداریم به یک حدّی برسیم. ولو شک میکنند، اما با این تدقیق، ما بعد التدقیقِ ما را تصدیق کنند؛ اگر قرار است که خرمنی را بگوییم و برای عرف عام مشکلی نباشد، اینجا جای آن است.
من نمیگویم در اینجا شکّی ندارند. اتفاقاً به اینجا که ما میرسیم، یکی از مهمترین مواضعِ شکّ در صدق خرمن است. مانعی هم ندارد. اصلاً شک، به همین معنا است. ولی ما با تدقیق خودمان، موضع شک را روشن کردیم. یعنی به یک مرز دقیقی رسیدیم که طرف راست و طرف چپ دارد.
حالا اجراء آن مقداری غموض دارد. انواعی دارد. راههای مختلفی را شما میتوانید بررسی کنید. مثلاً حتی یک خرمن بزرگ را میتوانید نصفه کنید و با پیمانه نصف شروع کنید. بعد ادامه دهید و به جایی رسیدید که دیگر پیمانه نصف عمل نمیکند، دوباره پیمانه را نصف کنید و با پیمانه نصف نصف انجام دهید. راههای مختلفی دارد که میتوانید آن را ادامه دهید. منظور اینکه ما در حل این پارادوکس یک چیزهایی را پی جویی میکنیم که برای جاهای دیگر به درد ما میخورد.
– اگر دانه دانه هم برداشته شود، باز یقین هست که خرمن نیست. و در یک جایی هم باز یقین هست که خرمن هست. شما میفرمایید با پیمانه این دقیقتر میشود؟
چون زیادتر است خودش را زودتر نشان میدهد. با دانه هم میشود، اما از کجا شروع کنیم؟ از خرمن یقینی که چه بسا از آنها خیلی بیشتر باشد. ولی آن هم یک راهش است که از این یک دانه بر میداریم و روی دیگری میگذاریم. از دو طرف شروع میکنیم؛ از این طرف یکی برمیداریم و به دیگر اضافه میکنیم. بین راه که مساوی شدند با پیمانه دانه گندم به هم رسیدیم. این هم مانعی ندارد. وجوهی است.
من که اینها را گفتم، شاید بعداً شما وجههای بهتری را برای رفع ابهام پیدا کنید. این ها بحث های خیلی سنگینی است.
[1] برشی از مطالبی که با عنوان «شبهه صدقیه» از افادات استاد تنظیم و گردآوری شده است.
[2] مقاله ابهام و پارادوکس خرمن در جلسات درس خارج اصول سال ١٣٩۵ از تاریخ ٢۴/ ۶/ ١٣٩۵ تا تاریخ ٢۶/ ١٠/ ١٣٩۵ مورد بررسی قرار گرفته است.
[3] در یکی از یادداشت های استاد می خوانیم:
برای اهمیت مسئله ابهام بس است با وضوح معنی صلات نزد متشرعه بلکه عرف عام اینکه با فاصله حدود نیم قرن در فضای بحث اصول، صاحب کفایه بگویند جامع اعمی نمیشود و مظفر صاحب اصول الفقه بگوید جامع صحیحی نمی شود و محال است!!(سایت فدکیه، یادداشت شماره ١٣٧)
[4] يك دانه گندم، خرمني از گندم تشكيل نميدهد. اجازه دهيد يـك دانـه گنـدم بـه آن بيفزاييم. اما افزودن يك دانه گندم به انباشتی از گندم كه خرمن نيست، باعث تشـكيل خرمن نمی شود. يك دانه گندم در خرمن بودن يا نبودن، تأثيری ندارد. بنابراين خرمنـی به دست نمی آيد. اين كار را ادامه می دهيم. باز هم خرمن به دست نمی آيد. با ادامه ايـنكار به اندازه دلخواه هيچ گاه خرمن گندم به دست نمی آيـد. از ايـن رو مـيتـوان نتيجـه گرفت كه خرمن گندمی وجود ندارد. اما می دانيم در بعضی مزارع، واقعاً خرمنهايی از گندم وجود داشته اند، دارند و احتمالاً خواهند داشت. يكی از اين خرمنهـای گنـدم را در نظر بگيريد. فرض كنيد اين خرمن از صد هزار دانه گندم تشكيل شـده باشـد. يـكدانه از آن برمی داريم. اما كاستن يك دانه گندم از انباشتی از گندم كه خرمن است، باز هم خرمنی ديگر به دست خواهد داد؛ يك دانه گندم در خرمن بودن يا نبودن تـأثير ی ندارد. بنابراين خرمنی ديگر به دست می آيد. اين كار را ادامه می دهيم. باز هـم خـرمنبه دست ميآيد. با ادامه اين كار به اندازه دلخواه، همـواره خـرمن بـه دسـت خـواهيم آورد. از اين رو می توان نتيجه گرفت كه يك دانه گندم نيز خرمنی از گندم است. امـامی دانيم كه اين گونه نيست.
فردی با قد 150 سانتی متر در جامعه ايران، قدبلند محسوب نمـی شـود . يـك ميليمتـربيشتر چطور؟ او هم نبايد قدبلند باشد. چرا كه اگر كسی از فردی كه قدبلند نيست تنها يك ميليمتر بلندتر باشد، قدبلند نخواهد بود؛ يك ميليمتر تأثيری در قدبلنـد بـودن يـانبودن ندارد. با ادامه اين كار، نتيجه می شود كـه هـيچ كـس در جامعـه ايرانـی قدبلنـدنيست. اما واقعاً برخی افراد قدبلند هستند؛ مثلاً علـی دايـي، بـازيكن و مربی معـروف فوتبال ايران. يكی از اين قدبلندها را در نظر بگيريد. فرض كنيد وی 2 متر قد دارد. آيـايك ميليمتر كوتاه تر از او نيز قدبلند است؟ طبيعتاً بله. چرا كه اگر كسی از فـردی كـه قدبلند است تنها يك ميليمتر كوتاهتر باشد، قدبلند خواهد بود؛ يك ميليمتر تأثيری در قدبلند بودن يا نبودن ندارد. با ادامه اين كار، نتيجه ميشود كه افـراد بـا طـول قـد 150 سانتی متر نيز در جامعه ايرانی قدبلندند. اما می دانيم كه اين گونه نيست.
اين كار را برای بسياری عبارت هـای ديگـر زبـان، غيـر از خـرمن و قدبلنـد، نيـزمی توان تكرار كرد. تنها برخی از اين عبارت ها از اين قرارند: تاس، سفيد، ثروتمنـد،ارزشمند، باهوش، عاقل، زيبا و…. اين دسته از پارادوكس ها را اصطلاحاً پـارادوكس خرمن (Sorites Paradox) ناميده اند. گرچه خرمن، تنها يكی از عبارت هـای زبـان طبيعی است كه در معرض چنين پارادوكسی است، اما اين نام برای همه آنها مشهور گرديده اسـت . عبـارت هـای يادشـده را نيـز اصـطلاحاً مسـتعد پـارادوكس خـرمن(Sorites Susceptible) نام ميدهند.
عموماً وقتی پرسيده شود كه چرا چنين اوضاعی برای »خرمن گندم« (يا عبـارت هـای ديگری نظير«قدبلند» و…) رخ می دهد، گفته می شود كـه چـون ايـن عبـارت هـا مـبهم(Vague) هســتند. در ايــن نوشــتار نيــز ابهــام(Vagueness) بــرای توصــيف چنــينعبارت هايی به كار برده مـي شـود . لازم بـه ذكـر اسـت كـه ايـن اصـطلاح «مـبهم» بـاكاربردهای ديگر اين كلمه در زبان فارسـی بـه معنـای نامشـخصّ، نـامفهوم، دارای معـانی مختلف، پيچيده، چندپهلو و… متفاوت است. در ادامه، معنای ابهام بيشتر تدقيق خواهد شد.
پارادوكس خرمن را اولين بار اوبيوليدس(Eubulides)، از فيلسوفان رواقی هـم عصـرارسطو، مطرح كرد. اين پارادوكس پس از آن دوره تا ابتدای قرن بيستم مورد توجه قرار نگرفت. در اين قرن، اوّلين توجهات به آن به سبب مشكلی بود كه بـرای زبـان ايـدئال ايجاد می كرد. اما از دهه 70 به بعد در كانون مسائل فلسفه تحليلـي، مخصوصـاً فلسـفه منطق و زبان، قرار گرفت و نظريه های متعددی دربـاره آن تنظـيم شـد. مهـم تـرين وگسترده ترين پروژه درباره ابهام در مركز تحقيقاتی آركه (Arche Research Centre) وابسته به دانشگاه سنت اندروس (the University of St. Andrews) طـی سـال هـاي2003 تا 2006 انجام شده است. در پژوهش حاضر، بسياری از مسائل راجـع بـه ابهـام بررسی شده است.(مقاله ابهام و پارادوکس خرمن، ص ١-٣)
[5] کلام یکی از دوستان حاضر در جلسه درس
[6] مرز مغشوش: اين بار از يك استعاره بهره می گيريم. صفحه ای را در نظر بگيريـدكه در مقابل يك منبع نور قرار گرفته است. اگر صفحه ديگری بين منبـع نـور و صـفحه اوّل در نظر بگيريم به طوری كه روی آن سايه تشكيل شود، خواهيم ديد كه سـايه ای كـه تشكيل می شود دارای مرز مغشوش است، يا به عبارتی مرز دقيقی ندارد. حال در اين مثال، صفحه ای را كه سايه روی آن تشكيل می شود، اشياء مورد بحث (انباشت های گندم، افـرادجامعه ايران يا…) و صفحه ای را كه عامل توليد سـايه اسـت، عبـارت زبـانی مـورد نظـر(«خرمن گندم»، «قدبلند» يا…) فرض كنيد. در اين استعاره، سايه ای كـه تشـكيل مـی شـود،همان دايره مصاديق آن عبارت زبانی (خرمن های گندم، افراد قدبلند يا…) خواهـد بـود. بـااين استعاره می خواهيم ويژگی ديگری را به عبارات زبانی مورد بحث نسبت دهيم: داشـتن مرز مغشوش (Blurred Boundary). منظور از داشتن مرز مغشوش اين اسـت كـه دايـره مصاديق «قدبلند» مثلاً، مانند سايه تشكيل شده در استعاره بالا است(مقاله ابهام و پارادوکس خرمن، ص ۶)
[7] و تقول: لقيته غشاشا و غشاشا أي: عند مغيربان الشمس، أي: في آخر غشيشيان النها(كتاب العين ؛ ج4 ؛ ص340)
و قال: غشاش الليل: بين الليل و النهار.( كتاب الجيم ؛ ج3 ؛ ص18)
و الغش: نقيض النصح، و هو مأخوذ من الغشش، و هو المشرب الكدر، كذلك قال ابن الأنباري.( تهذيب اللغة ؛ ج8 ؛ ص6)
(لبن مغشوش) مخلوط بالماء.( المغرب ؛ ج2 ؛ ص104)
الغش: نقيض النصح و هو مأخوذ من الغشش المشرب الكدر؛ أنشد ابن الأعرابي:
و منهل تروى به غير غشش |
أي غير كدر و لا قليل(لسان العرب ؛ ج6 ؛ ص323)
و الغشاش: أول الظلمة و آخرها.( لسان العرب ؛ ج6 ؛ ص323)
[8] سایه زمانی تشکیل میشود که جسم کدر در در برابر منبع یک چشمه نور قرار میگیرد. هنگامی که نور به جسم کدر میتابد و نور از آن رد نمیشود درپشت جسم کدر سایه تشکیل میشود.
کوچکترین زاویه بین مسیر نور، یعنی سطحی که سایه بر آن میافتد، بلندترین سایه را ایجاد میکند. درصورتی که جسم به منبع نور نزدیک باشد، سایه بزرگ است. چنانچه سطح خمیده باشد، انحرافهای بیشتری وجود خواهند داشت.
انواع چشمه نور
با توجه به ابعاد منبع نور و فاصله جسم تا آن، میتوان چشمه نور را به دو نوع تقسیم کرد:
چشمه نور نقطهای
درصورتی که منبع نور ما به اندازه یک روزنه کوچک باشد، به آن چشمه نور نقطهای میگویند. بعنوان مثال درصورتی که در اتاق تاریک یک مقوا را جلوی یک لامپ قرار دهیم و نقطهای در وسط مقوا ایجاد کنیم، روزنه ایجاد شده در حکم یک چشمه نور نقطهای است که تنها از آن باریکهای از نور خارج میشود.
چشمه نور گسترده
به منبع اصلی نور مانند لامپ روشن، خورشید و شمع روشن چشمه نور گسترده میگویند.
اندازه سایهها
اندازه سایه هر چیز بستگی به این دارد که نور از کدام سمت به آن بتابد.
درصورتی که نور از سمت راست یا چپ بتابد، اندازه سایه آن بلندتر از هنگامی است که نور از بالا بتابد.
درصورتی که نور از بالا بتابد، اندازه سایه آن کوتاهتر از هنگامی است که نور از سمت راست یا چپ میتابد.
تغییر سایه در طول روز
اگر صبح باشد، سایه اجسام بلندتر از ظهر است.
اگر ظهر باشد، سایه اجسام کوتاهتر از صبح و عصر است.
اگر عصر باشد، سایه اجسام بلندتر از ظهر است.
نیم سایه چگونه تشکیل میشود؟
همانطور که گفتیم درصورتی که منبع نور بزرگ باشد، علاوه بر سایه، نیم سایه هم تشکیل میشود. به دلیل آنکه هر منبع نور گستردهای دارای منابع نور نقطهای میباشد، در این شرایط قسمت مرکز سایه، بصورت یکنواخت تاریک شده و اطراف آن دارای روشنایی کمی است که به مرور با دور شدن از مرکز، روشنایی آن بیشتر میشود.
[9] دوم: ريشه ابهام در زبان طبيعي. توافق بر اين است كه ابهـام در زبـان طبيعـي وجـوددارد. عبارت هايی در زبان هستند كه مستعد پارادوكس خرمن بـوده، مـوارد حاشـيه ای داشته، دارای مرز مغشوشند. اما اين شروع كار است، نه پايان كار. يك نظريـه دربـاره ابهام بايد پاسخگوی اين مسئله مهم باشد كه ابهام موجـود در زبـان چگونـه پديـده ای است؟
آيا ابهام پديده ای سمنتيكی است؟ يعنی آيا بـود و نبـود ابهـام در سـمنتيك زبـان طبيعی تغييری ايجاد می كند؟ يا اينكه ابهام پديده ای معرفتـی اسـت؟ يعنـی مـبهم بـودن عبارتی در زبان به دانستن يا ندانستن اموری درباره آن عبارت مربوط ميشود. يا اينكـه پديده ای متافيزيكی است؟ يعنی اين كه ابهام امری مربوط به جهان واقعـی اسـت و اگـرحضوری در زبان دارد به سبب تطابق زبان و جهان است. و يا نوعی ديگر؟
مورد خاص و مهمی از اين ريشه يابی ابهام، بحث عدم تعیّن (Indeterminacy) است. در بحث صورت بندی موارد حاشيه ای ديديم كه شهوداً ابهام با نوعی از عدم تعیّن همراه است. حال مسئله اين خواهد بود كه اين عدم تعیّن از چه نوعی است؟ به عبارت ديگـرتعبير عملگر D كه در صورت بندی موارد حاشيه ای گفته شد، چيست؟ آيا D به معنـی دانستن است؟ يعنی در وضعی كه، مثلاً، داوود مورد حاشيه ای محمول «لاغر» است، اهل زبان نمی دانند كه آيا داوود لاغر هست يا نيست. يا اينكـهD بـه معنـای صـادق بـودن است؟ يعنی جمله «داوود لاغر است»نه صادق است و نه كاذب. يا اينكه اين عدم تعـيّن متافيزيكی است؟ يعنی داوود در واقع نه دارای ويژگی لاغری هست و نه دارای ويژگـی لاغری نيست. يا اينكه معنای ديگری دارد؟ اين ها مسائلی است كه هر نظريـه ای دربـاره ابهام بايد برای آن پاسخی داشته باشد(مقاله ابهام و پارادوکس خرمن، ص ١٢-١٣)…
چنان كه پيش از اين گفتيم، عموم نظريه های ابهام از بين سه ويژگی اصلی ابهام مـواردحاشيه ای را مورد توجه قرار داده اند. نيز گفتيم كه مفهوم موارد حاشيه ای با نوعی عدم تعيّن آميخته است. از اين رو در بحث از ريشه ابهام در زبان، يعنی بحث از اينكه ابهـام چه نوع پديده ای است، به اين مسئله پرداخته اند كه عدم تعيّن ابهام چه نوع عدم تعيّنی است. آيا اين عدم تعيّن، معرفتی است؟ آيا سمنتيكی است؟ آيا متافيزيكی است؟ يا اينكـه نوع ديگری است. در واقع، مسئله در اينجا تعبير عملگر D است كـه در صـورت بنـدی موارد حاشيه ای گفتـيم . براسـاس همـين موضـع گيـری، مـی تـوان نظريـه هـای ابهـام راگروه بندی كرد. برای رعايت اختصار، تنها به سه گروه از اين نظريه ها اشاره مـی شـود .
اين سه گروه، متداول ترين نظريه های ابهام را در خود جای خواهند داد. (همان، ص ١٩)
[10] نظريه های زبانی (Linguistic theories): طبق اين نظريـه هـا، ابهـام پديـده ای زبـانی است. هيچ چيز نادانسته ای در مورد عبارات مبهم كه به ابهام آنها مرتبط باشـد، وجـودندارد، يا اگر وجود داشته باشد، دانستن آن اثری در حذف يا توضيح ابهـام نـدارد. نيـز،هيچ ويژگی يا شيئی در جهان واقعی مبهم نيست؛ بـه قـول راسـل ابهـام و دقـّت صـفت نمايش دهنده ها، مانند زبان هستند و نسبت دادن آنها به آنچه نمايش داده می شود؛ يعنـی واقعیّت، خلط مقولاتی است (Russell, 1923) (مقاله ابهام و پارادوکس خرمن، ص ١٩-٢٠)
[11] خرمن. [ خ َ / خ ِ م َ ] ( اِ ) کود گندم بود که بعد از آن پاک کنند. ( نسخه ای از اسدی ). قبه غله و گل و خاک بود. ( نسخه ای از اسدی ). توده گندم و جو باشد که از کاه پاک کنند. ( صحاح الفرس ). خوشه های غله راگویند که از بعد از درو کردن توده سازند و هنوز دانه را از کاه جدا نکرده باشند. ( فرهنگ جهانگیری ). توده غله مالیده و غیر آن با کاه آمیخته. ( شرفنامه منیری ). توده غله مالیده و با کاه آمیخته یا توده غله صاف. ( غیاث اللغات ).توده غله که هنوز آنرا نکوفته و از کاه جدا ننموده باشند. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء )(لغت نامه دهخدا، واژه خرمن)
خر هر چیزی که در بدی و زشتی و ناهمواری و بزرگی و ناتراشیدگی بنهایت رسیده باشد، همچو: خرآس ، خرامرود، خربط، خرپشته ، خربیواز، خرتوت ، خرچال ، خرچنگ ، خرسنگ ، خرگاه ، خرمگس ، خرموش ، خرمهره : خرنای ، خر دشتی. ( از برهان قاطع ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( از آنندراج ).(لغتنامه دهخدا، واژه خر)
خر: …۲. درشت، بزرگ (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): خربط، خرپا، خرپشته، خرچنگ، خرسنگ، خرکمان، خرمهره.(فرهنگ عمید، واژه خر)
من. [ م َ ] ( اِ ) وزنی باشد معین در هر جایی و آنچه در این زمان متعارف است چهل استار است و هر استاری پانزده مثقال که مجموع من ششصد مثقال باشد به وزن تبریز و هر مثقالی شش دانگ و دانگی هشت حبه و حبه ای به وزن یک جو و به این معنی عربان حرف ثانی را مشددکنند. ( برهان ). وزنی است معروف و به تشدید نون معرب آن است. ( فرهنگ رشیدی ). وزنه ای را گویند که در هر ولایتی بر مقداری معین اطلاق می کنند و من تبریز که معمول این زمان است عبارت است از چهل سیر و هر سیری شانزده مثقال ، پس من عبارت از ششصد و چهل مثقال می باشد. ( ناظم الاطباء ). به معنی وزن است در هر جایی به معنی تفاوت است چهل استار است که هر استاری شانزده مثقال باشد که مجموع یک من ششصدو چهل مثقال شود و این من سابق تبریز بوده اکنون هزار مثقال است. ( انجمن آرا ). نام وزن معین که دو رطل باشد و این من بیشتر مستعمل اطباست و من هندی چهل سیر است و وزن سیر در هر ملک مختلف باشد. ( غیاث ). در سانسکریت «مانه » ( مقیاس ، وزن ، وزنی معین )، یا از هندی باستان «منا» ( وزنی معین [ طلا ] )، یونانی «منه » ، لاتینی «مینه » . در زبان شومری ( قوم غیرسامی و غیرآریایی ) لغت «منه » به جای مانده و از آنان به اکدیان رسیده ، «منو» گفتند و در عبری ، «مانه » . «من » اساساً وزنی بوده و سپس نام پولی گردید و به مرور زمان نزد اقوام مختلف ارزشهای مختلف پیدا کرد. ( از حاشیه برهان چ معین )…
ترکیبی بودن خرمن
|| بعضی گفته اند در اصل به معنی توده است و از این مرکب است «خرمن »، یعنی توده بزرگ. ( فرهنگ رشیدی ). توده هر چیز را نیز گویند. ( برهان ). به معنی توده چون خرمن به معنی توده کلان، از عالم خربط و خرمگس و خرپشه و مانند آن و اینکه در لفظ خرمن فتحه خا را تغییر داده به کسره می خوانند از جهت قباحتی است که در ترکیب واقع شده نه آنکه لغتی است. ( آنندراج ). به معنی توده نیز آمده چنانکه خرمن به معنی توده کلان. ( غیاث ).(لغتنامه دهخدا، واژه من)
[12] نظريه های معرفتی(Epistemic theories) : بر مبنای ايـن نظريـه هـا، ابهـام پديـده ای معرفتی است. اينكه در مواردی نمی دانيم ارزش صدق جمله ای كه دارای عبـارتی مـبهم است، چيست، بدين سبب است كه بعضی اطلّاعات مرتبط برای تعيين ارزش صـدق آن جمله را در دست نداريم. البته ممكن است ما، كاربران زبـان، در موضـعی نباشـيم كـه عملاً يا حتی به درستی بتوانيم جهل خود را برطرف كنيم. اما اين بدين معنا نيسـت كـه آن جمله، ارزش صـدق نـدارد يـا ارزش صـدقی غيـر از صـدق و كـذب دارد. بـه قـول ويليامسون شايد از نگاه موجودی متعالی، اين كه هر جمله ی شامل عبارات مبهم يا صادق، یا كاذب است، چنان امر واضحی است كه بحث درباره آن ملال آور است .(Williamson, 1997)( مقاله ابهام و پارادوکس خرمن، ص٢٠)
[13] نظريه های ابهام در جهان واقع (Vagueness in the world): براساس اين نظريـه هـا،ابهام ويژگی اشيای واقعی يا ويژگی برخی ويژگی های آنهاست. در جهان واقعی اوضاعی هست كه در آن اوضاع نامعیّن است كه شـيءx (مـثلاً ) صـفتP را دارد يـا نـه. اگـرابهامی در زبان ديده می شود بازتاب ابهامی است كه در واقعیّت هسـت . بـه قـول تـای، اينكه جهان متشكلّ از اشياء مبهمی نظير كوه ها، دشت ها و… است، امری واضـح اسـت كه هر كسی شهوداً بدان معتقد است (Tye, 1994).( مقاله ابهام و پارادوکس خرمن، ص ١٩)
حال مسئله اين خواهد بود كه اين عدم تعیّن از چه نوعی است؟ به عبارت ديگـرتعبير عملگر D كه در صورت بندی موارد حاشيه ای گفته شد، چيست؟ آيا D به معنـی دانستن است؟ يعنی در وضعی كه، مثلاً، داوود مورد حاشيه ای محمول «لاغر» است، اهل زبان نمی دانند كه آيا داوود لاغر هست يا نيست. يا اينكـهD بـه معنـای صـادق بـودن است؟ يعنی جمله «داوود لاغر است»نه صادق است و نه كاذب. يا اينكه اين عدم تعـيّن متافيزيكی است؟ يعنی داوود در واقع نه دارای ويژگی لاغری هست و نه دارای ويژگـی لاغری نيست.(همان، ص ١٣)
[14] درک معنای Ontology موضوع پیچیده ای در صنعت کامپیوتر بوده است. تعریف Ontology موضوعی بوده است که بحثهای زیادی بر سر آن همواره وجود داشته است است که عموما در حوزه هوش مصنوعی بوده است. Ontology تاریخچه بلندی در حوزه فلسفه دارد که در رابطه با موجودیت اشیا و مفاهیم در جهان صحبت می کند. همچنین غالباً کاربرد این مفهوم در حوزه معرفت شناسی که در رابطه با دانش و دانستن است مطرح است. کلمه آنتولوژی از دو واژه یونانی سرچشمه گرفته است. کلمه مرکب هستیشناسی (به انگلیسی: ontology) ترکیبیست از onto-از یونانی ὄν، به معنای «بودن؛ آنچه که هست» و -logia یعنی «گفتمان منطقی».
تعریف فلسفی Ontology:
به طور کلی Ontology یعنی مطالعه در رابطه با موجودیت اشیا در جهان و ارتباطاتی که آنها با یکدیگر دارند. همچنین شامل جزئیات ساختار سلسله مراتبی این اشیا می شود. همین طور در رابطه با دسته بندی اشیا با توجه به شباهت و تفاوت های آنها نسبت به یکدیگر صحبت می کند .
موجودیت به چیزی می گویم که وجود دارد، حالا این موجودیت می تواند انتزاعی باشد یا واقعی باشد، فیزیکی باشد یا غیر فیزیکی باشد. این مفاهیم در واقع تفاوت را بین موجودیت و کیفیت آنها برقرار می کند. موجودیت می تواند یک موجودیت مشخص یا یک مفهوم انتزاعی باشد که وجود آن شی را توضیح می دهد و نه کیفیت های مرتبط با آن را. موجودیت ها بلوکهای ساختمانی اصلی در ساختار آنتولوژی محسوب می شود که فرهنگ لغات یا مجموعه لغات یک آنتولوژی را تعریف می کند
مانند کفش، معلم، آموزش، مطالعه (در واقع این مفاهیم میتواند فیزیکی یا غیر فیزیکی باشد )
در فلسفه ontology یعنی مطالعه آنچه وجود دارد. فیلسوف ها از مفهوم آنتولوژی برای مطرح کردن پرسش های چالش برانگیز در رابطه با ارائه تئوری ها و مدل ها و همچنین درک بهتر هستی شناسانه جهان استفاده می کنند. سوالاتی از قبیل:
اجزای زیربنایی و اساسی جهان چه هستند؟
این اجزا چگونه به یکدیگر مرتبط هستند؟
برای مثال کفش یک شیء مادی است. قدم زدن یک مفهوم غیر مادی است. آیا اشیای فیزیکی مانند کفش واقعی تر از مفاهیمی مانند قدم زدن هستند؟ رابطه بین کفش و قدم زدن چیست؟…
تعریف Ontology در علوم کامپیوتر :
در علوم کامپیوتر Ontology در واقع یک مدل داده است که دانش را به عنوان مجموعه ای از مفاهیم در یک حوزه نمایش می دهد، و ارتباطات بین این مفاهیم را معرفی می کند .وقتی یک آنتولوژی را توصیف می کنیم غالباً در رابطه با یک حوزه (Domain) مشخص صحبت میکنیم…
نظر به تعریف فیلسوفانه، آنتولوژی در واقع عبارت از یک تعریف و نامگذاری معین و رسمی است از نوع و ویژگی های یک موجودیت که در یک حوزه وجود دارد. بنابراین این توضیح به کاربرد عملی آنتولوژی با تعریف فلسفی البته با توجه به دسته بندی یا کلاس بندی کردن موجودیت ها اشاره می کند .
اینجا یک آنتولوژی یعنی توضیح چیزهایی که در یک حوزه مشخص وجود دارد، برخلاف توضیحات فلاسفه که در بالا ذکر شد. محققان اساساً علاقه مند به بحث کردن در رابطه با این که این موجودیت ها یا مفاهیم اجزا اساسی یا ذاتی یک سیستم هستند ندارند. آنها همچنین در رابطه با این که این مفاهیم واقعی و فیزیکی یا غیر واقعی و غیر مادی هستند نیز صحبتی ندارند. بلکه هدف در توضیح ساختار زیربنایی است که بر اشیا و گروه ها تاثیر میگذارد. بنابراین محققان در این رابطه بیشتر متمرکز بر نامگذاری اجزا و فرآیندها و دسته بندی کردن مفاهیم مشابه در دسته بندی های مربوطه می باشند….
امروزه مردم به دادههای فراوان از منابع مختلف که هر کدام مربوط به دامنه ها یا سیستمهای اطلاعاتی متفاوت می باشد استفاده می کنند. در واقع در مقایسه با دهه های گذشته حجم اطلاعات در هر لحظه به طرز قابل توجهی در حال افزایش است. برای مثال اگر یک سازمان را در نظر بگیریم، منابع داده آنها میتواند به فرم ها و حالت های مختلف نظیر فایلهای اکسل، پایگاههای داده (دیتابیس)،تصاویر، اسناد، دیاگرام هاو غیره باشد .از آنجایی که این اطلاعات با فرمت های کاملا متفاوتی به دست آمده اند، پیدا کردن روابط بین داده ها بسیار مشکل است.
در شرایطی مانند این بسیار سخت است که بفهمیم مثلا تصمیماتی که در قالب اسناد word ثبت شدهاند چگونه به فرآیندهای کاری که در ساختار مدلها و دیاگرام ها ترسیم شده اند مرتبط هستند و همچنین اینکه چگونه این فرآیندهای کاری به داده های ثبت شده در پایگاه داده مرتبط هستند و غیره .
بنابراین لازم است که بتوانیم داده ها را با وجود فرمت های مختلف، تحت شرایطی که بدانیم و تشخیص دهیم که این داده ها چه روابطی با هم دارند نمایش دهیم. آنتولوژی ها امکان برقراری چنین روابطی را برای داده ها فراهم می کنند. آنتولوژی در واقع فرمی از مدیریت دانش است. آنتولوژی دانش موجود در یک حوزه ( سازمان یا سیستم اطلاعاتی) را به صورت یک مدل (دیتامدل) دریافت میکند. بر طبق گفته Tom Gruber که یک متخصص هوش مصنوعی در دانشگاه استنفورد می باشد، ” آنتولوژی در واقع بیان مشخصات یک مفهوم سازی می باشد که به برنامهها و انسانها کمک میکند تا اطلاعات خود را به اشتراک بگذارند”
و این یعنی آنتولوژی مجموعهای از مفاهیم (چیزها) ، رویدادها و روابط میباشد که توسط زبان طبیعی ایجاد شده اند، تا یک مرجع و فرهنگ لغت مشترک برای تبادل اطلاعات را بسازد .
مفهوم سازی – تفکیک اجزای جهان به مفاهیم تحت عنوان موجودیت
بیان مشخصات- نمایش این مفهوم سازی در یک حالت معین و مشهود
ساختار اساسی یک آنتولوژی
دو ساختار اساسی که در دنیای آنتولوژی ها مطرح هستند RDF و OWL می باشد. بر طبق این استاندارد ها یک آنتولوژی از کلاس ها و روابط تشکیل شده است
اجزای اصلی یک آنتولوژی
چهار جز اصلی یک آنتولوژی عبارت اند از:
مفاهیم
روابط
اعضا
اصل ها یا قاعده ها
مفاهیم :
یک مفهوم، مجموعه یا کلاسی از موجودیتها یا چیزهایی که درون یک حوزه وجود دارد می باشد. برای مثال “قانون عرفی” می تواند به عنوان یک مفهوم در حوزه حقوق و قانون محسوب شود .دو نوع مفهوم داریم:
مفاهیم اولیه :اینها مفاهیمی هستند که فقط شرایط لازم را ( بر مبنای ویژگیهایشان) برای عضویت در آن کلاس دارا هستند. به عنوان مثال برای آنکه یک پزشک بتواند جراحی کند لازم است که مدرک یا گواهی طبابت را داشته باشد .
مفاهیم تعریف شده: این ها مفاهیمی هستند که توصیف کافی و لازم را برای آنکه چیزی عضوی از آن کلاس باشد دارند.برای مثال برای آنکه یک پزشک بتواند جراحی کند باید هم گواهی طبابت و هم مدرک جراحی عمومی داشته باشد(یعنی مدرک دیگری لازم نیست و همین دو، شرایط لازم و کافی را تامین می کند).
ارتباطات :
ارتباطات در واقع به بیان تعاملات بین مفاهیم و یا معین کردن ویژگی های یک مفهوم می پردازد .دو نوع از ارتباطات داریم :
طبقه بندی (Taxonomy) – قرار دادن یا سازماندهی کردن مفاهیم در یک ساختار سلسله مراتبی برمبنای ابر کلاس و زیر کلاس
پیوندی (Associative) – ارتباطاتی که مفاهیم تعریف شده در ساختار درختی انتولوژی را به یکدیگر مرتبط میکند
اعضا:
اعضا همان چیزهایی هستند که توسط یک مفهوم معرفی می شوند. مثلاً در یک سیستم کلاس درسی ، آقای دکتر احسانی عضوی از مفهوم معلم است. یک Ontology هیچ عضوی ندارد. در واقع یک Ontology صرفاً عبارت است از طراحی یک مفهوم سازی یا تصویرسازی از یک حوزه .ترکیب Ontology با اعضا چیزی است که به آن پایگاه دانش می گوییم.
اصل ها یا قاعده ها
قاعده ها برای مقید کردن مقادیر برای کلاس ها یا اعضا مورد استفاده قرار می گیرد. مثلاً میتوان گفت سن یک انسان باید بیشتر از ۰ و کمتر از ۱۲۰ باشد
چگونه از یک آنتولوژی استفاده کنیم ؟
یک آنتولوژی می تواند توسط کاربران مورد پرس و جو (کوئری گرفتن) قرار گیرد تا به پرسش های پیچیده پاسخ دهد و ارتباطات موجود در در آن حوزه را نمایش دهد. توسط آنتولوژی میتوانیم برای تعریف روابط واقعی و جاری که بین افراد یا موجودیت های مختلف برقرار است استفاده کنیم. بگذارید این موضوع را با یک مثال روشن تر کنیم:
Peter- عضوی از کلاسPerson
Microsoft-عضوی از کلاس Organization
یک آنتولوژی می تواند ارتباطات بین این دو را بگیرد و بر مبنای این مثال میتوانیم ویژگی ای تحت عنوان “Has employer” داشته باشیم .که آن را به این صورت می خوانیم:“Peter has employer Microsoft”
همانطور که در بالا توضیح داده شد ترکیب کلاس ها و ارتباطات تحت عنوان “سه گانه ها” شناخته می شود .یک سهگانه از از موضوع (Subject)، گزاره (Predicate) و هدف (Object) تشکیل شده است.
این مفاهیم هسته اساسی آنتولوژی ها را تشکیل می دهد .با استفاده از این سه گانه ها می توان ترکیبات مختلفی از آنها را به روشهای گوناگونی ایجاد کنیم تا یک جلوه یا تصویر کاملی از از دنیای واقع توسط یک آنتولوژی نمایش دهیم.هرچقدر تعداد سه گانه های ما در یک آنتولوژی بیشتر باشد آنتولوژی جامع تر و غنی تر می گردد.(مقاله آنتولوژی چیست، سایت protege) هم چنین مراجعه کنید به سایت ویرگول، مقاله هستان شناسی(آنتولوژی)
[15] در مورد پارادوکس خرمن، می توان به مقالات زیر مراجعه نمود:
ابهام، نقد یک نظریه مخالف شهود
منطق فاری؛ ابهام و پارادوکس خرمن
نظریه فراارزشگذارها، ابهام و پارادوکس خرمن
همه این مقالات نوشته آقای داود حسینی هستند.
[16] مسئله ابهام و پارادوکس خرمن
[17] رواداری: محمول «خرمن گندم» را در نظر بگیرید. نیز دو انباشته گندم در نظر بگیرید که اختلاف تعداد گندم های آنها یک دانه باشد. دراینصورت اگر یکی خرمنی از گندم باشد، دیگری نیز هست و اگر یکی خرمن نباشد، دیگری نیز نیست. در این وضع اصطلاحاً گفته میشود محمول «خرمن گندم» نسبت به اختلاف یک دانه گندم روادار «tolerant» است. برای محمول «قد بلند» نیز وضع مشابه است. اگر دو فرد اختلاف قد آنها یک میلیمتر باشد، هر کدام قد بلند است، اگر و تنها اگر دیگری قد بلند باشد، به اصطلاح «قد بلند» نسبت به اختلاف قد یک میلیمتر روادار است. رواداری را میتوان برای مثالهای دیگر نیز به طریق مشابه تعریف کرد. ( مقاله ابهام و پارادوکس خرمن)
[18] البته همیشه فرض مساوات دو طرف مطرح نیست.
بیان ذلک:
از فرد متیقن شماره ١(خرمن)، پیمانه ای برمیداریم و به فرد متیقن شماره ٢(عدم خرمن) اضافه میکنیم. دراینصورت چند فرض متصوّر است:
یا کماکان به خرمن بودن فرد ١ قاطعیم،
(١) دراینصورت با ریختن پیمانه:
الف)یا کما کان قاطعیم که فرد دوم،خرمن نیست
ب) یا قاطعیم که فرد دوم، خرمن شده است
ج) یا دچار شکّ و تردیدیم
(٢) یا در خرمن بودن فرد ١ شک کردهایم.
(٣) یقین داریم که فرد ١ دیگر خرمن نیست.
ملاحظه میشود که تنها در برخی از این فروض، تا مساوی شدن دو فرد منتظر میمانیم و در سایر آنها، در نقطه تردید یا قطع به وجود یا عدم خرمن میایستیم.
مثلاً در فرض شماره ٢ یا شماره ٣ دیگر حرکت برای ما معنا ندارد. در همین نقطه میایستیم و به بررسی اصل پیمانه میپردازیم. پیمانه را نصف میکنیم و عملیات را ادامه میدهیم تا مرز برای ما روشن شود.
و اما در فرض اول، در صورت ب و ت هم حرکت بی معناست و در همان نقطه میایستیم البته با ملاحظه تفاوت بین فروض قطع به وجود خرمن و تردید در آن.
[19] اشکال یکی از دوستان حاضر در جلسه درس
[20] اشکال یکی از دوستان حاضر در جلسه درس
[21] زوال شمس
[22] اشکال یکی از دوستان حاضر در جلسه درس
[23] سؤال یکی از دوستان حاضر در جلسه درس
دیدگاهتان را بنویسید