مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 31
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد:غیبوبة الشمس از شعاع باشد هیچ اشکالی ندارد. ؟؟از اهل سنت عرض کردم که…
استاد:که شعاع مانده باشد؟
شاگرد:شعاع یعنی شمس خودش نیست ولی شعاع هست. شعاع یعنی منظور این که آثار آن را آدم احساس میکند، تازه همین الان گویا رفته است.
استاد:این که مانعی ندارد. شعاع یعنی روی دیوار بیفتد.
شاگرد:نه، این مقصود من نیست، این نه، این را تصریح دارند، همه را ندیدم ولی یکسری ها را دیدم که گفته بودند از سهل و از جبل باید برود ولی شعاع به معنای این که یعنی خورشید را دیدیم رفت ولی هنوز گویا همین الان رفته است و مثل ظاهر عبارتی که در اینجا است که شمس غایب است ولی نحن کنا نری شعاع الشمس.
استاد:شعاع الشمس کجا؟ در روایت که نبود.
شاگرد: در روایت نبود ولی یک احتمالی میدادند.
استاد: این اولین احتمال بود، من که گفتم.
شاگرد: همان را عرض میکنم.
استاد: اول که من این روایت را دیدم، بعد هم دو-سه باردیدم، فقط همین بود.
شاگرد:اگر بر اساس این باشد دیگر خلاف عامه هم نمیشود. اگر طبق این احتمال اول که فرق گذاشته است ، عامه هم این را قبول دارند، میگویند بله اگر شعاع الشمس هم باشد اشکالی ندارد.
استاد: خُب ، اگر این باشد یک چیز نامتعارفی نیست که او بگوید شباب.
شاگرد:عرض من همین است.
شاگرد2:این فرمایش شما است، ببینید این که در اقوال فقهای اهل سنت آمده است بعد از زمان آقا امام صادق علیه السلام چنین چیزی پیدا بشود، این یک بحث است. این که بررسی شود ببینیم جو آن زمان چه بوده است این بحث دیگری است.
شاگرد:خُب ،الان از مجموعه روایات و فتاوا هم نمیشود فهمید.
شاگرد2:نمیشود فهمید ولی بحث…
شاگرد:این که حاج آقا میفرمایند آن زمان این اتفاقا نگفته بود به صورت فتوا.
شاگرد2:خود روایت اشعار دارد به این که سنی بودن اصل واقع نشده است برای اینها که بخواهند بر سر آن تکیه کنند و لذا گفتند شباب اهل مدینه، نگفتند سنی و ما دنبال مؤید برای این میگردیم. آنطرف این را نمیتواند خراب کند چون چیز دیگری نداریم در روایت که بخواهیم بگوییم این بخاطر تقیه است، تقیه است که مؤونه میبرد نه خلاف تقیه.
به هر حال من فعلا به عنوان یک احتمال، آن روز هم که عرض کردم این بود که در روایات این باب مرور کنیم، آنهایی که احتمال دارد در آن زمان مؤید شرائط تقیه باشند یا عدم آن، اینها را یادداشت کنید، دانه دانه روی اینها بحث میشود، ممکن است احتمالی سر نرسد اما به عنوان احتمال آن بد نیست، چرا؟ چون خود همهی اینها یک نحوه دقتی است در منابع باقی مانده که ما در آنها دقت کنیم.
آن روایت دیروز اندازه ای که مقصود آن احتمال را بیان کردم این بود که خود کسی که نگاه کرده بود یک چیز غیر عادی دیده بود، این برای او عادی نبود، حالا عادی نبود یعنی تشخیص داده بود این شیعه است و کار غیر عادی میکند که آقا احتمال آن را داده بودند. من نمیدانم از کجا مثلا از دور بفهمد شیعه است، مخصوصاً که یکی از آقایان گفتند دست باز نماز میخوانده، خُب ،چطور برای وقت تقیه میکنند اما برای دست باز تقیه نمیکنند؟ یکی از آنها تقیه است و یکی تقیه نیست ؟!
شاگرد:چیزهای دیگری هم مؤید آن است. الان این که مثلا واقعا فکر میکردند طرف سنی است، شما میگویید:میگوید: شباب اهل مدینه یعنی بالاخره این دوتا که پایین میآمدند به طرف حضرت، آگاه به جو مدینه بودند یعنی میدانستند سنی ها وقت غیبوبت قرص را میگذارند بگذرد و بعد هم شعاع شمس رفت نماز میخوانند.
استاد:همانطور که این که الان ایشان هم نقل کردند، در فتاوای ایشان هم است.
شاگرد:آن وقت سنیهای آن زمان هم این کار را میکردند؟
استاد:بله، لذا میبیند تعجب است. نیاز نیست که او حتما بفهمد شیعه است.
شاگرد:نه، می دانم، خُب ، الان تعجب می کند، از چه چیزی تعجب میکند؟ این که یکی خلاف خودشان زودتر نماز میخواند.
استاد:متعارف، بله.
شاگرد:یعنی متعارف آن موقع نمیدانست که شعاع شمس چیز است؟
استاد:چرا دیگر، لذا تعجب کرده است، یعنی میگوید این یک جوان جاهل به مسئله است، حتی طبق اهل سنت هم عمل نمیکند، اما اگر میدانست شیعه است و تشخیص داده بود، خُب ، شیعه ای که، ندعو علیه، وجدنا فی أنفسنا و اینها اصلا نیاز نبود. میگفت :شیعهای است الان یا تقیه میکند،بالاخره شیعه در آن زمان هم بودند.
شاگرد:نه، عرف آن زمان نمیدانستند باید صبر کنند، نمیدانستند که مشکل ندارد صبر نکنند و شعاع بگذرد؟ یعنی شعاع باشد آن موقع نماز نمیخواندند دیگر.
استاد:بله یعنی برای او متعارف نبود.
شاگرد:نه، عرف آن زمان هم نماز نمیخواندند، پس یعنی حکم سنی ها این بود که غیبوبت شمس بشود، شعاع هم برود همه بایستند نماز بخوانند. پس معلوم است این طرف سنی نبوده است.
استاد:کدام طرف؟
شاگرد:همین که نماز میخواند و اینها هم او را نمی شناختند.
شاگرد2:نه، میفرماید شباب است، این خلاصه آگاه نیست.
شاگرد:نه، میدانم بالاخره این دو نفر مگر آگاه به رسم آن زمان نبودند؟
استاد:آگاه به رسم آن زمان بودند و این را خلاف رسم حتی عامه میدیدند.
شاگرد:در حالی که نماز او درست بوده است، نماز آن طرف(آن شخص).
استاد: نه، هنوز هم شک داشتند، بعد از نماز هم آمدند گفتند جُعلنا فداک هذه الساعة تصلّی؟![1]
شاگرد:خُب ،حضرت مگر نفرمود که : غیبوبت محقق شده است پس نماز بخوانید.
استاد:بله.
شاگرد:پس تابه حال اینها جاهل به نماز بودند، جاهل به حکم وقت.
استاد:جاهل به این بودند که به صرف الغیبوبة وقت داخل است.
شاگرد:بقیه و همچنین همه مدینه جاهل بودند، فقط امام علیه السلام آگاه بودند.
استاد:نه، از نکات مهم بحث فقهی همین است. دیگران جاهل اگر هم هستند، جاهل به حیث هستند، یعنی اصل دخول وقت به غیبوبت است، صبر کردن، تمکین، زوال، همه اینها برای اطمینان است، برای این است که تا برای عرف عام بگویند :غیبوبت ،به اندک چیزی می گوید :الله اکبر، همین که چشم او ندید. لذا برای احتیاط در عمل گفتند : صبر کن. خُب ، این خیلی قشنگ است. یعنی چون معمولاً رسم آنها بر این بود که یک مقداری صبر میکردند، حتی خود عامه. این شخص به خیالش که باید آن وقت بخوانند، حضرت میگویند: إذا غابت القرص، وقتی قرص خورشید غائب شد وقت داخل شده و بقیه آن جهات احتیاطات و تمکین در حصول وقت است نه غیر آن.
شاگرد:اینهایی که شما میگویید فقط استظهارات ذهنی است، اگر قرار باشد فقط به خود روایت تمسک کنیم، آن که مثلا این طرف شیعه باشد، از چند متری هم این را ببینندش و بفهمند شیعه است نه سنی، خُب ، این که خیلی نزدیک تر به ذهن است.
شاگرد2:نه، چطور از چند متری او را میبینند؟
شاگرد:چرا دیگر، وقتی فاصله یک رکعت باشد…
شاگرد2:از روایت این را شما درآوردید؟
شاگرد:فاصله خُب ، یک رکعت است، خُب ، یک رکعت سریع می رسند، مگر چقدر طول می کشد؟
شاگرد2:روی پیشانی او نوشته است شیعه؟
شاگرد:نه، خیلی مشخص است، تعجب میکنم چطوری آدم نمیفهمد که سنی است یا شیعه است.
شاگرد:مثلا از روی جلسه استراحت او…
شاگرد2:خُب ، مشکل بر سر همین جاها است. مشکل بر سر این است که شما از آن طرف میخواهید ثابت کنید که بخاطر تقیه این کار را میکرد و این چه تقیه ای است که یک طرف آن را گرفته است و بقیه آن را رها کرده است؟
شاگرد:نه خُب ،تقیه، الان تکتّف او هیچ مشکلی نداشته است.
شاگرد2:چرا مشکلی نداشته است؟
شاگرد:آن زمان مثلا اینطور بود.
شاگرد2:کجا؟ ببینید اثبات تقیه بودن است که مؤونه میبرد، نمیشود از روی هوا گفت تقیه است. شما فرض گرفتید تقیه است، بعد همه چیز را میخواهید با آن توضیح بدهید، این نمیشود.
استاد:ببینید یک روایت است، آن روایت در باب شانزدهم بود و این در باب نوزدهم است.
شاگرد:روایات خیلی زیاد است که میگوید : غاب القرص. این هم یکی از آنها است. میگویند همه آنها هم تقیه بوده است این هم یکی از آنها.
استاد: محمل هایی را الان داشتم نگاه میکردم میگویند تقیه است، میبینید بنا گذاشتند که بگویند تقیه است، هر طوری است میگویند. او میگوید، این را در حدائق میدیدم ، میگوید: صلّینا و خلف جبل را نگاه نکنید. صاحب حدائق میخواستند بگویند فتنه ایجاد نکن، بالای کوه نرو، برای دومی ایشان میگویند، اولی را صلّینا میگوید، حضرت فرمودند: لیس علیک صعود الجبل.[2]
خُب ،حالا یک روایت دیگر را هم ببینیم. این روایت در باب نوزدهم حدیث یازدهم [3]است. این را هم برخورد کردم، پشت کتاب، یادداشت کردم به عنوان این که میشود در این زمینه ببینیم فضا چه فضایی بوده است؟ روایت یازدهم این است: عمر بن یزید قال :قلتُ لأبی عبد الله علیه السلام :أکون مع هولاء، هولاء یعنی سنی ها. و أنصرف من عندهم عند المغرب، وقتی مغرب میشود میخواهم به خانه بروم، فأمرُّ بالمساجد فاُقیمت الصلاة از کنار مسجد اینها رد میشوم، نماز بپا شده است. حالا نمیگوید وقت نشده است یا شده است، میگوید وقت مغرب نماز بپا شده است، آنها هم مغرب و عشا را باهم نمیخوانند، مغرب را میخوانند و میروند. می گوید نماز بپا شده است، فإن أنا نزلتُ اُصلّی معهم لم أتمکّن یا لم أستمکن، لم أتمکّن من الأذان و الإقامة و افتتاح الصلاة، میخواهم با اذان و اقامه خودمان، با افتتاح هفت تا تکبیر و دعاهای افتتاح- که افتتاح دعاهای خاص خودش را دارد- نماز بخوانم مجبور هستم با اینها نماز جماعتی بخوانم که اینها را نداشته باشد. یعنی اصلا مسئله وقت برای او مطرح نیست. فضا را ببینید، سؤال نمیکند برای این که هنوز وقت نشده است، میگوید نمیتوانم اذان و اقامه بگویم. حضرت هم میفرمایند: خُب ،وقتی نمیتوانی بگویی، وقت زیاد است برو در منزل بخوان. این هم یک روایت.
برو به 0:08:09
یعنی چه؟ باز از باب احتمال میگویم، روی این تأمل کنید. فضای روایت میرساند کسی که میخواست، شیعه آن زمان آنطور نبود که از باب تقیه و ترس بخواهد نماز بخواند، میتوانست نخواند. فقط از اذان و اقامه خودش دغدغه دارد.
فقال ائتِ منزلک و انزع ثیابک و إن أردتَ أن تتوضّأ فتوضّأ و صلّ، چرا؟ فإنّک فی وقتٍ إلی ربع اللیل[4]. این هم یک روایت.
عرض من هم این بود که در روایات مرور کنیم، فعلاً به عنوان احتمالات آنهایی که میتواند دلیلی باشد بر فضای تقیه در خصوص ذهاب حمره یا از خود روایات پیدا کنیم یا بر علیه فضای تقیه.
فضای تقیه به چه معنا است؟ یعنی شیعه در آن مقطع بشرط شیء نبودند. اگر هم بودند برای همان خذ بالحائط و آن چیزهایی که چندبار تکرار کردم که صاحب ریاض فرمودند : علامت تیقن است نه علامت نفس غروب، برای اینها بوده است. این خیلی خوب است، یعنی یقین کن. از مقالاتی هم که دیدم از خود اهل سنت به تازگی یک مقاله آمده، حالا نویسنده آن یادم نیست، با آب و تاب توضیح داده بود که تا یقین به وقت نکنید نمیشود، لذا این وقت هایی را که نمیدانم مصر گفته بود با آن گفته بود، اینها را مقایسه کرده بود و بعد گفته بود: آن که عقب تر است، این را باید یقین کنید به این که داخل میشود، یعنی آنها هم این استصحاب و یقین به دخول وقت را خیلی مهم میدانند، تا یقین نکنید نمیشود.
خُب ، این که تا یقین نکنید نمیشود، اصل است و عمل است، غیر از موضوع شرعی است. موضوع شرعی چیزی ثبوتی است تا ما یقین کنیم آن موضوع محقق شد، مخصوصاً این که میخواهیم حرف را به دست عوام بدهیم بگوییم: موضوع وقتی است که خورشید غروب کرد. اگر این را به عوام بدهید به راحتی میگویند غروب کرد. این غروب کرد که عرف میگوید، میتواند با مسامحه باشد. کوهی است، تپهای است میگوید غروب کرد، ببین آفتاب غروب کرد!
لذا برای این که کار دست عرف عام است، مدام سفارش میکنند که مبادا کاری کنید که نماز شما قبل از وقت باشد و توجه نکرده باشید، حتی در یکی از روایات باب بود که خود حضرت هم فرمود نماز مغرب را خواندی بعد تازه قرص را میبینی. چه بود این که حضرت فرمودند آنوقت روزه شما صحیح است ولی نماز را اعاده کن.
شاگرد: روزه را نوشتند ولی نماز را هم اعاده کنید.
استاد:بله، روایت چندم بود؟ حالا الان یادم آمد، قبل از آن در نظرم نبود که اینجا را پیدا کنم. خلاصه شما اگر پیدا کردید بفرمائید .در همین باب شانزدهم است. شاید در آنجا اولین روایت بود که شروع در مطالب مخالف بود. روایت هفدهم از باب شانزدهم. عن زرارة قال أبوجعفر علیه السلام وقتُ المغرب إذا غاب القرص، فإن رأیتَ بعد ذلک وقد صلّیتَ أعدت الصلاة.[5] ببینید إذا غاب القرص حالا اگر غاب القرص شد و نماز خواندی، بعد مسیری را حرکت کردی دیدی پشت تپه بوده و به خیال تو غروب کرده بود، أعدت الصلاة، چون آن فایده نداشت. و لو این أعدت هم باز در جمع بین چندتا روایت خودش محل بحث است ولی منظور این که غاب القرص و إن صلّیتَ أعدت الصلاة أو مضی صومک، روزه تو باطل نیست. مضی صومک و تکُفُّ عن الطعام إن کنتَ أصبتَ منه شیء، بعد از آن دیگر نمیتوانی چیزی بخوری، اما این که خوردی چون جهل موضوعی بوده است، باطل نمی کند. جهل موضوعی در حکم سهو است. این هم یک بیانی دارد، خیلی موارد است جهل موضوعی که مکلف کاری انجام میدهد در حکم سهو است، چطور سهواً غذا بخورد روزه او باطل نیست، این هم که نمیخواست افطار کند، جاهل به موضوع بود، مسئله را میدانست، به خیال خودش غیبوبت شده است. مضی صومک اما بعد از آن دیگر چیزی نخور تا وقت آن شود.
حالا منظور این که باز هم این روایات باب، در نظر شما هم باشد، مرتب تأمل کنید چیزهایی که احتمال دارد بتواند قرینه باشد و مآلاً آخر کار که بخواهیم جمع کنیم چه بسا بعضی از این احتمالات به صفر برسد، با بحث و تأمل احتمال صفر شود ولی اصل این که اول آدم احتمال بدهد و روی روایتی دقیق شود که آیا این از آن مستفاد است یا نیست ؟ اهمیت دارد. همان طور که علماء روی دلالت بر تقیه در روایت پانزدهم خیلی تأکید کرده بودند. از آقا شیخ عبدالکریم دیروز نقل کردم، که حضرت فرمودند: إذا حُدِّثوا بشیء أذاعوه[6]، حالا این سؤال من باشد بعداً ؛چون بحث این هنوز مانده است، آقای حکیم همین روایت را میآورند-مستمسک را نگاه کنید- میگویند: این صغرای قلتُ لهم مسّوا، صغرای یُنصحون است، نه صغرای أذاعوه. درباره این یک بحثی دارند ؛ چون آقای حکیم خودشان در استدلال استتاری هستند، قول مشهور را قبول ندارند، همین روایت را جواب میدهند.
شاگرد:خود روایت را علامه مجلسی هم در ملاذ میفرمایند که:
استاد: کدام روایت را؟ همین که الان بود؟
شاگرد: همین أذاعوه، بله همین که الان بود. میگوید: و هو کالصریح فی أنّ القرص إذا غابت یدخل الوقت لکنّه یُستحب التأخیر إلی ذهاب الفجر، علامه مجلسی میگویند. صریح میگوید، بعد میگوید لکنّه علیه السلام لرفع مذهب ابی الخطاب طَرَقَ ذلک المستحب أیامه و بالغ فی ترکه، برای این که آنها را… و إن اُحتمل أن یکون المراد أنّه لما أذاعوا ما أمرهم به من التأخیر قلیلاً و اشتغل ذلک لزمنی الصلاة عند سقوط القرص تقیةً.
استاد : معلوم است که این احتمال نظر خودشان نیست.
شاگرد:بله، ولی میگوید : هو کالصریح فی ان القرص …
استاد : بله، این خیلی معنای خوبی است. مثل این که صاحب حدائق این را ندیده بودند. در حدائق میگویند: من خیلی تعجب میکنم از فیض که اصولی نیست، اخباری است، محدّث بزرگ است و اینطور روایت را معنا کند.
برو به 0:15:01
و حال آن که خیال میکنیم برعکس آن است، فیض و اینها همه استتار را معنا کردند، در وافی هم دارند. ایشان میگویند خیلی تعجب میکنم، حالا سید محمد صاحب مدارک، یک جوابی به او میدهند، وقتی به وافی و حرف فیض میرسند میگویند تعجب است که با اینکه از محدّثین بزرگ است، ایشان اینطور گفتند. حالا این حرف مرحوم مجلسی را دیگر ندیده بودند که بگویند خیلی خوب. در ذیل همین روایت که دیگران گفتند تقیه است، ایشان میگویند اتفاقاً برعکس آن است.
شاگرد: پدر ایشان، مرحوم مجلسی، میگوید تقیه است،در روضة المتقین در شرح من لا یحضر آنجا میگوید این روشن است که تقیه است و این بخاطر کار ظلمه است.
شاگرد: در شرح فارسی ایشان تعبیر ایشان تقیه بود ولی احتمال هم داده است که تقیه نباشد.
استاد: در لوامع میگویند احتمال دارد تقیه نباشد؟ حالا سؤالی که من مطرح کردم و روی آن فکر کنید این است که صدر و ذیل روایت با یکدیگر از حیث معنا همخوانی ندارد. البته غیر از یُنصحون . شما میگویید أذاعوه، آن را نشر دادند یعنی خلاف تقیه کردند، بعد حضرت میفرمایند: من گفتم مسّوا بالمغرب قلیلاً، آنها رفتند حرف من را برعکس عمل کردند، کاری کردند که من باید بگویم: نَزَلَ جبرئیل علی محمد صلی الله علیه و آله و سلم بغیاب القرص، ببینید یعنی حرف من را عوض کردید. خُب ، تقیه که این نیست، عتاب بر سر این است که چرا حرفی را که درست بود اذاعه کردید؟ حضرت نمیفرماید چرا، در آخر کار که توضیح میدهند نمیگویند: چرا اذاعه کردید؟ میگوید : حرف من را عوض کردید، چیزی که منظور من نبود را گفتید. این چه ربطی به اذاعه دارد؟ لذا من دیروز گفتم من وقتی میخواندم تناسب در ذهن من میآمد، ولی احتمال این که أذاعوه ممکن است در نسخه ها بعد ها به ذال رفته باشد و اصلش أضاعوا بوده، حرف من را ضایع کردند. من گفتم : مسّوا قلیلاً أضاعوه.
شاگرد: «نادوا به» را چه میگویید؟
استاد: «نادوا به» را جالب است من هفت هشت ده روز قبل بود که بحث را شروع کرده بودیم، اولین باری که من این را دیدم یک چیز معادل خیلی خوبی برای این «اضاعو» با «ضاد» به ذهنم آمد، این را یادم است. نسبت به نادوا هم یک لغت دیگری به ذهن من آمد که خیلی با آن مناسب بود. دیروز که اینجا عرض میکردم، دیشب، هرچه فکر کردم که چه چیزی به ذهن من یکدفعه خطور کرد؟ خاطرم نیامد. حالا شما فکر کنید چه لغتی است که نزدیک به آن باشد؟
البته نادوا به به معنای أبعدوه را دارد. این را بعید میدانم که به ذهنم آمده باشد، یک چیز دیگری به ذهن من آمد.
نادوا به یعنی أبعدوه. إذا سَمِعوا بشیءٍ نادوا به، مسموع این را دور میبرند و إذا حُدّثوا بشیء أضاعوه، آن را تغییر میدهند و لذا میگویند: یُنصَحون فلایَقبلون، میگویند نصیحت را قبول نمی کنند. اول که ایشان میگوید، نمیگوید نصیحت من را برمیدارند و به دیگران هم میگویند. لذا مستمسک آقای حکیم را ببینید، میگویند: «قلت لهم» صغرای «لایقبلون» است، یعنی اینها حرف من را عوض کردند. این سؤال هنوز هست، حالا بیشتر روی این باید تأمل کنیم.
شاگرد: این روایت به تعبیر ما یک گله گذاری بزرگی از شیعه است.
استاد: این حرف آقای حکیم اینطور میشود.
شاگرد: که اینها مثلا حرف پخش میکنند، به این معنا نیست که…
استاد: الان اینها مصداق کدام هستند. آقای حکیم هم این را میگویند. یک گله ای است کلی و درد دلی است که شیعه یکی یُنصحون فلایَقبلون[7]، مصداق آن را من گفتم وقتی زوال باشد رفتند این کار را کردند، «لایَقبلون» یعنی حرف را عوض کردند. بله یک جایی هم هست که إذا حدّثوا نادوا به.
شاگرد: جمله معترضه است.
استاد: بله، به عنوان موارد مختلف ولی یک مورد، چه بسا در همان مجلس هم مصادیق دیگر آن هم گفته شده است، در این نقل نیامده است.
شاگرد: یعنی دال ذال است،نشروه؟
استاد: نه، «أضاعوه» یعنی ضایع کردند، عوض کردند.
شاگرد: با دال ذال؟
استاد: با دال ذال که بله یعنی نشروه، پخش کردند ولی این احتمال ضعیف است.
شاگرد: در تمام نسخی که هست با دال ذال آمده است.
شاگرد: شاید در استنساخ اشتباه شده است، ضاد ذال بوده است یا…
استاد: نه، در مشافهه، در مشافهه کردن.
شاگرد: خُب ،اینها عرب بودند، عرب که مثل ما فارسی ضاد آنها مثل همدیگر نبوده است.
استاد: بله، اما همه محدثین همه جا عرب نبودند، شما جیل محدثین را ببینید، کجا محدثین همه عرب بودند؟ از چیزهایی که معروف است راجع به تحدیث همین است که میگویند بزرگان محدثین چه شیعه و چه سنی همه فارس بودند. زادگاه مرحوم کلینی کجا بود؟ عربستان بود؟ عراق بود؟ رئیس المحدثین است، صدوق کجایی بودند؟ قمی بودند.
شاگرد: استاد در محله ما آنجا معروف است . لیس العرب هست که میگویند پیغمبر فرمود: أنا من العرب و لیس العرب منی. این اللیل بوده است ولی این ها فکر کردند حضرت «لیس» می گویند که یعنی پیامبر میگوید من از شما نیستم. یعنی این خیلی در مشافهه پیش میآید.
استاد: بله . إذا حُدّثوا بشیء فأضاعوه، أضاعوه . ضاد بوده است، اینها ضاد را که خوب ادا نمیکردند. این احتمال است، من نمیخواهم اصلا این احتمال را تقویت کنم، میخواهم بگویم فقط وقتی خواندم به تناسب حکم و موضوع این به ذهن من زد ؛چون حضرت میفرمایند: یُنصحون فلایَقبلون، من گفتم این کار را بکنید رفتند عوض کردند. خب عوض کردند چه ربطی دارد به أذاعوه و نادوا به؟
شاگرد: شاید این چیز باشد یعنی من از چندتا چیز شنیدم.
استاد: بله این حرف آن آقا است. مستمسک را من بعد دیدم که ایشان هم فرمودند. این احتمال دیگری است و خوب است. من آن چیزی که یکدفعه به ذهنم زد را عرض میکنم، نه به عنوان یک احتمال درست، به عنوان قصه گویی آنچه که در ذهن من در بدو دیدن این روایت گذشت. جای نادوا هم یادم است یک چیزی آمد، خیلی هم مناسب بود، آن وقت دیدم خیلی مناسب است، ننوشتم، حالا هفت هشت ده روز بعد هرچه فکر کردم که چه چیزی بود که به ذهن من آمد که درست به وزان نادوا بود، چیزی نیامد. اصراری هم نداریم. اصلا این کار غلطی است که کلمات را [حتما بخواهیم یک معادل برایش پیدا کنیم که آن مقصود بوده است] همانطور که مرحوم صاحب جواهر گفته بودند غاب حاجبها، گفته بودند حاجها است، من هرچه گشتم [ پیدا نکردم.]
شاگرد: حاجها چیست؟
استاد: حاجها را الان دوباره میگویم، بخش پایانی است. حالا غیر از این دوتا روایت که صحبت شد، یک روایتی…
شاگرد: در همین روایت صدر و ذیل آن که فرمودید، آن جایی که ایشان میفرمایند: مسّوا بالمغرب قلیلاً، بعد میفرمایند :من خودم وقتی قرص رفت نماز می خوانم .نمیشود این را توجیه کنیم چون در روایت دیگر داریم دراوایل باب که وقتی ذهاب حمره میشود، شمس از غرب به شرق میرود، اینجا قرص که…
استاد: شما ببینید گفتم سه تا، چهارتا یا پنج تا روایت است که بحث حسابی میخواهد که از مهم ترین استظهارات باب ذهاب است، این یکی از آنها است.
شاگرد: این که حضرت میفرماید : قرص برود یعنی قرص از شرق و غرب برود، با آن مسّوا بالمغرب قلیلاً [8]مساو ی میشود.
شاگرد: از شرق که قبلاً رفته است.
شاگرد: شرق و غرب برود یعنی نه این که فقط قرص استتار پیدا کند. قرص استتار پیدا کند ولی من الشرق و الغرب که همان ذهاب حمره مشرقیه می شود.
استاد: خُب ،آن وقت خود روایت مشتمل بر تهافت میشود.
شاگرد: چرا؟
استاد: میگوید: من گفتم : مسّوا بالمغرب قلیلاً، یعنی ذهاب حمره شود تا من شرق الارض و غربها باشد. چون اینطور نکردند، أنا الان اُصلّیها إذا غاب القرص.
شاگرد: آنها رفتند حمره مغربیه را گرفتند، من از دوباره کاری میکنم که…
استاد: که مسّوا هم بشود.
شاگرد: به همان حمره مشرقیه عمل میکنم، نه دوباره برگردم به استتار قرص که هنوز ذهاب حمره مشرقیه هم نشده باشد، من به آنها اینطور گفتم و آنها حمره مغربیه فهمیدند، ولی من خودم حمره مشرقیه را میخوانم.
استاد: فأنا الان اُصلّیها یعنی فأنا أمس (دیروز)لا اُصلّیها یا صبر میکردند مسّوا شود؟ ظاهر آن این است، یعنی من خودم قبلاً این مسّوا را مراعات میکردم تا ذهاب بشود، اما حالا که اینطور شد، همین که مرحوم مجلسی فرمودند، فرمودند: کالصریح. عبارت ایشان را یکدفعه دیگر بخوانید.
شاگرد: چه ربطی دارد؟
استاد: میگویند من یک مطلب احتیاطی مستحب برای آنها گفتم، رفتند آن را خراب کردند، افتضاح به بار آوردند لذا من این احتیاط را کنار میگذارم و به همان اصل موضوع عمل میکنم که بفهمند موضوع چیست.
شاگرد: قبل از این که بفرماید، خود همین هم محمل برای تقیه میشود، یعنی اگر صدر روایت هم مربوط به تقیه باشد حتما لازم نیست تقیه از وقت اهل تسنن باشد، همین بیان مرحوم مجلسی خودش یک بیان دیگری از تقیه میتواند باشد، به این صورت که حضرت میگوید من گفتم یک مقدار احتیاط کنید، اینها خطابیه صبر کردند تا اشتباک نجوم شد، حالا مجبور هستم برای این که بگویم شیعه اشتباک نجوم نمیخواند، همان احتیاط هم را تقية کنار بگذارم موقع سقوط قرص.
برو به 0:24:13
استاد: احتیاط که تقیه نیست، احتیاط احتیاط است.
شاگرد: نه، بگوییم این احتیاط را نکنم بخاطر این که اهل تسنن به ما نبندند شما موقع اشتباک نجوم میخوانید.
استاد: یعنی خود احتیاط را از باب این که میدانیم احتیاط است ولی بخاطر آنها کنار بگذاریم. ولی ظاهر بعضی روایات این نیست. چندتا روایت است که یکی از آنها صحیحه است. یعنی چندتا طریق دارد و یکی از آنها صحیحه است. من این را عرض کنم روایت هجدهم از باب هجدهم. این روایت چند طریق دارد. در مجالس صدوق طریق آن نمی دانم -رواه الکشی- کدام یک بود که من دیدم یک طریق صحیح بود. حالا اصل مقصود خودم را بگویم که شما میفرمائید. ببینید أبی اُسامة الشحّام قال قال رجلٌ لأبی عبدالله اُؤَخِّرُ المغرب حتی تستبینَ النجوم قال علیه السلام: خطابیة؟ [9] ببینید میروند بر سر این که اصل موضوع چیست؛إنّ جبرئیل نزل بها علی محمد صلی الله علیه و آله و سلم حین سقط القرص. خُب ،کسانی که جمع میکنند، میگویند: سقط القرص یعنی همان ذهاب، به این صورت جمع میکنند. ظاهر عبارت که آن نیست، این جزو ادله این طرفیها است.
لذا وقتی خطابیه را حضرت جواب میدهند نمیگویند: من احتیاط را ترک میکنم تقیةً لهم، میگویند: بخاطر این که حکم این است، موضوع این است، وقتی احتیاط را به عنوان عزیمت جلوه بکند، من همان موضوع اصلی را -بدون احتیاط- میگیرم، چرا؟ چون نزل جبرئیل. مقصود خودم را رساندم؟ نه این که این احتیاط خوب است، من موضوع را میگویم واقعا. در اصول الفقه بود که گاهی امام علیه السلام کار مکروه را انجام میدهند به عنوان واجب، چرا؟ بخاطر این که الان مردم خیال میکنند این مکروه حرام است، حضرت به عنوان واجب آن را انجام میدهند تا بدانند این مکروه است.
شاگرد: برای حفظ حدود.
استاد: حفظ حدود اصلیه. لذا الان حضرت میگویند: وقتی آنطور شد، چون نزل جبرئیل، فأنا الان اُصلّیها وقت سقوط القرص، این احتیاط را کنار میگذارم، حالا عبارت مرحوم مجلسی عبارت خوبی بود.
شاگرد: و هو کالصریح فی أنّ القرص إذا غابت یدخل الوقت.
استاد: کالصریح.
شاگرد: لکنّه یُستحب التأخیر إلی ذهاب الحمرة، لکنّه علیه السلام لرفع مذهب ابی الخطاب ترک ذلک المستحب أیاماً و بالغ فی ترکه.
استاد: فی ترکه، اینها را به خیال می رسد که صاف است، مرحوم مجلسی هم خیلی حرف صافی زدند.
شاگرد: بعد میفرماید مرحوم ملاصالح مازندرانی، ایشان هم در شرح فروع کافی، ایشان هم این دو دسته روایت را میآورد و بعد این که حمل بر تقیه شود را نمیپسندد، میگوید :این وقتی است که روایات تکافؤ داشته باشند، در حالی که در روایات ذهاب حمره اصلا حسن هم نیست چه برسد به صحیح.
استاد: حالا اینها بله، طرفداران مشهور خیلی از این حرف ها ناراحت شدند. عبارت صاحب جواهر را خواندم .
شاگرد: در آخر دارد که و هو حمل الاول یعنی همان روایات ذهاب، علی الفضیلة.
استاد: بله صاحب جواهر گفتند که خیلی تعجب است که اینها را گفتند.
شاگرد: نظر مرحوم آقای خوئی هم همین است.
استاد: که چه؟ که روایت او فلیس فی روایات…
شاگرد: میگویند آن که دالّ است سند ندارد و آن که سند ندارد دلالت ندارد.
استاد: دلالت ندارد بله، ایشان هم. از آن قانونی که شما دیروز گفتید یک حرفی را یادم آمد که مرحوم آقای خوئی در تنقیح، همین جا در بحث ما دارند راجع به این که أقم الصلاة لدلوک الشمس إلی غسق اللیل[10]، بعد میگویند کل این وقت چهارتا نماز، لذا می گویند اگر کسی بخواهد بین پایان نماز عصر با ابتدای نماز مغرب، بین این ده دقیقه یک ربع فاصله بدهد، بگوید وقتی غروب شد نماز عصر خودت را قضا کن، اما صبر کن تا ذهاب حمره شود، این خلاف این آیه است، ایشان اینطور میگوید. این خودش یکی از ضوابط خوب برای آن بحث ها است، یعنی روایتی هم که در ذیل این آیه است از دلوک تا غسق وقت چهارتا نماز است، چهارتا نماز در این وقت است. از این استفاده میکنند و جلو میروند .
شاگرد: این شخص وقتِ تحت قانون درواقع یک چیز طبیعی نباشد، دست خودش است تقسیم بندی کند.
استاد: این یکی از آنهایی است که شما دیروز گفتید، خیلی میشود پیدا کرد. مقنعه را من اینجا علامت هم گذاشته بودم ولی باز فراموش کردم، حالا این را گفتم باز یادم آمد. مرحوم مفید در مقنعه [11]یک عبارت خیلی خوب دارند، اینها عباراتی بوده است که کم کم در اثر این که نفس غروب، تیقن شده است، این حرف ها الان برای ما پیش آمده است. مقنعه این است که آخر وقت عصر را میفرمایند، میفرمایند: وقت العصر من بعد الفراغ من الظهر کذا، تا بعد میفرمایند: بل هو ممتدٌ إلی کذا و للمضطر، وقت اضطراری عصر را می خواهند بگویند که فتوای حالا این است که همان وقت مضطر و امثال آن، وقت اختیاری است. و للمضطر و الناسی، وقت عصر تا چه زمانی است؟ إلی مغیبها بسقوط القرص عما تبلُغه أبصارنا من السماء، ببینید سقوط القرص عما تبلغه أبصارنا من السماء، و أول وقت المغرب مغیب الشمس و علامة مغیبها، ببینید علامت مغیبها، عدم الحمرة من المشرق، عین فرمایش امام را میآورند که عدم الحمرة من المشرق المقابل للمغرب فی السماء و ذلک أنّ المشرق مطلٌ علی المغرب که این روایت را باید مفصل بحث کنیم. سه چهارتا روایت اصلی قول مشهور بحث مفصلی نیاز دارد. ما هنوز وارد بحث های استظهار از روایت نشدیم. ما فقط میخواستیم یک پیش زمینه ای باشد برای محتملاتی که در روایات بعداً میآید.
بعد میفرمایند: مطلٌ فما دامت الشمس ظاهرةً فوق أرضنا هذه فهی تُلقی ضوئها علی المشرق فی السماء فتُری حمرتها فیه فإذا ذهبت الحمرة منه عُلِمَ أنّ القرص قد سقط و غاب. عُلِمَ یعنی عُلِمَ اول لحظه سقوط یا عُلِمَ یعنی بطور یقین دیگر احتمال این که باقی باشد نیست؟ جای این را دارد که بعداً هم همان جایی که صاحب ریاض رسیدند را عرض کنیم.
عرض کردم در بین آنهایی که من دیدم، قشنگ ترین فتوا را در فقه القرآن مرحوم راوندی دیدم، ایشان قشنگ بین این همه روایات جمع کردند. فقه القرآن راوندی که در صحن مدفون هستند و از بزرگان هستند رضوان الله علیه. ایشان فرمودند مغرب چه زمانی است؟ وقتی که افق صافِ صاف است و هیچ کوه یا مانعی نیست، غیاب الشمس، وقتی کوه یا چیزی است الحمرة. یعنی میگویند وقتی نیازی به علامت نداریم موضوع موضوع است، وقتی دغدغه علامیت است و دسترسی به نفس موضوع نداریم، حالا میرویم سراغ علامتی که اهل بیت برای اطمینان[ به تحقق موضوع] قرار دادند. ایشان به این صورت جمع کردند.
شاگرد: عبارت ایشان به احتمال این که ذهاب مراد ایشان باشد میخورد.
استاد: بله، قشنگ بعد از آن توضیح میدهند اما ذهاب علامت است یا نفس غروب است؟ ببینید قبل از آن میخواستند آخر وقت عصر را بگویند و لذا الان اگر حواشی عروه را نگاه کنید خودش هنگامه ای است. عده ای که آنقدر مشهوری محکم هستند، محکم تصریح میکنند، میگویند تا ذهاب حمره نشده است نماز ظهر خودت را هم میتوانی بخوانی.
حتی از عجائبی که من در کلمات دیدم خیلی جالب بود. یک روایت بود پارسال چقدر وقت معطل شدیم که حضرت فرمودند میگوید نماز خودم را فراموش کردم، أتذکّرُ عند غروب الشمس، بعد حضرت فرمودند برو ببین میتوانی هردو را بخوانی یا نه؟ پارسال چقدر بحث کردیم. گفتند اگر هردو را میتوانی بخوانی که بخوان، اما اگر نمیتوانی اول عصر را جلو بینداز، عصر را بخوان، اول عصر را بخوان بعد ظهر را بخوان تا هردو نماز از تو فوت نشده باشند، روایتی بود برای وقت اختصاصی عصر.
ایشان گفتند عند غروب الشمس یعنی چه؟ در کلمات من دیدم. گفتند عند غروب یعنی غروب کرده است. ببینید حضرت میگویند : اگر آمدی دیدی شمس غروب کرده است، میگوید :حالا نگاه کن ببین این ده دقیقه بیست دقیقه که تا زوال حمره مانده است، به اندازه بیست دقیقه مانده است که بتوانی هردو نماز را بخوانی خُب ،هردو را بخوان، اگر نمیتوانی فقط یکی را بخوان، یعنی اینقدر محکم می گوید که عند غروب را معنا کرده است یعنی غروب. عند غروب یعنی غروب شد. حال آن که اصلا ظهور عرفی روایت این نبود، دیدید ما این همه بحث کردیم، عند غروب یعنی نزدیک این است که خورشید غروب کند، حضرت فرمودند : نگاه کن ببین می رسی یا نمیرسی.
اینقدر در این مسئله مشهور جلو رفتند که میگویند این دلیل بر ذهاب است، حضرت گفتند : شمس غروب کرده است، عند غروب یعنی غروب کرده است، تازه ببین هنوز میتوانی ظهر را بخوانی یا نه، تا اینجا جلو میرود. خُب ،این یک قول است.
حواشی عروه را اگر ببینید، عده ای مثل شاید خود آقا شیخ عبدالکریم و اینها فرمودند که نمیدانم أحوط یا أقوی این است که نماز عصر را از استتار نمیتوانی عقب بیندازی. نمیشود بگویی که الان خورشید غروب میکند و در افق میرود، من هنوز برای ظهر وقت دارم، وقت اختصاصی عصر هنوز مانده است. دل تو جمع، چرا؟ چون وقتی خورشید در افق مستوی میرود هنوز حدود یک ربع مانده است تا زوال حمره، پس دل تو جمع باشد و نماز ظهر را بخوان چرا که هنوز وقت مشترک است، بعد از آن مانده است تا وقت مختص. این را در حواشی عروه ببینید فرمودند نه، ما قول مشهور را قبول داریم اما نه به این معنا که وقت عصر تا زوال حمره باقی است. منظور این که اینجا این اقوال است.
حالا مرحوم مفید چه کار کردند؟ آخر وقت را که مغیب بود تصریح کردند که چه؟ و للمضطر و الناسی إلی مغیب الشمس بسقوط القرص عما تبلغه أبصارنا، ملاحظه میکنید تصریح کردند آخر وقت عصر چه زمانی است؟ استتار است. بعداً ذهاب حمره را میگویند اما از قبل و بعد از آن، من چرا قبل از آن را خواندم؟ برای این که وقتی آخر وقت عصر را کنار شروع مغرب میگذارید و میدانیم بین آنها فاصله نیست، إذا غربت الشمس خرج وقت الصلاتین و دخل وقت المغرب، چقدر روایت در وسائل است؟! إذا غربت الشمس دخل وقت الصلاتین[12]، حالا اینها بعداً میآید. اینها معلوم است که واسطه نیست. غربت الشمس را مرحوم مفید صریحاً میگویند : یعنی استتار. دنبال آن هم که میفرمایند مغرب با رفتن حمره می شود یعنی موضوع مغیب الشمس است، علامة مغیبها، یعنی این حمره از طرف اهل بیت علامتی است که گفته اند: «مطل» و آنطرف که رفت اینجا هم رفته است، قشنگ اینها را توضیح میدهند.
برو به 0:35:46
شاگرد: اینها هم تقریبا روایتی دارند، عنوان باب خود صاحب وسائل این است که غروب، همان استتار قرص المعلوم لذهاب الحمرة.
استاد: ولی او باید حتما باشد تا علم ما حاصل شود، اینجا موضوع این نیست.
شاگرد: صاحب وسائل ذهابی است.
استاد: ایشان مشهوری است.
شاگرد: عرض میکنم که آنها هم تقریباً یک همچین عبارتی دارند.
استاد: بله، یعنی تمام کسانی را که قائل به مشهور هستند از قدیم و جدید، آنها میگویند موضوع غروب است، بعد میگویند: یُعلم علامة.
شاگرد: حتما با این اماره باید غروب را تشخیص بدهیم.
استاد: بله، ولی نکته ای که بزنگاه بحث بود تفاوت بین صاحب جواهر بود و صاحب ریاض . صاحب ریاض گفتند علامت است ولی علامت تیقن الغروب است و صاحب جواهر گفتند که هو جید الا این که ظاهر نصوص و فتاوا أنّه علامة نفس الغروب، یعنی تا این نشده است اصلا نفس غروب نیامده است نه علامت تیقن، این خیلی مهم بود.
شاگرد: میگویم چندتا روایت اول همین را میگوید مگر این که حالا بعداً آنها را توجیه کنیم که نفس خود غروب است، حالا تا بعداً به آن برسیم، این که فرمودید کار دارد.
استاد: باید ببینیم مفاد اینها چیست، خیلی کار دارد. حالا من برای این که مباحثات تا شانزدهم تعطیل است . من یک خلاصه ای را سریع بگویم و روی این فکر کنید.
من عرض کردم یقینیات را در نظر بگیریم و طبق آنها جلو برویم، ببینیم این یقینیات جا میگیرد یا نه؟ چهارتا یقینی بود که من یادداشت کردم. این چهارتا یقینی اگر یقینی بشود که بعضی از آنها را خیال میکنید هست، خیلی بحث راحت تر پیش میرود. اولین یقینی این است که موضوع ، غروب است و در نص و فتوا ذهاب حمره، علامت غروب است، در این دیگر شک نکنیم که بگوییم وقت نماز مغرب ، ذهاب است. احدی این را نگفته از شیعه پس این یک قطعی بود. موضوع ،غروب است و ذهاب حمره ،علامت است.
مطلب قطعی دوم این است که علامت بودن ذهاب از دو حال بیرون نیست، یا علامت نفس غروب است یا علامت تیقن. یعنی علامت بر مضیّ غروب است که قطعاً غروب شده است یا علامت این است که الان دارد میشود. تا ذهاب نشده بود اصلا نشده است، إذا لم یکن ، لم یکن، وقتی نشده است ، نشده است، این از دو حال بیرون نیست، علامت یا علامت تیقن است یا علامت نفس است. این هم مطلب یقینی دوم.
مطلب یقینی سوم این است که در عمل پیامبر خدا اصلا احتمال تقیه نیست، اصلا احتمال تقیه نیست. این هم یقینی سوم است.
من حدود، چندتا شد؟ هفت هشت ده تا روایت شد که سندهای آنها را هم خدمت شما گفتم. ببینید دوتا ضعیف است در آن روایاتی که خواندیم، حدود شش هفت تا موثقه است و دوتا هم صحیحه، ملاحظه میکنید، دوتا صحیح، دوتا ضعیف، پنج شش تا هم موثق که مجموعاً از ده تا رد میشود، این روایاتی بود که از طریق خود اهل البیت علیهم السلام کار جد خودشان را برای ما حکایت کرده بودند که یکی از مهم ترین آنها روایت ابوفضل هاشمی بود. روایت بیست و هفتم از باب شانزدهم است، روایت موثقه است. موثقه در تهذیب که حضرت فرمودند: کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یُصلّی المغرب، کان یُصلّی المغرب حین تغیب الشمس حین تغیب حاجبها، که راجع به حاجبها، لغت آن و اینها بحث کردیم، چون این روایت مهم است. خود روایت اهل البیت علیهم السلام عمل جد خودشان را نفی میکنند و در عمل جد خودشان دیگر احتمال تقیه نیست، بعداً هم تصریح میکنند حاجبها که مجبور شدند آنها بگویند حاجب یعنی شعاع و اینها که بحث لغوی آن را بیان کردیم، دوباره ان شاء الله روی اینها بیشتر خواهیم کرد.
حتما روی اینها باید بحث کنیم این هفت هشت ده تا روایت مهم هستند، چرا؟ چون یکی از بند و بیل های امر یقینی ما است. ما میدانیم در عمل جد ایشان احتمال تقیه نیست، چون این را میدانیم، این روایات هفت هشت ده تا، دوتا صحیح و دوتا ضعیف و پنج تا موثق عمل جدشان را توضیح دادند، در یکی از آنها حتی اشعار نبود به این که حضرت صبر میکردند تا ذهاب حمره شود.
یکی دیگر از یقینیات تقیه این است که اگر زمان حضرت مشروط به ذهاب بوده باشد، یقیناً حالا که اهل سنت مشروط به ذهاب نیست باید یک مقطع تاریخی باشد که تغییر شده باشد که اهل البیت مجبور باشند تقیه کنند. جد ایشان حتما صبر میکردند تا ذهاب شود، درست، خُب ، یک جایی تغییر کرده است، اهل بیت هم کار جد خودشان را به شیعه گفته باشند ولی یک جایی تغییر کرده باشد. حال آن که اگر چنین چیزی بود که کار پیامبر مشروط بود و بعد در یک مقطع تاریخی یکدفعه مسلمان ها که کار آنها به زوال مشروط بود، جلو میانداختند. یک جا نقل می شد در تاریخ یا جایی که فلان خلیفه این نماز را زودتر خواند، [خلافِ] کاری را که کار پیامبربود . اگر در زمان حضرت مشروط بود، یعنی حضرت میفرمودند : صبر کنید باید ذهاب شود. اگر اینطور باشد، خلافش باید نقل شود.
آخرین چیز یقینی این قضیه شرطیه بود که تمام شد. آن قضیه شرطیه این است که اگر ذهاب حمره علامت تیقن غروب است، روایات همه جمع است و مشکلی هم نیست. اما اگر ذهاب حمره علامت نفس غروب است و فرض بگیریم – فقط فعلاً فرض است، یعنی قضیه شرطیه مفروضه است – که عمل پیامبر خدا مشروط به ذهاب نبوده است که حتما صبر کنند، مشروط نبوده است، چون عمل ایشان تقیه ندارد، منحصر است در نسخ. پس یا ذهاب حمره علامت تیقن غروب است و یا نسخ است، راهی غیر از این نداریم که این قضیه شرطیه یقینی شود، ببینیم یقینی هست یا نیست؟
پس امر ما از نظر بحث استدلالی بین دو امر است در این باب که اگر عمل حضرت مشروط نبوده است، یا ذهاب حمره علامت تیقن است که خُب ،منافاتی ندارد و یا اگر آن مشروط بوده است، ذهاب حمره علامت نسخ است که صاحب وسائل هم در دوجا ذیل همین روایت که کان رسول الله یُصلّی احتمال آن را دادند. حالا محتملات این نسخ را بررسی میکنیم.
ببخشید دیر شد، چون حالا فاصله می شود میخواستم یادداشت کنید، روی منابع توجه کنید.
استاد: درس شانزدهم محرم شروع می شود.
شاگرد: در آن روایتی که از اهل سنت فرمودید که رسول الله إذا اقبل اللیل و ادبر النهار…[13]
استاد:بله بله در صحاح آنها است.
شاگرد: أدبر النهار و غابت الشمس.
استاد:و غربت الشمس در بعضی روایات است.
شاگرد: تقریباً اینطور به نظر میآید که اقبال اللیل و غربت الشمس همزمان برمیآید. در روایت داشتیم آن جایی که راوی میپرسد لیل اقبال کرده است و نهار هم ادبار کرده است و أذَنَ المؤذنون ولی هنوز ذهاب حمره نشده است.
استاد: در روایت وسائل است.
شاگرد: بله، هنوز ذهاب حمره نشده است، یعنی اقبال اللیل قبل از ذهاب حمره است.
برو به 0:43:55
استاد: این روایتی که الان شما می گویید، روایت چندم است؟ یادتان است؟ این روایت نکته ای دارد.
شاگرد: که حضرت میگوید: أری لک أن تنتظر تأخذ بالحائطة لدینک.
استاد: بله مکاتبه إبن وضّاح. روایت چهاردهم است. می گوید: یتوارَی القرص یُقبل اللیل ثم یزید اللیل ارتفاعاً و تستتر عنا الشمس و ترتفع فوق الجبل حمرة، ترتفع، حمره بالا می آید، فوق الجبل حمرة و یؤذِّنُ عندنا المؤذنون أفأصلّی حینئذٍ؟
شاگرد: فوق اللیل است.
استاد: فوق اللیل هم در جای دیگری است، اینجا فوق الجبل دارد. فوق اللیل را هم من دیدم، اتفاقا هر دو نسخه را دیدهام.
شاگرد: وسائل را میفرمایید؟
استاد: بله وسائل چاپ اسلامیه.
و ترتفع فوق الجبل حمرة، در خیلی از نسخه ها لیل بود، ولی من دیدم جبل بهتر است تا لیل. یعنی چه ترتفع فوق اللیل حمرة؟ ولی این نسخه را من دیدم، اینجا در این وسائل جبل است، حالا ببینید چندتا جبل است و چندتا لیل؟ در وسائل آل البیت است؟
شاگرد: یعنی حمره بالا میآید ولی هنوز ذهاب نشده است.
شاگرد2: بالا باید بیاید دیگر، باید به سر برسد، هنوز میگوید فوق الجبل.
استاد:بعد از آن میگوید فوق چی؟ أو ینتظر حتی یذهب الحمرة التی فوق الجبل، اینجا جبل نیست؟
شاگرد: نه.
استاد: اینجا هم دنباله آن، فوق اللیل است ؟
شاگرد: أو تنتظرحتی یذهب الحمرة التی فوق اللیل.
استاد:فوق اللیل یعنی حمره ای که فوق شب است.
شاگرد: یعنی قبل از این که شب بیاید این حمره برسد.
شاگرد2:شب شاید افق غروب خورشید منظور ایشان بوده است.
استاد:یُقبل اللیل یزید اللیل ارتفاعاً[14]، قرینه لیل اول آن باشد، میگوید یزید اللیل ارتفاعاً شب بالا میآید.
تاریکی میآید.ترتفع فوق الجبل یا فوق اللیل، آن لیل که بالا آمده است، بالای آن یک حمره ای است، أ فاُصلّی أو أنتظر حتی یذهب الحمرة التی فوق اللیل که دقیقاً همان حمره مشرقیه میشود روی این تفسیر.
شاگرد: پس یقبل اللیل قبل از غروب است.
استاد: این که هیچ مشکلی ندارد.
شاگرد: یعنی زماناً نزدیک است با یکدیگر.
استاد: این که هیچ مشکلی ندارد در این که معلوم است شما وقتی حمره را ببینید یک خط خیلی عجب و قشنگی است اگر ببینید. درست زیر آن تاریک، این حمره سرخ میشود، زیر آن هم قشنگ تاریک است، یُقبل اللیل.
شاگرد: عرض ما این بود که ما این روایت را هم که سنی ها داشتند که أقبل اللیل و أدبر النهار که ما گفتیم به ذهاب حمره نزدیک میشود، این هم دلالتی ندارد. چون اقبال اللیل بحث این اتس که شب شروع میکند ولی دلالت ندارد بعد از ذهاب باشد، قبل از ذهاب است.
استاد: خب ولی مرحوم آقای خوئی را شما در تنقیح ببینید، میگوید حتی روایات مشهور هم همین را میگویند، میگویند که حمره از نقطة المشرق برود، إرتفع، إرتفع نه یعنی به این طرف برود، یک روایت است، بعد در سند آن هم خدشه میکنند، میگویند یعنی از نقطه المشرق، یعنی از افق کنده شود، آقای خوئی اینطور معنا کردند. یعنی یک نحو خودش اقبال اللیل است، یعنی میبینید تاریکی از طرف مشرق بالا آمد.
شاگرد: یک روایت داریم که.
استاد: از قِمّة الرأس، ایشان در همینجا میگویند مرسله ابن إبی عمیر است و در ارسال آن بحث میکنند. حالا من چند روز قبل دیدم.
شاگرد: طبق تفسیر مشهور فرمایش آقا درست است، یعنی حمره مشرقیهای که میگویند به إزاء سر باشد، با اقبال لیل زمان آن متفاوت است، یعنی زمان آن تفاوت چشم گیری دارد.
استاد: بله درست است و لذا الان اهل تسنن اصلا صبر نمیکنند برای ذهاب و لذا شیعه.
شاگرد: یک روایت دیگری دارند، یکسری از آنها قائل هستند به این که طلوع نجم، عرض کردم این قول آنها است، یعنی یک قول این است. حتی اشتباک نجم را هم قول دارند، این عجیب است، میگوید: هذا قول الرافضة و قال به جمعٌ من السلف المتقدمین، حتی اشتباک نجم را هم اینها قول دارند، در زاد المستقنع من دیدم، در معاصر. حتی این را هم قول دارند یا در روایات آنها است که خبر.
استاد: شاهد آن هم در وسائل این بود که حضرت فرمودند: صحبنی رجلٌ، نگفتند حتما این رجل خطابیه بود یا نبود.
شاگرد: چون مویدش هم این است که تغلیس را هم اهل سنت دارند.
استاد: و لذا به حضرت مسئله یاد میداد، میگفت : چرا مثل من شما عمل نمیکنی؟ یعنی معلوم بود که ریخت او ریخت شیعه نبود.
به هر حال این که من « إقبال اللیل من المشرق» گفتم برای این بود که ما روز اولی که این بحث ها پیش آمد گفتیم اصلا اهل تسنن در مسئله غروب به طرف مشرق کاری ندارند، این یادتان است؟ بعد که من رفتم دیدم نه، آنها این که طرف مشرق به إقبال اللیل و اینها توجه دارند و به یکدیگر آن را مربوط میکنند، این هست.
شاگرد: این إقبال اللیل است، نه آن ظلمت و سواد لیل که مثلا بخواهد خیلی پررنگ سیاهی باشد، با همان اوائل استتار مناسبت دارد.
استاد: ببینید میگوید: صحبتُ الرضا علیه السلام فی السفر فرأیتُه یُصلّی المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق، أقبلت الفحمة[15]، با آن یکی نیست؟ من اتفاقا وقتی آنجا را دیدم، دیدم ریخت همین روایت است. میگوید : ما برای مشهور این را می آوریم میگوییم: إذا أقبلت الفحمة من المشرق یعنی حضرت صبر میکردند تا زوال حمره شود، این تعبیرها یکی است و لذا آنها زوال حمره ندارند ، حمره مشرقیه ندارند اما تعبیر إقبال اللیل یا إقبال ظلمة اللیل را خیلی تکرار کردند، این را بزنید، إقبال ظلمة اللیل یعنی أقبلت الفحمة.
شاگرد: یعنی حمره برود، ظلمت باشد.
استاد: همین، ایشان میگویند إقبال اللیل دلالت ندارد بر ذهاب حمره.
شاگرد: چرا دیگر، وقتی تاریکی رفت یعنی سرخی رفته است.
استاد: اقبال کرد، تاریکی اقبال کرد نه رفت، این را فرمایش ایشان نمیآورد.
شاگرد: تاریکی اقبال کرد یعنی دیگر سرخی نیست.
شاگرد: منظورم این که با قرینه این روایت که میگوید اقبال اللیل شد و یزید بر ارتفاع هم شده است ولی هنوز حمره نرفته است که حضرت میگوید : أری لک، با همه آن اوصاف أن تنتظر.
استاد: ببینید این فهم او از اقبال است ، این را میگوید، اما این که آن أقبل همه اهل عرف عام از اقبال اللیل حرف او را بفهمند… ولی اصل فرمایش شما خوب است که او اینجا اقبال را به کار میبرد و حال آن که تصریح میکند اقبال اللیل هست اما زوال حمره نیست، این فهم او و به کار بردن او است.شاگرد: بحث کلی این قاعده که فرمودید ملموس شد تا حدودی که بالاخره یک حالت کلی تری دارد.
استاد: بله در آیات الاحکام اوقات را اگر ببینید و روایات ذیل آن، چه بسا چیزهای خیلی خوبی به دست میآید.
شاگرد: اما برای جایی که اصلا نه دلوک شمس، نه دلوکی است، نه غسق لیلی و اینها نیست، آنوقت چهکار میشود کرد؟
استاد: من اصلا برای همین آنجاها بود که این را عرض کردم.
شاگرد: مناسبت دارد؟
استاد: بله، یعنی ببینید یک جور فاصله بندی شبیه این که امر سماوی می شود نه مشرق و مغربی، حالا بیشتر باید روی این تأمل شود.
شاگرد: منتقل به مقصود شما نشدم هنوز.
استاد: بله، روی اصل خود این آیات کار شود نافع خواهد بود ان شاألله.
شاگرد: این که شکستن نماز حرام است، نماز مستحبی را هم شامل میشود؟
استاد: نه تصریحاً نماز مستحبی را اختیاراً بدون عذر می توانید بشکنید.
شاگرد: حاج آقا در مورد توریه حاج آقا، توریه را مطلق جایز می دانند؟
استاد: توریه را می گویند چون کذب نیست جایز است و لذا چون اصلا آن را کذب نمی دانند، می گویند اگر یک جایی هم محتاج به دروغ گفتن شدید، تا مادامی که می توانید توریه کنید، دروغ نگویید، توریه کنید.
شاگرد: حاج آقا ببخشید این در بحث خلود حضرتعالی فرمودید : آن چیزی که از ادله برمی آید تقریباً شبه ضروری است که خلود در جهنم را داریم، به همان معنای ظاهر آن. این سؤال خودم همیشه بوده است، علی رغم این که این حکم صراحت دارد، دل آدم آرام نمی گیرد، در جای خودش نه مستظهر از ادله که حالا اصلا خدای متعال ولو برای معاندین و اینها هم این رحمت عظیمه است، این چطور است؟ می شود برای این محملی ولو عقلاً پیدا کرد؟
استاد: عرض کنم که اگر می خواهید طبق استظهار ادله باشد، و ما متعبدیم، خُب مشکلی ندارد، اما اینکه دل ما خوشش نمی آید…
شاگرد: نه، این که هیچی.
استاد: برهان عقلی داریم بر قبح این کار؟
شاگرد: نه، مستظهر از ادله است سلّمنا، اما بحث من این است که.
استاد: اما این که چطور می شود این را جمع کنیم دل ما آرام بگیرد. این روایتی است، آخرین روایت علل الشرایع صدوق[16]، ابوابراهیم، آنجا حضرت یک توضیحی می دهند، آقای طباطبائی هم در جلد هشتم المیزان همین روایت را میآورند و می گویند از غرر روایات است و یک توضیح برای آن دارند. حضرت می فرمایند: دستگاه خلقت بعداً که پالایش می شود، یک چیزی است که اصلا جوهر آن برای یک رتبه ای از وجود است، شما می بینید، مثلا بخواهیم مثال بزنیم میگوییم: رحمت خدا خیلی دور از این است که شِش همیشه اینجا شِش باشد، خب یک مقدار این را بالاتر ببریم ، مثلا بالای هشت بشود. می گوییم: این ریخت درجات وجودی آن، جوهره شش برای این رتبه است، این اینطور نیست که بگوییم رحمت واسعه خدا مقتضی این است که این شش را یک مقدار بالاتر ببریم، تا آخر کار إلی الأبد شش شش باشد، یکی دیگر را هم خدا به او اعطا کند بگوید هفت بشو. آن روایت را به این زودی ها نمی شود تمام کرد. ببینید آخرین روایت علل است، در جلد هشتم المیزان هم است، باب السعادة و الشقاوة، ایشان همین روایت را می آورند و بحث می کنند و آقای طباطبائی فرق می گذارند بین فاعل حقیقی با فاعل صوری. نمی گویم بحث تا آخر رفته است ولی نکات دقیقی در بر دارد که اگر روی آنها تأمل کنید، این که می گویید دل آدم نمیآید.
برو به 0:53:34
شاگرد: من این را هم فهمیدم که یک چیزی شبیه بحث قابلیت قابل است، حداقل می توانیم بگوییم.
استاد: نه، اصل فرمایش حضرت این است که تردُّ کلٌ إلی جوهره الاول، یک جوهر اولیه ای است، این کفار به آن جوهر اولیه برمی گردند. این جوهر اولیه اینجاست، این جای آن است. آیه شریفه چیست؟ لیَجعل الخبیث بعضه علی بعض فیَرکمَه جمیعاً فیجعله فی جهنم[17]، خبیث را رُکام می کند، کل آن را در جهنم می اندازد. شما می گویید : این خبیثی که رُکام شده است را به بهشت ببریم.
کجا می آید سر یک سفره ای که همه نشستند غذا می خورند یک ظرف غائط وسط سفره بگذارند؟ اگر آدم این را بفهمد که منظور چطوری است، فقط باید عجله نکنید. اینهایی که من آدرس دادم را تأمل کنید بعد می بینید درست شد، یعنی آن خلود در نار و همه اینها به همان نحوی که معارف الهی است، با آن چیزی که ما از رحمت خدا سراغ داریم، باهم جور هستند و منافاتی با یکدیگر ندارند.
آقای صدوقی بزرگ خدا رحمتشون کنه ، ایشان همیشه این را می گفتند و روایتی بود که هر سال می خواندند. که ابوجهل میبیند عذاب کم شد، می گوید : چرا عذاب تخفیف پیدا کرد؟ می گویند پیغمبر خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و سلم دارند عبور می کنند، از باب یُمن حضرت تخفیف شد. این را ایشان می گفتند هر سال، می گفتند ببینید چه می گوید؟ می گوید: کاش بیشتر شده بود ولی اسم او را نشنیده بودم.
آنوقت شما می گویید : حالا خدا به او رحم کند، یعنی گاهی به جایی می رسد که آنجا هم است، می گوید من طوری با او درگیر بودم و نمی دانم کشته شدم و اینها، حاضر هستم عذاب من بیشتر شود.
شاگرد: ولی اسم او را نشنوم.
استاد: اسم او را نشنوم. النار و لا العار. خب شما بعد می گویید : دل ما برای او می سوزد، خب یک وقتی می شود که در برود، همان وقتی که می خواهید او را در ببرید مثل قضیه شیطان است، حاج آقا این را زیاد می گفتند. نکات خوبی است. می گفتند : حضرت عیسی گفتند : من واسطه شوم شیطان مخلّد نباشد و هدایت شود. گفتند: خدایا اگر اجازه می دهی من بروم با این شیطان صحبت کنم که هدایت شود.
بله، حاج آقا این را زیاد می گفتند. بعد آمدند گفتند : خب من یک کاری برای تو کردم، البشارة، به شیطان گفتند : البشارة که گفت :چیست؟ خدای متعال فرموده است اگر توبه کند، من توبه او را می پذیرم. حالا حاج آقا الان یادم نیست که چه می گفت. شیطان گفت نمی دانم کسی که به اینطور سجده ای امر کرده است باید توبه کند نه من. چنین مضمونی، الان یادم نیست، حاج آقا زیاد گفتند، چه بسا ببینید در این کتاب ها از ایشان نقل است. منظور این که اینطور چیزی که حضرت عیسی گفتند : من آمدم برای این که برای او خیرخواهی کنم، خراب تر می شود. یعنی جاهایی است که آدم باید ببیند آن چیزی که در دل ما است، واقعیت دستگاه یک طور دیگری است، و آنهایی که در معارف گفتند درست فرمودند.
کلید واژگان : اشتباک النجوم-یقینیات وقت مغرب- ذهاب حمرهی مشرقیه- احتیاط در وقت مغرب-تقیه در وقت مغرب-غیبوبة القرص- موضوع شناسی وقت مغرب- خلود در نار- توریه- تقیه- «هذا من شباب اهل المدینه»
[1]شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3،ص 132، ح 23.
[2]شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 145، ح 1.
[3]شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 143، ح 11.
[4]شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 143، ح 11.
[5] الکافی، ج3، ص 279
[6]شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 129، ح 15.
[7]شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 129، ح 15.
[8]شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 129، ح 13.
[9]شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 139، ح 18.
[10]سورهی اسراء، آیهی 78.
[11]شیخ مفید، المقنعة، ج 1، ص 93.
[12]شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة(چاپ آلالبیت)، ج4، ص 186، ح 11.
[13]احمد بن حنبل، مسند احمد، (چاپ الرسالة)، ج 1، ص 418، ح 338 .
[14]شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 7، ص 89، ح 2.
[15]شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 128، ح 8.
[16]شیخ صدوق، علل الشرائع، ج 2، ص 606، ح 81.
[17]سورهی انفال، آیهی37 .
دیدگاهتان را بنویسید