مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 87
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: درباره صلات، ظاهرا آن چیزی که من فهمیدم این بود که شما یک سری عناصر پایه در نظر میگیرید، طبایع اولیّه. و بعد هر ترکیبی از اینها را در واقع صلات میدانید.
استاد: من آن چیزی که میخواهم در آخر کار عرض بکنم، طبیعت به عنوان پایه، یعنی آن که میگویند «الأجزاء الرکنیّة»، باز اینگونه هم نمیشو د. چند بار دیگر عرض کردم. این زبان های برنامه نویسی، به یک سری از چیزها به صورت مجبوری رسیده اند که کمک میکند. ما ظاهرا باید این مفاهیم را دسته بندی منطقی بکنیم. واقعاً مفاهیم با یکدیگر فرق میکنند. طبایع با یکدیگر فرق میکنند. بعضی از طبایع است که اصلاً سوال از این است که بگو بیینم اوصاف آن چه است؟ انسان خیال میکند که ریخت آن به گونهای است که این را ندارد. من که این ها در ذهنم بود، وقتی میدیدم در این زبانها اینها را از هم جدا میکنند، برای من جالب بود. چرا؟ به خاطر اینکه انسان وقتی یک چیزی را به صورت کاربردی دسته بندی میکند، «نیاز» او را به سمت تفکیک میکشاند. یعنی در تجربه اشتباهات «نیاز» است که او را به این سمت میکشاند که اینها را باید به این شکل از هم جدا بکند. هر چقدر که بیشتر میخواهند ذهن انسان و فهم و منطق را شبیه سازی و پیاده سازی بکنند، اینها خودش را بیشتر نشان میدهد.
شاگرد: مگر شما بحث صلات را به مثال کلمه تشبیه نکردید که یک کلمه، چطور از حروف تشکیل میشود و هر جزئی از اینها لفظ است و هر کدام از اینها که موضوع شدهاند، کلمه است؟
استاد: بله. حالا لازم نیست که در تمام جهات و به صورت صد درصد این دو مثال کاملا شبیه به هم باشند. اما یکی از بهترین مثال ها و تشبیهات همین است. اما خود همین مفهوم کلمه را «ما ترکّب من حرفین» میگویید؟ «ما ترکّب من کذا»؟ یا اینکه یک گونه دیگری؟ من مثال به مَرکَب زدم. ریخت مفهوم مرکب، انسان خیال میکند که یک تفاوت منطقی دارد با ریخت مفاهیم دیگر. حالا اینکه این دسته بندی را باید چگونه انجام بدهیم، فی الحال نمیدانم. حالا بیشتر باید بر روی آن فکر بکنیم و ببینیم که سر میرسد یا نه.
گمان بنده این است که واقعاً این دسته بندی را در نفس معانی نیاز داریم. معانی ای که به اصطلاح «یُطلب فیها الخصائص و الخصوصیّات» برای اینکه مفهوم را توضیح بدهیم. مفاهیمی که اصلاً ریخت آن، ریختی است که با اینکه واضح است، نمیشود بگویند این مفهوم مبهم است و خصوصیّات آن را برای من توضیح بده. چرا؟ چون ریختِ مفهوم آن فرق دارد.
شبیه این مطلب را در حساب و…، «متغیّر» میگویند. متغیّر چگونه است؟ متغیّر را برای من توضیح بدهید. میگویند متغیّر یعنی آن چیزی که نمیتوانم به شما بگویم که چه است. ظرفی است تا اینکه بعداً ببینیم مظروف آن چه چیزی قرار بگیرید. اوّلاً اذهانی که اهل حساب و کتاب و ریاضی و کلاسیک نیستند، سخت شان است که بفهمند متغیّر چگونه است. چرا سخت شان است؟ به خاطر اینکه انس دارد به اینکه به سراغ یک چیز ثابت و روشن و مشت پُر کنی برود. اما وقتی که به او گفته میشود که متغیّر را توضیح بده، میگوید خب اگر من این را توضیح بدهم که دیگر متغیّر نیست. متغیّر، یعنی ظرف؛ اما مفهومی واضح است و مبهم نیست. آن ابهام جایگزین و آن داده ای که در آن قرار میگیرد، مانع از وضوح خود مفهوم متغیّر نیست. متغیّر چیزی است که مفهوم آن روشن است. آن چیزی که میخواهد آن را پربکند مبهم است. آن وقت، متغیّر «علی أعلی درجات التجرید». هر متغیّری که مجرّدتر است، این جهت بیشتر در آن نمود دارد؛ که یک متغیّری در درجه بالای تجرید قرار دارد، هر چیزی را میتوانید داخل آن قرار دهید.
مثلاً جبر را میگویند که از علومی است که اینگونه است. متغیّرهای جبری، در بالاترین درجه تجرید است. چرا؟ چون لازم نیست که در آن عدد بگذارید. فرش و صندلی و بخاری و … هر کدام را میتوانید داخل آن قرار دهید. حالا این یعنی متغیّر مبهم است؟ متغیّر مبهم نیست. یک متغیّر یعنی در کمال تجرید مفهومی، اصلاً مبهم نیست. پس چطور میشود این همه چیز داخل آن قرار داد؟ چون اینها منافاتی با همدیگر ندارد. چرا این را عرض میکنم؟ به خاطر اینکه ما باید جدا کنیم، متغیّر، یک گونه مفهوم منطقی است، در شناخت. یک گونه کار از آن برمی آید، چون ظرف است. آن چیزی که میخواهد در آن قرار بگیرید، آن هم یک مفهوم دارد، اما آن مفهوم مظروف، باید واضح باشد، آن درست است، باید حرف بزند. اما اینکه صلات کدام یک از اینها است، حالا فعلاً عبارت را بخوانیم، توضیح بدهیم تا بعد ببینیم مطلب چگونه سرخواهد رسید.
الان اینکه شما میفرمایید در صلات حتما ما باید آن ارکان خاصه را، یک نحو مقوّم جسدانی برای مفهوم در نظر بگیریم، من اینگونه به گمانم میرسد که نیاز نیست.
شاگرد: توضیح دیروز شما اینگونه به نظر میآمد که شما یک سری چیزهای پایه را میگیرید، بعداً ترکیبات اینها صلات میشود. حالا یا بالفعل تمام این چیزها را دارد…
استاد: درست است. این یعنی آن چیزهای پایه، یک مجموعه خاص و حوزه خاص خودش را دارد. هرگز ممکن نیست که ما در محدوده تابلو و بخاری و فرض و پشتی و … دنبال نماز بگردیم. آن عناصری که میتواند هم شأن و هم سنخ و هم کوچه نماز باشد، روشن است و در حوزه خاصی است. متغیّرهای ما، حوزه دارد، دامنه دارد، محدوده هر کدام روشن است. این منظور درست است. اما اینکه اسم ببریم و بگوییم که ارکان…
شاگرد: ما دنبال این نیستیم که مشخص بکنیم. به هر حال چون ما یک تعداد عناصر پایه را که حالا اصلاً نمی دانیم که چه هستند…… .
استاد: بله. با آن پشتوانه نیت و چیزهایی که محور کار هست، در نظر میگیریم.
شاگرد: بله. ترکیب خاص آن، نماز میشود.
استاد: بله.
شاگرد: بعضی از آنها شأنی هستند، بعضی از آنها بالفعل هستند، بعضی از آنها هم بالقوه هستند.
استاد: ولی اصل خودِ مفهوم نماز، قوّه و شأنیّت در آن نیست. طبیعتش همان اصلی است؛ که شأنیّت و قوه، ملاحظه ذهن است در اطلاق.
شاگرد: و همه اینها را به یک معنا، نماز صحیح میدانید. چون طبیعت صحیح است و اصلاً طبیعت صحیح و غلط ندارد.
استاد: یعنی من نماز فاسد را صحیح میدانم!
شاگرد: به این معنا بله. چون مصداق نماز است. به یک معنا هم نه.
استاد: مصداق یعنی «ما ینطبق علیه الطبیعة بما یترقّب منها»، نه. اما به معنای «ما یطلق علیه، یطلق الناس، یطلق علیه هذة الطبیعة بعنایة» بله. اما عنایتی که «لا یدخله فی حدود المجاز». به عنایت، اطلاق میکنید. و لذا در مثال دیروزی که داشتیم، بر جنین انسان، لفظ انسان را به عنایت بر او اطلاق میکنید. اما اگر بر نطفه اطلاق بکنید مجاز است. ولی وقتی که به یک جنین، به یک بچه داخل قنداق، انسان میگویید، مجاز نگفتهاید. کسی نمیگوید وقتی که شما به یک بچه داخل قنداق میگویید «هذا انسان»، دارید مجازگویی میکنید. اینها با یکدیگر فرق میکند.
حالا کلی بحث در این فضا جلو میرود تا ببینیم که حالا بعداً چه میشود. این مطلب در ذهن من هست ولو اینکه هنوز خوب منقّح نشده است که ما باید یک دسته بندی منطقی برای مفاهیم داشته باشیم و عرض کردم که بخشی از آن در این کارهای امروزی انجام شده است. حالا از آنها کمک بگیریم ولو اینکه منْ اهل نیستم و دیگر سنّ من هم آن حوصله اینکه به آنها مراجعه بکنم را ندارد. اما سنینی که پایینتراند، که هم در اینها کارکردهاند و هم در سنّ بی حالیِ من نیستند، اگر بر روی این ها کار بکنند، به نظر در دسته بندی مفاهیم به چیزهای خوبی برسند.
شما هم فرمودید، مثلاً به آن چیزی که ما میگوییم طبیعت، به نظرم اگر درست تطبیق بکنم، آنها میگویند کلاس. ما میگوییم طبیعی، آنهایی که میخواهند اینها را پیاده سازی بکنند، میگویند کلاس. خود همین کلاس را به دو قسمت کلاس تجریدی و کلاس غیرتجریدی تقسیم بندی میکنند. یعنی خود اینکه کلاس مجردّ باشد با دیگری، فرقش میگذارند. اما دوباره در عین حال، مفاهیم رابط را با کلاس تجریدی فرق میدهند. یعنی یک مفهوم، گاهی نقش رابط دارد. برای چه؟ برای کلاس ها. حاضر نیستند به این رابط، کلاس بگویند. ما حالا باید مراجعه کنیم و ببنیم، چگونه شده است که احساس نیاز کردهاند. وقتی که میخواهند پیاده بکنند و ذهن ما را شبیه سازی بکنند، میبینند که سروکار ذهن ما، همیشه با کلاس نیست. سروکار ذهن ما با کلاس معمولی هست، با کلاس مجرّد هست، با رابط هم هست. حالا آن لغتش که میگفتند رابط، خیلی وقت هست، هفت هشت ده سال است. جوب شور بودیم که کتاب آن را گرفتم و دیدم. حدود سال ٨١ و ٨٢ بود. منظور این است که یادم هست اینها را تفکیک میکردند. حالا من دیگر ادامه ندادم و… .
شاگرد: منظور شما از روابط مثل همین تعریف جمع و تقسیم و ضرب و کوچکتر و بزرگتر و… اینهاست؟
استاد: نه. یک چیز دیگری بود. حالا شاید اینترفیس میگفتند که رابط بود. حالا الان یادم نیست و باید دوباره مراجعه بکنم. منظور این است که یادم میآید این گونه مفهومی را داشتند که اصلاً تفاوت داشت. الان برای کسی که مدتی کار میکند، فرق اینها خیلی قشنگ برای او واضح میشود. اما من که در اینها کار نکرده بودم یادم هست. فی الجمله هم میشود یک حدسی زد. اما مثلاً فرق کلاس مجرّد با رابط، برای ما در ابتدا سخت است. ذهن ما اینها را به راحتی به کار میبرد، اما تا برنگردیم و دقیق نشویم که خدای متعال این دستگاه ذهن ما را در منطق، شناخت و سروسامان دادن معرفت، چگونه قرار داده است، وقتی برنگردیم و تحلیل نکنیم، اینها از هم جدا نمیشود. منظور این است که تشخیص اینکه چرا بین این دوتا فرق گذاشته بودند، سخت بود، که خب حالا چه فرقی کرد!؟ اما کسی که در اینها دقیق میشد، میفهمید که اینها فرق میکنند و کم کم مطلب به دستش میآمد که این با آن خیلی فرق دارد.
شاگرد: این روابط یعنی همان معنای حرفی یا…
استاد: نه. حاصل فرمایش ایشان از رابط این بود، یک مفاهیمی است که هیچ خصوصیّتی در دل آن نخوابیده است. یک معناست و واضح است، اما نمیشود گفت که بگویید ببینم چگونه است؟ مثلاً یکی از واضح ترین موارد آن -که البته آنها این را نمیخواهند بگویند- این مفهوم «چیز» است. آیا دیگر ما از مفهوم «شئ» واضحتر هم داریم؟ مفهوم شی، بر اساس مبنایی که شما داشتید، مفهوم واضحی است.
شاگرد: این وضوحش به ابهام است.
استاد: «مفهومُه من أعرف الأشیائی و کنهُهُ فی غایةِ الخِفائی»[1]. مرحوم حاجی، این را برای وجود فرمودند. برای شئ، کدامیک از اینها است؟
شاگرد: قیافه بعضی از مفاهیم اینگونه است که هر چقدر که مبهم تر باشند، وضوح آنها بیشتر است. مثل همان متغیّر که شما فرمودید.
برو به 0:06:47
استاد: این که نشد. شما میخواهید تناقض بگویید! هر چقدر که مبهم تر باشند، وضوح آنها بیشتر است!!!
شاگرد: جنس آنها اینگونه است. یعنی باید اینگونه باشند.
استاد: چرا اینگونه است؟ با اینکه میگویید مفهوم است. ما اصلاً در کلمه «چیز» ابهام نداریم. هیچ مشکلی نداریم.
شاگرد٢: مفهوم ماهوی نیست. چون مفاهیمی که میخواهد تعیّن پیدا بکند مفهوم ماهوی است.
استاد: این جمله شما خوب است، گام علمی است. یعنی دارید تقسیم منطقی میکنید. میگویید در فضای شناخت، ما یک مفهوم ماهوی داریم و یک «ماهو». شما باید میزان ارائه بدهید. چه مفهومی ماهوی است؟ بحث مهمی است. باید میزان ارائه بدهید.
این که عرض میکنم به تقسیم منطقی نیاز داریم، یعنی با آن چیزهایی که فی الجمله ازحرف های دیگران میدانیم. بعد انسان خیال میکند که در این تقسیم بندی نیاز است یک چیزهای دیگری هم به آن ضمیمه بشود. الان شما بر اساس مبنای خودتان، میگویید این مفهوم مبهم است یا واضح؟ چیست؟ گمان نمیکنم که ذهن شما به سراغ این برود که بگویید مبهم است. اما اگر یک مقداری بر روی آن بحث بکنیم، برمیگردید و میگویید واضح نیست.
«چیز» چه است؟ «چیز» آنی است که چه خصوصیتی دارد؟ این یکی از آن مفاهیمی است که به این واضحی است، اما حالا میخواهید بگویید «چیز» مفهومی است که در آن نخوابیده است که خصوصیّت آن چه است. بگو ببینم قدّ آن، قواره آن، وزن آن، رنگ آن چگونه است. میگویید: نه، اصلاً ریخت این مفهوم اینگونه است. چرا؟ چون مفهوم ظرف است. مثل متغیّر که الان مثال های آن را عرض کردم. در عالم حساب، با متغیّر چه کار میکنید؟ خود مفهوم متغیّر مبهم نیست. ولی اینکه حالا این متغیّر چه است، یعنی آن چیزی که او را پُر بکند، مظروف آن، در کمال ابهام است، نمیدانیم. اتفاقاً خصوصیّت متغیّر است و مفهوم آن اینگونه است که چیز خاصی در آن درنظر نگیریم، که اگر گرفتیم، دیگر متغیّر نیست.
خب حالا برای صلات، آن چیزی که الان شما فرمودید، آن چیزی است که من الان به عنوان یک احتمال میگویم، بعد ببینیم که آیا ممکن است که ذهن جلو برود یا نه.
آیا مفهومی که متشرعه از نماز دارند، که حتی کفّار هم مقصود متشرّعه را میفهمند، که وقتی آنها میگویند نماز، منظورشان چه است. این یک مفهومی است که در آن، اوصاف طبایع اجزای تشکیل دهنده خوابیده است، یا نه؟ واقعش این است که آن اصل مفهوم، وقتی هم که تکبیر و رکوع و… را توضیح میدهیم، از باب مقدار دهی است، نه از باب مقوّم و بیان مقوّم و وصف مقوّم طبیعة الصلاة و مفهوم.
شما میبینید که ما تا حالا این حرف هایی را که میزنیم، در صدد چه هستیم؟ در صدد این هستیم که این چیزی که ارائه میدهیم مقوّم طبیعت است. بعداً هم اشکالات پیش میآید. اما اگر بگوییم اصل آن معنای صلات، یک گونه سنخ معنای منطقی است که متشرّعه آن را به وضوح درک میکنند، بدون مجاز، بر همه مراتب صحیحه، آن را اطلاق میکنند. آن مرتبه صحیحهای که واجد همه آن خصوصیّات است، تامّ الأجزاء و الشرایط است، روشن. آنچه را که با عنایت بالقوة میگویند، باز روشن است. آنچه را هم که بالشأن میگویند، روشن است. هیچ کدامِ این ابهامات و مراتب عریضه هم سبب ابهام در نفس معنای صلات نمیشود و معنا واضح است. چرا نمیشود؟
شاگرد: این مطلبی که الان میفرمایید، مطلب جدید است نسبت به مطلبی که دیروز میفرمودید؟
استاد: نه.
شاگرد: همان چیزی که قبلاً میفرمودید «اجزاء علی البدل» حالا به تعبیر من، همان را دارید میفرمایید؟ یعنی یک نیّتی میخواهیم، با یک جزئی. ولی جزء آن مشخّص نیست.
استاد: ولی حدود و حوزه آن مشخص است. به سراغ میز و در و پنجره و … نمیرویم.
شاگرد: حالا منظور بنده این است که این فرمایش امروز غیر از آن فرمایش دیروز است و جدید است یا اینکه همان است؟
استاد: همان است، اما با توضیح این معنا که شما میگویید یک جزئی علی البدل دارد، این جزئی علی البدل بودن را میخواهید مقوّم معنا قرار بدهید یا باز به یک نحوی، معرّف و مقدار دهی خارجی؟ این اندازه آن تفاوت میکند و نکته ای در آن است.
شاگرد: یعنی چطور شد، باز نفهمیدم. اینکه اجزائی با یک نیّتی وجود دارد، در این که حرفی نیست. ولی این جزء، مصداقاً مشخص نیست.
حقیقت صلات، اتّصال امور متعدده به همراه نیت
استاد: حالا اجازه بدهید من یک فرضی را میخواستم بگویم؛ به نظرم مقصود من، فرمایش شما را روشن میکند. اصل ماده «صلاة» که بحث آن هم بود که به چه معنایی است، ریشه لغوی آن را فرمودند که چه است؟ فرمودند که عطف است. فرمودند که به معنای دعا است. آیا به دعاهای منفرد، دعاهای نقطهای، واحد، در ارتکاز شما میشود بگویند نماز است؟ عطف منفرد را میشود بگویند نماز است؟ نه. یک کسی یک لحظه به خدای متعال توجه میکند و یک کلمه دعا میکند، ما بگوییم نماز خواند! این را نماز نمیگویند. چرا؟ چون بر روی این مطلب تاکید داریم که یک کاری منفرد است. از اینجا برویم به سراغ اینکه خود ماده «صلاة» در اشتقاق کبیر، یک نحو پیوند، اتصال، اقل و اکثر ارتباطی…، یک نحوه ارتباط در آن هست و از ماده «وَصَلَ»، «صَلَوَ»، «صِلْوْ» است. اگر لغات آن را ببینید، معمولاً لغاتی که «صاد» و «لام» دارد، یک نحوه اتصال و پیوستگی در آن هست. ما میگوییم اصلاً صلات یعنی چه؟ یعنی چند تا کار را مرتبط و پیوسته کن و به یک ترتیب خاصی به جا بیاور.
برو به 0:13:01
شاگرد: شما الان ارتباط داخلی گرفتید. در حالیکه اگر معنای عطف را لحاظ بکنید، باید ارتباط خارجی باشد. یعنی یک شیئی باشد که با دیگری مرتبط بشود.
استاد: نه، منظور من عطف إلی الله نیست. منظور من اجزای داخلی خود صلات است.
شاگرد: این بعید است که از این بهدست بیاید. چون این میخواهد معنای این را برساند. ارتباط، معنای این است؛ نه اینکه لزوماً این اجزاء به هم مرتبط باشند.
استاد: من میخواهم با عطف إلی الله و معنایی که دارم عرض میکنم، از آنها فاصله بگیرم. لذا گفتم میخواهم به عنوان احتمال بگویم، برای این است که میخواهم از آن مطالبِ رایج فاصله بگیرم. دنبال این بودیم که آن دقیقهی ظرف را که میبینیم با وجودِ تمام اینها واضح است و صادق است، آن را بهدست بیاوریم.
شاگرد: در تمام آن اشتقاقاتی که داریم، «وَصَلَ» شیئی است که به غیر خودش وصل میشود.
استاد: نه. «وَصَلَ» یعنی شیئی با غیر خودش!؟
شاگرد: یک چیزی به غیر خودش وصل میشود.
استاد: «وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»[2]، یعنی یک چیزی را به چیزی چسباندیم؟ معنا که این نیست. اصلاً «وصل» یعنی در کنار هم آمدن و متّصل شدن. نه اینکه حتماً باید یک چیزی را به بیرون از خودش بچسبانیم. وقتی که اجزایِ داخلی به هم متّصل میشوند…، حالا اگر مثال هایِ آن را هم بزنیم که کلمه «إتّصل» و «وَصَلَ» به کار رفته باشد و… .
شما میگویید یک وسیله درست میکنیم. حالا یک ضبطی یا یک بلندگوئی یا ماشین و…. . میگویید که اجزای این شئ را به همدیگر متّصل کردید و این دستگاه پدید آمد. یعنی حتماً باید این دستگاه را به یک چیز دیگری در بیرون وصل کنید؟! اصلاً معنای اتصال این نیست.
شاگرد: معنای «تصلیة النار» چه است؟
استاد: «تصلیة»…
شاگرد: به معنای سوختن است.
استاد: بله، یکی از معانی آن احراق و احتراق است.
شاگرد: ما حالا در ذهنمان بیشتر این معنا میآید که صلات یک معنای سوختنی است. یعنی عطفی که سبب سوختن شما میشود. حالا عرفانی شد.
شاگرد٢: پس چگونه نافی….
شاگرد: یعنی عطف با خارج از خودش. کاری ندارد به اینکه شما حالا داخل خودت… . استاد میخواهند اینگونه استفاده بکنند که صلات، مفهومی است که بر یک سری اجزای به هم پیوسته صدق میکند.
شاگرد٢: نه. حاج آقا گفتند یک نحو وصل و یک نحو بههم پیوستگی و بههم چسباندگی…
شاگرد: نه. بین اجزای داخلی یا ….
شاگرد٢: هر دوی اینها میتواند باشد.
استاد: اگر اینگونه بود، همین طوری که ایشان ظاهراً به آشیخ هادی تهرانی نسبت داده بودند، ایشان گفتند «عطف إلی الله». اگر این حرف بود، باید چگونه باشد؟ باید شما به وضوح و به ارتکازتان بتوانید بگویید «أقیموأ الصلاة إلی الله». ولی میبینید که اگر بگوییم «أقیموا الصلاة إلی الله»، ذهن پس میزند. چرا؟ چون «الصلاة» وصل شدن داخل آن است، و وصل إلی الله در ذهن نمیآید. وصل بین خود چند تا عمل است که به ذهن میآید. بگویید «الصلاة إلی الله»، به ذهنتان میآید؟! میبینید ارتکازتان پَس میزند. چرا؟ چون این وصلِ عبد «إلی الله» را در مفهوم صلات نمیبینید. وصل خود أبعاض صلات را میبینید.
شاگرد: «أقیموا الصلاة لله».
استاد: أحسنت، «لله». أما نه «أقیموا الصلاة إلی الله». یعنی «أصلوا أنفسکم إلی جنابه». آن مطلب فی حدّ نفسه درست است. اما در خود صلات، «إلی» نخوابیده است و اگر هم بخواهید که در صلات، «إلی» را اشراب و تضمین بکنید، ذهن پس میزند و بگویید «الصلاة إلی الله»، میگویند یعنی چه «الصلاة إلی الله»؟! صلات به معنای وصل است، اما «وصل إلیه» با صلات جور نیست. چرا؟ چون وصلی که در صلات است، وصل بین ابعاض تشکیل دهنده او است که منظور است، نه وصل این به خارج از خودش.
شاگرد: در واقع اجزاء متّصل هستند.
استاد: بله، همین است.
شاگرد: خود صلات که متّصل نیست. هر جزئی هم به غیر خودش وصل شده است. مثلاً رکوع به سجود وصل شده است.
استاد: میدانم. حالا آن چیزی که مقصود اصلی من است، این است که این جزء، نماز میشود؟ کلّ اجزاء موصوله نماز میشوند؟ من عرض میکنم که هیچ کدام از اینها صلات نیست. آن حیثیّت اتصال ابعاض است که صلات است. و لذاست که این مفهوم حیثیّت اتّصال، أبعاض هم که عوض میشوند، او عوض نمیشود. لذا اینجا تشبیه آن به مَرکَب، خیلی خوب است. مرکب چگونه است؟ در دل مَرکب نخوابیده است که اسب باشد یا ماشین باشد یا دُرُشکه باشد یا چه باشد. خصوصیات در آن نیست. چرا؟ چون در مفهوم رکوب، فقط این نهفته است که شما را از جایی به جای دیگر ببرد. اینکه شما را چگونه ببرد اصلاً در آن نیست. نگویید مبهم است، مبهم نیست. اصلاً این نکته در آن نیست. آن باید بعداً مقدار دهی بکنید و با یک چیزی ببرید.
شاگرد: آیا حتماً باید اتّصال باشد؟ مثلاً اگر ما یک صلاتی داشته باشیم که…
استاد: حالا صبر کنید. من اصل آن شروط را بیان بکنم؛ پس یکی از آن چیزهایی که آن نکته اصلیِ مفهوم را دارد بیان میکند، «الصلاة»، یعنی کارهای منفرد، عطف الی الله باشد. به یک کارِ نقطهایِ محضِ منفرد، به این، نماز نمیگوییم. باید چند تا کار با یک ترتیب خاصی صورت بدهد، عطفی را به صورت سلوک و به صورت مرتبه مرتبه محقق بکند. و لذا علماء فرموده اند و در روایت هم هست، شروع نماز از تکبیر است، بعد از آن قرائت است،. اما بعد که بالاتر میرود، رکوع بالاتر از قرائت است. بعد از آن میرسد به بالاترین مرتبه نماز، که چه زمانی است؟ آن وقتی است که سجود میکند. این ها را علماء هم فرموده اند. یعنی خود عناصری هم که به یکدیگر وصل میشوند، با یک نظم خاصی است. اینها است که نماز را نماز میکند. یعنی میگوید چند تا کاری که ارزش های آنها یک گونه نیست. ارزش کاری و عبودیّتی و عطف الی اللهی سجده بالاتر از رکوع است. این ارزش ها در رکوع، بالاتر از قرائت است. پس این ها را به ترتیب و پشت سر هم بیاور. الان کیفیّت رکوع، با اشاره باشد یا گونه دیگری باشد؟ اصلاً در اینجا کاری ندارد. اینجا میگوید که شما یک کار منفرد نداشته باش. یک عطف إلی الله منفرد نداشته باش. چند تا کار را به هم وصل بکن، با یک نظم خاصّی از یک جایی شروع بشود و به جایی ختم بشود. «أوّلها التکبیر، آخرها التسلیم». این ها چه تعبیرات قشنگی است، تعبیر امام علیهالسلام است. با تکبیر شروع میشود، با تسلیم ختم میشود. پس یک کاری است که شروع و ختم دارد. اما شما میایستید و میگویید «یا الله» با یک توجه. این، شروع و ختمش چه بود؟ خودش بود دیگر. یک عطف منفرد. پس صلات یعنی چه؟ یعنی یک عطف به هم پیوسته و متشکل از چند تا عنصر. عنصر آن چه است؟ عنصر آن، این است که عطف الی اللهی باشد، که مثلاً با هر رقم چیزی! نه، مثل کلمه، یک حوزه خاصی دارد، اما آن حوزه، مقوّم نیست و این اتّصال را دستکاری نمیکند. بلکه آن چیزی که اصل این معنای منطقی صلات است، یعنی محور این است، این است که با حالت پیوستاری چند کار، به آن هدف برس. از یک چیزی شروع بکن، به آنجا برس.
استاد: و پیوستاری هم بین این کارها شد. نه اینکه شما، پیوسته إلی الله بشوید.
برو به 0:21:06
شاگرد: عرض ما این است که الان اگر یک چیزی داشته باشیم که فقط یک جزء داشته باشد، مثلاً برفرض بگوییم که صلات غریق، با یک چشم بر هم زدن است، آیا دیگر به این نمیشود بگوییم صلات؟ چون هیچ اتّصالی در آن نیست.
استاد: چرا. صبر کنید. این چیزی که الان شما فرمودید، از شبهات مهم بحث صلات است. صلات غریق که مدام تکرار میشود. همان جا، وقتی که میگویید یک چشم بر هم میزند، میشود نماز، چرا در آنجا به آن فرد میگویید نماز؟
شاگرد: چون آن هیأت ترکیبیه، یک چشم بر هم زدن است.
استاد: بله. یعنی الان نمیگویید که یک کار منفرد دقیق، چشم به هم زدن نماز شد. میگویید چون تحقق صلات در مورد این شخص به آن کیفیّات ممکن نیست، پس این چشم بر هم زدن، همان است. یعنی آن کارهای ترتیبی را، همان چیزی را که قبلاً به صورت ترتیبی انجام میداد، الان با یک چشم بر هم زدن آن را انجام میدهد و بدنه آن است، که الان یک کار شده است.
شاگرد: حقیقت این چشم بر هم زدن که بیشتر از یک کار نیست دیگر. یعنی درست است که این فعل چشم بر هم زدن، جایگزین آن هیأت ترکیبیه ده جزئی است، ولی الان چشم بر هم زدن، بیش از یک فعل نیست. این یک مطلب. مطلب دیگر، این فرمایش شما در صورتی است که صلات را به معنای عطف یا اتّصال بگیریم، اما «صلاه» یک معنای دیگر هم داشت، مثل دعا و …. .
استاد: الان صلات غریق که تکبیر است، آیا این تکبیرش جایگزین همان تکبیر ابتدایی صلات است و بقیه صلات بر این شخص بخشیده میشود؟ یا اینکه این تکبیر، جایگزین کل هیأت ترکیبیه است؟
شاگرد: اینکه جایگزین تمام اجزای صلات است، درست؛ اما بالفعل، بیش از یک چیز نیست.
استاد: بله.
شاگرد: ظاهرا باید اینگونه باشد.
استاد: این که میفرمایید ظاهرا باید اینگونه باشد. شاید این احتمال هم داده بشود که چه بسا یعنی تو نماز را شروع بکن، تکبیر را بگو، مثل کسی که میداند شاید بمیرد. به او میگویند نماز را شروع بکن، حالا اگر در بین قرائت هم که مردید، همان اندازه ای که انجام دادید، نماز بوده است و انجام وظیفه کردهاید؛ حالا آیا در مورد نماز غریق هم به همین شکل است؟ مثلاً میگویند تکبیر را بگو، یعنی نماز شروع شد، اما به بقیه آن نمیرسی و نمیتوانی. لا أقل تکبیر آن را بگو. آیا این است یا نه، الان یک تکبیر یعنی سلام و رکوع و سجود و همه اینها؟
شاگرد: حالا فرقی دارد؟ هر کدام از این دو حالت که باشد، ولی به صورت بالفعل، بیش از یک جزء نیست. فرقی دارد؟
استاد: الان خیلی تفاوت میکند. مفهوم صلات یعنی شما الان میخواهید کار متّصل انجام بدهید، ولی قدرت بر ادامه دادن آن ندارید. شما قدرت ندارید. نه اینکه مفهوم صلات از صلات بودن، تخلیه شد. یعنی الان هم شمایِ غریق، اگر بتوانی عبارات بعدی آن را بگویی و افعال بعدی آن را به جا بیاوری، باید این ها را انجام بدهی. چون اصلاً صلات این است. اما شما در مقام ادایِ این، به دنبال یک مفهومی هستی که وصلِ چند تا امر به یکدیگر در آن هست. اما حالا هر چقدر از آن را که بتوانی انجام میدهی؛ حالا الان به عنوان احتمال عرض کردم.
شاگرد: حالا اگر صلات را به معانی دیگر بگیریم…، شما این را به معنای عطف گرفتید؟
استاد: عطف در کلمات متأخرین، بعد از آشیخ هادی تهرانی آمده است. قبل از ایشان نبوده است. همه میگفتند صلات «بمعنی الدعاء».
شاگرد: یعنی اتّصال از آنجا میآید؟
استاد: نه. من میخواهم بگویم که عطف هم به معنای عطف إلی الله، اینگونه نیست. «صَلَوَ» میتواند در آن معنای عطف باشد و منافاتی ندارد. اما اصل معنای «صَلَوَ» و «وَصَلَ» و امثال اینها، پیوستار یک چیزهایی بین خودشان است؛ نه به معنای «وَصَلَ إلیه». آن «إلی» با حرف خارجی در مفهوم «وَصَلَ» تضمین میشود. نفس مفهوم «وَصَلَ» این است که دو چیز با هم جمع بشود. «وَصَلَ إلیه» فقط با «إلی» درست میشود. اما «وَصَلَ»، «أتّصل»، بین اجزاء بدون «إلی» است. وقتی دو چیز را به همدیگر متّصل میکنید، «وَصَلَ إلیه» نمیگویید، بلکه «إتّصلا» میگویید و بدون اینکه نیازی به «إلی» داشته باشید.
شاگرد: «صولة» هم ظاهرا مؤیّد حرف شما است.
استاد: من حالا این را نمیدانم. توضیح بفرمایید.
شاگرد: «صولة» هم یک نوع شدت هستی است دیگر … .
استاد: بله. «صولة» یعنی یک نحو بافت محکم. منظور شما همین است. یک چیزی که بافت محکمی دارد، به آن «صولة» میگویند. بافت محکم یعنی چه؟ یعنی اجزای درون آن، کاملاً به یکدیگر متّصل هستند. «صَوَلَ»، صاد و لام دارد، واو را هم دارد.
حالا به عنوان احتمال عرض کردم. بر روی آن فکر بکنید. ببینیم که عَلَیه آن یا لَه آن چیزی دستگیرتان میشود یا نه. اگر این معنا باشد، معنای صلات چه معنایی میشود؟ یک معنایی میشود که مقّوم آن، این است که چند چیز باید به ترتیب و با یک نظم خاصّی به هم وصل بشوند، برای یک غرض خاص. خب وقتی که نماز این است، شما هر کجا ……؛ البته غرض خاصّ در شرع، عطف إلی الله است، این را میدانیم. هر کاری را هم که متشرّع انجام بدهد، اگر روزه بگیرد، یک امساکی هست که نمیشود چند تا کار را متّصل نکرد. روزه نماز نیست. اما اگر بیاید برای خورشید گرفتگی، پنج تا رکوع را تکرار بکند، این مفهوم درست است و مجاز گوئی نشده است. وضع جدید هم نمیخواهد. مثلاً بگویید نماز آیات وضع جدید دارد. چرا؟ چون نمازی که ما میدانیم، بیش از یک رکوع که ندارد. آیا مثلاً بچه میآید میگوید «عه، این که نماز نشد که، دارید پنج بار رکوع میکنید»؟! بلکه بچه میگوید «نحوِ نماز شما فرق کرده است»، نه اینکه این مفهوم را دستکاری بکنید. مفهوم برای این است که الان هم که نماز آیات را میخوانید، شما کارهایی را به هم متّصل کردید. اموری است و یک امر واحد منفرد نیست. امور متصلهای است برای غرض امتثال امر خدا، توجه خدا، بندگی خدا، عطف إلی الله…، همه اینها خوب است، اینها غایت کار است.
جلوتر هم عرض کردم که ما غایت را نمیتوانیم از این بدنه افعال صلات جدا بکنیم. مهم ترین چیزی که در مفهوم دخالت دارد، آن انگیزه شخص است. و لذا اگر بیاید «نرمش» بکند، آن هم با یک ترتیب خاصی میخواهد برای بدن خودش یک غرضی را محقّق بکند. ولی با این حال به این نرمش کردن او صلات نمیگوییم. در ارتکازات ما، به این حالت نرمش کردن، نماز نمیگوییم. ولو اینکه چند تا کاری را به هم متّصل میکند و غرضی هم دارد و حتما هم ترتیب را در آن ملاحظه میکند. این را ورزش میگوییم. اسم خاص خودش را هم دارد. نماز یعنی اینکه آن انگیزه آن، خدائی باشد. برای ارتقاء معنوی، عبودیّت خدا، امتثال امر خدا این عمل را انجام بدهد. این هم مقوّم کار است.
برو به 0:27:26
شاگرد: جنس آن هم از آن جنس صلاتیه باشد، یا مثلاً روزه و… نباشد.
استاد: روزه باز حالا یک حالت انفراد دارد.
شاگرد: نه. حالا حتی اگر مرکّب هم باشد، ولی از جنس صلات نباشد، باز هم مشکل پیدا میشود.
استاد: باید یک مقدار بیشتر توضیح بدهید.
شاگرد: مثلاً یک چیزی باشد که چند تا چیز متّصل باشد و عطف إلی الله هم در آن باشد، ولی صلات نیست دیگر. مثلاً مثل حج که ایشان گفتند یا چیزهای دیگر.
استاد: بله. حالا کلّ حج که جای خودش. مثلاً طواف، سعی، … . اینها نماز نیستند. چرا؟ چون مثلاً میدانیم یکی از چیزهایی که آن، ریخت کارش هست، با این تفاوت دارد. «الطواف بالبیت صلاة»[3].
شاگرد: این «الطواف بالبیت صلاة» که مؤید حرف شما است.
استاد: بله. میخواهم بگویم که ریختِ مفهوم، مانعی ندارد. و لذا وقتی امام معصوم علیه السلام میگویند طواف بالبیت خودش نماز است، میبینیم که ما میگوییم مجاز شد. اما با این تقریر مجاز نشد. آن هم یک گونه مقدار دهی در مفهوم صلات است. یعنی حضرت میگویند اگر بفهمید که مفهوم اَصلیِ صلات یعنی چه، نماز ظهر و عصر و آیات و… یک گونه مقدار دهی مفهوم است، طواف هم یک گونه است.
شاگرد: آیا این روایت «الطواف بالبیت صلاة» واقعاً میخواهد شباهت این دو تا را برساند یا اینکه میخواهد شباهت را فقط در یک حکمی برساند که مثلاً طهارت لازم است؟ یعنی در واقع میخواستند بگویند که برای طواف، طهارت لازم است، خلاصهاش کرده اند و گفته اند «الطواف بالبیت صلاه»؛ نه اینکه واقعاً شباهت ظاهری داشته باشند.
استاد: فقط طهارت نیست. مثلا برای نماز تحیّت هم دارد که وقتی وارد مسجدالحرام میشوید …، در هر مسجد دیگری که وارد میشوید، تحیّت آن اینگونه است که دو رکعت نماز بخوان، اما به مسجد الحرام که وارد میشوید، تحیّت آن، طواف است. خب در اینجا نمیخواهند بگویند که طواف کردن، صرفاً وضو میخواهد. مساجد دیگر که وارد میشوید، تحیّت آن ها به این است که دو رکعت نماز بخوانید. اما تحیّت مسجد الحرام به طواف کردن آن است، که در همان جا بحث هم هست که آیا برای مسجد الحرام، مشروع است که نماز تحیّت بخوانیم یا نه؟ فی الجلمه یادم میآید که مساله اش اختلافی بود.
شاگرد: بنده دو تا مطلب را درخلال این چند جلسه ای که در رابطه با این مسائل صحبت شده است، از کلمات شما استفاده کرده ام و آن دو مطلب این است که به هر حال عرف هرجا صلات را ببیند، میتواند تشخیص بدهد. آیا این برداشت صحیح است؟ یعنی با عالم طبایع یک ارتباطی دارد؟ لذا ریخت صلات را که ببیند، میفهمد که نماز است. پس طواف چطور نیاز به بیان داشته است؟ اینکه هر چیزی یک طبیعتی دارد و یک ریختی عندالله برای خودش دارد، به ادله دیگری که مطرح کردید، مثل بحث تعارض و …، خب جا افتاد. ولی این ارتباط در هر موردی با طبیعت آن مورد…
استاد: بله. دیروز عرض کردم، مثلاً شما میگویید نماز ظهر. وقت را یک ممیّزی قرار میدهید، مصنّفی برای صلات قرار میدهید. وقتی که میگویید نماز ظهر یا میگویید چهار رکعت نماز، تغییری در آن اصلِ معنای نماز ندادهاید. بلکه چیزی را به آن اضافه کردهاید. رنگ آمیزی نکردید که معنا را تغییر بدهید. چیزی به او اضافه کردهاید، «ضمّ طبیعة إلی طبیعة». دیروز صحبت شد. الان هم به همین شکل است. یعنی اصل معنای لغوی، آن روح معنایی که حروف به آن میدهد، در اشتقاق کبیر هم که…، همان چیزی است که صبحت شد. اما گاهی از باب «ضمّ الطبیعة إلی طبیعة»، شارع اسلام برای خصوص صلات و حتی افتراق آن از نمازهایِ شرائع دیگر، یک حوزه و محدوده خاصی برای آن معیّن میکند. مثل اینکه میگویید اگر مثلاً میخواهید که یک کلمهای انگلیسی باشد باید حتماً در حوزه بیست و چهار تا حرف دور بزند. اگر یک حرف فارسی داخل آن آوردید، دیگر انگلیسی نیست. شما تصرّف در معنای کلمه نکردید. آن حوزه ای که این کلمه در آنجا میخواهد تشکیل بشود، چیزی را اضافه و ضمیمه کردهاید، نه اینکه تغییر بدهید.
شاگرد: خب ما همین را میگوییم که منوط به بیان شارع است.
استاد: بسیار خب. حالا عرض من این بود که چون شارع یک چیزی را ضمیمه کرده به اصل آن معنا – که اتصال اموری است برای غرضی- که چه بوده است؟ فرموده برای غرض عطف إلی الله، در محدوده اینچنینی، یعنی چیزهایی که معیّن شده است. چون این ضمیمه شده است، بله. الان وقتی ما در عرف متشرعه میگوییم نماز، اینها را هم در نظر میگیریم. یعنی صلات را در این محدوده…، لذا میگوییم عرف خاص. عرف خاص یعنی چه؟ یعنی اصل آن معنای موسّع، با یک ملاحظاتی، الان ضمیمه است، اما نه از باب وحدت معنا، بلکه از باب تعدّد دال و مدلول. از باب تعدّد معنا و ضمیمه کردن یک طبیعتی به طبیعتی و معنایی به معنایی. لذا از این باب، ما حاضر نیستیم که نماز را به هر امر متّصلی که غرضی دارد، اطلاق کنیم.
شاگرد: پس شما وضع جدید را هم انکار میکنید؟
استاد: اگر منظور شما از وضع، یعنی قرارداد به اینکه وقتی که من میگویم صلات، اصل معنا در حوزه خاصی است، نه. این واضح است.
شاگرد: با تعدد دال و مدلول که فرمودید…
استاد: مانعی ندارد. وقتی ما تحلیل کردیم، میگوییم موضوع داریم و موضوعٌ له. اینجا بالدّقه موضوع ما دو جزء دارد، محلَّل است، موضوعٌ لَه ما هم دو جزء دارد. ولی وقتی که واضع اینها را به عنوان یک مجموعه در نظر میگیرد، میگوید این مجموعه برای این مجموعه. درست است، وضع است. قرارداد، قرارداد است، ولی «مجموع للمجموع».
شاگرد: موضوع را در صلات بفرمایید.
استاد: اصل معنای صلات چه شد؟ بر اساس این احتمال، که یعنی اشیائی که یک حال اتّصالی با یکدیگر دارند، مترتّب بر یکدیگر، «متّصلاً لغایةٍ و لغرضٍ» میآیند. این اصل معنا شد.
شاگرد: «لغرض» یعنی عطف إلی الله؟
استاد: نه. آن غرض را شارع فرموده است. من معنای لغوی را دارم عرض میکنم. معنای لغوی اصلی این بوده است. و لذا اصل معنای لغت دعا نیست. چون دعا یک کار منفرد میتواند باشد. اما صلات با این توضیح و با این معنای لغوی، نمیتواند منفرد باشد. عطف إلی الله میتواند یک کار منفرد باشد، اما صلات به این معنا نمیتواند منفرد باشد. خب این معنای لغوی اصلی شد. بعد، شارع میآید قیودی را در حوزه هایی به این ضمیمه میفرماید.
شاگرد: فرمودید در موضوع هم تعدد داریم. مثلاً لفظ صلات، تعدد آن چگونه میشود؟
استاد: لازم نکرده موضوع…
شاگرد٢: مثل نماز ظهر، یک چیزی به آن اضافه شده است.
استاد: ما به خیالمان میرسد وقتی میگوییم ضمائم، تمام ضمائم باید از سنخ لفظ باشد، اما این درست نیست، گاهی ضمائم چگونه است؟ عهد حضوری است. مقتضایِ حال و مقام و محیط است.
وقتی شما نماز را در فضای شرع و قوانین دین مطرح میکنید، خودِ آمدن این لفظ، که معنای لغوی ای داشت، در این زمینه، خودش چه میشود؟ میگویید لفظ را در این فضا برای آن قرار دادیم. لذا وقتی من در این فضا حرف میزنم، منِ شارع این چیزی که میگویم یعنی این. البته اگر فرض وضع گرفتیم. به عبارت دیگر آن دالّ و مدلول، قابل تحلیل هستند، اما نه تحلیل به الفاظ؛ بلکه تحلیل میشود به یک حیثیّاتی که شخص میفهمد. صلات در فضای شرع، یعنی چه؟ یعنی دالِّ مجتمع. چرا؟ چون لفظ صلات است در این فضا. خود این قرینه حضوریّه، خودش دالّ را قابل انحلال کرده است. صلاتِ کجا؟ صلات در این فضا. خب دال قابل تحلیل شد. مدلول آن چه است؟ مدلول آن هم همین است که یک سلسله اعمالی در این حوزه، رکوع و سجود و تکبیر و اذکار و … که «لغایة عطف إلی الله تعالی» باشد.
برو به 0:36:14
شاگرد: این چیزهایی که میفرمایید در حوزه استعمال است. مثل عدالت و …، قرائن، در حوزه استعمال است. در حوزه وضع…
استاد: این هم نکته خوبی است که قبلاً حاج آقا جواب دادهاند به یک جملهای، فرمودند گاهی است که ما یک کلیای را بدون لحاظ آن خصوصیّت، بر فرد اطلاق میکنیم، این میشود اطلاق و حوزه استعمال. اما گاهی است که ما با لحاظ خصوصیّت اطلاق میکنیم، یعنی شما گاهی است میگویید انسان و آن را بر شاعر اطلاق میکنید. این استعمال کردن مانعی ندارد. اما گاهی است میگویید انسان، میگویید شاعر، با لحاظ شاعریّت آن. در این جا فرمودند وضع جدا میخواهد. الان وقتی شارع میفرماید صلات، فقط تطبیق و اطلاق نکرده است بر یک اموری در این حوزه، بلکه میگوید میخواهم با خصوصیّت اینکه در این حوزه و عطف إلی الله باشد. وقتی خصوصیّت ملحوظ شد، این میآید و جزءالمعنی میشود. اما نه جزء آن معنایِ لغوی. ضمیمه ای به اصل میشود و مجموعِ آنْ یک معنا میشود. این مجموع، یک معنای جدید را تشکیل داده است، نه یک مستعملٌ فیه و مصداق مستعملٌ فیه. وقتی که تشکیل معنا داده است، وضع جدا میخواهد و وضع هم مانعی ندارد.
علی ای حال اینکه میفرمایید بی نیاز از وضع میشویم، نه اینگونه نیست. با این توضیحی که من عرض میکنم، از وضع بی نیاز نمیشویم. یعنی معقول است که در همین فضا، باز وضع صورت بگیرد.
شاگرد: این چیزی که فرمودید که یک چیزی که به ذهن میرسد، آیا خلاف متبادر از لفظ صلات نیست؟ آن چیزی که از لفظ الصلاة به ذهن انسان میرسد، باید با توجه باشد، و این باید اصل باشد در مفهومِ آن. یعنی انگار مقوّم اصلی اش آن نکته است. یعنی لا أقل در بین متشرعه بگوییم اینگونه است.
استاد: یعنی هر کاری، توجهی در آن…
شاگرد: نه، عطف إلی الله، یعنی با حرکاتی که از طرف شارع …
استاد: اگر میخواهید بگویید مقوّمش، نیّت است، این را که من دیروز و پریروز راجع به آن صحبت کردم.
شاگرد: بله، درست است.
استاد: من این مطلب را قبول دارم.
شاگرد: اصل مطلب این است. این را که شما هم فرمودید که اصل در آن باید باشد. ولی انگار که اصل کاری، آن اتصال است، اینطور که شما فرمودید، حالا در کنار آن باید عطف هم باشد. یعنی میخواهم بگویم متبادر این است که اصلاً حقیقت صلات، عطف است.
استاد: عطف، آن غایت است. باز اگر منظور شما از آن نیّت، عطف است، منظور من از نیت، غیر از عطف بود. یعنی فرض بگیریم در مورد یک شخصی، حتی آن غایت که عطف هم باشد، نیاید، ولی او که فعلاً دارد یک اعمالی را متصّلاً انجام میدهد، با پشتوانه اینکه میخواهد عطف بیاید -حالا این عطف بیاید یا نیاید- ولی داعی او، این است، این داعی است که میخ محوری است.
شاگرد: اشکالی ندارد. آنهایی هم که میگویند عطف، نمیگویند حتماً باید به صورت بالفعل باشد. الان یک کسی نماز میخواند، اصلاً حواسش هم نیست. ولی جنس نماز، جنس عطف است. اشکالی هم ندارد.
استاد: نه. داعی بر عطف است. چون داعی، انگیزه است.
شاگرد: آنهایی که میگویند عطف إلی الله، یعنی الان باید شش دانگ حواسش مثلاً در نماز باشد، یعنی این عطف را داشته باشد. یک کسی که از اول تا آخر نماز اصلاً نمیفهمد که دارد چه چیزی را میخواند. ولی این صلات، یا شأنیّت عطف را دارد یا هر چه که هست، خلاصه این صلات، از جنس عطف است. من میخواهم بگویم وقتی ما میگوییم صلات، کَانَّهُ فوراً از لفظ صلات این به مطلب به ذهن ما میرسد. یعنی توجه به سوی خداوند متعال. البته نه هر توجهی، بلکه خداوند است که به او میگوید چگونه توجه بکنید، توقیفی است.
استاد: الان خود شما دارید میگویید: نه هر توجّهی.
شاگرد: بله دیگر. توقیفیّه است. یعنی با چه حرکاتی انجام بدهید، این توقیفیّه است. و گرنه خب من در همین جا مینشینم، مثل این بودائیها یا اشخاص دیگری که مثلاً توجه به یک شیء خاصی میکنند، من هم همان کار را بکنم. ما به این کار نماز نمیگوییم. توجه خاص در ضمن یک سری از حرکات خاصی که توقیفیّه است. بنده میگویم شاید متبادر از لفظ صلات، این باشد، نه اتصال.
استاد: اصل این فرمایش شما خوب است، که آن داعی بر کار، که علماء در فقه به آن میگویند نیّت، نیتی که آن وسواسی های مدام میخواهند تکرار بکنند و چقدر به وسواس میافتند و فقهاء میگویند اصلاً اخطار به بال نیاز نیست و همان داعی بس است و کفایت میکند -به این صورت که اگر از او بپرسند شما دارید چه کاری انجام میدهید، میگوید دارم نماز میخوانم- خب آن داعی، پشتوانه فعل نماز است، این خیلی هم مهم است. یعنی «ما به الأتصال» این افعال و اینکه این کارها را برای آن غایت به هم وصل میکند، آن داعی است، که پشتوانه حصول و تحصیل همان غایت است. این خیلی خوب است. اما اینکه شما رابطه اش را با آن جسد و بدنه ای که میخواهد آن توجه را حاصل بکند، به وسیله او، آیا خلاصه آن را در معنای نماز دخالت میدهید یا نمیدهید؟
شاگرد: نه دیگر. آن که یعنی باید در ضمن…
استاد: خب، اگر دخالت میدهید، الان همین مشکلات دوباره سر میرسد. این بدنه چه است؟
شاگرد: همان چیزی است که دیروز فرمودید. این که اصل معنایِ صلات، اتصال باشد، این را میگوییم که آیا این مطلب خلاف متبادر هست یا نیست؟ و گرنه اینکه باید یک جزئی داشته باشد و یک نیّتی هم داشته باشد، این جزء هم جزء خاصی نیست و میتواند جابجا بشود، در این مطلب حرفی نیست.
استاد: الان عرض من این بود که نماز یعنی چه؟ یک کار منفرد، نماز نیست. معنای لغوی صلات یعنی چند کار به هم پیوسته مترتّب.
شاگرد: آن طوری که عرض کردیم، اگر یک کار هم باشد، از جنس صلاتی باشد، با عطف باشد، کفایت میکند. لازم نیست که حتماً اتّصال در آن باشد.
استاد: یعنی الان شما میبینید یک شخصی سجده شکر کرد، آیا میگویید نماز خواند، ولو اینکه این تکه ای از نماز بود!
شاگرد: نه. نماز که توقیفیّه است.
استاد: صدق کردن یا صدق نکردن که توقیفی نیست. آیا مفهوم و صدق، توقیفی است؟ شما الان وقتی یک شخصی سجده کرد، بگویید این کار او، یک تکه ای از نماز بود دیگر، ولو اینکه آن را کامل هم نکرد. این را نمیگویید، چرا؟
شاگرد: چون شارع به ما گفته است که این سجده خالی، ولو برای شکر هم که باشد، صلات نیست. اگر شارع به ما فرموده بود، آن را هم صلات حساب میکردیم، مثل نمازِ غریق. صلات غریق که دیگر از سجده شکر کمتر است. چون در مورد صلات، باید حرکات آن توقیفیّه باشد. یعنی تا شارع به ما نگوید چه حرکتی را به جا بیاورید، ما نمیتوانیم. حالا اگر شارع به همین سجده شکر هم اطلاق صلات کرده بود، ما هم میگفتیم که اشکالی ندارد و همین هم نماز است.
شاگرد٢: آن موقع دیگر شاید اسم آن صلات نبود و یک چیز دیگری بود.
استاد: بله. من همین را میخواهم بگویم. یعنی چون قوام معنای لغوی صلات به این است که چند کار به ترتیب بیاید، مانند نردبان است که پله سوم با پله اول تفاوت دارد و نمیشود بگویید تمام اینها پله است.
برو به 0:43:01
شاگرد٣: ظاهرا حرف ایشان بر سر همان معنای لغوی است. میخواهند بگویند معنای لغوی آن، این چیزی که شما میگویید، نیست.
استاد: خب اگر این باشد که من حرفی ندارم.
شاگرد٣: ایشان میخواهند بگویند که همان عطف و وصل و…
استاد: من که از اول گفتم به عنوان یک احتمال، بر روی آن فکر بشود. ولی من که نگفتم این است.
شاگرد: ولی میخواهم بگویم اینکه ما الان به سجده، اطلاق نماز نمیکنیم، آیا به خاطر این است که در شرع به آن نماز نمیگویند، یا به خاطر این است که لغتاً نمیتواند صلات باشد؟ کدام یک از این دو است؟
استاد: به خاطر این است که ارتکازی که ما از نماز داریم، به یک کار منفرد، نماز نمیگوییم. حتما باید ارتباط وجود داشته باشد. باید یک اتّصال و مجموعه تشکیل دادن باشد.
شاگرد: پس چرا در جاهای دیگر به یک کار منفرد، نماز میگویید؟
استاد: کجا اینگونه بود؟
شاگرد: مثل همان صلات غریق.
استاد: در مورد صلات غریق من عرض کردم. شما این تکبیری را که میگویید، در ذهن خود شما این بوده است که این تکبیر یعنی یک کاری که در دل آن، هم سلام و هم قرائت و هم رکوع و هم سجود بوده است و حال آنکه معلوم نیست اینگونه باشد. تکبیر را برای این به غریق میگویند انجام بده که یعنی آی غریق، تو تکبیر را بگو، شروع بکن به نماز……، اصلاً چرا نگفته اند صلات غریق، یک اشاره برای سجده است؟ خب خیلی راحت تر بود اگر میگفتند یک اشاره بکن. میگویند تکبیر است. یعنی این نماز را شروع بکن. هر چقدر که توانستی. نه اینکه چون غریق هستی، اگر بیشتر از تکبیر هم میتوانستی به جا بیاوری، فقط تکبیر برای تو بس است. در مثال غریق میگویند ای غریقی که «لا تطیق»، ممکن نیست برای تو، «لا تتمکّن إلاّ من التکبیر» خب تکبیر نمازت را بگو، همان اندازه ای که میتوانی. بقیه نمازت را هم هر چقدر که توانستی، ادامه بده. چرا شما میگویید در اینجا، تکبیر یعنی کل نماز؟ این تکبیر یعنی اینکه نمازت را شروع بکن. اتفاقاً جایگذاری «صلّ» در مقام، «صلّ» یعنی طبایع را، یعنی طبیعت «کبّر، إقراء،…» همه این طبایع را به ترتیب ایجاد بکن. خب حالا این هم یک گونه از معنا بود، امروز هم به این معنا گذشت. ادامه آن در جلسه بعد.
الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
کلید واژگان: صلات غریق. جامع. معنای صلات. معنای اتصال در صلات. غایت صلات. وجه میز صلات. هیأت اتصالیّه، حقیقت معنای صلاه، اصناف صلاه، ضمّ طبیعه الی طبیعه، الطواف بالبیت صلاه،
[1] . شرح المنظومة (مع تعلیقات العلامه الحسن زاده)، ج٢، ص۵٩
[2] . سوره قصص، آیه ۵١.
[3] . عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص 214.
دیدگاهتان را بنویسید