1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۶٣)- امکان تصویر «جامع» بنابر وضع للصحیح

اصول فقه(۶٣)- امکان تصویر «جامع» بنابر وضع للصحیح

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19520
  • |
  • بازدید : 11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

«فلا يلزم من العلم بالوضع لملزوم الأثر بعنوانه الخاصّ، العلم بخصوص ذلك العنوان تفصيلا، حتّى يقال: إنّه لو كان مبيّنا فلا تجري البراءة، لأنّ الشكّ، في محقّق ذلك العنوان و معنونه الواقعى، بل الشكّ في نفس العنوان المأمور به.

و لا يلزم من ذلك، القول بالوضع لذات الملزوم و خارجيّته حتّى يستلزم الاشتراك اللفظى، لأنّ المفروض عدم الاشتراك المعنوي، لعدم الجامع الماهوي إلّا أن يكتفى فيه أيضا بالعنوان العنواني، بل للعنوان الملزوم وجوده للعنوان المعلوم للأثر؛ فإنّ الموضوع له- على أيّ- جامع عنواني، إمّا لخصوص المراتب الصحيحة أو للأعمّ، لا مصاديق ذلك الجامع الصحيحة أو الأعم.

فيقال: إنّ المؤثّر في هذا الأثر بعنوانه الواقعي الفاني في معنونه، متعلّق الوضع و الأمر، و لا يعلم مع حفظ الأثر كون ذلك عنوانا متقوّما بالعشرة أو بالتسعة، فيجري البراءة في العاشر. و سيأتي ما يرجع إليه إن شاء اللّه تعالى.هذا، و لكنّ الكلام في ملزوم الناهي مفهوما و مصداقا، هو الكلام في عنوان الناهي كما مر».[1]

امکان تصویر «جامع»‌،‌ محور بحث صحیح و اعمّ

فرمودند که «فلا يلزم من العلم بالوضع لملزوم الأثر بعنوانه الخاصّ، العلم بخصوص ذلك العنوان تفصيلا». حالا غیر از مطالبی که مرحوم شیخ فرموده بودند،‌ بنده که به صورت مروری نگاه کرده بودم،‌ همینطور که قدم به قدم عبارت‌ها را به تفصیل ببینیم، مرحوم صاحب کفایه در ابتدا در مقدمه سوم فرمودند که «لابدّ‌ علی کلا القولین من قدر جامع فی البین کان هو المسمّی بلفظ کذا و لا اشکال فی وجوده بین الافراد الصحیح»[2]. بعد فرمودند که «والاشکال فیه مدفوع». این «الاشکال فیه» را محشّین هم فرموده‌اند،‌ مرحوم اصفهانی هم در نهایة الدرایة اینگونه فرموده‌اند که «قوله والاشکال فیه بکذا هذا ما أشکله بعض الأعاظم فی تقریراته لبحث شیخ العلامه الانصاری قدس الله تربته». یعنی اشکال برای خود مرحوم کلانتر است؟‌ چون اینگونه فرموده‌اند «ما اشکله بعض الاعاظم فی تقریراته…»[3]. پس اشکال برای شیخ است. پس الان عبارت خلاصه اینگونه شده است ولو اینکه مقصود معلوم است «هذا ما أشکله بعض الاعاظم فی تقریراته». یعنی اشکال برای شیخ است که به صورت «أشکله»‌ تعبیر فرموده‌اند.

«و لقد أجاد». این مطالبی را که بنده امروز از فرمایشات مرحوم اصفهانی مرور کرده‌ام،‌ جالب است. بحوث فی الاصول را که ایشان دارند،‌ آن را بعد از کتاب نهایه نوشته‌اند. قرائنی بود،‌ جلوتر هم عرض کرده بودم که در خود بحوث، وقتی که یک چیزی را می‌فرمایند،‌ می‌گویند که ما در حاشیه گفتیم به این صورت «کما أوضحناه فی التعلیقة». معلوم می‌شود که بحوث را بعد از حاشیه نوشته‌اند. چه بسا در بحوث مثلاً می‌گویند که «استاد قدس سره»،‌ اما در تعلیقه تا نصف موارد آن که من یادداشت کرده‌ام، می‌گویند «استاد مد ظلّه»،‌ دیگر یک جاهایی می‌رسند که می‌گویند «قدّس سرّه» که بعد از وفات استادشان بوده است. لذا این،‌ بعد آمده است. حالا چرا بحوث را نوشته‌اند،‌ شاید مثلا آن مطالب گسترده ای را که در تعلیقه داشته‌اند، می‌خواسته‌اند خلاصه بکنند و همین شکل هم هست که بحوث ایشان خلاصه خیلی خوبی است. از چیزهایی هم که خیلی جالب است این است که در بحوث که خلاصه مطالب ایشان هست اینجا که در ما نحن فیه رسیده‌اند فرموده‌اند که محور بحث صحیح و اعم،‌ تصویر جامع است. یعنی کَانَّهُ بقیه‌اش چیزی نیست. فرموده‌اند «‌ عمدة البحث فیه»‌ این است که ببنیم جامع،‌ چه چیزی است. این یک نکته در رابطه با بحوث.

نکته دیگر اینکه در حاشیه شان بر کفایه یک عبارت دارند. فرموده‌اند که «قوله مدفوع». صاحب کفایه، استاد محقق اصفهانی، از اشکال شیخ جواب داده‌اند. ایشان فرمودند که «قوله مدفوع» که «بأن الجامع إنّما هو مفهوم واحد منتزع»[4]. مرحوم اصفهانی می‌فرمایند که «قد عرفت الاشکال بالجامع المقولی و الجامع العنوانی و لا ثالث حتی یوضع له اللفظ»[5]. ما در هر دو جامع،‌ اشکال کردیم. جامع عنوانی و مقولی،‌ ثالثی هم ندارد. خب پس شما دیگر چه کار می‌خواهید بکنید؟

بعد در بحث بعدی می‌فرمایند «فإن قلت»،‌ با چند تا إن قلت و قلت،‌ مطالب مفصّلی را بیان کرده‌اند. شاید مباحث شاگردانشان در درسشان بوده است. شاید هم از آن تراوش ذهن شریف خودشان بوده است با قطع نظر از اشکال مستشکلین. علی ایّ حال مباحثی را مطرح کرده‌اند که می‌خواستم عرض بکنم که کَانَّه بعداً که بحوث را خلاصه می‌نوشتند،‌ در بحوث فرموده است اول که وارد می‌شوند می‌فرمایند اگر ما بخواهیم یک جامعی را تصویر بکنیم،‌ چهار گونه جامع داریم. اینجا فرموده‌اند که جامع چه است؟‌ مقولی و عنوانی و لاثالث. اما در بحوث می‌فرمایند که چهار گونه جامع داریم. از این مطلب انسان می‌فهمد که بحوث بعد از تعلیقه بر کفایه نوشته شده است و یک جامع گیری در این‌ها است. چرا؟‌ چون در همین جایی که می‌خواستند بگوید «لاثالث»، چندین إن قُلت و قُلت جلو آمده است و وجوه دیگری پیش آمده است و تحقیقات خود ایشان هم ضمیمه شده است،‌ لذا در بحوث فرموده‌اند که چهار گونه جامع داریم. بنده در کنار کتاب مباحث یادداشت کرده‌ام. در آن بحثی که حاج آقا فرمودند «منها الجامع الذاتی»[6]،‌ نوشته‌ام بحوث مرحوم اصفهانی،‌ ج ١، ص ٣٣. فرموده‌اند که جامع صحیحی به چهار صورت متصوّر است. جامع ذاتی،‌ جامع عنوانی،‌ جامع اعتباری و جامع ترکیبی. ایشان مباحث این‌ها را از یکدیگر جدا کرده‌اند.

 

برو به 0:06:26

بعضی از چیزهایی که جالب است این است که خود ایشان،‌ چهارمی را انتخاب کرده‌اند که جامع ترکیبی باشد. بعد از اینکه ایشان جامع ترکیبی را گفتند، مطالب ظریفی گفتند، که ماهیت به‌غیراز اینکه می‌تواند ابهام از حیث مصادیق داشته باشد، همچنین می‌تواند ابهام از حیث اجناس داشته باشد،‌ و «ابهام جنسی نوعٌ من الابهام»؛ ابهام از حیث عوارض مشخّصه هم «نوعٌ من الابهام»؛ بعد فرمودند که در متن حقیقت واحده نوعیه هم می‌تواند ابهام باشد. اینها را که فرمودند خیلی قشنگ است، مثل معنای دلداری دادن. فرمودند که «فافهم،‌ اَو ذَرْه لأهله». این هم از عبارات جالبی بود که در بحوث ایشان بود. چون ایشان مطلب را سنگین می‌دیدند،‌ فرمودند که یا بفهم و یا اینکه ناراحت نباش و برای اهلش واگذار کن. (خنده استاد). البته خب خوب شد. اگر فقط «فافهم»‌ را می‌فرمودند، دیگر برای من تکلیف مالایطاق می‌شد. با این تشقیقی که فرمودند،‌ واجب است که تحقیق بشود.(خنده استاد و شاگردان).

علی ای حال بحث در اینجا سنگین است و واقعاً این‌گونه است. یعنی اگر خود حاشیه کفایه ایشان را ببینید، می‌بینید که ایشان وجوه متعددی را می‌فرمایند و بعد یک تعبیراتی دارند که دالّ بر این هست که واقعاً مطلب در اینجا سنگین شده است. در آن آخر کار می‌فرمایند «والتفصّی عن هذه العویصة و غیرها منحصر فیما أسمعناک فی الحاشیة المتقدمة»[7] که این‌گونه گفته‌اند که با بیان این عبارت «هذه العویصة» یعنی مطالب،‌ مشکل می‌شود. حالا هر مقداری هم که کم‌کم جلو می‌رویم، داریم با فکرهای بزرگان و علماء کم‌کم آشنا می‌شویم. نظرات صحیحی‌ها،‌ اعمّی‌ها،‌ استدلالات ایشان را می‌بینیم.

از چیزهایی که برای اذهان قاصری مثل من جالب است، این است که ببینید یک لفظ صلات،‌ عرف عام،‌ متشرعه، با آن سروکار دارند و ایشان اصلاً هیچ مشکلی ندارند در اینکه می‌فهمند چه چیزی دارند می‌گویند. نماز را این‌گونه بخوان و صحیح و باطل و … . باید این‌گونه بخوانی و اگر مریض هستی این‌گونه بخوان. اصلاً هیچ مشکلی ندارند. همین چیزی را که ایشان از نظر عملی و کاربردی،‌ با‌ آن مشکلی ندارند، یک بحث علمی‌ای که بزرگان علماء بر سر آن به بحث و گفت‌وگو افتاده‌اند که آیا تمسک به اطلاق بکنیم یا نه؟‌ به تکاپو افتاده‌اند که برای صحیح وضع شده است یا برای اعم؟ تصویر جامع که باید یک چیزی بفهمیم تا وضع…. . آیا این قدرت نمایی خدا نیست؟ کاری که مردم اصلاً با آن هیچ مشکلی ندارند و به این سادگی دارند آن را انجام می‌دهند،‌ در اینکه حالا آن چیزی که در اذهان ایشان دارد می‌گردد،‌ چه چیزی است؟ چه تصوری دارند از اینکه می‌گویند نماز بخوان،‌ اگر مریض هستی این‌گونه بخوان؟ ……فکرها فکرها و این دقایق.

شاگرد: حالا آن ثمره ای را که گفته‌اند،‌ بالأخره بار می‌شود یا نه؟ یا اینکه در موقع عمل،‌ دوباره همین چیزی را که شما می‌فرمایید اتفاق می‌افتد؟ یعنی عمل،‌ یک مسیری برای خودش دارد.

بعد گفته‌اند که اگر صحیحی باشیم،‌ این‌گونه می‌شود و اگر اعمّی باشیم این‌گونه می‌شود. حالا اگر که درواقع این بحث به نتیجه برسد، آن کسانی که صحیحی می‌شود و آن کسانی که اعمّی می‌شوند‌ آیا در مقام عمل به لوازم معتقداتشان پایبند هستند یا نه؟

استاد: آن اصل مختار ایشان که صحیحی یا اعمّی باشد یک چیز است. اینکه حالا اطلاق جاری بکنند یا نه،‌ اخذ بکنند یا نه،‌ اطلاق چگونه است و برائت و ….،‌‌ آن حرف دیگری است. خیلی ملازمه قطعیه نیست،‌ ولی چرا. خب خیلی از کسانی که این را با شدت دنبال کردند،‌ فایده در آن می‌دیده‌اند. آیا ما تمسّک به اطلاق لفظی می‌توانیم بکنیم یا نه؟ و همچنین آیا امکان جریان برائت هست،‌ کما هو المشهور یا نه،‌ که مرحوم شیخ فرمودند در مطارح که‌ اجماع بر این مطلب هست.

شاگرد:‌ پس همان کسانی که اعمّی شدند،‌ آیا دیگر در هیچ جایی تمسّک به اطلاق نکردند؟

استاد:‌ آن‌هایی که اعمّی شدند،‌ برعکس. آن‌هایی که اعمّی شده‌اند به اطلاق تمسّک کرده‌اند. آن‌هایی که صحیحی شده‌اند،‌ به اطلاق تمسّک نکرده‌اند. مرسوم است که به این صورت است. اشکالی بر قول مشهور است. اما اینکه تمسّک به اطلاق کرده‌اند یا نکرده‌اند و اینکه آیا می‌شود تمسّک کرد یا نه،‌ حالا صبر کنید. حاج آقا در اینجا تلاش‌های زیادی دارند برای اینکه اگر تمسّک به اطلاق هم می‌شود…. . اوائل نه،‌ اما وقت‌هایی می‌رسد که حتی می‌خواهند اطلاق را هم به یک نحوی درست کنند؛‌ نه آن متعارف آن را. حالا می‌بینید،‌ که روی حساب خودش،‌ دقیق باشد ولی درعین‌حال هم اطلاق باشد. حالا جلوتر برویم و این‌ها را ببینیم و ایشان فرمایشاتی دارند.

 

برو به 0:11:26

خیلی این مباحث را طول دادند. صحیح و اعم این کتاب حدود ۶٠ صفحه شده است. استاد ایشان هم این بحث را خیلی طول داده‌اند. در کتاب‌های دیگر هم ….،‌ گوناگون است. چون فکر روی فکر می‌آید دیگر. ولی ثمره بحث صحیح و اعم که در اصول است،‌ یک چیز است. خود اینکه دارم تلاش می‌کنم در آن چیزی که ذهن عرف عام در آن هیچ مشکلی ندارد،‌ مبادی آن را کشف بکنم،‌ این خیلی نافع است. ممکن است که اصلاً در نهایت برای بحث علمی ای که در این باب می‌شود،‌ در نهایت ثمره ای را قائل نشوند. کما اینکه ظاهراً در حلقات و … اصلاً حذف کرده‌اند. حالا نمی‌دانم که آقای صدر‌،‌ نظر شریف شان رفته است یا نه؟‌ آن‌هایی که شاگرد ایشان هستند،‌ باید از ایشان سؤال کرد. شاید هم این‌گونه باشد که تعمّداً این مطالب را حذف کرده‌اند. گمان نمی‌کنم در هیچ حلقه‌ای از حلقات،‌ این مطلب را آورده باشند. سه دوره بود دیگر. حلقه اولی،‌ حلقه ثانیه،‌ حلقه ثالثه. به نظرم می‌آید که در هیچ‌کدام از این حلقات، بحث صحیح و اعم نبود. حالا کسانی که بیشتر حاضر الذهن هستید یک بررسی بفرمایید. حالا شاید در بحوث شان باشد. علی ای حال چرا ایشان حذف کردند؟‌ مثلاً شاید تعمداً هیچ فایده‌ای را برای آن نمی دیده‌اند، در نهایت حذف کرده‌اند. شاید هم غفلت شده است و یادشان رفته است،‌ چون می‌شود و ممکن است. ولی این غفلت و … خلاف اصل است. اصل این است که یک مصنّفی مثل ایشان، وقتی که می‌خواهند حلقات را بنویسند، در بحوث و …. که این را مفصّل بحث کرده‌اند،‌ تعمّدا برداشته باشند به جهتی که در نظر خود ایشان بوده است. خلاصه،‌ این چیزهایی که من از کفایه و… مرور کرده بودم، چیزهایی است که حالا کم‌کم آن را می‌بینیم.

امکان جریان برائت بنابر نظریه «وضع للصحیح»

اما عبارتی که به آن مشغول بودیم «فلا يلزم من العلم بالوضع لملزوم الأثر بعنوانه الخاصّ، العلم بخصوص ذلك العنوان تفصيلا، حتّى يقال: إنّه لو كان مبيّنا فلا تجري البراءة، لأنّ الشكّ، في محقّق ذلك العنوان و معنونه الواقعى» که عرض کردم این «لأنّ» تعلیل برای چه چیزی است؟ برای مقول است،‌ «حتی یقال». «بل الشكّ»،‌ «بل» ردّ این «یقال» است که البته جلوتر هم صحبت شد. «بل الشک في نفس العنوان المأمور به». علم به وضع «لملزوم الاثر»،‌ این ملزوم و … در خود کلام مرحوم شیخ بود.

حالا من مطارح را ندارم که بیاورم و عبارت آن را از رو بخوانم. اما خب صاحب کفایه،‌ اشکال شیخ را در حدود یک صفحه از کتاب ما خلاصه کرده‌اند که فرموده‌اند که «والاشکال بأنّ‌ الجامع لایکاد یکون أمراً مرکباً إذ كل ما فرض جامعاً يمكن أن يكون صحيحاً و فاسداً لما عرفت‏»[8]. صحت و فساد،‌ اضافی است. هر نمازی را که بگویید، جامع مرکب این نماز این است،‌ برای عده‌ای، همین نماز باطل است.و برای عده ای دیگر صحیح است. مگر اینکه تامّ الاجزاء‌ و الشرایط را برای کل بگویید، که باز اتیان آن برای مریض ممکن نیست و برای او نماز به صورت دیگری صحیح است. مرکّب نمی تواند باشد.

البته در مورد هر کدام از اینها هم که صحبت می‌شود همینطور که دارم راجع به فرمایش علماء فکر می‌کنم،‌ یک محتملاتی خود به‌خود در ذهن من می‌آید. حالا باید کم کم بررسی بکنیم و ببینیم که ممکن هست یا نیست. مثلا جامع ذاتی،‌ مقولی کَانَّه مورد اتفاق علماء بود -تا اینجا که من دیده ام- که جامع مقولی نمی شود. باز وجوهی در ذهن من می‌آمد که یک گونه این جامع مقولی به یک انواعی ببینیم که آیا تصور دارد یا ندارد؛ که البته به این بستگی دارد که جامع مقولی و مقوله را چگونه تعریف کنیم. اگر با یک ضابطه دقیقی پیش برویم،‌ ببینیم آیا ممکن هست یا نیست؟‌ سابقاً هم عرض کرده بودم که به این زودی نمی توانیم بگوییم که یک چیزی ممکن نیست. حالا باز شما هم راجع به این فکر بکنید، که آیا مثلاً جامع مقولی خیلی واضح است که نمی شود یا نه؟ علی ایّ حال ایشان فرمودند که جامع،  یا مرکب است…

شاگرد: درست آنجایی که بحث اعراض و اینها می‌شود.

استاد: مثلا آن سوالی بود که من روز اول مطرح کردم که راجع به عدد بود، یادتان هست؟ مرحوم اصفهانی همین اعداد را می‌آورند،‌ بعد می‌فرمایند که حرف اینها را نزنید، چراکه این،‌ مختص کمّ‌ متّصل است. یک جای دیگر می‌گویند کمّ‌ متصل و منفصل. عرض بنده این بود که شما اگر می‌گویید یک چیزی محال است خب چطور می‌گویید این،‌ نمی شود، اما فقط در کمّ‌ منفصل می‌شود. محال که استثناء‌ بردار نیست. اگر یک چیزی ممکن نیست،‌ وقتی که نشد،‌ نشد دیگر. نمی شود که بگویند این،‌ ممکن نیست مگر در کمّ‌ منفصل؟ این «إلاّ» را که گفتید،‌ معلوم می‌شود که اصل مطلب محال نیست. حالا وقتی یک شکل آن در کمّ‌ منفصل ممکن شد‌، خب در صلات هم به یک شکل دیگر، می‌شود.

حالا خود شما عبارت مرحوم اصفهانی را ببینید،‌ عبارت مرحوم اصفهانی مفصّل است. اگر خواستید نگاه بفرمایید،‌ هر بخشی از آن را، اگر نگاه کردید و خواستید که بِخصُوصه بر روی آن بحث بکنید بنده در خدمت شما هستم. جای دقیق مطلب را بفرمایید من هم مطالعه می‌کنم و بر روی آن بحث می‌کنیم که کلمات علماء واضح بشود. البته آن بخشی از آن که مقدور ما هست.

خلاصه،‌ این چیزی که صاحب کفایه خلاصه کردند این بود که جامع مرکّب که نمی تواند باشد. «و لا أمراً  بسیطاً»،‌ بسیط هم نمی تواند باشد.پس مرحوم شیخ،‌ جامع را سه شقّ کرده بودند؛ یا جامع مرکب است یا بسیط. بسیط هم بیش از دو صورت نیست، جامع بسیط «لایخلو إما أن یکون هو عنوان المطلوب أو ملزوما مساویاً له»[9]. عنوان لازم و ملزوم را شیخ داشتند.

در عنوان لازم -بدون اینکه لازم و ملزوم بگیریم‌- اشکالاتی را که حاج آقا فرمودند و بحث آن را هم انجام دادیم، شیخ داشتند؛ اما ملزوم آن مهم بود؛ که در اینکه عنوان ملزوم،‌ جامع بسیط باشد -خود ملزوم است، نه لازم که عنوان ناهی بود- مرحوم شیخ یک اشکال داشتند، که در کفایه هم بود و آن اشکال این بود که الان نباید برائت جاری بشود و باید اشتغال جاری بشود و حال آنکه اجماع است و خود مشهور هم جاری کرده‌اند. که صاحب کفایه هم همین را جواب می‌دهند. می‌گویند اتفاقاً ما می‌گوییم که مسمّی،‌ بسیط است. بسیط برای لازم هم نه،‌ بلکه بسیطه ملزوم و برائت را هم توضیح می‌دهند که جاری بشود. صاحب کفایه مطلب را از همین جا حل می‌کنند. حالا می‌خواستم این را توضیح بدهم که لازم و ملزوم در کلام خودِ شیخ بود. صاحب کفایه هم از همان ملزوم… .

شاگرد: آیا ما در اینجا دو تا ملزوم داریم؟‌ یک ملزوم که خود آن عنوان صلات است،‌ یک ملزوم هم آن چیزی است که اسم آن را نداریم و می‌خواهیم به آن اشاره بکنیم؛‌ یا نه،‌ فقط یک ملزوم داریم؟

استاد: فعلاً یک ملزوم است. لازم،‌ آن عنوان معنون است.

شاگرد:‌ لازم که ناهی …

استاد: «الناهی» یا عرض کنم «معراج المومن» که حاج آقا فرمودند. یک عنوان ملزوم داریم که به تعبیری که من می‌خواهم عرض بکنم این است که «ما یلزمه النهی». ملزوم این است دیگر.

شاگرد:‌ در این صورت خود صلات چه می‌شود؟ خود صلات منظور نیست؟

استاد: مسمّای آن همین «ما» است. صلات یعنی چه؟ نه یعنی «الناهی»، یعنی «ما یلزمه النهی». این «ما»‌ به معنای ناهی نیست. «ما» به معنای همان پیکره نماز است که فانی در معنون است.

شاگرد: آن معنون.

استاد: احسنت. یعنی  آن عنوان فانی در معنون. یعنی آن پیکره ای که «یلزمه النهی». «یلزمه النهی» چه چیزی است؟ معرّف این است به‌اندازه‌ای که بتوانیم وضع بکنیم، اما مسمّی و موضوعٌ لَه،‌ خود این پیکره است. عنوانی که فانی در معنون است.

شاگرد: عنوان ملزوم،‌ چه چیزی است؟ عنوان ملزوم،‌ اول آن چیزی است که ما خیلی توصیفی از معنون آن نداریم و دیگری هم خود صلات است. درست است؟

استاد: صلات برای عنوان ملزوم وضع شده است. یعنی عنوان ملزوم، موضوعٌ لَه صلات است. عنوان ملزوم،‌ چه چیزی است؟ همان عنوانی که صلات برای آن وضع شده است که لازمه آن نهی است؛ نه اینکه خود نهی،‌ موضوعٌ لَه باشد و خود ناهی موضوعٌ لَه باشد.

 

برو به 0:20:26

چرا لازم و ملزوم درست شد؟‌ شیخ درست کردند دیگر. رمز اینکه لازم و ملزوم درست شد برای این بود که برائت جاری بشود. عنوان لازم،‌ مبیّن است. عنوان مبیّن،‌ شکّ در محقّق و محصّل آن است و لذا جای قاعده اشتغال است. پس اگر مولی می‌فرماید «صلّ» معنایش این باشد که یعنی ناهی را بیاور،‌ این عنوان مبیّن و بسیط است. تکلیفی که به آن می‌شود قطعی است و قابل انحلال به معلوم و مشکوک نیست، پس «لا تجب البرائة». لذا می‌گویند صلاتی که مولی می‌فرمایند «صلّ»،‌ نه اینکه یعنی ناهی را بیاور و این عنوان روشن باشد و بگوییم شک در محصّل آن است؛ بلکه این که می‌گوید صلات را بیاور، یعنی آن چیزی که لازمه آن نهی هست را بیاور، آن چیزی که خودش قابل انحلال به معلوم و مشکوک است، آن را بیاورد. در خودِ او می‌تواند برائت جاری بشود چون قابل انحلال است. چون مفهوم آن مُبهَم است و متبیّن نیست.

شاگرد:‌ یعنی لازمه آن مبیّن و واضح است، ولی خودش نامبیّن است.

استاد: احسنت. اما خودش نامبیّن است. چرا؟‌ چون می‌گوییم آن پیکره ای است که نهی را می‌آورد، آن مجموعه ای است که نهی را می‌آورد، آن مجموعه چه چیزی است؟‌ خب نهی را می‌آورد دیگر، فهمیدیم که چه چیزی است. از همین که نهی را می‌آورد فهمیدیم که چه چیزی است.‌ خودش را بگو که چه چیزی است، می‌گوییم خودش را نمی دانیم، باید در سر جای آن برویم، اطلاق و تقیید را پیاده کنیم،‌ آیا نُه جزء‌ است یا دَه تا که باید بعداً بگوییم. لذا می‌گوییم که عنوان لازم‌،‌ معرّف است، یعنی عنوان لازم بس است برای اینکه ما بتوانیم وضع بکنیم. آن پیکره‌ای که «یلزمه النهی»،‌ ناهی است. اما مسمّی «ما» و موضوعٌ لَه «ما»، آن چیزی که صلات است،‌ ناهی نیست که مبیّن باشد. آن چیزی که مسمّی است،‌ همان پیکره است و پیکره ای که نمی دانیم نُه تا است یا دَه تا است. وقتی نمی دانیم،‌ برائت در آن جاری می‌شود.

اشکالی که مرحوم شیخ داشتند این بود که وقتی که لازمِ ملزوم،‌ متبیّن است،‌ در ملزوم هم برائت نمی آید و تمام این تلاش‌ها نظیر فناء و عنوان فانی در معنون و …،‌ همه این‌ها برای این است که بگوییم نه. اگر ملزوم شد،‌ می‌تواند مبهم باشد. این اشکال آن است. صاحب کفایه هم از همین جا شروع کردند به جواب دادن. «فلا يلزم من العلم بالوضع لملزوم الأثر بعنوانه الخاصّ، العلم بخصوص ذلك العنوان تفصيلاً». ما می‌دانیم و علم داریم که برای چه وضع شده است؛ نه برای خود اثر؛ بلکه برای ملزوم اثر. «بعنوانه الخاص»،‌ عنوانی که به اثر می‌خورد یا به آن ملزوم اثر؟‌

شاگرد:‌ منظور ایشان عنوان ملزوم است.

استاد: أظهر این است که «بعنوانه» به ملزوم می‌خورد، نه به اثر. چرا؟‌ چون می‌خواهند بگویند که ما در اینجا دقیقاً می‌خواهیم ملزوم را از اثر جدا کنیم و مسمّی، ملزوم باشد. «بعنوانه الخاص»،‌ یعنی علم داریم که برای این ملزوم وضع شده است به‌عنوان خاص‌ «أنّه ملزومٌ یلزمه عنوان آخر»، نه به‌عنوان اینکه شاید خود عنوان هم،‌ موضوعٌ لَه باشد،‌ نه. موضوعٌ لَه دقیقاً خود ملزوم است «لا اللازم»،‌ به شرط لا،‌ این‌گونه. «بعنوانه الخاص»‌ یعنی «لا اللازم»،‌ حتماً ملزوم،‌ موضوعٌ لَه است.

«فلا يلزم من العلم بالوضع لملزوم الأثر» به‌عنوان خاص ملزوم که «انه ملزوم» «لاالوضع للازمه»،‌ این علم را داریم که برای او وضع شده است. اما لازمه‌اش این نیست که علم داشته باشیم که این علم،‌ تفصیلاً چه چیزی است. چرا لازم نیست علم داشته باشیم؟ چون معرّف،‌ کافی بود. معرّف که متبیّن بود،‌ مصحّح وضع بود و برای وضع کافی بود.

شاگرد:‌ علم تفصیلی به عنوان یعنی چه؟

استاد: یعنی بدانیم که نُه جزئی است یا دَه جزئی.

شاگرد:‌ خب این‌که باز هم علم به معنون می‌شود. این می‌شود علم به همان ملزوم.

استاد:‌ عنوان که فانی در معنون است. وقتی که ما عنوان را ندانیم یعنی معنون را هم نمی‌دانیم. معنون،‌ نه تا است یا ده تا؟ پس عنوان معلوم نیست. پیکره،‌ عنوان است یا معنون؟

شاگرد:‌ ما علم داریم به این‌که وضع اجمالاً برای ملزوم شده است. اما علم به خود ملزوم هم نداریم.

استاد: بله دیگر،‌ تفصیلاً علم نداریم. علم اجمالی به او که داریم. یعنی می‌دانیم آن پیکره چیزی است که «یلزمه النهی»،‌ اما تفصیلاً نمی‌دانیم که نُه تا است یا دَه تا. پس خود پیکره،‌ یک عنوان ملزومی است که برای او وضع شده است،‌ دقیقاً برای پیکره وضع شده است،‌ نه برای لازم آن. «بعنوانه الخاص»،‌ یعنی دقیقاً مسمّی،‌ همان پیکره است.

اشکال محقّق اصفهانی به تصویر جامع عنوانی

ولذا هم مرحوم اصفهانی وقتی که می‌خواستند جامع عنوانی را جواب بدهند و لازمه را بگویند،‌ یک ردّ خوبی داشتند و این‌گونه فرمودند. فرمودند که « أما الجامع‏ العنواني‏- كعنوان الناهي عن الفحشاء، و نحوه- فالوضع بإزائه و إن كان ممكنا لإمكانه‏»[10]. چون جامع مقولی می‌گویند که ممکن نیست. جامع عنوانی ممکن هست،  وضع برای آن هم ممکن است و وضع آن محال نیست؛ «إلا أن لازمه عدم صحة استعمال الصلاة- مثلا-في نفس المعنون»،‌ نکته دقیقی را می‌گویند. می‌گویند اگر شما صلات را برای ناهی وضع کرده اید،‌ صلات را هم باید برای ناهی استعمال کنید، و نمی توانید برای خودِ عمل خارجی و برای خودِ آن پیکره به عنوان مجموعه مرکّب،‌ بگویید «نماز». چون این که نماز نشد. موضوعٌ لَه نماز چه چیزی است؟ ناهی است. چه بسا هر چیز دیگری هم که ناهی باشد، بشود به آن گفت «صلات»؛ و حال آنکه می‌فرمایند برای ما واضح است که به خودِ این پیکره می‌گوییم «صلات». فرمودند «لازمه عدم صحة استعمال الصلاة مثلا فی نفس المعنون». معنون ناهی چه چیزی است؟‌ پیکره نماز است. باید به گونه‌ای باشد که نتوانیم استعمال بکنیم و حال آن که واضح است که می‌توانیم. «إلّا بعناية، لأنّ العنوان غير المعنون» و حال آن که می‌توانیم. «و ليس كالجامع الذاتي»‌ که دنباله آن را می‌فرمایند. در آخر کار هم می‌گویند که «مضافاً إلى سخافة القول بوضع الصّلاة لعنوان الناهي عن الفحشاء». حاج آقا اشکال ترادف را فرمودند، ایشان فرمودند که قول به آن سخیف است.

بررسی اشکال شیخ انصاری به تصویر جامع عنوانی

«فلا یلزم من العلم بالوضع لملزوم الاثر بعنوانه الخاص العلم بخصوص ذلک العنوان حتی یقال»،‌ حتی یقال آن چه کسی است؟ اشکال شیخ در مطارح است. «حتّى يقال: إنّه لو كان مبيّنا» اگر آن ملزوم،‌ مبیّن باشد،‌ «فلا تجري البراءة، لأنّ الشكّ، في محقّق ذلك العنوان الملزوم و معنونه الواقعى» که معنون واقعی آن چه چیزی است؟ شک در… .  «بل الشكّ»،‌ بل برای حاج آقا است در ردّ این «یقال» که نه،‌ چون ما علم تفصیلی به او نداریم، «بل الشکّ في نفس العنوان المأمور به» یعنی شکدر نفس عنوان است؛ که البته این قسمت را خود شیخ هم فرموده بودند. ایشان فرمودند که یا شک در تکلیف است یا شک در نفس مامورٌ بِه است یا شک در محصّل مامورٌ بِه است. فرمودند اگر ملزوم هم باشد، چون عنوان ملزوم،‌ مامورٌ بِه است،‌ پس نمی دانیم که این عنوان را آوردیم یا نه؟ باز هم برائت جاری نمی شود. فرمودند که نه،‌ ما علم به خود این عنوان هم نداریم. وقتی که علم به آن نداریم پس مبیّن نیست.

«و لا يلزم من ذلك، القول بالوضع لذات الملزوم و خارجيّته حتّى يستلزم الاشتراك اللفظی». اشتراک لفظی این است که موضوعٌ لَه،‌ خاص باشد. بگوییم عنوان لازم،‌ ناهی معرّف است. معرّف برای چه؟‌ برای اینکه ما یک معنایی را اوّل وضع تصوّر کنیم اما موضوعٌ لَه چه چیزی است؟‌ «ذات المعنون و ذات الملزوم»‌ است. منظور از ذات هم یعنی چه؟ یعنی هویّت فردیه خارجی آن. خارجیت را عرض کردم که در دفتر ٢٠٠برگی اضافه کرده‌اند که معلوم باشد منظور از ذات،‌ ماهیّت نیست. در اینجا ذات یعنی هویّت فردیه خارجی آن.

«و لا يلزم من ذلك، القول بالوضع لذات الملزوم و خارجيّته حتّى يستلزم الاشتراك اللفظی» جلوتر هم عرض کردم. مثل اینکه شما لفظ زید را در نظر بگیرید اما به صورت مجزّا برای زید پسر بکر و زید پسر عمرو… . این وضع‌ها متعدد است،‌ اشتراک هم لفظی می‌شود. ولو اینکه شما یک مسمّی به زیدی را اوّل در ذهن به صورت کلی آورده باشید. می‌فرمایند که اینگونه نیست. چرا؟‌ «لأنّ» توضیح استلزام است. اینجا هم عبارت معلوم باشد. «بل للعنوان» جواب حاج آقا از این «و لا یلزم» است. اما «لأنّ»،‌ تعلیل برای استلزام است. «حتی یستلزم باشتراک اللفظی».

شاگرد: این عبارت اول که گفت «علم بالوضع لملزوم الأثر»،‌ در آنجا پذیرفتیم که برای این ملزوم وضع شده است. بعد چرا ایشان در اینجا دارند ما را از این منصرف می‌کند که نگویید لازمه این حرف این است که وضع برای ذات ملزوم شده است؟

 

برو به 0:30:11

استاد:‌ چون عدّه ای در اینجا دچار شبهه شده‌اند و اشکال گرفته‌اند. شما فرمودید که وضع برای لازم نشده،‌ بلکه برای ملزوم شده است. می‌گویند خب ملزوم چه چیزی است؟ ملزوم،‌ یکی نماز آدم خوابیده است. شما می‌گویید ملزوم آن پیکره ای است که این لازم را دارد.

شاگرد: پیکره ای که امر به آن شده است، نه آن پیکره ای که آورده می‌شود.

استاد: یعنی آن چیزی که آورده می‌شود، نماز نیست؟

شاگرد: آن چیزی که آورده می‌شود نماز است، اما وضع برای کدام صورت گرفته است؟ برای آن نمازی که آورده می‌شود یا برای آن پیکره ای که به آن امر شده است؟

شاگرد٢:‌ برای طبیعی آن …

شاگرد: برای طبیعت است.

استاد:‌ حالا شما که این‌ها را می‌گویید، مطالبی که امروز دیده‌ام به ذهنم می‌آید، از اینکه هرکدام،‌ راجع به این مطلب،‌ چه چیزهایی گفته‌اند. در این که ما ملزوم داریم،‌ ملزوم ما چه شد؟ پیکره ای که لازمه آن نهی است. پس نماز برای پیکره وضع شده است، می‌گویند اشتراک لفظی شد. چرا؟‌ چون ملزوم که نماز برا‌ی آن وضع شده است،‌ اینکه جورواجور است؛ یعنی برای هر کسی فرق می‌کند. برای شخص خوابیده،‌ برای شخص نشسته، برای غریق،‌ برای سالم،‌ برای هرکدام فرق می‌کند. وقتی که اینگونه است که ملزوم آن چیزی است که نهی را می‌آورد،‌ لازمه‌اش، اشتراک لفظی است.

شاگرد: خب، اگر در اینجا قائل بشویم به اینکه ملزوم یک چیز است،‌ یعنی همان طبیعت صلاتی است، که در مواردی که مبتلا به مانع می‌شود،‌ اتیان آن می‌تواند با یک شرایط خاصی باشد،‌ یعنی پس اشتراک لفظی نمی شود.

استاد: شما دارید همین عبارت «لا یلزم» و «عدم الملازمه»‌ را توضیح می‌دهید. شما هم در صدد هستید،‌ مانند ایشان که الان می‌خواهند توضیح بدهند. شما هم می‌گویید «لا یلزم».

بیان آن هم در یک کلمه این است،‌ می‌گویید ما که می‌گوییم لازم و ملزوم داریم،‌ وقتی که گفتیم برای لازم وضع نکردیم،‌ بلکه برای چه وضع کردیم؟‌ برای ملزوم. می‌گویند ما که می‌گوییم برای ملزوم وضع کرده ایم، نه برای معنون ملزوم، بلکه برای عنوان ملزوم وضع کرده ایم؛ ولو عنوان فانی است، اما به هر حال موضوعٌ لَه عنوان است. حاج آقا الان همین را می‌فرمایند. می‌فرمایند ما که برای ملزوم وضع کردیم، نه یعنی برای ذات ملزوم و خارجیّت آن وضع کردیم؛ بلکه برای عنوان ملزوم وضع کرده‌ایم. همین چیزی که شما الان می‌خواستید در بیان خودتان بگویید؛ که گفتید من دارم برای کلی وضع می‌کنم. اینکه گفتید امر به آن خورده است،‌ یعنی می‌خواستید آن را کلّی بکنید. لذا حاج آقا هم همین را می‌فرمایند.

می گویند عدّه ای در اینجا گفته‌اند که اگر برای ملزوم وضع کرده‌اید پس لازمه‌‌اش اشتراک لفظی است. چون ذات ملزوم با یکدیگر،‌ جزئیّات متفاوته هستند،‌ و هرکدام وضع جداگانه می‌خواهند. ایشان می‌گویند که نه، ما وضع نکردیم برای ذاتِ ملزوم،‌ یعنی معنون خارجی؛ بلکه برای عنوان وضع کردیم و اگر هم معنونی باشد،‌ معنون مفروض کلی است که «لو کان کذا» به نحو کلی، نه معنون خارجی.

شاگرد: آیا مقصود از اشکال این نیست که در مواردی که مثل «احد هذه الامور»‌ یا همانطوری که خود شما فرمودید‌-مثال شما خیلی مثال خوبی بود- مثل اینکه شخص،‌ کلیِ مسمّی به زید را بخواهد در ذهن بیاورد. در ذهنم هست که خود شما می‌فرمودید که جامع عنوانی؛ وقتی گفته می‌شود‌ «عنوان»، ذهن به این سمت می‌رود،‌ اما جامع عنوانی،‌ منحصر در این نیست، مثل «احد هذه الامور». در «أحد هذه الامور» به نظر می‌رسد که شاید اشکال به گونه‌یِ دیگری جلوه بکند؛ یعنی اگر ما گفتیم «أحد هذه الامور»،  درست است که یک عنوانی است که شنیده ایم، ولی این عنوان خیلی مهم نیست و شاید آن بحث اشتراک لفظی به نوعی پیش بیاید و شاید شبهه اشتراک لفظی مطرح بشود.

تصویر چهار شقّ جامع‌ برای صحیح، از منظر محقّق اصفهانی

استاد: این چهارتایی را که مرحوم اصفهانی در بحوث گفته‌اند،‌ باید قدر آن را بدانید. چرا؟ چون تدقیقاتی را می‌بینیم. مثلا تا به حال دو تا می‌گفتیم «و لا ثالثة»،‌ بعداً شد چهار تا. خود این جالب است دیگر. یعنی دقت در بحث علمی،‌ شقوقی را در نظر محقق جلوه می‌دهد. حالا آن‌اندازه ای که من فرمایش ایشان را یادم هست می‌گویم. به بحوث ایشان هم مراجعه بفرمایید. ایشان چهار تا جامع را برای صحیح،‌ مفروض می‌گیرند.

1.     جامع مقولی

اول جامع مقولی. مقوله یعنی چه؟ یعنی انطباق یک مفهوم بر فرد،‌ به صورت تکوینی و قهری. نیازی به هیچ چیز ندارد. مثلاً شما می‌گویید «انسان». انسان یک مفهومی است که از فرد منتزع شده است و تکویناً و قهراً بر او صدق می‌کند و محتاج به هیچ چیز نیست.

2.     جامع عنوانی

بعد، جامع عنوانی. جامع عنوانی چه چیزی است؟ جامع عنوانی هر آن چیزی است که در این فضا،‌ جزء عرضیّات و لوازم آن است و جزء جنس و فصل و ماهیّت آن نیست. بعد از این دوتا،‌ دو تای دیگر پیدا شده است.

3.     جامع اعتباری

جامع اعتباری. جامع اعتباری را برای چیزی فرض گرفته‌اند که بالاعتبار،‌ یکی می‌شود. مثل اینکه می‌گوییم این کلاس؛ و منظور ما از کلاس،‌ در و دیوار نیست؛ به معنای عضو آن هم نیست. بلکه کل کلاس را بالاعتبار یک واحد می‌دانیم. جامع عنوانی را نمی شود بگویند که این،‌ جامع عنوانی برای تمام بچه‌ها است.

شاگرد: ولی می‌شود اثر واحد برای آنها تصویر کرد.

استاد: بله دیگر به خاطر اثر واحد…

شاگرد:‌ اگر اثر واحد داشته باشد،‌ جامع عنوانی می‌شود.

استاد: آیا این الان عنوانی است؟‌ جامع عنوانی است؟

شاگرد: مثلاً می‌گوییم کسانی که در کلاس فلان بوده‌اند.

استاد: خب این جامع عنوانی برای چه است؟

شاگرد: برای اعضای این کلاس.

استاد: نه،‌ اینها کلاس نیستند. اعضاء،‌ کلاس نیستند. اصلاً نکته آن همین است. اگر جامع بود،‌ باید بر افراد صدق بکند. بله بر کلاس‌های مختلف، کلاس صدق می‌کند.

شاگرد: مثلا می‌گوید که فارغ التحصیل رشته فلان. بر تک تک اعضاء هم صدق می‌کند.

استاد: فارغ التحصیل فرق می‌کند. این مثال،‌ جامع عنوانی است. جامعی که ما بالاعتبار می‌گوییم،‌ یعنی با اعتبارِ ما واحد شده است و کلاس شده است. الان کلاس برای این افراد است و برای یک دانش آموز که کلاس نمی گویند.

حالا من این را دارم می‌گویم برای این است که چون قبل از اینکه خدمت شما بیایم،‌ بحوث ایشان را مرور کردم و دیدم،‌ با این توضیحاتی هم که فرمودند. حالا برای دقت در عبارات و اینها باید بحوث را بخوانیم. شما بحوث را دارید، می‌توانید بحوث را بیاورید و بالدقه عبارت ایشان را بخوانید. فعلاً من می‌خواهم تصویر کلی بحث در ذهن شریف شما بیاید.

4.     جامع ترکیبی

شاگرد: شق چهارم چه بود؟

استاد: شق چهارم جامع ترکیبی است که خود ایشان می‌پذیرند. آخر کار می‌فرمایند که درست‌ این است. جامع ترکیبی یعنی چه؟ یعنی ما چند چیز را در کنار هم می‌گذاریم،‌ این می‌شود جامع. مثلاً می‌گوییم که نماز چه چیزی است؟ می‌گوییم که جامع نماز چه چیزی است‌؟‌ می‌گوییم تکبیر و قرائت و رکوع و سجود. بعد از آن هم می‌گویند یعنی طبیعت ابعاض، طبیعت آن ابعاض اصلیه.

جامع ترکیبی یعنی اینکه یک واحد نیست که مثلاً بگوییم نماز چه چیزی است؟‌ بگویید ببینیم. نماز چه چیزی است؟ مجموعه‌ای از چند عمل تکبیر و قرائت و… . این جامع ترکیبی است. یعنی جامعی که درِ دلِ خود جامع، «و»‌ خوابیده است. می‌گوییم نماز چه چیزی است؟ می‌گویند تکبیر «وَ…وَ…وَ…» . یعنی در دل خود جامع،‌ با «واو» انضمام صورت می‌گیرد.

شاگرد: انضمام است.

استاد:‌ بله. جامعی است انضمامی.

شاگرد: جامع غیر جامع است، چون ترکیب است و وجه وحدت در آن نیست.

استاد: چرا دیگر.

شاگرد: ترکیب است.

استاد:‌ خب، ولی خود این ترکیب،‌ در جامع آمده است. جامع،‌ بسیط و مبیّن نشده است. اصلاً خود صلات یعنی این ترکیب. از عبارتی که حالا یادداشت کرده بودم،‌ بگویم.‌ شما هم که فرمایش می‌فرمایید، یادم می‌آید که‌ بگویم.

دیدگاه محقّق اصفهانی، در رابطه با مفهوم «صلات» در نگاه عرف

استاد:‌ از چیزهایی که برای ذهن من عجیب بود که ایشان اینگونه فرموده‌اند. جناب محقّق اصفهانی کم نیست. ایشان وقتی که می‌خواهند عرف را تحلیل بکنند به اینجا می‌رسند. صفحه ۴٠ از کتاب ما. حالا نمی دانم در چاپ‌های جدید صفحه چند می‌شود. بین فرمایشات ایشان است که فرمودند «والتحقیق»، شاید از همان جاهایی باشد که فرمودند «فافهم أو ذره لأهله».

علی أیّ حال ایشان در آن مطالب شان به اینجا می‌رسند «بل العرف لا ينتقلون من سماع لفظ الصلاة إلا إلى‏ سنخ‏ عملٍ خاصٍ‏ مبهم‏».[11] شما وقتی که نماز می‌گویید،‌ ذهن عرف منتقل نمی شود مگر به همان یک سنخ کاری که انجام می‌دهند، اما مبهم. «إلا من حيث كونه مطلوباً في الأوقات الخاصة». نماز چه چیزی است؟‌ می‌گویند همان سنخ عملی که باید در پنج وقت بخوانیم. اما اینکه چه چیزی است،‌ این «چه چیزی بودن»، برای ایشان مبهم است. چرا؟‌ چون نمی توانند بگویند که چه چیزی است که حالا باید رکوع بجا بیاوری یا اگر مریض هستی نیازی نیست.

 

برو به 0:39:34

حالا آیا واقعاً اینگونه است؟ یعنی عرف «لا ينتقلون من سماع لفظ الصلاة إلا إلى‏ سنخ‏ عمل‏ خاص‏ مبهم»؟ این کلمه «مبهم» آن برای من مورد سوال است؛ که ایشان می‌فرمایند که عرف منتقل نمی شوند مگر به «سنخ عمل خاص مبهم». من به خیالم می‌رسد که سر سوزنی در انتقال ذهن عرف ابهام نیست. حالا بعد هم همین حرف عدم ابهام را مبنا قرار می‌دهیم برای اینکه می‌خواهیم بگوییم وضع «للصحیح»‌ است، اما نه به این معنا که صحیح یعنی وصف فرد. همان چیزی که جلوتر هم عرض کردم. یعنی طبیعت تامّه و هر آنچه را که طبیعت نماز دارد،‌ نماز یعنی آن.

اما حالا این از کجا به وجود آمده است،‌ جامع گیری آن را بعداً عرض می‌کنم. حالا فعلاً کلمات را ببینیم. این مطالبی را که به یادم می‌آید بگویم که شما هم در ذهنتان بماند مراجعه کنید.

یک کلمه ای را مرحوم آقای خویی داشتند،‌ جلوترها دیده بودم،‌ کنار اصول اللفقه، من یک چیزهایی را یادداشت داشتم،‌ این نزدیک به آن بود، ولی باز یک مقداری تفاوت دارد. مرحوم آقای خویی در آنجایی که می‌خواهند به فرمایشات استادشان مطالبی را اضافه بکنند در تعلیقه فرموده‌اند که…. . حالا من صفحه آن را پیدا بکنم.

شاگرد: در اجود است؟

استاد: بله، در اجود التقریرات فرموده‌اند. جلد اول صفحه ۴٠،‌ تعلیقه سوم. فرمودند که «و التحقيق في هذا المقام ان يقال ان معرفة الموضوع‏ له‏ في‏ كلّ‏ مركّب‏ اعتباري‏ لا بدّ و ان تكون من قبل المخترع لذلك المركب»[12]. می‌گوید اگر می‌خواهید بدانید که این موضوعٌ لَه مرکب اعتباری چه چیزی است، معرفت موضوعٌ لَه از قِبل مخترع است. باید ببینیم که مخترع،‌ چه چیزی است و آن را چه چیزی قرار داده‌اند. آن وقت دوباره ادامه می‌دهند.

طریقه کشف طبیعت ترکیبی

خب صرف این،‌ نزدیک می‌شود به آن چیزی که من می‌خواهم عرض بکنم، اما باز فرق می‌کند؛ یعنی در اینجا دوباره اشکال می‌آید که خب «مخترع»،‌ اول الکلام است؛ شارع مقدس نماز صحیح را چه چیزی در نظر گرفته که گفته است «اخترعت هذا المرکّب»؟ این خوب است و نزدیک می‌کند، اما آن چیزی که من به خیالم می‌رسد این است که نبایست بگوییم که ما باید موضوعٌ لَه را از مخترع بپرسیم. نزدیک شد، اما باز اینگونه نه.

عرض من این است به عنوان اینکه قبلاً گفته‌ام،‌ می‌گویم که بر روی آن تامّل بفرمایید. ما برای اینکه یک معنای مرکب اعتباری را به عنوان یک طبیعت ترکیبی به‌دست بیاوریم باید به اول دفعه وقوع آن نگاه کنیم. یعنی وقتی که اول بار این مرکب اعتباری محقّق می‌شده است چگونه شده است؟ تحقّق به چه معنا؟ به این معنا که یعنی آن چه را که مطلوب بوده است،‌ غایت متفرّع بر آن -که چه بسا برای مقولی آن هم بعدا بتوانیم حرف بزنیم-‌ در اولین مرتبه چگونه بوده است؟ ولذا اگر شما بگویید نماز چه است؟ می‌گوییم همین‌هاست و مبهم نیست. عرف همه چیزهای نماز را ردیف می‌کند. می‌گویند آن چیزی که رکوع ندارد که نماز نیست. بعد می‌گوید حالا اگر یک کسی دارد غرق می‌شود،‌ او باید فکر بکند. این،‌ غیر از این است که بگوییم «لا ينتقلون من سماع لفظ الصلاة إلا إلى‏ سنخ‏ عمل‏ خاص‏ مبهم» چون نماز که مبهم نیست. ما که نباید به خاطر بحث‌های علمی،‌ از واضحات دست برداریم. در کجاست که وقتی به ذهن عرف لفظ «نماز» را می‌گویند برای ایشان مبهم است؟! و به یک چیز مبهم انتقال پیدا می‌کند؟! نه، سریع برای شما می‌گویند. مثلاً خود شما دارید از کوچه عبور می‌کنید،‌ به شما می‌گویند که نماز در نزد مسلمانان چه چیزی است؟ می‌گویید که وضو می‌گیرند،‌ روبه قبله می‌ایستند و تکبیر می‌گویند.

شاگرد: صلات که یک مفهوم عرفی نیست.

استاد:‌ مفهوم شرعی است و متشرعه که آن را می‌فهمند.

شاگرد: اگر می‌فهمند،‌ به واسطه آن چیزهایی است که آمده است و مقداری که از آن اطلاع دارند است.

استاد: حالا خلاصه،‌ این مبهم است یا نیست؟ چون نمی دانم کدام صحیح است و کدام فاسد،‌ این مبهم است؟

شاگرد: واقعاً مبهم است.

استاد: یعنی شما الان قبل از اینکه اصول بخوانید،‌ اگر کسی در کوچه از شما می‌پرسید که نماز چه چیزی است،‌ می‌گفتید که مبهم است؟ و می‌گفتید که بگو ببینم چه کسی می‌خواهد این نماز را بخواند؟ آیا اینگونه می‌گفتید؟

شاگرد: من فقط چند جزء که از نماز در ذهنم می‌آید، را می‌گویم. مثلاً‌ می‌گویم این یا مثلاً این.

شاگرد٢:‌ منظور این است که تعریف دقیقی ندارد. هرچند که می‌توانند به آن اشاره بکنند؛ ولی عرف،‌ تعریف دقیقی از آن ندارد.

استاد: عرف تعریف دقیقی از نماز ندارد؟ من گمانم این است که عرف،‌ تعریف دقیقی از نماز دارد و برای او هم مبهم نیست. ما که می‌خواهیم ذهن عرف را عکس بگیریم -که آن چیزی که برای او واضح است چه چیزی است-‌ ما دچار مشکل هستیم؛ نه اینکه بگوییم عرف،‌ در مورد این تعریفی ندارد.

شاگرد:‌ ما در قسمت صحیح آن صحبت کنیم. اگر اینگونه باشد،‌ عرف معمولاً اعمّی هستند. عرف درباره نماز،‌ اعمّی است. یعنی هر چیزی را که شبیه به این باشد را نماز می‌گوید،‌ حتی به فاسد آن هم نماز می‌گوید، چون مطّلع نیست. عرف که از نماز صحیح مطّلع نیست،‌ مگر آن مواردی را که بلد است.

شاگرد٢: بالاخره مبهم نیست.

شاگرد: واقعاً مبهم است. اولاً مفهوم صلات،‌ عرفی نیست و مثل خون نیست. خون یک مفهوم عرفی است.

استاد: اتفاقاً اگر شما مثلاً در مسائلی که می‌گویید-قطع نظر از مسائل اصولی-‌ می‌گویید یکی از مبطلات صلات چه چیزی است؟ فعل کثیر ماحی صورت صلات.

شاگرد:‌ صورت صلات یعنی صورتی که الان در ذهن عرف افتاده است. همین چند موردی که به نحو خیال منتشره موجود است. ما از این چند مورد،‌ یک تصویر و صورتی را برای خودمان گرفته ایم.

استاد: حالا باید این‌ها را کم کم باز کنیم. اینها یک ادعاهایی هست که باید روشن بشود.

شاگرد: حالا هنوز جلو می‌رویم و معلوم می‌شود.

استاد: در خود بنده که اینگونه است که من الان هیچ شکی ندارم که مفهوم صلات در ذهن عرف بسیار واضح است و هیچ مشکلی در آن نیست.

شاگرد: جامع هم همان منتزع از اولی می‌شود.

استاد: بله. حالا بعدا هم توضیح آن می‌آید؛ مشکل بر سر این است،‌ الان که شما می‌گویید «عرف»،‌ برای این است که مدام ذهن شما…؛‌ جلوترها هم عرض کرده‌ام،‌ چون درک اصلی ذهن به وسیله طبایع است. اما چون اینکه برگردد و طبیعت را آن گونه که هست،‌ ببیند دارد چه کار می‌کند،‌ سخت است، چون انس ذهن با مصادیق و با وجود عینی است، هرچند‌ شما مدام می‌گویید عرف؛ اما نمی بینید که ذهن شما دارد با طبیعت صلات،‌ کار انجام می‌دهد؛ اما انس آن با مصداق است. شما مدام می‌خواهید که احکام مصداق را در طبیعت بیاورید و حال اینکه اینگونه نیست.

 

برو به 0:46:43

شاگرد: در ماهیات طبیعی می‌توانید بگویید. اما در ماهیات اعتباری که به این راحتی نیست. چون واقعا یک مقداری از آن ارتباط با معتبِر دارد.

استاد:‌ این مطلب درست است. اما کجای آن با معتبر ربط دارد؟

شاگرد: تمام آن.

استاد: نه.

شاگرد:‌ تمام آن. به همین خاطر که این صلات با آن صلات،‌ واقعا جدا است. مگر خود شما قبول نکردید که صلات در ادیان قبل بوده است. ولی برای صلات اسلامی واقعا یک اعتبار جدید صورت گرفته است.

استاد: بله، اما در همان دفعه اول بوده است. یعنی مثلاً بگوییم نماز چه چیزی است؟ عرض من این است که آن طبیعتی که می‌گوییم اول دفعه،‌ وقتی که پیامبر خدا صلی الله علیه و‌ آله و سلّم در معراج خوانده است،‌ آن است که نماز است. نماز آن است. اصلاً اگر بخواهند نماز را بگویند،‌ می‌گویند یک رکعت بوده…؛ اصل آن را هم در روایت دارد،‌ که اصل آن یک رکعت بوده است. یعنی واقعاً ما شک داریم نمازی که سه رکعت شد، بگوییم که این یک چیز دیگری شد. چرا یک چیز دیگر بشود؟ یک رکعت نماز است،‌ این مصداق‌ها را می‌گذارید در کنار هم. نماز ظهر،  نماز مغرب،‌ دو تا طبیعت،‌ دو تا نوع،‌ دو تا مرتبه از…

شاگرد:‌ پس نماز صبح،‌ دو  رکعت نماز است؟

شاگرد٢:‌ دو تا نماز است.

شاگرد: دو رکعت نماز است. شما در واقع دارید اینگونه به ما می‌فهمانید.

استاد:‌ نه. نمی خواهم بگویم که …

شاگرد: دو رکعت نماز است؛ نه اینکه یک نماز دو رکعتی است.

استاد:‌ ببینید. نظیر این را شما برای عدد می‌گویید. پنج، پنج‌ عدد است؟

شاگرد: ما این را قبول نداریم.

استاد: پنج،‌ چه است؟

شاگرد: یک عدد است.

استاد: نه. پنج تا یک است.

شاگرد: نه. آن که تحلیل است،‌ نباید آن را اینگونه لحاظ کنیم.

استاد: بسیار خب. پس اگر همین حرف را در عدد می‌پذیرید که پنج،‌ با اینکه پنج تا یک را در کنار هم گذاشته‌ام،‌ اما یک عدد است. پس سه رکعت نماز هم یک نماز است؛ ولو سه تا رکعت آن را در کنار هم گذاشته اید. کما اینکه عدد دو هم باز یک عدد است،‌ ولو دو واحد را در کنار هم گذاشته اید. مرحوم اصفهانی فرمودند که این فقط،‌ برای عدد است و در هیچ جای دیگری حق ندارید که بیاورید. چرا حق نداریم؟ اگر یک کاری ممکن است،‌ همینطوری که در عدد به یک نحوی ممکن شده است،‌ خُب وقتی که ممکن شد،‌ در جای دیگر هم به نحو دیگری ممکن است.

شاگرد: خود عدد،‌ جامع مقولی آن می‌شود که بگوییم پنج و شش و …؟

استاد: شما در مورد پنج می‌گویید که پنج تا عدد است؟ پس شما به پنج نگویید یک عدد؛ بلکه بگویید پنج تا عدد. نه،‌ عدد پنج یک عدد است. الان هم نماز،‌ یک نماز است، اما پنج رکعت که هر پنج رکعت آن را هم اگر جدا جدا کنید و منفصل کنید،‌ هر کدام از آنها خودش یک نماز است. کما اینکه عدد سه یک عدد است،‌ عدد پنج هم یک عدد است. اگر این معقول است،‌ چرا راه دور برویم؟

شاگرد: در عدد که اصلاً تحلیل است.

استاد: منظور شما از تحلیل،‌ چه چیزی است؟

شاگرد: ما در پنج،‌ پنج تا عدد منفصل بالفعل نمی بینیم.

استاد: خب،‌ ما در نماز سه رکعتی هم سه تا نماز منفصل بالفعل را نمی بینیم،‌ بلکه یک نماز است. اما متشکّل از سه رکعتی است که اگر منفصل کنیم،‌ نمازش برای خودش. یک نماز سه رکعتی نماز است،‌ یک نماز است. اگر آن را منفصل کنیم،‌ مثل عدد،‌ قابلیّت دارد که نماز باشد.

شاگرد: تازه این هم برای نماز در حالت عادی می‌شود گفت. اما در خصوص نماز غریق چه می‌فرمایید؟

استاد: خب،‌ آن حالا برای بحث‌های بعدی است. فعلا آن ابهام را باید از واضحات برداریم. از حرف‌های خوبی که حاج آقای علاقه بندی در اوایل طلبگی فرمودند،‌ یک جمله خوبی بود که آن را هم زیاد به کار می‌برم. جمله کوتاهی است. می‌فرمودند که ما به وسیله مجهولات که نباید از معلومات دست برداریم. یک چیزهایی برای ما واضح است،‌ منتها در یک جایی هم اشکال داریم.  می‌گوییم چون در فلان جا اشکال دارید از این واضحاتمان دست بردارید؟! بله یک وقتی است که اشکال به گونه ای است که باید معلومات را بازبینی کنیم،‌ در این موارد که حرفی نیست. اما اگر برسیم به این که ناچار هستیم که این کار را بکنیم،‌ کما اینکه علماء به خاطر اشکالات،‌ بازبینی کرده‌اند،‌ همین چیزی را که شما الان می‌فرمایید. اما فعلا بحث ما این است که یک واضحاتی داریم. صرف داشتن مشکل باعث نمی شود که ما از معلومات دست برداریم. این چیزی را که ما می‌دانیم این است، نماز.

چه چیزی است؟‌ شما اگر داخل کوچه عبور می‌کردید و یک نفری از شما سوال می‌کرد که نماز چه چیزی است،‌ آیا واقعا برای شما مبهم بود؟ الان یک بچه می‌آید و از شما می‌پرسد که حاج آقا نماز چه هست؟ می‌گویید که نماز این است و برای او توضیح می‌دهید. سه رکعت هم نمی گویید و جالب آن این است که وقتی که توضیح می‌دهید،‌ همان یک رکعت که اصل نماز است را برای او می‌گویید. حالا بعدا به او می‌گویید که این را مثلا سه بار تکرار کن،‌ یا اینکه فلان کار را انجام بده و یک چیزهایی را به آن اضافه می‌کنید با آن خصوصیاتی که هر نماز بخصوصه دارد.

عدم منافات نمازهای مختص به شرایط خاص، با فرض جامع برای نماز

استاد:‌ خب بنابراین،‌ با این نحو چه مشکلی داریم؟‌ برای اینکه می‌گوییم که مفهوم نماز واضح است. همان چیزی که پیامبر صلی الله علیه و‌ آله و سلّم اولیّن مرتبه در عرش به امر الهی خواندند. آن نماز است. اما اینکه می‌فرمایید نماز غریق بعداً چطور می‌شود؟‌ اینها برای مراحل بعدی است که چند چیز باید به آن ضمیمه بشود. اولاً مسمّای نماز،‌ طبیعت نماز است، نه فرد نماز. فرد است که طبیعت بر آن صدق می‌کند. صدق طبیعت هم بر فرد،‌ گوناگون است که حالا باید داخل در افراد بیاییم. افراد فاسد،‌ صحیح، صدق آن چگونه است؟ اینها را من قبلا گفته بودم. یکی قوه،‌ یک هم شانیّت. هر دوتای اینها در آن دخالت دارد. ان شاء‌ الله برای مثال انسان هم برسیم بعدا عرض می‌کنم. شما حاضر نیستید که مثلا به یک بچه در قنداق بگویید که انسان نیست و صحت سلب دارد. کما اینکه نسبت به یک کسی که به دنیا آمده است،‌ اما نه دست دارد و نه پا. فقط یک بدنی است که کر و لال و بدون دست و پا و…. به دنیا آمده است و عاجز است،‌ باز او صحت سلب ندارد. چرا؟‌ دو چیز مهم،‌ قوه و شانیّت که حالا اگر این حرف‌ها درست باشد،‌ بعدا ان شاء الله به آن می‌پردازیم. ایشان فرمودند که «بل العرف لا ینتقلون إلی سنخ عمل خاص مبهم».

 

برو به 0:52:49

شاگرد: این حرف،‌ با آن جامع ترکیبی که خودشان گفتند،‌ تعارض ندارد؟ پس جامع ترکیبی آن چه می‌شود؟

استاد:‌ جامع ترکیبی را نمی دانیم.

شاگرد: می‌گویند که آن هم مبهم است؟

استاد: نه. آن وقت فی الجمله توضیحی را می‌دهند. می‌گویند که بعض از اجزا آن معلوم است، بقیه را می‌شود به آن ضمیمه بکنند. باید بخوانید،‌ خود ایشان توضیح می‌دهند. در بحوث هم همین را فرموده‌اند. حالا بقیه آن را نگاه بکنید،‌ اگر زنده بودیم برای فردا ان شاء الله.

شاگرد:‌ در رابطه با نماز غریق فرمودید که اولا مسمی نماز،‌ طبیعت نماز است….

استاد: ‌آن را هنوز بگذارید. بله من گفتم که فعلا نماز غریق به عنوان یک مبهم و مشکلی در مساله است. ما یک واضحاتی را که داریم،‌ به واسطه آن مشکلات،‌ فعلاً از آن واضحات دست برنمی داریم. واضح آن این است که مفهوم نماز،‌ مبهم است و کسی داخل آن گیر نمی کند که بگویند یک چیزی گفتید که ما نمی دانیم چه چیزی است. نماز غریق،‌ آن قسمت مشکل کار است. نه اینکه وقتی ذهن ما فارغ از بحث‌های علمی است،‌ فارغ از موارد خاصه مکلّف است،‌ بگوییم که ما در مفهوم نماز ابهام داریم. ما که در مفهوم نماز که ابهامی نداریم. تا می‌گویند که نماز چه چیزی است؟‌ شما هم بگویید صبر کن. اول به من بگویید که چه کسی می‌خواهد این نماز را بخواند. اگر کسی یک چنین چیزی را بگوید دارد از آن فطرت ذهن فاصله می‌گیرد. معلوم می‌شود که اصول خوانده است.(خنده شاگردان). چون فطرت ذهن به گونه ای است که تا نماز می‌گویند که صبر نمی کند و بپرسد که بگو ببینم چه کسی می‌خواهد این نماز را بخواند و خیلی راحت جواب می‌دهد. آن چه چیزی است که واضح است؟ و قطع نظر از این بحث‌ها.

شاگرد:‌ اگر بگویند که آب بیاور،‌ مخاطب در نمی ماند که آب داغ بیاورم،‌ آب سرد بیاورم، آب شور بیاورم،‌ شیرین بیاورم.

استاد:‌ بله آن خصوصیات را دیگر لحاظ نمی کند. «إن البقر تشابه علینا»[13]. اینکه سوالات بنی اسرائیلی می‌گویند،‌ یعنی مدام در خصوصیات اصناف و اقسام و … می‌رود. نه،‌ آن طبیعت روشن است اما روشن بودن آن به چه چیزی است؟ ابهام خیلی دارد. فرمایشات علماء را که می‌بینید،‌ متوجه می‌شوید که بحث،‌ واقعا شعب مختلفی دارد و بحث برای ایشان سنگین بوده است. مباحثه ما هم برای این است که این ذهن،‌ اگر یک سوالی هم مطرح می‌شود،‌ برای این است که قدر آن دقائقی که علما زده‌اند بیشتر مشخص می‌شود. چون می‌گویند حرف‌های بیخودی ای که من بزنم،‌ قدر آن دقائق علما بیشتر روشن می‌شود. «ألأشیاء‌ تعرف بمقابلاتها». والحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و‌ آله الطیبین الطاهرین.

 

کلید واژگان: صحیح و اعم. جامع. نماز غریق. نماز در شرایط خاص. ماهیت طبایع.جامع مقولی. جامع عنوانی. جامع اعتباری. جامع مرکب. وضع به ملزوم. امور اضافی. صحت و فساد.

 


 

[1] . مباحث الاصول،‌ ج ١، ص١٠١.

[2] . كفاية الأصول (طبع آل البيت)، ص 24.

[3] . نهاية الدراية في شرح الكفاية، ج‏1، ص 103.

[4] . كفاية الأصول (طبع آل البيت)، ص25.

[5] . نهاية الدراية في شرح الكفاية، ج‏1، ص 109.

[6] بحوث فی الاصول، ج١،‌ ص٣٣

[7] نهایه الدرایه (طبع جدید)،‌ ج١، ص١٠٧

[8] . كفاية الأصول (طبع آل البيت)، ص2۴.

[9] . كفاية الأصول (طبع آل البيت)، ص 24.

[10] . نهاية الدراية في شرح الكفاية، ج‏1، ص 9٨.

[11] . نهاية الدراية في شرح الكفاية، ج‏1، ص 102.

[12] . أجود التقريرات، ج‏1، ص 40.

 

 

[13] . سوره بقره،‌ آیه ٧٠.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است