مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 63
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
فرمایشات مرحوم شیخ را در جلد 22 صفحه 126 داشتیم میخواندیم که برای رد مانعیت فسق به این آیه «واستشهدوا شهیدین من رجالکم فإن لم یکونا رجلین فرجلٌ و إمرأتان ممن ترضون من الشهداء»[1] استشهاد فرمودند. عبارت شیخ را دیروز خواندیم. بعضی نکاتی هست که در آیه شریفه هست؛ من نگاه کردم مرحوم فاضل مقداد در کنزالعرفان توضیحاتی میدهند که آن نکات برای بحث ما خوب است که ظاهرا نافع باشد. کنزالعرفان از غرر کتب است. مرحوم فاضل مقداد خیلی عالی در آن، مطلب آوردند. هر آیهای را میآورند شماره میگذارند کأنّه کلمه به کلمه آیه را بحث خیلی خوب، دقیق و عمیق توضیح میدهند. حالا هم چون این آیهای که بحث ما بود مفصل است، بحثهای قبلی که ایشان فرمودند من با آن کار ندارم. کنز العرفان جلد 2 صفحه 45 شروع میشود، آن جایی که بحث ما و مربوط به عبارت شیخ بود صفحه 50 هست.
میفرماید «و استشهدوا شهیدین من رجالکم» فقط آن جایی که برای بحث ما و آنهایی که چند روز پیش صحبت کردیم خوب است آنها را میخواهم عرض کنم. میفرمایند شهید و شاهد یک طور فرقهایی دارند که دیروز اشاره کردم، بعد میفرمایند:
فإنّ الطلب إنّما يكون قبل حصول المطلوب، و هذا حكم باشتراط الاثنينيّة في الشهادة بالدين فيدلّ على عدم قبول الواحد أمّا مع انضمام اليمين من المدّعي فيقبل عندنا، و عند الشافعي لقضاء النبيّ صلّى اللّٰه عليه و آله و عليّ عليه السّلام بذلك:
«مِنْ رِجٰالِكُمْ» أي من المؤمنين و يفهم من ذلك حكمان:
1- اشتراط البلوغ في الشاهد لقوله «مِنْ رِجٰالِكُمْ».
2- اشتراط الايمان فلا تقبل شهادة الصبيّ و يدخل المجنون بطريق الأولى لعدم تعقله، و لا الكافر إلّا على تفصيل يأتي في الوصيّة، و جوّز أبو حنيفة شهادة الكفّار بعضهم على بعض، على اختلاف الملل.
«فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ» فيه دلالة على جواز شهادة النساء منضمّات إلى الرجال، لكن في الديون و المعاملات، و كلّ ما يقصد فيه المال و في قوله فيما بعد «أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا» إشارة إلى جواب سؤال مقدّر، تقريره
لم جعل امرأتان مقام رجل؟ فأجاب بأن جعل ذلك مخافة أن تضلّ إحداهما أي تنسى فإنهنّ لضعف عقولهنّ و برد مزاجهنّ أميل إلى النسيان، بخلاف الرجال، فإنّهم أبعد عن النسيان لزيادة عقولهم و حرارة مزاجهم و قرأ حمزة «إن تضلّ» على أنّها حرف الشرط و جوابه، فتذكّر، و الباقون بفتح الهمزة بأنّها منصوبة المحلّ على أنّها مفعول له و العامل محذوف.
قال الزمخشريّ: و من بدع التفاسير «فَتُذَكِّرَ إِحْدٰاهُمَا» أي فتجعل إحداهما الأخرى ذكرا بمعنى أنّهما إذا اجتمعتا كانتا بمنزلة الذكر و القائل به سفيان بن عيينة.
قيل: و الضمير في إحداهما الاولى، يرجع إلى الشهادة أي أن تضيع إحدى الشهادتين من قوله تعالى «ضَلُّوا عَنّٰا» أي ضاعوا فتذكّر إحدى المرأتين الأخرى فيكون الضمير في الثانية للمرأتين لئلّا يلزم التكرار من غير فائدة و فيه تعسّف.
«مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ» أي من الرجال المرضيّين، و النساء المرضيّات في الدين، و في ذلك إشارة إلى اشتراط العدالة، فإنّ الفاسق غير مرضيّ و يدلّ على بطلان قول أبي حنيفة في قبول شهادة الكفّار، و يلزم من اشتراط الرضا بهم أن يكون الشاهد ممّن يحسن الظنّ به في صدقه في شهادته، فلا تقبل شهادة المتّهم، فإنّه يدفع ضررا أو يجلب نفعا و لم يقل من المرضيّين من الشهداء إشارة إلى الاكتفاء بظاهر العدالة، و عدم اشتراطها في نفس الأمر و إلّا لتعذّر الاستشهاد.
فهنا إذن ثلاثة أحكام فشرائط الشهادة حينئذ خمسة: البلوغ، و العقل، و الايمان و العدالة، و ارتفاع التهمة.
و اختلف في شهادة العبد فمنعه الفقهاء الأربعة: و رووه عن عليّ عليه السّلام و قبلها ابن سيرين و شريح و عثمان البستيّ و عن أهل البيت روايات أشهرها و أقواها القبول إلّا على سيّده خاصّة فتقبل لسيّده و لغيره و على غيره. [2]
«فإنّ الطلب إنّما يكون قبل حصول المطلوب، و هذا حكم باشتراط الاثنينيّة في الشهادة بالدين» «واستشهدوا شهیدین من رجالکم» باید در شهادت بالدین دو نفر باشند. وقتی بخواهند در دین نزد قاضی شهادت بدهند باید دو تا باشند «فيدلّ على عدم قبول الواحد» شما اگر به قرآن مراجعه میکنید این آیه میگوید وقتی میخواهند پیش محکمه برای دین بر ذمه مدیون شهادت بدهند باید دو تا مرد باشند «و استشهدوا شهیدین»، یک مرد کافی نیست.23:05 «أمّا مع انضمام اليمين من المدّعي فيقبل عندنا،» قرآن میفرماید 2 تا مرد! اگر یک مرد بود ضمیمه کنیم که مدعی دین بر ذمه مدیون قسم هم بخورد، یک شاهد با یمین قبول است یا نیست؟ میفرمایند «عندنا»، قبول است.
روایتش هم مفصل بود «و عند الشافعيّ.» نزد شافعی هم قبول است «لقضاء النبيّ صلّى اللّٰه عليه و آله و عليّ عليه السّلام بذلك»، برای ما ثابت است که حضرت با یک مرد و قسم مدعی در دین قضاوت کردند. خب حالا این روایت خلاف قرآن نیست؟ دیدم مطرح شدن اینها جالب است. الان میخواهیم چه کار کنیم؟ اگر روایاتی هم هست باید ببینیم خلاف قرآن هست یا نیست؟ قرآن میفرماید «واستشهدوا شهیدین من رجالکم»، شما میگویید حالا یک مرد هم شد قسم خورد اشکالی ندارد.
خب پس آیه قرآن را چه کار میکنید؟ میگویند وقتی دلیل برای ما ثابت شد که مشکلی ندارد. وقتی از ناحیه روایات ثابت شد میگوییم این هم هست. مخالفتش با کتاب را چه کار میکنیم؟ خب برای شما ثابت شد حضرت این کار را انجام دادند؛ یعنی چه کار کردند؟ مثلا آیه را تخصیص زدند؟ حکم آیه مطلق بوده نسخ کردند؟ با مخالفت با آیه چه کار میکنیم؟ این سوال است.
علی ای حال میفرمایند این قبول است؛ با این که «شهیدین» گفته شده، یکی کافی است. بعد میفرماید «و استشهدوا شهیدین من رجالکم» سوالش را مطرح کردم. اتفاقا بحث ما همین است که موافقت و مخالفتش با کتاب را بخواهیم چه کنیم.
این دو تا شهید هم از مردهای شما باشند «أي من المؤمنين» از مومنین باشند «و يفهم من ذلك حكمان:
1- اشتراط البلوغ في الشاهد لقوله مِنْ رِجٰالِكُمْ» غیر بالغ که مرد نیست، پس باید مرد باشد، بالغ باشد.
«2- اشتراط الايمان فلا تقبل شهادة الصبيّ و يدخل المجنون بطريق الأولى لعدم تعقله» که صبی عقلش کم است، مجنون اصلا عقل ندارد. «و لا الكافر» که «من رجالکم». از رجالش عقلانیت کامل را میفهمیم که صبی و مجنون بیرون بروند و از «کم» هم ایمان میفهمیم. «إلّا على تفصيل يأتي في الوصيّة» که در وصیت، کافر هم میشود. «و جوّز أبو حنيفة شهادة الكفّار بعضهم على بعض، على اختلاف الملل» او گفته است خود کفار جایز است. ولی ما میگوییم طبق این جا فقط باید مومن باشد تا شهادت را قبول کنیم.
«فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ فيه دلالة على جواز شهادة النساء» دلالت کرده که این جا زن هم میتواند در دین شهادت بدهد، لازم نیست فقط مرد باشد «منضمّات إلى الرجال» چهار تا زن تنهایی نمیشود. حتما «إن لم یکونا رجلین فرجلٌ و امرأتان» یک مرد باید باشد. دو تا زن به آن ضمیمه بشود لکن در جایی هست که اصلا زن نمیتواند شهادت بدهد، این جا که آیه مربوط به دیون است، بله. «لكن في الديون و المعاملات، و كلّ ما يقصد فيه المال» که انضمام زنها جایز است. «و في قوله فيما بعد أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا إشارة إلى جواب سؤال مقدّر، تقريره لم جعل امرأتان مقام رجل؟» چرا آن جا وقتی یک مرد رفت، دو تا زن باید بیایند؟ «فأجاب بأن جعل ذلك مخافة أن تضلّ إحداهما أي تنسى» به جای یک مرد، دو تا زن گذاشته شده، خوف این بوده که این زنها حافظهشان ضعیف تر است. «أن تضلّ إحداهما أی تنسی فإنهنّ لضعف عقولهنّ و برد مزاجهنّ أميل إلى النسيان،» به خاطر خصوصیات مزاجیشان به نسیان میلشان بیشتر است. فلذا «أن تضلّ إحداهما» «بخلاف الرجال، فإنّهم أبعد عن النسيان لزيادة عقولهم و حرارة مزاجهم» که حافظه ایشان قویتر است، بخصوص در امور مالی و تجاری و دین.
«و قرأ حمزة «إن تضلّ» على أنّها حرف الشرط و جوابه، فتذكّر،» «و إن لم یکونا رجلین فرجل و امرأتان إن تضل فتُذَکِر» اگر یکی از آنها فراموش کرد جواب شرط این است که «فتُذَکر»، حمزه این طوری خوانده است «و الباقون بفتح الهمزة»
«قال الزمخشريّ و من بدع التفاسير» از آن تفاسیر خیلی بدیع و شاید هم یک چیزی دارد. هم زیبایی در آن هست، ولی خب بیسابقه بودن در بِدع هست. میگوید از چیزهای عجیب این است که کسی تفسیر کرده «فَتُذَكِّرَ إِحْدٰاهُمَا أي فتجعل إحداهما الأخرى ذَكَرا» یعنی یک مرد با یک مرد دیگر دو تا میشدند.
حالا یک مرد بیشتر نیست، چه کار کنیم؟ دو تا زن میآوریم که اگر یکی از آنها نسیان کرد، آن یکی او را به منزله مرد در بیاورد. یعنی دو تا هستند که یک مرد میشوند. «فتذکِّر»؛ یعنی «تجعله ذَکَرا»؛ یعنی دو نفر زن با همدیگر مرد میشوند. «فتجعله ذکراً» تذکر نه یعنی این که یادآوری میکند بلکه از مونث بودن درمیآورد و با هم دو تا زنی میشوند که یک مرد میشوند. این دیگر خیلی از آن تفسیرهای «مِن بدع التفاسیر» است.
شاگرد: در انتها هم خود حضرتعالی این آیه را معنی میکنید؟
استاد: من میخواهم بخوانم تا شِمای بحثی که ایشان فرمودند در ذهن شریفتان بیاید، بعد برمیگردیم.
برو به 0:09:51
«و الضمير في إحداهما الاولى، يرجع إلى الشهادة أي أن تضيع إحدى الشهادتين من قوله تعالى: ضَلُّوا عَنّٰا» «تضل»، به معنای از بین رفتن و ضیاع «أي ضاعوا فتذكّر إحدى المرأتين الأخرى فيكون الضمير في الثانية للمرأتين لئلّا يلزم التكرار من غير فائدة و فيه تعسّف» حالا بحثهای تفسیریاش را هم کاری نداریم.
«مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ أي من الرجال المرضيّين،» رجالی که مورد رضایت شما هستند. «و النساء المرضيّات في الدين، و في ذلك» آن چیزی که تا این جا سریع خواندم همانی بود که دیروز هم شیخ اشاره فرمودند؛ فرمودند «مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ» در تفسیرش وارد شدند «ترضون دینه و امانته و صلاحه»[3] خب ایشان هم میفرمایند «و فی ذلک» که «ترضون من الشهداء» «إشارة إلى اشتراط العدالة،» عدالت در این شهیدین شرط است «ممن ترضون» یعنی شما از چه کسی راضی هستید بیاید شهید دین شما بشود؟ از آن کسی راضی هستید که صلاح دارد، دین دارد، او را میشناسید، عدالت دارد، نه هر کسی باشد ـفإنّ الفاسق غير مرضيّ و يدلّ على بطلان قول أبي حنيفة في قبول شهادة الكفّار» که کفار «لا ترضون شهادتهم»، «و يلزم من اشتراط الرضا بهم أن يكون الشاهد ممّن يحسن الظنّ به في صدقه في شهادته» شرط است. یعنی باید چه باشد؟ طوری باشد که شما شهادت او را اطمینان داشته باشید که راست بگویید، حسن ظن داشته باشید که در شهادتش راستگوست. «فلا تقبل شهادة المتّهم،» شهادت متهم قبول نمیشود چون اطمینان به صدقش نداریم «فإنّه يدفع ضررا أو يجلب نفعا». اما آیه نفرمود «من المرضیین من الشهداء» بلکه «ممن ترضون»؛ یعنی شما از آنها رضایت دارید. «المرضی»، میشود واقعا، «ترضون»؛ یعنی آن چیزی که شما سر درمیآورید، میفرمایند «و لم يقل من المرضيّين من الشهداء إشارة إلى الاكتفاء بظاهر العدالة» عدالت ظاهری کافی است. «ترضون» یعنی همین چیزی که شما میفهمید و میدانید، مرضی بودن واقعی را شرط نکردم.
«و عدم اشتراطها في نفس الأمر و إلّا لتعذّر الاستشهاد فهنا إذن ثلاثة أحكام فشرائط الشهادة حينئذ خمسة: البلوغ، و العقل، و الايمان و العدالة، و ارتفاع التهمة»، 5 تا شرط را برای شهادت در دین فرمودند. بعد میگویند راجع به عبد میشود یا نه؟ ادامه میدهند که فعلا مقصود ما آن اندازهای که در ذیل فرمایش شیخ در عبارت بود.33:39
شاگرد: خود نفس این آیه را که یک تأویلی هم پیش آمده است «أن تضلّ إحداهما فتذکر إحداهما الأخری» خب این حداقلش این است که در این تأویل یک چیزی حکمت است. حالا درست است حکمت آن تقیید و تخصیص علت را شاید نداشته باشد اما بالاخره یک چیز درست و حسابی در حکم است و به وضوح باید دیده شود. بعد حالا سوال این است که این تأویلی که الان گفتند خیلی واضح است که به عرف عام الان بدهید این تفاوتی را که الان بین زن و مرد گذاشته شده که یعنی ما یک قانونی در خصوص زنها بگذاریم که شما یک نفرتان فایده ندارد. چرا؟ چون احتمال نسیان شما هست. اگر یک مقدار پا را هم فراتر بگذاریم چه بسا در خیلی از حفظیات خانمها مقدم هم شده باشند. حالا من سوالم این است؛ این احکامی که در قرآن میخوانیم آیا یک تلقی هست که اینها جاویدان است و برای همیشه هست؟ یا این که میتوانیم بگوییم این در یک عرف زمانی خاصی شده باشد و ممکن است شارع نظر به این داشته باشد؟
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كانَ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيهاً أَوْ ضَعيفاً أَوْ لا يَسْتَطيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغيراً أَوْ كَبيراً إِلى أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى أَلاَّ تَرْتابُوا إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهيدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ[4]
استاد: حالا من عرض میکنم ببینید فرمایش شما را فهمیدم یا نه. وقتی ما شروع همین آیه شریفه را در نظر میگیریم «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ» دین هم اعم است، مثلا بیع سلف خودش یک نوع دین است، نمیتوانیم بگوییم حتما مقصود از تداینتم، قرض گرفتن است. «تداینتم» معامله سلف هم کردید، دین است، نسیه هم کردید یک جور دین است، دین اوسع از قرض است. «فاکتبوه» آن را بنویسید. الان قرآن دارد میفرماید «تداینتم فاکتبوه» بنویسید. «وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ» آن کاتبی هم که میخواهد بین شما بنویسد، بالعدل بنویسد که ایشان بحث میکنند میگویند باید عادل باشد، حتی نکاتی را اضافه میکنند که خیلی جالب است. ایشان درباره این کاتبی که میخواهد بنویسد میفرمایند که «وجوب کون الکاتب امینا لقوله تعالی بالعدل و هو صفة الکاتب أی موصوفٌ بالعدل کی لا یزید و ینقص أو يفعل خلاف ما تراضى به المتعاملان، و يعلم منه اشتراط كونه فقيها عالما بدقائق تلك المعاملة، ليكمل المقصود منها.»[5] کسی که میخواهد بنویسد باید از مسائلش سر دربیاورد، فقیه باشد، بتواند بفهمد این چیزی که الان مینویسم الان این معامله را درست نوشتم؟ غلط نوشتم؟ کلمات را به جا نوشتم؟ ننوشتم؟ همه اینها را میدانم. ایشان میفرمایند.
برو به 0:16:29
«وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ» در موضوع عادل باشد به علاوه این که فقیه هم باشد. سوال این است که الان این که آیه شریفه میفرماید بنویسد، سیره عقلاء بر چیست؟ اگر آیه شریفه نازل نشده بود مردم کل دنیا در طول تاریخ و همچنین بخشی از آنها که مسلمین هستند اما مسلمین «لا من حیثهم متشرعون بشرع الاسلام» بلکه از آن حیثی که مثل سایر عرف یک عرفیاتی خودشان دارند، این که آیه میفرماید «فاکتبوا» بنویسید و امر به کتاب میکند، خلاف سیره عقلاء است؟ یا موافق سیره عقلاء است؟ بنظر شما کدامش است؟
شاگرد: موافق است.
استاد: یعنی هر کس هر وقت دین میگرفت مینوشت؟
شاگرد: الزام نبوده ولی برای محکم کاری مینوشتند.
استاد: آیه که امر میکند. خب حالا الان خلاصه بگوییم سیره عقلا بر چیست؟ بر کتابت است یا نه؟
شاگرد: در معاملات بزرگ بله ولی در معاملات کوچک نه.
شاگرد2: در یک جامعهای که هیچ کس سواد ندارد چه؟ هیچ کس اهل نوشتن نیست چطور؟
شاگرد3: ولی یک عدهای هستند که میتوانند بنویسند. آیه مقامش آن مقامی است که حد اعلی را بیان بکند.
استاد: خب حالا اگر سیره عقلا این طوری هست، شارع مقدس آمده گفته ای متشرعه! اگر شما تداین بکنید ولی ننویسید قبول ندارم، باطل میدانم، شرط تداینتم این است که «فاکتبوه» شارع شرط کرده یا نکرده؟ همه میدانیم شرط نکرده است. خب اگر سیره آن طوری است که شما میگویید، امر هم شرط نیست پس مفاد آیه چیست؟
شاگرد: ارشادی است.
استاد: ارشاد به چه؟ به آن چیزی که هست؟
شاگرد: تاکید است.
استاد: محکمکاری است؟ خب این محکمکاری خلاف سیره عقلاء است یا موافق سیره عقلاء است؟
شاگرد: تسامح دارد. همان کاری که خودتان میدانید که در این امور باید محکم باشید همان کار را انجام بدهید.
استاد: انجام بدهید تکلیفا هم واجب است ولی شرط نباشد، من شرط نکردم که تداین شما باطل باشد اما منِ شارع بر شمای متشرعه واجب کردم. واجب هست یا نیست؟
شاگرد: واجب نیست.
استاد: واجب هم نیست. اینها را هم میدانیم. خب پس الان مفاد آیه شریفه چه چیزی میشود؟ – من این چیزی که دارم برای نتیجه گیری عرض میکنم، دیدم خیلی برای بحثهای قبلی خوب است – جلوتر میآییم و این برای کتابت است. دنبالش میفرمایند که املا بکنید، بعد میفرمایند «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ» حالا هم دو تا مرد را شهید میگیریم، باز همین سوال را تکرار میکنیم، اصل استشهاد که یک کسی را شاهد بگیرید سیره عقلاء بر آن هست یا نیست؟ اصل استشهاد خلاف سیره عقلاء است یا موافق با آن هست؟ موافق است. پس اصل استشهاد موافق است اما آیه میفرماید «و استشهدوا شهیدین» دو تا که شد موافق سیره عقلا است یا مخالف است؟
شاگرد: بناهای ثانویه است، بنای اولیه که اصلش گرفتن است، منتها این که بگوییم در سیره نیست منافاتی هم ندارد.
استاد: داغترین جای بحثهای چندین روز پیش ما همین جاست. «و استشهدوا شهیدین» وقتی شارع مقدس آمد خودش تصریح کرد دو تا شهید، وقتی شارع دو تا فرمود شما دیگر حق دارید یکی بگویید؟! اگر نفرموده بود میگفتید سیره عقلا. اما الان که اسم دو تا برده است، شما یکی بیاورید خلاف شرع نیست؟! حالا که اسم برده است.41:39
شاگرد: در چه مقامی اسم برده است؟ یعنی مثل همان مقام «ولیکتب» اسم برده؟ یا دارد یک تاسیسی میکند؟
استاد: «و استشهدوا شهیدین» حالا اگر بگویید یکی کافی است، شما مقابل قرآن زباندرازی نکردید؟ بگویید یکی کافی است. اگر کافی بود که خدا شهیدین نمی فرمود!
شاگرد: شهیدین جایی لازم میآید که بعدش دعوا باشد، اما اگر بعدش دعوا نبود یک شهید بود یا نبود، حکم فقهی این موقعی مترتب میشود که بعدش مشکل پیش بیاید، اگر مشکل پیش آمد این شهیدین به درد میخورد.
استاد: به فرمایش شما شهادت تحمّل دارد و اداء. الان آیه ناظر به مرحله تحمّل شهادت است اما دارد فکر ادای آن را میکند، بعدا اگر اختلاف شد باید در محکمه بیایید.
شاگرد: مقدمه برای اداء است.
استاد: بله یعنی اگر دو تا هم میگوییم در اداء است. خب پس حالا اگر یک نفر بخواهد شهید بگیرد یکی شاهد بیشتر ندارد، بگیرد یا نگیرد؟ در محکمه که میگویید فایده ندارد اگر هم گفته میشود برای آن جا بود، الان دیگر نیست، زن هم دو تا نیست بلکه یک مرد است، شهید بگیرد یا نگیرد؟ از نظر شرعی مفاد آیه شریفه چیست؟
شاگرد: سکوت
استاد: سکوت یک جواب شد.
شاگرد2: فهم عرفی این جا انحلالی است، این طور نیست که بگویید دو تا شهید نشد، شهادت جائز نباشد.
استاد: من باز آن بزنگاه تفاوت دیدگاهی که چند روز داریم بحثش میکنیم را جلوه بدهم، وقتی خود شارع فرمود شهیدین، شما دیگر چه کاره هستید که بیایید روی یک شهید سان بدهید؟ قرآن فرموده «و استشهدوا شهیدین» تمام شد!
شاگرد: یعنی سوار کرده روی همان کاری که عقلا میکنند.
استاد: اگر بگوییم مولا وقتی آمد گفت، «شهیدین»؛ یعنی أیّها العقلاء خداحافظ! من با شما خداحافظی کردم، شما در بنایتان استشهاد مطلق بود، یکی دو تا ده تا. اما من گفتم دو تا یعنی دیگر خداحافظ، یکی نه! اگر این را بگویید عینک عرضی، قاعده شرعی، آیه قرآن در عرض بنای عقلاء است و شارع فرمود ایها العقلاء خداحافظ! من از شما فاصله گرفتم و دو تا شاهد لازم میدانم. اگر این طور بگویید خب یکی دلیل میخواهد دستتان بسته است، خلاف شرع میشود باید شارع به شما اجازه بدهد.
وقتی شارع از عقلا فاصله گرفت شما باید از ناحیه فاصله گیرنده که شارع مقدس است دلیل از ناحیه خودمان بیاوریم که ایّها الشارع من باید یکی را بگیرم یا نگیرم؟ چقدر تفاوت میکند! اما اگر گفتید طولی است اساسا وقتی شارع میفرماید «واستشهدوا شهیدین»، درست است شهیدین فرمود، قید اضافه «شهیدین» برای محکمکاری را در عرض بنای عقلا اصلا تأسیس نفرموده بلکه روی بنای عقلا سوار کرده است، در طول او قرار داده است. اگر این طوری شد در هر شرایطی نمیتوانیم بگوییم شارع، عقلا را در خصوص استشهاد امضا نکرده و کنار گذاشته است. اصلا نمیخواهد از شرع دلیل بیاوریم که او مجاز است یک شاهد بگیرد. دلیل نمیخواهد. وقتی «شهیدین» در طول او هست وقتی شهیدین نشد، قهرا به پایه خودش برمیگردد، به آن چیزی که در اصل پایه او موجود بود، شارع نفی نکرد و روی او سوار کرد، این تفاوت نگاه خیلی مهم است.
برو به 0:25:22
شاگرد: «فإن لم یکونا رجلین» را هم تطبیق میفرمایید؟
شاگرد2: از پشت سر هم سوار کردن، امضا هم فهمیده میشود؟
استاد: بله این هم نکته خوبی است؛ اصلا بالاتر از امضا هست. امضا این است که میگوید من هم قبول دارم، این کأنّه ارسال مسلمی از ناحیه شارع مقدس است که از امضا، لسان و عملکردش قویتر است. الان نظر داشتم همین فرمایش شما را هم عرض کنم.
شاگرد: عرض این است که در تطبیق «فإن لم یکونا رجلین» اگر در یک جامعهای دیگر آن محکم کاری نشد، «شهیدین»، «فلیکتب»، اینها واقعا محکم کاریهای عقلا هست. اما مثلا اگر دیگر 2 تا زن محکم کاری عقلا نشد، این جا دیگر حتی آن بحث طولیتش هم در یک جامعه مطرح نشود.
استاد: مقصود شما این است که با 2 تا محکم کاری نشد؟
شاگرد: نه، نه! عرضم این است که آن« و امرأتان» در «فان لم یکونا رجلین فرجل و امرأتان» را دارم عرض میکنم که فرض کنید در یک جامعهای دیگر زنها این شکلی نیستند و اگر به عقلا بگویید پس میزنند این که در یک امری مثلا برای محکم کاری دو تا زن باشد، تفاوتی نمیبینند. میتوانیم بگوییم این آیه چون داشته روی بنای عقلایی آن زمان سوار میکرده پس این یک تکهاش را بگوییم مخصوص برای آن زمان است؟
استاد: این نکته خوبی است. وقتی شارع با آن علمی که خودش دارد در مقام تقنین کلی که چیزی را برای بشر میگوید که «حلاله حلالٌ الی یوم القیامة و حرامه حرامٌ الی یوم القیامة»[6] در آن محدودهای که اقدام کرده و فرموده این جا عرف عقلاء تاییدشان یا لاتاییدشان اصلا کارهای نیست، وقتی آن متصدی بیان یک حکمی شده، حکمتش هم هر چه بوده وقتی متصدی شد او فکر همه اینهارا کرده است؛ یعنی شما میگویید آن زمان نمیشد عدهای باشند همین فکر را بکنند؟ یعنی استدلال شارع را نپذیرند بگویند زنها که فرق ندارند، یک زن هم با یک مرد برابر است مانعی نداشت، ممکن است که غلبه فکری با یک چیزی بود الان هم که عقلاء برمیگردند به خاطر غلبه موجهای اجتماعی است، یک موج ایجاد میشود دوباره 100 سال بعد هم برمیگردد، 100 سال بعدش یک طور دیگری میشود.
شاگرد: اگر میخواهیم الان این طوری حساب کنیم اصلا نه عدلین میخواهد، نه زن میخواهد، نه مرد میخواهد و تمام میشود! کتابت الان همین جا کفایت میکند، همان کتابت!
استاد: کتابت هم لازم نیست.
شاگرد: همین کتابت نه عدلین میخواهد، نه زن میخواهد، نه دو تا مرد میخواهد، قرآن به خاطر چه چیزی کتابت میفرماید؟ آن هم به خاطر این که فراموش نشود برای همین مینوشتند، آخرش هست که اگر یک زن فراموش کند آن یکی به یاد بیاورد معلوم است و اصلا این جا علت هم دارد، همین الان هم فقط کتابت بنویسند، هیچ چیزی هم نمیخواهد، نه نیاز به عدلین داریم، نه نیاز به زن داریم.
استاد: شما تحمّل را دارید میگویید یا اداء را؟ الان فقط بنویسند اما وقتی نزاع شد و این تداین را به دادگاه ببرند.
شاگرد: کتابت کافی است.
شاگرد2: میگویند نوشته جعلی بوده است.
شاگرد3: محضری میکنند.
شاگرد2: محضر جعل کرده است.
شاگرد4: کتابت فقط یک امضاست و یک اثر انگشت است.
شاگرد2: در خواب اثر انگشت را زده است.
استاد: نشد! الان با کتابت نوشتند، شما پیش قاضی میروید و اختلاف شده است، وقتی اختلاف شده قاضی الان از شما چه چیزی میخواهد؟
شاگرد: کتابت را میخواهد.
استاد: کتابت را بخواهد، کتابت معرضیت برای خیلی از چیزها دارد، الان با این همه سیستمهای یکپارچه و هوشمند چه جعلهایی میکنند و سر آن سیستم حتی کلاه میگذارند، شما از کجا میگویید که کتابت کافی است؟
شاگرد: الان همین طور است، حکم هم میکنند میگویند کفایت میکند، چیزی هم نیاز نیست، به شاهد هم نیازی نیست.
استاد: از باب علم قاضی یا از باب ضوابط شرعی؟
شاگرد: در محضر اگر تشکیک بکنند تازه اول داستان میشود، خودش که دلیل بر خودش نیست، دلیل شما چیست؟ میگوید در محضر ثبت کردیم. وقتی طرف فوت میکند دو سه روز نگه می دارند، با انگشت گرفتن درست میکنند.
شاگرد2: پس میشود گفت این آیه ارشادی است، بنای عقلاء است، حالا الان بنای عقلا این است؟
استاد: ارشادی یعنی خودتان میدانید، آن جایی که خودتان میدانید و عمل میکنید که ارشاد محض باشد، بله. ما الان حرفمان این است که این آیه ارشاد محض نیست یعنی شارع خودش آستین بالا زده یک خصوصیاتی را روی بنای عقلا سوار کرده. ما مجاز نیستیم این چیزی را که شارع سوار کرده پیش خودمان به هم بزنیم.
شاگرد: به هم خورده است.
استاد: به هم نخورده! همه ضوابطی که شارع فرموده ما باید مراعات کنیم اما آن طوری که شارع فرموده است. لذا من گفتم ما نباید هیچ چیزی را بهم بزنیم، آن جایی که شارع خودش اقدام کرده که صرف ارشادی موردی خاص نبوده، عقلا دو تا نمیکنند، حالا که شارع دو تا فرمود با تمکن دو تا است. اداءش هم با تمکن دو تا است. اگر نشود شارع باید بیانش را جدا بفرماید، با تمکن فرمود 2 تا. ما چه حقی داریم بگوییم چون این ارشاد بود یکی هم کافی است، ما حق نداریم چون خود شارع برای این محکمکاری کاری اقدام کرده است. محکمکاری که شارع اقدام کرده عزیمت میشود. بله دلیل از شرع بیاوریم فضیلت است، بگوییم خود شارع فرموده این بهتر است و الا اگر خود شارع برای محکمکاری عزیمتی اقدام کرد مثلا در زنا خود شارع آمده گفته حتما 4 تا؛ شهادت زنها را هم به هیچ وجه 4 تا زن قبول نمیکنم و 4 تا مرد حتما باید باشند آن هم با خصوصیات فلان طور شهادت باشد.
شاگرد: الان فیلم باشد کافی است.
استاد: ما اینها را نمیتوانیم بگوییم وقتی خود شارع در یک موردی آمده عزیمةً بیان کرده، معلوم است که ملاک محکمکاری بوده است.
شاگرد2: آن جا بنای عقلا را قبول نداشته است، شارع تاسیس کرده و دیگر در طول بنای عقلا نیست.
استاد: همین جا عرض من است، با این که عزیمةً آورده اما تاسیس نکرده است. همه عرض من این است که ما نمیخواهیم 4 تا شاهد زنا را بهم بزنیم، آن جایی که شارع در زنا فرموده 4 تا مرد نمیتوانیم آن را تکان بدهیم و الا ما رفتیم کنار شارع داریم تشریع میکنیم. اما دید ما فرق میکند که شارع این را در کنار بنای عقلا تاسیس نکرده، همان 4 تا هم عزیمتی در طول بنای عقلا است.
شاگرد: اثبات غرض را شارع در زنا نمیخواهد، بلکه چیزهای دیگر هم در نظر گرفته است، در نظر گرفته که این مساله در جامعه پیدا نشود.
استاد: ولی بنا را کنار نگذاشتیم.
شاگرد: کنار گذاشتم! یک چیزی هم کنارش در نظر گرفتیم.
استاد: حالا من عرض کنم. الان در همین زنایی که باید 4 تا مرد شهادت بدهند با شهادت حتی یک مرد یا یک زن قاضی به علم رسید.
شاگرد: از باب علم است.
استاد: مبدأ داشت خب، من همین را میخواهم بگویم. علم یک مبدأ دارد یا ندارد؟ اگر شارع کنار بنای عقلاء آن را کنار گذاشته، قاضی دیگر چه کاره هست که با یک نفر به علم برسد؟ خود شارع فرموده 4 تا، تو میگویی من از یکی به علم رسیدم، خب برس! مجاز نیست برای تو که به حکم اقدام کنی. صاحب شرایع فرمودند که قاضی در حقوق الله هم مثل حدود، «یجوز» فرمودند «یحکم، یقضی» که من عرض کردم «یجوز لک القضاء». در این جا اگر شارع کل بنائات را کنار گذاشته اصلا یعنی ای قاضی! تو به قول یک نفر نگاه نکن! صفر! به صفر میخواهی نگاه کنی؟ اگر کنار گذاشته.
برو به 0:34:42
اما اگر در طول است میگوییم بله شارع ملاحظاتی فرموده که در باب زنا برای شهادت 4 تا. اما چون در طول آن هست قاضی مجاز است به سایر شواهدی که در بنای عقلا جاری هست توجه کند و اگر از آن شواهد به علم رسید که مسیرش مسیر 4 تا شاهد رسمی از مرد نیست، شارع به او اجازه داده اجرای حکم کند یعنی قاضی دهها چیز را در نظر میگیرد، چه بسا میبیند این جا از آن مواردی است که در مجموع رضایت شارع به اجرای حکم است.
گاهی هست به علم رسیده اما در مجموع میبیند این جا از آن جاهایی است که رضایت شارع در اجرای حکم نیست به خلاف حقوق الناس که اگر به علم رسید باید حکم بکند. عبارتش را چند روز پیش خواندیم که فرمودند در حقوق الناس قاضی به علم خودش عمل میکند، در حقوق الله اختلاف بود که من عرض کردم مانعی ندارد … الان نگاهی که ما داریم علم قاضی در حقوق الله «یجوز له الحکم» شارع منع نکرده، بدعت و خلاف شرع ندانسته، راه را برای قاضی باز گذاشته که شما طبق بنائاتی که میدانید، همانهایی که من از آنها فاصله نگرفتم، اگر گفتم 4 تا روی آن بنائات سوار کردم، نه این که آن بنائات را کنار بگذارم. شمای قاضی هم که طبق بنائاتی که میدانی و داری اگر آن ضابطهای که من گفتم نشد ولی به علم رسیدی دستت باز است. یعنی سایر موارد من را نگاه کن. ببین من میخواهم «تشیع الفاحشة»[7] بشود یا نه؟ یک جایی هست الان به علم رسیدی اما «تشیع الفاحشة» میشود و خیلی مفاسد دیگر که جایز است اجرا نکنی کما این که برای اقرار همین است. توبه برای مجرم و عاصی در وقتی که او را گرفتند دیگر فایده ندارد اما اگر خودش اقرار کرده باشد و بعد الاقرار توبه بکند فایده دارد. و سائر احکامی که در آن معلوم است.57:31
شاگرد: آن جریانی که برای امیرالمومنین نقل شده که برای مغیرة می خواستند حد بزنند 3 تا برای شهادت آمدند، حبس شدند چهارمی هم آمد.
استاد: بله آن قضیه معروفی است.
شاگرد: آن 3 تا را حد زدند.
استاد: آن که آیه قرآن است.
شاگرد: آن 3 تا را حد زدند بعد دوباره یکی از آنها آمد شهادت داد بعد گفتند دوباره حد میزنم بعد گفت اگر حد بزنی شهادت چهارم ثابت میشود و من حد را بر مغیرة جاری می کنم.
استاد: آن حد قذف را که جاری میکنند که آن کسی هم که چوب را خورده بود چه چیزها برایش در تاریخ گفتند، آن قضیه مفصل است که چوب حسابی خورد تعهد هم کرد که دیگر از این کارها نکنم. حالا آن قضیه مغیره را برای بعدا بگذاریم.
آن چیزی که من میخواستم از اینها نتیجه بگیرم این است که بنابراین در همین شرایط وقتی ما این طوری طولی نگاه نمیکنیم آن بحثی را که صاحب جواهر محکم جلوی شیخ الطائفه طوسی فرمودند این حرف شما استحسان است. اگر ما این طوری حرف بزنیم اصلا استحسان نیست. چرا جواهر محکم و حتی محقق گفت فیه اشکال، ایشان گفتند منعٌ؟ چون استحسان میشود. استحسان آن چیزی است که از پیش خودمان بگوییم که از ناحیه شارع دلیلی نداریم. اما اگر گفتیم در طول آن بنا است، وقتی هم آن چه را که شارع صریحا خودش فرموده، نشد، ما از ناحیه شارع دلیل داریم، این که استحسان نیست و لذا شیخ فرمودند «یجوز».
باز هم «یجوز»، نه «یجب». «یجوز» که اگر دو تا مسلمان مجهول الحال آمدند شهادت دادند که عدالتشان برای قاضی ثابت نیست و آن کسی که دو تا مسلمان را آورده میگوید تا شب این را نگاه دارید که من با زحمت آوردمش، تا شب یا تا فردا این را نگاه دارید من بروم برای شما یک کسی را بیاورم برای شما توضیح بدهد که این دو تا شاهد عادل هستند، صاحب جواهر هم گفتند رهایش کنید، این خلاف شرع است. شیخ الطائفه گفتند جایز است او را نگه دارید یا لااقل بگویید برو کفیل بیاور، رهایش میکنیم اما کفالت بکن. با این طوری که من عرض میکنم به هیچ وجه استحسان نیست. یعنی خیلی روشن است که حرف شیخ الطائفه در مسیری است که خود شارع آن طوری که بیاناتش را فرموده در این جا طوری هست که شما جواز کفیل را یا جواز حبس را در مواردی که متناسب با آن هست را بگویید جایز است و خلاف شرع نیست.
آن قضیه مغیره یک حدیثی در آن هست که اگر زنده بودیم فردا عرض میکنم. حدیث جالبی است!
الحمد لله رب العالمین
کلید: شیخ طوسی، فاضل مقداد، فارق شهید و شاهد، کنز العرفان، شیخ انصاری، صاحب جواهر، استناد استحسان به شیخ، جواز حبس شهود، شهادت عدلین، بناء طولی، نظام عقلائی، تقنین شارع، نقش عرف در تقنین، امضاء شارع
[1] سورة بقرة، آیة 282
[2] كنز العرفان في فقه القرآن، ج2، ص: 50-53
[3] القضاء و الشهادات للشيخ الأنصاري، ص: 126
[4] سورة بقرة، آیة 282
[5] كنز العرفان في فقه القرآن، ج2، ص: 47
[6] المختصر النافع في فقه الإمامية، المقدمة، ص: 31
[7] سورة نور، آیة 19 إِنَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ
دیدگاهتان را بنویسید