1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۵۶)- بررسی مفهوم عدالت با توجه به تناسبات موضوع...

درس فقه(۵۶)- بررسی مفهوم عدالت با توجه به تناسبات موضوع و حکم

بررسی نظر شیخ الطائفه و صاحب حدائق ئ شیخ انصاری، در اصاله العداله و شرطیت یا مانعیت فسق
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19443
  • |
  • بازدید : 21

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

بررسی روایات مشعر به شرطیت عدالت

و أما دعوى مانعية الفسق لقبول الشهادة، فيكذبها الأدلّة الكثيرة من الكتاب و السنّة على كون العدالة شرطا، مثل قوله تعالى اثْنٰانِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْكُمْ و قوله تعالى وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ فإن الأمر هنا للوجوب الشرطي فدل على اشتراط الطلاق بشهادة عدلين، فليس التمسك بمفهوم الوصف كما زعم، و قوله تعالى وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ، خصوصا بملاحظة ما ورد في تفسيره عنه عليه السلام بقوله: «ترضون دينه و أمانته و صلاحه»، فلا حاجة إلى تقييدها بالآية السابقة كما يزعم، إلّا أنّ الظاهر أنّ الأمر للإرشاد؛ فيسقط الاستدلال به كما هو واضح، و قوله تعالى إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ، الدالّ بعموم التعليل على مانعية خوف الوقوع في الندم بقبول الخبر، فيشترط فيه زوال الخوف؛ المشترك بين خبر الفاسق و خبر مجهول الحال، فاندفع توهّم مانعيّة خصوص ‌الفسق. و الأخبار الدالّة على اشتراط العدالة أو ما هو مساوق لها متواترة جدّا، فلا بدّ من إحراز الشرط، و لا يكفي عدم العلم بعدمه.

ثمّ لو سلّمنا مانعية الفسق، منعنا عن اعتبار أصالة العدم قبل الفحص في مثل المقام، و إن كان الشبهة في الموضوع؛ لأنّ اللازم منه تضييع حقوق كثيرة، بل الهرج و المرج في الأنفس و الأموال و الأعراض، فتأمّل.

و أما رواية سلمة بن كهيل، فهي على تقدير سلامة سندها تدلّ على خروج الظنين، و هو المتهم، و مجهول الحال متهم، فتأمّل. مع أنّ سوق الرواية اعتبار العلم أو الظن بعدم كونه مجلودا أو معروفا بشهادة الزور أو ظنينا، إلّا أنّ هذه موانع تدفع عند الشك بالأصل من دون فحص، و قد دلّ غير واحد من الأخبار  على كون الفاسق داخلا في الظنين.

و أمّا رواية علقمة، فالظاهر أنّ المراد منها بقرينة قوله عليه السلام:

«فهو من أهل العدالة و الستر» من لم تره بعد المعاشرة و الفحص في الحال يرتكب ذنبا، و إلّا فكيف يمكن الحكم على مجهول الحال الذي ما رأيناه إلّا في مجلس المرافعة أنّه من خثثلفأهل الستر؟ و يؤيّده قوله: «و إن كان في نفسه مذنبا» يعني فيما بينه و بين اللّٰه تعالى، فالرواية في مقام أنّ مجرّد المعصية و لو في الباطن لا يقدح، كما يشعر به قوله عليه السلام: «و إلّا لم تقبل إلّا شهادة الأنبياء و الأوصياء» فإنّ هذه الملازمة لا تستقيم إلّا إذا كان مجرّد الذنب، و لو في الباطن قادحا.

و أمّا مصحّحة حريز فيرد عليها ما ذكرنا أخيرا في رواية سلمة بن كهيل، و أما صدر رواية علقمة فيعرف المراد بقرينة ذيلها الذي عرفت المراد منه.[1]

دیروز آقا فرمودند روایات این طرف را خواندی و بحث کردی، روایات آن طرفش هم بخوان. حرف درستی است اما مقصود ما بحث گسترده نبود و فقط اشاره به زوایای بحث بود. ولی حرف خوبی است.

لذا آن فرمایش مرحوم شیخ را که ایشان ادله را بررسی کردند را می‌خوانم و بعضی چیزهایی که از کتاب‌های دیگر نگاه کردم به صورت سریع عرض می کنم. خود شما هم خواستید جمع‌آوری بکنید بتوانید همه این‌ها را در یک نظام خاصی که خودتان ممکن است به ذهنتان بیاید با مجموعش نظم بدهید. مهمتر این است. مرحوم شیخ در جلد 22 کتب خودشان در صفحه 124 ادله کسانی که گفته بودند «یکفی معرفته بالاسلام» که مصنف فرمودند «لا یکفی» را مطرح کردند.

مثلا مثل «مصححة حریز» مصححه تعبیر کردند. مرحوم مجلسی در مرآة، در ملاذ الاخیار صحیح تعبیر می‌کنند، نه مصححه؛ شاید هم به خاطر همان اصحاب اجماعی که «تصحیح ما یصحّ عنهم» مصحح معنا کردند یا یک وجه دیگری معنا کردند.

علی ای حال این مصحح حریز خیال می‌کنید برای مانحن فیه، مضمون خیلی روشنی دارد. قبلا هم خواندیم و یک بار دیگرهم برای این که به ذهن شریفتان بیاید می‌خوانیم.

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي أَرْبَعَةٍ شَهِدُوا عَلَى رَجُلٍ مُحْصَنٍ بِالزِّنَا- فَعُدِّلَ مِنْهُمُ اثْنَانِ وَ لَمْ يُعَدَّلِ الْآخَرَانِ- فَقَالَ إِذَا كَانُوا أَرْبَعَةً مِنَ الْمُسْلِمِينَ- لَيْسَ يُعْرَفُونَ بِشَهَادَةِ الزُّورِ- أُجِيزَتْ شَهَادَتُهُمْ جَمِيعاً- وَ أُقِيمَ الْحَدُّ عَلَى الَّذِي شَهِدُوا عَلَيْهِ- إِنَّمَا عَلَيْهِمْ أَنْ يَشْهَدُوا بِمَا أَبْصَرُوا وَ عَلِمُوا وَ عَلَى الْوَالِي أَنْ يُجِيزَ شَهَادَتَهُمْ- إِلَّا أَنْ يَكُونُوا مَعْرُوفِينَ بِالْفِسْقِ.[2]

مانعیت فسق در کلام شیخ الطائفه

باب 41 حدیث 18 وسائل «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي أَرْبَعَةٍ شَهِدُوا عَلَى رَجُلٍ مُحْصَنٍ بِالزِّنَا فَعُدِّلَ مِنْهُمُ اثْنَانِ وَ لَمْ يُعَدَّلِ الْآخَرَانِ»، چهارتا شاهد شهادت دادند، دوتایشان تعدیل شدند. اقلش که قدر مسلم مضمون حدیث است این است که «لم یعدل»؛ یعنی مجهول الحال هستند. نه این که «لم یعدل»؛ یعنی معلوم شد که عادل نیستند، ما همان مجهول الحال می‌گیریم. «و لم یعدَّل الآخَرانِ فَقَالَ علیه السلام إِذَا كَانُوا أَرْبَعَةً مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَيْسَ يُعْرَفُونَ بِشَهَادَةِ الزُّورِ» دروغگو نیستند. حاضر نیستند شهادت دروغ بدهند. «أُجِيزَتْ شَهَادَتُهُمْ جَمِيعاً وَ أُقِيمَ الْحَدُّ عَلَى الَّذِي شَهِدُوا عَلَيْهِ إِنَّمَا عَلَيْهِمْ أَنْ يَشْهَدُوا بِمَا أَبْصَرُوا وَ عَلِمُوا وَ عَلَى الْوَالِي أَنْ يُجِيزَ شَهَادَتَهُمْ إِلَّا أَنْ يَكُونُوا مَعْرُوفِينَ بِالْفِسْقِ.» این که مرحوم شیخ هم نقل کردند «معروفین بالقسق» برای چه؟ برای این که فسق مانع است نه این که به آن معنا شرط باشد.          

استشهاد شیخ انصاری  به «منکم» در شرطیه عدالت        

مرحوم شیخ فرمودند «و أما دعوى مانعية الفسق لقبول الشهادة، فيكذبها الأدلّة الكثيرة» ادله بسیاری این‌ها را تکذیب می‌کند، این‌ها خودش دلیل داشت. ولی خب ایشان از واژه تعارض استفاده نکردند، این‌ها مکذَّب آن‌ها هست. «من الكتاب و السنّة على كون العدالة شرطا، مثل قوله تعالى اثْنٰانِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْكُمْ» آیه شریفه برای وصیت است. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ»[3] خب در این حدیث شریف شاید 7 – 8 – 10 تا روایت، شاید هم بیشتر در ذیلش در کافی هست. معلوم است که روایت می‌خواهد «منکم»، را معنا کند، نه عدل را. حضرت فرمودند، «أی مسلمَین منکم» نمی‌خواهم بگویم این مسلمَینی که امام گفتند کاری به عدالت ندارند، منظورشان این است که «منکم»؛ یعنی از مسلمان‌ها «و آخَران من غیرکم»؛ یعنی کافران، این معلوم است که روایت ناظر به این نیست که بگوید صرف اسلام کافی است. مقصود من این نیست.

عدم تأکید روایات ذیل آیه، بر «ذوی عدل منکم»

 مقصود من این نکته‌اش هست که چندین روایت که ذیل این آیه شریفه آمده است با این که آیه شریفه می‌فرماید «ذوی عدل منکم» در هیچ کدام از این‌ها دوباره حضرت این وصف را تکرار نکردند؛ یعنی همه می‌گویند مسلمان، مسلمَین، در یکی هم دارند که اگر در بلد قریب بود «أحضر مسلمین» دو تا مسلمان! باز نمی‌گویند مسلمین عدلین. یعنی آن چیزی که رویات ذیل همین آیه شریفه می‌آورد، آن تاکیدی را که الان مرحوم شیخ می‌خواهند از این آیه استفاده کنند در روایات تاکید بر آن نیست.

شاگرد: آیه شریفه «وَ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ»[4] چون اثبات شده و مجلود شدند این خودش ظهور در مانعیت فسق دارد؟

استاد: بله، حالا شما فرمودید تا یادم نرفته بعضی ها را جدا کردم بگویم. حالا روایت بعدی هم می‌رسیم اما همین امروز دیدم این بحث‌هایی که دیروز و پریروز بود چقدر بعضی وقت‌ها ممکن است آن نظم دادن به ادله کارساز باشد، فتاوای فقه خیلی غنی است اما بینی و بین الله، غنای منابع فقه خیلی فاصله دارد تا بازتاب آن غنای منابع در فتوا؛ یعنی خود منابع را انسان رفت و آمد کند و انس بگیرد یک چیز دیگری است. دستگاه دیگری است. اگر فقط ذهنش معطوف به پیاده‌شده‌های آن منابع در فتاوا باشد، این، آن طوری که باید کار باشد نمی‌شود.

 

برو به 0:07:20

ردیه صاحب حدائق بر اصالت العداله

امروز من در کتاب صاحب حدائق برخورد کردم، ایشان در جلد 10 حدائق از صفحه 10 تا 72 حدود 62 صفحه مباحث خیلی خوبی دارند، قبلا هم من بخشی از آن را گفتم، بعدا هم مراجعه کردید در ذهنتان باشد. 62 صفحه حدائق در باب نماز جمعه، آن جا این‌ها را مطرح کردند البته در جلد 22 هم باز این را دوباره در کتاب طلاق آوردند، همین را به خاطر اهمیت تکرار کردند.

اگر نگاه کنید ایشان با چه آب و تابی، با چه استدلالات مفصلی «من الیمین و الیسار» از بالا و پایین مطلب را رد می‌کنند. چرا؟ این که بگویید عدالت صرف اسلام است، اصالة العدالة در مسلمان به آن معنا جاری است. این‌ها را رد می‌کنیم، می‌گویند نمی‌شود و همه بحث‌ها را دارند به آن آخر کار می‌رسد.

إذا عرفت ذلك فاعلم انه متى زالت العدالة بارتكاب بعض الذنوب فإنه لا خلاف في انها تعود بالتوبة و كذا من حد في معصية ثم تاب فإنه يرجع الى العدالة و نقل عن بعض الأصحاب دعوى الإجماع على ذلك.

و انما الخلاف في أن مجرد إظهار التوبة و الندم هل يكفي في ذلك أم لا؟

فالمشهور على ما نقله بعض الأصحاب انه لا يكفي في ذلك مجرد إظهار التوبة إذ لا يؤمن ان يكون له في الإظهار غرض فاسد بل لا بد من الاختبار مدة يغلب معها الظن بأنه أصلح سريرته و انه صادق في توبته، و قيل انه يعتبر إصلاح العمل و انه يكفى في ذلك عمل صالح و لو ذكر أو تسبيح، و قيل انه يكفى في ذلك تكرير إظهار التوبة و الندم و مجرد استمراره على التوبة.

و ذهب الشيخ في المبسوط الى الاكتفاء في قبول الشهادة بإظهار التوبة عقيب ‌قول الحاكم له «تب أقبل شهادتك» لصدق التوبة المقتضي لعود العدالة. و رد بأن المقتضي لعود العدالة التوبة المعتبرة شرعا لا مطلق التوبة.

أقول: الظاهر من الأخبار الواردة في المقام هو قوة ما ذكره الشيخ:

منها-ما رواه الكليني و الشيخ في الصحيح عن عبد اللّٰه بن سنان قال: «سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المحدود ان تاب تقبل شهادته؟ فقال إذا تاب- و توبته أن يرجع من ما قال و يكذب نفسه عند الامام و عند المسلمين فإذا فعل- فان على الامام ان يقبل شهادته بعد ذلك».

و عن ابى الصباح الكناني بسند معتبر قال: «سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن القاذف بعد ما يقام عليه الحد ما توبته؟ قال يكذب نفسه. قلت أ رأيت ان أكذب نفسه و تاب أتقبل شهادته؟ قال نعم».

و ما رواه الشيخ عن ابى الصباح ايضا قال: «سألت أبا عبد اللّٰه (عليه السلام) عن القاذف إذا أكذب نفسه و تاب أتقبل شهادته؟ قال نعم».

و ما رواه في التهذيب و الكافي عن يونس عن بعض أصحابه عن أحدهما عليهما السلام قال: «سألته عن الذي يقذف المحصنات تقبل شهادته بعد الحد إذا تاب؟ قال نعم. قلت و ما توبته؟ قال يجي‌ء فيكذب نفسه عند الامام و يقول قد افتريت على فلانة و يتوب من ما قال».

و بالجملة فإن هذا القول هو الظاهر من هذه الأخبار كما ترى و ان كان الاحتياط سيما بالنظر الى أحوال أبناء الزمان هو القول المشهور. و قول ذلك القائل- في رد كلام الشيخ «ان المقتضى لعود العدالة التوبة المعتبرة شرعا لا مجرد التوبة» مشيرا الى ان التوبة المعتبرة شرعا هي ما ذكروه في القول المشهور من انه لا بد من الاختبار مدة- جيد لو كان ما ذكروه مستندا الى دليل شرعي مع انا لم نقف في الأخبار على ‌ما يدل عليه بل الذي نقلناه من الأخبار بخلافه كما رأيت. و اللّٰه العالم. [5]

این که شما گفتید مانعیت دارد، خیلی جالب است که خدمتتان عرض بکنم؛ وقتی کبائر و صغیره و اصرار بر صغیره را ایشان می‌گویند و بحثشان تمام می‌شود این را می‌فرمایند در صفحة 56، جلد10، «إذا عرفت ذلك فاعلم انه متى زالت العدالة» عدالتی که ما صحبت کردیم به وسیله فسق از بین رفت. «بارتكاب بعض الذنوب فإنه لا خلاف في انها تعود بالتوبة» وقتی توبه کند عدالت برمی‌گردد «و كذا من حد في معصية ثم تاب فإنه يرجع الى العدالة» به عدالت برمی‌گردد.

بازگشت عدالت به سبب توبه

 من قبلا هم می‌خواستم عرض کنم که کنار علم قاضی که گفتم دلیل مهمی برای بعضِ مقصود ما است، که شارع راه را برای قاضی باز گذاشته، این را می‌خواستم دنبالش عرض کنم و آن مساله بازگشت عدالت به توبه است. می‌گویند در شرع شکی نیست که کسی که از او فسق ظهور کرد، اگر توبه کند عدالتش برمی‌گردد. چطوری توبه کند؟ شما با چه آب و تابی گفتید عدالت صرف اسلام نیست باید حتما با او معاشرت بکند، این‌ها همه نیاز است.

عدم تناسب تعریف عدالت و  توبه از فسق در نظر استاد

خب حالا این جا رسیدیم یک فسق از او سر زد عدالت کنار رفت؛ حالا چه کنیم؟ فرمودند مشکلی نیست که وقتی توبه کرد عدالت برمی‌گردد. فقط صحبت سر این است که توبه چیست؟ «و انما الخلاف في أن مجرد إظهار التوبة و الندم هل يكفي في ذلك أم لا؟» می‌گوید «التوبة» من پشیمانم، من توبه کردم، خب آیا واقعا کسی که فسق از او ظهور کرده یک کلمه می‌گوید «التوبة» استغفر الله، «عادت عدالته؟!» خب این نقض حرف قبلی شما است. آخر چه آب و تابی برای عدالت قرار دادید، بعد وقتی به توبه می‌رسد این قدر آسان است؟! کسی که می‌گوید عدالت آن خصوصیات را دارد، وقتی با فسق رفت، عودش هم باید متناسب با خودش باشد نه این که عودش با یک کلمه استغفر الله باشد. ایشان می‌فرمایند که این جا اقوالی است.

اقوال در توبه و بازگشت عدالت

«فالمشهور على ما نقله بعض الأصحاب انه لا يكفي في ذلك مجرد إظهار التوبة إذ لا يؤمن ان يكون له في الإظهار غرض فاسد» یک کمله استغفر الله بگوید که کاری ندارد، حالا عادل شد؟ دوباره شهادتش را قبول کنیم؟ «بل لا بد من الاختبار مدة يغلب معها الظن بأنه أصلح سريرته و انه صادق في توبته» این یک قول است، این که باید در توبه همان راهی را که در عدالت پیمودیم پیموده باشیم، دوباره برگردیم صبر کنیم ببینیم این توبه راست است یا دروغ است. این قول اول است.

 «و قيل انه يعتبر إصلاح العمل» آن اصلاح سریره میزان ما نیست، اصلاح عمل باید بکند، باید صبر کنیم که در ظاهر کار خوبی انجام بدهد «و قيل انه يعتبر إصلاح العمل»، نه اصلاح سریره میزان ما نیست اما اصلاح عمل باید کند. «و قیل ان یعتبراصلاح العمل و انه يكفى في ذلك عمل صالح و لو ذكر أو تسبيح»، لااقل یک ذکری، یک تسبیحی از این صادر بشود که بگوییم عمل صالحی از او دیدیم. این هم قول دوم بود.

 

برو به 0:13:05

 قول سوم چیست؟ قول سوم این است که  «و قيل انه يكفى في ذلك تكرير إظهار التوبة و الندم و مجرد استمراره على التوبة» ذکر و عمل صالح نیاز نیست. همین که استغفر الله چند بار بگوید، برای این که عدالت برگردد کافی است.

بعد می‌فرمایند «و ذهب الشيخ في المبسوط الى الاكتفاء في قبول الشهادة بإظهار التوبة عقيب ‌قول الحاكم له تب أقبل شهادتك» حاکم به او می‌گوید توبه بکن تا من شهادت تو را قبول کنم. او هم می‌گوید، «تبتُ استغفر الله» می‌گویند این قبول است. چرا؟ «لصدق التوبة المقتضي لعود العدالة و رد بأن المقتضي لعود العدالة التوبة المعتبرة شرعا» این که شرعی نیست یکی بگوید توبه بکن، او هم بگوید استغفر الله «لا مطلق التوبة».

خب مختار خودشان چیست؟ خیلی جالب است که ایشان می‌گویند اگر خودمان همین طوری باشیم می‌گوییم عدالت است. توبه باید متناسب با عدالت باشد. اما چه کنیم که روایات باب می‌گوید همین کافی است، حاکم بگوید «تُب» او هم بگوید «تُبتُ استغفر الله» کافی است. می‌گویند وقتی دلیل داریم قبول می‌کنیم در این که در عود عدالت همین قول توبه کافی است.

شما این همه مطالب گفتید، الان می‌رسید می‌گویید این جا دلیل داریم؟ «أقول: الظاهر من الأخبار الواردة في المقام هو قوة ما ذكره الشيخ» آن چیزی که شیخ فرمودند. «اظهار التوبة عقیب قول الحاکم تب أقبل شهادتك» او هم می‌گوید «استغفر الله» و تمام است. بعد شروع می‌کنند روایات را آوردن که من روایات را نمی‌خوانم تا آن آخرش که دلالت روایت روشن است.

«و بالجملة فإن هذا القول هو الظاهر من هذه الأخبار كما ترى و ان كان الاحتياط سيما بالنظر الى أحوال أبناء الزمان هو القول المشهور» که سریع توبه‌ آن‌ها را قبول نکنیم «و قول ذلك القائل- في رد كلام الشيخ «ان المقتضى لعود العدالة التوبة المعتبرة شرعا لا مجرد التوبة مشيرا الى ان التوبة المعتبرة شرعا هي ما ذكروه في القول المشهور» یعنی همین تهافتی که الان من می‌خواهم عرض کنم آن‌ها این را گفتند «ما ذکروه فی القول المشهور من انه لا بد من الاختبار مدة» آخر عدالت این است، چطور شد که الان با فسق از بین رفته، می‌خواهد برگردد دیگر هیچی؟ آن حرف‌های قبلی را دست برداشتیم؟

تحلیل مفهوم عدالت با توجه به تحلیل ادله قبول توبه

شاگرد: مراد آن‌هایی باشد که مشهورین به فسق هستند.

استاد: یک نفر جواب شیخ را داد می‌گویند که این جواب حرف خوبی است «و قول القائل فی رد الشیخ جيد» عدالت این بود که ما خودمان ثابت کردیم اما «جیدٌ لو كان ما ذكروه مستندا الى دليل شرعي مع انا لم نقف في الأخبار على ‌ما يدل عليه» ما در اخبار پیدا نکردیم که حتما وقتی می‌خواهد به توبه برگردد باید چه کار کنند؟ باید اختبار بشود.

عرض من این است که وقتی شما قرار شد همه منابع را در یک جدول بگذارید دیگر این طور نمی‌شود که اول بگویید عدالت حتما اختبار نمی‌شود بعد وقتی در شهادت و قبول توبه می‌رسید بگویید که ما دلیل  داریم. همین اظهار توبه کرد کافی است، ما تابع دلیل هستیم.

این ادله باید از حیث تصور متهافت نباشد. یعنی الان خلاصه عدالت به توبه برگشت یا برنگشت؟ شما می‌گویید عدالت آن هست، اختبار هم بخواهد حالا چه توبه‌ای؟ حاکم می‌گوید «تُب» او هم می‌گوید «استغفر الله» بعد می‌گوییم دلیل داریم. پس معلوم می‌شود این چیزی که شما این جا می‌پذیرید بخشی از آن چیزهایی است که قبلا خودتان به محکمی  ردش کردید. آن‌ها را رد کردید کنار گذاشتید. مهمترین دلیل مانحن فیه را ایشان گفت – بحث و بروبرگرد – بعد گفتند این دو تا روایت راهی ندارد، فقط تقیه است.

نقد به صاحب حدائق در رمی روایات اصاله الاسلام به تقیه

یعنی تنها چیزی که ایشان می‌توانستند به وسیله آن این دو تا را کنار بگذارند تقیه بود. از جاهای عجیب حدائق است گفتند خود ائمه گفتند اگر روایت خلاف کتاب الله بود ردش کنید، این خلاف کتاب الله هم هست. دو تا روایت چه بود؟ آن دو تا روایت نهم و دهم بود.

مرحوم صاحب حدائق از جلد 10 صفحه 10 تا 72، 62 صفحه بحث کردند، یک جایی می‌رسند اول روایاتی که دالّ بر اشتراط عدالت است را می‌آورند، دو سه تا می‌آورند که از صحیحه ابن ابی یعفور شروع می‌کنند، بقیه را هم می‌گویند دلالتش محل کلام است اما ما می‌آوریم. 12 تا روایت برای اشتراط عدالت می‌آورند بعد شروع می‌کنند به ادله‌ آن‌هایی که گفتند صرف اسلام کافی است می‌پردازند. الاولی، الثانیة تا روایت آخری که روایت هشتم و نهم است.

ما رواه الصدوق بإسناد ظاهره الصحة عن عبد اللّٰه بن المغيرة قال: «قلت للرضا عليه السلام رجل طلق امرأته و اشهد شاهدين ناصبيين؟

قال كل من ولد على الفطرة و عرف بالصلاح في نفسه جازت شهادته».

و حسنة البزنطي عن ابى الحسن عليه السلام انه قال له «جعلت فداك كيف طلاق السنة؟ فقال يطلقها إذا طهرت من حيضها قبل ان يغشاها بشاهدين عدلين كما قال اللّٰه في كتابه فإن خالف ذلك رد الى كتاب اللّٰه. فقلت فإن أشهد رجلين ناصبيين على الطلاق‌ أ يكون طلاقا؟ فقال من ولد على الفطرة أجيزت شهادته على الطلاق بعد ان يعرف منه خير».[6]

روایت هشتم و نهم همان‌هایی بود که قبلا هم خواندیم  «قلت للرضا عليه السلام رجل طلق امرأته و اشهد شاهدين ناصبيين؟» حضرت چه فرمودند؟ «قال كل من ولد على الفطرة و عرف بالصلاح في نفسه جازت شهادته»

روایت نهم هم این است  «حسنة البزنطي عن ابى الحسن عليه السلام انه قال له «جعلت فداك كيف طلاق السنة؟» حضرت توضیح دادند، بینش می‌گوید «فقلت فإن أشهد رجلين ناصبيين على الطلاق أ يكون طلاقا؟ فقال علیه السلام من ولد على الفطرة أجيزت شهادته على الطلاق بعد ان يعرف منه خير» خب ایشان می‌گویند ناصبی که کافر است، ما بیاییم همراه این دو تا روایت بشویم بگوییم شهادتش قبول است؟

ایشان 9 تا روایت می‌آورند و با چه رفت و برگشتی این‌ها را رد می‌کنند. شما این‌ها را رد کردید بعد آن جا می‌گویید دلیل آن است و ما قائل به آن می‌شویم که «العدالة تعود بإظهار التوبة».

توبه؛ هادم فسق نه موجد عدالت

شاگرد: اصل این که می‌فرمایید استظهار از همان دسته روایتی که داشتند عدالت را شرط می‌کردند اشتباه است و باید در یک جدول بیان بشود درست. اما فی حدنفسه از این حیث صاحب حدائق چه مشکلی دارند که بیایند بگویند آن چیزی که شرط است هم آن عدالت واقعیه و هم آن توبه واقعیه هست اما ما وقتی به روایات رجوع می‌کنیم در مورد عدالت نیامدند یک اصلی قرار بدهند، یک اصالة العدالة‌ای قرار بدهند اما در مورد توبه راه احرازش همان اصلی است که وجود دارد، همین که بگوید «تبتُ» کفایت می‌کند. این تفریق با نص چه اشکالی دارد؟ ایشان مگر در همان بحث عدالت از خود نصوص استفاده نکردند؟

استاد: بله. ایشان گفتند که این همه نصوص بود، گفتند «العدالة امرٌ زائدٌ علی الاسلام» خب این امر زائد، مگر تعود مرجع نمی‌خواهد؟ «بالتوبة تعود» تعود چه چیزی؟ همانی که زائد علی الاسلام بود. زائدٌ علی الاسلام، نه صرف مسلمان بودن و غیر فاسق بودن. یک وقتی هست می‌گویید مسلمان است، غیر فاسق است یعنی فسق منع است.

شاگرد: یعنی شارع یک اصلی برای آن حالت عودش قرار داده یعنی نمی‌خواهیم بگوییم که دیگر آن حالت عود زائد بر اسلام نیست، می‌خواهیم بگوییم احرازش در مقام کشف عدالت با صرف اصل کفایت نمی‌کرد، آن واقعش بود و زائد بر اسلام بود. اما در مقام عودش به جهت روایات احرازش با صرف همین «تبتُ» گفتن کفایت می‌کند.

استاد: پس ما قبول داریم که عدالت در جایی زائد بر اسلام هست یا نیست؟

شاگرد: دائما عدالت یعنی زائد بر اسلام، فقط نکته این است که کشفش چطوری است؟

استاد: آخر توبه فقط فسق را می‌برد، توبه یعنی چه؟ توبه هادم است یا موجد است؟

شاگرد: یعنی در واقع بحث این است که این یک فسقی کرده بود و از آن حالت زائد بیرون آمده بود.

استاد: حالا توبه دارد آن عدالت را می‌آورد؟

شاگرد: توبه دارد آن فسق را می‌برد یعنی به همان حالت اولیه‌ای برمی‌گردد که قبل از این فسق بوده است.

استاد: آن حالت که به فسق رفت، الان می‌خواهد برگردد توبه چه کار می‌کند؟ فسق را می‌برد؟ یا آن حالتی که ایشان می‌گفتند زائد براسلام است را می برد؟

شاگرد: بخواهد برگردد چطوری برمی‌گردد؟

 

برو به 0:22:44

سازگاری توبه با عدالت در فضای نظم متشرعه

استاد: اگر عدالت آن چیزی باشد که مفصل صحبت شد و الان هم در فرمایش شیخ برمی‌گردیم. اگر عدالت یک امر حقوقی اسلام باشد، الان در فقه، فضا، فضای اخلاق و معارف و قدس و کمالات روحی نیست. صحبت سر نظم متشرعه در امور اجتماعی‌شان هست. اگر این است به راحتی فسق آمد توبه فسق را برد، پس «تعود عدالته» آن عدالتی که بود برگشت. اما روی مبنای خودشان می‌گویند عدالت یک چیزی است و باید با آن اختبار بکنی، بروی، برگردی.

 چقدر این‌ها را ثابت کردند و لذا هم جید می‌گویند. جید می‌گویند ولی چه کار کنیم که من هر چه گشتم یک دلیلی در شرع پیدا کنم که بگویند وقتی به توبه می‌خواهد عدالت برگردد بگویند اختبار می‌خواهد و من پیدا نکردم. خب همین جا کافی است. حتی روی بحثی که ما عرض کردیم می‌گوییم آیا در این جا آن آقایانی که گفتند اختبار می‌خواهد آیا دلیل اضافه می‌خواهد یا نمی‌خواهد؟ آن‌ها به ایشان جواب می‌دهند می‌گویند وقتی شارع روی مبنای خود شما فرموده که عدالت زائد بر اسلام است، وقتی فرموده حالا هم که می‌خواهد توبه کند می‌گوید توبه بکن، از این عبارت چه می‌فهمیم؟ می‌فهمیم یعنی توبه بکن به نحوی که باید آن عدالتی که دلیل از شارع داشتید برگردد، خب «یکفی» دلیل دالّ بر این که عدالت آن هست برای این که همان که محتاج اختبار بود. همان دلیل این جا هم بگوید بعد از توبه هم اختبار نیاز هست. پس شما که جیّد می‌گویید، می‌گویید دلیل نداریم اما همان دلیل قبلی را داریم.

 مقصود من این است که موردی نگاه نکنیم. یک وقتی می‌گویید از این استظهار ما دستمان بسته است، روایت طوری است که اصلا به ما اجازه نمی‌دهد که به دلیل قبلی برگردیم، مراجعه کنیم. اگر این است خب اجازه نمی‌دهد پس معلوم می‌شود از این روایت می‌فهمیم آن ادله‌ای هم که شما رد کردید مفادش چه بسا با این قابل جمع بود یعنی این دو تا با همدیگر معاضد هم هستند، قبولِ توبه به صرف اظهار توبه و عود عدالت تعاضد دارد با ادله‌ای که می‌گفتند ابتدا هم برای نظم اجتماع همین است. مهم حساب می شود و بیشترش هم نیاز است یا نه همین است. این نکته ای از حدائق بود!

شاگرد: روایت اول الان یک قول ثالثی نشد؟ می‌گوید نه اصل عدالت است و نه فسق مطلق شرط است، یک فسق خاصی به نام عدم معرفت به شهادت زور معتبر است یعنی یک عدالت خاص شد. نه اصالة العدالة درست است و نه آن معنای عام. یک قول سوم دارد می‌گوید که یک عدالت خاص را حضرت شرط می‌کنند.

استاد: حالا این عدالت خاص را در جواب شیخ می‌رسیم. الان من این سوالی هم که ایشان فرمودند را عرض بکنم. قبلش یک روایت دیگر هم بگویم چون فرمودند همه روایات مخالف بحث شود.

الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيُّ ع فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا تَخَاصَمَ إِلَيْهِ رَجُلَانِ قَالَ لِلْمُدَّعِي أَ لَكَ حُجَّةٌ- فَإِنْ أَقَامَ بَيِّنَةً يَرْضَاهَا وَ يَعْرِفُهَا- أَنْفَذَ الْحُكْمَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ- وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بَيِّنَةٌ حَلَّفَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ بِاللَّهِ- مَا لِهَذَا قِبَلَهُ ذَلِكَ الَّذِي ادَّعَاهُ وَ لَا شَيْ‌ءٌ مِنْهُ- وَ إِذَا جَاءَ بِشُهُودٍ لَا يَعْرِفُهُمْ بِخَيْرٍ وَ لَا شَرٍّ- قَالَ لِلشُّهُودِ أَيْنَ قَبَائِلُكُمَا فَيَصِفَانِ- أَيْنَ سُوقُكُمَا فَيَصِفَانِ- أَيْنَ مَنْزِلُكُمَا فَيَصِفَانِ- ثُمَّ يُقِيمُ الْخُصُومَ وَ الشُّهُودَ بَيْنَ يَدَيْهِ- ثُمَّ يَأْمُرُ فَيُكْتَبُ أَسَامِي الْمُدَّعِي وَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ وَ الشُّهُودِ- وَ يَصِفُ مَا شَهِدُوا)  بِهِ- ثُمَّ يَدْفَعُ ذَلِكَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ الْخِيَارِ- ثُمَّ مِثْلَ ذَلِكَ إِلَى رَجُلٍ آخَرَ مِنْ خِيَارِ أَصْحَابِهِ- ثُمَّ يَقُولُ لِيَذْهَبْ كُلُّ وَاحِدٍ ‌مِنْكُمَا- مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُ الْآخَرُ- إِلَى قَبَائِلِهِمَا وَ أَسْوَاقِهِمَا- وَ مَحَالِّهِمَا وَ الرَّبَضِ الَّذِي يَنْزِلَانِهِ- فَيَسْأَلَ عَنْهُمَا فَيَذْهَبَانِ وَ يَسْأَلَانِ- فَإِنْ أَتَوْا خَيْراً وَ ذَكَرُوا فَضْلًا- رَجَعُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْبَرَاهُ- أَحْضَرَ الْقَوْمَ الَّذِي أَثْنَوْا عَلَيْهِمَا وَ أَحْضَرَ الشُّهُودَ- فَقَالَ لِلْقَوْمِ الْمُثْنِينَ عَلَيْهِمَا- هَذَا فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ وَ هَذَا فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ- أَ تَعْرِفُونَهُمَا فَيَقُولُونَ نَعَمْ- فَيَقُولُ إِنَّ فُلَاناً وَ فُلَاناً جَاءَنِي عَنْكُمْ- فِيمَا بَيْنَنَا بِجَمِيلٍ وَ ذِكْرٍ صَالِحٍ أَ فَكَمَا قَالا- فَإِنْ قَالُوا نَعَمْ- قَضَى حِينَئِذٍ بِشَهَادَتِهِمَا عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ- فَإِنْ رَجَعَا بِخَبَرٍ سَيِّئٍ وَ ثَنَاءٍ قَبِيحٍ دَعَا بِهِمْ- فَيَقُولُ أَ تَعْرِفُونَ فُلَاناً وَ فُلَاناً فَيَقُولُونَ نَعَمْ- فَيَقُولُ اقْعُدُوا حَتَّى يَحْضُرَا- فَيَقْعُدُونَ فَيُحْضِرُهُمَا- فَيَقُولُ لِلْقَوْمِ أَ هُمَا هُمَا فَيَقُولُونَ نَعَمْ- فَإِذَا ثَبَتَ عِنْدَهُ ذَلِكَ لَمْ يَهْتِكْ سِتْرَ الشَّاهِدَيْنِ وَ لَا عَابَهُمَا وَ لَا وَبَّخَهُمَا وَ لَكِنْ يَدْعُو الْخُصُومَ إِلَى الصُّلْحِ- فَلَا يَزَالُ بِهِمْ حَتَّى يَصْطَلِحُوا- لِئَلَّا يَفْتَضِحَ الشُّهُودُ وَ يَسْتُرُ عَلَيْهِمْ- وَ كَانَ رَءُوفاً رَحِيماً عَطُوفاً عَلَى أُمَّتِهِ- فَإِنْ كَانَ الشُّهُودُ مِنْ أَخْلَاطِ النَّاسِ- غُرَبَاءَ لَا يُعْرَفُونَ- وَ لَا قَبِيلَةَ لَهُمَا وَ لَا سُوقَ وَ لَا دَارَ- أَقْبَلَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ فَقَالَ مَا تَقُولُ فِيهِمَا- فَإِنْ قَالَ مَا عَرَفْنَا إِلَّا خَيْراً- غَيْرَ أَنَّهُمَا قَدْ غَلِطَا فِيمَا شَهِدَا عَلَيَّ- أَنْفَذَ شَهَادَتَهُمَا- وَ إِنْ جَرَحَهُمَا وَ طَعَنَ عَلَيْهِمَا- أَصْلَحَ بَيْنَ الْخَصْمِ وَ خَصْمِهِ- وَ أَحْلَفَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ- وَ قَطَعَ الْخُصُومَةَ بَيْنَهُمَا.[7]

شاهد روایی  بر لزوم اختبار

یکی از روایاتی که در توضیح این که در عدالت اختبار نیاز هست همان روایت امام عسکری سلام الله علیه هست که قبلا بخشی‌اش اشاره شد ولی من الان بخوانم که خیلی به جا است. صفحة 75 اسلامیة، روایت باب ششم ابواب کیفیة الحکم حدیث اول که حضرت نقل کردند  «فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا تَخَاصَمَ إِلَيْهِ رَجُلَانِ قَالَ لِلْمُدَّعِي» تا دو نفر می‌آمدند دعوا داشتند حضرت به مدعی می‌فرمودند «أَ لَكَ حُجَّةٌ فَإِنْ أَقَامَ بَيِّنَةً يَرْضَاهَا وَ يَعْرِفُهَا أَنْفَذَ الْحُكْمَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ» می‌گویند حضرت می‌شناختند، بینه‌ای که آورده بود خود حضرت به علم ظاهری این‌ها را می‌شناختند خب حکم می‌کردند.

 «وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بَيِّنَةٌ حَلفَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ بِاللَّهِ مَا لِهَذَا قِبَلَهُ ذَلِكَ الَّذِي ادَّعَاهُ وَ لَا شَيْ‌ءٌ مِنْهُ وَ إِذَا جَاءَ بِشُهُودٍ لَا يَعْرِفُهُمْ بِخَيْرٍ» شهودی می‌آید «لا یَعرفُهُم بخَیرٍ وَ لَا شَرٍّ» حضرت این‌ها را نمی‌شناختند نه به خیر و نه به شر. چه کار می‌کردند؟ این دلیل مهمی است و دالّ بر این است که مجهول الحال باید تفحص بشود و نمی‌شود به آن اعتماد کرد. «قَالَ لِلشُّهُودِ أَيْنَ قَبَائِلُكُمَا» حضرت شروع می‌کردند سوال کردن، قبیله شما کجا است؟ می‌گفتند فلان جا هست. «أَيْنَ سُوقُكُمَا فَيَصِفَانِ أَيْنَ مَنْزِلُكُمَا فَيَصِفَانِ ثُمَّ يُقِيمُ الْخُصُومَ وَ الشُّهُودَ بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ يَأْمُرُ فَيُكْتَبُ أَسَامِي الْمُدَّعِي وَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ وَ الشُّهُودِ وَ يَصِفُ مَا شَهِدُوا  بِهِ» هر چه بود حضرت قضیه را مکتوب می‌فرمودند.

 «ثُمَّ يَدْفَعُ ذَلِكَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ الْخِيَارِ» این جا هم باز دو تا مرد از اصحابی که می‌شناختند و اصحاب درستی بودند، آن‌ها را جدا جدا صدا می‌زدند، این کار را نمی‌کردند که اگر بخواهند شهادت بدهند با هم اطلاع داشته باشند، یک نفر را صدا می‌زدند به او می گفتند این ها را بگویید «ثُمَّ مِثْلَ ذَلِكَ إِلَى رَجُلٍ آخَرَ مِنْ خِيَارِ أَصْحَابِهِ» یکی دیگر را صدا می‌زدند که دو تا می‌شد «ثُمَّ يَقُولُ لِيَذْهَبْ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْكُمَا مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُ».

 این را می‌خواندم یادم آمد از آن عبارتی که امام علیه السلام ظاهرا به ابوحنیفه فرمودند که شما می‌گویید ما به یمین و شاهد یا به نساء اکتفا نکنیم و حال آن که خود شما به قول یک نفر اکتفا می‌کنید و این یک نفر را می‌فرستید می‌گویید بروید آن جا ببینید چه می‌فهمید، آن یک نفر است و از قول 100 نفر برای شما می‌گوید، این جا حضرت 2 نفر را فرستادند، حالا بعد حدیثش را عرض می‌کنم. این را اشاره می‌کنم برای این که در مطالعه و در بحث خودتان پی آن را بگیرید و ان شاء الله ببینید.

حضرت این را می‌فرمودند بعد می‌‌فرستادند « ثُمَّ يَقُولُ لِيَذْهَبْ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْكُمَا مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُ الْآخَرُ إِلَى قَبَائِلِهِمَا وَ أَسْوَاقِهِمَا وَ مَحَالِّهِمَا وَ الرَّبَضِ الَّذِي يَنْزِلَانِهِ فَيَسْأَلَ عَنْهُمَا فَيَذْهَبَانِ وَ يَسْأَلَانِ فَإِنْ أَتَوْا خَيْراً وَ ذَكَرُوا فَضْلًا رَجَعُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْبَرَاهُ أَحْضَرَ الْقَوْمَ الَّذِي أَثْنَوْا عَلَيْهِمَا وَ أَحْضَرَ الشُّهُودَ» همه این‌ها را می‌آوردند روبرو می‌کردند «فَقَالَ لِلْقَوْمِ الْمُثْنِينَ عَلَيْهِمَا هَذَا فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ وَ هَذَا فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ أَ تَعْرِفُونَهُمَا» شما این دو تا را می‌شناسید؟ « أَ تَعْرِفُونَهُمَا فَيَقُولُونَ نَعَمْ فَيَقُولُ إِنَّ فُلَاناً وَ فُلَاناً جَاءَنِي عَنْكُمْ فِيمَا بَيْنَنَا بِجَمِيلٍ وَ ذِكْرٍ صَالِحٍ أَ فَكَمَا قَالا فَإِنْ قَالُوا نَعَمْ قَضَى حِينَئِذٍ بِشَهَادَتِهِمَا عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ فَإِنْ رَجَعَا بِخَبَرٍ سَيِّئٍ» تا این جا معلوم است که حضرت فرستادند و خبر نیک آمد.

حالا اگر می‌آمدند می‌گفتند این‌ها خوب نیستند، این شاهدها، شاهد خیری نیستند «بِخَبَرٍ سَيِّئٍ وَ ثَنَاءٍ قَبِيحٍ دَعَا بِهِمْ» حضرت صدایشان می‌زدند «فَيَقُولُ أَ تَعْرِفُونَ فُلَاناً وَ فُلَاناً فَيَقُولُونَ نَعَمْ فَيَقُولُ اقْعُدُوا حَتَّى يَحْضُرَا- فَيَقْعُدُونَ فَيُحْضِرُهُمَا فَيَقُولُ لِلْقَوْمِ أَ هُمَا هُمَا» آن‌هایی که شما بدشان را گفتید همین دو نفر هستند؟ که حضرت تطبیق بدهند. «فَيَقُولُونَ نَعَمْ» بله آن‌هایی که ما گفتیم سییء هستند همین دو نفر هستند «فَإِذَا ثَبَتَ عِنْدَهُ ذَلِكَ» وقتی نزد حضرت معلوم می‌شد این دو تا شاهد عادل نیستند «لَمْ يَهْتِكْ سِتْرَ الشَّاهِدَيْنِ» کاری با این دو تا شاهد نداشتند، هتک ستر آن‌ها هم نمی‌کردند، نمی‌گفتند که بر شما دو تا قدح وارد شده است «وَ لَا عَابَهُمَا وَ لَا وَبَّخَهُمَا» توبیخشان هم نمی‌کردند.

 «وَ لَكِنْ يَدْعُو الْخُصُومَ إِلَى الصُّلْحِ» حضرت می‌گفتند این بینه شما شهادتشان شهادت عادل نیست پس حالا بیاید با همدیگر صلح بکنید، طبق بینه حکم نمی‌فرمودند «فَلَا يَزَالُ بِهِمْ حَتَّى يَصْطَلِحُوا» با زور هر طور بود رفت و برگشت و رفت و برگشت تا صلح بکنند تا شاهدها مفتضح نشوند و حس نکنند که حضرت طبق قول آن‌ها عمل نکردند «لِئَلَّا يَفْتَضِحَ الشُّهُودُ وَ يَسْتُرُ عَلَيْهِمْ وَ كَانَ رَءُوفاً رَحِيماً عَطُوفاً عَلَى أُمَّتِهِ».

 خب این روایت در مقام چیست؟ یک روشی از حضرت است. خب حالا حضرت کارها را انجام می‌دادند مجهول الحال هم عمل نمی‌کردند، حالا مگر همه جا ممکن بود که بگویند قبیله‌ات کجا است؟ بگویند فلان جا است، جالب این است که خود حضرت بقیه‌اش  را فرمودند.

 در دنبالش فرمودند «فَإِنْ كَانَ الشُّهُودُ مِنْ أَخْلَاطِ النَّاسِ غُرَبَاءَ لَا يُعْرَفُونَ» دو تا شاهد آورده حضرت می‌فرمودند چه کسی هستی؟ می‌گفت من قبیله‌ای ندارم، غریب هستم واین اطراف کسی ندارم که شما بفرستید و جواب بیاید، آن بحث‌هایی که این چند روز داشتیم. حالا حضرت چه کار می‌کردند؟ می‌گفتند بلند شوید بروید، من حتما باید مجهول الحال را بررسی کنم. آیا این است؟ نه! وقتی نمی‌شناختنشان « لا یُعرَفُون وَ لَا قَبِيلَةَ لَهُمَا وَ لَا سُوقَ وَ لَا دَارَ أَقْبَلَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ» به متهم می‌گفتند این دو تایی که این آقا آورده را قبول داری یا نه؟ ببینید چقدر بیان مطابق حساب است.

 

برو به 0:33:31

 الان می‌گوییم وقتی مجهول الحال هستند دیگر تمام است، حاکم که نمی‌شناسد، راهی هم برای تعرُّف ندارند چون غریب هستند اما حضرت می‌گفتند الان می‌خواهد بر علیه متهم حکم صادر بشود، خب اگر بر طبق قول مجهول الحال حکم بدهیم حرام شرعی است، به صرف این که یکی متهم قبول داشته باشد تمام شد؟! معلوم الحال شد؟! این که معلوم است که باید با اختبارباشد.

شاگرد: باب اقرار نمی‌شود؟

استاد: باب اقرار بینه؟

شاگرد: نه، اقرار طرفی که گفته این‌ها را قبول دارم.

استاد: خودش که اقرار نمی‌کند، منکر حرف آن‌ها است ولی آن‌ها را آدم خوبی می‌داند؛ این خیلی تفاوت می‌کند.

شاگرد: عقلاءً این یک نوع اقراری است بر این، یعنی یک شرطی است اگر ثابت نشود، می‌گوید من اقرار می‌کنم که حرف‏های این برای من قبول نیست عقلاءً این یک نوع اقرار است.

 استاد: من که حرفش را قبول ندارم، اقرار می‌کنم که آدم خوبی است اما راجع به من دارد اشتباه می‌کند، صریحا هم می‌گویم. «فَقَالَ مَا تَقُولُ فِيهِمَا فَإِنْ قَالَ مَا عَرَفْنَا إِلَّا خَيْراً غَيْرَ أَنَّهُمَا قَدْ غَلِطَا فِيمَا شَهِدَا عَلَيَّ» این اقرار می‌شود؟

شاگرد: نه، مستقیما نسبت به آن حکم، اقرار در این که یعنی یک اختباری شرط است ولی این بر علیه خودش اقرار می‌کند از حیث این که بله شما باید می‌‌رفتید، اقرار نسبت به این که این‌ها حرفشان درست است، در باب قضا از باب عدم العدالة نباید رد بشوند.

استاد: دارد می‌‌گوید من می‌دانم این‌ها دروغگو نیستند؛ راجع من اشتباه می‌کنند. این چه اقراری است که بر علیه من می‌کنند.

شاگرد: نسبت به آن غرض بودن که می‌گوید دارد اشتباه می‌کند که اقرار نمی‌کند، نسبت به این که دارد می‌گوید همان عدالتی که شرط است را ندارد.

استاد: اگر حکم به بینه کردیم «حکَمنا بالبینة أو حکمنا بالاقرار؟»

شاگرد: بالاقرار ولو از باب اقرار کردن یعنی یا اختبار باید بکنیم یا از باب این که دیگر طرف خودش قبول بکند که این عادل است، این با نظامات عقلائیه خیلی جور درمی‌آید.

استاد: اقرار کنند که به او بما أقرّ علیه اخذش بکنیم، او که اقرار نکرد که او دارد صریحا می گوید که من می‌دانم این‌ها آدم‌های خوبی هستند ولی اشتباه کردند، این تهافتی ندارد که بگوییم ببین خودت اقرار کردی!

شاگرد: اقرار بر علیه خودش را قبول می‌کند و اقرار له خودش را قبول نمی‌کند.

استاد: نه! صریحا می‌گوید اشتباه کردند. می‌گوید آدم خوبی هستند ولی راجع به من دارند اشتباه می‌کنند، این جا اگر حضرت حکم کنند، حکم به بینه این دو تا کردند یا به اقرارِ او؟

شاگرد2: حکم به بینه کردند ولی اصل هم عدالت نشد بالاخره توسط یک نفر تعدیل شد.

استاد: صحبت اختبار و رفت و برگشت شد.

شاگرد2: چرا حضرت بدون سوال از آن ها حکم نکردند؟

استاد: حالا آن سوالات قبلش می‌ماند ولی فعلا ما ببینیم ظاهر حدیث چیست؟

شاگرد: اگر بخواهیم عدالتش را اثبات بکنیم یک راه جدیدی می‌شود که همین مدعی علیه بگوید کافی است.

استاد: الان فتوا هست یا نیست؟ الان فتوا نیست. یعنی اگر حاکم آن‌ها را به عدالت نشناسد و به قول یکی که مدعی علیه است بگوید من آن ها را قبول دارم با این که مجهول الحال هستند، خلاف شرع است؛ عادلین مجهول الحال هستند و شرط عدالت است، مدعی علیه می‌گوید که این‌ها آدم‌های خوبی هستند، حالا عادل شدند؟ شرط احراز شد؟! شارع این شرط را قرار داده، مدعی علیه چه کاره است که با یک نفر این شرط را بیاورد؟

شاگرد: آقا امیرالمومنین یک نفر را فرستاد تا تحقیق کند، این یک نفر حالا نیست، همان یک نفری که آقا می‌فرستاد که تحقیق کند.

استاد: آن یک نفر نمی‌رفت یک نفر اخبار کند، او پیش قوم می‌رفت، حتما دو نفر انتخاب می‌کردند، دو تا «من خیار اصحابه»، خبر همدیگر را هم نداشته باشند یعنی خبرهایشان متوافق و با تواطئ نباشد؛ این هم می‌فرستادند که بروند از کل قبیله تفحص کند، خیلی تفاوت می‌کند. البته حالا خود حدیث را بخوانیم ما الان نمی‌خواهیم استنتاج کنیم. همین که عبارت را مقصود حضرت تصور بکنیم فعلا برای بحث ما کافی است.

اگر مدعی علیه می‌گفت که «قَالَ مَا عَرَفْنَا إِلَّا خَيْراً غَيْرَ أَنَّهُمَا قَدْ غَلِطَا فِيمَا شَهِدَا عَلَيَّ أَنْفَذَ شَهَادَتَهُمَا» حضرت بر طبق شهادت آن‌ها حکم می‌کردند می‌گفتند تو قبول نداری همین که خوبی آن‌ها را قبول داری قبول است «وَ إِنْ جَرَحَهُمَا» می‌گفت که من این‌ها را قبول ندارم «وَ طَعَنَ عَلَيْهِمَا» این جا باز حضرت حکم نمی‌کردند و به صلح ختمش می‌کردند «أَصْلَحَ بَيْنَ الْخَصْمِ وَ خَصْمِهِ وَ أَحْلَفَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ وَ قَطَعَ الْخُصُومَةَ بَيْنَهُمَا» به یمین «علی مَن أنکر»، ختمش می‌کردند.

خب این روایت که یکی از آن روایاتی است که در این جا دلالت بر اختبار دارد. در بخش آخر این روایت خیلی حرف است، وقتی سایر ادله را با هم جمع می‌کنیم می‌بینیم، فعلا آن چیزی که ما دیدیم خود حضرت متعرض شدند که وقتی حضرت سراغ مجهول الحال می‌رفتند مواردی می‌شد که مجهول الحال بودند و اختبار و تعرّف هم ممکن نبود، این روایت شریفه می‌گوید راه حضرت این بود که وقتی روشن نمی‌شد خلاصه به صلح ختم می‌کردند.

خب شما می‌دانید یک ذره آدم مطالب را بخواند معلوم است مواردی هست نمی‌شود صلح کرد یعنی قابلیت محل برای صلح نیست که بگوییم مصالحه بشود و گاهی هم حتی به مصالحه راضی نمی ‌شوند، اگر خون باشد و صرف اموال نباشد یا اموال، اموال کبیره باشد، مطلب می‌ماند. خب حالا فرض گرفتیم «لم یمکن الصلح» این روایت چه می‌فرماید؟

شاگرد: ساکت است.

استاد: احسنت من همین را می‌خواستم ساکت است یعنی می‌دانیم در جامعه مواردی هست که صلح ممکن نیست، خودش هم می‌کشد صلح نمی‌شود، این روایت اصلا در صدد بیان اول تا آخر حکم نبودند، لسان حضرت کاملا معلوم بود و می‌خواستند آن ستر پوشی و محبت حضرت را در عین حال محافظه‌کاری بر قضاء را بیان کردند و بیان هم فرمودند.

شاگرد: با احلاف حل می‌شود.

شاگرد2: احلاف به معنای عدم قبول بر شاهد نیست؟

شاگرد: این نص در این است که آقا رسول الله به اصالة العدالة عمل نمی‌کردند، آن قسمت آخرش هم سراغ احلاف می‌رفتند، با احلاف هر قضیه‌ای حل می‌شد، خصومتی نمی‌ماند.

استاد: گاهی در خود یمین، منکر حاضر نمی‌شود قسم بخورد. سه صورت دارد یا رد یمین به مدعی می‌کند یا نمی‌کند و ساکت می‌شود. در جواهر جلد 41 ببینید. این طور نیست که وقتی می‌گویند قسم بخور، خورد و تمام شد. یعنی قضا مراحلی دارد که مرحله به مرحله باید پیش برویم، باید ببینیم باید چه کار کنیم؟ حالا قسم نخور، الان در این موارد باید چه کار کنیم؟ این از چیزهایی است که باید بررسی شود، این یک روایت است.

شاگرد: حالا بحث صلح هم این جا روشن بشود بالاخره این روایت یک فضایی دارد که خیلی روشن است که اصالة العدالة نیست یعنی حضرت یک اختبار غیر معمول می‌کردند یعنی این روایت حداقل در آن جدول حضرتعالی جا نمی‌گیرد، قشنگ می‌توانیم بگوییم «یکذّب» نسبت به این اختبار ویژه‌ای که حضرت داشتند حالا شما یک قسم دیگر که صلح نبود چه می‌شد.

استاد: نه! ما این را جدول‌بندی نکردیم. من عرض کردم الان آن چیزی که هست این است که مورد این روایت کجا است؟ در چه مواردی است؟ و بعد با سایر ادله هم کنار هم گذاشته بشود بعد معلوم بشود این جایگاهی که این روایت و اختباری که حضرت انجام می‌دادند در کجا است. این حتما جا دارد و این طور نیست که بگوییم.

 

برو به 0:41:57

شاگرد: این مورد خاص نیست ولی از طریقه رسول الله صحبت می‌کند.

استاد: بله.

شاگرد2: این مورد خاص بوده که با صلح حل می‌شده، معلوم است که همه موارد را بیان نمی‌کند.

شاگرد: اگر این طوری می‌کردند طریقه‌ای از حضرت رسول بوده.

شاگرد3: یک روش رفع منازعه بوده است.

روایت در صدد بیان محکم کاری جریان قضاء

استاد: از چیزهایی است که اصلا قابل انکار نیست که بهترین نحو تصحیح این مراتبی که من عرض کردم که الان هم نشد «أشهدوا ذوی عدل» را توضیح بدهم. روایت را که خواندیم، ما می‌خواهیم این‌ها در ذهنمان بیاید.

اساسا تمام این‌هایی که در محافظه‌کاری بر مسائل شرعیه هست، تمام این‌ها از مواردی است که روشن است سرجای خودش؛ یعنی یک ذره در این حدیث نمی‌توانید چیزی را پیدا کنید که خلاف حکمت باشد، خلاف تناسب حکم و موضوع قضاوت باشد، همه‌اش روشن است یعنی اول تا آخری که من این را خواندم شما تعبد دیدید؟ حضرت کاری کردند که ما وجهش را نمی‌فهمیم. بود یا نبود؟ اگر بود بگویید. یک موردش را بگویید، بگویید این عبارتی که خواندیم حضرت این کار را کردند ما وجهش را نمی‌فهمیم.

 یک چیز خیلی روشنی است، محکم‌کاری در این است که یک چیزی می‌خواهد معلوم شود، یک مدعی آمده علیه یک کسی دارند شهادت می‌دهند، شهود آورده است، الان ما می‌خواهیم حق به حق‌دار برسد. در چنین فضایی معلوم است تمام طرق استحکام حکم و رساندن حق به حق‌دار چیزهای روشنی است تا آن جایی که به مرحله بسیار وسیعی نرسد، روی روال خودش دارد جلو می‌رود، کدام این‌ها خلاف چیزی بود که می‌گوید الان ما نمی‌فهمیم چرا حضرت کردند، همه‌اش روشن است.

عدم تصریح به شرطیت اختبار در عدالت

 وقتی چیزی است که ما به وضوح وجه اقدام حضرت را می‌فهمیم محکم‌کاری در این است که دو تا می‌فرستند که از همدیگر هم خبر نداشته باشند. خب حالا ببینید چقدر سوال پیش می‌آید. حالا آمدیم و فردا فهمیدیم این دو تا اصحاب خیار در راه به هم رسیدند و با هم رفتند، حضرت چه کار می‌کردند؟ می‌گفتند نشد! برگردید، من دوباره دو نفر دیگر را انتخاب کنم که از همدیگر خبر نداشته باشند، در روایت هست یا نیست؟ خبر همدیگر را نداشته باشند چون دو تا عادل می‌خواهند بعدا خدمت حضرت شهادت بدهند بر این که قوم این طوری گفتند، حالا این دو تا به هم رسیدند؛ یعنی این قدر ما مثلا سردرگم هستیم، سردرگم چیست؟ حضرت گفتند باید همدیگر را نبینند، اگر همدیگر را دیدند همه چیز بهم خورد، دوباره از ابتدا شروع می‌کنند. این امور اجتماعی هم که هزار هزار خصوصیات در آن دخالت دارد. ظاهر حدیث شرطیت است، ما نمی‌توانیم از شرطیت عدول کنیم.

فرمودند: «ثُمَّ مِثْلَ ذَلِكَ إِلَى رَجُلٍ آخَرَ مِنْ خِيَارِ أَصْحَابِهِ ثُمَّ يَقُولُ»، شما شرطیت می‌فهمید یا نه؟ «ثمَّ یَقُول لِيَذْهَبْ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْكُمَا مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُ الْآخَرُ إِلَى قَبَائِلِهِمَا» باید طوری بروید که متوجه نشوند. حالا اگر متوجه شدند چه؟ می‌گوییم شرطیت است و تمام شد. خب اگر بگوییم شرطیت است و تمام شد، گمانم این طوری است که ما داریم یک چیزی روی روایت می‌گذاریم که موونه اضافی از مفهوم است، این هست و معلوم است در مسیر محکم‌کاری است. اما چه اندازه محکم‌کاری است؟ می‌گویید یعنی شرط است، یک ذره «یشعر» شد تمام شد و همه چیز بهم می‌خورد. از کجا می‌گویید؟ آن را باید خود حضرت که این کار را می‌کردند باید تصریح کنند که اگر بین راه بعضه ببعض یشعر شد، قبول ندارم.

جریان تناسب حکم و موضوع در تمام موارد احراز عدالت

وجه چهار شاهد در زنا

شاگرد: یعنی با تناسبات حکم و موضوع یک جاهایی را می‌فهمیم که شرط نیست ولی یک جاهایی می‌فهمیم که این مقدار را قطعا می‌فهمیم که حضرت به اسلام عمل نمی‌کردند.

استاد: ما هم عرضمان این است که تمام چیزهایی که شرع بر آن سیره اصلی عقلاییه سوار کرده – نه اینکه با آنها مخالفت کرده باشد-  در تمامش تناسب حکم و موضوع حاکم است؛ مثلا حتی زیباتر از می‌شود؟! می‌گویید چرا در زنا 4 تا؟ ممکن است بگوییم برای محکم‌کاری است. اما حضرت در روایتش خیلی زیباتر توضیح می‌دهند می‌گویند زنا طرفینی است، چرا 4 تا؟ دو تا شاهد برای مرد، دو تا شاهد برای زن باشد.  این مطلب به یک استدلال برهانی روشن بازگشت. در زنا دو تا می‌خواهند حد بخورند، هر کدام حق جدا دارند لذا باید موکد باشد تا برای سهم مرد دو تا و برای سهم زن دو تا شاهد باشد یعنی تمام آن‌هایی که شارع فرموده چیست؟ در عین حالی که دقائقش و آن خط کشی‌هایش تعبد محض است و متشرعه به او عمل می‌کنند. اما مسیری که شارع قرار داده برای سوار کردن این قواعد ثانویه بر آن روش عقلائیه از تناسب حکم و موضوع هیچ کدامش ابهام ندارد. کلی مسیر را عرض می‌کنم که برای محکم‌کاری است.

حکمت محکم کاری  و حفظ نظام در قضاء

 محکم‌کاری چیز مطلوبی است، حکیمانه است. هیچ عاقلی در قضا از محکم کاری بدش نمی‌آید، کدام حکیم است و کدام عاقل است که بگوید بیا برو دنبال کارت، قضا چه ربطی به محکم کاری دارد؟ محکم‌کاری کار شرع است.

 اما صحبت سر این است که همه کارهای جامعه با محکم‌کاری حل نمی‌شود، شارعی که می‌خواهد یک دستوراتی بدهد که یک جامعه عظیمی را اداره بکند هم محکم‌کاری را مراعات می‌کند، هم جاهایی که اختلال نظام نشود واگر بخواهد همه جا محکم‌کاری کنید سنگ روی سنگ بند نمی شود همه چیز می‌ماند.

 یک قاضی نمی‌تواند صبح تا شب یک قضاوت هم انجام بدهد، شارع باید همه این‌ها را ببیند، پس شارع چه کار کرده؟ یک شرع اکملی آورده است. شرع اکملی که هم در اعلای درجه محکم‌کاری است به نحوی که اقتضای حکم است. این‌ها را اعمال فرموده و هم این که آن جا که یا متمکن از این محکم‌کاری نیستیم یا این که لوازم دارد که به طوری نظم اختلال پیدا می‌کند که نظام برقرار نمی شود؛ عدم تمکن می شود، اختلال نظام و سوم که روایتش را خواندیم بعضی امور یسیره هست که بعضی محکم‌کاری‌ها برای عرف عام خنده‌دار است. یک امر بسیار ساده را می‌گوییم مثلا مسلمان بودن کافی نیست. خب این‌ها را شارع سر و سامان داده، روایاتش هم خواندیم.

مثلا الان می‌خواهم تیمم بکنم یا نه، دو تا مسلمان می‌آیند می‌گویند این آب نجس شد، ظنی هم برای انسان می‌آید ولی به قطع نمی‌‌رسد، می‌گوییم الان جایز است تیمم کنی یا نه؟ خب طبق ضابطه می‌گوییم اول برو با آن‌ها معاشرت کن ببین عادل هستند یا نه؟ اما اگر طوری است که می‌دانیم شارع مقدس این که امر وجوبِ وضوی شما به خاطر این که الان دو نفر دارند می‌گویند نجس شده منتقل به تیمم بشود، شارع برایش چه کار کرده؟ خیلی طبل بالا نزده و امری است که در نظر متشرعه و شارع سهل است؛ خب دو نفر مسلمان که تو هم آن‌ها را نمی‌شناسی اما دارند می‌گویند ما دیدیم این نجس شد، خب «یجوز لک التیمم». اگر تیمم کردی خلاف شرع نکردی کما این که ممکن است به ضوابط دیگری اقدام به وضو گرفتن حرام بر تو نباشد البته اگر دلیل باشد. مقصود من این است که وقتی جمع بین همه ادله می‌کنیم.

 

برو به 0:49:59

صفحه 126 کتاب شیخ را من داشتم می‌خواندم، حالا این‌هایی که خواندم برای بحث نیاز بود چون مرحوم شیخ استدلال کردند این روایت در ذهن شریفتان باشد، فردا صفحه 126 را می‌خوانیم و دقیقا استدلال شیخ را به تکمیل صاحب حدائق می رسانیم. جلد 22 صفحه 126 از کتاب شیخ و در حدائق جلد 10 صفحه 20 عبارت ثانیا که صاحب حدائق فرمودند ان شاء الله زنده بودیم می‌خوانیم.

 

الحمد الله رب العالمین

 

کلید: حدائق، توبه، قضا و شهادت، اختبار، یمین، شهادت نساء، شیخ انصاری، امر قضاء، تناسب حکم و موضوع، اختلال نظام، ارتکاز متشرعة، اختبار در عدالت، تیمم، چهار شاهد در زنا، موارد تعبد در قضاء، ، مدعی، یمین، مانعیة فسق، توبه، ، اصالت العدالة

 


 

[1] القضاء و الشهادات للشيخ الأنصاري، ص: 126-128

[2] وسائل الشيعة، ج‌27، ص: 397

[3] سورة مائدة، آیة106 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَري بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى‏ وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمينَ

[4] سورة نور، آیة 4

[5] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌10، ص: 56-58

[6] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌10، ص: 40-41

[7] وسائل الشيعة، ج‌27، ص: 239-240

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است