مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 54
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه در این بحث عرض کردم و مشغول ادله اثباتیهاش بودیم، یک موردی بود که در جواهر پیدا کردم آن جا دیدید صاحب جواهر حرف شیخ را رد کردند به این که استحسانات است. خیلی اینها برای فضای بحث طلبگی پر اهمیت است که ببینید یک فقیهی که شیعه هست. صاحب جواهر که نمیخواهند بگویند ایشان سنی است اما حرف یک فقیه شیعه را ایشان رد میکنند و ایشان استحسان میبینند. تلاش ما همین است که ببینیم آیا کار شیخ استحسان بود یا نبود؟ اگر ما توانستیم در فضای فقه روشن کنیم که آن کاری که از شیخ صورت گرفته استحسان نبوده. یعنی نسبت دادن یک چیزی به شارع بلادلیل من الشارع نبوده است. ایشان دلیل داشتند ولو صاحب جواهر از آن دیدگاهی که نگاه میکنند ایشان میگویند بلادلیل است. آن نحو دلیلی که ایشان انتظار دارند نیست. ما اگر تلاش بکنیم بتوانیم این شأن را جا بیندازیم و روشن بکنیم فقط این جا به درد نمیخورد، صدها جای دیگر چنین نگاه و برخوردی را میتوانیم اعمال بکنیم و بحث بکنیم و حرف بزنیم و چیزهای واضحی را از مجموع ادله بتوانیم نسبت بدهیم.
روایتی[1] که دیروز صحبتش بود، یکی دو تا روایت هم دیروز میخواستم عرض بکنم، روایتی که دیروز مطرح شد آن چیزی بود که امام باقر سلام الله علیه به استدلال آنها فرمودند، آنها گفتند که قرآن میفرماید «أشهدوا ذوی عدل منکم»[2] در چه چیزی گفتند؟ در قبال فرمایش حضرت گفتند که قضاوت به یک شاهد و یمین مدعی مانعی ندارد. آنها استشهاد به قرآن کردند. حضرت چیزی که فرمودند این بود که گفتند آیا قرآن فرموده است که دو تا عادل را شاهد بگیرید، فرموده است که اگر یک شاهد با یمین مدعی بود قبول نکنید؟ از کجا میگویید که آن اطلاق نیست؟ امام علیه السلام جوابشان را دادند، این چیزی که شما از قرآن میگویید منافاتی با آن ندارد، به عبارت دیگر که این هم خیلی صورت میگیرد در فضاهای بسیاری ما از لسان دلیل شرعی چیزی را اخذ میکنیم ولی بیش از آن چه که مفاد دلیل است به شارع نسبت میدهیم و بیش از آن میگوییم شارع این را فرموده است.
الان کسی که مقابل امام این را گفت، لسان حالش چه بود؟ میگفت شما میگویید قضاوت به شاهد و یمین میشود اما قرآن میفرماید دوتا شاهد عادل را اشهاد کنید. پس چون قرآن دو تا فرموده پس قرآن فرموده غیر این دو تا نه؟ غیرش چیست؟ شاهد و یمین. یعنی از اثبات این که دو تا شاهد را بگیرید میگوید یعنی غیرش را نگیرید. حضرت فرمودند قرآن فرموده این کار را بکنید اما غیرش را نکنید که نفرموده است. خیلی این جواب امام مهم تر از این است که امام بیایند بگویند این مربوط به طلاق است. مربوط به طلاقش هم همین میآید؛ یعنی جواب امام علیه السلام این است که آیه قرآن در طلاق دارد میگوید خب وقتی خواستی طلاق بدهی دو تا بگیر، شاهد و یمین را کار نداشته باش. اما همین سوال را میبینیم آن وقت هم مطرح است. امام چیزی فرمودند که برای طلاق هم نافع است.
یعنی الان قرآن درباره طلاق فرموده «أشهدوا ذوی عدل منکم» حالا که میخواهد طلاق بدهد، نیست، متمکن نیست، چه کار بکند؟ وقتی نیست بگوییم قرآن ساکت است میگوید خب طلاق نده؛ آیا در یک جایی کسانی که برای طلاق شاهد بودند زن بودند، میتوانند بیایند شهادت بدهند؟ «ذوی عدل منکم» قطعا مرد است. خب میدانیم که بسیاری از فتاوای مشهور این است. این جا گرفته که در طلاق شاهد و یمین فایده ندارد یا در طلاق نساء نمیتوانند باشند و حتما باید شاهد طلاق دو تا مرد باشند، یک مرد و دو تا زن اگر شاهد طلاق باشند فایدهای ندارد. این طور مشهور است.
اما مثلا در فتوای فقها میبینید این طور نیست؛ یعنی فقهایی که فقه دستشان بوده و با ادله حرف میزدند. در مبسوط مرحوم شیخ وقتی راجع به توضیحات و تفصیلات میگویند قلمشان یک طور است. اما اولی که حقوق را مطرح و دستهبندی میکنند تصریح میکنند چیزهایی هست که فقط دو تا مرد هست. شروع میکنند در مبسوط مثال زدن که یکیاش طلاق است. بعد آخرش میگویند که بعضیها گفتند، نه! در اینهایی هم که ما گفتیم یک مرد و دو تا زن کفایت میکند. با این که آیه قرآن در طلاق صریحا میگوید، «أشهدوا ذوی عدل»؛ بعد فرمودند «و هو الاقوی الا فی القصاص»؛ یعنی با این که طلاق هم اسم برده بودند اما شهادت یک مرد و زن را هم در طلاق جائز می دانند. و لذا هم در کتب فقهی به شیخ نسبت میدهند و میگویند مختار شیخ در مبسوط این است که در طلاق هم یک مرد و دو تا زن میتوانند شهادت بدهند.
این چنین فضایی مشکل ندارد در این که یک فقیهی چنین استنتاجی دارد؛ حالا بیاییم بگوییم شما بر خلاف قرآن فتوا دادید؟! عین همان لفظی که این دو نفر عالم سنی به امام باقر نسبت دادند. تا حضرت در روایت دیروز پرسیدند که شما به یک شاهد و قسم حکم میکنید؟ حضرت فرمودند بله؛ پیامبر خدا کردند، امیرالمومنین علیه السلام، نزد شما در کوفه این کار را کردند. شما کوفی هستید خبر دارید. اینها گفتند، «هذا خلاف القرآن» چرا خلاف القرآن؟ «أشهدوا ذوی عدل منکم» حضرت هم یک جوابی دادند که چقدر در سراسر موارد استظهارات نافع است! این کجا خلاف قرآن است؟! قرآن فرموده «أشهدوا ذوی عدل منکم» نفرموده که غیر او نه. دارید یک چیز اضافهای را به شارع نسبت میدهید که وقتی او این را فرموده، میگویید غیرش نه. غیرش هم مواردی دارد که سر جای خود باقی است.
برو به 0:07:54
به خصوص این نکته را در نظر بگیرید که شارع مقدس انشائاتش برهانبردار است. ما در بحث اعتبار مفصل بحثش کردیم. مطلب کسانی که میگویند «اعتباریات لا برهان علیها» سر نمیرسد. اتفاقا اعتباریات با این که اعتباری هستند و حوزه اعتبار را ما صد درصد قبول داریم اما در عین حال حوزه اعتباریاتی که حکیمانه است، اعتباریات حکیمانه تابع مبادی است که در آن مبادی برهان میآید و اعتباریات مدیریت روابط بین افعال و نتایج است. اعتباریات قطعا اعتباری است اما این اعتبار وسیله ای برای مدیریت روابط تکوینی -افعال و آثار- است.
چون عقل درک میکند و شارع هم علم به نفس الامر دارد به این که هر فعلی رابطه با چه آثاری دارد و چه چیزی بر آن متفرع میشود، آینده را برای آثاری که مطلوبش است مدیریت میکند. این مدیریت اعتباریات میشود. اما این اعتباریات نه این که برهان ندارد اگر بخواهد حکیمانه باشد.
اعتبار باز است و هر کس میتواند اعتبار کند -با این که مشکلی نداریم- اما اگر اعتبار بخواهد حکیمانه باشد ریز به ریزش برهانپذیر است. خب شارعی که دستگاه اعتبارش چنین است که ریز به ریز دستوراتش برهانپذیر است. ما بیاییم بگوییم که وقتی این را میگوید چقدر حیثیات دیگر هست که عنایت ندارد.
مثلا قرآن میفرماید «و استشهدوا شهیدین من رجالکم»[3] بعد خود قرآن میفرماید، «فإن لم یکونا رجلین فرجلٌ و امرأتان»[4] خب حالا آمدیم اصلا «رجل» هم نبود چه کار کنیم؟ خب قرآن میگوید دیگر شهید نگیرید، تمام شد. من که گفتم همین دو تا را گفتم؛ واقعا میتوانیم این را به قرآن نسبت بدهیم؟ خدا که میتوانست بگوید اگر مرد هم نیست 4 تا زن شاهد باشند. -خب این را اضافه به قرآن نسبت می دهیم- قرآن از باب این که اگر 2 مرد نبودند، یک مرد و 2 تا زن شاهد باشند. خب قرآن دارد میگوید که اگر یک مرد هم نبود دیگر هیچی؛ من دیگر خداحفظی کردم، به من دیگر چیزی نسبت ندهید. چرا نسبت ندهیم و حال آن که این همه ادله از شرع داریم و در مواقع مختلف میگوییم اگر حرف بزنی استحسان شد. کجا استحسان است؟ قرآن این دو تا را فرموده، اگر یک مرد هم نبود چه؟ باید سایر موارد را ملاحظه بکنیم.
حالا من قبل از این که بعضی نکات را بگویم یک روایت این جا هست خیلی عالی است. در صفحه 298.
شاگرد: این فرمایش شما را میتوانیم این طوری بگوییم که اصلا وجود آن ارتکاز عقلایی باعث میشود که ظهورات اینها به آن اطلاقاتش اصلا ظهور پیدا نکند که گفتیم مثلا دو تا، اگر دو تا نشد دیگر رها کن؛ اصلا این دارد در یک سیستم عقلایی صحبت میکند.
استاد: یعنی طوری است؛ این ادله آمده دارد یک نحو از ورای بنائات عقلائیه که شارع ردعش نفرموده، از ورای آنها دارد یک چیز اضافه میفرماید و بر آنها سوار میکند نه این که با این حرف خودش دارد از عقلا و بنائات خداحافظی میکند. میگوید همه را کنار بگذارید. اصلا این نیست. این که من تاکید میکنم که طولی دیدن بحث را استحسان بودن بیرون میبرد برای این است. اساس بحث ما سر این است. آن دارد یک چیز اضافهای را عزیمتی یا فضیلتی اضافه میکند. من الان فضیلتی آن را عرض بکنم. امام علیه السلام به این کسی که میگوید فقها نزد شما این چنین میگویند تند میشوند.
برو به 0:12:11
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ شَهَادَةِ النِّسَاءِ فِي النِّكَاحِ بِلَا رَجُلٍ مَعَهُنَّ- إِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مُنْكِرَةً فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ- ثُمَّ قَالَ مَا يَقُولُ فِي ذَلِكَ فُقَهَاؤُكُمْ- قُلْتُ يَقُولُونَ لَا تَجُوزُ إِلَّا شَهَادَةُ رَجُلَيْنِ عَدْلَيْنِ- فَقَالَ كَذَبُوا لَعَنَهُمُ اللَّهُ- هَوَّنُوا وَ اسْتَخَفُّوا بِعَزَائِمِ اللَّهِ وَ فَرَائِضِهِ- وَ شَدَّدُوا وَ عَظَّمُوا مَا هَوَّنَ اللَّهُ- إِنَّ اللَّهَ أَمَرَ فِي الطَّلَاقِ بِشَهَادَةِ رَجُلَيْنِ عَدْلَيْنِ- فَأَجَازُوا الطَّلَاقَ بِلَا شَاهِدٍ وَاحِدٍ- وَ النِّكَاحُ لَمْ يَجِئْ عَنِ اللَّهِ فِي تَحْرِيمِهِ فَسَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي ذَلِكَ الشَّاهِدَيْنِ تَأْدِيباً وَ نَظَراً لِئَلَّا يُنْكَرَ الْوَلَدُ وَ الْمِيرَاثُ- وَ قَدْ ثَبَتَتْ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَ اسْتُحِلَّ الْفُرُوجُ وَ لَا أَنْ يُشْهَدَ وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع- يُجِيزُ شَهَادَةَ الْمَرْأَتَيْنِ فِي النِّكَاحِ عِنْدَ الْإِنْكَارِ- وَ لَا يُجِيزُ فِي الطَّلَاقِ إِلَّا شَاهِدَيْنِ عَدْلَيْنِ- فَقُلْتُ فَأَنَّى ذِكْرُ اللَّهِ تَعَالَى قَوْلُهُ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ فَقَالَ ذَلِكَ فِي الدَّيْنِ إِذَا لَمْ يَكُنْ رَجُلَانِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ- وَ رَجُلٌ وَاحِدٌ وَ يَمِينُ الْمُدَّعِي إِذَا لَمْ يَكُنِ امْرَأَتَانِ- قَضَى بِذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ
أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بَعْدَهُ عِنْدَكُمْ. [5]
روایت در ابواب الشهادات باب 24 حدیث 35 است. این روایت خیلی جالب است میگوید که «دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ شَهَادَةِ النِّسَاءِ فِي النِّكَاحِ» زنها میتوانند در وقوع نکاح شهادت بدهند یا نه؟ «بلَا رَجُلٍ مَعَهُنَّ إِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مُنْكِرَةً فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ» چه مانعی دارد؟ کار که گیر نمیکند، هر کس در مقام شهادت هر چه دارد نزد قاضی میآورد. دیروز هم عرض کردم، امروز هم آخر مباحثه یادمان نرود راجع به علم قاضی بگویم که چه چیز عجیبی بر آن متفرع میشود.
خب فرمودند، «لا بَأس بِهِ ثُمَّ قَالَ مَا يَقُولُ فِي ذَلِكَ فُقَهَاؤُكُمْ» فقهای شما میگویند زن میتواند شهادت بدهد یا نه؟ «قُلْتُ يَقُولُونَ لَا تَجُوزُ إِلَّا شَهَادَةُ رَجُلَيْنِ عَدْلَيْنِ»، شهادت نساء فائده ای ندارد. «فَقَالَ كَذَبُوا لَعَنَهُمُ اللَّهُ هَوَّنُوا وَ اسْتَخَفُّوا بِعَزَائِمِ اللَّهِ وَ فَرَائِضِهِ وَ شَدَّدُوا وَ عَظَّمُوا مَا هَوَّنَ اللَّهُ»، «شدّدوا و عظموا ما هوّن الله» و از آن طرف «هوّنوا و استخفّوا بعزائم الله». یعنی حضرت میگویند این چیزی که آنها دارند میگویند که حتما رجلین عدلین بشد «شدّدوا و عظّموا ما هوّنَ الله» کاری میکنند که امر این طور نیست بعد حالا تهوینش را توضیح میدهند میفرمایند، «إِنَّ اللَّهَ أَمَرَ فِي الطَّلَاقِ بِشَهَادَةِ رَجُلَيْنِ عَدْلَيْنِ فَأَجَازُوا الطَّلَاقَ بِلَا شَاهِدٍ وَاحِدٍ» خدا امر کرده در طلاق دو تا باشد.
آنها میگویند در طلاق بلا شاهدٍ واحد. اصلا شاهد نمیخواهد. و خدای متعال در نکاح اصلا اشهاد را نفرموده است «وَ النِّكَاحُ لَمْ يَجِئْ عَنِ اللَّهِ فِي تَحْرِيمِهِ فَسَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي ذَلِكَ» یعنی در نکاح «الشّاهِدَيْنِ تَأْدِيباً» روایتی هم که دیروز میخواستم بگویم امروز بحثش میکنیم، روایت امام عسکری سلام الله علیه است که حضرت میفرستادند و مجهول الحال را اکتفا نمیکردند به طور مخفی در قبائلشان میفرستادند تفحص بکنند. خب در روش حضرت ندارد که عزیمت است، خودشان هم یک جای دیگر وقتی متمکن نبود بشاهدٍ و یمین قضاوت میکردند. این طور نیست که بگوییم شرط بوده است.
حضرت میفرمایند «تأدیباً»، یعنی درست است من قبول دارم این که اهل سنت میگویند در نکاح باید دو تا شاهد عادل باشد از جد ما میگویند اما سنت تأدیبی حضرت بود.
شاگرد: تعبیر تأدیبی یعنی چه؟
استاد: یعنی از باب آدابی که در آن محکمکاری میکنند ولو لزومی نیست، فضیلت است.
شاگرد: ادامه هم دارد، در ادامهاش یعنی زمانی که رسول الله شهود را نمیشناختند سراغ إحلاف میرفتند یعنی اصالة العدالة را عملی نمیکردند، ادامه همان روایت امام حسن عسکری است؛ در ادامهاش به اصالة العدالة عمل نمیکردند.
استاد: اصلا ما با هیچ کدام از اینها مشکلی نداریم.
شاگرد: در مقام شک میفرمایید میشود به اصالة العدالة عمل کرد.
شاگرد2: در روایات معمولا «سنّ» را در مقابل «فریضة» به کار نمیروند؟! میگویند یعنی یک سری الزامیاتی در قرآن هست که آنها فریضه است، بعد یک سری الزامیاتی هست که همان «أدّب بآدابه» …
استاد: در فقه شیعه الان اشهاد بر نکاح لازم است؟
شاگرد2: تعبیر روایت را داریم میخوانیم.
استاد: از همین روایات فقه اهل بیت را پایهگذاری کردیم. اشهاد در نکاح مستحب است، همین روایات مبانی آن هست نه این که این جا «سنةٌ واجبةٌ» آن چیزی که شما میفرمایید مقابل فرض است. فرض یعنی «من الله فی کتابه» سنت یعنی «سنة واجبة من رسول الله»
شاگرد: اگر واجب بود پس «فکذّبوا و لعنهم الله» این همه برای چه بود؟
استاد: بله. «فسنّ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی ذلک الشاهدین تأدیبا وَ نَظَراً لِئَلَّا يُنْكَرَ الْوَلَدُ وَ الْمِيرَاثُ» محکمکاری است، ولد و میراث است.
شاگرد: منافاتی با الزامی بودنش در همان رتبه طولیاش ندارد. یعنی با فرمایش شما جور درمیآید. این که «سَنَّهُ» این که پیامبر این کار را انجام دادند و از واجبات قرارش دادند. این در مراحلی بوده که حالا میشده … آن کسی که پرسیده از کلیتش پرسیده و آنها کلیتش را رد کرده بودند. یعنی این طوری هم ممکن است از روایت برداشت شود، او دارد از وجود و عدمش میپرسد چون اصلا فضا این طوری بوده که آنها میگفتند زن نمیتواند و حضرت میگفتند نه! زن میتواند و خیلی منافاتی با این نوع فهم ندارد. این تعبیری که میگویند «السنة لا تنقض الفریضة» این تعبیر به معنای واجب به کار می رود.
استاد: ایشان که نمیگویند «السنة لا تنقض الفریضة»
شاگرد: منظورم این است این تعبیری که از سنت در مقابل فریضه است خیلی جاها به معنای سنت واجبه است.
استاد: این مسلّم است.
شاگرد: منافاتی هم با فرمایشات شما در این جا ندارد که «سنّها» فضل نباشد و مثلا یک واجبی باشد که طولی باشد ولی مثلا تأدیبا ولی جاهایی که نباشد اشکال ندارد.
استاد: یک روایت هست ظاهرا در کافی شریف هم هست، حضرت امام رضا سلام الله علیه انواع سنت را فرمودند؛ من یادم است در این مباحثه آوردیم شاید هم 2 روز یا 1 روز کامل خواندیم. روایت مفصلی است. انواع سنت را حضرت توضیح میدهند که چند جور داریم که سنة واجبة و سنة مندوبة یا مسنونة داریم. این طور تعبیرات را ما مشکلی نداریم. اما صبحت سر این جا است که ما از خارج میدانیم که مقصود امام سنت واجبه نیست.
شاگرد: این نوع برخورد درست است؟ بالاخره یک چیزی در فقه ما هست و آن درست است. ولی الان ما داریم این روایت را با فهمی که از یک حکمی هست تحلیل می کنیم، از کجا میدانیم؟ شاید این از مجموع روایاتی بوده که این روایت کنار گذاشته بشود، آن فهم را بخواهیم نسبت بدهیم درست است که بگوییم چون این فهم را ما داریم پس این جا معنایش این است؟
برو به 0:19:25
شاگرد2: خلاف ضرورت فقه شیعه نیست که در نکاح ما شهادت کنار رود، هیچ فقیهی همچین حرفی نزده است. اگر این طوری بگوییم نمیتوانیم بگوییم روایت سنتش یعنی واجبه است. حالا یک وقتی هست در جمع بین ادله اختلاف اقوال هست، ما نمیتوانیم آن طور نسبتی به یک روایتی بدهیم که منظور این لفظ این است حالا وقتی که خیلی بدیهی است چنین اسنادی صحیح نیست.
استاد: ما میخواهیم از استدلال امام استفاده طلبگی بکنیم، شما الان این جا احتمال میدهید امام میخواهند سنت واجبه بگویند؟
شاگرد: با مجموع ادله نخیر؛ ولی اگر ما بودیم و این روایت شاید میگفتیم بله.
استاد: پس همین جا برای ما کافی است. من دارم همین را میگویم. ما وقتی میدانیم مرام اهل بیت این است که اشهاد در نکاح را لازم نمیدانند و امام در این فضا دارند میفرمایند جد ما اشهاد را آوردند اما سنة مسنونة تأدیبا لهذا الولد و… «وَ قَدْ ثَبَتَتْ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَ اسْتُحِلَّ الْفُرُوجُ وَ لَا أَنْ يُشْهَدَ» بدون این که شاهد بگیرند این قدر نکاحها انجام میشود؛ این یعنی باز هم سنت لازمه است؟! میگویید پس خلاف سنت عمل کردند. در حالی که حضرت نمیخواهند بگویند اینها خلاف سنت کردند. میخواهند کاشف بگیرند از این که این سنت واجبه نبوده است، هر جایی که مناسب شد خوب است، سنت فضیلتی است.
اما علی ای حال از حیث آن چه را که استدلال حضرت میدانیم میخواهیم برای این مقصود کمک بگیریم که پس مواردی هست که الان حضرت یک سنتی را روی سنت رایج نکاح مردم به پا کردند. در عرف عام عقلاء اشهاد را شرط نکاح نمیدانند، حضرت هم به صورت یک بنایی سوار شده در طولِ بنای شرع و عقل به صورت سنت قرار دادند که اگر الان هم رسم بشود، رسم بسیار خوبی است اما این طور نیست که خلاف آن نباشد.
شاگرد: چون تأدیباً هست اشکال ندارد اگر بنای فوق نباشد به بنای پایین رجوع میکنیم چون فضیلت است، آن اگر مثلا فریضه بشود از کجای این روایت میشود فهمید که اگر بنای فوق نباشد می شود به بنای عقلا باشد رجوع کرد.
استاد: همین کلمه فوق که شما میگویید را اگر تصور کردیم کافی است.
شاگرد: چون فضیلت است، فوق را که بعدا ما درمیآوریم، میخواهیم بگوییم یک بنای واجب داریم، خب بنای پایینش را از کجا درمیآوریم؟
استاد: اگر دو تا مرد عادل هستند شما مجاز هستید رجلٌ و امرأتان بیاورید؟ یا نه آیه میگوید «إن لم یکونا رجلین» چه میگویید؟ آیه که نمیگوید یا رجلین یا رجل و امرأتان. حالا این عزیمت است یا نیست؟
شاگرد: ظاهر آیه که عزیمت است.
استاد: بسیار خوب. پس با این که عزیمت است «إن لم یکونا رجلین»، خود آیه دارد میگوید «فرجلٌ و امرأتان». حالا اگر ما از بیرون و از سنت میدانیم که وقتی رجل هم نشد، جای هر رجلی، دو تا زن بگذار. یعنی اگر شما بگویید پس ما از بیرون آیه شریفه که نفی نکرده میگوییم «إن لم یکن رجل» مرد هم نبود حالا چه کنیم؟ «فأربعة ….»
شاگرد: عیب ندارد. اگر از بیرون دلیل ثابت بکند مشکلی نیست، عقلاء اگر بنایی داشته باشند و ما بخواهیم از این آیه دست برداریم و بگوییم عقلا میگویند 4 تا شاهد برای من بیاور عیب ندارد. میخواهیم کار ثابت بشود، حالا 4 تا شاهد زن هم باشد، این را از آیه شریفه اثبات بفرمایید که اگر یک مرد و دو تا زن نبود، اگر 4 تا زن بود چون عقلا میگویند اشکالی ندارد.
استاد: اثبات این معنا به موارد مختلفی می شود که اگر شما 100 تا موردی که در روایات برای شهادات و انواعش میآید و این که شارع کجا را مدام استثناء فرموده، از اینها میبینید که شارع میفرماید وقتی یک حقی در کار هست، قرار نیست منِ شارع، از این حق بگذرم. ولو عزیمةً، در طول آنها، من چیزی را گذاشتم. اما این عزیمت این طور نیست که مطلق باشد که اگر میدانم حقی در کار است. اما این جا این دو تا مرد نبودند دیگر کلا از آن حق صرف نظر کنم.
بله در حقوق الله حرف دیگری است، میگوییم در زنا باید 4 تا مرد باشند، زن هم فایده ندارد. چرا؟ چون حقوق الهی هست که شارع اغراضی داشته است. اصل بودن این قانون، غرض اصلیاش بوده بلکه اجرای زیادش هم مطلوب شارع نیست. هر هفته 4 تا مرد بیایند شهادت بدهند، همین هم 4 تا مرد شده با خصوصیاتی که اصلا محقق نمیشود. این مانعی ندارد یعنی چون حق الله هیچ چیزی جایگزین برای آن نباشد. اما جایی که حقوق الناس است و قاضی هم میخواهد بگیرد به آن بدهد چه کار کند؟
خب حالا این را الان فرمودید جلو بیندازم تا روایت بعدی را مطرح کنم.
در جواهر در همان کتاب القضاء میفرمایند که آیا حاکم میتواند به علم خودش عمل کند یا نه؟
شاگرد: قبل از این که وارد این بحث بشویم الان همین بحث شاهد یک سری حیثیات هست که عقلا لحاظ میکنند اما عدالت و اسلام … اما عقلا روی شأن طرف، روی حیثیات آموزشی و پرورشی آن هم … یکی استاد دانشگاهی باشد، یک آدمی که بیسواد باشد، ما اینها را هم میتوانیم وارد بحثمان بکنیم. در سیستم عقلایی این ها هم لحاظ بشود.
استاد: میخواهم فرمایش شما را به یک نحوی مبادیاش را توضیح بدهم.
آیا قاضی میتواند به علم خودش عمل کند یا نه؟ در جواهر جلد40، صفحة86 بحث خوبی است خیلی دلنشین است. «لا خلاف بیننا الامام علیه السلام یقضی بعلمه مطلقا اما غیره من القضاة»، امام معصوم که به علمش عمل می کند. امام معصوم نیست ولی علم پیدا کرده است. چه کار کنیم؟ محقق میفرمایند «یقضی بعلمه فی حقوق الناس قطعا»، «قطعا» برای صاحب جواهر است. «و فی حقوق الله تعالی علی قولین أصحّهما القضاء»، شما به یک قاضی میگویید که عالم شدی شارع به تو اجازه میدهد به علمت عمل کنی.
سوال این است که آیا کسی توهم می کند، احتمال یک در میلیارد میدهد که وقتی به قاضی میگوییم به علمت عمل کن از شارع بپرسیم علم قاضی یعنی چه؟ میگوید من چه کار دارم؟ علم قاضی یعنی علم ولو «حصل علمه من طیران الغراب» از پریدن کلاغ هم علم پیدا کردی عمل کن. آیا این را احتمال میدهیم که مقصود شرع از این که گفته آقای قاضی! شما به علمت عمل بکن یعنی من کار ندارم هر طوری شد خوب است؟ اصلا این نیست.
وقتی هر کسی که با دستگاه فقه آشنا است نگاه بکند میگوید قاضی در مقام قضاوت یک چیزهایی را به دست میآورد که تک تکش برای او کار انجام نمیدهد اما وقتی مجموع میشود برای او علم میآورد. چرا عمل نکند؟ این که عرض کردم نکته بسیار مهمی است برای این است. یعنی خود همین نص و فتوا. صاحب جواهر میفرمایند قطعا! در حقوق الناس هیچ مشکلی ندارد. حق مردم است، آقای قاضی به علم رسیده است، میگوییم تو برو یک لفظ پیدا بکن که گفته باشند این جا حتما باید 4 تا زن باشند واگر یکی زن شد حتما حرام است. داری خلاف شرع میکنی.
برو به 0:28:10
شاگرد: اگر 4 تا زن آمد و علم پیدا نکرد.
استاد: آن حرف دیگری است.
شاگرد: عقلا بنا دارند که 4 تا زن کافی است یا نه؟
استاد: اگر 4 تا زن آمد، او علم پیدا نکرد اما حجت دارد، حالا ظن به خلاف پیدا کرد یا قطع به خلاف دارد. 4 تا زن آمدند اما خودش یک چیزهایی را خبر دارد قاطع هست که خلاف اینهاست، میتواند حکم کند؟ شارع فرموده تو به اینها چه کار داری. میتواند یا نمیتواند؟ حالا آن دستگاه اوصیا و انبیا و اولیا یک چیز دیگری است. اینها فروضاتی است.
حالا آن چیزی که من میخواهم عرض کنم خیلی محقق خوب فهمیدند که گفتند «أصحّهما القضاء» به این أصحّهما یک کلمه میخواهم اضافه کنیم.
وقتی دستگاه تشریع را میدانیم، شما میگویید قاضی علم دارد، علمش که از پریدن کلاغ نبوده، قاضی یک چیزهایی را دیده به علم رسیده است، آن مبادی چیزهایی است که یعنی شارع مقدس برای آن حساب باز کرده و اگر حساب باز نکرده بود به او اجازه نمیداد به علم خودش عمل کند. پس شارع از همین اجازه دادن به قاضی یعنی فرموده هر چیزی که میتواند در کشف حکم و رساندن حق به ذو الحق به تو کمک کند، دستت را باز گذاشتم. هیچ چیزی را کنسل کردم، بگویم این را کنار بگذار، هر چه را که تو میفهمی این دارد تو را یاری میکند در این که به واقع برسی دستت باز است. اگر دارم اشتباه عرض میکنم بگویید.
شاگرد: به شرطی که به مرحله علم برسد، بعدا نمیخواهید به صورت مطلق از این استفاده کنید که حتی جاهایی که به ظن برسد.
استاد: ما هیچ چیزی را نمیخواهیم بر خلاف آن ضوابط فقه که میدانیم برویم، هر کجا هم داریم میرویم سریعا تذکر میدهیم، آن چیزی که ما داریم میگوییم دفاع از شیخ الطائفه است. شیخ الطائفه که حرفی میزنند ما ایشان را از مُستحسِن بودن به مجتهد بودن دربیاوریم. این یک چیز روشنی است. ما میخواهیم بگوییم اگر شیخ الطائفه یک چیزی را فتوا دادند، صاحب جواهر میگویند استحسان کردید ما میخواهیم بگوییم کار ایشان استحسان نیست.
شاگرد: پس دارید به آن جا سرایت میدهید. این استفادهای که الان دارید از این کلام میفرمایید اگر شارع در فرض علم هر چیزی را گفته باشد که من برای تو راه را باز گذاشته باشم دلیل میشود که در غیر فرض علم هم هر چیزی را باز گذاشته است؟ در جایی که علم برسد شارع یک چیزهایی را باز گذاشته است.
استاد: من حرف را دارم مکرر عرض میکنم؛ هر چیزی که شأنیت دارد که قاضی را در علم کمک کند شارع این چیز را صفر نکرده است. نگفته بر تو حرام است دنبال اینها بروی. گفته آقای قاضی چشمت را باز کن. هر چه که میتواند تو را به علم برساند برو دنبالش. خب حالا شما میگویید شارع او را تکلیف کرده یا نکرده؟ الان شما قاضی هستید و حق الناس هم مطرح است، میگویید شارع فرموده بینه آمد، آمد، نیامد توی قاضی چه کار داری خودت را به سختی بیندازی؟! برو خانه بخواب، بگو این که نیامد.
خب یک چیزهایی هست من چشمم را میبندم، چه کسی به من الزام کرده؟ شارع که نگفته دنبال اینها برو، چقدر تفاوت است تا این که بگوییم شارع وقتی فرموده به علمت عمل بکن. تو الان این جا میدانی یک حقی مطرح است، الان تو باید به تک تک چیزهایی که میتواند تو را به علم برساند باید توجه بکنی. اما معنایش این نیست که اینها حجیت دارند. حد نصاب حکم هستند. اگر لازمه این بگیریم باز داریم یک چیزی اضافه می گیریم؛ یعنی آن موضوع محوری که من عرض میکنم که اساس فقه و اصول بر آن هست. ولی درست برخلاف منطق ارسطو هست. یعنی ذهن ما در کلاسها مأنوس با دو ارزشی است. اما عملکرد و شالوده ذهنی که خدای متعال به همه ما داده است درصدی است، شدت و ضعف و اقوی و قوی و همینهایی است که همهاش را به کار میبریم.
الان هم امروزه در ریاضیات بچههای کوچک درصد بلد هستند. زمانی بود نمیدانستند 50 درصد و نماد اعشاری یعنی چه؟ از سنه 900 به بعد آمد، ریاضیدانهای بزرگ قبل از سنه 1000 اصلا اعداد اعشاری نداشتند، ظاهرا اول کسی که آورد قیاس الدین جمشید کاشانی بود. وقتی نماد اعشاری آمد یک انقلابی در فضای ریاضیات شد که ما امروز به راحتی مبنای ماشینحسابها اعداد اعشاری است. ببینید نماد چه کار میکند؟! یعنی چیزی که ذهن ما خودش به صورت ارتکازی انجام میدهد وقتی زبان ریاضی هم پیدا میکند انسان خوشحال میشود.
حالا به جای این که بگویند ظن قوی، میگویند 70 درصد. همین زبانی که من الان دارم به سادگی به شما میگویم در قرن پنجم رایج نبود 70 درصد بگوید، بروید کتابها را بگردید ببینید هفتاد درصد میگویند؟ کسر بود اما این که با لسان ریاضی ردهبندی احتمالاتی بشود، نبود. اگر بوده که مانعی ندارد، مقصود من رواجش هست و الا یک ریاضیدانی بگوید هیچ مشکلی ندارد.
منظور این که شارع به او دارد میفرماید آن کسی که میتواند کمک کند، منِ شارع این را برای تو صفر نکردم. مجاز هستی نگاهش کنی اما تا به علم نرسیدی مجاز نیستی. ما هم همین را میخواهیم بگوییم اصلا اساس عرض ما که توضیح میدهم برای این است که چیزهایی که هست که کارآیی دارد، شارع صفر نکرده است. با چنین فضایی حالا من آدرس یک روایت دیگر بدهم نگاه کنید.
برو به 0:34:34
سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فِي بَصَائِرِ الدَّرَجَاتِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِيعِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي كِتَابِهِ إِلَيْهِ قَالَ: وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ أَنَّهُمْ يَسْتَحِلُّونَ الشَّهَادَاتِ- بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَلَى غَيْرِهِمْ- فَإِنَّ ذَلِكَ لَا يَجُوزُ وَ لَا يَحِلُّ- وَ لَيْسَ هُوَ عَلَى مَا تَأَوَّلُوا إِلَّا لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ ذَكَرَ حُكْمَ الْوَصِيَّةِ ثُمَّ قَالَ- وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص- يَقْضِي بِشَهَادَةِ رَجُلٍ وَاحِدٍ مَعَ يَمِينِ الْمُدَّعِي- وَ لَا يُبْطِلُ حَقَّ مُسْلِمٍ- وَ لَا يَرُدُّ شَهَادَةَ مُؤْمِنٍ- فَإِذَا أَخَذَ يَمِينَ الْمُدَّعِي وَ شَهَادَةَ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ- قَضَى لَهُ بِحَقِّهِ وَ لَيْسَ يَعْمَلُ بِهَذَا- فَإِذَا كَانَ لِرَجُلٍ مُسْلِمٍ قِبَلَ آخَرَ حَقٌّ- فَجَحَدَهُ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَاهِدٌ غَيْرُ وَاحِدٍ- فَهُوَ إِذَا رَفَعَهُ إِلَى بَعْضِ وُلَاةِ الْجَوْرِ أَبْطَلَ حَقَّهُ وَ لَمْ يَقْضُوا فِيهِ بِقَضَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص- كَانَ فِي الْحَقِّ أَنْ لَا يُبْطِلَ حَقَّ رَجُلٍ مُسْلِمٍ- فَيَسْتَخْرِجَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ حَقَّ رَجُلٍ مُسْلِمٍ- وَ يَأْجُرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ يُحْيِيَ عَدْلًا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَعْمَلُ بِهِ. [6]
در صفحه 248 کتاب ما، باب 18 ابواب االشهادات روایت 3، راجع به کسانی که از شیعه منحرف شده بودند حضرت میفرمایند، «ثُمَّ قَالَ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَقْضِي بِشَهَادَةِ رَجُلٍ وَاحِدٍ مَعَ يَمِينِ الْمُدَّعِي وَ لَا يُبْطِلُ حَقَّ مُسْلِمٍ وَ لَا يَرُدُّ شَهَادَةَ مُؤْمِنٍ»، «لایردّ» را میتوان این طور تحلیل کرد که یعنی وقتی مومن بود شهادتش را رد نکنید ولی باید صبر میکردند تا دوتا بیایند. اما اصل لسان حضرت را ببینید «لا یردُّ شهادةَ المؤمنٍ» نمیگفتند تو یکی هستی، میگفتند خب حالا که یکی هستی، بیا ولی مدعی هم باید قسم بخورد. اصلا ما با قسم خوردن و اینکه حضرت حق آنها را زنده کرد، مشکل نداریم. ما با چیزهای واضح که درگیری نداریم، میخواهیم بگوییم وقتی آمد حالا دیگر چون طولی بود وقتی یک شاهد آمد حکم بکن برو یا قسم نیاز نیست.
اصلا مقصود ما اینها نیست. مقصود ما این است که الان خود یمین یکی از چیزهایی است که روی سیره عقلائیه بنا شده است. در روایات یمین هم ببینید که روایات متعددی هست حضرت فرمودند که پیامبری میگفت خدایا! من چطور قضاوت بکنم و حال آن که همه جا شرایطی نمیشود که به ظاهر قضاوت امر تمام بشود. خدا فرمود قسم من را شما بنا کن، به من به آنها قسم بده فضای قضا و حقوق را به پا بکنیم.
همین یعنی چه؟ خود قسم دادن یک چیز تأمینی است، محکمکاری است که داریم از آن رابطه خالق و مخلوق و این که خالق به مخلوقاتش میگوید خلاف این بروی دیدهای که چه بر سرت میآورم، از این رابطه استفاده کرده و دستگاه یمین را در قضاوت به پا کرده است. خیلی روشن است. حالا آمدیم یک جایی هست متوفی است. یک رجل هست خود مدعی ورثه او هستند قسم نمیتوانند بخورند دیگر تمام شد ما گفتیم یمین و قسم مدعی، ما کسی نداریم قسم بخورد.
این جاها است که باز بحث پیش میآید که ما سریعا میگوییم دیگر تمام شد، حق رفت، برائت جاری می شود این طور نیست «لایردّ شهادة مومن فَإِذَا أَخَذَ يَمِينَ الْمُدَّعِي وَ شَهَادَةَ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ قَضَى لَهُ بِحَقِّهِ وَ لَيْسَ يَعْمَلُ بِهَذَا فَإِذَا كَانَ لِرَجُلٍ مُسْلِمٍ قِبَلَ آخَرَ حَقٌّ فَجَحَدَهُ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَاهِدٌ غَيْرُ وَاحِدٍ فَهُوَ إِذَا رَفَعَهُ إِلَى بَعْضِ وُلَاةِ الْجَوْرِ أَبْطَلَ حَقَّهُ وَ لَمْ يَقْضُوا فِيهِ بِقَضَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَ فِي الْحَقِّ أَنْ لَا يُبْطِلَ حَقَّ رَجُلٍ مُسْلِمٍ» تا ممکن است در حق نباید باطل شود. حقی که میدانیم هست و لذا روایات مفصلی دارد که شما اگر یک دور این روایات قضا را ببینید، میبینید که به این ارتکاز میرسید یا نه، که شارع مقدس راضی نیست سریع شما برائت بگویید. «یبطل حق مسلم» وقتی تزاحم حقوق است باید به هر چیزی عنایت بکنید ولو به این که قاضی به علم برسد. خب حالا چطوری به علم برسد؟ یعنی به علم ریاضی برسد؟ یا علمی که به منزله چیزی است که دیگر 100 درصد عرفی است؟ آیا اطمینان برای قاضی کافی است؟ آن چه که موضوع فتاواست علم است. حاج آقا میفرمودند اطمینان علم نیست اما حکم علم را دارد. آیا این جا هم همین طور است یا نه؟ اینها سوالات مهمی است که ریز به ریزش باید همین طور مطرح بشود و انسان با دلیل جلو برود. این چیزی هم که من عرض کردم بگویم.
مرحوم شیخ در این جلد چهارم چاپ کنگره چهارتا صفحه یکی صفحه 21، آن تابعش صفحه 130، صفحه 38 که تابعش صفحه 116 است، آن اولیها خب وقتی مرحوم شیخ میخواستند حساب را باز کنند مثلا صفحه 21 این طور فرمایشی دارند.
أمّا لو جعلناه من باب الطريقيّة- كما هو ظاهر أدلّة حجّيّة الأخبار بل غيرها من الأمارات- بمعنى: أنّ الشارع لاحظ الواقع و أمر بالتوصّل إليه من هذا الطريق؛ لغلبة إيصاله إلى الواقع، فالمتعارضان لا يصيران من قبيل الواجبين المتزاحمين؛ للعلم بعدم إرادة الشارع سلوك الطريقين معا؛ لأنّ أحدهما مخالف للواقع قطعا، فلا يكونان طريقين إلى الواقع و لو فرض- محالا- إمكان العمل بهما، كما يعلم إرادته لكلّ من المتزاحمين في نفسه على تقدير إمكان الجمع.[7]
در صفحه 38 ابتدای بحث است که مرحوم شیخ دارند یک ضوابط کلاسیک خیلی دقیقی را برای تعادل و تراجیح پایهریزی می کنند، در صفحه 38 میفرمایند که «فالمتعارضان لا يصيران من قبيل الواجبين المتزاحمين؛» چرا؟ متعارضان چه هستند؟ «للعلم بعدم إرادة الشارع سلوك الطريقين معا؛» دو تا روایت هست، طریقیت هم هست، نمیخواهد دو تا را بروید. چرا؟ «لأنّ أحدهما مخالف للواقع قطعا،» دیروز «یکذّب» نگفتند؟ دارد میگوید آن دروغ است، آن هم یکیاش قطعا مخالف واقع است.همین جا اگر صفحه 116 بروید که مخالف واقع هست یا نیست؟ مرحوم شیخ این را دارند. اول یک نگاه است، خب خوب است پیشرفت علم به تدقیق است اما آن چیزی که در صفحه 116 و صفحه 130 فرمودند ناشی از ارتکاز محض یک علامه فقه و اصول مثل شیخ در این فضا است.
برو به 0:41:04
و إلّا فقد لا يوجب المرجّح الظنّ بكذب الخبر المرجوح؛ من جهة احتمال صدق كلا الخبرين، فإنّ الخبرين المتعارضين لا يعلم غالبا كذب أحدهما، و إنّما التجأنا إلى طرح أحدهما، بناء على تنافي ظاهريهما و عدم إمكان الجمع بينهما لعدم الشاهد، فيصيران في حكم ما لو وجب طرح أحدهما لكونه كاذبا فيؤخذ بما هو أقرب إلى الصدق من الآخر.[8]
میفرمایند «و إلّا فقد لا يوجب المرجّح الظنّ بكذب الخبر المرجوح؛ من جهة احتمال صدق كلا الخبرين، فإنّ الخبرين المتعارضين لا يعلم غالبا كذب أحدهما،» دو تا خبر متعارض علم نداریم که یکیاش دروغ است و قطعا مخالف واقع است، این خوب است «و إنّما التجأنا إلى طرح أحدهما، بناء على تنافي ظاهريهما و عدم إمكان الجمع بينهما» بین ظاهرین؛ چقدر این عبارت خوب است! این معلوم است مطابق با واقع است اما وقتی میخواهیم تعارض را درست کنیم میبینیم دو تا متعارض هستند، قطع دارید کذب أحدهما للواقع که به خلاف واقع است؛ این طور نیست. در ثبوت دروغ بود یا اثبات؟
شاگرد: ثبوت نمیشود ولی وقتی ما در مقام عمل میآییم این را نمیتوانیم کشف بکنیم، بالاخره به یکی برسیم که یکیاش کاذبه است و یکیاش صادقه است.
استاد: علم برای ثبوت است یا برای اثبات است؟ میگویند «فإنّ الخبرين المتعارضين لا يعلم غالبا كذب أحدهما،» لایعلم برای ثبوت است یا برای اثبات است؟
شاگرد: تعبیر اول را یک بار دیگر بفرمایید.
استاد: تعبیر صفحه 38 این بود «أمّا لو جعلناه من باب الطريقيّة بمعنی ان کذا فالمتعارضان لا يصيران من قبيل الواجبين المتزاحمين؛» که تزاحم کرده باشند این را بگیرند یا این را بگیرند. چون متزاحم هر دو درست است و شارع میخواهد اما این جا نمیشود متزاحمین باشند. چرا؟ «للعلم بعدم إرادة الشارع سلوك الطريقين معا؛» دو تا طریقی که شما اثباتا میفرمایید. علم داریم که شارع نمی خواهد این دو تا برود. «لأنّ أحدهما مخالف للواقع قطعا، فلا يكونان طريقين إلى الواقع» طریق نیستند.
شاگرد: به ظاهر دلیل همچین علمی پیدا میکنیم، ولو احتمال هم میدهیم.
استاد: در این که ظاهر این دو جمع نمیشود که کسی مشکل ندارد. ظاهر دو تا دلیل با هم جمع نمیشوند حالا علم به کذب أحدهما للواقع داریم قطعا؟ شما منزل رفتید بروید عبارت را ببینید.
فالذي يقتضيه النظر- على تقدير القطع بصدور جميع الأخبار التي بأيدينا، على ما توهّمه بعض الأخباريّين، أو الظنّ بصدور جميعها إلّا قليلا في غاية القلّة، كما يقتضيه الإنصاف ممّن اطّلع على كيفيّة تنقيح الأخبار و ضبطها في الكتب- هو أن يقال: إنّ عمدة الاختلاف إنّما هي كثرة إرادة خلاف الظواهر في الأخبار إمّا بقرائن متّصلة اختفت علينا من جهة تقطيع الأخبار أو نقلها بالمعنى، أو منفصلة مختفية من جهة كونها حاليّة معلومة للمخاطبين أو مقاليّة اختفت بالانطماس، و إمّا بغير القرينة لمصلحة يراها الإمام عليه السّلام من تقيّة- على ما اخترناه، من أنّ التقيّة على وجه التورية- أو غير التقيّة من المصالح الأخر.
و إلى ما ذكرنا ينظر ما فعله الشيخ قدّس سرّه- في الاستبصار- من إظهار إمكان الجمع بين متعارضات الأخبار، بإخراج أحد المتعارضين أو كليهما عن ظاهره إلى معنى بعيد.
و ربما يظهر من الأخبار محامل و تأويلات أبعد بمراتب ممّا ذكره الشيخ،[9]
آن یکی هم که خیلی جالب است مرحوم شیخ یک دفاعی از شیخ الطائفه در استبصار میکنند – یعنی جمعهایی که همه ما میگوییم تبرعی است – صفحه 130 میفرمایند «كما يقتضيه الإنصاف ممّن اطّلع على كيفيّة تنقيح الأخبار و ضبطها في الكتب هو أن يقال: إنّ عمدة الاختلاف إنّما هي كثرة إرادة خلاف الظواهر في الأخبار» میگویند بعضیها گفتند تمام روایات قطعی الصدور است، میگویند این انصاف نیست «أو الظنّ بصدور جميعها إلّا قليلا في غاية القلّة، كما يقتضيه الإنصاف» یعنی این روایات متعارض، صادر شده است. بعد میگویند عمده حرف این است که خلاف ظاهر اراده شده است.
تا این جا که میگویند «و إلى ما ذكرنا ينظر ما فعله الشيخ قدّس سرّه في الاستبصار» بعد جلوتر میروند «و ربما يظهر من الأخبار محامل و تأويلات أبعد بمراتب ممّا ذكره الشيخ»؛ یعنی تازه جمع شیخ خیلی خوب است.
آن چیزی که مقصود من است این است «کثرة ارادة خلاف الظواهر فی الاخبار» وقتی انسان میداند که اینها صادر شدند و بسیار اراده خلاف ظاهر شده است فوری میگوید علم دارم یکیاش دروغ است؟! خلاف واقع است؟ اصلا این عبارت متمشی نمیشود، متعارض هستند؟! بله ظاهرشان با هم جمع نمیشوند اما کجا علم دارم که اینها یکیاش خلاف واقع است؟! اتفاقا مباحثه ما همین بود که از ابتدا با این عبارت اخیر شیخ پایهریزی میکنیم؛ یعنی میگفتیم ما اساسا قبول نداریم تعریف تعارض به تکاذب الدلیلین باشد. تعارض یعنی ظاهرینش با هم جمع نمیشوند. این را معنا کنید آن وقت جلو برویم، وقتی جلو رفتیم با قاعده الجمع مهما امکن دستگاه دیگری بر پا کردیم، اولی من الطرح و همه اینها جمع عرفیاش طور دیگری شد و همینهایی است که خود شیخ هم میفرمایند و از شیخ در استبصار دفاع میکنند.
والحمدلله رب العالمین
کلید: درصد، اعشار، منطق ارسطو، جواهر الکلام، وسائل الشیعه، استبصار، رسائل، فرائد الاصول، صاحب جواهر، متعارضین، جمع تبرعی، استبصار، تکاذب الدلیلین، جمع عرفی، نماد اعشاری، جمشید کاشانی، شیخ انصاری، علم قاضی، اطمینان، استحسان، بینة، قسم، مدعی، حق الناس، حق الله، ریاضیات، شهادت 4 مرد، شهادت تأدیبی، دوی عدل، برهان، اعتباریات، ارادة خلاف ظاهر، طلاق، اطلاقات، بنائات عقلائیه، الجمع مهما یمکن، مجهول الحال، بناگذاری فضلیتی، بنا گذاری عزیمتی، بناءات طولیه، تاریخ حدیث
[1] وسائل الشيعة، ج27، ص: 265-267 وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: دَخَلَ الْحَكَمُ بْنُ عُتَيْبَةَ وَ سَلَمَةُ بْنُ كُهَيْلٍ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع فَسَأَلَاهُ عَنْ شَاهِدٍ وَ يَمِينٍ فَقَالَ قَضَى بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص- وَ قَضَى بِهِ عَلِيٌّ ع عِنْدَكُمْ بِالْكُوفَةِ- فَقَالا هَذَا خِلَافُ الْقُرْآنِ- فَقَالَ وَ أَيْنَ وَجَدْتُمُوهُ خِلَافَ الْقُرْآنِ- قَالا إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ- فَقَالَ قَوْلُ اللَّهِ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ- هُوَ لَا تَقْبَلُوا شَهَادَةَ وَاحِدٍ وَ يَمِيناً- ثُمَّ قَالَ إِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ قَاعِداً فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ- فَمَرَّ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قُفْلٍ التَّمِيمِيُّ وَ مَعَهُ دِرْعُ طَلْحَةَ- فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع هَذِهِ دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ- فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قُفْلٍ اجْعَلْ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ قَاضِيَكَ- الَّذِي رَضِيتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ فَجَعَلَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ شُرَيْحاً- فَقَالَ عَلِيٌّ ع هَذِهِ دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ- فَقَالَ لَهُ شُرَيْحٌ هَاتِ عَلَى مَا تَقُولُ بَيِّنَةً- فَأَتَاهُ بِالْحَسَنِ فَشَهِدَ أَنَّهَا دِرْعُ طَلْحَةَ- أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ- فَقَالَ شُرَيْحٌ هَذَا شَاهِدٌ وَاحِدٌ- وَ لَا أَقْضِي بِشَهَادَةِ شَاهِدٍ حَتَّى يَكُونَ مَعَهُ آخَرُ- فَدَعَا قَنْبَرَ فَشَهِدَ أَنَّهَا دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ- فَقَالَ شُرَيْحٌ هَذَا مَمْلُوكٌ وَ لَا أَقْضِي بِشَهَادَةِ مَمْلُوكٍ- قَالَ فَغَضِبَ عَلِيٌّ ع وَ قَالَ- خُذْهَا فَإِنَّ هَذَا قَضَى بِجَوْرٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ- قَالَ فَتَحَوَّلَ شُرَيْحٌ وَ قَالَ لَا أَقْضِي بَيْنَ اثْنَيْنِ- حَتَّى تُخْبِرَنِي مِنْ أَيْنَ قَضَيْتُ بِجَوْرٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ- فَقَالَ لَهُ وَيْلَكَ أَوْ وَيْحَكَ- إِنِّي لَمَّا أَخْبَرْتُكَ أَنَّهَا دِرْعُ طَلْحَةَ- أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ- فَقُلْتَ هَاتِ عَلَى مَا تَقُولُ بَيِّنَةً- وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَيْثُ مَا وُجِدَ غُلُولٌ أُخِذَ بِغَيْرِ بَيِّنَةٍ- فَقُلْتُ رَجُلٌ لَمْ يَسْمَعِ الْحَدِيثَ فَهَذِهِ وَاحِدَةٌ- ثُمَّ أَتَيْتُكَ بِالْحَسَنِ فَشَهِدَ فَقُلْتَ- هَذَا وَاحِدٌ وَ لَا أَقْضِي بِشَهَادَةِ وَاحِدٍ حَتَّى يَكُونَ مَعَهُ آخَرُ- وَ قَدْ قَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص بِشَهَادَةِ وَاحِدٍ وَ يَمِينٍ- فَهَذِهِ ثِنْتَانِ ثُمَّ أَتَيْتُكَ بِقَنْبَرٍ فَشَهِدَ أَنَّهَا دِرْعُ طَلْحَةَ- أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ فَقُلْتَ هَذَا مَمْلُوكٌ- وَ لَا أَقْضِي بِشَهَادَةِ مَمْلُوكٍ وَ مَا بَأْسٌ بِشَهَادَةِ الْمَمْلُوكِ إِذَا كَانَ عَدْلًا- ثُمَّ قَالَ وَيْلَكَ أَوْ وَيْحَكَ- إِنَّ إِمَامَ الْمُسْلِمِينَ يُؤْمَنُ مِنْ أُمُورِهِمْ عَلَى مَا هُوَ أَعْظَمُ مِنْ هَذَا.
[2] سورة طلاق، آیة2
[3] سورة بقرة آیة 282
[4] همان
[5] وسائل الشيعة، ج27، ص: 360-361
[6] وسائل الشيعة، ج27، ص: 339
[7] فرائد الأصول، ج4، ص: 38
[8] همان، ص116
[9] همان، ص 129-131
دیدگاهتان را بنویسید