مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 53
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: روایت بابی که در وسائل فرمودید، روایت چهاردهم را نتوانستیم تطبیق بدهیم. سوال کلا درباره خود صاحب وسائل هست که بعضی حدیثها را میآورد که آدم نمیتواند با آن عنوان تطبیقش بدهد.
استاد: اینها از لواحق و توابع روایت سیزدهم است، چون مضمون روایت سیزدهم روایت مهمی بود که حضرت فرمودند وقتی چشم خودت ندیده، دو تا شاهد هم شهادت ندادند «فهو من اهل العدالة و الستر»[1] ممکن است از کلمه اهل ساده رد بشویم اما اگر واقعا در عبارت امام آمده باشد، امام علیه السلام کلمه «اهل»، را به کار ببرند خیلی استفاده علمی دارد، «من أهل العدالة»، شما همین که ندیدید دو تا شاهد هم نگفتند، آیا اهل عدالت است؟! اهل، اهلیت است. این اهلیت، کدام اهلیت است؟ یعنی همین که شما ندیدید او اهل عدالت است؟! اگر این معنا باشد اهل یعنی چه؟ یعنی اهل عدالتی که در فضای حقوق این جا ما میگوییم. اصلا کار ندارند حضرت بخواهند بگویند، «من اهل العدالة»، از اهل عدالت است یعنی اهلیت واقعیه دارد. معلوم است سخن حضرت در این است. یعنی اهلیت حقوقیه دارد. اهلیتی که شارع برای یک مسلمان امتیاز قرار داده است. خیلی کلمه اهل در این جا نقش مهمی دارد.
شاگرد: پس «ستر» هم مهم است؟
استاد: یعنی تو ندیدی، دو تا شاهد هم که نگفتند، «من أهل الستر»؛ یعنی اگر قرار بود پردهدر باشد میشنیدی، میدیدی، معروف میشد. کلمه معروف که حالا بعدا فرمودند.
شاگرد: این که عدالت را با «ستر»، آوردند یعنی میخواهند بگویند در عدالت، آن ستر موضوعیت دارد.
استاد: بله اینها نکات خوبی است فقط انسان باید تلطیف کند و از کلام خود امام علیه السلام ببیند، مقصود را بگیرد بعد در فضای برداشتی که در فتاوا و مطالب هست بیاید.
دنبالش حضرت چه فرمودند؟ فرمودند «و من اغتابه»[2] اغتاب نگفتند یعنی کسی او را متهم کند. غیبت یعنی چه؟ یعنی نقصی هست آشکار کند. این طور کسی که تو ندیدی اگر یک کسی میداند و بیاید آشکار کند او بد کرده است. یعنی شارع میخواهد او أهل العدالة باشد. واقع را نباید گفت؟! حقایق را باید گفت یکی از حقایق این است که این واقعا عادل نیست؛ من هم بگویم. میگویند نه، این جا مقامی است که او اهل العدالة است. این اهلیت مطلوب شارع است. شارع نمیخواهد آن چیزی که او مخفی دارد آشکار بشود. «اهل العدالة و الستر» است و اگر کسی آمد این را بهم زد «اغتابه بما فیه فهو خارجٌ من ولایة الله»[3].
این ولایت چه ولایتی است؟ این ولایتی است که خدای متعال بر هر مسلمی در جامعه اسلامی قرار داده است. دیروز ابوسفیان معاند اسلام بود و امروز بعد از فتح مکه دست بالا برد و مسلم شد. یعنی الان به تو میگوییم «أنتَ مسلم»، احکامی که اسلام ظاهری دارد بر تو بار میشود. این طور نیست که مدام برویم تفحص باطن بکنیم. این حکم ظاهری بر کسی که الان در جامعه اسلامی یک فردی از مسلم به حسب ظاهر شناخته میشود این مطلب بسیار مهمی در این فضا است.
لذا به همین مناسبت صاحب وسائل روایت بعدی را آوردند؛ یعنی تاکید کردند که ببینید ائمه فرمودند که میدانی یک چیزهایی در شخص هست، بگذار به اهل عدالت بماند. تبع آن هست، من هم که خواندم دیدم ایشان آوردند که مقصودشان آن بوده است. حالا برگردیم بحث خودمان که آن هم مطالب مهمی در کار است.
داشتیم ادله اثباتیه را بررسی میکردیم که ببینیم چگونه باید با همدیگر جمع بکنیم؟ مرحوم شیخ فرمودند که علمای بزرگی مثل یکی از قدیمین، مفید، شیخ در خلاف، سرائر در «احد قولیه»، ظاهر وسیله اینها فرمودند، «معرفته بالاسلام» همین که مسلمان است شهادتش قبول است. بعد ادلهای را آوردند شروع کردند رد کردند؛ مثلا دیروز عبارتی را خواندیم فرمودند «إمّا لما دلّ علی کفایة مجرد الاسلام و عدم ظهور الفسق فی ثبوت العدالة» کلمه ثبوت را به کار بردند؛ یعنی برای این که عدالت ثابت بشود که معلوم میشود عدالت یک واقعیتی دارد و برای این که آن عدالت واقعی نزد ما هم ثابت بشود، همان اسلام و عدم ظهور الفسق کافی است. بعد به روایت سلمة استشهاد می کنند در حالی که در روایت سلمة، ثبوت نبود. لسان روایت این بود که «و أعلم أنّ المسلمین عدولٌ» نه این که «تثبت عدالتهم». این عدول، یک عدالت واقعی نیست. معلوم است این جا حضرت نمیخواهند بگویند مسلمین همه آن ملکه را دارند و خداترس هستند، کاری به آن ندارند. این جا ثبوت به معنای تحقق است. نه به معنای یک امری که الان حضرت بخواهند از آن پرده بردارند.
بعد شیخ فرمودند که «أمّا دعوی مانعیة الفسق لقبول الشهادة فیکذّبها الادلة الکثیرة»، فرمودند اگر هم بگویید که فسق مانعیت دارد، مکذّب این دعوی ادله بسیار زیادی است که «من الکتاب و السنة علی کون العدالة شرطاً» عدالت شرط است. بعد شروع میکنند آیاتی را ذکر فرمودن، «یکذّبها» دیروز عرض کردم واقعا «یکذّبها» محقق است؟ یادم میآید مباحثه تعادل و تراجیح بود بخشی از عبارت مرحوم شیخ در تعادل و تراجیحِ رسائل را مکرر آوردیم صحبت کردیم. اولی که میخواستند تعارض را جا بیندازند میگفتند «تکاذب الدلیلین» این میگوید آن دروغ است، آن میگوید این دروغ است، آخر دو تا دلیل ظاهرش با همدیگر تنافی دارند یعنی این دارد میگوید آن دروغ است؟! فوقش این است که میگوید این ظاهر مراد نیست اما آن جا فضای کلاس بود تکاذب بود و چقدر سر همین بحث کردیم.
سر «الجمع مهما امکن»، ضوابطش، جمع عرفی، مفصل صبحت شد. بعد خود مرحوم شیخ وقتی بحثها تمام شد، در اواخر بحث تعادل و تراجیح فرمودند غالب روایاتی که از معصومین علیهم السلام میآید اصلا خلاف ظاهرش مراد است. خب وقتی شما قبول میکنید غالبا خلاف ظاهر روایات مراد است پس تکاذب نگوییم؛ خیلی عبارات جالبی بود که میفرمایند ظاهرش مراد است یعنی چه؟ یعنی ولو دو تا روایت ظاهرش با هم جور نیست ما میدانیم خلاف ظاهر اراده کردن خیلی زیاد است. وقتی زیاد است نگویید تکاذب.
برو به 0:08:23
شاگرد: تکاذب به لحاظ دلیل حجیت خبر نیست؟ چون فرض کنید وقتی دو تا دلیل مدلولشان متباین بالذات نباشد ولی این دلیل میخواهد بگوید هم این حجت است، هم این حجت است ما علم داریم که نمیشود مثلا این دو تا ضدین هستند و لذا هر کدام میگوید آن چیزی که حجت است من هستم، از این حیثش تکاذب است.
استاد: خب صبحت سر ضدینش است. وقتی این میگوید این، او میگوید او، ظاهرش این است. اینها ضدین هستند؟ دلیل «صدِّق الخبر» میگوید یکیاش؛ کجا یکیاش؟ هر دو را تصدیق کن بعد با هم جمعش کن. شما میگویید تکاذب، این دلیل میگوید او کذب است یعنی خلاف واقع است. از کجا خلاف واقع است؟ شما اول هر دو را قبول بکن بعد برو؛ البته دوباره در آن فضا میرویم، شما خواستید و حوصله داشتید آن از مباحثههایی است که ضبط شده است.
علی ای حال فعلا آن چیزی که من میخواهم این جا عرض کنم این است که این معنای تکذیبی که فرمودند، اولا ما میخواهیم ببینیم دو تا دلیل اگر جمع عرفی دارند، شما میگویید «یکذّبها»؟! یک دلیل دارد میگوید مانعیة الفسق، یک دلیل میگوید شرطیة العدالة؛ بعد فرض گرفتیم این دو تا جمع عرفی دارند. وقتی جمع عرفی دارند اصلا حاضر نمیشویم بگوییم «یکذّب». شما دارید طوری میبینید میگویید جمع عرفی نیست.
شاگرد: بیانشان روی ادله است بیانشان ادعای یک مبنایی است؟
استاد: قبلش گفتند ادله نیست.
شاگرد: این بیانی که شما داشتید فرمودید که لایه لایه روی هم میآیند، طولی هستند خب با آن بیان میشود ادله را جمع کرد، دلیلی که ظاهرش مانعیة فسق است و دلیلی که ظاهرش اشتراط عدالت است. اینها را با هم جمع میکنیم میگوییم در یک لایهای اشتراط عدالت است بعد دومی میآید تفسیرش میکند به این که ظهور فسق در واقع مانع از این هست که عدالتی که قبلا احراز شده به اصالة العدالة ادامه پیدا بکند و این را کنار میزند. اما اگر گفتیم اصلا بالکل ادعا بکنیم که اصلا عدالت شرط نیست، نه این که بگوییم عدالتی هست و ما برای کل مسلمین احراز بکنیم، میگوییم اصلا عدالتی شرط نیست بلکه فقط فسق است که مانع است. آیا میتوانیم فرمایش ایشان را بپذیریم که بگوییم ادله کثیره «یکذّبها»؟
استاد: هر دو تایی را میتوانیم طوری بیان کنیم که بین دو تا دلیل دعوا بشود.
شاگرد: ایشان دلیل نفرمودند، ایشان فرمودند مبنا.
استاد: صفحه قبل 124 فرمودند «و إمّا لإنّ المستفاد من الأدلة کون الفسق مانعا»، بعد میگویند «یکذّبها» ادله کثیرهای که میگوید شرط آن هست. خب حالا میخواهیم همین را جمع کنیم.
شاگرد: این جا دیگرظاهر نیست، آن میگوید من مبنایی را گذاشتم که درست است مبنای من مستفاد از ادله است، دلیل را جلو نیاورده است، میگوید من استظهارم را کردم و تمام شد، حالا مبنای این شد. ایشان میفرمایند این طور مبنای سفت و محکمی که نخواهید به آن دست بزنید، این«یکذّبهم»
استاد: «یکذّب»، چه؟ شرطیت عدالت. میخواهیم ببینیم «یکذّب» هست یا نیست. ما میخواهیم همین را بگوییم. اگر الان بین همین دوتایی که شما دارید میگویید آن مبنا با این شرطیت عدالت، ما یک جمع عرفی میتوانیم بکنیم؛ کاری به لسان دلیل هم نداریم. میخواهیم این دو تا حرف را یعنی محتوی است دیگر، اگر بین دو تا مبنا ما میتوانیم جمع عرفی بکنیم، دیگر «یکذّب» سر میرسد؟ میگویید از کجا؟ شیخ میگوید «یکذّب»؛ یعنی جمع عرفی نداشته است.
در این طور مسائل خیلی هنوز ظرافتکاریها هست که ممکن است اسم آن در کلاس برده نشده باشد. من یک مثالی عرض بکنم. اگر دو تا دلیل داریم که یکی حاکم و دیگری محکوم است، جمع عرفی دارد یا ندارد؟ بلاریب دارد. هیچ کدام از شما بزرگوارها به من ایراد نمیگیرید که این دلیل حاکم و محکوم را متعارض میبینید. میگویید جمع عرفی دارد و حاکم است و محکوم؛ این قبول است؟ حالا یک سوال ولو سوال پوچ و چرتی هست ولی سوال چرت هم میتواند جواب داشته باشد. این را همه شنیدید و مثل منِ طلبه محضر شما اشکال میکنم و میگویم اساسا حکومت جمع عرفی نیست.
چرا؟ به خاطر این که همه شنیدیم مرحوم میرزا حبیب الله رشتی در حمام که شیخ را نمیشناختند، یک سوالی را از شیخ از دو تا روایت پرسیدند، شیخ چه جوابی داد؟ فرمود این حاکم بر آن هست. آقا میرزا حبیب الله گفتند -در اصول فقه بود- که حاکم یعنی چه؟ شیخ فرمود که باید 6 ماه درس من بیایی تا بفهمی حکومت یعنی چه؟ سوال این است چیزی که 6 ماه باید عرف برود بفهمد، آقا میرزا حبیب الله باید بروند تا بفهمند، این جمع عرفی است؟! عرف که 6 ماه درس نمیرفت.
گفتم سوال ساده و پوچ است اما جواب این سوال را همه می دانید. لذا آقا میرزا حبیب الله رفتند به درس شیخ. آن قضیه تکفیر هم ظاهرا به خاطر شیخ بوده است شنیده بودند علیه شیخ چیزی نقل کرده بودند ایشان ناراحت شدند. این سوأل واضح است. حکومت برای شناختش به عنوان یک عنصر جمع عرفی کلاسیک 6 ماه باید شیخ توضیح بدهند. اما همین چیز را خود ذهنِ عرف به حمل شایع ارتکازاً میفهمد و درک میکند. الان هم خیلی چیزها هست که اگر ما جمع بکنیم ولی فعلا کار به اسم کلاسیکش نداشته باشیم. شما نمیتوانید ایراد بگیرید، میگویید اسمش را ببر.
برو به 0:15:32
این را جمع کردید؟ بگو چه نوع جمع عرفی است؟ آخر جمع عرفی نوع ندارد، بعدا برای آن اسم میگذاریم. اگر عرف جمع ما را تایید کرد، شما نمیتوانید به ما نسبت بدهید که جمع تبرعی است، میگوییم عرف تایید میکند. میگویید کدام یک از انواع جمع عرفی است؟ میگوییم ما در بند این نیستیم. ما میگوییم جمع عرفی است. عنوان دارد و اگر دارد که فبها. اگر ندارد بعدا عنوانش را در کلاس اصول بگذارید. مثل مرحوم شیخ هم 6 ماه بحث کنند و دقیق ضابطهمندش کنند.
پس این یک نکته که ما صرف این که عنوان اصولی برای یک جمع نداشته باشیم، رمی این جمع به جمع تبرعی بکنیم صحیح نیست. ما باید واقعا خود جمع را خوب تحلیل کنیم و ببینیم عرف همراه هست یا نیست. در مقام جمع یک روایت هست که درمانحن مرحوم شیخ میفرمایند «یکذّبها»
وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: دَخَلَ الْحَكَمُ بْنُ عُتَيْبَةَ وَ سَلَمَةُ بْنُ كُهَيْلٍ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع فَسَأَلَاهُ عَنْ شَاهِدٍ وَ يَمِينٍ فَقَالَ قَضَى بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص- وَ قَضَى بِهِ عَلِيٌّ ع عِنْدَكُمْ بِالْكُوفَةِ- فَقَالا هَذَا خِلَافُ الْقُرْآنِ- فَقَالَ وَ أَيْنَ وَجَدْتُمُوهُ خِلَافَ الْقُرْآنِ- قَالا إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ- فَقَالَ قَوْلُ اللَّهِ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ- هُوَ لَا تَقْبَلُوا شَهَادَةَ وَاحِدٍ وَ يَمِيناً- ثُمَّ قَالَ إِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ قَاعِداً فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ- فَمَرَّ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قُفْلٍ التَّمِيمِيُّ وَ مَعَهُ دِرْعُ طَلْحَةَ- فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع هَذِهِ دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ- فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قُفْلٍ اجْعَلْ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ قَاضِيَكَ- الَّذِي رَضِيتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ فَجَعَلَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ شُرَيْحاً- فَقَالَ عَلِيٌّ ع هَذِهِ دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ- فَقَالَ لَهُ شُرَيْحٌ هَاتِ عَلَى مَا تَقُولُ بَيِّنَةً- فَأَتَاهُ بِالْحَسَنِ فَشَهِدَ أَنَّهَا دِرْعُ طَلْحَةَ- أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ- فَقَالَ شُرَيْحٌ هَذَا شَاهِدٌ وَاحِدٌ- وَ لَا أَقْضِي بِشَهَادَةِ شَاهِدٍ حَتَّى يَكُونَ مَعَهُ آخَرُ- فَدَعَا قَنْبَرَ فَشَهِدَ أَنَّهَا دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ- فَقَالَ شُرَيْحٌ هَذَا مَمْلُوكٌ وَ لَا أَقْضِي بِشَهَادَةِ مَمْلُوكٍ- قَالَ فَغَضِبَ عَلِيٌّ ع وَ قَالَ- خُذْهَا فَإِنَّ هَذَا قَضَى بِجَوْرٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ- قَالَ فَتَحَوَّلَ شُرَيْحٌ وَ قَالَ لَا أَقْضِي بَيْنَ اثْنَيْنِ- حَتَّى تُخْبِرَنِي مِنْ أَيْنَ قَضَيْتُ بِجَوْرٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ- فَقَالَ لَهُ وَيْلَكَ أَوْ وَيْحَكَ- إِنِّي لَمَّا أَخْبَرْتُكَ أَنَّهَا دِرْعُ طَلْحَةَ- أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ- فَقُلْتَ هَاتِ عَلَى مَا تَقُولُ بَيِّنَةً- وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَيْثُ مَا وُجِدَ غُلُولٌ أُخِذَ بِغَيْرِ بَيِّنَةٍ- فَقُلْتُ رَجُلٌ لَمْ يَسْمَعِ الْحَدِيثَ فَهَذِهِ وَاحِدَةٌ- ثُمَّ أَتَيْتُكَ بِالْحَسَنِ فَشَهِدَ فَقُلْتَ- هَذَا وَاحِدٌ وَ لَا أَقْضِي بِشَهَادَةِ وَاحِدٍ حَتَّى يَكُونَ مَعَهُ آخَرُ- وَ قَدْ قَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص بِشَهَادَةِ وَاحِدٍ وَ يَمِينٍ- فَهَذِهِ ثِنْتَانِ ثُمَّ أَتَيْتُكَ بِقَنْبَرٍ فَشَهِدَ أَنَّهَا دِرْعُ طَلْحَةَ- أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ فَقُلْتَ هَذَا مَمْلُوكٌ- وَ لَا أَقْضِي بِشَهَادَةِ مَمْلُوكٍ وَ مَا بَأْسٌ بِشَهَادَةِ الْمَمْلُوكِ إِذَا كَانَ عَدْلًا- ثُمَّ قَالَ وَيْلَكَ أَوْ وَيْحَكَ- إِنَّ إِمَامَ الْمُسْلِمِينَ يُؤْمَنُ مِنْ أُمُورِهِمْ عَلَى مَا هُوَ أَعْظَمُ مِنْ هَذَا.
وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع نَحْوَهُ وَ اقْتَصَرَ عَلَى قِصَّةِ عَلِيٍّ ع مَعَ شُرَيْحٍ وَ زَادَ فِي آخِرِهَا ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ أَوَّلَ مَنْ رَدَّ شَهَادَةَ الْمَمْلُوكِ رُمَعُ[4]
در همین وسائل ابواب کیفیة الحکم باب 14 حدیث 6، حدیثی هست که در کافی هست، در تهذیب و استبصار هم هست. این حدیث از آن روایتهایی است که باز در همه کتب اربعه آمده است. سند هم خوب است. سند کافی مصححه است به ابراهیم بن هاشم که حالا حسن میگویند و الا روایات ابراهیم بن هاشم قابل تصحیح هست.
باز روایت سلمه هست؛ «دَخَلَ الْحَكَمُ بْنُ عُتَيْبَةَ وَ سَلَمَةُ بْنُ كُهَيْلٍ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ علیه السّلام فَسَأَلَاهُ» عرض کردم سند این روایت در کافی به ابراهیم بن هاشم حسن یا مصحح میشود و در تهذیب هم سندش صحیح است. همه را قرار نیست بخوانم، خودتان حتما ببینید. خیلی روایت عالی است. ولی آن چیزی که در این «یکذب» و امثال این طور چیزها مقصود ما است واقعا فرمایشات معصومین چه دستگاهی برای خودش دارد!
میگوید دو نفر از این افراد بر امام باقر سلام الله علیه وارد شدند «فَسَأَلاهُ عَنْ شَاهِدٍ وَ يَمِينٍ» البته عبدالرحمان بن الحجاج آیا مرسل نقل کرده؟ یک واسطه افتاده یا نه، مرحوم مجلسی یک بحثی دارند.
احتمال ارسال دادند و فی الجمله تصحیح هم کردند ولو سر نرسید. این دو تا بر امام علیه السلام وارد شدند. «فَسَأَلاهُ عَنْ شَاهِدٍ وَ يَمِينٍ» شنیده بودند که اهل بیت علیهم السلام میگویند ما به یکی شاهد و قسم مدعی هم کفایت میکنیم. و حکم میکنیم و حال آن که شاهد و بینه باید دو تا باشند. چطور شد که از دو تا به یکی آمدید آن هم با قسم مدعی؟ «فَسَأَلاهُ عَنْ شَاهِدٍ وَ يَمِينٍ فَقَالَ علیه السلام قَضَى بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَضَى بِهِ عَلِيٌّ صلوات الله علیه عِنْدَكُمْ بِالْكُوفَةِ» به شاهد واحد و یمین اینها همه قضاوت کردند، «فَقَالا هَذَا خِلَافُ الْقُرْآنِ» شما یک چیزی را به پیامبر نسبت میدهید که خلاف قرآن است.
زیبایی این روایت در همین استظهاراتی است که ما مدام گرفتار آن هستیم و جواب امام که خودش یک اعجازی است در فضای این استظهارات عجیب و غریب است. «فَقَالَ وَ أَيْنَ وَجَدْتُمُوهُ خِلَافَ الْقُرْآنِ» شما از کجای قرآن درآوردید که قضاوت کردن به یک شاهد و یمین مدعی خلاف قرآن است؟ «قَالا إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ»، –اگر ما بودیم این را نمی گفتیم؟! چون قرآن می گوید– حضرت یک کلمه جواب دادند؛ ببینید آن چیزی که حضرت میگویند جمع عرفی هست یا نیست؟
«فَقَالَ علیه السلام –استفهام انکاری– قَوْلُ اللَّهِ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ هُوَ لَا تَقْبَلُوا شَهَادَةَ وَاحِدٍ وَ يَمِيناً؟» خدا که میفرماید دو تا عادل را شاهد بگیرید یعنی پس قول عدل واحد و یمین را قبول نکنید؟! این چه ربطی به آن دارد؟! چقدر زیبا! قرآن میفرماید، «وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ» پس حالا دیگر شرع میگوید شاهد واحد با یمین قبول نیست؛ چه ربطی به او دارد؟ مفاد آیه شریفه این مفاد است، اولا آیه دارد میگوید «أشهدوا» چه منافاتی دارد که شیخ هم رد می کنند؟! این که عرض کردم این جا جمعهای عرفی سر از چه بسا بینهایت حیثیتهای ضعیفه دربیاورد.
وقتی میخواهید خودتان اشهاد کنید، میخواهید بروید شاهد بیاورید، بگویید فلانی بیا شاهد امر ما باش، هر کسی؟ اگر دنبال هر کسی که نامطمئن باشد بروید که بعدا به طمع میافتد. دیگری میآید به طعمش میاندازد. افساد در آن درمیآید. خودت میخواهی اشهاد بکنی «ذوی عدل» دنبال عدل برو اما حالا گذشته و قاضی الان میخواهد حکم کند «ذوی عدل» هم نبودند اما دو تا شاهد آن جا بوده است. چه منافاتی دارد، اشهاد که میخواهید بکنید «ذوی عدل» باید باشد. اما قاضی وقتی میخواهد دیگری که شاهد بوده است را ببیند، «ذوی عدل» نباشد، یکیاش کافی است یعنی مقام اشهاد، تحمّل شهادت با مقام ادای شهادت دو مقام است. چقدر این چیزها میتواند احکام متفاوت داشته باشد! فوری میگویید قرآن میگوید «أشهدوا ذوی عدل» یعنی مقام اشهاد را همه جای دیگر ببرید، همین «ذوی عدل» را ببینیم یعنی گفته دو تا؛ تمام شد! پس یک شاهد فایده ندارد. این مقام اشهاد است.
بعد امام علیه السلام میفرمایند خدا که نفرمود غیرش را قبول نکنید، به قدری این جواب امام در آن بحثهایی که ما این دو سه روز داشتیم زیبا است که ببینید «لا تقبل» یعنی چه؟ یعنی اگر شارع وقتی فرموده «أشهدوا ذوی عدلٍ» میگوید ای عقلاء! بروید؛ بنای شما هر چه بود من کنار گذاشتم. من میگویم «أشهدوا ذوی عدل»؛ این معلوم است یعنی مفادش این بود که تمام شد. حرف من این است. هر چه که خلاف این است من قبول نمیکنم اما امام چه میفرمایند؟ میفرمایند شارع دارد میفرماید «أشهدوا ذوی عدل»، آیا به این معنا است که از همه چیزها صرف نظر کرده است؟! سوار کرده است.
اگر«ذوی عدل» نباشد؛ میگویم میخواهم الان اشهاد کنم، دو تا عادل ندارم، چه کار کنم؟ خودت میدانی! شرع میگوید «أشهدوا ذوی عدل» اگر «ذوی عدل» پیدا نشد دیگر هیچی، پیش منِ شارع نیا. من گفتم «ذوی عدل»، نداری تمام! شارع این طوری عمل میکند؟! که بگوید اگر عدل نداری هیچی. هیچ کار انجام نده؟ اگر یک شاهد هم هست نگیر؟ امام میگویند وقتی نداری همان یکی را بگیر، بعدش قسم بخور.
به عبارت دیگر یعنی «أشهدوا ذوی عدل عند التمکن»، اگر میتوانی «أشهدوا» آیه که نمیگوید مطلقا «اشهدوا»، اگر متمکنی اشهاد میکنی، اگر متمکن هم نیستی تمام! بحث دیگر تمام شد، این حق تو و مقصودی که داری دیگر تمام شد. یک شاهد عادل هیچ فایده ندارد. کجا آیه این را فرموده؟ «أشهدوا ذوی عدل»، روی پایه اشهادهای مطلق شرعی و عقلایی سوار میشود، وقتی این نشد، آن یکی جایش میآید.
شاگرد: میشود گفت که خود امر دالّ بر این است که در ظرف تمکن است و در ظرف عدم تمکن امر معنا ندارد.
استاد: خب در ظرف عدم تمکن امر معنا ندارد. ولی میتواند به انتفاع موضوع باشد.
شاگرد: این امر قطعا شامل ظرف عدم تمکن نمیشود و لذا منافات ندارد اکتفا به یک شاهد و یک یمین؛ یعنی در جایی که تمکن نداریم ظاهر آیه اصلا ناظر به آن جا نیست.
استاد: اگر ناظر به اطلاقِ حکم باشد، چرا نیست؟
برو به 0:24:53
شاگرد: امر اصلا نمیتواند نسبت به عدم تمکن معنا پیدا کند؟
استاد: بله به عدم تمکن اطلاق ندارد با این که متمکن نیستی بکن یعنی تکلیف به محال اما میتواند ناظر به این باشد که وقتی متمکن نیستیم دیگر هیچی.
شاگرد: تکلیفی اش نمی آید.
استاد: میگوید «أشهدوا ذوی عدل منکم» شما میگویید وقتی متمکن هم نیست «أشهدوا»؟!
شاگرد: میگوییم اصلا معنا ندارد.
استاد: درست است و ما هم قبول داریم اما این معنا دارد که اگر «ذوی عدل» نشدند دیگر هیچی.
شاگرد: از این آیه چنین چیزی در نمیآید.
استاد: اگر اطلاق حکم باشد، میشود؛ یعنی حکم منِ شارع مطلقا این است. من یک حکم مطلق را انشاء کردم. یعنی «أشهدوا ذوی عدلٍ منکم» شد بکن، نشد هم هیچی من دیگر حکمی ندارم. اطلاق انشاء است.
شاگرد: آن انشاء را باید از همین طلب استفاده کنیم یعنی اگر حکم در محدوده ظرف تمکن شد این طور میگوییم. استاد: آن ظرف تمکن برای عقوبتش هست، برای آثارش هست. میگوید اگر متمکن نیستید نمیکنیم یعنی اگر متمکن نیستید حالا من یک حکم دیگر دارم. اگر به اطلاق نگاه کنیم. و حال آن که عرض ما این است که همین فرمایش شما را اگر این طوری نگاه کنیم که اطلاق انشاء اساسا این جا نیست. انشایی که ناظر به سیره مطلق الاشهاد است. عرف عقلا شاهد میگیرند. در این جا با نظارت به آن عرف یک چیزی را اضافه فرموده است، «أشهدوا ذوی عدل»، این جا نمیتوانیم بگوییم انشای مطلقه با سیره عقلا، با آن سیره مطلق اشهاد فاصله گرفته است؛ یعنی بگوید یک انشا است.
من به طور مطلق انشا نکردم، من انشایی را آوردم بار شده در طول آن سیره اشهاد مطلق که وقتی نتوانستی آن وقت فرمایش شما سر میرسد. او میگوید وقتی میتوانی این کار را بکن، وقتی نمیتوانی چه؟ بناء عقلاء که داریم. قبلا در ذیل این، در طول این احکام و مسائل بود، یکی همین بود که شاهد واحد و یمین هم می تواند باشد. حالا دهها روایت هم من این جا یادداشت دارم که این مطلب جواب امام را نظیرش یکی دیگر هم هست که امام علیه السلام به ابوحنیفه گفتند ولو در احکام شرعی نبوده است.
شاگرد: این جا هم ممکن است یک خصوصیت در مورد روایت باشد چون اصلا باب هم عنوانش بحثِ دین هست هم یک خصوصیت در آیه شریفه که آیه شریفه اصلا ناظر به طلاق است. یعنی اصلا استدلال یک مقدار عجیب است، بالاخره در فقه شیعه برای طلاق که دو تا شاهد را لازم میدانیم، چون آیه سوره مبارکه طلاق هست و آیات قبلش هم ناظر به همان بحث طلاق است.
استاد: حالا مرحوم شیخ که «و استشهدوا شهیدین من رجالکم»[5] را برای همین مانحن فیه آوردند، آن که دیگر طلاق نبود.
شاگرد: تعجب بنده از این استدلال امام به این آیه شریفه هست که با این که میدانیم حداقل این آیه در مورد نسبت به طلاق حتما دو تا را الزام دارد و این که فرمودید مثلا دو تا شاهد ندارم چه کنم؟ میگوید اصلا طلاق نده، نمیگوید که حالا با یک شاهد و قسم طلاق بده. یعنی چطور امام به این آیه این طور استشهاد فرمودند؟ و توضیحی این طوری نسبت به آیه فرمودند؟
استاد: امام که آن را توضیح ندادند، اصلا آیه را او خواند. او آیه را خواند، چه چیزی هم میخواست بگوید؟ میخواست بگوید قرآن دارد میگوید اساسا اشهاد با دو تا هست، نه با یکی. مسلمین میدانند که وقتی میگوییم بینه در طلاق لازم است، بینه یعنی دو شاهد؛ موردش طلاق است نه این که تمام شهادت عادلین و اشهاد ذوی عدل طلاق باشد و لذا در موارد دیگر هم همه مسلمین میدانند که میگویند بینه عادله بیاید، بینه چقدر میشود؟ 2 تا شاهد عادل میشود. لذا او گفت و امام هم روی همان چیزی که او گفت جوابش دادند فرمودند که شما می گویی قرآن میگوید 2 تا عادل اشهاد بکنید یعنی از 2 تا عادل قبول بکنید، معنایش این است که از یکی شاهد و یمین قبول نکنید؟!
شاگرد: در مورد آیه که طلاق هست، منظور آیه قطعا همین است.
شاگرد2: اگر شارع به خاطر این که مثلا یک نفر است، در معرض فوت است، در معرض بلا است
شاگرد: بحث طلاق است.
شاگرد2: طلاق باشد، هر چیزی باشد.
شاگرد: امر که میکند دو نفر شاهد بگیر، اگر حالا با یک نفر میخواهد طلاق را محقق بداند باید دوباره بفرماید که با یک نفر هم محقق میشود.
شاگرد3: اگر در مقام بیان این باشد که تمام مثلا خصوصیات را ذکر بکند ظاهرش این است که دو تا شاهد عادل باید باشد و چیز دیگری هم کفایت نمیکند الا این که یک دلیل ثالثی بیاید که قید بزند. نزاع آیه این است که دو تا شاهد عادل باید باشد و غیر از این هم نیست. حضرت هم که فرمودند، میخواستند اسکاتی جواب بدهند. این بحث طلاق به بحث ما چه ربطی دارد؟ اصل جواب این است که این برای طلاق است، جای دیگری که نداریم.
شاگرد2: اشهاد با قبول شهادت یکی است؟
شاگرد3: بله آن هم یکی است، آن هم یک جواب دیگری در بحث طلاق است، بحث حضرت را میشود استدلال بگیرید برای این که بناء روی بنا است.
استاد: شبیه این البته نه درفقه، امام علیه السلام ظاهرا از ابوحنیفه سوال کردند -خودشان- که چرا نخاع آن مغزی که در ستون فقرات گوسفند است، خوردنش حرام است؟ از محرمات گوسفند یکی نخاع گوسفند است. صحبت شد و امام علیه السلام فرمودند که حرمت نخاع برای این است که مجرای منی است و چیزی که مجرای منی است حرام است. ابوحنیفه خوشحال شد و شاید تعبیرش این است که «ظفرتُ بک»؛ یعنی مچ شما را گرفتم که حاج آقا این را نقل میکردند حضرت هم این جا ناراحت شدند که تعبیر این طوری به کار برد.
بعد گفتند «بماذا یا نعمان؟» دیگر نگفتند «یا ابا حنیفه» کنیه برای او بکار بردند. او گفت که قرآن میگوید «یخرج من بین الصلب و الترائب»[6] اما شما میگویید نخاع مجرای منی است. حضرت فرمودند «أ قال لم یخرج من غیره؟»، این طور نیست که «یخرج من بین الصلب و الترائب و لایخرج من غیره»، مانعة الجمع نیست. «و کذلک یخرج من النخاع»، این طور استظهارات خیلی مهم است در این جایی که وقتی ما ذهنمان سریع تعارض درست میکند وقتی تأمل میکنیم میبینیم تعارض نیست.
یعنی ما زود سراغ تصادم و تنافی و تهافت دلیلین میرویم و حال آن که وقتی تأمل میکنیم یک لسان متکفل حیثی از حیثیات حقوقی و شرعی و انشایی و تکوینی است. اما همان جا چیزهای دیگر هم می باشد. در فرمایش امام میگویند اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند. حضرت جوابش را دادند. این جا هم شبیه همان است، میگوید تو میگویی آیه فرموده «ذوی عدل» را اشهاد کنید حالا این در انشائیات است، با آن تکوینیات فرق میکند ولی آن طوری که در ذهن قاصر من هست بسیار عالی است. او با این آیه چه چیزی میخواست بگوید؟ میگفت قرآن میگوید وقتی سراغ بینه رفتید، سرو کار شما با دوتا است.
مورد را هم الغای خصوصیت میکند، چرا؟ چون میدانیم قرآن دارد میگوید یعنی بنیه داشته باشید. نه این که یعنی طلاق و خلاص و من دیگر کاری با غیر طلاق ندارم. ولذا هم در آیه برای اموال میفرماید «و استشهدوا شهیدین من رجالکم»، شیخ هم فرمودند: «یکذّبها الادلة الکثیرة من الکتاب و السنة علی کون العدالة شرطاً مثل قوله تعالی إثنان ذوی عدل منکم، أشهدوا ذوی عدل منکم و قوله تعالی و استشهدوا شهیدین من رجالکم»؛ یعنی اگر هم مورد طلاق است اما بینه میزان است. تعدد برای بینه بودنش است. نه، تعدد ذوی عدل برای طلاق بودنش است.
برو به 0:34:21
شاگرد: اگر آیه ظهور داشته باشد نسبت به فرمایش حضرتعالی، بله. منتها آیه در مقام اطلاق و در مقام بیان این است که حکم طلاق را از جمیع جهاتش بفهمیم. والا یک دلیل دیگر بیاید این اطلاق را قید بزند ولی خود آیه فی حدنفسه دارد میگوید اگر آمدند امساک کردید و خواستید جدا بشوید دو تا عدل بیاورید و برای خدا شهادت را اقامه بکنید؛ ظهورش این نیست که بخواهد بگوید دو تا شاهد بردارید بیاورید و گرنه آیه کفایت نمیکند اطلاق آیه همین است مگر اینکه دلیل دیگر بیاید. اگر دلیل دیگر بیاید و شما دلیل دیگری نداشتید.
شاگرد2: منظور آقا یک اطلاق مقامی در مقام شریعت باشد یعنی اگر شارع این را گفت و دیگر هیچ چیزی تا آخرش نگفت.
استاد: ان شاء الله که دروغ است ولی به گوشم خورد که شاگردی از استادش نقل کرده بود که آن استاد گفته بود چطور میگویند در اسلام بن بست نیست؟ ما که به بن بست رسیدیم. بله میشود که ما طوری نگاه کنیم که به بن بست برسیم، کاری ندارد، خیلی هم آسان است. زود هم میرسیم اما اگر عینک را عوض کنیم آن طوری که واقعا هم عرف عام است. ضوابطی که در بعضی جاها به طورمضیق قرار گرفته را برداریم، به بن بست نمیرسیم.
حالا همین جا شما میفرمایید که در شریعت اسلامی زن کسی در یک بلد است الان شرایط این آقا طوری شده که نمیتواند برگردد نفقهاش را بدهد؛ میخواهد ارسال کند که من تو را طلاق دادم، -آزاد باش- الان هم جایی هست که دوتا شاهد پیدا نمی کند یا عادل نیستند – شما به عنوان شارع – واقعا شما از نظر فقه به او چه میگویید؟
شاگرد: می گوییم ضرورت است. ابتدای آیه میگوید دو تا شاهد باید باشد.
استاد: میدانم. ضرورت را چه کار کند؟
شاگرد: اگر دلیل داشته باشد ضرورت میشود.
استاد: حالا دلیل نداریم.
شاگرد: دلیل نداشتیم هیچی نمی تواند طلاق بدهد.
استاد: الان مسافرت پیش آمده به دریا میرود، آن هم که آن جا بماند.
شاگرد: اگر ضرورت بشود طبق ضرورت ما بگوییم حالا جانش در خطر است، عِرضش در خطر است، خب عیبی ندارد. بدون شاهد به خاطر آن مساله اهمیتش بالاتر است بدون شاهد طلاق بدهد. مورد ابتداییاش این است. آیه اول می گوید دو تا شاهد میخواهد. اطلاق مقامیاش میگوید دو تا میخواهد و غیر از این هم نیست.
شاگرد2: به نظر میرسد نزاع تا یک حدودی لفظی است. خود حضرتعالی اگر در هیچ جای شریعت هیچ روایتی و در هیچ جای شریعت هیچ صحبتی از یک عادل نبود و حالا شما این جا مثلا میفرمودید ما در این جا به شارع نسبت میدادیم که آن را جایز دانسته یا حداقل میگفتیم لازم است انجام دهد.
شاگرد: نه، بحث ظهور است.
شاگرد2: عرضم همین است یعنی آقا هم در واقع دارند میگویند اگر ما یک دلیل دیگری در جایی دیده باشیم مثلا یک روایت دیگری بگوید منافاتی با فرمایش شما قاعدتا نباید داشته باشد که میتوانیم مثلا حمل کنیم.
شاگرد: یک دلیل دیگری باشد دست از ظهور برمیداریم، ظهور ابتدایی این است که دو تا هم میخواهد و غیر از این نیست. اطلاق مقامی است.
استاد: فرض بگیریم این جا دو تا آیه و یا دو تا حدیث با حجیت تامه هست. یکی میفرماید «أشهدوا ذوی عدل منکم»، یکی میگوید «أشهدوا ذا عدل منکم» فرض گرفتیم که به دو تا دلیل برخورد کردیم و هر دو هم از نظر حجیت تام هستند. ما میخواهیم بین اینها جمع کنیم به نظر شما چند وجه جمع داریم؟
شاگرد: دست از اطلاق مقامی برمیداریم، میگوییم آن اطلاق مراد جدی نبود پس یک دلیل دیگر هم میآوریم.
استاد: خب چطور حالا جمعش کنیم؟
شاگرد: هر دوش درست است.
استاد: چطور درست است؟ در یک دلیل دو تا است و در دیگری یکی است.
شاگرد: ابتدایش اطلاق مقامی ثابت میشود با دلیل دیگر دست از این اطلاق مقامی برمیداریم و قید میخورد.
استاد: خب حالا که برمیداریم چطور معنا میکنیم؟ دو تا را اشهاد کنید، این را طرح میکنیم؟
شاگرد: هر دو تایش هست. روی فرمایش حضرتعالی که جمع عرفی میخواهد آن دیگر باید خود دلیل داشته باشیم که بگوید مثلابه معنی ترتب است. مثلا اگر یک جایی دسترسی پیدا نکردیم، ما میگوییم تخییر است. خیلی از روایات این طوری دارد. ما میتوانیم دو تا شاهد بگیریم یا میتوانیم یکی بگیریم، ترتب اثبات نمیشود، ترتب دلیل میخواهد. اگر دلیل و عرف در جمعش از دلیل در بیاورد که به نحو ترتب است، بله.
استاد: این تخییر لازمه انشاء مانعی ندارد، تخییر ثبوتی را شما چطور فرض میگیرید حکیمانه باشد؟ بین یکی و دو تا مخیر هستی.
شاگرد2: باید مثلا یک حمل به استحبابی باشد.
استاد: بله شما باید مثلا بگویید دو تا بهتر است. یکی حدقلش است. او کافی است. او افضلش است یا بگویید دو تا عندالتمکن است اما یکی عند عدم التمکن است. و الا همین طوری بگویید مخیر هستید. خب بین 1 و 2 تخییر یعنی چه؟ یعنی همان 1، دو هم که یعنی ده تا اگر 10 تا بیاورد هم بدعت میشود؟! بلکه برای محکم کار آورده است. یک کسی میگوید برای محکم کاری شاید یکی از اینها مرد، من میخواهم 3 تا شاهد بیاورم بگوییم؛ نه، شرع میگوید 2 تا و اگر 3 تا بیاوری کار حرام کردی؛ میتوانی به شرع نسبت بدهی؟! میگوییم شرع میگوید که اگر 3 تا آوردید، «أشهدوا ذوی عدل»، میگوید خدا نمیتوانست بگوید، اگر خواستی 3 تا هم مخیر هستی؟! «ذوی» مفهوم ندارد که یعنی 3 تا نه، برای محکم کاری.
شاگرد: همین افضلیت را از کجا میتوانیم بفهمیم؟ خلاصه در جمع باید یک چیزی را به دلیل اضافه کنند چون گیر میکنیم میگوییم دو تاش هست. تخییر هم هست. چه کار بکنیم؟ میگوییم افضلیت است. یکی میگوید افضلیت، یکی مثل حضرتعالی ترتب بگوید. خب دلیل اینها چیست؟
استاد: همین بحثهای چند روز ما این است که اگر ما طولی میگیریم دلیل ما آن پایه است. همانی که دلیل زیر او بود که در طول آن دلیل جدید هم هست.
شاگرد: عرف باید بفهمد که این دلیل اولی «ذا عدلٍ» پایه است و آن دومی ترتب بر این دارد.
استاد: خود عرف سیره اشهاد را دارند، همه هم سراغش میروند. شارع هم منع نکرده است. بسیاری از جاها هم میبینیم که تأیید کرده است. این جا در این مورد خاص فرموده دو تا؛ میگوییم چون شارع در این مورد دو تا فرمود اگر دو تا پیدا نکردید دیگر هیچی اصلا از ناحیه شارع ما دلیلی برای این نداریم.
اگر در طول هستند چرا نداریم؟ یعنی حتما باید در همین مورد دلیل دیگر بیاید بگوید یکی کافی است؟ یا وقتی در این مورد دو تا را فرموده، اگر نشد، بازگشت ما به سایر ادلهای است که به نحو عموم یا استقرار بنای عمومی یا ادله عامه است. شما میگویید چون این دلیل آمد اطلاق مقامیاش طوری است که دیگر مانع از این هست که بخواهیم آن بعدیها را مقابلش سان بدهی؛ لازمه فرمایش شما این هست یا نیست؟
شاگرد: ابتدایش این است بعد جمع میشود.
استاد: خب اگر جمع کنید ما هم دنبال همین هستیم. اگر ذهن شما به عنوان جمع عرفی بپذیرد، نه این که یک چیزی همین طوری تبرعی بخواهد، به عنوان جمع عرفی بگویید شارع که «ذوی» فرموده یعنی بدون این که از آن کلیات، چیزهایی که میدانیم، سیرهای که هست، دیگر دلیل جدید نیاز نداریم. آنها که بود، این جا دارد به عنوان یک چیزی که معلوم هست -به تعبیر ایشان تکلیفی اش حداقل- قیدش تمکن است. دو تا بگیرید. خب بگوییم شارع میگوید اگر دو تا نبود، دیگر هیچی؛ اصلا ضرورت زندگی یک نفر به این گیر کرده، بگوید نداریم؛ داریم یا نداریم؟ این سوال ما است. -داریم مباحثه طلبگی می کنیم.-
اگر بگوییم در طول هم هست ما این جا دلیل داریم، طوری نیست که دوباره در خصوص مورد طلاق برویم دنبال دلیل بگردیم. چرا؟ به خاطر این که آیه در خصوص طلاق فرموده «أشهدوا ذوی عدلٍ منکم» خب «ذوی عدل»؛ یعنی عند التمکن، خب وقتی متمکن نیستی شارع دیگر حرفی ندارد، طلاق نده.
شاگرد: این حدیث آخر باب، اختلاف مورد را بیان میکند. حدیث آخرش بحث دین است. منظور این که اختلاف مورد محتمل است این روایت هم این احتمال را نه تقویت، بلکه تأیید میکند.
استاد: بله، در خود این که موارد شاهد و یمین چیست در کتب فقهی هم هست. جلد 40 یا 41 جواهر مراجعه کنید همین طور است. یعنی دقیقا فقهاء مواردی را دستهبندی کردند برای آن جایی که حتما باید دو تا شاهد باشد، شاهد و یمین کافی نیست. اما در اموال شاهد و یمین کافی است مثلا در فلان طیفی از مطالب شاهد و یمین کافی نیست، اینها فتوا هم دارند و من اینها را هم حرفی ندارم. الان بحثی که ما داریم میکنیم ورای آن دستهبندیهایی است که از حیث دلیل و خصوصیات مورد هست. ما فعلا میخواهیم یک پایهای در فکر ما شکل بگیرد که فوری نگوییم اطلاق یک دلیل در عرض اطلاقهای دیگر است که وقتی این اطلاق آمد اطلاق مقامی نافی غیر خودش است.
ما این را نگوییم. وقتی میآید اگر این اطلاق در طولِ ادله دیگر هست وقتی در طول آنها است با عدم تمکن از او و در سایر موارد آن پایه اصلی موجود بوده، چیزی نیست که دوباره بگوییم چون در این مورد دلیل شرعی آمد، وقتی ما نتوانستیم به حذافیر دقیقا تمام خصوصیات این دلیل شرعی را انجام بدهیم به اصول عملیه و سایر چیزها مراجعه میکنیم و دیگر دست ما از دلیل در این ناحیه کوتاه هست.
آیا میتوانیم بگوییم با این که اطلاق مقامیِ این طوری دارد، اطلاق مقامی است که نافیِ ادلهای که در ذیل او هست، در طول او قبلا ثابت شده و نفی آنها را نکرده نیست. میتوانیم بگوییم یا نه؟ البته چند تا روایت دیگر هم من یادداشت کرده بودم که وقت تمام شد.
ادعای این هم نیست که اینها سر برسد فقط بحثش هست برای این که اگر سر برسد آثار خوبی دارد.
والحمدلله رب العالمین
کلید: اطلاق مقامی، اصالة الاسلام، جواهر الکلام، شیخ انصاری، اصول عملیة، جمع عرفی، جمع تبرعی، جمع طولی، سیره عقلائی، یمین، شهادت، ابوحنیفة، الغاء خصوصیت، طلاق، ارتکاز، حمل شایع، اهل العداله
[1] وسائل الشيعة، ج27، ص: 395-396 وَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ ع وَ قَدْ قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي- عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ- فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ- جَازَتْ شَهَادَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ- تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ بِالذُّنُوبِ فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ- لَوْ لَمْ تُقْبَلْ شَهَادَةُ الْمُقْتَرِفِينَ لِلذُّنُو بِ- لَمَا قُبِلَتْ إِلَّا شَهَادَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ ع- لِأَنَّهُمُ الْمَعْصُومُونَ دُونَ سَائِرِ الْخَلْقِ- فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً- أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ- فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ- وَ شَهَادَتُهُ مَقْبُولَةٌ وَ إِنْ كَانَ فِي نَفْسِهِ مُذْنِباً- وَ مَنِ اغْتَابَهُ بِمَا فِيهِ فَهُوَ خَارِجٌ مِنْ وَلَايَةِ اللَّهِ- دَاخِلٌ فِي وَلَايَةِ الشَّيْطَانِ.
[2] همان
[3] همان
[4] وسائل الشيعة، ج27، ص: 265-267
[5] سورة بقرة آیة 282
[6] سورة طارق، آیة 7
دیدگاهتان را بنویسید