مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 52
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ ع وَ قَدْ قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي- عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ- فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ- جَازَتْ شَهَادَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ- تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ بِالذُّنُوبِ فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ- لَوْ لَمْ تُقْبَلْ شَهَادَةُ الْمُقْتَرِفِينَ لِلذُّنُوبِ- لَمَا قُبِلَتْ إِلَّا شَهَادَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ ع- لِأَنَّهُمُ الْمَعْصُومُونَ دُونَ سَائِرِ الْخَلْقِ- فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً- أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ- فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ- وَ شَهَادَتُهُ مَقْبُولَةٌ وَ إِنْ كَانَ فِي نَفْسِهِ مُذْنِباً- وَ مَنِ اغْتَابَهُ بِمَا فِيهِ فَهُوَ خَارِجٌ مِنْ وَلَايَةِ اللَّهِ- دَاخِلٌ فِي وَلَايَةِ الشَّيْطَانِ.[1]
هم برای این که بحث طول نکشد و هم این که فهرستوار این مطالبی که بحث شده بود تا اندازهای آن چه که مقصود بود با همدیگر صبحتش کرده باشیم، دیروز جهت ثبوتی بناها و قواعد طولیه را عرض کردم. که اگر نگاه ما به چند قاعده و چند بنا طولی باشد، سوار بر بنای قبلی بشود، نه در عرض آن و کنار آن، اگر این طور باشد یک لوازمی دارد. اگر در عرض آن باشد یک لوازم دیگری دارد و عرض کردم که در وسائل باب 41 ابواب الشهادات چندین روایتی که آمده بود این ها بعضیهایش که مقصود بحث ما بود را مثلا یکی را دیروز عرض کردم. آن روایت 13 که مرحوم شیخ اشاره کردند و دیروز هم گفتم. دیگران هم متذکر شدند. ولو سند ضعیف است اما مضمون عبارت طوری است که از نظر دلالت حدیث خیلی جذاب است. روایت علقمه بود که روایت 13 همین باب است.
«قَالَ الصَّادِقُ ع وَ قَدْ قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ»، «تقبل و لا تقبل»؛ خود سائل یک «لا تقبلی»، را میآورد یعنی دو دسته میکند.
حضرت یک بیانشان با آن لحنی که بر بیان حضرت حاکم است میگویند چرا میگویید، «تقبل، لا تقبل»؟ این لحن بسیار مهم است. حضرت فرمودند که «فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ جَازَتْ شَهَادَتُهُ» این لسان چه لسانی است؟ لسان این است که دارند یک قاعده اصلی که پایینترین قاعدة، کفی که مبنای همه بنائات بعدی است را میگویند؛ «كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ جَازَتْ شَهَادَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ بِالذُّنُوبِ» میفهمیم نزدیک گناه میشود، «اقترف للذنب»؛ یعنی نزدیک گناه می شود. میرود مبتلا میشود، فقط همین که مولود بر فطرت اسلام باشد؟ «فَقَالَ علیه السلام يَا عَلْقَمَةُ لَوْ لَمْ تُقْبَلْ شَهَادَةُ الْمُقْتَرِفِينَ لِلذُّنُوبِ لَمَا قُبِلَتْ إِلَّا شَهَادَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ علیهم السلام لِأَنَّهُمُ الْمَعْصُومُونَ دُونَ سَائِرِ الْخَلْقِ».
دیدم بعضیها میگویند مثلا شیخ مفید زمان ایشان از زمان ایشان عصمت در شیعه آمد. آخر چه واضحاتی که بعضی چیزها از خورشید واضحتر است که ما باید در موردش حرف داشته باشیم. یکی این جا رسیدم که «لأنّهم المعصومون»، شما ببینید چه شواهد عدیدهای که قابل انکار نیست که هر چه اتفاقا شیعه این طرفتر میآید گاهی میبینیم در بعضی چیزها ضعیفتر میشوند یعنی خود شیعه که زمان معصومین بودند نه این که یک اتصال مباشری هم با منبع عصمت بود اصلا یک دستگاهی برای خودش بود.
هر کسی را میفرستند، پول همراهش میکردند آن کسی که میدید باید ریز به ریزش را به تو خبر میداد. حاضر نبودند پولی بدهند – پولی را که برده بودند- به دست کسی که همین طوری بگوید من حجت خدا هستم، حلّت البرکة، به دست من بدهید. بلکه می گفتند باید خبر بدهی این پول چقدر است. هر کدامش را چه کسی داده، چقدر داده؟ این کارشان بود، برنامهشان این طوری بود چه برسد به مقامات. «لأنّهم المعصومون»، اینها هستند که معصوم هستند
«دون سائر الخلق فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ» به چشم خودت دیدی، خب دیدی یا اگر دو تا شاهد شهادت دادند، شهادت دادند که گناه مرتکب شدید مادامی که خودت ندیدی دو تا شاهد هم شهادت ندادند «فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ».
این که «وُلِدَ علی الفطرة» و تو هم از او گناه ندیدی، بینه هم بر گناهش شهادت ندادند «من اهل العدالة و الستر» این تعبیر امام علیه السلام بسیار مهم است حالا من عبارت شیخ انصاری را بخوانم ببینید شیخ این جا همین روایت علقمه را که امام میفرمایند، «من اهل العدالة» یک کلمه ثبوت به آن اضافه میکنند. کلمه ثبوتی که از ضوابط کلاس فقه درمیآید و استظهار عوض میشود.
شاگرد: همین هم برای قاضی ملاک است؟ شأنیت دیدن باشد و نبیند، آن قاضی که ندارد، یک لحظه میبیند و تمام!
استاد: این روایت راجع به قاضی نیست. این راجع به شاهد است. شاهدی که مردم مرتب مبتلی میشوند در معاملاتشان، چقدر امور دارند که می خواهند یک کسی شاهد بیاورند و بگویند این شاهد بود. شما مدام میگویید قاضی، من دیگر باید همه را بشناسم یا اگر دو تا شاهد میآورید برای هر کدام باید 4 تا شاهد عادل دیگر هم بیاورید که اینها شهادت بدهند که این عادل است. این که خیلی کار سنگین میشود برای روال و رواج و بقای نظامی که کل مردم به آن نظام احتیاج دارند. -مخصوصا اضافه کنند- الان مرحوم شیخ خودشان میفرمایند بعد میگویند، «فتأمل».
برو به 0:06:22
میگویند حقوقی از بین میرود؛ شما یک حقی که از بین میرود توجه میکنید، آن چیزی که یک قاضی در شبانه روز در یک شهر عظیمی که قاضی است نمیگوییم هر 10 دقیقه یکی میآید، وقتهایی میشود که 10 نفر در صف میایستند. کار دارند. در یک شهر عظیم چقدر در آن اختلاف و نزاع و استشهاد و شهادت پیش میآید! خب قاضی که اینها به او مراجعه میکنند چطور میتواند امرش را سامان بدهد و بخواهد همه اینها را بگوید که من باید اینها را بشناسم؟! شارع کاری کرده که هم نظم پایه را، بقای نظام یک اجتماعی را با اصلهای ریشهای تعیین فرموده.
با اصلهای بسیار ساده، سهل التناول؛ در چه چیزهایی؟ در امور جاریه؛ حالا قرار نیست وقتی امر بازار میشود یک کسی که در بازار هست، 100 نفر مراجعه میکنند. هر 100 نفر چقدر سر همدیگر کلاه میگذارند! شما 100 نفر را که دارد کارشان درمیرود، نظام بازار و جامعه و مردم راحت شدند، رفتند از قاضی حکم را گرفتند که درست هم بود، روی روال خودش بود این را نبینیم. بعد برویم بگوییم در این 100 تا، 3 تا جا دروغ گفت و مالش تضییع شد.
معلوم است اصل این که شرع کار را تسهیل کند. شارع آن 100 نفر را در نظر میگیرد، چطور 95 تا و 97 تا که امر مردم تسهیل شد و جلو رفت نبینیم، آن دو جا و سه جا که تضییع حق شد را ببینیم. معلوم است این طوری نیست. لذا برای آن دو سه جایش هم شارع یک اصل طولی قرار داده است. هم اصل بنا را بر سختگیری نگذاشته است و هم این که برای مواردی هم که تضییع حقوق میشود کار روی آن اصل، قاعده دیگر، حساب دیگر، نظم دیگری به پا کرده است؛ نه در کنار او.
شاگرد: با توجه به این که از مقام ثبوتی گذشتیم و در مقام اثباتی آمدیم، این دو تا مساله هست که اگر در هر روایتی جهتش معلوم بشود که استدلال حضرتعالی در کدام یک از دو تا مساله هست. یک مساله این بود که خب آیا عدالت واقعی شرط است یا همین ظاهر قرار داده شده؟ یا یک مساله طولیت هم هست یعنی مجموع ادلهای که میفرمایید اگر مثلا وجه استظهار از روایت یعنی صرف نظر از آن ثبوتی که خیلی معقول هم هست بفرمایید الان این روایت آن نکته اول، آن مساله اول در آن روشن بود که این از اهل ستر و عدالت است، همان نکته طولی هم خیلی روشن نبود یک لحنی را فرمودید ولی یک استظهار این شکلی شاید نمیشود کرد.
استاد: آن مساله طولیت یک تحلیلی است که در مقام جمع ارائه میشود؛ یعنی ما ادله اثباتیه را که میبینیم بعد مبتلا به معارضه میشویم که حالا از عبارت شیخ میخوانم. در تنقیح من نگاه کردم در این هم دیده بودم، -این جا راحتتر- ایشان اول وارد میشوند و ملکه و اینها را نمیپذیرند بعد شروع میکنند در این که عدالت استقامت است. تا این جایش هم خوب است نزدیک به همین بحثهایی هست که من هم مرتب تکرار میکنم مفصل است. یک جایی اش میرسد میگویند، «توضیح ما ذکرنا» از این جا شروع میکنند داعی را دخیل میکنند. از این جایش بحث با آنهایی که من عرض میکردم جدا میشود تا آن جایی که یک نکتهای دارند برای این که اسلام و حسن ظاهر را رد کنند فرمودند که «والصحیح» این که حسن ظاهر و اسلام چه هستند؟ 13:47
و الصحيح أن حسن الظاهر، و الإسلام مع عدم ظهور الفسق معرفان للعدالة، لا أنهما العدالة نفسها،لإمكان أن يكون الفاسق- في أعلى مراتب الفسق باطنا- متحفظا عي جاهه و مقامه لدى الناس فهو مع أنه حسن الظاهر محكوم بالفسق- في الواقع- لارتكابه المعاصي، و لا مساغ للحكم بعدالة مثله بوجه لقوله عز من قائل أُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ مشيرا إلى مرتكبي المعاصي و لو في الباطن.[2]
«و الصحيح أن حسن الظاهر، و الإسلام مع عدم ظهور الفسق معرفان للعدالة، لا أنهما العدالة نفسها،» این جایش محل کلام است. اصلا وقتی ما عدالت میگوییم، یک معرِّف عدالت داریم که فضا، فضای فقه نیست؛ یک خود عدالت فقهی داریم که میتواند در این چنین فضایی خود همان رفتاری که بعدا ایشان از آن دفاع میکنند خودش عدالت باشد همان طوری که خود ایشان هم میگویند لذا با این مبنا مانعی ندارد که بشود. حالا بعدا همین طور توضیحات میدهند تا این جا؛ صفحه 255 میگویند:
و توضيح ما ذكرناه: أن ترك المحرمات و الإتيان بالواجبات قد يستند الى عدم المقتضى لفعل الحرام أو ترك الواجب كما إذا لم تكن له قوة شهوية أو غضبية باعثة الى فعل الحرام أو ترك الواجب و لم تكن له رغبة- في طبعه- إلى إيجاده كما في أكل القاذورات و نحوها من المحرمات، فإنه أمر قد يتفق فلا تكون للمكلف رغبة إلى فعل الحرام.[3]
«و توضيح ما ذكرناه» از این جا که توضیح را شروع میکنند، چیزهایی بوده که دفع و دخل میخواهند بکنند، مانعی برای غیر بیاورند. جامعی برای حرف خودشان بیاورند. داعی را ضمیمه میکنند. آن هم داعی الهی نه، داعی ثواب و خوف؛ بعد خوف را محور میگذارند بعد میگویند ببینید خوف ملکه نیست. خوف داعی است. از این جا معلوم شد که عدالت استقامت و اعتدال رفتاری با داعی خوف ثواب و عقاب است.
بقي في المقام أمران
أحدهما: أن الاستقامة بالمعنى المتقدم تعتبر أن تكون مستمرة
بأن تصير كالطبيعة الثانوية للمكلف، فالاستقامة في حين دون حين كما في شهر رمضان أو المحرم أو غيرهما دون بقية الشهور ليست من العدالة في شيء فان المكلف لا يكون مستقيما بذلك في الجادة و لا سالكا لها بداع الخوف أو رجاء الثواب.
و بعبارة اخرى أن المكلف- وقتئذ- لا يمكن الوثوق باستقامته، لأنه قد يستقيم و قد لا يستقيم، مع أن المعتبر في العادل أن يوثق بدينه، و لا يتحقق ذلك إلا بالاستمرار في الاستقامة، و كذلك الحال فيما إذا استقام بالإضافة إلى بعض المحرمات دون بعض، و لعل ما ذكرناه من اعتبار الاستمرار في فعل الواجبات و ترك المحرمات هو الذي اراده القائل بالملكة و لم يرد انها ملكة كسائر الملكات و اللّٰه العالم بحقيقة الحال.[4]
این داعی خوف و امثال اینها دوباره ایشان را به حرف مشهور برگرداندهاست. لذا بعد مجبور میشوند میگویند، «بقی فی المقام أمران»، این خوفی که ما می گوییم، خوف دفعی یک دفعه نیست و باید مستمر باشد. خب همین ملکه شد! میگویند لعلّ آنها هم که گفتند همین را میخواهند بگویند «و لعل ما ذكرناه من اعتبار الاستمرار في فعل الواجبات و ترك المحرمات هو الذي اراده القائل بالملكة و لم يرد انها ملكة كسائر الملكات» خب وقتی خوف مستمر است. ملکه خوف، ملکه تقوا و پرهیزگاری است.
برو به 0:12:20
بعد شروع کردند مطالبی را با مرحوم شیخ انصاری بحث کردند تا آن الثالث «الروایات الواردة فی العدالة»، اینها اوصافی در آن قرار گرفته که این جا باز خیلی خوب همه چیزهایی که دیگران گفتند اوصاف نفسانی است. ایشان خیلی قشنگ توضیح میدهند که اینها همه مربوط به رفتار است. کاری به او ندارد و باز به جنبه رفتاری تاکید میکنند. علی ای حال تا آخر که میروند جنبه رفتاری را توضیح میدهند و از روایات استظهار میکنند خیلی خوب جلو میروند اما آن جایی که ما این رفتارها را باز با آن کاشفیتش خیلی جدا نکنیم این بحثی که الان میخواهم عرض کنم میماند.
در این جا -حالا شما می فرمایید عبارت را ببینیم- عبارت مرحوم شیخ را به صورت خیلی سریع میخوانیم، شاید دو سه روز روی عبارت مرحوم شیخ بشود بحث کرد ولی بنا بر این است که آن نکاتی که من در ذهنم هست عرض میکنم. خودتان دیروز ان شاء الله نگاه کردید، اگر هم نرسیدید با این نکاتی که من عرض میکنم منزل تشریف بردید دوباره مرور کنید و با توجه به این نکاتی که من به صورت سریع عرض میکنم مطالعه کنید.
ما يكفي لثبوت عدالة الشهود
و لا يكفي في ثبوت عدالة الشاهد معرفته بالإسلام كما عن الإسكافي و المفيد و الشيخ في الخلاف، و قوّاه في السرائر، و هو الظاهر من الوسيلة. إمّا بناء على ما تقرّر في الشريعة من أصالة الصحّة؛ لأجل أنّ الإسلام ملكة رادعة عن المعاصي؛ أو لما دلّ على حمل أمور المسلمين تركا و فعلا و قولا على الصحّة، فلا يترك واجبا و لا يفعل محرّما؛ و إمّا لأنّ المستفاد من الأدلّة كون الفسق مانعا، فيدفع عند الشك بالأصل، و إمّا لما دلّ على كفاية مجرّد الإسلام و عدم ظهور الفسق في ثبوت العدالة، مثل قوله عليه السلام لشريح- في رواية سلمة بن كهيل-: «و اعلم أنّ المسلمين عدول بعضهم على بعض، إلّا مجلودا في حدّ لم يتب منه، أو معروفا بشهادة زور أو ظنين.
و قوله عليه السلام في رواية علقمة الآتية: فمن لم تره بعينك يرتكب ذنبا و لم يشهد عليه شاهدان فهو من أهل العدالة و الستر، و شهادته مقبولة و إن كان في نفسه مذنبا، و من اغتابه بما فيه فهو خارج عن ولاية اللّٰه، داخل في ولاية الشيطان .. الحديث.
و إمّا لما دلّ على قبول شهادة المسلمين مع عدم العلم بفسقهم، مثل قوله عليه السلام: إذا شهد عندك المؤمنون فصدّقهم خرج منه من علم فسقه.
و مثل مصحّحة حريز- في أربعة شهدوا على رجل محصن بالزنى فعدل منهم اثنان و لم يعدل الآخران- قال: فقال: إذا كانوا أربعة نفر من المسلمين ليس يعرفون بشهادة الزور أجيزت شهادتهم جميعا، و أقيم الحدّ على الذي شهدوا عليه، إنّما عليهم أن يشهدوا بما أبصروا به و علموا، و على الوالي أن يجيز شهادتهم جميعا، إلّا أن يكونوا معروفين بالفسق.
و رواية علقمة قال: قال الصادق عليه السلام- و قد قلت له: أخبرني عمّن تقبل شهادته و من لا تقبل؟ فقال: يا علقمة كلّ من كان على فطرة الإسلام جازت شهادته، فقلت له: تقبل شهادة مقترف للذنوب؟ فقال: يا علقمة لو لم تقبل شهادة المقترفين للذنوب لم تقبل إلّا شهادة الأنبياء و الأوصياء، لأنّهم هم المعصومون دون سائر الخلق، فمن لم تره بعينك يرتكب .. إلى آخر ما تقدّم.
لضعف الكلّ، أمّا أصالة الصحّة، فلمنع كون الإسلام رادعا عن المعاصي، كيف؟! و ما ركّب في النفوس من قوّتي الشهوية و الغضبية مقتض لها. و مجرّد وجوب حمل أمورهم على الصحّة لا يوجب الحكم بوجود العدالة المخالفة للأصل، و حمل قولهم على الصحّة لا يوجب الحكم بقول بعضهم على بعض.[5]
شیخ در کتاب القضاء و الشهادات صفحة 124، در ذیل عبارت استادشان مرحوم علامه میفرمایند «و لا يكفي في ثبوت عدالة الشاهد معرفته بالإسلام» یعنی «معرفتنا إیاه بالاسلام» این که فقط ما بدانیم مسلمان است کافی نیست، باید بیش از آن باشد. حالا دنبالهاش جالب است که میفرمایند «و لا البناء علی حسن الظاهر» نه اسلام کافی است و نه بنا بر حسن ظاهر که آن جا مطرح است.
خب «معرفته بالاسلام» در فقه هم قول دارد؟ میفرمایند بله. اسکافی که جزء قدیمین است، آن اول کار ابن جنید. بعد شیخ مفید در مقنعه «كما عن الإسكافي و المفيد و الشيخ في الخلاف، و قوّاه في السرائر،» سرائر آن طوری که دیدم عبارتشان خیلی مناسب بحث ما است. اول قول دیگران را میگویند، بعد میگوید، «قیل» یا «یمکن» که میشود گفت که اصل اسلام است. اصالة العدالة در مسلم را صاحب سرائر میگویند بعد میگویند «و هو ایضا قویٌ» این طور عبارتی که یعنی این هم قول خوبی است.
تا این را دیدم در ذهنم گفتم کأنّه صاحب سرائر میخواهند بین این ها را جمع کنند. آن قول هست، این هم قول خوبی است؛ خلاصه یکیاش را باید انتخاب کنند! میگویند نه، من این را ببینم میگویم قول خوبی است یعنی عبارت صاحب سرائر زمینه بحث ما را بیشتر فراهم میکند. از این که ما میخواهیم بگوییم این مبانی مانعة الجمع نیستند. اصلا ریخت مناشئ واقعیشان و آن مصالح انشائشان در طول هم است. طوری است که بر همدیگر سوار میشوند. لذا ایشان میبینند این قول خوبی است. آن یکی قولش هم گفتند.
علی ایّ حال فرمودند که «و قوّاه فی السرائر، و هو الظاهر من الوسيلة» پس میبینید که چند تا کتاب حسابی فقه فرمودند که «معرفته بالاسلام»؛ یعنی در شریعت اسلامیه قاضی که الان کارش به شدت گیر به این است که اگر بخواهد صبر کند نظام بهم میریزد، الان در مساله 10 نفر در سفر کم میآورد. بخواهد که صبر کند تا برای هر کدام بینه بیاید و از آن طرف هم یک نفر در بازار رفقایش را برمیدارد میآورد، او که آنها را میشناسد، قاضی نمیشناسد، باید چه کار کند؟ خود مسلمانی که دو نفر دیگر دیدند و آنها را میآورد را میگوید من نمیشناسم.
آن سادهترین امر در بقای نظام امر جامعه و شرع و متشرعه چیست؟ این است که بگویند مسلمان است کافی است. یعنی شارع راه را نبسته، نگفته اگر مسلمان شد باید حتما بایستی چارهای نیست راه بسته است. حق نداری هیچ کاری بکنی؛ نه بلکه پایه اصلی بر همین است که وقتی مسلمان بود خوب است.
بعد شیخ چند تا وجه فرمودند که خیلی زیباست؛ میفرمایند چرا اسلام کافی است؟ «إمّا بناء على ما تقرّر في الشريعة من أصالة الصحّة؛ لأجل أنّ الإسلام ملكة رادعة عن المعاصي؛»
خب مطلب این طوری که ایشان می فرمایند نیست. ایشان می گویند اصالة الصحة است چون اسلام ملکهای است که ردع از معاصی میکند.
کسی این حرف را میزند که اسلام ملکه ای است؟ خب ایشان این حرف را می زنند و وقتی میخواهند رد بکنند میگویند «لضعف الکل». چیزهایی که هست همهاش ضعیف است؛ چرا اصالة الصحة ضعیف است؟ «أمّا أصالة الصحّة، فلمنع كون الإسلام رادعا عن المعاصي، كيف؟! و ما رُكّب في النفوس من قوّتي الشهوية و الغضبية مقتض لها» مقتضی معصیت است «و مجرّد وجوب حمل أمورهم على الصحّة لا يوجب الحكم بوجود العدالة المخالفة للأصل».
و حال آن که ما میگوییم اسلام و اصالة العدالة در اسلام، اصلا مقصود ما این نیست که آن حالت نفسانی و ردع امثال اینها باشد. ما مقصودمان از عدالت، همانی هست که الان امام علیه السلام در روایت گفتند و شیخ به آن جواب میدهند. اشاره بکنم که نباید اصالة الصحة را این طور معنا بکنیم.
اصالة الصحة یعنی مسلمان است و نظم اجتماع بر این که هر چه از او میبینیم صبر کنیم؟! اگر اینطور باشد که همه چیز سرب میشود. همه امور در جا میزنند. اصالة الصحة یعنی این که اگر مسلمان است برو وحرفش را قبول کن مگر خلافش را ببینی. پس -اصالت الصحة- یعنی نایست در جایی که اگر بایستی به خاطر 5 تا چیزی که در 100 تا مشکلزا میشود. بله، گاهی میبینیم مشکلزایی سنگین است؛ یک نفر میآید اما با خودش بمب میآورد و صدها نفر از زوار را میکشد، خب این جا میگویید ما به خاطر همان یک نفر چارهای نداریم همه را میگردیم. چون مهم است. اما یک وقتی است در 100 تا قضاوتی که این قاضی انجام میدهد 95 تا امور مردم حل شده و راحت به خانه برگشتند در این 100 تایی که راحت برگشتند و نظام جامعه برقرار گشته، 5 تا هم دغل کردن و حق و ناحق شده است.
خب شما میگویید آن 95 تا را نگاه نکنیم و فقط این 5 تا را نگاه کنیم؟! این جا که یک نفر به خاطر او جلوی همه را میگیریم بازرسی میکنیم، این به خاطر این است که امر مهم است. چون یک نفر همه را میکشد. اما قرار نیست در 100 تا امر جامعه که حل شده، دو تا سه تا دغل صدمهای به اجتماع بزند و افسادی کند که قابل جبران نباشد. میفرمایند «أو لما دلّ على حمل أمور المسلمين تركا و فعلا و قولا على الصحّة، فلا يترك واجبا و لا يفعل محرّما؛» مسلمان این طوری است.
«و إمّا لأنّ المستفاد من الأدلّة كون الفسق مانعا، فيدفع عند الشك» که این هم قول خیلی خوبی است. مستفاد از ادله این است که اساسا فسق مانع است. وقتی فسق ظهور کرد حالا دیگر بایستید نه این که اصالة العدالة هم به همین معنا باشد. یعنی «کون الفسق مانعا» و عدالت به این معنا، عدالت به معنای وسیع است که «لا ثالث لهما» اگر فسق ظاهر شد، شد؛ اگر نشد عدالت فقهی و حقوقی کافی است؛ در این عدالت به کسی پول نمیدهند. مثلا اگر یک جایی بگویند هر کس عادل است بیاید پول بگیرد. بگوید من که مسلمان هستم، اصالة العدالة هم که میگوید من عادل هستم پس به من پول بدهید.
مقصود من این است که پول دادن به عادل خیلی فرق میکند با این که عادلی را که میگوییم عادل است یعنی فسق از او ندیدیم. این خیلی متفاوت است بعضی مسائل است که نباید اساسا ما شئونات فقه را خلط کنیم. خیلی این جهت مهم است.
شما اگر بگویید روایات متعدد دارد که معصومین علیهم السلام فرمودند کسی که گناه کرده و حد بر او واجب شده نرود بگوید، این معروف است، پیش خدا توبه کن. چرا میروی میگویی؟ نرو به حاکم بگو خودت برو توبه کن. خب یک کسی بگوید پس مذاق شارع این است که مردم را تشویق کند که در خلوت خودتان گناه کنید، این ذهنش به طور قطع کج است.
ذهنی که این روایت را میبیند واقعا کج است که بگوید حضرت میگویند اگر گناه کردی نیا حد بر تو جاری کنم خب پس معلوم میشود که در خلوت برو گناه بکن دارند تشویق میکنند. روشن است که این مقصود نیست؛ اظهر من الشمس است که وقتی شارع دارد میفرماید نیا بگو، اصلا مقصود او این نیست که در باطن و پیش خودت و خدا و نفس و ثواب و عقاب این کار را بکن، بحث تشویق او نیست؛ وقتی میفرماید نیا بگو الان نظر شارع به چیست؟ به یک جهات مجتمع است فعلا نظر شارع به نظم اجتماعی است. به شیوع فاحشه است. به این است که اموری که صلاح شیوعش در جامعه نیست مطرح نشود. شما این حرف را بردار ببر بگو که شارع دارد میگوید پس در خلوت ذنب نیست، برو گناه بکن. چنین فرضی واضح البطلان است. شارع مقدس در کتب مختلف فقه ادبیات خاص همان کتاب را دارد، در قضا یک طور، در خانواده و حقوق و مستحباتش یک طور دیگر ادبیات استفاده میکند.
برو به 0:23:04
وقتی زن و شوهری که دعوا کردند و در دادگاه آمدند یک طور شارع با آنها حرف میزند و با زن و شوهری که دعوا ندارند و با صمیمت در کنار هم در خانه زندگی می کنند یک طور دیگر با آن ها حرف می زند. هرگز شارع به زوجی که با صمیمیت زندگی می کنند به زن نمی گوید که صبح که بیدار شدی فکر این باش که امروز غذا میپزی، پول بگیری یا نگیری؟ شارع به این زن این طوری میگوید؟ میگوید از صبح که بیدار شدی فکر این باش که مزد نانت را از شوهر بگیر؛ این که دیگر خانه نشد، چه موقعی میگوید به زن پول بده؟ آن جایی که نزاع شده، دعوا شده تا حدی که از آن صمیمت فاصله گرفتند، پیش قاضی میروند و حالا دیگر میگویند عدالت دادگاه این است.
عدالت دادگاهی غیر از بنائاتی است که شارع بسیار بر آن تاکید دارد که اصلا نگذارید به دادگاه برسد. قبلش با متشرعه چقدر حرف میزند، بیانات خودش را می فرماید اما وقتی هم میگوید در دادگاه گناهت را نگو، مقصودش این نیست که برو در پستو گناه بکن! این چقدر فهم ناجوری است که بیان شارع در مقام بیان حقوق قضا و حقوق اجرای حدود و حقوق نظام اجتماعی و شیوع فاحشه به اندرون او ببریم که در دلت هم اهل گناه باشیم، من این طوری نمیبینم، نیا بگو. خب حالا الان نظیر همین را میبینیم که بیانات روشن است، یک کلمه به آن اضافه میشود، شیخ میفرمایند این هم یکی دیگر که فسق مانع است.
شاگرد: این مانعیت فسق قائل هم دارد؟
استاد: مانعیت فسق بله. خود ایشان هم نمی دانم نسبت دادند یا خیر علی ای حال قولی قابل دفاع است.
«و إمّا لما دلّ على كفاية مجرّد الإسلام و عدم ظهور الفسق في ثبوت العدالة» که خیلیهایشان هم به هم نزدیک است «مثل قوله عليه السلام لشريح في رواية سلمة بن كهيل» که روایت در وسائل هم هست «و اعلم أنّ المسلمين» حضرت آن چیزی را که برای شریح گذاشتند جمله عالی دارند که ببینید بعد شیخ چه طور یک چیزهایی را به آن اضافه میکنند. «و اعلم أنّ المسلمین عدولٌ» این عدولٌ یعنی کاشف است؟ اصلا حضرت دارند به شریح میگویند مسلمان عادل است یعنی کشف کن وقتی که آمد گفت مسلمان هستم این ملکه عدالت دارد؟ اصلا شما از این کاشفیت میفهمید؟
شاگرد: بنای رفتاری است.
استاد: بله دارند آن کف مطلب را میگویند. مسلمانها که سر قاضی میریزند؛ قاضی نباید بایستد. همه مسلمان هستند برای همدیگر شهادت میدهند. خب بعدا یکی گفت، حرف زد، بر علیه او صحبت کرد بایست نه این که اصل را بر ایستادن بگذار، حرف احدی را نپذیر تا برای تو ثابت شود. این چیست! نه، اصل بر این است که امور برود. مدام میآیند شهادت میدهند و خود مردم هم اتفاقا اگر بینشان مشکل داشته باشد آن کسی که متهم است فوری فریادش بالا میرود و میگوید من این شاهدها را قبول ندارم، اگر خود متهم حرفی نمیزند، پیش قاضی میآیند میگویند اینها شهادت دادند و متهم حرفی نمیزند. شمای قاضی چون شاهدها را نمیشناسی بایست، حضرت میفرمایند این طور نیست «أنّ المسلمین عدولٌ بعضهم على بعض، إلّا مجلودا في حدّ لم يتب منه،» حد براو جاری میکنند توبه هم نمیکند، هنوز بر کار خودش هست «أو معروفا بشهادة زور أو ظنين». پیش تو میآید مظنون است، روایت دیگر دارد که فاسق است، اگر این جاست، نه و الا وقتی فاسق نبود عدول است.
«و قوله عليه السلام في رواية علقمة الآتية: «فمن لم تره بعينك يرتكب ذنبا و لم يشهد عليه شاهدان فهو من أهل العدالة و الستر، و شهادته مقبولة و إن كان في نفسه مذنبا،» مذنب هم باشد کسی حق ندارد غیبتش را کند، چون او مستور است، حرام است که چیز مستوره مومنی را غیبت کننده بیاید آشکار بکند که «أشدّ من الزنا» «و من اغتابه بما فيه فهو خارج عن ولاية اللّٰه، داخل في ولاية الشيطان».
«و إمّا لما دلّ على قبول شهادة المسلمين مع عدم العلم بفسقهم، مثل قوله عليه السلام: «إذا شهد عندك المؤمنون فصدّقهم» خرج منه من علم فسقه.» پس بقیه هم باقی هستند.
«و مثل مصحّحة حريز- في أربعة شهدوا على رجل محصن بالزنى فعدل منهم اثنان و لم يعدل الآخران- قال: فقال: «إذا كانوا أربعة نفرات من المسلمين ليس يعرفون بشهادة الزور أجيزت شهادتهم جميعا، و أقيم الحدّ على الذي شهدوا عليه، إنّما عليهم أن يشهدوا بما أبصروا به و علموا، و على الوالي أن يجيز شهادتهم جميعا، إلّا أن يكونوا معروفين بالفسق».» اصلا تعبیراتی که این جا میآید خیلی عجیب است. خود فسق و این که بین مردم گاهی کسی میگوید، اینها هم فایده ندارد که هر دهانی باز میشود و یک چیزی میگوید. باید طوری باشد که مستقر باشد «معروفین بالفسق» چه تعبیراتی که برای این طرف آمده است.
شاگرد: الان قاضی نباید احراز کند که اینها معروفین عند الفسق نیستند؟ باید بگوید اصل عدالت است؟
استاد: خود شیخ همین را مطرح میکنند که میتوانیم اصل جاری کنیم یا نه؟ اول شیخ میگویند مشکل است اصل جاری کند؛ چرا؟ چون در آن تضییع اموال است بعد میگویند فتأمل.
شاگرد: اقرار خود شخص چه؟
استاد: اقرار به فسق کند؟
شاگرد: بگوید من عادل نیستم.
استاد: اقرار بکند نیست. روایتش هم هست. فرمودند «أنا آخذُ بإقرار المرء علی نفسه بالفسق»[6] اما فقط نسبت به خودش؛ اینها در وسائل یا جای دیگری بود. خب روایت علقمه که آن را هم خواندیم که حضرت فرمودند «مقترب بالذنوب» مانعی ندارد، شهادت انبیا و اوصیا بالاترین درجات عصمت است.
خب حالا جواب میدهند. «لضعف الكلّ، أمّا أصالة الصحّة، فلمنع كون الإسلام رادعا عن المعاصي، كيف؟! و ما ركّب في النفوس من قوّتي الشهوية و الغضبية مقتض لها» مقتض للمعصیة؛
اساسا ما که می گوییم اسلام و اصالة العدالة در اسلام، مقصود ما دادن و اعطای یک حق برای باطن شخص نیست. ما میخواهیم یک حقی بدهیم برای این که جدول جامعه نظمش بماند. لذا گفتم اگر پول به عادل بدهم نمیتواند پول بگیرد. چون گفتند همین که مسلمان هستی عادل هستی. چرا؟ چون کسی که این عادل را فرموده، کاری را نداشته که تو را از حیث عدالتت تحسین کند؛ شارع نمیخواهد بگوید یا ایها المحسن! أحسنت! تو عادل هستی. اصلا این نیست، فوری انسان میفهمد. شارع چرا گفته «کلّ مسلمٍ عادل»؟ به خاطر این که آن که میگوید احسنت عادلی، احسنت مسلمانی و بس.
عدالت جای خودش را دارد، الان که منِ شارع میگویم تو مسلمان هستی، پس عادل هستی، با مجتمع و نظام و بقایش کار دارم. یک حق عدالتی هست که به تو میدهم مثل این که یک کسی هست کاملا بر علیه این دولت است. دارد بر علیه این دولت افتنان میکند، خود این دولت هم آرزویش هست ولو هنوز بهانه پیدا نکرده یا به آن دست پیدا نکرده است. آرزویش این است که یک بهانه پیدا کند این دشمن داخلی خودش را اعدام کند اما فعلا هنوز نشده است.
همین شخصی که همان دولت بسیار ضدش هست اگر بیاید بگوید که من شرمنده این مملکت هستم یک کد ملی به من بدهید، میدهد یا نمیدهد؟ به او نمیگوید أحسنت! بارک الله! همراه این کد دادن به او احسنت نمیگوید. چرا؟ چون کد دادن دولت به او تجلیل از او نیست. الان نمیخواهد بگوید بارک الله، میخواهد بگوید من میگویم کشور باید منظم باشد. ببینید چقدر دیدگاه فرق میکند! وقتی الان شارع مقدس میفرماید هر مسلمانی عادل است یعنی من میخواهم مجتمع اسلامی نظمش برقرار باشد. همه امور مختل نشود نه این که الان دارم یک چیز مثبتی به نام عدالت به تک تک افراد میدهم. نه! دارم یک حق اجتماعی خاصی را میدهم و مقصود من هم شخص او نیست که تحسین کنم. مقصود من این است که نظم اجتماعی بماند.
برو به 0:32:11
شاگرد: این جا یک فضای سوءاستفاده ایجاد نمیشود؟
استاد: حالا میرسیم. شارع بلد است آنها را چه کار کند کما این که کرده است. فقط فضای ما است که در کلاس فقه میگوییم تعارض دارد. کجا تعارض دارد؟ شارع خودش با همه بیانات طولی که فرموده، فکر همه اینها را کرده به خلاف این که ما یک بیان شارع را بگیریم و بگوییم با آن یکی معارض است. پس اصلا حق ندارید و حرام است. شما باید صبر کنید؛ عمل به شهادت مسلمان مجهول الحال حرام است. ما میخواهیم بگوییم این طور نیست. شارع تحریم نکرده است. عمل به قول مجهول الحال را تحریم نکرده است. درباره قول فسق گفته «فتبینوا»[7] دنبال فاسق نروید اما برای مجهول الحال یک حقی قرار داده است برای آن اداره جامعهای که به عهده شارع است، اداره روال خودش را داشته باشد.
این از اول که مقصود ما از اصالة الصحة این است. نه این که بگوییم اسلام رادع است. ما به کاری به آن جهت نداریم، آنها معارف دین است. عقائد دین است. اخلاق دین است. حیثیات دیگری است. نه بحث قضا و نظم اجتماعی و امثال اینها.
هل يمنع الفسق من قبول الشهادة؟
و أما دعوى مانعية الفسق لقبول الشهادة، فيكذبها الأدلّة الكثيرة من الكتاب و السنّة على كون العدالة شرطا، مثل قوله تعالى اثْنٰانِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْكُمْ و قوله تعالى وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ فإن الأمر هنا للوجوب الشرطي فدل على اشتراط الطلاق بشهادة عدلين، فليس التمسك بمفهوم الوصف كما زعم، و قوله تعالى وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ، خصوصا بملاحظة ما ورد في تفسيره عنه عليه السلام بقوله: «ترضون دينه و أمانته و صلاحه»، فلا حاجة إلى تقييدها بالآية السابقة كما يزعم، إلّا أنّ الظاهر أنّ الأمر للإرشاد؛ فيسقط الاستدلال به كما هو واضح، و قوله تعالى اِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ، الدالّ بعموم التعليل على مانعية خوف الوقوع في الندم بقبول الخبر، فيشترط فيه زوال الخوف؛ المشترك بين خبر الفاسق و خبر مجهول الحال، فاندفع توهّم مانعيّة خصوص الفسق. و الأخبار الدالّة على اشتراط العدالة أو ما هو مساوق لها متواترة جدّا، فلا بدّ من إحراز الشرط، و لا يكفي عدم العلم بعدمه.
ثمّ لو سلّمنا مانعية الفسق، منعنا عن اعتبار أصالة العدم قبل الفحص في مثل المقام، و إن كان الشبهة في الموضوع؛ لأنّ اللازم منه تضييع حقوق كثيرة، بل الهرج و المرج في الأنفس و الأموال و الأعراض، فتأمّل.
و أما رواية سلمة بن كهيل، فهي على تقدير سلامة سندها تدلّ على خروج الظنين، و هو المتهم، و مجهول الحال متهم، فتأمّل. مع أنّ سوق الرواية اعتبار العلم أو الظن بعدم كونه مجلودا أو معروفا بشهادة الزور أو ظنينا، إلّا أنّ هذه موانع تدفع عند الشك بالأصل من دون فحص، و قد دلّ غير واحد من الأخبار على كون الفاسق داخلا في الظنين.
و أمّا رواية علقمة، فالظاهر أنّ المراد منها بقرينة قوله عليه السلام: «فهو من أهل العدالة و الستر» من لم تره بعد المعاشرة و الفحص في الحال يرتكب ذنبا، و إلّا فكيف يمكن الحكم على مجهول الحال الذي ما رأيناه إلّا في مجلس المرافعة أنّه من أهل الستر؟ و يؤيّده قوله: «و إن كان في نفسه مذنبا» يعني فيما بينه و بين اللّٰه تعالى، فالرواية في مقام أنّ مجرّد المعصية و لو في الباطن لا يقدح، كما يشعر به قوله عليه السلام: «و إلّا لم تقبل إلّا شهادة الأنبياء و الأوصياء» فإنّ هذه الملازمة لا تستقيم إلّا إذا كان مجرّد الذنب، و لو في الباطن قادحا.
و أمّا مصحّحة حريز فيرد عليها ما ذكرنا أخيرا في رواية سلمة بن كهيل، و أما صدر رواية علقمة فيعرف المراد بقرينة ذيلها الذي عرفت المراد منه.[8]
«و أما دعوى مانعية الفسق لقبول الشهادة، فيكذبها الأدلّة الكثيرة» کلمه «یکذبها» مقصود من است، این واژههایی است که میخواهم زیرش خط بکشید بعد بروید فکرش کنید. مانعیة الفسق چه بود؟ گفتیم مانعیة فسق این بود که «و إمّا لأنّ المستفاد من الأدلّة كون الفسق مانعا» [9] مگر شیخ نفرمودند که مستفاد از ادله این است؛ شیخ میفرمایند «یکذبها» میگوید این دروغ است، این اصالت عدم فسقی که شما استفاده کردید «یکذبها الأدلة الکثیرة» ادله زیادی داریم که از آن طرف عدالت را شرط میداند.
حالا واقعا «یکذبها»؟ اگر شما در یک مرحلهای میگویید که کسی از او فسق ندیدی کار را جلو ببر، یک جا دیگر با تاکید و خصوصیتی میگوید عادل باشد، این سوار بر آن یکی شده است یا «یکذّب» آن قبلی را؟ واقعا یکذّب؟ تکاذب این است که ممکن نباشد در نفس الامر با همدیگر جمع بشوند. وقتی ما مراتب طولی داریم قبلا هم گفتیم که قاعدهای داریم زیربنای اصلی است، یک قاعده روی آن میآید عزیمتی است اما نسبت به یک حوزهای با قیودی؛ گاهی یک قاعده پایه داریم، یک قاعده دیگر میآید روی آن سوار میشود که فضیلتی است. شارع همچین سفارش میکند. اما وجوب هم ندارد.
گاهی آن قدر سفارش میکند که «نتوهم أنّه واجب»، بعد که مجموع ادله را میبینیم، میبینیم این فضیلتی است. کما این که میتواند عزیمت باشد. یعنی مثلا شارع میفرماید به قول شهادت بینه مثلا عمل کنید الا آن جایی که اگر دو تا شاهد عادل هم آمدند گفتند اگر احتمال قتل یک پیامبر را میدهید، به دو تا عادل هم نگاه نکن، این جا عزیمت است، عزیمت است یعنی چه؟ نه این که خیلی فضیلت است، نه! چون محتمل خیلی بالاست که قتل نبی است شما حق ندارید. ولی باز این سوار شده است. نه این که این در کنار آن هست. روی اوست به خاطر خصوصیت محتمل.
شاگرد: یعنی مشروط به این است که آن ادله دیگری که جناب شیخ میفرمایند لسانش یک طوری باشد که به فرموده شما انسان با خیال راحت بتواند بگوید که این برای امور خاصی است.
استاد: «واشهدوا ذوی عدل» شیخ اینها را میفرمایند، ادله کثیره میگوید «یکذبوها» «من الكتاب و السنّة على كون العدالة شرطا،» عدالت شرط مکمل است؟ شرط فضیلت است؟ یا شرط وضعی است؟
شاگرد: عرضم این بود که اگر حساب کنیم ببینیم ادله مطلق است یعنی لسانش، لسانی نیست که شما میفرمایید که مثلا برای موارد خاص باشد.
استاد: ما حرفی نداریم، ما تک تکش را بررسی میکنیم.
شاگرد: اصلا قاعده کلی میخواهم عرض کنم؛ اگر یک همچیین چیزی شد بر فرض این که …
استاد: پس آن ادله قبلی غلط است یا پذیرفتند و میگویند «یکذبها»
شاگرد: عرضم این است که اگر بخواهیم جمع بکنیم، جمع تبرعی نشود، یک جا هست ادله متعارض شدند بعد میگوییم عقلا که این طوری عمل میکنند پس لابد روایات ما میخواستند این را بگویند ولی اگر ما یک خیال جمعی از جمع روایات پیدا نکردیم، لسان آن ادله هم لسانی بود مثل لسانِ اینها، خب این جا ما صرف این که یک احراز کرده ایم، یعنی شارع نمیتواند خلاف بنای عقلاء -سخن بگوید؟- شاید این جاها عدالت برایش خیلی مهم بوده است. این جاها منظورم باب شهود این طور چیزها است. شما این را میپذیرید حتی اگر از لسان ادله ما این معنایی که شما میفرمایید را درنیاوریم.
استاد: اگر تک تک این ها را بحث کنیم گمانم این است که قاطع میشویم که از لسان دلیل است حتی همین جا در ابواب شهادت وسائل هست نگاه کنید حضرت میفرمایند الان همه میگویند دو تا شاهد «لو کان الامر الینا لقضینا برجلٍ و یمین»[10] یعنی دو تا شاهد هم که گفتیم به خاطر محکمکاری است، اگر این جا نشد. یک مرد شاهد است، حضرت فرمودند نزد ما باشد این کار را میکنیم. یعنی روشن است که این بنای بر او و در طول او است. نه این که شارع گفته من با بنای عقلایی خداحافظی کردم، آن چیزی که از عقلاء میدانستیم را پشت خط بگذاریم، من خداحافظی کردم.
این جا دو تا شاهد مرد و تمام! اصلا این طور نیست، شارع در موارد شهادت آن جایی که مقصودش بوده است، یک چیز اضافهای یا عزیمتی یا فضیلتی به لسان دلیل برای همان مبنا آورده است. نه این که خداحافظی بکند، محکمکاری کردن خداحافظی میشود؟ در خود قاضیها، قاضی هست که دستش زودتر به حکم است. قاضی هست که احتیاط میکند، این دو تا روش فقهی است؟ او دارد طبق اقل شرع عمل میکند، او دارد احتیاط میکند، آن چیزهایی که سفارشات شارع به این است که محافظهکاری کند انجام میدهد. ما این را در طول همدیگر بودن میگوییم.
و لسانش را هم من گمان می کنم، تمام اینهایی که میگویند «أشهدوا ذوی عدلٍ منکم»[11] جالبش این است که در همین جا که خودشان فرمودند، در آیه دیگر میفرماید «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ»[12] نمیگوید عدلین. شیخ هم میآورند که «فإن الأمر هنا للوجوب الشرطي» یعنی در استظهار ایشان وجوب شرطی است «فدل على اشتراط الطلاق بشهادة عدلين، فليس التمسك بمفهوم الوصف كما زعم، و قوله تعالى وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ، خصوصا بملاحظة ما ورد في تفسيره عنه عليه السلام بقوله: ترضون دينه و أمانته و صلاحه»، که همه اینها مطالب روشنی است.
شاگرد: میشود یکی از وجوه برداشت این نحوه تعلیل را به این برگردانیم که چون در این بازه چون فقها متولی اصلی جامعه نبودند این طوری تحلیل میکردند؟ یعنی چون در صحنه عمل نمیآمدند.
استاد: بخشیاش ممکن است. به مرحوم آقا سیدمحمود شاهرودی بزرگ نسبت دادند که کسی بوده با مبانی ایشان آشنا بوده و ایشان وقتی حج مشرف شده بودند وقتی بوده که روی ویلچر بودند و ایشان را این طرف و آن طرف میبردند، جاهایی میرسیدند از ایشان سوال میکردند آقا! این جا طبق فتوای شما باید این طوری انجام بدهید، ایشان هم میدیدند که میشود، میگفتند نه، یعنی نمیشود؟ فتوایی دادیم وقتی عملا میرویم نمی شود.
یکی از مواضعی که یک نفر خودش برود کاملا آشنا بشود و بعد نظر فقهی بدهد خود حج است که حج را ببیند که قضیه چطوری هست و بعد به صرف ظاهر یک مطلب نباشد، اگر آن طور باشد خیلی از روایاتی که آمده است سندش هم برایش ضعیف باشد به درایت برایش ثابت است یعنی میبیند گاهی سند روایت مشکل دارد اما خودش وقتی آن جا را دیده میبیند این از آنهایی است که درست است و این حرف در آن ثابت است.
ولی این صرفا یک احتمال ضعیفی است و ما نباید این طوری سریع مشی کنیم، ما فعلا باید استدلال بیاوریم باید حرف بزنیم تا اندازهای که برای خودمان، برای سایرین وقتی حرف را میشنوند ببینند این حرف درست است یا نیست؟ به چه معنا؟ به این معنا که ما ادله شرعیه که داریم «یکذّب» برای آن به کار نمیبریم، همه اینها را شارع فرموده، ناظر در اینها مطمئن میشود، ای کاش اصحاب این را کنار گذاشته بودند، بزرگانی که الان شیخ اسم بردند اینها کم کسی هستند؟! آنها بگویند همین «معرفته بالاسلام» کافی است.
اینها قدمای اصحاب به این حسابی هستند لذا این فرمایش شما هست آن ها که بیشتر هم در چنین فضایی بودند کم کم فتوا به دست کسانی آمده که فقیه بزرگی بودند اما آن ابتلای خارجی یا خودشان منصب داشته باشند، اینها ممکن است نبودند ولی این احتمال علی ای حال فعلا به درد ما نمیخورد، ما باید استدلال بیاوریم، استظهار کنیم و از روایت حرف بزنیم.
شاگرد: این ادعا از جهت این که دل آدم قرص باشد که چرا آن طور لحاظ نمیکردند بعضی وقتها بزرگان یک چیزی مدنظرشان بوده این طوری میفرمودند. آدم این طوری بگوید که دلش قرص باشد که به خاطر عدم ابتلایشان بوده که این طوری هست.
استاد: این برای تحلیل حال آن مفتی بر خلاف است، آن مانعی ندارد، تحلیلی ذهن اوست، آنها هم جواب میدهند که شما ذهنخوانی نکنید یعنی ممکن است آنها این نبوده است. خود علامه حلی است یا محقق اول است؟
برو به 0:43:12
شاگرد: مقدس اردبیلی، مقدس اردبیلی که میگویند چاه را پر کردند؟
شاگرد2: علامة حلی است که فتوی را برگرداندند. چاه را پر کردند بعد شروع کردند بحث از نجس نشدن چاه کردند.
استاد: نه نه نزح البئر که ایشان برگرداند خیلی نبود. اشتهار یک قول را گرفتند. یعنی شما مکتوب دید یا شما هم شنیدید؟
شاگرد: استاد پس ادله آن طرف را هم بیاورید؟
استاد: مرحوم شیخ می آورند، حالا نگاهی هم بکنید که در ذهن شریفتان باشد که همین دنباله عبارت من جایی را عنایت داشتم که مرحوم شیخ یک کلمه اضافه میکنند آن جا را تأکید کنیم که ببینیم خود ظهور روایت با آن چیزی که شیخ فرمودند با همدیگر تفاوت میکند. «یکذبها معروفا» انشاء الله فردا
شاگرد: شارع در جدا کردن هم یکی از طرق عقلائی است، مثلا ما در باب شهادات اجمالا می دانیم یک مقدار عدول کردند یعنی یک مقدار جای خالی گذاشته اند، یعنی عقلاء یک نفر هم بیاید شهادت بدهد قبول کنند.
استاد: یعنی عدول الشارع از عقلاء
شاگرد: یعنی خیلی هم عقلائی پیش نرفته است باید یک مقدار دست به عصا تر راه رفت.
استاد: اگر طولی باشد دست به عصا هستنیم؟ اگر عرضی نگاه کنیم، یعنی در این جا شارع گفت عقلاء خدا حافظ اگر این طور نگاه کنید درست است. اما اگر واقعا شما می بینید جهت گیری شارع تحکیم است.
شاگرد: قبل از اینکه به این برسیم باید این را نظر کنیم.
استاد: بله، یعنی ما نمی توانیم در ادلة اثباتیه پیش فرض و پیش داوری کنیم.
والحمدلله رب العالمین
کلید: عدالت، باب شهادات، بناء عزیمتی، بناء فضیلتی، شیخ انصاری، «معرفته بالاسلام»، اصالت العدالة، مانعیة الفسق، مجهول الحال، سترالمذنب، حفظ نظام عقلاء، بنائات طولی شارع، رفع تعارض، تسهیل امور قاضی، حسن ظاهر، عدم کاشفیت عدالت، روایة علقمة، «اهل العدالة»، شأن مسلم، روش شناسی شارع،
[1] وسائل الشيعة، ج27، ص: 395-396
[2] التنقيح في شرح العروة الوثقى، الاجتهادوالتقليد، ص: 253-254
[3] همان، ص255
[4] همان، ص257-258
[5] القضاء و الشهادات للشيخ الأنصاري، ص: 124-126
[6]. من لا يحضره الفقيه، ج3، ص: 50 3306 وَ- رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ لَا آخُذُ بِقَوْلِ عَرَّافٍ وَ لَا قَائِفٍ وَ لَا لِصٍّ- وَ لَا أَقْبَلُ شَهَادَةَ الْفَاسِقِ إِلَّا عَلَى نَفْسِهِ.
[7]. سورة حجرات، آیة6 (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمين)
[8] همان، ص126-128
[9] همان، ص124
[10] وسائل الشيعة، ج27، ص: 267 ؛ وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيْنَا أَجَزْنَا شَهَادَةَ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ- إِذَا عُلِمَ مِنْهُ خَيْرٌ- مَعَ يَمِينِ الْخَصْمِ فِي حُقُوقِ النَّاسِ- فَأَمَّا مَا كَانَ مِنْ حُقُوقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- أَوْ رُؤْيَةِ الْهِلَالِ فَلَا.
[11] سورة طلاق، آیة2 فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً
[12] سورة بقرة، آیة282
دیدگاهتان را بنویسید