مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 51
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز عرض کردم که بقیه را از کتاب بخوانیم در عین حال بعد مباحثه آقایان گفتند بحث را خلاصه کنیم. مراجعه که میکنم دوباره یک نکتهای برخورد میکنم. اگر گفتم که بگویید گفتی، ممکن است یادم برود و دیگر تکرار نکنم. اگر هم عرض نکردم نکتهای که به ذهنمان میآید دیگر یک نحو انس طلبگی است، وقتتان را میگیرم. مقصودم این است که اگر چیزی به ذهن شریفتان میآید بگویید و همه ان شاء الله استفاده بکنیم.
یک چیزی که این چند روز در مورد آن تاکید شد و به گمان من باید نکتهاش جا بگیرد؛ ثمرات علمی که بر آن متفرع است برایمان روشن بشود تا معلوم بشود که تفاوت این با آن چیست این است که ما گاهی بناها و قواعد و چیزهایی را بر همدیگر به صورت طولی سوار میکنیم و گاهی در کنار همدیگر به صورت عرضی میگذاریم. چند روز من تکرار کردم.
امروز باز مراجعه کردم در جواهر به یک عبارتی برخورد کردم گفتم 20 دقیقه – نیم ساعت این عبارت را بخوانیم -مقصود صاحب جواهر را…- حالا ببینید ذهن شما عرض من را تایید میکند یا نه؛ به گمانم از موارد خیلی خوب است برای این که فرق بین دو چیزی که بر هم سوار میشوند و در طول هم هستند با دو قاعده، دو بنایی که در عرض هم هستند کاملا در این نحو استدلال صاحب جواهر در رد حرف شیخ الطائفه و امثال اینها روشن میشود و ثمره پیدا میکند.
یعنی ممکن است همین طوری به صورت تصوری آدم ابهام داشته باشد. تا آدم ثمرات یک چیزی را بالعیان نبیند آن تفاوت جوهری این دو تا معلوم نمیشود. خب حالا آن طول و آن عرض یعنی چه؟ باید کامل روشن بشود. یکی از آن موارد جواهر جلد 40 صفحه 93، قبل از این صفحه 110 و 111 را عرض کرده بودم، این چیزی که الان امروز مربوط به همان بحث هم هست و میخواهیم چندسطری از آن را بخوانیم این است.
المسألة الثانية:
إذا أقام المدعي بينة و لم يعرف الحاكم عدالتها فالتمس المدعي حبس المنكر ليعدلها قال الشيخ رحمه الله في محكي المبسوط: يجوز حبسه لقيام البينة بما ادعاه و ربما تبعه جماعة بناء منهم على الاكتفاء في ثبوت الحق بالبينة التي لم يعلم فسقها و إن كان قد يطلب تزكيتها لاسترابة الحاكم أو التماس الغريم أو للاستظهار أو لنحو ذلك.
و لكن فيه إشكال بل منع بناء على المختار من حيث عدم ثبوت الحق إلا بالبينة العادلة، ضرورة أنه لم يثبت حينئذ بتلك البينة المفروضة حق يوجب العقوبة التي منها الحبس و لا المطالبة بكفيل أو رهن، كما هو واضح.
و دفع ذلك ببعض الاعتبارات و الاستحسانات مما لا ينطبق على أصولنا، و البناء على أصالة العدالة يوجب حكم الحاكم، فتخرج المسألة عن الفرض، بل لا يخفى عليك في المحكي عن الشيخ من عدم الالتئام، فلاحظ و تأمل، و الله العالم.[1]
«المسألة الثانية: إذا أقام المدعي بينة» مطلب خیلی روشن است؛ فرعی است که محقق مطرح میکنند بعد حرفی را از شیخ نقل میکنند و میفرمایند: «فیه اشکالٌ»؛ اشکال را هم میگویند. صاحب جواهر اشکال را بالا میبرند میگویند اشکال چیست شما میگویید؟! «فیه منعٌ». اصلا این نمیشود و با اصول مذهب ما مخالف است یعنی حرف شیخ شروع میشود و محقق به مرحله اشکال میبرند، صاحب جواهر از اشکال به منع و محکم و خلاف اصول مذهب میبرند.
حالا چند سطر هم هست میخوانم. اول حرف ایشان را به اندازهای که با ذهن قاصرم عبارت ایشان را میفهمم، توضیح میدهم بعد هم آن چیزی که گفتم به گمانم تفاوت طولی و عرضی خودش را خوب نشان میدهد.
میفرمایند «إذا أقام المدعی بینة» یک آقایی پیش قاضی میآید و پیش خودش بینه هم دارد. در محکمه قضا هست قاضی نشسته است. یک مسلمان وارد میشود میگوید من این ادعا را دارم.
شخصی را میآورد میگوید این متهم است. مدعی علیه شخصی هست بینه هم دارد یعنی چهار نفر با هم وارد میشوند؛ یعنی مدعی، متهم و بینه که دو تا شاهد هستند. خب حاکم میگوید که «ولم يعرف الحاكم عدالتها»، حاکم میگوید من اینها را نمیشناسم. چه میدانم اینها عادل هستند یا نیستند؟ خب حالا چه کار کنیم؟ مثلا برو یک کسی را بیاور که قاضی او را بشناسد، شهادت بده که اینها عادل هستند. شهادت بر عدالت یکی از راهها است.
الان چه کار کنیم؟ میفرمایند که «فالتمس المدعي حبس المنكر»، مدعی میگوید من با یک زحمتی این را پیدا کردم و گرفتم آوردم این جا؛ شما هم که میگویید من این دو تا شاهد تو را نمیشناسم. خب اینها مثلا همسایه ما هستند، شاهد هستند. قاضی میگوید من او را نمیشناسم. مدعی میگوید این را نگه دارید من با یک زحمتی گرفتارش کردم این جا آوردم، شما این را به دستور قاضی و حاکم نگه دارید تا من بروم آن عادلی که شما خبر دارید که شهادت میتواند بدهد، شما او را میشناسید در راه است دارد میآید و تا شب مسافرت است. شب میرسد، شما تا شب این را نگه دارید تا برسد.
«فالتمس المدعی حبس المنکر ليعدلها» مدعی میگوید این را نگه دارید، حبسش کنید تا من کسی بیاورم او را تعدیل کنم. برای شما ثابت کنم که این دو تا شاهد من عادل هستند. شمای قاضی نمیشناسید کسانی را بیاورم که او را میشناسند «قال الشيخ رحمه الله في محكي المبسوط: يجوز حبسه»، این جا قاضی میتواند حبسش کند. حالا از این جا تعلیلها را خوب دقت کنید. چرا میتواند حبسش کند؟ «لقيام البينة بما ادعاه»، بینه که آورده قاضی نمیداند اینها چه کسی هستند، خب بینه آورده است و قاضی نمی داند. مشکل مدعی است یا مشکل قاضی است؟
«لقیام البینة بما ادعاه» آیا کس دیگری هم همراه شیخ هست؟ بله، «و ربما تبعه جماعة بناء منهم على الاكتفاء في ثبوت الحق بالبينة التي لم يعلم فسقها» بینه یعنی همانی که فسقی از او ظاهر نشده است؛ اصالة العدالة در مسلم. «و إن كان قد يطلب تزكيتها»، گاهی بله، اصل در بینه این است، همین که فسق ظاهر نشده است خوب است. البته گاهی هم تزکیه بینه مطلوب است؛ یعنی این که برویم مطمئن بشویم که این بینه صاف و سالم است. چرا؟ «لاسترابة الحاكم»، یک طوری شده که حاکم به شک افتاده است. «أو التماس الغريم» یا آن کسی که به علیه او ادعا میکنند، متهم میگوید اینها آدمهای خوبی نیستند. شما برو تحقیق کن؛ «التماس الغریم». خود آن طرف متهم میگوید که اینها خوب نیستند. «أو للاستظهار»، میخواهد محکم کاری بکند، «أو لنحو ذلك». این ها در توضیح حرف شیخ هست. پس اصل این که بینه آورد، اصالة العدالة در این که مسلمان است در مجهول الحال کافی است. بینه آمد. بقیه چیزهایش استظهار است. التماس الغریم است. استرابة الحاکم است که بیشتر تاکید میکنیم والا بینه آمد. وقتی آمد دیگر تمام است.
برو به 0:07:20
شاگرد: «قد یطلب»، وجوب است دیگر؟ «قد یطلب»؛ یعنی واقعا میخواهد.
استاد: یعنی صاحب جواهر خودشان نمیگویند بلکه در توضیح می گویند.
شاکرد: بله، با همین تعبیر «قد یطلب» تعبیر در مطلوب است. نحوه جواز ترک است.
استاد: اتفاقا «قد یطلب» در موارد وجوب است. معلوم هم هست. در مواردی هم «یطلب»؛ یعنی غیر وجوب. چرا ما بگوییم «یطلب» وجوبا؟ موارد فرق میکند. هم گاهی «یطلب» وجوبا، گاهی هم «یطلب» ندبا فضیلةً.
شاگرد: این روایت ظاهر در هیچ کدام نیست.
استاد: جامعش هست. من از «قد یطلب» جامع میفهمم. مطلوب است؛ چرا؟ حالا مطلوبی که از جمیع شرایطی که در نظر میگیرید واجب هم هست؟ شارع این جا به اقتحام راضی نیست. مواردی هم هست که خوب است یعنی اقتحام هم بکند آن چنان قرار نیست مفسدهای مترتب بشود که شارع الا و لابد میخواهد نشود. آن جا «یطلب» فضیلتی است. این حرف شیخ بود.
نزد قاضی آمد دو تا شاهد آورده، قاضی نمیشناسد. متهم هم نمیگوید اینها آدمهای خوبی نیستند. اصلا متهم دهان باز نکرده. یک وقتی متهم، همانی که او را آوردند میگویند اینها عادل نیستند آدمهای بدی هستند، برو تحقیق کن ببین؛ خب این جا یک حرفی است. اما یک وقتی هست که هیچی هم حرف نمیزند اما فقط قاضی اینها را نمیشناسد. شیخ فرمودند که «یجوز حبسه» میشود حبسش کند تا آقای مدعی برود «یعدلّها» برود یک کسانی را بیاورد مطمئن بشوند شهادت بدهند که این دو تا شاهد عادل هستند. این را شهادت بر عدالت میگوییم یا شهادت بر شهادت.
«و لكن فيه إشكال» فیه اشکال حرف مرحوم محقق است که حرف شیخ را اشکال میکنند. صاحب جواهر جلوتر میروند، چرا میگویید اشکال؟ «بل منع» اصلا این جا جای اشکال گفتن نیست. این ممنوع است. این حرف اصلا درست نمیشود «بناء على المختار» بنا بر مختار خودمان که «من حيث عدم ثبوت الحق إلا بالبينة العادلة،» اصلا چرا اسم این را بینه میگذارید؟ شما میگویید: «إذا اقام المدعی بینة و لم یعرف الحاکم عدالتها»؛ یعنی «لم یقم البینة»، بینه آن چیزی است که عدالتشان نزد حاکم معلوم باشد. مجهول الحالی که نزد حاکم بیاید اسمش بینه نیست.
چرا به آن بینه میگویید؟ «حيث عدم ثبوت الحق إلا بالبينة العادلة، ضرورة أنه لم يثبت حينئذ» که حاکم عدالتشان را نمیشناسد «بتلك البينة المفروضة» که عادل مجهول الحال است «لم یثبت حق يوجب العقوبة التي منها الحبس و لا المطالبة بكفيل أو رهن،» نمیتواند بگوید برو کفیل بیاور، رهن بیاور، هیچ کدام اینها نیست «كما هو واضح» که وقتی بینه، بینه نشد دیگر به چه مجوزی به شارع شما نسبت میدهید، حبسش کنید خلاف شرع است. – ملاحظه می کنید – مجاز نیستید. بینه بود؟ بله، بگیرید. اگر بینه نبود، تمام. هر چیزی را باید مستند به شارع بکنید.
خب میگوییم حقش هست اینها این را میگویند؟ یعنی وقتی دلیل نداریم هر چه بافندگی کند «لیس بمذهبنا» اگر شارع اجازه میدهد حبسش کنیم خب میکنیم. وقتی بینه بینه نشد، مجهول الحال هستند؟ اصلا اسم این بینه نیست. وقتی نشد، یک کسی را آورده ما بگیریم حبسش کنیم؟! مجاز نیست. به هیچ وجه جایز نیست و حبس او ممنوع میشود. «و دفع ذلك» این که بگویید حالا بگذارید برود بیاورد با تقریرهای مختلفی که الان در ذهن من هست که دیگر ایشان جوابش را میدهد دیگر من نگویم «و دفع ذلک ببعض الاعتبارات و الاستحسانات»، استحسان یعنی چه؟ یعنی چیزهایی را بگویید که دلیلی از شرع نداریم.
خوب است این طور بگوییم، این طوری مصلحت است. این طوری صلاح است. این طوری بهتر است. هر چه میخواهی بگو، بگو این طوری خوب است. این طوری بهتر است. وقتی دلیل نداری تو نمیتوانی به شارع نسبت بدهی. فقیه آن کسی هست که بگوید شارع به ما فرموده حبسش کنید؛ اگر میگویید که باید دلیل داشته باشید. بینه هم که فرض گرفتید نزد قاضی مجهول الحال است پس به چه مجوز شرعی شما او را حبس کنید؟ استحسانات و اعتبارات «مما لا ينطبق على أصولنا،» که ما استحسان را قبول نداریم.
خب الان یک جمله خوبی اضافه میکند. اگر کسی بگوید «و البناء على أصالة العدالة يوجب حكم الحاكم» ما به شارع نسبت میدهیم؛ نسبتمان چطوری است؟ میگوییم اصالة العدالة را خود شارع پذیرفته است کما این که خود شیخ هم همین را میگویند؛ شیخ که نمیگویند ما از شرع چیزی در میآوریم؛ شیخ فرموده خود شارع گفته وقتی مسلمان است، «هو عادل إلا اذا ظهر منه الفسق»، خب شارع الان فرموده «قامت البینة» بینه یعنی چه؟ یعنی دو نفر مسلمان بیایند. مجهول الحال نزد قاضی هستند، خب باشند اما بینه است.
میگوید این قول را طبق مبنای آنها نمیتوانید بگویید، ممنوع است. «لیس علی اصولنا» به شارع داریم نسبت میدهیم «علی اصولهم»، -برمبنای آن ها- که آن وقت مطابق با اصول است. «و البناء على أصالة العدالة يوجب حكم الحاكم». خب اگر شما میگویید مجهول الحال کافی است، پس دیگر چرا دیگر بایستیم؟ حبسش کنیم؟ وقتی بینه هم آمده، قاضی نمیشناسد، نشناسد! مسلمان که هستند! متهم را حکم میکند. پس دیگر ما چیزی نداریم که واسطه باشد که وقتی قاضی نمیشناسد بگوییم صبر کن، حبسش کنیم و برو کسی را بیاور که شهادت تو را ثابت کند که اینها عادل هستند. «و البناء على أصالة العدالة يوجب حكم الحاكم، فتخرج المسألة عن الفرض» که ما میخواهیم حبسش کنیم.
«بل لا يخفى عليك في المحكي عن الشيخ من عدم الالتئام،» اساسا آن چیزی که شیخ گفتند با هم ملتئم نیست. از یک طرف میگویند «أقام بینةً أما لم یعرف»، هم بینه هست. هم «لم یعرف»، هم تازه نیاز به تعدیل داریم حاکم حبسش کند. اینها با همدیگر متهافت هستند. «فلاحظ و تأمل، و الله العالم». خوشبختانه «وتأمّل» را فرموده اند.
برو به 0:14:29
این هم تا آن جایی که برای ما ممکن بود توضیح مقصود ایشان را عرض کردم. اگر یک جایی نکتهای دارید یا من اشتباه عرض کردم تذکر بدهید تا مطلب بعدی را که راجع به این نسبت به مقصودم میخواهم عرض بکنم، عرض کنم.
شاگرد: در تأیید آن حرف دومشان میخواستم عرض کنم که نقل شده پیامبر فرمودند اگر کسی بینه آورد و ما بر اساس بینه حکم کردیم و یک حقی را به کسی دادیم و خودش میداند که حقش نیست حالا مثلا به خاطر این که بینه آوردند، ما هم بر اساس ظاهر حکم میکنیم و آن را به او دادیم، او در حقیقت مالک نمیشود حالا الان به خاطر ظاهر برای وی حلال هست ولی در واقع حلال نیست. این مؤید همین نیست که مثلا این همین اصل عدالت در مسلمان است و این که پیامبر فرمودند این طور صحنهای پیش میآید خب معلوم است که پیامبر اصل را جاری کردند یعنی بر اساس ظواهر حکم کردند.
استاد: این مؤید اصالة العدالة در مسلم است. مویدات دارد و ان شاء الله به آن میرسیم.
فعلا روی این حرف ایشان من فقط میخواهم این نکته را عرض کنم که تمام این چیزی که صاحب جواهر محکم فرمودند مخصوصا آخر کار؛ فرمودند که اگر میگویید که مجهول الحال هم بینه است پس دیگر حاکم حکم کند و تمام. یعنی چه حبسش کند؟ تمام اینها سر این است که اصول و ادله و بنائات و قواعدی را که اجرا میکنید در عرض همدیگر هستند.
وقتی دو تا قاعده در عرض هم هستند این لوازم را دارد. یعنی وقتی یکی رفت دست ما با رفتن او کوتاه است. باید سراغ یک چیز بیرونی برویم. وقتی دو چیز در عرض هم هستند این لوازم را دارند اما اگر همین جا این قواعدی را که شیخ فرمودند و ما داریم میگوییم اینها را تماما در طول همدیگر سوار دیگری قرار بدهیم. لبس بعد اللبس. رکام، یک چیزی که بر دیگری سوار میشود، نه این که خودش کنار او در زمینی در دست راست و چپ او بنا بشود. دقیقا روی قاعده قبلی بنا شود. اگر این طوری نگاه کنیم اصلا این استدلالات سر نمیرسد. رنگش و هوایش طور دیگری میشود. همین عبارت ایشان را من دوباره میخوانم. بر طولیت بنا میگذاریم و همینها را میخوانیم.
«إذا أقام المدعي بينة و لم يعرف الحاكم عدالتها» مجهول الحال آمده است. روی مبنای شیخ که میگویند وقتی مسلمان شد دو تا شاهد کافی است. آیا شیخ که میگویند دو تا شاهدی که مجهول الحال باشند، مسلمان باشند کافی است؛ آیا ایشان میخواهند بگویند که اگر شما میتوانید فحص کنید و خاطر جمع بشوید حرام است؟! خلاف شرع است؟! یعنی شارع فرموده وقتی آمد دیگر رها کن، بیشتر حرام است؟! آیا شرع این را فرموده است؟! یا نه، از ناحیه خود شرع میبینیم که موارد و جاهایی که اهمیت دارد یا امثال اینها است خود شارع تاکیداتی فرموده است.
یک جاهایی هم نه؛ مثلا میگوید باید دو تا شاهد عادل باشد. حالا آمدیم کسی کشته شده و دو تا شاهدی هم که دیده باشند نیستند، تمام شد؟ میگویند نه «لا یطلّ دم امرء مسلم[2]» حالا قسامة جلو میآید. خود آمدن قسامة یعنی چه؟ یعنی حالا بینه نمیشود، رها نمیکنیم برویم. روی آن چیزهایی که اول گذاشته بودیم که شاهد عادل را بنا گذاشته بودیم، یک روشی میگذاریم برای این که خون مسلم از بین نرود. در شهادت زنها همین طور است. بابهای مفصلی استثنائاتی دارد. جاهایی است که الان میبینیم این کار توسط او گیر است. خب الان اگر بگوییم پایهای که شارع مقدس گذاشته است این طوری است. اصلا پایه این است.
در فضای جامعه اسلام، خود مسلمان بودن احترام برای مسلم است. همین که میگویید «أنتَ مسلم» این سراپا یک عنوان محترمانه برای او است و این عنوان نزد شارع در نظام اسلامی همراه با عدالت است. چه عدالتی؟ عدالتی از باب حقوق، فقه، یک نظام شهروندی اسلام که میگوییم أنت عادل، چون مسلمان هستی عدالت همراهت هست. اگر خودت احترام خودت را نگه نداشتی، آمدی کاری کردی، محرمات را انجام دادی، خودت خودت را ساقط کردی و الا شارع میفرماید این پایه کار است. پایه کار این است که من مسلمان را مسلمان که شد خدایی میدانم. مسلمان بودن همان و خدایی بودن همان. به این معنای نظام جامع. خب این پایه اصلی میشود.
خب حالا آمدیم یک جایی هست که میدانیم مسلمان احترام دارد که شارع برای او قرار داده است اما از طرف دیگر هم میدانیم که چقدر دغل در این مسلمانها هست. در این هم شک نداریم که آن روایات بود که حضرت فرمودند اگر آن طوری بخواهد باشد فقط انبیا و اوصیا میمانند. از آن هم که شک نداریم، مسلم است در این که کسانی فاسق باطنی هستند یا حتی فاسق نزد گروهی هستند که حاکم نمیداند، در اینها که شک نداریم، میخواهیم چه کار کنیم؟ شارع مقدس میآید روی این عنوان مسلمِ محترمِ صاحب عدالت این طوری، عدالت همراه اسلام ضوابطی را روی این سوار میکند، نه این که اصالة العدالة اسلامی را کنار بگذارد و آن هیچی؛ حالا میگویم که وقتی مثلا زنا شد دیگر حالا 4 تا باشند و آن هم عادلی که حتما شما بروید تفحص کنید. یک شاهد عادل کم بشود دیگر هیچ فایده ندارد. درقتل میگوییم چیزی بخواهد ثابت شود باید دو تا شاهد عادل باشد. پس طبق این مبنا اصالة الاسلام که کنار رفت. برای این قتلی هم که این جا صورت گرفته الان بینه عادله هم که نداریم، وقتی اصالة العدالة اسلامی کنار رفته، دو تا شاهد هم نداریم چه مجوزی داریم که علی التهمة بگیریم؟ لوث موجود است. لوث یعنی آن تهمت؛ خب به صرف تهمت که فایده ندارد. پس دیگر میگوییم هیچی، در عرض هم هستند.
اما اگر گفتیم دو تا شاهد عادل که گفتیم آن اصالة العدالة مسلمان را کنار نزد، روی او برای تاکید بر حق سوار شده است؛ حالا که دو تا شاهد عادل نداریم چه کار کنیم؟ مسلمان که داریم. 50 تا مسلمان قسم بخورند؛ چرا قسم میخورند؟ چون با چشمشان که ندیدند، اگر با چشم دیده بودند شهادت میدادند ولی علی التهمة که لوث … فقهاء لوث میگویند، وقتی لوث موجود است میآید به خاطر این لوث قسم میخورد و با 50 تا قسم قتل ثابت میشود. یعنی بر خلاف آن طریقی که در عرض هم بود مجوزی برای علی التهمة نداشتیم.
وقتی دست ما از بینه کوتاه شد دوباره بازگشتی به حال مسلمان است و این که قسم او، کار او، اخبار او کار انجام میدهد. اساسا شهادت و اخبار در یک معنای وسیعتری میتوانیم جمعش کنیم. ما اگر جدا کنیم اینها همه منعزل میشوند. اگر کسی بگوید این اخباری هست که شهادت نیست! می گوییم درست است شهادت با إخبار فرق دارد؛ اظهر من الشمس است. اما اینها مجموعش یک پایهای با هم دارد. این طوری نیست که آن پایهای که زیر آن دوتا هست را ما غض نظر کنیم تا یک چیزی شد بگوییم این شهادت است اخبار نیست. اخبار هم شهادت نیست.
برو به 0:23:09
مبانی مشترکی دارند که تفاوت شهادت با اخبار دو تا شاخه از یک ریشه است. نه دو تا مثلا دیواری که جدا از هم این جا و آن جا بنا شده است، خیلی تفاوت میکند. لذا با این فرض اگر برویم شیخ می فرمایند، جایی میرسد حاکم به صرف عدالت آن مسلمان مطمئن نمیشود. استرابه الحاکم خیلی پیش میآید؛ چرا؟ چون حاکم دارد همه چیزها را نگاه میکند فقط کبریات را نگاه نمیکند که در صغری چشمش را ببندد. در صغریات حاکم دارد نگاه میکند گاهی به شک میافتد.
الان که به شک میافتد شمای صاحب جواهر میگویید آقای حاکم غلط کردی که به شک افتادی، شارع فرموده دو تا مسلمان مجهول الحال هم هستند، باشند؛ حکم کن برو؛ این درعرض همدیگر است. اصلا این طوری نیست که شارع آن جایی که محکم کاری میکند در عرض اصالة العدالة مسلمان یک اصلی را بگذارد. هر چه محکم کاری کنیم سوار بر این است. یعنی شما میتوانید این اصل را محفوظ نگاه بدارید اما در عین حال حاکم مجاز باشد طبق آن حکم نکند. چون اصولی داریم، ضوابطی داریم، سوار شده بر این، برای محکم کاری نه برای نقض این. برای تحکیم این. برای آن جایی که میبینیم این کفِ کار الان حاکم به شک افتاده است. پس چه مانعی دارد به همین دلیلهایی که خودتان فرمودید؟! التماس الغریم، غریم میگوید این دو تا عادل نیستند. دو نفر را آوردید او هم که نمیشناسد، مدام غریم التماس میکند که این کسی که ادعای طلب از من دارد این ها عادل نیستند که آورده است.
شمای صاحب جواهر چه میگویید؟ میگویید یا مبنای شیخ است هر چه غریم میخواهد داد بزند که اینها عادل نیستند؛ مجهول الحال که نزد قاضی هستند، او هم حکم خودش را بکند و برود. این طوری است؟ از آن طرف اگر هم عدالت میگویید آن طرف هر چه میخواهید داد بزنید مدعی هستند، بیخود داد نزن، پیش من مجهول الحال هستند و حکم نمیکنم، اساسا اینها را کنار هم گذاشتند.
آن چیزی که من متعدد عرض کردم ضوابطی در کنار هم باشد، وقتی عدالت را به معنای اصالة العدالة مسلمان بگیریم. با آن وقتی که عدالت را به معنای ملکه تقوا به نحو اجتناب کبائر بگیریم، اینها را کنار هم که میگذاریم لازمهاش همین است.
شاگرد: تطبیقی که فرمودید با تطبیقهای دیگر یک تفاوتی داشت و آن تفاوت شاید مطلبی را در این بحث ایجاد میکند. در موارد قبلی مثلا همین که بینه است بعد سراغ قصد میرویم، یک جایی که دیگر در واقع بینه از کار میافتد دیگر نسبت به چیزی هم تکیه ندارد بعد سراغ قسامه میرویم نه این که آن را کنار زده باشیم. ولی اگر یک جایی دوباره مشکلی شد و شرایط بود که به بینه برگردیم برمیگردیم، این آن معنایی بود که از دل فرمایشات حضرتعالی فهمیدیم.
استاد: قسامة طولیتش فرق می کند. من مثال زدم.
شاگرد: ولی میخواهم بگویم این در مثالی که فرمودید یک فرق ماهوی دارد. این مثالی که می فرمایید الان ما بحثمان چه شد؟ بحث این بود که یک بنای اولیه است که اصالة العدالة به معنای این است که به اسلام عمل بشود. در طول این، یک وقتهایی یک ریلی ایجاد میشود در طول این یک بناگذاری دارند که الان دیگر به این اصالة العدالة عمل نکن .بعد به بحث اطمینان برو. حالا شما این تطبیقی که فرمودید این نشد که این اصالة العدالة الان فعلیت نداشته باشد.
یعنی میفرمایید که عقلاء میگویند نسبت به آن غرض اثبات ادعای مدعی فعلیت ندارد و لذا یک چیزی روی آن سوار کردیم. اما نسبت به این که حبس کنیم فعلیت دارد. یعنی خیلی طولی هم نشد. این که در مورد حبس دارد مستقلا این حرف را میزند یعنی انگار شما میفرمایید آن چیزی که کارکرد اصالة العدالة بود را الان این جا عقلاء کنار گذاشتند چون استنادات حاصل شده است. آن چیزی که کارکرد اصلیاش نیست ولی هنوز یک بناگذاری دارند، این یک مقدار نیاز به شواهد بیشتری دارد که همچنین کاری را میکنند.
استاد: من دنبالهاش همین را میخواهم که برای طولیتش شواهد عرض بکنم.
ببینید الان اگر فرض گرفتیم روی مبنای خود شیخ، استراب برای حاکم آمده یا غریم طلب میکند که بفهمید اینها حالشان چطوری است، «طلب الغریم، التماس الغریم أو للإستظهار» که استظهار از مواردی است که کاملا عقلایی و حکیمانه است و خود قاضی هم میفهمد. الان فعلا به فرمایش شما آن اصالة العدالة مسلمین کارش را نمیتواند تمام کند یعنی آن چیزی که صاحب جواهر فرمودند حکم بکند تمام؛ میبینیم روی مبنای خود آن ها نمیتواند حکم بکند.
این جا چه کار میکنید؟ صبر میکنید تا آن مرحله بعدی؟! یعنی عدالتی که احراز شده زائد بر اصالة عدم الفسق بوده و یا لااقلش عدم الفسق احرازی است؟! نه، صرف اصالة العدالة اسلامی کافی است. اگر این مرحله را صبر کردید تا آن اثر را حاکم بتواند بیاید حکم کند، اگر گفتیم که آن اصل قبلی در عرض این اصل دوم نیست یعنی وقتی میگوییم استراب آمد آقای حاکم حالا دیگر طبق آن حکم نکن. طبق بنای جدید حکم بکن. بنای جدید در طول آن قبلی است یا در عرضش هست؟ اگر در عرضش است تمام؛ آن دیگری رفت. دیگر غلط است چیزی را به شارع نسبت بدهی؛ آخر شارع کجا پیش ما گفته است حبس بکن. آن که رفت پی کارش. این جا هم که هنوز نشده است.
اما اگر فرض گرفتیم در طول است، دلیل شرعی ما که از بین نرفته است. الان اصالة العدالة مسلمان هنوز هست. نمیتواند خودش به فعلیت تامه، کار خودش را انجام بدهد. الان غلط است ما به شارع نسبت بدهیم؟ که میگویند چون دو تا مسلمان آورده است، رها نکن، بگو رهایش کنید برود؟ مشکل از خودت است. نه! این جا صبر کنید، صحنه را نگه دارید به خاطر گفته خود شارع، نه به خاطر جیب خودتان که بگویید استحسان است. چرا به گفته خود شارع؟ به خاطر این که در طول او بود. آن از بین نرفته بود. آن اصالة العدالة مسلمان از بین نرفته است، زیر کارا بود. مسلمان که هستند، بینه آورده است. الان شرایطی شده که باید یک پله بالاتر برویم. وقتی یک پله بالاتر میرویم اصل پایه زیرین موجود است. شارع به ما دستور داده است. ما طبق همان اصلی که الان موجود است و در عرض آن نبود که دست ما از آن کوتاه باشد. حکم میکنیم به این که نگه دارید، حاکم میگوید این متهم را با زحمت آورده نگهش دارید تا ما بفهمیم.
شاگرد: همان صرف موجودیتش کفایت میکند برای این که این مجوز شرعیه برای ما هست که طولی عمل کنیم؟
استاد: اگر طولی باشد که دست ما نیست، ما داریم تحلیل میکنیم. اگر خود شارع دو تا بنا را طولی قرار داده است، دست ما است؟
شاگرد: همان طوری که ما نمیدانیم مثلا میفرمایید که باید طولی عمل کنیم.
استاد: ما از ادله می فهمیم، ما میخواهیم استظهار کنیم حالا این همین مانده است. من ثبوتیاش را بگویم، اثباتیاش هم میرسیم. من فعلا دارم ثبوتیاش را میگویم. چرا این را خواندم؟ برای این که تفاوت بین … وقتی دو تا مبنا را در عرض هم میبینیم با این که دو تا مبنا را در طول هم میبینیم، تفاوتش ثبوتا روشن بشود. اثباتیاش خیلی بحثهای خوبی دارد که اتفاقا بلاریب وقتی شما این روایت را نگاه میکنید اصلا برای شما کالشمس میشود که ما چون عرضی میدیدیم فوری میگفتیم معارض است. این با آن معارض است و این را کنار میگذاریم و حال آن که وقتی طولی میبینیم اصلا تعارض نیست. الان چند تا روایت را اشاره میکنم اگر خواستید هم فردا بیشتر ادامه میدهیم. اثباتیاش خیلی جالبتر از ثبوتیاش هست که اگر ما این طوری طولی ببینیم، بسیاری از جاهایی که علما میفرمایند معارض است اصلا تعارض نیست. در همان التنقیح که شما فرمودید من نگاه کردم -وسایر دیگران- می گویند مرحوم شیخ در کتاب القضائشان، اگر خواستید مراجعه کنید، -این بحث مقدم است بر ادامه بحث ما-
برو به 0:32:11
ثم إنّ بعض ما ذكرنا في دلالة هذه الروايات و إن كان محلا للتأمّل، إلّا أنّه لا تأمّل في أنّه لو سلّم ظهور بعضها و سلامة سنده وجب رفع اليد عن إطلاقها- و إن بعد- بالأخبار الكثيرة الظاهرة، بل الصريحة في عدم قبول قول مجهول الحال.[3]
مرحوم شیخ هم در کتاب القضاء جلد 22 چاپ کنگره صفحه 124 مرحوم شیخ روایاتی میآورند دلالتش خیلی خوب است. بعدش یک خدشهای میکنند میگویند «فتأمل»، بعد آخر کار میگویند که حالا اینها در خدشه در دلالتش هم تأمل بود. «ثم إنّ بعض ما ذكرنا في دلالة هذه الروايات» یعنی اشکالاتی که کردیم «و إن كان محلا للتأمّل، إلّا أنّه لا تأمّل في أنّه لو سلّم ظهور بعضها و سلامة سنده وجب رفع اليد عن إطلاقها- و إن بعد- بالأخبار الكثيرة» بالاخبار الکثیرة وجب رفع الید؛ چرا رفع الید شد؟ چون عرضی میبینیم و حال آن که اگر طولی ببینیم چرا «وجب رفع الید»؟ چه تنافی بین این دوتا است که در طول هم قرار بگیرند که بگویید وقتی من این را میگیرم باید از آن یکی رفع ید بکنم؟ اصلا رفع ید نمیکنم. شارع اینها را بر هم سوار فرموده، وقتی سوار فرموده بین ادله تعارض نیست که شما بخواهید اینها را … منظور این که این عبارت شیخ را نگاه بکنید.
شاگرد: میشود بیان حضرتعالی را این طور تعبیر کرد که ما آن ادله را که میبینیم به صورت به صفر و یکی به آن نگاه نکنیم؟
استاد: یک جور در عرض هم دیدن همین طور است یعنی میگوییم باید باشد یا این که صاحب جواهر گفتند اگر اصالة العدالة هست، حاکم هم حکم میکند و تمام؛ اگر هم نیست که دیگر نیست. این طوری فرمودند، من در ذهنم بود مطالعه میکردم این فرمایش شما بود.
شاگرد: در واقع ما بیایم به بیان دیگر نظام عقلایی … بعضی وقتها در یک نظام عقلایی تحلیل میکنیم که بعضی وقتها یک چیزی یک وزنی میگیرد، نه آن وزن اولیه که دارد اما بالاخره این طور نیست که ما آن را کنار بگذاریم، ما تحلیل عقلایی میکنیم که این مسلمان را نه میآییم کلا کد بدهیم نه این که مثلا بخواهیم کنار بگذاریم، این درست است یعنی طبق آن نگاه عقلایی به مساله میآییم این طوری بیان میکنیم.
استاد: آن چیزی که من جلوتر هم عرض کردم اساسا شارع علی الفرض در این امر ثبوتی اصلا یک چیز تاسیسی نفرموده است. یعنی خود عقلاء هم در بنائات عقلا هم همین کار را میکنند. چند جلسه قبل هم صبحت کردیم. یعنی اصلا واقعا بنائات عقلا این طوری است. شما میگویید سیره عقلا بر عمل به خبر هست یا نیست؟ یادتان است بحث کردیم؟ سیره عقلا بود یا نبود؟ یادتان است بحث کردیم اما در عین حال از جاهایی بود که همان عقلا حاضر نبودند. حاضر نبودن یعنی چه؟ یعنی یک بنایی در کنار یک بنای دیگر؟! این تحلیل اشتباه است. حاضر نبودن یعنی یک بنایی سوار بر بنای اصلی باشد. آن پایه از دستشان گرفته نشده است. لذا وقت ضرورت میبینند موجود است.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَري بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمين[4]
ولذا آیه شریفه هم آن روزی که این بحث را میکردیم آیه میفرماید «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ» برای این «أو آخران» چقدر توضیح عرض کردم که این «أو آخران»، دقیقا یک مصداق روشنی برای این هست که اگر ما میگوییم «منکم»، بنا روی بنا سوار شده است. نه این که یعنی «منکم» و تمام! وقتی «منکم» نبود، خب نبود دیگر، تمام! میخواهد وصیت بکند تمام. چرا میگوییم وقتی «منکم» نشد، تمام! خود آیه میفرماید حالا «منکم» نشد، «أو آخران من غیرکم» چرا؟ چون اشهاد از یک بشر به عنوان یک بشر قوامش به اسلام و ایمان که نبود. همه عرف عام اشهاد داشتند و حالا این جا «إشهاد منکم» بنایی است که از شارع فرموده اما «أو آخران من غیرکم إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ» در بیایان هستید… اینها را آن جا عرض کردم.
در مانحن فیه اگر این طور باشد که این دو تا بنا را در طول هم ببینیم فرمایش مرحوم شیخ کاملا سرمیرسد که یعنی نه استحسان است. بنا بر اصول مذهب اثنی عشری هم هست. استحسان وقتی است که شما دلیل شرعی ندارید. اما وقتی در طول گرفتید خود شارع فرموده و خود شارع فرض هم گرفتیم ثبوتا اینها را در طول هم قرار داده است.
و اما اثباتا؛ جایش را هم قبلا عرض کردم حالا دوباره هم میگویم که ان شاء الله مراجعه بکنید آن جایی که ادله اثباتیه و روایات شرعی جمعآوری شده خوب است. یکی در حدائق جلد 10 صفحه 34 است الاولی. الثانیة، الثالثة که تا السابعة میرود که ادله اثبات را جمعآوری کرده است. یکی دیگر هم در وسائل است. وسائل در کتاب القضاء، ابواب الشهادات باب 41، آن جا 23 روایت به عنوان ادله اثباتیه برای مقام هست؛ شما به این روایات مراجعه کنید.
شاگرد: بیانتان این است که در طول همدیگر هستند؟
استاد: دو تا نگاه بکنید، یکی این که مدام تعارض درست کنید. این میگوید این، آن هم میگوید آن. یکی هم این طور نگاه کنید که بخواهید در طول جمع بکنید به همین بیانی که عرض کردم و ببینید چقدر این دو تا نگاه متفاوت است یعنی در شرع مقدس یک روایاتی هست که روشن است که کف کار را دارد میگوید؛ میگوید آقای قاضی که در محکمه نشستی و برای مسلمین قضاوت میکنی، تو همه را میشناسی؟ خب این کسی که به تو مراجعه کند چه کار کند که تو آن کسانی که شاهد او هستند را بشناسی؟ تو میگویی من که نمیشناسم، بعدش هم میگویی صبر هم که نمیکنم، نزد من مجهول الحال هستند. صبرهم نمیکنم آن کسی هم که با زحمتی او را حاضر کرده، رهایش کن برود؛ آخر این میشود قضاوتی که … یعنی خود آن کسانی که … شارع مقدس کفی قرار میدهد، کفش چیست؟ میگوید وقتی آمد همین که مسلمان است … بلکه ادله متعددی هست که بعد عرض میکنم. وقتی مسلمان نشد حالا آمدیم و مسلمان نشد، شارع دست کشید؟! نه، بنای این که شاهد باید مسلمان باشد و اصالة العدالة مسلم باز خودش در طول یک اصل زیرینی است یعنی شارع مقدس حتی در جایی که غیر مسلمانِ اصالة العدالهای هم باشد باز یک اصل زیرین دارد عقلا هم دارند؛ دست برنمیدارند. باز وقتی این نشد به آن مراجعه میکند. ما از شارع داریم. چرا؟ چون در طول همدیگر هستند. نه این که بگوییم شارع فرموده اصالة العدالة مسلم، مسلمان که نبود هیچی محو شد. همه چیز محو شد. دیگر چیزی به شارع نسبت ندهی؛ وقتی عرضی ببینیم این طوری میشود
برو به 0:40:00
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْبَيِّنَةِ إِذَا أُقِيمَتْ عَلَى الْحَقِّ- أَ يَحِلُّ لِلْقَاضِي أَنْ يَقْضِيَ بِقَوْلِ الْبَيِّنَةِ- فَقَالَ خَمْسَةُ أَشْيَاءَ يَجِبُ عَلَى النَّاسِ- الْأَخْذُ فِيهَا بِظَاهِرِ الْحُكْمِ- الْوِلَايَاتُ وَ الْمَنَاكِحُ وَ الذَّبَائِحُ- وَ الشَّهَادَاتُ وَ الْأَنْسَابُ- فَإِذَا كَانَ ظَاهِرُ الرَّجُلِ ظَاهِراً مَأْمُوناً- جَازَتْ شَهَادَتُهُ وَ لَا يُسْأَلُ عَنْ بَاطِنِهِ.
وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ: يَقْضِي بِقَوْلِ الْبَيِّنَةِ مِنْ غَيْرِ مَسْأَلَةٍ إِذَا لَمْ يَعْرِفْهُمْ- وَ تَرَكَ الْأَنْسَابَ وَ ذَكَرَ بَدَلَهَا الْمَوَارِيثَ.[5]
حالا من دو تا روایتش را اشاره کنم؛ یک روایتی که در این بحث خیلی حالت کلیدی دارد در باب 41 حدیث سوم و چهارم است. جالبی این روایت این است که در کتب اربعه هر 4 تایش آمده است؛ فقیه و استبصار و تهذیب و کافی شریف؛ همه در این کتب شریفه آمده است. روایت چیست؟ من آن روایت شیخ را میخوانم و با آن چیزی که در جای دیگر گفتند … این طوری که من الان میخوانم عبارت نیست. نگویید چرا این طوری خواند؟ چون باید چند تا نسخه دیگر در همین جا هم قبل از ابواب و حکم، کیفیة الحکم هم بود که حالا بعد به تفصیل عرض میکنم. عبارت این است که من میخوانم؛ مرسله یونس بن عبدالرحمان است. خودش مرسله است و لذا صاحب حدائق وقتی میخواهند ردش کنند اول میگویند این ضعیف است. اما یک مرسلهای در کتب اربعه هست این طور محدثین و بزرگان به آن عنایت دارند که در 4 تا کتاب آمده است.
«سَأَلْتُهُ عَنِ الْبَيِّنَةِ إِذَا أُقِيمَتْ عَلَى الْحَقِّ أَ يَحِلُّ لِلْقَاضِي أَنْ يَقْضِيَ بِقَوْلِ الْبَيِّنَةِ» کأنّه سوال خیلی واضح است. حالا من از روایت چهارم شروع میکنم «قَالَ علیه السلام يَقْضِي بِقَوْلِ الْبَيِّنَةِ مِنْ غَيْرِ مَسْأَلَةٍ إِذَا لَمْ يَعْرِفْهُمْ» بگوییم با دیگری معارض است؟ کجا معارض است؟ دارد کف کار را تعیین میکند « يَقْضِي بِقَوْلِ الْبَيِّنَةِ مِنْ غَيْرِ مَسْأَلَةٍ إِذَا لَمْ يَعْرِفْهُمْ»، در روایت چهارم است.
خب دنبالش حضرت چه فرمودند؟ فرمودند «خَمْسَةُ أَشْيَاءَ يَجِبُ عَلَى النَّاسِ الْأَخْذُ فِيهَا بِظَاهِرِ الْحُكْمِ» در بعضی نسخهها ظاهر الحال است. در ابواب کیفیة الحکم باب22 صفحه 212، مرحوم صاحب وسائل یک روایت آن جا آوردند بعد از خصال هم نقل کردند. آخر کار فرمودند که «وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ بِظَاهِرِ الْحَالِ»[6] من چرا آن هایی که به ذهنم میآمد که به عبارات روایت انسب است آن ها را خواندم؛ چرا؟ چون آنها را که دیگر خودتان میبینید. حضرت فرمودند «خَمْسَةُ أَشْيَاءَ يَجِبُ عَلَى النَّاسِ الْأَخْذُ فِيهَا بِظَاهِرِ الْحال» یا حکم؛ حکم هم درست است من نمیخواهم رد بکنم. «الْوِلَايَاتُ وَ الْمَنَاكِحُ وَ الذَّبَائِحُ وَ الشَّهَادَاتُ وَ الْأَنْسَابُ فَإِذَا كَانَ ظَاهِرُ الرَّجُلِ ظَاهِراً مَأْمُوناً جَازَتْ شَهَادَتُهُ وَ لَا يُسْأَلُ عَنْ بَاطِنِهِ.» آنهایی که تازه خواستند رد بکنند روی کلمه «مأموناً» خیلی سان دادند. میگویند حضرت دارند میگویند «مأموناً»؛ مجهول الحال که مأمون نیست. آیا مأموناً که حضرت فرمودند اگر بخواهیم تعارض درست کنیم یا این را حمل کنیم بگوییم «مأمونا» یعنی آن طور اما اگر در خود همین روایات …
خود شما پیدا کنید ببینید برای همین «مأموناً» را در خود روایات همین باب توضیحی هست یا نیست! این مأمون یعنی چه؟ اگر ما 20 تا 30 تا روایت در این جا داریم خود یک روایتی، یک ابهامی را در روایت دیگری توضیح میدهد این توضیح مقدم است؟ یا آن توضیحی که ما برای آن میخواهیم به خاطر آن تعارضی که در نظر گرفتیم توضیح را ارائه بدهیم؟ شما اگر نگاه کنید بسیاری از این واژهها را میتوانید از خود روایات باب هست.
والحمدلله رب العالمین
کلید: بنائات طولی ثبوتی، بناء عقلاء، بنائات عرضی، تعارض، جواهر الکلام، وسائل، حدائق، مرسله یونس بن عبد الرحمن، شهادت، عادل، مجهول الحال، ظاهرحال، حبس المنکر، مدعی، منکر، بینّة، عدالت شاهدین، اصالة العدالة، شأن مسلمان، شارع، قوانین عقلائی، اصل زیرین، قسامة، التماس الغریم، «یقضی بقول البینة»، استحسان، من لایحضره الفقیه، استبصار، شیخ طوسی، مبسوط، جواز حبس، مرحوم محقق، منع حبس، استظهار حال شاهدین
[1] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج40، ص: 93
[2]. التهذیب ج10، ص232؛ الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ خَضِرٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيِّ قَالَ سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ ع عَنْ رَجُلٍ قَتَلَ رَجُلًا عَمْداً فَلَمْ يُقَمْ عَلَيْهِ الْحَدُّ وَ لَمْ تَصِحَّ الشَّهَادَةُ حَتَّى خُولِطَ وَ ذَهَبَ عَقْلُهُ ثُمَّ إِنَّ قَوْماً آخَرِينَ شَهِدُوا عَلَيْهِ بَعْدَ مَا خُولِطَ أَنَّهُ قَتَلَهُ فَقَالَ إِنْ شَهِدُوا عَلَيْهِ أَنَّهُ قَتَلَ حِينَ قَتَلَ وَ هُوَ صَحِيحٌ لَيْسَ بِهِ عِلَّةٌ مِنْ فَسَادِ عَقْلٍ قُتِلَ بِهِ وَ إِنْ لَمْ يَشْهَدُوا عَلَيْهِ بِذَلِكَ وَ كَانَ لَهُ مَالٌ يُعْرَفُ دُفِعَ إِلَى وَرَثَةِ الْمَقْتُولِ الدِّيَةُ مِنْ مَالِ الْقَاتِلِ وَ إِنْ لَمْ يَتْرُكْ مَالًا أُعْطِيَ الدِّيَةُ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ وَ لَا يُطَلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ.
[3] القضاء و الشهادات (للشيخ الأنصاري)، ص: 128
[4] سورة مائدة، آیة 106
[5] وسائل الشيعة، ج27، ص: 392-393
[6] وسائل الشيعة، ج27، ص: 290
دیدگاهتان را بنویسید