مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 82
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
و تأخير بيان الاستحباب، لا محذور فيه، كما يرد في تأخير بيان الإيجاب لرعاية قيد زائد؛ فشواهد الندب في روايات التأخير عن الغروب، كثيرة متأكّدة بالإطلاقات القويّة للاعتبار بنفس الغروب؛ و روايات العلامتيّة محلّها صورة الجهل و هي موافقة للاستصحاب أو الاحتياط و الفضل واقعاً [1].
«و تأخیر بیان الاستحباب». فرمودند که این روایات را میتوانیم حمل کنیم بر استحباب. سؤال این است که این روایات بعد از روایات استتار قرص آمده است، تأخیر بیان مانعی ندارد؟ میفرمایند: در مستحبات مانعی ندارد.
«تأخير بيان الاستحباب، لا محذور فيه، كما يرد في تأخير بيان الإيجاب لرعاية قيد زائد» یعنی ایرادی اگر وارد بشود، «کما یرد» یعنی کما یرد حقّاً، به نحوی که نمیشود. در وجوب نمیشود بعد از وقت حاجت بیانش بیاید. اما در استحباب مانعی ندارد، اوّل وجوب را میگویند، بعد مدتی میگویند افضل این است. خُب، مکلف در خلاف واقع نیفتاده است، فقط مدتی افضل را انجام نداده است.
«كما يرد في تأخير بيان الإيجاب لرعاية قيد زائد؛ فشواهد الندب في روايات التأخير عن الغروب، كثيرة» روایاتی که میگویند از غروب عقب بینداز، شواهد استحباب در آن زیاد است.
«متأكّدة بالإطلاقات القويّة للاعتبار بنفس الغروب» دلالت این شواهد بر ندب، تأکید میشود به آن اطلاق قویای که در روایت استتار است. به اینکه موضوع این است، بدون تقید به قید ذهاب حمرة و سقوط قرص به اندازهی زیادی، زیر افق.
«و روايات العلامتيّة محلّها صورة الجهل» ظاهراً این «تاء» نباید در نسبت بیاید. باید «علامیّه» باشد. روایاتی که ذهاب را علامت قرار دادند، برای کجاست؟ اصلاً علامت برای آنجایی است که دسترسی به اصل نیست و لذا قبلاً هم عرض کردم مثلاً دعائم در متنش همین را آورده بود. یا مرحوم قطب راوندی در فقه القرآن، اینجور معنا کرده بودند. ایشان هم میفرمایند: «محلّها صورة الجهل». «و هي» یعنی روایات علامتیت «موافقة» غیر از اینکه علامت است و همهی اینها، هم موافق استصحاب است، چون شک دارد، و هم موافق احتیاط است، چون جاهل است، ولو یک امارهای هم باشد. «للاستصحاب أو الاحتياط و الفضل واقعاً»، «واقعاً» را من زدم به «الفضل». حالا ببینید به قبلیهایش هم میتواند بخورد یا نه؟ به اصل موافقت بزنیم، موافقةٌ واقعاً لـِ این سه تا، یا موافقة لاستحباب و احتیاط و موافقةٌ للفضل واقعاً. یعنی فضیلت واقعیة منعزلاً عن الاحتیاط و الاستصحاب. یعنی ندب تعبدی.
شاگرد: اطلاقات قویه یعنی اطلاقاتی که ابا دارد از تقیید؟
استاد: بله. اطلاق قوی قبلاً هم فرموده بودند. یعنی لسان، لسانی است که نمیشود قید به آن بزنند. ریخت دلالتش طوری است که اطلاق وقتی قوی است، مقید نمیتواند به این زودی او را تقیید بکند و لذا خیلی وقتها مقیدهایی محملش میشود ندب؛ چون میگوییم اطلاق قوی است.
شاگرد: تأخیر بیان از وقت حاجت لازم میآید.
استاد: بله. مانعی دارد. تأخیر بیان از وقت حاجت یکیاش است، گاهی هم کأنّه تعارض بین نص و نص میشود. یعنی آنقدر در اطلاق قوی است که کأنّه بین نصّین تعارض میشود. نصّ در اطلاق میگفتند، کأنّه نص در اطلاق است و ما میخواهیم تقیید بزنیم. مؤنهی بیشتر و خیلی بالاتری میبرد.
ثمّ إنّه قد يقع بعض ما تقدّم مورد الاستشكال بما رواه في العلل مسنداً عن «الليث» عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال كان رسول اللّٰه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لا يؤثّر على صلاة المغرب شيئاً إذا غربت الشمس حتى يصلّيها ؛ فإنّه كيف يجتمع المفهوم من هذا البيان أعني التعجيل في الصلاة بعد تحقّق الغروب الحسّي مع المفهوم من الأخبار الكثيرة المحمولة على الفضيلة من أنّ أوّل وقتها زوال الحمرة المشرقية، فإن صحّ حمل الاُولى على الغروب الخاص المعلوم بالذهاب، صحّ حمل غيرها من روايات الغروب [2].
بعد یک مطلبی را مطرح میکنند، این هم مطلب خوبی است: «ثمّ إنّه قد يقع بعض ما تقدّم مورد الاستشكال بما رواه في العلل مسنداً عن الليث عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال كان رسول اللّٰه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» اینجا «لا یؤثّر» ضبط کردهاند، ظاهراً «لا یوثر» باشد. «لا يوثر على صلاة المغرب شيئاً» ایثار انتخاب کردن است، برگزیدن است. نه «لا یؤثّر»، حضرت تأثیری نمیدادند. «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا»[3] ایثار یعنی انتخاب کردن. «لا یوثر» حضرت هیچ کاری را حاضر نبودند به جای نماز مغرب انتخاب کنند، تا اینکه اوّل نماز مغرب را بخوانند بعد بروند سراغ آن یکی. «لا يوثر على صلاة المغرب شيئاً إذا غربت الشمس حتى يصلّيها» تا نماز را نخوانده بودند «لا یوثر علیه شیئاً»[4].
«فإنّه كيف يجتمع المفهوم من هذا البيان أعني التعجيل في الصلاة بعد تحقّق الغروب الحسّي مع المفهوم من الأخبار الكثيرة» میفرمایند: ما گفتیم اخبار زیادی میگوید تأخیر از اوّل وقت مستحب است. مستحب تعبدی، «مسّوا». از یک طرف این روایت میگوید که حضرت هیچ کاری را انتخاب نمیکردند، سریعاً نماز مغرب را میخواندند. چطور میشود سیرهی حضرت بر تعجیل باشد و با فرض این هم که مغرب به استتار قرص میشود علی المبنا. با فرض استتار بگوییم سیرهی حضرت بر تعجیل است، از آن طرف بگوییم مستحب این است که یک مقدار عقب بیندازند. یعنی سیرهی حضرت بر ترک مستحب بود. این را چطور جمع کنیم؟
شاگرد: از این «ما تقدم» پس فقط آن قسمت «الفضل واقعاً» را میخواهند اشاره کنند؟
استاد: خیر. خلاصه بخشی از «الفضل واقعاً» را در این عبارات پذیرفتند.
شاگرد: درست است. حالا میگویند: «انه قد یقع بعض ما تقدم موردا للاستشکال».
استاد: منظور شما «بعض» است. علامیت و اینها مشکلی ندارد.
شاگرد: علامیت و موافق استصحاب و احتیاط بودن مشکلی ندارد.
استاد: در بیانش آن را هم مطرح میکنند، ولی آن که اصل کاری است، استحبابش است. که این استحباب چطور با آن سیره جمع میشود. در «یمکن ان یقال» آنها را هم مطرح میکنند. استشکال این است: «کیف یجتمع المفهوم من هذا البیان» بیانی که «کان صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لا یوثر حتی یصلی مغرب». «كيف يجتمع المفهوم من هذا البيان أعني التعجيل في الصلاة بعد تحقّق الغروب الحسّي» چرا؟ چون موضوع که شده بود. اینکه نمیشود بگویند که مستحب است یک کمی عقب بیندازید، اما لا یوثر علی صلاة المغرب. وقت نماز مغرب شده، مستحب است صبر کنند.
شاگرد: روایت قبلی هم همینطور است. که بنی سلمه میآمدند و … .[5]
استاد: برمیگشتند به محل خودشان، هنوز اگر تیر میانداختند جای فرود آمدن تیر را میدیدند.
برو به 0:08:11
«مع المفهوم من الأخبار الكثيرة المحمولة على الفضيلة من أنّ أوّل وقتها زوال الحمرة المشرقية» اوّل وقت فضیلتیِ مغرب زوال حمرة است، این روایت هم میگوید: سیرهی عملیِ دائمی حضرت بر تعجیل بود. چطور جمع میشود؟ «فإن صحّ حمل الاولى على الغروب الخاص المعلوم بالذهاب، صحّ حمل غيرها من روايات الغروب» اگر میگویید «لا یؤثر علی صلاة المغرب» یعنی «لا یوثر عند زوال الحمرة». میگویند پس کل روایت استتار هم همین میشود. اوّل وقت میشود این. «ان صحّ حمل الاولی علی الغروب الخاص» یعنی روایت لیث بر غروب خاص به نحوی که فقط معلوم با ذهاب است و حضرت از اوّل ذهاب «لا یوثر»، اگر این ممکن است، «صحّ حمل غیرها من روایات الغروب» تمام روایات استتار را میگوییم استتار یعنی چه؟ یعنی غروب خاص. غروب مجمل بوده است، مبیّن شده است به روایات دیگر. کما اینکه کار حضرت را با آن روایت مبیّن کرده است. این اصل اشکال است.
شاگرد: «الغروب الخاص المعلوم بالذهاب»، یعنی ذهاب حمرهی مشرقیه؟
استاد: بله. ذهاب اینجا یعنی ذهاب حمرهی مشرقیه. ایشان میگویند اگر روایت لیث را که حضرت «لا یوثر»، بگوییم «لا یوثر علی صلاة المغرب» یعنی «علی صلاة المغرب عند ذهاب الحمرة»، نه وقت استتار «لا یوثر» که همیشه قبل از وقت فضیلت بخوانند. میگویند اگر این است که بقیهاش هم همین محمل را دارد.
و يمكن أن يقال: إنّه حيث كان عمله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في الغالب على طبق عمل غيره عملاً بالأسباب و الأمارات …[6]
«و یمکن ان یقال» در اینجا میفرمایند خیر. وقت همان استتار قرص است و حضرت هم بنایشان این بود که عقب نیندازند، اما عقب نینداختنی مناسب با رعایتِ ظاهرِ حالِ موضوعِ شرعی. یعنی حضرت بنا نداشتند «لا یوثر علی صلاة المغرب» به علم رسالت و امامت، به علم غیب. نه یعنی به همان علمی که برای سایر مسلمانها هم همانطور ثابت میشد و لذا خود مسلمانها این معنا را داشتند که گاهی برایشان مشکوک بود که استتار شده یا نه. باید استصحاب کنند، باید صبر کنند، باید تبیّن بشود برایشان. اینطور ایشان میخواهند سر برسانند.
شاگرد: یک احتمالی هم هست اینکه «لا یوثر» جمع میشود با اینکه حضرت به مسجد میآمدند، مینشستند تا جماعت جمع بشوند و نماز بخوانند. درست است که حضرت همان موقع نماز نمیخواندند، ولی صدق هم میکند که کار دیگری هم نمیکردند، میآمدند مهیای نماز میشدند.
استاد: مشکل این است که اگر از اوّل استتار بیایند آماده بشوند، حدود یک ربع، بیست دقیقه دو تا نماز مغرب میشد خواند. معروف است که برای عموم مردم جماعت را حضرت طول نمیدادند. آن جماعتی که طولانی هم نبوده است از استتار تا ذهاب دو تا نماز جماعت کامل میشود خواند. مثلاً به اندازه دو تا نماز مینشستند ولو جمعیت هم جمع میشدند، نمیخواندند.
شاگرد: یک احتمالی هم بود که مثلاً تا اذان و اقامه گفته شود طول می کشیده و ذهاب حمرة میشده است. البته شما خیلی مایل به این احتمال نبودید.
استاد: شاید همان روز عرض کردم که مؤذنین فرق میکنند. اگر یادتان باشد میگفتم که جمعیتها فرق میکنند. گاهی میبینید همین که امام جماعت میآید، دیگر میگویند یالا ببند، چرا داری معطل میکنی؟ از طرفی هم مطمئن نیست انسان که وقت شده یا نشده است، مؤذنها اینجا کمک میکنند، کمکی که دیگر عرف متوجه نیستند. یک مؤذنی بود که حدود هفت دقیقه اذانش طول میکشید. خُب، هفت دقیقه خیلی خوب است. آن که هفت دقیقه طولش میدهد، از این طرف هم تا خود شما اقامهای بگویید میبینید ده دقیقه اینجا فرجهای پیدا شد. اما از آن طرف مؤذنهایی بودند که دو دقیقه اذان میگفتند. شروع میکند اذان را سر دو دقیقه تمام است. آن روز همین را عرض کردم، میشود مؤذن سریع بگوید به نحوی که دو دقیقه بیشتر نشود. بلکه زیر دو دقیقه حتی. شاید همین الآن هم مؤذنهای خود مسجد الحرام اینطوری باشند.
شاگرد: تحریر و اینها هم ندارند.
استاد: اصلاً کشش هم ندارند. شاید یک و نیم الی دو دقیقه باشد. منظور من این بود که هر چه بگوییم، اذان و اقامه طولانی نمیشود. حتی در روایتی بود – آن زمانی که بحث غنا را داشتیم – که کسی آمد اذان گفت، حضرت فرمودند دیگر نمیخواهم اذان بگویی.
شاگرد: چه خصوصیتی داشت؟
استاد: صدایش را مدّ داد.
شاگرد: شبههی غنا بود؟
استاد: اسم غنا در آن نمیدانم بود یا نبود.
شاگرد: توجیه حاج آقا این شد که پیامبر کنارشان کوه و موانع بوده که رعایت بقیه را میکردند.
استاد: یعنی «لا یوثر» بر مبنای ثبوت عرفی، نه ثبوت علم غیب. ثبوت عرفی هم مثل «انّما اقضی بینکم بالبینات و الایمان»[7]. وقتی میآیید پیش من و نزاعتان را میخواهید رفع کنم، قرار نیست به علم نبوت جوابتان را بدهم. میگویم قسم بخور، شاهد بیاور.
برو به 0:15:36
شاگرد: خُب، اشکال متوجهی همین فرض است. اشکال میگوید با علم معمولی این نمیسازد.
شاگرد 2: فرض این است که بحث احتیاط نیست، بحث استحباب است.
استاد: فرمایش حاج آقا این است، همان که آقای بروجردی هم فرموده بودند. آقای بروجردی فرمودند که اینها که اینقدر دقت نداشتند. استتار میشد، حضرت هم صبر میکردند، نماز را نمیخواندند تا ذهاب نشده بود. ولی عرفی که کار حضرت را میبینند، اینقدر دقیق نبودند که غروب را با این فاصلهای که حضرت میخواندند، ذکر کنند.
شاگرد: به خصوص اینکه آن موقع حرفی از ذهاب نبوده است.
استاد: اسمی از آن نبود، توجه هم نداشتند. عبارت مرحوم آقای بروجردی این بود دیگر.
شاگرد: با نظر آقای بروجردی میسازد، با نظر حاج آقا نمیسازد. آقای بروجردی حرفشان درست است، روی قاعده و تمام است.
استاد: ایشان وجوبی بوده است. ایشان هم که ندب را قبول کردند.
شاگرد: استحباب. سؤالی که خودشان مطرح کردند که سؤال مهمی است این است که میشود یک سیرهی مستمرهای باشد که مخالف استحباب باشد؟
استاد: اشکال این بود که مخالف استحباب است. جوابشان این است که سیره، موافق استحباب بود. چرا؟ چون حضرت سریعاً وقتِ استتار نمیخواندند. ایشان صبر میکردند تا نزد عرف هم مطمئن بشوند غروب شده است. پس «مسّوا بالمغرب» صادق بود. «قلتُ لهم مسّوا بالمغرب قلیلاً». خُب، حضرت «مسّوا بالمغرب» را عمل نمیکردند؟ حاج آقا میفرمایند عمل میکردند. به این استحباب عمل میکردند. یعنی کاری میکردند که روی حساب ظاهر دیدِ عرف عام هم دیگر جاهلی به استتار نماند.
شاگرد 2: در عین حال یک وقتهایی هم اوّل وقت میخواندند.
استاد: که موضوع این است.
شاگرد: این اشکال حاج آقا با احتیاط جواب داده میشود نه با استحباب.
استاد: یعنی وقتی کاری مستحب بود، استثناءً یا به خاطر عناوین دیگر ترک استحباب نمیکردند؟
شاگرد: روایت ظاهرش این نیست. روایت از یک فعل ماضی مستمر خبر میدهد.
استاد: درست است، ولی «لا یوثر». یعنی وقتی نماز مغرب وقتش میشد که وقتش ذهاب حمرة استحباباً، استتار وجوباً است …
شاگرد: اذا غربت الشمس.
استاد: «لا يوثر على صلاة المغرب شيئاً إذا غربت الشمس حتى يصلّيها».
شاگرد 2: «حتی» هم یک مقدار …
استاد: آن که درست است. این «حتی» برای «لا یوثر» است.
شاگرد 2: میخورد به اینکه یک مقدار فاصله بیفتد.
شاگرد ۳: برعکس است، شبیه به استثنای منقطع است. هیچ کاری نمیکردند مگر اینکه …
شاگرد 4: روایت در مقام بیان وقت نیست. نکتهی ثقل روایت، مطلب دیگری است، وقت را لحاظ نکرده است.
استاد: «اذا غربت»، همینکه شمس غروب میکرد، حضرت هیچ کاری نمیکردند، «حتی یصلّیها». اوّل نماز را بخوانند، بعد بروند دنبال کار دیگر. «عن ابن مسكان عن ليث عن أبي عبد الله علیه السلام قال: كان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لا يوثر على صلاة المغرب شيئا إذا غربت الشمس حتى يصلّيها».
شاگرد 4: با توجه به روایات دیگر، خیلی سخت است بخواهیم چنین استظهاری از این روایت بکنیم. رتبهبندی بخواهیم بکنیم بین نماز و بقیه اعمال، رسول اللّه نماز را مقدم میکردند.
شاگرد ۲: «اذا غربت» اگر نداشت حرف ایشان خوب بود.
شاگرد 4: بحث سر این است که «اذا غربت» اصلاً به چه معنا هست؟ اصلا غروب به چه معناست؟
استاد: صحبت سر این است که از آن طرف ما مواجهیم با اینکه اهل سنت مراعات ذهاب حمرة نمیکنند. از چه زمانی شد که این کار حضرت را با اینکه بیست دقیقه بعد از استتار بود، جلوتر بردند؟ یک ذره مسلمانها تغییر میدادند سر و صدا در میآمد. اسمی از این در هیچ کجا نیست. اصلاً مطرح نشده است که بگویند فلان خلیفه یک کم نماز مغرب را جلوتر آورد، زودتر از حضرت خواند.
شاگرد: ضمن اینکه فرض بر این است که غروب را به معنای استتار گرفتیم. حاج آقا این اشکال را میخواهند جواب بدهند. نه اینکه در معنای غروب دست ببرند …
استاد: نه این که غروب را به معنای [دیگری] بگیریم.
شاگرد: مطلب حاج آقا الآن مطلب متینی میفرمایند.
استاد: اوائلی که این بحث شروع شده بود، پنج – شش تا چیز را من آوردم به عنوان مشی بر یقینیات. بعد گفتیم باشد یک وقتی بیشتر راجع به آن صحبت کنیم، دیگر نشد آن طوری که مقصود من بود. ولی اصل روایات را من یادداشت کردم. قرار ما اصلاً این بود که بگردیم ببینیم – یک بحث بسیار مهم که باید در صدر قرار بدهیم – [پیدا میکنیم]. یک چیز روشنی که به ما بگوید که معصومین علیهمالسلام خودشان تصریحاً بگویند که ما اگر هم یک وقتی نماز را قبل از ذهاب خواندیم به خاطر تقیه است و میرویم در خانه اعاده میکنیم و الا تقیةً نماز قبل از وقت بخواند انسان، برود در خانه، نمازش را دیگر نمیخواند؟
شاگرد: میگویند نه دیگر، حکم تقیهای است. مثلاً امیرالمؤمنین علیه السلام که پشت سر ابوبکر و عمر نماز میخواندند.
استاد: آن نمازش درست است. اما بعد از اینکه میروند منزل هم …
شاگرد: میرفتند اعاده میکردند؟
استاد: یعنی نماز قبل از وقت …
شاگرد: پشت سر غاصب نماز خواندند، پشت سر ظالم نماز خواندند، این عدم عدالتش که واضح است دیگر.
استاد: قبل از وقت بودنش …
شاگرد: آن را کار ندارم، غاصب است دیگر، ظالم است دیگر، اشقی الاشقیاء است. بعد میرفتند خانه اعاده میکردند؟
استاد: «یقرأ فی نفسه». نکتهی ظریف این است که در صلاة تقیهای چرا اعاده ندارد؟ همین که الآن فتوای حاج آقا هم هست. میگویند میتواند در ضمن جماعت مراعات وظیفهی منفرد بکند. «یقرأ فی نفسه». من نماز خودم را دارم میخوانم، چه کار دارم به این؟ امامک شفیعک الی اللّه. شفیع فاسق که نمیشود. پس من نماز خودم را میخوانم، تقیةً، معیت صوریه میکنم. اما اوّل وقت چطور؟ نمیشود مراعات وظیفهی منفرد بکند. نماز قبل از وقت است. فوقش این است که تقیهای میگویند بخوان، یک صورت نمازی بخوان، چون تقیه کردی بدعتگذار نیستی. اما آیا نماز هم خواندی؟ بعد از اینکه سلام دادی تازه دارد وقت مغرب میشود. الآن تازه خدا دارد میگوید: «صلِّ». میگویید من قبلاً یک نماز تقیهای خواندم. نمیگویم بدعتگذاری، خواندی. اما الآن که ذهاب شد: «صلِّ». این را چطور جواب بدهیم؟ این فرق میکند با اینکه شما میگویید نماز تقیهای اعاده ندارد، چون به وظیفهاش عمل میکند. «تقرأ فی نفسه» در روایتش دارد.
شاگرد: بحث اجزاء است. عمل تقیهای مجزی هست یا نه؟ مثلاً کسی وضوی تقیهای گرفت، نماز خواند. بعد آمد خانهاش، وضوی درست بگیرد و نماز را اعاده کند؟
استاد: آنجا خیر.
شاگرد: این بحث اجزای در عمل تقیهای است. اگر فرض کنیم همهی حرفها درست است، یعنی ذهاب حکم واقعی است، استتار هم تقیهای بوده …
برو به 0:23:48
استاد: خودش را در معرض تقیه در بیاورد …
شاگرد: آن بحث مندوحه است در تقیه.
استاد: مندوحه هست یا نیست به نظرتان؟
شاگرد: بعضی میگویند باید مندوحه داشته باشد، بعضی میگویند مندوحه نداشته باشد.
استاد: یعنی بدون هیچ مندوحهای بروید در جمع آنها و قبل از وقت بخوانید …
شاگرد: مثلاً کسی بگوید میخواهم بروم آنجا بخوانم که نماز پشت سر پیامبر صلّی الله علیه و آله روزیام بشود. گفتند کسی پشت سر اینها بخواند [چنین ثوابی دارد].
استاد: بر فرض که تقیهی صحیح انجام شده، مجوز داشته است…
شاگرد: بحث سر این است که این مجزی است یا خیر؟ اگر کسی بگوید عمل تقیهای مجزی نیست، آن وقت این سؤال مطرح میشود. ولی اگر گفتیم عمل تقیهای عمل واقعی است …
استاد: عمل تقیهای در جایی که گیر است، وظیفهی خودش را انجام میدهد. مثلاً شما در مسافرت هستید با عدهای از اهلسنت، فرض هم بر تقیه گرفتیم. شما قبل از وقت مغرب، نماز مغرب را میخوانید، بعدش هم دارند میبینند و نمیتوانی نماز را بخوانی. اینجا درست است. تقیه و نماز قبل از وقت، جای بعد از وقت است. این روشن است. مثل همان وضو. اما شما وضویتان را میتوانید جای دیگر بگیرید، عمداً بروید جلوی او وضوی تقیهای بگیرید، بعدش هم نماز بخوانید.
شاگرد: آن کسی که قائل به مندوحه نیست میگوید درست است دیگر. یکی از مباحث تقیه این است که آیا عمل تقیهای شرطش عدم وجود مندوحه است یا نه؟
شاگرد ۲: اشکال ایشان علی المبنا است. اگر کسی آن مبنا را قبول نداشته باشد، این روایت را نمیتواند توجیه کند.
شاگرد 3: اگر اینطوری نگوییم که حضرات مثلاً در یک روایت فرموده باشند ما میرویم اعاده میکنیم. حداقل این را فرموده باشند که ما تقیةً خواندیم، اعاده کردن یا نکردنش بحث دیگری است.
شاگرد: قائل به این میگوید «ینصحون فلا یقبلون»[8] دارد داد میزند تقیه است.
شاگرد 3: آنها که محل اختلاف است.
استاد: آن روایت صدر و ذیلش داد میزد که آن صدر مربوط به ذیل نیست. اصلاً جفت و جور نمیشد: «ينصحون فلا يقبلون و إذا سمعوا بشيء نادوا به أو حدثوا بشيء أذاعوه قلت لهم مسوا بالمغرب قليلا فتركوها حتى اشتبكت النجوم».
شاگرد: الآن من چه زمانی میخوانم؟ اذا سقطت القرص. کسی که میگوید همهی اینها تقیهای است، میگوید ببین بهترین چیزها تقیه است دیگر.
شاگرد ۲: خطاب به خطابیه دارند میگویند.
استاد: خطابیه کار را اشتباه کردند.
شاگرد: یعنی «سقطت القرص» عمل [اصلاحی] است.
استاد: خیر. «اذاعوه». «اذاعوه» یعنی چه کار کردند؟ حرف من را زدند؟ یا اشتباه کردند؟ اینکه من میگفتم صدر و ذیل … دقت کنید چون آن روایت مهم بود. حضرت میفرمایند ما که یک چیزی میگوییم «اذاعوه»، میروند نشرش میدهند بین اهلسنت. بعد میفرمایند من به آنها گفتم: «مسّوا قلیلاً» تا ذهاب حمرة نماز بخوانید، آنها «اخّروها حتی اشتباک النجوم»، یعنی «اذاعوه»؟ یعنی حرف من را تغییرش دادند. چه ربطی دارد صدر به ذیل؟ آقای حکیم هم فرمودند، در مستمسک هم آوردیم خواندیم. صدر و ذیل دو بحث است؛ یکی اینکه نصیحتشان میکنی، قبول نمیکنند. چیزهایی که نباید بین اهلسنت نشرش بدهند، کتمان امر ما بکنند، این را نمیکنند. علاوه بر این حرفهایی را هم که باید درست بفهمند و همان که ما گفتیم را عمل بکنند، میروند تغییرش میدهند به نحوی که این همه فتنه به پا میکنند، میشوند خطابیه.
شاگرد: روایت تقطیع شده است.
استاد: بله. اصلاً روشن است که صدر و ذیل مقصود حضرت با همدیگر تنافی دارد. اصلاً تقیه برای این نیست. «اذاعوه» یعنی حرف ما را که نمیخواهیم بگویند «اذاعوه». اما اینجا میگویند من یک چیزی به آنها گفتم، حرف من را اگر میگفتند که مشکل نداشتم. حرف من را تغییر دادند.
شاگرد: آن را هم نباید اذاعه میکردند.
شاگرد 2: احتمال دیگرش این است که نه اینکه اذاعه نزد اهل سنت، اذاعه کردند نزد کسانی که فهیم نبودند، و جور دیگری برداشت کردند.
استاد: آن احتمال «ضاد» بود که من عرض میکردم به جای «اذاعوه»، «اضاعوه» باشد.
شاگرد2: ضایع کردن یک چیز دیگر است.
استاد: مناسب اضاعوه و بعدش است. من میگویم اینجوری، آنها میروند کار دیگری میکنند. مشکل خطابیه به هیچ وجه مسألهی پخش نیست. در روایت دهم آمده: «عن ابی عبد الله علیه السلام انما امرتُ اباالخطاب»[9]، امرتُ تقیةً؟ کجا این روایت میخواهد بگوید یعنی «امرته تقیةً». «إنّما أمرت أبا الخطاب أن يصلّي المغرب حين زالت الحمرة (من مطلع الشمس) فجعل هو الحمرة التي من قبل المغرب». حرف من را تغییر داد. حضرت میگویند: تقیه بود که رفت به سنیها گفت؟ خیر، مشکلی که حضرت ناراحت هستند از دست اینها و میگویند من میخواستم یک امر ندبی را برایشان توضیح بدهم، کاری کردند که موضوع را خراب کردند.
شاگرد 2: پس به فرمایش شما اینجا حضرت سه تا امر را دارند کنار هم تذکر میدهند.
استاد: در روایت ابوجارود.
شاگرد 2: بله. یکی اینکه نصیحت نمیپذیرند.
استاد: اصلاً نصیحتشان میکنیم نمیپذیرند، این یک.
شاگرد 3: آقای حکیم میفرمودند این را میتوانیم مصداق ینصحون بگیریم. آقایان مصداق اذاعه گرفتند، ایشان گفتند میتواند مصداق ینصحون باشد، یعنی حرف گوش نمیکنند، نصیحتشان میکنیم، قبول نمیکنند.
استاد: خیر، آن هم باز درست نیست. باز جور در نمیآید. نصیحتشان میکنم، قبول نمیکنند. غیر از این است که حرف من را تغییر بدهند، نفهمی کنند. این دو باب است. من نصیحتشان کردم، حمرهی مشرقیه را قبول نمیکنند، رفتند در اشتباک نجوم. این نیست که. حضرت میگویند: من یک حرفی به آنها گفتم، حرف من را تغییر دادند، تحریف کردند. من گفتم زوال حمرهی مشرقیه، اینها رفتند تا اشتباک نجوم، در تاریکی دارند نماز میخوانند. این یعنی من نصیحتشان کردم، قبول نکردند. اما اینجا این است که من یک مطلبی را به آنها گفتم، تحریفش کردند. حرف من را تغییر دادند. حالا که من میخواستم یک مستحب را بگویم، اینها این مستحب من را تبدیلش کردند به یک بدعت، به همین خاطر «انا الآن اصلّیها اذا سقط القرص». الآن دیگر مسألهی استحباب و احتیاط و … نیست، سر وقتِ موضوع میخوانم که همه بفهمند.
شاگرد: این فرمایش یک بیان است، با تقیه هم میسازد. الآن من نماز تقیهای میخوانم.
استاد: صحبت ما سر این بود که ما یک چیز روشنی پیدا کنیم که شیعه حال تقیه داشته است. این را بگذارید آن بالا، تابلوی بحث باشد. این همه علمای شیعه تا قرن دهم، این همه بحث نماز مغرب مطرح کردند. یکجا نگفتند که ما در حال تقیهایم. همهی اینها را دیدیم. خلاف شیخ طوسی برای این است که تفاوت را بگویند. ببینید در نماز مغرب اسم بردند؟ در مبسوط اوّلی که میرسند، انتخاب میکنند استتار را: «و فی اصحابنا من یذهب الی مراعاة ذهاب الحمرة و هو احوط»[10]. بعدش هم گفتند حتی بنابر قول اوّل که فتوای خودشان است، میگویند اگر آفتاب روی منارهی اسکندریه هم هست، میشود نماز مغرب بخوانید. در خلاف، اسمی از تقیه نمیبرند. میآید تا این اواخر که احتمال تقیه مطرح میشود، قرن دهم و زمان صاحب معالم، منتقی الجمان.
برو به 0:32:28
شاگرد: آنجا هم خیلی گذرا بود.
استاد: یک اشارهای دارند. یحتمل که به خاطر تقیه بوده است. این کم حرفی نیست که آخر یک شاهد بیاوریم که آنها فضایشان فضای تقیه بوده است. عنوان بحث ما این است که تقیه داشتیم یا نداشتیم؟ همهی کتب در دسترس است، منابع اوّلیه است، بعدش هست، سیر تاریخیاش ممکن است.
نکتهی دوم این بود که آن هم خیلی مهم بود، آن که قطع داریم و حتی احتمال تقیه هم در آن نیست، عمل خود پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است. آنجا دیگر احتمال تقیه اصلاً نیست. این همه روایاتی که از اهل البیت علیهم السلام هست، یک جا اشاره کرده باشند که جد ما بعد از ذهاب میخواندند، فلان خلیفهی غاصب تغییر داد. نزد شیعیان چیزهای تقیهای را خصوصی میگفتند و از همین رو برای ما مانده است. نمیشد تقیه الی الابد تقیه باشد، شیعهها نفهمند. یکجا پیدا شود که بگویند که جد ما اینجوری بود، آنها تغییر دادند. اما برعکسش، روایات متعدد میگوید: «اذا غربت الشمس حیث یغیب حاجبها». که حتی مثل صاحب وسائل میگویند این نسخ شده است. این حرف کمی است؟ وقتی حضرت کار جد خودشان را میگویند، محدّث بزرگی مثل صاحب وسائل را مجبور کند که بگویند: «یحتمل النسخ». یعنی حضرت یک پارهای از عمر شریفشان نماز را وقت استتار میخواندند، «حیث یغیب حاجبها»، بعد نسخ شد و دیگر نمیخواندند، اهلبیت علیهم السلام دارند از نسخ به ما خبر میدهند. که خُب، مقابل این فرمایش ایشان این است که مگر میشود حضرت یک کاری میکردند یک مدتی، بعد نسخ بشود و رویهی حضرت تغییر کند، عموم بدنهی مسلمین اصلاً نفهمند. یک کلمهی اسمی از آن در نقل اهلسنت نباشد، که حضرت تغییر رویه دادند. اصلاً اثری در آثارش نیست.
اینها خیلی شواهد قویهای بود. روزهای آخر مباحثه هم دوباره یک مروری روی آنها بکنیم، خیلی خوب است. حدود ده تا روایت بود، آدرسهایش را هم داده بودم و مقابلش یک درخواست داشتیم، درخواست این بود که یک روایت پیدا بشود، لحنش لحنی باشد که حضرت این «مسّوا قلیلاً»، ذهاب حمرة، امثال اینها را به جدشان نسبت بدهند. همان که صاحب وسائل میگویند نسخ شده است، محتوای نسخ را نسبت بدهند. روایت بیست و هفت چنین داشت: «كان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم يصلّي المغرب حين تغيب الشمس حيث يغيب حاجبها»[11]. ایشان فرمودند ببینید میگویند «کان»، یعنی یک وقتی بود، بعدش برگشت. خُب، چرا حضرت نفرمودند برگشت؟ آخر معلوم است اینجا «کان» استمراری است. یعنی رسمشان این بود. ایشان به خاطر جمع بین روایات میگویند: «کان» یعنی یک زمانی بود، بعدش نسخ شد. خُب، حضرت نبایست نسخش را بفرمایند؟ شما میگویید در روایت تقیه کردند. خُب، یک مورد دیگر که بود، برای شیعیان میگفتند، میگفتند ما اینجا تقیه کردیم، اصل مطلب این نبوده است. اینها شواهد مهمی است که باید رویش فکر بشود. به نحوی که به این زودی نمیشود از این احتمالات صرفنظر بشود.
شاگرد: فرمودید که خود اهلسنت هم در مورد شیعه گزارشی ندارند که ما به زوال حمرهی مشرقیه میخوانیم.
استاد: بله. این همه کتابهای فقهی که در طول تاریخ بوده است، همان قرنی که شیخ مفید بودند، اصحاب بودند، همهی اینها بودند، تمامشان میگویند رافضیها وقت شفق مغربی نماز میخوانند. اصلاً در این کلامشان نیامده است که روافض صبر میکنند تا ذهاب حمرهی مشرقیه. بله؛ صاحب جواهر و این دورهی متأخر درست میگویند. صاحب جواهر فرمودند که بچههای سنیها هم میدانند که شیعهها ذهاب حمرهای هستند. خُب، این برای متأخر است. بله در این دوران متاخر حرفی نیست. صحبت سر آن زمان است. در فقهِ متقدم یکی پیدا بشود که بگوید شیعهها ذهاب حمرهای هستند. اثری در آثارش نیست.
شاگرد: چرا میگفتند شفق مغربی؟
استاد: به خاطر خطابیه. صدایش در آمد در کوفه، اینها را کشتند. نمازهایشان اینجوری بود، به رفض هم که معروف شده بودند، چون ابو الخطاب رسماً رفض را اعلام میکرد. اعلان رفض رسمی را ابو الخطاب داشت. این حرفها هم بعدش پیش آمد، بعداً هم کشته شد، فتنهای شد که صدایش پیچید که روافض اینجوری هستند. اینها شواهدی است که کم نیست. یعنی انسان باید روی این شواهد تأمل بکند در اینکه ببینیم واقعاً در نقل خود اهل البیت علیهم السلام کار جدشان را برای ما چطور گفتهاغند؟ در نقلش تقیه کردهاند؟ خُب، یک جا نباید [حکم درست و واقعی] و خلاف تقیه نقل بشود؟ خصوصی به کسی بگویند. میگویند گفتند که ذهاب حمرة. ذهاب حمرة با این حالت جمعی که دارد، علامیت، چیزهایی که در آن هست، اینها نمیگذارد که بگوییم اکتفاء کردند به همین گفتهها.
و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان
تگ:
ذهاب حمرة، استتار، عمل پیامبر خدا، مندوحه، تقیه، اجزاء.
[1]. بهجة الفقیه، ص ۷۰.
[2]. بهجة الفقیه، ص ۷۱.
[3]. سورهی اعلی، آیهی 16.
[4]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 189، ح 9: «و في العلل عن محمد بن الحسن عن الصفار عن معاوية بن حكيم عن عبد الله بن المغيرة عن ابن مسكان عن ليث عن أبي عبد الله علیه السلام قال : كان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لا يوثر على صلاة المغرب شيئا إذا غربت الشمس حتى يصليها».
[5]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 188، ح 5: «محمد بن علي بن الحسين بإسناده عن محمد بن يحيى الخثعمي عن أبي عبد الله علیه السلام أنه قال: كان رسول الله صلّی اللّه علیه و آله يصلّي المغرب و يصلّي معه حي من الأنصار – يقال لهم بنو سلمة – منازلهم على نصف ميل فيصلّون معه ثم ينصرفون إلى منازلهم و هم يرون مواضع سهامهم».
[6]. بهجة الفقیه، ص ۷۱.
[7]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج 7، ص 414، ح 1: «علي بن إبراهيم عن أبيه و محمد بن إسماعيل عن الفضل بن شاذان جميعا عن ابن أبي عمير عن سعد بن هشام بن الحكم عن أبي عبد الله علیه السلام قال : قال رسول اللّه صلّی الله علیه و آله : إنّما أقضي بينكم بالبينات و الأيمان و بعضكم ألحن بحجته من بعض فأيما رجل قطعت له من مال أخيه شيئا فإنما قطعت له به قطعة من النار».
[8]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 177، ح 15: «و عنه عن ابن رباط عن جارود أو إسماعيل بن أبي سمال عن محمد بن أبي حمزة عن جارود قال: قال لي أبو عبد الله علیه السلام يا جارود ينصحون فلا يقبلون و إذا سمعوا بشيء نادوا به أو حدثوا بشيء أذاعوه قلت لهم مسّوا بالمغرب قليلا فتركوها حتى اشتبكت النجوم فأنا الآن أصليها إذا سقط القرص».
[9]. همان، ص 175، ح 10: «و عنه عن أحمد بن الحسن عن علي بن يعقوب عن مروان بن مسلم عن عمار الساباطي عن أبي عبد الله علیه السلام قال: إنّما أمرت أبا الخطاب أن يصلّي المغرب حين زالت الحمرة (من مطلع الشمس) فجعل هو الحمرة التي من قبل المغرب و كان يصلّي حين يغيب الشفق».
[10]. المبسوط في فقه الإمامیة، ج ۱، ص ۷۴.
[11]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 182.
دیدگاهتان را بنویسید