1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٨٠)- دیدگاه مولف پیرامون جمع میان روایات استتار و...

درس فقه(٨٠)- دیدگاه مولف پیرامون جمع میان روایات استتار و ذهاب حمرة

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19411
  • |
  • بازدید : 8

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

جبر ارسال ابن محبوب و ابن عیسی

استاد: برگه‌ای را که شما داده بودید برای این عبارت مرحوم شیخ که در مورد مرسله‌ی علی بن حکم فرموده بودند: «انجبر ارسالها و رفعها بوجود ابن محبوب و ابن عیسی»[1]، منظورتان این بود که در ما نحن فیه هم، این جاری است. چون ایشان در ما نحن فیه نگفتند.

شاگرد: خیر. در بحث دیگری بود. دو تا روایت می‌آورند، بعد می‌گویند این‌ها طوری هستند که ما می‌توانیم بگوییم با وجود ابن محبوب و احمد بن محمد بن عیسی انجبار بشود، ولی چون معارض دارد، این را هم نمی‌توانیم بگوییم. اصل این بحث که وجود این دو نفر در روایت می‌تواند جبر ضعف بکند، چه بسا در مورد ما هم باشد.

استاد: باید یک پلی بزنید. در آن‌جا مرحوم شیخ فرمودند: «و هذه» نه «هاتان». «هذه» یعنی خصوص آن اوّلی که «عن بعض الکوفیین … فی الرجل»، روایت ابن محبوب. ربطی هم به علی بن حکم ندارد. بعد فرمودند: «و مثلها»، نه این‌که «هذه» به «مثلها» بخورد. «و هذه» یعنی روایت ابن محبوب که اصلاً ربطی به علی بن حکم نداشت «و ان انجبر ارسالها و رفعها بوجود ابن محبوب و ابن عیسی»، که «روایة ابن محبوب عن احمد بن محمد بن عیسی» بوده است، «الا انهما یقصران». بین راه فرمودند: «و مثلها مرسلة علی بن الحکم». آن مرسله، ابن‌محبوب در سندش نیست.

شاگرد: احمد بن محمد هست، ابن‌محبوب نیست. فقط می‌توانیم یک طوری درستش کنیم که در یکی از طرق احمد بن محمد به علی بن حکم، ابن‌محبوب هم هست. حالا اگر بگوییم آن طریق است، می‌شود ارسال این قضیه را درست کرد.

استاد: آن یکی هم مرفوعه بود، ارسال داشت، فرمودند: «عن بعض الکوفیین یرفعه». بعد فرمودند: «و ان انجبر ارسالها و رفعها» ارسالها یعنی مرسله‌ی علی بن حکم و رفعها یعنی مرفوعه‌ی قبلی، اگر این‌طور باشد، یعنی مقصود ایشان از «هذه»، «هاتان» بوده است، یعنی دو تا روایت و اگر بگوییم «هذه ارسالها و رفعها» عطف تفسیری است و «هذه» هم بخورد به اوّل، مرسله را فقط به عنوان مثال ذکر کرده‌اند. اما در هر حال، این فرمایش‌تان درست است که همان چیزی که ایشان برای آن مرفوعه گفتند در ما نحن فیه هم جاری است.

شاگرد: مرحوم شیخ طوسی یک جای دیگر از علی بن حکم یک روایت مرسله‌ای دارد، آن‌جا روایت حالت شذوذ دارد. بعد مرحوم شیخ می‌فرمایند که روایت شاذ است و مرسله هم هست و روایت را رد می‌کنند. آن‌جا نمی‌گویند: چون علی بن حکم در طریق روایات است … این‌که مثل علی بن حکم مرسلاتش در حکم مسند باشد …

استاد: آن‌جا قبول نمی‌کنند.

شاگرد: شاید به خاطر شذوذ روایت است. ولی در مقام استدلال می‌گویند که شاذ است و مرسل است.

شاگرد 2: آن‌جا در مقام تعارض نیست؟

شاگرد: بله. در مقام تعارض است.

شاگرد 2: مرحوم شیخ حتی بعضی وقت‌ها مرسلات ابن ابی عمیر را هم در مقام تعارض …

استاد: می‌گویند که مرسله است.

معنای عبارت فی الصحیح

شاگرد: خُب، این‌جا هم یک نوع تعارضی هست.

استاد: بله. ما نحن فیه هم تتعارض است. تعارض خودش باب تفاعل است، اگر بخواهیم بگوییم خودش را به صورت تعارض نشان می‌دهد، باید چه کار کنیم؟ باب تفاعلی بیاوریم روی تفاعل. چطور باید بگوییم؟ این‌جا هم همین‌طور چیزی است. یعنی ادعای تعارض در آن شد. حاج آقا می‌فرمودند: جمع عرفی دارد، اما اصل این‌که ادعای تعارض در آن شده، هست. لذا عده‌ای حمل بر تقیه کردند، عبارات خوبی هم ایشان نقل فرمودند از مرحوم حاج شیخ عبد الکریم، هم‌چنین از مرحوم آقای بروجردی و ذخیرة المعاد سبزواری که آن‌جا دارد: «روی الشیخ فی الصحیح عن علی بن الحکم عمّن حدثه»[2] که ظاهراً «فی الصحیح» یعنی طریق صحیح تا خودشان، تا خود علی. تعبیر سبزواری این است: «روی الشیخ فی الصحیح عن علی بن الحکم عمّن حدثه عن احدهما علیهما السلام». ظاهراً باید این‌طور معنا کنیم، «فی الصحیح» یعنی صحیح تا علی و لذا در دومی فرمودند: «و ما رواه ابن بابویه فی کتاب المجالس فی الصحیح عن داود بن فرقد». یعنی همان که در تهذیب مرسل بود، این‌جا چون شیخ سند صحیح برایش آورده بود، ایشان فرمودند: «فی الصحیح عن داود».

شاگرد: به درد این مقام دیگر نمی‌خورد قاعدتاً. ما می‌خواهیم از علی بن حکم به بعد را درستش بکنیم.

 

برو به 0:06:02

استاد: بله. یعنی در خروجیِ روایت نمی‌شود بگوییم پس حالا روایت صحیحه هست. صحیح هست تا علی.

شاگرد: «فی الصحیح عن داود بن فرقد» هم مفهوم دارد؟

استاد: «فی الصحیح عن داود» یعنی سند تا داود که خودش بلاواسطه نقل می‌کند، صحیح است.

شاگرد: شاید منظور از «فی الصحیح» این است که یعنی حتی داود را هم شامل بشود، بعد آن راوی‌ای که از امام نقل می‌کنند را اسم می‌برند. نه این‌که «فی الصحیح عن داود» یعنی تا داود را ما می‌گوییم صحیح است.

استاد: تا داود که به معنای حتی است. علی بن حکم هم منظورشان این بود. فی الصحیح عن علی بن الحکم یعنی صحیحی که خود علی هم صحیح است، اما بعد از علی ارسال است.

شاگرد: یعنی داود هم صحیح است؟

استاد: بله. داود موثق است.

شاگرد: قائلی که این را می‌گوید منظورم است.

استاد: «و رواه فی کتاب المجالس فی الصحیح عن داود». معلوم است این‌جا منظورشان صحیح است. فقط قبلی‌اش می‌ماند که به فرمایش ایشان صحیح یعنی صرفاً تا خود علی بن الحکم، بعدش ارسال است، نتیجةً با ارسال می‌شود ضعیف؟ یا نه، همان که حاج آقا فرمودند: «مع امکان ان یکتفی بارسال مثل علی بن الحکم»؟ چه بسا صاحب ذخیره هم همین را می‌خواهند بگویند. می‌خواهند بگویند وقتی به علی بن حکم برسد، چون از اجلای روات است، در طبقه‌ی مثل ابن ابی عمیر و این‌هاست، مثل او هم فی الصحیح، نزد ایشان صحیح است.

شاگرد: فی الصحیح عن داود بن فرقد مثل صحیحه‌ی داود بن فرقد است؟

شاگرد 2: در درایة هم این را تذکر دادند که «فی الصحیح» یعنی تا این آقا صحیح است.

استاد: و خودش را هم شامل می‌شود یا نه؟

شاگرد 2: خیر. در این موارد دیگر خودش را شامل نمی‌شود.

شاگرد 3: مثلاً می‌گوییم «فی صحیحة زرارة» خودش را شامل می‌شود. ولی «فی الصحیح عن الزرارة» یعنی تا خود زراره صحیح می‌شود. در خود زراره مثلاً ان قلت و قلت وجود دارد.

شاگرد: داود که توثیق درست و حسابی دارد.

استاد: در این‌جا که هر دو تایشان توثیق دارند، حالا فقط می‌ماند که در ذخیره یا کفایه، در اصطلاحات مرحوم سبزواری پیدا بشود که ایشان مثلاً بگویند: «فی الصحیح عن السکونی»، سکونی را هم صحیح ندانند، مثلا موثق بدانند. اگر این‌طور تعبیری دارند، دیگر دل‌مان جمع است که اصطلاح ایشان است که «فی الصحیح» از یک کسی که خودشان قبول ندارند که امامی است.

شاگرد: داود بن فرقد امامی ثقه است؟

استاد: بله. داود بن فرقد موثق است.

شاگرد: یک داود هست که ضعیف است.

استاد: در مورد داود بن فرقد در ذهنم است که نجاشی دارد: ثقةٌ.

شاگرد: فی الصحیح عن سعدان و هو غیر موثق فی کتب الرجال[3].

استاد: در ذخیره است؟

شاگرد: بله در ذخیره است.

استاد: فی الصحیح عن سعدان و هو غیر موثق. پس به معنای «الیٰ» است. فی الصحیح عنه یعنی الی هو، نه حتی.

شاگرد 2: قاعدتاً هم همین است و الا می‌گفتند: «صحیحة داود بن فرقد».

شاگرد 3: ممکن است بعد از داود باز هم روایت ادامه داشته باشد.

شاگرد: در بعضی روایات هست که «عن زرارة فی الصحیح عن ابی جعفر علیهما السلام». بعضی اوقات «فی الصحیح» را ایشان متأخر از نام راوی ذکر می‌کنند. بعضی اوقات خیر، مثلاً گفته‌اند: «فی الصحیح عن عبد الله بن بگیر»، یا «فی الصحیح عن رجلٍ»، مثلاً روایت مرسل، روایت غیر موثق.

استاد: اگر باشد «عن زرارة فی الصحیح»، خود زراره را هم می‌گیرد. به معنای صحیحه می‌شود.

شاگرد 2: چرا می‌گویند: «عن زرارة فی الصحیح»؟ چرا نمی‌گویند صحیحة زرارة؟

استاد: تقدیم و تأخیر کاملاً معنا را عوض می‌کند. مثلاً وقتی گفته شد: «عن زرارة فی الصحیح»، یعنی صحیح متأخری که از زراره می‌آید، موصوف به صحت است بعد از ذکر زراره. اما «فی الصحیح عن زرارة»، یعنی صحتی داریم، زراره لاحق می‌شود به آن.

شاگرد 2: زراره معمولاً راوی آخر است.

استاد: لازم نیست چنین باشد. علی بن حکم راوی آخر نیست. اگر بگویند مثلاً «عن علی بن الحکم فی الصحیح»، ذهن پس می‌زند، تخطئه‌شان می‌کند. می‌گوید چرا گفتید: «عن علی بن الحکم فی الصحیح». این‌که صحیح نیست، مرسل است. چرا ایراد می‌گیرید؟ به خاطر این‌که وقتی فی الصحیح را متأخر می‌کنید، در ذهن، یعنی کل آن.

شاگرد 2: سؤالم این بود که صحیحة زراره با فی الصحیح عن زراره، این فرقش چیست؟

استاد: در کتاب‌ها خیلی به جای هم به کار می‌برند.

شاگرد 2: یعنی یکی است؟

استاد: بله. این الآن اصطلاح خاص جناب سبزواری است. شما اگر ببینید، نظیر ایشان کسی به کار نمی‌برد. مثلاً می‌گویند در مرسله‌ی علی بن حکم. صدها مورد تعبیر فقها می‌بینید، نمی‌گویند صحیحه، با این‌که سند تا او صحیح است، اما وقتی می‌خواهند بگویند، می‌گویند مرسله‌ی علی بن حکم، نمی‌گویند صحیحه. ایشان به کار بردند و این بحث‌ها را پیش آوردند. خیال می‌کنیم یک چیزی است که برای خودشان یا بعضی معاصرین‌شان باشد.

شاگرد: خیلی زیاد دارند.

استاد: ایشان؟

شاگرد: بله. فی الصحیح عن …

استاد: خیر. غیر ایشان هم دارد یا نه؟ به‌خصوص کتاب‌های قبل ایشان.

شاگرد: در جست و جو از ایشان هزار و پانصد مورد آورده است.

استاد: در ذخیره؟

شاگرد: در ذخیره. چه مقدماً، چه مؤخراً.

علی بن حکم

شاگرد 2: در مورد علی بن الحکم شاید یک وجه بتوان در صحت روایاتش آورد. غالب روایاتش را احمد بن عیسی اشعری نقل می‌کند. یک نکته‌ای در مورد احمد وجود دارد که غالب آقایان ایشان را فیلتر قمی‌ها معرفی می‌کنند. روی این جهت چون غالب روایاتش از مجرای ایشان نقل شده است، یک اعتماد و جایگاه ویژه‌ای پیدا کرده است. بیشتر از هزار و پانصد و چهل و دو روایت دارد در کتب اربعه. احمد بن محمد بن عیسی اشعری نزدیک به هزار و دویست مورد را نقل کرده است. خُب، این به هر حال وثوقی می‌آورد نسبت به نوع روایاتی که از فیلتر احمد نقل شده است. احمد با آن همه سخت‌گیری‌اش، این تعداد بالا را نقل کرده است. شاید بین نکاتی که مطرح شد، این هم یک مرجِّح باشد برای کلام حاج آقا.

 

برو به 0:13:55

استاد: یعنی احمد می‌دانسته است…

شاگرد 2: احمد شهره‌ی به سخت‌گیری است و فیلتر خیلی قوی قمی‌ها به حساب می‌آید. آثار کوفه را که از کوفه می‌آورد قم، یکی از نکاتش شاید …

استاد: خود احمد معروف است که وقتی احمد بن محمد برقی را بیرون کرد از قم، تصریح می‌کرد که خودش خوب است، اما یروی و یرسِل عن الضعفاء.

شاگرد 2: قرائن شبیه به این که جمع می‌شود، احمد را خیلی فیلتر توانمندی نشان می‌دهد.

استاد: یعنی طوری بوده که او مطمئن بوده است که علی بن حکم، اگر هم ارسال بکند، «لا یرسل الا عن ثقة» است و لذا ریختش می‌شود ریخت ابن ابی عمیر که «لا یروی و لا یرسل الا عن ثقه».

شاگرد 2: من می‌گویم شاید این مؤیِّد کلام حاج آقا قرار بگیرد.

استاد: که غالب روایت ایشان از احمد بن محمد بن عیسی است.

شاگرد: مستقیماً نقل می‌کند؟

شاگرد 2: بله. احمد مستقیم از ایشان نقل می‌کند.

استاد: در روایت شماره‌ی بیست و چهار در باب شانزدهم وسائل آمده است: «عن احمد بن محمد عن احمد بن محمد بن ابی نصر». در روایت بیست و پنج آمده است: «و عنه» یعنی عن احمد بن محمد «عن علی بن الحکم عمّن حدثه»[4]. در کافی که نیامده است. در مجالس همین روایت به صورت مسند آمده است. صاحب ذخیره به این مطلب توجه به این داشته است به همین دلیل  گفتند: «ما رواه ابن بابویه فی المجالس فی الصحیح»، در وسائل هم همان نقل تهذیب را از علی بن حکم به صورت مرسل آورده است. در مجالس از او نیست و ارسال هم در آن نیست، اسناد است و صحیحه هم هست. یعنی مرحوم صدوق در امالی همین مرسله‌ی علی را، از غیر طریق علی با یک سند جدا و صحیح آورده است.

فقد ظهر ممّا مرّ: أنّ‌ روايات ذهاب الحمرة و ما يسانخه في التعبير، بين ما يصرّح بالعلامتية الدالّة على أنّ‌ الموضوع ذو العلامة و هو الغروب، و بين ما ذكر الزوال أو ما يقاربه، كما يذكر في موضوع الحكم، كرواية «محمد بن شريح» و ما على وزانها من أخبار العرفات و جعل المصرّح بالعلامتية شرحاً لمثل هذه الرواية، أولى من تأويل تلك الأخبار بما يوافق ظهورها. و من هذا القبيل، ما دلّ‌ على مطلوبية التأخير قليلاً، كرواية «أبان بن تغلب» في التنظير بصلاة الوقت ما في الأصل من الشهادة على الفضيلة [5].

روایات ذهاب، علامت یا تعیین وقت؟

«فقد ظهر ممّا مرّ: أنّ روايات ذهاب الحمرة و ما يسانخه في التعبير» دو جور هست: «بين ما يصرّح بالعلامتية» یا «بالعلامیة»، «الدالّة على أنّ الموضوع ذو العلامة و هو الغروب» روایات ذهاب دو دسته‌اند: برخی تصریح می‌کنند – همان‌طوری که فتاوا هم بر همین بود – که «و علامته ذهاب‌ الحمرة». علامت غروب شمس، ذهاب حمرة است. پس تصریح به علامیت می‌شود. وقتی علامت شد، ذو العلامه‌ای داریم و علامتی. علامت، علامتِ موضوع است. موضوع می‌شود غروب، ذوالعلامة می‌شود موضوعِ حکم که غروب است، علامت می‌شود ذهاب. این یک دسته.

دسته‌ی دیگر «و بين ما ذكر الزوال أو ما يقاربه» یا صریحاً زوال حمرة را ذکر کردند به عنوان وقت مغرب او ما یقاربه، یک تعبیری که نزدیک زوال است. «کما يَذكُرُ في موضوع الحكم» یا «كما يذكر في موضوع الحكم».

شاگرد: احتمالاً «یُذکَرُ» است.

استاد: من اوّل «یُذکَرُ» خواندم، بعد دیدم «یَذْکُرُ» هم مانعی ندارد، چون می‌خواهند روایت محمد بن شریح را مثال بزنند. روایت محمد بن شریح این بود: «قال سألتُه عن وقت المغرب فقال علیه السلام اذا تغیّرت الحمرة فی الافق و ذهبت الصفرة و قبل أن تشتبک النجوم»[6]. حاج آقا هم که فرمودند: فی موضوع حکم یعنی ذهاب به عنوان جزو موضوع به کار رفته است، «کما یَذْکُرُ». یعنی کروایة التی یذکُرُ ذهاب را فی موضوع الحکم، یعنی جزو موضوع حکم باشد. البته در خط ایشان [مرحوم آیت الله بهجت] احتمال این‌که «فی» در این‌جا نباشد و خط خورده باشد هم هست.

شاگرد: مرادشان نمی‌تواند این باشد که یعنی مثلاً به لسان بیان موضوع حکم گاهی اوقات زوال حمرة بیان می‌شود. یعنی گاهی اوقات لسان، لسان علامیت است، گاهی اوقات، لسان موضوعیت است. می‌فرمایند بعضی اخبار داریم که از آن موضوعیت می‌شود فهمید، مثل این‌جا که گفته است: وقت المغرب، در مورد خود وقت مغرب صحبت کرده و گفته است ذهاب. می‌گویند: این‌ها را هم باید حمل کنیم. یعنی فقط ناظر به روایت محمد بن شریح نیست. کما یذکر فی موضوع حکم، بخواهند در موضوع حکم چیزی را اخذ بکنند چطور ذکرش می‌کنند؟ گاهی اوقات ذهاب این‌طور در اخبار ذکر شده است.

استاد: یعنی این‌طور می‌شود که «و بین ما ذکر الزوال و ما یقارب الزوال ذَکَر کَ» این توضیح اصل ذکر است. «ذکر کما یُذکَرُ فی موضوع الحکم». من اوّل در «فی» حرف داشتم، بعداً دیدم خیلی صاف نبود در خط که «فی» باشد. کما یُذکَرُ موضوع الحکم. اگر دست‌خط را ببینید، واضح نیست. احتمال می‌دهم مثلاً یک الفی بوده است و مقصود دیگری داشته‌اند و خط خورده است. مسئولین چاپ، «فی» خوانده‌اند. این احتمالش هست. «کما یُذکر موضوع الحکم» یا «کَما» یعنی «کالروایة التی یَذْکُرُ فی موضوع الحکم» یعنی یَذکر زوال را در ضمن موضوع حکم، مثل روایت محمد بن شریح. در روایت محمد بن شریح اسم ذهاب را نبرده است، بلکه مقارب ذهاب است و این مقارب هم، در ضمن موضوع حکم آمده است. اذا تغیّرت الحمرة فی الافق و ذهبت الصفرة. پس در ضمن موضوع بیان شده است. چون روایت محمد بن شریح را مثال زدند، کما یذکر فی موضوع یعنی جزو آن.

شاگرد: کتاب‌های روایی مثل وسائل و کافی و غیره، کل روایات ذهاب حمرة را در باب مغرب آورده‌اند؟ یعنی در باب نماز ظهر و عصر نیاورده‌اند؟ یعنی در واقع آیا مشهور ملتزم‌اند به این‌که وقت نماز ظهر و عصر تا ذهاب حمره‌ی مشرقیه امتداد دارد؟

استاد: گمان نکنم تا محقق و علامه تصریح به این معنا پیدا کنید. ظن قوی دارم. یعنی ارتکاز آن‌ها این بوده است که پایان وقت نماز عصر، غروب است. غروب هم یعنی غروب.

 

برو به 0:22:20

شاگرد: یعنی سقوط قرص.

استاد: بله و لذا می‌گویند چهار رکعت مانده است به غروب، وقت اختصاصی عصر است. اگر یادتان باشد، عبارت مقنعه را یک روز دیگر خواندیم. ایشان وقتی نماز عصر را می‌گفتند، اسم غروب را بردند. اما وقتی بعدش می‌خواستند مغرب را بگویند، رفتند سراغ مطلٌّ و ذهاب حمرة. اوّل غروب را گفتند، بعد هم علامت را آوردند. اما بعد از کتاب‌هایی که در آن عبارات فتاویٰ دقیق شده است، مثل عروة [مساله فرق کرده است]. البته سید هم تصریح نمی‌کنند اما کالتصریح است، در این‌که آخر وقت عصر ذهاب حمرة است. یعنی آفتاب هم دیدید غروب کرد، بکند.

شاگرد: یعنی صاحب عروه ملتزم است به این؟

استاد: التزامِ کالتصریح و لذا محشیین در ذیل این، حرف زده‌اند.

شاگرد: فرمایش شیخ انصاری بود که «ما یتحقق به الغروب»، اگر ما یتحقق باشد، خُب، ما یتحقق یک عدد تحقق است دیگر.

استاد: بله و آقای خویی و دیگران فرمودند کأنّه اجماع است بر این‌که بین پایان نماز عصر و شروع نماز مغرب فاصله‌ای نیست. کسی خلاف این را نگفته است. این عبارت عروة است: «وقت الظهرین ما بین الزوال و المغرب»[7].

شاگرد: یعنی از تعبیر غروب استفاده نکرده است.

استاد: بله استفاده نکرده است. این‌که گفتم کالتصریح است، بابت این بود. نمی‌گویند «أی بعد ذهاب الحمرة»، سید این را نگفته است. بعدش هم می‌فرمایند: «و یختص العصر بآخره کذلک و ما بین المغرب و نصف اللیل وقت المغرب و العشاء». تعبیر می‌کنند مغرب. «و یعرف المغرب بذهاب الحمرة المشرقیة عن سمت الرأس و الاحوط زوالها من تمام ربع الفلک من طرف المشرق»[8]. مغرب این است دیگر، واسطه هم ندارد. برخی محشیین آن‌جا احتیاط کرده بودند. حاج شیخ عبدالکریم و دیگران احتیاط وجوبی داشتند که مبادا نماز عصرتان را از استتار عقب بیندازید.

شاگرد: آقای خویی هم فرمودند.

استاد: آقای خویی هم داشتند.

شاگرد: حاج شیخ عبدالکریم مستحب می‌دانستند.

استاد: خُب، اگر مستحب بود که هیچ.

می‌فرمایند: «و ما على وزانها» یعنی زوال و ما یقارب زوال و ما علی وزان این‌طور روایات «من أخبار العرفات» که حضرت علیه السلام فرمودند: افاضه از عرفات وقتی باشد که زالت الحمرة من هاهنا. «قد ظهر مما» این‌که روایات ذهاب دو جور است، بین ما یصرّح و بین ما ذکر الزوال. «و جعل المصرّح بالعلامية  شرحاً لمثل هذه الرواية، أولى من تأويل تلك الأخبار بما يوافق ظهورها». در همین برگه‌ای که شما نوشتید، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم می‌فرمایند روایات ذهاب شرح است برای روایات استتار. آن‌ها می‌گویند غروب، شرحش این است که ذهاب. ایشان می‌فرمایند برعکس است، خود روایات ذهاب در خود دسته‌ی ذهاب  «و جعل المصرّح بالعلامية شرحاً لمثل هذه الرواية» که ظاهرش این است که موضوع قرار داده است، مثل محمد بن شریح و امثال این‌ها. بین خود آن‌ها شارح و مشروح درست کنیم، پس بگوییم منظور از کل روایات ذهاب علامیت است، «أولى من تأويل تلك الأخبار» تأویل اخبار استتار با آن همه روایت فراوانی که دارد. «بما يوافق ظهورها» ظهور روایت زوال. به یک نحوی آن‌ها را تأویل کنیم که با با ظهور این‌ها موافق بشود. ظهور این‌ها این است که قبل از ذهاب نمی‌شود نماز خواند.

شاگرد: یا عکسش را بگوییم. بگوییم علامت، علامت نفس است.

استاد: اولیٰ من تأویل تلک الاخبار، یعنی تأویل علامیت؟ من که خواندم، «تلک» را زدم به اخبار استتار، اما این فرمایش شما هم می‌شود. آن وقت خروجی‌اش را دیگر فعلاً کار ندارند در این عبارت. می‌گویند آن‌هایی را که تصریح به علامیت دارند، شارح می‌گیریم برای آن‌هایی که ظاهرش موضوعیت است. وقتی شارح گرفتیم، کل روایات ذهاب می‌شود علامت.

شاگرد: از «مصرّح بالعلامیة» مرسله‌ی ابن اشیم و مرسله‌ی ابن ابی عمیر مد نظر حاج آقاست؟

استاد: ابن اشیم را که چند بار فرمودند.

شاگرد: یا روایت بُرید: «غابت الشمس من شرق الارض و غربها»[9].

استاد: خیر. آن را به علامیت میلش ندادند. آن که تصریح به علامیت بود، همان «مطلٌّ» بود که در روایت ابن اشیم آمده است.

شاگرد: مرسله‌ی ابن ابی عمیر را هم که احتمالش را تقویت کردند.

استاد: ظهور را من یادم نمی‌آید. ولی ابن‌اشیم را چند بار از اوّلی که بحث شروع شده بود، فرمودند. در صفحه‌ی چهل و دو به نظرم اوّلین موردی بود که فرمودند، سطر یکی مانده به آخر: «مع أنّ في روايات ذهاب الحمرة ما ينصّ على العلامتيّة، و على أنّه احتياط … فيحمل ما لم ينصّ فيه على العلامتيّة، على المنصوص».

 

برو به 0:30:29

شاگرد: منظورشان همان ابن اشیم است؟

استاد: بله. بعداً تصریح هم کرده بودند. من الآن یادم نیست کجا تصریح بود. در صفحه‌ی چهل و هفت در سطر دو، آن‌جا هم باز فرمودند: «و قد عرفت أنّ روايات الشرح أيضاً بين شارح و مشروح؛ فالعبرة بما فيه نصوصيّة على العلامتيّة، فلا يمكن الاعتماد على فتاويهم».

شاگرد: در صفحه‌ی چهل و چهار در مورد مرسله‌ی ابن ابی عمیر می‌فرماید: «ففیه جعل سقوط قرص منوطاً بمجاوزة الحمرة و لا یکون ذلک الا مع الجهل بالسقوط».

استاد: دارند توضیح می‌دهند، نه این‌که بگویند ظهورش در این است. «جعل سقوط القرص منوطاً» به این. چرا؟ به خاطر این‌که سقوط امر واضحی است. به خاطر قرینه لبیه‌ی وضوح مفهوم سقوط، روایت را این‌طور معنا می‌کنند. نه این‌که بگویند ظهورش در این است. بر خلاف علامیت مرسل ابن اشیم که خیلی روشن است. «اذا غابت الشمس هاهنا ذهبت الحمرة من هاهنا». حضرت خودشان شرطیه فرمودند، دست‌هایشان را هم یکی بالا و یکی پایین گرفتند، فرمودند: از این‌جا که می‌رود، ذهبت الحمرة، پس ذهاب حمرة علامت استتار و غیبوبت است.

شاگرد: در صفحه‌ی پنجاه و پنچ تصریح می‌کنند: و اما مرسل ابن اشیم … ان یکون علامة عن السقوط الی درجة خاصة.

استاد: خیر. آن علامیتی که آن‌جا می‌گویند را از طرف مشهور می‌گویند. یعنی این‌طور نیست که برای او علامت باشد. در سطر نخست، مثلاً خوب است: «کما وقع فی بعضها من التصریح بالعلامة الظاهرة قویاً فی انّ الموضوع للحکم هو ذو العلامة لا العلامة و لا المنضم الیها». روایات مصرّحه‌ای را قائل‌اند. «و اما مرسل ابن اشیم» که می‌خواهند توضیحش را بدهند و همین‌طور که فرمودید، علامت را مطرح می‌کنند. می‌گویند یا علامت مرتبه‌ای از سقوط باشد یا علامت مضی باشد. این دو را می‌گویند.

شاگرد: بعد می‌گویند علامت مضی است، چون استدلال به فهم مرتکز عند العرف می‌کند.

استاد: پس مقصودشان از علامت، مرسله‌ی ابن اشیم است. اما آن‌جا در صدد این نیستند که بگویند این از آن‌هایی است که تصریح می‌کند. از فرمایش شما در می‌آید که ایشان مرسله‌ی ابن اشیم را ذو العلامة می‌دانند، اما آن‌جا تصریح نمی‌کنند که این از آن روایات مصرّحه است، محتوایش را به بیانی که شما فرمودید دارند می‌گویند.

«و من هذا القبیل ما دلّ علی مطلوبیة التأخیر قلیلاً» روایاتی که در وادی ذهاب حمرة است، روایاتی است که می‌گوید یک کمی صبر کنید. «مطلوبیة التأخیر قلیلاً کروایة ابان بن تغلب». روایت ابان همان بود که نماز وتر را حضرت چه زمانی می‌خواندند؟ فرمودند «مغیب الشمس الی صلاة المغرب»[10].

شاگرد: «القبیل» یعنی قبیل ثانی؟

استاد: خیر. «من هذا القبیل» از حیث مطلب می‌گویند. یعنی از حیث این‌که تأویل باید بکنیم. لذا گفتم تأویل بخورد به روایت استتار؛ «و من هذا القبیل ما دل» یعنی از همان قبیلی که اولی است،  ظهور او را تأویل کنیم به خاطر آن روایات. نه این‌که به خاطر ظهور این، آن‌ها را تأویل کنیم. در این معامله «و من هذا القبیل».

شاگرد: چرا از قبیل آن‌هایی نباشند که کأنّه موضوعیت را به ذهاب داده است؟

استاد: اصلاً اسم ذهاب در این‌جا نیست. «و من هذا القبیل» اصلاً اسم ذهاب در آن نیست، «مسّوا قلیلاً». یعنی این‌ها از سنخ روایات ذهاب نیست، چون اسم ذهاب برده نشده است، ولی خلاصه یک تأخیری درونش است که باید با روایات استتار یک جوری جمعش کنیم. یا باید بگوییم «مسّوا» وجوبی است و این تفسیر روایات استتار است، یا بگوییم روایات استتار موضوع حقیقی و عزیمت است، اما این استحباب است. «مسّوا قلیلاً استحباباً».

شاگرد: اگرچه اسم ذهاب در آن نیست، اما یک نحو موضوعیت از آن فهمیده می‌شود.

استاد: موضوعیت چه چیزی؟ صبر کردن؟

شاگرد: بله.

استاد: صبر کردن که موضوعیت نیست. عمل است، حکم است.

شاگرد: مثل صلاة مغرب، مثل زوال حمرة.

شاگرد 2: مثلاً «ذکر الزوال او ما یقاربه» باشد؟

شاگرد: بله. پیامبر صلّی الله علیه و آله از غروب الشمس الی صلاة المغرب تأخیر می‌انداختند.

استاد: ما این‌جا موضوع نداریم، یک حکم داریم که تأخیر می‌انداختند.

شاگرد: کما یذکر فی الموضوع هست. یک نحو خصوصیتی دارد، موضوعیتی دارد.

استاد: «کما یذکر فی الموضوع» خودِ مقاربِ زوال بود. روایت ابن شریح نمی‌گفت: زوال حمرة، می‌گفت: «اذا تغیّرت الحمرة فی الافق و ذهبت الصفرة». این مناسب بود که یک چیزی مقارب ذکر ذهاب زوال بود. در لسان روایت آمده است آن هم در ضمن این‌که کأنّه موضوع حکم را می‌گوید. اما در روایت أبان که حضرت «مثل غروب الشمس الی صلاة المغرب» فرمودند، حالا موضوعش این‌جا چیست؟ خود «صلاة المغرب» موضوع است؟

شاگرد: اگر ما بودیم و همین روایت، می‌فهمیدیم که اوّل نماز مغرب، غروب شمس نیست. ظاهر روایت این است.

استاد: موضوعی دست‌مان نیامد.

شاگرد: نه به این‌که به عنوان علامیت حضرت بفرمایند، بلکه در مقابل علامیت.

شاگرد 2: عبارت اگر تمام بشود …

استاد: «و من هذا القبيل، ما دلّ على مطلوبية التأخير قليلًا، كرواية أبان بن تغلب في التنظير بصلاة الوقت» یعنی صلاة مغرب. «الوقت» یعنی وقتی که ما صحبتش را می‌کنیم. «ال» را عهد گرفتند. این احتمال هم در ذهنم آمد که منظور مغرب بوده است، به قلم وقت آمده است.

شاگرد: قلم همین است؟

استاد: بله، قلم همین است. چون عبارت جا داشت، چند بار دیدم، همین‌طور است. «صلاة الوقت» مقصود مثلاً «المغرب» بوده است، به قلم وقت آمده است؟ یا مقصود همان وقت بوده با «ال» که عهد حضوری، عهد مقامی است. «صلاة الوقت» یعنی صلاة مغربی که الآن ما بحث‌مان است. «في التنظير بصلاة المغرب» که وقت وتر را تنظیر فرمودند به صلاة مغرب. «ما في الأصل»، «ما» این‌جا چه کاره است؟ من یک احتمال دادم که مثل بدل باشد برای «ما» قبلی. «و من هذا القبيل، ما دلّ على مطلوبية التأخير قليلًا … في التنظير بصلاة الوقت ما في الأصل من الشهادة على الفضيلة» این یک جور. یعنی «و من هذا القبیل ما فی الاصل»، یعنی در اصل مشبّه به «من الشهادة علی الفضیلة».

 

برو به 0:39:46

شاگرد: تنظیر مفعول نمی‌شود؟

استاد: تنظیر هم خبرش یا مفعولش. «ما فی الاصل»، «ما» را چه می‌گیرید؟ «ما» یعنی فضیلت. اصل هم یعنی نماز مغرب. «ما فی الاصل من الشهادة علی الفضیلة». یعنی ما اصلی داریم و فرعی داریم. فرع ما الآن چیست؟ فرع ما نماز وتر است.

شاگرد: نماز وتر اصل است. «ای ساعة یوتر»، فرمودند: «علی مثله».

استاد: در تنظیر ما یک مشبه داریم، یک مشبه به.

شاگرد 2: مشبه به می‌شود مغرب.

استاد: مشبه به می‌شود مغرب، مشبّه می‌شود وتر. کدام اصل است و کدام فرع؟

شاگرد 2: اصل می‌شود وتر، مغرب می‌شود فرع.

شاگرد: اصل را از این جهت می‌گویم که راوی از این می‌پرسد.

استاد: ایشان اصل را به معنای محور کلام، محور سؤال می‌گیرند. یکی هم اصل در تشبیه است دیگر.

شاگرد: اگر در تشبیه می‌فرمایید، بله.

استاد: خُب، حالا ببینیم اصل مقصود فعلاً چیست. وقتی می‌فرمایند حضرت نماز وتر را چه زمانی می‌خواندند، یعنی داریم می‌گوییم وقتِ عزیمتیِ نماز وتر چه زمانی است؟ سؤال از این می‌کند؟ خیر. خود سائل می‌داند، مجیب هم که امام علیه السلام باشند، می‌دانند که می‌خواهند وقت فضیلتی وتر را بگویند. یعنی بهترین وقت وتر چه زمانی است، که سنت حضرت بوده است. نه وقتی که اصلاً قبلش دیگر نمی‌شود نماز وتر خواند. خُب، حضرت هم دارند وقت فضیلتی برای مشبه به را می‌گویند. می‌گویند وتر هم مثل مغرب است، چطور مغرب وقت افضلش این است که یک مقداری از آن فاصله بشود؟ همین فاصله، وقت فضیلتی نماز وتر هم هست. یعنی در طرفین تشبیه، مدار بر فضیلت است. افضل وقت وتر چه زمانی است؟ همان که افضل وقت مغرب است. بنابر استحباب همان که افضل وقت مغرب است. مشبه و مشبه به صحبت سر چیست؟ صحبت سر وقت فضیلت است.

شاگرد: اصل را چه گرفتید؟ اصل را گرفتید صلاة وتر؟

استاد: اگر اصل را محور سؤال بگیریم می‌شود صلاة وتر. اما اگر تنظیر بگیریم، در تنظیر اصل می‌شود نماز مغرب.

شاگرد: پس بحث سر این است که «صلاة الوقت» را باید بگویید وتر.

شاگرد 2: تصحیف وتر نیست؟

استاد: وقت، وتر باشد؟

شاگرد: عبارت را نمی‌شود با وتر درست کرد؟

استاد: صلاة وتر تنظیر شده به صلاة مغرب.

و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان

تگ:

غروب، استتار قرص، ذهاب حمرة، علی بن حکم.

 


 

[1]. کتاب الطهارة (انصاری)، ج ۲، ص ۵۵۸: «و رواية ابن محبوب عن أحمد بن محمّد عن بعض الكوفيين يرفعه إلى أبي عبد اللّٰه عليه السلام: «في الرجل يأتي المرأة في دبرها و هي صائمة، قال: لا ينقض صومها، و ليس عليها غسل»، و مثلها مرسلة علي بن الحكم، و هذه و إن انجبر إرسالها و رفعها بوجود ابن محبوب و ابن عيسى في الطريق، إلاّ أنّهما يقصران عن المقاومة لما ذكرنا».

[2]. ذخیرة المعاد في شرح الإرشاد، ج ۲، ص ۱۹۱.

[3]. ذخیرة المعاد في شرح الإرشاد، ج ۱، ص ۴.

[4]. وسائل الشيعة، ج ‏4، ص 181: «و عنه عن علي بن الحكم عمن حدثه عن أحدهما علیهما السلام‏ أنه سئل عن وقت المغرب فقال إذا غاب كرسيّها قلت و ما كرسيها؟ قال قرصها فقلت متى يغيب قرصها؟ قال إذا نظرت إليه فلم تره.

[5]. بهجة الفقیه، ص ۷۰.

[6]. وسائل الشيعة، ج ‏4، ص 176، ح 12.

[7]. العروة الوثقی (عدة من الفقهاء، جامعه مدرسين)، ج  ۲، ص ۲۴۸.

[8]. همان، ج ۲، ص 252.

[9]. وسائل الشيعة، ج ‏4، ص 172، ح 1: «محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد و الحسين بن سعيد عن القاسم بن عروة عن بريد بن معاوية عن أبي جعفر علیهما السلام قال: إذا غابت الحمرة من هذا الجانب يعني من المشرق فقد غابت الشمس من‏ شرق‏ الأرض‏ و غربها».

[10]. وسائل الشيعة، ج ‏4، ص 174، ح 5: «و عن محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن ابن أبي عمير عن إسماعيل بن أبي سارة عن أبان بن تغلب قال: قلت لأبي عبد الله علیه السلام: أيّ‏ ساعة كان رسول الله صلّی الله علیه و آله  يوتر فقال على مثل مغيب‏ الشمس‏ إلى صلاة المغرب».

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است