مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 78
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: در صفحهی شصت و یک که فرمودید به جای «فلا یمکن»، «بل یمکن» باشد، به نظر میآید همان «فیمکن» بهتر است؛ چون اضرابی در این مسأله یا ترقیای در این مسأله دیده نمیشود. همان نتیجهی حرف سابق است.
استاد: «فی قبال استبانة النجوم و یمکن». اگر «و» بگوییم به این میخورد. یک «و» کوچک به دستخط میآید. «بل» هم اگر باشد، «لام» خیلی کوچک، دنبالهی «ل» را هم دیگر زیراکس نگرفته است. یعنی قلم هم خودش کمرنگ شده است. من که نگاه کردم، چون آنها «فلا» نوشته بودند، گفتم «بل» بوده است. من «بل» خواندم. ولی به «و» هم میآید، دیدهاید «واو» که میآید گرد نوشته بشود، سر پیدا میکند، شبیه «بل» شده است.
خیلی از کتابها اینطور شده و خوب است. میبینید در این نرم افزارها متن تایپ شده با خط اصلی کنار هم میآید. آدم میفهمد که اصل خط چه بوده است.
شاگرد: بیان شیخ را خوب نفهمیدم. قبلاً در اصول سه قسم مفسِّر در ذهنمان بود: یکی مخصص، یکی مقید، یکی هم حاکم. آن روز از قول شیخ یک معنایی فرمودید که معنای چهارمی میشد. این معنا، اینجا و در فضای فقه پیدا شده است یا در همان اصول هم هست؟ ثانیاً آن معنای چهارم، در برابر آن سه معنای دیگر، چه معنایی دارد؟
استاد: یادداشت کردنی است که شیخ در فقه شرحی فرمودند که در اصول نیست. آنکه در اصول بود، قوامش به توسعه و تضییق بود. یعنی شارح و مفسر میخواست محدودهی یک حکم را، [یعنی] مراد جدی را بگوید.
شاگرد: یعنی به زبان عامیانهاش این میشود که هر مقید و مخصصی این است که کأنّ مولیٰ دارد میگوید آن مطلبی که گفتم، منظورم این است.
استاد: احسنت؛ منظورم این است، از باب تعدد دال و مدلول. یعنی من گفتم عالم، منظورم عالمِ عادل بود. نه اینکه کلمهی عادل را مجازاً به کار بردم. مثل اینکه میگویم اسد یعنی رجل شجاع. این منظور نیست. مدلول تصدیقی منظور است. میگوید یعنی منظور من العالم العادل است. این عادل هم ضمیمهاش بود، نه اینکه اصلا عالم را من استعمال میکنم یعنی عالم عادل.
شاگرد: آن روزی که مولیٰ فرمود اکرم العلماء، مگر اراده نکرده بود عالم عادل را؟
استاد: اراده کرده بود. یعنی مدلول تصدیقی کلام است. در مدلول تصوری، خودش تصرّف نکرده که بگوید الآن معنای عالم نزد من … مثل اینکه معنای اسد یعنی رجل شجاع. معنای عالم نزد من یعنی عالم عادل. میفرماید مقصود من از حکم، عالم عادل بود. یعنی عادل قید کار بود، نه تغییر دادن معنای لغوی عالم.
شاگرد: این در مقید و مخصص است. در حاکم هم همینطور است؟
استاد: بله؛ حاکم هم یا موسع بود یا مضیق. حکومت دلیلی بود ناظر بر دلیل دیگر که ادعاءاً یا فردی را به آن اضافه میکرد، یا فردی را که برای او بود، از او میگرفت.
شاگرد: اینکه در واقع مجاز است. حکومت قطعاً استعمال مجازی است.
استاد: خیر.
شاگرد: اگر مولیٰ فرمود ولد العالم عالم، ما این دلیل را حاکم میدانیم بر اکرم العلما. ولد العالم که از نظر لغوی عالم نیست. ولی مولی فرموده است: من بچهی عالم را هم عالم میدانم. این میشود حاکم موسع.
استاد: کدام اینها مجاز است؟ ولد العالم عالمٌ. عالم اول که مجازی نیست. عالم دوم مجازی است؟ مجاز در اسناد است، مجاز عقلی است. نه اینکه بگوییم عالم در غیر معنای عالم استفاده شده است. در اینجا هم عالم، یعنی عالم.
شاگرد: الطواف بالبیت صلاةٌ، این چیست؟
استاد: طواف، معنای طواف دارد. صلاة هم معنای صلاة دارد. میدانیم آن طواف خارجی، طواف است، ادعا میکنیم که این مشمول عنوان صلاة است. میگوییم مجاز عقلی است. یعنی الآن نه طواف در غیر معنای خودش استعمال شده است و نه صلاة. صلاة یعنی نماز و لذا شما میگویید: طواف، نماز است. نمیگویید طواف، طواف است ولی من در غیر معنای نماز، نماز را به کار بردم، شامل طواف هم شد. نماز را در غیر معنای نماز به کار نبردم. طواف را بردم ذیل صلاة. خیلی تفاوت میکند.
شاگرد: پس از این به بعد، نماز یک فردی دارد که نماز نیست دیگر.
برو به 0:06:30
استاد: که نماز نیست حقیقتاً و نماز هست ادعاءاً.
شاگرد: یعنی من نمیتوانم از حالا به بعد به این بگویم نماز؟
استاد: میتوانید.
شاگرد: همین میشود مجازی دیگر. فکر کنید سکاکی هنوز نیامده است. قبل از آن، وقتی میگفتند: الطواف بالبیت صلاةٌ یا میگفتند: ولد العالم عالمٌ، مجاز را چه چیزی تصور میکردند؟
استاد: قبل از آن، منظورتان در کلاس است یا در عرف عام؟
شاگرد: هر دو.
استاد: در کلاس وقتی میگفتند مجاز، یعنی استعمال لفظ در غیر ما وضع له. وقتی میگوید: رأیتُ اسداً یرمی، یعنی اسد، در معنای حیوان مفترس استعمال نشده است؛ اسد در معنای رجل شجاع استعمال شده است. در کلاس این را میگفتیم. سکاکی که آمد، دید اینطور نیست. دید اگر بگویم اسد یعنی رجل شجاع، آن لطافتِ استعاره و تشبیه و مجاز از بین میرود. پس گفت: من نمیخواهم معنای حیوان مفترس را تغییر بدهم. من میخواهم ادعا کنم که این زیدِ رجل شجاع، همان حیوان دمدارِ یالدار است و لذا عرف عام و شعرا به زیبایی استعارهی تخییلیه را تشکیل میدهند. میگوید حالا که زید شیر است پس یالی دارد کذا، چنگالی دارد کذا. فورا شروع میکند آثار حیوان مفترس را برایش ثابت میکند. ولی اگر معنایش رجل شجاع بود، رجل شجاع که چنگال ندارد. رجل شجاع که دم ندارد.
شاگرد: یعنی وقتی به زید میگویند شیر، استعمال مجازی میکنند یا نمیکنند؟
استاد: نمیکنند. استعمال مجازی است، اما چطور استعمال مجازی است؟ یعنی الآن معنای کلمهی اسد، شد رجل شجاع؟ میگویند: خیر؛ معنایش یعنی حیوان مفترس. الآن هم یعنی حیوان مفترس. پس چه چیزی مجازی است؟ میگوییم این زیدی که انسان است، با ادعا، اسد شده است. میگوید: بیا یک شیری نشانت میدهم چه چنگالی، چه دمی، چه یالی، اما وقتی میآید، زید را به او نشان میدهد. میفهمد مجاز است، لطافت به خرج داده است. نه اینکه اسد را در معنای دیگر به کار برده است. حرف سکاکی حرف جانانهای است. اقربیت ذهن کلاس است به ذهن عرف عام. یعنی آن لطافتی را که خدای متعال به ذهن عرف عام داده است، در کلاس نتوانسته بودند خوب درکش کنند. وقتی تدوین کردند، نوشتند مجاز این است که اسد را استعمال میکنیم در معنای رجل شجاع. سکاکی گفت: عرف این کار را نمیکند.
البته خود مجاز عقلی سکاکی هم دو جور تقریر دارد. من تقریر واسطهاش را انداختم. تقریر واسطهاش که باز هم غلط است، و معروف هم همین است. میگویند: سکاکی گفت که ما ادعا میکنیم که معنای اسد دو فرد دارد؛ یکی حیوان مفترس، یکی رجل شجاع. تقریر معروف این است. این هم باز غلط است. مرحوم آشیخ محمدرضا اصفهانی – صاحب وقایة – این را توضیح دادند و مطلب را بردند در قلهی لطافت. فرمودند ما تصرف در معنا نمیکنیم. اگر تصرف کنیم، باز هم لطافت مجاز از بین رفته است. من از اوّل میگویم که حیوان مفترس را کار ندارم، کلمهی اسد دو فرد دارد، یکی آن حیوانی که در جنگل است، یکی هم رجلهای شجاع. خُب، اینکه لطافتی ندارد، اسد دو تا فرد است. لطافت این است که من دست به معنا نمیزنم. اسد همان حیوان مفترس است، حیوانی که میدرد، دم دارد، یال دارد. پس چه کار میکنم؟ ادعای من، تصرف من، اصلاً به معنا نمیخورد. تصرف من به فرد میخورد، به زید میخورد. این را میکنمش اسد. لطیفترین وجه است. یکی از قلههای لطافت علم اصول ما این است، فرمایش حاج شیخ محمدرضا است که میگوید: مجاز، نه استعمال لفظ است در غیر ما وضع له، نه توسعه دادن معنای موضوع له است ادعاءاً که بگوییم معنا دو فرد دارد. بلکه بدون اینکه دست به معنا بزنیم، متعلق ادعای ما فرد خارجی است. میگوییم زید همان یالدار و دمدار است و لذا هم ثابت میکند. «و اذ المنیة أنشبت اظفارها»، مرگ را تشبیه کرده است به گرگ، بعداً میگوید: «أنشبت اظفارها». مرگ که چنگالی ندارد، اما چون گفته است این گرگ است [برایش چنگال اثبات مینماید] … نمیگوید گرگ دو فرد دارد، که یکی موت است. بلکه میگوید: موت، خود همان گرگ است. این خیلی لطیف است. یعنی آدم وقتی میبیند، میگوید: احسنت، الآن در فضای کلاس رسیدند به حاق نظر عرف عام. عرف عام همین منظورش است، ولی تا تدوین کنند، کار دارد. علما با این سیر تاریخی و با این فکرهای دقیق، قشنگ ذهن عرف را تحلیل کلاسیک کردهاند.
«الطواف بالبیت صلاة» همین معناست. یعنی حضرت نمیخواهند بفرمایند که من صلاة را دو فرد ادعاء میکنم. دارم توسعه میدهم. حالا دیگر از نماز، نمازی که میدانستید را نفهمید. حالا دیگر نماز، معنای جدید شد. یک معنایی است که دو فرد دارد. خیر؛ اصلاً اینطور نیست. نماز، نماز است. با طواف کار دارم. میخواهم ادعاء کنم که این طواف نیست، این همان است. این معنا، خیلی خوب است و با مجاز منافاتی هم ندارد.
شاگرد: میگویند دلیل حاکم، خصوصیتش این است که ناظر است به دلیل محکوم و مفسر دلیل محکوم است.
استاد: روی این حساب، دیگر مفسر نشد. روی این بیانی که الآن عرض کردیم. چون هیچ تغییری در معنا نمیدهد. ادعا میکنم که طواف، همان نمازی است که همه یاد دارند یا ادعا میکنم که زید، همان شیری است که همه میشناسید و لذا، دنبالش میگردم، برای رجل شجاع دنبال مِغْلَب هستم. استعارهی تخییلی، همین بود دیگر. یعنی بعد الاستعارة، آثار مشبه به را، اجزای مشبه به را برای مشبه، بار میکنم.
شاگرد 2: ادعا راجع به خودش میکند، که من فرد او هستم. یعنی ادعا میکند که طواف میگوید: من فردی از صلاة هستم.
استاد: منظور از «خودم» یعنی گوینده؟
شاگرد 2: خیر؛ یعنی الطواف.
استاد: طواف را چرا میگویید «خودم»؟
شاگرد 2: یعنی دلیل حاکم، راجع به خودش حرف میزند.
شاگرد: من گفتم که ناظر به دلیل محکوم است، ایشان میخواهند بگویند که شاید ناظر به دلیل محکوم نیست.
استاد: «خودم »یعنی مقابل محکوم.
برو به 0:13:55
شاگرد 2: که نمیخواهد او را تفسیرش کند. میگوید من فردی هستم از صلاة.
استاد: حالا فرمایش شما را متوجه شدم.
شاگرد: اگر حرف ایشان درست باشد، دقیقاً تعابیری که در کتابها هست، بر عکس آن است. ناظر و مفسر که میگویم از کتابها در ذهن من مانده است. حکومت شیخ را وقتی میخواهند توضیح بدهند، میگویند متفاوت است با مقید، متفاوت است با مخصص، میگویند خصوصیتش ناظر بودن به آن دلیلی است که قبلاً سامع میداند.
استاد: بله. ناظر بودنش که درست است. حاکم ناظر است به دلیل محکوم. نظارت را چطور تفسیر میکنید؟ میگویید که مفسرِ اوست؟ الطواف صلاة، ناظر است به صلاة شرعی. یعنی الآن دارد تغییری در صلاة میدهد؟ یا نه، دارد ادعاءً طواف را صلاة میکند.
شاگرد: این در توسعه است.
استاد: یعنی دارد توضیح مفهوم صلاة میدهد؟
شاگرد: در تضییق هم همینطور است. اگر گفت: العالم الفاسق لیس بعالم، هم ناظر به آن است و هم مفسر آن است.
استاد: مفسر یعنی معنای او را تغییر میدهد؟ مثلاً میگوییم کثیر الشک لیس بشاک. داریم کثیر الشک را از تحت شاک بیرون میبریم. اینها حکومت مضیق است. خُب، الآن میخواهیم بگوییم شک را تغییر به معنا دادم؟ کثیر الشک، شاک نیست.
شاگرد: یکی از افراد شاک را خارج کردم.
استاد: خارج کردم ادعاءً. با فرد کار داشتم، نه با معنا. تصرفی در معنای شک نکردم. میگویم او، آن نیست. او هست، اما ادعاء بیرونش میآورم. نه اینکه معنا را تضییق کنم. نکتهی خیلی ظریفی است.
شاگرد: فرد را خارج میکنم.
استاد: احسنت. پس حکومت مفسِّرِ معنای محکوم نیست. مفسِّرِ آن مراد جدی مدلول تصدیقی گوینده است.
شاگرد: افراد دلیل محکوم.
استاد: بله.
شاگرد: یعنی همهجا همینطور است؟ یا افراد را توسعه میدهد یا افراد را تضییق میدهد.
استاد: حکومت این است. اصلاً حکومت تصرف نمیکند.
شاگرد: تصرف در معنا نیست.
استاد: بله.
در تخصیص و تقیید هم تعدد دال و مدلول است. تقیید که قطعاً تعدد دال و مدلول است. یعنی یک وصفی را میگذارد کنار مطلق. هرگز نمیآید معنای لغوی مطلق را تغییر بدهد، در هیچ تقییدی.
در تخصیص، امر بالاتر از این است. در تخصیصِ حقیقی، میآید یک فردی را که داخل تحت موضوع هست و دلیل مخصِّص هم قبولش دارد که تحت آن است، هیچ ادعایی ندارد که این، آن نیست، فقط میگوید: این فرد، حکم را ندارد. مثل: اکرم جمیع القوم الا زیداً. این «الا زید» نمیگوید من ادعا میکنم که زید جزو قوم نیست. بلکه اصلاً دارد تأیید میکند که هست. فقط میگوید که حکم اکرام شامل او نیست. تخصیص حقیقی این است. تخصیص حقیقی دخول تحت الموضوع است حقیقتاً و عدم خروج ادعایی، حتی ادعاءً هم خارج نیست، فقط حکم از او برداشته شده است.
شاگرد: در تخصیص و تقیید حکم برداشته میشود یا اضافه میشود؟ معمولاً برداشته میشود.
استاد: اگر دقت کنیم در تخصیص خروج حکمی است. یعنی فرد، فردِ موضوع هست اما حکم شامل او نیست. در تقیید واقعاً جزو موضوع نیست، چون موضوع حالت ترکیبی داشته است، بخشیاش ظاهر شده است.
شاگرد: یعنی تقیید در معنا تصرف میکند؟
استاد: در معنا تصرف نمیکند. یک معنایی را به معنای دیگر ضمیمه میکند. تعدد دال و مدلول. میگوید منظور من که گفتم عالم، یک قید داشت، نه اینکه من منظور لغوی عالم را نداشتم. عالم که یعنی عالم. فقط مقصود منِ گوینده عالمی بود با یک قید، قید یعنی ضم چیزی به چیزی.
شاگرد 2: حقیقتِ ثبوتی تخصیص هم یک نوع تقیید است دیگر.
استاد: لذا گفتم تخصیص حقیقی. این سؤال هست که «اکرم العلماء الا الفساق» واقعاً این تقیید است یا تخصیص است؟ این را در اصول بحث میکنند. آن جاهایی که تخصیص به یک توصیف و تعدد دالّ و مدلول برگردد، روحاً همان تقیید است نه تخصیص. یعنی دارد یک وصف کلیای را به موضوع اضافه میکند.
شاگرد 3: به خلاف اینکه یک فردی به خصوصیت فردیتش خارج بشود.
استاد: بله. یعنی در «اکرم العلماء الا الفساق» نمیگوییم که فساق تحت موضوع عالم هستند، فقط حکم شاملشان نیست. واقعیت این است که از تخصیص کشف کردیم که منظور از «اکرم العلما الا الفساق»، علمای عدول است، خُب، پس شاملش نیست. یعنی روحش تقیید میشود و لذا در کلمات هم هست که اینطور تخصیصها همه به تقیید برمیگردد و لذا تخصیص حقیقی قید زدم. تخصیص حقیقی یعنی چه؟ یعنی آنکه واقعاً تحت موضوع هست، فقط حکم را ندارد. آنجا کجاست؟ آنجایی که در مخصص سروکار ما با فرد باشد، نه با وصف. وقتی شما میگویید: «الا الفساق»، سروکارتان با افراد نیست، سروکارتان با وصفِ فسق است. تصنیف است، با وصف فسق سروکار دارید. میگویید: عالمی که فاسق باشد، این صنف از علما را من نمیخواهم. اخراج فرد نکردید. دارید از اوّل میگویید منظور من از عالم، عالم عادل است. روح اینطور تخصیصی، همان تقیید است. خُب، پس سؤال این میشود که ما واقعاً تخصیصی داریم که بازگشتش به تقیید نباشد؟ عرض میکنیم: بله. آن جایی که تخصیص رنگش، رنگ توصیف است، بازگشتش به تقیید است، قیدی به موضوع میزند. اما آن جایی که سروکار مخصص با فرد است، اکرم العلماء الا زیدا، فعلاً کاری با وصف ندارم، من با شخص او کار دارم، اینجا میشود تخصیص حقیقی.
شاگرد 3: یا اگر هم وصفی آورده شده است، حیثیت تعلیلیه دارد.
استاد: بله. یعنی باز ما سروکارمان با فرد است.
شاگرد 3: آن که فلان لباس را الآن پوشیده است. برای اینکه آن شخص را مشخص کند.
استاد: بله. میگوییم: «اکرم العلماء فی هذا المجلس الا الذی کان لون لباسه کذا». اینجا هم با فرد کار داریم. یک نحو توصیف کردیم، ولی با فرد کار داریم.
شاگرد: اینطور که شما میگویید، تخصیص حقیقی همیشه قضیهی خارجیه است، قضیهی حقیقیه نمیشود.
استاد: چرا؟ چون تعریف تخصیص این است. این مشمول موضوع هست، خود دلیل هم قبول دارد، فقط میگوید حکم من شامل او نیست.
شاگرد: که قضیهی خارجیه است دیگر. همان اصطلاح معروف «قُتِل من فی العسکر» و هر کجا به مفهوم برگشت، یعنی قضیه حقیقیه شد …
استاد: روحش تقیید است.
شاگرد: خُب، همینجا که فرد را خارج میکند، از اوّل مرادش یک مجموعهای بوده بدون این فرد یا چنین مرادی نداشته است؟ یعنی مثلاً گفته است: «اکرم عشرة اشخاص» ده نفر. بعد گفته است: من سه نفر را خارج کردم. خُب، این مضمونش شاید سه نفر خارجی است، که این سه نفر قید درست نکند. درست است که قید نمیزند، اما عنوان را تغییر نمیدهد؟ آن عنوان عشرة را تبدیل به سبعة نمیکند؟ میخواهم یک مثالی بزنم که قید و عنوان عوض بشود. عرض من این است که قید نمیزند اما مغیر عنوان است.
استاد: عرف عقلا اینطوری میگویند؟ ده نفر را اکرام کن الا سه نفر، عرف عقلا اینطور نمیگویند.
شاگرد 2: ده نفر را اکرام کن جز این و این و این. خُب، این یعنی چه؟
شاگرد 3: البته اگر عشرة و اعداد را جزو الفاظ عموم بگیریم.
شاگرد 2: کل این ده نفر جز …
استاد: کل این ده نفر، کل مجموعی است. کل ما نحن فیه کل استغراقی است. کل عالمٍ با کل ده نفر میشود مجموعی.
شاگرد 2: کل افراد این مجموعهای که ده نفر هستند.
استاد: خُب، عاقل اینطوری نمیگوید. کل واحدٍ واحدٍ از ده تا را اکرام کن الا سه نفر. اینطور کاری نمیکنند. من عرضم این است که دلیل مخصص، در عین حالی که تخصیص میزند، در حین تخصیص لسانش تأکید بر این است که عنوان من شامل او هست. میگوید: اکرم القوم الا زیداً و لذا آنجایی که نیست را میگوییم استثنای منقطع. میگفتیم این تخصیص نیست. اما تخصیص واقعی که باشد، خود دلیل میگوید هست، چون هست من میخواهم فقط حکم من شامل او نباشد. یعنی من اصلاً کاری ندارم با جزو قوم بودن زید، حتماً زید جزو قوم است، من منکر نیستم، فقط نمیخواهم فعلاً حکم شامل او باشد.
شاگرد 2: در همان فرد هم مراد جدی آن گوینده از اول شامل زید [نبوده است] …
استاد: مراد جدی نسبت به حکم. مدلول تصدیقی از اوّل استثناء را قصد کرده است. کسی که میخواهد بگوید: «اکرم القوم الا زیداً»، یعنی قومِ الا زید، اما قومِ الا زید نه یعنی زید داخل قوم نیست.
شاگرد: ما گفتیم یک مخصص داشتیم، یک مقید داشتیم، یک حاکم داشتیم. تا امروز این چیزها را میدانستیم، پریروز یک بحث مفسر مطرح شد.
استاد: دو جور مفسر داریم. مفسری که مفسِّرِ مدلول تصدیقی است؛ مخصص، مقید، حاکم، همهی اینها مفسِّر مدلول تصدیقی هستند. یعنی مراد جدی متکلم را از کلام دارند تفسیر میکنند. با تضییق و اینها هم منافاتی ندارند. این غیر از مفسری است که شیخ فرمودند. گاهی است ما منظورمان از مفسر، مفسر مدلول تصدیقی در سعه و ضیق نیست. مقصود ما از مفسِّر، مفسِّر خود مفهوم است. یک مفهوم داریم، تعدد دالّ و مدلول هم نیست. میخواهم این را بازش کنم. مثلاً مولا فرموده است: غنا حرام است. یکی میگوید: «الغنا» آن است که اینطوری است. میبینیم که فقط میخواهد برای ما مقصود او را از خود غنا توضیح بدهد. نمیخواهد غنایی که خود عرف میداند را یکیاش را بیرون کند یا یک چیزی که میدانیم غنا نیست حکومتا داخل کند. فضا این نیست. فضا این است که خود مفهوم غنا، برای ما روشن نیست، میخواهد غنا را توضیح بدهد.
برو به 0:25:32
شاگرد: یا نقلی اتفاق افتاده است.
استاد: نقل لغوی. مرحوم شیخ اینجا فرمودند …
شاگرد: روحش همان حکومت میشود. فقط آن سعه و ضیق است ولی این تفسیر است. ولی نظارت که هست.
استاد: خیر. در حکومت ادعا هست، اینجا اصلاً ادعا نیست. قوام حکومت به ادعاست و لذا میگفتیم ادعا به فرد میخورد. اما اینجا ادعا به چه میخورد؟ چه ادعایی است؟ هیچی.
شاگرد: حضرت دارند یک نقل شرعی میکنند، یک وضع شرعی.
استاد: نقل، ادعا نیست. وقتی منطقیین میگویند منظور ما از موضوع، امروز این شد، دارند ادعاء میکنند؟ این حکومت است؟ نقل است. وضع اصطلاح جدید. شارع اگر میفرمایند صلاة از امروز دیگر به معنای دعا نیست، به معنای ارکان مخصوصه است، ادعاء کرده است؟ حاکم است بر معنای وضع قبلی؟ خیر. نه حکومت است و نه ورود است. وضع جدید است و شارع هم توضیح میدهد این مدلول را. شیخ میفرمایند: غروب یک مفهوم است، مولا نیامده است قیدی به این غروب بزند، بگوید غروب به اضافهی ده دقیقه. میگوید: غروب این است. خود غروب این است، یک معنای بسیط بدون اینکه چیزی به آن اضافه کنیم. میفرمایند «فهي مفسّرة لتلك الأخبار المتواترة أو القريبة منه، لا معتبرة لشيء زائد على ما اعتبر فيها»[1]. قیدی نمیخواهد به آن روایات بزند، بگوید غروب را آنها گفتند، من هم یک قیدی کنارش میچسبانم که بگویم مراد جدی شارع آن بوده است. نه، همان غروبی که گفته بودند، فقط خود غروب را توضیح میدهم. این فرمایش ایشان بود. مجمل و مبین است. مطلق و مقید نیست. به غروب قید نمیزند.
شاگرد: مگر شما نفرمودید در مطلق و مقید تصرف در مفهوم میکند؟
استاد: تصرف نمیکند، مفهومی را به مفهومی ضمیمه میکند. عالم اما نه یعنی جاهل، نه یعنی عادل. «اکرم العالم الا الفاسق» به معنای چیست؟ به معنای اینکه عالم یعنی عالم عادل. این «یعنی» را هم که میگوییم، «یعنی» تصدیقی است. یعنی گوینده قصدش این بوده. نه اینکه عالم یعنی این. در فضای گوینده، عالم یعنی عالم عادل لغویاً. اصلاً این منظور نیست. عالم یعنی عالم، تمام. او مقصودش تعدد دالّ و مدلول بوده است. بخشی از دالّ را و مدلول را آورده است، بخشی از دالّ و مدلول را گذاشته است برای قرینهی متصله یا منفصله، این را با هم ضمیمه کرده است.
شاگرد: ولی اینجا تصرف در خود معناست.
استاد: تصرف نیست، توضیح است.
شاگرد: مثلاً تا قبل از اینکه شارع بفرمایند، صلاة معنایش دعا بوده است. بعد از آن ارکان مخصوصه شده است. این میشود یک حقیقت شرعیه. شیخ هم میخواهند اینطور بگویند؟
استاد: شیخ اینجا این را نمیخواهند بگویند. ایشان میگویند اساساً غروب در روایات آمده. معنایش روشن نیست. روایت زوال میگوید: غروب یعنی این. غروب مجمل را توضیح میدهد. چرا بعدا گفتند الانصاف؟
شاگرد: شیخ لابدّ قبول دارند که عرف قبل از اینکه اسلام بیاید، یک غروبی داشته است. غروب هم میدانستند چیست.
استاد: انصاف بعدیشان این است: «نعم الانصاف ان المتبادر»،[2] با این انصاف میخواهند قبول کنند این ظهور را، حرف شما را.
شاگرد: قبلش چه میخواهند بگویند؟
استاد: قبلش میگویند ما نمیدانیم غروب چیست. این روایت توضیحش میدهد.
شاگرد 2: یا اینکه میدانیم چیست، ولی شارع خودش آمده ادعاءً …
استاد: یعنی غروب حقیقت شرعیه است؟
شاگرد: چه اشکالی دارد؟ شارع میگوید غروب من، ذهاب حمره است. شما مردم بین خودتان غروب را میگویید استتار قرص، من میگویم ذهاب حمرة است.
شاگرد 2: مرحوم آقای اصفهانی هم تصریح دارند. میگویند اگر ما قائل به ذهاب بشویم، حقیقت شرعیه درست میشود.
استاد: یعنی نظر مختار خودشان است؟
شاگرد 2: خیر.
استاد: کدام مرحوم اصفهانی؟
شاگرد2: صاحب نجعة.
استاد: آشیخ محمد رضا صاحب وقایة که در همین مسألهی مجاز صحبتشان شد.
شاگرد: به صاحب وقایه معروفند. چون اصفهانی زیاد است.
استاد: به اسم هم اگر بخواهند بگویند، میگویند آشیخ محمد رضا اصفهانی مسجد شاهی.
شاگرد: چون مرحوم محقق اصفهانی بزرگ، که میگفتید ایشان گفته به من بگویید اصفهانی، نگویید کمپانی. بنابراین وقتی میگوییم اصفهانی، ایشان منظور است.
استاد: ظاهراً کمپانی هم به ایشان میگفتند و ایشان هم ابایی نداشتند، اواخر در آن جریاناتی که پیش آمده بود، گفتند راضی نیستم به من بگویید کمپانی.
شاگرد: اصفهانی، متبادر ایشان است. آسید ابوالحسن اصفهانی را هم که معمولا با آسید ابوالحسن میآورند و معلوم است.
شاگرد 2: ایشان بعد از اینکه ادله و اینها را بررسی میکنند، نظر خودشان روی استتار است. در تنبیهات مهمات، تنبیه اوّلشان این است: «النّهار و اللّیل عند معتبر الحمرة بمعنی آخر غیر المعنی العرفی و لا بدّ من الالتزام بالحقیقة الشرعیة».[3]
استاد: که بگوییم حقیقت شرعیه است. شیخ به این ملتزم نمیشوند.
شاگرد: پس چه مفسری است؟ نه حاکم است، نه مقید است، نه حقیقت شرعیه است، مفسر هم هست.
استاد: فرمودند: «و الجواب»[4].
شاگرد: جواب چه چیزی؟
استاد: جواب از اینکه این روایات دارد میگوید استتار. «حجة القول الثانی الاخبار المتواترة». اینها را فرمودند. بعد میگویند: «و الجواب: اما عن الاخبار الدالة علی التوقیت بالغروب و السقوط، فبما أجاب به في المختلف و غيره : من أنّه لا كلام و لا خلاف في أنّ أوّل الوقت غروب الشمس» این محل اشکال نیست. «انما الکلام فیما به یتحقق الغروب». پس غروب است، معنای عرفی را هم تغییر نمیدهیم. «ما به الغروب» چیست؟ «و قد فسر فی الاخبار المتقدمة بزوال الحمرة». غروب را همه میدانید، اما ما یتحقق به الغروب، زوال حمرة است.
شاگرد: یعنی حقیقت شرعیه نیست. کأنّ حقیقت تکوینیه است. یعنی شما اشتباه میکنید که میگویید استتار، غروب است.
استاد: به هیچ وجه شیخ نمیخواهند بروند در وادی حقیقت شرعیه.
شاگرد 2: فسر به الاخبار، خبر است دیگر. اگر غروب را میدانیم چیست، خُب، از عرف میپرسیم غروب چیست؟ میگوید از چشم که پنهان شد. ولی وقتی خبر میگوید تا زوال نشده است، نمیشود نماز خواند یا افطار کرد …
برو به 0:33:33
استاد: لذا میگویم الانصاف. اینکه شما دارید میگویید بازگشت به انصاف بعدی است. شیخ میفرمایند اخبار متواتره میگوید غروب. ما به یتحقق الغروب چیست؟ میگویند نمیدانیم، اخبار زوال توضیحش میدهد. یعنی حال اجمال دارد، این روایت توضیحش میدهد.
شاگرد: این روایت چه چیزی را توضیح میدهد؟
استاد: ما یتحقق به الغروب را.
شاگرد: ما یتحقق تکویناً، قبول. حقیقت شرعیه نیست. شارع مقدس توضیح میدهد که مردم، غروب این است، غروبی که در عالم خارج دارد اتفاق میافتد. ولی یک وقتی است که مِن حیث انه شارعٌ توضیح میدهد. اگر من حیث انه شارع باشد که میشود حقیقت شرعیه.
استاد: خیر؛ ایشان نمیخواهند حقیقت شرعیه را بگویند.
شاگرد: یا من حیث انه مکونٌ یا من حیث انه شارعٌ.
استاد: ما برای اینکه حرف شیخ را بفهمیم، اگر الانصاف را خوب تصور کنیم، میدانیم در قبل از انصاف، منظور شیخ چه بوده است. که حالا این انصاف، انصافی باشد نسبت به آن و بازگشت از آن باشد.
شاگرد: میخواستم این مفهوم اصولی روشن بشود که این چه مفسری است که حاکم نیست، مقید نیست، مخصص نیست.
استاد: ایشان میفرمایند غروب، مفهومی است که میدانیم موضوع نماز مغرب است. این غروب در خارج بر چه چیزی منطبق میشود؟ مصداقش چیست؟ چه زمانی ما به الغروب محقق میشود؟ میفرمایند نمیدانیم، شارع برای ما توضیح میدهد.
شاگرد: شارع یعنی خالق. یعنی خداوند برای ما توضیح میدهد که من غروب را چطور خلق کردم. این مراد است؟
استاد: یعنی آن که غروب به وسیلهی آن محقق میشود در خارج، این است.
شاگرد: پس یعنی مردم اشتباه میکنید که میگویید استتار.
استاد: معنایش همین است دیگر. لذا میفرمایند: «فهی مفسرةٌ لتلک الاخبار لا معتبرةٌ لشیءٍ زائدٍ علی ما اعتبر فیها» یعنی در آن اخبار. انصاف بعد چیست؟ مهم است. برای اینکه ببینیم اینجا منظور از مفسر چیست، باید انصاف بعد را بخوانیم. بعد میفرمایند: «نعم الانصاف ان المتبادر من غیبوبة الشمس و غروبها و سقوط قرصها هو سقوط عن النظر».
شاگرد: یعنی همان که مردم میفهمند.
استاد: همان معنا. این انصاف است. یعنی قبلاً میخواستند بگویند این نیست، این متبادر را ما نداریم. میخواستند بگویند: غروب یک معنایی دارد که روشن نیست. ما به الغروب چیست؟ نمیدانیم.
شاگرد: اگر این باشد که باید قبل از انصاف، مدعی باشند که مجمل است.
استاد: همینطور بود.
شاگرد: خیر. مجمل شرطش این است که مخاطب نفهمد. مخاطب حیران میماند، منتظر میشود تا مفسر بیاید.
استاد: مصداق، غیر از مفهوم است. شیخ میفرمایند مفهوم غروب نزد عرف روشن است. اما آنکه غروب را میآورد چیست؟ آن را نمیدانند.
شاگرد: یعنی مولا در آن روایاتی که فرموده بود غروب، آن راوی منتظر میماند که دفعهی بعد بپرسد که غروب چیست؟
استاد: برای طرب مثال بزنم. به عرف میگویند غنا که مطرب باشد، تو را به حال طرب و وجد بیاورد حرام است. عرف سؤال نمیکند، میفهمد چه میخواستند بگویند. طوری بنوازند که حالتت تغییر کند، به وجد بیایی. فورا میفهمد مقصود چه بود. اما میخواهیم ببینیم که ما به یتحقق الطرب، چه درجهای از حال است که اسمش را میگذارد وجد؟
شاگرد: یک بحثی میکنند که مثلا آب که روشنترین معناست، یک جاهایی مرز دارد، مثلاً وقتی گل آلود میشود، هنوز به آن آب میگوییم یا خیر؟ منظورتان این است؟
استاد: ما تعبیر میکردیم بین الحدین مقابل بیرون خودش، بین الحدین نسبت به درون خودش. هر مفهومی اینطوری است. یک سقف و کفی دارد. نسبت به درون خودش مراتب دارد، مثل نور که میگفتند تشکیکی است، خیلی جاها اینطوری است.
شاگرد: خیلی از اتفاقات واقعی و تکوینی، تشکیکی نیست. مثلاً طلوع برای مردم تشکیکی است؟
استاد: البته خود زمانیات، زمان در لحظه دور میزند، چیزهایی که زمانیاتیاند که لحظهی خاصی داریم، تشکیک به این معنا در آنها نمیآید. مثل عدد میماند، مثلاً عدد پنج تشکیک ندارد، نمیشود بگویند یک چیزی خیلی پنج است، یک چیزی کمتر. زمانیات هم در کم متصل همینطور است. کمّ متصل به لحظهها منفصل میشود. در لحظه نمیشود بگویند تحقق تشکیک. تحقق لحظهای، تحققِ آنی است، تشکیک بردار نیست، متواطی است. اما اصل اینکه مفاهیمی نزد عرف تشکیکی باشد، ممکن است یا نه؟
شاگرد: بله. ولی این مفاهیم تکوینی که با آن شبانه روز زندگی میکنند …
شاگرد ۲: در غروب ممکن است بگوییم که قرص برود، نورش برود، شعاعش اگر پیدا بشود، در این ممکن است تشکیک بیاید.
استاد: راجع به غروب، با اینکه زمانی است، اما تشکیک در آن میآید. شما میگویید از غروب، مردم معنایی میفهمند یا نه؟ میگوییم بله، خیلی واضح است. در آن تردیدی ندارند. میگوییم غروب واضح است نزد عرف وقتی با طلوع بسنجید، با لیل، با نهار بسنجید. با بقر بسنجید، با انسان. میگوییم طلوع و انسان معنایش روشن است؟ میگویید: بله. طلوع یعنی طلوع، انسان یعنی انسان. با مفاهیم بیرون از خودش که میسنجید، مفهومی است متواطی و روشن. اما حالا بیایید در درون خودش، فعلاً با طلوع و انسان و اینها کار نداریم. سؤال بکنید از عرف، خورشید نصفش رفته در افق، نصفش زیر افق است، نصفش بیرون افق است، ای عرف خورشید غروب کرده یا نکرده است؟ عرف چه میگوید؟
برو به 0:40:18
شاگرد 2: دارد غروب میکند.
استاد: غربت الشمس یا نه؟ بنا شد تشکیکی نباشد دیگر. «دارد» برای آن است که تشکیکبردار است، «دارد» برای آن است که آنی نیست.
شاگرد: در مورد طلوع، روشن است. خورشید که یک ذره آمد بالاتر از افق، میگویند طلوع کرده است.
استاد: غروبش کدام است؟
شاگرد: غروب را نمیدانم.
استاد: همین که گفتید نمیدانم، یعنی قبول کردید که غروب میتواند در اندرونش مبهم باشد، تمام شد. قبول کردید که وقتی میرویم در دل خودش، خود عرف ابهام دارد. مفهوم خیلی واضح بود، اما در مقابل مفاهیم دیگر. اما ما به یتحقق الغروب که شیخ فرمودند، واضح نیست. میرویم سراغ شارع، توضیح بدهید همین مفهوم را، نه اینکه قیدی به آن اضافه کنید. خود این مفهوم را توضیح بدهید که ما به یتحقق الغروب این است که کل قرص زیر افق برود؟ یا نصفش هم بس است؟ شیخ میفرماید: اینجا مفسر است. مقیّد نیست، قید نمیزند. خود غروب را دارد توضیح میدهد.
شاگرد 2: بهخصوص وقتی که بحث غیبوبت مطرح میشود، غیبوبتِ بخشی از قرص هم غیبوبت است.
استاد: مثل مسح سر که میگویند مسمی کافی است. همهی سر لازم نیست. یک ذرهاش هم که رفت، میشود «غاب».
شاگرد 2: خسوف و کسوف.
استاد: خسوف جزئی هم خسوف است.
شاگرد: میتوانیم بگوییم این مفسری که شیخ میگویند، تصرّف در مفهوم است، آن سه تا اگر هم تصرّف در مفهوم است از جهت اینکه ناظر به خارج است، افراد را میخواهد …
استاد: احسنت. یعنی اینجا مفسری است که با معنای عرفی کار دارد، نه با مدلول تصدیقی مراد متکلم. که متکلم چه چیزی اراده کرده است.
شاگرد: ولی آنجا اگر هم با مفهوم کار دارد، از جهت این است که حاکی از خارج است.
استاد: مراد جدی گویندهی کلام.
و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان
تگ:
سکاکی، مجاز، تخصیص، تقیید، حکومت، مفسر، شیخ انصاری، غروب.
[1]. کتاب الصلاة (انصاری)، ج ۱، ص ۷۵.
[2]. کتاب الصلاة (شیخ انصاری)، ج ۱، ص 76.
[3]. نجعة المرتاد، ج 1، ص 427.
[4]. کتاب الصلاة (شیخ انصاری)، ج ۱، ص 75.
دیدگاهتان را بنویسید