مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 75
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
و أقربية حمل هذه الأخبار على أحد الأمرين بالنسبة إلى إرادة التقييد من المطلقات ممّا لا يخفى؛ فإن أريد تصحيح ذلك بالقرائن المنفصلة فعموم البلوى يمنعه؛ و إن أريد صحّة الإطلاق في نفسه لانتهاء الأمر بالآخرة إلى موضوعية الغروب و لو بمرتبة منه، فيدفعه عدم الإجمال في الغروب و إلّا لما عمل بإطلاقه و أنّ الإطلاق و إرادة حدّ خاصّ بنفسه لا سبيل إليه؛ فانظر إلى عبارة يدلّ إطلاقها على كفاية الغروب مع كون المراد الغروب الحاصل بعد سبع دقائق مثلاً من الغروب الحسّي فإنّ ذلك لا يصحّ و لو بتسمية المنفصل شرحاً لا تقييداً.[1]
«و أقربية حمل هذه الأخبار على أحد الأمرين» که ندب یا احتیاط باشد، «بالنسبة إلى إرادة التقييد من المطلقات» که مطلقاتِ استتار قرص را تقیید بزنیم به زوال حمره. «ممّا لا يخفى؛ فإن أريد» اگر یک کسی بخواهد دیگر این روایات زوال را به عنوان تقیید حساب نکند. در تاریخ فقه هست. عدهای گفتند که روایات استتار مطلق است، از ناحیۀ روایات زوال قید میخورد. قیدی است روی مطلق. استتار به اضافۀ قید درجۀ خاصهای از غروب که زوال حمره بشود. در «فإن أريد تصحيح» میخواهند یک مقدار از این تقیید و اصطلاحات و غموض استدلالات فقهی فاصله بگیرند. میگویند ما که نمیگوییم مطلق و مقید است. اینها قید نیست. روایات استتار گفته است: غروب. روایات زوال نمیآیند قید بزند که غروبِ مقیداً بدرجةٍ خاصةٍ من السقوط [مراد است]. روایات زوال دارند توضیح غروب میدهند. میگویند غروب را که همه میدانیم، شرح است نه تقیید. آن غروبی که در لسان شارع است، منظور این است. خُب، پس موضوع عوض نشد، موضوع قید نخورد، موضوع همان غروب است با یک توضیحی از ناحیه شارع به وسیله روایات زوال. اینجا این را میخواهند بگویند.
«فإن أريد تصحيح ذلك بالقرائن المنفصلة» یعنی تصحیح تقیید، «بالقرائن المنفصلة فعموم البلوى يمنعه» میگوییم مطلقی است که عموم بلویٰ دارد، نمیشود با قرینۀ منفصله قیدش بزنید. حالا بیاییم بگوییم قید نیست که شما بگویید به دلیل عموم بلوی، قرینۀ منفصله نمیتواند قید بزندٰ. بلکه آن قرینۀ منفصله شارح است. شارح که دیگر قید نیست که بگویید عموم البلویٰ یدفعه. «و إن أريد صحّة الإطلاق» اگر بگوییم که همان مطلق علی اطلاقه صادر شده و صحیح هم هست، فقط مطلق را میخواهیم از ناحیۀ شارع توضیح بدهیم. شارع نمیخواهد مطلق را قیدش بزند، میخواهد توضیحش بدهد، شرحش بدهد. «و إن أريد صحّة الإطلاق في نفسه» یعنی بلا تقییدٍ از ناحیۀ روایت زوال. «لانتهاء الأمر بالآخرة إلى موضوعية الغروب و لو بمرتبة منه» در هر حال، شارع میفرماید موضوع غروب است، غروب غیر مقیّد، مطلق غروب. اما غروبی که منظور ما از آن، این است که طوری باشد که از شرق الارض و غربها، با زوال حمره و امثال اینها باشد.
«لانتهاء الأمر بالآخرة إلى موضوعية الغروب» لا الغروب المقید. خود غروب است که موضوع است «و لو بمرتبة منه» من الغروب. مرتبة من الغروب چیست؟ یک فردی از غروب است، شرحی برای غروب مراد او است، نه قیدی برای غروب. پس اگر شرح شد نه تقیید، میفرمایند: «فیدفعه» جوابش این است که «عدم الاجمال فی الغروب» کلمۀ غروب که شرح نمیخواهد. معنای عرفی واضحی است. تا به مردم میگویند غروب، همه میفهمند. بگوییم صبر کن، من غروب را مطلق گفتم، مدتی بعد شرحش میدهم. شرح نمیخواهد، وقتی کلمهای واضح است که نیاز به شرح ندارد.
«فيدفعه عدم الإجمال في الغروب و إلّا لما عُمِل بإطلاقه» اگر مجمل بود، به همین اطلاقی که داشت نمیشد عمل بکنیم. چرا؟ چون اطلاق یعنی ظهور. شما میگویید مجمل، اگر مجمل بود که نمیشود به اطلاق عمل کرد. ما که [از اجمال] چیزی نمیفهمیم. وقتی میگویند غروب یعنی چه؟ نمیدانیم. باید صبر کنیم تا روایت شارحه بیاید؛ و حال آنکه « لما عُمِل بإطلاقه» خود مطلق که غروب است را، همه میفهمند، طبقش عمل میکنند، معنای مجملی هم ندارد. منتظر آن روایت شرحیِ بعدی نیستند، چون اجمال ندارد. اگر مجمول بود «لما عمل بإطلاقه و أنّ الإطلاق و إرادة حدّ خاصّ بنفسه لا سبيل إليه» اطلاق بکنیم قید مفهومی نزنیم، ولی فرد خاصی را اراده کنیم. این میشود اطلاق؟! بگوییم اکرم العلماء، بعد بگوییم من از این علمای مطلق، فقط زید را اراده کردم، فقط علمای شهر فلان را اراده کردم. اینکه مطلق نشد. «مما لا سبیل الیه» یعنی کسی که مطلق میگوید، اینطوری نمیتواند مطلق بگوید که مطلق را القاء کند، بعد از این که وقت عمل گذشت، توضیح بدهد که منظور من از آن مطلق، فلان فردش بود. اکرم العلماء یعنی زید. میگویند مما لا سبیل الیه.
«فانظر إلى عبارة يدلّ إطلاقها على كفاية الغروب» نگاه کنید به عبارتی که اطلاقش دلالت میکند بر این که غروب کافی است، «مع كون المراد الغروب الحاصل بعد سبع دقائق» حضرت میفرمایند: غروب وقت نماز است، بعد توضیح میدهند که غروب یعنی هفت دقیقه بعد از غروب. شارح این است. «بعد سبع دقائق مثلًا من الغروب الحسّي فإنّ ذلك لا يصحّ و لو بتسمية [شارح] المنفصل شرحاً لا تقييداً» میگویند به صرف لفظ که کار عوض نمیشود. شما بگویید که اگر تقیید بود، ممکن نیست مقیّد منفصل مع عموم البلویٰ عقب بیفتد. حالا میگوییم چرا تقیید باشد، شارح است. میفرمایند لفظ را که عوض کردید و گفتید شرح، دیگر کار تمام میشود؟ خیر؛ فرقی نمیکند. حاصل فرمایش ایشان این است که آنهایی هم که گفتند اجمال و تفصیل، باز نمیشود اجمال و تفصیل بگیریم. مجمل نیست، شرح نیست. ما چیزی را ابهام نداریم تا بگوییم بعداً آن چیز مجمل را برای ما توضیح دادند.
برو به 0:07:16
شاگرد: کلام غلط است یا تأخیر بیان از وقت حاجت لازم میآید؟
استاد: شرح از دو حال بیرون نیست؛ یا مجمل است که بعداً میخواهند شرحش بدهند. فاصلۀ شارح تا مشروح، در این فاصله زمانی چون مجمل است نمیتواند کاری بکند. اگر مبیَّن است، دیگر نیازی به شرح ندارد. بعداً که شارح میآید اگر مقصودی غیر از آن معنای روشن را دارد، میفرماید تأخیر البیان عن وقت الحاجة است.
شاگرد: یک بحثی هست که تأخیر بیان مجمل از وقت حاجت اشکالی ندارد. حاج آقا میخواهند جواب از این اشکال مقدر بدهند که اگر چه قبیح نیست، اما به فرمایش شما مجمل نیست.
استاد: مجمل نیست. از دو فرض بیرون نیست، شارحی که میآید یا شارح است برای یک مجملی، خُب، فاصلهای که مجمل آمده تا شارح، عرف عام هیچی نمیفهمند، به اشتباه هم نمیافتند چون صبر میکنند تا شارحش بیاید.
شاگرد: قبیح هم نیست.
استاد: قبیح هم نیست. اما اگر مجمل نیست، خودشان یک چیزی میفهمند، شارح بعداً میآید همان را توضیح میدهد، که آن هم قبیح نیست و شرح بیشتری است. اما فرض ما نیست. فرض ما این است که مردم یک چیزی میفهمند، بعد از عمل و عموم ابتلاء، شارح میآید میگوید: مقصود دیگری منظور من بود. اینجا میگویند چه اسمش را بگذارید قید، چه اسمش را شرح بگذارید، قبیح است، فرقی نمیکند. میگویند نگاه کن، اینکه فرقی نمیکند «ولو بتسمیة المنفصل شرحاً لا تقییداً». اسم این قرینۀ منفصل را شما بگذارید شارح، چون تقیید در ضوابط فقه، قاعدۀ تأخیر بیان پیش میآورد، اینجا میگوییم شارح است تا تأخیر پیش نیاید، میگویند فرقی نمیکند، شارح هم از این دو حال بیرون نیست که در یک صورتش، شارح قبیح نیست، اما به درد ما نحن فیه نمیخورد. یک صورتش که برای ما نحن فیه است قبیح است ولو اسمش را هم شرح بگذارید.
و ممّا قدّمناه ظهر: أنّ الجمع بين وقتية الغروب و علامتية الزوال لا يوهن القول بالاكتفاء بالغروب، بل يوهن القول بقيدية الزوال؛ و لا أقلّ من الشك في إرادة القيدية و متابعة النصوص توجب الإيكال إلى المفهوم لنا من تلك النصوص و أنّ الترجيح بالشهرة أو مخالفة التقيّة لا محلّ له مع الجمع العرفيّ و أنّ التعبير بالشرح و التفسير لا يسوّغ الإحالة إلى القيود المنفصلة أو الشروح المنفصلة في ما تعمّ به البلوى و الإجمال في ما في ظاهر الدليل و أنّ الصريح في الاكتفاء بحيث لا يمكن حمله على إرادة الزوال لا ينحصر في مرسلة «عليّ بن الحكم».
«و ممّا قدّمناه ظهر: أنّ الجمع بين وقتية الغروب و علامتية الزوال لا يوهن القول بالاكتفاء بالغروب، بل يوهن القول بقيدية الزوال» آن طرفیها چه کار کرده بودند؟ خیلی عبارات مشعر به این بود، میگفتند موضوعِ صلاة مغرب غروب است، و علامة الغروب زوال الحمرة. میگفتند پس این علامیتِ زوال، قول استتار را ضعیفش میکند. معلوم میشود که اگر هم استتار میگفتیم، همه کاره این علامت بود. حاج آقا میفرمایند برعکس است. وقتی میگوییم زوال علامت است، خود علامیتِ زوال، قول استتار را قوی میکند. یعنی میگوید استتار، استتار بود، این هم علامت آن است. درست برعکس است. حاج آقا تأکید میکنند روی علامیت. علامت یعنی موضوع استتار است، این هم علامت آن است. به خلاف دیگران که میگفتند وقتی علامت این است، پس همه کاره این است. باید این را باید نگاه کنید و شما حق ندارید سراغ ذو العلامة بروید. حاج آقا میفرمایند اتفاقاً برعکس است، وقتی میگویند این علامت است، یعنی موضوع واقعی آن ذوالعلامة است، این هم علامت است. علامیت را از آن نگیرید و تبدیلش کنید به موضوع.
«و ممّا قدّمناه ظهر: أنّ الجمع بين وقتية الغروب» که روایات و فتاویٰ و نصوص همه بودند. «و علامتية الزوال» که این هم موافق نصوص و فتاویٰ بود. «لا يوهن القول» به استتار را «بالاكتفاء بالغروب» بلکه آن طرف است، «بل يوهن القول بقيدية الزوال» و قیدیت یعنی موضوعیت نفسیۀ اصلیه برای زوال باشد. خُب، اگر قیدیت دارد که پس موضوع است نه علامت. میگویند علامت است، قیدیت را میبرد. قیدیت با علامیت لا یجتمعان.
«و لا أقلّ من الشك في إرادة القيدية» فوقش این است که وقتی ادله را میبینیم، شک میکنیم که ادلۀ زوال حمره، قیدیت میآورد یا نه، ندب است و احتیاط و امثال این دو؟ «و لا أقلّ من الشك في إرادة القيدية» خُب، وقتی شک کردیم چه کار میکنیم؟ «و متابعة النصوص توجب الإيكال إلى المفهوم لنا من تلك النصوص» متابعت نصوص به ما این را میگوید که به همان چیزی که از نصوص میفهمید، عمل کنید. از نصوص چه میفهمیم؟ غروب را، غروب میفهمیم، علامت را، علامت میفهمیم و جمع عرفی هم بین علامت با ذوالعلامة به این است که موضوع خود همان ذوالعلامة است، علامت هم علامت است. نه اینکه جمع عرفی این باشد که علامت میشود محور.
«و أنّ الترجيح بالشهرة أو مخالفة التقيّة لا محلّ له مع الجمع العرفيّ» وقتی بین دو دسته روایات جمع عرفی هست، نباید بگویید که چون یکی تقیه است، یکی مخالف است، مخالف تقیه را بگیریم و موافق تقیه را به خاطر تقیه بودن رد میکنیم. میفرمایند جمع عرفی که باشد نوبت به این نمیرسد. ترجیح به شهرت، شهرت را هم قبلاً فرمودند، شهرت کلمات علماست که آنها هم اتفاقاً موافق نصوص است. پس شهرت هم چون موافق نصوص است، ما باید مراجعه به همان چیزی بکنیم که شهرت مبتنی بر آن بوده است.
چیزی هم در کلمات مرحوم شیخ دیدم – چون حاج آقا فرمودند شیخ انصاری-، مرحوم شیخ به اینجا که میرسند، میگویند در ما نحن فیه چهار قول وجود دارد. تعبیر قول دارند. «و اعلم انه حُکِی هنا قولان آخران»[2]. قولان میگویند، وجهان نمیگویند. یعنی روی حساب نظر ایشان میشود چهار تا قول. حالا میرسیم به عبارت شیخ.
برو به 0:15:00
میفرمایند «و أنّ التعبير بالشرح و التفسير» که بگویید آنها هم شارح هستند برای این مقصود و مراد شارع از تعبیر استتار، «لا يسوّغ الإحالة إلى القيود المنفصلة أو الشروح المنفصلة في ما تعمّ به البلوى» اجازه نمیدهد آن جایی که تعمّ به البلوی است شما ارجاع بدهید به قرینۀ منفصله، نه اینطور نیست. «و أنّ التعبير» به صرف اینکه بگویید شارح هست نه مقیِّد، مجوّز نیست که احاله بدهید به قیود منفصلة او الشروح المنفصلة.
«و الإجمال في ما في ظاهر الدليل» یعنی لا یسوّغ الاجمال، به صرف اینکه تعبیر بکنید روایات ذهاب را به شرح و تفسیر، مجوِّز این نیست که پس بگوییم روایاتی که راجع به استتار است، مجمل است. واضح و آشکار است. «و أنّ التعبير بالشرح و التفسير لا يسوّغ … الاجمال فی ما فی ظاهر الدلیل».
شاگرد: لف و نشر مرتب است؟
استاد: بله، قبلاً هم همینها را گفتند.
«و أنّ الصريح في الاكتفاء» صریح در اکتفاء به غروب، بدون اینکه صبر کنیم تا زوال حمره بشود. «و أنّ الصريح في الاكتفاء بحيث لا يمكن حمله على إرادة الزوال» صریح است در اکتفاء، به نحوی که دیگر نمیشود بگویند منظور زوال است. غیر از مسألۀ تقیه، میدانیم که قطع نظر از تقیه، حتماً دیگر با زوال قابل جمع نیست، نمیشود بگویند شرح است. خود امام علیه السلام هنوز زوال نشده بوده است، خود راوی هم دیده بود که نماز را خواندند. حالا اگر بگویید تقیه است حرف دیگری است و الا عمل است خلاصه و قبل از زوال خواندند.
«و أنّ الصريح في الاكتفاء بحيث لا يمكن حمله على إرادة الزوال لا ينحصر في مرسلة عليّ بن الحكم». مرسلۀ علی بن حکم روایت بیست و پنجم بود[3]. «علي بن الحكم عمن حدثه» ارسال از ناحیۀ او است، «عن أحدهما علیهما السلام أنه سئل عن وقت المغرب فقال» چه زمانی وقت مغرب است؟ «إذا غاب كرسيها قلت : و ما كرسيها؟ قال : قرصها فقلت : متى يغيب قرصها؟ قال : إذا نظرت إليه فلم تره».
شاید اینها اشاره دارند به حرف شیخ. شیخ میفرمایند که من هیچ روایت صریحی ندیدم. تعبیر مرحوم شیخ این است که میفرمایند: «و بالجملة: فلم أجد على هذا المطلب» یعنی استتار قرص، «خبرا صحيحا صريحا». این هم که صریح است مرسل است و صحیح نیست. حاج آقا میفرمایند مگر یکی مرسل علی بن حکم است که میگویید مرسل که ضعیف است. غیر از این هم که صریح نداریم. «و أنّ الصريح في الاكتفاء بحيث لا يمكن حمله على إرادة الزوال لا ينحصر» در این خبر ضعیف مرسل علی بن حکم. روایت دیگر هم هست.
نعم، يمكن أن يكون من أصرح ما في الباب من روايات الغروب و في وزانها صلاته مع الشعاع مع ذكر الاكتفاء بالغروب. و رواية صلاته عليه السلام قبل التمسية مع ذكر كفاية الغروب في ما نقل عن «أبان». و رواية قوله أنا الآن أُصلّيها إذا سقط القرص في قبال قوله فيها قلت لهم مسّوا بالمغرب قليلاً ، فيمكن أن يكون الصراح من المستفيضة لا من الآحاد، مع إمكان دعوى الاكتفاء بإرسال مثل «عليّ بن الحكم». و ممّا ذكرناه سابقاً و آنفاً يظهر وجه النظر في ما أفاده الشيخ الأنصاري في المقام.
«نعم، يمكن أن يكون من أصرح ما في الباب» أصرح از او هم داریم. أصرح از روایت مرسل علی بن حکم «من روايات الغروب و في وزانها»، «ها» را زدم به مرسلة.
در سطر یک از صفحۀ هفتاد، «مع امکان دعوی الاکتفاء بارسال مثل علی بن الحکم»، این را اینجا میآوریم. چون آنجا اصلاً جایش نیست. «مع» را میآوریم دنبال «لا ینحصر فی مرسل علی بن حکم». حالا من عبارت را بخوانم، فرمودند: «و أنّ الصريح في الاكتفاء بحيث لا يمكن حمله على إرادة الزوال لا ينحصر في مرسلة عليّ بن الحكم. مع إمكان دعوى الاكتفاء بإرسال مثل عليّ بن الحكم».
شاگرد: در دستخط خود مرحوم حاجآقا هم همینطور بوده است؟
استاد: در دستخط یک علامتی گذاشتند که همینطوری است که اینجا در متن آمده است. صفحۀ «ز»، صفحۀ هفتم میشود. «لا ينحصر في مرسلة عليّ بن الحكم» بعد از یک، هفت گذاشتند و بعد «نعم» را نوشتند. در نعم اوّل یک مطلبی را نوشتند که میشده با یک اختصاری «مع» بعدش بیاید، اما بعد دوباره روایات متعدد جدیدی پیدا کردند، کنارش اضافه کردند. یعنی یک چیز طولانی شده و فاصله خیلی شده است. لذا چارهای نداریم که آن هفتی را که اوّل گذاشته بودند را آخر ببریم. و «مع» را برداریم بیاوریم اینجا. لذا این تصحیح که من عرض میکنم تصحیح از عین خط خودشان نیست، تصحیح قیاسی است برای اینکه مطلب معلوم باشد. چون حاشیۀ بعدی طولانی شده است و مجبوریم این تتمه را ببریم آنجا که فارغ بشویم از مرسله، بعد برویم سر «نعم یمکن».
شاگرد: قبل از «فی وزانها» میشود گذاشت؟ «نعم، يمكن أن يكون من أصرح ما في الباب من روايات الغروب مع إمكان دعوى الاكتفاء بإرسال مثل عليّ بن الحكم». از جهت مدلول که صراحت دارد، سندش را هم اینطور درستش میکنیم.
استاد: اگر بعد از «و فی وزانها» بیاوریم، آن وقت عبارت خراب میشود.
شاگرد: منظورم این است که این «نعم یمکن» میخواهد بگوید که درست است که صریح منحصر در این نیست ولی میتوانیم بگوییم این روایت علی بن حکم از اصرح ما فی الباب هست. «نعم یمکن ان یکون من اصرح ما فی الباب» این یمکن به همین روایت علی بن حکم بخورد.
برو به 0:26:29
استاد: متوجه شدم. شما میفرمایید: «نعم یمکن ان یکون»، آن وقت «تکون» باید باشد. «ان تکون» یعنی مرسله، «من أصرح ما في الباب من روايات الغروب» تمام شد. بعداً هم میگوییم «مع إمكان دعوى الاكتفاء بإرسال مثل عليّ بن الحكم» این هم تمام. بعد «و فی وزانها»، پس دیگر «و فی وزانها» نمیشود اصرح. اصرح میشود خود همین مرسل علی بن حکم.
شاگرد: «دعوی اکتفاء» وجهش چیست؟
استاد: «مع إمكان دعوى الاكتفاء بإرسال مثل عليّ بن الحكم» که علی بن حکم از آنهایی است که ارسال او پذیرفته باشد.
شاگرد: جزو اصحاب اجماع که نیست.
استاد: اگر زنده بودیم، ان شاء الله فردا به تفصیل عرض میکنم.
شاگرد: مفسری که آن قائل گفت، مگر همه مخصصها اصلش همین نیست؟
استاد: خیر؛ الّا فی ما تعمّ به البلویٰ.
شاگرد: خیر؛ قصۀ عام البلویٰ را کنار بگذاریم. اصلاً معنای مخصص و معنای مقیِّد، باطناً مگر مفسر نیست؟ اکرم العلماء، آن طرف هم فرموده لا تکرم الفساق من العلماء، ما میفهمیم که منظور اکرم العلماء عدول است.
استاد: خیر؛ تقیید واقعی از باب تعدد دال و مدلول، شرحِ مراد میکند. اما اینجا میخواست به جای شرح مراد و مدلول تصدیقی، برگرداند به شرح مدلول تصوری. تفاوت این است. شما میگویید اکرم العلماء، بعد میگویید منظور جدی من از عالم، عالم فاسق نبود. پس با لا تکرم الفساق من العلماء از باب تعدد دال و مدلول … عالم یعنی عالم، من منظورم عالم فاسق نبود، عالم عادل بود.
شاگرد: منظورتان از تعدد دال و مدلول چیست؟
استاد: یعنی «انا اردت من العالم، العالم العادل»، اما عادلش در تقدیر بود که با قرینۀ منفصله گفتم. نه اینکه اصلاً خود عالم یعنی عالم عادل، یعنیِ لغوی. یعنی «انیتُ»، من قصد کردم، مقصود من در مدلول تصدیقی این بود. این میشود تقیید اصطلاحی. مقیِّد منفصل از باب تعدد دال و مدلول به تعبیر شما مفسِّر است. اما مفسِّر مدلول تصدیقی است. مفسِّر مراد جدی متکلم از باب تعدد دال و مدلول است. اما یک وقتی است میگویند اکرم العلماء، بعد میگویند کسی که وعظ میکند و منبر میرود عالم نیست، من نگفتم واعظ را اکرام کنید. اینجا از باب تعدد دال و مدلول نیست، که یعنی منظور جدی من از عالم، عالم غیر واعظ بود. اینجا دارد توضیح میدهد که اصلاً همان اوّلی که عالم گفتیم، این عالم خودش شامل واعظ نبود. قید نزدم عالم را، یعنی العالم که غیر واعظ باشد. دارم توضیح میدهم خود اصل مطلق را، بدون اینکه قیدی به عالم بزنم.
شاگرد: یعنی در آن اوّلی، استعمال حقیقی بود و در این دومی، مجازی است؟ عالم مجازاً در عالمِ غیر واعظ استعمال شده است؟
استاد: خیر؛ میگوییم اصلاً عالم در حساب وضع خودش- وضعش، نه مجاز – اصلاً شامل واعظ نیست. عالم یعنی باید علم داشته باشد، نه اینکه فقط مطالبی را به عنوان وعظ بگوید، ولی خودش عالم نباشد.
شاگرد: این که دست ما نیست، این را واضع تعیین میکند.
استاد: ما توضیح وضع را میدهیم.
شاگرد: واضع تعیین کرده که معنای عالم چیست، معنی غروب چیست. فقط متکلم میتواند تصرف کند یا استعمال حقیقی یا مجازی، یا مفسر بیاورد. همهاش به مرادات برمیگردد. متکلم که نمیتواند بگوید که عالم یعنی اگر روضهخوان بود عالم نیست. مردم به هر کسی که عمامه به سرش است، میگویند عالم. این دست واضع است، دست متکلم نیست.
استاد: یعنی واضع وضع کرده عالم را برای ذو علم یا …
شاگرد: اگر علما را به معنای آخوندها گفتیم، یعنی هر کسی که عمامه به سر دارد. آن را واضع تعیین کرده است، متکلم نمیتواند وضع را عوض کند.
استاد: واضعی عالم را وقتی وضع کرده که علم را هم وضع کرده است. عالم و علم. آن وقت که ناظر نبوده فقط به معممین. آن انصراف است که شما میفرمایید. شما میگویید: اکرم العلماء غیر از معنای وضعیاش یک انصرافی هم در استعمال دارد، منصرف است به معممین.
شاگرد: حالا که به معممین منصرف شد، اگر بخواهیم از این محدودتر را اراده بکنیم، نمیتوانیم و دست ما نیست.
استاد: آن میشود قید. اگر اضیق از محدودهی منصرف الیه را اراده کنیم، باز میشود قید، نمیشود شرح. بیانی که حاج آقا داشتند این بود که مطلق را تضییقش نمیکنیم، قیدی به آن نمیزنیم، شرحی برایش میآوریم، مجمل و مبین. البته ایشان نپذیرفتند، از این باب که گفتند فرقی نمیکند؛ اسمش را میگذارید شرح. یعنی عملاً همان تضییق میشود. اما کسی که خواسته شرح بگوید، چرا گفته؟ برای اینکه از مسألۀ تقیید و تأخیر بیان از وقت حاجت بیرون بیاید. بگوید ما که قید نزدیم که بگویید مقید منفصل، متأخر آمده بیاناً. یک مقصودی قبلاً داشتیم داریم توضیحش میدهیم. حاج آقا فرمودند مقصود قبلی که مجمل نبوده است، اگر هم مقصود به آن نحوی که واضح است منظور نبوده است و منظور اضیق بوده است، چه بگویید شرح، چه بگویید قید، باز تأخیرش از وقت حاجت قبیح است. اینطور بیانی شد.
حالا من خواستم فرمایششان را مثال بزنم در غیر ما نحن فیه. مثال بزنم در موارد دیگر مثل اکرم العلماء. اکرم العلماء را یک وقتی است قید میزنید، از باب تعدد دال و مدلول. یعنی الآن غیر از مطلقی که عالم بود، مدلول جدیدی به نام عدالت به آن ضمیمه شد. این شد قید. اما یک وقتی است اکرم العالم که میگویید، شما با شارح خودتان از باب تعدد دال و مدلول، قیدی به عالم اضافه نمیکنید. نمیگویید عالم باید غیر از علم، وصف عدالت هم داشته باشد، این میشود قید. خیر؛ میگویید عالم، اما عالم یعنی آن که چیزی سر در بیاورد، نه اینکه صرفاً مطالبی را حکایت کند و بنشیند روی منبر بگوید. شما دارید توضیح خود عالم را میدهید. یعنی مطلق باقٍ علی اطلاقه لم یقید. فقط صار مشروحاً.
شاگرد: مردم هم وقتی دارند عالم را استفاده میکنند منظورشان همین است؟ یا نه، اعم استعمال میکنند؟
استاد: ممکن است اشتباه کنند. اشتباه مانعی ندارد. شما دارید با یک شارحی، مطلق را بدون اینکه قیدی به آن بزنید، توضیح میدهید که مردمی را هم که ممکن است یک اشتباهی بکنند، از اشتباه بیرون میآورید. به وسیلۀ شارح، دفع خطا، یا رفع خطای آنها کردید، نه اینکه به مفهوم عالم قیدی زدید از باب تعدد دال و مدلول. به خلاف عدالت، که آنجا دارید واقعاً میگویید عالمی که من گفتم، مطلق منظورم نبود، قید عدالت هم داشت. عدالت قید است، تعدد دال و مدلول است نه توضیح خود مطلق. لذا فرمودند: «و ان ارید صحة الاطلاق فی نفسه» یعنی بدون اینکه قیدش بزنیم. خود مطلق را میخواهیم توضیح بدهیم، شرح بدهیم.
شاگرد: یعنی در واقع متکلم با این کارش دارد به مردم میگوید که معنای عالم این است، شما اشتباه میکنید که اعم تصور میکنید؟
برو به 0:35:04
استاد: احسنت. اینجا قید نزد، دارد خود مطلق را توضیح میدهد و لذا اینجا از باب وحدت دال و مدلول است. عالم بود، یک دال، مدلولش هم عالم. شارح چه کار کرده است؟ شارح دارد همین دال و مدلولِ واحد را توضیح میدهد. نه اینکه بگوید آن دال و مدلول را بگیر، من میخواهم یک دال و مدلول اضافهای به آن بچسبانم به عنوان قید. بگویم عالمی که دالش معلوم بود، مدلولش هم معلوم بود، یک قید عدالت هم دارد، که عدالت ربطی به علم ندارد. به خلاف اینکه شارحی برای عالم میآورم که میگویم عالمی که بود، من چیزی به آن اضافه نمیکنم، فقط توضیح میدهم که واعظ، عالم نیست. یا توضیح میدهم که به کسی که فلان رشته را وارد است، عالم نمیگویند. نمیگویند عالم، نه اینکه من قیدی زده بودم که آن عالم هست، اما آن عالم منظور من نبود. آن میشود قید. این تفاوت فنی تقیید است با شارح. حالا نمیدانم حاج آقا کجا دیدند. خوب است که بررسی کنید ببینید عبارتشان ناظر به کیست؟ یک کسی هست که خواسته این را تفاوت بگذارد و بگوید اگر در فضای تقیید مشکل داریم، یعنی مقیِّد نمیتواند متأخر از وقت حاجت باشد، خُب، میگوییم شرح است. شارح از باب وحدت دال و مدلول دارد خود غروب را توضیح میدهد.
شاگرد: برای این آدم تأخیر از وقت حاجت چطور حل میشود؟
استاد: حاج آقا به حرف او اشکال میگیرند. میگویند اسمش را گذاشتید شرح، تمام شد؟ اگر اجمال است که قبل از این شرح کسی عمل نمیکند. حال آن که اجمال هم نیست. اگر مجمل نیست و مردم به آن مبیّن اخذ میکنند، پس اسمش را بگذارید شرح فرقی نکرد، شرحی است که وقتی میآید، عدهای میبینند اشتباه کردند، این شرح هم تأخیرش قبول نیست. این فرمایش حاج آقاست به کسی که از قید به شرح تبدیل کرده است، که از باب شارح بخواهد بگوید دیگر قبیح نیست.
«نعم، يمكن أن تكون أصرح ما في الباب من روايات الغروب مع إمكان دعوى الاكتفاء بإرسال مثل عليّ بن الحكم. و في وزانها» یعنی در ردۀ همین روایت علی بن الحکم هست در صراحتش، «صلاته علیه السلام مع الشعاع مع ذكر الاكتفاء بالغروب» هم نماز خوانده بودند، هم صریحاً فرمودند وقتی خورشید غروب کرد، بس است. «و رواية صلاته عليه السلام قبل التمسية مع ذكر كفاية». حضرت فرمودند: «صحبنی رجلاً کان یمسّی بالمغرب»، من وقت سقوط شمس میخواندم[4]. «قبل التمسية مع ذكر كفاية الغروب في ما نُقِل عن أبان» همان روایت «نحن ننظر الی شعاع الشمس»[5]. «و رواية قوله أنا الآن أُصلّيها إذا سقط القرص» در روایت ابو الجارود بود[6]. «في قبال قوله فيها قلت لهم مسّوا بالمغرب قليلًا».
بعد از قلیلاً میرویم صفحۀ شصت و یک. الآن در صفحۀ هفتاد هستیم، میرویم به صفحۀ شصت و یک. آنجا من توضیحش را عرض کرده بودم. الآن که نگاه میکنید، دوباره باید دقت کنید تا یادتان بیاید. کلمۀ «غابت» را در سطر دوم میبینید، این کلمۀ غابت برای معتبر بود. در سطر سوم «و روایة صلاته صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» میآید قبل از «حین». یعنی اینطور میخوانیم: «و روایة صلاته صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حين تغيب الشمس حيث يغيب حاجبها و رواية أبي أُسامة الشحّام بضميمة ما ورد من أنّه يبدو ثلاثة انجم». «أو غارت و رواية» دیگر حذف میشود. «بضميمة ما ورد من أنّه يبدو ثلاثة انجم مع غروب الشمس، فيكون سقوط القرص في قبال استبانة النجوم، بل يمكن». «فلا یمکن» هم باید بشود «بل یمکن». «بل یمکن دعوى ملازمة ذهاب الحمرة لاستبانة النجوم و إن كان لا يخلو عن تأمّل من جهة رمي الخطّابية الظاهر في إرادة اشتباك النجوم بذهاب الحمرة المغربية. و رواية عمر بن أبي نصر في تواري القرص، فإنّ الحمل لمثله و لمثل سقوط القرص على ما يقارن الذهاب لا لعلامتيته مع الجهل، لا يخلو بعده جدّاً. و بالجملة، فنفي التصريح» نفی التصریح که کار شیخ بوده است، «في روايات الغروب، كما في الوسائل كما ترى و مثله ما صنعه العلّامة الأنصاري قدس سره». حالا برگردیم به صفحۀ هفتاد: «فيمكن أن يكون الصراح من المستفيضة لا من الآحاد».
شاگرد: صراح یعنی چه؟
استاد: یعنی اینکه صریح در این است که استتار کافی است. من المستفیضة باشد، لا من الآحاد. شیخ فرمودند که حتی یک خبر صحیح پیدا نمیکنم، میفرمایند آنها که صراح هست، مستفیضه باشد نه اینکه از آحاد باشد.
«و ممّا ذكرناه سابقاً و آنفاً يظهر وجه النظر في ما أفاده الشيخ الأنصاري في المقام» که دنبال چیست؟ صنعه العلامة الانصاری. با این توضیح عبارت باید دوباره نوشته بشود. اگر اینطور که عرض کردم یک بار روی کاغذ نوشته بشود و مقصود معلوم بشود، عبارت دیگر صاف است.
و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان
تگ:
احتیاط، ندب، استتار، ذهاب حمرة، علامیت ذهاب، مطلق و مقید، شیخ انصاری.
[1]. بهجة الفقیه، صفحه: ۶۹
[2]. کتاب الصلاة (انصاری)، ج ۱، ص ۷۸.
[3]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 181، ح 25.
[4]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 179، ح 22.
[5]. همان، ص 180، ح 23.
[6]. همان، ص 177، ح 15.
دیدگاهتان را بنویسید