مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 74
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
و ضعف الإسناد لا يضرّ بتقوية المطلقات الصحيحة الذي تقدم إباؤها عن التقييد بالمخالف مع ما في ما أوردناه إشارة من شواهد الصدق؛ فالأظهر أنّ الأمر في روايات ذهاب الحمرة، متردّد بين الأماريّة على المجهول الغالب وقوع الابتلاء بها في الأمصار و في الأراضي المشتملة على الجبال الغربيّة و بين زيادة القيد الغير اللزومي، فبعضها يعطي الجهة الأُولى و بعضها يفيد الجهة الثانية.[1]
رسیدیم به این بخش از عبارت که یک قاعدۀ کلی فرمودند. فرمودند: «و ضعف الإسناد لا يضرّ بتقوية المطلقات الصحيحة» اگر روایتی سندش ضعیف بود، حد نصاب حجیت را خودش ندارد تا به عنوان دلیل به او استشهاد بشود. اما مانعی ندارد که شاهد بشود، مؤید بشود و مقوّی باشد برای آن مطلقات صحیحهای که سند دارد. روایت أبان که حدیث بیست و سوم بود[2]. همان که «کنّا بوادی الاجفر»، که حضرت را دیدند دارند نماز میخوانند، مفصّل قبلاً راجع به آن صحبت شد.
میفرمایند: «المطلقات الصحيحة الذي تقدم إباؤها عن التقييد» تقدم در کجا؟ در آن جایی که عبارت افتاده بود و خدمتتان قبلا عرض کردیم. در صفحۀ شصت و دو که سه، چهار خط افتاده بود. یک روز خواندم و شما هم نوشتید. در آن قسمتی که نوشتید، اگر نگاه کنید، فرمودند: «فانّها فی النتیجة کالتقیید لا یمکن ارتکابها مع الحاجة الی العمل بالمطلقات». فرمودند: این مطلقات ابا دارد از تقیید؛ چون [این مساله] شدیداً محل نیاز عمل است. وقتی مطلقات برای مکلّف گفته میشود، او هر روز مبتلاست [و عمل میکند]، اگر بعد از یک مدتی مقیدش بیاید، میبیند که این همه نماز را قبل از وقت خوانده است. اندازۀ دو تا، سه تا نماز مغرب باید صبر میکرده است. میفرمایند: در این مطلق، نمیشود بگوییم تقییدش بعداً بیاید.
«تقدّم اباءها» این مطلقات صحیحه «عن التقیید بالمخالف» که روایات ذهاب حمره باشد.
«مع ما في ما أوردناه إشارة من شواهد الصدق» یا «اشارةٌ من شواهد». «اشارةٌ» هم محتمل است که بشود یک جوری خواند. خیال میکنم احتمالش صفر نیست. ولی بهتر این است که «من شواهد» خبر باشد، «مع ما فی ما أوردناه إشارةً» یعنی در آن روایاتی را که به صورت اشاره نقل کردیم، تمام متن و همۀ چیزها را نیاوردیم، «من شواهد الصدق» یعنی شواهد صدق دارد ولو سند ضعیف است. این یکیاش بود که ضعیف السند بود. خُب، حجیت ندارد اما تقویت میکند. موارد دیگری هم بود که سند صحیح نبود اما شواهد صدق داشت. یعنی میخواهند بفرمایند محفوف به قرائن است. وقتی محفوف به قرائن بود؛ ضعف سند باعث توقف ما در اخذ به آن، استظهار از آن، فقه الحدیث و اجرای مضامینش نمیشود.
شاگرد: منظور از شواهد، همان قرائن بیرونی است یا خود روایت؟
استاد: خیر؛ حاج آقا در فرمایشاتشان و در جاهای مختلف، شواهد صدق را زیاد به کار میبردند. یک جاهای خیلی خوبی میفرمودند این شواهد صدق دارد، چه فقه، چه حتی تاریخ، مطالب دیگر. مثلاً مضامین کتاب مستر همفر را فراوان در اصول و فقه به هر مناسبتی تکرار میکردند، که من بعد از چندین سال این کتاب دستم آمد و خواندم. دیدم اوّل تا آخرش را مثل این است که بارها خواندهام. یعنی جا به جایش را نقل میکردند که اینجور گفت، آنجور گفت، از بس که دق دلی از این وهابیها داشتند، همینطور به هر مناسبتی مطالب این کتاب را میگفتند و حتی این را میگفتند که مرحوم آقای امین در کشف الارتیاب، خیال کرده است که وهابیها، عِرق دین دارند که این حرفهای [نادرست را] میگویند، به همین خاطر [برای بیدار کردن آنها] استدلال و برهان آورده است. میفرمودند: اگر آقای امین، این کتاب را دیده بود، متوجه میشدند که زیر نیمکاسه، کاسۀ دیگری است، یا زیر کاسه، نیمکاسۀ دیگری است. اگر کتاب مستر همفر را دیده بود، ایشان اینقدر به خودش زحمت نمیداد که بخواهد به اینها بفهماند که شما در این حرفها و باورها، دارید اشتباه میکنید.
حالا منظورم این بود، گاهی وقتها اینها را ذکر میکردند، بعد میفرمودند که خُب، این کتاب درست است یا نیست؟ میفرمودند شواهد صدق قوی دارد، یعنی با مجموعۀ چیزهایی که در نظر گرفته میشود، میبینیم نمیشود بگویند این دروغ است. شواهد صدق را خیلی جاها به کار میبردند، یکیاش هم راجع به کتاب مستر همفر بود و از چیزهایی هم که برای خود من جالب بود و اتفاقاً کتابش را هم – به فایل پی دی اف – گرفتم، کتاب بعثة نجد بود که برای یک انگلیسی است. او هم در این کتاب، همین مضامین را نوشته است و جالب و باعث تعجب هم این است که در خود ریاض چاپش کردهاند! مثل اینکه اصلاً متوجه نیستند [چه چیزی را چاپ کردهاند]. اصلاً اوّلش باورم نمیشد، [میگفتم] یعنی یک کسی بر علیه وهابیها بوده است و این کتاب را چاپ کرده است؟ بعد رفتم دیدم، نه! چاپ ریاض است، در خود ریاض چاپ شده است، برای آل الشیخ است چاپ کرده است. در این کتاب، میگوید که ما آمدیم اینجا چه کارها که بر علیه عثمانی و چقدر سلاح به سعودیها دادیم. اینها را زیاد حاج آقا میفرمودند. میگفتند که پولهای مفصل از انگلیس میآمد. آن زمان هنوز از نفت هم خبری نبود. میگفتند: این اطرافیان میدیدند که پول میآید، نمیدانستند از کجا یک دفعه میآید و در دستها پخش میشود. سؤال میکردند از خود عبدالعزیز که از کجا می آید؟ میگفت «کرم اللّه لا حدود له». بعد یک دفعه معلوم میشد که این از انگلستان آمده است، تا معلوم میشد از آنجاست، میگفت اینها را انگلیس به ما جزیه داده است.
برو به 0:06:54
شاگرد: نویسنده انگلیسی است؟
استاد: بله؛ ترجمۀ عربی شده است. اصل کتاب انگلیسی است به عربی ترجمه شده و خود ریاض چاپ کردهاند.
شاگرد: به فارسی که ترجمه نشده است؟
استاد: نه ظاهراً. نویسنده دو تا بودند، یکی آن افسر اوّل بود که رفت آنجا و بعد در همان جنگ با عثمانیها کشته شد.
شاگر: لورنس؟
استاد: شاید آن اوّلی او بود، این دومی یکی دیگر بود.
ایشان از موضوع محوری که من زیاد عرض میکنم، به شواهد صدق تعبیر میکردند. موضوع محوری را من مقابل سند محوری عرض میکنم. تمام محور ارزشدهی را بگذاریم سند، کاری غلط است. اصلاً با فطرت عقلا جور در نمیآید. اصل شروع این کار هم، در فضایی مفری بوده است برای عدهای. البته این بحثی تاریخی است و جای خودش را دارد. آن که فطرت تحقیق و عقلانیت است، موضوع محوری است. یعنی عقلا وقتی متوجه یک موضوع میشوند، تک تک شواهد را، سندش را نگاه میکنند، اما نه اینکه وقتی سند نزدشان ضعیف بود، صفرش کنند. خیر؛ میگویند سند ضعیف است اما نه اینکه صفر است. میگذارندش در یک تشابک شرکت کند، این را میگوییم موضوعمحوری. پس موضوع است که محور است، بقیۀ چیزها آنهاییاند که میخواهند این محور را سر و سامان بدهند، ما در اصل شئونات این موضوعِ مورد تحقیق به اطمینان برسیم.
شاگرد: اگر این مبنای شما درست باشد برمیگردد به مبنای قدما؟ صحیح عند القدما میشود؟
استاد: شاید، آنها میگفتند صحیح یعنی موثوق الصدور. یعنی ولو محفوف به قرینه هم باشد میگفتند صحیح.
شاگرد: یعنی معتبر، آنها صحیح را معتبر میدانند.
استاد: معتبری که مجموع شرایط دست به دست هم دادند و آن را معتبرش کرده است؛ نه یک گزینه. شبیه فرق بین حکم عقلی با بنای عقلا. حکم عقلی چیست؟ در بحثهای علمی پیش میآید طرفین بحث بزرگان علمایند، به حکم عقل استدلال کردند. از جاهایی که من یادم است در بحث برائت، یکی میگوید اصالة الحذر، یکی میگوید قبح عقاب بلا بیان، اصالة الاباحة. خُب، کدام است؟ هر دو تا هم استدلال عقلی دارند. من عرضم در آنجا این بود، میگفتم اتفاقاً هر دوی این استدلالات درست است. یعنی فی حد نفسه عقل، با حیثیتی در موضوع، احکامی دارد. اما حکم عقل یعنی فقط این حکم برای این موضوع است، یک قضیه است و تمام. اما نزد عقلا و در فطرتشان، عقل احکامی دارد که اینها را در یک مجموعهای از احکام در نظر میگیرند، همۀ اینها را که در نظر گرفتند، کسر و انکسار و مصالح و مفاسد و تزاحم و سهولت و همۀ اینها را که در نظر گرفتند، آخر کار بناگذاری میکنند، بنای عقلاست که مهم است، نه حکم عقل. مهم این است که ببینیم عقلا آخر کار بنا بر چه گذاشتند؟ بنا میگذارند بر اینکه تکان نخورند یا نه، بنا بر این است که حرکت میکنند در غیر امور عظیمه و مهمه؟ بنابراین است که مشی میکنند تا خلافش برایشان ثابت بشود. تفاوت بین بناء العقلاء با حکم العقل. حکم العقل منتوی در بناء است.
شاگرد: سابقاً بحث ظهور اطلاقی را مطرح کردند، گفتند یک طرف ظهور اطلاقی قوی داریم، یک طرف ظهور است که قابل رفع ید است. بعد در آنجا سه تا شاهد برای تقویت ظهور اطلاقی آوردند. عباراتی همانند موافقتش با عمل تأکد، عبارات متقاربه، مخالفة العمل للمخالف داشتند. میخواهم بگویم شاید اینکه میگویند: «مع ما فی ما اوردناه اشارةً» همین دو، سه تا فاکتوری بود که در آنجا گزارش دادند. سابقا در ذیل بحث روایت ابان هم گفته بودند.
استاد: برای شواهد داخلیه فقط نسبت به همین روایت؟
شاگرد: خیر؛ کلاً روایاتی که بحث استتار را مطرح میکردند.
استاد: الآن هم همین را دارند میفرمایند. «المطلقات الصحيحة الذي تقدم إباؤها».
شاگرد: بعد ایشان اضافه بر اباء یک مطالبی فرمودند: «تأكّد التعبير بعبارات متقاربة و موافقة العمل للقول و مخالفة العمل للمخالف»[3]. یعنی شواهد صدق اینها باید کنار آن ابای از تقیه باشد.
استاد: یعنی از هر طرف که میآیید، این طور نیست که بگویید فقط تقیۀ قولی بوده است، بلکه عمل هم بوده است. شرایطی بوده است که در معرض تقیه نبوده است، در سفر بوده است، طوری بوده که میشده عقب بیندازند، عذر موجود بوده است [اما با این وجود باز عمل کردهاند].
برو به 0:13:04
شاگرد: «مخالفة عمل للمخالف» یعنی چه؟ مخالف که یعنی سنی. استتار که مخالفة عمل للمخالف ندارد، استتار موافقت عمل مخالف است. اگر ذهاب بود مخالفة عمل للمخالف میشد.
استاد: خیر؛ این مخالف، مخالف در روایت بود یعنی همان «رجل صحبنی». همراه امام کسی بود که بعد از زوال حمره میخواند، حضرت میگویند نه، من سریع میخوانم.
شاگرد: او ظاهراً حمرۀ مغربیه میخوانده است و خطابی بوده است.
استاد: «صحبني رجل كان يمسي بالمغرب»[4] بیش از این نیست.
شاگرد: قاعدهاش این است که با حمرۀ مغربیه میخوانده است، به قرینهای که میگوید: جاهای دیگر چون هنوز خورشید هست ما اینقدر باید صبر بکنیم تا مطمئن بشویم همهجا خورشید غروب کرده است.
شاگرد ۲: طرف صبح هم ظاهراً در روایت بود.
استاد: «و يغلّس بالفجر و كنت أنا أصلّي المغرب إذا غربت الشمس و أصلّي الفجر إذا استبان لي الفجر».
شاگرد ۲: فرمودید خطابیه امام را مثل خدا میدانستند، بنابراین اینطوری نباید با حضرت برخورد کنند.
شاگرد: یعنی خطّابیه نبوده است؟
استاد: خطابیه با حضرت بد نبودند، چون خود ابوالخطّاب میگفت من پیامبرم و امام صادق علیه السلام خدا هستند، من از طرف حضرت رسولم. او که نمیآید به حضرت بی احترامی کند.
شاگرد: یا پیرو یک فرقۀ دیگری بوده است یا اینکه امام را نمیشناخته است.
استاد: خیر؛ ظاهرش این است که یک نحو مجتهد برأیه فرداً بوده است. یک چیزی در ذهنش بوده و طبق یک اعتبارات و اجتهادات فردی عمل میکرده است.
شاگرد: به هر حال سنی نبوده است. اگر سنی بود که به وقت استتار میخواهد بگوید.
شاگرد 2: حتی ممکن است یک سنی مجتهد به رأی خودش بوده است.
شاگرد: چنین چیزی نداریم در تاریخ.
استاد: اتفاقاً یکی از چیزهایی که در تاریخ مذاهب اربعه نوشتهاند، میگویند آنقدر فتاوا سرسام آور و مختلف شده بود که اینها دیگر دیدند اصلاً نمیشود، کل دین هرج و مرج میشود. لذا آمدند برای اینکه جلوی آنها را بگیرند، مذاهب را در چهار مذهب منحصر کردند. رأیهای مختلف، هر چه هم میرفت جلوتر، عجیبتر میشد. تازه خود همین مذاهب اربعه هم چیزهایی دارد که زمخشری دربارهاش میگوید: « اذا سألوا عن مذهبی لم ابح به». اگر بگویند مذهبت چیست، نمیگویم چیست. «إن حنبلیا قلت قالوا باننی». شعرش معروف است. از فتاوای این چهار تا، هر کدام را یک ایرادی میگیرد، لذا میگوید اگر بگویند پیرو کدام مذهبی، نمیگویم پیرو کدام مذهبم[5].
شاگرد: خودش واقعاً قائل به این چهار مذهب نبوده است؟
استاد: در اینکه سنی است مشکلی ندارد.
شاگرد: به هر حال به سنی نمیخورد. صحبنی، مراد آدم منحرف غیر سنی است.
شاگرد: مهم است که سنی باشد یا نه؟
استاد: ببینید آن که الآن در فضای این روایت مهم است، راوی که این جریان را نمیگوید. امام علیه السلام یک صحنهای که برای خودشان پیش آمده بوده را، دوباره دارند برای عبید بن زراره نقل میکنند. این نکته را در نظر بگیرید. فضایی که حضرت دارند نقل میکنند، هیچ اشارهای نیست که تقیه بوده است. فضا، فضای استدلال است. میگویند او استدلال میکرد، من هم جواب میدادم. او استدلال میکرد، میگفت درست است که ما الآن هنوز فجرمان طالع نشده است، اما برای عدهای که شده است. من باید هر چه زودتر بخوانم که اگر عقب بیندازم و هوا روشن بشود، [نماز مشکل پیدا میکند]: «ان الشمس طلعت علی قومٍ قبلنا». پس من وقتی که شمس طالع شده، دارم نمازم را میخوانم، کان یغلِّس. در طرف مغرب هم میگفت ولو «الشمس غربت عنّا»، اما هنوز «هی طالعة علی قومٍ آخرین». پس باید صبر کنم تا کاملاً شمس از همه غروب کند. این استدلالش بود. حضرت هم میفرمایند من هم عملاً وقت غروب میخواندم، فجر را هم «اذا استبان»، صبر میکردم تا هوا روشن بشود، فجر طالع بشود. جواب استدلالم هم این بود که «انّما علینا ان نصلّی المغرب اذا وجبت الشمس عنّا». «علیک مشرقک و مغربک» در یک روایت دیگر بود. ما چه کار داریم که یک قوم دیگری هستند که «الشمس غارب او طالع». این فضا، فضای استدلال است. در این فضا مانعی ندارد که یک سنیای اینطوری به ذهنش بیاید، روی حساب فهم خودش، بگوید خُب، من میخواهم [صبح را زمانی بخوانم که] خورشید طلوع نکرده باشد. اگر هوا روشن شده باشد، خورشید طلوع کرده است. چرا؟ چون یک کسانی قبل ما دارند خورشید را میبینند. [در هنگام نماز مغرب هم] درست است که نزد ما خورشید غروب کرده است، ولی هنوز عدهای هستند که خورشید را میبینند. من چطور نماز مغرب بخوانم؟ دارد استدلال میکند. میتواند سنی باشد، سنیای که در این مسأله اینطور برای خودش اجتهاد کرده است.
شاگرد: شواهد صدق خبر برای «ما اوردناه» است یا «ما فی»؟
استاد: مع ما من شواهد الصدق فی ما اوردناه. یا مع ما فی ما اوردناه اشارةً من شواهد الصدق.
شاگرد: همان اشارةٌ خیلی صافتر است از لحاظ ادبی.
استاد: من از حیث ادبیاش حرفی ندارم. اما از حیث مطلب اشارهای از شواهد صدق خیلی با هم جفت و جور نیست. مع ما فی ما ذکرنا اشارةٌ من شواهد الصدق. لذا گفتم از ظاهر ادبیاش، ترکیب صوریاش دست برمیداریم، اشارةً را تمییز میگیریم.
شاگرد: در ظاهر هم همینطور است که میفرمایید. به نظر موافق ظاهر است. مگر اینکه «ما» را موصول حرفی بگیریم، ولی آنکه شما میفرمایید خیلی خوب میشود، «ما» موصوله میشود، «مِن» هم بیانیه میشود.
شاگرد 2: مبتدا و خبر چه میشود؟
استاد: خبر میشود «فی ما اوردناه»، «ما» میشود مبتدا.
شاگرد: «مع ما» دیگر مبتدا و خبری در کار نیست.
برو به 0:22:06
استاد: بله؛ یعنی مضاف و مضاف الیه محضه است. خبر نمیخواهد. «مع ما فی ما اوردناه اشارةً من شواهد الصدق».
«فالأظهر أنّ الأمر في روايات ذهاب الحمرة، متردّد» اظهر این است که امر در روایات ذهاب حمره در وادی تقیید نیست. اظهر این است که امر بین یکی از دو چیز است. «متردّد بين الأماريّة على المجهول» ذهاب حمره اماره باشد بر غروبی که مجهول است، «الغالب وقوع الابتلاء بها في الأمصار» که نمیدانیم استتار شده یا نشده است. «و في الأراضي المشتملة على الجبال الغربيّة» جایی که طرف مغربشان کوه دارند مجهول است، خُب، این اماره است. حمل بشود بر مجهولی که در این موارد غالب است. «و بین» یک محمل دوم «القيد الغير اللزومي» قید است، تقیید است، تقیید افضلیت است. تقیید فضیلت است، نه قید لزومی که لازمهاش این باشد که عدهای نماز را اشتباه خوانده باشند. «فبعضها» یعنی بعض روایات ذهاب حمره و مقابلههای استتار، «فبعضها يعطي الجهة الأُولى» که علامیت است «و بعضها يفيد الجهة الثانية» که ندب محض است.
و أقربية حمل هذه الأخبار على أحد الأمرين بالنسبة إلى إرادة التقييد من المطلقات ممّا لا يخفى؛ فإن أريد تصحيح ذلك بالقرائن المنفصلة فعموم البلوى يمنعه؛ و إن أريد صحّة الإطلاق في نفسه لانتهاء الأمر بالآخرة إلى موضوعية الغروب و لو بمرتبة منه، فيدفعه عدم الإجمال في الغروب و إلّا لما عمل بإطلاقه و أنّ الإطلاق و إرادة حدّ خاصّ بنفسه لا سبيل إليه؛ فانظر إلى عبارة يدلّ إطلاقها على كفاية الغروب مع كون المراد الغروب الحاصل بعد سبع دقائق مثلاً من الغروب الحسّي فإنّ ذلك لا يصحّ و لو بتسمية المنفصل شرحاً لا تقييداً.[6]
«و أقربية حمل هذه الأخبار على أحد الأمرين بالنسبة إلى إرادة التقييد من المطلقات ممّا لا يخفى» دوتاست بین علما. یکی گفتند این روایت را حمل میکنیم بر تقیید. پس میشود ذهاب واجب و مطلقات استتار هم محمول بر این تقیید است. یکی هم حمل این است که بگوییم اماریت است یا ندب است، که منافاتی با مطلقات استتار نداشته باشد. میفرماید این حمل اقرب است. «أقربية حمل هذه الأخبار على أحد الأمرين» اینکه یا ندب بود یا علامیت بود، «بالنسبة إلى إرادة التقييد من المطلقات» از آن مطلقات تقیید اراده بشود، ارادۀ تقیید مستفاد از روایات زوال نسبت به مطلقات، که از آن مطلقات هم همین اراده شده، قیداً. «ممّا لا يخفى» که اقرب این است.
«فإن أريد» حالا یک رفت و برگشتهایی دارند در عبارت، به این صورت که میخواهند تقیید را تأیید کنند.
شاگرد: اقربیت به خاطر انداختن مکلفین به اشتباه است؟ اگر آن باشد که اقرب معنا ندارد.
استاد: خود مطلقات که ابا داشت. دوم اینکه لسان مثلاً «أحبّ» ندب بود. لسان استدلال «مطلٌّ» علامیت بود. چندتایی میماند که لسانش هیچی نبود. نه ندب بود، نه علامیت بود. فرمودند وقتی آنها را دیدیم، اینها را بر آنها حمل میکنیم. اقربیت از این باب. اینجا هم که اقرب تعبیر میکنند، یعنی فعلاً میخواهند نتیجۀ فتوایی بگیرند. با همۀ حرفهایی که زدیم، پس معلوم شد که طرف ما هم علماء و فقها بودند، ولی در این دو تا محمل این اقرب است. خود اقرب در حاشیههای عروه فتواست دیگر.
«فإن أريد تصحيح ذلك» تصحیح ذلک یعنی تصحیح تقیید. اگر بگویید مطلقات استتار است و روایات ذهاب قیدش است و میگوید موضوع ذهاب است. «إن أريد تصحيح ذلك بالقرائن المنفصلة» میگوییم درست است مطلقات استتار است ولی خُب، وقتی مطلقات حجت است که ما فحص از همۀ قرائن منفصله کرده باشیم. وقتی فحص میکنیم از قرائن منفصله، دیگر نمیتوانید بگویید اقرب این است که ندب است. مجموعش را که در نظر میگیرید، میشود تقیید. حمل المطلق علی المقید. «فعموم البلوى يمنعه» میفرمایند درست است که ما مطلق را بر مقید حمل میکنیم اما نه همهجا. مطلقی که کثرت ابتلاء دارد و مقید منفصل سبب میشود که این مکلّف به وفور در خلاف واقع بیفتد و نمازهای زیادی را غلط بخواند، اینجور تقییدی را قبول نداریم.
برو به 0:27:41
شاگرد: مخالف میگوید همۀ آنها تقیه است. چند سال مردم تقیهای نماز میخواندند.
استاد: الآن فضای بحث تقیید است نه تقیه.
شاگرد: فرمایش ایشان جایی است که جهت صدور مفروغ عنه است. ولی اگر فرض کنیم همۀ آن روایات تقیهای است که مشهور دارند این را میگویند، چه اشکالی دارد؟
استاد: مشهور فتوا را میگویند، اما اینکه حرفی از تقیه باشد، در کلمات در قرن یازدهم و دوازهم مطرح شده است. فضا، فضای تقیید است نه تقیه، دو تا بحث است.
شاگرد: تقیید در زمانی است که جهت صدور مفروغ عنه باشد. یعنی متکلم در مقام تقیه نباشد، در مقام بیان تمام واقع باشد. عموم بلوی حرف خوبی است، مثل قصد وجه که میگویند. ولی این کجا کاربرد دارد؟ جایی که متکلم در مقام بیان تمام واقع است.
استاد: ببینید الآن یک روایت میفرماید وقتی قرص خورشید غروب کرد نماز مغرب را بخوان. شما میگویید این تقیه است، یعنی ظاهر عبارت حضرت غروب را اراده کرده است، اما نمیتوانستند خلاف این را بگویند. اینجا دیگر ما مطلق و مقیدی نداریم که، بلکه تقیه است. وقتی گفتید تقیه، اطلاق و تقیید فضایش نیست. چرا؟ چون مقید میخواهد مراد جدی از یک مطلقی را که صدر لا عن تقیةٍ بیان کند. شما هیچ وقت نمیگویید لا تکرم الفساق من العلماء، میفهماند که اکرم العلماء تقیه بود. اصلاً فضای استدلالات فقه در زمان محقّق و علامه با فضای قرن یازدهم که تقیه را آوردند، دو مبنا میشد. چند بار هم عرض کردم، نکتۀ مهمی هم هست. یعنی اگر بنا بگذارید بر مبنای علامۀ حلی و شهید اوّل، یعنی حرف مطلق، مقید، مجمل، مبیّن. اگر این را میگویید، یعنی میگویید حضرت وقتی آن مطلق را میفرمودند، مقصودشان همین ظاهر بود، اما ارادۀ جدی آن بود. اما به خلاف تقیه. تقیه وقتی است که حتماً همین مرادشان باشد ولی تقیه کردند. تقیه این است که واقعاً حضرت گفتند وقت استتار نماز را بخوان. بخوان برای اینکه عمرت محفوظ بماند، این میشود تقیید. نمیشود بگویند حضرت مطلق فرمودند بعد قید برایش آوردند.
شاگرد: حتی مطلق هم زمان تقیه نمیشود؟ نمیشود که حضرت در آن واحد این را گفتند که همان تقیه بوده، حفظ جان این بندۀ خدا میشده است، هم اینکه زمانی هم که مقیدش آمد، بتواند شخص عمل کند؟
استاد: مگر مقید مراد جدی نیست؟ مراد جدی در زمانی که تقیةً میفرمودند چه بود؟ همین مفاد تقیهای بود.
شاگرد ۲: استعمال لفظ در اکثر از معنا شاید بشود. هم مرادشان اطلاق باشد هم مرادشان مقیّد.
استاد: مجمل و مبین را به خصوص بگویید. یعنی وقتی حضرت تقیةً فرمودند غروب الشمس، مجمل بوده است؟ یا مبین بوده و فقط تقیه بوده است؟ مجمل نبوده است که بعداً با روایت ذهاب بیایند مجمل را تبیین کنند. طبق مطلق، حضرت فرمودند غروب، چه غروبی منظور است؟ نمیدانیم. اما اگر تقیه بوده، میدانیم چه غروبی منظور است، تقیه بوده است.
شاگرد: اگر مکلف سال بعد میشنوید روایت ذهاب را، با خودش نمیگفت که این معارض است با آنکه پارسال شنیدم. نتیجۀ بیان شما این است که اصلاً مطلق و مقید در فضای غیر تقیه است. اما اگر تقیه وسط آمد، نه مطلق است و نه مقید.
استاد: اگر تقیه آمد، همان مرادی که از مطلق هست، مراد وقت صدور کلام است.
شاگرد: بنابراین اگر سال بعد راوی دیگری آمد و به این راوی گفت من مشرف شدم مدینه و حضرت فرمودند ذهاب حمره، این آقای مکلف طبق فرمایش شما باید تعارض بفهمد.
استاد: احسنت. تعارض یعنی چه؟ یعنی وقتی حضرت میفرمایند غروب، به این غروب قید نمیزنیم یعنی غروبِ ده درجه زیر افق. میگوییم این غروب تقیه بود، تمام.
شاگرد: یعنی اگر فرض کردیم روایات تقیهای بوده است، مکلفی که سال بعد روایات ذهاب را میفهمد، تعارض میفهمد؟ یا این را میفهمد که خُب، آن برای این یک سال بود.
استاد: مثال روایت ابان را که مطرح بود بزنیم. وقتی رفتند خدمت حضرت، فرمودند «فقال علیه السلام اذا غابت الشمس فقد دخل الوقت»[7]. شما میگویید این مطلق است. تقییدش چیست؟ تقییدش این است که بعداً میآیند میگویند که غابت یعنی آن اندازهای غابت زیر افق که حمره هم برود. این قیدش را آوردیم. ما میگوییم اینجا اگر فضا، فضای تقیه بوده است، این غابت یعنی همین غابت و لذا هم خود حضرت همان وقت نماز را خواندند. دیگر عملاً تقیید دارد؟ حضرت نماز را خواندند، سال دیگر میگویند این عمل مقید بود. قبلش که حضرت خواندند و تمام شد. این اسمش مطلق نیست. آن بعدی که میآید، به تعبیر خود شما، معارض این است، معارض است با چیزی که صدرت تقیة.
شاگرد: میگویم این که شما میفرمایید مفروغ عنه است که مطلق و مقید حتماً باید هر دو تقیهای نباشند، اگر تقیه آمد وسط، نه مطلق است و نه مقید. اشکالی ندارد که یک مطلقی فرموده باشند، هم یک سال به این عمل کن تا حفظ جانت بشود، هم سال بعد که من به یک راوی دیگر گفتم میفهمی که منظور چه بوده است. اشکالی دارد؟
استاد: یعنی الآن که مطلق را فرمودند، تقیید را برایش نیاوردند. یک ظاهری دارد، این ظاهر را خیال میکند که مراد بالفعل هست، ولی مراد جدی نیست. با مراد ظاهریاش امر تقیه انجام میگیرد. اینجور میشود فرمایش شما. امر تقیه با این مطلق، با مراد ظاهریاش، حل میشود.
برو به 0:34:58
البته دو تا بیان بود که من یادم نیست که مطلق و مقید در کلام علامه بود، مجمل و مبین در کلام شهید؟ یا فرق داشت؟ در کلمات فقها قبل از اینکه در قرن دهم و یازدهم اصلاً تقیه احتمالش در فضای فقه بیاید، قبلش این دو تا بود. آن هم نه زمان شیخ الطائفه، بلکه زمان محقق اوّل و علامه و شهید. یکی میگفتند مطلق و مقید، یکی مجمل و مبیّن.
شاگرد: پس این یک جمله را شما قبول میکنید که عموم بلویٰ زمانی است که تقیه نباشد. عموم بلویٰ این حرفها را رد میکند، زمانی که ما قبلاً یقین داریم، احراز کردیم که هر دو حکم واقعی است.
استاد: من عرضم این است: فضای مطلق و مقیدی که فعلاً کار با تقیه نداریم. فضا، دو فضاست.
شاگرد: عرضم و اشکالم به حاج آقا این بود که عموم بلویٰ جواب مشهور نیست.
استاد: شما بروید در فضای زمان علامه و شهید، اصلاً در آن فضا اسم نمیبرند از تقیه. اصلاً احتمالش نیست، از عجایب بحث ما همین بود. شیخ الطائفه خلاف نوشتند، خلاف را نوشتند برای تفاوتهای شیعه و سنی. در وقت مغرب میرسند از این اسم نمیبرند که سنی و شیعه با هم فرق دارند. ذهنتان را در آن فضا ببرید. شهید میفرمایند روایت استتار مجمل، روایت ذهاب مبیِّن است، مبیّن آن اجمال. که حاج آقا میفرمایند کجایش مجمل است. ببرید در آن فضا که میگویند روایت استتار مطلق است، روایات ذهاب، مقیِّد است. در این فضا حرف حاج آقا درست نیست؟ مثل علامه میفرمایند ما مطلقات داریم، مقید دارد. حاج آقا میفرمایند «عموم البلویٰ یدفع هذا التقیید» یعنی تقیید الزامی را. در آن فضا، حرف حاج آقا کاملاً درست است که عموم البلوی یدفع التقیید الالزامی برای مطلقی که عموم بلویٰ دارد. شما یک چیزی را اضافه میکنید، اضافهای در آن فضا نبوده است. در فضای مطلق و مقیدی که آن بزرگواران فرمودند، نبوده است.
شاگرد: یعنی شما میفرمایید میشود یک جایی، هم ارادۀ اطلاق بشود هم بحث تقیه. هم امام مطلق بگویند و هم تقیه کنند، که بعد که قید زدند تعارض هم به وجود نیاید، تقییدی باشد برای همان مطلق، در عین تقیه کردن.
استاد: یعنی ظهور اطلاقی مطلق به خاطر تقیه بوده است.
شاگرد: مؤیدش آن روایاتی نمیشود که مثلاً افرادی محضر حضرت میآیند، حضرت هم تقیه کردند، ولی حضرت میگویند سبعین وجهاً، ما هفتاد وجه داریم برای خروج. خُب، این مؤید این است که ما یک بعدی نگاه میکنیم، اما حضرات به همان قضیه، چند بعدی نگاه میکنند.
استاد: یعنی میشود که بگوییم حضرت استتار قرص که فرمودند، خود استتار را اراده کردند، اما مقیداً به اینکه صبر بکنید تا آنقدر استتار عمیق بشود که ذهاب حمره هم بشود. این قید را اضافه داشتند. خود مطلق را که ابراز کردند، مقصودشان بوده است، قید را که نیاوردند به خاطر تقیه نیاوردند. پس مطلق مراد بوده است، اما ظهوری داشته که آن ظهور تقیهای بوده است. یک مراد جدی بوده است که با آن قید بوده که در آن مقام تقیةً نگفتند. بعداً که میگویند خُب، تقیید میشود از باب اصطلاح رایج که مقیِّد کاشف از مراد جدی است. خُب، مراد جدی هم آن وقت همان بود، با قید همراه بود. نگفتنش تقیه بود، نه اینکه اصلاً اساساً تقیه خودش همراه با این بود که مراد جدی هم خلاف واقع باشد.
شاگرد: بالأخره امام که تقیه میکنند میخواهد که این ظاهر از این کلام برداشت بشود یا نه؟
شاگرد ۲: یعنی اگر یکی میفهمید و آن قید را میآمد از حضرت میپرسید، حضرت نفیاش میکردند یا میفرمودند درست فهمیدی فقط به کسی نگو؟
استاد: یعنی ما تقیهای نداریم که مراد جدی از کلام همین است که میفهمیم، ولی این مراد جدی، از روی تقیه است؟ آن سبعین مخرج منافاتی با این ندارد. ولی معقول هست ثبوتاً که طوری باشد که برای غرض تقیه، ظهور بدوی کلام ملغیٰ است، اما دنبالش قیدی میآورند که مراد جدی را که خلاف ظاهر این امر است، مشخص میکند.
شاگرد: یعنی اینجا دو تا مراد جدی داریم؟
استاد: دو تا مراد جدی طولی. یعنی یک مراد جدی ثبوتی، یک مراد جدی هم که مخاطب به خاطر تقیه آن را بفهمند. اینجور مراد جدی، مراد جدی از کلام نیست. مراد جدی است مقارن با القاء کلام که مخاطب این ظاهری را که مراد نیست بفهمد. توریه چطور است؟ مراد جدیتان در توریه همان است که توریه کردید و میخواهید مخاطب هم نفهمد، اما این که مخاطب نفهمد هم یک مراد جدی است. خود توریه کردن برای اینکه او نفهمد هم، مراد جدی شماست، اما نه مراد جدی شما از کلام. مراد جدی شما از اینکه القا کردید کلام را به صورتی که قید را نیاوردید.
شاگرد: پس با تمام این فرمایشات درست میشود دیگر، عموم بلویٰ جواب نیست.
استاد: ببینید آن فرمایش شما روی فرضی است که ما فضای تقیه را مفروض بگیریم.
شاگرد: این جواب کسانی نیست که میگویند تقیه هست.
استاد: برای کسانی که تقیه میگویند و نمیتوانند مطلق و مقید را بگویند؛ و لذا روی این حساب به فرمایش شما با فرض تقیه در فضای تقیه، خود مطلقی که به خاطر تقیه صادر شده عموم بلویٰ کجا مانع میشود؟
و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان
تگ:
موضوع محوری، سند محوری، صدق شواهد، حکم عقل، بنای عقلا، مراد جدی، تقیه، توریه.
[1]. بهجة الفقیه، ص ۶۸.
[2]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 180.
[3]. بهجة الفقیه، ص ۶۵.
[4]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 179، ح 22.
[5]. زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج 1، ص 7:
«إذا سألوا عن مذهبي لم أبح به *** و أكتمه، كتمانه لي أسلم
فإن حنفياً قلت، قالوا بأنني *** أبيح الطِّلا و هو الشراب المحرم
و إن مالكياً قلت، قالوا بأنني *** أبيح لهم أكل الكلام و هم هم
و إن شافعياً قلت: قالوا بأنني *** أبيح نكاح البنت و البنت تحرم
و إن حنبلياً قلت، قالوا بأنني *** ثقيل حَلُوليٌّ بغيض مجسم
و إن قلت من أهل الحديث و حزبه *** يقولون تيس ليس يدري و يفهم»
[6]. بهجة الفقیه، ص ۶۹.
[7]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 180، ح 23.
دیدگاهتان را بنویسید