1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٧٣)- بررسی شیوۀ برخورد قائلین بن ذهاب حمرۀ با...

درس فقه(٧٣)- بررسی شیوۀ برخورد قائلین بن ذهاب حمرۀ با روایات استتار – افضلیت صبر کردن تا ذهاب حمرۀ

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19394
  • |
  • بازدید : 9

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

برخورد علمای باورمند به ذهاب حمرة نسبت  به روایات عمل پیامبر خدا بر اساس استتار قرص

شاگرد: در بحث حمل روایات بر تقیه، حضرتعالی وجوهی فرمودید که مضعِّف حمل روایات استتار بر تقیه بشود. یک نکتۀ دیگر این است که بعضی از روایات غروب، تقریباً بین شیعه و اهل‌تسنن، به صورت متفق روایت شده است. مثلاً روایت حضرت جبرئیل علیه السلام که نازل شدند و اوقات نماز را نماز تعلیم دادند. یا روایت مواقع سهام، مواقع نبل …

استاد: آقایانی که قائل به مشهور هستند، یکی از سؤالات مهمی که برابرشان قرار دارد، همین است. یکی از جواب‌ها که پیشتر از کتاب مرحوم آقای بروجردی خوانده شد، این بود که می‌فرمایند: چطور می‌شود که حضرت [تا ذهاب حمرة] صبر می‌کردند [اما نقل نشده است]؟ فرمودند: استبعادی ندارد؛ اهل سنت و عموم مردم دقت در این جهت کار پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله نداشتند که حضرت صبر می‌کنند تا زوال حمرة بشود و این عدم دقت، باعث می‌شود در نقل مسامحه بکنند و بعد کم کم و به مرور زمان این به فراموشی سپرده شود. امر به ابهام برگزار بشود.

بنابراین دربارۀ روایات نزول جبرئیل علیه السلام و این‌ها را هم می‌گویند که جبرئیل که می‌گوید وقت غروب، این همان غروبی است که آن حضرت علیه السلام نماز می‌خواندند و بعداً هم در روایات مشهور بازتاب یافته است. می‌‌پرسید: چطور آن‌ها این‌طور [بر اساس استتار] نقل کرده‌اند؟ می‌گویند: چون در خصوصیات، دقت نشده بوده … . قبلا بحثش را کردیم و گفته شد که این خیلی عجیب است.

شاگرد: تعبیر روایت، غروب که نیست. تعبیر روایت دارد که «و وقتها وجوبها».

استاد: فرقی نمی‌کند. «غیبوبة القرص»، «سقوط القرص»، «وجوب الشمس»، «غیبوبة حاجبها»، همۀ این‌ها را بگویید، خواهند گفت: این‌ها مفسِّر دارد، شارح دارد. این موارد یعنی ذهاب، یعنی وقتی ذهاب شد، این موارد رخ می‌دهد.

شاگرد: عرضم این بود که روایت استتار را که حمل بر تقیه می‌کنیم، یکی از مضعِّف‌هایش این است که وقتی عین روایت آن‌ها را ما داریم، چطور می‌خواهیم بگوییم این روایت هم تقیه‌ای صادر شده است؟

استاد: فرمایش شما، فرمایشی است که مثل صاحب وسائل را هُل داده است به سوی این‌که بفرمایند: «حیث یغیب حاجبها» نسخ شده است. اما آقای بروجردی، حاضر نبودند قائل به نسخ شوند. می‌گویند: این‌ها اشتباه می‌کنند. حضرت رسول صلّی الله علیه و آله هم صبر می‌کردند تا ذهاب حمره، فقط چون در این جهت مردم دقت نمی‌کردند، نقل نشده است. غروبِ مقارن با ذهاب، موضوع بوده است و حضرت هم نمازشان را همان وقت می‌خواندند، ولی چون مردم در کارها دقیق نبودند، این‌ها نقل نشده است. من آن روز عرض کردم این احتمال از مثل ایشان، فحل میدان فقاهت، خیلی دور به نظر می‌آید. از استتار قرص که اهل‌سنت نماز می‌خوانند تا ذهاب یعنی وقتی که شیعه نماز می‌خوانند، به اندازه‌ای است که شاید دو تا نماز مغرب می‌شود خواند.

شاگرد: هیچ نافله‌ای هم ندارد.

استاد: بله؛ قبلش نافله هم ندارد. در روایت وسائل بود که حضرت صلّی الله علیه و آله وقتی غروب می‌شد، چنین بودند که «لا يؤثر على‏ صلاة المغرب‏ شيئا إذا غربت الشمس حتى يصلّيها»[1]. یعنی تا وقت مغرب می‌رسید، حضرت هیچ کار دیگری حاضر نبودند بکنند. سریع نماز مغرب را می‌خواندند. با این فرضِ مرحوم آقای بروجردی، باید بگوییم نه، صبر می‌کردند تا ذهاب می‌شد و بعد می‌خواندند، اما مردم دقت نکرده‌اند. مسامحه در کار بوده است. مرتب ناقلین عمل آن حضرت گفته‌اند: غروب، غروب و گفته‌اند که آن حضرت، وقت غروب می‌خواندند و بعدا تصور شده است که  استتار منظور است، حال آن‌که غروبی که حضرت می‌خواندند، با فاصلۀ دو تا، سه تا نماز مغرب از استتار بوده است و مستمراً هم کارشان این‌طور بوده که با همین فاصله می‌خوانده‌اند؛ چون قبل از این، وقت نماز مغرب نرسیده بود که بخواهند بخوانند.

شاگرد: یعنی آیت الله بروجردی، در جمع میان روایات، این روایت را مفسِّر آن روایت می‌گیرند.

استاد: یعنی می‌گویند تقیه به جاست. چرا تقیه به جاست؟ نه به خاطر این‌که نسخ شده است. صاحب وسائل فرمودند که مثلاً حضرت رسول صلّی الله علیه و آله سال‌ها وقت استتار می‌خواندند، بعد عمل ایشان، نسخ شده است. زمان خود پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله  نسخ شد و آن حضرت، وقت زوال حمرة خواندند. آقای بروجردی نمی‌فرمایند که نسخ شده است. می‌گویند: حضرت همیشه وقت زوال می‌خواندند، مردم دقت نکردند. چون در توصیف فعل حضرت، دقیق نبودند، گفته‌اند: «صلّی صلّی الله علیه و آله صلاة المغرب عند الغروب». حال آن‌که در هنگامِ غروب عرفی نبوده است. در وقت غروب و یک مقدار دیگر پس از آن بوده است که زوال حمرة می‌شد.

 

برو به 0:06:35

ذهن بنده با حرف شما همراه است. فرمایش شما این است که روایاتی است که لسانش میان فریقین مشترک است. این لسان واحد، با عمل‌کرد آن‌ها دارد تفسیر می‌شود که فریقین که دارند می‌گویند، دارند غروب را می‌گویند و غروب همان است که همه می‌فهمند و آن‌ها هم فهمیده‌اند و نمازشان را هم دارند می‌خوانند و مهم‌تر این بود که متعدد در روایات اهل‌بیت علیهم السلام عمل جدشان نقل شده بود. حتی ذیل آن روایت نسخ هم، صاحب وسائل فرمودند که نسخ شده است. حضرت که روایت نسخ را نگفته بودند. صاحب وسائل در عبارت «کان رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلم یصلّی المغرب»، بر خلاف ظهور واضح، گفتند معنای کان یعنی این که بود و بعداً نُسِخَ یعنی نسخ شد. خُب، «کان» [پیش از فعل مضارع] برای استمرار است، نه برای نُسِخَ، [در خود روایت] اسمی هم از نسخ نیست. ایشان مجبور بودند برای جمع روایات بر اساس مذهب مشهور، این‌ها را بگویند. لذا روایاتی فریقین دارند که لسانش واحد است. غیر از لسان روایات، توافق بر نقل عمل‌کرد هم هست، و این‌ها می‌رساند که پس ذهاب حمرة علامت است، علامت تیقن است، نه علامت حدوث.

شاگرد 2: اگر اشتباه نکنم، مرحوم مجلسی اوّل به همین نکته توجه داشته‌اند؛ می‌گفتند: این روایات ما را اهل‌سنت هم نقل کرده‌اند و دلیل بر این است که این‌ها تقیه‌ای است.

استاد: بله. به بیان دیگر، گفته‌اند: شما می‌گویید: فریقین نقل کرده‌اند، همین حرف شما دارد تقیه را جا می‌اندازد، نه این‌که خلاف است. حالا ایشان مقصود دیگری داشتند.

تقیه در نقل روایت

شاگرد: این را مد نظرم بود. منتها یک وقت می‌گوییم امام صادق علیه السلام هم همان حرف اهل‌سنت را تکرار می‌کنند، خُب، ممکن است تقیه باشد. اما یک وقت می‌گوییم عین همان روایت آن‌ها را می‌فرمایند. روایت جبرئیل، روایت مواضع نبل، عین همان است.

استاد: مرحوم مجلسی در بحار این مطلب را دارند. می‌فرمایند: «من لطیف التقیة»، یکی از تقیه‌های خیلی لطیف تقیه در خود روایت است. روایتی در کافی و در عیاشی نقل شده است. آن‌ها گفته بودند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرموده‌اند: «ستدعون الی سبّی فسبّونی و ستدعون الی البرائة منّی فلا تبرئوا منّی فانّی ولدت علی الفطرة». امام علیه السلام فرمودند «کذبوا علی علیٍّ صلوات الله علیه. لم یقل لا تبرّئوا منّی و قال صلوات الله علیه فستدعون الی البرائة منّی فانّی علی دین محمد صلّی الله علیه و آله و سلم فانّی ولدت علی الفطرة»[2].

شاگرد: یعنی هم «تبرّئوا»، هم صبر کنید؟

استاد: گفتند: «اذا تدعون الی سبّی فسبّونی، ستدعون الی البرائة منّی فانّی علی دین …»، حضرت فرمودند این بوده است، این‌ها تغییرش دادند و گفتند: «و ستدعون الی البرائة منّی فلا تبرءوا منی». این‌ها «فلا تبرّءوا» را اضافه کردند.

شاگرد: این‌طور برداشت کردند. ایشان گفتند من بر دین پیغمبرم، پس از مسلمان نمی‌شود برائت گرفت. لازمه‌اش را گفتند.

شاگرد: تقیه لطیف چه بود؟

استاد: در دو جای بحار هست. یکی در جلد سی و نه، باب کفر من سبّه صلوات الله علیه. یکی هم جلد هفتاد و دو، باب التقیة و المداراة. هر دوتا را مرحوم مجلسی بحث می‌کنند. جلد سی و نه از ابن ابی الحدید در فرق بین سبّ و برائت و این‌ها نقل می‌کنند، مطالب خوبی دارند. مقصود من این کلمه‌اش بود که یک احتمالی که مرحوم مجلسی می‌فرمایند این است که خود حضرت وقتی که گفتند که جد ما نگفته‌اند: «لا تبرءوا منی»، در نفس روایت کردن تقیه کرده است. در نقل روایت تقیه کرده است. بعد می‌گویند از تقیه‌های لطیف است.

شاگرد: یعنی چه؟

استاد: علی أیّ حال مثل عمل تقیه چطور است؟ فتوای تقیه چطور است؟ این هم روایت را به نحوی که موافق نظر آن‌ها باشد روایت می‌کنند. الآن که شما گفتید به ذهنم آمد که مرحوم مجلسی می‌گویند این هم یک جور تقیه است. در هر حال، به عنوان بحث می‌خواهم بگویم، نمی‌خواهم بگویم حرف شما مردود است یا مقبول است. می‌خواهم حرف‌های مقابل حرف‌تان را هم در نظر بگیرید، بعداً با لحاظ آن جواب‌ها مطلب را سر برسانید.

 

برو به 0:12:31

شاگرد: در این‌جا چطور تقیه شده است؟

استاد: به‌عنوان مثال واقعاً امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده‌اند: «لا تبرءوا منی»، اما الآن حضرت در شرایطی بود که صلاح نبود این «لا تبرءوا» جدشان را بگویند، تقیه بود که بگویند جد ما گفتند «لا تبرءوا». لذا حضرت می‌گویند روایت هست، اما «لا تبرءوا» نیست. در خود نقل روایت تقیه می‌کنند.

شاگرد: روایتی داریم راجع به میثم که همین را تأیید می‌کند.

استاد: ما هم سر همین روایت بود که بحث می‌کردیم. ما مَنَعَ میثم، یا ما مُنِعَ میثم من التقیة.

شاگرد: یک احتمال این بود که حضرت واقعاً فرموده باشند «لا تبرءوا منی» …

استاد: این یک احتمال است. یک احتمال هم این هست که آن روایتی که از خود معصوم هم هست که حضرت فرمودند «فلا تبرءوا منّی»، در نقل آن تقیه کرده‌اند. ولی این‌که من در حافظه‌ام است مرحوم مجلسی این یکی‌اش را تقیه گرفته بودند. در دو جا هم هست، جلد سی و نه و هفتاد و دو.

شاگرد: به جای این‌که این روایت را مراجعه کنیم، روایات افاضه و روایات صوم را مراجعه کنیم.

استاد: ما عکس‌هایش را هم دیدیم. در عرفات در طرف مغرب، وقتی غروب می‌شود که خورشید برود پشت کوه. لذا حضرت می‌فرمایند چون در عرفاتی، خورشید می‌رود پشت کوه و نمی‌فهمی در افق مستوی غروب کرد یا نکرد، به حمرۀ مشرقیه نگاه کن، دلت دیگر جمع باشد.

شاگرد: یعنی جنبۀ علمی دارد نه جنبۀ واقعی؟

استاد: بله دیگر، عین همین‌جا. جنبۀ علامی دارد نه جنبۀ موضوعی.

شاگرد: من می‌گویم شاید سائل که سؤال کرده است، به قصۀ شیعه و سنی توجه داشته است. چون سنی‌ها که هر وقت وقتش بشود افاضه می‌کنند، خُب، اگر قرار بود ما هم مثل آن‌ها باشیم، ما هم با آن‌ها افاضه می‌کردیم. همین که آمده و سؤال پرسیده است، یعنی احتمال اختلاف می‌داده است، بنابراین می‌خواهد از امام  بپرسد که چه زمانی باید افاضه کرد؟

شاگرد 2: خُب، در نماز مغرب هم خیلی‌ها آمدند و سؤال کردند.

شاگرد: افاضه یک چیز واضح‌تر است. افاضه، دسته جمعی است.

شاگرد 3: مرحوم نراقی طبق «تُفیض» معنی کرده بودند، یعنی شما چه زمانی افاضه می‌کنید؟ شاید مؤیِّد ایشان باشد که از روی تقیه‌ نبوده است و به همین دلیل از امام سؤال می‌کند.

استاد: یعنی منظورتان تأیید حرف ایشان است؟

شاگرد 3: بله.

استاد: رد فرمایش ایشان می‌شود. اگر فضا، فضای تقیه بوده است، اهل‌سنت مواظب بوده‌اند، نمی‌آید بگوید: «متی نُفیض». حضرت آن‌جا باید بگویند که همراه جمعیت افاضه می‌کنیم.

شاگرد 3: می‌خواهند بگویند تقیه نبوده است دیگر.

استاد: ایشان می‌خواهد بگوید تقیه بوده است.

شاگرد: من می‌گویم سنی‌ها که داشتند می‌رفتند. کسی که شیعه است، اگر مسأله برایش نبوده است، با آن‌ها می‌رفته است. این‌که می‌آید سؤال می‌کند، یعنی مساله، محل اختلاف بوده است و عمل اهل‌سنت را قبول نداشته است و آمده سوال می‌پرسد.

شاگرد 2: تمام اعمال حج را هم آن‌ها انجام می‌دهند. از همۀ این اعمال هم پرسیده‌اند. صرف انجام دادن آن‌ها که باعث نمی‌شود ما سؤال نکنیم.

استاد: مقصود ایشان این است که شیعه می‌دانستند که یک تفاوتی مسلک اهل بیت علیهم السلام با عامه دارد. لذا می‌گوید: «متی تُفیض» یا «نُفیض»، فرقی نمی‌کند.

شاگرد 2: عرض من این است، می‌گویم از کجا فهمیده می‌شود؟ یک سؤال پرسیده است که چه زمانی افاضه کنیم. خُب، خیلی سؤال‌های دیگر هم پرسیده‌اند، مثلاً پرسیده‌اند چطور رمی کنیم یا مثلا حلق و تقصیر را ترک نکرده‌اند اما از امام پرسیده‌اند، این هم مثل آن‌هاست. یک مجموعه سؤالات هم که نیست که بگوییم معلوم است یک عموم بلوایی در کار است. علاوه بر این‌که، در جواب وقت افاضه، غربت الشمس هم داریم. هم غروب را داریم و هم حمرة را.

بل يمكن أن يقال: إنّ‌ الفتاوى المعبّرة بالعلامتيّة، تابعة لهذه النصوص المعبّرة بالعلاميّة، لا يستفاد منها القيديّة و لسانها تغاير لسان التعبّد بالقيدية؛ و هل يحتاج المعلوم إلى العلامة و هل ينتظر للعلامة إلّا مع الجهل و هل يضرّ بالعلاميّة كون العلامة أخصّ‌ من ذيها، بل الغالب فيها الأخصّية.[3]

اتفاق فتاوا بر علامیت ذهاب حمره

استاد: در همان باب افاضه بود. همین‌هایی را هم که الآن صحبت شد به یک بیان خیلی خوبی حاج آقا دارند.

تاکنون بحث حاج‌آقا دربارۀ استظهار و جمع میان نصوص بود. الآن می‌آیند سراغ فتاویٰ. همان فتاوایی که بر اساسش گفته می‌شود مشهور قائل به ذهاب هستند. حاج آقا می‌فرمایند: از کجا می‌گویید مشهور به عنوان موضوعیت، قائل به ذهاب‌اند؟ لسان فتاوا هم همان لسان نصوص است. هر چه استظهار عرفی از نصوص است، فتاوا هم بر اساس همان است، فرقی نمی‌کند. اگر لسان نصوص علامیت است، لسان فتاوا هم اتفاق دارد بر علامیت. علامت یعنی علامت، نه موضوع. ذهاب علامت غروب است؛ پس موضوع غروب است، ذهاب علامت است.

«بل يمكن أن يقال: إنّ الفتاوى المعبّرة بالعلامتيّة» نمی‌دانم به قلم آمده یا نه ولی از نظر ادبی «علامیة» باید باشد. آن‌هایی که «ة» دارد در نسبت، «ة» می‌افتد.

«بل يمكن أن يقال: إنّ الفتاوى المعبّرة بالعلاميّة [یا «بالعلامتيّة»]، تابعة لهذه النصوص المعبّرة بالعلاميّة» این‌جا «علامیة» است.

«لا يستفاد منها القيديّة» همین‌طور که از نصوص قیدیت استفاده نمی‌شد، از فتاویٰ هم استفاده نمی‌شود.

«و لسانها تغاير لسان التعبّد بالقيدية» لسان روایات، لسان علامیة، «ها» را اگر به علامیت بزنیم، خیلی لطیف می‌شود. لسان علامیت «تغاير لسان التعبّد بالقيدية». مغایرت دارد با لسان این‌که متعبد باش به این‌که غروبی که می‌گوییم قیدش این است که باید یک ربع، بیست دقیقه دیگر هم صبر کنی. استتار قرص مقیداً به بیست دقیقه صبر کردن. علامت این نیست.

شاگرد: از فتاوا منظورشان فتاوای قدما است؟ و الا در متأخرین که این بحث‌ها صبغۀ موضوعیت پیدا کرده است.

استاد: بله. وقتی می‌گویند مثلاً نصوص و فتاویٰ، منظور از فتاویٰ، فتاوایی است که زیربنای فقه را به عنوان شهرت محقق کرده است و لذا مثلاً فتاوای بعد از محقق را دیگر نمی‌گویند فتاویٰ. آن‌ها هم فتاویٰ است، ولی می‌گویند متأخر المتأخرین. رئیس المتأخرین هم می‌گویند شیخ الطائفة است. یعنی از شیخ طوسی به بعد دیگر متأخرین هستند. شیخ مرز است. متأخر محقق اوّل‌اند، صاحب شرایع. متأخر المتأخرین دیگر می‌شود مرحوم محقق اردبیلی و شهید ثانی و این‌ها. کاشف اللثام و این‌ها هم که دیگر اصلاً از متأخر المتأخرین هم آن طرف‌ترند. دیگر دوره‌ای است که فقه یک رنگ بسطی پیدا کرده … .

«و لسانها تغایر» یعنی لسان علامیت مغایرت دارد با لسان تعبد به قیدیت.

«و هل يحتاج المعلوم» معلوم یعنی چه؟ یعنی غروب الشمس. که هم عنواناً غروب معلوم است و ابهام ندارد و هم مصداقاً، داریم می‌بینیم.

«و هل یحتاج المعلوم الی العلامة». چیزی که معلوم است مصداقاً، من دارم می‌بینم غروب شد، دوباره علامت غروب یعنی چه؟ «اذا غربت الشمس» داری می‌بینی خورشید غروب کرد، بعد بگوییم علامت غروب، این است. دیگر علامت نمی‌خواهد. «هل یحتاج المعلوم الی العلامة». چه زمانی غروب شمس علامت می‌خواهد؟ آن وقتی که طرف مغرب کوه است. آن وقتی که ابر است. آن وقتی که مانعی است که ما نمی‌فهمیم، آن وقت علامت می‌خواهد. می‌گوید حالا که مانع است، طرف مشرق را نگاه کن، وقتی ذهاب حمرة شد، مطمئنی که خورشید هم غروب کرده است.

« و هل ينتظر للعلامة إلّا مع الجهل» انتظار علامت چه زمانی داریم؟ آیا غیر از این است که وقتی انتظار علامت کشیده می‌شود که جهل وجود داشته باشد؟ وقتی که که خود موضوع را ندانیم.

«و هل يضرّ بالعلاميّة كون العلامة أخصّ من ذيها» اگر علامت اخص از ذو العلامة باشد، مضر به علامیت می‌شود؟ خیر؛ غالب علامات اخص از ذو العلامة است. اذا سئلک بکفّه فهو فقیر، این علامت است. حالا یعنی مثلاً همان لحظه‌ای که سؤال کرده فقیر است؟ نه. منظور از این اخص که می‌گویند اخصیت زمانی است. یعنی لحظه‌ای که علامت محقق بشود، همان لحظه ذو العلامة باشد، نه. علامت تیقن است.

 

برو به 0:23:49

نعم، بعض الروايات لا يجري فيها الحمل على العلامة على المجهول، بل يتعيّن التصرّف فيها بالحمل على الفضيلة، كما فيه محبّة رؤية كوكب أو ثلاثة أنجم؛ فإنّها ظاهرة في الندب، فيحمل ما يساوقه في التعبير و لا ظهور له في الندب عليه و مثل موثقة «يعقوب بن شعيب» مسّوا بالمغرب قليلاً. فإنّ‌ عدم تعيين الحدّ و التعليل بالمرتكز المعلوم عدم دخالته في حكم إلزامي، يوجب الحمل على الندب لو سلّم ظهورها في غيره، خصوصاً بعد ورود رواية عبد اللّٰه بن المغيرة الناصّة على عدم اللزوم، أي عدم لزوم رعاية المغيب عن غير أُفق المصلّي المؤيّدة بالاعتبار الصحيح في كرؤيّة الأرض حيث لا يمكن فيها مراعاة المغيب عن جميع الأرض و لا حدّ للمجاور و لم يعيّن ذهاب الحمرة في الموثقة و في هذه الرواية.

افضلیت صبر کردن تا ذهاب حمره

«نعم، بعض الروايات لا يجري فيها الحمل على العلامة على المجهول» از اینجا می‌روند سراغ روایاتی که محملش ندب است. «بعض الروايات لا يجري فيها الحمل على العلامة على المجهول» علامیت به لسانش نمی‌خورد.

«بل يتعيّن التصرّف فيها بالحمل على الفضيلة» باید بگوییم این روایت، دالّ بر افضلیت تأخیر است. نه این‌که ذهاب حمرة علامت باشد. بهتر این است که صبر کنید. مثل روایاتی که «فيه محبّة رؤية كوكب أو ثلاثة أنجم»، «انّی أحبّ اذا صلّیت المغرب ان اریٰ فی السماء کوکباً». می‌فرمایند این لسان، لسان ندب است. تأکید دارند روی کلمه محبت. محبت ندب است. علامیت که «أحبّ» ندارد. البته در ثلاثة انجم، احبّ نبود. در ثلاثة انجم، لا یحلّ الافطار بود. حتی یبدوا لک ثلاثة انجم.

«فإنّها ظاهرة في الندب» یعنی محبت رؤیت، ظهور در ندب دارد.

شاگرد: احبّ با احتیاط هم نمی‌سازد؟

استاد: تعبیر حاج آقا این است که «یتعیّن». ولی این‌جا، این سؤال در ذهنم بود که آیا محمل این‌ها فقط ندب است، آن هم ندب تقییدی تعبدی؟ یا خیر، حِکَم ندب خیلی گسترده است. خود احتیاط، خود مشی بر یقین، همۀ این‌ها خودش از مبادی احتیاط است. به معنای فصل.

شاگرد: در آن بحث هم خود ایشان یک بار بر احتیاط حمل کردند.

استاد: و لذا من احتمال می‌دادم که آن‌ها را متأخر نوشته باشند. این جزوه را قبلاً نوشته بودند. این را هم به عنوان فائدة چون جدا بوده است، اصلاً شماره نگذاشته‌اند. اتفاقاً صحبت هم شد که این را کجا بگذارند. دیدیم حیف است در کتاب نیاید؛ حاج آقا نوشته است. این چند صفحه را به عنوان تکمیل و فائدة این وسط گذاشتند. لسانش دو لسان است و بعید نیست که زودتر نوشته بودند. لذا چنین بر می‌آید به این‌که همان‌هایی را هم که ایشان محمل بر ندب می‌گیرند، قابلیت سنجش ملاک و حمل بر علامیت و احتیاط را دارد، ولو منافاتی هم با حکم بالفعل ندب نداشته باشد.

شاگرد: آن‌جا یکبار می‌گویند استحباب، یک‌بار هم می‌گویند احتیاط. هر دو را احتمال می‌دهند.

استاد: اما این‌جا، این‌ها را از یک‌دیگر جدا می‌کنند. لسان این‌ها را کاملاً جدا می‌کنند.

«نعم، بعض الروايات لا يجري فيها الحمل على العلامة على المجهول» لا یجری «بل يتعيّن التصرّف فيها بالحمل على الفضيلة … فإنّها ظاهرة في الندب» چون عبارت محبت را دارد و …

«فيحمل ما يساوقه في التعبير و لا ظهور له في الندب عليه» بعضی روایاتی را که لسانش لسان ندب نیست، اما اسمی از استتار و ذهاب حمره هم نبرده است، این‌ها را می‌گویند یحمل علیه، حمل می‌کنیم بر ندب، به شارحیت این ندب‌هایی که هست.

پس «فيحمل ما يساوقه» اینها را، یعنی آنهایی که ربطی به استتار و علامیت ندارد. یساوق یعنی این. علامیت نیست، استتار هم نیست، ولی ظهور در ندب هم مستقیماً ندارد، نمی‌فرمایند حضرت احبّ. «فيحمل ما يساوقه في التعبير و لا ظهور له في الندب عليه» بر همین‌هایی که محمول بر ندب بودند، ظهور در ندب داشتند.

«و مثل موثقة يعقوب بن شعيب مسوا بالمغرب قلیلا»‌، «مسوا بالمغرب‏ قليلا فإن الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا»[4]، «فإنّ عدم تعيين الحدّ» مسّوا قلیلا، تعیین حد نشد. چقدر؟ معلوم نیست، قلیلاً.

«و التعليل بالمرتكز»، «فان الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا». خورشید نزد شما زودتر از ما غروب می‌کند. می‌دانیم که ربطی به هم ندارد، آن‌ها یک مغربی برای خودشان دارند، «علیک مشرقک و مغربک».

«و التعليل بالمرتكز المعلوم عدم دخالته في حكم إلزامي» می‌دانیم که هر کسی مغرب خودش را دارد. حکم الزامی در کار نیست. با ضمیمه به همدیگر که اوّلاً تعیین حد نشده است، ثانیاً تعلیل یک تعلیلی است که مخالف واضحات است، «يوجب الحمل على الندب» می‌گوییم مستحب است که صبر کنی تا تمسیه صادق بشود و مغیب شمس عند آفاق المجاورة هم بشود.

«يوجب الحمل على الندب لو سلّم ظهورها في غيره» اگر قبول کنیم که روایت یعقوب بن شعیب ظهور در غیر ندب دارد. اگر ظهور در ندب دارد که هیچ. اما اگر قبول کنیم که ظهور در وجوب دارد؛ با این بیان که مسّوا امر است، یعنی مسّوا وجوباً. اگر بگوییم ظهور در غیر ندب دارد، آن وقت با این چیزها حملش می‌کنیم. یعنی دیگر ظهور در ندب نیست، ولی ما برمی‌گردانیم و حملش می‌کنیم بر ندب.

شاگرد: اگر در خود روایت است چرا حمل کنیم؟ این قرائن در خود روایت است دیگر.

استاد: «عدم دخالته» در خود روایت نیست، از روایت دیگر است. چند بار دیگر هم فرمودند. از کجا می‌دانیم مغیب شمس آن‌ها لازم المراعاة ما نیست؟ این روایت می‌گوید: «فان الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا فمسّوا قلیلا». مسّوا قلیلاً درست است، قرینۀ داخلیه است. اما معلوم بودن این که لازم نیست صبر کنیم برای مغیب آن‌ها، از روایت دیگر معلوم می‌شود.

«خصوصاً بعد ورود رواية عبد اللّٰه بن المغيرة» روایت در باب شانزدهم، حدیث بیست و دوم[5] است که قبلا هم آن را مفصل بحث کردیم.

«رواية عبد اللّٰه بن المغيرة الناصّة على عدم اللزوم» یعنی عدم لزومِ مراعات غیبوبت شمس در آن‌جا.

«أي عدم لزوم رعاية المغيب» یعنی مغیب شمس «عن غير أُفق المصلّي» نباید صبر کنید تا جاهای دیگر هم غروب کند. «المؤيّدة» این روایت «بالاعتبار الصحيح» کلمۀ اعتبار را اوایل این مباحثه بحث کردیم. گذشت که در کتب متعدد فقها زیاد به کار رفته است. اعتبار یک چیزی بود که نه کتاب بود، نه سنت بود، نه اجماع بود، نه عقل به آن معنایی که معروف است. قیاس هم نبود. چه بود؟ چند روز بحث کردیم. یکی‌اش این‌جاست که حاج آقا فرمودند.

می‌فرمایند: «المؤيّدة بالاعتبار الصحيح في كرؤيّة الأرض» یعنی وقتی زمین کروی است، و اعتبار صحیح مؤید این است که زمین کره است، پس ممکن نیست که صبر کنیم تا در همۀ آفاق غروب کند. می‌گوییم: آفاق نزدیک مراد است، می‌گویند: نزدیک تا چه اندازه؟ دو فرسخ؟ یک فرسخ؟ ده فرسخ؟ ترجیح بلا مرجح است.

«حيث لا يمكن فيها» یعنی در کرویت ارض «مراعاة المغيب عن جميع الأرض» چرا؟ چون اگر بخواهیم مراعات کنیم، اصلاً نمی‌توانیم نماز بخوانیم. نماز مغرب را نباید بخوانیم؛ چون هر چه صبر کنیم، هنوز جایی هست که خورشید غروب نکرده است. «حيث لا يمكن فيها مراعاة المغيب عن جميع الأرض» خُب، می‌گوییم آفاق مجاوره مراد است، می‌فرمایند: مجاور حد ندارد. «و لا حدّ للمجاور» چقدر نزدیک باشد؟ تعیین شرعی نشده است که ما این را حمل بر آن بکنیم.

«و لم يعيّن ذهاب الحمرة في الموثقة و في هذه الرواية» فی الموثقة یعنی موثقة یعقوب بن شعیب. فی هذه الروایة یعنی عبدالله بن مغیرة. در هیچکدام از این دو روایت، اسمی از ذهاب اصلاً برده نشده است. پس این روایات، بهترین محملی که دارد ندب است، نه علامیت که محمل بشود بر ذهاب حمره و علامیت آن.

و يؤيّد ذلك رواية «أبان بن تغلب» في صلاته عليه السلام قبل ذهاب الشعاع مؤيّداً بقوله و تصريحه بكفاية الغروب. و ضعف الإسناد لا يضرّ بتقوية المطلقات الصحيحة.

«و يؤيّد ذلك رواية أبان بن تغلب» روی فرض همان نسخۀ اصلی که بعد از ابان «واو» بود. ابان راوی از ربیع نبود. عن ابان بن تغلب عن الربیع بن سلیمان، این اشتباه بود. عن ابان بن تغلب و الربیع بن سلیمان[6]. حاج آقا می‌فرمایند روایت ابان. این درست است نه آن که در وسائل چاپ اسلامیه هست. وسائل چاپ آل البیت علیهم السلام را یادم نیست.

شاگرد: آن‌جا هم «عن» آمده است.

استاد: عجب آن هم «عن» است، پس معلوم می‌شود که در نسخۀ صاحب وسائل مسامحه صورت گرفته است. یعنی ابان شده راوی از سلیمان و حال آن‌که این‌طور نیست. ابان خودش راوی است، با سلیمان و عده‌ای دیگر.

 

برو به 0:33:47

«يؤيّد ذلك رواية أبان بن تغلب في صلاته عليه السلام» این «صلاته» یعنی نماز خواندند. امام صادق سلام الله علیه خودشان نماز خواندند «قبل ذهاب الشعاع» یعنی ابان می‌گوید: «و نحن ننظر الی شعاع الشمس»، «مؤيّداً بقوله» دنبالش هم خود حضرت فرمودند که نماز مغرب را وقت غروب می‌خوانیم. شعاع هم باقی است، باقی باشد.

«مؤيّداً بقوله علیه السلام و تصريحه بكفاية الغروب» امام تصریح فرمودند که غروب کافی است. می‌گوییم: روایت ابان بن تغلب ضعیف السند است. این روایت فقط در امالی صدوق بود. نکته خیلی خوبی را حاج آقا تذکر می‌دهند: «و ضعف الإسناد لا يضرّ بتقوية المطلقات الصحيحة» روایت ضعیف است اما روایت ضعیف صفر نیست. وقتی ما سندمحوری و دو ارزشی با سند برخورد می‌کنیم، ضعیف، ضعیف است. اما اگر بگوییم روایت ضعیف، ضعیف است یعنی حد نصاب حجیت را ندارد. نه این‌که هیچ ارزشِ صدق ولو دون حد نصاب ندارد. به عبارت دیگر منطقِ درصد، ارزشی برای این قائل است. اگر بگوییم یا حجت است یا نیست، صفر و یک، ضعیف حجت نیست و تمام. یحرم العمل به.

اما اگر بگویند فضای حجیت و روایات، فضای صفر و یک نیست. آن برای حد نصاب حجیت است، برای مشکوک الحجیة، مقطوع عدم الحجیة است  و الا فی حد نفسه، به روایت ضعیف نگاه می‌کنید، نمی‌شود بگویند صفر است. احتمال صدق دارد. روایت ضعیف با روایت موضوع فرق دارد. موضوع یعنی دروغ است، کذب است، قطع داریم که ارزشش صفر درصد است. اما روایت ضعیف، راوی‌اش ضعیف است. احتمال صدق دارد.

شاگرد: روایت ضعیف اگر کنار چند روایت صحیح قرار بگیرد، تقویت می‌شود یا اگر فقط تعدادی مثلا پنج روایت ضعیف داشته باشیم باز هم می‌توانند با هم یک دلیل را تشکیل بدهند؟

استاد: الآن کلاس فنی ما می‌گوید: خیر. این ‌که می‌گویند مسلک نجف و قم [این جا خودش را نشان می‌دهد]. اگر مسلک قم قوی بشود، اشکالاتش برطرف بشود، ضوابطش منقح‌تر بشود، گمان می‌کنم در آینده همین اتفاق می‌افتد. یعنی ما می‌توانیم، محال نیست که ضعفاء السند، در یک تشابک شواهد – من تعبیر می‌کنم تشابک – شرکت کنند که آخر کار می‌بینیم خروجی این شبکه، بسیار قوی‌تر از روایت صحیح است. شما یک روایت صحیح را معتبر می‌دانید، اما چند تا روایت ضعیف با تشابک شواهد [گاهی قوی‌تر از آن است]. من مواردش را قبلا پیدا کرده بودم، مثلاً در نقض علم اجمالی، علم اجمالی می‌گویید منجز است، در آن‌جایی که یک غنم موطوئه در یک گله قرار دارد. خُب، علم اجمالی می‌گفت: شبهه محصوره است، باید فلان طور رفتار بشود، یک روایت بود ضعیف هم بود، بر قرعه یا اخراج یکی، همه به آن، عمل کرده بودند. صاحب جواهر فرمودند: وقتی اصحاب به این عمل کرده‌اند، سند ضعیف است، [مشکلی نیست] خُب، ضعیف باشد. یعنی خود این‌که شما می‌گویید عمل جابر سند است، این خودش یک نحو تشابک شواهد است. یعنی خود فهم علما، موافقت با ارتکازشان، جا گرفتن به عنوان فرهنگ اهل بیت علیهم السلام، در بین فقهای فقه اهل بیت علیهم السلام، [یک نحو تشابک است]. اگر سند را نگاه کنید، سند ضعیف است. اما همۀ این‌ها را که می‌بینیم، می‌بینیم درست است روایت. انسان به اطمینان می‌رسد که این موثوق الصدور است، مطلب همین است.

نظیرش در یک سایتی بود که سلفی‌ها مطلب می‌نوشتند. یکی از این طلبه‌های سلفی آمده بود نصیحت به جوان‌های شیعه می‌کرد، از کتب اهل سنت یازده طریق، نه یازده کتاب – کتاب که صدها بود – یازده طریق روایت آورده بود از خود اهل سنت بر این‌که «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ»[7] نازل شده در این‌که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه انگشتر بخشیده است. آمده بود هر کدام را خدشه کرده بود. می‌گفت: فلان راوی را گفته‌اند فیه تشیّع. آن را گفته‌اند: فیه اختلاف. یک جایی در سند یک کسی را پیدا کرده بود که یک چیزی برایش گفته بودند. آسان هم هست. آخر هم گفته بود دیدید، همۀ یازده طریق ضعیف بود. پس ای جوان‌های شیعه بیایید سنی بشوید، دست از تشیع بردارید.

خُب باید بپرسیم که اولا چرا شما این روایات را نقل کرده‌اید. ثانیا: شما چرا ضعیف‌ها را فقط نقل کردی؟ ثالثا: این‌که یازده طریق آورده‌ای و بر هر کدام را یک ایرادی می‌گیری، خُب منصفی این یازه طریق را ببیند، یازده طریق جور و واجور، به این نتیجه می‌رسد که با این همه طرق مختلف، تبانی بر کذب کرده‌اند؟!

شاگرد: آن‌ها تواتر ندارند؟

استاد: تواتر را قبول دارند.

شاگرد: این تواتر است دیگر. در تواتر دیگر سراغ سند نمی‌رویم.

استاد: نه، تواتر که نیست، تواتر بیش از این است.

شاگرد: یا دوازده تا است یا ده تاست.

استاد: اصلاً خود تواتر عنصر منطق تشکیک است، درصدی است. ما فوری در منطق ارسطو می‌گوییم یمتنع تواطئهم علی الکذب. امتناع برای عقل است. کجا می‌رسد امتناع روی حساب احتمالات؟

و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان

 

تگ:

استتار، ذهاب حمره، تقیه، حدیث ضعیف، نسخ عمل پیامبر خدا.

 


 

[1]. وسائل الشيعة، ج ‏4، ص 189، ح 9.

[2]. تفسير عياشی، ج ‏2، ص 271: «عن معمر بن يحيى بن سالم‏ قال‏ قلت لأبي جعفر علیه السلام: إن أهل الكوفة يروون عن علي علیه السلام أنه قال: ستدعون إلى سبي و البراءة مني- فإن دعيتم إلى سبي فسبوني، و إن دعيتم إلى البراءة مني فلا تبرءوا مني- فإني‏ على‏ دين‏ محمد عليه الصلاة و السلام فقال أبو جعفر علیه السلام: ما أكثر ما يكذبون على علي علیه السلام إنما قال: إنكم ستدعون إلى سبي و البراءة مني- فإن دعيتم إلى سبي فسبوني- و إن دعيتم إلى البراءة مني- فإني‏ على‏ دين‏ محمد صلی الله علیه و آله، و لم يقل فلا تتبرءوا مني ‏…».

[3]. بهجة الفقیه،ص ۶۸.

[4]. وسائل الشيعة، ج ‏4، ص 176، ح 13.

[5]. وسائل الشيعة، ج ‏4، ص 179: «و عن جعفر بن علي بن الحسن بن علي بن عبد الله بن المغيرة عن أبيه عن جده عبد الله بن المغيرة عن عبد الله بن بكير عن عبيد الله بن زرارة عن أبي عبد الله علیه السلام قال سمعته يقول‏ صحبني‏ رجل‏ كان يمسي بالمغرب و يغلس‏ بالفجر و كنت أنا أصلي المغرب إذا غربت‏ الشمس و أصلي الفجر إذا استبان لي الفجر فقال لي الرجل ما يمنعك أن تصنع مثل ما أصنع فإن الشمس تطلع على قوم قبلنا و تغرب عنا و هي طالعة على مرقد آخرين بعد قال فقلت إنما علينا أن نصلي إذا وجبت الشمس عنا و إذا طلع الفجر عندنا ليس علينا إلا ذلك و على أولئك أن يصلوا إذا غربت عنهم».

[6]. همان، ج ‏4، ص 180، ح 23: «و عن أبيه و محمد بن الحسن و أحمد بن محمد بن يحيى جميعا عن سعد بن عبد الله عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب عن موسى بن يسار العطار عن المسعودي عن عبد الله بن الزبير عن أبان‏ بن‏ تغلب‏ عن الربيع بن سليمان و أبان بن أرقم و غيرهم قالوا أقبلنا من مكة حتى إذا كنا بوادي الأخضر إذا نحن برجل يصلي و نحن ننظر إلى شعاع الشمس فوجدنا في أنفسنا فجعل يصلي و نحن ندعو عليه (حتى صلى ركعة و نحن ندعو عليه) و نقول هذا من شباب أهل المدينة- فلما أتيناه إذا هو أبو عبد الله جعفر بن محمد ع فنزلنا فصلينا معه و قد فاتتنا ركعة فلما قضينا الصلاة قمنا إليه فقلنا جعلنا فداك هذه الساعة تصلي فقال إذا غابت الشمس فقد دخل الوقت./ الأمالي( للصدوق)،النص،ص81،ح 16: حدثنا أبي و محمد بن الحسن و أحمد بن محمد بن يحيى العطار رحمه الله قالوا حدثنا سعد بن عبد الله عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب عن موسى بن بشار العطار عن المسعودي عن عبد الله بن الزبير عن أبان‏ بن‏ تغلب‏ و الربيع بن سليمان و أبان بن أرقم و غيرهم قالوا».

[7]. سوره مائده: آیۀ 55.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است