مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 72
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد: اوّل حمرۀ مشرقیه میآید، بعد حمرۀ مشرقیه میآید طرف مغرب، میشود شفق مغربی. بعد از اینکه حمرة طرف مغرب آمد و شفق مغربی تشکیل شد، شفق مغربی مدام نزدیک میشود به افق تا میرود زیر افق، که دیگر سرخی طرف مغرب وجود ندارد. وقتی سرخی رفت، آن وقت حالا زردی پیدا میشود. در شرح لمعه هم، همینطور عبارتی آمده بود. آن صفرهای که بعد از ذهاب حمرۀ مغربیه است.
شاگرد: همین در روایت مشکل ایجاد میکند. تغیرت الحمرة، میشود قبل از شفق، ذهبت الصفرة میشود بعد از شفق.
استاد: به همین خاطر گفتیم که باید بر مراتب فضل برای آخر نماز مغرب حمل بشود. با فضیلتترین وقت آن وقتی است که حمرۀ مغربیه برود ولی هنوز صفره وجود داشته باشد. اگر کسی عقب انداخت تا اینکه حمرۀ مغربیه رفت در حالی که هنوز صفره نرفته است، بخشی از فضیلت مهم نماز مغرب را از دست داده است. اما هنوز وقت فضیلت، کاملا فوت نشده است. روی حساب روایت ابن شعیب، بر اساس این تفسیر.
شاگرد: مشکل بعدیاش هم این میشود که فرمودند: «و قبل ان تشتبک النجوم». در حالی که ظاهراً اشتباک نجوم با غیاب شفق همزمان است. کما اینکه در روایت گفتند آخر وقت مغرب، غیاب شفق است، گروه دیگری گفتند: عند اشتباک النجوم است. از ضمیمۀ این دو مورد، احساس میشود که یکی است. خطابیه هم شفق را میگذاشتند، که همان اشتباک نجوم بوده است.
استاد: من گمانم این است که «اشتباک» که به معنای آشکار شدن ستارههای زیاد است، عملاً اینطور نباشد. وقتی میروید بیرون برای نماز مغرب، غالباً لحظهای است که چند لحظه بعدش شفق مغربیه غروب میکند. یعنی وقتی اذان ما تمام میشود، اگر نگاه کنید، به وضوح در طرف مغرب، حمرۀ مغربیه تشکیل شده است؛ زیرا اذان را هنگام ذهاب حمرة میگویند. پنج دقیقه هم که اذان طول میکشد. آن لحظهای که میخواهد جماعت بر پا شود، حمره کاملاً آمده است طرف مغرب. میببینید که هنوز اشتباک نجوم نیست، هنوز هوا روشن است. دنبالهاش طولی نمیکشد که سرخی میرود. اگر شما بروید استهلال، و استهلال شما تا وقت اذان مغرب مساجد، طول بکشد، بعداً هم شش – هفت قیقه طولش بدهید، میبینید حمرۀ مغربیه هم محو شده است.
شاگرد 2: علامه در المنتهی میفرماید: «و اشتباك النّجوم في الغالب إنّما يكون بعد غيبوبة الشّفق من الجانب الغربيّ»[1].
استاد: ببینید میفرمایند غربی.
شاگرد: بعد از اینکه شفق برود دیگر.
استاد: من اینطور از عبارت شما فهمیدم که کأنّه میخواهید مقارنت بگیرید که وقتی ذهاب حمرۀ مغربی شد، اشتباک نجوم هم شده است. بنده گمانم این است که عملاً اینطور نیست.
شاگرد: من تصورم از لسان روایات این بود که بعضی گفتهاند: «وقت المغرب من سقوط القرص الی ان تشتبک النجوم»، بعضیها هم گفتهاند: «من سقوط القرص الی غیبوبة الشفق». من احساس میکردم که دو تا عبارت از یک مسأله است و از آن طرف هم چون خطابیه را داریم … .
استاد: نکتۀ خطابیه این است که اینها حمرۀ مغربیه را، اوّل وقت نماز مغرب گرفتند. تا حمرۀ مغربیه برود و عرف اذان بگوید، خیلی طول میکشد، این درست است. آن وقت اشتباک نجوم بود که حضرت فرمودند اینها نماز را عقب میاندازند تا اشتباک نجوم میشود. چرا؟ چون ابتدا را قرار دادند ذهاب حمرۀ مغربیه، تا بیایند اذان بگویند، اشتباک نجوم میشد.
شاگرد: یعنی مثلاً فاصلۀ زمانیشان چه مقدار میشود حدوداً؟ مثلاً یک ربع میشود اشتباک تا غیبوبت شفق؟
استاد: این را من در فکرش نبودم، ولی این اندازهاش گمانم است، نمیگویم اطمینان، گمان ذهن من این است که مقارنت ندارند. یعنی وقتی ذهاب حمرۀ مغربیه میشود، اشتباک نیست. الآن هم ایشان عبارت علامه را خواندند که اشتباک نجوم بعد از این ذهاب است. اشتباک به معنای دست به دست هم دادن است، به طوری که وقتی به یک منطقه نگاه میکنید، چند تا ستاره به چشم بیاید. یکی دو تا این طرف آن طرف باشد، این انتثار است، پراکندگی است، نه اشتباک. اشتباک طوری است که همۀ ستارهها دست به دست هم دادند، آسمان را نگه داشتند، پر کردند. لذا روی این احتمال، چنین میشود که ذهاب شفق مغربی شده باشد، اما هنوز ذهاب صفره نشده باشد. ذهاب صفره شده باشد، اما اشتباک نجوم نشده باشد. در نتیجه تعبیر روایت روی این فضا میشود: «تغیرت الحمرة و ذهبت الصفرة و قبل ان تشتبک النجوم». اینجا میشود وقت المغرب، آن هم به معنای پایانش. آنهایی هم که تشریف نداشتید، ایشان یک احتمالی را برای روایت ابن شریح مطرح فرمودند که حمرة را برای مشرق بگیریم ، صفرة را هم بگیریم برای مغرب، قرینهاش هم اعتبار است، و همان لحظۀ غروب هم منظور باشد. حضرت میفرمایند: وقت مغرب هنگام «اذا تغیّرت الحمرة» است. همان اوّل استتار است. وقت استتار، حمرة کجا داریم؟ قطعاً در طرف مغرب، اصلاً حمرة نداریم. حمرة، برای مشرق است. تغیرت یعنی چه؟ یعنی وقتی یک مقدار تکان میخورد. در وقت استتار، در طرف مغرب یک زردی شدیدی در بالای قرص داریم. تازه قرص رفته است زیر افق، زردی در آنجا موجود است. طرف مشرق تغیرت الحمرة. طرف مغرب، ذهبت الصفرة.
شاگرد: همان که یک بار احتمال دادید که مقصود از شعاع الشمس، همان هالۀ نورانی دور خورشید است؟
استاد: بله. ایشان هم صفرة را همان میگیرند. حمرة را هم در طرف مشرق. میگوییم چطور مشرق و مغرب؟ میگویند: وقتی صحبت نماز مغرب است، ابتدای غروب است، اعتباراً مخاطب میفهمد که حمرهاش برای طرف مشرق است، صفرهاش برای طرف مغرب است.
برو به 0:07:32
شاگرد: یک روایت دیگر هم در باب «الصلاة علی الاموات» است که سندش هم صحیح است و آن را مرحوم شیخ در تهذیب نقل کرده است: «سألته عن صلاة الجنائز إذا احمرت الشمس أتصلح أو لا؟ قال: لا صلاة في وقت صلاة و قال: إذا وجبت الشمس فصلّ المغرب ثم صلّ على الجنائز»[2]. به عنوان یکی از ادلۀ استتار میتواند مطرح باشد.
استاد:این را در ادلۀ استتار ذکر نکرده بودند. پریروز هم یک روایت دیگری مطرح شد که گفتیم این هم برای استتار خوب است.
شاگرد: افطار حضرت امام کاظم علیه السلام بود.
استاد: بله، که در مسجد الحرام حضرت آب را سریعاً میل فرمودند. این مورد امروز هم در صلاة جنائز است. در این احمرار الشمس آمده است که اگر بخواهد وقت احمرار، نماز میت را بخواند، نمیتواند دقیقاً اوّل وقت، آمادۀ نماز مغرب باشد. احمرار یعنی غروب، یا احمرار یعنی نزدیک غروب به نحوی که بخواهد صلاة جنازه را بخواند، دیگر نمیتواند نماز مغرب را اوّل وقت بخواند.
شاگرد: ذیلش که روشن است: «اذا وجبت الشمس و صلّی المغرب».
استاد: اذا وجبت. معلوم میشود که احمرار هم نزدیکش است.
شاگرد: من به ذهنم رسید شاید بشود از این روایت یک استفادهای دیگری هم کرد، یعنی در مقابل آنهایی که این روایات را حمل بر تقیه میکنند، از این روایت استفاده کنیم. اگر روایات استتار قرص، تقیهای باشد، اینجا جایش بود که حضرت مثلاً بگویند: در ابتدا صلاة جنازه را بخوانیم، بعد مغرب را بخوانیم تا وقت ذهاب حمرة و نماز مغرب برسد.
استاد: یعنی با نماز جنازه، یک بهانهای پیدا کردید برای اینکه از تقیه فرار کنید. که دقیقاً دارند میگویند وقت صلاة الآن است، مثل وقت مختصی که ما میگوییم. البته فتوا بر این نیست. چون در وقت مختص، فقط نماز عشاء جائز نیست. به اندازۀ سه رکعت اوّل، وقت اختصاصی مغرب است. البته نسبت به عشاء، وقت اختصاصی مغرب است نه برای نمازهای دیگر. شما اگر قضای نمازی را در همین وقت اختصاصی مغرب بخوانید، اشکالی ندارد. آن هم حمل بر افضلیت میشود. لا صلاة یعنی وقت فضیلت او نیست، کار خوبی نیست، درست نیست که در وقت مغرب این را بخوانی.
شاگرد: مرحوم سبزواری در ذخیره، در بحث مغرب همین روایت را آورده است. عبارت را که جستجو کردیم، فقط ایشان در بحث نماز مغرب این روایت را آوردهاند.
استاد: تعجب است. ذخیره در دستهاست، خیلی از آن نقل میکنند. مثلاً با اینکه در ذخیره آمده باشد، در مفتاح الکرامة نیاید، این دیگر خیلی عجیب است. مفتاح الکرامة کأنّه سعی کرده است که همۀ اقوال را بیاورد. ادله را …
شاگرد: خود آقایانی هم که این روایت را در صلاة اموات دیدهاند، اما در بحث وقت نماز مغرب از آن غفلت شده است.
استاد: «کم ترک الاول للآخر» که میگویند همینجاست. چقدر چیزهایی است که دلالتش خوب است و … [اما دیده نشده است]. آن احمراری که ایشان فرمودند، احمرار الشمس، یعنی نزدیک غروب. بنابراین اصفرار، قبل از احمرار است.
شاگرد: شاید هم این روایت مربوط به یک واقعیت است که اصلاً آن لحظهای که خورشید دارد نزدیک به مغرب میشود،به یک معنا زرد است. شاید این روایت، مسالهای زمانی در بر نداشته باشد.
استاد: در هر حال، زردی فضا معلوم است که از انعکاسات و انکسارات است. [در حالات نور] هم انکسار داریم و هم انعکاس. انکسار برای یک تابش نور است که در حال حرکت است و مسیرش عوض میشود. انعکاس برای تجزیهی منشورگون است. اجزای ریزی که در فضا هستند، اینها سبب پخش نور میشوند. شکست نور همان انکسار است. وقتی میگویند: شکست نور، نور مسیرش عوض شده است. انعکاس این است که رفته است در یک جایی، باز تابش کرده است.
شاگرد: طیف طیف شده است.
استاد: خیر. طیف طیف شدن، خودش یک نوع انکسار است.
شاگرد: منشور، شکست نور است؟
استاد: انکسار است. منشور فقط در نور انکسار به وجود میآورد. ولی چون ضریب و زاویهی شکست شعاعهایی که در یک نور سفید مجتمع هست، فرق میکند، وقتی نور وارد منشور میشود خروجیاش هفت تا طیف مرئی تشکیل میدهد و طیفهای دیگر. برای این است که هر تابشی، زاویه شکستش متفاوت است. ولی در هر حال، شکست است، انکسار است. خود نور است که مسیرش تفاوت کرده است.
برو به 0:14:23
شاگرد: انعکاس چیست؟
استاد: انعکاس این است که بدون اینکه مسیرش عوض بشود، میخورد به یک چیزی و برمیگردد، مثل آیینه. آیینه اسمش انکسار نیست، انعکاس است. زاویۀ انعکاس، با زاویۀ انکسار، دو بحث کاملاً متفاوت است. زاویۀ انکسار مربوط است به آن فضایی که الآن نور در آن وارد میشود، چقدر غلیظ باشد یا چقدر رقیق باشد. اما زاویۀ انعکاس مربوط به آن اندازهای است که به عمود بر آن سطح صاف و شفاف برخورد میکرد. مثلاً اگر این آیینه باشد، یک نوری با زاویه سی درجه اینجا بیاید، آن طرف هم همان سی درجه از سطح برمیگردد. این میشود انعکاس. ضوابطش، خصوصیاتش فرق میکند. الآن این طرف افق همۀ اینها دست به دست هم دادند. یعنی بخشیاش انکسار است که یعنی مسیر نور عوض میشود. رنگین کمان که تشکیل میشود همین است. از انکسار است. اما بعضی مواردش هم از انعکاس است. یعنی آنقدر نور بازتاب دارد، یعنی نور از این ذرات ریز میتابد به آن یکی، میخورد به دیگری، از آن میتابد به دیگری، به همدیگر دائماً نور میدهند که از این انعکاسها فضا روشن میشود. مثلاً آسمان که آبی است تنها از انکسار نور نیست. از انعکاسات ذرات جو است.
نزدیک افق وقتی خورشید غروب میکند، فضا و خصوصیات جو در اینکه سرخی باشد، چه درجهای باشد، زردی باشد، دخالت دارد. همۀ اینها دخالت دارد. الآن هم که احمرار شمس فرمودند، الآن عرض کردم که وقت غروب شمس، طرف مغرب حمرة نداریم. حمرة به معنای حمرۀ عریض نداریم. الآن یادم آمد، حمرهای که درست مثل یک تنور مشتعل باشد، نه حمرۀ منبسط بر افق، حمرهای که درست کأنّه یک شعلهای است از شمس، آن را در ذهنم آمد که داریم و خودم هم دیده باشم.
شاگرد: در روایت عبد الله بن وضاح هم گویا همین احتمال را داده بودند.
استاد: که منظور از حمرة، یعنی دقیقاً آن نوری که دنباله روی قرص خورشید است. اما خُب، حمرۀ مشرقیه خیلی متفاوت است. حمرۀ مشرقیه نقطهای نیست، مقطعی نیست، معظم افق مشرق را به صورت [گسترده پر میکند] … مثل صبح کاذب و صادق که صبح کاذب دم گرگی است، مستطیل است، عمودی است. یک بخش کوچکی از آسمان روشن میشود. ستونی و عمودی است. اما صبح صادق، افقی است، به صورت گسترده بر روی افق بالا میآید. حمرۀ مشرقیه از صبح به مراتب وسیعتر است. خورشید که غروب میکند طرف مغرب یک بخش وسیعی از افق مشرقی قرمز رنگ میشود.
شاگرد: اگر تغیّرت الحمرة را به معنای تکان خوردن حمرۀ مشرقیه بگیریم، مصادف با استتار میشود یا بعد از استتار است؟
استاد: همین که قرص خورشید میرود زیر افق، حمرة هم چسبیده است به افق است. زیر افق انعابی پیدا نیست. خورشید که غروب میکند، طرف مشرق طوری قرمز است که زیر قرمزی چسبیده به افق است. شما نمیتوانید بین سرخی در مشرق با افق، یک خط آبی باریک ببینید. هر چه خورشید بالا میرود میبینید از کف افق دارد یک خط باریک سیاه پیدا میشود. عین اینکه یک خط است. ولی بالای حمرة باز است. به صورت تشکیکی، کم کم ضعیف میشود. اما زیر حمرة کاملاً معلوم است. اینکه میگویند «اقبلت الفحمة»، در روایات تعبیر شده به «فحمة» برای این است که حمرة که بالا میآید، زیرش یک خط آبی پررنگ است و آن روشنی را زیرش ندارد. البته تاریکِ تاریک نیست. فحمه به اعتبار آن است که این خط کاملاً جدا میکند آن رنگ شدید آبی را از بالای افق که قرمز است.
شاگرد: غیاب حاجب شمس که در روایت داشتیم، آیا اینکه غائب شد، آن تغیّر حمرة رخ میدهد یا باید یک کمی بگذرد؟
استاد: باید بگذرد.
شاگرد: پس این روایت با این تعبیر، دلیل بر استتار هم نمیشود.
استاد: کأنّه یک علامت نزدیکتر است. تغیرت الحمرة، یک علامتی است که نسبت به ذهاب حمرة، خیلی زودتر خودش را نشان میدهد و چون تغیّرت الحمرة یک مفهومی است که برای عرف، تشخیصش، خصوصیاتش مشکل است، میگویند ذهاب. ذهاب دیگر قدر متیقنِ مسلم است. اما تغیّرت معلوم نیست و شاید عرف تشخیص ندهد.
شاگرد 2: شاید به خاطر همین که مشکل است، هر دو تا یعنی تغیّرت و ذهاب را گفتهاند. حمرة تغییر پیدا کند، صفرة هم برود.
استاد: از هر دو طرف علامت محقق بشود.
شاگرد: یک روایتی را سنیها در بحث افطار نقل کردهاند : «اذا اقبل اللیل و أدبر النّهار»، این هم با تغیر حمرة یکی است.
شاگرد 2: مرحوم شهید وقتی روایات تغیّرت را میآورند، میگویند: نزدیک این روایت، همان روایت «اذا أقبل اللّیل و أدبر النّهار» است.
استاد: در بهجة الفقیه هم از معتبر نقل کرده بود و قبلا خواندیم. سطر نخست از صفحۀ شصت و دو: «و قد روي عن النبي صلّى اللّه عليه و آله انّه قال: إذا أقبل الليل من هنا و أدبر النهار من هنا و غربت الشمس أفطر الصائم». این عبارت تا اینجا برای معتبر بود.
شاگرد 2: شهید به اینکه این دو تا مثل هم باشند، اشاره فرموده است. یعنی «اذا أقبل اللیل» با روایت محمد بن شریح. تغیّرت الحمرة را فرمودهاند همان اقبال اللیل و ادبار النهار است. در کتاب ذکری اینطور گفتهاند.
استاد: یعنی همین اندازه که حمرة از افق تکان خورد، اقبال لیل صادق است.
شاگرد: ذکریٰ که ذهابی است.
استاد: بله.
شاگرد: شاید منظور ایشان از ادبر النهار این است که روز از این طرف برود. روز چه زمانی میرود؟ وقتی که حمرة تماماً بیاید طرف مغرب.
شاگرد 2: معتبری هم که شما فرمودید ذهابی است.
استاد: بله؛ اما شرایع نه. شرایع قبل از معتبر بوده و هنوز استتاری بودند. ادباری که شما میفرمایید، از قبل که من این روایت را دیده بودم، اینطور که شما الآن میفرمایید به ذهنم نیامده بود. از باب مقابله، وقتی از طرف زیر افق مشرق «اقبل اللیل» است، از همانجا هم «ادبر النهار» است. این حمرة که دارد بالا میآید، روز دارد میرود، منظور ما از ادبار این است که یعنی دارد میرود. پشت کردن، یعنی به سوی رفتن است. مقارن همدیگر هستند؛ «اقبل اللیل، ادبر النهار». اینجا که شب رو کرد – بین لیل و نهار هم که فاصله نیست – روز هم پشت کرد. از کجا؟ از همان نقطه. فرض بگیرید نقطۀ قرمزی روز است. روز دارد میآید که برود، «ادبر» که برود. نه «ادبر» به معنای موضع فیزیکی خارجی نسبت به ما. «ادبر» یعنی در سیر خودش. «أما بعد فإن الدّنيا قد أدبرت و آذنت بوداع»[3] دنیا پشت کرده است. «فلم يبق منها إلا صبابة كصبابة الإناء»[4]. از خطبههای خیلی زیبای نهجالبلاغه است. ادبرت یعنی همین که رفت. من در ذهنم، اینطور از معنای ادبار النهار بود.
برو به 0:24:48
شاگرد: اشکالی که به استتاریها کردهاند، این است که قرآن میفرماید: «ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ»[5]، آیا با استتار، لیل صدق میکند؟ مخصوصاً اگر بگوییم حاجب خورشید رفت. چون گاهی اوقات هنوز حمرة آن قدر بالا نرفته که زیرش سیاهی پدیدار بشود.
استاد: هنگامی که حضرت رسول صلّی الله علیه و آله افطار کردند، یک نفر اعتراض کرد به آن حضرت. این فرد معترض هم عمر بود، بعداً این مطلب را چسباندند به بلال. اعتراض او همین «اتّموا الصیام الی اللّیل» بود. میگفت: هذا الشمس! هنوز شب نشده است! چرا افطار میکنید؟!. حضرت برای اینکه دفع دخل ذهن او بفرمایند، به طور خاص، کلمۀ لیل را به کار بردند. فرمودند: «إذا اقبل اللّیل». شما این آیه شریفه را خواندی که «اتّموا الصیام الی اللّیل»، خُب این هم لیل. در ذهنم بود که چه بسا تصریح حضرت به کلمۀ «لیل» برای این باشد که ما شب میخواهیم، خُب این هم شب: اقبل اللّیل. یعنی از این طرف شب دارد میآید بالا. وقتی آمد بس است دیگر. الآن شب است.
شاگرد: البته آن احتمالی که نور هنوز دارد به منارۀ اسکندریه میتابد، هرگز ما آن طرف لیل را نمیبینیم. هنوز نور خورشید پیداست و آن طرف اقبال لیل نشده است.
شاگرد 2: اتفاقا اقبال لیل به این معنا میشود.
شاگرد: از لحاظ علمی وقتی نور خورشید به ساختمانهای بلند تابیده است، هنوز اقبال لیل نیست.
استاد: اگر یک منارۀ بسیار بلندی اینجا باشد ولی طرفین زمین ما، افقش صاف باشد. وقتی که به چشم ما، خورشید غروب کرد، حمرۀ مشرقیه تشکیل شده است و لحظه به لحظهای که این آفتاب دارد از دامنۀ این منارهی بلند، از این کوه، بالا میرود، میبینیم همزمان با این بالا رفتن، حمرة هم بالا میآید، ولو یک کمی دیرتر. چرا دیرتر؟ به خاطر اینکه افق بلندتر است، آنجایی که سرخی است، مثل کوهی است که چندین هزار متر طولش است. معلوم است که دو تا کوهی که یکی بلندتر است، خورشید که پایین میرود، کوهی که کوتاهتر است، آفتاب زودتر از سرش میپرد، کوه بلندتر هنوز به کمرش رسیده است. نه اینکه کوه بلندتر چون بلندتر است، هنوز از پایینش تکان نخورده است. حمرۀ هم همینطور است. وقتی یک کوه بلند یا یک منارهای هست، وقتی خورشید در طرف مغرب میرود پایی و زیر افق، آفتاب به دنباله این کوه بالا میرود. همان زمان، حمرۀ هم دارد میآید بالا و لذا، اقبل اللیل است. یعنی با اینکه ما داریم هنوز شعاع را بر مناره میبینیم، اما «اقبلت الفحمة» و «اقبل اللیل» نسبت به حمره صادق است. فقط کمتر. چرا؟ تقریباً مثل این میماند که شما یک کوه بلندی را فرض بگیرید، کیلومترها فاصله دارد. خُب هر چه دورتر باشد، پایینتر میرود. لذا آن حمرهای که مطلٌّ علی المشرق است، به منزله یک کوهی است که چند برابر قلۀ اورست باشد. اینقدر بلند است. مثل هواپیما که قبلا مثال زدم. حمرة میآید بالا، اما چون هنوز حمرة از بین نرفته است، هواپیمایی که خیلی خیلی بالاست، شعاع را برای ما منعکس میکند. یعنی این حمرة میگوید اگر بروید بالا خورشید را میبیند و حال آن که حمرة هم بالا آمده است.
شاگرد: مثلاً منارۀ اسکندریه خیلی کوتاه باشد و آفتاب به آن تابیده باشد، در این فرض هم اقبل اللّیل صادق است؟
استاد: بله در این فرض، اقبل اللّیل صادق نیست. حاج آقا هم بر همین اساس قبول نکردند. نظر حاج آقا این شد که اگر ما داریم میبینیم به منارۀ اسکندریه آفتاب میتابد، ما هم که پایین منارهایم، جایز نیست نماز بخوانیم. فرمودند: «و الاظهر». اظهر هم این است که ما نمیتوانیم نماز بخوانیم. یکی از وجوهش همین است که لااقل یکی از مقومات اینکه استتار باشد، این است که اقبل اللّیل هم باشد. اقبل اللیل هنا، غربت الشمس و ادبرت هنا. خُب، وقتی آفتاب هنوز روی مناره است، اقبل اللّیل اصلاً صادق نیست.
شاگرد: ممکن نیست در دور دستها سیاهی شب ببینیم؟ یعنی در خط افق.
استاد: با این توضیحی که برای ایشان عرض کردم، میتوانیم. یعنی با اینکه هنوز آفتاب بر روی منارۀ بلندی است، حمرة هم میآید بالا …
شاگرد: بله؛ اگر یک بلندی باشد که جلویمان را بگیرد و نتوانیم آن سیاهی را ببینیم، آن یک بحث دیگر است.
استاد: فرض گرفتیم که افق کاملاً صاف است.
شاگرد: فقط یک مناره است.
استاد: یک مناره است، ولی خیلی بلند است. هنوز ما بالای این مناره، داریم آفتاب را میبینیم و جالب این است که زیر حمرۀ طرف مشرق هم، خط آبی تشکیل شده است و آمده است بالا. یعنی هر دو را میبینیم.
شاگرد: اگر طبق فرمایش شما مناره خیلی بلند باشد، بله اینطور است. ولی اگر مثلاً صد متر باشد چطور؟
استاد: آن چند لحظهای بیشتر نیست و خیلی زود بعد چند لحظه، آفتاب از روی برج، بیرون میرود.
شاگرد: مقوم شب، سیاه بودن است؟ سیاهی در مفهوم شب اخذ شده است؟
استاد: خیر؛ آن سیاهی شب را میگویند: «غسق»، «غلس».
شاگرد: میگویند به عرف که واگذار میکنیم، شب نمیگویند؛ به خاطر این است که عرف در این محدودهها، نمیتواند خیلی راحت ورود کند. نه مرز صبح را خیلی راحت میتواند تشخیص بدهد، نه مرز شب را. مرز را نمیتواند تشخیص بدهد. کار شارع این است که به این مرزها ارشادش کند.
استاد: شارع هم فرموده است که این خط زیر حمرة، لیل است. چون این دیگر هرگز روشن نخواهد شد.
شاگرد: دارند ارشاد میکنند که این لیل که تو تصویر کردهای با سیاهی خاص، مصداق روشن لیل است و اینطور تصور کردهای، و گرنه این هم لیل است ولو چون مرز است راحت نمیتوانی تشخیص بدهی.
استاد: شبیه اینکه تا میگویند: انسان، ذهن میرود سراغ انسان معمولی. سریع نمیرود سراغ بچۀ در قنداق. اما او هم انسان است. نمیشود بگویند: چون در قنداق است، انسان نیست. یا حتی جنین بعد از چهار ماهگی که روح در آن دمیده شده و در شکم مادر است، او هم انسان است، حالا قبلش را میگویید: قوّه است، اما بعدش دیگر به اعتبار قوه نیست. بعدش روح دارد، انسان است: «ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ ۚ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»[6]. دیهاش هم، دیۀ کامل است.
برو به 0:32:22
شاگرد: شبهۀ مفهومیه شد؟ مفهوم را شارع توضیح میدهد؟
استاد: خیر؛ یعنی آن مرز تحقق مفهوم را که عرف گاهی ذهنش متبادر میشود به اکمل الافراد. ایشان میگویند: شارع میگوید فقط اکمل الافراد را نگاه نکنید.
شاگرد: چون ممکن است طرف مقابل اینطور بگوید که شما به ما گفتید: غروب مفهومی عرفی است. خُب؛ لیل هم پس مفهومی عرفی است. این اقبال اللیل است. وقتی شب از آن طرف میآید بالا، عرف نمیگوید شب است.
استاد: ما اگر بگوییم که در ذهن عرف واسطهای میان روز و شب هست، این حرف شما تطبیق مینماید. به خصوص که لغت برایش وضع کردهاند. اما اگر بگوییم عرف میگوید: لیل هست و نهار. وقتی عرف شمس را نمایندۀ روز میداند و میگوید: لیل، غربت الشمس، شمس غروب کرد. خُب، حالا چه زمانی است؟ میگوید شب است. چرا میگوید شب است؟ نه از باب اینکه از شب ظلمات را انتظار دارد. بلکه انتظار دارد از شب که نهار نباشد. همین که نهار نیست، شمس دیده نشود، شب است.
شاگرد: طرف صبح وقتی هنوز تاریک است چطور؟
استاد: عرف به آن زمان میگوید: روز شد؟
شاگرد 2: میگوید: صبح شد.
استاد: میگوید صبح شد. نمیگوید: روز شد. برای این زمان، خود عرف لغت دارد.
شاگرد: شرع این صبح را اضافه کرده است یا خود عرف از قبل داشته است؟
استاد: خود اینکه بین الطلوعین چطوری است، این خودش یک بحث است، بعداً هم میآید. آیا بین الطلوعین جزو روز است؟ یا جزو شب؟ بحثی زیباست و دلنشین و هم البته سنگین است. خیلی از احکام است که وقتی میگوییم نهار، بعد از طلوع خورشید منظور است. مثلاً میگوییم ذبح قربانی حاجی، باید یوم العید باشد. حالا بین الطلوعین یوم است یا نیست؟ اگر بگوییم یوم است، قبل از طلوع آفتاب هم میتواند ذبح بکند.
شاگرد: بحث اقامت ده روز هم همینطور است که آیا از طلوع فجر شروع میشود یا …
استاد: طلوع فجر است یا طلوع شمس است.
شاگرد: آقای خویی طلوع شمس را میگویند.
استاد: مثلاً خانمی اگر قبل از طلوع شمس، حائض شد، ده روز حساب میشود؟ قبل از اذان که ده روز میشود، اما اگر بعد از اذان نیم ساعت مانده به آفتاب، حائض شد، باید حتماً تلفیق کند؟ شب یازدهم جزء حیض اوست؟ که اگر مثلاً چیزی بود، باید صبر کند تا فردا یا نه؟ قبل از طلوع که حائض شده است، این شبش دیگر رفت، غروب روز دهم کافی است. اینها خیلی آثار دارد.
شاگرد: در حج که فرمودید، خود وقوف اختیاری مشعر که از اذان صبح تا طلوع آفتاب است. وقوف مشعر میشود صبح عید، از اذان صبح تا طلوع آفتاب. چطور میتواند ذبح، بین این دو تا اصلاً مطرح شود؟
استاد: برای معذورین. وقوف اضطراری کرده است در مشعر. رفته است در منیٰ و بین الطلوعین رمی کرده است، میدانید که قبل از طلوع فجر زنها رمی میکنند.
شاگرد: بنابر این که بگوییم روز است، میتوانند آن موقع …
استاد: میتواند نحرش را انجام بدهد. زن بوده است، شب رفته است و رمیاش را انجام داده است، حالا هم بین الطلوعین است. بعداً هم شلوغ میشود. میتواند که ذبح را انجام بدهد؟ حالا دیگر یوم العید است بعد از اذان صبح یا یوم العید نیست؟ خیلی فروعات متعددی بر این متفرع است.
در هر حال، پیرامون روایت محمد بن شریح، یک سری احتمالات و بازبینی مفصلی مطرح شد.
من أدلّة الاعتبار بزوال الحمرة، كما تقدّم منّا مع احتمال إرادة أنّ غيبوبة أرض المصلّي، حاصلة في ضمن الغيبوبة عن الأراضي الغربيّة ممّا دلّ عليه من الرواية؛ فلو أمكن إخراج ما دلّ على العلامة من الروايات من أدلّة المقام، فإنّها شارحة لما لم يعبّر بالعلاميّة و لم يشر إليها من الروايات.[7]
«كما تقدّم منّا مع احتمال إرادة أنّ غيبوبة أرض المصلّي، حاصلة في ضمن الغيبوبة عن الأراضي الغربيّة» میگفتند: آنهایی که انکار صحت کردند، از چه حیث انکار کردند؟ مبنایشان مختلف است. آنهایی که انکار کثرت کردند، بسیاری از روایات ذهاب را گذاشتهاند جزو علامیت و احتیاط و اینها که در نتیجه، میشود جزو آن دسته و دیگر، دلیل ذهاب نخواهد بود.
«كما تقدّم منّا» اینکه علامت و احتیاط و اینها بگیریم.
«مع احتمال» آن روایتی بود که «فانّ الشمس تغیب من عندکم قبل أن تغیب من عندنا»[8] برای مسّوا بالمغرب. میفرمایند: آنجا احتمال دارد که «أنّ غيبوبة أرض المصلّي، حاصلة في ضمن الغيبوبة عن الأراضي الغربيّة»، عندنا که زمین امام علیه السلام است، ارض غربی بوده است. یک احتمال رایج همین بود دیگر. کوفه که طولش بیشتر بود، شرقی مدینه حساب میشده است. حضرت میفرمایند: صبر کنید نزد ما که خورشید غروب کرد، دیگر قطعاً برای شما هم غروب کرده است.
«إرادة أنّ غيبوبة أرض المصلّي» که در کوفه هست و شرقی مدینه است.
«حاصلة في ضمن الغيبوبة عن الأراضي الغربيّة» که مدینه باشد.
«ممّا دلّ عليه من الرواية» که حضرت فرمودند: «مسّوا بالمغرب قلیلا فانّ الشمس تغیب من عندکم قبل أن تغیب من عندنا» یک کم که صبر کنید برای ما که غروب شد، برای شما هم قطعاً شده است.
«فلو أمكن إخراج ما دلّ على العلامة من الروايات من أدلّة المقام، فإنّها شارحة» اگر بتوانیم آنهایی که دالّ بر این است که ذهاب حمرة علامت است، از ادلۀ مقام، یعنی از ادلهای که دالّ بر قول مشهور باشد و ذهاب حمرة را برساند، بگیریم. آن ادله را از دست آنها بگیریم و بگوییم علامت است و اصلاً دلیل آنها نباشد، آن وقت آن چند تایی که برای قائلین به ذهاب مانده بود و تعبیر علامیت و احتیاط و … نداشت، توسط اینها شرح داده میشود: «فإنّها شارحة لما لم يعبّر بالعلاميّة» آنهایی هم که تعبیر نکرده بود، اینها شارح آنهاست. «و لم يشر إليها من الروايات» روایاتی که اشارهای به علامیت نکرده است.
الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان
تگ:
روایت محمد بن شریح، بین الطلوعین، منارۀ اسکندریه، صلاة جنائز، تغیر حمرة.
[1]. منتهی المطلب في تحقیق المذهب،ج ۴، ص ۷۲.
[2]. وسائل الشيعة، ج 3، ص 124.
[3]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 71.
[4]. همان، ص 84.
[5]. سورۀ بقره: 187.
[6]. المؤمنون: آیۀ 14.
[7]. بهجة الفقیه، ص ۶۷.
[8]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 176، ح 13.
دیدگاهتان را بنویسید