1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٧٠)- بررسی روایاتی که به ظاهر دلالتی بر استتار...

درس فقه(٧٠)- بررسی روایاتی که به ظاهر دلالتی بر استتار و ذهاب حمرة ندارند اما می توانند مویِّد استتار باشند (6)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19386
  • |
  • بازدید : 9

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

موثقه بودن روایت عمار

روایت موثقۀ عمار. من یادم نیست که سند را دیده بودیم یا نه. باب شانزدهم، روایت دهم[1]. غیر از خود عمار ساباطی، مروان بن مسلم خوب است. احمد بن حسن بن فضال هم که بحثش شد که فطحی بوده است. خود عمار هم که فطحی است و بحثش معروف است. «عنه» هم که می‌شود محمد بن علی بن محبوب، آن هم که خوب است و مسئله‌ای ندارد. پس مروان و محمد بن علی بن محبوب، در این دو تا هیچ حرفی نیست. احمد بن حسن بن فضال فطحی است، عمار ساباطی هم فطحی است، می‌ماند علی بن یعقوب که اصلاً «لم یُذکر»، ذکری از او نیست. فقط شاید در نرم افزار بود که «شیعیٌ، صحیح العقیدة، ثقة»[2]. معلوم می‌شود که از یک توثیقاتی یا از استدلالاتی به این نتیجه رسیده‌اند. از حیث تصریح کتب رجالی، ذکری از ایشان در کتاب‌ها نیست. لذا به تعبیر مرحوم مجلسی در مرآة العقول «ضعیفٌ علی المشهور». یعنی روی حساب مشهور که باید راوی در کتب رجالیِ اصلی، توثیق داشته باشد، راجع به علی بن یعقوب توثیقی وجود ندارد. احمد بن حسن بن فضال هم که از اصحاب اجماع نیست. پدرش بود یا نبود؟

شاگرد: بر اساس قولی.

استاد: «علی قول» بود، ولی پسر نبود. پس ما در این سند، اصحاب اجماع نداریم. لذا علی المشهور می‌شود ضعیف. ولی خُب ملاحظه کردید که حاج آقا تعبیر «موثقة» فرمودند. آیا مرحوم نوری در خاتمۀ مستدرک بحثی از علی بن یعقوب دارند یا نه؟

شاگرد: راجع به خود عمار هم یک نکته‌ای هست …

استاد: که عرب نبوده است؟

شاگرد: بله.

شاگرد 2: کجایی بوده است؟ ساباط مدائن مراد است؟

استاد: بله.

شاگرد 3: چه نکته‌ای داشته است که این را راجع به عمار می‌گویند؟ خُب، خیلی از راویان حدیث ایرانی بوده‌اند.

استاد: به خاطر این‌که او راوی بزرگی است، فقیه است. فقها را به خودش خیلی مشغول کرده است. یعنی در نقاط متعدد فقه، روایات عمار، فضای بحثی عظیمی برای فقها باز می‌کند. یعنی بیشتر به آن توجه شده است.

شاگرد: فرض کنید مثل فضل بن شاذان بوده است، خُب، روات خراسانی و قمی زیاد بوده‌اند.

استاد: راویانی که ادبیات‌شان درست بوده است، خوب بوده است و فقها را به بحث نمی‌انداخته‌اند، خُب، حرفی دربارۀ آنان نزده‌اند. یک کسی است که می‌بینند عباراتش به عربی فصیح روان نیست. خواستند که حملش کنند بر این‌که نقل به معنا کرده است. یعنی خصوصیات این‌چنینی، باعث شده است که چنین حرف‌هایی درباره‌اش مطرح شده است. حالا من در جواهر یادم نیست این مطلب، اما اگر در نرم افزارها بگردید، مواردی را پیدا می‌کنید که بحث کرده‌ و گفته‌اند که عمار نتوانسته خوب مطلب را پیاده بکند، عمار عبارت کاملی نقل نکرده است. در جاهای متعددی شاید این را پیدا کنید.

رمز این که فقها را به خودش مشغول کرده است، همین عبارات اوست؛ و همین‌طور از جهت حکم‌هایی است که بیان داشته است؛ حکم‌هایی وجود دارد که گاهی فقط منحصر به فرد او می‌شود و باید بر اساس روایت او، تصمیم‌گیری شود. عمار، این جهات را دارد، ولی دیگران نه؛ یا عبارات‌شان خوب بوده است که فقها را به مشکل نمی‌انداخته است، یا این‌که اساساً نقل‌شان به آن اندازه زیاد نیست.

پس در موثقۀ عمار، سند از دو جهت موثقه است، از جهات دیگر صحیح است. فقط از ناحیۀ علی بن یعقوب روی حساب ظاهر ضعیف می‌شود، اما حاج آقا تعبیر موثقة دارند.

 

برو به 0:05:49

بنو فضال

شاگرد: مرحوم نوری در خاتمة می‌فرمایند: «يروي‏ عنه‏ جماعة من بني فضال‏» هم پدر و هم سه تا پسر از او روایت کرده‌اند. «الذين أمرنا بالأخذ بما رووا، و فيهم الحسن من أصحاب الإجماع‏»[3].

استاد: که این‌جا پسر، احمد است. «خذوا بما رووا و ذروا ما رأوا»[4]. بحثش قبلاً شد. الآن احمد بن فضال دارد از علی بن یعقوب نقل می‌کند. چون دارد از او نقل می‌کند، از این ناحیه می‌شود …

شاگرد: البته مرحوم نوری این‌طور می‌گویند.

استاد: تعبیر خیلی مهمش را شیخ انصاری داشتند که فرمودند: وقتی روایت می‌گوید: «بما رووا»، مخصوصاً اگر بدانیم که از کتب بنی فضال بوده است نه صرف روایت. این سؤال این‌جا جایش است که روایت «خذوا ما رووا»، جواب امام علیه السلام ناظر است به سؤال یا اوسع است؟ یعنی حضرت که فرمودند: «خذوا ما رووا» یعنی «خذوا ما رووا التی سألتَ عنه» آن روایاتی که سألتَ عنه که «کتبهم» بود، یا «خذوا ما رووا» چه آن کتبی که تو سؤال کردی و چه کل مرویات‌شان؟ خیال می‌کنیم استظهار عرف عام این است که منظور حضرت علیه السلام را عام می‌گیرند. وجهی ندارد که او اسم از کتب برده است، حضرت بفرمایند: «خذوا ما رووا» یعنی «رووا فی هذه الکتب التی بیوتکم منها ملاء».

شاگرد: یعنی کاری به مذهب‌شان نداشته باشید.

استاد: بله، کاری به مذهب‌شان نداشته باشید، روایات‌شان خوب است. البته آن اشکال چون امرِ به مقام توهم حذر بود، صحبتش شد، خیال می‌کنیم اشکال قوی‌ای بود که اصلاً امام علیه السلام نخواستند همۀ روایات را تصویب کنند و بگویند: همه‌اش درست است. هر چه روایت کردند را نسبت بدهند به صواب و دیگر چشم بسته قبول کنیم. اصلاً این نبوده است. امر در مقام توهم حذر بود. دیگران گمان می‌کردند که ممنوع است، حضرت فرمودند: «خذوا»، یعنی ممنوع نیست از ناحیۀ بنوفضال. از جهت بنوفضال مانعی نیست، اما خُب باید چیزهای دیگر را نگاه بکنید. خیال می‌کنیم این خیلی حرف خوبی است.

یک نکتۀ دیگری که مرحوم نوری دارند این است که هر کسی که اصحاب اجماع از او نقل کردند، دیگر موثق می‌شود. نقل اصحاب اجماع، مثل این است که راوی توثیق شده است. اما در بنی فضال این را نگفتند. گفتند آن روایتی که بنی فضال از او نقل کرده است، «ما رووا»، آن روایت خوب است. اما خود آن کسی که از او روایت کردند، دلالت بر توثیقش ندارد.

شاگرد: ولی این عبارت مرحوم نوری، ظاهراً بیشتر از این را می‌خواست بگوید. همان حرف اصحاب اجماع را گویا می‌خواست بگوید.

استاد: شیخ انصاری که فرمودند از اصحاب اجماع‌ هم قوی‌تر است. شیخ انصاری فرمودند: «خذوا بما رووا» از مفاد و قوت کار اصحاب اجماع هم جلوتر است. چند روز پیش بحث کردیم.

خُب حالا این که حاج آقا تعبیر موثقه را برای این روایت به کار برده‌اند، بر اساس این مثلاً مبنای صاحب مستدرک است؟ نمی‌دانیم. به عنوان یک احتمال باشد تا بعد ببینیم.

شاگرد: ابن ادریس در آخر سرائر این روایت را از کتاب محمد بن علی بن محبوب نقل کرده است.

استاد: نقل وسائل هم همین است. روایت دهم، باب شانزدهم. سند قبلی برای تهذیب است[5]. «و باسناده» یعنی شیخ، «عن محمد بن علی بن محبوب» که در روایت شهاب بن عبد ربّه صحبت‌شان شد که از اجلاء بوده است. بعد در روایت دهم می‌گویند: «و عنه» که برمی‌گردد به محمد بن علی بن محبوب. «و عنه» یعنی عن محمد بن علی بن محبوب، «عن احمد بن الحسن» که یعنی ابن فضال، «عن علی بن یعقوب» که بحث ما سر ایشان است، «عن مروان بن مسلم» که در کتاب نجاشی و این‌ها توثیق شده است، «و عن عمار الساباطی». فقط می‌ماند علی بن یعقوب؛ که نظر حاج آقا چه بوده است که فرمودند موثقة، فعلاً نمی‌دانیم.

شاگرد: پس «عنه» را زدید به محمد بن علی بن محبوب.

استاد: بله؛ معلوم است به ایشان می‌خورد. ولو فرمودند: «و رواه الصدوق فی العلل».

شاگرد: چون آن‌جا فرمودند ب«اسناده»، بعدش «عنه» را فرمودند، ما فکر کردیم شیخ است.

استاد: نه، ببینید رسم وسائل این‌طوری است که وقتی از کافی می‌خواهند بروند به یک کتاب دیگر می‌گویند «و باسناده».

 

برو به 0:11:45

شاگرد: اسناد مرحوم شیخ؟

استاد: بله.

شاگرد: به خاطر همین، فکر کردیم«عنه»، همان شیخ است.

استاد: نه. روایت ششم را ببینید، آخر روایت می‌گویند «محمد بن الحسن باسناده عن احمد بن محمد بن عیسی». از این‌جا روایت هفتم شروع می‌شود. «و عنه» یعنی عن احمد بن محمد بن عیسی. روایت هشتم «و عنه» یعنی احمد بن محمد بن عیسی. روایت نهم می‌خواهد سند عوض بشود، می‌گویند «و باسناده» یعنی باسناد محمد بن الحسن عن محمد بن علی بن محبوب. روایت دهم «و عنه» یعنی عن محمد بن علی بن محبوب. در روایت یازدهم دوباره می‌گویند: «و باسناده» چون سند عوض می‌شود، «و باسناد محمد بن الحسن عن الحسن بن محمد بن سماعة». این ریخت کاری است که در وسائل صورت می‌گیرد و خیلی هم تکرار می‌شود.

شاگرد: چطور بوده که از بنی فضال سؤال شده است اما مثلاً از عمار ساباطی سؤال نشده است؟

استاد: عمار به گونه‌ای نبوده است که بگویند: «بیوتنا منها ملاء». کثیر الحدیث به اندازۀ آن‌ها نبوده است. سه تا پسر و پدر، چهار نفر، دریایی بوده‌اند در تحدیث. لذا کاملاً محل ابتلا بوده است. عمار یک نفر بوده است، ولو کثیر الحدیث هم هست، اما مثل آن‌ها نیست. لذا نیازی به سوال نبوده است. علاوه بر این‌که راجع به عمار هم همین بحث‌ها شده است. تعبیری آمده بود که «استوهبتُ ربی» …

بررسی «استوهب» در روایات

شاگرد: برای خود عمار بود.

استاد: نه، دو جا آمده است. یکی‌ از این دو، برای خود عمار است.

شاگرد: برای زرارة داریم، برای ایشان هم داریم. یعنی چون در هر دو شبهۀ فطحی بودن و شبهۀ غیر امامی بودن بوده است، در هر دو همین عبارت را داریم.

استاد: برای عمار که هست، برای پدر بنی فضال، حسن بن علی بن فضال آن تعبیر نبود؟چی بود که داشتیم؟ در خود مستدرک بود به نظرم که برای خود حسن این چنین تعبیری آمده بود. گمانم «استوهبتُ ربی» برای خود حسن هم آمده بود. خلاصه، آقای آسید حسن صدر در آن کتاب، شیخ بهایی را به‌شدت رد کرده بودند، که این‌ها چه حرفی است شما زدید. آن‌جا «استوهبت» بود، ولی برای عمار ساباطی نبود. چند روز پیش خواندیم.

شاگرد: عمار بود. چون مفصل بحث استیهاب عمار مطرح شد.

شاگرد 2: در بحث فطحی‌ها، آن‌جا بحث کردیم راجع به عمار که آیا از این استفاده می‌شود که مذهبش درست بوده است یا نه.

شاگرد: کلاً در رجال کشی …

استاد: نه، در خاتمۀ مستدرک. آن‌جایی که آسید حسن صدر ظاهراً شیخ بهایی را رد می‌کردند. همان جایی بود که آسید حسن صدر گفتند: فطحیه کافرند. می‌گفتند: چطور ممکن است امام برای چنین چیزی استیهاب کند. یعنی آسید حسن را رد محتوایی کردند.

شاگرد: در خاتمۀ مستدرک غیر از این موردِ عمار، چیز دیگری پیدا نشد.

شاگرد 2: در خاتمۀ مستدرک این‌طور آمده است: «قال الشيخ البهائي في شرح الفقيه: و عمّار الساباطي و ان كان فطحيّا الّا انّه كان ثقة جليلا من أصحاب الصادق و الكاظم (عليهما السلام) و حديثه يجري مجرى الصحاح، و قد ذكر الشيخ في العدة: ان الطائفة لم تزل تعمل بما يرويه عمّار، و قول الكاظم (عليه السّلام): «انّي استوهبت عمّارا من ربّي، فوهبه لي»، مشهور. و سؤاله الصادق (عليه السّلام) ان يعلّمه الاسم الأعظم و قوله (عليه السّلام): انّك لا تقوى على ذلك، و إظهار بعض علامات ذلك عليه يدلّ على كمال قربه و اختصاصه، فقد ثبت بنقل الشيخ و تقرير هؤلاء الفضلاء له فيكون المخالف مسبوقا بالإجماع»[6].

استاد: نقل آسید حسن در تکمله همین‌جا بود. پس برای عمار بود. پس «استوهبت» در دو مورد بیشتر نیست؛ یکی برای زراره است و یکی برای عمار.

شاگرد: برای علی بن یقطین هم است.

شاگرد 2: برای علی بن یقطین هم هست، برای زراره هم هست. «انّ الزرارة شکّ فی امامتی فاستوهبته من ربی»[7]. یعنی در مورد زراره هم توهم فطحی بودن بین اصحاب بوده است.

استاد: علی بن یقطین چرا؟

شاگرد 2: «أن أبا الحسن الأول علیه السلام قال‏: إنّي استوهبت علي‏ بن‏ يقطين‏ من‏ ربّي‏ عزّ و جل البارحة! فوهبه لي، إنّ علي بن يقطين بذل ماله و مودته، فكان لذلك منا مستوجبا»[8].

استاد: این را کجا دیدید؟

شاگرد 2: در کشی ذیل خود علی بن یقطین است.

شاگرد 3: در مورد علی بن یقطین هست که سه چیز را بر من ضمانت کن تا من هم بر تو ضمانت کنم. یکی‌اش این است که سقف زندان و دوم قتل و … این استیهاب، شاید به این معناست. نه استیهاب عقیدتی.

استاد: استیهاب بیش از ضمان است. استیهاب دالّ بر این است که یک چیزی بوده است.

 

برو به 0:20:35

شاگرد 3: در مورد عمار این است که فطحی باشد، خداوند او را برگرداند. ولی در مورد علی بن یقطین نه، این‌که سالم بماند، زندان نرود و الی آخر.

استاد: خُب باید یک چیزی شده باشد که حضرت بفرمایند استیهاب.

شاگرد 3: در روایت دارد دیگر. یکی در مورد کاهلی است، که تو کاهلی را برای من ضمانت کن.

استاد: یعنی نکرد آن وقت، که بگویند استیهاب است.

شاگرد 3: چرا دیگر. حضرت به او فرمودند: زندگی او را تو تامین کن، من در ازایش برایت این موارد را ضمانت می‌کنم.

استاد: ضمانت می‌کنم، نه استیهاب می‌کنم. استیهاب بیش از ضمانت است.

شاگرد 3: نه استیهاب به معنای عقیدتی.

شاگرد 2: استیهاب کأنّه یک بار سلبی دارد.

شاگرد 3: نه، استیهابِ جان. از خدا خواستم که سالم بماند، مثلاً چون کنار هارون است و در خطر است، سالم بماند.

استاد: عبارت همین بود؟

شاگرد 2: بله کل عبارت همین است. «استوهبت علي‏ بن‏ يقطين‏ من‏ ربي‏ عزّ و جلّ البارحة! فوهبه لي، إنّ علي بن يقطين بذل ماله و مودته، فكان لذلك منا مستوجبا» یعنی چون این کار را کرد.

استاد: «بذل ماله»، سبب شد برای استیهاب من.

شاگرد 3: استیهاب نه به این معنا که شیعه نبوده است.

استاد: نمی‌گویم شیعه نبوده است، ولی استیهاب یک چیزی می‌خواهد.

شاگرد 3: فرق دارد با عمار. خداوند او را به بهشت ببرد به خاطر این‌که زندان نرود؟ به خاطر این‌که به قتل نرسد؟

استاد: مثل این‌که «کانت منه ذلةٌ فاستوهبتُ»، از خدا خواستم او را به من ببخشد.

شاگرد 3: چون در مورد عمار از این عبارت استفاده شده است، ما این‌طور فکر می‌کنیم. از خدا خواستم که او را به من ببخشد. چه چیزی را ببخشد؟ یک وقت مسألۀ مغفرت است. یک وقت هم، خدا جانش را ببخشد، مثلاً این آدم باید در دستگاه خلیفه لو می‌رفت اما امام علیه السلام خواست که خداوند او را ببخشد و کشته نشود.

استاد: اگر معنای لغوی‌اش تاب این را داشته باشد، حرفی نیست. در ذهن من این‌طور بود که «استوهب» یعنی یک چیزی در نظر امام هست که می‌گویند «استوهبته» از آن چیز.

شاگرد 3: مگر «وهب» غیر از بخشیدن، معنای دیگری دارد؟

استاد: باید یک چیزی باشد که ببخشد. چه چیزی را ببخشد؟ مال او را ببخشد؟ سلامتی او را؟

شاگرد 3: خطر را. کسی که شیعه و وزیر نزدیک یک خلیفه هست، خیلی طبیعی است که لو برود. در آن روایت معروف هم هست که وقتی حضرت آن جُبّه را پس فرستادند، یکی از غلام‌ها …

استاد: آیا عرب، لغتِ استیهاب را این‌جا می‌گوید؟ مثلاً برای این‌که مالش محفوظ باشد، امام دعا می‌کنند. آیا می‌گویند «استوهبتُه»؟ اگر می‌گویند من حرفی ندارم.

شاگرد 3: چرا فقط برای ذلّة و لغزش استفاده بشود؟ استیهاب یعنی بخشش.

استاد: خُب استغفار هم بخشش.

شاگرد 3: آن یکی «غفر» هست. «غفر» خودش به معنای آمرزش است، ولی «وهب» به معنای بخشش است.

استاد: آن‌جایی که فطحی بود، «استوهبته» یعنی چه؟

شاگرد 3: یعنی مستوجب عقوبت آخرتی بود.

استاد: خواستم او را ببخشد. ببخشد به معنای بیامرزد است؟

شاگرد 3: او را بیامرزد.

شاگرد: «استوهبت» را در مورد فشار قبر داریم. «استوهبتها من ضمة القبر»[9] این را در مورد حضرت رقیه بنت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم داریم. روایتی هم هست که حضرت رسول صلوات الله علیه و آله فرمودند: «إستوهبت أربعة من ربّی آمنة و عبدالله و أباطالب و یک فردی که ظاهراً در دوران جاهلی یک برادری بین آن‌ها بوده است[10].

استاد: کلمۀ «مِنْ» خوب است. «استوهبته من ضمة القبر». «استوهبته منه» یعنی سبب شد که این پیش نیاید. حالا این‌جا «استوهبتُه مثلاً مِن تضرر المالی» یا «مِن عقوبة بدنه».

شاگرد 2: شاید هم در مقابل «من ربّی» است. یعنی مجازگویی است. از خود ضمۀ القبر گرفتم یعنی هبه گرفتم.

استاد: «مِنْ» نداشت.

شاگرد: «استوهبتها من ضمة القبر فقال: اللّهم هب لی رقیة من ضمة القبر». این عبارت شاهدی برای خلاف فرمایش ایشان [شاگرد 2] است. این یعنی نه این‌که از خود ضمة القبر گرفتم او را، از خدا گرفتم او را.

شاگرد 2: در اساس البلاغة می‌گوید: «اللهم هب لی ذنوبی و اللّه استوهب ذنوبی»[11]. یعنی «استوهب الله ذنوبی».

استاد: این‌جا خیال می‌کنیم «استوهب الله ذنوبی»، با استغفار یکی است.

شاگرد 2: در مصباح المنیر می‌گوید: «استوهبتها ای سألتها»[12]. در کتاب الطراز الاول هم همین را می‌گوید.

استاد: مثل «وَ أَمَّا السّائِلَ فَلا تَنْهَرْ»،[13] سائل یعنی آن که طالب چیزی است.

شاگرد: به‌ معنای درخواست.

استاد: بله.

شاگرد: شاید دربارۀ عمار و این‌ها «استوهبت عمار من ربّی»، به این معنا باشد که یعنی این‌که او را به من برگردان.

استاد: ممکن است، بالاخرة زراره وفات کرده بود و بعد وفاتش حضرت فرمودند. برای عمار هم بعد از وفاتش بوده است. اوّلی که ما «استوهب» را شنیدیم، در ذهنم آمد که از خدا خواستم او را به من ببخشد. یعنی او را جزء تابعین من قرار بده و اسمش را در زمرۀ شیعیان من بنویسد. من این‌طور در ذهنم آمد. «استوهبت من ربی» یعنی از خدا خواستم به خاطر عذری که داشته است، به وجاهت و آبروی من او را به من ببخشد، یعنی او را از من دور نکند، برگرداند به سوی من و در زمرۀ شیعیان من اسمش را بنویسد. فرمایش شما هم برای علی بن یقطین یک چیز دیگری می‌شود، که اگر استیهاب به معنای طلب دفع ضرر و حفظ جانی و این‌هاست که می‌شود یک معنای مناسب خودش در همان مورد.

و كذا رواية «محمد بن شريح» إذا تغيّرت الحمرة في الأرض و ذهبت الصفرة؛ فإنّ‌ وقت المغرب يصدق مع الفضيلة و لا يلزم بيان عدم الوجوب في ما يطلب منه الانبعاث إلى الأفضل، كما في نظائر المقام؛[14]

روایت محمد بن شریح

حالا برویم سراغ عبارت حاج آقا که فرمودند: «و كذا رواية محمد بن شريح».

شاگرد: حاج آقا منظورشان از موثقۀ عمار کدام روایت بود؟

استاد: روایت دهم از باب شانزدهم که مفادش این بود: «إنّما أمرت أبا الخطاب أن يصلّي المغرب حين زالت‏ الحمرة فجعل هو الحمرة التي من قبل المغرب و كان يصلّي حين يغيب الشفق». اما روایت بعدی، می‌فرمایند: «و كذا رواية محمد بن شريح»، روایت دوازدهم هست[15]، که موثقه است به خاطر این‌که شیخ از حسن بن محمد بن سماعة نقل می‌کنند. واقفی است که قبلاً درباره‌اش صحبت شده است. «عن عبد الله بن جبلة»، او هم واقفی ثقة است. «عن علی بن الحارث عن بکار عن محمد بن شریح». علی بن الحارث و بکار، من این‌جا نوشتم «لم یوصف». اسمی از این دو نیامده است. در سند کسی را هم نداریم که به خاطر او یکی از ضوابط رجالی [مانند مشایخ ثقات] حاکم باشد بر سند و به خاطر او بخواهیم یک تصحیح غیری بکنیم. یا توثیق عمومی بکنیم، توثیق غیری بکنیم. چنین کسی را نداریم این‌جا. به همین خاطر می‌شود ضعیفه. حاج آقا هم تعبیر «روایت» را به کار برده‌اند. «و کذا روایة محمد بن شریح». پس در این روایت علی بن حارث و بکار غیر موصوف هستند.

 

برو به 0:30:39

«عن أبي عبد الله علیه السلام قال: سألته عن وقت المغرب فقال: إذا تغيّرت الحمرة في الأفق و ذهبت الصفرة و قبل أن‏ تشتبك النجوم»؛ که حاج آقا فرمودند: «و كذا رواية محمد بن شريح إذا تغيّرت الحمرة في الأرض». در کتاب وسائل ما که «فی الافق» است.

شاگرد: در وافی که اصلاً «فی الافق» هم ندارد.

استاد: یعنی در وافی «فی الأفق» افتاده است؟ غیر از تهذیب هم، این روایت جای دیگری نیست.

شاگرد: وافی هم از تهذیب نقل کرده است.

خصوصیت کتاب تهذیب

استاد: تهذیب خیلی خیلی روایت اختصاصی دارد. نمی‌دانم کجا بود که توصیف کرده بودند تهذیب شیخ را به یک اقیانوسی که فقیه را بس است. یعنی آن‌قدر شیخ روایت در آن آوردند که فقیه نیازی ندارد به ‌غیر از تهذیب. حالا این هم خودش یک مقدار  مبالغه است، چون کافی و این‌ها هم اختصاصیات دارد. چندی پیش بود که روایتی داشتیم که در تهذیب نبود. ولی خُب اصل این‌که تهذیب غالباً روایات جاهای دیگر را دارد و خودش چقدر اختصاصیات دارد که هیچ کجای دیگر نیست، قابل انکار نیست. این یکی از آن روایاتی است که فقط در تهذیب است.

حمرۀ مشرقیه یا مغربیه

«إذا تغيّرت الحمرة في الافق»، «تغبّرت» نبوده است؟ «تغبّرت» یعنی «مضت»، «زالت». تغیّرت است یا تغبّرت است؟ نسخه که تغیّرت دارد. ظاهراً در تهذیب هم تغیّرت است. «اذا تغیّرت الحمرة فی الافق و ذهبت الصفرة». این حمرة برای مشرق است یا مغرب؟

شاگرد: حمرۀ مغربیه که می‌شود برای نماز عشا.

استاد: خلاصه این حمرۀ برای کجاست؟ برای مغرب است یا مشرق؟

شاگرد: اگر برای نماز مغرب است که حمرۀ مشرقیه می‌شود.

استاد: بعدش می‌فرمایند: «و ذهبت الصفرة». خُب این صفرة برای کجاست؟

شاگرد: صفرة برای نماز عشا قطعاً نیست. صفرة برای اوّل غروبِ خورشید است.

استاد: خیر! پرسش بنده این است که برای کدام طرف است؟ «اذا تغیّرت الحمرة فی الافق»، این برای کدام طرف است؟ می‌گویید برای مشرق است. «و ذهبت الصفرة»، صفرة برای کدام طرف است؟ مشرق که صفرة ندارد. زردی که در افق باشد برای طرف مغرب است. سیاق عبارت می‌خواند؟ که حضرت می‌فرمایند: «اذا تغیرت الحمرة» یعنی فی المشرق، «و ذهبت الصفرة» یعنی فی المغرب.

شاگرد: ممکن است با «وقت المغرب» محدودۀ نماز مغرب را می‌خواسته‌اند بفرمایند، اوّل و آخر این محدوده را.

استاد: یعنی ابتدای آن «اذا تغیّرت الحمرة» است.

شاگرد: «قبل أن تشتبک النجوم»، مفسر «ذهبت الصفرة» باشد.

استاد: «قبل أن تشتبک النجوم» یعنی ذهاب صفره شده است؟

شاگرد: آن‌که قطعاً آخر است. کسی ظاهراً در این تردید نکرده است، «قبل أن تشتبک النجوم».

شاگرد 2: «قبل أن تشتبک» ممکن است حد انتهایی فضیلتش باشد.

شاگرد: من هم همین را می‌گویم. می‌گویم: «قبل ان تشتبک النجوم»، بیان برای ذهاب صفرة باشد که هر دو طرف را بگیریم.

شاگرد 2: خیر، ابتدایش را می‌خواهند بگویند. ظاهرش این است دیگر، «اذا تغیرت الحمرة فی الافق و ذهبت الصفرة».

استاد: «الوقت المغرب» یعنی ابتدا و انتهایش.

شاگرد ۳: روزها که بیرون می‌رویم حمرة رفته است، ولی زردی این طرف آسمان خیلی به چشم می‌زند. زردی هم برود دیگر نماز مغرب تمام است.

شاگرد: زردی کدام طرف است؟ غرب است یا شرق است؟

شاگرد ۳: غرب است.

استاد: شرق که اصلاً زردی نداریم. طرف صبح در شرق زردی داریم.

شاگرد: یعنی بعد از این‌که ذهاب حمرۀ مشرقیه می‌شود، یک زردی در جانب مغرب داریم.

استاد: بله، بعدش هم می‌شود بیاض، در شرح لمعه هم آمده بود. فرمودند: بعد از این‌که شفق مغربی می‌آید، شفق که سقوط کرد، تازه افق می‌شود صفرة، زرد می‌شود، بعد از زردی هم سفید می‌شود.

شاگرد: یک قول حسابی در اهل سنت هست که شفق را همان بیاض می‌گیرند.

استاد: بیاضِ طرف مغرب.

شاگرد: بله. در روایت ما آمده است: «الشفق هو الحمرة».

استاد: بله. بعداً هم زیاد می‌آید. در هر حال، من گمانم این است که هیچ دغدغه‌ای نداریم در این‌که «ذهبت الصفرة» بعد از ذهاب شفق مغربی است. خُب، در روایات بسیاری دارد که ذهاب شفق، پایان وقت مغرب است. این‌جا که می‌گویند: «وقت المغرب»، یعنی شروعش و پایانش که حضرت این محدوده را تعیین کردند؟ یا از پایانش دارند صحبت می‌کنند؟ چون دارند صحبت عناصر یک طرف را می‌کنند. نه این‌که یک طرفش برای مشرق است، یک طرف برای مغرب است. اسم هم نمی‌برند، می‌گویند: خودت دیگر بفهم. «اذا تغیّرت الحمرة»، خب اوّلی‌اش برای مشرق است دیگر، خودت بفهم. «ذهبت الصفرة»، برای طرف مغرب است، خودت بفهم.

شاگرد: یعنی همه برای مغرب است؟

استاد: به عنوان سؤال دارم مطرح می‌کنم.

شاگرد: انتهای وقت مغرب …

استاد: بله. «عن وقت المغرب» یعنی پایانش. حضرت هم دارند مراحل پایان را خوب توضیح می‌دهند. می‌گویند: اشتباک نجوم نشود. قبل از اشتباک نجوم چیست؟ تغیّرت الحمرة. حمرۀ مغربیه از حمرة بودن خارج می‌شود. تغیّرت یعنی دیگر حمرة نیست. قبلش حمرة بود، تغیرت الحمرة، دیگر از حمرة بودن بیرون رفته است. در طرف مغرب هم نمی‌شود بگویند زوال، سقوط؛ چون حمرة می‌رود، اما ما بقی نور خورشید هنوز باقی است، زردی و نور هنوز هست. فقط سرخی رفته است. تغیّرت الحمرة یعنی تغیّرت الی الصفرة. و ذهبت الصفرة، و صفرة هم برود.

شاگرد: عبارت اضطراب ندارد؟ مثلاً بگویند «فذهبت الصفرة».

تغیّرت أو تغبّرت

استاد: در مادۀ «مضی»، در لغت «تغبّر» داریم یا نه؟

شاگرد: «تغبّرت» در عبارت‌ها از غبار و این‌ها بیشتر آمده است. «تلطخ» هم داریم، کثیف شد، «تغبّر» غبار گرفت.

استاد: «تغبّر» که معلوم است، از ماده غبار. اما «غَبَرَ» به معنای مضی …

شاگرد: «غابر» داریم.

استاد: «غابر» به معنای ماضی.

شاگرد: ولی دربارۀ «تغبّر» ظاهرا این صیغه برای این معنا استفاده نشده است.

استاد: در لغت نداشته باشیم حرف دیگری است.

شاگرد: بیانی که فرمودید طول موج و این‌ها، تغیر نمی‌گوید که حمرۀ تبدیل به صفره می‌شود؟

استاد: اگر قضیه آن مسائل باشد، نه نمی‌شود؛ چون آن حمرۀ، منطقۀ خاصی است. فاصله‌ای را که نور طی می‌کند، وقتی طولانی شد، قرمز رنگ است. اما صفره، از صرف فاصله نیست. از انکسار نور است در بخشی از آسمان که می‌تابد. یعنی صرف رنگ، دخالت دارد در موضعی که دارد منعکس می‌شود. این‌طور نیست که بگوییم همان حمرة است ولی خصوصیتش فرق می‌کند.

 

برو به 0:40:57

شاگرد: عرفاً نمی‌گویند آن سرخی تبدیل به … شبیه استصحاب.

استاد: آن که من دیدم که در تعبیرات هم هست، سرخی را می‌گویند سقط، حتی در طرف مغرب. سقوط الشفق.

شاگرد: «تغبّرت» که فرمودید، ظاهراً می‌خورد. چون «غبر» را در العین این‌طور آورده است: « غَبَرَ الرجلُ أي مكث. و الغَابِرُ في النعت كالماضى. و غُبْرُ الليل: آخره. و تَغَبَّرْتُ الناقةَ: احتلبت غُبْرَهَا، أي: بقية لبنها في ضرعها»[16].

استاد: «وَ اخْلُفْ عَلَى أَهْلِهَا فِي الْغَابِرِينَ» غابرین یعنی باقین. «غبر» از لغاتی است که هر دو جور به کار می‌رود. غابر یعنی ماضی، غابر یعنی باقی. «وَ اخْلُفْ عَلَى أَهْلِهَا فِي الْغَابِرِينَ»، یعنی آن‌هایی که از او باقی ماندند. خُب اگر «غُبر اللیل» و این‌ها هم بود، ممکن است که «و تغبّرت الحمرة» یعنی حمرۀ شب تغبّرت، یعنی او را برد به سوی تاریکی شب، که به معنای زوال باشد. «تغبّرت الحمرة فی الافق».

شاگرد: بر اساس این بیان، معنای جمله چه می‌شود؟

استاد: اگر به معنای «مضت» بگیریم، «تغبّرت ای مضت فی الافق»، یعنی ذهبت.

شاگرد: این که مثل «تغیّرت» می‌شود.

استاد: نه، «تغیّرت» را چطور معنا کنیم؟ تغیّر حمرة چیست؟

شاگرد: یعنی زوال.

استاد: نمی‌شود بگوییم تغیّر یعنی زوال.

شاگرد: پس شما «تغیّرت الحمرة» را چطور معنا می‌فرمودید؟

استاد: همین سؤال در ذهنم آمده بود که به خاطرش می‌خواهیم لغت را بررسی کنیم. با یک آقایی هم بحث بودیم، می‌گفت: «همین که یک چیزی پیش می‌آید، شما فوری می‌خواهی دست به کتاب ببری». همین‌طور هم بود، یک سؤالی که پیش می‌آمد، اول می‌رفتیم سراغ وجوه عبارت …

شاگرد: نسخه‌های متعدد.

استاد: بله. ببینیم کدامش اولویت دارد. حالا این‌جا هم «تغیّرت الحمرة» ابتداءً، یعنی ذهاب حمرة؟

شاگرد: بله. اشکالش چیست؟

استاد: اشکال این است که ذهاب، تغیّر نیست.

شاگرد: چرا نیست؟ یک چیزی هست، بعد هم نیست. تغییر یعنی یک چیزی حادث می‌شود، یا یک چیز حادث شده، از بین می‌رود.

شاگرد ۲: تغیّر افق نگفتند، تغیّر حمرة گفتند.

شاگرد ۳: یعنی کماکان حمرة هست، ولی حمره‌اش متغیر شده است، یک چیز دیگری شده است. قرمزی‌اش طور دیگری شده است.

شاگرد:پس زوال پیدا کرد.

شاگرد ۳: خیر. قرمزی‌اش طور دیگری شده است.

استاد: اگر زید بمیرد، می‌گویند: «تغیّر زیدٌ»؟ ارتکازاً جور در می‌آید؟ می‌گویند مُرد، زال عن الدنیا. نمی‌گویند: «تغیّر زیدٌ»، خُب، تغییر حالت است دیگر، مردن هم تغییر حالت است!

شاگرد: برای ما که ناظر آسمانیم، این‌ها تغییرات است.

شاگرد 2: تغییر لون هست، ولی تغییر حمرة نیست.

شاگرد 3: بگوییم: «تغیرت السماء». پس وضع آسمان عوض شده است.

استاد: «تغیرت السماء بزوال الحمرة». من هم برای این‌که روی روایت فکر کنیم، این مطلب را عرض کردم . نه این‌که حتماً «تغبّرت» لازم باشد.

شاگرد: پس شما می‌فرمایید هم حمرة، هم صفرة برای مغرب است، هر دو هم می‌شود برای آخر وقت مغرب.

استاد: خیر. این‌طور نگفتم. فقط سؤالش را مطرح کردم که درباره‌اش فکر کنیم. ببینیم که اگر آن حرف صادق باشد، روایت کاملاً می‌خواهد اوّل و آخر را بگوید. وقت المغرب یعنی یابن رسول الله شما اوّلش را بگویید، آخرش را هم بگویید. تغیّر یعنی ذهاب حمرۀ مشرقیه. خودت بفهم، چون اوّل را داری می‌گویی. آن طرف هم ذهاب صفرة یعنی مغرب، چون آخر را می‌خواهی بگویی. تو سؤال از آخر کردی، به قرینۀ سؤال و جواب و تطابق سؤال و جواب می‌گوییم این یعنی حمرۀ مشرقیه، آن هم یعنی صفرۀ مغربیه. ولی این را می‌دانیم که ما صفرۀ مشرقیه نداریم. صفرة حتماً برای مغرب است. اما حمرة در هر دو طرفش معنا دارد.

شاگرد: در تقریرات بحث آقای بروجردی و در مستمسک آقای حکیم، همین روایت آمده است. از این تغیّر استفاده کرده‌اند که «تغیّرُ الحمرة غیر زوالها». می‌خواهند استفاده کنند که لازم نیست از قمة الرأس باشد، همین‌که یک مقداری تکان بخورد کافی است.

استاد: این هم یکی از احتمالات است. «تغیّرت الحمرة» یعنی همین‌که تکان خورد. همین‌که آقای خویی هم می‌فرمودند. از ریشۀ افق تکان بخورد. تغیّر یعنی جایش عوض شد. تغیّر مکانُه. همین تغییر مکان بس است، همین را فرمودند؟

شاگرد: بله. آقای بروجردی می‌فرمایند: «و بعبارة أخرى هل يكفى مجرّد انفصال الحمرة عن الأفق المرئي … أم يعتبر ذهابها و زوالها بالتمام؟»[17].

استاد: حالا که شما این را فرمودید، قبل از این‌که ادامه بدهید، آقای بروجردی دربارۀ این روایت تعبیر ضعیفه به کار بردند یا موثقه؟

شاگرد: آقای بروجردی فرمودند: «نعم في بعض الأخبار».

استاد: «اخبار»، خیلی خُب.

شاگرد: ولی در ذخیرة المعاد سبزواری، تصریح به ضعف السند کرده‌اند[18].

استاد: آقای حکیم چه فرمودند؟

شاگرد: آقای حکیم هم، همین روایت را آورده‌اند، بعد می‌فرمایند: «و فيه: أن تغير الحمرة غير زوالها، و مدعى المشهور هو الثاني» که زوال باشد، «دون الأول. فلم يبق ما يصلح دليلا للمشهور غير المرسلتين»[19].

استاد: گفتند تغیّر برای مشهور نیست.

شاگرد: در آخر دفاع می‌کنند از تغیّر.

استاد: اگر برای این احتمالی که من عرض کردم یک شواهدی پیدا شود که «تغبّرت» باشد، و لغوی و اصطلاحی هم جور در بیاید، خب دیگر این حرف‌ها وارد نیست. تغبّرت یعنی زالت و می‌شود جزو ادلۀ مشهور.

شاگرد: احتمال این‌که همۀ روایت ناظر به آخر وقت باشد در تقریر دیگرشان «نهایة التقریر» آمده است.

استاد: برای مرحوم آقای بروجردی؟

شاگرد: بله. در نهایة التقریر می‌گویند: «فيحتمل أن يكون المراد بها هي الحمرة المغربية، و عليه فيكون المقصود بيان آخر وقت فضيلة المغرب»[20].

استاد: که حمرة هم برای مغرب است. همین احتمالی که من مطرح کردم که همه برای یک طرف است. تغیّرت الحمرة، ذهبت الصفرة، این‌ها همه برای آخر وقت است. خُب این هم نهایة التقریر مرحوم آقای بروجردی.

شاگرد: باز هم با معنای «تغیّر» سازگار هست؟ آخر وقت مغرب، ذهاب حمرۀ مغربیه بود یا …

استاد: آن به نحوی آسان‌تر است؛ چون طرف مشرق، اصلاً صفرة نداریم، کلاً می‌رود حمرة. اما طرف مغرب را که عرف نگاه می‌کند، سرخی می‌بیند. یک وقت می‌گوییم سقوط الحمرة، یعنی حمرة آمد پایین و رفت زیر افق. یک بار هم، وقتی حمرة در زردی است، می‌شود بگویند: «تغیّرت الحمرة»، یعنی حمره‌ای است که پس زمینه‌اش صفرة است. وقتی این سرخی می‌رود، می‌گوییم: «تغیرت الحمرة الی الصفرة». بعداً هم «ذهبت الصفرة»، این صفرة هم می‌رود. «تغیرت»بیشتر قابل توجیه است. به خلاف طرف مشرق که همان فقط تغیر مکانی احتمال دارد.

شاگرد: در تقریرات بحث آقای بروجردی فرمودند: «لكن يمكن أن يقال أنّ اجتماع الأمور الثلاثة علامة للمغرب، لا كل واحد منها»[21].

استاد: اجتماع عدم اشتباک نجوم و ذهاب صفرة و تغیر حمرة. اگر این باشد که موافق همان نهایة التقریر است. اگر این باشد می‌رود فقط آخر وقت، چون اجتماع مجموع این‌ها با ابتداء و انتها معنا ندارد. فقط برای طرف مغرب و آن طرف مناسبت دارد.

شاگرد: روایتی داشتیم که اشتباک نجوم را علامت عشاء می‌گرفتند.

استاد: «قصر النجوم بیانها» را می‌فرمایید؟

شاگرد: بله. کلمۀ «یشتبک» هم برای عشا داشتیم که در بعضی نسخ آمده بود.

استاد: بله. «تصلّیها عند قصر النجوم و العشاء عند اشتباکها»[22]. قبل از اشتباک، وقت مغرب تمام شد. «عند اشتباکها» شروع وقت نماز عشاء است.

و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان

تگ: موثقة عمار، بنوفضال، روایة محمد بن شریح.

 


 

[1]. وسائل الشيعة، ج ‏4، ص 175: «و عنه عن أحمد بن الحسن عن علي بن يعقوب عن مروان بن مسلم عن عمار الساباطي عن أبي عبد الله علیه السلام قال: إنّما أمرت أبا الخطاب أن يصلّي المغرب حين زالت‏ الحمرة (من مطلع‏ الشمس) فجعل هو الحمرة التّي من قبل المغرب و كان يصلّي حين يغيب الشفق».

[2] . ظاهرا مراد نرم افزار «درایة النور» می‌باشد. در این نرم افزار پیرامون راوی مذکور، چنین گفته شده است: «شیعی ثقة علی التحقیق».

[3]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، الخاتمة، ج ‏8، ص 240.

[4]. وسائل الشيعة، ج 27، ص 142: «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ فِي كِتَابِ الْغَيْبَةِ عَنْ أَبِي الْحُسَيْنِ بْنِ تَمَّامٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيِّ خَادِمِ الشَّيْخِ الْحُسَيْنِ بْنِ رَوْحٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ رَوْحٍ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ علیهما السلام أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ كُتُبِ بَنِي فَضَّالٍ فَقَالَ: خُذُوا بِمَا رَوَوْا وَ ذَرُوا مَا رَأَوْا».

[5]. وسائل الشيعة،ج ‏4، ص 175: «و بإسناده عن محمد بن علي بن محبوب عن يعقوب بن يزيد عن ابن أبي عمير عن محمد بن حكيم عن شهاب بن عبد ربه ‏…».

[6]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، الخاتمة، ج ‏5، ص 12.

[7]. رجال الكشي (إختيار معرفة الرجال)، النص، ص 155.

[8]. همان، النص، ص 434.

[9]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج ‏3، ص 236.

[10]. البرهان في تفسير القرآن، ج ‏3، ص 574: «عن صفوان، عن أبي عبد الله (عليه السلام)، قال: «قال رسول اللّه (صلّى الله عليه و آله): إنّي استوهبت‏ من ربّي أربعة: آمنة بنت وهب، و عبد الله بن عبد المطلب، و أبا طالب، و رجلا جرت بيني و بينه أخوة، فطلب إلي أن أطلب إلى ربّي أن يهبه لي».

[11]. أساس البلاغة، ص 690.

[12]. المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج ‏2، ص 674.

[13]. سورۀ ضحی: آیۀ 10.

[14]. بهجة الفقیه، ص  ۶۷.

[15]. وسائل الشيعة، ج ‏4، ص 176، ح 12: «و عنه عن عبد الله بن جبلة عن علي بن الحارث عن بكار عن محمد بن شريح عن أبي عبد الله علیه السلام قال: سألته عن وقت المغرب فقال: إذا تغيرت الحمرة في الأفق و ذهبت الصفرة و قبل [أن‏] تشتبك النجوم».

[16]. العین،ج ۴، ص ۴۱۳: «غَبَرَ الرجلُ يَغْبُرُ غُبُوراً أي مكث. و الغَابِرُ في النعت كالماضى. و غُبْرُ الليل: آخره. و الغُبَّرُ: جماعة الغَابِرِ. و تَغَبَّرْتُ الناقةَ: احتلبت غُبْرَهَا، أي: بقية لبنها في ضرعها».

[17]. بحث آیة العظمی البروجردي في القبلة، الستر و الساتر، مکان المصلي، ج ۲، ص ۳۰۵.

[18]. ذخیرة المعاد في شرح الإرشاد، ج ۲، ص ۱۹۲: «و عن الخامس بضعف السّند لأنّ‌ في طريقها علي بن الحارث و بكار و هما مجهولان مع أنّها خبر واضحة الدلالة على المدّعى و أنّها قابلة للحمل على الفضيلة جمعاً».

[19]. مستمسک العروة الوثقی، ج ۵، ص ۷۷.

[20]. نهایة التقریر في مباحث الصلاة، ج ۱، ص ۱۱۵.

[21]. بحث آیة العظمی البروجردي في القبلة، الستر و الساتر، مکان المصلي، ج ۲، ص ۳۰۵.

[22]. وسائل الشيعة، ج‏4، ص 205، ح 1: «محمد بن يعقوب عن علي بن محمد عن سهل بن زياد عن علي بن الريان قال: كتبت إليه الرجل يكون في الدار تمنعه حيطانها النظر إلى حمرة المغرب و معرفة مغيب الشفق و وقت صلاة عشاء الآخرة متى يصلّيها و كيف يصنع فوقع علیه السلام: يصلّيها إذا كان على هذه الصفة عند قصرة (في التهذيب: قصر)  النجوم و المغرب (في التهذيب: و العشاء)  عند اشتباكها و بياض مغيب الشمس».

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است