مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 69
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
من که الآن دوباره عبارت مشیخۀ تهذیب را برگشتم و نگاه کردم. قرینه، دالّ بر این است که اشاره به همان عنوان قبلی است که احمد بن محمد بن عیسی باشد. نه اینکه چون قبلش احمد بن محمد بن خالد را گفته بودند، بگوییم پس حالا دیگر منظور بن خالد است. این راجح است. احتمالی که در مشیخۀ تهذیب بود، من یک نگاهی کردم، راجح اینطور شد. عرض نمیکنم اطمینان. بیشتر باید تأمل بشود. پس در مشیخه، مثل ما نحن فیه آنجا که میگویند «عن احمد بن محمد»، میشود «احمد بن محمد بن عیسی» با عنایت به همان احمد بن محمد که در مشیخه وجود دارد.
البته راجع به روایات نجم، کواکب، یک روایتی هم یکی از آقایان دیروز فرمودند که در وسائل، باب بیست و چهارم، آمده بود، قبلاً هم ما دربارهاش صحبت کردهایم. نمیدانم کدام یک از شما فرمودید که در الفقیه، نسخۀ بهتری آمده است. به گمانم این در الفقیه اصلاً نیامده باشد. در استبصار، تهذیب و کافی آمده است و شاید بهترین نسخه، تهذیب باشد نه استبصار. عبارت استبصار و کافی نزدیک هم است. اینجا نسخۀ تهذیب، نسبت به نسخۀ کافی اولویت دارد. پس باب بیست و چهارم مواقیت وسائل، یک حدیث هم بیشتر نیست، «فوقع علیه السلام يصلّيها إذا كان على هذه الصفة عند قصرة النجوم و المغرب عند اشتباكها و بياض مغيب الشمس»[1]. در کافی «قصرة النجوم» بود، در تهذیب «قصر النجوم» بود. در کافی «و المغرب عند اشتباکها» بود، در تهذیب «و العشاء» بود. «و العشاء» مناسبتر است و در نسخۀ تهذیب آمده است.
روایاتی که حاج آقا مرتب فرمودند، غیر از صحیحۀ زراره که برای صوم بود، بقیهاش همه از باب شانزدهم بود. پس اشاره به این روایت که در آن صحبت از نجم است، در اینجا خوب است. فقط بحثش سر شفق مغربی است. یعنی سؤال سائل، این بوده که طرف مغرب کوه است، دیوار است، نمیتوانم ببینم و اصل سؤالش هم برای نماز عشاء بوده است. اما خود امام علیه السلام مغرب را هم فرمودهاند: «الرجل يكون في الدار تمنعه حيطانها النظر إلى حمرة المغرب و معرفة مغيب الشفق» یعنی پایان وقت نماز مغرب و شروع نماز عشاء. «و وقت صلاة عشاء الآخرة متى يصلّيها و كيف يصنع فوقع علیه السلام».
در هر حال، چون در جواب، مسأله نجوم آمده است، برای ما نحن فیه خوب است.
شاگرد: در این روایت شک در مغرب نیست؟
استاد: اتفاقاً سؤال دربارۀ جایی بوده که مانع داشته است و خودش هم از مغرب نپرسیده است، ولی امام علیه السلام روی فرض سؤال که فرض جهل بود، هم مغرب را فرمودند، هم عشاء را. پس در مغرب هم اگر اسم نجوم بردند، معلوم میشود که نجوم در فضای جهل. جواب این بود که «فوقع علیه السلام: يصلّيها إذا كان على هذه الصفة عند قصر النجوم و العشاء عند اشتباكها»، بر اساس نسخۀ تهذیب. پس امام میفرمایند مغرب را وقتی میخواند که ستارهها پیدا میشود. «قصر النجوم» یعنی «بیانها»، وقتی که به چشم میآید. «و العشاء عند اشتباكها» اما وقتی ستارهها زیاد شدند، «اشتباک النجوم» یعنی زیاد شدند، دست به دست هم دادند، آسمان را پر کردند، آن وقت عشاء خوانده میشود.
شاگرد: میشود بگوییم در این روایت نسبت به نماز مغرب شبهه نداشته است؟
استاد: سؤال سائل که همینطور است. سؤال ظهور در همین دارد. ولی ما با جواب کار داریم.
شاگرد: «اذا کان علی هذه الصفة» یعنی بگوییم در نماز مغرب شکی ندارد، فقط در عشاء دارد.
استاد: «هذه الصفة» شبیه استخدام است. کأنّه امام علیه السلام میفرمایند تو جهل داری، «اذا کان علی هذه الصفة» یعنی صفت مکلّفِ جاهل به موضوع. وقتی دو تا را جواب میدهند، «هذه الصفة» یعنی صفت جاهل به موضوع. اگر جاهل به عشاء هستی اینطور عمل کن، اگر هم جاهل به موضوع در مغرب هستی، اینطور عمل کن. «قصر النجوم» میشود برای جاهل به موضوع برای صلاة مغرب، «اشتباک النجوم» میشود برای جاهل به موضوع نسبت به سقوط شفق. آن یکی نسبت به مشرق، این یکی هم نسبت به مغرب. اگر به استتار قائل بشویم، هر دو برای مغرب است.
برو به 0:06:51
این روایت میتواند خودش یکی از روایاتی باشد که مؤیِّد استتار است. هر بار یک نکتهای به ذهن میآید. ما میگوییم این روایت مبنای استتار را تقویت میکند. چون طرف کاری با طرف شرق ندارد، فقط با طرف غرب کار دارد. حضرت میفرمایند: غرب برای تو دو تا کار انجام میدهد، هم استتار را باید ببینی برای نماز مغرب، هم باید سقوط شفق را ببینی برای نماز عشاء. هیچ کدام را نمیتوانی ببینی، پس من یادت میدهم. برای نماز مغرب که استتار است، یک ستاره کاشف است. برای نماز عشاء، اشتباک کاشف است؛ و لذا در اینجا، حضرت نرفتند سراغ ذهاب حمرة به عنوان یک علامت. چون برای مغرب یک علامت دیگری را فرمودهاند.
[پیش از این، در زمینۀ نجوم] سه تا روایت گفته شد، روایت شهاب «أحبّ أن اریٰ کوکباً»، صحیح بکر بن محمد «جنّ علیه اللیل رأیٰ کوکباً»، صحیح زراره «ثلاثة انجم». یکی هم این روایت ابن ریّان است که در کافی و تهذیب و استبصار نقل شده است، در باب بیست و چهارم وسائل هم وجود دارد.
شاگرد: اگر که بگوییم این روایت برای خصوص شبهه است، شاید دیگر این روایت را نشود کنار آن روایات گذاشت. در آن روایات، فرض بر شک در مغرب نیست.
استاد: منظور من روایاتی است که مربوط به کوکب است. حالا استظهار از آن خلاف ندب تعبدی بشود، آن حرف دیگری است. یعنی از آن میفهمیم که روایاتی که کوکب دارند، اگر کنار هم بگذاریم، آنها هم ندب تعبدی و تقاوت مراتب فضل را نمیگویند. آنها هم دارند علامت و احتیاط و اینها را میگویند. آن حرف دیگری است. منظور من این است که در یک فضا هر چه روایت پیدا کردیم، بگذاریم تا از مجموعش استظهار صورت بگیرد.
شاگرد: در روایت «سِهام» که پیشتر گذشت، اگر واقعاً مسلم بشود که آنها وقتی میرفتند و برمیگشتند به قبیله خودشان، مواضع سِهامشان را میدیدند، با این فرض، اگر اثبات شد که از لحاظ فاصلۀ زمانی، نمیشود زودتر از غروب شمس چنین چیزی رخ دهد؟، خُب حرف اثبات میشود. اما اگر بررسی شد که نه، یک طیف گستردهای را شامل میشود، حتی ممکن است پنج دقیقه بعد از غروب شمس هم اگر بروند، نماز بخوانند و برگردند، باز هم سهام قابل رؤیت باشد، شاید این هم بشود به عنوان مؤیدی باشد برای مراتب فضل و ندب. یعنی اگر پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله، دقیقا هنگام غروب شمس نماز میخوانند، آنها بروند و برگردند چه اتفاقی میافتد و اگر دو یا سه یا پنچ دقیقه بعد از غروب بخوانند …
استاد: آن وقت میشود عدم منافات، نه مؤیِّد. شما میگویید اگر ثابت شد که با فاصله پنج – شش دقیقه بعد از استتار، باز هم اگر آن حضرت نماز بخوانند، بنی سلمه که میروند محلشان، باز مواضع نبالشان را میبینند. این میشود مؤید یا عدم منافات؟
شاگرد: این روایت هم جزو روایاتی میآید که کلمۀ ذهاب و استتار در آن نیست، ولی از آن برای مراتب فضل میشود استفاده کرد.
استاد: چه استفادهای؟ نگفتند هنوز دارند نماز را میخوانند. منافاتی ندارد. شما میفرمایید برای مراتب فضل از آن استفاده کنیم. مراتب فضل چه چیزی؟ افضلیت تأخیر. این روایت نمیخواهد بگوید که تأخیر میانداختند. میخواهد بگوید خیلی زود میخواندند. شما میفرمایید فوقش این است که با فضل هم یک مقداری عقب بیندازند، منافاتی ندارد. این خیلی تفاوت میکند. نه این که از آن روایت بشود برای مراتب فضل استفاده کرد. این روایت با مراتب فضل منافات دارد، میگوییم: چطور افضل است که حضرت اینطوری نمیخواندند؟ بیان شما میگوید منافات ندارد، میشود جمع بشود. ولی با ادلۀ دیگر مخالف است. دو تا روایت که الآن من در ذهنم است، که یکی بود که حضرت «حین سقوط حاجبها»[2] نماز می خواندند. یکی هم که حضرت سریع میخواندند.
برو به 0:12:55
شاگرد: یعنی «حین یغیب حاجبها» اذان هم گفته نمیشد، همان وقت «الله اکبر» میگفتند؟ آن روایت در مقام بیان این بود که الله اکبرِ حضرت با غیبت حاجب همزمان بود؟
استاد: خیر. اذان که گفته میشد، اقامه هم بود، ولی به صورتی که اذان مثل الآن طولانی باشد، نبود. الآن هم مؤذنها جور و واجور هستند، آن وقتهایی که میروند به مسجد، اگر کسی در فکر احتیاط وقت باشد، تفاوت مؤذنها را خوب میداند. رادیو که مؤذنهای مختلف را میگذارد، بعضی مؤذنها هستند اذانشان از پنج دقیقه متجاوز میشود، بعضی هم دو دقیقه یا شاید زیر دو دقیقه، اذان را تمام میکنند. یعنی اگر کسی میخواست در مسجد یک مقداری احتیاط بکند، دیگران میگفتند اذان تمام شد دیگر، چرا نماز شروع نمیشود.
شاگرد: این روایت ظاهراً یک عمل استمراری بوده است که بنی سلمه میرفتند با حضرت نماز میخواندند. تعبیر روایت این است: «كان رسول الله صلّی الله علیه و آله يصلّي المغرب و يصلّي معه حيّ من الأنصار»[3].
استاد: ایشان منکر این نبودند. ایشان فرمودند که با ندبی که حاج آقا فرمودند، این روایت منافات ندارد. میشود که حضرت فضیلت «مسّوا» را مراعات میکردند، اما در عین حال هم، آن اندازه نبود که وقتی آنها برمیگردند، مواضع نبل را نبینند. من عرض کردم مانعی ندارد به معنای عدم منافات، اما دو تا روایت هست که یک مقدار از ذهن دور میسازد که بگوییم حضرت سیرهشان بر این بوده است که مراعات ندب را میکردند. یکی همان بود که «حین یغیب حاجبها». باب شانزدهم، حدیث بیست و هفتم: «إسماعيل بن الفضل الهاشمي عن أبي عبد الله علیه السلام قال: كان رسول الله صلّی الله علیه و آله يصلّي المغرب حين تغيب الشمس حيث يغيب حاجبها»، تأکید بر این است که هیچ فاصلهای نمیانداختند.
یکی دیگر در در علل الشرایع، باب هجدهم، حدیث نهم: «عن أبي عبد الله علیه السلام قال: كان رسول الله صلّی الله علیه و آله لا يؤثر على صلاة المغرب شيئا إذا غربت الشمس حتى يصلّيها»[4]. این هم مضمونی است دالّ بر سیرۀ حضرت و این که هیچ جور تقیهای در آن احتمال ندارد. نمیگویم حتماً تعارض تامه دارد، ولی توافق لسانی با این ندارد. ولی روایت رؤیت سهام و مواضع نبل، همینطور که میفرمایند، منافاتی ندارد. ظهور روایت سهام، این نیست که حتماً لا یؤثِر، حتماً عند تغیب حاجبها میخواندند. میسازد با اینکه حضرت مراعات آن را هم میکردند اما به مقدار کمی.
آقایانی که تشریف نداشتید، دو – سه تا نکته را عرض کردم. دوباره اشاره کنم. یکی آنکه من در مشیخۀ تهذیب و … نگاه کردم، خیلی مفصل نشد، اما آنکه راجح به ذهنم آمد، این بود که احمد بن محمد که بعد از ابن عیسی بود، به سیاق و رفت و برگشت، منظورشان همان خود ابن عیسی است، نه ابن خالد. این در ذهن من راجح شد ولو به حد اطمینان نرسید.
شاگرد: بلکه دلالتش هم خیلی قوی است.
استاد: شما نگاه کردید؟
شاگرد: بله.
استاد: یعنی با خیال جمع نگاه کردید. من خیلی نشد وقت بگذارم.
شاگرد: به اندازۀ ضعف خودم دیدم به نظرم اینطور بود.
استاد: مانعی ندارد، همین اندازه که تعاون ذهنی بشود بر یک عبارت. همه نگاه بکنیم.
نکتۀ دیگر هم این که روایات رؤیت کوکب، نه از باب تأیید مفادی، از باب اینکه همهی روایت کوکب جمع بشود. روایت در باب بیست و چهارم ابواب مواقیت وسائل. فقیه این روایت را ندارد، در کافی و تهذیب و استبصار هست. ظاهراً بهترین نسخهای که موافق با «قصر النجوم بیانها» یا «قصرة النجوم بیانها» است – «بیان» هم یعنی پیدا بشوند، أبان أی ظهر – نسخۀ تهذیب است. مانع هم در طرف مغرب بود. ذکرش اینجا خوب است، این منظورم بود. یادداشت بفرمایید کنار سه روایتی که برای رؤیت کوکب فرمودند، باب بیست و چهارم مواقیت که آن هم رؤیت کوکب است، ولی موردش فضیلت نیست، موردش ندب تعبدی نیست، موردش جاهل به موضوع است. اگر خواستید شرح مفصل این حدیثها را ببینید، یکی مرآة العقول، چون در کافی هم نقل شده است. یکی هم مناهج الاخیار و استقصاء الاعتبار، چون در استبصار هم وجود دارد و یکی هم ملاذ الاخیار که در شرح تهذیب است.
و مثلها ما يقاربها في الدلالة على ما يغاير مدلول الطائفتين المتقدّمتين؛ فإنّها من شواهد الحمل على الاستحباب، كما في نظائر المقام من موارد اختلاف مراتب التنزّه أو الفضل.[5]
«و مثلها ما يقاربها في الدلالة على ما يغاير مدلول الطائفتين المتقدّمتين» که تقریباً چهار تا لسان میشود. لسان استتار، لسان ذهاب، لسان ظهور کوکب و لسان هیچکدام اینها همانند «مسّوا بالمغرب قلیلاً». فرمودند: «فإنّها من شواهد الحمل على الاستحباب» حضرت میفرمایند: «مسّوا قلیلا»، ما نمیدانم چرا، «فإنّ الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا». این ربطی به ذهاب حمرة ندارد، این کأنّه ندب است. چون میدانیم که «انّ الشمس تغیب من عندکم» کافی است برای «صلاتکم»، اما حضرت میفرمایند: «راعوا مغیب الشمس عندنا ایضا». پس معلوم میشود یک ندبی است که شارع وجهش را میداند و ما نمیدانیم. مراعات بلاد متقاربه.
«من شواهد الحمل على الاستحباب، كما في نظائر المقام من موارد اختلاف مراتب التنزّه أو الفضل» کراهت و استحباب. وقتی میرویم در وادی استحباب و کراهت، مراتب موجود است. تزاحم یا تعاون؛ تعاون مصالح و تزاحم مصالح، تعاون مفاسد یا تزاحم مفاسد آنجایی که به مرحله لزوم نرسد، باعث میشود استحباب و کراهت، مراتب پیدا بکنند و لسان ادله هم برای اینها تفاوت نماید.
برو به 0:23:13
و أمّا رواية عمل الإمام الرضا عليه السلام في السفر، فلا تدلّ على أزيد من الفضل. و موثقة «عمار» مشتملة على الأمر القابل للندب مع التذييل في رواية أُخرى بما يعيّن الندب.[6]
«و أما روایة»، تا اینجا دو احتمال بیشتر نشد. یکی مسألۀ استتار شد، یکی هم محمل برای روایات مقابل استتار. محمل یا احتیاط موضوعی شد و یا ندب تعبدی شد. معلوم میشود که روایاتی بوده که میدیدند اشاره به آنها نیاز است. یکی عمل امام رضا سلام الله علیه در باب شانزدهم است: «صحبت الرضا علیه السلام في السفر فرأيته يصلّي المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق يعني السواد»[7].
«و أمّا رواية عمل الإمام الرضا عليه السلام في السفر، فلا تدلّ على أزيد من الفضل» یعنی «لا تدلّ علی العزیمة». اینطور نیست که بگوید چون «صحبت الرضا علیه السلام فرأیته یصلّی حین اقبلت الفحمة» یعنی اصلاً قبلش نماز جایز نبود. میگوید یعنی طوری بود که میدیدم کأنّه حضرت یک مراعاتی میکنند که از متداول وقت غروب، یک مقداری عقبتر بود. میفرمایند پس «فلا تدلّ علی أزید من الفضل»، بهتر است که اینطور انجام بشود.
شاگرد: میگویند: عمل لسان ندارد، فقط دالّ بر جواز است.
استاد: از این باب میتواند باشد. عبارت «فی السفر» که میآورند، میتواند خودش یک نکته باشد و حال معارضۀ این عمل [امام رضا علیه السلام]، با لسان روایات استتار، بلکه عمل بر طبق استتار، که چند بار حاج آقا تکرار کردند [هم مهم است]. عمل امام صادق سلام الله علیه که در اوّلین وقت استتار قرص نماز خوانده بودند. یعنی فی حدّ نفسه غیر از اینکه عمل است، با لسان و عمل مقابلش نیز معارضه دارد. البته حاج آقا این روایت را چند بار ذکر کردهاند. شاید الآن که دارند میفرمایند، بیش از پنج دفعه است که روایت عمل الرضا علیه السلام را اشاره میکنند و جواب میدهند. البته پنج مورد که میگویم در دو دورهای که نوشتهاند.
«و موثقة عمار» باب شانزدهم، حدیث دهم:«عمار الساباطي عن أبي عبد الله علیه السلام قال: إنما أمرت أبا الخطاب أن يصلّي المغرب حين زالت الحمرة من مطلع الشمس»[8]، این دلالتش خیلی خوب است. «فجعل هو» یعنی ابوالخطاب «الحمرة التي من قبل المغرب». من گفتم مثلاً یک ربع بعد بخوان، بیست دقیقه بعد بخوان، یک ساعت بعد خواند.
میفرمایند: «و موثقة عمار» چرا موثقه؟ یکی به خاطر خود عمار است که فطحی بوده است. سند روایت عمار این است: «و عنه». در سرائر هم روایت عمار را نقل کرده است: «عن أحمد بن الحسن عن علي بن يعقوب عن مروان بن مسلم عن عمار الساباطي».نمیدانم سند این روایت را بررسی کرده بودیم قبلاً یا نه.
شاگرد: ظاهراً در روایت عمار، همه راویان مشکل داشتند.
استاد: حالا مفادش را فعلاً ببینید. میفرمایند: «و موثقة عمار مشتملة علی الامر». صریحاً فرمودند: «انما امرتُ ابا الخطاب ان یصلّی المغرب حین زالت الحمرة من مطلع الشمس». «مشتملة على الأمر القابل للندب»، امر ظهور در وجوب دارد، ولی استعمالش در ندب بسیار است. حتی شاید صاحب معالم و دیگران این را داشتند، حرفی هم بود که ضعیف نبود. گفته بودند اگر فی حد نفسه بگوییم ظهور امر در وجوب است، در لسان شارع آن قدر امر در ندب به کار رفته است که حالا دیگر ثانویاً ظهورش در وجوب محفوظ نیست.
شاگرد: صیغه را میگفتند یا ماده را؟
استاد: ماده را یعنی قبول داشتند در امر؟
شاگرد: ظاهراً در مورد صیغه فرموده بودند.
استاد: اصلاً شاید خود صاحب معالم اسم ماده را مطرح نکردهاند. یک چیزی در ذهنم آمد که شاید در معالم بحث ماده مطرح نشده است، یعنی تفکیک بین مادۀ امر و صیغۀ امر در کتابهای متأخر آمده است. ولی خُب، در خود مادۀ امر هم همین حرف میآید. «أمر» آیا وضع شده برای وجوب؟ برای طلب عالی از دانی وضع شده است، در اصول الفقه همین را فرمودند. اما وضع للوجوب نشده است. عقل میگوید چون عالی است و وضع ماده برای طلب عالی است، دال بر وجوب است.
استاد: ایشان میفرمایند: «القابل للندب». حالا قرینهای داریم یا نه؟ ولی ظهورش که وجوب است، شاید مختار خود ایشان هم وجوب است. میفرمایند: «مع التذييل في رواية أُخرى بما يعيّن الندب» عین همین بیانی که زوال حمرة است در یک روایت دیگر، یعنی حدیث اول باب شانزدهم، آنجا تذییلی هستی که «یعیّن الندب». «بريد بن معاوية عن أبي جعفر علیهما السلام قال: إذا غابت الحمرة من هذا الجانب يعني من المشرق فقد غابت الشمس من شرق الأرض و غربها»[9]. این را میگفتیم تذییل. یکی هم داشتیم تعلیل. تذییل و تعلیل را قبلاً حاج آقا فرمودهاند. در صفحۀ شصت و دو آمده بود. فرمودند: «اشیر الیها فی روایة التعلیل للامر بالتمسیة کذا و فی روایة التذییل». تعلیل آن بود که «مسّوا بالمغرب قلیلاً فإنّ الشمس تغیب من عندکم». این روایت تعلیل بود. روایت تذییل همین بود که «اذا غابت الحمرة من هذا الجانب فقد غابت الشمس من شرق الارض و غربها» و هر دو هم مفادش نزدیک هم بود. یعنی وقتی حمرۀ مشرقیة رفت، در بلاد مجاوره شما هم غروب محقق شده است. در آن یکی فرمودند: «مسّوا قلیلاً»، چرا؟ تا شمس نزد ما هم مغیب بکند. «فإنّ الشمس تغیب من عندکم قبل أن تغیب من عندنا». پس صبر کنید تا «غابت الشمس من شرق الارض و غربها» محقق بشود. میفرمایند چه کسی میگوید این تذییل واجب است؟ چه کسی میگوید که باید بلاد دیگر همه صبر کنند، تا در همۀ بلادها غروب شود. کسی نمیگوید و اصلاً نمیشود، با کرویت ارض، اینطور چیزی اصلاً متعذر است. بنابراین ندب است. یعنی شما معطل بمانید که در بلاد مجاوره هم خورشید غروب کند، این ندب است. وقتی اساس بر ندب بود، میفهمیم که «أمر» در روایت عمار ساباطی هم ندب است. «أمرت ان یصلّی المغرب حین زالت الحمرة من المشرق»، ندب است. چرا ندب است؟ خُب، در یک روایت اسم زوال حمرة میبرند، اتفاقاً گفتم چرا تعلیل را حاج آقا اینجا نفرمودند، دیدم چون در روایت تعلیل، اسم زوال حمرة نیست. در روایت تذییل، تصریح به زوال حمرة است.
شاگرد: مقصودشان از «تذییل فی روایة اخری»، «فأنا الآن أصلّیها» نیست؟ یعنی ما یک جایی داریم «أمرتُ ابا الخطاب»، بعد یک جایی داریم که حضرت فعل خودشان را گزارش دادهاند، بر خلاف این، چون دقیقاً در همین فضاست. «قلت لهم: مسّوا بالمغرب قليلا فتركوها حتى اشتبكت النجوم فأنا الآن أصلّيها إذا سقط القرص»[10]. یعنی ضمیمه میکنیم این دو تا روایت را به همدیگر میفهمیم که امری که حضرت به ابا الخطاب کرده بودند یک امر ندبی است، نه امر وجوبی.
برو به 0:33:35
شاگرد 2: تذییلی که در صفحه شصت و دو مطرح میکنند، صریح همین روایت است.
استاد: من هم به عنایت همان گفتم.
شاگرد 2: «التذییل لزوال الحمرة بغیبوبة الشمس فی شرق الارض و غربها»[11].
استاد: ایشان هم منکر نیستند که منظور از تذییل آنجا، همین روایت است. میگویند: لازم نیست چون در آنجا به آن روایت گفتند تذییل، اینجا هم منظورشان از تذییل همان باشد. حالا آن روایتی که شما میگویید کدام است؟
شاگرد 3: روایت پانزدهم از باب شانزده وسائل.
استاد: بله. همان روایت تقیهای که قبلا محل استدلال شده بود. آنجا که اصلاً اسم حمرة نیست.
شاگرد: «قلت لهم مسّوا بالمغرب قليلا فتركوها حتى اشتبكت النجوم»، از باب اینکه «فجعل هو الحمرة التی من قبل المغرب» عرض میکنم.
شاگرد ۲: ذیلش که می فرمایند: «فانا الان أصلّیها اذا سقط القرص»، یعنی غیر ثبوت قرص چیزی را لحاظ نکنید.
شاگرد: یعنی من تاخیری را خودم عمل میکردم، دستور هم داده بودم، بعدش که دیدم اینها دارند خلاف میکنند، سر سقوط قرص نمازم را خواندم. یعنی معلوم است که لازم نیست وقت زوال حمرة نماز بخوانیم، میتوانیم قبلش بخوانم.
استاد: یعنی باید این را شاهد برای روایت عمار بگیریم، «انّما امرتُ ابا الخطاب أن یصلّی المغرب حین زالت الحمرة من المشرق». اینجا حضرت فرمودند: «قلت لهم مسّوا بالمغرب قلیلا». یعنی نقل به معنا کردند؟
شاگرد: بله، قبلا هم که بحثش مطرح شد، همین احتمال مطرح شد که آیا این دو تا روایت ناظر به همدیگر هستند یا دو تا امر جدا از هم هستند؟ آن وقت هم بحث شد که آیا این دو، یک نقل است، یعنی حضرت به همان ابو الخطاب فرموده بودند، یک بار به لسان «مسّوا»، یک بار به لسان «ان یجعل الحمرة من قبل المشرق»، یا نه، دو تا امر جداست با دو تخطی جدا؟
استاد: اگر از قرائنی بفهمیم که اینها یک بیان است، این دلیل خوبی است برای استتار. از چه باب؟ وقتی حضرت علیه السلام میخواستند، یک مطلبِ ذهاب حمرۀ را برای ابوالخطاب بگویند، یا برای خود آنها هم به دو بیان فرمودند، یا خود حضرت وقتی بیان خودشان را دارند برای ما نقل میکنند، دو بیان دارند. یکجا میگویند: «أمرتُهُ ان یصلّی حین زالت الحمرة»، یکی هم میگویند: «أمرتُهُ ان یمسّ بالمغرب قلیلاً». پس معلوم میشود ذهاب حمرة موضوعیتی ندارد که همین ذهاب را حضرت تبدیلش میکنند به تمسیۀ قلیلاً.
شاگرد: و یک جای دیگری، تعبیر میکنند بالنجوم.
استاد: اگر این دو تا روایت یکی باشد، نکتۀ خوبی میشود در تأیید علامیت و اینکه اصلاً ذهاب حمرۀ موضوعیت ندارد. چون این روایات بوده که سبب ذهاب حمرة شده و بعداً خطابیه اشتباه کردند. در خود همین روایات ذهاب حمرة، خود امام علیه السلام موضوعیت را نمیدهند به ذهاب. در یکی میگویند: گفتم تا ذهاب صبر کنید، در یکی دیگر میگویند: گفتم: «مسّوا قلیلاً»، که تقریباً معادل با اوست، اما نمیگویند ذهاب. یک مطلب را با دو نقل به معنا، یا حتی خودشان هم به آنها دو بار فرمودهاند. یک بار گفتند که صبر کنید تا حمرة برود و یک بار هم فرمودند: «مسّوا قلیلاً»، و هر دو هم چون برای علامیت بوده و برای فضل بوده، هر دو درست بوده است. یعنی خلاصه، بعدها این موضوعیت و محوریت برای خصوص ذهاب حمرة شده است، چون «مسّوا قلیلاً» انضباط نداشته است اما ذهاب حمرة محسوس بوده و انضباط داشته است. در هر حال، پس شما میفرمایید که احتمال دارد تذییل به جای روایت اوّل، روایت پانزدهم باشد.
شاگرد: تذییل هم از این باب که ذیل روایت است.
استاد: من تذییل را دنبالۀ «مسّوا» گرفتم. شما میفرمایید از «قلت» ذیل است؟ یعنی «ینصحون فلا یقبلون» اصلش است، تذییلش از «قلت» شروع میشود؟
شاگرد: بله، «قلت لهم».
شاگرد 2: شاید بهتر باشد که «فانا الآن» را تذییل بگیریم.
استاد: بله، اگر هم میخواهید تذییل بگیرید، «فانا الآن» را تذییل بگیرید که دالّ بر ندب است. چون «مسّوا» که دالّ بر ندب نیست. حاج آقا میخواهند از تذییل شاهد بیاورند برای اینکه ندب است.
«و موثقة عمار مشتملة على الأمر القابل للندب مع التذييل في رواية أُخرى» که یا حدیث اوّل است یا پانزدهم، «بما يعيّن الندب».
شاگرد 2: «ما یعیّن» معنایش ولو بالالتزام، تعیین ندب است.
استاد: بله درست است. نفرمودند: «بما یدلّ علی الندب»، فرمودند: «بما یعیّن الندب». خُب اگر «یعیّن الندب» باشد، مؤیِّد عرض من میشود که حدیث اوّل باشد؛ چون این که ایشان میفرمایند، دلالتش روشن است. حضرت فرمودند: آن طور گفتم، حالا هم «أصلّیها اذا سقط القرص». اینجا دیگر «یعیّن» نیست، «یدلّ» است بر اینکه اگر قبلاً یک مطلبی گفتم ندب بوده است، آنها خرابکاری کردند، حالا من طبق عزیمت میخوانم نه طبق ندب.
شاگرد: «یعیّن» یعنی فرض ندب را متعیّن میکند، یعنی دیگر وجوب را از بین میبرد.
استاد: مانعی ندارد، ولی «یعیّن» یعنی دلالتش سریعاً بر ندب نیست. اما چون از بیرون میدانیم که کسی نباید مراعات غروب دیگران را بکند، جز ندب، چارهای نداریم. «یعیّن الندب» یعنی راهی برای ما جز ندب نمیماند. نه اینکه خود کلامِ امام، دلالت بر ندب بکند.
شاگرد 2: رعایت غروب دیگران را که بعضی فقها گفتهاند …
استاد: حاج آقا نظرشان اینطور بود. خود ایشان میفرمودند: نمیشود. الآن هم دوباره اشاره میکنند. وسط صفحۀ شصت و هشت، میفرمایند: «بالاعتبار الصحیح فی کرویة الارض». یعنی صحیح این است که ارض کرویت دارد، لذا بر اساس کرویت، چنین چیزی ممکن نیست.
شاگرد: اگر این روایت را در کنار روایت «فانا الآن» بگذاریم، این «أمرت» خوب در میآید. حضرت یک بار فرمودند: «مسّوا»، بعد فرمودند من به آنها امر کردم. در این صورت، این «امرت» دیگر بار دلالت بر وجوب را ندارد.
استاد: یعنی دیگر ماده نیست. «امرتُ» یعنی همان «مسّوا». «مسّوا» هم که امر است. البته در هیچیک از عبارتهای دارای «مسّوا»، حمرۀ مشرقیة نیامده است. [در این مطلب شما] این مشکل را داریم.
شاگرد: حضرت مصداقاً «مسّوا بالمغرب قلیلاً» را تعبیر به حمرة کردند.
استاد: این خلاف ظاهر روایت عمار ساباطی است. «انما امرتُ ابا الخطاب ان یصلّی المغرب حین زالت الحمرة من مطلع الشمس». زمان روشنی را میفرمایند. اما «مسّوا قلیلاً» هیچ زمانی ندارد. یعنی یک کمی عقب بینداز. یک کمی صبر کن. بعید است که حضرت که فرمودند: «امرتُ» یعنی همان که من گفتم «مسّوا».
شاگرد: تأیید ذهابیها میشود. چون ذهابیها از «مسّوا» هم میخواهند ذهاب حمرة را بفهمند.
استاد: درست است، اما اتفاقاً برعکس شد. با این حرفی که الآن ما زدیم برعکس شد. یعنی در یک روایت امام علیه السلام اسم حمرة را بردند، در یکی فرمودند: «مسّوا». یعنی این دو تا را معادل هم گرفتند و حال آنکه «مسّوا»، دقیقاً یک زمان خاص نیست و محوریتی را به ذهاب نمیدهد، پس معلوم میشود خود ذهاب هم از باب «مسّوا قلیلا»، علامت و احتیاط عملی کردن بوده است، نه محور زمانی بودن.
شاگرد: به شرطی اینکه حضرت علیه السلام عین الفاظی که به ابوالخطاب گفتند را تکرار کنند. ولی اگر معنایش را نقل کرده باشند، بگویند یک کم تأخیر بینداز و نگویند که به او چه گفتند …
استاد: مانعی ندارد، من هم همین را عرض کردم. از دو حال بیرون نیست؛ یا اینکه به آنها هم دو جور بیان داشتند، یا اینکه بعد که برای ما نقل میکنند، دو جور فرمودند. یکی فرمودند: «امرتُ حین زوال الحمرة»، یکی هم نقل به معنا برای ما فرمودهاند.
شاگرد: گفتند یک کم صبر کن. دیگر نمیگویند که چه چیزی به او گفتند.
استاد: پس ببینید حضرت مقصودی داشتند که میبینند مقصودشان تاب این را دارد که تبدیلش کنند به «مسّوا». اگر زمان معیّن بود، این تاب را نداشت. من که گفتم: «مسّوا»، یعنی مقصود من مقصودی بود که میتوانم جایش «قلیلاً» بگذارم. یک «قلیلاً» منعطف که عرف نمیداند چقدر است. پس معلوم میشود ذهاب در نظر من هم محوریت نداشت که یک لحظه قبل از آن نباشد و سر ذهاب باشد.
برو به 0:45:47
شاگرد: همین امر که ایشان گفتند، میشود این امر را با آن حرف ربطش بدهیم.
استاد: یعنی «امرتُ» به زوال حمرة، به او اینطور گفتم. اما برای شما که نقل میکنم، میگویم: «مسّوا». ایشان برعکسش را میخواستند بگویند. شما میگویید به آنها گفتند زوال حمرة، برای ما که حضرت دارند نقل میکنند، میگویند: «قلتُ لهم مسّوا قلیلاً». به آنها نگفتند «مسّوا قلیلاً»، به آنها گفتند: «صلّوا حین زالت حمرة المشرقیة». ایشان برعکسش رامیخواستند بگویند. میخواستند بگویند که به آنها فرموده بودند: «مسّوا»، بعد فرمودند: «امرتُ» که میشود همان «مسّوا». ببینید محتملات این مسأله چقدر است و هر کدام این محتملات هم وجههای خوب و زیبایی دارد.
شاگرد: زوال حمرهای که اینجا گفته شده است، به همان اندازهای است که مثلاً حمرة یک مقدار بیاید بالا که پایینش تیره شود؟
استاد: انصافش این است که زوال بیش از این است. حتی جلوتر هم صحبت شد، در روایتی که دارد «ذهاب الحمرة»، میتوان گفت که مراد یک کمی است. حمرة برود، یعنی از چسبیدگیاش به افق برود بالاتر. ولی «زال» خیلی دورتر است. «زالت الحمرة من ناحیة المشرق». این یعنی یک کمی رفته است بالا؟! عرف به این نمیگویند «زال».
شاگرد: تا کجا برود بالا؟ یعنی برود بالای سر، یا اینکه کامل کنده شدن از ناحیۀ مغرب، کافی است؟
شاگرد 2: قمّة الرأس.
استاد: اتفاقاً من عرض کردم، آن روایتی هم که میگوید قمّة الرأس، برای همین است که قدر متیقن «زال» این است. تا هنوز این طرف هست، اینها همه مشرق است و زال نشده است. ولو میدانیم مشرق اصلی آن پایین است، خود حمرة هم آنجا خودش را نشان میدهد. اما وقتی میخواهید مشی بر اطمینان و یقین بکنید، مرحلۀ بعدیاش ضابطه ندارد. زوال حمرة تا کجا؟ هر کجا جواب بدهید، یک کم بعدش هم هست.
شاگرد: اگر فقط «من مطلع الشمس» داشت، شاید مؤیِّد حرف مرحوم آقای خویی بود.
استاد: مرحوم آقای خویی که همینطور معنا کردند، «زال من مطلع الشمس». مطلع الشمس یعنی ناحیة المشرق، در روایت دیگر معنا کردند. «أیّ من ناحیة المشرق». ناحیة المشرق از بالای سر ما میگیرد تا کل نیمکرهای که به طرف شرق است و به همین خاطر، وقتی خواستند مشی بر یقین بشود، در روایت ابن أبی عمیر تعبیر اینطور شده است: «جازت قمّة الرأس». یعنی هنوز به قمّة الرأس نرسیده است، ناحیة المشرق است. هنوز هست، منضبط نشده است. «وُقِّتَ أی عُیِّنَ»، وقت یعنی معیّن. اگر میخواهد وقت باشد باید معین باشد، و تعیین به این است که بالای سر بگیریم و الا همینطوری اگر طرف مغرب را بگوییم زوال، مدام باید صبر کنیم، حالا شد یا نشد. لحظۀ معینی را نشان نمیدهد.
شاگرد: اما «ذهبت الحمرة» اینطوری نیست.
استاد: «ذهبت» هم هست. آن را هم من عرض کردم. ولی میشود بگوییم قدری تفاوت دارد. زال یعنی عَدُمَ. زوال از بین رفتن است. اما ذهاب رفتن است. نه اینکه معدوم بشود، بلکه یک کمی برود. ولی باز من عرضم این است که «ذهبت الحمرة» یعنی برود، یعنی هیچی نماند. اینها یک نحو تأویل عبارت است. ظهور عرفی «زالت الحمرة»، «ذهبت الحمرة» به نحو روشنش موافق با حرف مرسل ابن أبی عمیر است. خیلی از حاشیهزنندگان عروة دارند. میگویند: روایت ابن أبی عمیر که مرسل است، و روایاتی که مشهور به آن عمل کردند «ذهاب حمرة من ناحیة المشرق» است، پس ما قبول نداریم که باید از بالای سر رد بشود. اینطور نیست، خود مرسل ابن ابی عمیر یک نحو توضیح مشی بر یقینِ همان روایات ذهاب است. ذهاب این است دیگر. چه وقتی میرود؟ آن وقتی که اثری از آن در طرف مشرق نیست. چه وقتی است؟ آن وقتی که از بالای سرت رد بشود. صرفاً ضابطۀ کلاسیک میشود که شما مرسل ابن أبی عمیر را ردش کنید، قمّة الرأس را بگذارید کنار، روایات مشهور و ذهاب را بگیرید به همین بیان که همین که از مشرق رفت، کافی است.
شاگرد: روایتی که صاحب وسائل فرمودند در سرائر هم نقل شده است، سرائر تعبیر دارد که «حتی تغیب الحمرة».
استاد: غایب بشود من ناحیة المشرق.
شاگرد: عبارت این است: «ان یصلّی المغرب حین تغیب الحمرة من مطلع الشمس عند مغربها»[12].
استاد: عند، عند زمانی است. مطلع هم مکانی است و «تغیب» هم کاملاً دارد میگوید که دیگر حمرة نباید باشد. تعبیر، غیبوبت حمرة است، نه ذهاب یا زوال.
شاگرد: فرمودید روایت ابن ابی عمیر توضیح مشی بر یقین است؟
استاد: بله. یعنی منضبط کردن روایات ذهاب حمرة است. انضباط ذهاب و زوال چیست؟ این است که حمرة تا زمانی که در طرف مشرق است، «لم تذهب الحمرة». ذهاب نشده است. «اذا جاز قمة الرأس» آن وقت به طور قطعی «ذهاب الحمرة» صدق مینماید.
شاگرد: در مقنعۀ مرحوم مفید آمده است: «و أول وقت المغرب مغيب الشمس و علامة مغيبها عدم الحمرة من المشرق المقابل للمغرب في السماء»[13]. مشرقی که مقابل مغرب است. یعنی همین که برود، ذهاب حمرة صادق است.
استاد: کدام مشرق مقابل مغرب است؟ ضابطه ندارد؟
شاگرد: «عدم الحمرة من المشرق المقابل للمغرب فی السماء».
استاد: کجاست که مقابل است؟
شاگرد: وقتی حمرة بیاید تا بالای سر، مقابل مغرب است؟
استاد: این بالا را صد و هشتاد درجه فرض بگیرید. تمام درجاتش مقابل هم است. یعنی درجۀ یک از این طرف، با درجه صد و هفتاد و نه از آن طرف مقابل است و هکذا.
شاگرد: من هم همین را میگویم. وقتی عدم طرف مشرق باشد، دیگر صادق است.
استاد: عدم کدام طرف بشود؟ مشرق. کجایش مقابل است؟ هر جایش، آن طرف مقابلی دارد. [این حرف کلی است و] انضباط ندارد. شما بگویید مشرقی که مقابل مغرب است، این طرف است. خُب، این طرف چقدرش مقابل آن طرف قرار گیرد تا معیار شود؟ مثلاً بگویید نصفش. ما میگوییم چرا نصفش؟ ثلثش، یا دو ثلثش. ضابطه ندارد، تا برسد به قمّة الرأس. قمة الرأس خیلی روشن است. کل قوس نود درجۀ آن طرف، مقابل کل قوس نود درجۀ این طرف است.
البته شاید گفته شود که خُب، چهل و پنج درجه پایین مغرب هم، مقابل چهل و پنج درجه پایین مشرق است، خُب بله؛ اما از کجا نصف را آوردید؟ چرا ثلث را نگرفتید؟! در عبارت شما «عَدُمَ» خیلی معلوم نیست و قابل تطبیق بر همه است.
شاگرد: تا چهل و پنج درجه که میرسد، بعد منعدم میشود.
استاد: آن را هم گفتند، بحثش را مفصل کردیم. معلوم نیست که منعدم شود. این احتمال حسابی بود، من ارجاع دادم به تجربیات و مفصل بحث کردیم و آن احتمال این بود که الآن در بعض بلاد، حمرۀ مشرقیه اینطور است که وقتی تا یک حدی آمد بالا محو میشود، بعد این طرف حادث میشود. ولی در بعض افقها قشنگ میبینند که میآید تا بالای قمة الرأس و اعادۀ معدوم نمیشود. من این احتمال را دادم. بقاع مختلف، آن خصوصیاتی که جو دارد، تابش نور … من به خاطر این بود که مطرح کردم. چطور است که عدهای در حاشیۀ عروة میگویند ما مکرر دیدیم که اینجا که میآید محو میشود. خُب، در کتابهای قبلی هم مترصد بودند، چرا آنها نگفتند؟ روایت میگوید: صبر کن تا «جازت قمة الرأس». شما میگویید اصلاً نیست، معدوم «جازت»؟! ملاحظه میکنید [خیلی معلوم نیست درستی این حرف].
برو به 0:55:05
شاگرد: شاید تعبیر عرفی بوده است. اینجا بود، بعد یک مدتی میبینید اینجا پیدا شد. این همان «جازت» است.
استاد: تعبیر کافی بود که خود کلینی فرمودند من متعدد این کار را انجام دادم. به طرف قبله بایست، رو به قبله که ایستادی وقتی آمد بالای سرت. خُب معنای «وقتی آمد بالای سرت» یعنی به طرف مغرب نگاه کن؟ یا نه، یعنی از بالای سر تو رد شد.
شاگرد: عبارت کلینی این بود: «بلوغ الحمرة القبلة»[14]. نگفته بود از بالای سرم رد میشود.
استاد: ولی روایت قبلیاش همین بود.
شاگرد: بله.
استاد: این مؤیِّد عرض بنده است. «بلوغ الحمرة القبلة» یعنی برسد بالای سر. بر اساس تقریر شما، محال است که بگوییم: «بلوغ الحمرة القبلة». چون قبله، نقطۀ جنوب بود. شما میفرمایید یک کم که میآید بالا محو میشود، پس هیچ وقت حمرة، به نقطۀ جنوب نمیرسد. وقتی هم که دوباره میبینیم، در طرف مغرب است که از قبله رد شده است. پس «بلوغ الحمرة القبلة» اصلاً نبایست صادق باشد.
و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان.
تگ: تایید استتار، ذهاب الحمرة، زوال الحمرة، موثقۀ عمار، مرسل ابن أبی عمیر.
[1]. وسائل الشيعة، ج4، ص 205.
[2]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 182، ح 27.
[3]. همان، ج 4، ص 188، ح 5.
[4]. همان، ج 4، ص 189، ح 9.
[5]. بهجة الفقیه، ص 66.
[6]. همان، ص 67.
[7]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 175، ح 8.
[8]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 175.
[9]. همان، ج 4، ص 172.
[10]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 177، ح 15.
[11]. بهجة الفقیه، ص 62.
[12]. السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي (و المستطرفات)، ج 3، ص 602.
[13]. المقنعة، ص ۹۳.
[14]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج 3، ص 280.
دیدگاهتان را بنویسید