مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 68
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: در مورد «أبان بن عثمان» به دو نکته برخوردم. نکتۀ اول اینکه هیچ کسی غیر از کشی، ناووسیه بودن او را ذکر نکرده است. تنها ایشان بیان کرده است، که نقل ایشان هم از علی بن حسن بن فضال است. که بحثی هست که خود ایشان که فطحی است، میتواند کس دیگری را خراب کند یا نه؟ خیلیها قبول نکردهاند. بنابر تلقیشان از فطحیه که تلقی بدی بوده است، ممکن است با توجه به آن مباحثی که مطرح شد درمورد فطحیه، نگاهشان تعدیل بشود. دیگر اینکه ناووسیه بیشتر از اینکه یک فرقه قابل توجه باشد، اسمی است که این این اسم از خودش پررنگتر است.
استاد: خیلی از فِرق اینطور هستند. یکی از بهانههایی که [مخالفین] بر علیه شیعه دارند، این تکثر فرق است. میبینید مجموعش در خارج بیش از دو تا، سه تا فرقه نیست، اما میبینی یک کتابی نوشته میشود به نام فرق الشیعة، المقالات و الفرق و آنها میآیند بر علیه شیعه از همینها چه سوء استفادههایی میکنند.
شاگرد: بعضی از عبارتهای علما هم به همین اشاره داشت که معلوم نیست «ناووسیه» یک فرقۀ جدا باشد. حالا ممکن است یک چهار نفری کنار هم جمع شده باشند، یک چنین مبنایی داشته باشند، اما نه اینکه یک فرقهای باشد برای خودش. بله، اسمش خیلی بوده است. مرحوم شیخ مفید وقتی ناووسیه را نقل میکنند، آخرش میگویند که این فرقه، جزو فرقههایی است که اصلاً شناخته شده نیست، هیچ عالم مشهوری هم در آن نیست.
استاد: یعنی تعبیر شیخ مفید کاشف از این است که مثل أبان نمیتواند ناووسی باشد.
شاگرد: در حالی که خود ایشان از أبان نقل دارند، سلسلۀ خود شیخ به أبان میرسد. نکتۀ دیگر اینکه أبان خودش مکرر روایت در مورد دوازده امام دارد. صریح گفته است: دوازده امام داریم که اوّلشان علی علیه السلام است. در یک روایت هم تک تک ائمه علیهم السلام اسم میبَرد. چنین شخصی نمیتواند ناووسی باشد.
استاد: اینها قرائن خوبی است دالّ بر اینکه انسان مطمئن بشود که آن نسخه اشتباه بوده است.
شاگرد 2: یا اینکه مرحوم کشی اشتباه کرده است. چون فقط آن یک مورد نیست که در تضعیف أبان بن عثمان آورده است. کشی در سه جا، مطلبی در جهت تضعیف او میگوید.
شاگرد: در مورد أبان روایت داریم که مثلاً از شیخش پرسیدند، گفتند: «خیرٌ من أبان و لیس به بأسٌ». اگر ضمیر به أبان برگردد که لیس به یعنی بأبان بأس. اگر به شیخ هم برگردد، میگوید خیرٌ من أبان. صحبتی در مورد خود أبان ندارد.
شاگرد 2: بههرحال نسبت به أبان تضعیفی به شمار میآید.
شاگرد: تضعیف مربوط به مذهبش نیست.
شاگرد 2: به هر حال تضعیف میکند. در جای دیگری هم تعبیری کرده بود که «منکم الکذّابین». آن هم گویا أبان را در بر میگرفت، وگرنه جا نداشت ایشان این را ذیل أبان بیاورد. فلذا مرحوم کشی ظاهراً نسبت به ابان دیدگاه مثبتی نداشته است.
استاد: کشی نقل روایاتش خیلی به دیدگاهش مربوط نیست. نظیر خیلی دارد که روایت خیلی تندی، راجع به کسانی که اصلاً مشکلی ندارند، میآورد. از اینکه روایت را نقل کند، نمیشود استنتاج کرد که [دیدگاه او بوده است] …
شاگرد ۳: یعنی نقل روایت، عقیدۀ خودش نیست؟ فقط نقل کرده است؟
استاد: بله، مواردی اینچنینی وجود دارد. من این را در معجم رجال مرحوم آقای خویی دیدم، راجع به زرارة یک حدیثی نقل کرده بود، آقای خویی خیلی تعجب میکنند از کشی که این روایت را نقل کرده است. آنجا نمیدانم آقای خویی فرمودند، یا در ذهن من آمد در ذیل فرمایش ایشان به عنوان پا منبری طلبگی، که تعجب از شیخ است که دوباره وقتی کشی را خلاصه کردند این را آوردند. اختیار معرفة الرجال برای شیخ است دیگر، کتاب خود کشی خیلی مفصل بوده است. واقعاً خیلی خیلی حیف شده است که اصل کتاب در دست ما نیست. یعنی ریخت کتاب، ریختی است که برای فضای علم و تحقیق خیلی عالی است. زمان بعد از شیخ، مثلاً علامۀ حلی کشی را داشتند؟ در دست شیخ که بوده است.
برو به 0:06:46
شاگرد: در خلاصۀ علامه که هرچه هست، همان عبارتهای خود شیخ است. ذیل أبان هم دقیقاً مشابه شیخ آوردهاند. یعنی بر نمیآید که چیز اضافهای دستشان بوده است.
شاگرد 2: در بحث فطحیه هم این سؤال بود که ثمرهاش برای ما چیست؟ اینکه موثق است. حالا یا اسمش را میگذاریم صحیحه، یا اسمش را میگذاریم موثقه. به خصوص در مورد فطحیه که همۀ آنها موثقاند. بحث مفصل که بفهمیم شیعه بودند یا نبودند، ثمرهاش چیست؟ این هم که موثق است دیگر، چون از اصحاب اجماع است.
استاد: ببینید یکی از ارزشهایی که در استدلالات فقهی داریم، ارزش سندی است. سند، اگر محور قرار بگیرد در ارزشگذاری و خروجی کار، کار غلطی است. سند محوری، کاملاً اشتباه است. اما در عین حال به عنوان یکی از مؤلفههای ارزش است و علاوه بر اینکه همۀ نظرها در ارزشگذاری، خودش یک بخشی از کار را انجام میدهند. یعنی وقتی که ما بگوییم یک روایتی معتبر است، خُب اعتبار درجات دارد و دیدگاهها هم فرق میکند. آن که صحیح عند الکل است با آن که صحیح است بر اساس بعضی از مبانی، فرق دارد. یک جور نیست و یا آنکه بگوییم بر اساس همۀ دیدگاهها موثقه است، با اینکه بگوییم نه، صحیح است علی بعض الانظار [تفاوت دارد]، [در مورد این دومی]چرا بگوییم موثقه است؟ [خُب ببینید] خود همین، در آن ارزش، در آن اطمینانی که پایان کار نسبت به مطلب پیدا میشود، تفاوت میگذارد.
شاگرد: ایشان از اصحاب اجماع است.
استاد: اصحاب اجماع یعنی حدّ نصاب حجیت را دارند. یعنی فقیه – اگر مبناءا با بحث اصحاب اجماع مشکل نداشته باشد – میتواند بعداً با اتکاء به این اجماع، قبول کند که این حدیثش مقبول است. یعنی میگوید: نزد مولا من میتوانم به این اجماع برای این روایت خاصه استناد کنم، حد نصاب حجیت را داشته باشم. اما حد نصاب حجیت برای این است که کار انجام شود. به بیان دیگر، برای مقلد او خوب است. خود فقیه تماماً دنبال حد نصاب حجیت نیست، فقیه میخواهد در فروعاتی که وارد میشود کسب اطمینان بکند. چون فقه یک شبکه است. مسائل فقه همه به هم بند است.
حافظۀ مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی
حاج آقا میفرمودند: آسید ابوالحسن اصفهانی رضوان الله علیه در درس فقه – کم پیدا میشود اینطور مستحضر – از شرق فقه میرفتند به غرب فقه. منظورشان هم ظاهراً این بود که یعنی خیلی مستحضر بود. میفرمودند: آسید ابوالحسن هر چه داشت، حافظهاش بود. استدلالی هیچ چیزی ننوشته بود. فقط میفرمودند: یک کتاب وقف نوشته بودند. آن هم نوشته بودند بسم الله الرحمن الرحیم کتاب الوقف. هر چه داشت، حافظهاش بوده. میگفتند: سید با جامع الشتات میرزای قمی خیلی مأنوس بودند. جامع الشتات، کتاب خیلی خوبی است. میگفتند: فروعات متفرقه را فوری پیدا میکردند. مرجعیتشان روی حافظهشان مستقر بود. میگفتند: یک وقتی شد که ایشان احساس کرد حافظهاش دارد ضعیف میشود، درس و اینها را تعطیل کرد و رفت مسافرت. میدید که ادامهاش برای حافظه ضرر دارد، ایشان هم که اگر حافظهشان میرفت، دیگر نه فتوا میتوانست بدهد نه … قوام کار به این است که یا نوشته باشد زحماتش را، یا زحماتی که کشیده در حافظهاش موجود باشد.
گفتیم که طریق شیخ به احمد بن محمد را علامه فرموده بودند کالصحیح. در خاتمۀ مستدرک، در بخش مشیخۀ فقیه، مفصل [مطلب] دارند، اما در بخش مشیخۀ تهذیب، مرحوم نوری خودشان به تفصیل وارد نشدهاند. فقط عبارات صاحب جامع الرواة – نه از جامع الرواة، از یک کتاب دیگرشان – عبارات اردبیلی را فقط در مستدرک میآورند، بعد ذیلش میگویند قلتُ، اقول. یک چیزهایی را به آن اضافه میکنند. در هر حال، آنجا من دیدم مرحوم شیخ نسبت به کل سندهایی که طریق به آنها داشتند، حدود هجده تا احمد بن محمد [دارد]. البته همه، هم طبقه نیستند، جور واجور است. ولی احمد بن محمد بن خالد و احمد بن محمد بن عیسی را مرحوم اردبیلی فرمودند: «طریقه الیه صحیحٌ».
شاگرد: صحیح به معنای مشهور؟
استاد: اینطور فرمودند. من آن روز، آن دو را عرض کردم که کسانی هستند که مشایخ اجازه هستند، اما ثقه نیستند. اینجا محکم فرمودند: «طریقه الیه صحیح». فرمودند «و إلی» یعنی طریق شیخ، «و إلی احمد بن محمد بن خالد صحیحٌ فی المشیخة»[1]. «و إلی احمد بن محمد بن عیسی صحیحٌ فی المشیخة و الفهرست».[2] این هم فرمایش مرحوم اردبیلی که مرحوم نوری در خاتمۀ مستدرک از ایشان نقل کردهاند.
برو به 0:14:09
شاگرد: هجده نفرند؛ یعنی هجده نفر ممکن است باشند؟
استاد: هستند. فرق دارند با هم.
شاگرد: خود شیخ، خالد را ذکر میکند، عیسی را هم ذکر میکند، بعد میگویند: احمد بن محمد.
استاد: نه، عملاً در روایت مورد بحث ما اینطور بود که ایشان گفته بودند: «عن احمد بن محمد» و تعیین نکرده بودند. ما میگفتیم که این کدامش هست؟
شاگرد: در روایت ما هجده احتمال هست؟
استاد: خیر؛ چون همۀ این «احمد بن محمد»ها، همطبقه نیستند. هجده تا احمد بن محمد هستند. اما نه اینکه همه در یک طبقه قرار دارند که اشتباه بشود. مثلاً احمد بن محمد بن خالد با ابن عیسی هم طبقهاند.
شاگرد: خود شیخ میگویند که من مشیخهام اینهاست، احمد بن محمد کدام است؟
استاد: الآن مشیخه را مراجعه نکردهام. الآن داشتم در مستدرک میدیدم. مستدرک هم عین عبارات مشیخه نبود. فقط الی کذا، الی کذا بود. در مشیخه یک «الیٰ احمد بن محمد» دارند، که احتمال داشت که خالد باشد به خاطر اینکه قبلش «ابن عیسی» را گفته بودند. احتمال هم داشت که چون قبلش ابن عیسی را گفتند، این اشاره به همان قبلی باشد. اصل مشیخه به ترتیب حروف است. اینطور نیست؟
شاگرد: اوّل مرحوم کلینی است، بعد علی بن ابراهیم بن هاشم است، بعد محمد بن یحیی العطار است.
استاد: مشیخۀ صدوق چطور؟
شاگرد: فقیه هم ترتیب الفبایی ندارد. از عمار بن موسی شروع میشود. فک کنم به همان ترتیبی است که از اوّلِ فقیه اسامی روات آمده است.
و مثله ما في رواية «شهاب بن عبد ربّه» في الحسن و صحيح «زرارة» عن أبي جعفر عليه السلام فيه حتى يبدو لك ثلاثة أنجم، بخلاف ما لو كان الأمر على الوجوب؛ فلعلّه لا قائل باعتبار رؤية الكوكب؛ و مثلها ما يقاربها في الدلالة على ما يغاير مدلول الطائفتين المتقدّمتين؛ فإنّها من شواهد الحمل على الاستحباب، كما في نظائر المقام من موارد اختلاف مراتب التنزّه أو الفضل.[3]
فرمودند: «و مثله ما فی روایة شهاب بن عبد ربه فی الحسن و الصحیح زرارة عن أبی جعفر علیه السلام فیه حتی یبدو لک ثلاثة انجم» که برای کتاب الصوم بود و سندش هم بررسی شد که مرحوم مجلسی فرمودند: «کالصحیح» و أبان بن عثمان در سند بود. ببینیم خود علامۀ مجلسی در شرح تهذیب – ملاذ الاخیار – چند جای دیگر «کالصحیح» دارند و از «کالصحیح»های خودشان در جاهای دیگر، کشف میکنیم که برای چیست.
شاگرد: ملاذ الاخیار شرح است؟
استاد: فی شرح تهذیب الاخبار.
شاگرد: یعنی همین تهذیب شیخ؟
استاد: بله.
شاگرد: پس یک کتاب در شرح کافی دارند و یکی هم در شرح تهذیب؟
استاد: خیلی هم شرح خوبی است. شرح استبصار، پسر صاحب معالم دارند. شاید مرحوم مجلسی دیدند که آن شرح هست، دیگر شرح استبصار را ننوشتند.
برو به 0:20:42
شاگرد: استقصاء الاعتبار؟
استاد: بله. فرمودند: «بخلاف ما لو كان الأمر على الوجوب»، اینجا نقطه ویرگولها نیاز نیست. فرمودند: وقتی «الأمر علی الاستحباب» شد، تفاوت لسان و … مانعی ندارد. یا تفاوت فضیلت باشد استحباباً، یعنی مراتب استحباب. یا خود استحباب مراتب نداشته باشد، اما بیاناتی که برای استحباب میآورند، تقریبی باشد. چون امر وجوبی نیست. بیان تقریبی هم برای اینکه مکلف را سوق بدهند به آن مستحب، کافی است. «بخلاف ما لو كان الأمر على الوجوب» اگر وجوبی بود دیگر به اینها اکتفا نمیکردند.
«فلعلّه لا قائل باعتبار رؤية الكوكب» میگویند: آنقدر معلوم است که ندب است که هیچکس از این لسان، وجوب نفهمیده است. مثلا هیچ کس نفهمیده است که واجب است برای نماز مغرب صبر کنید تا ستاره ببینید. از اینجا معلوم میشود که علما از آن ندب فهمیدهاند، نه وجوب.
شاگرد: در مورد افطار شیخ صدوق در مقنع دارند، ثلاثة انجم.
استاد: اما به عنوان اینکه مثلاً وقت نماز مغرب آن باشد …
شاگرد: میگویند: «لا یحلّ الا اذ بدت لک ثلاثة انجم».
استاد: و اینکه قائل به وجوب باشند. آیا شیخ صدوق همانجا میگویند قبلش حرام است؟ «لا یحلّ» عبارت روایت است. اما فتوا به این معنا که یعنی دیگر غیرش نمیشود …
شاگرد: مقنع کتاب فتواییشان است؟
استاد: بله، هدایة و مقنع. به مقنع نسبت دادند، زیاد به چشم میآید که رؤیت کوکب از آنهایی است که به عنوان فتوا و قول، به صدوق نسبت میدهند. حاج آقا میفرماید: «فلعلّه»، یعنی اینکه اینها نمیخواستند اعتبارِ رؤیت نجم را، به این معنا بگویند که دخول وقت به آنهاست؛ بلکه میخواستند اینها را به عنوان فضیلت، احتیاط و ندب بگویند. فلذا میگویند: «فلعلّه لا قائل باعتبار»، «باعتبار» یعنی وجوب.
شاگرد: ایشان میفرمایند: «اعلم انّه لا یحلّ لک الافطار الا اذا بدت لک ثلاثة انجم و هی تطلع مع الغروب الشمس»[4].
استاد: یعنی «مع غروب الشمس لا قبلها». سه تا احتمال اینجا هست. یکی اینکه طلوع نجوم، مدتی بعد از غروب است. این عبارت میگوید: «تطلع مع غروب الشمس». غروب شمس با این سه تا نجم یکی است.
یکی دیگر این است که «تطلع مع غروب الشمس» که آنکه قبل از غروب شمس طلوع نماید، اعتباری ندارد. باید بعد از غروب طالع شود. پس اگر ستاره را قبلش میدیدی، فایده ندارد.
یک احتمال دیگر هم این است که سه تا نجم خاصی باشند، کما اینکه «فلّما جنّ علیه اللیل رای کوکباً» که در بعضی روایات داشت، ستارۀ زهره بود. ولی این احتمال ضعیف است.
شاگرد: چهارمش هم برای خود شیخ بود که کوکب را کواکب دانسته بود. ظهور کواکب.
استاد: بله، کوکب به معنای کواکب. فلذا هم بر قول خطابیه حملش کرده بودند. در هر حال، روی واژۀ «اعتبار» تأکید کنید، «فلّعله لا قائل باعتبار» یعنی اینکه بگوییم رؤیت کوکب اوّل وقت است شرعاً، و دیگر کار با چیز دیگری نداریم، نه غروب، و نه ذهاب حمرة. میگویند: بعید است بنابر وجوب قائلی داشته باشد. ولی میفرمایند: بنابر ندب داریم.
شاگرد: پدر صدوق میگوید این موقع افطار کن.
استاد: مع غروب الشمس. میگویند سه تا ستاره که مقارنت زمانی دارد با غروب. پس معلوم میشود ایشان غروب را دفع نکردند.
شاگرد: ایشان کأنّ شرط افطار را سه تا ستاره میدانستند. گویا قائل به این است.
شاگرد 2: نه از این باب که زمانش متفاوت است با غروب. زماناً با غروب یکی میدانستند. «تطلع مع غروب الشمس».
شاگرد: یعنی آن غروبی قبول است که استتار نباشد. آن غروبی قبول است که سه ستاره باشد.
استاد: اینطور اگر باشد، میشود قول ثالث. نه ذهاب است، نه استتار است.
شاگرد: ایشان بالأخره قائل به سه کوکب هستند.
استاد: حاج آقا میفرمایند: منظور شیخ هم ندب است. «لا یحلّ لک» یعنی «لا یحلّ لک» به طور افضل. میخواهی مراعات افضل بکنی، اینطور عمل کن.
شاگرد: زبان نامۀ پدر صدوق به ایشان، استحباب است؟
استاد: مشحون ندب و وجوب با هم است. اگر شما شرایع صدوق را ببینید، میبینید مستحب و واجب را با هم میآورند. همانطور که در روایت هم هست. لسان ندب با لسان وجوب ممزوج است. حاج آقا نقل میکردند که کسی خواب دید مرحوم شیخ صدوق را، پرسید: چطور شد که زمان شما علما اینقدر نورانی و با کرامت بودند، اما حالا دیگر خبری نیست؟ شیخ هم جواب داده بود به خاطر اینکه زمان ما فرقی بین مستحب و واجب نبود. بگوییم مستحب که پس دیگر هیچ. مستحب یعنی آن که باید ترکش کرد نعوذ بالله.
شاگرد: عبارت دارد: «لا یحلّ الا اذا بدت»، بیشتر ذهن را به سمت وجوب میبرد.
استاد: میبرد به خاطر آن نحوی که ما مأنوس هستیم.
شاگرد: اگر لسانش وجوب باشد، بعد از آن گفتند «و هی تطلع مع غروب الشمس». یعنی به جای «الا اذا بدت» بگذار «الا اذا غربت الشمس». یعنی هیچ تفاوت زمانیای ایشان نمیبیند.
شاگرد: مؤید آن تقارن هم این است که مرحوم صدوق در اوّل همان باب، روایت …
استاد: همین منظورم بود که باید ببینید که قبلش چه گفتند؟ آن که شروع کلامشان است، اسمی از غروب و اینها نبردند؟
برو به 0:28:39
شاگرد: عنوان باب این است: «باب الوقت الذي يحلّ فيه الإفطار و تجب فيه الصلاة».[5] روایت اول: «روى عمرو بن شمر عن جابر عن أبي جعفر علیه السلام قال: قال رسول الله صلّی الله علیه و آله: إذا غاب القرص أفطر الصائم و دخل وقت الصلاة». بعد میگویند: «و قال أبي رضي الله عنه …».
شاگرد 2: من مقنع را خواندم.
شاگرد: این در من لا یحضره الفقیه بود.
شاگرد 2: در مقنع فرمودند: «باب الوقت الذي يجوز فيه الإفطار»، «اعلم أنه لا يحلّ لك الإفطار إلا إذا بدت لك ثلاثة أنجم، و هي تطلع مع غروب الشمس»[6]. عبارت فقط همین است و عبارت دیگری نیست.
استاد: در فقیه «و هو تطلع مع غروب الشمس» را هم دارند. در مقنع هم داشتند.
شاگرد: میتواند نشان بدهد که مرحوم صدوق تعبیر پدرشان را اینطوری میفهمیدند.
استاد: که وقت غروب ستارهها طالعاند و دور هم نیست که عدهای باشند که حتی قبل از غروب ببینند. الآن من شاهدی از عبارات یادم نیست، اما اینکه کسانی مدعی باشند که قبل از غروب هم ستاره را ببینند، برای مرتاضین شنیدم، میگویند مرتاضی سرش در آسمان بوده است، میگفتند: ستاره را دارد میبیند، شب و روز میبیند. چشم از آن برنمیدارد تا مدتی که ریاضتش تمام بشود و ستارهای که شبانهروز در آسمان باشد کجاست؟ برای ما که در نیمکرۀ شمالی هستیم، ممکن نیست مگر همان ستارههای ابدیّ الظهور. در اصطلاح هیئت میگفتند، ستارههای ابدیّ الخفاء، ابدیّ الظهور. تا اندازهای که عرض جغرافیایی ما چقدر باشد. مثلاً برای قم یک محدودهای ستارههای ابدیّ الظهور داریم. برای مرتاضی که در هند است، یک محدودهای داریم ابدیّ الظهور را. آنهایی که در هند هستند، جُدِیْ پایینتر است، نزدیک افق است. بعید نیست همان جُدِیْ را در نظر میگیرد، شبانهروز روی آن متمرکز است. ولو روز هم باشد، دارد میبیند.
«فلعلّه لا قائل باعتبار رؤية الكوكب» که حالا «المقنع» را فعلاً به عنوان اینکه منسوب به صدوق هم هست باید یادداشت بشود.
«و مثلها ما يقاربها»: «مثلها» یعنی چه؟ مثل این سلسله روایاتی که دالّ بر رؤیت کوکب است. یعنی تا الآن ما سه دسته روایت پیدا کردیم. روایت استتار، روایت ذهاب، و سوم هم رؤیت کوکب. میفرمایند و مثل این، یعنی آن که نزدیک است به این «في الدلالة» بر چیزی که «يغاير مدلول الطائفتين المتقدّمتين» مثل روایات رؤیت کوکب، نزدیک به آن روایاتی است که دلالت دارد بر مغایرت با استتار، و ذهاب. چیست؟ من اینجا یادداشت کردم «مسّوا بالمغرب». روایات «مسّوا بالمغرب» نه رؤیت کوکب است، نه ذهاب است و نه استتار است.
شاگرد: یا «مواضع سهامهم».[7]
شاگرد 2: آن که میشود استتار دیگر.
استاد: اسم استتار در آن نیامده است.
شاگرد 2: قائلین به استتار این را قرینه میآوردند که …
استاد: که لحظه استتار حضرت نماز را میخواندند.
شاگرد 2: و وقتی اینها برمیگشتند به خانههایشان، میدیدند.
استاد: روایت سیزدهم: «مسّوا بالمغرب قلیلاً فإنّ الشمس تغیب من عندکم قبل أن تغیب من عندنا»[8]. نه استتار در آن است، نه رؤیت کوکب و نه ذهاب حمرة.
آن روایتی که شما فرمودید، باب هجدهم، روایت پنجم. امام صادق سلام الله علیه فرمودند: «كان رسول الله صلّی الله علیه و آله يصلّي المغرب و يصلّي معه حيّ من الأنصار – يقال لهم: بنو سلمة – منازلهم على نصف ميل فيصلّون معه ثم ينصرفون إلى منازلهم و هم يرون مواضع سهامهم»، «مواضع نبلهم» که صحبتش شد. بله، این هم از آنهایی است که برای اینجا خوب است.
شاگرد: چرا خوب است؟
استاد: به خاطر اینکه نه اسم استتار آمده و نه ذهاب و نه سه ستاره.
شاگرد: بحث ما در اسم که نیست؛ ایشان میخواهند معنای تشکیکی در آن درست کنند. اوّلِ معنای تشکیکی، استتار است. زودتر از استتار که دیگر نداریم. «مواضع سهامهم» با استتار همخوانی دارد.
استاد: درست است. یعنی ایشان [شاگرد] میفرمایند که این روایت، ولو نه اسم استتار در آن است و نه رؤیت نجم و نه ذهاب، اما این را نمیشود به مقصود حاج آقا نزدیک کنیم. مقصود ایشان این بود که «و مثلها ما یقاربها فی الدلالة» بر افضلیت اینکه از استتار عقب بیفتد و حال آنکه این روایت میخواهد بگوید آن قدر زود میخواندند که همه میدیدند «مواضع نبلهم». حق با ایشان است. یعنی الآن حاج آقا در صدد این نیستند که روایاتی را ذکر کنند که حضرت زود نماز میخواندند. بلکه میخواهند جهت استحبابِ تأخیر را بگویند. برای استحباب تأخیر فرمودند: یکی روایات ذهاب است، این یک لسان. لسان دیگر برای استحباب تأخیر، رؤیت نجم است. لسان دیگر برای استحباب تأخیر «مسّوا بالمغرب قلیلاً» است.
شاگرد: «اقبلت الفحمة» نمیشود؟ حمرة نیست، سیاهی است.
استاد: آن را ایشان جزو ذهاب نگرفتند؟ اینکه مدام تکرار میفرمایند: «عمل الرضا علیهالسلام»، که الآن هم میگویند، قبلاً هم چند بار فرمودند، همین است دیگر. همین یک روایت است. آن روایتی که عمل حضرت رضا علیه السلام را نقل میکنند، همین «اقبلت الفحمة» است. حاج آقا در محدودۀ روایات ذهاب ذکرش کردند. ولو الآن هم دوباره تکرار میفرمایند.
شاگرد: مگر این در سفر نبوده است؟ سفر حکمش جداست.
استاد: چند بار حاج آقا همین را گفتند. ایشان حملشان بر همین بود که اوّلاً در سفر است. فقط چیزی که معلوم بود حاج آقا دغدغه دارند، استمرارش بود.
برو به 0:36:53
شاگرد: خُب سفر از مدینه تا خراسان شاید یک سال طول میکشد.
استاد: «استمرار عمله».
شاگرد 2: در صفحۀ شصت و سه گفته بودند: «فی سفره الطویل».
استاد: «كما ورد في تأخير الرضا عليه السلام في سفره الطويل».
استاد: استمرار عمل حضرت امام رضا سلام الله علیه نبود. در صفحۀ پنجاه و چهار، یک استمرار آمده بود که نزدیک روایت حضرت بود.
شاگرد: در بعضی روایات فقط آمده است: «اذا غربت الشمس». این را ما به همان معنای غیبوبت قرص معنا میکنیم یا میگوییم مجمل است؟
شاگرد 2: بحث استمرار بود، ولی در نفیاش بود. در صفحۀ چهل و شش.
استاد: انتهای صفحۀ چهل و پنج چنین دارند: «أو إذا أقبلت الفحمة من المشرق، كما في خبر محمّد بن علي، فيمكن أن يكون ذلك لاستحباب التّأخير إلىٰ وقت الاستبانة المطلقة … مع أنّ الثاني في السفر، و هو من الأعذار كما هو ظاهر، و الأوّل لا دلالة» اوّل «حین ظهرت النجوم» بود. «لا علی الاستمرار» آن بود؛ و الا از ظاهر عبارت: «صحبتُ الرضا فی السفر فرأیته» دور نبود که از آن استفادۀ استمرار بشود. «رأیته» و «صحبت» یعنی استمرار بوده است بر این مطلب.
شاگرد: عرضم این بود که در بعضی روایات دارد «اذا غربت الشمس و غاب قرصها»، در بعضی دیگر ندارد و فقط میگوید: «اذا غربت الشمس دخل وقت الصلاة».
استاد: اینجا ظاهراً هیچ نباید تردید کنیم که در اینطور موارد، ناظر است به همان چیزی که عرف از غروب میفهمد. به خاطر کثرت ابتلاء که الآن این شنونده میرود عمل میکند، هر روز باید عمل کند، اگر در این مطلقاتی که همراهش قیدی نیامده است مثل«غربت الشمس»، اگر غروبِ خاصِ معهودِ نزدِ شخصِ شارع منظور بوده باشد، حتماً نیاز داشت که یک چیز اضافهای به او داده بشود. بیان اضافهای ضمیمه بشود.
شاگرد: آنهایی که آن روایات ذهاب را مفسِّر این میگیرند، یا مقید این میگیرند …
استاد: حاج آقا فرمودند که نمیشود بگیریم. به خاطر اینکه بعد وقت الحاجة میشود. در مورد استحباب مانعی ندارد. به نظرم قبلاً هم فرمودند، اینجا هم دوباره میفرمایند که در ندب تأخیر بیان از وقت حاجت مانعی ندارد. اما در وجوب نمیشود.
شاگرد: در صفحۀ شصت و دو فرمودند.
شاگرد 2: خود این مبنا، جای سوال دارد. چرا تأخیر بیان از وقت حاجت در استحباب جایز است؟
استاد: به خاطر اینکه استحباب برای فضیلت است. در رسیدن مکلف به افضل و یا مراتب فضیلت، میتواند بیان متفرق باشد. اصل وجوب از او فوت نشده است.
شاگرد 2: مناط وجوب چه بود که میگفتند تأخیر بیان جایز نیست؟
استاد: چون [مکلف] در خلافِ واقع، میافتد.
شاگرد 2: یا به مفسده میافتد یا مصلحت از او فوت میشود. خُب در مستحب هم مصلحت از او فوت میشود.
استاد: مصلحت غیر لزومیه است. آنجا مصلحت لزومیه است. مولا میفرماید واجب است، ولی کاری میکند که اشتباه انجام بدهد. میفرماید باید حتماً نماز بخوانی، اما وقت غروب شمس بخوان. بعداً هم نمیفرماید وقت غروب شمس یعنی یک ربع باید صبر کنی.
شاگرد 2: میخواهم بگویم: همان مناط اینجا هم هست. فرض کنید اگر به کسی بگویند دو بار وضو بگیری، نور علی نور است، خُب میرود و میگیرد. به او نگویند، خُب یک بار وضو میگیرد و نماز میخواند. مثلاً به جای اینکه به صد درجه برسد، به هشتاد درجه میرسد و بیست درجه از او فوت میشود. میرود روی کل آن مبحث مصلحت سلوکیه شیخ. شیخ کل مصلحت سلوکیهاش را بر همین معنا نهاد. درست است که آنجا لزومی نیست، ولی مناطش یکی است.
استاد: یعنی اگر یک بیانی میخواهد برای یک حکمی بیاید که سیصد عدد فضیلت و رجحان همراهش است، باید همه را در یک مجلس بگویند؟
شاگرد 2: مسالۀ تسهیل و مانند آن جدا؛ ولی جایی که همۀ شرایطِ دیگر هست چطور؟
استاد: میخواهید فرض بگیرید که بله. خیلی جاها کنار وجوب، مستحب را هم فرمودند. در بسیاری از روایات که نگاه میکنید، جمع میفرمایند امام در یک عبارت، بین واجب و مستحب. اما شما میگویید قبیح است، چرا قبیح است؟
شاگرد 2: اگر مانعی از جهت دیگر نباشد. که یکیاش همین مانعی است که میفرمایید، مکلف برای تعلّمش …
استاد: برای تعلّم او، برای بیانش، برای تفصیل و خصوصیات … اما واجب هر چه بود یا نبود، نمیشود طوری باشد که الآن بگویند یک کاری بکن و قیدش را نیاورند و مکلف اشتباه انجام بدهد. با اینکه محل ابتلاء است.
شاگرد 2: مگر در خود واجب نمیگویند: «کم من مصلحة النوعیة غلّبت علی المصلحة الشخصیة».
استاد: اما نه اینکه الآن او اشتباه انجام بدهد. تخصیصاتی هست که طرف را به اشتباه نمیاندازد. میگویند نماز را اینطور بخوان، در فلان شرایط حکم، مخصَّص است. فلان شرایط را وقتی میگویند که محل ابتلاء میشود، ولو واجب است. اما یک قیودی هست که اگر نگوید، غلط میخواند. این را بگوییم نگویند؛ اینطور نیست، قبیح است. میگویند خورشید غروب کرد نماز بخوان. او میرود وقت غروب خورشید میخواند و حال آنکه مقصود گوینده این بوده که این نماز باطل است و فرض کنیم که بعد از غروب شمس، اندازۀ دو – سه تا نماز مغرب باید صبر کند، بعد نماز را بخواند و الا نماز نخوانده است. یعنی خود عمل الآن بالفعل از او فاسد واقع شده است.
شاگرد: صاحب حدائق در مقدمۀ اوّل میگویند: تقیه ممکن است اینطور هم تحقق پیدا کند که حضرات خودشان اختلاف بیندازند با این هدف که شیعه دیدگاههای مختلفی داشته باشد تا شناسایی نشوند …
استاد: در ما نحن فیه میفرمایید؟
شاگرد: سؤال عرض میکنم.
استاد: در ما نحن فیه صاحب حدائق مفصل طرفدار ذهاباند و بعداً هم عباراتی میآورند که دیگر هر کس ببیند وحشت میکند خلاف این را بگوید. من الآن یادم نیست، حدودش این است که میفرمایند هر کس با لسان اهل بیت علیهم السلام آشناست، به مرامشان نزدیک است، میفهمد که مقصود اهل بیت علیهم السلام ذهاب بوده است. هر کس بخواهد فاصله بگیرد، صاحب حدائق خواهد گفت: هر کسی مأنوس است، اینطوری میفهمد. در مطالب معارف هم همینطور است. جاهایی میرسد که نویسنده میگوید هر کس اهل صفای روح است، اهل مکاشفات ملکوتی است، این را میفهمد. هر کس بخواهد اشکال بکند، از اوّل بیرونش کردند. از چیزهایی که یادم مانده است – آدم بعضی چیزها یادش میماند و فی الجمله هم روی حساب بعضی جهات آدم خوشش میآید – این است که مرحوم علامۀ طباطبایی یک حاشیه دارند بر اسفار، همانجایی که آخوند ملا صدرا بحث «ارباب انواع» را میکنند. علامه در این بحث مخالف بودند. آخوند شروع میکند که این مطلب ما را نمیفهمد مگر صاحب عقل کامل، صاحب انوار قدسیه، ایشان هم همانجا حاشیه میزنند و اشکالشان را میگویند. خُب این خوب است. یعنی این عبارات رهزن از این نیست که شما اینها را میگویید، ما هم بترسیم و حرفمان را نزنیم. با این عبارات آخوند، حاشیه زدن، سخت است، ولی علامه حاشیه میزنند.
برو به 0:48:27
شاگرد: خود همین قاعدۀ تاخیر بیان، حسابی میان اصولیون و فقها محل اختلاف است. با همین بیانات تقیهای اشکال به این قاعده دارند.
استاد: یعنی اشکال ندارد؟
شاگرد: یعنی خود قاعده را به کلیتش قبول ندارند. قبیح است را قبول ندارند.
شاگرد 2: یعنی حتی اگر تقیه نباشد؟
شاگرد: بله.
شاگرد 3: یعنی میگویند تدارک میکند. شما میگویید: مصلحتی است دارد فوت میشود، شارع خودش تدارک بکند چه اشکالی پیدا میکند؟ شارع است دیگر، دستش باز است.
استاد: مانعی ندارد، اما باید ببینیم در چه فضایی این را میگویند. گاهی است که آن موردی که آنها خدشه میکنند، تأخیر بیان از وقت حاجت برای آنها به صورت این بحث علمی جلوه کرده است. وقتی تحلیلِ موردی کنید، میبینید که آنها در یک فضای بحث علمی گیر بودند، چارهای نداشتند، گفتند چه کسی گفته قبیح است؟ بعداً هم میگویند شارع جبران میکند. شارع جبران میکند با طریقیت محضه که بعد بگویند اجماع بر آن است، یا با مصلحت سلوکیه که آن مطالب خاص خودش را دارد، چطور جبران تأخیر بیان از وقت حاجت میکند؟ علاوه بر اینکه آنهایی که میگویند قبیح است، بدون جبران منظورشان است. یعنی قبح عقلی لو لا فرض دیگر. آن فرضش هم از ناحیۀ خود شارع باید ثابت بشود. یعنی خیلی جاهاست که ظهور کرده به نحو تأخیر بیان عن وقت الحاجة. واقعیتش چه بسا این نباشد [و گمان میشده است که تاخیر از وقت حاجت است].
شاگرد: هم در بحث فقهی و هم در مباحث اصولی، آقای خویی و نایینی در بحث اصولیشان هم بهطور کلی قاعده را قبول ندارند، نه اینکه به صورت موردی؛ بلکه به صورت کلی قبول ندارند.
استاد: نمیدانم تفاوت بین اینها گذاشته شده است یا نه. میگویند: مولا یک وقتی میگوید: اکرم العلماء، خُب عام گفته است. مخصِّصی بعداً میآید. عن وقت الحاجة یعنی چه؟ یعنی یک کسی برای عالم فاسق الآن گیر میکند. چه کار بکند؟ مخصص هم نیامده است. این را اگر خدشه میکنند، در این خیلی میشود خدشه کرد. اما یک وقتی است میگویند نه، اصلاً الآن با بیانِ خود من، میرود عمل کند، دارد اشتباه انجام میدهد. به نفس بیان من. اینجا هم میگویند چه کسی گفته است این قبیح است؟
شاگرد: صریح میگویند زمان عمل به عام و عمل به خاص آمده است. هر دو را میگویند. در بحث نسخ و تخصیص میگویند.
استاد: باز یک عبارت منعطف، زمان عمل به عام و خاص آمده است. زمان عمل آمدن علی انحاء است. گاهی است این عامی را که من القاء کردم، «لا یعطی المکلف به الا بنحو باطل»، اینطور آمده است. یک وقتی است نه، زمان آمده یعنی به عالم فاسق هم برخورد میکنند. عالم فاسق الآن در جامعه داریم، من میخواهم دو سال دیگر تخصیص بزنم … بعداً میبیند عالم فاسق را اکرام کرده، در حالی که واجب نبوده است. با مخصص فهمیده واجب نبوده است. ثم ماذا؟ او ثواب نیت حُسن فاعلی را برده است. اما یک وقتی است شما میگویید الآن باید نماز را اعاده کنی. من مقصودم این نبود. مخصصی که بعداً آمد، کشف مراد جدی کرد که تو حرف من را بد فهمیده بودی. اینجا هم بگوییم نباید قبیح باشد! چیزی که خیلی اهمیت دارد این است که وقتی انکار یک قبح میکنند در چه فضایی است؟ چه چیزی را میبینند که انکار میکنند؟ آن کسی هم که میگوید قبیح است، در چه منظری میگفته قبیح است؟ اگر دو تا حوزههای دید را جدا بکنیم، یک قیودی هست که فورا میفهمیم که تفاوت میکند. او درست میگوید، دیگری هم درست میگوید، اما قیودش جلا داده نشده است. الآن همین مثال را بگذارید در همان حرفی که آنها میزنند. حضرت میفرمایند: وقتی شمس غروب کرد، برو نماز مغرب را بخوان. هر روز هم دارد میخواند. بعد از مدتی بیانش میآید که غروب یعنی به اندازۀ دو تا، سه تا نماز، بعد از نماز مغربی که خواندهای. حالا چه کار کند؟ بیایید در بحثهای اِجزاء. در بحث اِجزاء چه میگویید؟ باطل هست یا نیست؟ اگر بیان است که باطل است. لم یؤت مأمور به علی وجهه، یعنی مراد جدی را. حالا باطل است یا نیست؟ عرف اینجا میگوید قبیح است یا نیست؟ خیلی نظیر دارد. عام و مطلق گفتنی که خود لفظ عام، بالفعل دارد مکلف را در خطا میاندازد. آن جایی که این طور نیست و مخصصی در کار است، وقت عمل به خاص هم به آن معنا نه اینکه نرسیده باشد؛ اما این محل آنچنان مکلف را در خلاف واقع هُل نمیدهد که بگوییم اگر عقب افتاد قبیح باشد. آنجا مانعی ندارد که قبح را انکار بکنیم. ا ا در مثل این مورد نمیشود کسی تصور فضا را بکند و بگوید قبیح نیست.
شاگرد: فارغ از تقیه. اگر کسی بگوید تقیهای بوده ممکن است …
استاد: نه، الآن صحبت سر عام و بیان و اینهاست، نه تقیه. تقیه که حرف دیگری است.
شاگرد: همان مسألهای که باعث شده عام بگوییم و خاص را نگوییم. یک امری بوده است که نگذاشته دهن ما به خاص بچرخد. مجبور بودیم عام را بگوییم.
استاد: یعنی از زمان پیامبر خدا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم، بحث مانحن فیه این است.
شاگرد: کلیاش را عرض میکنم. یعنی اینجایی که عام میگفته است و فقط هم مکلف را به این خاص میکشاند، ولی مانعی هست. مقتضی موجود است، مانعی هست. مانع تقیه هست.
شاگرد 2: تقیه که بحث تأخیر بیان را ندارد. تأخیر بیان، زمانی است که از جهات دیگر، محذوری نیست.
شاگرد 3: اتفاقا بعضی تقیه را به عنوان نقض بیان کردند.
استاد: نقض برای تأخیر بیان از وقت حاجت؟
شاگرد 3: بله. همه نه. اما برخی گفتهاند.
شاگرد: اینکه خروج از محل نزاع میشود. تأخیر بیان از وقت حاجت یعنی هیچ مانع دیگری نیست.
شاگرد 3: گویا خود قاعده خیلی منقّح نیست.
استاد: یعنی بهترین وجه برای تنقیح این قاعده، دیدن حرف هر کدام است در جایی که انکار میکنند یا اثبات میکنند. اگر ما آن موردهایی را که هر کدام نظر دارند و اثبات میکنند قبح را یا انکار میکنند قبح را، ببینیم، از قیودش کامل میفهمیم که اصل قبح، قیودی در موضوعش هست. یک حرفی بود در منطق که برای ابن سینا بود، در مشهورات ظاهراً بود. حرف دقیقِ خوبی بود، خیلی جاها هم به کار میآید. میگفت که مشهورات، یک قیود دقیقی دارند که اگر به آنها، با آن قید نگاه کنیم، برهانی و یقینیاند. ولی چون عرف آن قید حیثیت دقیق را در نظر نمیگیرد، یک حالت منعطف میشود به مشهورات. بدون ملاحظه آن حیثیت دقیق، مشهورات است. این مطلب خیلی جاها هست که یک قاعدههایی رایج شده است، اما یک قیود لطیفهای، حیثیات دقیقی در موضوعش هست، که این را در نظر نمیگیرند، بعد میگویند قاعده خراب در آمد و انکار میکنند. آن قیود را اگر در نظر بگیریم محدودههای آن مجرای قاعده دقیقتر و روشنتر میشود.
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان
تگ:
قبح عقاب بلا بیان، تأخیر بیان عن وقت الحاجت، أبان بن عثمان، ارزش سند در فقه، مسّوا بالمغرب.
[1]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، الخاتمة، ج 6، ص 48.
[2]. همان، ج 6، ص 52.
[3]. بهجة الفقیه، ص 66.
[4]. المقنع، ص ۲۰۵.
[5]. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 129.
[6]. المقنع (للصدوق)، النص، ص 205.
[7]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 188، ح 5.
[8]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 176.
دیدگاهتان را بنویسید