مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 66
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: در روایت شهاب[1] فرمودید: عبارت «اذا صلّیت المغرب» مردد میان این است که به معنای مضارع باشد یا ماضی. در موارد دیگری که این عبارت در روایات به کار رفته است، مفصلا مواردی را مییابیم که به معنای مضارع است. «اذا صلّیتَ … تقول فلان و فلان و فلان». یعنی هنگامی که مشغول نماز هستی، این ذکر را بگو. اما آن جاهایی که بعدش ذکر صلاة خاصی شده است، مثلا «صلّیتَ المغرب، صلّیتَ الصبح» آن مواردی که من دیدم، در همۀ این موارد، مقصود اتمام نماز است. مثلاً در مورد تعقیبات میگویند: «اذا صلّیتَ الصبح و الغداة فقل سبع مراتٍ بسم الله الرحمن الرحیم فلان».
استاد: آن اوّلی [جایی که کلی باشد] را چطور فرمودید؟
شاگرد: کلّی صلاة است [یعنی قید به نماز خاصی مثل صبح یا ظهر و … نخورده است]. مثلا فرموده است: «اذا صلّیتَ علی عدوّ اللّه فقل: اللّهم انّا لا نعلم منه …».
استاد: آن اولی معلوم است که شرطیه است و اذای شرطیه، مثل سائر ادات شرط، میتواند فعل ماضی را، به معنای مضارع [تبدیل] کند. «إن ضربتَ ضربتُ»، یعنی «إن تضرب اضرب». این روشن است.
شاگرد: در این مواردی هم که عرض کردم، باز «اذا» شرطیه است، یعنی شرطیه بودنش نیفتاده است. میفرماید: «اذا صلّیت الظهر فقد دخل وقت العصر». وقتی نماز ظهرت را خواندی، وقت عصر داخل شده است، «الّا أنّ بین یدیها سُبحة».
استاد: شواهد خوبی است که نشان میدهد تفاوتی است بین «إذا» که بر سر مطلق «صلّیت» در آمده است با «اذا» هنگامی که بر سر «صلّیت» آمده است و لکن این «صلّیت» متصل شده است به آن نمازی که خوانده شده است: «اذا صلّیت الصبح».
شاگرد: «فاذا صلّیت الصبح فقل عشر مرّات سبحان الله».
استاد: در روایت ما عبارت چه بود؟
شاگرد: «إنّی أحبّ اذا صلّیت المغرب».
استاد: دیروز عرض کردم، امروز هم عرض میکنم. من که عبارت را خواندم، پایان نماز به ذهنم میآمد. «اذا صلّیت المغرب» یعنی نماز که تمام شد. ایشان هم موارد مختلف را دیدند. میگویند آن جایی که نوع نماز را ندارد، در حین نماز را میرساند. «اذا صلّیت علی عدوّ الله فقل فی صلاتک کذا». نمیگوید وقتی که نماز تمام شد. اما هر کجا اسم نماز، مثلا صبح، ظهر و … به دنبال «صلّیت» میآید، «اذا صلّیت الصبح»، «اذا صلّیت المغرب»، «اذا صلّیت الظهر»، تمام مواردش ظهور روشن دارد در اینکه یعنی وقتی نماز تمام شد. «اذا صلّیتُ الظهر فقد دخل وقت العصر». «فقد دخل» نه یعنی وقتی میخواهی شروع کنی نماز ظهر را.
شاگرد: اذا صلّیتَ الصبح فقل عشر مرّات …
استاد: یعنی در تعقیب.
شاگرد: ممکن است در خود نماز باشد؟
استاد: در تعقیبات است. همۀ فقها تعقیب فهمیدهاند. تعقیب نفهمیدهاند؟
شاگرد 2: اصلاً این را در باب تعقیب آوردهاند.
استاد: بله در باب تعقیب است. همه، همینطور فهمیدهاند.
شاگرد: چه منافاتی دارد با اینکه «اذا» ظرفیۀ استقبالیه باشد؟ یعنی هنگامی که تمام میکنی نماز را. نماز میخوانی، یعنی نماز میخوانی و تمام میشود.
استاد: همین عرضمان است.
شاگرد: دیروز بحث سر این بود که «صلّیت» را ماضی معنا کنیم، هنگامی که نماز خواندی. نماز میخوانی – منظورم فعل مضارع است – …
استاد: میخوانی یعنی در حین خواندن؟
شاگرد: هنگامی که میخوانی و تمام میشود، منظورم این است.
استاد: پس منافاتی با عرض بنده ندارد.
شاگرد: مراد یکی میشود؛ ولی خلاصه، «صلّیت» را ماضی معنا کردیم یا مضارع؟
استاد: اگر «تصلّی» باشد، نمیتوانیم اینطور که شما گفتید معنا کنیم. «اذا تصلّی الصبح فقل کذا» در ذهن نمیآید که یعنی بعد از اینکه تمام شد، کذا بگو. وقتی میگوید: «اذا صلّیت المغرب» در ذهن میآید: یعنی وقتی نماز تمام شد. اما اگر بگوید: «اذا تصلّی المغرب»، یعنی وقتی که به پایان رسید؟ نه دیگر. در ارتکاز کاملاً تفاوت است. حالا منشاء ارتکاز چیست، من نمیدانم. در ذهن من اینطور است، تحمیل هم نمیکنم به ذهن شما. اگر بگویند «اذا صلّیت الصبح فقل کذا» یعنی وقتی تعقیب صبح میخواهی بخوانی، چنین بگو. اما «اذا تصلّی الصبح فقل کذا» یعنی در حین نماز، یا حتی قبل از نماز. اما اگر مراد این باشد که هنگام پایان نماز، در تعقیب نماز صبح اینها را بگو، نمیگویند: «اذا تصلّی الصبح».
شاگرد: اگر «اذا صلّیت» باشد، به این معنا که هنگامی که نماز تمام شد. خُب، روز گذشته گفته شد که این «اذا» شرطیه نباشد. در چنین فرضی، «اذا» ظرف چه میشود؟ ظرف ماضی میشود یا ظرف مستقبل؟ ظرف ماضی میشود دیگر. این دیگر جزء خلاف واضحات عرب است، «اذا» را کسی ظرف ماضی نمیداند.
استاد: ظرف ماضی نیست، ظرف «مُضیّ» [یعنی تحقق] است. یک وقتی شما میگویید: زدم [ضربتُ] اذا صلّیت. «اذا» نمیتواند ظرف زدنِ ماضی باشد. صحبت سر این است که «اذا» ظرف است برای حال، حالِ اتیان فعل. اما متعلّق «اذا»، «مضیّ صلاة» است. یعنی وقتی نماز تمام شده، حالا دارم ظرف حالیه میآورم برای چیز دیگری. «إنّی أحبّ اذا صلّیتُ المغرب ان أری فی السماء کوکباً»، نمیخواهند بفرمایند: وقتی نمازم را دیروز خواندم، دوست میداشتم. اگر فرض را اینطور بچینیم، اشکال شما وارد است. «اذا» را کسی ظرف ماضی نمیگیرد. من که اینطور عرض نمیکنم. بنده میگویم: حضرت علیه السلام دارند قاعدۀ کلی میفرمایند. از همین رو میگویند: «أحبّ». من حالا دوست میدارم و همیشه دوست میدارم، آینده هم دوست میدارم. پس ظرف، ظرف «أحبّ»است. ظرف ماضی نیست. احبُّ اذا صلّیت. «اذا صلّیت» دارد ظرف را مُضیّ صلاة قرار میدهد، نه حال صلاة یا قبل از صلاة. خیلی تفاوت دارد.
برو به 0:07:15
شاگرد: خلاصه اینجا مظروف چیست؟
استاد: مظروف «أحبّ» است. ظرف هم هنگامۀ تمام شدن نماز است.
شاگرد 2: بحث این است که هنگام تمام شدن نماز است یا حین الصلاة؟
استاد: من میخواهم بگویم ارتکاز، هنگامِ تمام شدن است.
شاگرد 2: بعد از «اذا»، هیچ وقت فعل مضارع نمیآورند. «اذا أصلّی» اصلاً غلط است.
استاد: یعنی نداریم در هیچ تعبیری؟
شاگرد 2: در موارد کاربرد قرآنی هم شما میبینید: «اذا قیل»، «اذا لقوا»، «اذا خلوا»، «اذا مُدّ» همه ماضی است.
شاگرد: میگویند: فرض این است که پس از این «اذا»، فعل مستقبل یا مضارع است. اما چرا به شکل ماضی میآید؟ به خاطر اینکه فرض در استعمالات «اذا» این است که شرطِ «اذا»، مستقبل محقق الوقوع است، لذا به شکل ماضی میآید. از باب تنزیل آن آینده، به منزلۀ ماضی.
استاد: چند تا مثال بزنیم. مثلا کسی میگوید: فردا ساعت ده صبح «اذا ضحکتُ فافعل کذا». از این چه میفهمند؟ ظرف، ظرف آینده است. وقتی میگوید: «اذا ضحکتُ» یعنی وقتی که در آینده من میخندم. خندیدن من هم برای آینده است. اما وقتی میگوید: «اذا ضحکتُ» یعنی وقتی شروع کردم به خندیدن؟ یا وقتی خندیدم؟
شاگرد: بروز کرد.
استاد: بروز کرد. «اذا ضحکتُ» یعنی «اذا اضحک غداً». شما اینطور معنا میکنید. درست است؟ این معنایش این نیست که یعنی لحظۀ اوّل ضحک. به صرف اینکه «اذا» برای این است که «ضحکتُ» یعنی «اضحک غداً»، نمیتوانید اول ضحک را اراده کنید. باید تعیین کنید.
بله؛ ظرف این آینده است، نمیشود که این ظرف، ظرف آینده باشد اما فعلش ماضی باشد. دیروز خندیدم اما میگویم فردا ساعت ده صبح اذا ضحکتُ. یعنی فردا اذا ضحکتُ امس فافعل کذا، خُب این غلط است. این مقدار درست از صرف این، نمیتوان اول ضحک را برداشت نمود.
شاگرد: کأنّ دارد یک علامتی نصب میکند: «اذا ضحکتُ»، که علامتش ضحک است. وقتی بروز کرد. حالا اینکه میفرمایید پایان یا اوّلش، شاید مواد مختلف و معامله با هر یک از این موارد، متفاوت باشد. یعنی باید اوّلاً ببینیم فعل، فعلی است که عرفاً طولانی مدت تلقی میشود یا کوتاه مدت. وقتی طولانی است، عرف، بروزش را به چه میداند؟ به شروعش میداند؟ مثلاً فرض کنید کتری وقتی که جوش میآید، وقتی قرار است علامت قرار بگیرد، به محض اینکه غُل اوّل را زد و صدایش در آمد، همینکه بروز کرد، عرف میگوید: «اذا فلان». ولی برای بعضی موارد ممکن است اینطور نباشد به فرمایش شما.
استاد: پس صرفاً استدلال ایشان، فاقد کلیت است، منظور من این است. محال نیست که «اذا» ظرف برای استقبال باشد، اما مقصود از آن ظرفی که برای مظروف قرار داده میشود، پایان آن باشد.
شاگرد 2: من عرض میکنم حرف ایشان با قرینه است. با قرینه، روشن میشود که در میانه یا بعد از اتمام.
شاگرد: «اذا صلّیت علی عدوّ الله» ممکن است مراد هنگام خواندن نماز میت باشد، ممکن است بعد از نماز میت باشد. ما از خارج میدانیم که «حین الصلاة» مراد است.
استاد: در هر حال، آن که ایشان الآن با استقرای در نرم افزار دیدند، میگویند: هر کجا دارد «اذا صلّیت» و دنبالش نوع نماز نیامده است، ظهورش در حین نماز است. «اذا صلّیت علی عدوّ الله فقل»، «فقل» یعنی «فقل حین صلاتک»، نه قبلش یا بعدش.
شاگرد: اگر گفته بود «اذا صلّیت صلاة المیت» یعنی بعدش؟
استاد: حالا برای مغربش را بگوییم تا برگردیم و صلاة میت را هم اضافه کنیم. ایشان میگویند: هر کجا آمده است: «اذا صلّیت المغرب فکذا»، اینجا معلوم میشود بعد از نماز مراد است. همه هم از این موارد، بعد از نماز را فهمیدهاند. «اذا صلّیت الصبح فقل کذا»، این یعنی تعقیب نماز صبح، نه اینکه در حین نماز صبح این را بگو. هیچ منافاتی هم ندارد که برای استقبال است. وقتی فردا نماز صبح میخوانی را. ظرفش، ظرف استقبال است.
شاگرد: ظرف تحقق است. آن مفهوم تحقق پیدا کرده است. درست است؟
استاد: ظرف، ظرف استقبالی است. مظروفش هم امر حادث در استقبال است. اما مضیّ آن مفاد ظرف، ظرف استقبالی است؟ وقتی که نماز تمام شد یا در حین خود همان نماز؟
شاگرد: شاید تعبیر «تحقق» بهتر باشد از مُضیّ.
استاد: بله. تحقق.
شاگرد2: اینکه شما میفرمایید مُضیّ است یا در حینش، با قرینه باید مشخص بشود.
استاد: خودش یک قرینۀ نوعیه است دیگر. شما ببینید وقتی دنبال «اذا صلّیت» اسم نوع نماز برده میشود، عرف چه میفهمد؟ میگویند «اذا صلّیت المغرب فکذا». «اذا صلّیت الظهر فقد دخل وقت العصر».
شاگرد: «اذا صلّیتَ خلف الامام تقتدی به فلا تقرأ خلفه»[2]. این مؤیّدی برای آن طرف میشود.
استاد: برای اوّلی بود.
شاگرد 2: «ألزم مصلّاکَ اذا صلّیتَ الفجر الی طلوع الشمس».[3]
استاد: ببینید این دلالت روشن دارد در اینکه بعد از نماز را میفرمایند. «ألزم مصلّاک اذا صلّیتَ الفجر». اما آن که شما میفرمایید: «اذا صلّیتَ خلف الامام». در چه نمازی؟ در هر نمازی.
شاگرد: این در واقع چه میخواهد بگوید؟ میفرماید که «اذا صلّیتَ خلف الامام» این کار را بکن. نه اینکه وقتی تمام شد، بلکه در همان حین نماز.
استاد: من هم همین را میگویم. میگوییم: اگر اسم نماز برده میشود، برای بعد از نماز است. اگر اسم نماز برده نشود، برای حینش است.
شاگرد: چرا؟
برو به 0:15:12
شاگرد 2: مگر اینکه استقرای موارد را، دلیل بگیریم و گرنه هیچ دلیلی وجود ندارد. اگر بگویید: «اذا صلّیتَ المغرب فسبّح» و تسبیح داخل در نماز باشد، چه مانعی دارد؟
شاگرد 3: مثلاً «اذا صلّیتَ الصبح فقل فی قنوتک فلان».
شاگرد 4: اینجا هم صرف ادعای استقراء بود.
استاد: بله، مواردی که به کار رفته را ایشان [بررسی و استقراء کردهاند] …
شاگرد 5: «اذا صلّیتُ الغداة مضیتُ[4].
استاد: «مضیتُ» برای بعد از نماز است. صحبت سر روایت ما بود که «انا أحبُّ اذا صلّیت المغرب ان أریٰ فی السماء کوکباً». این یعنی بعد از نماز یا در حین نماز یا قبلش؟
شاگرد: قبل که ظاهراً نمیشود.
استاد: اینکه ایشان میگویند، تاب قبلش را هم دارد. استدلال ایشان تاب قبلش را هم دارد. «اذا صلّیت» یعنی در حینی که میخواهم نماز را شروع کنم. یعنی «اذا أردتُ».
شاگرد: اگر حضرت بخواهند بعد از نماز ستاره ببینند، خیلی مبهم است، یعنی مشخص نیست. اگر حین نماز یا قبل از نماز باشد، بله روشن است. ابهام یعنی این که اگر مراد دیدن پس از نماز باشد، ما چه زمانی شروع کنیم که بعد از نماز مغرب ستاره در آسمان ببینیم؟! یک وقت امام با علم امامت، بخواهند بدانند، خُب، جریان فرق میکند، اما بحث سر عمل ماست. برای ما مبهم میشود. این مطلب قرینهای است که قبل از نماز یا حین نماز مراد است.
استاد: اتفاقاً یکی از مواردی که نوع ناظرین در این جمله و این ظرف، از آن استفادهی اوّل نماز کردهاند، فقهایی هستند که این روایت را به عنوان وقت مغرب گرفتهاند. یعنی اگر شما بخواهید استقراء هم کنید، فهم دیگران، شاهد بر خلاف این استقراء است. همه اینطور فهمیدهاند که «إنّی أحبّ أن أریٰ اذا صلّیت» اوّل وقت فهمیدند، نه پایان نماز. به همین دلیل استدلال کردهاند به اینکه یکی از علائم و روایات وقت نماز مغرب، رؤیت نجم است.
شاگرد: بستگی دارد به اینکه فقیه اوّلاً و بالذات رفته سراغ این روایت و اینطور استنباط کرده است؟ یا ذهابی بوده، بعد روایت را دیده است و چنین برداشتی نموده است؟ این مساله در فهم مؤثر است.
استاد: استتاریها هم همینطورند. استتاریهایی داریم که اوّل نماز فهمیدهاند، مثل مرحوم صدوق.
شاگرد: منافات با استتار پیدا میکند.
استاد: نه. عبارتشان را میخوانیم. در هر حال پس باید تامل بیشتری روی این مساله بشود. در «اذا صلّیت» ظرف، ظرف استقبال است. خود ظرف که ظرف استقبال است، معلوم است که مظروفش استقبال است. اما آن محتوای ظرف، شروع آن است یا پایانش است یا نه صرفاً باید به قرینه مراجعه کنیم؟ از تناسبِ حکم و موضوع. الآن شما فرمودید: «اذا صلّیتَ الصبح فقل فی قنوتک». میدانیم که قنوت در ضمن نماز است، اما این مطلب را از این قرینه میفهمیم و عبارت، درست هم هست. قرینه، قرینهی پایان نماز نیست. اما اگر هیچ قرینهای نباشد، اذا صلّیت …
شاگرد: در همین مورد ما نحن فیه، اوّلاً باید مطمئن شویم که قرینه نداریم، بعد بگوییم، اگر قرینه نباشد، چگونه میشود.
استاد: اینجا که علما، غالباً اوّل وقت فهمیدهاند. آن احتمال را بنده دیروز عرض کردم که احتمال دارد مراد بعد از نماز باشد. نمیدانم اصلاً کسی این احتمال را داده است یا نه. خود فهم علما، شاهد این است که دست کم این یکی از آن مواردی بوده است که همه اول نماز را فهمیدهاند. «اذا صلّیتُ» یعنی وقتی تازه میخواهم نماز را شروع کنم. آن مواردی که شما مثال زدید، برای تعقیبات خیلی خوب است. برای اینکه آن احتمال را لااقل جا بیندازد و آن احتمال مقابل در حد صفر نباشد. «اذا صلّیت» وقتی چسبیده به صبح و فجر و اینها، پایانش را میگوید. خُب [حالا که کلا منتفی نیست] اینجا هم پس احتمال پایان نماز بیاید.
شاگرد: با این تعابیر، سیزده روایت داریم و هر سیزده روایت به همین صورت است. یعنی جایی پیدا نکردم که نوع نماز در عبارت آمده باشد، در عین حال مُضیّ نباشد.
استاد: قرینۀ روشنی بر مضیاش نباشد. یعنی استقراءً در تمام مواردی مثل «اذا صلّیت الظهر»، «اذا صلّیت الفجر»، «اذا صلّیت المغرب»، به تناسب حکمی که میآید، معلوم است که میخواهند بعد از نماز را بگویند. فقط ما نحن فیه میماند، که علما از آن، اوّل نماز را فهمیدهاند و به آن، برای اوّل وقت مغرب استدلال کردهاند. ولی با لحاظ آن موارد دیگر، این احتمال صفر نیست فعلاً. فقط میماند که ببینید در کلمات فقها هم کسی این احتمال را داده است یا خیر. یعنی نزد همه واضح بوده است که «اذا صلّیتُ المغرب» وقت شروع وقتِ نماز مغرب است، یا نه پایان وقت را هم گفتهاند.
شاگرد: «أن أریٰ» از حیث ضوابط ادبیات، میتواند یک موصولۀ حرفی باشد که بعدش ماضی باشد و حال آنکه مضارع آمده است. این قرینه، قبل را منتفی میکند یا حداقل مرجوح میکند. معنایش چنین میشود که من موقعی که نماز میخوانم یا حین نماز، ستاره ببینم یا بعدش. اگر عبارت چنین بود که «أننی قد رأیتُ» یا «کان أریٰ» یا هر تعبیری که معادل این موارد باشد، در این فرض میتوانست معنای ماضی بدهد. در هر حال، خود «أن أریٰ» مؤید این است که بعد از نماز یا حین نماز منظور است.
استاد: «أن قد رأیتُ اذا صلّیتُ المغرب».
شاگرد: ظاهراً در تهذیب، ذیل روایت شهاب اینطور آمده است: «قال محمد بن الحسن: وجه الاستحباب في هذا الخبر أن يتأنى الإنسان في صلاته و يصليها على تؤدة فإنه إذا فعل كذلك يكون فراغه منها عند ظهور الكواكب»[5]. به صورت شفاف تمام شدن را فهمیدهاند.
استاد: ذیل همین روایت مورد بحث ما فرمودهاند؟
شاگرد: بله. ذیل همین روایت به صورت شفاف فرمودهاند.
استاد: این که خیلی خوب است.
شاگرد 2: خوب در تهذیب، کواکب دارد اما این مطلب را ذیل روایت یک کوکب گفته است.
استاد: نمیدانم در تهذیب بود یا استبصار که شیخ ثلاثة انجم را حمل فرمودند بر قول خطابیه. ثلاثة انجم را در تهذیب، قبل یا بعد این مطلب دارند؟
شاگرد: ثلاثة انجم در باب صوم است.
استاد: مرحوم شیخ در تهذیب میفرمایند: ثلاثة انجم مقبول نیست، قول خطابیه است، ذهاب حمرة قول درست است. اما اینجا دربارۀ یک ستاره فرمودهاند که نجوم ظاهر میشود.
شاگرد: یک کوکب را کواکب گرفتهاند، بعد هم گفتهاند آخر نماز حساب میشود.
استاد: بنده [در احتمالی که نسبت به روایت شهاب دادم]، فرمایش شیخ طوسی را ندیده بودم. همینطور، احتمالش را دادیم. حالا ایشان به این خوبی تصریح کردهاند که منظور پایان نماز است.
شاگرد: در استبصار هم هست. در تهذیب و در استبصار، هر دو جا ذیل روایت شهاب، همینطور تفسیر کردهاند و در استبصار مفصلتر هم هست. اما در استبصار بعدش اضافه کردهاند: «و يحتمل أيضا أن يكون مخصوصا بمن يكون في موضع لا يمكنه اعتبار سقوط الحمرة من المشرق»[6].
استاد: یعنی هنوز نماز نخوانده است و تازه میخواهد بخواند.
شاگرد: «بأن يكون بين الحيطان العالية أو الجبال الشاهقة فإنّ من هذه صفته ينبغي أن يستظهر في ذلك بمراعاة الكواكب يدلّ على ذلك».
استاد: برای شروع در نماز است. پس در استبصار، هر دو احتمال را در کلامشان مطرح کردهاند.
شاگرد: بله. ولی خُب در تهذیب فقط همان یک احتمال را گفتهاند.
شاگرد: در خود روایت، یک کوکب آمده است، چطور شیخ طوسی فرمودهاند: ظهور الکواکب؟
استاد: شاید حمل بر اصل جنسِ ظهور کردند. کوکباً یعنی ستاره پیدا بشود، ستاره ببیند.
برو به 0:27:40
شاگرد: خود همین چیزی که ایشان میفرمایند، بحث علامتیت و اینها، یک مقدار ذهن را میشوراند به سمت خود حمرة. که او هم علامتیت باشد.
استاد: در همین بحث ما، دو تا نکته هست. فراموش نکنم، بعد برویم سر روایت صحیح زرارة. ببینید روایت صحیح زراره که اینجا حاج آقا فرمودند، در کتاب صوم است، در باب پنجاه و دوم است. در باب پنجاه و سه و پنجاه و چهار دو تا نکته دیدم. مربوط به همین بحثهایی است که دیروز و روزهای قبل از حاج آقا گذشت. یکی آن چیزی است که حاج آقا فرمودند: «بل يمكن أن يكون التعبير بوجوب الإفطار إيماءً إلى أنّه قد يجوز و قد يجب»[7]. یعنی عند الاستتار یجوز الافطار. اما وقتی که زوال حمرة شد، واجب است. این نکته در عنوان باب پنجاه و چهارم است. یعنی صاحب وسائل هم اینطور برداشتی داشتهاند. در عنوان باب پنجاه و چهار اینطور دارند: «باب وجوب افطار الصائم بعد ذهاب الحمرة المشرقیة و عدم جواز تأخیره الی السحر»[8]. وجوب دارند. عنوان باب پنجاه و سوم هم چنین است: «باب جواز الافطار عند الشروع فی اذان المغرب»[9]. باب پنجاه و دوم: «باب أنّ وقت الافطار هو ذهاب الحمرة المشرقیة فلا یجوز قبله»[10]. قبل ذهاب جایز نیست. اما میگویند: «بعد ذهاب الحمرة» وجوب است. این منظور من بود. بعد از ذهاب حمرة، دیگر واجب است.
شاگرد: روایت ابن ابی عمیر را هم در این باب آوردهاند؟
استاد: منظورم همین است. ببینید حدیث اوّل. «قد تقدم حديث ابن أبي عمير عمن ذكره عن أبي عبد الله علیه السلام قال: وقت سقوط الشمس و وجوب الإفطار»[11]، ایشان روی واژۀ «وجوب» عنایت داشتند، به معنای «ثبوت» نگرفتند. یادتان است عرض میکردیم: «وجوب» به معنای «ثبوت». ایشان نه [بدین معنا نگرفتند]، این نکته جا دارد در کنار «بهجة الفقیه» یادداشت شود که خود صاحب وسائل هم، عنوان باب پنجاه و چهارم را نزدیک به همین انتخاب کردهاند.
شاگرد: منتها ادامه دارد. «وجوب افطار الصائم بعد ذهاب الحمرة المشرقیة و عدم جواز تأخیره الی السحر». یعنی در واقع این وجوب، وجوبی نیست که مثلاً بگوید حتماً الآن باید بخوری. یعنی در این برهه، یک زمانی است که بالاخره باید یک چیزی بخوری.
استاد: منظور حاج آقا هم همین بود. حاج آقا هم نمیگفتند: اگر کسی رفته مسجد و طول کشیده است، بعد از ذهاب حمرة افطار برای او واجب است؛به این معنا که چون افطار نمیکند، دارد عقب میاندازد. مثل این است که بگوییم ظهر که شد، نماز ظهر واجب است. اما خُب تا غروب هم وقت داری.
شاگرد 2: یعنی بر نیت صوم دیگر نمیتواند باقی بماند.
استاد: بله؛ به نیت صوم، حرام است.
شاگرد: به نیت صوم حرام است. منظورش همین است و الا شخصی که چیزی گیر نیاورده است که تا سحر بخورد، خوب اصلا چیزی نداشته است.
استاد: ما هم همین است عرضمان.
شاگرد: پس این روایت، میتواند ناظر به وجوب به همین معنا باشد.
استاد: به خلاف آن حرفی که ما میزدیم که اساساً وجوب به معنای ثبوت باشد: «وجب الافطار یعنی حلّ الافطار». وجوب به معنای لغوی، «حلّ الافطار»، «حضر الافطار». اینطور منظور باشد، وجوب به معنای ثبوت. «فاذا وجبت جنوبها» یعنی «سقطت» و «سقطت ای ثبتت». روایت اوّل را در وسائل الشیعة نگاه کنید. تکهای از روایت را میاندازند، چون مقصودشان نبوده است. میفرمایند: «ان تقوم بحذاء القبلة و کذا الی أن قال». بخشی از روایت را میاندازند، «الی أن قال: فقد وجب الافطار». معلوم میشود که صاحب وسائل کاملاً تأکید داشتند روی کلمه «وجوب افطار». پس چیزی که حاج آقا در بهجة الفقیه فرمودند، شاهدی هم دارد از عنوانگذاری صاحب وسائل برای همین روایت. این یک نکته.
شاگرد: این برداشت، دلالت روایت بر ذهاب حمرة را نمیگیرد؟
استاد: نزد حاج آقا که گرفت. حاج آقا فرمودند: روایت میگوید «وجب الافطار». خودش گویا دارد میگوید: قبلش هم جایز بود اما حالا دیگر واجب است. تاب این معنا را پیدا میکند.
شاگرد: ما گفتیم وجوب به این معناست که یعنی دیگر از آن به بعد، نباید نیت روزه داشته باشی تا سحر …
استاد: ولی قبلش میتوانستی نیت روزه داشته باشی احتیاطاً. استتار شده است، اما استحباباً این است که هنوز صائم باشی، نه اینکه فقط چیزی نخوری. استحباباً صائم باشی تا زوال حمرة. این را حاج آقا فرمودند. صاحب وسائل میگویند: نه، «حتی لا یجوز» یعنی واجب است بعد از استتار و قبل از زوال، نیت صوم داشته باشی. این تفاوت را دارند، ولی اصل اینکه وجوب را به معنای وجوبی میگیرند که در مقابل جواز است، این اشتراک را صاحب وسائل با حاج آقا دارند.
شاگرد: «وجب» اگر به معنای «ثبت» باشد، یعنی «ثبت وقت الافطار»؟ وقت افطار آمد.
استاد: بله. اصلاً مقصود این میشود که به فرمایش شما وقت افطار آمد: «حلّ الافطار». حالا دیگر افطار شد. به معنای وجوب تکلیفی که در مقابل جواز است، نمیباشد.
در باب پنجاه و سوم وسائل، در ابواب «ما یمسک عنه الصائم»، یک روایت از قرب الإسناد نقل شده است[12]. نمیدانم پیش از این، در این مباحثه مطرح شده است یا نه. یک خلجانی در ذهن بنده است که شاید عرض کرده باشم. ولی تکرارش خوب است. این روایت، دلالتش بر اینکه استتار باشد، خیلی دلالت خوبی است. فی قرب الإسناد، ابن ابی العردنس – غیر آن عرندسی است که در قرن هشتم و نهم – شاعر بود. میگوید: امام کاظم سلام الله علیه را دیدم: «رأيت أبا الحسن موسى علیه السلام في المسجد الحرام – في شهر رمضان – و قد أتاه غلام له أسود بين ثوبين أبيضين و معه قلة و قدح». افطار حضرت را، غلام برایشان آورد. بعد میگوید: «فحين قال المؤذن»، ربطی به خود حضرت نداشت، در مسجد الحرام، مؤذّن از عامه است. هیچ وقت مسجد الحرام مرکز شیعه نبوده است. [هیچ وقت شهر مکه مرکز شیعه نبوده است تا موذن از شیعه باشد]. آن هم در آن زمان، حالا بعدش هم اگر یک وقتی شده باشد، که آن را هم نمیدانیم. میگوید: «فحين قال المؤذن: الله أكبر، صبّ فناوله و شرب». خُب، این روایت را چطور معنا کنیم؟ کار امام علیه السلام است. روزه خودشان را مقارن با اذان، افطار کردند. بگوییم: از روی تقیه بوده است؟! اینقدر که دیگر تقیه نیست. میتوانستند مقداری از اول اذان طول بدهند، مثلا میتوانستند دعایی بخوانند. آنطور نیست که بگوییم آنجا حتماً تقیه واجب بود که بخورند. این از آن روایات یادداشت کردنی است. نمیدانم چرا علما از این روایت استفادهای پیرامون مسالۀ استتار نکردهاند. این حدیث، از آن روایت استتاری است که خیال میکنیم دلالتش خیلی خوب است. این هم نکتۀ دوم.
شاگرد: نماز حضرت علیه السلام در زندان هم گزارش شده است. معلوم است که ناقلان شیعه نیستند، میگویند همین که اذان شد، حضرت «وثب من سجدته»[13].
استاد: یعنی تا مؤذن آنها در بغداد اذان میگفت، حضرت فورا نماز را میخواندند. حالا ممکن است گفته شود: تا آن حضرت اذان میگفتند برای خودشان، اقامه میگفتند، طولش میدادند، مستحبات بود، جای بحث دارد. به خلاف اینجا و روایت افطار حضرت، که اگر اینجا کسی بخواهد بگوید که شرایط طوری بود که آن حضرت حتماً باید افطار میکردند، خیلی این حرف، ضعیفتر خواهد بود.
شاگرد: آب ریختن و خوردن طولی نمیکشد.
استاد: بله. جالب هم این است که حتی نمیگوید: به وسط اذان برسد. ببینید تأکید میکند: «قال المؤذن: اللهاکبر»، نمیگوید: «اذا اذّن المؤذّن صبَّ». میگوید همان اوّل، تا گفت: «اللهاکبر»، حضرت آب ریختند. خلاصه از روایاتی که تا حالا جایش در میان ادلۀ استتار خالی بوده است، همین روایت است. باید بیانش کنند.
شاگرد: از آن مهمتر اینکه صاحب وسائل هم کاری نکرده است.
استاد: اگر ایشان مطرح کرده بود، بقیه هم بیان میکردند. معمولا روایاتی که در کتب اربعة میآید، بیشتر محل بحث بوده است. این در قرب الاسناد است و قرب الاسناد هم از اصول اولیهای است که جزو کتب اربعة به شمار نمیآید. البته نمیدانم که جای دیگری هم این روایت آمده است یا نه.
شاگرد: علامۀ مجلسی در بحارالانوار، در «وقت العشائین» آورده است.
استاد: در توضیحش چیزی هم گفتهاند؟
شاگرد: فرمودهاند: «ظاهره دخول وقت المغرب بغيبوبة القرص إذ مؤذنهم يؤذن عند ذلك و نقل الراوي ذلك أيضا يدلّ عليه كما لا يخفى و يمكن حمله على التقية».[14]
استاد: یمکن حمله علی التقیة!
شاگرد 2: تنها توجیه، همین تقیه است.
شاگرد: الآن هم آنهایی که میروند ماه رمضان مسجد الحرام، میگویند: تا اذان میگویند، سفره میاندازند و اگر نخوری وجهۀ بدی دارد. آیا امکان ندارد واقعاً فضا یکطوری باشد که تقیه کنند؟
شاگرد 3: قائلان به دیدگاه مشهور [یعنی ذهاب حمرة] که آن روایات [دال بر استتار]، با آن دلالتهای قوی را حمل بر تقیه کردند، دربارۀ این روایت که آسانتر میگویند: از روی تقیه است!
استاد: یعنی مثلاً نماز مغرب را هم باید همراه آنها میخواندند. هم نماز، هم روزه، هر دو قبل از وقت است از روی تقیه!
شاگرد: حالا نماز را میشد بگوییم حضرت دوباره میخواندند. ولی این خوردن را نمیشود کاری کرد.
استاد: بله. جلوتر عرض میکردم که معروف بود، در مباحث علمی میگویند: احتمال، بی عار است. همینطور سرش را میاندازد پایین و میآید. خود احتمال اینطوری هست. همه جا احتمال میآید. به خصوص احتمال تقیه. وقتی میگویید: تقیه، طرف دیگر چیزی نمیتواند بگوید، تمام شد. خود احتمال، اینطوری است، وقتی هم که احتمال تقیه باشد، دیگر دهن طرف بسته است.
برو به 0:39:40
صبغۀ فقهی بحارالانوار
اما در هر حال نکتهای که ما داریم، این است که جای این روایت در ضمن ادلۀ استتار خالی است. این یک مطلب.
البته مرحوم مجلسی هم در بحار آوردهاند. از چیزهایی که من آن هفته هم عرض کردم برای مسأله ذبح[15]. مرحوم صاحب جواهر در جواهر میگویند که من در نصوص و فتاوا ندیدم که ذکر غلصمۀ ذبیحه بشود. ولی در بحار وجود دارد. گاهی صاحب جواهر از بحار نقل میکنند، متصف به نادر نمیشود گفت. بیش از نادر است. تا آنجایی که در حافظۀ بنده مانده است، من خودم دیدم در جواهر. اما اتفاقاً میبینید اینجا در بحار وجود دارد، ولی هیچ جا نیامده است. یعنی متأسفانه، صبغۀ فقهی بحار، در فضای فقه جا نیفتاده است.
شاگرد: گاهی در آیات الاحکام میگشتم و میدیدم فقط مجلسی در آن باب، فلان آیه را آورده است، هیچ کس دیگری نیاورده است.
استاد: یعنی واقعاً هنوز قدر بحار و کتابهای مرحوم مجلسی ناشناخته است. ایشان زحمت کشیده است، ولو این که تمامش هم از خودشان نباشد، همین جمعآوری و اینکه سبب شدند اقوال علما از بین نرود، این خودش، خیلی کار بوده است. رضوان الله علیه. حالا بیاییم باب پنجاه و دوم، روایت سوم، این است که حاج آقا الان اشاره فرمودند.
حاج آقا فرمودند: «و صحيح زرارة عن أبي جعفر عليه السلام فيه حتى يبدو لك ثلاثة أنجم»، این حدیث را دالّ بر فضیلت میخواهند بگیرند. «یبدو لک» یعنی تا ستاره پیدا نشده است، شما نخوانید.
روایت سوم برای تهذیب است: «و بإسناده عن أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن فضالة عن أبان عن زرارة قال: سألت أبا جعفر علیهما السلام عن وقت إفطار الصائم؛ قال: حين يبدو ثلاثة أنجم»[16]، «و قال لرجل ظن أن الشمس قد غابت فأفطر ثم أبصر الشمس بعد ذلك قال: ليس عليه قضاء»[17]. دنبالهاش را هم ما کار داریم. صاحب وسائل نیاورده است. نوشته است: «الحدیث». نکتهای است در دنبالهاش. روایت چیست؟ «عن وقت افطار الصائم»، حضرت فرمودند: «حین یبدو ثلاثة انجم». اوّلاً صاحب وسائل فرمودند: «أقول: هذا محمول على من خفي عليه المشرق فلم يعلم ذهاب الحمرة إلا بظهور النجوم أو على استحباب تقديم الصلوات على الإفطار و حينئذ تبدو ثلاثة أنجم» چون نمازها را خوانده است، سه ستاره نمایان شده است. «ذكره بعض المتأخرين».
مرحوم شیخ اینجا فرمایشی دارند که صاحب وسائل نگفته است. معمولاً حرفهای شیخ را در وسائل میآورند. رسمشان است، اما اینجا نیاوردهاند. مرحوم شیخ فرمودهاند: این «ثلاثة انجم» برای کیست؟ برای خطابیه است. فرمودند: عمل و اختیار بر این نیست. بر همان ذهاب حمرة و اینهاست و این، برای خطابیه است. مرحوم صدوق با اینکه ظاهر کلماتشان و همچنین کلمات پدرشان استتاری است، این روایت را آورده است. روایت چهارم:[18] «محمد بن علی بن حسین باسناده عن أبان عن زرارة عن ابی جعفر علیهما السلام قال: یحلّ لک الافطار اذا بدت ثلاثة انجم و هی تطلع مِن» یا «مَعَ» – در پرانتز «مع» است، در اصل متن «من» آمده است -. نمیدانم در وسائل چاپ انتشارات آل البیت علیهم السلام چیست.
شاگرد: اینجا هم «مِن» نوشته است، در پاورقی آمده است: «فی نسخة: مع».
استاد: «و هی تطلع مع غروب الشمس». در من لا یحضر فرمودند: «و قال أبي رضي الله عنه في رسالته إليّ: يحلّ لك الإفطار إذا بدت ثلاثة أنجم و هي تطلع مع غروب الشمس»[19]. این «تطلع مع غروب الشمس» یعنی چه؟
شاگرد: یعنی احتمال شیخ که گفته بود: «مراد ثلاثة انجم خطابیه بود»، باطل میشود.
استاد: خطابیه که کنار میرود، این یک. «تطلع مع غروب الشمس» یعنی همیشه سه تا ستاره با شمس طلوع میکند؟ یا نه، در یکی از عبارات احتمالی دیدم که احتمال قشنگی بود: «تطلع مع ثلاثة أنجم لم یکن طالعة قبل غروب الشمس». این معنا، معنای دیگری میشود. یعنی ممکن است گاهی آن قدر ستاره پرنور باشد یا چشم فرد آنقدر دیدش رسا و قوی باشد که قبل از غروب شمس هم ستاره را ببیند. حالا بدین دلیل که مثلاً یک ابری است و تاریک شده است طرف مغرب و مانند این. اگر ما میدانیم الآن ابر سیاهی طرف مغرب است و جلوی خورشید را گرفته است، طوری هم فضا را تاریک کرده که با اینکه خورشید هنوز زیر افق نرفته، ما در این بخش آسمان ستاره را میبینیم. میفرمایند این نه. ستارههایی که قبل از غروب شمس به طور اتفاقی پیدا بشوند، اینها منظور ما نیست. «ثلاثة انجم مع غروب الشمس» یعنی بعد غروب شمس. نه آنهایی که قبل آن است. این را من در یکی از عبارات دیدم. قبلش این احتمال، اصلاً به ذهن من نیامده بود که منظور این باشد که سه تا ستارهای که قبلش نباشد، بعدش باشد.
شاگرد: سه تا ستاره، محل خاصی دارد؟
استاد: این احتمال هم بعد آمد که در کتابهای لغت وجود دارد. «ثلاثة انجم» را کتابهای لغت دارند. در یکی از منازل قمر به نام «غَفر»، در آنجا دارد ثلاثة انجم. سه تا ستاره است در این منزل که چه بسا مراد این باشد از ثلاثة انجم، که یعنی طوری باشند که [ثلاثة انجمِ] آن منزل قمر را، در شرایطی، بتوانیم ببینیم. این احتمال خیلی بعید است که ثلاثة انجم منظور آن ثلاثة انجم غَفر باشد. ولی خُب، آدم کنارِ هم که میگذارد، یک دفعه این احتمال میآید که آیا منظور از آن، سه ستارۀ خاصی است که از منازل قمر هست یا نیست؟
شاگرد: صحاح گفته: «الغفر ثلاثة انجم صغار ینزلها القمر».
استاد: سه تا ستارۀ ریز که وقت غروب خورشید دیده بشود. اگر بگوییم: منظور از ثلاثة انجم آن است، خُب همان «غفر» را میگفتند. که بیست و هشت عدد منزل دارد. چهارده و چهارده. اینطوری یادم میآید.«وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ»[20]. منازل، بیست و هشت عدد است.
شاگرد: در روایت تعبیر «یبدو» دارد، ندارد که طلوع بکند.
استاد: آن که خوب است، چون قبلش هم بوده است، با نور خورشید دیده نمیشده است. حالا من قبل از اینکه متن را بخوانم، سند را میخواهم مطرح کنم. این سند را که حاج آقا دربارهاش فرمودند: صحیح است. دیگران هم میگویند: صحیح است. مرحوم مجلسی در شرح تهذیب: ملاذ الاخیار فی شرح تهذیب الاخبار فرمودهاند: «کالصحیح». چرا؟ تأملی بکنید. ظاهراً برای خود سند نیست. خود سند که بعد از احمد بن محمد است، هیچ مشکلی ندارد. اوّلاً: احمد بن محمد منظور کیست؟ ابن عیسی است یا ابن خالد؟ فعلاً به ذهنم، ابن خالد میآید. چون شیخ در مشیخۀ تهذیب، همینجا میگویند: «کلّ ما رویته عن احمد بن محمد بن عیسی» به همین اسناد بوده است. دو سطر بعدش میگویند: «و کلّ ما رویته عن احمد بن محمد»، دیگر عیسی را نمیگویند. آیا همان است؟ یا نه، احمد بن محمد را که اگر میخواستند بگویند، گفته بودند ابن عیسی. دومیاش میشود ابن خالد. این احتمال هست. ان شاء الله بررسی بکنید.
یک نکته دیگر اینکه در سند، همه خوبند و اجلاء. احمد بن محمد خوب است، حسین بن سعید خوب است، فضالة و ابان و زراره هم خوبند. پس چرا مرحوم مجلسی فرمودند: کالصحیح؟ ظاهراً برمیگردد به طریق شیخ به احمد بن محمد. در طرقی که دارند، تمامشان مثل سند دیروز از اجلای مشایخ اجازه هستند، ولی توثیق رسمی برایشان نیامده است. یکی «ابن أبی جید» است، که دیروز صحبت بود و یکی هم، احمد بن محمد بن حسن بن ولید. هر سه تا بزرگوارند، اینها از مشایخ بزرگ اجازهاند، سبب شدهاند که نگویند: صحیح. یکی پسر محمد بن یحیی العطار. یکی احمد بن محمد بن یحیی العطار، یکی پسر محمد بن حسن بن ولید، احمد بن محمد بن حسن بن ولید و یکی هم ابن أبی جید. آقای خویی در معجم الرجال فرمودند: ابن ابی جید، حتماً ثقه است؛ لأنّه شیخ النجاشی. نجاشی گفتند: مشایخ من همه ثقهاند؟ اینچنین تعبیری دارند؟
و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان
تگ:
وجوب الافطار، ابن ابی العردنس، إذا، ثلاثة انجم.
[1]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 175، ح 9: «عن محمد بن علي بن محبوب عن يعقوب بن يزيد عن ابن أبي عمير عن محمد بن حكيم عن شهاب بن عبد ربة قال: قال أبو عبد الله علیه السلام: يا شهاب إنّي أحبّ إذا صليت المغرب أن أرى في السماء كوكبا».
[2]. الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص 124.
[3]. وسائل الشيعة،ج 7، ص 359، ح 16.
[4]. الكافي (ط-الإسلامية)،ج 8، ص 246، ح 344.
[5]. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج 2، ص 261.
[6]. الإستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج 1، ص 268.
[7]. بهجة الفقیه، ص ۶۶.
[8]. وسائل الشيعة، ج 10، ص 127.
[9]. همان.
[10]. وسائل الشيعة، ج 10، ص 124.
[11]. وسائل الشيعة، ج 10، ص 127: «قد تقدم حديث ابن أبي عمير عمن ذكره عن أبي عبد الله علیه السلام قال: وقت سقوط الشمس و وجوب الإفطار من الصيام أن تقوم بحذاء القبلة و تتفقد الحمرة التي ترتفع من المشرق إلى أن قال فقد وجب الإفطار».
[12]. وسائل الشيعة، ج 10، ص 127.
[13]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 106، ح 10.
[14]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 80، ص 62.
[15] . صوت درس در این قسمت روشن نیست و احتمالا «ضبی» یا «ذبح» باشد.
[16]. وسائل الشيعة، ج 10، ص 124.
[17]. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج 4، ص 318.
[18]. وسائل الشيعة، ج 10، ص 125.
[19]. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 129.
[20]. سوره یونس، آیه 5.
دیدگاهتان را بنویسید