مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 65
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
و رواية «أبان بن تغلب»؛ فإنّها قابلة للحمل على فضل التفاوت بين مغيب الشمس و صلاة المغرب مع جواز العدم، و كذا أورد أنّه صلّى الله عليه و آله و سلّم كان يصلّي إذا غابت الشمس و لا ينافيه ما في رواية «أبان»، لعدم ذكر عمله صلّى الله عليه و آله و سلّم فيها، كما هو ظاهر و يؤيّد الحمل المذكور ما في رواية «بكر بن محمد» في الصحيح عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام و رواية «شهاب»؛ فإنّه لو كان الحكم ندبياً فتفاوت مراتب الفضل بطول الزمان و قصره أو كون أمر التفاوت تقريباً أمر كثير النظير في المندوبات؛ فلذا يمكن استحباب رؤية كوكب حين الصلاة؛ و مثله ما في رواية «شهاب بن عبد ربّه» في الحسن.[1]
«یؤیّد الحمل المذکور» فصل جدیدی است که باید سر پاراگراف بیاید. الآن سر پاراگراف نیامده، جدا نشده است. اگر نقطه گذاشته شود، پاراگراف جدا بشود، مناسبت دارد. چون «یؤیّد»، کأنّه یک فصل جدیدی است نسبت به مطالب پیشین.
تا حالا دو طائفۀ روایات را مطرح کردند: طائفۀ روایات استتار و طائفۀ روایات ذهاب حمرة. در بحثهای قبلی، هنگامی که دو طائفه را گفتند، فرمودند: یک طائفه را به قرینه طائفۀ دیگر، میتوانیم حمل بر ندب کنیم. «یؤیِّد» تایید مینماید این محمل ندب را، یک طائفۀ سومی از روایات. یعنی از اینجا مطرح شدن روایاتی شروع شد که ریختش نه استتار است و نه ذهاب. ریختش طائفۀ سومی است. ولی میخواهند این طائفۀ سوم را مؤیّد بگیرند برای حمل قبلی خودشان که حمل بر ندب است.
شاگرد: این «یؤیّد» برای روایت آخری است یا برای کل این روایات است؟
استاد: الحمل المذکور. حمل مذکور یعنی …
شاگرد: چون قبلاً بحث میکردند، میگفتند: احتیاط میتواند باشد، استحباب هم میتواند باشد. گفتند: به هر شکلی که هست، باید حملش بکنیم. در این روایت آخر، فقط بحث فضل را مطرح کردند. بعد اینجا میفرمایند: «یؤیّد الحمل المذکور»، تا آخر هم صحبتی از احتیاط نمیآید. به بحث ندب ناظر است.
استاد: مانعی ندارد. من طوائف را دارم عرض میکنم. ببینید وسط صفحۀ شصت و پنج فرمودند: «و فی الطرف الآخر ظهورات قابلة لرفع الید و الحمل علی الندب أو علی الاحتیاط». بعد برای ندب، شواهدی آوردند. الآن که میفرمایند: «یؤیِّد الحمل المذکور» یعنی حمل ندب را. میخواهند مؤیِّد را از طائفۀ سوم بیاورند. این منظور من است. تا حالا صحبتی از روایات طائفۀ سوم نبود. الآن شروعِ بیان طائفۀ سوم است. عرض من با فرمایش شما منافاتی ندارد که این فقط مؤیّد حمل ندب است. خُب باشد، ولی خلاصه تا حالا به هیچ وجه صحبت این مؤیِّد نبود. الآن یک مطلب جدیدی است در اینکه این مؤیِّد از سنخ سوم است.
پس الآن که میخواهند یؤیِّد را شروع کنند، کأنّه اینطور میفرمایند که ما دو طائفه داشتیم که لسانشان با یکدیگر قابل جمع نبود، یکی را حمل کردیم بر احد الاحتمالین، و مؤیِّد یکی از آن احتمالین که حمل بر ندب بود، طائفۀ سومی است از روایات که تا الآن صحبتی و اسمی از آن در میان نبود. میفرمایند: «و یؤیّد الحمل المذکور» که حمل بر ندب بود، «ما فی روایة بکر بن محمد». این روایت بکر بن محمد را یکی دو بار، قبل از این هم فرموده بودند. شاید یک جا فرمودند: «صحیحة» و یک جا فرمودند: «مصحّحة». در صفحۀ چهل و هفت فرمودند: «مصحّح بکر بن محمد». اما در صفحه چهل و شش فرمودند: «مع أنّ الصحیح بکر بن محمد».
الآن هم میفرمایند «ما فی روایة بکر بن محمد فی الصحیح»، که اینجا هم تعبیر صحیح دارند. چطور صحیح است؟ این روایت در فقیه آمده است[2]. «محمد بن علی بن الحسین» در من لا یحضر «باسناده عن بکر بن محمد». مشیخۀ صدوق، طریقشان به بکر بن محمد صحیح است. در مشیخۀ فقیه آمده است: «محمد بن علی عن محمد بن حسن الولید عن محمد بن الحسن الصفار عن عباس بن معروف و احمد بن اسحاق و ابراهیم بن هاشم جمیعاً عن بکر بن محمد»[3]. طریق شیخ صدوق به بکر بن محمد این است. سند خوب است. البته شیخ الطائفه هم در تهذیب دارند. «محمد بن الحسن باسناده عن احمد بن محمد بن عیسی» که طریق شیخ است.
نمیدانم پارسال بود یا همین امسال بود که مفصل راجع به آن صحبت شد. «عن أبي عبد الله علیه السلام أنه سأله سائل عن وقت المغرب فقال: إن اللّه يقول في كتابه لإبراهيم – فلما جنّ عليه الليل رأى كوكبا قال هذا ربي – فهذا أول الوقت». «لمّا جنّ عليه الليل رأى كوكبا» پس «من رأی کوکباً قد جنّ علیه اللیل و من جنّ علیه اللیل یجوز له صلاة المغرب». لذا حضرت فرمودند: «فهذا اوّل الوقت». پس اوّل وقت مغرب رأی کوکباً [دیدن ستاره] است.
شاگرد: این طرق که میفرمایید، مگر شیخ طوسی به واسطۀ شیخ مفید از شیخ صدوق روایت نمیکند؟ کل ما یرویه شیخ صدوق، شیخ مفید روایت میکند و به شیخ طوسی هم میرسد. اگر صحیح شد، لازم نیست حتماً مشیخۀ تهذیب را هم ببینیم.
استاد: مثلاً در فهرست با تهذیب خیلی وقتها با هم مختلف است. یعنی در فهرست برای کتابی، یک طریقی ذکر میکنند؛ در مشیخۀ تهذیب طریق دیگری.
شاگرد: ممکن است نگفته باشد؛ ولی کل آن چیزی که شیخ مفید روایت میکند، اجازهاش را به شیخ طوسی هم داده است.
استاد: بکر بن محمد کتاب دارد و صاحب تصنیف است. الآن شیخ صدوق رضوان الله علیه میگویند: «عن بکر بن محمد». بعد میگویند: هر کجا من میگویم: «عن بکر بن محمد»، طریق من این افرادند. اما شیخ الطائفه اصلاً از بکر نقل نکردند. از احمد بن محمد بن عیسی نقل میکنند، عن علی بن صلت عن بکر بن محمد. طریق دوتاست. حالا اگر یک جای دیگر شیخ، طریق صدوق را دارند، آن غیر از این است که در تهذیب میگویند.
برو به 0:08:29
شاگرد: مگر آخرش به بکر نمیرسد؟
استاد: بله، ولی مشیخۀ تهذیب فرق میکند با مشیخۀ صدوق.
شاگرد: عرض من همین است. درست است که اینجا شیخ یک مشیخۀ دیگری نقل میکنند، ممکن است بعضاً هم واحد باشد. مگر این صحیح نیست که آن چه صدوق نقل میکند، اجازهاش را به شیخ مفید داده است و شیخ مفید هم به شیخ طوسی داده است؟
استاد: اجازاتی که این زمانها میدهند، اجازات تیمنی است. میگوید هر چه هست، من اجازهاش را به شما میدهم. اما در آن صدر اینطور نبوده است. کتابها، کتاب خاص بوده است. به شاگرد به انواع مختلف تحویل داده میشده است. یا به «قرائة علیه» یا به «قرائة الشیخ علیه»، یا به آن نحوی که کتاب را مصحَّح به او میداده است. تحمل حدیث به انواع و اقسام گوناگونی رخ میداده است و این نبوده است که بگوید من تمامی کتابها را اجازه دادم، مگر تصریحی باشد که بدین صورت اتفاق افتاده است. شیخ الطائفه در پایان تهذیب فرمودند: من آن صاحب کتاب را گفتم. کلّ ما رویتُه از کتاب فلانی، طریق من این است. یعنی اوّل کسی که شما در تهذیب میبینید، آن صاحب کتاب است. الآن در تهذیب اوّلین کسی که میبینید و دیگر راوی نیست، بلکه کتاب برای او میباشد، کیست؟ احمد بن محمد بن عیسی است. شما باید طریق شیخ را به احمد بن محمد بن عیسی ببینید. احمد بن محمد بن عیسی کتابش سند دارد تا بکر بن محمد. به خلاف فقیه که مستقیماً دارد از اصل بکر بن محمد نقل میکند با آن طریقی که دارد. تهذیب که روشنتر است، حالا در فقیه ممکن است یک کلام دیگری باشد.
شاگرد: بکر بن محمد کتاب داشته و کتابش هم مشهور بوده است، ولو اینکه طریق احمد بن محمد به کتاب ضعیف باشد، ولی اگر اثبات بشود که کتابش مشهور بوده است، شاید دیگر این ضعف طریق خیلی ضرر نداشته باشد.
استاد: یعنی کتابی بوده است که ما میدانیم طریق شیخ صدوق به ایشان صحیح است و اگر هم شیخ الطائفة طریقشان هر چه باشد، خلاصه آن کتاب هست. پس ضعف این طریق هم به صحت آن طریق جبران میشود. این بر فرضی است که روایت منحصر به فرد نباشد. اگر یک روایت متحد است، این حرف خیلی خوب است. یعنی میگوییم این روایت، طریق صدوق را هم دارد، یعنی متأیِّد به آن صحیح است. اما اگر چنین باشد که یک روایتی را شیخ از اصل بکر نقل میکنند که صدوق آن را برای ما نقل نکرده است. اصلاً در منقولات صدوق نیست. اینجا هم میتوانیم بگوییم که این اصل، در هر حال، نزد صدوق که بوده است، ولو برای ما نگفتهاند؟ ما نمیدانیم. اینجا نمیشود بگوییم که چون طریق صدوق به اصل کتاب صحیح است، پس روایتی هم که از طریق صدوق به ما نرسیده است و اصلاً خبر نداریم که صدوق این روایت را در این کتاب دیدهاند یا ندیدهاند اما از طریق شیخ رسیده و لکن طریقش ضعیف است، با طریق شیخ صدوق، ضعفش جبران میشود. در این جا دیگر این جبران ضعف، فایده ندارد.
شاگرد: ولو در هر دو روایت موضوع واحد باشد؟ ممکن است دو تا اصل نوشته باشد، این روایت را در آن آورده باشد، در دیگری نیاورده باشد؟ صدوق نیاورده است. ولی آن روایتی را که شیخ آورده است، شبیه آن موضوع را صدوق آورده است.
استاد: موضوع مشابه یعنی چه؟ از بکر بن محمد این عبارت را میگوید یا نمیگوید؟
شاگرد: این عبارت را ندارد. ولی موضوع مشابهش را دارد. ما میگوییم: پس از همان اصل بکر باید آورده باشد. بکر که دو تا اصل ندارد. اگر موضوع واحد باشد، آخرش به یک کتاب باید برسد. میشود اینطور گفت؟
استاد: خود شما میفرمایید دو تا ندارد. دارید یک ادعایی میکنید در حرفتان که ما نمیدانیم درست است یا خیر. ما نمیدانیم که بکر دو تا اصل دارد یا ندارد؟ آن که اسم بردند، میگویند له «اصلٌ مسمّی بکذا». خُب، این درست است. اینطور که من حافظهام یاری میکند، مرحوم صاحب وسائل، در یکی از فائدهها در خاتمۀ وسائل، فرمودند: این اصول اربع مائة که معروف شده است، این فقط برای اصحاب امام صادق سلام الله علیه است. ولی اصولی که کل روات داشتند، بیش از شش هزار اصل میشود. شش هزار کم نیست. ایشان خودشان میگویند که ما اسامیاش را از نجاشی و از کتابهای دیگر میدانیم که آن اصول وجود داشته است. لذا یک راوی چندین اصل داشته باشد، هیچ مانعی ندارد. چهارصد تا هم خیلی است. ولی ایشان میگویند شش هزار اصل بوده است.
برو به 0:13:52
«فهذا أول الوقت و آخر ذلك غيبوبة الشفق و أول وقت العشاء الآخرة ذهاب الحمرة» یعنی من المغرب.
«و آخر وقتها إلى غسق الليل يعني نصف الليل» این اصل روایت بود که در آن حضرت اوّل وقت مغرب و آخرش را و اوّل وقت عشاء و آخرش را بیان فرمودند؛ استشهاداً به آیۀ مبارکه. قبلاً هم مفصل راجع به آن صحبت شده است، به همین خاطر من مجددا واردش نمیشوم.
حاج آقا میفرمایند: «و یؤید الحمل المذکور» که حمل بر ندب باشد، روایات ذهاب حمرة را، «ما فی روایة بکر بن محمد فی الصحیح عن أبی عبد الله علیهالسلام و رواية شهاب».
شاگرد: اینکه میفرمایند مؤید است به خاطر این است که …
استاد: خیر، هنوز وجه تأیید را نگفتهاند. صبر کنید بخوانیم. ما روایتها و سندش را بررسی میکنیم، بعد وجه تأیید را خودشان میفرمایند. وجه تایید، یک نکتۀ زیبایی است. دلیل اینکه هنوز آن را نگفتهام، برای این است که اصل روایت را و مفهومش را تصور کنیم، بعد ببینیم حاج آقا چطوری میخواهند مؤید بگیرند. خُب، میپرسید حضرت فرمودند: «رأی کوکباً هذا ربی، هذا اوّل الوقت». این چه مؤیّد حمل بر ندب است؟ این مقدار، بیان است، هنوز وجه تأییدش مانده است.
شاگرد: منظور این است که ستاره زودتر از ذهاب دیده میشود.
استاد: خیر، الآن حاج آقا آن را نمیخواهند بگویند. نکتۀ خیلی جالبی است و به زودی میخوانیم و در خیلی از جاهای فقه به درد میخورد.
روایت شهاب چیست؟ سطر آخر را ببینید، «و مثله ما فی روایة شهاب بن عبد ربه فی الحسن». روایت بکر بن محمد را فرمودند: «فی الصحیح». اما روایت شهاب را میفرمایند: «فی الحسن». ابتدا، روایت، سندش و متنش را بخوانیم، بعد ببینیم حاج آقا چه میفرمایند.
این روایت در باب شانزدهم، روایت نهم هست[4]. در تهذیب و استبصار هم وجود دارد. شیخ صدوق هم با سند دیگری در علل آوردهاند.
«و باسناده» یعنی اسناد شیخ محمد بن حسن رضوان الله علیه.
«عن محمد بن علی بن محبوب»، محمد بن علی بن محبوب استاد شیخ الطائفه نبودند، ولی صاحب اصل بودند و شیخ هم در مشیخۀ تهذیب میفرمایند: «کلّما رویتُه فی هذا الکتاب عن محمد بن علی بن محبوب فطریقی هکذا» که یعنی «عن حسین بن عبید الله غضائری» که استاد شیخ الطائفه بودند. «عن احمد بن محمد بن یحیی العطار عن ابیه محمد بن یحیی العطار عن محمد بن علی بن محبوب». که محمد بن علی بن محبوب از مشایخ بزرگ قمّیین بوده است. «القمّی الاشعری» از اشعریون جلیل القدر بوده است. سلیم العقیدة، ثقة، خیلی وصفهای خوبی برایش آوردهاند.
بنابراین به اسناد شیخ الطائفة عن محمد بن علی. خُب، در سند تا طریق شیخ به محمد بن علی چه کسانی قرار دارند؟ حسین بن عبید الله که معلوم و جلیل القدر است. احمد بن محمد بن یحیی العطار عن أبیه. محمد بن یحیی العطار هم از اجلاست و توثیق شده است. میماند پسر، احمد بن محمد بن یحیی العطار که ایشان توثیق رسمی نشده است. ولی از مشایخ اجازه است، از آن کسانی است که توثیق نمیخواهند. خودش مصدر توثیق است. ولی خُب، میدانید طبق ضوابط، وقتی توثیق رسمی نشده است، میگوییم از مشایخ اجازه است، ممدوح است مثلاً. البته علامه و دیگران، چند جا دیدم که طریق شیخ به محمد بن علی بن محبوب را به همین بیاناتی که عرض شد، تصحیح میکردند. ولی خلاصه از نظر کتب رجالی، پسر محمد بن یحیی العطار: احمد بن محمد، توثیق رسمی ندارد.
«باسناده عن محمد بن علی بن محبوب عن یعقوب بن یزید» الأنباری، که ایشان هم خوب است، ثقة است.
«عن ابن ابی عمیر» که دیگر أشهر من أن یذکر است.
«عن محمد بن حکیم» الخثعمی. محمد بن حکیم از آنهایی است که توثیق صریح ندارد. مدحهای خوبی برایش هست. حتی خیلی چیز جالبی برای او نقل شده است. محمد بن حکیم میرفت مناظره میکرد با دیگران، بعد مناظراتش را مکتوب میکرد، میداد خدمت امام کاظم علیهالسلام، که به تعبیر ما امروزیها، آن حضرت بررسی کنند. منظور اینکه اینطور چیزهای خیلی خوبی برایش هست، اما توثیق رسمی برای ایشان نیست.
در هر حال میبینید این چنین اموری وجود داشته است که حاج آقا فرمودهاند: «فی الحسن». یعنی در سلسلۀ سند، این دو راوی را داریم. البته حاج آقا به کدام نظر دارند، من هنوز برایم واضح نیست. به خاطر اینکه محمد بن حکیم درست است که توثیق رسمی برایش نیست، اما قاعدۀ اجماع را دارد. حاج آقا هم «اجمعت العصابة علی تصحیح ما یصح عن جماعة» را قبول دارند. نه به معنای اینکه موثق باشد، اما به معنای اینکه «تصحیح ما یصح»، دیگر حسنة نیست. اگر ابن ابی عمیر دارد نقل میکند، ابن ابی عمیر میشود «تصحیح ما یصح». اگر سند تا او صحیح باشد، دیگر مصحَّح است. دیگر گیری نداریم که به خاطر آن گیر بخواهیم بگوییم روایت حسن است. رسم نیست که اگر ابن ابی عمیر در سند بود، تا او هم صحیح بود، بعدش را به خاطر محمد بن حکیم بگوییم که حسنة است.
معلوم نیست که اینجا نسبت به تطبیق قاعدۀ «اجمعت العصابة»، یک مشکلی در ذهنشان بوده است؟ کمی دور به ذهن میآید. اگر بگوییم از ناحیۀ اجمعت العصابة میشود مصَحَحة، و دیگر حسنة نمیشود، ممحّض میشود وجه حسنه بودن در احمد بن محمد بن یحیی العطار.
شاگرد: به این تصحیح عمل میکردند تا به اینجا؟ یعنی سیرهشان عمل کردن به تصحیح بود؟
استاد: بله؛ من ظن قویام همین است که تعبیر «حسن» به خاطر احمد بن محمد بن یحیی العطار باشد. باز هم حالا، پروندهاش را باز میگذاریم، بیشتر فکر میکنیم برای پیدا کردن شاهد برای این احتمال.
شاگرد: شیخ طوسی طریقی که در فهرست دارند …
استاد: طریقی هم در فهرست دارند؟
شاگرد: این طریق را دارند، دو تا طریق دیگر هم دارند[5]: «اخبرنا بجمیع کتبه و روایاته الحسین بن عبید الله و ابن ابی جیٖد عن احمد بن محمد بن یحیی عن ابیه عن محمد بن علی بن محبوب». بعد میگویند: «و اخبرنا جماعة عن ابی المفضل عن ابن بَطّة عن محمد بن علی بن محبوب». بعد میفرمایند: «و اخبرنا جماعة عن محمد بن علی بن الحسین، عن ابیه و محمد بن الحسن عن احمد بن ادریس عن محمد بن علی بن محبوب».
استاد: این که خوب است. احمد بن ادریس توثیق داشت. آنکه در شیخان هستند اسمشان احمد بن ادریس است یا ادریس بن آدم؟ در شیخان قبر زکریا بن آدم که هست، وقتی بیایید بیرون چند قدم جلوتر روی سنگ قبرشان هم نوشته به امر مرحوم آیت الله گلپایگانی وصف حال ایشان را نوشتند.
شاگرد: در مورد احمد بن ادریس گفتند: «مات بالقرعاء فی طریق مکة».
استاد: ایشان شاید اسم خودشان ادریس است.
برو به 0:25:07
شاگرد: بله، ادریس بن آدم است.
استاد: یعنی برادر زکریا بن آدم بودند؟
شاگرد: نمیدانم. از اصحاب امام هادی علیه السلام بودهاند.
استاد: این برای سند روایت.
«عن محمد بن حکیم عن شهاب بن عبد ربه» شهاب دیگر خوب است، اهل بیتِ جلیلی هستند. خودش هم توثیق صریح شده است. شهاب بن عبد ربّه ابو میمونة. شهاب بن عبد ربه میگوید: امام صادق سلام الله علیه به من فرمودند: «یا شهاب کیف انت اذا نعانی الیک محمد بن سلیمان»[6]. «نعی» خبر وفات دادن است. خُب، ائمه علیهم السلام اینطوری بودند دیگر. آن آقا میفرمود: در روایت دارد که «مؤمن یعرف غاسله کذا». من به ذهنم میآید قدر متیقنش یعنی «مؤمن یعرف غاسله حین الغسل». یعنی وقتی دارد غسلش میدهد، متوجه است و او را میبیند. مانعی ندارد. حالا ایشان یک معنای لطیفتری بیان میکرد. ایشان میگفت که در همان وقتی که مؤمن حالش خوب است، پنج سال قبلش، ده سال قبلش، غاسلِ خودش را که میبیند، میفهمد که او مرا غسل میدهد. آقای آشیخ حسن مؤمن کربلایی [نامی] بودند که منبر میرفتند. لحن عربی داشتند. خیلی منبر خوبی داشتند. خدا رحمتشان کند. بردند بقیع که غسل بدهند، آن غسال گفته بود: «لا اله الا الله»، «لا اله الا الله». از غسال پرسیدند که چرا اینطور میکنی؟ گفته بود: ایشان هفتۀ قبل آمدند اینجا – من دیده بودم که ایشان جوراب نمیپوشیدند و میرفتند منبر – گفتند که اگر من را آوردند پیش تو غسل بدهند، این پای مرا میبینی، این انگشت وسط من آمده است بالا – مثل اینکه درست میچسبد روی ناخن شصت پا – گفتند آب مشکل زیرش میرود، اگر خواستی مرا غسل بدهی، بالا بگیر که آب به زیرش برسد. گفته بود: حتی شوخی هم کردند. گفته بودند: اینقدر بالا نگیری که بشکند. خدا رحمتشان کند. معلوم بود خیلی در مسائل دقت داشتند و یک عمری ایشان منبر رفتند. از بین این منبر تا آن منبر وفات کردند. از این مجلس روضه در آمدند، تاکسی سوار شدند بروند آن مجلس، از تاکسی پیاده شدند از دنیا رفتند. سکته کرده بودند. از دعاهایی هم که یک عمر در لب ایشان بود، میگفتند که «خدایا این سفر پر خطر مرگ را بر ما آسان و مبارک بگردان».
[وقتی که این امور برای مومنان رخ میدهد دیگر] برای ائمه علیهم السلام که این امور چیزی نیست. شهاب هر وقت یادش میافتاد گریه میافتاد. میگفت که حضرت به من فرمودند: چطور است حال تو آن وقتی که محمد بن سلیمان به تو بگوید که امام صادق علیه السلام وفات کردند؟. بعد میگوید: همینطور هم شد. میگوید: یادم رفته بود. میگوید: یک دفعه به محمد بن سلیمان برخوردم و خبر شهادت امام علیه السلام را به من داد. همین که خبر را گفت، یادم آمد که یک وقتی حضرت به من فرمودند که محمد بن سلیمان، خبر وفات من را به تو میگوید. «کیف بک اذا نعانی الیک محمد بن سلیمان». منظور اینکه شهاب بن عبد ربّه از اجلاء است.
شاگرد: جالب اینجاست که میگوید: «قال لی ابا عبد الله علیه السلام: کیف انت اذا نعانی الیک محمد بن سلیمان. قال فلا والله ما عرفتُ محمد بن سلیمان و لا علمتُ من هو». از اعلام الوری خواندم. در دلائل الامامة هم آمده است.
استاد: دلائل الامامة جلوتر از اعلام الوریٰ بودند. شاید حدود دویست سال. معاصر شیخ بودند.
شاگرد: در صفحه چهل و چهار تعبیر کردهاند به مرسل ابن ابی عمیر.
استاد: مرسلش درست بود، ولی نفرمودند صحیح یا کذا. مانعی ندارد. برای ابن ابی عمیر تعبیر میکنند مرسل. ولی میدانیم «مراسیله کمسانیده». اما اینجا فرق میکند. اینجا مرسل نیست. مسند ابن أبی عمیر است و محمد بن حکیم که بعد از ایشان واقع شده است، چون توثیق صریح ندارد، باید به قاعدۀ اجماع، مصحَّحش کنیم؛ علی تصحیح ما یصح. لذاست که بیشتر به ذهن میآید که منظورشان همان احمد بن محمد باشد. قطع نظر از آنکه در فهرست، شیخ سه تا طریق دارند برای محمد بن حکیم.
شاگرد: تعبیر به مصحَّحة میشود یا صحیحة؟
استاد: گفته میشود: صحیحه. اما چنان که قبلا هم عرض کردم «اجمعت علی تصحیح»، نه «اجمعت العصابة علی صحة ما». چون دارد: «اجمعت العصابة علی تصحیح ما یصحّ»، روی حساب خود اجماع کشی باید بگوییم: مصحَّحة.
«عن شهاب بن عبد ربه قال: قال أبو عبد الله علیه السلام: يا شهاب إني أحبّ إذا صلّيت المغرب أن أرى في السماء كوكبا». فقه الحدیث و ظاهر روایت چیست؟ «إنّی احبّ اذا اصلّی المغرب» یعنی اوّل وقت. «اذا صلّیتُ المغرب» ظاهرش این است که یعنی وقتی خواندم. یا اینکه «صلّیتُ» با «اذا» میشود مضارع، «اذا صلّیتُ» یعنی «اذا أصلّی»؟
برو به 0:34:53
شاگرد: «اذا» استقبالیه است.
استاد: که یعنی «اذا أصلّی».
شاگرد 2: معنا فرق میکند اگر مضارع بگیریم؟
استاد: بله؛ اگر ماضی بگیریم، مؤیدی میشود برای تأیید حاج آقا. یعنی حاج آقا که میخواهند تأیید بیاورند، ماضی که بگیریم بیشتر تأیید میشود. اما اگر بگوییم «اذا صلّیت» یعنی «اذا أصلّی»، وقتی که میخواهم نماز را شروع کنم، نه وقتی که نماز را خواندم.
شاگرد 2: چطور فرق میگذارید بین این دو تا؟ «اذا ضربت» و «اذا اضرب». شما «اذا» را زمانی میگیرید؟
استاد: ظرفیۀ محضه است. «إنّی احبُّ اذا صلّیت المغرب ان أری».
شاگرد 2: من دوست دارم وقتی که نماز میخوانم، ستاره ببینم.
استاد: اگر ظرفیه باشد، دیگر نمیشود استقبالی بگیریم.
شاگرد: چرا تاویل به استقبال برود؟ چه کسی گفته است که تاویل به استقبال میرود؟
استاد: اگر شرطیه باشد. در شرط میگوید: «ان ضَرَب ضربتُ»، یعنی «اگر بزند» در آینده، نه اینکه «اگر زد، زدم». «اگر زد، زدم» معنا ندارد.
شاگرد 2: در ما نحن فیه چه فرقی میکند؟
استاد: اگر ظرفیه، شرط نباشد، بلکه ظرف محض باشد، در ظرف محض نمیتوانیم بگوییم: مضارع با ماضی یکی است.
شاگرد 2: امام علیه السلام اگر دو جور فرموده باشند چه فرقی دارد برای مردم؟ من دوست دارم وقتی نماز میخوانم یک دانه ستاره ببینم. خُب این یک معنا …
استاد: وقتی نماز میخوانم یا وقتی نماز خواندم؟
شاگرد 2: «قد صلیتُ» که نیست، وقتی که نماز خوانده باشم.
استاد: «اذا صلّیتُ»، نه اینکه «اذا أصلّی». این دو جمله هر دو درست است.
شاگرد 2: یعنی منظورتان این است که وقتی نمازم تمام شد، یک دانه ستاره ببینم.
استاد: «اذا صلّیتُ»، ظرف است، شرط نیست که بگوییم «اذا صلّیتُ» استقبالی باشد.
شاگرد 2: یعنی امام علیه السلام بگویند که من دلم میخواهد که وقتی نمازم تمام میشود یک دانه ستاره ببینم؟
استاد: بله؛ وقتی سلام مغرب را دادم، نگاه کنم ستاره پیدا باشد. من فعلاً دارم روی حساب لفظ میگویم. فعلاً کار به جهات دیگر ندارم. «اذا أصلّی» با «اذا صلّیتُ» را بگذارید کنار هم، فرقش چه میشود؟ «انّی أحبّ اذا صلّیتُ المغرب» یعنی وقتی میخواهم الله اکبرِ مغرب را بگویم؟
شاگرد 2: بله، عرض من همین است.
استاد: شرطیهاش را بگویم: «اذا صلّیتُ المغرب رأیتُ کذا». شما این را چه معنا میکنید؟ «اذا تُصلّی» «اذا صلّیت». کدامش است؟ حالا ظرفیهاش که قویتر است، شرطیهاش میتواند که شرط به معنای «إن ضرب» باشد. اما اینجا جوابی برایش پیدا نمیکنیم. «احبّ» مفعول دارد و «اذا» هم ظرفش است. «انّی أحب ان أری کوکباً»، این هم مفعول «احبُّ»، «اذا صلّیتُ» این هم ظرف.
شاگرد: مشابه این نص را وقتی میخواهند شرطیه بگیرند، این جمله «اذا صلّیتُ» را ظرف «أحب» نمیگیرند. میگویند این جمله معترضه است. جواب شرط را محذوف میگیرند، بعد بحث میکنند که «اذا» ظرف «أحبُّ» است یا ظرف آن جواب شرط. آن جواب شرط محذوف به قرینه، «انّی احبُّ» تشخیص داده میشود.
استاد: جواب را چطور باید بگیریم؟
شاگرد: یعنی «اذا صلّیتُ المغرب إنی أحبُّ ان أری فی السماء کوکباً».
استاد: «فاء» هم میخواهد. «اذا صلّیتُ المغرب فإنّی أحبّ»؛ در حالی که جملۀ اصلی فاء ندارد، بنابراین باید در تقدیر بگیریم.
شاگرد: نه! میگویند: محذوف است. به قرینه محذوف شده است و قرینه دال بر آن است.
شاگرد 2: البته اینطور نیست وقتی «صلّیتُ المغرب»، تازه حبّ امام شروع بشود. حبّ نباید جواب باشد.
استاد: علاوه اینکه اگر اینطور بگویند، پس هیچ کجا «اذا» ظرفیه نداریم.
شاگرد: اصولاً همینطور است، اذای ظرفیۀ محضیه خلاف قاعده است. در کتاب «مغنی» اصل در «اذا» را، ظرفیۀ شرطیه میگیرد.
استاد: خُب حالا ضوابط ادبیات یک چیز است، ارتکازاتی که انسان خودش دارد از زبان یک چیز بالاتر از همۀ اینهاست. نگاه میکند، میفهمد این ظرف است یا آن تقدیرات. دارد میبیند عامل و معمول و این هم متعلّق عامل است. این چیزی نیست که آدم بگوید اینجا تقلید کنیم. از باب «مناسباتٌ فهموها ذکروها» است. به خاطر همین ارتکازاتی که همه داریم، آنها هم تدوینش کردند. معلوم نیست که همه جا …
شاگرد: شاید اینجا «أحبّ» یک قرینهای است که «اذا» شرطیه نباشد.
استاد: ایشان هم فرمودند نه اینکه یعنی «اذا صلّیتُ احبُّ». «أحبُّ» خودش مستقل است. «أحبُّ أن أریٰ کوکباً» در این ظرف. نه اینکه وقتی اینطوری شد، آن وقت دوست میدارم. این هم نکتۀ خوبی بود.
پس روایت این شد «يا شهاب إنّي أحبّ إذا صلّيت المغرب أن أرى في السماء كوكبا». در هر صورت مقصود حاج آقا تحقق پیدا مینماید. مقصود حاج آقا چیست؟ خیلی مطلب خوب و جانانهای است و خیلی جاها هم به درد میخورد. میفرمایند که هر کجا لسان روایات برای موضوع واحدی، مختلف شد. مختلفی که میدانیم زمانش دقیقاً یکی نیست. زمان شناوری است که تغییر میکند. خود این اختلاف لسان برای مواردی که تفاوت میکند، دلیل بر فضیلت و افضلیت و ندب است. یعنی در امر واجب منجّز، شارع محکم صحبت میکند. یک امری را که صاحب تشکیک است، دارای شدت و ضعف است، لفظش دقیقا روشن نیست، این گونه موارد را شارع، برای امر واجب قرار نمیدهد؛ امر واجب معیّن است، دقیق است. پس وقتی یکجا میگویند: دوست دارم که یک ستاره ببینم، یکی دیگر هم میگوید: دوست دارم سه تا ستاره ببینم. خُب باید پرسید بالاخره سه تا یا یکی؟ میفرمایند: این فضیلت است، معلوم است که فضیلت مراد است. همۀ این لسانهای مختلف، دارد میرساند که موضوع جزمی، استتار است. ذهاب و یک ستاره و سه ستاره، همۀ اینها مراتب فضل است. مراتبِ احتیاط است. مراتب این است که شما در انجام فریضه، مشی بر یقین کنید. این اصل استدلال حاج آقا است.
و يؤيّد الحمل المذكور ما في رواية «بكر بن محمد» في الصحيح عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام و رواية «شهاب»؛ فإنّه لو كان الحكم ندبياً فتفاوت مراتب الفضل بطول الزمان و قصره أو كون أمر التفاوت تقريباً أمر كثير النظير في المندوبات؛ فلذا يمكن استحباب رؤية كوكب حين الصلاة؛ و مثله ما في رواية «شهاب بن عبد ربّه» في الحسن و صحيح «زرارة» عن أبي جعفر عليهما السلام فيه حتى يبدو لك ثلاثة أنجم، بخلاف ما لو كان الأمر على الوجوب؛ فلعلّه لا قائل باعتبار رؤية الكوكب؛ و مثلها ما يقاربها في الدلالة على ما يغاير مدلول الطائفتين المتقدّمتين؛ فإنّها من شواهد الحمل على الاستحباب، كما في نظائر المقام من موارد اختلاف مراتب التنزّه أو الفضل.[7]
میفرمایند: «و يؤيّد الحمل المذكور ما في رواية بكر بن محمد في الصحيح عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام و رواية شهاب». خُب چطور تایید مینماید؟ «فإنّه لو كان الحكم ندبياً فتفاوتُ مراتب الفضل» ببینید میگویند: «مراتب الفضل». فضیلت در این جا در چیست؟ در این که یک مقدار صبر کنید، هر چه بیشتر تا اندازهای که مطمئن بشوید، فضیلت است.
«فتفاوت مراتب الفضل بطول الزمان» مثلاً طول زمان با ذهاب حمرة است تا آن آخر. «أو قصره» یک ستاره مثلاً پیدا باشد. «أو كون أمر التفاوت تقريبیاً» «تقریبا» یعنی «تقریبیا». تفاوت تقریبی است، یعنی حدود یک ربع را حضرت علیه السلام میخواهند بفرمایند، این حدود تقریبی را یک بار ارجاع میدهند به ذهاب حمرة، یک بار ارجاع میدهند به یک ستاره، یک بار ارجاع میدهند به سه ستاره. این تفاوت، تقریبی است. یعنی دیگر مراتب هم نیست؛ زیرا گاهی میخواهیم بگوییم: فضل، مراتب دارد. گاهی نمیخواهیم بگوییم: فضل، مراتب دارد. آن وقتِ فضیلت، حدودی است، تقریبی است. وقتی میخواهیم آن وقتِ فضیلتِ واحد تقریبی را بگوییم، تقریبش یک بار به ذهاب حمرة است و … پس «تقریبیاً» مقابل مراتب است. فضیلت مراتب ندارد، فضیلت یکی است که به صورت تقریبی است.
شاگرد: یعنی خود استحباب را دو جور تفسیر کردند.
استاد: بله، یکی، چند تا استحباب و چند تا فضیلت است. اما دیگری، یک فضیلت است، اما وقتش را به صورت تقریبی بیان فرمودهاند.
شاگرد: فی نفس الامر هم تقریبی بوده یا نه، ما نمیفهمیم؟ یعنی استحباب اینقدر درجهاش پایین است که حتی نفس الامرش هم میتواند یک امر تقریبی باشد؟ یا آن هم مثل وجوب باید یک موضوع دقیق داشته باشد، ولو اینکه ما به آن پی نبریم؟
برو به 0:44:47
استاد: بدواً در ذهن، همین بیان دوم شما میآید. که استحباب اثباتش سهل است، اما ثبوتش با وجوب فرقی نمیکند. چرا؟ چون ثبوتش در علم خداوند، در هر حال، روشن است.
«فإنّه لو كان الحكم ندبياً فتفاوتُ مراتب الفضل» یا نه «… أو كون أمر التفاوت تقريبیاً»: ولو فضیلت مراتب هم نداشته باشد، «أمر كثير النظير في المندوبات» اصلاً لسان مندوبات اینطور است. «فلذا يمكن استحباب رؤية كوكب حين الصلاة» حتی بگویید: اوّل نماز ببینید یا نه، شروع بکنید نماز مغرب را، اما خوبش این است که لااقل بین نماز یک ستاره ببینید. «و مثله ما في رواية شهاب بن عبد ربّه في الحسن و صحيح زرارة عن أبي جعفر عليهما السلام» که صحیح زرارة برای کتاب الصوم است. «فيه حتى يبدو لك ثلاثة أنجم» آنجا سه تا نجم را حضرت فرمودند. «بخلاف ما لو كان الأمر على الوجوب» که آنجا دیگر محکم میگویند. اینطوری نیست که به چند چیزی که تقریبی هست و تفاوت دارد، احاله بدهند.
«فلعلّه لا قائل باعتبار رؤية الكوكب» هیچ کسی نبوده است که بگوید اعتبار در [وقت] نماز مغرب، به این است که ستاره ببینید. پس معلوم میشود دیدن ستاره، ندب است، استحباب است. هیچ کس نگفته است که میزان، خود این است.
«و مثلها ما يقاربها في الدلالة على ما يغاير مدلول الطائفتين المتقدّمتين» طائفتین متقدمتین یعنی همانهایی که اوّل مباحثه عرض کردم. روایت استتار یک طائفة، روایت ذهاب یک طائفة، اینهایی هم که امروز خواندیم، طائفۀ سوم بود که مسألۀ «رویت کوکب» را مطرح کرده بود.
«و مثلها ما يقاربها في الدلالة» مثل اینها در دلالت بر چیزی که مغایر مدلول طائفتین متقدمتین است، آن چیزی است که نزدیک «رؤیت کوکب» است.
«فإنّها من شواهد الحمل على الاستحباب، كما في نظائر المقام من موارد اختلاف مراتب التنزّه أو الفضل» «تنزّه» یعنی کراهت، «فضل» هم یعنی استحباب. که این در فقه زیاد است.
شاگرد: پس حمل بر ندب شد. از حمل بر احتیاط صحبت نمیکنند.
استاد: فعلاً بله. اینجا بیانشان این است. اما نگفتند که حمل بر احتیاط ممکن نیست. نفی نکردند امکان حملِ حتی روایت کوکب را بر احتیاط. گفتند: چون لسان متفاوت است، ندب با تفاوت لسان میسازد. عین همین بیان ایشان برای احتیاط هم میآید. یعنی احتیاط هم مراتب دارد. انسانی که میخواهد احتیاط بکند گاهی صبر میکند تا جایی که دیگر قَسَم جزمی میتواند بخورد و گاهی این طور نیست و احتیاط طوری است که از آن مرحلۀ ظن قوی بیرون میآید و به اطمینان میرسد. همین بیان در آنجا هم میآید. ولی بیان ایشان فعلاً در ندب بود[8].
و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطّیبین الطاهرین
پایان
تگ:
بکر بن محمد، اصول اربع مأئة، احمد بن محمد بن یحیی العطار، محمد بن حکیم، شهاب بن عبد ربه.
[1]. بهجة الفقیه، ص ۶۶.
[2]. من لا يحضره الفقيه،ج 1، ص 219، ح 657؛ وسائل الشيعة،ج 4، ص 174،ح 6: «محمد بن علي بن الحسين بإسناده عن بكر بن محمد عن أبي عبد الله علیه السلام أنه سأله سائل عن وقت المغرب فقال: إنّ الله يقول في كتابه لإبراهيم فلما جنّ عليه الليل رأى كوكبا قال هذا ربي - فهذا أول الوقت و آخر ذلك غيبوبة الشفق و أول وقت العشاء الآخرة ذهاب الحمرة و آخر وقتها إلى غسق الليل يعني نصف الليل».
[3]. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 442.
[4]. وسائل الشيعة،ج 4، ص 175، ح 9: «و بإسناده عن محمد بن علي بن محبوب عن يعقوب بن يزيد عن ابن أبي عمير عن محمد بن حكيم عن شهاب بن عبد ربه قال: قال أبو عبد الله علیه السلام: يا شهاب إني أحب إذا صليت المغرب أن أرى في السماء كوكبا».
[5]. فهرست كتب الشيعة و أصولهم و أسماء المصنفين و أصحاب الأصول (للطوسي) ( ط – الحديثة)، النص، ص 411.
[6]. إعلام الورى بأعلام الهدى (ط – الحديثة)، ج 1، ص 522.
[7]. بهجة الفقیه،ص 66.
[8]. شاگرد: به فرمایش اخیر ایشان [آیت الله بهجت] استحباب، تشکیکی است؛ بر خلاف وجوب که این طور نیست و صفر و یکی است.
استاد: خیر.
شاگرد: یعنی مراتب دارد استحباب. خودش درجهبندی دارد.
استاد: یکیاش بود.
شاگرد: بله یکی. همان یکی را دارم عرض میکنم. یعنی آن استحباب درجه بندی دارد.
استاد: وجوب هم درجهبندی دارد.
شاگرد: همین را میخواهم بگویم. اگر به صرف درجهبندی بخواهیم اکتفا بکنیم، وجوب هم تشکیک دارد. وجوب هم مؤکد دارد.
استاد: بله، ولی ایشان میخواهند بگویند وقتی امر وجوبی بود، ولو وجوب مراتب دارد، حرمت هم همینطور است، اما خلاصه چون واجب است، باید مکلّف را اثباتاً سر در گم نکند. ثبوتاً، هم وجوب مراتب دارد هم استحباب. اما وجوب چون وجوب است، اثباتاً نباید مکلف سر در گم بشود. یک چیز محکم منجّزی بگویند که او بداند. اما استحباب ثبوتا مراتب دارد. اما اثباتاً هم چون استحباب است، سر در گم نمیشود خودش عملاً، متحیر نمیشود.
دیدگاهتان را بنویسید