1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٠)- بررسی اجمالی روایات رکود الشمس

درس فقه(١٠)- بررسی اجمالی روایات رکود الشمس

موضوع وجوب ظهرین؛ زوال یا زیادت ظلّ، مثال هایی از محدوده دخالت عرف در صدق موضوع حکم شرعی ، تعلق احکام شرعی بر ذات موضوعات
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19353
  • |
  • بازدید : 7

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

موضوع وجوب ظهرین؛ زوال یا زیادت ظلّ

«نعم یُمکن الاستغناء عن ذلک کله». صفحه 39. در نرم افزارها این بخش پایین عبارت افتاده بود که آن روز فرمودید. الان این که من خواندم، در این نرم افزار نبود.به گمانم در آن نرم افزار اختصاصی که برای کتاب حاج آقا است،نرم افزار بهجة الفقیه، آنجا را هم نگاه کردم. در آنجا هم افتاده است.یعنی مثل جامع فقه این بخش از آن افتاده است. حالا چطور باید اضافه شود؟ نمی‌دانم. لذا الان این که می‌خوانم آنجا نیست.

«نعم یمکن الاستغناء عن ذلک کله بالخط المستقیم». بحث بر سر این بود که مرحوم شهید فرمودند حدوداً یک ساعت فاصله می‌شود. از آن وقتی که سایه به غایت نقص می‌رسد تا آن وقتی که شروع کند در زیاد شدن، حدود یک ساعت می‌شود. شهید اینطور فرمودند. حاج آقا هم استبعاد کردند ومناقشه کردند در این که یک ساعت طول بکشد.

اگر حرف شهید باشد، ضمیمه می‌شود به آن احتیاط صاحب جواهر که صاحب جواهر فرمودند احتیاط این است که ما همان حرف شارع را بگیریم که تا سایه شروع به زیاد شدن نکرده است،اصلاً زوال حساب نکنیم. در این صورت آنوقت کار سخت‌ترمی‌شود.یعنی استصحاباً باید تا یک ساعت صبر کنیم تا مطمئن شویم سایه شروع در زیادی کرده است.

روی این حساب، آیاواقعاً این احتیاطی به جا بود یا نه؟ عرض کردم مرحوم آقای حکیم، عبارت ایشان را آن روز خواندم. خوب جواب دادند. خیلی از جاها خوب بود که …نمی‌دانم حاج آقا رضا هم در مصباح الفقیه جواب صاحب جواهر را دادند یا نه؟ آقای حکیم که در مستمسک داشتند.خواندم و دیدید. فرمودند موضوع وجوب نماز ظهر، زوال است. زوال تا چطور معلوم شود؟

یادم می‌آید در نصوص، چهارتا یا پنج تا اسم برای زوال پیدا کرده بودم. پارسال عرض کرده بودم. چه کسی به یاد دارد؟ یادتان هست؟ زوال و دلوک، دوتا از آنها بود. سه یا چهارتای دیگر هم بود که اسم برای زوال پیدا کردم.اگر هم یکجا نوشتم،پیدا نکردم. خوب است آدم بداند اسمائی که برای زوال در روایات آمده است چه چیزهایی بوده؟

خلاصه این زوال موضوع است.«أقم الصلاة لدلوک الشمس»، بنابراین‌که دلوک به معنای زوال است یا«زالت الشمس». اینها معلوم است.

خب!«زید الظّل»کاشف از آن است. اماره از آن است. نه این که زوال شرعی باشد خاصّ خود شارع که فرمودند این همه روایات می‌گویند«زوال الشمس»،«إذا زالت الشمس».«زالت الشمس» موضوع واقعی می‌شود. منوط به رؤیت و ازدیاد حسی و اینها نیست واقعاً. ولو تکلیفاً برای یاد دادن مکلف به اینها است و نظیر آن هم موضوعات دیگری بود که صحبت شد. اما بحث راجع به اینها گسترده است.

مثال هایی از محدوده دخالت عرف در صدق موضوع حکم شرعی

مثلاً راجع به فلس،نمی‌دانم در همین مباحثه بود یا کجا بود. از ماهی صحبت شد. الان این مسئله مطرح است.ماهی‌هایی است که می‌گویند اگر با میکروسکوپ ببینند، فلس دار است. اما همینطوری فلس او دیده نمی‌شود. آیا این کافی است یا نه؟ دلیل شرعی می‌فرماید ماهی باید فلس داشته باشد. خب حالا این فلسی که با چشم عادی ببینیم؟ شرط آن این است. اگر فلسی است که با چشم عادی دیده نمی‌شود؛ ولی با میکروسکوپ نگاه می‌کنید فلس است،پس آیا فلس دار هست یا نیست؟ کدام یک است؟

یا این‌که آقا فرمودند مثل خون. گفتند خون نجس است و باید اجتناب کنید. حالا اگر ما یک جایی با میکروسکوپ خونی را دیدیم،این حکم را دارد یا ندارد؟ ‌

علی أی حال احتمال دارد در این موضوعات بگوییم که هرکجا عرف هم خودش بیاید در میکروسکوپ نگاه کند، آن عنوانی را که شارع فرموده است، اینجا صدق آن را می‌بیند. بعید نیست بگوییم حکم را دارد. یکوقتی هم نه.عنوانی که شارع فرموده است، وقتی در میکروسکوپ نگاه کردیم، عنوان آن عوض می‌شود. اگر عنوان عوض شد، نه. گاهی یک ماده‌ای به آن نوعیت مادی‌اش موضوع حکم شرعی است. به تعبیرامروزی‌هامی‌گوییم یا اتم یا مولکول آن.اگر موضوع این است، خب مولکول آن هم مولکول است؛ اگر فرض گرفتیم.

 

برو به 0:05:13

اما گاهی مولکول و اتم یک چیزی، موضوع حکم شرعی نیست.یک حالتی از آن ماده، موضوع حکم شرعی است. این را که ما نمی‌توانیم برویم مولکولش را نگاه کنیم. الان اگر شارع فرموده است «الماء»، ما دیدیم این ماء یعنی همان به قول امروزی‌ها. خب حالا اگر مولکول‌ها باز شدند و بخار شدند، بگویید منظور خدا از «الماء»این مولکول بوده است. حالا یک مقدار باهم فاصله گرفتند و بخار شده است. خب بشود. بخار همان آب است. فرقی که نکرده است!می‌توانیم این حرف را بزنیم؟ نه.چون آن چیزی که الان موضوع شرعی است، چه می‌گویند که ماده سه حالت معروف داشته است و حالا شش، هفت حالت شده است. الان شش حالت ماده را کشف کردند. گاز و جامد و مایع، سه تایی بود که از قدیم بود. حالا نمی‌دانم پلاسما و سه چهارتای دیگر هست. شش تا به نظرم آمده است. در حالات مختلفی، شش حالت برای ماده گفتند. خب اگر در کلام شارع،یکی از حالت‌های ماده موضوع قرار گرفته است، ما نمی‌توانیم بگوییم موضوع همان مولکول است. هرطوری هرکجا بود! نه.

خون موضوع حکم شرعی است. حالا اگر ما میکروسکوپ گذاشتیم ومثلاًگلبول‌های قرمز را دیدیم، اسم این دیگرواقعاً خون نیست. الان به این نمی‌گویند خون است.می‌گویند این گلبول قرمز است یا مثلا پلاکت است. بله، اگر یک جایی با میکروسکوپ دیدیم واقعاً همان را که همه انتظار دارند، آن بافت خونی، جمع خونی با همه خاصیت‌هایی که دارد هست؛ ولی ما نمی‌دیدیم و حالا میکروسکوپ گذاشتیم و دیدیم، بعید نیست بگوییم این نجس است و این احکام را دارد. چون عرف عام با میکروسکوپ دیدند و می‌گویند این خون است. اگر بگوییم موضوع این بوده است. نه این که یعنی خونی که به چشم عادی می‌آید موضوع حکم شرعی است. این یک مقدار دور از ذهن است که در اینطور موارد، موضوع را بگوییم خونی که به چشم عادی می‌آید. آن چیزی که می‌گویند صدق عرفی دم، این درست است.یعنی عرف باید بگوید این خون است. اما آیا عرف عام در هر شرائطی ؟ اگر یک عرف عامی باشد که وقتی در میکروسکوپ نگاه می‌کند می‌گوید این خون است. اگر بگوید، ما بگوییم نه. منظور شارع این بود که یعنی عرف عامی که با چشم غیر مسلّح ببیند. این معلوم نیست. موضوع همان بوده است.

شاگرد: چرا معلوم نیست؟

استاد: بخاطر این که وقتی یک حکمی روی یک موضوعی می‌آید، فطرت لحوق یک حکم به موضوع، به خود آن است؛ نه بند و بیل‌های آن.  

شاگرد: آنچه که مخاطبین می‌فهمیدند. خون را چه چیزی می‌فهمیدند؟ شارع فرموده است خون نجس است. بعد هم فرموده است رنگ خون هم اشکال ندارد. بعد مخاطبینی که 200 سال در زمان روایات بودند، اینطورمی‌فهمیدند.

استاد: مثلاً ببینید.می‌گویند که «إذا علمتَ شیئاً أنّه خمرٌ فإجتنبه». حالا از دلیل خارجی با قرائن مطمئن شویم، ما حرفی نداریم. ولی متفاهم عرف عام الان این است که آن را اینطورمی‌کنند.می‌گویند وقتی دانستی، نجس است یا خمر را اگر ندانستی،واقعاً پاک است؟

شاگرد1: نه. مثال قطع طریقی را بزنیم. اختلاف آن در جای خودش است. به اینجا کاری ندارد.می‌گویند صاحب حدائق قائل است در نجاست که علم جزء موضوع است. حالا این بحث دیگری است. ولی در جایی که علم جزء موضوع نیست. فقط آن شیء خارجی موضوع است.حالا چه خون و چه موارد دیگر. آن کسانی که مأمورٌ به بودند در زمان شارع، اینطورمی‌فهمیدند و اینطور هم عمل می‌کردند و اینطور هم برای آنها مجزی بوده است. ما هم همینطور می گوییم و دو حکم نداریم.

استاد: یعنی مثلاً اگر ذره بین بیاوریم و روی یک جایی بگیریم و عرف عام بگویند این خون است چطور؟

شاگرد: آن موقع چه می‌گفتند؟ میکروسکوپ مثال خوبی است. میکروسکوپ و تلسکوپ و این چیزها. اینها در آن زمان نبوده است. شارع هم از اینها نخواسته است که بروید و تحقیق کنید تا علم شما پیشرفت کند و میکروسکوپ بسازید تا بتوانید خون را کشف کنید. همان را ایشان گفته بود و آنها عمل می‌کردند.

شاگرد2: اگر اتفاقی دید چطور؟نباید برود کشف کند؛ ولی حالا دید.در این صورت نباید برود آب بکشد؟!

شاگرد3: ما با همین اسلحه امروزی هستیم. وقتی ما میدانیم یک چیزی حاصل شده، می‌خواهیم ببینیم این نجاست است یا نیست؟ خب حالا من ابزار دارم که بدانم. قبلاً ابزار نداشتم.یعنی جای بحث است که من این میکروسکوپ را دارم می‌توانم حکم به نجاست کنم یا نه؟

استاد: ظاهراً بحث به این برمی گردد که آیا آن موضوعی که شارع حکم را روی آن برده است، این شیء است و دیدن فقط کاشف موضوع است؟

 

برو به 0:10:18

شاگرد: و کشف عرفی هم. نه کشف علمی.یعنی این مخاطب شارع، ابن سینا و ملاصدرا نبوده است. مخاطب شارع مردم عادی بودند که در بیابان‌ها مثلاً سه ماه در بیابان سفر آنها طول می‌کشید.

شاگرد2: باید ببینیم مبنای ما چیست؟بحث این است که ما الان نمی‌دانیم مبنا اینجا چیست.

تعلق احکام شرعی بر ذات موضوعات

استاد: یعنی الان وقتی می‌گویند خون نجس است، یعنی خونی که با چشم دیده شود؟ اگر می‌گویند خمر حرام است یعنی خمری که با چشم دیده می‌شود؟ نیست. متعارف موضوعات این است که حکم روی خود موضوع می‌رود.

شاگرد: با علم عادی.

استاد: اصلاً سنخ علم، کاشفیت است.

شاگرد: نه کشفی که اگر مثلاً ابن سینا توانست کشف کند، تکلیف آن فرق کند. نه. ابن سینا با خادمش، حکمشان یکی است. عرض من این است. هردوی آنها هم اگر عمل کنند مجزی است. هردوی آنها هم اگر عمل نکنند معصیت است.

استاد: خب حالا آمد در یک زمانی که واقعاًیک کسی مثلاً چشم خیلی تیزی دارد. چیزهای ریزی را می‌بیند.

شاگرد: این اصلاً قابل گفتن نیست.شما تخصص دارید.مثلاً الان می‌گویند اصلاًرنگ خارجی وجود ندارد.می‌گویند طول موج است و امثال این حرفها. ما برویم آنجا اصلاً یک فقه دیگری می‌شود. ما به همین داریم عمل می‌کنیم. باید همین چیزی که هزار سال یا بگوییم آن دویست و پنجاه سال که نصوص بوده است، همان چیزی که آن زمان می‌فهمیدند. حالا ممکن است کسی تعبیر به انصراف کند. بگوید اطلاق آن روایات انصراف دارد به آن چیزی که در آن زمان بود.

استاد: ببینید! ما در یک جایی تنقیح موضوع کنیم، آن یک حرفی است.یعنی ما از کلمات شارع وقتی جمع بستیم و این را با آن مقایسه کردیم، آن موضوع اصلیِ منظور نظر شارع را دربیاوریم.یک نحوتنقیح مناطی که می‌گویند، یکی هم استنباط، موضوع مستنبَط. این مانعی ندارد که ما به دست بیاوریم و بعداً هم تا هرچه لوازم آن است جلو برویم. اما این که بگوییم مثلاً رنگ اگر موضوع حکم شرعی است، چون رنگ فلان طور است پس این موضوع از بین رفته است. نه. لازم و ملزوم با یکدیگر نیستند که آن نحوی که آنجا است، وقتی واقعیتِ آن یک طور دیگری است، این احکام نباشد. چرا؟ چون همان طول موج برای حواس ما تأثیرات خاص خودش را دارد. ما آن را اینطورمی‌بینیم و حکم، متفرع بر آن مرحله‌ی ظهور آن است لدی الانسان. به همان نحوی که کلام بر آن ناظر است.

شاگرد: لدی الانسان العادی.

استاد: بله.

شاگرد: نه انسانِ فیزیکدان قرن بیستم.

استاد: برای او هم همین است.

شاگرد: او هم نباید با آن علمی که یاد گرفته است که این طول موج است، عمل کند. به همین عمل ‌کند که انسان‌های هزار سال قبل عمل می‌کردند.

استاد: بله. ولی می‌خواهم بگویم تنافی بین آن‌ها نیست.من که گفتم حالت ماده با اصل ماده فرق می‌کند، بخشی از آن، همین منظورم بود.یعنی گاهی است که ما باید ببینیم موضوع اصلی حکم شرعی چیست؟ اگرمثلاً مولکول آب موضوع بوده است واقعاً، خب هرکجا بود می‌رویم. تا مولکول آن هم جلو می‌رویم. اما اگر منظور، صرف مولکول نبود،حالت بود. وقتی در دلیل «آب» آمده است ، نمی‌شود بگوییم آب یعنی همان مولکول. خب وقتی بخار هم که شد آب است.یخ هم که آب است و منظور شارع از «الماء»،یخ هم بوده است و حال آن که یخ حالت جامدِ آب است. بخار حالت گازِ آب است. آب هم حالت مایع است. وقتی حالت مایع در لسان آمده است، ما نمی‌توانیم موضوع را به غیر خودش سرایت بدهیم.

شاگرد: چه اشکالی دارد همه را به عرف بسپاریم که در یک جایی عرف می‌گوید اشکال ندارد.

استاد: من تحلیل عرفی می‌کنم. حرف شما مانعی ندارد.

شاگرد: دریک جایی مثلاً با دستگاه ببیند قبول می‌کند. در جای دیگری ببیند قبول نمی‌کند. این تفاوت.

استاد: بله،یعنی عرف عام در ارتکاز خودش این کار را می‌کند. این را می فرمائید؟

شاگرد: نه. در یک مورد خاص این کار را می‌کند. در مورد دیگری این کار را نمی‌کند.مثلاً در هلال،با تلسکوپ را می‌پذیرد. اما در خون،نمی‌پذیرد با میکروسکوپ.می‌گوید نجس نیست. اما آنجا ببیند،می‌گوید اشکال ندارد. تلسکوپ با چشم فرقی نمی‌کند.

استاد:  عرض من اینجاست. تحلیل ذهن عرف را همینجا بگویم. چرا؟ عرف جزاف است؟می‌گوییم دلش می‌خواهد. دل عرف می‌خواهد اینجا اینطور باشد! من عرض می‌کنم دل بخواهی نیست. او یک پشتوانه دارد؛ ولو خودش نفهمد.یک پشتوانه‌ی ناخودآگاه دارد که اینجا را می‌پذیرد و آنجا را نمی‌پذیرد. این رمز ناخودآگاه او را کشف کنیم. وقتی کشف کنیم، بعد خوب می‌شود برای موارد دیگر.

شاگرد: آنجا از مسمای موضوع خارج نمی شود.

استاد: آنجا موضوع هلال است. وقتی با تلسکوپ می‌بیندمی‌گوید هلال است. اما خون را وقتی با میکروسکوپ می‌بیندنمی‌گوید این خون است.می‌گوید این گلبول است، پلاکت است. در یک فضایی رفته است که اینها از یکدیگر جدا شدند. الان دیگریک شیءِ باهم مجتمع نیستند.مثلاً خون از آنهایی است که سریعاً حالت شبکه پیدامی‌کند. راه را می‌بندد. اما وقتی در دل میکروسکوپ دارید می‌بینید،می‌بینید شما در یک فضایی رفتید که طوری اجزای خون پهن شده‌اند  که دیگر حالت شبکه مانند در آنها از بین رفته است.اجزاء خون یک هیئت اجتماعیه‌ای تشکیل ندادند که کار خون از آنها بربیاید. عرف این را می‌بیند،می‌گوید این خون نیست. این رمز کارش است. اما همان عرف اگر با یک ذره بین یا با یک میکروسکوپ می‌بیند که همان هیئت اجتماعی برقرار است، همه اجزاء موجود هستند و همه عملکردهای خون را دارد،باز هم می‌گوید خون نیست؟ اینطور جایی قبول نیست. این را خود عرف با پشتوانه ارتکازش می‌بیند هیچ تفاوتی ندارد. همان که آنجا به صورت وسیع‌تربود، اینجا همین است، عرف اما گاز را که می‌بیند، با آب فرق می‌گذارد.

شاگرد: این کار عرف برای ما حجیت ندارد.

استاد: چرا؟ این کار عرف برای ما حجیت دارد و بس است. اما یک جایی می‌شود که خود عرف مردّد است. هرچه برویم، دل ما جمع نمی‌شود. این پی‌جویی های ارتکازات عرف، کار ضابط را عمل می‌کند که اگر یک جایی هم خود عرف نتوانست آن ارتکاز خودش را آگاهانه کند، ما که ضوابطی را از دیگر موارد آن کشف کردیم، روشن‌ترمی‌توانیم تصمیم بگیریم و اگر آنجا هم خود ذهنِ عرف را کمک کنیم، همراهی و معیت می‌کند.

شاگرد: این به نظرم بیشترکبروی است تا صغروی.یعنی اگر عرف خون ببیند ما هم می‌دانیم عرف این را خون می‌بیند. ولی آیا مطلق خون موضوع است یا همان که عرف تشخیص بدهد خون است؟

 

برو به 0:17:25

استاد: عرض ما همین است. درست است. آیا موضوع حکم شرعی مطلق خون است یا خونی که چشم عرف عادی آن را ببیند؟همین بحث است. این قید را دارد یا ندارد؟

من می‌خواهم عرض کنم اگر متعارف این بوده است که با چشم عادی می‌دیدند، قرار نیست این کاشف، این طریف مألوف در کشف او، جزء موضوع شرعی شود. موضوع، خودش بود. این یکی از راه‌ها بود برای کشف آن.فلس هم همینطور است. فلس را یک وقتی زیر میکروسکوپ می‌گذارید، خود عرف می‌بیندیک چیز دیگری است. اهل تخصص می‌گویند این فلس است. و الا خود عرف هم وقتی دید،نمی‌گوید این فلس است. اما یک وقتی است که  کل عرف، بدون پشتوانه فن زیست شناسی خودشان،می‌گوید این فلس است.فقط خیلی ریز است. می‌گوید فلس ریزاست. اگر واقعاً عرف بگوید این پولکِ ماهی است؛ اما ریز،می‌گوییم خب شارع فرموده است:«اما ریز را من قبول ندارم. فقط پولکی که با چشم عادی بشود آن را ببینید»! این را ما بی خودی داریم می‌زنیم به موضوع که بگوییم این کاشف هم جزو آن است.

عرض کردم وقتی که به خانه‌ای وارد شدیدو دیدید شرابی را مثلاً ریخته است برای این که بخورد، این مثلاً نجس است و دور آن نرو. همه‌ی اینها در کلام آمده است؛ اما عرف عام نمی‌گوید اینها جزو موضوع است.یعنی باید ببینید و …می‌گویدآن موضوع اصلیِ«إجتنبه» و نجاست و اینها، خمر بود. اینها طرق بود برای رسیدن به آن. او بود که نجس بود. نه این که ما به او برسیم. خیال می‌کنیم به این صورت، مناسب تر می‌باشد که بگوییم اصل بر این است که اگر یک چیزی موضوع حکم شرعی است، ذات آن، موضوع است. الا آن جایی که قرائن روشنی ما را مطمئن کند که در نظر شارع در این مورد خاص،رؤیت، کاشف خاص، جزو موضوع قرار گرفته است. بله، اگر دلالت تام شد حرفی نیست.

شاگرد:  دراین بحث زوال حضرت فرمودند وقتی که سایه شاخص رو به زیادی گذاشت، ابواب آسمان‌ باز می‌شود و دعا مستجاب می‌شود و …

استاد: احسنت.یعنی بر آن زوال،یک امر تکوینی رامتفرّع می‌کنند و مقارنه دارند. آن امر تکوینی مربوط می‌شود به دید ما، به چشم ما که ببینیم نوع عرف چطور است؟ وقتی ما دیدیم آنطور می‌شود؟! نه. او خودش می‌شود.

بررسی اجمالی روایات رکودالشمس

در همان روایت رکود شمس هم که چهارشنبه صحبت آن شد، من نگاه کردم.نمی‌دانم شما هم دیدید یا نه. رکود شمس یک چیز در عرف عام است. همانطور که در ذهن من بود. فقط در روایات شیعه نیست.فقط چیزی که برای من جالب بود، در این بخش حدود پنج شش هزار تا از کتاب‌هایی که در الشاملة است،«رکود الشمس» زدم،یکی نیامد! تعجب کردم، گفتم خب پس معلوم است که نیست. بعد نمی‌دانم زدم «ورکود الشمس». این دفعه آمد. چون یکی از کارهای عجیبی که شده و خیلی متأسفانه بد شده است. میلیاردها مورد تقریباًمی‌شود. واو عطف. ببینید واو عطف چقدر در متون آمده است. اینها هم کپی از روی آن می‌گیرند. رسم ماشین نویس‌های عرب این است که واو عطف را به کلمه می‌چسبانند! نمی‌دانم چطور است. کأنّه دیگر گذشته است. بخواهند دوباره برگردد، باید از نو بنویسند. تمام آنها بلااستثناء. هرچه کتب عربی را تایپ کردند، نه این نرم افزارهای نور و اینها. اینها خیلی خوب است. آنهایی که خود آنها تایپ کردند، تماماً واو عطف را به کلمه می‌چسبانند.یعنی شما «رکود» را که می‌زنید می‌گوید نیست. اما اگر بزنیدمثلاً«باللواصق» یا مثلاً «و رکود» بزنید، موارد بسیار زیادی برای شما می‌آورد. منظور این است که «و رکود»و بعد «و رکدت الشمس» و اینها را که زدم، آنوقت کتاب‌های لغت زیاد آمد.‌

شاگرد: «صامَت الشمس»می‌گویند و «رکدت الشمس».«صامَت» را بیشتر بکار می‌برند.

استاد: بله.«صامَتَ»یعنی وقتی که بالای سر ما می‌آید.مصامته. بالای سر قرار می‌گیرد.

شاگرد: نه. صامت الشمس یعنی إستقر.صوم الشمس.

استاد: «صام» به معنای استوا نیست.

شاگرد: به معنای ایستادن.یعنی دیگر حقیقت ندارد.

استاد: ایستادن نه به معنای قیام.یعنی از حرکت ایستادن. چون ایستادن را در فارسی ما دو نوع بکار می‌بریم.یکی مقابل جلوس.یکی مقابل حرکت.ایستادن اینطور درست است. صائم یعنی ایستاده. ایستاده از حرکت.«صامت الشمس»یعنی شمس روزه گرفت. روزه هم که می‌گویند به معنای این است که یعنی ایست می‌کند از خوردن چیزی. روزه گرفت به این معنا یعنی ایستاد. وسط سِیر خودش در آسمان ایستاد.

تا آن جایی که من در همان چهارشنبه نگاه کردم، دیگر دوباره نشد ببینم. ظاهراً همانطور که من عرض می‌کردم بود. بعضی جاها که من دیدم که وقت افق، زیر افق است. جرم آن هم زیر افق است.

شاگرد: در اینترنت هم جستجو کردیم همینطور بود.یک مقدار روی آن فکر کردیم که قضیه چطور می‌شود.

استاد: بله، از سابق که در ذهن من بود. الان هم همانطور که در ذهنم بود خیلی واضح است. رکود الشمس یک بحثی است که ده‌ها مقدمه علمی می‌خواهد تا بفهمند چطور می‌شود. همینطورمی‌دیدند.می‌دیدند کأنّه ساکن است. وقتی که ظهر شد می‌دیدند ایستاده است و نمی‌رود. اما بعد از یک مدتی،چرا. راه افتاده و می‌دود. خود رکود الشمس در روایت هم دارد که در روزها، همه رکود است.«رکدت الشمس»یک چیز عرفی است.

رکود نداشتن خورشید در روز جمعه

اما این سؤال جناب محمد بن مسلم را که یوم الجمعة رکود نیست. سؤال از اوبود دیگر.«إلا یوم الجمعة».یا این برای آن دیگری بود؟

شاگرد: اصل رکود شمس را پرسید.

استاد: اصل رکود را پرسید. پس آن روایت «جعل يوم الجمعة أضيق الأيام‏»برای محمد بن مسلم نبود؟

شاگرد: یک روایتی در کافی است که محمد بن اسماعیل بن بزیع از امام رضا علیه السلام نقل کرده است.

استاد: درست است. ابن بزیع است. این را که گفتید یادم آمد.

استاد: بله، ابن بزیع از امام رضا علیه السلام سؤال می‌کند که یوم الجمعة چرا رکود نیست؟ این سؤال هم باز مهم است. من دنبال آن بودم؛ ولی فرصت نشد که ببینم. اصل این که در عرف عام می‌پذیرفتند که روز جمعه رکود نیست. مرحوم فیض یک تأویلی برای این دارند. به جهت روانی این را برگرداندند.می‌گویند روزهای دیگر مشغول هستند. روز جمعه همه فارغ هستند. سِیر شمس را نمی‌فهمند. اما روزهای دیگردر بحبوحه کارشان، حالا زوال شده است، باید رها کنند بیایند برای نماز. این حالتی که مشاغل موجود است و اشتغالات را دارند و باید آن را رها کنند و بیایند سراغ نماز،می‌گفتند وقت خیلی دیرمی‌گذرد. خیلی برای آنها طول می‌کشید.حرف فیض را می‌خواهم بگویم.می‌گفتند طول می‌کشید. روز جمعه کارها تعطیل بود.

شاگرد : آنوقت تأخیر در روز جمعه بیشتر است.

استاد: روز جمعه با آرامش از اول می‌آمدند برای نماز. بعد می‌گفتند خب زود گذشت. دل آنها منتظر نبود که دارد طول می‌کشد. شما مثلاً ده دقیقه در یک جایی که حالت عجله دارید، ده دقیقه برای شما ده ساعت می‌گذرد. چرا نیامد؟ چرا نشد؟ ده دقیقه بیشتر نشده است؛ اما به نظر شما طولانی می‌شود. فیض اینطور فرمودند. فرمودند سیر شمس فرقی نمی‌کند. من کوچک بودم، از یک بنائی شنیدم. شوخی می‌کرد. از منزل خودش برگشته بود.شوخی می‌کردمی‌گفت این ساعتِ من با من لج است.می‌گفت به محض این که سر کار می‌آیم می‌بینم ایستاد. هرچه نگاه می‌کنم می‌بینم ایستاده است ونمی‌رود. به خانه که می‌روم ناهار بخورم می‌بینم دارد می‌دود. به سرعت می‌گذرد. خب این جهت روانی‌اش است. به خانه رفته است می‌خواهد یک قراری بگیرد.می‌بیند ساعت رفت. ساعت فرقی نکرده است. او می‌گوید حالا دارد می‌دود. آنوقت می‌ایستاد. بیان مرحوم فیض حدوداً به این برمی گردد.

 

برو به 0:26:22

مرحوم مجلسی هم اسم فیض را نبردند؛ ولی فرمودند: «بعض الافاضل» و یایک تعبیر دیگری برای او کردند. بعد فرمودند برای امثال ما بهتر این است که بگوییم«نردّ علمه إلی أهله». خوض در تفسیر اینها نکنیم.

حالا علی‌ای حال اصل رکود شمس معلوم می‌شود عرف عام بوده است. باز سؤال ابن بزیع خیلی قشنگ ظهور دارد در این که عدم رکود در روز جمعه هم عرف عام بوده است. در جای دیگری هم پیدا کنیم خیلی خوب است. در کتاب لغتی، تاریخی، روایتی که ببینیم در السنه دیگر هم بود که بله، روز جمعه رکود نیست. و الا این خیلی غریب به نظر می‌آید که بگوییم روز جمعه رکود نیست. روزهای دیگر، وقت زوال رکود شمس هست. صوم شمس است.

شاگرد: در ذهنم هست که یک جا از حضرت ابتداءً می‌پرسند. حضرت می‌فرمایند أقصر الایام جمعه است. بعد خود حضرت در مقام تعلیل این را می‌فرمایند.

استاد: آن شاید روایت امام صادق سلام الله علیه است. چون سه تا است.

شاگرد: در همین روایت ابن بزیع اینطور دارد: «قلت له بلغني أن يوم الجمعة أقصر الأيام قال كذلك هو قلت جعلت فداك كيف ذاك قال إن الله تبارك و تعالى يجمع أرواح المشركين تحت عين الشمس فإذا ركدت الشمس عذب الله أرواح المشركين بركود الشمس ساعة فإذا كان يوم الجمعة لا يكون للشمس ركود رفع الله عنهم العذاب لفضل يوم الجمعة فلا يكون للشمس ركود»[1]

استاد: بخاطر تیمّن و شأن بالای روز جمعه، خدا تخفیف می‌دهد. حضرت اینطور فرمودند.یعنی اصل رکود را رد نکردند و این که یک چیز عرفی است و عرف می‌فهمیدند. آیامثلاً در کتاب‌های لغت هم آمده است این امتیاز بین روز جمعه با غیر که عرف این را می‌دانستند. ایشان فقط از امام علیه السلام، وجه این را پرسیده است. سه تا روایت هست. غیر از این روایت ابن بزیع و غیر از روایت ابن مسلم،یک روایت دیگر هم در خود فقیه است.

شاگرد1: تعبیر این است که «بلغني أن يوم الجمعة أقصر الأيام».یعنی ظاهراً گویا مثلاً شنیدند که اینطور است. حالا وجه آن را از امام می‌پرسد.

استاد: «بلغنی»، شایدمی‌خواهد بگوید خودم تجربه نکردم.

شاگرد2: اصلاً معلوم نیست از عرف عام باشد. شاید خودش تلقی از حضرات باشد.

استاد: یعنی از ائمه علیهم السلام شنیده بوده؟«بلغنی» یعنی روایتی را شنیده‌ام.

شاگرد2: عرف عام با آن اثبات نمی شود.

استاد: بله اگر عرف عام نباشد، دیگر آن توجیه مرحوم فیض هم معنا پیدانمی‌کند. در دوجای وافی این را فرمودند. در موضع دوم این توضیح را دادند. در باب اعمال روز جمعه وافی.

شاگرد: در الشاملة«رکود الشمس» رابدون واو زدیم، پیدا کردیم.

استاد: در چه کتابی؟

شاگرد: در کل الشاملة.فرمودید نیاورد.

استاد: چندتا آورد؟

شاگرد: الان برای من پنجاه و هفت تاآورد. محدوده‌اش را البته کم انتخاب کردم.

استاد: خوب است. ممکن است درکتاب‌هایی بوده که من در آن نرم افزار نداشتم.

شاگرد: در بحار است. تفسیر است.

استاد: نه. الشاملة برای شیعه را زدید.کتاب‌هایی که تایپ کننده آن سنّی‌ها بودند.این که شما الان دارید،نرم افزارهای نور را به صورت متن پیاده کردند و به الشاملة دادند. این را درست می‌گویید. زیاد هم می‌آید. همه آن را ببینید. تمام کتب نرم افزارهای نور است. این ها را به متن تبدیل کردند و بعد در الشاملة وارد کرده‌اند.آن الشاملة که من می‌گویم، نسخه شما نیست. نسخه خودشان است. حدود پنج هزار و خرده‌ای کتاب دارد. فقط برای خودشان است.

عوامل دخیل درمقدار رکودالشمس

شاگرد2: این رکود الشمس چه مقدار می‌شود؟ چون در آن ایامی که هست، خب خود آن مدتی که طول می‌کشد هم باید اهمیت داشته باشد.

استاد: نکته خوبی گفتید. اینطور که چهارشنبه صحبت کردیم، هرچه که میل شمس از بالای سر ما بیشتر باشد و طول و عرض جغرافیایی ما به اضافه این که چه فصلی از سال است. دوتا پارامتر را به یکدیگر باید ضمیمه کنید. چه موقع از سال است؟یعنی خورشید در میل جنوبی است، در سرطان است، در حمل است، در میزان است، در حوت است و … اینهایک.

دوم این که ما کجای کره زمین هستیم؟یعنی عرض جغرافیایی ما کجای کره زمین است؟ این دوتا را که در نظر گرفتیم، ظاهراً در مقدار رکود تأثیر دارد.چون این رکود مربوط به مسئله زاویه انکساربود. چون مربوط به زاویه انکسار بود و همانطور که آن روز عرض کردم، اول که ما نور شمس را می‌بینیم، جرم شمس هنوز زیر افق است. در اثر انکسار تصویر مجازی آن را می‌بینیم. پس بین جرم با تصویر مجازی یک فاصله‌ای است. هرچه خورشید بالا می‌آید. به چه حسابی؟ به حساب این که وقتی تابش، مستقیم به یک محیط باشد و دیگر زاویه نداشته باشد، دیگر انکسار هم نیست.یک شعاعی که مستقیم می‌آید به آب می‌خورد وپایین می‌رود، نمی‌شکند.یعنی مستقیم تَه آب می‌رود. شکست ندارد. هرچه به بالا نزدیک‌تر شود، زاویه به صفر نزدیک می‌شود. لذا فاصله بین آن تصویر مجازی با جرم واقعی دارد کم می‌شود.یک جایی می‌رسد که دیگر جبران می‌شود. یعنی کأنّه می‌بینیم تصویر مجازی ایستاده است و او نزدیک می‌شود. تا جایی که وقتی به بالای سر ما رسید، به هم می‌رسند. دیگر واقعاً جرم همان و تصویر مجازی هم همان. دیگر تصویر مجازی نیست. بلکه دیگر خودش است.

پس رکود برای این است که این تصویر مجازی که جلو جلو می‌رفت، حالا در اثر این که به بالای سر نزدیک می‌شود، ایستاده است تا جرم شمس به او برسد. چون زاویه دائماً دارد کم می‌شود. پس رکودی نیست و اتفاقاً همین شمسی که دارد روی حساب حرکت وضعی زمین سیر می‌کند، برای چین عرض کردم که اصلاً رکود ندارند؟ چون بعد از ظهرِ آن‌ها است. برای ما که الان وقت زوال ما است رکود دارد.برای مثلاً بروید در اسپانیا و آنجا که هنوز ساعت هفت و هشت صبح آنها است،اصلاً رکود ندارد. چون زاویه انکسار به دید ناظر مربوط می‌شود. هرچه شعاع‌های شمس می‌آید، می‌بیند از کدام نقطه به چشم ناظر می‌رسد. اگر از نقطه‌ای می‌رسد که زاویه درست می‌کند، خب زاویه انکسار هم داریم و تصویر مجازی برای او تشکیل می‌شود. اما برای آن کسی که برسد، ندارد و زاویه هم تشکیل نمی‌شود. و لذا هرچه پایین‌تر باشد این زاویه انکسار به صفر نمی‌رسد. باید بالای سر ما و بالای سر شاخص بیاید تا دقیقاً صفر شود. و الا اگر از این کنار بتابد باز یک انکسارٌمایی هست. از این طرف انکسار است.

شاگرد: چهارتا زاویه قائمه فرمودند.

استاد: بله. دوتا را دارد و دوتا را ندارد.

شاگرد: شرق و غرب فقط دارد.

استاد: بله. وقتی ندارد، این دقیقاً زاویه به صفر کامل نمی رسد. وقتی نمی‌رسد، زاویه صفر نشده است، حالا باید محاسبه کنیم. این حدس خودم است که این دوتا را در نظر بگیریم،ساعت رکود در مناطق مختلف کره زمین و در فصول مختلف،ساعت رکود فرق می‌کند. آنطور که الان به ذهن من می‌آید،طولانی‌ترین رکود را ما در آخر خرداد و اول تیرماه داریم.یعنی شمس بالای سر ما می‌آید و وقتی بالای سر ما می‌آید، آن زاویه‌ها تا بیاید به صفر برسد و بخواهد برگردد، زمان معتنابهی طول می کشد، چون خرد خرد و ریز ریز شده است.یعنی زاویه انکسار دارد کم کم و آرام حرکت می کند. شمس سیر خودش را می‌کند؛ اما او کم کم به همدیگرمی‌رسد و کم کم فاصله می‌گیرد. این حدس من است.

شاگرد: در آن تاریخ برای عرض جغرافیایی ما که نیست.

استاد: ولی علی أی حال چون وقتی نصف النهار نزدیک سمت الرأس ما می‌آید. نزدیک سمت الرأس که آمد، ما رکود را علی أی حال داریم. چون بالا می‌آید. اما به اندازه آنها نداریم.یعنی کسی که خورشید بالای سر او می‌آید، باز رکودش طولانی‌تر است از ما که نیامده است.برای آن کسی که کاملا خورشید بالای سرش آمده [رکودش بیشتر است].

شاگرد: یعنی در وقتی که مسامته کامل باشد آنجا دیگر بالاترین رکود را داریم.

استاد: بالاترین رکود آنجاست که بیاید بالای سر او و مسامته[2] شود. احسنت بله. دیگر وقت مسامته به این بیانی که من عرض کردم،طولانی‌ترین رکود را ما برای مسامت‌ها داریم. حالا این حدس درست باشد یا نه، من الان در جایی نخواندم تصریح شده باشد. حدس من این است که رکودها فرق می‌کنند و این دوتا چیز در آن دخیل است.

شاگرد: می گوییم که سایه شما هر طرف باشد قبله را تشخیص می دهیم، مسامته اگر رکود شمس باشد یک مقدار زمان بیشتری باید بدون سایه باشد درحالی که خورشید در حال حرکت است و جای دیگری ممکن است سایه در حال گردش باشد. اینطور نیست؟این‌که جهت قبله بخاطر همین رکود اشتباه شود؟

استاد: در جایی که شمس سایه داشته باشد اشتباه نمی‌شود.من اینطور برای شما عرض کنم که فرض بگیرید آن لحظه‌ی دقیق زوال،مثلاً شمس بالای کعبه معظمه است. آن وقتی است که این بالا است. اگر یک شاخصی را بیاورید و بگذارید روی پشت بام کعبه؛ اما این شاخص خیلی بلند باشد. بطوری که کیلومترها سایه آن بیفتد، بعداً. خب در آن وقتی که آنجا مسامته است، اگر با فاصله یک متر آنطرف‌تر هم این شاخص را که بلند بود ببریم. آن سایه‌ای که برای آن شاخص تشکیل می‌شود، شما اگر در همان خط سایه بایستید نماز بخوانید چطور است؟ کره را در نظر بگیرید.مثلاً ده فرسخ آنطرف‌تر یایک متر آنطرف‌تر. اگر خودتان بایستید یا شاخصی بگذارید. آن سایه‌ای که می‌اندازد، در آن سایه بایستید.به طرف خورشید هستید در آن نقطه‌ایکه الان هست؛ که اگر این خط را ادامه بدهید،بخواهیدیا نخواهید،می‌رسید به آن پایه دیوار کعبه. لامحالة به آن می‌رسد. این خیال می‌کنی چیز خوبی است در این که علامت خوبی است، وقتی خورشید بالای آن است. حالا شما می فرمائید رکود دارد.

شاگرد: البته چون در رکود آن هم حتی ثانیه به آدم می‌دهند،مثلاً آن ثانیه‌ای که کعبه سایه ندارد را مشخص می‌کنند، دیگر این مشکل پیش نمی‌آید.

 

برو به 0:37:29

استاد: اصل فرمایش شما این بود که ما وقتی فاصله گرفتیم، نور بالای خانه کعبه زاویه انکسار ندارد؛ اما برای من که دارد. منظور شما اینطور بود؟

شاگرد: رکود هم دارد.یعنی طولانی‌ترین رکود را هم دارد.

استاد: آنجا رکود دارد. برای ما رکود آن کمتر است.

شاگرد: یعنی حرکت می‌کند؛ در عین حال هنوز سایه ندارد.چون آنجا رکود دارد. خب سایه ما ولی اینجا می‌چرخد. اما در جای  دیگر وقتی هست برای ما که آن رکود را ندارد. سایه ما می‌چرخد. ولی آنجا هنوز سایه ندارد. چون رکود دارد.

استاد: بله. ایشان می‌فرمایند آنجا چون زاویه ریز شده است و رکود طولانی هم است، آنجا چیزی را نشان نمی‌دهد. اما برای دیگران که زاویه انکسار زیاد دارند، هرکجا که باشند، این خودش کاملاً حرکت سایه [هست].  ولی خب این‌که وقت زوال که سایه آمده است درست مرکز خورشید، بالای رأس شاخص آمده است. اگر شاخص در آنجا مخروط باشد، مرکز خورشید بالای سر آن آمده است. چون زوال را این‌طور می‌گوییم . در آن وقت، کأنّه وسط آن رکود است. شروع در رکود با پایان رکود را اگر یک قوسی در نظر بگیرید.

شاگرد: یعنی چیز زمان داری نیست. لحظه‌ای است.

استاد: بله، احسنت. لحظه‌ای است. الان هم همینطورمی‌گویند. دقیق می‌گویند. خب در آن لحظه باز مشکلی نداریم در پیدا کردن قبله.ولی فقط در اینجا یک سؤالی است که آن هم ظاهراً درست می‌شود.

زمین کاملاً کروی نیست.تطامن دارد. مثل پرتقال و پیاز و اینها است. آیاسایه‌هایی که از محل شاخص باشد، سایه‌ای که می‌اندازد، اگر این خط مستقیم را ببریم تا برسد به کعبه، رفتنِ خط مستقیم روی یک کره با روی یک پرتقال با روی یک تخم مرغ یک جور است یانیست؟ ظاهراً نرم افزارهای آن را طوری ترسیم کردند که این را نشان می‌دهد که می‌رود به آن برسد. اما تفاوتی دارد یا نه؟ این جای سؤال است.

به گمانم خیلی تفاوت نکند. اما اصل این که فی الجمله سیر متفاوت است را نمی‌شود کاری کرد.یعنی کوتاه‌ترین فاصله روی یک بیضی تخم مرغی ومثلاً پیاز با کوتاه‌ترین فاصله روی توپ کره،کوتاه‌ترین فاصله‌ها یک جور رسم نمی‌شود. متفاوت رسم می‌شود. روی تخم مرغ که خیلی روشن‌تر است. اگر بخواهید دوتا نقطه،کوتاه‌ترین فاصله‌اش را رسم کنید، آن قوس‌هایی که انجام می‌شود یک مقدار متفاوت می‌شود.

شاگرد: پس نتیجه این شد که آن جایی که رکود صورت بگیرد، دیگر زوال حساب می‌شود. دقیقه‌ای که رکود اتفاق می‌افتد.

استاد: نه.اتفاقاً رکود صورت می‌گیرد. بخشی از آن قبل از زوال است. بخشی از آن بعد از زوال است. بله، زمان رکود را اگر بتوانیم خیلی دقیق اندازه بگیریم، درست وسط آن، زوال است. این هست. اگر دقیق بتوانیم آن اندازه رکود را بگیریم. مثلاً بگوییم بیست دقیقه رکود بود. اگر شروع و ختم رکود رادقیقاً فهمیدیم،می‌گوییم بله. بیست دقیقه رکود بود، سر ده دقیقه زوال است.یعنی خورشید وقتی به نصف النهار می‌رسد، وسط رکود الشمس است.نزدیکی‌های بالای سر، دارد زاویه‌ها طوری می‌شود که جرم جلو می‌آید اما تصویر مجازی ایستاده است. او می‌آید و او کم می‌رود. سرعت او کم می‌شود، برای این که فاصله به صفر برسد تا درست بالای سر شاخص، تصویر مجازی از بین برود و تصویر خود شمس شود. این لذا نصف آن می‌شود.

شاگرد: «إذا زالت الشمس» برای عرف عام با چشم عادی و معمولی، پایان رکود است نه ظهر.

استاد: یعنی چشم عادی می‌گوید که شمس تابحال ایستاده بود.

شاگرد: سایه‌ها اضافه نشده است.

استاد: حالا شروع کرد به رفتن. پس تا ایستاده بود، زوال هم نبود.

شاگرد: زیاده می‌شود. این زیاده که شروع می‌شود ولو این که …

استاد: نه. این معلوم باشد. زیاده برای سایه روی زمین است. رکود برای شمس است که با چشم که خودش را ببینیم. لذا سایه هم به تبع آن هست.اما سایه همانطور که آقا فرمودند در سایه دو چیز هست. سایه بیشتر از خود شمس رکود را نشان می‌دهد. چون در سایه، هم نسبت‌های مثلثاتی دخیل است و هم رکود شمس. یعنی زاویه انکسار با نسبت‌های مثلثی دست به دست همدیگرمی‌دهند.یک رکودی به سایه می‌دهند،طولانی‌تر؛ اما بخواهید قرص خورشید را با چشم خودتان نگاه کنید، فقط زاویه انکساردر آن دخیل است.

شاگرد: منظوراین‌که طبق عرف و نگاه عرفی و روایت‌های آن، همین شروع در زیاده…

استاد: شروع در زیاده چه چیزی؟ زیاده سایه؟

شاگرد: سایه شاخص.

استاد: خب این خیلی طولانی می‌شود. اگر بگوییم شروع کرد به زیاد شدن،یعنی دو چیز را این سایه باید طی کند. اول این که آن نسبت‌های مثلثاتی چون اول کار است خیلی ریز است، جلو نمی‌رود. و دوم این که الان هم تا بیاید زاویه انکسار پیدا شود و جرم مجازی دوباره تشکیل بشود و جرم خورشید جلوتر برود، در این فاصله گرفتن، مقداری صبر می‌کند.یعنی جرم خورشید داردمی‌رود؛ولی جرم مجازی آن هنوز اینطرف تر است.

 

برو به 0:43:41

شاگرد: پس سایه روی زمین اضافه نمی‌شود.

استاد: نمی‌شود. جالب است. یعنی بعد از زوال خود خورشید پایین‌تر رفته است؛ ولی چون تصویر مجازیِ آن بالاتر است، ما می‌گوییم نرفته است. هنوز ایستاده است. او پایین‌تر رفته است. تصویر مجازی آن را ما داریم می‌بینیم. تصویر مجازی اینطرف تر است. برعکسِ قبل از ظهر است. لذا وقت غروب، خورشید زودی زیر افق رفته است. اما ما هنوز آن را می‌بینیم.می‌گوییم ببین هنوز غروب نکرده است. چون تصویر مجازی آن را می‌بینیم.

شاگرد: خیلی دقیق باشیم و با دستگاه سایه را نگاه کنیم.

استاد: حدود سه دقیقه تفاوت آن است.یعنی جرم خورشید که رفته است، سه دقیقه بعد جرم مجازی آن می‌رود.

شاگرد: طلوع را هم گفته بودید.

استاد: در طلوع هم همینطور است. وقتی خورشید، قَرْن الشمس، از افق بیرون می‌آید، هنوز سه دقیقه مانده است که قرن جرم واقعی بیرون بیاید. البته مسئله نور و هشت دقیقه را هم جدا باید برای آن حساب باز کنیم. حالا باز هم هرچه در این زمینه‌ها مطالعه کردید به ما بفرمائید.

 

شاگرد: …

استاد: بله.رکود سایه بیشتراست.

شاگرد: وقتی ما حرکت را می‌بینیم؛ ولی هنوز سایه را نمی‌بینیم.

استاد: بله احسنت. چرا؟ چون آن را هم که آنجا می‌بینید، تازه رفتنِ او به تانژانت زاویه قلیل مربوط است. خود تانژانت وقتی خیلی کم باشد، نشان نمی‌دهد.سایه خودش را در حس نشان نمی‌دهد.

شاگرد: یعنی إذا زالت الشمس را می‌توانیم اینطور معنا کنیم که زمانی که دارد اضافه می‌شود. پس یعنی پایان رکود. پایان رکود آن بالاست که پایین خودش را نشان می‌دهد.

استاد: بله.اگر اینطور معنا کنیم آنوقت باید نسبت به حرف در مقاصد العلیه خیلی صبر کنیم.

شاگرد: چرا خیلی؟

استاد: چون شهیدمی‌گویند من ممارست کردم.می‌گویند: «لا يخفىٰ‌ علىٰ‌ من مارس ذلك»[3].

شاگرد: ما که از آن خبر نداریم. ما با چشم عادی نگاه می‌کنیم. فقط منجّم می‌تواند آن یک ساعت را کشف کند. ما که با چشم عادی نگاه می‌کنیم، همیشه با زوال سر و کار داریم.

استاد: خب با این زوالی که ما می‌بینیم شروع کرد زیادشدن

شاگرد: چون زمان رکود شمس بیست دقیقه است که تازه رکود ده دقیقه می‌شود. اینطور که شما می فرمائید.

استاد: وقتی موضوع را زوال بگیریم،می‌گوییم با ده دقیقه دیگر علم داریم.

شاگرد: نه. شما فرمودید ده دقیقه اینطرف، ده دقیقه آنطرف، رکود الشمس است.

استاد: مثال زدم.

شاگرد: فرضاً گفتید.

استاد: بله.اصلاً اطلاع خارجی ندارم.ایشان فرمودند آخر رکود زوال است. عرض کردم آخر رکود، آن زوالی که در هیئت می‌گوییم نیست. وسط رکود، زوال است. حالا اگر رکود را دو ساعت فرض بگیرید،یک ساعت می‌شود. اینطور مثال زدم. نگفتم رکود بیست دقیقه است.

 

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

نمایه‌ها:

زوال شرعی، صدق عرفی موضوعات، چشم مسلّح، رکودالشمس، روز جمعه، انکسار نور، موضوعات احکام، موضوع شناسی خون، موضوع شناسی ماهی فلس دار،

 


 

[1]الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏3، ص: 416

[2] تاج العروس، ج3، ص74 : سامَتَهُ‏ مُسَامَتَةً، بمعنى: قابلَهُ، و وازَاهُ.

 

[3]المقاصد العليّة في شرح الرسالة الألفيّة: 175.