مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 7
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«مع أنّ جعل الإقدام أمارةً، موقوف على تعيين القدم الحقيقي للنوع؛ فلو أمكن بلا عسر كما في رواية الأشبار في الكرّ كان مغنياً عن الانتظار للأخذ في الزيادة، و إلّا فتحقيق تمام القدم يتوقّف علىٰ تحقّق الأخذ في الزيادة و العلم به، فلا يناسب جعل الإقدام أمارة مستقلّة.»[1]
یک اشکال دیگری که به صورت اشکال هم نیست که حاج آقا میفرمایند. رنگ «مع أنّ»، به علامیتِ آن برمی گردد. به علامیتِ اَقدام برای زوال برمیگردد. یکی را فرمودند زوال «ظهور الظلّ في ناحية المشرق». یعنی مقیاسی که گذاشتیم، وقت صبح تا ظهر نشده است، ظلّی دارد فی طرف المغرب. «ظهور الظلّ في ناحية المشرق». وقتی سایه به طرف مشرق برای او پیدا شد، این زوال است. این را فرمودند. بعد فرمودند: «و اما». «و اما» یعنی و اما آنچه را که عدهای به عنوان علامت زوال به اقدام، مستنداً به روایت صحیحه عبدالله بن سنان گفتند را بررسی کردند. اینجا میفرمایند: «مع أنّ». یعنی در علامیتِ آن یک اشکال میکنند. آن هم اشکال نیست. انضباط و دقت آن را میفرمایند.
«مع أنّ جعل الإقدام أمارةً» یعنی مثل روایت ابن سنان، «موقوف على تعيين القدم الحقيقي للنوع؛ فلو أمكن بلا عسر كما في رواية الأشبار في الكرّ كان مغنياً عن الانتظار» آن احتیاط و اینها که بود.«للأخذ في الزيادة». صفحه 39 را میخوانیم.
و یمکن الحمل.
شاگرد: و یمکن الحمل را خواندم. اتفاقاً وقتی این را خواندم گفتم این را کنار صفحه نوشتند. در نظر شما آمد؟
استاد: بله.
شاگرد: آخر جلسه بود. فرمودید بعداً اضافه کردند خودشان.
استاد: بله. مفهوم آن هم که بسیار واضح است.
این تمام بود. حالا این را سر سطر آوردند، میتوانست سر سطر نباشد. حال در ویرایش اینطور شده است. اما «مع أنّ» نه. «مع أنّ» یک بحثی است راجع به اصل علامیتِ اقدام در روایت صحیحه ابن سنان. حاج آقا میفرمایند این که حضرت فرمودند: «تزول علی نصف قدم» یعنی نصف قدم چه کسی؟ اگر میخواهد مثل مباحث کرّ که حضرت فرمودند سه وجب در سه وجب یا سه وجب و نیم در سه وجب و نیم، آنجا میگویید وجب یعنی وجب متوسطِ از افراد و به صورت مقدار حقیقی تعیین میکنید که اینطور نباشد که آن کرّ واقعی قابل زیادی و کمی باشد. کرّ واقعی یک مقدار معینی باشد. اگر قدم را هم بتوانیم مثل وجبی که در کرّ تعیین میکنیم، برای این هم یک مقدار ثابت تعیین کنیم. کما این که در روایت شبر در همان وسائل بود که قدم به اندازه یک وجب. قامت هر شخصی، هفت وجب خودش است. یعنی هفت قدم خودش است. قدم یعنی کف پا، یعنی گام. خطوه با قدم فرق دارد. قدم، کف پا است.
برو به 0:06:46
شاگرد: این معیار امروزی هم مؤثر است. مقدار کلمهی قامت و اینها را در امروزیها هم دارند. مثلاً در معجم الوسیط قامت را فکر کنم شش قدم گفته بود. هفت قدم نگفته بود.
استاد: ببینید شش قدمی که من دیروز دیده بودم…آن اولی که بحث شروع شده بود که دور میزدم برای معانی لغوی، این را همینطور یادم مانده بود که حتی گفته بود «المشهور». شاید تعبیری به این صورت بود.
شاگرد: در معجم اینطور نبود. در معجم به عنوان یک مقیاس عمومی گفته بود. قاعده را گفته بود.
استاد: ستة أقدام. اگر اینطور باشد که آن محاسبه دیروز هم … دوباره محاسبه کردید؟
شاگرد2: بله.
استاد: همان شد؟
شاگرد2: خیلی نزدیک شد. حدود 48 درجه شد.
استاد: بله 47 و 48 کأنّه یکی است. آن اندازه، تفاوتی نیست که بگوییم مثلاً این نٌه قدم و نیم باید بیاید هشت قدم و نیم باشد. اینطور میشود؟ باز هم یعنی آن که زیر درجه بود.
شاگرد1: کلمه ذراع هم باز خودش یک مقیاس حساب میشود.
استاد: بله، این در ذهن من است که هر قامتی سه ذراع است.
شاگرد: سه ذراع و نیم گفتند. در وافی سه ذراع و نیم.
استاد: در وافی بله. در وافی سه ذراع و نیم بخاطر این است که قامت را هفت قدم گرفتند. اما آن جایی که من دیدم، میگوید قامت سه ذراع است و هر ذراعی هم دو قدم است. پس میشود شش قدم.
شاگرد: در روایت آمده؟
استاد: ستة اقدام؟
شاگرد: نه، ذراع.
استاد: بله. ذراع و قدم و اینها که فراوان بود. اما این که قامت، سه ذراع و نیم است، این را نداشتیم. قامت، هفت قدم است یا شش قدم است، این را نداشتیم. در نصوص نداشتیم.
شاگرد: ذراع دو قدم است را داشتیم.
استاد: بله. ذراع دو قدم است را فراوان داشتیم. لذا میگویم اگر قامت سه ذراع باشد، میشود شش قدم. اما اگر قامت سه ذراع و نیم باشد، با آن تفسیر روایت میشود هفت قدم.
شاگرد: در بعضی از تفسیرهای ذراع، پنجاه تا هفتاد سانتی متر گفتند. یک عدد معینی تعیین نکردند؛ ولی حداقل را پنجاه چیدند.
استاد: حداقل پنجاه؟
شاگرد: بله.
استاد: اگر حداقلِ ذراع پنجاه باشد که مسافت شرعیه میشود حدود 50 کیلومتر. الان ما میگوییم 43 کیلومتر حدوداً. من به نظرم حساب کردم، ذراع را 46 گرفتند.
شاگرد2: قدمین نمیشود با این حسابی که ایشان میگویند.
استاد: 50سانت. قدمین مثلاً 25 سانت است.
شاگرد2: قدم متعارف.
استاد: یکی از آقایان که در بحث کرّ و اینها، بر سر مساوات شبر با قدم هم خیلی حرف داشت. حالا علی أی حال فعلاً آن چیزی که منظور حاج آقا است این است که میفرمایند خلاصه قدم در روایت از دو حال بیرون نیست. یا آن حقیقی است. «القدم الحقيقي… و إلّا فتحقيق تمام القدم…». یا قدم حقیقی است که آن زوال دقیق را معین میکند. خب اگر اینطور است، دیگر نباید صبر کنیم تا سایه بلند شود. این علامات خوب است. اما اگر قدم مثل شبر نباشد و نشود دقیقاً گفت که یک وجب حقیقی اینجا محاسبه شود برای نصف قدم، میفرمایند علامیتِ این روایت از بین میرود. یعنی چون قدم ضابطه دقیقی ندارد. احتیاط مقتضی این است که باید صبر کنیم. وقتی هم به این علامت روایت رسید، باید صبر کنیم تا سایه شروع کند به بلند شدن تا مطمئن شویم زوال صورت گرفته است. این آن اندازهای که من فهمیدم از فرمایش ایشان در این دو سطر عبارت. حالا میخوانم ببینید شما هم اینطور میفهمید یا نه.
«مع أنّ جعل الأقدام أمارة» که عرض کردم در کتابهای فقهی آمده است که مثلاً یکی از امارات زوال، اقدام است، استناداً به همین صحیحه. «جعل الأقدام أمارة، موقوف على تعيين القدم الحقيقي للنوع». تعیین قدم حقیقی برای نوع مردم. «فلو أمكن» این تعیین قدم حقیقی للنوع «بلا عسر كما في رواية الأشبار في الكر». روایت اشبار فی الکر از رسائل آدرس دادند. خود ایشان هم در همین کتاب الطهارة بهجة الفقیه، نمیدانم ماشین نویسی شده است یا نه.
شاگرد: هنوز نشده است.
استاد: چاپ که نشده است. فایلش هست که یعنی ماشین نویسی شده باشد یا نه؟ نمیدانم. اینجا علی أی حال این نسخهی خطی آن است که یک نسخه از زیراکسش پیش ماست. نسخه خطی طهارت، دفتر اول، (چون دفترهای مختلف دارد) صفحه 109. یادداشت این خوب است. صفحه 109 به همین در آنجا اشاره دارند که میفرمایند: «مضافاً إلی حدّه الدقیق که یوجب أن یذکر فی بیان الکرّ، مضافاً إلی حده الدقیق ما لایخرج معه عن الکرّ بالاستعمالات …الا بعد حین و مع ذلک فإنّ رعایة الاشبار المتوسطة لأکثر الناس لازمةٌ». میفرمایند برای این که این بحث کرّ سر برسد، رعایت وجب متوسط مردم لازم است. «فإنّ رعایة لازمة بنحو لاتختلف بالزیادة و النقصان و المناسبة بین الحکم و الموضوع و إن اوجب التقیید الاطلاق لکل شبر». یعنی سه شبر متوسط دقیق از مردم، به همان دقتی که دارد.
برو به 0:13:11
البته اینجا نگاه میکردم بحثهای خوبی هم دارند. فتوای خود ایشان هم آخر کار بر همان 27 وجب است. یعنی کرّ ابتدائی و دقیقترین کرّ را سه وجب در سه وجب در سه وجب مختار ایشان است. روایت بعدی را هم حمل میکنند به این که اشاره است به این که کرّ میخواهد مستعمل باشد برای مردم. اگر حضرت یک کرّی بگویند که دم به دم کرّیت باشد، خب یک مشت آب از آن برمی دارد وضو بگیرد، از کرّیت میافتد. لذا روایات دیگر، مقدار بیشتری از کرّ را تعیین کردند. به نحوی که مستعملین، آن استعمال متعارف، آن را از کرّیت نیندازد. ولو در یک روایت، درجه دقیق کرّیت را گفتند؛ اما روایت دیگری که غیر از مسئله احتیاط و اماریت بر تحقق کرّیت، برای این هم بوده است که طوری باشد این کرّی که به دست مکلف میدهند، قابلیت یک استعمال معتنابه داشته باشد. اینها را فرمودند.
علی أی حال اینجا در صفحه 109 اشاره دارند که «لازمة». یعنی پس چه شد؟ «رعایة الاشبار المتوسطة لأکثر الناس لازمةٌ».
خب اینجا هم میفرمایند: «کما فی روایة الاشبار فی الکرّ». یعنی خودشان در روایت اشبار کرّ این را لازم میدانند و میگویند ممکن است.
«فلو أمکن … کان»، یعنی این اقدام، قدم حقیقی که امام علیه السلام فرمودند « کان مغنياً عن الانتظار للأخذ في الزيادة». اخذ یعنی شروع، للشروع فی الزیادة. مغنی است از این که منتظر شویم تا این که شروع کند سایه به بلند شدن. نه، همین به محض این که به نصف قدم رسید، میتواند نماز بخواند، طبق روایت صحیحه. به محض این که به نُه قدم و نیم رسید مثلاً در اول دی ماه میتواند نماز را بخواند. چرا؟ چون قدم را حقیقی گرفتیم و مطابق روایت شد.
«و الا» یعنی اگر تعیین قدم حقیقی عسر داشته باشد و نتوانیم بگوییم نصف قدم و قدمی که حضرت فرمودند دقیقاً چه اندازه است، دیگر ضابطه مند نخواهد شد. وقتی نخواهد شد «و إلّا فتحقيق تمام القدم»، این که مسلّم شود. تحقیق یعنی محقق شدن. مسلّم شود برای ما که محقق شده است تمام قدمی که امام علیه السلام فرمودند، «يتوقّف علىٰ تحقّق الأخذ في الزيادة»، بر این که محقق شود شروع سایه در زیاد شدن. به محض این که شروع در زیاد شدن کرد، آنوقت میفهمیم بله، آن قدمی که حضرت فرموده بودند محقق شده است. چرا؟ چون غایت نقصان حالا دیگر شده است و بعد از غایت نقصان دارد اضافه میشود.
«و إلّا فتحقيق تمام القدم يتوقّف علىٰ تحقّق الأخذ في الزيادة و العلم به». یعنی علم به این اخذ، اخذ فی الزیادة. اگر اینطور باشد، «فلا يناسب جعل الأقدام أمارة مستقلّة». چرا؟ چون اخذ فی الزیادة خودش یک علامت مهمی بود. در روایات متعددی هم بود که امام علیه السلام فرمودند وقتی سایه شروع کرد به بلند شدن. «إذا أخذ فی الزیادة». خب این صحیحه ابن سنان خودش یکی از ملحقات برای آن روایاتی که اماریت را به اخذ فی الزیاده فرموده بودند میشود.
شاگرد: این که در روایات دیگر، مثلاً در بحث نافله ظهر یا خود ظهر و عصر،اقدام این همه تکرار شده به عنوان قاعده، این خودش مؤید احتمال اول نیست که اقدام را اماره گرفتند؟ خب همین مسیر اینجا هم ادامه پیدا کند. یعنی فرض این که این روایت را گفتیم اماره نیست. آن روایات را چه کار میکنیم؟
استاد: بله، درست است. اما آنهایی که اقدام در آنها بود، همه صحبت بر سر آن وقت نافله و فضیلت و اینها بود. نه یک تعیین زمان آنی. چون زوال شمس در یک آن میشود. روایت «لا نعم» که عرض میکردم. در این روایت اینطور دارد که حضرت سؤال کردند از جبرئیل که زوال شده است یا نه؟ گفت: «لا نعم». گفتند این چه جوابی بود؟! گفت آن لحظهای که شما پرسیدید و من میخواستم جواب بدهم زوال نشده بود. همین که تا آمدم بگویم لا، صورت گرفت و زوال شد. لذا گفتم «لا نعم». یعنی زوال، لحظهای است. برخلاف آن ذراعی که میگویند برای نافله اینقدر صبر کن.
به اندازه یک ذراع صبر کن تا همه نافله را بخوانند، بعد ظهر را بخوان. آن یک زمان لحظهای و نقطهای و اینها نیست. لذا خیلی هم حالا بگوییم حتماً قدم متوسط ناس، ضرورت ندارد. برخلاف اینجا که چون لحظهای است، کأنّه بیشتر نیاز به تحقیق و تعیین حد در آن است.[2]
حالا برویم بحث بعدی. «ثم إنّه». بحث بعدی هم بحث خیلی خوبی است. جاهای مختلف فقه مورد نیاز است. قبل از این، البته یک خلجانی در ذهن من میشود، اندازهای که مذاکرهاش میشود، احتمالِ آن را عرض میکنم.
این مسئله قدم( در بحث زوال) و شبر(در بحث مقدار کر) میشود یک فرقی بین اینها بگذاریم یا نه؟ یک احتمالی در ذهن من آمد و آن این است که ما دو نوع عدد داریم. عددی که مقدار عدد صحیح است و عددی که عدد نسبت است. نسبی است. کسری است. میشود گفت آنجا که میگوییم کرّ سه وجب در سه وجب در سه وجب است، به هیچ وجه رنگ کسری ندارد. در دل آن عدد، فقط مقدار خوابیده است. واحد است، واحد مقدار است. از وجب به عنوان یک واحد، استفاده میکند. اما در اینجا که میگوییم «قدم»، عددِ کسری است. یعنی الان قدم، نمایندهی عدد یک هفتم یا یک ششم است. یک ششم و یک هفتم عدد کسری هستند و لذا نیازی نداریم به این که حتماً بگوییم تحقیقِ حقیقی بکنیم یا نکنیم.
برو به 0:22:26
شاگرد: یعنی هر شخصی تقریباً نسبت به خودش؟
استاد: هر شاخصی.
شاگرد: نه. هر کسی نسبت به خودش.
استاد: هر کس نسبت به خودش و هر شاخصی هم نسبت به خودش.
شاگرد: متعارف هم حدوداً حالا یا یک ششم یا یک هفتم ثابت است.
استاد: یعنی یک وقتی است که قدم نمایانگر یک مقدار است، مثل وجب در اشبار کرّ. یک وقتی است که قدم نمایانگر یک نسبت است، نسبت بین دو عدد، که یعنی اگر کل مقیاس یک است، این یک هفتمِ آن است. اگر اینطور باشد، دیگر نیازی نیست بگوییم قدم حقیقی چقدر است. هرچقدر میخواهد باشد. ما فقط مقیاس را میبینیم و میگوییم … این یک خلجانی که در ذهن من بود. حالا نمیدانم شما در ذهن خودتان تأیید بکنید یا نکنید.
شاگرد: این «مع أنّ جعل الأقدام امارةً» اگر درست متوجه شده باشیم، یعنی این که فرضاً ما بتوانیم اندازه دقیق را بگیریم، یک اماره مستقلی میشود از زوال؟
استاد: بله. عدهای از فقهاء گفتند.
شاگرد: اگر یقین داشته باشیم که سایه شروع به برگشتن نکرده است. این اقدام که درست شد …
استاد: بله تمام است. عدهای گفتند. حالا در چه کتابهایی بود را من فراموش کردم. در مصباح الفقیه بود؟ به نظرم مصباح الفقیه چون این روایت را پسندیده بودند، خودشان فرموده بودند که «العلامة الثانیة تعرف الزوال بالأقدام». تا این اندازه که به عنوان یک علامت فرمودند.
شاگرد: اینها را بیشتر علامت میگرفتند. اینها بیشتر از این باب هستند که علامتی هستند برای این که وقت حقیقی را به ما نشان بدهند.
استاد: به این معنا که یعنی اینها میخواهند آن وصول مرکز شمس به دائره نصف النهار را برسانند. بله، اگر اینطور باشد … الان هم بحث آن میآید. بحث بعدی یک بحث خیلی خوبی است. چون عده حسابی از فقهاء فرمودند. الان هم عدهای شاید احتیاط کنند در فتاوای خودشان. من الان خیلی به فتاوا مستحضر نیستم. میگویند در روایات حسابی، امام علیه السلام فرمودند که چوب را بگذار، سایه کم میشود. بعد فرمودند «إذا أخذ فی الزیادة فصل الظهر، فزالت الشمس».
یک بابی مرحوم صاحب وسائل در خصوص همین داشتند. باب یازدهم است. حضرت یک چوبی را آوردند، «فأخذ العود»، بعد فرمودند که «ثم لایزال ینقص حتی تزول». حالا عبارت را بخوانم:
«عن سماعة قال: قلت لأبي عبد الله ع جعلت فداك متى وقت الصلاة فأقبل يلتفت يمينا و شمالا كأنه يطلب شيئا». دیدم نظر مبارک خودشان را اینطرف و آنطرف میکنند، مثل این که یک چیزی را میخواهند پیدا کنند. او هم زرنگ بود، فوری فهمید. «فلما رأيت ذلك تناولت عودا». یک چوب برداشتم و دادم به محضر حضرت. «فقلت هذا تطلب»، این را میخواستید؟ فرمودند بله. مقیاس میخواستند. «قال نعم فأخذ العود فنصب بحيال الشمس ثم قال إن الشمس إذا طلعت كان الفيء طويلا»، به طرف مغرب. «ثم لا يزال ينقص» . خورشید بالا میآید و سایه طرف مغرب هم کم میشود. «حتی تزول»، تا آن وقتی که شمس زائل میشود. «فإذا زالت زادت»، ببینید! در لسان حضرت آمد «زادت». «فإذا استبنت الزيادة»، وقتی قشنگ برایت واضح شد که حالا دیگر سایه دارد زیاد میشود، «فصل الظهر». «ثم تمهل قدر ذراع و صل العصر»
باز روایت بعدی هم است. حضرت فرمودند: «فما دام ترى الظل ينقص فلم تزل»، تا میبینید سایه دارد کم میشود هنوز شمس به دائره نصف النهار نرسیده است.
شاگرد: در طرف مشرق.
استاد: در طرف مشرق که حالا در علامت بعدی میگوییم چطور در طرف مشرق. یعنی آن لحظهی زوال، نه طرف مشرق است و نه مغرب. چند روز قبل در همان بخش اول که صحبت آن بود بحث اینها را کردیم. دائره هندیه را حاج آقا فرمودند یا اسمی از آن نبود در اینجا؟ نبود ظاهراً. اینکه آن خط شمال و جنوب را در وسط دائره هندیه رسم میکردیم. به نحوی که اگر ادامه میدادیم میخورد به نقطة الشمال و نقطة الجنوب روی افق.
آن وقتی که غایت نقصان است و شمس به دائره نصف النهار میرسد، این سایه هم درست روی این خط میآید. در این حالت، غایت نقصان است. یعنی یک ذره در این حالت، نه دیگر قرار است کمتر شود و نه لحظه بعد از آن زیادتر میشود. اینجا دیگر لحظه زیاد شدن هم نیست. آن لحظهای است که مرکز شمس، دقیقاً روی خط دائره نصف النهار آمده است. ولی حضرت اینطور فرمودند: «فما دام ترى الظل ينقص فلم تزل فإذا زاد الظل بعد النقصان فقد زالت»[3].
عدهای گفتند پس ما یک زوال خارجی داریم که خورشید میآید روی دایره نصف النهار. یک زوال شرعی داریم. زوال شرعی این است که باید یک مقدار صبر کنید تا سایه شروع کند به زیاد شدن. عدهای احتیاط هم میکنند. میگویند یک مقدار بعد از زوال باید صبر کنید. آیا این صبر کردن نیاز است یا نیست؟
مرحوم صاحب جواهر اینجا رفتند در وادی احتیاط.
شاگرد: به ما که نمیگویند صبر کنید. میگویند زوال اصلاً این است. زوال وقتی است که زیاد میشود. آن زوال تکوینی است مثلاً. زوال شرعی باید زیاد شود.
استاد: حالا آیا مفاد این روایت هست یا نیست؟
شاگرد: اگر هیچ روایتی نداشتیم و همین یک روایت را داشیتم، بله. حضرت فرمودند: «إذا زالت».
استاد: پس چرا حضرت فرمودند: «فإذا استبنتَ». به شما مربوط کردند؟یعنی میگویند تو اگر میخواهی استصحابت قطع شود و مطمئن بشوی که شده است، علامتِ آن، زیاد شدن است. پس زیاد شدن، علامت مضیّ آن است.
شاگرد: این مشکل دیگری است. شما میگویید علم کاشف نیست یا خودش موضوعیت دارد؟
استاد: زیادی، کاشف از مضیّ زوال است.
شاگرد: …مکلف اینجا چکاره است؟ مکلف فقط کاشف است.
شاگرد2: این تا یقین پیدا نکند نمیتواند بایستد، از این باب است. نه از این باب که زوال نشده است.
استاد: بله. نظیرش در خیلی جاهای دیگر هم به درد میخورد. حالا این اول کار است. بحث خیلی پرفائدهای است.
برو به 0:29:49
شاگرد: در سحر ماه رمضان هم هست که دو نفر سحری میخورند. یکی یقین میکند و یکی نمیکند. ولی خب اینها باید یک طوری حل شوند. اگر اینطور باشد همیشه حالت موضوعی پیدا میکند.
استاد: حالا همین. عدهای هم گرفتند. ببینید! الان فقیه بزرگی مثل صاحب جواهر وقتی به اینجا میرسد اینطور میفرمایند که: «و يمكن استخراجه بغير ذلك»[4]. چون سید هم در عروه فرمودند. آن روز من متن عروه را خواندم. فرمودند معرفت زوال به دائره هندیه، اضبط و امتن است. عبارت عروه بود، یادتان است؟ دائره هندیه ربطی به زیاد شدن ندارد. (در مورد)دائره هندیه، کلمه میل است. میگویند: «إذا مال الظل». چرا؟ چون دائره هندیه که رسم کردیم، یک خط وسط دائره بود که به نقطه شمال و جنوب میرسید. همین که خود سایه میآمد روی این خط، درست لحظه زوال بود. همین که سایه یک مقدار کله کج میکرد از روی خط، معلوم بود شمس از دائره نصف النهار رد شده است. لذا گفتند اضبط و امتن. آن قید را هم آقای حکیم زدند که دو روز قبل برای شما خواندم.
پس میل الظل عن خط نصف النهار، عن خط المشرق و المغرب بود. میل الظل. اما زیادی الظل وقت بیشتری میبرد. یعنی این خط، کلهاش را که کج کرد، هنوز بلند نشده است.
شاگرد: این علامت اولی که حاج آقا میفرمایند درواقع همان میل را میگیرد.
استاد: آن که در بهجة الفقیه بود.
شاگرد: ظهور الظل.
استاد: ظهور الظل. بله. بعداً یک علامت دیگری میگویند. میگویند: «العلامة الثانية: ميل ظلّ الشمس إلىٰ جانب المشرق»[5].
شاگرد: ظاهراً اینها فرق میکند.
استاد: بله آنجا هم حرف در آن دارند که این ظهور الظل را میخواهند فرق بگذارند.
شاگرد: ظهور با آن استبانت.
استاد: نه. باز هم حالا حرف میزند. استبانه را میگویند؛ اما نه به اندازهای که عده دیگری گفتند. حالا عبارت را الان میخوانیم. مقدمه آن را هم بگویم صاحب جواهر چکار کردند.
ایشان بعد از این که گفتند دائره هندیه خیلی دقیق و خوب است و ایشان هم پذیرفتند، میگویند بله؛ دائره هندیه خیلی بهتر از علامات دیگر، دقیق معین میکند. «قلت: و يمكن استخراجه بغير ذلك»[6] که وافی فرموده بودند و حرف ایشان را گفتند. بعد میگویند: «انما الكلام في اعتبار مثل هذا الميل في دخول الوقت». سایه از خط مشرق و مغرب میل کرد. کلهاش کج شد. اما هنوز که سایه بلند نشده است. این غایت نقصان است تازه. فقط یک مقدار کلهاش از روی خط به آنطرف رفت. این، میل الظل عن خط زوال است شرعاً یا نه؟
«انما الكلام في اعتبار مثل هذا الميل في دخول الوقت بعد أن علقه الشارع على الزوال الذي يراد منه ظهوره لغالب الأفراد». زوال شمس آن است که نوعاً ببینند سایه ازدیاد پیدا کرده است. این زوال عرفی است. ما یک دقیقهای را پیدا کنیم که شمس رسیده است به نقطه نصف النهار و از این کج شدن ظل، میل الظل بفهمیم به آنجا رسیده است. خب بفهمیم. ربطی به زوال شرعی ندارد که باید «استبنت». یعنی باید برای نوع مردم این زوال شمس روشن شده باشد. خب وقتی اینطور است ما چطور بگوییم که این میل کافی است؟ «إنما الکلام فی اعتبار مثل هذا المیل».
شاگرد: یعنی تکوینی نیست. کار به تکوین نداریم.
استاد: بله.
شاگرد: زمانی که خواستند برش کنند، یک چیزهای دیگری را هم در نظر گرفتند.
استاد: مثل همین بحثی که هر سال محل ابتلاء است. میبینید چقدر صحبت میشود بر سر این که رؤیت هلال را عدهای میگویند حتی با تلسکوپ هم کافی نیست. میگویند باید چشم عادی باشد. در تلسکوپ نگاه کردیم، دیدیم هلال شده است. قسم هم میخوریم. اما چشم را که بیرون میآوریم نمیبینیم. این فایده ندارد. چرا؟ چون «صم للرؤیة أفطر للرؤیة». رؤیت هم رؤیت متعارف است. نظیر این در چندجای دیگر هم است. چون بحثش خیلی پرفائده است ممکن است طول بکشد. موارد مختلف آن را هم ببینیم. شما هم هرچه در فقه پیدا کردید برای ما بگویید. موارد متعددی دارد که علماء فرمودند. یکی از آنها رؤیت هلال است، یکی طلوع فجر است، یکی همین زوال است، حد ترخص است. عدهای تنظیر کردند. این تنظیر به نظرم قیاس مع الفارق است. بعداً مباحثه میکنیم . در کلمات علماء است. حد ترخص است که سماع اذان و رؤیت جدران و رؤیت هلال و … مثلاً در باب شهادات میگویند کسی که میخواهد شهادت بدهد باید دیده باشد. چطور دیدنی؟ در چه حدی؟ آنجا بحث در شهادات دارند. این را یادداشت کنید و جست و جو کنید، چیزهای خوبی پیدا میشود.
شاگرد: یعنی اگر با دوربین دیده باشد فایده ندارد؟
استاد: حالا همین دیگر.
شاگرد: یعنی اگر با دوربین دیده شود ملاک نیست.
استاد: برای شهادت.
شاگرد: باید عرفی باشد.
استاد: حالا باید اینها را بحث کنیم. چند بار دیگر هم عرض کردم. مثل من که طلبگی به مسئله فکر میکنم، ذهن من موافقت با این که رؤیت را جزء موضوع قرار بدهیم نیست. شواهدی هم برای آن است. موضوع حکم شرعی را ما پیدا کنیم. رؤیت را ببینیم کجای کار است. از استظهار از مجموع ادله دربیاوریم.
شاگرد: طلوع فجر هم.
استاد: در طلوع فجر هم همین را عرض کردم. لذا در این که عدهای فرموده بودند در لیالی البیضة، سیزده چهارده و پانزده را صبر کنید. چون «حتى يتبين لكم الخيط الأبيض من الخيط الأسود من الفجر»[7]. ما میگوییم نه. لازم نیست. مفصل گذشته ها بحث این شد که من عرض میکنم به این صورت نیاز نیست. این یک وقت است. موضوع آن است. تبین و اینها هم … لذا در ذیل آیه شریفه اینها را یادتان است عرض کردم. ببینید لسان آیه چقدر تفاوت میکند. میفرماید: «کلوا و اشربوا حتی یتبیّن لکم الخیط الابیض». اما اگر میخواست بفرماید: فصوموا من تبین الخیط الابیض. این دو بیان است. چرا میفرماید «کلوا و اشربوا»؟ یعنی بیان حال مکلف را در امتثال امر، ممزوجاً به بیان حکم موضوع واقعی بیان میفرماید. اما وقتی میخواهد کار ملائکه را بفرماید، «سلام هی حتی مطلع الفجر». فجر هم تبین برای ما؟ نه دیگر.
الان هم موضوع روزه چه زمانی است؟ چه زمانی این روزه شروع میشود؟ فجر. اما تو مکلف وقتی میخواهی عمل کنی، امتثال کنی، اول فجر روزه بگیری، خب به اصل عملی «کلوا و اشربوا». بخور. مستصحب اللیل هستی تا یتبیّن. تا این استصحاب لیل قطع شود. یعنی ما آمدیم یک بیان زیبای حکیمانهی شارع را که بیان امتثال حال مکلف را که مستصحب است که به او یاد میدهد، در حینی که موضوعا هم واضح است میگوییم نه. اینجا حضرت فرموده است: یتبیّن. این تبیّن شد جزء موضوع.
شاگرد: یعنی در آن لیالی البیض.
برو به 0:37:63
استاد: در لیالی البیض ما به ساعت دقیقاً میدانیم. عدهای گفته بودند اصلاً طلوع فجر نمیشود. ما آمدیم شکل کشیدیم و بحث شد که طلوع فجر میشود. شکل آن را کشیدم و عرض هم کردم که اصلاً این طلوع فجری که میشود، یعنی آن لبه تیز مخروط از نور شمس، در اثر انعکاس آن نور شما میبینید طلوع فجر است. ماه باشد یا نباشد، این هست. این لحظه خاص زمانی است.
شاگرد: از آنطرف در رابطه با همان لیالی باید برسیم به رؤیت یا رؤیت صورت بگیرد. این صورت گرفتنش یعنی باید به استنباط من برسد که دیدم. عرفی که ما میگوییم باید ببیند و قبول کند که رؤیت شده.
استاد: شارع فرموده است باید برای شما متبین شود تا بفهمید فجر شده است. خب حالا امروز آمدم بروم ببینم. طرف مشرق لکههای ابر است. افق تاریک است. شما میگویید متشرعه میگویند صبر کن. قرآن فرموده است: «یتبیّن». حالا که ابر است صبر کن تا خوب وقتی روشن شد، حالا کلوا و اشربوا. این را اجازه میدهید یا میگویید این ساعت اگر دیروز که نگاه کردید ابر نبود، سه و دو دقیقه طلوع شد، حالا هم که ابر است، منظور شارع نبوده است که «یتبیّن» یعنی اگر ابر است صبر کن تا روشن شود! منظورش همان لحظه دیروز است. کدام را شما میگویید؟
شاگرد: همان لحظه دیروز.
استاد: احسنت. یعنی آن امر سماوی که دیروز در آن موضوع است. اگر هم فرموده است «تبین»، این طریق است برای آن. خب حالا عدهای جوابهای عجیب میدهند. میگویند ابر، موقتی است برای زمین؛ اما قمر که برای آسمان است. چون در آسمان است، طلوع فجر نمیشود. عدهای گفتند نور آن نمیرسد و حال آن که ما پارسال صحبت کردیم که قطعاً میشود. یعنی وقتی نور ماه زیاد است، مثل نور خورشید که نمیگذارد ستارهها را ببینیم، ولی هستند، طلوع فجر هم هست. نور مهتاب زیاد است، نمیگذارد ما ببینیم؛ ولی میدانیم سر دقیقه ما شده است. اگر ماه یکدفعه فرض بگیریم نور او تمام شود آن را میبینیم.
شاگرد: یک چیزی است که عارض شده است.
استاد: احسنت. این مانع است. حالا ما بگوییم نه. فرموده است: «یتبیّن». در سیزدهم و چهاردهم و شانزدهم ماه تبیّن نیست. من میگویم این خلاف آن ارتکاز و محاوره است. به نظرم حاج آقا رضا فرمودند. اینطور نبود؟ حاج آقا رضا اینطور چیزی داشتند. اینطور در ذهنم بود. حاج آقا رضا یکی از فقهای بزرگ اعصار هستند.
حاج آقا میفرمودند وقتی جنازه ایشان را آوردند. آقای شریعت اصفهانی گفتند به تعبیر حاج آقا گفتند مثل این که قبل از آن نمیشد. هرچه شرائط و جهاتی بوده است. فرمودند که الان میگویم أفقه عصر بود. قبل از آن نمیشد بگویند. آقای شریعت کم کسی نیستند. کسی کتابهای ایشان را ببیند میبیند علمیت آقای شریعت چطور بوده است. ایشان معاصر هم بودند. این را الان میگویم أفقه عصر خودشان بودند. خب معاصرین ایشان را اسم نبرم. خیلی حسابیها معاصر حاج آقا رضا هستند.
منظور این که مثل حاج آقا رضا هم این را فرموده بودند. یعنی میشود که جایی در استدلال و اینها، اینطور پیش بیاید. کما این که در رؤیت هلال هنوز هم این حرف ها است. هنوز مشهور به قوت خودش باقی است. موضوع را قبول ندارند که رؤیت، جزء آن نباشد. اما خب حالا ادلهاش را … بعد هم جالب این است که میگوییم همین شارع که شما میگویید فرموده است: «صم للرؤیة و أفطر للرؤیة»، چندین روایت صحیحه مقابل این است. میگویند خب وقتی معارضه شد ما به عمل اصحاب و به فتوای مشهور مراجعه میکنیم. معارضه شده است یا نشده است؟ مشهور معارضه فهمیدند. وقتی مشهور معارضه بفهمند یعنی باید حتماً هم معارضه باشد؟ معارضه نیست. شما طرفین ادله رؤیت هلال را بررسی کنید مشهور معارضه فهمیدند. آنها طرح کردند که …
چند بار دیگر هم عرض کردم سید بحر العلوم آن روایات «إذا رأوا الهلال قبل الزوال فهو لليلته الماضية و إذا رأوه بعد الزوال فهو لليلته المستقبلة»[8]. سید مثل این که به این عمل کردند. این روایت صحیح است. صاحب جواهر میگویند خیلی تعجب است سید مع استقامة طریقته به این روایت عمل کردند. یعنی تا اینجا که دیگر از سید بحر العلوم توقع نداشتند که به این روایت عمل کنند. روایات، صم للرؤیة أفطر للرؤیة. منظور این که یک جایی توهم تعارض شد…
شاگرد: آقای خوئی که مشهور است جابر و کاسر نمیداند، باز در چنین جاهایی به مشهور تکیه میکند یا این که فتوای خودش را دارد؟
استاد: فتوای ایشان که معروف بود درباره رؤیت هلال. اشتراک آفاقی که مشهور گفتند. مشهور تعارض دیدند و اشتراک آفاقی هم بودند. البته خود ایشان هم صم للرؤیة را تا حدی قبول دارند. به آن اندازهای که مفاد دلیل است. ولی اینجا با مشهور مخالفت کردند. فتوای ایشان معروف بود که حالا اگر هم به مناسبت بعضی بحثهای آن آمد و نگاه کردید مربوط به بحث ما هم میشود.
شاگرد: یعنی ایشان خلاف مشهور فتوا دادند؟
استاد: فتوای ایشان خیلی معروف است. ایشان میگویند اگر در آفریقا و اینها هم کسی دید، در اشتراک شب، در کل بلادی که در شب با همدیگر مشترک هستند … این اشتراک در شب را هم بعدش گفتند. چون یک اشکالی پیش آمده بود. ظاهراً این قید هم لازم نیست. یک طور دیگری باید حل کنند. عدهای از شاگردان به ایشان اشکال کرده بودند. ایشان حل آن را به این دیدند که قید بزنند به اشتراک در شب. این هم خودش مشکلاتی دارد. اشتراک در شب اولاً متغیر است. تابستان و زمستان اشتراک در شب فرق میکند. اشکالات عدیده دارد و علاوه بر این که معلوم نیست راه حل این باشد. باید یک طور دیگری حل کرد. علیای حال فتوای ایشان معروف بود در این که کافی میدانستند به این که اشتراک افق را شرط نمیدانستند.
شاگرد: یک اشکال دیگر است.
استاد: بله. دو باب است. مسئله اشتراک افق یک بحث فقهی است. مسئله این که رؤیت هست و تلسکوپ و … بحث دیگری است.
شاگرد: آن مواردی که ما تفکیک میکنیم بین انحاء … همان بحث رؤیت و اینها و تنظیری که میشد. میگفتند مثلاً اگر شما خون را با تلسکوپ ببینید که نمیگویید این خون است. باید خودتان به شکل عادی بتوانید ببینید. آنجا هم آقایان میفرمایند که ما از مفاد ادله نجاست اینطور چیزی استفاده کردیم که باید رؤیت به شکل عرفی باشد.
استاد: این یک نوع حل آن است که میگوییم خون که محکوم به نجاست است، یعنی خود موضوعش عرفی است. یعنی آن چیزی که نزد عرف دم بر آن صادق باشد. این یک نوع است. نوع دیگری هم ممکن است. حالا باید بحث را پیش برویم. مثلاً منسوب به بعضی از علماء گفته بودند که اگر ما با تلسکوپ اجنبیه را ببینیم حلال است یا حرام است؟
شاگرد: تلوزیون هم همین مشکل است.
استاد: نه. تلوزیون با تلسکوپ فرق میکند. در تلوزیون، تصویر او است. تبدیل شده است به موج و موج به اینجا آمده است و حالا دوباره به تصویر تبدیل شده است. اما تلسکوپ، عین نوری است که از او میآید؛ فقط با جمع کردن آن نور. خود نور از بدن او آمده است و الان به چشم شما میرسد. خودش را دارید میبینید.
شاگرد: میخواهم بگوییم اینهایی که به تلوزیون اشکال میکنند دیگر آن را حتماً اشکال میکنند.
استاد: خب بله. آن از باب عنوان دیگری است. و الا کسانی که میگویند رؤیت باید به طریق عادی باشد… حالا اینجا لااقل میگویند با چشم خودش دارد او را میبیند.
شاگرد: مبتلابه بوده است که میگویند به نامحرمی که بشناسید نمیتوانید نگاه کنید. بعد خب شما هنرپیشه را اولین لحظه فیلم که ببینید میشناسید دیگر که این هنرپیشه است که قرار است در این فیلم بازی کند.
استاد: آن که میگویند اگر بشناسید، ظاهراً از باب تشبیب است. چون اینها را ما در ادله، در عناوین اولیه نداریم. مثلاً این را نداریم که اگر او میشناسید به تصویرش نگاه نکنید. اگر نمیشناسید اشکال ندارد.
شاگرد: نه. استدلالی آن را کاری ندارم. به لحاظ فتوایی. مثلاً میگویند فتوای آقای خوئی این است که زنی را که بشناسید نمیتوانید ببینید. بعد من زنگ زدم به نماینده ایشان، جناب آقای لطفی. شخصی بود. ولی نماینده اصلی آقای خوئی در تهران بود. هرچه با او بحث کردم جوازی نداد.
استاد: که نمیشود نگاه کنید.
شاگرد: بله. یعنی سؤال من همین بود که شما این هنرپیشه را شما مثلاً پنج دقیقه اول و سه دقیقه اول که نگاه کنید، دیگر میشناسید این فلان خانم است و این نقش را بازی میکند.
استاد: دیگر نمیشود نگاه کنید.
شاگرد: چون میدانید آقای خوئی میگویند وجه و کفین را زن هم باید بپوشاند به احتیاط واجب و هم مرد نباید نگاه کند.
استاد: نباید نگاه کند. پس صورت این خانمی که باز است و معارفه صورت گرفته است، آیا شناسائی یعنی این؟ یعنی این که اسم او را بداند؟ یا شناسائی یعنی شناسائی بیشتر؟ مثلاً عرف اسم اینها را یاد گرفته است؛ اما نمیگوید من این را میشناسم.
برو به 0:47:28
شاگرد: مثلاً فرض کنید میگویند اخبار را چه کسی میگوید؟ میگوییم آقای فلانی.
استاد: ایشان این را هم به معنای شناسائی طبق نظر آقای خوئی میدانستند؟
شاگرد: نه نه. من نمیگویم آقای خوئی نظرشان این بوده. عرفیاش را میگویم. مثلاً ما در خیابان این را ببینیم میگوییم این فلان هنرپیشه است. نمیگوییم؟ این شناسائی نیست؟
استاد: باید دلیل مرحوم آقای خوئی را ببینیم. ببینیم به چه دلیلی گفتند که اگر بشناسید. از باب تشبیب است یا از باب دیگری است؟ آن دلیل را که بدانیم،سعه و ضیق آن فوری معلوم میشود. حالا دلیل ایشان چه بوده است؟ نمیدانم.
ایشان فرمودند که «انما الكلام في اعتبار مثل هذا الميل في دخول الوقت بعد أن علقه الشارع على الزوال الذي يراد منه ظهوره لغالب الأفراد حتى انه أخذ فيه استبانته»، «إذا إستبنتَ الزیادة»، «ما سمعته في الخبر السابق، و أناطه بتلك الزيادة التي لا تخفى على أحد على ما هي عادته في إناطة أكثر الأحكام المترتبة على بعض الأمور الخفية بالأمور الجلية». چیزهایی که خفی است به امور جلی منوط میشود. «كي لا يوقع عباده في شبهة كما سمعته في خبر الفجر». که آنجا هم حضرت امام جواد سلام الله علیه ظاهراً بودند که فرمودند باید روشن شود فجر….
«بل أمر بالتربص و صلاة ركعتين». حضرت فرمود وقتی به غایت نقصان رسید دو رکعت نماز بخوان. صبر کن تا مطمئن شوی زوال شده است. «و نحوهما انتظارا لتحققه»
«فلعل». این «فلعل» از مثل جناب صاحب جواهری که معلوم است در میدان فقاهت چه خبر است برای ایشان، کارها کرده است. «فلعل الأحوط مراعاة تلك العلامة المنصوصة في معرفة الزوال و إن تأخر تحققها عن ميل الشمس عن خط نصف النهار بزمان» یعنی احتیاط ایشان، نصف النهار را از کار انداختند. ما چکار داریم به نصف النهار؟ باید سایه شروع کند در زیاد شدن. پس مدتی از این میگذرد. «خصوصا و الاستصحاب»، استصحاب عدم زوال. «و شغل الذمة» که یعنی اگر نماز را بخوانید، اشتغال اصل شما به ذمه صلاة یقینی است. این نمازی که خواندید نمیدانید. اگر قبل از زوال بود که فایده نداشت. اگر بعد از زوال بود، اشتغال ذمه شما برائت حاصل شده است. اما اگر قبل از وقت خواندید، اشتغال به ظهر یقینی، این نماز شما برائت یقینی برای شما نیاورده است. «و شغل الذمة و غيرهما موافقة لها»، موافق این است.
شاگرد: شغل الذمه تعلیقی؟ چون اگر ظهر نشده باشد شغل ذمه هم نشده است. من الان خواندم. بعد یک ساعت بعد شک میکنم.
استاد: زیادی ظل شد. دوتا فرض است. یکی از نصف النهار گذشت. بگوید هنوز ظهور زیادی نشده است. یکی ظهور زیادی شد. من یک نمازی بین این فاصله خواندم. الان که ظهور زیادی شد، در اصل این که نمازی به ذمه من آمده است از ناحیه شارع، یقین دارم.
شاگرد: یعنی بعد از آن زیاده.
استاد: بله. بعد از زیادی. در اصل این که تکلیفی داشتم از ناحیه مولا یقین دارم. یک نمازی هم خواندم. نمیدانم آن امتثال شده است یا نه؟ میفرمایند شغل الذمه. این احتیاط را فرمودند.
مرحوم آقای حکیم مثل این که از این احتیاط ناراحت شدند. یک تعبیری که نمیدانم صفحه چند است. اشاره میکنند به فرمایش ایشان. اضبط و امتن. صفحه 70 مستمسک، جلد پنجم. «هذا و فی الجواهر إنما الکلام…»[9]. عبارت ایشان را میآورند. بعد میفرمایند: «و فيه: أن مفهوم الزوال». حرف آقای حکیم خیلی حرف خوبی است. یعنی بعید است از مثل صاحب جواهر بزرگی که اینطور احتمالات را در فقه، باب آن را باز میکنند. ببینید چه لوازم میشود. خود حاج آقا مکرر میگفتند. یعنی به عنوان این که میگفتند صاحب جواهر در یک جایی از جواهر میگویند که نبایست هر احتمالی به ذهن ما آمد را بگوییم. بخاطر این که ما میگوییم «یُحتمل». بعدی میگوید «وجیهٌ». آن یکی میگوید «فیه قولان». یعنی یک احتمال ساده را میبینید بعد دم و دستگاه برای خودش درست شد. هر احتمالی را نگویید که بعد اینطور شود. به عنوان تأیید حاج آقا میگفتند حرف خوبی است. حالا خودشان اینجا احتیاط کردند. آقای حکیم این را قبول نمیکنند و خیال میکنم خیلی حرف آقای حکیم خوب است.
میفرمایند: «أن مفهوم الزوال». چون حضرت میفرمایند: «حتی تزول الشمس». تزول، زال، زوال الشمس عند دلوک الشمس، حقیقت شرعیه است یا حقیقت عرف عام از دو هزار سال قبل از میلاد هم در بین مردم بوده است؟ زالت الشمس، زوال الشمس، در کتابهای هیئت و بین عرف عام بوده است. کدام است؟
این که حضرت میگویند: «تنقص حتی تزول»، این «تزول» یعنی تزول الشمس دیگر. بعد حضرت راهنمای استصحابی برای او بکنند میگویند دل شما جمع باشد. شغل یقینی برائت یقینی باشد. امتثال آن را به او یاد میدهند؛ نه موضوع عند الله را که بگویند عند الله هم زوال شمس یعنی آن. روایت لا و نعم را دور بینداز. لا و نعم یعنی چه؟ حتماً باید شما ببینید سایه زیاد شد. این که حضرت نمیخواهند موضوع عند الله را بگویند.
میفرماید: «أن مفهوم الزوال كسائر المفاهيم المأخوذة موضوعاً للأحكام الشرعية يترتب عليه حكمه واقعاً بمجرد وجوده كذلك». یعنی واقعاً. وجود واقعی که پیدا کرد، حکم آمد. «و لا يعتبر فيه ظهوره لأحد». عین همین در رؤیت هلال هست.
یک مراسلاتی است. یکی از شاگردان جلیل مرحوم آقای خوئی با فتوای خلاف مشهور ایشان. ایشان نامهای نوشتند میگویند امسال در تهران غوغا شد. ما عید فطر نداشتیم بخاطر فتوای شما. نمیدانم چه سالی بود. بعد گفتند من دیدم وظیفهام است که نامهای بنویسم و فتوای شما را عوض کنم. مفصل هم نوشتند. مطالب بسیار خوب و فنی هم آوردند. در یک کتابی هم چاپ شده است. رسالةٌ فی رؤیة الهلال[10]. سه تا نامه رد و بدل شده است. خب مطالب خیلی خوبی هم است. جواب آقای خوئی بسیار مختصر است. من که اینها را نگاه میکردم، این جواب آقای خوئی رد آن مطالب فنی ایشان را اصلاً نکرده است. اما رد آن صبغه فقهی نظرات ایشان را خیلی خوب کرده است.
مثلاً یک چیز ساده آن که آن فطرت اولیه قبل از اشتغال به این مسائل … اینکه میگوید باید هلال را ببینیم. بعد میگوید این دیدن، فقط برای شب بیست و نهم است. شارع فرموده است «صم»، این «صم للرؤیة» فقط برای شب بیست و نهم است. فردا شب سی ام شد، رفتید و ندیدید، بس است دیگر. سی شد تمام. اتفاق فتوا بر این است.
خب چطور؟ اگر صم للرؤیة و أفطر للرؤیة، من هم شب اول ماه دیدم. حالا شرائط افق اتفاقاً اینطور هم میشود. یعنی حتی افق هم که باز است وقتی ماه میل جنوبی است مثلاً ماه مبارک امسال اینطور میشود که حتی بعضی وقتها سی ام هم دیگر نمیبینیم. چرا؟ چون خیلی میل جنوبی قمر زیاد است. ما هم رفتیم عرض جغرافیایی شمالی ما زیاد است. ماه زودی میرود زیر افق. سی ام هم نمیتوانیم آن را ببینیم. میگویید نه. آن دیگر اجماع است. صم للرؤیة فقط برای شب بیست و نهم است.
برو به 0:56:10.
چطور شد؟! اگر رؤیت جزء موضوع است، شب بیست و نهم با شب سیام چه فرقی کرد که میگویید سی ام قطعاً کار تمام است . پس معلوم میشود موضوع، خود هلال بود؛ نه دیدنِ ماه. سی ام میدانیم آن هلال شده است. بیست و نهم شک داریم. این را آقای خوئی همینجا میآورند. پنج شش تا خیلی قشنگ و جانانه استدلال میکنند برای این که بگویند رؤیت، موضوعیت برای تحقق هلال شرعی ندارد. شهر شرعی داخل میشود با امکانیت رؤیت به همان نحو خاصی که خودشان میگویند. رؤیت، موضوعیت ندارد که جزء موضوع باشد.
ایشان هم الان اینجا این مطلب را کجا گفتند. خود مرحوم آقای حکیم نمیدانم در رؤیت هلال چکار کردند. باید نگاه کنیم. اما اینجا خیلی خوب میگویند. میگویند از ارتکاز تفقه خودشان ناشی شده است و خیلی هم حرف خوبی است که «و الاستبانة لم تؤخذ في موضوعيته للحكم، و إنما أخذت طريقاً اليه جمعاً بين الخبر المتقدم و ما دل على كون الوقت هو الزوال الواقعي» که روایتش را ان شاء الله باید بخوانیم.
حتماً موارد این را نگاه کنید. پیدا کنید در کل مسائل فقه، خیلی چیز خوبی میشود. تمام جاهایی که این بحث آن جاها مطرح است که موضوع، واقعیت یک چیزی است یا نه. آن تبین و رؤیت و اینها هم جزو آن است.
شاگرد: یکی از آقایانی که این موضوع را بحث کرده است یک حرف مهمی اینجا دارد. اگر ملتزم شدیم به حرف اینهایی که تلسکوپ و اینها را قبول دارند، باید ملتزم شویم که احکام مسلمانهای صدر اسلام با احکام ما دوتا است. آنها به یک عید فطر مکلف بودند.
استاد: بله، همین فرمایش را ایشان دارند. ایشان[11] اولش گفتند من چندین سال میگفتم تلسکوپ کافی است. استدلال من این بود که همانطوری که اگر به اجنبیه با تلسکوپ نگاه کنید حرام است، با تلسکوپ ماه را هم ببینید همان است. فرقی نکرد. چطور نگاه به اجنبیه با تلسکوپ میگویید جایز نیست. اما وقتی هلال را میبینید… بعد فرمودند نظرم عوض شد. آن وقت وقتی نظرشان عوض شده، این استدلال شما پیش میآید که باید قطعاً مسلمانهای …
خب ما اگر در جمع ادله گفتیم شارع بیان اصل موضوع استصحاب و اینها را به مکلف یاد میدهد، بعد بگویید مولایی که به مکلف گفته است «کل شیء لک حرام»، ما قطع داریم از صدر اسلام الان که چقدر از مسلمانها بخاطر «کل شیء لک حلال» در حرام افتادند. وقتی شارع به مکلف خودش امتثال با اصول عملیه را دارد یاد میدهد، این چه ربطی دارد بگوییم وقتی مکلف اصول عملیه را اجرا میکند، ما قطع پیدا میکنیم در واقع مکلف یک جایی اصل عملیاش خراب بوده است. خب باشد. چرا فرق میکند؟ این را برای من روشن کنید.
شاگرد: مثلاً در زمان ائمه علیهم السلام مردم چطوری روزه میگرفتند؟ با چشم عادی روزه میگرفتند. یعنی اول ماه رمضان با چشم عادی اتفاق میافتاد. عید فطر آنها هم با چشم عادی است. امام علیه السلام تقریر فرمودند و حالا هزار سال از آن زمان گذشته است ما علم اجمالی پیدا میکنیم که در این هزار سال،. سالهای بسیار زیادی مردم یک روز دیرتر گرفتند و از آنطرف هم عید فطر یک روز زودتر بود.
استاد: خب ثم ماذا؟
شاگرد: دویست و پنجاه سال تقریر شده است.
استاد: گفتم ببینید دیگر. تلسکوپ نبود که.
شاگرد: یعنی اگر در آن دویست و پنجاه سال تلسکوپ بوده است، حداقل در یک سال …
استاد: در وسائل است امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از ظهری بود که برای ایشان اقامه شهادت شد بر این که دیشب رؤیت هلال شده است. فرمودند بروید بخورید و فردا بیایید نماز عید بخوانیم. در وسائل است. معصومین قرار نیست علم نفس الامری را، علم امامت را …
شاگرد: غیر عادی و علم غیبی آنها آنها منظورم نیست. علم عادی آنها.
استاد: خب علم عادی که بوده است.
شاگرد: این علم عادی به مردم گفتند چطوری روزهتان را بگیرید. چطوری استهلال کنید. با همین چشمهای عادی.
استاد: بله دیگر. روایت میگوید: إذا رأه واحد رأه خمسون. چندتا روایت است.
شاگرد: و وقتی خمسون ندیدند پس آن واحد هم اشتباه کرده است. معنای روایت این میشود.
استاد: نه. پس چرا دوتا تیم شهادت میدهند.
شاگرد: چرا دیگر. در این شهر اگر یک نفر شهادت داد میگویند فایده ندارد.
استاد: اگر دوتا بودند چطور؟ این بخاطر بیّنه آن است.
شاگرد: زمانی است که ابر و فلان و بهمان نباشد.
استاد: اصلاً منظور از خمسون نفی بیّنه نیست.
شاگرد: شما «إذا رأه واحد رأه خمسون»را چه میفرمائید؟
استاد: خب سؤالش را نگاه کنید. حضرت میفرمایند یعنی باید طوری باشد که مظنهی این که او بگوید من میبینم و شما نمیبینید نباشد. این شخصی بازیها نباشد. ما هم همین را میگوییم.
شاگرد: یعنی یک نفر ندیده باشد.
استاد: بله. یعنی قاطع استصحاب، باید علم باشد. اما در تلسکوپ قاطع است. همه میآیند پشت آن نگاه میکنند و میبینند. پنجاه نفر میآیند تلسکوپ را نگاه میکنند و میبینند. خب پنجاه نفر دیدند یا ندیدند ؟
شاگرد: در تلسکوپ دیدند.
استاد: ولی پنجاه نفر دیدند.
شاگرد: آخر این موضوع نیست.
استاد: موضوع چیست؟
شاگرد: اگر اینطور بوده است آن زمان مردم مکلف بودند به چیزی که هزار سال بعد کشف میشده است.
استاد: حالا اینها را ببینید. چون سر دراز دارد. هرچه هم بحث شود خوب است. یعنی واضح شود واقعاً برای اذهان که موضوعیت چطور است. ببخشید.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
نمایهها:
زیادة الظل، کشف از مضی، رؤیت هلال، استصحاب، قدم، شبر، ذراع، قامت
[1]. بهجة الفقيه؛ ص: 39.
[2] . یکی از طلاب به ادامه مطلبی که قبل از کلاس بحث شده بود، اشاره کرد:
شاگرد: 34 یا 33
استاد: این روایت خیلی هم طول کشید. چندین روز راجع به این صحبت کردیم
شاگرد: بحث زوال بود دیگر.
استاد: همینجا هم است. در وافی اگر ببینید، مرحوم فیض از اشکال شیخ بهائی جواب میدهند. یعنی معلوم میشود مطلع بودند بر مسئله.
شاگرد: منظورم این است که نصف قدم را در این روایت هم آورده است، همان اول.
استاد: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَمَّا جَاءَ فِي الْحَدِيثِ أَنْ صَلِّ الظُّهْرَ إِذَا كَانَتِ الشَّمْسُ قَامَةً وَ قَامَتَيْنِ وَ ذِرَاعاً وَ ذِرَاعَيْنِ وَ قَدَماً وَ قَدَمَيْنِ مِنْ هَذَا وَ مِنْ هَذَا فَمَتَى هَذَا وَ كَيْفَ هَذَا وَ قَدْ يَكُونُ الظِّلُّ فِي بَعْضِ الْأَوْقَاتِ نِصْفَ قَدَم».
شاگرد: این یعنی زوال مراد است ظاهراً. نه موقع نافله که نصف قدم باشد.
استاد: در عبارت حضرت هم اختلاف را میفرمایند. فرمودند که «فَصَارَ ذِرَاعٌ وَ ذِرَاعَانِ تَفْسِيرَ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ فِي الزَّمَانِ الَّذِي يَكُونُ فِيهِ ظِلُّ الْقَامَةِ ذِرَاعاً وَ ظِلُّ الْقَامَتَيْنِ ذِرَاعَيْن»، «وَ ذَلِكَ أَنَّ ظِلَّ الْقَامَةِ يَخْتَلِفُ مَرَّةً يَكْثُرُ وَ مَرَّةً يَقِلُّ وَ الْقَامَةُ قَامَةٌ أَبَداً لاَ تَخْتَلِف»
اما این که حالا این روایت مربوط به چه چیزی بود؟ و این نصف یعنی نصف وقت زوال که شیخ طوسی به همین روایت گفته بودند پس یعنی آن مقداری که روی خود سایه زیاد میشود. و شیخ بهائی به ایشان ایراد گرفته بودند و فیض جواب دادند. این یکی از احتمالات آن بود. احتمال دیگری هم داشت که به نظرم مختار خود فیض این نشد. یعنی فیض همین مختار خود شیخ را قبول نداشتند؛ اما از اشکال شیخ بهائی جواب دادند. حالا بیشتر خواستید دوباره میگوییم.
[3] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج2، ص: 27
[4] جواهر الکلام (ط. القدیمة)، جلد: ۷، صفحه: ۱۰۳
[5] بهجة الفقیه، صفحه: ۴۰
[6] جواهر الکلام (ط. القدیمة)، جلد: ۷، صفحه: ۱۰۳
[7] بقره، 187
[8] الكافي (ط – الإسلامية)، ج4، ص: 78
[9] مستمسک العروة الوثقی، جلد: ۵، صفحه: ۷۰
[10] . این کتاب تالیف مرحوم علامه طهرانی است.
[11] . منظور آیت الله سید موسی شبیری زنجانی است.
دیدگاهتان را بنویسید