مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 123
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
وقت صلاة الصبح
و أوّل وقت صلاة الصبح، طلوع الفجر الصادق المعترض المنتشر في الأُفق المبان به الخيطان، دون الكاذب الصاعد. و هذا بحسب الفتوىٰ و النصوص من المسلّمات، فلا تترتّب الأحكام المعهودة من الصلاة و الصوم قبل ذلك.[1]
بحث سر وقت نماز صبح بود؛ عبارتی فرمودند که «أوّل وقت صلاة الصبح، طلوع الفجر الصادق المعترض المنتشر في الأُفق المبان به الخيطان، دون الكاذب الصاعد.» بعضی روایاتش خوانده شده، عبارت عروه هم خوانده شد که با جواهر و اینها مختلف بود. عبارت عروه را تا آن جایی که من شروحی هم داشت نگاه کردم، غیر از یکی شرح آقای اشتهاردی دیگر کسی اشکال به عبارت عروه نگرفته بودند و حال آن که خیال میکنید … یعنی شرح آقای اشتهاردی اول روایت را هم آورده بودند بعد گفته بودند پس از این جا معلوم شد که عبارت متن مسامحه دارد که بگوییم همان صبح کاذب است که باز میشود، معترض میشود. آن نور عمودی فجر کاذب است «إذ اعترض» وقتی آن نور عمودی باز شد. ایشان گفته بودند طبق روایات … چرا؟ چون در جواهر گفتند و در روایت هم هست که حضرت فرمودند این فجر کاذب محو میشود.
الفصل الخامس فى الصّبح و الشّفق بيّن فى الاجرام انّ الشّمس مأة و ستّة و ستّون مثلا للارض و ربع و ثمن فالمستضئ اكثر من نصفها دائما، و ظلّها مخروط يلازم رأسه منطقة البروج و ينتهى فى فلك الزّهرة و النّهار مدّة كون المخروط تحت الافق و اللّيل مدّة كونه فوقه، فاذا ازداد قرب الشّمس من شرقى الافق ازداد ميل المخروط الى غربيّة و لا يزال كذلك حتّى يرى الشّعاع المحيطة به و اوّل ما يرى منه هو الاقرب الى موضع النّاظر و هو موقع خطّ يخرج من بصره فى سطح سمّيته بمركز الشّمس عمودا على الخطّ المماسّ للشّمس و الارض الّذى هو فى سطح الفصل المشترك و بين الشّعاع و الظّلّ فيرى الضّوء مرتفعا عن الافق مستطيلا و ما بينه و بين الافق مظلما و هو الصّبح الكاذب و هذه صورته ثمّ اذا قربت الشّمس جدّا رؤى الضّوء معترضا و هو الصّبح الصّادق، ثمّ يرى محمّرا و الشّفق بعكس الصّبح، يبدو محمرا ثمّ مبيضّا معترضا ثمّ مرتفعا مستطيلا، و قد علم بالتّجربة انّ انحطاط الشّمس اوّل الصّبح الكاذب و اخر الشّفق ثمانية عشر درجة ففى عرض مح ل يتّصل الشّفق بالصّبح الكاذب اذا كانت الشّمس فى المنقلب الصّيفى اذ غاية انحطاطها عنه لا يزيد على ثمانية عشر درجة.[2]
در فصل پنجم تشریح الافلاک مرحوم شیخ بهایی، صبح و شفق را که توضیح میدادند آن جا فرمودند «فالمستضیء أکثر من نصفها دائما فظلّها مخروط» استدلالشان این بود که جرم شمس، از جرم زمین بزرگتر است و چون جسم منیر از جسم مستنیر بزرگتر باشد لامحاله سایهای که برای مستنیر تشکیل میشود، استوانهای نیست و مخروطی است. استدلال ایشان از این جا آغاز شده است و گفتند طبق محاسبات هندسی جرم خورشید بزرگتر است، جرم زمین کوچکتر است فلذا سایه زمین پشت سایه شمس مخروطی است و تا آخر کار ادامه ندارد و لذا اگر قمر هم در این فاصله مخروط دورتر بود هرگز خسوف صورت نمیگرفت یعنی سر مخروط تمام میشد، سایه زمین تمام میشد و لذا این طور نبود که بگوییم دائماً لامحالة سایه زمین روی ماه بیفتد. چون ماه نزدیک به زمین است به طوری که این مخروط آن را میگیرد خسوف صورت میگیرد. اینها را فرمودند بعد فرمودند که «فظلّها مخروطٌ یلازم رأسه منطقة البروج» سر این سایه دائماً روی منطقة البروج دارد دور میزند چون همان طوری که خورشید میآید، آن هم سر سایه مقابل مرکز خورشید است «و ینتهی فی فلک الزهرة» که تا فلک زهره هم هست؛ یعنی سایه زمین نمیتواند کسوفی برای زهره ایجاد کند «ینتهی فی فلک الزهرة» محاسبات از قدیم را ببینید. برای ماه میتواند خسوف درست کند اما خسوفی برای زهره دیگر نمیتواند ایجاد کند؛ چون وقتی به زهره برسیم سایه زمین رأس مخروطش پایانش است؛ سایهای ندارد که روی زهره بیفتد؛ حالا روی محاسباتی که خودشان در فواصل داشتند میگفتند. فرمودند «ینتهی فی فلک الزهرة و النهار مدة کون المخروط تحت الافق» مدامی که این مخروط زیر افق است روز است «و اللیل مدة کون» این ظل مخروطی «فوق الأفق».
شاگرد: در بحث مخروط بر سایه آن چیزی که در ذهن ما آمده بود این بود که وقتی منبع نورمان آن نقطه باشد که برای این که بخواهیم بفهمیم سایه کجاست، جسم را داریم، یک منبع نور نقطهای هم داریم حالا یک سطحی هم داریم که سایه این جسم میخواهد روی آن بیفتد که طبیعةً یک مخروطی درست میشود؛ حالا مخروط یا قائم یا محیط؛ منتها این جا بحث کِبَر جرم خورشید را مطرح فرمودند و این که ظاهراً التفات به این دارند که منبع نور نقطهای نیست.
استاد: عرض کنم که مثال خوبی زدید؛ این چیزی که شما فرموید وقتی که یک نقطه نوری و منیر به یک جسمی بتابد، سایهای را که تشکیل میدهد مخروطی است اما این …
شاگرد: سایه مخروطی نیست؛ در واقع برای این که بفهمیم سایه چطور هست مخروطی را تشکیل میدهیم.
استاد: تشکیل میدهیم ولی بالدقة مخروط نیست بلکه رأس مخروط خود جسم است.
شاگرد: رأس مخروط، نقطه منیر، نقطه نورانی …
استاد: بله به آن معنا رأس مخروط خود نقطه است، میآید تا میرود؛ این درست است و یک بحثی است و ربطی به این مخروطی که ایشان میگویند ندارد. این مخروطی است که مجموع اناره و استناره و سایه و همه اینها را نشان میدهد و اصلاً ربطی به بحث ایشان ندارد. آن نقطه نورانی و مستنیر را به عنوان یک توپ در نظر بگیرید، حالا بیایید آن نقطه نوراندازنده را بزرگ و بزرگترش کنید و یک توپ مساوی همان توپ بشود ولی دارد نور میدهد. این جا آن سایهای که تشکیل میشود چه میشود و از آن نقطه نوردهنده میآید به آن جسم میتابد؟
شاگرد: این تا آخر همین طور استوانه میرود؟
استاد: وقتی مساوی شدند دو تا توپ مساوی یکی نور پخش میکند و یکی هم بینور است، مستنیر است؛ سایهای که پشت سر آن توپ مستنیر تشکیل میشود، چه نوع سایهای هست؟
برو به 0:06:26
شاگرد: یک سایهای هست که یک مقدار وسطش … در واقع ما یک جایی داریم که سایهای بین …
استاد: آن نیم سایه را میخواهید بگویید؟
شاگرد: یک سایه تامّ داریم و یک سایه هم نیمسایه است.
استاد: آن بحث درست است ولی مجموع این سایه و نیمسایه شکلش چطوری است؟ بحث نیمسایه را درست میفرمایید اما فعلاً از حیث شکل مجموع این سایه و نیمسایه که نور نیست؛ اعم از سایه و نیمسایه هست.
شاگرد: البته در نیمسایه نور هست ولی کمتر هست.
استاد: ما میخواهیم بگوییم که چه سایه چه نیمسایه نباشد، چه شکلی را تشکیل داده است؟ منظور ما از ظلّ این است؛ اعم از سایه و نیمسایه است.
شاگرد: ظاهرش این است که روی سطحی که سایه افتاده دایره هست.
استاد: نه! سایهای که پشت سر آن جسم تشکیل شد.
شاگرد: یعنی در واقع در سطح صحبت نمیکنیم.
استاد: فضای سایه دو تا توپ است یکی نور نمیدهد و یکی نور میدهد. مساوی هستند!
شاگرد: جایی را داریم تصور میکنیم که الان این جسم ماست، این توپ ماست.
استاد: این کدامش هست؟
شاگرد: مستنیر است.
استاد: منیر کجاست؟
شاگرد: این طرف است. طبیعةً این طرفش یک مخروط ناقص تشکیل میشود که سایه است.
استاد: چرا مخروط تشکیل بشود؟ مساوی هستند.
شاگرد: به خاطر این که از نقاط مختلفی که دور تا دور هستند، شعاعهای نوری هم به صورت مایل …
استاد: خب آن نیمسایه درست میکند.
شاگرد: بله دیگر! فرمودید اعم از سایه و نیمسایه. مجموعه سایه و نیمسایه مخروط میشود اما فقط اگر بخواهیم سایه تامّ را در نظر بگیریم آن جایی که هیچ نوری نیست ظاهراً فقط یک استوانه میشود.
شاگرد2: سایه تامّ استوانه میشود و مجموع سایه و نیمسایه مخروط ناقص به نظرم میآید.
استاد: قبلش مقدمتا عرض بکنم زمانی که مرحوم شیخ این را می نوشتند در قواعد نور با آن بحثهای حکمت طبیعی که بوده، نور را به عنوان یک چیزی که تابش میکند اما یک شعاعهای نوری که مبنای مکانیک نیوتن در ترسیم این مسائل بود … نمیدانم مکانیکش هم در این جا دخالت میداد یا نه؟! مباحث اپتیکی که نیوتون پایهریزی کرد به مکانیکش ربطی نداشت. آیا ربط داشت؟ یعنی قواعدی از آن جا را در این جا إعمال میکرد؟
شاگرد: یک مقداری زیادی ازمباحث اپتیکی، هندسی است.
استاد: بله که ربطی به علت حرکت ندارد.
شاگرد: ولی خب در بحث مکانیک هم یک بخشیاش سینماتیک هست که کلاً باز بحث هندسه است.
استاد: بحث هندسه است که به این نور و اینها هم مربوط میشود.
شاگرد: نه دیگر! شاید در بحث اپتیک فقط جاهایی که بحث منبع نور حرکت میکند اینها شاید بحثهای مکانیک هم مطرح بشود.
استاد: یعنی منظورم این است آن ذره نوری که فرض میگیرند دارد میرود متحرک است؛ مکانیک به معنای علم الحرکات شامل این ذره هم میشود یا نه؟
شاگرد: نه ظاهراً.
استاد: همین منظورم بود؛ اگر این طور باشد پس روی ضوابطی که آن جا هست، این جا هم به عنوان یک علم الحرکات مطلق إعمال میشود به خلاف این که به معنای جسم بگیریم؛ به معنای جسمی که غیر از آن ذره نوری باشد که میخواهد تابش بکند. حالا نکتهای که هست این است که در فضایی که آنها میفرمودند، این تابش این طوری که از تمام ذرات برای یک نقطه نوری میآید و مجموعش را وقتی شما میگویید یکی از این طرف دارد میآید و از آن طرف رد میشود، یکی از آن طرف میآید و یک مخروط مجموعی درست میکند به این صورت نور را در نظر نمیگرفتند یعنی تابش را تابش … یک جسم منیر را به عنوان یک نور، یک کیفیتی که از او میآید و این کیفیت نوری به مقابل خودش منتقل میشود؛ از نظر فن طبیعیات نور را کیف میدانستند. ابن سینا در شفا مفصل این را صحبت میکند.
شاگرد: بحث سایه و نیمسایه را در مشاهدات نمیدیدند؟
استاد: اینها حتماً بوده است. از چیزهایی که برایم جالب بود این بود که چطوری همه چیزهایش را حل میکردند؟ ولی شوارق مرحوم لاهیجی مفصل از عبارات شیخ آوردند؛ من خودم شفا را نداشتم مراجعه کنم ولی آن جا دیدم. خیلی عجیب بود روی مبنای کیف میگویند نور عَرَض و کیف است، حالّ در این است؛ بعد میگفتند خب چطور نور میتابد؟ میگفتند این مقابله معدّ خارجی است برای این که این کیفیت در این هم حاصل شود.
برو به 0:11:39
شاگرد: منعکس بشود.
استاد: انعکاس هم نه یعنی انعکاس مأنوس در ذهن ما؛ چون باز شما در فضای انعکاسی بروید که ما امروز میدانیم یک چیز دیگری …
شاگرد: تجلی بکند.
استاد: کأنه این طوری! که این هم آن جا پیدا میشود. مباحثش را ببینید که در شوارقی که من دارم گسترده مطرح شده؛ مفصلترش هم شیخ بهایی دارند.
شاگرد: پس ذهن را خالی بکنیم بیاییم …
استاد: لذا روی این فرض درست میشود که وقتی این کره بزرگ دارد میتابد پشتِ او یک سایهای استوانه مانند هست.
شاگرد: همین جا هم در واقع اگر بگوییم سایه تامّ مدنظرمان هست همان استوانه میشود.
استاد: که آنها هم همین طور میگفتند؛ وقتی میگفتند تابش به کیفیت است دیگر به تمام نقاط بیاید نیمسایه را گمان نمیکنم در کلمات آنها باشد. تفحصی نداشتم.
شاگرد: حالا این بزرگتر میشود در واقع به جای استوانه خود مخروط پیدا میشود.
استاد: احسنت! سایه مخروطی یعنی این. آن وقت میگویند «ینتهی رأسه فی الزهره» یعنی بزرگی زمین و بزرگی خورشید طوری است که ماه در این سایه مخروطی قرار میگیرد؛ لذا ماه منخسف میشود. چون در سایه میرود اما زهره دیگر نه؛ چون سایه مخروطی تمام شده که زهره آن جاست.
شاگرد: چون مدار هم دایرهای است.
استاد: بله مدار هم دایرهای است و این سایه نمیتواند زهره منخسف بکند. اینها عباراتی بود که ایشان این جا فرمودند.
شاگرد2: برای این که تا مرز زهره این مخروط ادامه پیدا کند شاهدی داشتند؟
استاد: بله محاسبات داشتند.
شاگرد: محاسباتی مبتنی بر معطیات رصد خانه.
استاد: در این که جرم خورشید چقدر است تاریخی دارید؛ امام علیهالسلام در توحید مفضل به مهندسین نسبت میدهند که عین عبارت یادم نیست؛ حضرت خودشان حرف نمیزنند که چطوری است، نسبت میدهند؛ میگویند مهندسین میگویند. در ذهن عرف چیز عجیبی میآید که زمینی که راه میافتدیم یک ماه در آن مسافرت میکنیم هر چه میرویم سر نمیرسد بعد بگوییم یک چیز کوچکی در آسمان ولو نور میدهد اما این از این زمین به این بزرگی بزرگتر است؛ اذهان یک مرتبه سخت باور میکنند؛ لذا حضرت میگویند مهندسین میگویند که این خورشید از زمینی که ما روی آن هستیم بزرگتر است. حالا تعبیر حضرت در توحید مفضل یادم نیست. این که چند صد برابر هم میگویند یادم نیست؛ در حافظهام این طوری است که حضرت یک عددی را فرمودند.[3]
خلاصه عرض کنم که این برایشان این ثابت بوده است. چند بار دیگر هم عرض کردم که مهندسین خودشان را همهکاره میدانستند و محور کارشان هم تشابه بوده است. یعنی اساس هندسه و پیشگویی مهندس و این اجرام، یک بخش بسیار مهمی از آن مسأله را تشابه در هندسه سامان میداد. مثلثهای متشابه، اشکال متشابه و آن احکامی که بین متشابه هاحاکم است خیلی از آن استفادههای حسابی میکردند. نمیدانم در خلاصةالحساب به اندازهگیری فاصله رودخانه رسیدیم یا نه؛ یک رودخانهای که اصلاً راه به آن طرف نداریم یک چند قدم میرفت و میآمد یک چیزی روی زمین میکشید و بعد میگفت فاصله رودخانه این قدر است؛ حالا بروید ببینید متر کنید ببینید من راست گفتم؛ میدیدند درست هم گفتند؛ این از مثلثهای متشابه استفاده میکرد و فوری میگفت.
حالا همان مثلثهای متشابه رودخانهای که عرضش کم هست جواب میدهد چون مثلثهای متشابه را روی هندسه اقلیدوسی بیان میکرد حالا اگر مفصلتر میشد باز دوباره أُکَر[4] مطرح میشد چون روی کره زمین بود و وقتی قوس مفصل میشد فرق میکرد؛ نمیتوانست سریعاً آن نتیجه اقلیدوسی را بگیرد. «ینتهی فی افق الزهرة» بعد این هم «تحت اللیل؛ فإذا ازداد قرب الشمس من شرقیّ الأفق إزداد میل المخروط إلی غربیّه» من خلاصه و سریع دارم میگویم که فقط تصور کنید که چه چیزی برای فجر کاذب میگفتند؛ میگفتند حالا که این سایه مخروطی است یعنی از پشت زمین یک مخروطی درست شده که در آن فاصله زیادی سر مخروط تمام میشود، شب کی هست؟ آن وقتی که مخروط بالای افق است. روز کی هست؟ آن وقتی که مخروط زیر افق است. پس وقتی که ما الان شب داریم یعنی بالای سر ما این مخروط قرار گرفته است. پس ما در شب هستیم. در شب هستیم یعنی چه؟ یعنی این ظلّ مخروطی بالای ماست. ما تاریکی را به صورت یک استوانه یا کره میبینیم ولی واقعیت این تاریکی که بالای سر ماست مخروطی است. بزنگاه حرف ایشان را ملاحظه کردید؟ پس ما که در شب هستیم به خیالمان میرسد که همه جا تاریک است، واقعاً همه جا تاریک نیست، ما در یک مخروط تاریک هستیم؛ سر این مخروط دارد میرود، هر چه خورشید به مشرق نزدیک میشود؛ برای این که از افق بیرون بیاید به مشرق نزدیک میشود و سر مخروط هم آن طرف میرود؛ دارد همراه خورشید بالا میآید و سر مخروط هم دارد میگردد. تا کجا میآید؟ تا آن جایی که این خط جانبی مخروط مثلاً نیمه شب است؛ خط جانبی این مخروط از افق این طوری بالا رفته و تا آن وسط آسمان به سر مخروط به هم میرسد بعد که خورشید که مدام به افق نزدیک میشود، این سر مخروط هم دارد میرود؛ یعنی خط جانبی این مخروط دارد مدام به دید ما نزدیک میشود. با رفتن سر مخروط خطهای جانبی که روی سطح مخروط رسم میشود مدام دارد به دید ما نزدیک میشود.
برو به 0:18:20
شاگرد: چون قاعده مخروط دارد تغییر میکند.
استاد: چون قاعدهاش دارد تغییر میکند و رأسش هم دارد میرود و این خطهای این طرف هم دارند از دید ما دور میشوند و خطهای این طرف شرق دارند به دید ما نزدیک میشوند. این خط جانبی سایه یعنی چه؟ یعنی این خط سایه هست که آن طرفش نور هست؛ نیمسایه و اینها هم کاری نداریم، آن طرفش نور است. ما به خیالمان نور نیست ولی واقعاً هست، ما در مخروط سایه هستیم. میفرمایند میآید میآید تا جایی که مدام دارد نزدیک میشود و رأس مخروط دارد پایین میرود. اول جایی که ما از این خط جانبی میبینیم کجاست؟ کوتاهترین فاصله بین دو نقطه، خط مستقیم است. میگوید از این چشم ما اگر به افق یک خط مستقیم پایین افق ببریم، یک خط مستقیم وسط ببریم، یک خط مستقیم بالا ببریم. کوتاهترین فاصله کدام است؟ پایینی هست یا بالایی هست؟ یک خط از پایین به افق میرود، این هم خط جانبی سایه هست، یک خط از بالای سرِ من به آن سایه میرود و یک خط جانبی مخروط است و یکی هم وسط میرود؛ کدامش اقصر است؟ وسطی اقصر است. آن که عمود است اقصر است؛ عمود اقصر الفواصل است ولذاست وقتی اولین جا ما میبینیم یک نوری را که بالاتر از افق است میگوییم چطور یک دفعه با فاصله از افق ما نور دیدیم؟! آخر نور را اول باید پایین افق ببینیم. میفرمایند نه! اولین نوری که از این مخروط میتوانیم ببینیم در کوتاهترین فاصله هست.
شاگرد: آن فجر کاذب را …
استاد: این تحلیل هیئت قدیم از فجر کاذب بوده است.
شاگرد: در حالی که واقعاً وسط نیست؛ یک طوری هست که بین آن چیزی که عمود بر سر ما میشود و آن چیزی که … این فجر کاذب تمایل به پایین ندارد؟ آدم خیال میکند که وسط این دو تا قرار میگیرد.
استاد: فرقی نمیکند. برهانش میگوید هر کجا عمود شد؛ خط مستقیمی که عمود شد؛ عمود بر هر کجا بود. چرا؟ چون عمود اقصر الفواصل است. آن خط جانبی ظل مخروطی یا مخروط ظلّی آن جایی که عمود شد آن جا باید فجر کاذب خودش را نشان بدهد چون نزدیکترین نور به چشم ماست. چرا؟ چون پایینِ افق هنوز به آن حدی نرسیده که چشم ما آن نور را ببیند؛ بالای آن هم باز فاصله دارد و فاصله بیشتر است و ما فقط این جا را میبینیم. آنها فکر میکردند با زحماتی که یک چیزی را که میبینند توجیه بکنند.
شاگرد: البته برخورد ما هم با نیمسایه است. از ناحیهای است که نیمسایه محسوب میشود.
استاد: حالا نمیدانم نظر آنها درباره نیمسایه چه بوده و باید تحقیق بیشتری بشود.
شاگرد: به هر حال در نیمسایه نور هست و شکی نداریم.
استاد: حاج آقا حسنزاده یک وقتی در درس فرمودند که یک جوانی پیش من آمد و یک مجلهای به دست من داد، در این مجله مقالهای بود، حالا من یادم نیست تمام گفتند یا غالب؛ گفتند غالب این قوانین نور که امروز معروف هست را پیجویی کرده بود و رفته بود در کتابهای قبلی که نیوتون هنوز متولد نشده بود پیدا کرده بود و گفته بود اینها اول کسانی نبودند که اینها را گفتند. لذا نیمسایه هم از کارهای مهمی است که حسن بن هیثم بصری الهازن کرده است. اگر در مرجعها بخواهید بگردید، حسن را هازن میگویند. ابن هیثم الهازن. حالا این را یادداشت دارم و اگر این هم ببینید، او خیلی کار کرده است. بسیاری از قوانین نوری که الان هم دوباره هست و برای دوربین هست منسوب به اوست. در مرجعها هست و میگویند او قواعد اصلی دوربین و عکاسی را تنظیم کرده بود؛ جعبه سیاهی درست کرده بود و یک سوراخی برایش گذاشته بود؛ رسالههایش هم در دستها هست. لذا من نمیدانم نیمسایه هم حرفش در آن کتابها بوده است یا نه؟! کتاب معروف ابن هیثم هم المناظر و المرایا هست و چون شیعه هم بود در به در بود. مصر و این طرف و آن طرف میرفت. اگر در الذریعه ببینید میگویند که تشیعش هم بود و در این مسائل علمی هم اعجوبهای بود که … در خود شرحش هم در زبانهای اروپایی میگویند که این شیعه بود و تشیع داشت. اینها را یک وقتی جمعآوری کردم و همه هم ظاهراً دارم و باید بگردم پیدا کنم. منظور این که شما نیمسایه فرمودید تحقیق بیشتری میخواهد و فعلاً در این فضا من خیالم میرسد نیمسایه مطرح نیست. در فضایی که شفای این سینا هست آن هم خیال میکنید نیست. در بحثهای طبیعیات قدیم با نور این طور برخورد میکردند اما حالا ابن هیثم چیزی داشته یا نداشته آن را نمیدانم.
شاگرد: اگر فجر کاذب را این طور توجیه میکردند، بعد محو شدنشان را چطور توجیه میکنند؟ چون مخروط همین طوری دارد پایین میآید برای همین زاویه نور دارد تغییر میکند و دائماً باید این را ببینیم. چرا محو میشود؟
استاد: میگویند یک مجتهد بزرگی در عروه گفته که محو نمیشود و الا من قبول دارم و این فرمایش شما هست که چطوری است که وقتی نزدیکتر میشود شما بعد میگویید در افق پیدا میشود؟ شیخ هم اشاره به منشأش نمیکنند و حال آن که هم تجربه و هم در روایات دارد که این محو میشود. حالا چیزهای دیگری هم هست که عرض میکنم. ایشان محو شدن را اشاره نمیکنند؛ میخواهند این طور استدلالی را بگویند. میگویند «و لا یزال کذلک حتی یرُی الشعاع المحیط به و اول ما یُری منه هو الاقرب إلی موضع الناظر و هو موضعُ خطٍّ یخرج من بصره فی سطح سمتیة» یعنی دایره سمتیه «تمرّ بمرکز الشمس عموداً علی الخطّ المماس للشمس و الأرض هو الذی فی سطح الفصل المشترک بین الشعاع و الظل فیری الضوء مرتفعاً» چون سایه عمود بالاتر است آن نوری که در فجر کاذب دیده میشود «مرتفعاً عن الافق مستطیلاً» به صورت عمودی هم هست. چرا؟ چون خط فقط خط جانبی است و یک خط است، نه سطح. «مستطیلاً و ما بینه و بین الأفق مظلماً و هو الصبح الکاذب و هذه صورته» صورتش را هم کشیدند. بعد دیگر انمحائش را نمیگویند. «ثمّ إذا غربت الشمس جدًّا رُئِی الضوء معترضاً و هو الصبح الصادق ثمّ یری محمّراً و الشفق بعکس الصبح» که از سوالاتی که این جا داشتند و نمیدانم چطور حل میکردند این است که میگویند وقتی شمس نزدیک شد، «رُئِی الضوء معترضاً» شفقی که بود به صورت عریض دیده میشود. چرا؟ اگر مسائل انعکاس نور در جبر مطرح نباشد اصلاً ما شفق نخواهیم داشت یعنی اگر در کرهای برویم که اتمسفر ندارد، انعکاس نور نیست، یک دفعه میبینید یک چیزی نوری از زیر افق بیرون میآید؛ اصلاً افق روشن نیست. جرم خورشید چه میشود؟ همان جا پیدا میشود. انعکاس نور است که این فضا را این طوری نشان میدهد.
شاگرد: نرسیدنِ شعاع مستقیم نور به وسط هیچ چیز معلوم نمیشود.
استاد: مستقیم، دیده نمیشود. چطوری این را میفرمودند و تصویر میکردند نمیدانم.
شاگرد: این مخروط را، همین طوری این مخروط نابود بشود، از زمانی که این مخروط نابود بشود همه جا نور است، نه این که فقط یک نقطهای که آن دیده میشود نور است. این خورشید در آن فضا کل همه جا را روشن کرده است. کجا؟ نیمسایه هم که نداریم، فقط یک مخروط تاریکی داریم.
برو به 0:26:22
استاد: ولی عمود یکیاش بیشتر نیست یعنی نزدیکترین فاصله. به جاهای دیگر و خطهای دیگر هم میتوانید عمود بزنید اما عمود از این چیزی که به …
شاگرد:عمود زدن هم معنی ندارد. به خاطر این که شما در واقع ولو نزدیکترین فاصله را به یک شعاع نوری دارید، شعاع نوری به لحاظ فیزیک جدید مرئی شما نیست، مادام که به چیزی نخورد که بخواهد نور را برای شما انعکاس بدهد.
استاد: ولی آنها میگفتند چون این نور این جا هست پس میبینمش. مثلا میگفتند فقط مقابله معدّ است. اینها را ابن سینا هم مفصل توضیح میدهد. مقابله معدّ است یعنی نزدیکترین فاصله نور است، نوری که کیف است و مدام دارد نزدیک میشود، وقتی در نزدیکترین فاصلهای که دیدن ممکن است رسید، این باعث میشود که من آن را به صورت شیء نورانی ببینم.
شاگرد: به نظرم کاملاً توجیه میشود. ما وقتی در مخروط تاریکی هستیم، یک نور را داریم میبینیم، خب این تا وقتی که در مخروط تاریکی هستیم یک خط نور داریم میبینیم وقتی که این مخروط تمام شد، دیگر ما از مخروط تاریکی درآمدیم و در محیطی هستیم که تمامش روشن است، چون تمامش روشن است دیگر همه جا را روشن میبینیم.
استاد: خب خورشید باید درآمده باشد و حال آن که نزدیک طلوع خورشید هنوز درنیامده ولی هنوز روشن هم هست. این نور از کجا آمده است؟
شاگرد2: فجر صادق هم هنوز درنیامده است.
استاد: خلاصه این سوالات کم نیست. ببینید این چقدر کار میبرد و تا حالا چقدر کار برده است که اینها توجیه بشوند.
این که فرمایش ایشان بود و هر کدام اگر کتابهای دیگر هم دیدید به من هم بفرمایید. اینهایی که من پیجویی کردم و جلوتر هم آن آقا سوال کرده بود دیده بودم، دیگر از حافظه بالکل رفته بود. لذا دیشب مقداری که ممکنم بود نگاه کردم بخشیاش یادم آمد، بخشی را هم که ندیده بودم جدیداً دیدم. چیزهای جالبی هم در آن بود. الان قطع نظر از مسائل شرعی وقتی میخواهند بگویند یکی را شفق میگویند، لغتشان درباره شفق را هم نمیدانم، Twilight شاید این طور چیزی بود. حالا تلفظش را نمیدانم، فقط لغتش را دیدم که این را شفق میگفتند. سپیده نه، همان شفق با همان اصطلاح خودشان میگفتند. این را از نظر فنی سه بخشش میکنند. همینی که در این کتاب تشریح الافلاک هست، قدیم بوده هزاران سال پیش بوده است که شفق نجومی میگفتند یعنی نجومیین و ستارهشناسها میگفتند وقتی جرم شمس هجده درجه زیر افق هست یک کمی از نورش در آن میتابد. فجر صادق هجده درجه هست، کاذب را دیگر رها کنید. فجر صادق هجده درجه شمس که زیر افق است، این جا فجر صادق دیده میشود. بعد از هجده درجه تا دوازده درجه سه تا شش تا، سه شش تا هجده تا؛ از هجده درجه تا دوازده درجه هر چه این افق روشن میشود، اسم این شفق نجومی هست. از دوازده درجه تا شش درجه هوا گرگ و میش میشود، مردم و عموم هنوز میل ندارند و خوششان نمیآید راه بیفتند برای آن حالت ساذجی که خودشان داشتند، نه این که اشتغالات ضروری داشته باشند. آن حالت را دیدید که وقتی است که پرندهها در آن فاصله روی حساب فطرت حیوانی خودشان کم کم دارند آماده میشوند که بیرون بیایند. آنها شفق ملوانی میگفتند که برای دریانوردی و آماده شدن برای آن اگر شب میخواهند نباشد، برای دریا بروند. از شش درجه تا طلوع هم شفق شهری است یعنی وقتی است که دیگر مردم حاضر هستند راه بیفتند و کأنه روز حسابش میکنند. این سه تا تقسیمبندی را دارند. شش درجه تا صفر درجه که طلوع است، شفق شهری است؛ شفق از دوازده درجه تا شش درجه هم شفق ملوانی است و از هجده درجه تا دوازده درجه هم شفق نجومی است. اینها را داشتند اما خب فجر کاذب چه؟ دیروز عرض کردم این بحث شفقش یادم بود که چیزی نبود بعد که مراجعه کردم دیدم قبلاً هم برخورد کرده بودم. آنها دو اصطلاح کنار هم هست؛ یکیاش که زیاد به کار میبرند FALSE DAWN به معنی سپیده غلط است.؛ به فجر کاذب سپیده غلط میگویند. پس آن شفق نجومی سپیده راست است اما آن صبح کاذب سپیده نجومی هم حتی نیست، سپیده دروغ و غلط است. تعبیر دیگری که بیشتر دارند و آن تعبیر دقیقتر است که در مرجعها هم مراجعه بکنید اصطلاح ZoDICAL که اسم همان منطقة البروج و کمربند بروج است. این اسمی که الان بعد از کشفیاتی که از سیصد چهارصد سال قبل شده که اگر این درست باشد و ما هم درست تقریب بکنیم و فهمیده باشیم خودش یک کرامتی …
بعد میگویند که ZoDICAL LIGHT یعنی نور منطقة البروج که فجر کاذب میشود. حالا چرا؟ مراجعه بکنید خودتان هم ببینید. این یک نحو کرامتی برای تسمیه فجر کاذب میشود که همان جا هم در آنها گفتند که این نزد مسلمانها تفاوت گذاشته شده، پیامبرشان گفتند این کاذب است، این را خودشان آن جا تذکر دادند. کذبش از این جهت قشنگ است. جلوتریها که میگفتند ما نور را میبینیم، میگفتند نور را میبینیم دیگر چرا کاذب؟! چرا دروغ؟! آن صادق است میگفتند یعنی «أصدقک کلّما نظرت إلیه» مدام مرتب میبینیش اما این نه؛ و حال آن که عکسهایی هم که برای این ذنب السرحان و دم گرگی انداختند این یک چیز کمی نیست، نور حسابی است؛ در جایی که عکس از آن گرفتند یک چیز عمودی پر رنگ و پر نور و حسابی هست، این چطور دروغ است؟ از کجا پیدا میشود؟ اگر نور شمس است که در این ظلّ مخروطی نزدیک به ماه شده خب کجایش دروغ است؟ خورشید نزدیک شده دیگر، وجه دروغش چیست؟ خلاصه باید یک چیزی بگوییم که بعدش محو میشود و امثال اینها. اما این که از قرن هفدهم به بعد دو سه تا تحقیق گسترده برای این کردند این طوری بود. من مروری نگاه کردم و اگر خواستید بیشترش را خودتان نگاه کنید. حاصلش این است که یک چیزهایی هست که مربوط به اتمسفر زمین است یعنی وقتی نور در جو و فضا میتابد و به دید ما نزدیک میشود و انعکاس در محدوده زمین صورت میگیرد این صبح ما میشود یعنی نور خورشید در فضای اتمسفری که بالای سرماست دارد کار انجام میدهد؛ اسمش را انعکاس یا هر چیز دیگر میخواهید بگذارید. این پدیده صبح و فجر میشود؛ راست است. یعنی برای افق ماست در فضایی که مربوط به جوّ ماست. خب این فجر کاذب چیست؟ با آن تحقیقاتی که انجام دادند دیدند این اصلاً برای اتمسفر زمین نیست. غبارهایی کیهانی هست که بیرون زمین در کل منظومه شمسی پخش است و پخش بودن آنها هم طوری است که شمس دارد دورش میگردد که به دید ما هم خیالمان میرسد شمس دارد دور ما میگردد، در آن سطح منطقة البروج نور خورشید همین طوری که اینها دور میزنند این نور در این غبارهای کیهانی با فاصله زیاد میافتد ولی اینها انعکاس شعاع خورشید به آن غبارهاست چون چطور از دور کهکشان را مثل یک سفیدی میبینیم، اینها هم چون زیاد هستند و از دور انعکاس بسیار گسترده عددی دارند به صورت یک ستون عمودی نور درمیآید. چرا عمودی؟ چون در صفحه منطقة البروج است. از چیزهای جالبی هم که برایش گفتند این است که اینهایی که نزدیک افق ما میبینیم این یک جای پر نورش هست و الا بعداً با رصدهای بسیار دقیق دیدند همین فجر کاذب کمربندی هست دائماً هست یعنی شب تا صبح شما این فجر کاذب را میتوانید ببینید، فقط خیلی کم نور است، ضعیف است و یک سر نقطهای هم دارد؛ اسم سر نقطهای هم گفتند. یعنی درست نقطه مقابل مرکز شمس است؛ اگر شمس الان در شب زیر پای ما باشد، این نقطه مقابل این فجر کاذب بالای سر ماست؛ درست نقطه مقابل خورشید است. اگر خورشید دست راست زیرِ زمین ما باشد، سر آن نقطه این طرف است و در منطقه البروج دارد دور میزند. سر این نقطهای که مقابل خورشید است و دارد این را تشکیل میدهد. این را میگویند از چیزهایی است که در این سیصد چهارصد سال به آن رسیدند که اگر این حرف را من درست فهمیده باشم و این حرف هم درست باشد وجه تسمیه کاذب خیلی جالب میشود. یعنی اصلاً برای افق و زمین و برای ما نیست، یک چیز بیرون از دستگاه زمین است و مربوط به منظومه شمسی میشود. کاذب بودن خیلی واضح است؛ نور شمس الان برای شما نیست، این نور شمس است برای یک چیزهای ریزی… چطور اگر نور شمس به زهره میتابد و ربطی به طلوع و غروب خورشید برای شما ندارد، این نوری هم که میبینید برای ذراتی بسیار فراتر از زمین شماست و این نور را میبینید.
برو به 0:37:12
شاگرد: فرمودید نقطه مقابل خورشید است، این فجر کاذبی که مرئی میشود پس آن وقت چرا در همان سمت مشرق است؟
استاد: در سمت مشرق است اما در سطح منطقة البروج یعنی یک جای دیگری نیست که … درست کج هم هست یعنی اگر ما یک جایی هستیم که منطقة البروج کمربند و حمایلی هست این طوری زده میشود؛ در سطح منطقة البروج است؛ اگر جایی هستیم که آن منطقة البروج هم به صورت عمودی بالا میآید اگر برویم مدام عرض جغرافیایی ما بیشتر بشود به طوری که منطقة البروج مدام بخوابد یعنی مثلاً فاصلهاش با افق 20 درجه بشود، سپیده صبح هم این طوری است؛ در عکسهایش هم که بعضیها داشتند این طوری است. من گفتم اول دوربین را کج گرفتند؟ سپیده این طوری است! این سپیده دم گرگی چرا این طوری است؟ علی ای حال اگر این طور باشد پس خودش را در سطح منطقة البروج نشان میدهد مثل کهکشان راه شیری که اسم عرفیاش راه مکه است؛ چون طرف قبله را نشان میداده راه مکه میگفتند. خب این الان چطوری است؟ خب هر وقتی از شبانهروز نگاه کنید جایی از آن تغییر نمیکند چون کهکشان راه شیری معادل همان منطقة البروج است و لذا اگر ما این طرف و آن طرف برویم او هم به تناسب خود ما از باب اختلاف منظر نشان میدهد و الا خودِ او در آن سطح همیشه قرار میگیرد؛ لذا این ذرات غبارهای کیهانی هم که نور به آن میتابد آنها یک جایی هستند روشن است، ربطی به افقهای عرض و طول بلاد ندارد فقط مهم این است که هر کسی کجای کره زمین است و این را چطوری میبیند. یک کسی که مثلاً در استواء هست و در مکه مشرف است این را این طوری میبیند، یک کسی که در مسکو هست این را این طوری میبیند. مثل هلالی که الان برای ما هست و نرمافزاری هست که یک کسی درست کرده بود که یکی از گزینههایش این بود که شما میتوانید در همه نقاط کره زمین نحوه هلال را ببینید؛ یک هلالی که الان برای ما شکمی دارد و این طوری در یک نقطه دیگری میروید میبینید درست فرق میکند و دیگران همین هلال را طور دیگری میبینند. این هم از چیزهایی هست که به دید مربوط میشود و جالب است؛ لذا همین فجر کاذب هم این طوری است، یک واقعیتی ورای جوّ دارد اما واقعیت فجر به معنای سپیدهای که برای افق است و قاطن در یک نقطهای هست، این به آن مربوط است. همین طوری که او دارد میبیند دیگران اصلاً این را نمیبینند. اگر ما الان صبح را قشنگ میبینیم و نزدیک طلوع هوا روشن است کسانی که در تبریز هستند اصلاً این روشنایی را نمیبینند؛ هوا تاریک است اما آن نور فجر کاذبی که پیدا میشود آن نقطه خاصی است که برای تبریز بعد صورت میگیرد اما آن پر نور شدنش برای آنها بعداً صورت میگیرد، نه این که اصل خود ظهورش برای آنها بعداً باشد. این چیزهایی است که فیالجمله مراجعه کردم و دیدم؛ حالا اگر بحث بیشترش را خواستید مراجعه بکنید در یک جزوهای جمعآوری بکنید که همه چیزها معلوم باشد.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
تگ: ، وقت نماز صبح، توحید مفضل، نیوتون، هندسه اقلیدسی، انعکاس نور، مباحث اپتیکی، فجر کاذب، فجر صادق، تشریح الافلاک، کهکشان راه شیری، حسن بن هیثم بصری،
[1] بهجة الفقيه، ص: 36
[2] تحفة الأحباب، شرح تشریح الافلاک شیخ بهائی، سیدمحمدجوادذهنی تهرانی،ج1،ص75
[3] شاگرد: به مناسبت آن روایتی که تحدید میکند شمس را چند فرسخ با اندازههای مشخص حتماً خاطرتان هست؛ من الان مقدار فرسخش یادم نیست؛ فقط یادم هست آن زمان فرسخها را هر کاری میکردم با این اندازههایی که الان هست جور درنمیآمد. خاطرتان هست چند فرسخ گفته بود؟
استاد: الان یادم نیست کدام روایت منظورتان هست. میخواهید دوباره ببینید بگویید.
[4] جمع کُره
دیدگاهتان را بنویسید