مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 122
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
وقت صلاة الصبح
أوّل وقت صلاة الصبح، طلوع الفجر الصادق المعترض المنتشر في الأُفق المبان به الخيطان، دون الكاذب الصاعد. و هذا بحسب الفتوىٰ و النصوص من المسلّمات، فلا تترتّب الأحكام المعهودة من الصلاة و الصوم قبل ذلك.[1]
صفحه 36 بهجةالفقیه بودیم که فرمودند «وقت صلاة الصبح و أوّل وقت صلاة الصبح، طلوع الفجر الصادق المعترض المنتشر في الأُفق المبان به الخيطان، دون الكاذب الصاعد. و هذا بحسب الفتوىٰ و النصوص من المسلّمات، فلا تترتّب الأحكام المعهودة من الصلاة و الصوم قبل ذلك.» وقت اختصاصی فرمودند، وقت ظهر و عصر هم که ابتدای کلامشان بود، یک گریزی هم به وقت عشائین زدند و به تفصیلش هم بعداً میپردازند. الان هم طبق جواهر یک خلاصهای از وقت نماز صبح میفرمایند که اول وقت نماز صبح …
شاگرد: جهت این ترتیبی که اول وقت ظهرین آمده، بعد صبح آمده، بعد عشائین چیست؟
استاد: در جواهر که این طور نیست؛ «الوقت الاختصاصی و الاشتراکی للعشائین» چون این طبق آن کتابها نوشته شده، عناوین هم که حاج آقا نزدند، ایشان طبق جواهر نوشتند.
شاگرد: در جواهر هم همین طوری شده است.
استاد: «أمّا الاول» یعنی مقادیر صلوات و احکامها. «فما بین زوال الشمس إلی الغروب وقت للظهر» بعد اختصاصی را هم صاحب شرایع مطرح کردند بعد به تفصیل آمدند در جواهر بحثهای مفصل اختصاص و فروعاتش را فرمودند، این چیزی که خواندم صفحه 74 بود که تا صفحه 94 آمدند و این دنباله حرف ایشان بود؛ چون صاحب شرایع اسمی از وقت اختصاصی برده بودند، صاحب جواهر هم به تفصیل وارد شدند و 20 صفحه از صفحه 74 تا 94 بحث کردند. بعد آن جا متن شرایع است که «و کذا إذا غربت الشمس دخل وقت المغرب» میبینید بعد از ظهر و عصر، وقت مغرب را گفتند. «تختص مِن أوله» باز در اختصاص رفتند که حاج آقا هم که این جا عنوان زدند «الوقت الاختصاصی» محور کلام وقت اختصاصی نبود، وقت مغرب و عشاء هست که اختصاصی هم در ضمنش گفته میشود. حاج آقا فرمودند «و یجری فی العشائین»، «مثل ما ذکرناه» یعنی این که وارد آن اصل وقت نشدند ولی توضیح بیشتر اینها را بعداً میدهند ولی شرایع و اینها این طوری نیست و همین طوری که شما میفرمایید به وضوح بعد از ظهر و عصر، مغرب و عشاء هست. «ثمّ یشارکها» بعد صفحه 96 جواهر میفرمایند «ما بین طلوع الفجر الثانی المستطیر فی الأفق إلی طلوع الشمس وقت الصبح» این اجمال وقت است و بعد در متن همان شرایع شروع میکنند «یعلم الزوال» گفتیم ظهر به زوال است، زوال چیست؟ چطور معلوم میشود؟ گفتیم مغرب به غروب است؟ غروب چیست؟ استتار است یا زوال حمره هست؟گفتیم طلوع فجر که حالا هر کدام به تفصیلش گفته میشود که من الان تازه مراجعه نکردم. منظور که میبینید که این کتاب هم بر طبق آنها هست، نظمش محفوظ است.
شاگرد: پس در واقع حاج آقا ابتداءً وقت ظهر و عصر را فرمودند، وقت مغرب و عشاء را هم فرمودند، الان دارند وارد …
استاد: وقت خلاصه آنها را طبق کتب گفتند بعد وقت نماز صبح را هم میگویند.
شاگرد: مقداری وارد شدنشان در عشائین ظاهرش این است که ازناحیه اینکه بحث وقت اختصاصی برای آنها هم هست، نه تعیین وقت.
استاد: یعنی این جا عشائین را به چه زدند؟ به همان دنباله بحث اختصاص ولی در کتابهایی که بر طبق آن پیش رفتند این طور نیست. حالا چرا؟ در صفحه 41 همین جا میفرمایند «مسألة: غروب الشمس، أوّل وقت صلاة المغرب»[2] چون دوباره طبق جواهر به تفصیل این را میگفتند حاج آقا آن جا یک اشاره وقت اختصاصی کردند و در صفحه 41 با فاصله پنج شش صفحه صریحاً دوباره وارد در تفصیل این میشوند که «غروب الشمس، أوّل صلاة المغرب» این بحثها به تفصیل دیگر میآید.
شاگرد: سوال این جا این طوری مطرح میشود که اگر بحث سر وقت اختصاصی بود حالا چه مناسبتی دارد که بخواهیم صلاة صبح …
استاد: وقت اختصاصی نبود؛ یعنی کلام حاج آقا را میگویید یا متون فقهی را میگویید؟
برو به 0:06:20
شاگرد: متن بهجة الفقیه را میگویم. چون به تناسب وقت اختصاصی سراغ عشائین آمدند.
استاد: حاج آقا اینها را بر طبق جواهر درس میدادند و آن چه هم که مقتضی حالشان بود و یک چیز خاصی میخواستند بگویند طبق همان درس جواهری که میدادند مینوشتند. این جا که رسیدند دیدند متن شرایع این هست که وقت مغرب را هم گفتند، دیدند وقت مغرب که به صورت تفصیلی چند صفحه بعد میآید، این جا آن تتمه بحث اختصاص را اشارهای کردند که در بحث اختصاصی هم ما همان را میگوییم. این طوری است، نه این که فقط میخواستند وقت اختصاصی را بگویند من باب ابداع و چیزی که خودشان بگویند؛ بر طبق جواهر بوده و فقط آن جا بحث اختصاصی را اشاره کردند اما تفصیلش را برای چند صفحه بعد گذاشتند که در خودِ شرایع میآید.
در شرایع میگویند وقت نماز ظهر، زوال است؛ وقت نماز مغرب، غروب است؛ وقت نماز صبح طلوع فجر است. این را گفتند بعد حالا میگویند «یعلم» یعنی اصل این که وقت کی هست بعد علائمش هست. خب زوال چطور «یُعلَم»؟ غروب چطور «یُعلم»؟ طلوع فجر چطور «یُعلم»؟ لذا بعد از این که غروب را گفتند، میگویند «ویعلم الزوال». بعد نماز وقت صبح در متن شرایع در صفحه 97 جواهر هست. وقتی وقتِ صبح را گفتند حالا میگویند «یعلم الزوال» دوباره برمیگردند به تفصیل [علائم اوقات میپردازند.] دوباره در صفحه 106 جواهر میفرمایند «و یعلم الغروب» یعنی بعد از زوالی که گفتند، «یعلم الغروب استتار القرص» این در متن شرایع هست. بعد از این که راجع به غروب صحبت میکنند، آخر کار نمیدانم راجع به علامت فجر هم دارند یا نه؛ باید نگاه کنم.
شاگرد: دارند.
استاد: پس ایشان هم داشتند؛ اگر دارند … میگویم روی روالش هم یک چیز مبهمی نیست که این طوری منظور آنها معلوم بوده، بهجةالفقیه هم بر طبق همانهاست. خب حالا چه میفرمایند؟!
عبارت حاج آقا این طور که وقت صلاة صبح به این تعبیر بود «أوّل وقت صلاة الصبح، طلوع الفجر الصادق» فجر و انفجار شکافته شدن فلق است. «قل أعوذ بربّ الفلق» که فلق را گاهی به همین معنا میگویند یعنی فجر به معنای شکافته شدن است مثل این که سفیدی آن سیاهی افق را میشکافد. فجر وجه تسمیههای مختلف دارد. «طلوع الفجر الصادق» که مقابلش فجر کاذب است که الان میفرمایند. «المعترض» طلوع فجر صادقی که افقی است، عمودی نیست. «المنتشر في الأُفق» یک نقطهای هم نیست که به صورت یک خطی باشد، پخش است و در افق پهن است. «المبان به الخيطان» به وسیله این فجر صادق، خیطان روشن و آشکار میشود؛ خیطان یعنی خیط الأسود و خیط الأبیض. «كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ»[3] این هم «المبان به الخیطان»
شاگرد: این ملاکی که در آیه شریفه ذکر شده، اولاً آن شبهایی که مثل لیالی مقمره که مثلاً نصف شبها وقت نماز صبح این قدر تاریک نیست که مثلاً چیز باشد؛ علاوه بر این که در آن شبهایی هم که ماه نباشد و قبل از طلوع فجر تاریک باشد به هر حال آن وقتها یک چیزی به عنوان چراغ استفاده میکردند.
برو به 0:11:15
استاد: همه چراغها آن موقع روغنسوز، پیسوز بوده است، نادر بوده که تا صبح روشن بگذارند؛ وقتی بیدار میشدند طرف صبح آیا روشن میکردند یا نه، معلوم نیست خیلی مرسوم بوده کما این که من یادم است حتی دهاتی که برق نبود و نور کم بود، مرسوم نبود طرف صبح چراغ روشن کنند. اگر امید داشتند که میگفتند بلند شدیم تا هوا تاریک است یک نمازی و تشکیلاتی باشد، هوا روشن میشود. یعنی چون میگفتند الان با فاصله نیم ساعت هوا روشن میشود دیگر صرف نمیکرد مگر نیاز داشته باشند و یک جای تاریکی بخواهند بروند که آن حرف دیگری بود یعنی به عنوان اضائه بیت و روشن کردن طرف صبح خیلی مرسوم نبود.
شاگرد: آن وقت این نور فجر صادق آدم احساس میکند این قدر نیست که بشود با آن در اتاق یا حتی بیرون …
استاد: اتفاقاً آن فجر صادق را با دو تا شرط در نظر بگیرید؛ یکی این که هوا تاریک باشد؛ همین که خودتان فرمودید و دوم این که فضا غبارآلود نباشد. غبار از گرد و خاک یا غبار از دود؟ اینها نمیگذارد که قشنگ روشن بشود. در شهرها معمولاً این طوری است ولی اگر در یک فضای خیلی صاف بروید و هوا هم تاریک باشد خیلی قشنگ … دو سال پیش بود، چه وقتی بود که بعضی رفقای ما که مباحثه چیز میآمدند به من هم چند بار گفتند، ما دیگر نتوانستیم؛ گفتند این طرف در حومه قم کوه سفید بهترین جاست و رفتند و گفتند خیلی قشنگ وقتی موذن رادیو به «حیّ علی خیر العمل» یا «حیّ علی الصلاة» رسید، قشنگ دیدم خیلی روشن و واضح افق دلنشین و جذاب [نمایان شد.] منظور این طور نیست که … به خصوص آنهایی که وارد باشند. حالا ما از بچگی تا حالا به دیدن فجر و طلوع مأنوس نبودیم اما جلوترها این طور نبوده است و از همان سنین کودکی تجربیات داشتند.
ما که قم مشرف شدیم این دفترچهاش را من دارم؛ رایج بود و حتی به نظر مرحوم آقای مرعشی رسیده بود و این جا در مقدمهاش هم نوشته و همه ما گرفتیم و در دستها بود و الان هم هست؛ اذان صبح نه دقیقه، ده دقیقه از این اذانی که الان میگویند زودتر بود و خود مرحوم آقای مرعشی حدود سه ربع، یک ساعت قبل از طلوع فجر حرم میآمدند، کارشان این بود؛ مکرر نقل شده بود که پشت درب حرم میآمدند که هنوز درب حرم باز نشده بود؛ حتی برف سنگین هم بود میایستادند تا درب را باز کنند. خیلی کم کسی بود برود ولی هنوز آقای مرعشی طرف صبح مشرف نشده باشند. زودتر میآمدند و گاهی هم دیده بودم که یک متکایی هم داخل محراب برای ایشان میگذاشتند تکیه میدادند و عبایشان را روی عمامهشان میکشیدند یعنی صورتشان پیدا نبود و مشغول مناجات و دعایی بودند. خدا رحمتشان کند، این کارشان بود ولی اذان صبح که میگفتند به سرعت همین که اذان بلند میشد، موذن ایشان هم اذان را میگفت و ایشان هم اقامه میخواندند و خیلی طول نمیکشید. متجاوز شصت سال مرحوم آقای مرعشی نمازشان را با همین دفترچهای که ما داریم میخواندند؛ یعنی از آن وقتی که اذان میگفتند الان رادیو نه دقیقه بعدش میگوید. من یادم است چند سالی گذشت عدهای آمدند که نه، فجر طالع نمیشود، چرا نماز میخوانید؟ ما رفتیم تفحص کردیم و با مراجعات مکرر اول پیشنهاد شانزده دقیقه دادند؛ بعداً هم خیلی رفتند و آمدند و من در جریانش نبودم ولی میدانم حاصل بحثهایشان این شد که نه دقیقه حاضر شدند برگردانند و اذان الان نه دقیقه از آن کمتر است. در یزد هم یک سالی این طور شد و بعد دیگر دوباره آن جا قبول نکردند و الان یزد بر طبق جدولی است که سابق بود؛ حالا شاید به خاطر این است که عرض جغرافیاییاش کمتر است. این شمالی بودنِ قم و تهران با یزد فرق میکند؟! نمیدانم چطور بود ولی من یادم است که یکی دو سال آن جا هم این ده دقیقه را آوردند و سالهای بعدش که ما رفتیم دیدیم دوباره طبق همان جدولی که زمان مرحوم آقای صدوقی بود برگرداندند. بالای مناره بود، آن آقایی که همیشه پشت سر آقای صدوقی بود میگفت من خودم بالای مناره میروم، اذان را که میگویم فجر را میبینم؛ آقای صدوقی همان اول وقت میخواندند؛ سریع اذان تمام شده بود با فاصله چند دقیقهای نماز را میبستند.
برو به 0:16:22
شاگرد: آن دفترچهای که از آقای مشفقی اصفهانی چاپ کردند چه به صورت دیواری و چه به صورت دفترچهای خصوص نماز صبح را نوشته که یک ربع صبر کنند. جالبش این است که نوشته احتیاطاً صبر کنید.
استاد: بله چون طرف صبح هم برای روزه میخواهیم مراعات کنیم هم نماز،لذا یک طوری است که میگویند اگر برای روزه احتیاط کردیم، شما خودتان برای نماز احتیاط کنید.
شاگرد: بعضیها میگویند شاید علتشان این باشد که چون اذان استانی گفته میشود، مثلاً در یزد گفته میشود، شاید افق ابرقو یا اردکان شاید ده دقیقه یک ربع فرقش باشد.
استاد: ده دقیقه نمیشود.
شاگرد: مثل میزنم! میخواهم بگویم از آن طرف احتیاط میکنند زودتر اذان میگویند، از آن طرف احتیاط میکنند مغرب را زودتر میگویند برای اینکه اگر کسی بخواهد روزه بگیرد احتیاط کند. حالا بعضیها دلیلش را این میگویند.
استاد: ولی خب برای ده دقیقه خیلی فاصله میشود. کل ایران ساعت است؛ یک قارچ جغرافیایی است. قاچ 15 درجه است؛ 15 درجه جغرافیایی یک قاچ میشود که یک ساعت میشود. از مشهد که مشرف شوید تا تبریز و این طرف را نگاه بکنید حدود یک ساعت تفاوت ساعت میشود.
شاگرد: اصفهان تا قم ده دقیقه تفاوت است.
استاد: البته این فاصله به نصف النهارشان مربوط میشود، نه صرفاً فاصله خارجیشان. حالا چه شد به این حرفها رسیدیم؟
شاگرد: طلوع فجر و دیدنِ …
استاد: برای این در این بحث رفتیم که از آقازاده حاج آقا این را شنیدم؛ بعد میرفتند و میآمدند که شانزده دقیقه عقب ببرند؛ اول پیشنهاد شانزده بود، طرفدار حسابی داشت. حالا من اسم نمیبرم از افرادی که مصرّ بودند به این که شانزده دقیقه عقب ببرند. بعد ایشان میگفت که من آن وقت پیش آقا آمدم که شما هم بگویید این وقت این طور نیست؛ میگفت که ابوی ما قبول نکردند، گفتند آنهایی که رفتند فجر را ببینند متخصص نبودند؛ باید مثلاً فلان نحو با فلان خصوصیت به افق نگاه بکنند، میبینند، این ده دقیقه که دیرتر میگویند به خاطر عدم تخصصشان هست.
شاگرد: آن جدول اولیه را متخصصین تهیه کرده بودند.
استاد: بالاخره حاج آقا معیت نکرده بودند با این که نه دقیقه و ده دقیقه عقب بیاید؛ ایشان این تأخیر را تأیید نکرده بودند. شاید آن سالهای اول بود وقتی که من یادم است ماه مبارک که اول وقت همه مساجد بود، یک وقتهایی خیلی زود خود ایشان هم آمدند؛ وقتی حرم داشتند اذان صبح را میگفتند که آمدند وارد مسجد شدند یک نافله فجر خواندند و نماز صبح را خواندند.اینجوری هم من خودم دیدم. خلاصه حالا برای روزه گرفتن که نظرتان باشد این اذانی که الان میگویند ولو مستصحب اللیل هستیم، وظیفه شرعیاش را نمیگویم ولی کسی که میخواهد احتیاط بکند این ده دقیقه را خوب است قبل از این اذانی که الان میگویند احتیاط بکند.
شاگرد: اگر فتوای حاج آقا این باشد روزه همه باطل میشود؛ ملت که تا لحظه آخر میخورند ولی خیلی کم هستند افرادی که مراعات کنند. اگر ما جایی برویم بخواهیم پنج دقیقه احتیاط کنیم صدای همه بلند میشود بعد با این فتوای حاج آقا اغلب روزهها باطل است. چون فتوای ایشان این بوده یعنی تلقی ایشان این بوده که همان نه دقیقه قبل از اذان درست است.
استاد: این که فتوا نمیشود؛ فتوای حاج آقا این است که شمای مکلف مستصحب اللیل هستید تا برای شما به قطع یا به ظن حجت روشن بشود که صبح شده است. فتوای ایشان این است، حالا در این جدولها و چه ولی منظور من این بود که ایشان فرمودند بعید است پیدا باشد، یادم آمد که حاج آقا توضیح هم دادند که دیدن فجر تخصصی میخواهد ؛ لذا ما که از قدیم انسی نداشتیم این برای ما سخت میشود که چطور ببینیم و باید چقدر بگذرد تا معلوم بشود اما اگر جای کاملاً تاریکی باشد، افق مشرف باشد و هوا هم صاف باشد و گرد و غبار نباشد، از دود و خاک ظاهراً خیلی خوب خیط ابیض و اسود معلوم میشود.
شاگرد: این شناختن خیط ابیض و اسود شناختنِ دو تا نخ است یا همین فجر است؟
استاد: خب یک خیطش، خیط فجر است؛ یک خیطش هم زیرش است که افق تاریک است.
شاگرد: یک تلقی این است که در زمانی است که آدم میتواند دو تا نخ را تشخیص بدهد که فکر کنم سوال ایشان هم ناظربه این بود.
شاگرد2: من هم این طوری تصور میکنم.
شاگرد: دو تا نخ سیاه و سفید جلوی شما بگذارند نمیشود. سوال ایشان هم ناظر به همین بود.
استاد: «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْر» و الا در آن بعضی چیزهایی که دارد شتری را، اسبی را که ببینی آن دیگر وقتی است که نماز بخوانید و الا نخ باید خیلی نور زیاد بشود تا … شاید هم حالا که گفتید روایتش را…
شاگرد2: روایت هست که یکی ازصحابه تصورش این بود که نخ را باید تمییز دهد و کلی صبر کرده بود.
استاد:بله حضرت فرمودند صلاه الصبیان البته اون مربوط به صحابه نیست.
شاگرد: شاید یک موقع نور ماه آنقدر زیاد باشد که شما ببینید.
استاد: چه چیزی را ببینید؟
شاگرد3: آن نخ سفید و سیاه.
استاد: بله وقتی که مهتابی هست خیلی روشن است.
شاگرد:ولی فهم خیلی رایجی هست.
استاد:من اولین بار هست که این را [می شنوم]شما هم همین منظورتان بود؟[اشاره به یکی ازشاگردان]
شاگرد:من اولین بار شاید جایی دیده بودم.
شاگرد٢: من دوتا قول را دیده ام.
استاد:خب خیط به معنای نخ است، حرفی نیست اما این که این جا تشبیه آن خط افق به نخ است؛ نخ سفید با نخ سیاه! یعنی به افق نگاه میکنید دو تا نخ میبینید؛ قبلاً هیچی نبود و یک افق تاریک بود حالا نخ سفید از نخ سیاه در افق از ابتدای فجر برای شما متبیّن شده است.
شاگرد: «مِن الفجر»، «مِن» بیان است؟
استاد: «مِن» بیان برای خیط ابیض است. خود خیط ابیض از سنخ فجر است؛ آن از فجر است که طلوع صبح را نشان میدهد. در نهج البلاغه هست که حضرت امر کردند نماز صبح را وقتی بخوان که «صلّ صلاة الصبح تری وجه صاحبک» یعنی آن غلس را مأمور نبوده؛ میخواستند بعضی از زنها برای جماعت بیایند و امثال اینها، غلس سنت پیامبر بوده اما نه به آن صورتی که سنت واجبه باشد یا همه جوانب موکد را داشته باشد که بر آن محافظهکاری بکنند لذا بعداً خود امیرالمومنین …
برو به 0:24:10
شاگرد: غلس یعنی چه؟
استاد: غلس یعنی شدت تاریکی؛ «إنّ رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم کان یغلس بصلاة الفجر» یعنی همان اول طلوع میخواندند اما حضرت فرمودند شما وقتی بخوان که کسی دارد میآید در تاریکی صورتش را بشناسی که چه کسی هست. یک شبه تاریکی نباشد که «تری وجه صاحبک». در نهج البلاغه یادم هست که حضرت یک امری دارند.
شاگرد: در نهج البلاغه نمی دانم.
استاد: من از نهج البلاغه یادم هست.
شاگرد: سنیها روایتهای این طور مضمونی که دیر نماز بخوانند متعدد داشتند که خودشان مانده بودند بالاخره باید چه طوری جمعش کنند.
استاد: جمعش مبهم نیست؛ خیلی چیزها هست که بعضیها فضیلت نفسی است اما نسبت به مصالح و مفاسد دیگر وقتی جمعبندی میشود یک چیز دیگری میشود؛ اصل خودش « إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً»[4] ملائکه لیل و نهار میبینند؛ این فضیلت نفسی است اما خب وقتی میخواهد جماعت باشد و آن فضیلتی که دارد بیایند و بروند، بچهها و زنها رفتوآمد بشود در شدت تاریکی حالت امنیت آن طوری را برای عمومشان ندارد لذا طوری است که معلوم باشد هر کسی چه کار کرد و همه رفتارها در منظر باشد و بتوانند ببینند هر کسی چه کار کرد. مجموع این شرایط را میبینید عقب انداختن … روایت پیدا شد؟
مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الرَّضِيُّ الْمُوسَوِيُّ فِي نَهْجِ الْبَلَاغَةِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُ قَالَ فِي كِتَابٍ كَتَبَهُ إِلَى أُمَرَاءِ الْبِلَادِ- أَمَّا بَعْدُ فَصَلُّوا بِالنَّاسِ الظُّهْرَ حَتَّى تَفِيءَ الشَّمْسُ- مِثْلَ مَرْبِضِ الْعَنْزِ- وَ صَلُّوا بِهِمُ الْعَصْرَ وَ الشَّمْسُ بَيْضَاءُ- حَيَّةٌ فِي عُضْوٍ مِنَ النَّهَارِ حِينَ يُسَارُ فِيهَا فَرْسَخَانِ- وَ صَلُّوا بِهِمُ الْمَغْرِبَ حِينَ يُفْطِرُ الصَّائِمُ وَ يَدْفَعُ الْحَاجُّ- وَ صَلُّوا بِهِمُ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ- حِينَ يَتَوَارَى الشَّفَقُ إِلَى ثُلُثِ اللَّيْلِ- وَ صَلُّوا بِهِمُ الْغَدَاةَ وَ الرَّجُلُ يَعْرِفُ وَجْهَ صَاحِبِهِ- وَ صَلُّوا بِهِمْ صَلَاةَ أَضْعَفِهِمْ وَ لَا تَكُونُوا فَتَّانِينَ.[5]
شاگرد: در وسائل از نهج البلاغه آورده که «فِي كِتَابٍ كَتَبَهُ إِلَى أُمَرَاءِ الْبِلَادِ أَمَّا بَعْدُ فَصَلُّوا بِالنَّاسِ الظُّهْرَ» تا آخرش که «وَ صَلُّوا بِهِمُ الْغَدَاةَ وَ الرَّجُلُ يَعْرِفُ وَجْهَ صَاحِبِهِ»
استاد: بله صورت همراه خودش را میبیند و این قدر تاریک نیست.
شاگرد: آن قضیه خیطان را هم در مجمع نقل کرده که «و روي أن عدي بن حاتم قال للنبي إني وضعت خيطين من شعر أبيض و أسود فكنت أنظر فيهما فلا يتبينان لي فضحك رسول الله حتى رئي نواجذه و قال يا ابن حاتم إنما ذلك بياض النهار و سواد الليل فابتدئ الصوم من هذا الوقت.»[6]
شاگرد2: ترجمهها را هم نگاه کردیم اکثراً همین طور ترجمه کرده بودند.
استاد: نخ سیاه و سفید؟!
شاگرد2: نه!
استاد: بله خیط فجر منظور است. این گیری ندارد.
شاگرد2: مثلاً رشته سپیدی صبح نوشته بودند.
استاد: بله این خیط یک تشبیه خیلی زیبایی است و گیری ندارد.
شاگرد3: خود مرحوم حاج آقا که با فاصله زمانی نماز را میخواندند به همین علت بوده است؟
استاد: نه آن جهات دیگری داشت؛ به قول معروف اوائل هوا گرگ و میش بود و خیلیها میآمدند که اول وقت بخوانیم، ایشان میگفتند مسجد ما در محل است و حرم هم نزدیک است، هر کس نماز اول وقت میخواهد به حرم مشرف میشود، ما در محل هستیم میگذاریم برای کسانی که نرسیدند، دیر شده است و نیاز به استحمامی دارند، خواب ماندند، برای نماز بیایند. آن اوائل این طور بود؛ اواخر هم جهات دیگری باز پیش آمده بود که از آن گرگ و میش هم دیرتر تشریف میآوردند و جهات دیگری است که همه خصوصیاتش را نمیدانم.
آن استاد ما در یزد هم میگفتند نماز لب طلایی؛ نماز لب طلایی میخوانیم. حالا شوخی میکردند میگفتند همین هم که میخوانیم مثل نماز دزدهاست یعنی خورشید دم به دم طلوع بود و برای نماز صبح میآمدند. خودشان شوخی میکردند میگفتند لب طلایی یعنی دم به دم طلوع خورشید بود. نمازهای دیگرشان هم میگفتند مثل نماز دزدهاست؛ بعد خودشان میخندیدند میگفتند چون دزدها کار زیاد دارند عجله دارند. خدا حفظشان کند. با همه این که نمازشان این طوری است، چه محبوبیتی همان جا بین مردم دارند. در بحث خیطان بودیم که به این جا آمدیم؛ «المبان به الخیطان» که اگر یاء نبود، خطئان خوانده میشد. خیطان یعنی دو خیط.
«دون الكاذب الصاعد.» کاذب یعنی فجر کاذب؛ الصاعد یعنی عمودی. فجر کاذب دم گرگ که حالا من روایاتش را میخوانم. «هذا بحسب الفتوىٰ و النصوص من المسلّمات، فلا تترتّب الأحكام المعهودة من الصلاة و الصوم قبل ذلك.» قبل از طلوع فجر صادق؛ فجر کاذب میزان نیست.
و ستعرف التحقيق فيه، نعم ينبغي التربص فيه حتى يتبين و يظهر.[7]
«و الظاهر»[8] که حاج آقا فرمودند، اگر صاحب جواهر به همین اکتفاء کرده بودند، حاج آقا هم در این بحث نمیرفتند. چون طبق جواهر تدریس میفرمودند وارد این بحث شدند. صاحب جواهر میگویند «و ستعرف التحقيق فيه، نعم» این نعم ایشان سبب شده که برای بهجةالفقیه یک فصل جدید پدید آمده است؛ همین که شما هم اشاره کردید لیالی مقمرة، حاج آقا هم به تفصیل واردش میشوند. «نعم ينبغي التربص فيه حتى يتبين و يظهر» صاحب جواهر میگویند «ینبغی» برای عدهای از متأخرین که شنیدید و میدانید فتوا شد؛ حالا یا احتیاط وجوبی است یا فتواست که یادم نیست که میگفتند باید صبر کنید؛ 13 و 14 و 15 شبهای لیلة البیض باید صبر کنید تا افق کاملاً روشن بشود. چرا؟ چون تبیّن جزء موضوع حکم است «كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ» افق برای شما روشن بشود؛ وقتی تبیّن، تبیّن موضوعی شد باید صبر کنید.[9]
صاحب جواهر «ینبغی» گفتند و از همین جا بحث را شروع کردند؛ البته حاج آقا موافقشان نیستند، ایشان میگویند هیچ فرقی نمیکند و استدلالات را هم میآورند. به نظرم مرحوم آقای آقاسید محمدحسن لنگرودی(رضوان الله علیه) حتی یک رسالهای هم به نظرم داشتند که عنوانش «اللیالی المقمرة» بود. خدا رحمتشان کند در مسجد سلماسی نماز میخواندند؛ ظاهراً نظر ایشان هم بود که نیاز نیست که صبر بکنند. فقط یک روایتی این جا هست که این روایت سبب شده، مرحوم صاحب جواهر بروند در این باب وارد بشوند و بعداً هم این که حاج آقا فرمودند «بحسب الفتاوی و النصوص من المسلمات»، یک عبارتی هم صاحب جواهر دارند که بعداً هم نگاه بکنید «و ما حكاه في المكاتبة المزبورة من صلاة بعض الشيعة الصبح في الفجر الأول، بل ظاهر السائل ان الجواز مفروغ عنه، و ان سؤاله عن الأفضلية لا يعد خلافا في المسألة»[10] حالا آن چیست؟ ان شاء الله بحثش را میرسیم و به تفصیل مکاتبه را میخوانیم. این یک نکته بود.
و يعرف طلوع الفجر باعتراض البياض الحادث في الأفق المتصاعد في السماء الذي تشابه ذنب السرحان و يسمى بالفجر الكاذب و انتشاره على الأفق و صيرورته كالقبطية البيضاء و كنهر سورى بحيث كلما زدته نظرا أصدقك بزيادة حسنة و بعبارة أخرى انتشار البياض على الأفق بعد كونه متصاعدا في السماء.[11]
مرحوم سید در عروه فرمودند که «و يعرف طلوع الفجر باعتراض البياض الحادث في الأفق المتصاعد في السماء» متصاعد این جا غیر از متصاعدی است که حاج آقا فرمودند. متصاعد یعنی اصلش معترض است و افقی است ولی بالا میرود و به طرف بالا اوج میگیرد. «باعتراض»یعنی افقی. «باعتراض البیاض الحادث فی الأفق المتصاعد فی السماء» یعنی صبح کاذب برطرف میشود؛ صبح کاذب در اصطلاح یعنی دم گرگی برطرف میشود اما طلوع فجر برطرف نمیشود، وقتی آمد «المتصاعد فی السماء» لحظه به لحظه روشن میشود. «المتصاعد فی السماء الذي تشابه ذنب السرحان» سید «باعتراض» فرمودند، متصاعدش را هم ظاهراً همان طلوع فجر کاذب گرفتند. عبارت عروه در چاپهای دیگر افتادگی ندارد؟
شاگرد: در مستدرک هم تعبیر همین است «یعرف طلوع الفجر بإعتراض البیاض الحادث فی الأفق المتصاعد فی السماء» یعنی ظاهراً میخواهد بفرماید آن حادثه حالا معترض میشود. آن «الذی تشابه ذنب السرحان» …
استاد: این طور نیست؛ حالا بعداً بحثش میکنیم که در فجر کاذب محو میشود نه این که خود این فجر کاذب پخش بشود.
برو به 0:33:55
شاگرد: ظاهر تعبیرشان این است که ایشان گویا این طوری تفسیر کردند. سید تفسیر کردند که اول یک نور افقی میشود و در تشریح الافلاک کسانی که در مباحثهاش تشریف داشتید در فصل پنجم شیخ بهایی راجع به همین طلوع فجر توضیح دادند و ایشان هم اتفاقاً فرمودند آن دم گرگی و طلوع فجر کاذب با آن در تفاوتش که میگفتند فرق دارد، آن دم گرگی بعد نمیآید پهن بشود، دم گرگی محو میشود حتی صاحب جواهر میفرمایند … حالا عبارت عروه را که خواندیم خوب است که داشته باشیم تا بعداً روی آن بیشتر بحث کنیم.
شاگرد: و عجیب این جاست که حاشیه هم ندارد.
استاد: بله! «بإعتراض البیاض الحادث فی الأفق المتصاعد فی السماء الذی تشابه ذنب السرحان و يسمى بالفجر الكاذب» این معترض بشود. آن چیزی که متصاعد بود، متصاعد هم من معنا کردم که یعنی در افق بالا میرود به خیالم که میخواهند تصاعد آن را … بعد میبینید متصاعد هم افق است و میخواستند عمودی را بگویند. همان فجر کاذبی که عمودی بوده، المتصاعد بوده، افقی بشود «و انتشاره على الأفق» آن وقت انتشارش فجر صادق میشود. «و صيرورته كالقبطية البيضاء و كنهر سورى»
شاگرد: این جا مشددّ کرده؟
استاد: این جا «سوریٍّ» ضبط کرده، زیر یاء دو تا نقطه گذاشته و تشدید هم گذاشته است. «کنهرٍ» هم درست نیست، «کنهرِ سوری»؛ «سوری موضعٌ بالعراق» «بحيث كلما زدته نظرا أصدقك بزيادة حسنة و بعبارة أخرى انتشار البياض على الأفق بعد كونه متصاعدا في السماء.» خب حالا این را سید فرمودند. اما آن چیزی که صاحب جواهر فرمودند را ببینید؛ ایشان میفرمایند که «و ما بين طلوع الفجر الثاني الصادق الذي كلما زدته نظرا أصدقك بزيادة حسنه و نحوه» که بعد فجر صادق است «المستطير في الأفق» مستطیل عمودی؛ مستطیر همان حالت افقی است که این برای شرایع است. «و المعترض المنتشر فيه الذي هو كالقِبطية البيضاء» قبطی آن پارچههایی بوده که از مصر میآوردند و رنگ خاصی داشته معروف بوده؛ حضرت فرمودند افق این طوری مثل این پارچههای سفید روشن میشود.
شاگرد: بعضیها میگفتند که قُبطی است. آن جایی که منظور آدم نیست و پارچه و اینها هست قُبطی است.
استاد: بسیار خوب! پس اگر آدم باشد قِبطی باشد و اگر غیر آن باشد، پارچه و آنها باشد میشود «کالقُبطیة البیضاء» در کتب لغت یا غیر لغوی؟
شاگرد: بله. از صحاح نقل کردم.
شاگرد2: سوراء هست؟
استاد: هر دو تا هست؛ هم به مدّ هم … این جا در جواهر دارد که «و كنهر سوري» در وسائل ظاهراً دارد که …
شاگرد2: در جواهر دو تا نقطه زیرش گذاشته است.
استاد: بله این جا هم گذاشته است. آن جا چون تشدید داشت اما این دو نقطه یاء چون مربوط به صفحه کلید هم میشود گاهی آن یاء میزند ولی آن دو تا نقطه زیرش میگذارد؛ به این دیگر توجه نکردم ولی در عروه تشدید گذاشته است. تشدید گذاشته دیگر نمیشود «سوری» بخوانیم ولی این جا دو نقطه زیرش گذاشته ولی تشدید دیگر نگذاشته است.
شاگرد: در این کافی طبع دارالحدیث آدرس آن لغت را داده است.
استاد: «و کنهر سوری» اما سوراء که فرمودید ظاهراً در وسائل بود که باب 27 روایت دوم بود که در کتب اربعه آمده است که فرمودند «الصُّبْحُ هُوَ الَّذِي إِذَا رَأَيْتَهُ كَانَ مُعْتَرِضاً كَأَنَّهُ بَيَاضُ نَهَرِ سُورَاءَ»[12] در وسائل این طوری است؛ حالا آیا در کافی و همه اینها سوراء به مد ضبط شده یا نه، نمیدانم.
شاگرد: طبع دارالحدیث سوری زده است.
استاد: یعنی بدون مد؟
شاگرد: بله؛ آن وقت در پاورقی از جهت لغوی گفته که «و قد یمدّ» اما از جهت نسخهای فقط سوری ضبط کرده است.
استاد: مرحوم صاحب وسائل روایت اولی را از فقیه نقل کردند. بعد همان روایت اولی را فرمودند «رواه الکلینی» و در دومی فرمودند که «و بإسناده» یعنی فقیه، بعد فرمودند «و رواه الکلینی» پس معلوم میشود نسخهای که ایشان از فقیه متن قرار دادند، سوراء بوده است.
شاگرد: در فقیه هم مقصور است.
شاگرد2: نه یک جای دیگری که من دارم میبینم …
شاگرد: صفحه 500 را دارید میفرمایید؟
شاگرد2: نه، جلد 1 صفحه 221 را عرض میکنم؛ اواخر صفحه شروع میشود که «القباطیء» این جا که نسبت به حضرت نداده ولی ظاهرش ادامه فرمایش حضرت است. «وَ قَالَ الصَّادِقُ ع مَنْ صَلَّى الْمَغْرِبَ ثُمَّ عَقَّبَ وَ لَمْ يَتَكَلَّمْ حَتَّى يُصَلِّيَ رَكْعَتَيْنِ كُتِبَتَا لَهُ فِي عِلِّيِّينَ فَإِنْ صَلَّى أَرْبَعاً كُتِبَتْ لَهُ حَجَّةٌ مَبْرُورَةٌ. وَ وَقْتُ الْفَجْرِ»[13] این که این جا ضبط کردند ظاهرش این است که …
استاد: از فقیه در وسائل داریم که «و رُوِیَ أنّ الوقت الغداة کذا» تا آن جایی که «کالقباطیّ» جلد 1 صفحه 162 از فقیه نقل کردند.
شاگرد2: این 221 است.
استاد: ظاهراً آن چاپ دیگری باشد. آن وقت در فقیه سوری بود یا سوراء بود؟
شاگرد: «كَانَ مُعْتَرِضاً كَأَنَّهُ بَيَاضُ نَهَرِ سُورَاءَ»
استاد: پس معلوم میشود که نسخه صاحب وسائل که از فقیه نقل کرده ممدود بوده است.
صاحب جواهر فرمودند «لا الأول الكاذب المستطيل في السماء المتصاعد فيها الذي يشبه ذنب السرحان» دم گرگی «على سواد يتراءى من خلاله و أسفله» فجر صادق نزدیک افق است؛ آن بالای افق ظهور میکند اما فجر کاذب بین آن نور که در تشریح الافلاک هم چرایی را توضیح دادند بین آن نور تا افق باز یک مقداری تاریک است. آن بالای افق میزند و عمودی هم هست؛ میفرمایند تاریکی وسطش هم هست؛ این چیز اضافهای است که خیلی معروف نیست. صاحب جواهر میفرمایند کأنه هم از دم گرگی تا افق بینش فاصله تاریک است، خود آن هم دو بخش است، وسطش هم باز تاریک است. فرمودند «علی سوا یتراءی مِن خلاله و أسفله» این دم گرگی فجر اول است.
برو به 0:42:14
شاگرد: شاید در منطقهای که ایشان بودند این طوری دیده میشد.
استاد: این جا رویت خود صاحب جواهر نیست، اینهایی که صاحب جواهر میگویند ریشهدار هست و اگر بگردید در جاهای دیگر هم …
شاگرد: یعنی دو تکه هست یا کلاً یک نور سفیدی است آمیخته به …
استاد: اصلاً سفید نیست، دم گرگی است رنگش هم قرمز است.
شاگرد: میخواهم بگویم این سوادی که میگویند دو تا تکه شده یا کلاً …
استاد: یعنی بالاست؛ وقتی در افق نگاه میکنید …
شاگرد: آن پایینش بله «من خلاله» یعنی خودش یک دست نیست یعنی تاریک و روشن آمیخته به هم هست. شاید منظور این است.
استاد: آخر با «أسفل» کنار هم آوردند. «علی سواد یتراءی مِن خلاله و أسفله» حالا ببینیم در لغت و جاهای دیگر این «من خلاله و أسفله» صاحب جواهر چه توضیح دادند. این منظور من بود که با عروه باید جمعش کنیم. ایشان فرمودند «و لا زال يضعف» یعنی این فجر کاذب «حتى ينمحي أثره» محو میشود، نه این که سید فرمودند که بسط پیدا میکند. باید ببینیم که از نظر فنی هم چه چیزی گفته شده است و اینهایی هم که امروز الان میگویند خیلی از افقها عکسهایش هست که اگر پیدا بکنید خوب است. بعضی عکسها را یک کسی مسأله میپرسید، یک فیلمی را فرستاده بود که از افق دانمارک و کجا گرفته بود که خیلی جالب بود که اصلاً افق تاریک نمیشد، در ایام تابستان غروب میشد و همین طور افق کم نور میشد ولی باز دوباره خورشید طلوع میکرد. حالا این فجر کاذب را هم یک کسی در تاریکی رصد کند و یک فیلمی از حدوثش و ادامهاش بگیرند که برای این بحثها خیلی خوب میشود. درباره رمز پیدایشش هم قدیمیها یک چیزی میگفتند، حالا چه میگویند را من نمیدانم. تا آن جایی که یادم میآید فجر کاذب به این معنا را در آن بحثهای غیر مباحث شرعی نفهمیدم چه باید بگوییم. پیجویی کردم و اگر هم فهمیدم الان یادم نیست؛ دوباره باید مراجعه کنیم.
شاگرد: اصطلاح علمی باید داشته باشد؟
استاد: بله. یک اصطلاح فجر دریانوردی میگویند. یکی دیگر هم فجر نجومی است که خورشید هجده درجه زیر افق است.
شاگرد: اصلاً کاری به رویت ندارد.
استاد: بله برای نجومی هجده درجه خورشید زیر افق است. یکی هم فجر شهری است، دو سه تا مرحله برای خودشان از نظر مباحث جغرافیایی دارند و حالا اگر شد من دوباره مراجعه بکنم و ان شاء الله خلاصهاش را اشارهوار عرض میکنم. منظور این که در کتابهای فقهی دیگر ببینیم بیشتر حرف سید را فرمودند یا حرف صاحب جواهر را فرمودند یا یک وجه جمعی برای اینها هست؟
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
تگ: ، فجر کاذب، فجر صادق، خیط الاسود و الابیض، آیتالله مرعشی نجفی، اللیالی المقمرة، اقسام فجر –
[1] بهجة الفقيه، ص: 36
[2] بهجةالفقیه، ص: 41
[3] سورة بقرة، آیة 187
[4] سورة إسراء، آیة 78
[5] وسائل الشيعة، ج4، ص: 162
[6] فقه القرآن (للراوندي)، ج1، ص: 203
[7] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 96
[8] بهجة الفقیه، ص 36
[9] شاگرد: در بعضی مقالات گفتند از دوازدهم تا بیستوچهارم هست.
[10] همان، 97
[11] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج1، ص: 519
[12] وسائل الشيعة، ج4، ص: 210
[13] من لا يحضره الفقيه، ج1، ص: 221
دیدگاهتان را بنویسید