مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 119
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
الوقت الاختصاصيّ و الاشتراكي للعشائين و يجري في العشائين، مثل ما ذكرناه في الظهرين من وقتي الاختصاص و الاشتراك، للاشتراك في الدليل حتّى نقل الإجماع؛ فيختصّ بالمغرب بعد غيبوبة الشمس مقدار أداء ثلاث ركعات مع الشروط، و بالعشاء مقدار أربع قبل الانتصاف للمختار، و ما بينهما مشترك بين العشائين. و يجري اختصاص آخر الوقت لغير المختار على القول به قبل الفجر بالعشاء، كما يجري لوازم الاختصاص و الاشتراك على ما مرّ في الظهرين.
و يبقى القول المحكيّ عن «الشيخين»، و «ابن أبي عقيل»، و «سلّار» من أنّ «أوّل وقت العشاء ذهاب الشفق المغربي في الاختيار»، و لا يخلو بعض الروايات من دلالة عليه؛ لكنّ الروايات المستفيضة النافية للبأس عن العشاء قبل ذهاب الشفق، قابلة لحمل المخالف على ابتداء وقت فضيلة في حال الاختيار، دون العذر المسوّغ للجمع بين العشائين مطلقاً.[1]
… «أنّه نقل الإجماع عليه جماعة»[2] در صفحه 32 فرمودند. همان اجماع … پس میفرمایند که اشتراک در دلیل حتی نقل اجماع است. «فيختصّ بالمغرب بعد غيبوبة الشمس مقدار أداء ثلاث ركعات مع الشروط» اگر وضو ندارد، این وضو جزء وقت اختصاصی میشود. صاحب جواهر هم باز همین را دارند.
قال المصنف و كذا إذا غربت الشمس دخل وقت المغرب، و تختص من أوله بمقدار ثلاث ركعات إن كان المكلف جامعا لجميع الشرائط، و إلا اختص بمقدارها مع الركعات. [3]
یک عبارت اضافهای به شرایع قید زدند فرمودند که «قال المصنف و كذا إذا غربت الشمس دخل وقت المغرب، و تختص من أوله بمقدار ثلاث ركعات» صاحب جواهر اضافه میکنند «إن كان المكلف جامعا لجميع الشرائط» وضو و اینها هم داشته باشد سه رکعت میشود «و إلا اختص بمقدارها مع الركعات» به مقدار همان وضو گرفتن با سه رکعت، وقت مختص میشود. این جا خودشان تصریح کردند. خلاصه ایشان هم همین را میفرمودند که «مع الشروط و تختص بالعشاء مقدار أربع قبل الانتصاف للمختار» برای آدم مختار نصف شب پایان وقت عشاء هست، نه مضطر و معذور. «و ما بينهما» یعنی بین سه رکعت اول و بین چهار رکعت قبل از نیمه شب «مشترك بين العشائين.» وقت مشترک است. «و يجري اختصاص آخر الوقت لغير المختار» برای مضطر آخر وقت عشاء طلوع فجر است، اذان صبح است. آن جا هم همین طور میگویند چهار رکعت آخر شب وقت قبل از اذان صبح برای وقت اختصاصی عشاء هست. «و يجري اختصاص آخر الوقت لغير المختار على القول به» قول به وقت غیر مختار. آنهایی که میگویند قضاء شد که دیگر قضاء شد، آنهایی که میگویند اگر تا نصف شب نخواندی واجب است عقب نیندازی و تا طلوع فجر بخوانی فرق میکند. «علی القول به» که وقت اضطراری است و باید بخوانی و قضاء نشده «قبل الفجر بالعشاء» به مقدار چهار رکعت قبل از فجر مختص به عشاء میشود. این برای مدعی است. «كما يجري لوازم الاختصاص و الاشتراك» لوازم یعنی احکامش مثل بطلان صلاة، بطلان شریکه در آن مثلاً یکی از احکامش است «کما یجری لوازم الاختصاص و الاشتراک على ما مرّ في الظهرين.» هر چه احکام آن جا گفتیم این جا هم در این دو تا مورد جاری میشود.
برو به 0:03:03
شاگرد: یکی از آن احکام ترتیب عشائین میشود. منتها از ظاهر یکی دو تا روایت به نظر میرسد که انگار یک ویژگی عشائین نسبت به ظهرین دارند؛ مثلاً همان روایتی که …
استاد: آن که صاحب جواهر گفتند «نردّ علمه إلی أهله»؟
شاگرد: عبارت ایشان را ندیدم ولی …
استاد: که اول حضرت یک چیزی را میگویند بعد دوباره سوال میکند بعد که میگوید چه فرقی داشت؟!
شاگرد: آن که فرق ظهر و عصر با عشائین را بیان میکند. البته آن جا حضرت تعلیل هم کردند.
استاد: ولی این که تعلیلش چطور سرمیرسد به نظرم صاحب جواهر دارند که «نردّ علمه إلی أهله».
شاگرد: یکی آن هست. یکی هم آن روایتی است که میپرسد از کسی ظهر و عصر و مغرب فوت میشود، بعد از عشاء یادش میآید که فرمودند «يَبْدَأُ بِصَلَاةِ الْوَقْتِ الَّذِي هُوَ فِيهِ فَإِنَّهُ لَا يَأْمَنُ الْمَوْتَ فَيَكُونُ قَدْ تَرَكَ الْفَرِيضَةَ فِي وَقْتٍ قَدْ دَخَلَ ثُمَّ يَقْضِي مَا فَاتَهُ الْأَوَّلَ فَالْأَوَّلَ.»[4] این دو تا روایت هست و البته روایت دیگری قضیه را تخییری مطرح کرده است؛ همان روایت عمار است که میگوید «عَنِ الرَّجُلِ تَفُوتُهُ الْمَغْرِبُ حَتَّى تَحْضُرَ الْعَتَمَةُ فَقَالَ إِنْ حَضَرَتِ الْعَتَمَةُ وَ ذَكَرَ أَنَّ عَلَيْهِ صَلَاةَ الْمَغْرِبِ فَإِنْ أَحَبَّ أَنْ يَبْدَأَ بِالْمَغْرِبِ بَدَأَ وَ إِنْ أَحَبَّ بَدَأَ بِالْعَتَمَةِ ثُمَّ صَلَّى الْمَغْرِبَ بَعْدُ.»[5]
استاد: این که در عصر هم نظیر داشت که وقت عصر آمد میتواند بهم بزند.
شاگرد: ما با این روایات و همین طور روایات مشابهی که در عصر داشتیم و حتی در عصر هم تعیینی گفته بود که چیز باشد، با اینها چطوری باید برخورد بشود؟
استاد: بله یک چیز سختتری که به فرمایش شما در عشائین هست، این است که در ظهرین احتمال این که ثبوتاً «أربعٌ مکان أربع» حضرت ملاحظه کردند هست اما در عشائین دیگر این هم نیست؛ یعنی مطلب باید طور دیگری حل شود؛ آن احتمال ثبوتی هم این جا نمیآید چون «أربعٌ مکان أربع» جا داشت و فقط عنوان بود که میتوانستیم بگویم مقوّم است اما در این جا خود رکعات هم هست.
شاگرد: یک چیزی که سخت میکند کار را این است که حمل بر تقیه هم خیلی جایی ندارد. چون لازم است در تعارضها بگوییم چه بسا مراعات تقیه شده که آنها وقت مغرب را مضیق میدانستند اگر وقت عشاء میرسید میگفتند دیگر قضاء شده پس اول مثلاً فرض کنید عشاء را بخواند بعد مغرب را بخواند. این احتمال مطرح است. بعضی از شروح احادیث این احتمال را مطرح کردند؛ وقتی بررسی کردیم دیدیم هیچ کدام از این مذاهب سه تایشان و همچنین قدمایشان قبل از مذاهبشان، اسم هاشون هم هست اینها براساس همان موسوعه فقهیه کویتیه که استقصا کردیم یا قائل هستند به این که لزوماً باید قضاء بر اداء مقدم بشود حتی اگر همان موردی هم که نماز ظهر دیر شده باز همان ظهر قضائی را اول بخواند بعد عصر را بخواند، یکی هم هست که میگوید بهتر است.
استاد: قضای یومیه یا کل فائته؟
شاگرد: در یومش که بعضیها میگویند و در مواردی که قضاء زیاد بشود در آن گفتند دیگر ترتیب لازم نیست.
استاد: فائته یوم را ما هم در فقه داریم.
شاگرد: بله در فقه خودمان هم هست؛ میخواهم بگویم بحث تقیه اگر بخواهیم بگوییم میسر نیست که بگوییم از باب تقیه گفته شده است. آن که میگوید «إن أحبّ و إن أحبّ» بقیه را هم خراب میکند.
استاد: عبارت «إن أحبّ» که راجع به عشاء هست یادتان هست؟
شاگرد: آخر این روایت «العتمه» فرمود که «فَإِنْ أَحَبَّ أَنْ يَبْدَأَ بِالْمَغْرِبِ بَدَأَ وَ إِنْ أَحَبَّ بَدَأَ بِالْعَتَمَةِ ثُمَّ صَلَّى الْمَغْرِبَ بَعْدُ.»
استاد: که در چه وقتی؟
شاگرد: میگوید که «سألته عَنِ الرَّجُلِ تَفُوتُهُ الْمَغْرِبُ حَتَّى تَحْضُرَ الْعَتَمَةُ فَقَالَ إِنْ حَضَرَتِ الْعَتَمَةُ وَ ذَكَرَ أَنَّ عَلَيْهِ صَلَاةَ الْمَغْرِبِ فَإِنْ أَحَبَّ …»
برو به 0:07:31
استاد: این فوت یعنی فوت شفق دیگر؛ یعنی مغرب را نخوانده تا آن وقتی که سرخی مغرب از بین رفته است که یک دفعه دیگر گفتم که یکی از معاریف میگفتند در اتوبوس سوار بودم، کنار یک آقاشیخی نشسته بودم، وقت مغرب شد ایشان به راننده گفت نگه دار، این هم نمیایستاد، میگفت وقت گذشت؛ تا آمد یک جایی برای نماز مغرب نگه دارد، دیگر هوا تاریک شده بود، این هم کنار من به راننده گفت که خدا لعنتت کند که نماز مغرب ما را قضاء کردی. گفتند من به او گفتم که قضاء نشد، گفت چرا روایت چه دارد که قضاء شده است. فقط همین یک روایت نیست که، یک روایت میگوید قضاء شد، خب چیزهای دیگر هم هست که باید با همدیگر جمع بشود. خب اگر بنابر عمل این روایات هست، خب بنابر ترتیب و مسائلش و بقای وقت و آن چیزی که از مسائل ما الان به طور واضح میدانیم این قابل عمل نیست، باید بگوییم این همان «نردّ علمه الی أهله» هست. از حیث بحثهای فقهی گستردهتر از محدوده فتاوای رایج، این حرف دیگری است که آیا خود اصل ترتیب چه عنصری است؟ خود دخول و خروج وقت … سوالاتی از سابق هم در ذهنم هست که ان شاء الله اگر رسیدیم بحث خیلی مفصل استتار قرص هست که وقت مغرب است یا زوال حمره وقت مغرب است؟ حاج آقا که خلاف مشهور مفصل دو بار هم نوشتند که همان استتار قرص کافی است. مشهور هم میگویند کافی نیست. آن جا یک محتملاتی هست که بماند؛ بعضی چیزهایی که تفصیل احتمالاتش در آن جا بیشتر به ذهن بیاید، شاید این جا هم نافع باشد. علی ای حال طبق ظاهر ممکن نیست که …
یعنی ظاهر این روایت چند تا وجه داشته باشد نمیدانم؛ چیزی که از ظاهرش به ذهن میآید این است که اساس ترتیب به افضلیت باشد روی این مبنا که وقت را تماماً وقت آن هم بدانیم. بگوییم قضاء نشده اما چون حالا فعلاً وقت عشاء هست بهم بزنیم پس معلوم میشود که ترتیب یا افضلیت است یا این که مادام این که وقتِ او باقی هست، وقت فضیلتش لزوم است. آیا آن هم وضعی هست یا نیست؟ خیلی ادله دالّ بر وضعی بودنش دارد اما آن وضعیها مفادش چه اندازه است؟ همان تکلیف را میرساند؟ اینها دیگر بحثهایی است که ورای ضوابط روشن فقه و مباحثات متداول است. حالا آیا بعضی جاها این دقائق به کار بیاید یا نه، آن برای کسانی که در اینها کار بکند و به این روایات دل بدهد برای راهگشایی موارد ضرورت ممکن است. بعضی چیزها هست که میبینید فروعاتی میآید که ضرورت گیر میکند و آن کسی که مأنوس به تمام زوایای ادله بوده، یک چیزهایی را برای برونرفت از آن معضل میتواند مطمئن ارائه کند و حالا عناوین ثانویه که الی ما شاء الله هست منتها هر کسی چقدر فهمیده باشد که بین خودش و خدا مطمئن شده باشد که عناوین ثانویه چطوری هستند. صدق و بردشان چگونه است؟
قضیه میرزا را گفتم؟ گفتند کاسه را آب کشید و دیگر خلاص؛ فقط گفتند از من دلیل نخواسته باشید، اگر دلیل بخواهید دیگر … حاج آقا میگفتند یکی از آقایان سختش بوده شاید پیر شده بود و خودش نمیتوانست برود ادله را پیدا کند میخواست از یکی از علماء سوال کند و به نظرشان عمل کند، گفتند میگفته به یکی از اینها میرسیده سوالی را میپرسیده بعد میگفت خواهش میکنم نظرتان را بگویید، دلیلش را نگویید؛ میگفت به این خاطر که تا من دلیل را میگویم خدشه در ذهنم میآید و دیگر تمام میشود، بگویید نظر من این است و کاری به دلیلش نداشته باشید.
لكن قد يتناقش فيه بأنه لا خلاف هناك في اشتراك العصر مع الظهر فيما بعد أدائها من الوقت، و أنه لا وقت لها مخصوص ينتظر غير أداء الظهر، و إن كان ربما يوهمه بعض أخبار الذراع و الذراعين و القامة و القامتين و نحوهما، إلا أنه لم يقل أحد بذلك كما سمعته سابقا، بخلافه هنا، لما حكي عن المقنعة و الهداية و الخلاف و المبسوط و المصباح و مختصره و النهاية و الاقتصاد و كتاب عمل يوم و ليلة و المراسم أن ابتداء وقته سقوط الشفق المغربي، بل عن المهذب البارع حكايته عن الحسن أيضا. [6]
حالا یک عباراتی صاحب جواهر دارند که من بعضیهایش را بخوانم؛ اول مسائلی را فرمودند، بعد فرمودند که ظاهر عشائین هم مثل ظهرین است؛ «لكن قد يتناقش فيه» مناقشهای که صاحب جواهر صفحه 95 شروع کردند همینی است که حاج آقا اشاره میکنند که «و يبقى القول المحكيّ عن «الشيخين»، و «ابن أبي عقيل»، و «سلّار»» که اصلاً مغرب وقت اختصاصی ندارد؟ چرا؟
چون وقت اختصاصی برای این است که تا سه رکعت تمام شد، وقت عشاء داخل بشود، اصلاً بعد از غروب، بعد از سه رکعت گذشتن، وقت عشاء اصلاً داخل نشده است و باید صبرکنید تا زوال شفق بشود، تازه وقتی زوال شفق شد، آن وقت اولِ وقت عشاء هست و دیگر وقت اختصاصی مغرب معنا ندارد که بگوییم سه رکعت وقت مختص مغرب است و بعدش وقت مشترک شروع میشود، بعدش هم مشترک شروع نمیشود شاید هم حدود 20 دقیقه زمانها و مکانها بین استتار با زوال شفق فرق میکند؛ بستگی دارد چه جایی از کره زمین باشیم یا در چه فصلی از سال باشیم که جلوترها هم صحبت شد که زوال حمره تفاوت میکند.
شاگرد: حمره مغربیه منظور است یا مشرقیه؟
استاد: حمره مغربیه منظور است.
شاگرد: از استتار قرص تا ذهاب مغربیه حدوداً یک ساعت میشود.
برو به 0:14:00
استاد: صفره و بیاض مغربیه نه! حمره مغربیة! یک استتار داریم، یک حمره مشرقیه داریم و یک حمره مغربیه داریم. حمره مشرقیه علی المشهور برای خود نماز مغرب است و ربطی به عشاء ندارد، ذهاب شفق حمره از طرف مشرق به مغرب میآید، این جا قرمز میشود و از آن طرف به این طرف میآید و این خیلی طول نمیکشد.
شاگرد: در شهر معلوم نیست ولی در بیابان که من دیدم تا 30 – 35 دقیقه به نظرم هنوز سو سوی قرمز بود.
استاد: همین ممکن است مربوط به زمانی باشد که میدیدید و آن طول و عرض جغرافیایی.
شاگرد: در شهر معلوم نیست، در شهر شاید بعد از ده دقیقه تشخیص ندهید ولی در بیابان که ما میرفتیم و افقش هم معلوم بود مثلا تا یک ساعت بعد از وقت غروب که حدود 40 دقیقه بعد از این اذان متعارف که بعد از حمره مشرقیه است میشد.
استاد: منظور شما از حمره دقیقاً شفق است؟
شاگرد: حمره مغربیه.
استاد: اما در مغرب دو چیز دیگر هم داریم، صفرة مغربیه و بیاض مغربیه. اینها مخلوط نشود. من دارم همین را تأکید میکنم. بعد از این که سرخی طرف مغرب آمد، سرخی رنگ قرمز رسیده کاملاً معلوم است، این سرخی زود میرود، خیلی طول نمیدهد بعد از این که سرخی رفت، زردی میشود و افق یک حالت زردی پیدا میکند و بعد یک سفیدی کمرنگی مثل طلوع فجر که طرف صبح هست میشود.
شاگرد: حواسم به بیاض که در رفت بود هست ولی زردی را که شما میفرمایید …
استاد: تعبیر به صفره در شرح لمعه یادم است که شهید فرموده بودند.
شاگرد: بیاض که خیلی بیشتر هم هست. این که شما میفرمایید آیا رنگ نارنجی به صفرة میخورد یا به قرمز میخورد؟ کم کم دارد نارنجی میشود و … آن را صفره میگویند؟
استاد: بله! یعنی حمره طوری نیست که کم رنگ بشود، حمره میرود، یک سرخی محسوس است، طوری است که کاملاً حمره مشخص است؛ صبح هم همین طور حمره پیدا میشود؛ صبح هم طرف مشرق اول سفیدی است، بعد زرد میشود، بعد از زردی حمره مشرقیه نمودار میشود، بعد هم دور میزند این طرف میآید که تقریباً حمره مغربیه طرف طلوع صبح درمیآید. حمره مغربیه وقتی پایین آمده که دیگر فاصله بین حمره مغربیه طرف صبح به اندازه مثل یک بند انگشت باشد، حالا بند انگشت را چطوری حساب کنیم، این از لحظههایی است که خورشید طلوع میکند ولو در کتابهای فقهی دارد که حمره مغربیه صبح هم که پایین بیاید، تازه هنوز خورشید طلوع نکرده است و در بعضی وجوهات حتی نافله هم میتوانید بخوانید ولی گاهی وقتها خیلی فاصله نمیشود، خیال میکنید آن قرن الشمس که از افق بیرون میآید با حمره مغربیه صبح که طرف مغرب پایین میآید، دیگر همان نزدیکهای لب به لب افق رسیده خورشید طالع میشود، این طور نیست که بگوییم حمره آمده است؛ شاید منظورشان ظهور حمره مغربیه باشد، یعنی حمره صبح طرفِ مغرب ظاهر بشود، آن وقت فاصله معتنابهی تا افق دارد، حمره آن بالا طرف مغرب هست ولی فاصلهاش تا پایین افق فاصله معتنابهی هست و این ممکن است و آن جا سریع نافله هم میتوانید بخوانید.
شاگرد: بین خود استتار تا حمره مشرقیه در فصول مختلف بین 10 – 12 دقیقه تا 20 دقیقه میشود.
استاد: حدوداً 20 دقیقه میشود، الانیها که حمره مشرقیه را بعدش اذان میگویند حدود 25 دقیقه طولش میدهند.
شاگرد: بین خود حمره مشرقیه و مغربیه هم حداقل ده دقیقهای میشود.
استاد: در فکر این نبودم ولی میدانم وقتی زوال حمره مشرقیه شد که مشهور میگویند نماز مغرب باید بخوانیم با زوال حمره طرف مغرب که بعضیها میگویند دیگر وقت نماز غفیله تمام شد که بعداً هم بحث این میآید که نافله هم همین طور است؛ گمان نمیکنم این طرف خیلی طول بکشد.
شاگرد: من خودم در آن تعجب کردم که آن زمان مثلاً غروب آفتاب شش و نیم بود، هفت و نیم که داشتم مسیر را میرفتم میدیدم هنوز مغرب سرخ بود.
استاد: این هم تذکر بدهم که یک سرخیهایی هست گاهی به صورت غیرمتعارفِ هر روز در آسمان ظهور میکند که این سرخیها غیر از سرخی حمره هر روزی هست.
شاگرد: ممکن است ناشی از ابر باشد؟
استاد: ابر ممکن است؛ برخی ذرات غبار خاصی هست.
شاگرد: این احتمالات به نظرم نمیآید؛ به نظرم آن موقع یقین داشتم که …
استاد: همان حمره معهودی است که هر روز دیده بودید.
شاگرد2: یک وقتی مرکز پژوهشهای نجومی دفتر آیتالله سیستانی یک چیزی منتشر کرده بودند که فاصله بین اذان مغرب تا وقت فضیلت نماز عشاء که همان ذهاب حمره میشود، آن وقت این ماه به ماه جلو رفته بود مثلاً فرض کنید روز پنجم ماه فروردین و اردیبهشت تفاوت میکرد؛ حداقلش 27 دقیقه بود یعنی بعد از اذان مغرب و ذهاب حمره مشرقیه بود که آخرش هم چهل و خردهای نزدیک پنجاه دقیقه بود.
استاد: این که خوب است. 27 دقیقه اقلش بوده که بعد از زوال حمره مشرقیه محسوب میشد.
شاگرد2: قبلش هم طبیعةً ده دقیقه یا یک ربع میشد.
استاد: خب اگر این حساب بوده …. بالحس نوشته بودند یا به ضوابط انعکاس نور و اینها؟
شاگرد2: نمیدانم.
استاد: آخر گاهی میگویند فلان مقدار خورشید زیر افق که هست این درجه زوال پیدا میکند، بعد میبینند که در ماههای مختلف قوس ارتفاع زیر افق با قوس سیر شمس زیر افق تفاوت میکند؛ گاهی هست شما میبینید خورشید 20 دقیقه رفته و مایل رفته، وقتی قوس ارتفاع میزنید 3 درجه است، همان وقت در تابستان که مستقیم زیر افق میرود این 3 درجه را در فاصله 20 دقیقه میرود چون قوس ارتفاع را از مرکز شمس تا افق مستقیماً میزنیم اما این که شمس این اندازه را چطوری پایین رفته گاهی هم چون در ایام تابستان مستقیم پایین میرود، گاهی مثل ایام زمستان این طوری زیر افق میرود، اینها تفاوت میکند و باید بیشتر زمان طول بکشد تا این چند درجه ارتفاع را به صورت مورب برود تا به آن برسد؛ فلذا حالا یا ممکن است طبق ضوابط همین درجه ارتفاعی که زیر افق هست گفته باشند، ممکن هم هست پشتوانه تجربه و اینها هم داشته باشد.
برو به 0:21:52
شاگرد: نظر سنیها فرق میکند؟ چون این طوری که ایشان فرمودند یک ساعت و نیم فاصله بین دو تا اذانشان هست یعنی مثلاً هفت ربع کم اذان میگویند، ده دقیقه بعد اذان مغرب را میخوانند و هشت و ربع یعنی یک ساعت و نیم که میگذرد دوباره اذان مغرب را میگویند، یک اذان میزنند نافله را میخوانند و هشت و نیم نماز عشاء را به جماعت میخوانند؛ یک ساعت و نیم بین دو تا اذانها فاصله است.
استاد: آنها شاید همان ثلث اللیل را ملاحظه میکنند که ثلث اللیل در روایت وسائل هم دارد که ذهاب البیاض هست یعنی آن سفیدی طرف مغرب تمام بشود حضرت ثلث اللیل فرمودند که حالا روایتش هم میخوانم.
شاگرد2: ثلث اللیل مگر ثلث فاصله بین اذان مغرب تا اذان صبح نیست؟
وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ قَالَ: سَأَلَ عَلِيُّ بْنُ أَسْبَاطٍ أَبَا الْحَسَنِ ع وَ نَحْنُ نَسْمَعُ الشَّفَقُ الْحُمْرَةُ أَوِ الْبَيَاضُ فَقَالَ الْحُمْرَةُ لَوْ كَانَ الْبَيَاضَ كَانَ إِلَى ثُلُثِ اللَّيْلِ.[7]
استاد: بله ولی حالا … ابواب المواقیت باب 23 روایت دوم که از کافی نقل میکردند «سَأَلَ عَلِيُّ بْنُ أَسْبَاطٍ أَبَا الْحَسَنِ ع وَ نَحْنُ نَسْمَعُ الشَّفَقُ الْحُمْرَةُ أَوِ الْبَيَاضُ» این که میگویم وقت عشاء ذهاب شفق است، شفق سفیدی است یا قرمزی است؟ «فَقَالَ الْحُمْرَةُ لَوْ كَانَ الْبَيَاضَ كَانَ إِلَى ثُلُثِ اللَّيْلِ.» حضرت فرمودند «فَقَالَ الْحُمْرَةُ» همان قرمزی است؛ بعد ادامه دادند «لَوْ كَانَ» آن شفق «لو کان الْبَيَاضَ كَانَ إِلَى ثُلُثِ اللَّيْلِ.» تا ثلث لیل ادامه پیدا کرد. این منظورم بود که حضرت فرمودند بحث شفق …
شاگرد: گاهی احتمال دارد این بیاض تا ثلث لیل هم باشد؛ من این طوری میفهمم. اگر شما بخواهی صبر کنی تا بیاض از بین برود باید بعضی موقعها تا ثلث لیل صبر کنی و این واجب نیست؛ همان موقع که از بین رفت … ولی از فرمایش اول شما این طور فهمیدم که خصوصیت دارد و ثلث لیلی که در روایات گفتند منظورشان رفتنِ بیاض است.
استاد: البته با این معنا که من ثلث لیل میگویم یک مفهوم منعطف خاصی منظورم هست که ثلث ساعتی نیست؛ ذهنهای ما الان مأنوس به ساعت است؛ تا ثلث میگوییم ساعتها را دستهبندی میکنیم میگوییم یک سومش هست اما یک ثلثی داریم، نه ثلثی منطبق بر ساعتهای مأنوس، یک ثلثِ تقسیمبندی شده برای کار هست؛ لذا بیاض یک ثلث شده است. نصف هم یعنی ستارهها به نصف النهار میرسند، آن که خورشید مقابلش رسیده، آن هم نصف اللیل است، نصف اللیل هم بین خود اعراب آن وقتی که به اینها نصف اللیل میگفتند ساعت حساب نمیکردند که بگویند الغروب تا طلوع چند ساعت میشود؟ ساعتها را نصفه کنیم، این طور نبود و نصف اللیل را با ستارهها تشخیص میدادند. وسط السماء معلوم بود، یک ستارههای معینی آن وقتی بود که میفهمیدند که این ستاره مقابل خورشید است و الان خورشید به قوس آن طرف نصف النهار رسیده است یعنی ستارگانی این جا به قوس نصف النهار بالای سرشان میرسیدند و میفرمودند از آن طرف هم خورشید رسیده به … البته شواهد بیشتری برای این که ساعت هم حساب میکردند یا نه پروندهاش باز بشود. ظاهرش این به نظر میآید.
شاگرد: با ساعت هم منطبق میشود.
استاد: بله. حالا دقتش چه تفاوتی بکند آن حرف دیگری است.
شاگرد2: اگر ساعتی حساب کنید به افق همان عربستان ثلثش سه ساعت و بیست دقیقه میشود ولی اگر ملاک را چیز دیگری قرار بدهیم جور درمیآید چون فاصلهاش از نظر زمانی که اذان میگویند یک ساعت و نیم …
استاد: بله میشود در کتابهای فقهیشان بررسی کرد؛ بعید نیست که همان رفتن بیاض را بگویند با همین فاصلهای که الان میخوانند. کشورهای دیگر هم همین طور است یا نه، نمیدانم. عربستان که حنبلی هستند و قاطبه فتاوایشان حنبلی هستند؛ تفاوتی هم بین فتوای حنبلی با غیر هست نمیدانم.
شاگرد: در موسوعه الکویتیه گفته که «یبدأ وقت العشاء حین یغیب الشفق بلا خلاف بین أبیحنیفة و صاحبیه إلا أنّهم إختلفوا فی معنی الشفق فذهب أبوحنیفة إلی أنّ الشفق هو البیاض الذی یظهر …»
استاد: بیاض که شد همان ثلث لیل و حدود همان ساعت شفق میشود.
شاگرد: «بعد ذهاب الحمرة التی تعقب غروب الشمس و ذهب الصاحبان إلی أنّ الشفق هو الحمرة و هو …»
استاد: صاحبان یعنی مالک و شافعی یا ابویوسف و اینها؟
شاگرد: نه.
استاد: آخر آنها را مقابل ابوحنیفه قرار نمیدهند.
شاگرد: چون گاهی وقتها ابوحنیفه و آن دو تا با هم اختلاف دارند چون بعد میگوید «و ذهب الصاحبان إلی أن الشفق هو الحمرة و هو مذهب جمهور الفقهاء» چون در بحثهای قبلی وقت معمولاً ابوحنیفه حرفی غیر از بقیه یعنی آن سه تای دیگر زده است، در بعضی موارد ابویوسف و شیبانی تابع ابوحنیفه هستند و همنظر هستند و گاهی وقتها آن دو نفر هم همنظر سه تای دیگر هستند. آن وقت کتاب روی این حساب ابوحنیفه را این جا چیز کرده.
استاد: آن وقت حنبلیها پس چه گفتند؟
شاگرد2: ذکری ازآنها نکرده، شافعی را گفتند منتها یکی از حنبلی و مالکی نقل کردند.
شاگرد: جمهور الفقهاء ظاهراً داخلش هست.
استاد: که جمهور چه گفتند؟ گفتند حمره است؟
شاگرد: بله «الشفق هو الحمرة و هو مذهب جمهور الفقهاء». بعد شافعی یک تفصیلی دارد، گفته «و ذهب الشافعی إلی أنّ للعشاء سبعة أوقات؛ وقت فضیلة و هو أوّله و إختیار إلی آخر ثلث اللیل الاول و قیل إلی نصف اللیل لحدیث فلان»
شاگرد2: خودشان هم این جا دارند که «و الفرق بین الشفقین یقدّر بثلاث درجات و هی اثنتی عشرة دقیقة»
استاد: دوازده دقیقه؛ طبق ضابطه گفته است.
شاگرد3: این دقیقه به معنای ساعت ما که نیست، دقیقه …
استاد: یعنی غیر از سه درجه؟ سه درجه و چند دقیقه؟
شاگرد2: سه درجه «و هی تعدل»
استاد: آهان! «تعدل دقائقِ» آنها که هر درجهای شصت ثانیه است. این درست میشود؟
شاگرد2: نه.
استاد: در هیئت هر درجهای شصت دقیقه است؛ دایره 360 درجه است، هر درجهای 60 دقیقه، هر دقیقهای 60 ثانیه است. «تعدل» چقدر؟
شاگرد2: دوازده دقیقه.
استاد: دقیقه ساعتی اگر فقهای قدیم میگویند، دقیقه این طوری مرسوم نبوده است. یعنی با محاسبه امروزیها گفتند؟
شاگرد2: چطور پس این طوری جا افتاده که مذهب ابوحنیفه …
شاگرد: مقداری که چیز میشود بعد از اذان میگویند؛ یک چیزی ندارند که حالا سر وقت.
برو به 0:30:10
استاد: خود آنها روایتی دارند، روایت در وسائل هم بود؛ یک تأکیداتی که عمر کرد، داد و فریاد کرد که «نام النساء، نام الصبیان» یا رسول الله! چرا طولش میدهید؟ همه خواب رفتند. که حضرت فرمودند «إنّما علیکم أن تطیعونی و لا تؤذوننی» میگفتند در روز مشغول بودند؛ همین شب برق و اینها هم که نبود، تا هوا تاریک میشد دیگر میخوابیدند و نمازها از دست میرفت. اول شب تا به خواب بروند، خسته هم بودند تا بیایند بیدارشان بکنند نماز از دست میرفت، لذا باید خودشان را نگه دارند که خواب نروند. حضرت که ثلث لیل میآمدند این منظورم بود که «لولا أن أشقّ علی أمّتی لأخّرتُ العتمة و العشاء إلی ثلث اللیل» ثلث لیل هم تازه «أشقّ علی أمّتی» پس ممکن است الان که رسم شده آن وقت بخوانند به خاطر مراعات فضیلت است که چون حضرت گفتند «لولا أن أشقّ» آن وقت میخواندند. آنها هم فضیلت را آن وقت قرار میدهند ولو فتوایشان این باشد که بعد از ذهاب حمره مغربیه هم میشود بخوانند. باز میشود بیشتر هم تفحص بشود که چرا با این فاصله میخوانند؟ کسانی که آنجا مشرف میشوند از خود همین مسألهدانهای آنها بپرسد ظاهراً جواب میدهند.
ایشان فرمودند که مناقشه برای چیست؟ «لما حكي عن المقنعة و الهداية و الخلاف و المبسوط و المصباح و مختصره و النهاية و الاقتصاد و كتاب عمل يوم و ليلة و المراسم أن ابتداء وقته سقوط الشفق المغربي» خب صاحب جواهر این همه گفتند، حاج آقا فرمودند که «يبقى القول المحكيّ عن «الشيخين»» شیخین بر اساس چیزهایی که صاحب جواهر گفتند ما سه تا داریم، هم شیخ مفید، هم شیخ طوسی و هم شیخ صدوق و به نظرم شیخینی که این طوری گفته میشود همان شیخ مفید و شیخ طوسی منظور باشد. صدوق را وقتی شیخین میگویند در آن مقامات تعبیر میکنند به «الشیخین و الصدوق»، نه این که … فلذا هدایة صدوق را حاج آقا اشارهای نکردند. خب «و «ابن أبي عقيل»،» که در اینها نبود، «و «سلّار»» که برای همان مراسم بود، کتابهای شیخین هم که ذکر شد، بعد صاحب جواهر فرمودند که «بل عن المهذب البارع حكايته عن الحسن أيضا».
در تفسیر یا فقه سنیها در حدیثشان وقتی عن الحسن میگویند منظور حسن بصری است اما در فقه جواهر وقتی حسن میگویند یعنی جناب عمّانی أحد القدیمین» و لذاست که الان میبینید که ایشان گفتند «حکایته عن الحسن» حسن یعنی چه؟ یعنی همین که الان حاج آقا فرمودند «و ابن ابی عقیل» پس این معلوم باشد.
البته حالا عمّانی یا چه را نمیدانم؛ در مقدمه کتاب نقل کرده بودند از مرحوم قاضی نورالله در مجالس المومنین ضبط کرده بودند که درستش «عُمّانی» است و بین منطقه یمن، فارس و کرمان ایشان این طور توضیح داده بودند. عمّان منطقه بین یمن و فارس و کرمان است.
شاگرد: یعنی عمّان موجود نیست؟
استاد: چرا.
شاگرد: فارس و کرمان که … اگر سیستان بگویند باز …
استاد: ایشان این طوری آدرس دادند؛ بعدش خودشان گفتند که «عَمان» هم ضبط شده بعد میگویند «هو غریبٌ». البته کشور «عَمّان» شاید رایج نباشد، میگویند کشور «عَمّان» یا کشور «عُمّان»؟
شاگرد: اُردن را میگویند.
استاد: این کشور را در ضبطهای رسمیاش که «عُمان» است؛ همین که در خلیج فارس، کنار دریای عمان هست. الان ما دریای «عُمّان»، «عَمّان» میگوییم و در السنه شنیده شده اما خودشان «عُمان» میگویند. خب حالا مثلاً آن هم «عُمّان» بوده و الان تخفیف پیدا کرده «عُمان» شده است؟ دریای عمان هم که مثل خلیج فارس میگویند سابقه تاریخی دارد، این تسمیه هم شاید تاریخی بوده است؟ نسبت به خود همین که عمّان تاریخی بوده است. عمان دارد که غالبشان هم … چه کسی بود که گفته بود تعجب است که منطقه عمان اکثرشان خوارج و نواصب هستند، یک فقیه بزرگی مثل ابن ابی عقیل آن جا بوده است که نجاشی و اینها نقل میکنند که همه حجاج که میرفتند، از آرزوهایشان این بود که کتاب ابن ابی عقیل به دستشان آمد. من چند بار عرض کردم که این یکی از موارد یادداشتکردنی است؛ آدم وقتی شواهد را یادداشت میکند، سر جایش خوب می تواند ازآن استفاده کند.
من چند بار دیگر هم عرض کردم این سوال در ذهنِ من تکویناً آمده که بین قرن نهم تا دهم چه شده است؟ یکیاش همین امروز ظهر دیدم؛ کتاب «المتمسک بحبل آل رسول صلواتاللهعلیهم» کتاب ابن ابی عقیل است. در همین نرم افزار بود که مرحوم آقای گلپایگانی یک مقدمهای بر این کتاب نوشتند که عدهای از فضلای موسسهشان نظریات عمّانی را جمع کردند که در خود نرم افزار هست؛ مرحوم آقای گلپایگانی اگر قلم خودشان باشد گفتند «تمّت تغذیة جهاز الکامبیوتری» نرم افزار که کامل شد و کاملاً برنامه معجم فقهی تمام شد تعبیر به تغذیه کردند و گفتند حالا خوب است که همه نظرات ابن ابی عقیل را با اینها فوری میشود جستوجو بکنند، همه جا جمعآوری بشود. خودشان یک صفحهای مقدمه نوشتند بعد همه نظرات را جمعآوری کردند. چیزی که آن جا بود و عجیب بود این بود که از کلمات برمیآید حتی تا دست شهید هم این کتاب بوده است. این کتاب ابن ابی عقیل دست بزرگان علماء بوده تا دست علامه هم که حتماً بوده، میگویند حتی برمیآید که دست شهید هم بوده است؛ یعنی خودشان آن کتابها را داشتند. این شاهد آن عرض من هست که چند بار گفتم که تا زمان شهید کتابها در دستها بوده و بعد چطور میشود که با این فاصله یک قرن … آن وقت اینها محو شده است؛ اصلا دیگر در دستها نیست. رمزش چیست؟ چه اسباب و شرایطی سبب این شده نمیدانم و از آنهایی که متخصص هستند باید بیشتر سوال بشود؛ برهه عجیبی است.
برو به 0:37:58
شاگرد: در معجم البلدان «عُمان» ضبط کرده است. «بضمّ أوله و تخفیف ثانیه» آن وقت نکته چیز هم توصیف میکند «اسم حورة عربیة علی ساحل بحر الیمن و الهند»؛ آن وقت میگوید که «أکثر أهلها فی أیامنا خوارج اباضیة لیس بها من غیر هذا المذهب إلی طارئٌ غریب و هم لا یخفون ذلک و اهل البحرین بالقرب منهم بضدّهم کلّهم روافض سبعیون لا یکتمونه و لا یتحاشون و لیس عندهم من یخالف هذا المذهب إلی أن یکون غریبا»
استاد: اینها چیزهای قشنگی است؛ بحرین را از همان زمانها میگفتند، اینها رافضیها بودند. این که حالا نسبت به آنها دقّ دارند … عمان هم که مرکز خوارج و نواصب بود. شاید خود مرحوم صاحب مجالس المومنین قاضی نورالله فرمودند یا جای دیگری دیدم که گفته بودند خوارج و نواصب از ابتداء آن جا نبودند، زمانی که ابن عقیل عالم بزرگی بودند آن وقت خوارج و نواصب اصلاً نبودند؛ خوارج قرن هشتم از مغرب و مراکش کوچ کردند این جا آمدند یعنی خوارج و نواصبی که الان هستند، سنخ اینها، سنخ کوچی هست؛ حالا نمیدانم در کدام کلمات دیدم. خلاصه که این عُمان یا عُمّانی یا عَمانی، این حسن، ابن ابی عقیل و همچنین حذّاء؛ تعبیرات مختلف را اگر دیدید مثل خود ابن جنید، کاتب، اسکافی، أبوعلی؛ ایشان هم که ابن ابی عقیل میگویند، حسن، حذّاء.
شاگرد: حذّاء و اسکافی یک معنا دارد.
استاد: بله معنایش یکی است ایشان هم حذّاء میگویند. عمّانی … قدیمین هم که این دو تا هستند. یک کنیه هم برای عمّانی به کار میبردند؛ مثل این که آن جا ابوعلی میگویند، ابوعلی ابن جنید است. ابن ابی عقیل یک کنیهای داشتند.
شاگرد: معجم العلماء برای یاقوت حموی است، آن وقت متوفی 626 است.
استاد: پس آن که گفته بودند قرن هفتم کوچ کردند، این جور درنمیآید.
شاگرد2: یک چیزی که به ذهن آمد این بود که همان قرن اول رفته باشند؛ بعد از این که بعد از حضرت علی پراکنده شدند یکی از آنها آن جا رفت.
استاد: یعنی از زمان خود جنگ خوارج؟
شاگرد2: نه به طور خاص؛ چون بعدش هم با بنی امیه درگیر بودند. پراکندگیهایی که به هر حال در زمان بنی امیه حاصل شد؛ در زمان بنی امیه دیگر رفته بودن.
استاد: حالا الان هم این حالت خوارجی و نواصبی را دارد یا ندارد؟ کسی میداند؟
شاگرد2: اباضیه که هستند، منتها وقتی با آنها صحبت میکنیم، این حالت ضدیت با اهل بیت را نمیگیرند و خیلی تعدیل شده هستند و از آن وضعیت درآمدند.
استاد: ان شاء الله بقیه را فردا عرض میکنیم و روایات را بررسی میکنیم.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
تگ: ترتیب، تقیه، وقت مغرب، ذهاب حمره، استتار قرص، زوال شفق، ابن ابی عقیل، المتمسک بحبل آل رسول، عمّانی، حسن بصری، معجم العلماء، یاقوت حموی، اباضیه، عمان،
[1] بهجة الفقيه، ص: 36
[2] همان، ص 32
[3] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 94
[4] وسائل الشيعة، ج4، ص: 289 (جَعْفَرُ بْنُ الْحَسَنِ الْمُحَقِّقُ فِي الْمُعْتَبَرِ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ تَفُوتُ الرَّجُلَ الْأُولَى وَ الْعَصْرُ- وَ الْمَغْرِبُ وَ يَذْكُرُ بَعْدَ الْعِشَاءِ- قَالَ يَبْدَأُ بِصَلَاةِ الْوَقْتِ الَّذِي هُوَ فِيهِ- فَإِنَّهُ لَا يَأْمَنُ الْمَوْتَ- فَيَكُونُ قَدْ تَرَكَ الْفَرِيضَةَ فِي وَقْتٍ قَدْ دَخَلَ- ثُمَّ يَقْضِي مَا فَاتَهُ الْأَوَّلَ فَالْأَوَّلَ.)
[5] همان، ص 288 – 289 (وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقٍ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ تَفُوتُهُ الْمَغْرِبُ حَتَّى تَحْضُرَ الْعَتَمَةُ- فَقَالَ إِنْ حَضَرَتِ الْعَتَمَةُ- وَ ذَكَرَ أَنَّ عَلَيْهِ صَلَاةَ الْمَغْرِبِ- فَإِنْ أَحَبَّ أَنْ يَبْدَأَ بِالْمَغْرِبِ بَدَأَ- وَ إِنْ أَحَبَّ بَدَأَ بِالْعَتَمَةِ ثُمَّ صَلَّى الْمَغْرِبَ بَعْدُ.)
[6] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 95
[7] وسائل الشيعة، ج4، ص: 205
دیدگاهتان را بنویسید