1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١١١)- بیان مستمسک درحکم نمازظهرپس ازاداء‌عصردرفرض ظن ضیق وقت...

درس فقه(١١١)- بیان مستمسک درحکم نمازظهرپس ازاداء‌عصردرفرض ظن ضیق وقت و انکشاف خلاف و توسعه وقت

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19193
  • |
  • بازدید : 21

 

برو به 0:15:55

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ادامه بررسی نظر مستمسک در تقدم عصر بر ظهر در ظن ضیق وقت و تکلیف نماز ظهر

و لو دخل الوقت المشترك في الأثناء لحقه حكم الصلاة في الوقت على الاختصاص، فتصح كما تصح على الاشتراك لما سبق. و لو ذكر في الأثناء أنه لم يصل الظهر عدل على الاشتراك، و أشكل ذلك على الاختصاص، لاختصاص العدول بصورة وقوع الصلاة صحيحة لو لا الترتيب، فالتعدي إلى غيرها محتاج إلى دليل، و هو مفقود.

و لو صلى العصر قبل الظهر لاعتقاد فعل الظهر أو لاعتقاد ضيق الوقت عنهما، فانكشف سعة الوقت لهما، فلا ينبغي التأمل في صحة العصر بناء على عموم: «لا تعاد»‌ لمثل الفرض كما هو الظاهر، و حينئذ فهل يجب عليه فعل الظهر فوراً أداء، أو يجوز فعلها قضاء في الوقت و خارجه، أو لا يصح فعلها إلا في خارج الوقت؟ وجوه. إذ على الاشتراك يتعين الأول كما هو ظاهر. أما على الاختصاص، فقد قيل أيضاً بالأول، لاختصاص أدلة الاختصاص بصورة اشتغال ذمة المكلف بالعصر، فمع فراغها عنه يكون المرجع أدلة الاشتراك. و فيه: أن النسبة بين أدلة الاختصاص‌ و أدلة الاشتراك ليست من قبيل النسبة بين الخاص و العام- كي يرجع إلى أدلة الاشتراك عند عدم صلاحية أدلة الاختصاص للمرجعية- بل هما متباينان، لورودهما معاً في مقام التحديد للوقت، فاذا جمع بينهما بحمل أدلة الاشتراك على ما يوافق الاختصاص فاذا فرض قصور أدلة الاختصاص عن شمول المورد كانت أدلة الاشتراك كذلك، و كان المرجع الأصل.

فإن قلت: مقتضى أدلة الاشتراك أن كل حصة من الزمان بين الزوال و الغروب مشتركة بين الفرضين، و أدلة الاختصاص إنما تنافيها في الجزء الأول و الأخير لا غير، فنسبتها إليها نسبة الخاص إلى العام، فإذا أجمل الخاص في بعض الأحوال كان المرجع العام، و كذا في المقام.

قلت: قد عرفت أن أدلة الاشتراك واردة في مقام تحديد الوقت للفرضين، و أن مقتضى الجمع بينها و بين أدلة الاختصاص حملها على معنى لا ينافي الاختصاص، لا تخصيصها بأدلته، كما يظهر ذلك بملاحظة ما سبق في وجه الجمع، فلو اختصت أدلة الاختصاص بغير الفرض كانت أدلة الاشتراك كذلك، فلا بد من الرجوع إلى الأصل، و ليس هو استصحاب بقاء الوقت المشترك، لأنه من الاستصحاب الجاري في المفهوم المردد الذي تكرر في هذا الشرح التنبيه على عدم حجيته.

مع أنه يتوقف على البناء على أنه يكفي في صحة الصلاة أداء بقاء الوقت بنحو مفاد كان التامة، أما لو اعتبر وقوعها في وقت هو وقتها بنحو مفاد كان الناقصة فلا يجدي الأصل المذكور، إلا بناء على الأصل المثبت. و منه يظهر الإشكال في استصحاب بقاء الاشتراك. أما إثبات كون الوقت المعين وقتاً لها بالأصل فغير ممكن، لعدم الحالة السابقة له، اللهم إلا أن يلحظ بعضاً مما سبق فيقال: كان مشتركاً فهو على ما كان. فتأمل جيداً. و أما‌ استصحاب وجوب الأداء فلا يثبت القدرة على الأداء و صحتها أداء، و لو فرض سقوط الاستصحاب عن المرجعية كان المرجع أصل البراءة من وجوب الفعل في الوقت المعين. هذا إذا جوزنا فعلها قضاء على تقدير القول بالاختصاص و إلا كان من الدوران بين المتباينين، للعلم بوجوب فعلها في باقي الوقت أداء أو في خارجه قضاء، فيجب الاحتياط.[1]

در آن بخش ارجاعی که مرحوم آقای حکیم دادند باید دنباله حرفشان را بخوانم بعد برگردیم آن ارجاعی که داده بودند را بررسی کنیم؛ ایشان فرمودند که وقتی گمان کرده که نماز عصر دیگر وقت ندارد؛ عصر را خواند بعد معلوم شد که وقت داشته است حالا باید ظهر را بخواند یا نخواند؟ عده‌ای گفته بودند که ظهر را اداءً می‌خواند؛ چرا اداءً؟ به خاطر این که گفتند عام و خاص است؛ خاصی که تخصیص زده بود و وقت اختصاصی را آورده بود، بُردی که داشت فقط برای آن جایی بود که عصر را نخوانده است. چهار رکعت به آخر وقت، وقت اختصاصی عصر است برای کسی که عصر را نخوانده است؛ خب وقتی که خواند تمام است و اصلاً دلیل نمی‌گیرد و آن عام تخصیص زده نمی‌شود. ایشان در ابتدای کلام این طوری فرمودند بعد اشکال گرفتند؛ اشکالشان چه بود؟ فرمودند که نمی‌توانیم بگوییم ظهر را اداءً بخوان، اصلاً ممکن نیست. چرا؟ به خاطر این که ادله عام و خاص نیستند که بگوییم این عام … مخصص چون مجمل است به اندازه قدر متیقنش تخصیص می‌زند و آن مشکوکش تحت عام باقی است و تمسک به عموم می‌کنیم. قدر متیقن چیست؟ آن چهار رکعت آخر وقتی است که عصر را نخوانده است؛ خب وقتی در فرض ما «ظنّ الضیق» عصر را جلو انداخت، ترتیبش را بهم زد ولی «صحّت عصراً» پس عصر را صحیحةً خوانده است. خب این چهار رکعتی که مانده برای ظهر تحت عام باقی است؛ چون مخصص این جا را نمی‌گیرد؛ ایشان چه فرمودند؟ فرمودند عام و خاص نیست و مطلب جمعِ بین دو تا دلیل است به نحوی که خروجش دو تا متباینین هستند نه عام و خاص؛ یعنی چون مقام تحدید وقت است و برای توقیت است دیگر این چهار رکعت اصلاً وقت نماز ظهر نیست؛ پس آن ادله‌ای که می‌گفت از فلان وقت تا فلان وقت به نحو مطلق وقت نماز ظهر و عصر با هم هست تخصیص خورد؛ تخصیص به چه معنا؟ تخصیص نخورد که ،پس یعنی معنا شد. معنا شد که آن ادله مطلق می‌گوید از این وقت مشترک تا این جا وقت هر دو هست، قبلش وقت مختص ظهر است، چهار رکعت آخر هم برای عصر است. این اشکال ایشان بود که دیروز خواندیم.

نتیجه‌ای که گرفتند این بود که وقتی دو تا دلیل متباین هستند در مانحن فیه هیچ دلیلی نداریم، اماره نداریم؛ چرا؟ اماره وقت اختصاصی می‌گوید که آن قدر مسلمش برای تعیین وقت نماز عصر است، خب قدرمسلمش هم فوقش شما می‌گویید برای کسی است که عصر را نخوانده است ولی خب علی ای حال وقت را تعیین کرد؛ آیا وقت اختصاصی که خاص تعیین کرد، شامل این هست که ولو عصر هم خواندی حق نداری ظهر را بخوانی؟ شمولش برای مورد مشکوک است. تعیین وقت کرده اما شمولش برای این که حق نداری ظهر را بخوانی مشکوک است.

آیا آن ادله‌ای که می‌گفت «من الزوال إلی الغروب وقت الصلاتین» این شامل این جا هست یا نیست که نماز ظهر را بخوان و صحیح است؟ می‌گوییم چون معنای توقیت این بود که تا به چهار رکعت آخر رسیدید آن ادله تمام شد، از آن دلیل مشترکات دست ما کوتاه شد. پس حالا در وقت مختصی که دلیل مختص می‌گوید اما من عصرم را خواندم، با فرض این که عصر را خواندم، ظهر را بخوانم یا نه؟ فرمودند نه دلیل مشترک این جا را می‌گیرد، نه دلیل مختص؛ چرا؟ چون این دو تا به همدیگر بند هستند؛ چون توقیت بود می‌گوید تا این جا وقت آن هست و تا این جا هم وقت آن هست. قبل از چهار رکعت، سهم شما «من الزول الی الغروب»؛ از چهار رکعت آخر هم سهم مرسله داود … وقتی تقسیم کردند حالا الان می‌دانم وقت، وقت مختص عصر است ولی نمی‌دانم وقتی من عصر را خواندم می‌توانم ظهر را اداءً بخوانم یا نه؟ این نه مشمول آن ادله است و نه آن ادله؛ این فرمایش ایشان است که می‌خواهند سراغ اصل بروند.

شاگرد: این فرمایش حالا به خاطر این است که چون مسأله، مسأله توقیت هست و بحث افراد زمان مطرح نیست یعنی مثل عام و خاص نیست که افراد داشته باشد یا نه چون به این لسان توقیت هست یعنی صرف توقیت بودن دلیلش هست یا اگر مثلاً فرض کنید شارع یک طور دیگر هم می‌توانست بیان بکند که بگویند «یصح صلاة الظهر و العصر أداءً مِن الزوال الی الغروب» و یک روایت دیگر هم باید بگوید مثلا «لا یصحّ أداء الظهر …» به آن بیان …

 

برو به 0:21:02

استاد: اگر به آن بیان بود قبول داشتند.

شاگرد: چون تعبیر «دخل الوقتان» و آن تعبیر«دخل مجموع الوقتین»  دلیل می‌شود دیگه.

استاد: صریحاً گفتند که «فاذا جمع بينهما بحمل أدلة الاشتراك على ما يوافق الاختصاص» یعنی مدالیل را می‌خواهیم جمع کنیم، دسته‌بندی کنیم و بین خودشان تقسیم کنند بگویند این جا برای تو و این جا برای من؛ اگر می‌خواهم وقت را دسته‌بندی کنم بگوید این مقدار وقت برای شما و این مقدار برای من؛ این طوری که …

شاگرد: تعبیرش شبیه به حکومت پیدا می‌کند تا تخصیص و … .

استاد: حالا حاج آقا اطلاق و تقیید فرمودند که هنوز مانده و گذاشتیم که برسیم.

شاگرد: روح این نوع تعارض به حکومت شبیه‌تر می‌شود. در تخصیص انگار آن تنافی تا آخر می‌ماند و حکماً یک علاجی کردیم.

استاد: می‌گویند تخصیص استثنای حکمی است و تحت موضوع باقی است و فقط حکم عام را از آن برداشتیم اما این جا تقسیم کردند که این وقت برای او و این وقت برای او باشد.

شاگرد: این کلمه «حکماً» ممکن است صدق نکند ولی روح این نوع جمع با تخصیص فاصله دارد.

استاد: این جا از حکومت هم اغلب است، چون باز در حکومت یک نحو نفس الامریتی به ادعا و به اعتبار هست اما این جا دیگر واقعاً جدا شدند می‌گوید این محدوده برای من و این محدوده برای من؛ ادله اختصاص می‌گوید این وقت برای من، من برای این جا هستم لذا شما که می‌خواهید با من جمع بشوید برای آن جا هستید. پس در مانحن فیه که برای وقت اختصاصی است اما می‌خواهم نماز ظهر را در آن بخوانم چون عصر را صحیحاً خواندم. صریحاً می‌‌فرمایند که «فاذا فرض قصور أدلة الاختصاص عن شمول المورد كانت أدلة الاشتراك كذلك» این را می‌گویند دوباره هم تکرار می‌کنند می‌فرمایند که  «قد عرفت أن أدلة الاشتراك واردة في مقام تحديد الوقت للفرضين، و أن مقتضى الجمع» این طوری است، بعد می‌گویند که «لا تخصيصها بأدلته … فلو اختصت أدلة الاختصاص بغير الفرض كانت أدلة الاشتراك كذلك» این بزنگاه حرفشان هست که این‌ها را جدا می‌کنند. لذا می‌گویند دست ما در مانحن فیه از دلیلین کوتاه می‌شود که نماز عصر را صحیحاً خوانده ولی ظهر را نخوانده حالا چه کار کند؟

شاگرد: شروع بحث ایشان مبتنی بر یک پیش‌فرضی است که آن مبنای معروف اصولی که اگر عامی تخصیص خورد و بعد ما در یک موردی شک داشتیم که داخل در مخصص باشد یا داخل در آن عام باشد، باید این را داخل آن عام حساب کنیم.

استاد: تمسک به عموم بکنیم.

شاگرد: که ایشان می‌گویند نخیر این جا جزء موارد عام و خاص نیست. حالا اگر یک کسی در آن جا هم حرف داشته باشد که فرض بفرمایید بازگشت عام هم به یک نوع تقیید است خلاصه یک اجمالی پیش می‌آید، نه این که بشود تمسک به عموم کرد، آن وقت ادامه بحث عین همین حرف‌های ایشان می‌شود.

استاد: یعنی بنا بر مبنای تقیید و عام و خاص هم مشکل است. همین را می‌خواستید بگویید؟!

شاگرد2: الان دو تا بحث است یکی این که ایشان فرمودند «بل هما متباینان» خیلی متوجه نشدم چطور متباین هستند بعد وقتی که هر دو دارند در مقام تحدید وقت در یک فرض چیز می‌کنند، چطور شد متباین شد؟ اتفاقاً وقتی متباین شدند راحت‌تر ما می‌توانیم بگوییم اگر یک دلیل خارج شد، به یک نحوی آن یکی دلیل باقی ماند. این بیان ایشان اتفاقاً بیشتر در عام و خاص می‌‌آید. می‌خواهیم بگوییم وقتی خاص آمد، ظهور عام را در آن مورد گرفت، دیگر وقتی ظهورش گرفته شد، گرفته شد.

استاد: ظهور عام؟

شاگرد: بله دیگر؛ الان مسأله سر همان محدوده است.

استاد: اما محدوده مجملش چطور؟! یعنی یک محدوده‌ای هست نمی‌دانیم تحت خاص هست یا نیست.

شاگرد: به هر حال یک جایی است که این دو تا سرش دعوا کردند.

استاد: عام که دعوا نداشت، عام که گرفته بود. خاص می‌خواهد دعوا کند مشکوک است.

شاگرد: آمده دعوا کند، ظهور را از عام گرفته است.

استاد: نگرفته است؛ در آن قدر متیقن گرفت.

شاگرد: بحث روی همین است.

استاد: می‌خواهیم ببینیم این مورد مشکوک را خاص اخراج کرد یا نه؟ اخراج است! می‌گوییم در اخراج حکمی شک داریم، وقتی شک داریم، تحت عام بود، الان هم باقی است.

شاگرد: به هر حال اگر فردی بخواهیم در نظر بگیریم این فرد از زمان، این حصه از زمان مورد دعوا واقع شد آمد ظهور عام را در این حصه  برای این که بخواهد وقت مشترک باشد گرفت، خب وقتی گرفت دیگر عام این جا نمی‌تواند حرف بزند.

استاد: «أکرم العالم»، «أکرم العلماء»، «أکرم کلّ العماء» عام است، مخصص می‌آید می‌گوید «لا تکرم الفساق من العلماء» این هم مخصص است؛ بعد شک می‌کنید مرتکب صغیره فاسق هست یا نیست، این جا می‌گویید که دیگر نمی‌شود عموم «أکرم العلماء» را گرفت؟

شاگرد: این فرق می‌کند.

استاد: چطور فرق می‌کند؟

شاگرد: بحث روی این است که الان روی یک حصه‌ای از زمان دست گذاشته است.

استاد: می‌خواهید به توقیت برگردانید؟ خب این حرف ایشان می‌شود.

شاگرد: خب حالا بحث روی این است که این شکل و خصوصیات…

استاد: با همین دارید تباین ایشان را توضیح می‌دهید.

شاگرد: خب این تباین نیست.

استاد: خاص روی حصه‌ای از زمان دست گذاشته است، پس سهم آن هم حصه‌ای از زمان می‌شود؛ این منظور شماست.

شاگرد: نمی‌گوییم سهم او حصه‌ای از زمان می‌شود، می‌گوییم ظهور او را در این حصه از زمان از دستش گرفتیم.

استاد: خیلی خب ظهور یعنی هیچی دیگر؛ پس یعنی سهم‌بندی کرد یعنی الان عام در این حصه از زمان دیگر ظهور ندارد.

شاگرد: تمسک به عام نمی‌توانیم بکنیم.

استاد: منظورشان از تباین همین است.

شاگرد: این جا تعبیر به تباین می‌شود کرد؟

استاد: بله یعنی عام و خاص آن جایی است که هنوز مصداقیت این برای عام محفوظ است و در حکمش شک داریم؛ شما با این بیانتان می‌گویید چون روی این قطعه از زمان دست گذاشت، ظهور عام را در این قطعه از زمان گرفت، نه این که با ظهور عام در این قطعه به عنوان موضوع باقی است فقط حکمش را گرفته باشد. اگر شما می‌گویید هنوز هم عام این را به عنوان قطعه‌ای از زمان می‌گیرد فقط او حکمش را گرفته که عام و خاص می‌شود اما اگر بگویید دست گذاشت یعنی زمان را از دست آن یکی گرفت لذا تباین می‌شود؛ اتفاقاً فرمایش ایشان هم همین است. می‌گویند حالا دیگر این‌ها متباین هستند، او می‌گوید این زمان برای تو و این هم برای من؛ پس نمی‌توانیم بیاییم بگوییم وقتی که در این قطعه خاص این طرف …

شاگرد: منظور ایشان از تباین، تباین بعد الجمع است.

استاد: بله دقیقاً تصریح هم می‌کنند؛ می‌گویند حالا که جمع کردیم به نحوی که «یوافق» حالا من برمی‌گردم ان شاء الله می‌بینید؛  ایشان اولش این را نمی‌گویند. اتفاقاً اولش خلاف این را تقویت می‌کنند. خیلی بیانات خوبی دارند. چون این‌ها حرف‌های خوبی دارند بخوانیم.

شاگرد: بعد از استصحاب آن را بگوییم؟

استصحاب موضوع (کلی قسم ثانی)‌برای صحت نمازظهر اداءً دربیان مستمسک(درفرض بحث)

استاد: بله استصحاب را سریع می‌گویم، این قسمت حرف ایشان سربرسد و به آن چیزی که ارجاع داده بودند برمی‌گردم. آن را من می‌توانم سریع بگویم؛ نمی‌خواهیم بحث مستمسک بکنیم، فقط مقصود ایشان را فهرست‌وار من سریع می‌گویم که اگر خواستید مراجعه کنید روی آن فکر هم بکنید؛ حالا اگر طول کشید حرف دیگری است. ولی خلاصه‌اش این است که ایشان می‌گویند وقتی متباین هستند، چون دست ما از دو تا دلیل کوتاه شد، حالا یک فرضی پیش آمده و برای ما مشکوک شده است. فرض چیست؟ وقت اختصاصی عصر است یعنی مصداقاً و مورداً، مورد خاص است اما عصرم را که خواندم، حالا می‌توانم ظهر را در این اداءً بخوانم یا نه؟ این حکم چه اقتضایی دارد؟ به دلیل اشتراک کل زمان من می‌توانم بگویم چون از دست من گرفته شد، اماره ندارم؛ به دلیل اختصاص وقت برای آن هست اما من که عصر را خواندم؛ من مقصودم این هست که می‌خواهم ظهر را اداءً بخوانم؛ از ناحیه دلیلین دستم کوتاه هست، حالا سراغ اصل می‌روم، اصل برای من می‌خواهد چه کار کند؟

می‌فرمایند که یکی‌اش استصحاب است؛ اول می‌خواهند استصحاب را خراب کنند بعد برائت بگویند. چند صورت استصحاب دارد؟ صور خیلی قشنگی می‌گویند. حالا من سریع می‌گویم چون قشنگ است ولی بحث ما نیست؛ از بس بحث خوب و زیبایی هست فهرست‌وار می‌گویم در ذهنتان باشد مراجعه هم بکنید. اولین استصحابش را می‌فرمایند این است که «فلا بد من الرجوع إلى الأصل، و ليس هو استصحاب بقاء الوقت المشترك» می‌فرمایند ما می‌توانیم این جا سه جور استصحاب کنیم؛ یکی استصحاب بقای وقت؛ اگر هم مشترک می‌گوییم منظورمان بقای وقت مشترک است به آن معنایی که نه مدلول دلیل است یعنی همانی که مشترک اصلی می‌شود، بقاء را استصحاب می‌کنند و الا می‌گویم وقت برای ظهر هست یا نیست، نمی‌گویم وقت مشترک؛ کاری با خصوص اشتراکش ندارم؛ وقت برای ظهر هست یا نیست؟ می‌گویم تا قبل از این که چهار رکعت عصر بشود که وقت برای ظهر بود حالا هم که وقت هست؛ این یک طور استصحاب است. می‌فرمایند که «و ليس هو استصحاب بقاء الوقت المشترك» چرا؟ «لأنه من الاستصحاب الجاري في المفهوم المردد الذي تكرر في هذا الشرح التنبيه على عدم حجيته.» اصل بیانش را در حقائق الاصول فرمودند ولی درست است، بزنید در این‌ها [نرم افزارها] می‌آید، حدود شاید 7 – 8 – 10 مورد قبل از این … ما الان جلد پنجم هستیم شاید جاهای مختلف 6 – 7 مورد تذکر دادند. استصحاب مردد چیست؟ یعنی استصحاب در شبهه مفهومیه اما مفهوم مردد. بین چه؟ بین معلوم البقاء، قطعی الإنتفاء. شکش این طوری است یعنی به استصحاب کلی برمی‌گردد. منظوری که ایشان دارند این است.

 

برو به 0:31:28

الان ما نسبت به دو دلیل یک وقت مشترکی داشتیم، یک وقتی داشتیم که برای ظهر و عصر بود، به تعبیر این جا مفاد مطلقات بود. به آن معنا قطعاً منتقی شد چون وارد وقت اختصاصی عصر  شدیم، یک چهار رکعت به آخر داریم که طبق آن دلیل، آن مشترک قطعاً در آن چهار رکعت منتفی شده است. یکی هم وقت اختصاصی عصر داریم که به عنوان وقت نماز تا غروب است. تا غروب مانده قطعاً موجود است چون فرض گرفتیم هنوز غروب نشده است. خب ما می‌خواهیم چه چیزی را استصحاب کنیم؟ می‌گوییم وقت برای ظهر باقی است؛ چه وقتی را می‌خواهم؟ اگر می‌خواهید آن وقت مشترک قبل از اختصاص را بگویید قطعاً منتفی است چون وارد اختصاص شدیم، اگر می‌خواهید بگویید وقت مشترک ولو در ضمن مختص هست، این هم که قطعاً موجود است، شک نداریم و هنوز وقت مختص باقی است و غروب نشده است. بگویید پس ما می‌خواهیم یک کلی را … از نظر فردی ما شک نداریم یکی‌اش قطعی الانتفاء قبل از وقت اختصاصی است، یکی قطعی الوجود است که خود وقت اختصاصی عصر است، شما می‌خواهید یک جامعی بین این دو تا به عنوان «الوقت» استصحاب کنید. می‌فرمایند که این استصحاب کلی نافع نیست.

شاگرد: این مشترکی که می‌گویید در ضمن مختص قطعاً موجود است، طبق آن نظر و فتوایی که مشترک را به محض خواندنِ نماز می‌گوید امتداد پیدا می‌کند؟ یا در هر فرضی بالاخره آن مشترک موجود است؟

استاد: آن موجود است و خلاصه می‌دانیم یک وقتی هست. این دومی را در قبال غروب در نظر بگیرید که روشن است. یک وقتی است قطعاً رفته است، یک وقتی است که قطعاً باقی است چون غروب نشده است.

شاگرد: این وقتی که باقی است، این وقت مختص است که باقی است؛ وقت مشترک در ضمن مختص را ما الان درک نمی‌کنیم که اصلاً یعنی چه؟ چون وقت مشترک و وقت مختص متباین هستند. بله یک مبنایی می‌آید می‌گوید اگر نماز عصرت را خواندی دیگر اصلاً وقت مختص از بین می‌رود و تا خود غروب وقت مشترک می‌شود؛ ولی یک فتوا هست مثل خود صاحب جواهر که فتوایش این است؛ این یک مبناست ولی یک مبنای دیگر هم هست که …

استاد: الان روی این مبنا مشکوک است یا قطعی است؟

شاگرد: عرض می‌کنم همین که می‌گوییم قطعی است یعنی روی یک مبنا قطعی می‌شود، نه این که بگوییم در هر حال الان موجود است.

استاد: ولی وقتی دو تا مبنا را در نظر می‌گیریم، وقت مردد می‌شود یعنی اگر بگوییم مشترک آن مبنا باقی است، اگر بگوییم این مبنا قطعاً باقی نیست، علی ای حال یک حالی دارد که از باب استصحاب کلی بین دو فردین است که یکی‌اش بر اساس آن مبنای اشتراک قطعاً رفته و یکی هم روی این مبنا قطعاً باقی است و کلی «الوقت» را می‌خواهید استصحاب کنید که می‌گویند ما در اصول گفتیم نمی‌شود.

شاگرد: کلی قسم دوم بود؟

استاد: بله؛ بین قطعی الانتفاع و قطعی الوجود که استصحاب کلی قسم ثانی بود.

شاگرد: این مفهوم مردد مبنای مشهوری است یا مثلاً خیلی از اصولیین چنین مبنایی را قبول نکردند؟ چون یک کلی فرد بود …

استاد: آن برای خود فرد …

شاگرد: چون خیلی ثمرات دارد و خودشان در حدائق همه این‌ها را ردیف کردند از غروب شمس و کریت و همه این‌ها را آوردند و رد کردند.

استاد: بله این جا هم مدام تکرار می‌کنند.

شاگرد: می‌خواهم ببینم این مبنای خیلی مشهوری در اصول هست یا این …

استاد: من که به عنوان مشهور نمی‌دانم.

شاگرد: چون در اصول خیلی جاها این را به عنوان یک سرفصلی نیاوردند.

استاد: خود استصحاب کلی حتی در فردش هم، نه در شبهه مفهومیه، همان جا هم محل کلام هست که حجیت دارد یا ندارد. در السنه اساتید هم بود که خود شیخ هم قائل نبودند؛ مرحوم آخوند اردکانی که در کربلا ساکن بودند نظر شیخ را برگرداندند. شاگردان شیخ مثل میرزا آقامحمدحسن شیرازی از نجف ایام زیارتی کربلا می‌رفتند و با آخوند اردکانی مباحثه می‌کردند بعد حرف‌های آخوند را نجف می‌آوردند و با شیخ انصاری مباحثه می‌شد؛ این طوری می‌گفتند که آخوند اردکانی به استصحاب کلی قسم ثانی قائل بودند و نظر شیخ که نبوده بعد شیخ پذیرفتند که جاری باشد.

شاگرد: همین طوری جستجویی در بحث مفهوم مردد ‌کردیم، آن قید را از قبلی‌ها اصلاً نیاورده بودند و این چنین عنوانی حداقل نداشتند.

استاد: مثلاً یعنی از تفکیک‌هایی بوده که مرحوم آقای حکیم در خود استصحاب کلی قسم ثانی انجام دادند.

شاگرد: در منتهی و منتهی الدرایة آورده بودند.

استاد: حالا برای آقای حکیم یا دیگری هست را نمی‌دانم و بیشتر باید تفحص بشود که مبدع این تفکیک ایشان هستند یا نه؟

شاگرد: این یکی از مصادیق قسم دوم می‌شود یا یک چیزی شبیه قسم دوم می‌شود؟

استاد: به نظرم در خود همین مستمسک تصویر کرده بودند «مِن الاستصحاب الکلی». کلی قسم ثانی را نگفته بودند اما بود که «مِن الاستصحاب الکلی» و همچنین شبهه مفهومیه؛ یعنی مواردی را که قبلاً گفته بودند را سریع مرور کردم هم تذکر داده بودند که این استصحاب مفهوم مردد هم از قسم کلی است و هم از قسم شبهه مفهومیه است؛ هر دو تا را تذکری داده بودند. 5 – 6 جا در مستمسک بود که «المفهوم المردد» بود.

بعد می‌فرمایند که «مع أنه يتوقف على البناء على أنه يكفي في صحة الصلاة أداء بقاء الوقت بنحو مفاد كان التامة، أما لو اعتبر وقوعها في وقت» یک وقتی هست که می‌گوییم وقت هست، تمام شد من استصحاب می‌کنم وقت هست و ظهر را بخوان. یک وقتی هست که می‌گوییم کافی نیست بگوییم وقت هست، من باید بگویم نمازِ من در وقت واقع شد؛ «وقوعُ صلاتی فی وقتها» این شرط کار است، نه صرف این که بگویم وقت هست دیگر خودت می‌دانی که باید بخوانی؛ می‌گویند اگر این کار باشد، نه مفاد کان تامه وقت باشد، بلکه مفاد کان ناقصه باشد که این جا دیگر اصل مثبت می‌شود یعنی من بقای وقت را استصحاب کردم «فوقع صلاتی فی وقتها»؛ صرف بقاء وقت، وقوع در آن را اثبات نمی‌کند. این هم اصل مثبت است.

«أما لو اعتبر وقوعها فی وقت هو وقتها بنحو مفاد كان الناقصة فلا يجدي الأصل المذكور، إلا بناء على الأصل المثبت. و منه يظهر الإشكال في استصحاب بقاء الاشتراك.» ما می‌گوییم وقت مشترک بود، حالا اشتراک باقی است، این را نمی‌توانیم استصحاب کنیم چون بازگشتش به این است که آن حرف‌ها دوباره در آن بیاید، چون قبلاً مطلق وقت بود و این جا با وصف اشتراک است و همان اشکالات در آن می‌آید «أما إثبات كون الوقت المعين وقتاً لها بالأصل فغير ممكن».

شاگرد: من از روی بی‌سوادی خودم سوال می‌کنم که آن جا چطوری اصل مثبت شد؟ وقتی ما گفتیم وقت باقی است حالا پس بگوییم من نمازم را در این خواندم این چه لازمه‌ای هست که بخواهد اصل مثبت باشد؟ می‌گویند اگر ما بگوییم آن چیزی که شرط نماز است  صرف همین نماز خواندن نیست، شرط نماز است که نمازِ من در وقت خودش واقع شود، خب من بقاء را استصحاب کردم، بعد می‌‌گویم نماز که خواندم پس نماز من در وقت خودش واقع شده چون استصحاب کردم. این یک بحثی است که در اصول محل کلام است و من دارم مراد ایشان را توضیح می‌دهم و الا این صحبت که آیا ما می‌توانیم با استصحاب به وسیله یک امر وجدانی چیزی را ثابت بکنیم یا نه؟ این جا از همان موارد قابل خدشه است.

ولذا آن چیزی که ایشان گفتند این طور شد. ضمیمه اصل به امر وجدانی جواب مطلب می‌تواند باشد ولی این چیزی که ایشان می‌گویند این است که می‌گویند مثبت است. شرط نماز «وقوعها فی وقتها» هست؛ شما که نتوانستید این را به دست ما بدهید، فقط می‌گویید وقت باقی است حالا نماز ظهر هم در وقت خودش خواندیم یا نه؟ ثابت نشد. مگر به همان واسطه که می‌گویید چون وقت باقی است و نماز هم خواندم پس «وقعها فی وقتها» و این مثبت می‌شود.  «أما إثبات كون الوقت المعين وقتاً لها بالأصل فغير ممكن» که این هم فرمودند. چرا؟ چون دو تا شد؛ وقتی زمان دو تا شد حالت سابقه ندارد. می‌گویم این چهار رکعت مانده به غروب، نماز عصر هست یا نیست؟ می‌گوییم قبلاً که بود حالا هم این هست؛ این چهار رکعت که حالت سابقه ندارد، غیر ممکن است چون استصحاب برایش حالت سابقه ندارد «لعدم الحالة السابقة له، اللهم» یک «اللهم» قشنگ دارند که کار را حل می‌کند. «اللهم إلا أن يلحظ بعضاً مما سبق فيقال: كان مشتركاً فهو على ما كان.» می‌گویند چرا شما این لحظات زمان را این طوری جدا می‌کنید که این چهار رکعت حالت سابقه ندارد، قبلش مثبتش است؟! ما می‌گوییم همه این زمان از زوال تا غروب یک قطعه زمانی است و یک واحد در نظر می‌گیریم بعد می‌گویند حالا من در این واحد هستم، الان در یک چیزی بودم که چه بود؟ جواز خواندنِ نماز ظهر؛ وقت نماز ظهر بود؛ خارج شدم یا نشدم؟ ان شاء الله نشدم. حالت سابقه، بودنِ من در یک زمانی که یک قطعه‌اش این چهار رکعت است و لذا این قطعه حالت سابقه داشت. «فتأمل جيداً.» «فتأمل جیداً» هم می‌گویند مشعر به تمریض است یا تعریض، حالا بماند.

 

برو به 0:41:41

استصحاب حکم برای صحت نمازظهر اداءً (درفرض بحث)

«و أما» آن چیزی که آخر کار است و مهم است این است که سر استصحاب حکمی می‌روند. «و أما استصحاب وجوب الأداء» یک کسی می‌گوید که من چه کار دارم استحصاب وقت بکنم، خلاصه من نماز عصر را صحیحاً خواندم، وقتی که قبل از نماز عصر بود، برای من واجب بود نماز ظهر اداءً بخوانم یا نه؟ واجب بود ولی چون ترسیدم عصر فوت شود، عصر را جلو انداختم حالا فهمیدم که وقت بوده است؛ قبلاً وجوب اداء نماز ظهر بر ذمه من بود، من کاری به وقت ندارم، الان شک می‌کنم در این چهار رکعت اختصاصی که باقی مانده، آن وجوب اداء بر گردن من هست یا نیست؟ الان قسم می‌خورید وجوب اداء رفته است؟ نه! وجوب اداء را استصحاب می‌کنید، می‌گویید الان مولا به من می‌گفت واجب است ظهر را بخوانید و الان هم در همین چهار رکعت باقی‌مانده می‌گوید واجب است بخوانی. این قشنگ است. دیگر نرفتند استصحاب موضوع بکنند و حکم را از آن نتیجه بگیرند؛ ابتداءً استصحاب حکم کردند؛ این استصحاب حکمی در بعضی از موارد فقه خیلی نافع است، خیلی کارساز است. چه کار داریم مدام سراغ موضوعات و آن همه مباحث دقیق برویم؛ استصحاب حکم می‌کند و بنده مقابل امر مولایش راحت است.

شاگرد: در مفهوم مردد غالبا می‌شود این را جاری کرد؟

استاد: بله یعنی آن مفاهیم را کنار می‌بریم و آن حکم را استصحاب می‌کنیم. یک اشکالی بود که جلوترها راجع به شبهه مفهومیه عرض کرده بودیم که به تقیید برمی‌گردد، لذا گفته بودند ما بین متباینین قرار می‌گیریم و آن جا یک حلی برایش داشتم که دیگر از باب همین رقم چیزها بود که استصحاب وظیفه قبلی از همین سنخ چیزی بود که نمی‌دانم جلوترها عرض کردم یا نه.

خلاصه این جا جالب است که می‌خواهند جواب بدهند. چه جوابی می‌خواهند از این بدهند؟! وجوب اداء داشتم و حالا استصحاب می‌کنم. می‌فرمایند که این مثبت می‌شود. شما می‌گویید بر من واجب بود اداء کنم، حالا استصحاب می‌کنیم. خب می‌گوییم حالا هم واجب است. آخر شما که می‌خواهید یک چیزی را که واجب بوده اداء کنید اگر وقتش خارج شده باشد قدرت ندارید اداءً اداء کنید و قضا می‌شود. یعنی وقتی شما می‌خواهید بگویید که من ظهر را اداءً می‌خواهم انجام بدهم باید مقدور شما هم باشد که اداءً انجام بدهید، اگر وقت خارج شده که دیگر مقدور شما نیست؛ استصحاب وجوب اداء نماز ظهر اثبات نمی‌کند که شمای مکلف قدرت بر اتیانش اداءً دارید «و أما استصحاب وجوب الأداء فلا يثبت القدرة على الأداء و صحتها أداء» واجب است اداء کنم؛ خب واجب است حالا وقت هم هست؟ شرایط را دارد یا ندارد؟

به عبارت دیگر شما شک می‌کنید تکلیفی باقی است یا نه، بقاء تکلیف را استصحاب می‌کنید اما وقتی بقاء تکلیف را استصحاب می‌کنید، در حین استصحاب شک دارید یکی از شروط استصحاب باقی است یا نه؟ این استصحاب تکلیف نمی‌تواند احراز کند که آن شرط هم باقی است. مثلاً برای من یک کاری واجب بوده، آن وجوب را استصحاب می‌کنم ولی غیر از شک من در نفس آن وجوب نیست، غیر از آن شک دارم در این که یکی از شروطش باقی هست یا نه؟ این، آن را اثبات نمی‌کند. خب در همین‌ها می‌شود حرف زد؛ اگر واقعاً من مجاز باشم که خود تکلیف … تکلیف که بدون شرایط عامه‌اش محقق نمی‌شود، وقتی من مجاز هستم یک تکلیفی را استصحاب کنم یعنی تکلیف بالفعلی که شرایط عامه از قدرت را دارد، نه این که استصحاب بکنید هیچی؛ می‌گویند می‌خواهد اثبات شرط بکند، ما که نمی‌خواهیم اثبات شرط بکنیم، ما می‌خواهیم بگوییم واجب بود و من هم اداء می‌کنم. قدرت بر اداء به عنوان اداء که نیاز نیست؛ من می‌خواستم که بخوانم، مجاز هستم بخوانم یا نه؟ می‌گویم بخوانم و واجب بود بخوانم و متفرع بر آن می‌شود. حالا علی ای حال این دقت‌هایی است که من سریع خواندم برای این است که این خیلی می‌ارزد که انواع استصحاب، توضیحاتی که دادند، ایرادی که به آن گرفتند از نظر پیاده کردن بحث‌های اصول در این جا خیلی جالب است.

«و لو فرض سقوط الاستصحاب عن المرجعية» حالا استصحاب اگر با این اشکالات بیفتد، «كان المرجع أصل البراءة» من واجب است نماز بخوانم یا نه؟ الان وقتش هست یا نیست؟ اصل برائت ذمه من می‌شود «من وجوب الفعل في الوقت المعين.» پس نمی‌شود بگوییم حتما باید ظهر را بخوانید. «هذا إذا جوزنا فعلها قضاء على تقدير القول بالاختصاص و إلا كان من الدوران بين المتباينين، للعلم بوجوب فعلها في باقي الوقت أداء أو في خارجه قضاء، فيجب الاحتياط.» می‌گویند اگر از آن باب باشد که آن هم دوباره توضیح می‌خواهد، می‌گویند اگر احتیاط از آن باب باشد باید در وقت اختصاصی بخوانی و در خارج وقت اختصاصی هم قضا کنی. همین هم هست؛ اگر بخواهید تکلیف را احتیاط کنید و همه جوانب را مراعات کرده باشید، در همان وقت سریع ظهر را بخوانید، بعداً هم احتیاطاً قضائش را بخوانید.

شاگرد: این مقام شبیه آن جایی نیست که طرف نمازش به جایی می‌رسد که فرض کنید نماز صبح است، طلوع آفتاب رسید یا همین نماز عصر است که به غروب آفتاب رسید معلوم نشد غروب آفتاب شد یا نشد. این جا کسی نگفته است که اداء بخوان؛ ما فی الذمه بخوان. آن قدر که بنده اطلاع دارم نهایت احتیاطش این بود که نیت اداء و قضا نکن؛ این جا چرا این حرف را نزنیم؟

استاد: نه! همین اتفاق فتوا نیست؛ اگر می‌داند عصر را خوانده و می‌داند الان وقت اختصاصی عصر است، به نیت ما فی الذمه بخواند؟!

شاگرد: نه! عصر را نخوانده و به غروب آفتاب رسیده است، نمی‌داند این وقت برای اداء خواندن خوب است یا نمی‌داند قضا هست یا اداء، این جا همه گفتند ما فی الذمه بخواند.

استاد: آن که حرف درستی است؛ ما فی الذمه یعنی یکی ظهر، یکی عصر، یکی هم قضا شده بعد یکی دیگر هم به نیت ما فی الذمه می‌خواند. آن حرف خوبی است ولی ربطی به بحث ما ندارد.

شاگرد: شبیه این مقام نیست؟

استاد: نه این جا عصر را قطعاً خوانده است.

شاگرد: این جا اصل تکلیف را می‌داند ولی اداء و قضا بودنش را شک داریم.

استاد: ولی نمی‌دانیم این وقت صالح هست یا نیست یعنی ممکن است چون وقت اختصاصی عصر است باطل باشد، باید صبر کند؛ این با آن جا تفاوت می‌کند.

شاگرد: اگر باید صبر کنیم دیگر قضا می­شود؛ اگر اجماعی باشد که سر اداء و قضا، ما فی الذمه می‌شود این جا هم همین الان هر شقی را بگیریم تکلیف ظهر این یا اداء هست یا قضاءً.

استاد: از کجا می‌گویید قضاءً؟

شاگرد: اگر اداء نباشد …

 

برو به 0:49:09

استاد: اداء که نیست، قضائش هم چون وقت اختصاصی عصر است و مشهور گفتند ولو عصر را خوانده باشی نمی‌شود شریکه را در وقت عصر بخوانی.

شاگرد: خب قضاء می‌شود.

استاد: نه باطل می‌شود، نه این که قضاء بشود.

شاگرد2: ایشان که قبول ندارند.

استاد: ولی قولش هست که در جواهر هم بود.

شاگرد3: آقای بروجردی در این که قول مشهور این باشد تشکیک دارند می‌گویند شاید بعید نیست که مشهور خلاف این باشد؛ مثل این که در جواهر خیلی سفت رد کردند، بقیه‌ هم شاید …

استاد: آقای حکیم هم همین را دارند؛ آقای حکیم هم می‌گویند مشهوری که مشهور است همان ترتیب را می‌خواستند بگویند نه اختصاص؛ آقای بروجردی غیر از این می‌گویند؟

شاگرد3: موافق با همین است.

وقت شانی و فعلی دربیان مستمسک

استاد: الآن آقای حکیم هم می‌گویند. ایشان فرمودند که «قلت: قد عرفت أن أدلة الاشتراك واردة في مقام تحديد الوقت للفرضين، و أن مقتضى الجمع بينها و بين أدلة الاختصاص حملها على معنى لا ينافي الاختصاص، لا تخصيصها بأدلته، كما يظهر ذلك بملاحظة ما سبق» این کلمه «ما سبق» را می‌خواستم بگویم. «بملاحظة ما سبق في وجه الجمع» «ما سبق» چه بود؟ «ما سبق» یک مطالب گسترده‌ای بود، ایشان فقط آن قسمت اخیر بخش دومش را که تازه گفتند «فی النفس منه شیء» این را این جا مبنای اشکال قرار دادند. اولش حرف خوبی می‌زدند. ایشان ابتدا روایات اختصاص را گفتند، بعد فرمودند که معارض این ادله اختصاص ادله اشتراک از زوال تا غروب است؛ بعد فرمودند که دو تا جمع ممکن است. یک جمع این است که بگوییم «بحمل دخول الوقتین علی دخول مجموعهما علی الترتیب فلا ینافی الاختصاص» این روایتی که می‌گوید از زوال تا غروب یعنی چه؟ یعنی «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین» یعنی مجموعش؛ «دخل» وقت هشت رکعت، اما نه یعنی آن چهار رکعت عصر هم «دخل». مجموع هشت رکعت با هم «دخل» و لذا یعنی تا همین چهار را نخوانی، چهار رکعت دوم «لم یدخل»، «و لا ینافی الاختصاص» همه بحث‌های امروز ما هم سر این بود که می‌گویند طوری جمع می‌کنیم که «لا ینافی الاختصاص» و وقت غروب هم همین طور؛ وقت غروب چطوری است؟ «إذا غربت الشمس خرج وقت الصلاتین» یعنی «خرج مجموع وقت الصلاتین» و لذا وقتی چهار رکعت مانده دیگر ظهر تمام شد، منافاتی ندارد. این اولی بود. اما فرمودند یک راه دیگری هم داریم که حرف حاج آقا رضا بود که قبلاً بحثش کرده بودیم. «يكون أيضاً بحمل رواية ابن فرقد على دخول الوقت الفعلي»[2] مقابل وقت شأنی که حاج آقا رضا می‌گفتند. وقت فعلی یعنی چه؟ یعنی زوال شمس که شد وقت نماز عصر هم شأناً هست؛ شأنیت وقتیت برای نماز عصر هست ولی بالفعل الان نشده چون باید ظهر را بخوانم.

پس ما یک وقت شأنی داریم که ذات وقت صلاحیت این که برای ظهر و عصر باشد را دارد و یک فعلی داریم که هنوز نشده است؛ آخر وقت هم همین طور است. چهار رکعت مانده به غروب، وقت فعلی عصر است یعنی باید بالفعل عصر را بخوانی اما شأنیت دارد که وقت ظهر باشد؛ خب حالا شما «لظنّ ضیق الوقت» عصر را صحیحاً خواندی، خب عصر را که خواندی و از فعلیت عصر بیرون می‌رود، دیگر بالفعل وقت عصر نیست، چون من عصر را خواندم و شأنیتش زنده می‌شود؛ می‌گوییم شأناً که می‌توانست وقت نماز ظهر باشد پس ظهرت را بخوان. این را ایشان دوم می‌گویند و بعد تقویتش می‌کنند. روایاتش را می‌آورند که نمی‌خوانم، «و استضعاف» را جواب می‌دهند بعد می‌گویند که «ضعیفٌ» در جواهر ضعیف است که تضعیف کردند، بعد وسط صفحه می‌گویند «و لا تبعد دعوى كون الحمل الثاني أقرب»[3] بعید نیست که این حمل دوم اقرب است و بعد شروع می‌کنند در همان‌هایی که شما گفتید مشهور نمی‌خواهند بگویند، می‌گویند این همه علماء راجع به این وقت اختصاصی حرف زدند؛ از حرف همه‌شان معلوم می‌شود ترتیب در اداء را می‌خواستند بگویند؛ ترتیب در اداء وقت را دو قسمت می‌کند؛ وقت شأنی و فعلی. خب آخر کار نتیجه می‌گیرند که  «نعم يبقى الإشكال»[4] بعد سراغ روایت صحیح حلبی می‌آیند که ایشان تعبیر صحیح دارند. سر روایت حلبی که بحثش شد، بین راه مطالب خوبی هم دارند.

و على هذا فالجمع العرفي بين مجموع الأدلة يساعد الاختصاص، و إن كان في النفس منه شي‌ء، و اللّه سبحانه أعلم.[5]

 آخر کار به احتمال اول برمی‌گردند و می‌گویند  «و على هذا فالجمع العرفي بين مجموع الأدلة يساعد الاختصاص» مساعد اختصاص است. اختصاص یعنی چه؟ یعنی حمل اول. «و إن كان في النفس منه شي‌ء» یعنی از ناحیه روایت و این‌ها به آن برگشتند. و لذا جمع بین ادله خیلی محکم نبود که شما می‌گویید این جا اصلاً نمی‌شود هیچ کاری بکنید. این را گفتم برای این که در این صفحه 33 جلد پنجم مراجعه کنید. اگر خواستید ان شاء الله شنبه ادامه‌اش می‌دهیم که آیا واقعاً جمع بین ادله فقط می‌آید همان احتمال اول را … این اشکالاتی که گرفتند یا جمع بین ادله مقتضای چیز دیگری دارد. این مبنایی است. ولو حتی این را فرض بگیریم آیا باز حرف‌های ایشان روی حساب بنایی‌اش هم تمام است یا نه؟ در بنایی‌اش مرحوم آقای حکیم خیلی دقیق و خوب جلو رفتند؛ این طور سبک این بزرگواران هست ولی در مبنایی که فرمودند می‌شود حرف زد. ان‌شاء‌الله صبحتش را می‌کنیم اما بنایی هم تا چه اندازه هست آن هم فکر بکنید خوب است یعنی همه همتتان را روی مبنا قرار ندهید.

 

شاگرد: بنایی یعنی این  که همین حمل اول را …

استاد: بله یعنی بنابر حمل اول باز حرف‌ها و مطالب ایشان سر می‌رسد یا نه؟

شاگرد: یعنی قابلیت رجوع به عام باشد؟

استاد: بله بله؛ می‌شود کاری بکنند یا نه؟ آن بناء هم فکری بشود خوب است یا ببینیم فرمایششان از نظر بناء کامل سرمی‌رسد یا نه.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 

تگ: استصحاب، اصل مثبت، استصحاب کلی، استصحاب کلی قسم دوم

 

 

 


 

[1] مستمسك العروة الوثقى، ج‌5، ص: 36-38

[2] همان، ص 32

[3] همان

[4] همان، ص 34

[5] همان

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است