مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 100
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
برو به 0:03:15
يمكن ترجيح الثاني فيهما، لأنّ المفهوم، الكناية عن وظيفة المختار على الوجه المتعارف بمثل التعبير بأربع ركعات. و لو نسي بعض الأجزاء الغير الركنيّة ممّا لا يتدارك كالقراءة، أمكن ترجيح عدم الانتظار لمضيّ مقدار المنسي؛ و أمّا ما يتلافىٰ كالسجدة و التشهّد المنسيّين، فمع اعتبار الوحدة و الارتباط بينه و بين الصلاة بإبطال مبطلات الصلاة، يلزم التأخير إلىٰ مضيّ وقت القضاء و التلافي؛ و كذا الكلام في صلاة الاحتياط؛ فإنّه لا يتحقّق الاحتياط مع المعاملة عمل النافلة، بل الاحتياط من حيث العمل، عمل الركعة من الفريضة، بخلاف سجدتي السهو، لأنّ وجوب المبادرة فوراً ففوراً، ليس توقيتاً؛ و كذلك الحال في السرعة و البطؤ.
و يقدّر وقت الاختصاص، بالمتعارف المتوسّط من عمل المختار، و لا يقدّر بأقلّ الواجبات، و لا بجميع ما كان يعتاده من المستحبّات على كثرتها؛ فإنّ التقدير بالأقلّ، فيه من المشقّة ما لا يخفىٰ، و لا يفهم من الإطلاقات؛ و كذلك في ما كان يفعله من المستحبّات الكثيرة؛ فالمتوسّط المتعارف الغير الشاقّ هو المحمول عليه الإطلاق.
و في كفاية الوقت التقريبي في تعيين المختصّ و المشترك، وجه، لتعسّر التحقيق.
و لو شك في بلوغ المشترك حال الصلاة، فمقتضىٰ الاستصحاب عدمه، فتفسد، إلّا أن يعارض بأصالة عدم الفعل إلى البلوغ، فتصحّ؛ إلّا أنّ الثانية لا تخلو من إثبات؛ و مع قطع النظر عنه؛ فلو كان التاريخ معلوماً بأمارة مشكوكة التحقّق حال الصلاة، جرىٰ استصحاب عدم المجهول إلىٰ زمان المعلوم لو سلّم من الإثبات.
و على أيّ، فالصلاة عصراً في الوقت المختصّ بالظهر، فاسدة و لو كانت سهواً، لعدم جريان السهو في الوقت، بخلاف الوقت المشترك؛ فإنّها فاقدة للترتيب المعتبر في حال العمد لا مطلقاً.[1]
صحبت راجع به سرعت و بطؤ بود که در وقت اختصاصی ظهر نماز سریع میزان است یا بطیئ یا متوسط؟ بعد از آن که بالا فرمودند «يمكن ترجيح الثاني فيهما، لأنّ المفهوم، الكناية عن وظيفة المختار» نه مضطر؛ اینجا هم برای سرعت و بطؤ نظیرش را دارند «و کذلک الحال » برای سرعت و بطؤ. «يقدّر وقت الاختصاص، بالمتعارف» البته دیروز سوالی مطرح شد در این که ایشان فرمودند که تقدیر به اقل واجبات شاقّ است که همین صحبت بود که چطور شاقّ میشود؟ یک بیانی مرحوم صاحب جواهر دارند که مقداری یک چیزی باید روی عبارتی که ایشان داشتند گذاشته بشود، ضمیمهای به آن بشود؛ با این که من چند بار رفتم و برگشتم خیال میکنید باز منظورشان اعمّ است ولی وقتی آن ضمیمه بشود شاید آن شاقّ بودنی که دیروز مقداری در آن ابهام داشتیم کمی بتواند خودش را نشان بدهد و آن این است که آیا تقدیر با اصل خواندنِ نماز ظهر در وقت اختصاصی فرق دارد یا ندارد؟
«و یقدّر» که الان حاج آقا فرمودند قبلش ما «یقدری» نداشتیم و معمولاً محور ایشان جواهر است؛ کتابهای دیگری میدیدند اما محور را بر طبق جواهر مینوشتند؛ اینجا هم که در جواهر میبینید این بحث سرعت و بطؤ را وقتی مطرح کردند که ظهر را نخوانده است ولذا یک اداء داریم، یک فعل داریم و یک تقدیر داریم. حالا اگر خواستید یادداشت کنید و بعداً هم مفصل ببینید جواهر جلد هفتم صفحه 91 هست.
برو به 0:05:36
آن جا میفرمایند «للفرق بين التقدير و الفعل»[2] ولو حاج آقا تصریحاً این را نفرمودند، کلام را هم سر خصوص این نبردند، چون وقتی فرمودند «و کذلک الحال فی السرعة و البطؤ» یعنی اصل وقت اختصاصی بخواند یا نخواند و لذا دیروز هم اول صحبت مطرح شد به عنوان یک کسی که اقل واجب را خواند لازمه فرمایش ایشان این است که باید صبر کند، لازمهاش هست، خیال میکنم در جامع المسائل هم باز دارند که اگر کسی سریع اقل واجب را خواند، چون وقت اختصاصی میزانش متوسط بین سرعت و بطؤ است و اقلّ واجب کمتر از وقت است پس نمیتواند سریعاً نماز عصر را ببندد؛ لازمه این فرمایش میشود اما آن نحوی که تقدیر مطرح شده اصل تقدیر در جواهر این ملازمه را ندارد یعنی خود صاحب جواهر این طور میگویند، یعنی بحث را این طور مطرح میکنند؛ میگویند آمدیم فرض گرفتیم، نه این که فرض بگیرید ظهر را به شکل اقل واجب خواند حالا عصر را میتواند ببندد یا نه؛ صاحب جواهر تصریح میکنند که اینجا میتواند ببندد؛ وقتی چهار رکعت را به اقل واجب خواند، الان وقت اختصاصی او همین است، درباره این ایشان گیری ندارند، فوری عصر را ببندد، ظهر را که خوانده است؛ خب پس کجا مشکل داریم؟! میگویند مشکل ما این است که یک کسی آمد یادش رفت و در وقت اختصاصی ظهر، عصر را خواند؛ حالا که سلام داده میفهمد عصر در وقت اختصاصی بوده است؛ حالا پس ظهر را در وقت اختصاصی نخوانده است، حالا مجبور هستیم تقدیر و اندازهگیری کنیم ببینیم که وقت اختصاصی ظهر چقدر بوده که حالا تمام این عصرِ ما در وقت واقع شده یا لااقل بعضیاش بیرون است، مثل این که نماز را قبل از وقت خوانده، یک رکعت آخر وقت یک سلام یا تشهدش بیرون واقع شده است. پس اساساً کلمه تقدیر برای فراموشی نماز ظهر و عصر است، نه برای خواندن نمازظهر؛ اگر این طور باشد آن وقت آن شاقّی که فرمودند در آن فضایی که جواهر گفته و ایشان ناظر به آن نوشتند، خوب میشود. دیروز عرض کردم ابهام در این بود. پس این هم نکتهای برای دیروز بود.
میخواهیم تقدیر بکنیم یعنی میخواهیم بگوییم بر فرض این که ظهر را میخواند، اقل واجبش چقدر میشود؟! میفرمایند این طور مشکل میشود. حالا روی این فرض چه بگوییم؟! ولی ظاهر عبارت ایشان این طوری نیست حتی در جامع المسائل هم وقتی سرعت و بطؤ را فرمودند.
شاگرد: آیتالله بهجت همان مبنای صاحب جواهر را قبول دارند که اصلاً وقت اختصاصی برای آن جایی است که نماز را نخوانده باشد؟
استاد: نه؛ اصلا از اول از صاحب جواهر فاصله گرفتند؛ صاحب جواهر «یمکن ترجیح الثانی» را نفهمیدند، از آنها فاصله گرفتند؛ یعنی گفتند که متوسط میزان است.
شاگرد: این که متوسط میزان است یا حداقل، یک بحث است؛ این که اصلاً در اصل وقت اختصاصی آیا مطلقاً وقت است یا برای کسی که نماز را نخوانده وقت است؟
استاد: یعنی شریکه را؟ کدامش را؟
شاگرد: یعنی اگر کسی نماز عصرش را زودتر خوانده، دیگر اصلاً وقت اختصاصی عصر برای او نیست؛ این حرف را صاحب جواهر دارند. قبل از همین بحث، در فعل و تقدیری که فرمودید صفحه قبلش دارند؛ چون بحث را از آن جا شروع میکنند که نماز عصر را آخر وقت میخواند به گمان این که 4 رکعت نماز ظهر را نخوانده، عصر را شروع میکند به گمان این که 4 رکعت … الان در ذیل آن صاحب جواهر این مطلب را میگویند که ما وقت اختصاصی میگوییم در فرضی است که این نماز را نخوانده باشد، کسی که عصر را خوانده اصلا وقت اختصاصی عصر را نداریم. ظاهراً این حرفی هم که الان بین فعل و تقدیر فرق میگذارند مبتنی بر همین مبنا باشد.
برو به 0:10:05
استاد: خود حاج آقا این را دارند «يصلّي الظهر بعدها أداءً، لأنّ الاختصاص بالعصر لمن لم يؤدّها صحيحة»[3] «فمن أدّاها صحیحةً» در وقت اختصاصی حتی ظهر را هم میتواند اداءً بخواند که الان میفرمایند.
شاگرد: عرض بنده این است که پس نشان میدهد که ایشان هم همان مبنای صاحب جواهر را قبول دارند که وقت اختصاصی برای کسی است که همان نماز را نخوانده است، پس در این فرض ما هم که به نماز ظهر شروع کرد و اقل واجب را خواند، از همان اولِ اذان ظهر شروع کرد و اقلِّ نماز ظهر را خواند ولو این که حاج آقا در مبنایشان متوسط را ملاک بدانند ولی اینجا میگویند این که نماز ظهر را خوانده دیگر اصلاً وقت اختصاصی ظهر وجود ندارد و بعدش میتواند نماز عصر را بخواند یعنی متفرع میشود.
استاد: و حال آن که تصریح کردند «فهل ینتهی»؛ آخر تصریح خودشان را چه کار کنیم؟! فرمودند «فهل ينتهي الأمر إلى تسبيحتين» و در مقابلش تمام وقت را بگیرد؟! «أو»؛ «أو» را ببینید! «أو أنّ المرجع، المتعارف المختار في الصورتين، فينتظر في الصورة [الأُولىٰ]» یعنی اگر دو تا تسبیحه وظیفهاش بود باید صبر کند. آخر این تصریح «فینتظر»، آن وقت فرمودند «یمکن ترجیح الثانی» یعنی «فینتظر»؛ این مقداری با اینجا که سرعت و بطؤ را میگویند این طور خیال میکنید که صاحب جواهرگفتند اگر نمازش را اقل واجب خواند سریع نماز عصر را ببندد، از مجموع کلامشان برمیآید نه؛ حالا احتیاط یا فتوا طبق نظرشان باید صبر کند تا مطمئن بشود وقت اختصاصی که در کلام شارع ناظر به مختار متعارف است بگذرد؛ پشت صفحه هم این تصریح بود. وقتی توضیح میدادند گفتند باید منتظر بماند.
شاگرد: ایشان میگوید اصلاً خوانده است.
استاد: بله خوانده ولی هنوز وقت هست. حالا علی المبنا اینجا با آن جا چطور جمع بشود حرف دیگری است.
راجع به وقت اختصاصی در جامع المسائل هم دارند و آن جا توضیح میدهند. در دو جا آورده بودند؛ وقتی جامع المسائل را جمع کردند نمیدانم اینها را وصل کردند یا نه. در جامع المسائل دارند:
و اعتبار در وقت مختصّ، به حال مصلّى در سرعت و بُطء طبيعى قرائت و اذكار و قيام و قعود است. و اما در اتيان به مستحبات و عدم، پس محتمل است عادت و توسّط؛ و احتياط، در رعايت اقل واجب است؛ و اين احتياط در بعض فروضِ انجام دادن، ترك نشود، مثل تطويل مقدّمات و انجام دادن ذى المقدمه سهواً به نيّت عصر.[4]
شاگرد: الان ایشان اینجا احتیاط را روی أقلّ واجب برد؟ یعنی این طرف ترجیح دارد.
استاد: احتیاط در اقل واجب است برای کدام؟ برای این که میخواهد عصر را باطل حساب کند؟
شاگرد: چه معنای دیگری غیر از این دارد؟
استاد: اقل واجب احتیاط میشود؟!
شاگرد: ظاهراً برعکس میشود.
استاد: حالا من این را بعد از ظهر قبل از مباحثه که آقا تشریف بیاورند داشتم عرض میکردم. حالا روی این بیشتر تأمل میکنیم و نظر شما بیشتر روی این باشد که جمع کنیم که آن چیزی که اینجا فرمودند با این چطور باید بررسی کنیم.
شاگرد: این تعبیر را صاحب جواهر هم دارد که تقدیر به أقلّ به واجبات شاقّ است؟ صاحب جواهر این تعبیر شاقّ بودن را ندارد؟
و يكفي التقريبية في التقدير المزبور بالنسبة إلى الفساد، لتعذر التحقيقية، و لو شك في التقدير بنى على الفساد، للشغل مع أصالة عدم دخول الوقت. [5]
استاد: نه. کلی این حرف که تقدیر سخت است هست؛ ایشان میگویند «و یکفی التقریبیة» که حاج آقا هم میپذیرند «في التقدير المزبور بالنسبة إلى الفساد، لتعذر التحقيقية» حتی میگویند متعذر است؛ تا این اندازه هست ولی شاقّ به این صورت را ایشان نگفتند.
برو به 0:15:14
شاگرد: همین ممکن نیست چون صاحب جواهر گفته تعذر دارد شاید با همان ذهنیت تعذر ولو که فتوایشان عامتر باشد نسبت به صاحب جواهر که فقط در آن حالت خاصه، این طور روی همان گفتند که «ما لا یخفی» را آن جا نوشتند این «لا یخفی» خیلی … این را صاحب جواهر گفته تعذر دارد، ایشان هم در ذهنشان بوده خب این تعذر دارد، با همان تقدیر در ذهن بوده ولی فتوا را روی کلی دادند، نه فقط روی حالت تقدیر.
استاد: به ظاهر عبارتشان میآید که میخواهند کلی بگویند یعنی «سواءٌ عَمِلام لم یصلّی» ظاهر عبارتشان این است.
شاگرد: میگویم ظاهر این است ولی علت این که چرا ایشان این تعبیر را به کار بردند چیست؟ با این که «لا یخفی» را هم گفتند، گفتند شاقّ است بعد هم «لا یخفی» گفتند، این ناشی از این نیست که جواهر جلوی ایشان بوده، جواهر هم گفته متعذر است، ایشان هم میگویند شاقّ است «لا یخفی» ولی توجه به این نداشتند جواهر که گفته متعذر است در این فضای تقدیر گفته متعذر است، نه به نحو عام.
استاد: خودشان «یقدّر» میگویند؛ ببینید که قبلش اصلا حاج آقا «یقدّر» نمیگویند؛ اینجا که میرسند «یقدّر» میگویند ولو آخر کار عبارتشان هست که «فی تعیین المختص و المشترک» اما اینجا دارند «و كذلك الحال في السرعة و البطؤ يقدّر وقت الاختصاص، بالمتعارف المتوسّط من عمل المختار، و لا يقدّر بأقلّ الواجبات، و لا بجميع ما كان يعتاده من المستحبّات على كثرتها؛ فإنّ التقدير بالأقلّ، فيه من المشقّة ما لا يخفىٰ» که این تقدیر، همان تقدیری است که در جواهر مطرح بوده؛ یعنی اندازهگیری وقت نماز برای این که حکم به فساد کنیم. فقط تفاوتی که هست این است که «علی أیّ فالصلاة» پایین صفحه هست که این «علی أیّ» را صاحب جواهر قبل از مسأله سرعت و بطؤ گفتند؛ یعنی اول آن را گفتند بعد وارد سرعت و بطؤ شدند ولذا هم فضای جواهر، آن فضای خاص خودشان است اما ایشان چون میخواستند بحث را کلی کنند اول سرعت و بطؤ را مطرح کردند آخر کار به عنوان نتیجهگیری «و علی أیّ» گفتند. پس این مطالب در ذهنتان باشد نگاهی هم بفرمایید و باز برای وضوح بیشتر عبارت روز یکشنبه برمیگردیم.
«و في كفاية الوقت التقريبي في تعيين المختصّ و المشترك، وجه، لتعسّر التحقيق.» اینجا هم باز تعذر نمیگویند؛ ایشان تعذر گفته بودند باز تعذر را قبول ندارند؛ تعسر میگویند یعنی مشکلتر است؛ تعذر یعنی نمیشود، تعسر یعنی مشکل است. «و في كفاية الوقت التقريبي في تعيين المختصّ و المشترك، وجه» تقریبا کافی است برای این که بگوییم اینجا وقت … حالا اگر تقریبی باشد و شک بکنیم چطور باید احکامش را بیان بکنیم؟ اینجا وارد میشوند در مسائل اولیه، یک طور شک را میگویند، بعد یک تذکری که بعدش میگویند.
شاگرد: پس ایشان به خاطر این که فرمودند دقیق متعسر است، تقریبی کافی است؛ خب اگر تقریبی کافی است، در اقل واجب هم همین فرمایش را میکردند؛ آن جا برای ردّ اقلّ واجب فرمودند که تقدیر مشقت دارد، پایین هم فرمودند باز متوسط هم مشقت دارد، پس سراغ تقدیری میرویم.
استاد: آن مشقت در مشقت است؛ غالباً متوسط را میشود تقدیر کرد ولی تدقیق در متوسط متعسر است پس متوسط حکم میشود، خود متوسط هم تقریبی متوسط ملاک است به خلاف این که بگوییم اقل واجب تدقیق است که آن وقت عسری که فرمودند لازمهاش هست.
شاگرد: نمیشود بگوییم أقلّ واجب به صورت تقریبی است؟ این اشکالی دارد؟ قابل جمع نیست؟ یعنی بگوییم اگر بخواهیم اقلّ واجب بگیریم باید حتماً دیگر دقیق باشد.
استاد: ظاهر عبارتش این میشود که شاقّ در شاقّ میشود، عسر در عسر میشود. خود متوسطی که عسر ندارد تحقیقش عَسِر است، اقلّ واجب نسبت به متوسط خودش عَسِر است پس آن عُسر در عُسر میشود.
«و لو شك في بلوغ المشترك حال الصلاة» این فرض را نگاه کنید؛ در این فرض «حال» را به «شکّ» نزنید؛ این از فروعاتی است که بحث هم دارد نمیخواهند بگویند در حال نماز شک کند، حال قید بلوغ است؛ اگر شک کند در این که نماز او و خواندن او در حال صلاة بالغ به وقت مشترک شده و وقت مشترک داخل شده یا نه؟ یعنی «بلغ حال الصلاة» نه این که «شکّ حال الصلاة» نماز تمام شده، عصر هم سهواً خوانده به این خیال که ظهر را هم خوانده است حالا میبیند ظهر را نخوانده بودم، عصر را در وقت مختص ظهر خواندم؛ حالا شک کرد بعد از عصری که در وقت خوانده این که آیا بخشی از نماز من در وقت مشترک واقع شده یا نشده است؟
برو به 0:20:44
«و لو شکّ فی بلوغ المشترک حال الصلاة، فمقتضىٰ الاستصحاب عدمه» استصحاب چه؟ استصحاب عدم دخول وقت مشترک. در نماز سلام دادم، شک میکنم در حین سلامِ من در نماز عصرم وقت مشترک داخل شده است؟ اصل عدمش است، پس «فتفسد» نماز عصری که خواندم در وقت اختصاصی واقع شده پس فاسد میشود. «إلّا أن يعارض» میگویند اینجا یک استصحاب دیگر هم داریم «إلا أن یعارض بأصالة عدم الفعل إلى البلوغ» خلاصه یک وقتی، وقتِ مشترک داخل شده است، نمیدانم که تشهد نماز عصرِ من یا حتی در بعضی فروضش کلش را ممکن است فرض بگیریم ولی از بحث ما دور میشود؛ مثلا یک رکعتِ نماز عصر من که خواندم وقت مشترک داخل شده بود یا نه؟! میگویم اصل عدم اتیان به این رکعت آخر است تا وقت مشترک داخل شد؛ این هم یک جور اصل است. اصل عدمِ فعل یعنی خواندن نماز عصر إلی البلوغ، بلوغ یک مرزی دارد روشن است یعنی دخول وقت مشترک؛ من رکعت چهارم را قبل از این وقت خواندم یا نه؟! اصل عدمش است، اصل این است من نخوانده بودم تا این وقت شد؛ پس دو تا استصحاب معارض شدند؛ نمیتوانیم صرفاً بگوییم فاسد است. حالا ببینیم قاعده فراغ جاری میشود یا نه؛ استصحابها برای ما کاری انجام نمیدهند. «إلا أن یعارض» آن استصحاب که لازمهاش فساد است «أن یعارض بأصالة عدم الفعل إلى البلوغ» بلوغ وقت مشترک «فتصحّ» تصحّ الصلاة عصراً «إلّا أنّ الثانية لا تخلو من إثبات» وقت شرط نماز است. عصری را که میخواهیم بخوانیم باید در وقت مشترک بخوانیم. خب شما میگویید اصل این است که نخواندم نخواندم نخواندم اصل عدم اتیان به چه … تا آن وقتی که وقت مشترک داخل شده است؛ پس وقت مشترک داخل شده و نمازِ من شرط که دخول وقت است را داشته است؛ شرط باید محقق بشود که این اصل مثبت میشود. پس اصل مثبت چه شد؟ اثبات این که نماز در وقت واقع شده است، شرط نماز که دخول وقت است محقق شده است؛ استصحاب، دخول وقت را اثبات نمیکند؛ لذا اصل مثبت میشود. «إلا أنّ الثانیة لا تخلو من إثبات و مع قطع النظر عنه» حالا فعلاً اگر از مسأله مثبت بودن این استصحاب دوم قطع نظر بکنیم «فلو كان التاريخ معلوماً بأمارة مشكوكة التحقّق حال الصلاة» تاریخ چه معلوم باشد؟ تاریخ دخول وقت مشترک «بأمارة مشکوکة التحققّ حال الصلاة» وقت صلاة من خبر نداشتم اما نماز که تمام شد این اماره برای من روشن میکند که مثلا با خصوصیاتی که از وقت مشترک میدانم و با خصوصیاتی که از خودم میدانم مثلا الان میفهمم که ساعت 12 و 15 دقیقه وقت مشترک داخل شده بوده، این را میتوانم بگویم اما من یادم نمانده نماز را کی خواندم. آیا کاملاً قبل از این 15 دقیقه بود و هنوز وقت مشترک داخل نشده بود تا فاسد باشد؟! یا بخشیاش بعد از 15 دقیقه بوده است؟ پس الان کشف کردم که وقت اختصاصیِ من سر 15 دقیقه تمام بوده و وقت مشترک داخل شده بوده، فقط نمیدانم نماز من چه بوده؟ میفرمایند اگر قضیه اصل مثبت را فعلاً صرف نظر کنیم یا یک طوری جوابش بدهیم این استصحاب دوم خوب است یعنی با معلومیة تاریخ میتوانیم «فلو كان التاريخ» یعنی آن لحظه دخول وقت مشترک «معلوماً بأمارة مشكوكة التحقّق حال الصلاة» در حال نماز آن اماره برای من نبود تا بفهمم وقت مشترک هست یا نیست، بعدش برای من معلوم شده است. حالا که آن تاریخ معلوم است برای مجهول یعنی اتیان نماز عصرِ من که در وقت مشترک بوده یا نبوده «جرىٰ استصحاب عدم المجهول» مجهول یعنی نماز عصری که خواندم؛ یعنی عدمش محقق نشده بود «إلىٰ زمان المعلوم» که 15 دقیقه بود؛ یعنی شک میکنم نماز را تا رأس 12:15 دقیقه خوانده بودم یا نه؟ میگویم اصل عدمش هست و تا آن وقت نخوانده بودم پس وقتی نخوانده بودم پس مشکلی ندارد و در وقت واقع شده بود. «لو سلّم» این تشدید که گذاشته شده ظاهراً منظورشان تشدید نبوده «لو سَلُمَ من الإثبات.» نه ««سُلِّمَ». «سلّم من الاثبات» که یعنی تسلیم اثبات بشود برعکس میشود؛ اگر «سلّمنا عدم الاثبات» بود بله. پس «سَلُمَ من الاثبات» است یعنی اگر از اثبات سالم باشد آن استصحاب خوب است؛ چرا؟ چون قبلاً هر دو مجهول التاریخ بودند و تعارض کردند اما حالا که یکی معلوم التاریخ شد، آن معلوم التاریخ چیست؟ مانع استصحاب برای آن مجهول نخواهد بود؛ میگویم اصل عدم اتیانِ نماز عصری که خواندم هست تا آن وقتِ 12:15 دقیقه؛ اصل عدم خواندن تا آن وقت هست، حادث شده یا نشده؟ اصل عدم حدوثش هست. تا آن وقتی میآید که دیگر به یقین محقق بشود ولی متأخر از 15 دقیقه است، وقتی متأخر بود نماز صحیح است.
برو به 0:26:35
شاگرد: این استصحاب در خود زمان چقدرقابل قبول است؟ یعنی همان استصحاب اول؟!
استاد: اشکال کردند ولی استصحاب در زمان به نظرم مانعی ندارد؛ همان اشکالات روی حساب بحث خودش جواب داده میشود. استصحاب در زمان مشکلی ندارد.
شاگرد: اقتضای زمان تدریجی و حرکت است، نه این که نبوده است؛ یعنی آن مثالهایی که همهاش میزنند.
استاد: الان که ما استصحاب زمان نکردیم؛ فقط در اولی … میگوییم وقت مختص پایان یافته بود، استصحاب را فرمودند «فمقتضی الاستصحاب» یعنی استصحابِ خود زمان، خود وقت اختصاصی؛ آن اولی بود درست میفرمایید. زمان را در هنگامی که معنون به یک عنوانی غیر از صرف مرور سیلان زمانی است، از آن حیث داریم استصحابش میکنیم، زمان معنون به عنوان نهار هست، این نهار را استصحاب میکنیم، زمان معنون به لیل است، زمان معنون به شهر رمضان هست.
شاگرد: مسأله این است که در خود استصحاب یک ما به ازائی دارد که این ما به ازاء میتوانسته به خودی خود ثابت بماند؛ مثلا شما طهارت را یقین داشتید، بعد این طهارت یک امر نفسی است، یعنی اگر هیچ حادثی رخ ندهد من طهارتم سر جایش خودش هست اما در زمان اقتضای نهار این است که لیل باشد، اقتضای زمان این هست که بگذرد، اقتضای وقت اختصاصی این هست که تمام بشود، نه این که اقتضای خارجی باشد.
استاد: یعنی میخواهید بگویید استصحاب در زمان به شک مقتضی برمیگردد، نه مانع؟!
شاگرد: بله.
استاد: خب «ثمّ ماذا؟!» شک در مقتضی را شیخ تفصیل دادند، چه مانعی دراستصحاب شک در مقتضی هست؟ شک در مقتضی، خلاصه شک هست؛ یک اقتضایی داشته، شک دارم این اقتضاء باقی است یا نه، میگویم باقی هست.
شاگرد: اصل در این اقتضاء این هست که باقی نماند؛ نکته ما این هست؛ اقتضای زمان این هست. یعنی خود اقتضای ماهیت زمان این است که برود.
استاد: لحظه بعدش علم داریم رفته است، شک نمیکنیم. قطع داریم آنِ قبلی، آنِ قبلی است؛ پس چه چیزی را میخواهید استصحاب کنید؟ چون قطع دارید که رفته است. عرض کردم شما نمیخواهید خود آنِ قبلی یا آنِ حالا را استصحاب کنید، معنون ..
شاگرد: این مقطعی که شما به آن وقت اختصاصی میگویید، یقین داریم این وقت اختصاصی حتماً میرود و نمیماند؛ شبیه آنِ هست منتها مقداری کشیدهتر هست.
استاد: الان زمان، زمانِ شهر مبارک است، شک میکنم پایان یافته یا نه؟ میگویم هنوز پایان نیافته است؛ میگویید کار زمان پایان یافتن است، خب میدانم ولی الان من نمیدانم پایان یافته یا نه، آن تعنونِ این بخش زمانی به آن، آن عنوان پایان یافته یا نه؟! یعنی مددی از ناحیه زمان برایش میآید یا نمیآید؟ میگوییم میآید. یعنی آناتی که دارد میآید هنوز آنات معنون به همان عنوانی است که بود؛ آناتی که داشت میآمد معنون به عنوان نهار بود، شک میکنم این تعنون عوض شد یا نشد؟ میگویم نه نشد؛ هنوز هم آیات سیّال زمان که دارد میآید، معنون به همان هست تا علم پیدا کنم که این تعنون عوض شده است؛ مشکلی ندارد؛ در یکی از تنبیهات استصحاب بود که مرحوم شیخ مطرح کردند استصحاب درزمان.
برو به 0:30:17
ظاهراً استصحاب در تمام موارد جاری میشود؛ ظاهراً تمام تفصیلاتی که در استصحاب داده میشود همهاش قابل جواب باشد؛ قاعده خوب، قاعده مطلق حالا موردی یک جایی آن خصوص مورد مثلا در دست که خون میآید من این طوری به خیالم میرسد که استصحاب جاری نیست، نمیشود بگویند خون داشت میآمد، خون جریان داشت، استصحاب میکنیم که الان هم جریان دارد. خب این موردی است اما آب و چشمه، عین جریان داشت؟ بقای آن را استصحاب میکنیم. بله موردی ممکن است یک چشمهای که دارد از دل کوه در میآید میگوییم چه میدانیم چقدر آب است، خب باشد؛ آب دارد میآید، بقائش را استصحاب میکنیم تا علم پیدا کنیم که چشمه قطع شد و منقطع شد اما خون که دارد میآید، ریختش، ریختِ جریان نیست. چرا؟ چون اصلاً خون طوری است که به سرعت راه خودش را میرود. خدای متعال آن را طوری قرار داده که تا سر رگ باز میشود، فوری میآیند جمع میشوند میبندند، این جای استصحاب نیست؛ من بگویم دارد میآید، مرتب شک میکنم که دارد میآید؛ این طور نیست. اینجا میدانم که بناءش بر این هست که کافی است و خیلی جاها هم کار را آسان میکنند؛ اگر جریان خون را بخواهیم استصحاب کنیم خیلی جاها مشکل میشود درطهارت و … ولی اگر اینجا از این ناحیه … من این طوری خیالم میرسد که در واقع از حیث ارتکاز هم استصحاب جریان خون مشکل است. نه از باب این که در استصحاب تفصیل بدهیم، در بحث اصولی در استصحاب تفصیل نمیدهیم، خصوصِ مورد خون طوری است که آن ریختِ بند آمدن خون و این که اصلاً سراپای وجودش میخواهد برای این جریان مانعیت ایجاد کند اجازه استصحاب به ما نمیدهد.
شاگرد: این طوری میفرمایید که از نظر شک در مقتضی خیلی سنگین است[دربحث جریان خون]؟
شاگرد2: شما ظاهرحال را میخواهید مقدم کنید؟
استاد: بله یعنی اصل اینجا طوری است که آن ظهور … اصلا جریان اینجا اقتضاء ندارد. از اول عدم الاقتضاء است یعنی با زور یک مانعی و با یک خرقی این خون شروع به جریان کرده و الا اقتضاء بر نیامدن بوده است؛ نه این که شک میکند اقتضاء تمام شد یا نه. حالا ممکن است بگویید که آن چیزهایی که میآیند سر راهش را میبندند، اقتضاء یعنی باز بودنِ مجرا و آنهایی که میآیند مجرا را ببندند، سر آن اقتضاء دارند مانع ایجاد میکنند؛ آنها دیگر خدشه در این استصحاب است. من خیالم میرسد آن استصحاب نمیشود.
شاگرد: عین همین مسأله در این دو تا مثال که زدید یعنی اگر به عرف عام عرضه کنیم در همین مثال خون، مثال خوبی بود. یعنی واقعاً ما بین وقت اختصاصی با ماه رمضان فرق میگذاریم، ماه رمضان یک طوری است که آدم میگوید این میتواند یک روز دیگر هم بکشد ولی وقت اختصاصی در این مقدار، مقدار خیلی کوچکی است، این میتواند همین طور بگوید شک داریم، شک داریم، شک داریم؛ احساسم این است که …
شاگرد2: خودش مقدار دارد.
استاد: شما این طور تقریر نکنید؛ میگویید من یک نمازی مثلا عصر را خواندم که در وقت اختصاصی بوده، شک دارم وقت مشترک در این نماز عصر داخل شد یا نشد؟ میگویم وقت مختص که بود، باید مطمئن بشوم وقتی من نمازم تمام شد وقت مشترک آمده بود؛ آخر اگر بخواهید مدام مختص را بکشانید اما فعلاً فقط میخواهید تطبیق کنید، میخواهید بگویید در وقت مختص میخواهم با وقت عصر تطبیقش کنم؛ عصر هنوز بعدش ادامه داشت یا نه؟ میگویید نه، استصحاب میگوید مختص بود. به خلاف این که … شما آن طوری تقریر کردید ولی آن چیزی که حاج آقا میگفتند اینها را نداشت.
فقط بحث اثبات و اینها میماند که بحثهای اصولی است چند بار دیگر هم عرض کردم و حالا هم اشاره میکنم؛ در خود اصل مثبت، استدلال اصولی هست بر این که اصل مثبت مشکل دارد و حجت نیست و الا خود استدلالاتش، مثبت بودن، انواع اثبات … بله بعضی از آن اثباتهای عجیب و غریبی که اصل مثبت میگویند که به عنوان فرد جلیّ اثبات مطرود غیر حجت است قبول است اما این که بگوییم اساساً وقتی بویی از اصل مثبت در کار آمد دیگر این را کنار بگذاریم؛ این معلوم نیست و باید سر جایش مفصل صحبت بشود و لذا مرحوم شیخ هم که استدلال آوردند و اصل مثبت را رد کردند گفتند حجت نیست، خودشان سر مواردی رفتند که فقهاء …
شاگرد: واسطه خفیه.
استاد: نه واسطه خفیه در جای خودش هست؛ مواردی که فقهاءجاری کرده بودند اما واسطه هم به این خفیهها نبود و قرار بود که صحبت … یکی هم راجع به همین ماه و شهر بود. چند تا بود … استصحاب بود.
دو سه مورد بود که شیخ فرموده بودند با این که ما گفتیم مثبت نیست پس اینها را چه کار کنیم؟ آنها روی حساب فطرت خود بحث بود؛ میدیدند که میشود و این اثبات را مانع نمیدیدند. چرا؟ آیا این استدلال ما بر ردّ اصل مثبت خراب است؟ نه! اصل استدلال خراب نیست، سعه و ضیقش مهم است؛ مهم این است که ببینیم همه موارد هست یا نیست؟ اطلاق و تقییدش محل بحث است. خلاصه اینجا الان این «لا تخلو مِن اثباتٍ» که فرمودند تا آن اندازهای که ذهن قاصر من میرسد منظورشان از اثبات یعنی اثبات شرط نماز که دخول وقت است؛ دخول وقت شرط نماز است و باید نماز در وقت باشد؛ شما باید چه کار کنید؟ مثلا من یک نماز ظهری خواندم، اصلا نمیدانم که سلام که دادم زوال نشده بود یا بین نماز ظهرِ من، ظهر شده بود؛ خب چه کار کنم؟ بگویم اصل تأخر نماز من است، نماز نخواندم، نخواندم، اصل عدمش است تا آن وقتی که شرط را واجد شده و وقت داخل شده است؛ این مثبت میشود. اصل میگوید تا آن وقتی که خواندی نماز نخواندی اما این که پس وقت هم داخل شده بوده این را نمیتواند اثبات کند. این اندازهها اصل مثبت خیلی خوب است که در یک جمله کوتاه اگر عرض بکنم اصل یعنی بناگذاری؛ بناگذاری برای رفع تحیر است. رفع تحیر، تکوینیات را ثابت نمیکند. اماره کاشف است ولو ظنی اما اصل که بناگذاری است، بناگذاری که تکوین را درست نمیکند، هر کجا شما میخواهید بر این بناگذاریها تکوین بار کنید، بگویید چون این مثلاً زنده بوده و حیاتش مستصحب است پس مثلا یک ریش کذا هم در آورده است. برای اصل مثبت انبات لحیه بود میگفتند؟! بله. نبات لحیه یک مطلبی است که تکوینا باید صورت بگیرد و به صرف بناگذاریِ من انبات لحیه و نظیر این را ثابت نمیکند؛ کلی این بحث خوب است اما این که هر کجا اثبات گفته شده، هست یا نیست، مثلاً همین مانحن فیه، این وقت داخل شده یا نشده، از آن موارد اثباتی است که واسطه خفیّ هست یا جلیّ؟ این یک که گفتم مرحوم آقای شریعت میگفتند که بعضی از سوالات جوابش همراهش هست؛ فوری میگویند اینجا اصل مثبت است، او هم میگوید واسطه خفیه است. حالا آن قطع نظر از آن فرمایش آقای شریعت است. آیا بر فرض این که واسطه جلی باشد، اینجا از آن مواردی است که ما میخواهیم یک امر تکوینی را اثبات کنیم یا یک استصحابی داریم بعد خودش یک معیتی حاصل میشود؟ آن معیت برای مقصود ما کافی است. ما نمیخواهیم یک چیزی علاوه تکوینی را، حدوث یک امری را نسبت بدهیم؛ ما نخواستیم حدوث و دخول وقت را اثبات کنیم، ما میخواهیم با استصحاب و از یک وقت محقق مقارنت و معیت را استفاده کنیم؛ به عنوان سوال عرض میکنم این اثبات چه مانعی دارد؟
برو به 0:38:45
میگویند شرط نماز است، اثبات کردید که نماز در وقت بوده، من نخواستم یک مطلب تکوینی که بعداً محقق بشود را با بناگذاری اثبات کنم، من بنا گذاشتم نماز را نخواندم، نخواندم، نخواندم تا نه این که یک امر تکوینی بشود، امر تکوینی که جدای از استصحاب است و من میدانم سر وقت شد؛ خب وقتی سر وقت شده من میخواهم با این استصحاب معیت را نتیجهگیری کنم؛ کجای این معیت مشکل دارد؟ کجا میگویید دلیل بناگذاری بیش از این را ثابت نمیکند؟ دلیل بناگذاری میگوید نماز را تا اینجا نخواندی، خب بعدش هم وجدانی میشود؛ میدانم که وقت شده، من چیز تکوینی را نمیخواهم ثابت کنم؛ من فقط میخواهم بگویم تا این زمان بنا میگذارم که نماز من خوانده نشده بوده، خب این زمان را ثابت نکردم، خودش شده، در دستگاه محقق شده است و حاصلش این است که پس نماز من با این زمان مقارن بوده است و برای من کافی است.
شاگرد: در وافی که میگویند دو چیز با هم هست؛ شما یک چیزی را ثابت کردید برای من ثابت میشود …
استاد: بله معیتش لازمه روشنش هست؛ این اثبات آن معنا نباشد؛ یعنی میخواهم بگویم خود اثبات … البته خود خفاء واسطه بحث مشکلی است؛ خفاء چه ضابطهای دارد؟ یعنی چه واسطه خفیه هست؟ آن حالا جای خودش؛ من به ذهنم بود که اصلاً در اصل مثبت واسطه را ضابطهمند کنیم که نگوییم واسطه خفیه هست یا لا خفیه هست؛ یک چیزهایی هم یادداشت کردم نمیدانم کجا گذاشتم؛ ممکن هست یا نیست که واسطهها را ضابطهمند کنیم که به جای واسطه خفی و جلی ضابطه داشته باشیم که اینجا هست و آن جا نیست.
شاگرد: نتیجهاش این میشود هر وقتی، نه در بحث وقت مختص و مشترک، اصلاً وقت نماز صبح شک دارد وارد شده یا نشده میتواند نمازها را بدون احراز وقت بخواند.
استاد: ابتداءش یا بعدش را میخواهید درست کنید؟ اول که میخواهد نماز ببندد باید بداند امر دارد یا ندارد، مقداری نیتش مشکل دارد اما خواند؛ یک طوری شد در یک تخیلی نماز را خواند، حالا بعد از نماز شک میکند.
شاگرد: ابتدائش نیتش متمشی نمیشود؟ یعنی قصد قربت محقق نمیشود؟
استاد: که چطور؟ بگوید که من احتمال میدهم که وقت شده باشد. به رجاء دخول وقت قصد قربت میکنم.
شاگرد: بعداً هم که تا بلوغ وقت استصحاب عدم میکند.
استاد: و میگوید پس در وقت بوده است.
شاگرد: نتیجهاش این میشود. یعنی در همه نمازها میشود این کار را کرد، نه در بحث مختص و مشترک. مبدأ وقت حتی زوال ظهر است.
استاد: اینجا مشکلی که دارد این است که … آخر استصحابش الان میآید.
شاگرد2: قبل از اتیان استصحاب است.
استاد: قبل از اتیان که نمیتواند استصحاب کند.
شاگرد: علی الظاهر هیچ کاری نمیکند؛ فقط رجائش را دارد و نمازش را میخواند.
استاد: بعداً میخواهد تصحیح کند. نماز را به رجاء خوانده، میخواهیم ببینیم باید اعاده بکند یا نکند؟
شاگرد3: قبل از اتیان شک موجود بوده و آن جا جایگاه استصحاب است.
استاد: یعنی اینجا استصحاب سببی و مسببی داریم. قبلش که شک داشت، استصحاب میگفت وقت داخل نشده است. فقط زحمت کشیدیم با رجاء قصد قربت را درست کردیم؛ ولی استصحاب میگفت وقت داخل نشده، این استصحاب را چه چیزی از دست ما میگیرد؟ استصحاب بعدی؟! آن مسبب از این هست.
شاگرد: میخواهم بگویم حالا اگر عمل را انجام داده باز هم آن استصحاب نیست؟ همان استصحابی که قبل از این که دارد نمازش را شروع میکند، این استصحابی که الان میخواهد مانعش بشود ولی رجاء که میتواند از این عبورکند مشکلی ندارد ولی حالا این استصحاب هست؛ حالا اگر کسی غافل بود و بعداً مرتکب شد آن استصحاب دیگر برایش فرض نمیشود؟
استاد: میگویند استصحاب برای او بالفعل نشده بود، چون شاک باید باشد تا استصحاب عدم دخول محقق بشود؛ برای او استصحاب نبود، وقتی که نبود حالا بعدش که شک میکند میتواند این طور استصحابی را بکند. ابتداءش نه، حتی بین وقت هم نمیتواند بگوید.
شاگرد: معارض است یا سببی مسببی؟! شاید سببی مسببی نباشد، شاید حتی معارض باشد.
استاد: معارض است یعنی این که میگوید اصل این است که ظهر داخل نشده است؛ اصل هم این است که نماز من تأخر از وقت داشته است.
شاگرد: فکر نمیکنم سببی بر این بشود.
استاد: اگر وقت داخل نشده، این نماز من در وقت نیست؛ چرا اصل عدمش است؟ آن استصحاب میگوید پس نماز تو قبل از وقت است. اصل این است که وقت داخل نشده است، نماز هم که الان دارد میخواند؛ پس این نمازت در وقت نبوده است. خیال میکنید بینش ترتب هست.
«و على أيّ، فالصلاة عصراً في الوقت المختصّ بالظهر، فاسدة و لو كانت سهواً، لعدم جريان السهو في الوقت» این «لعدم جریان السهو فی الوقت» نکته قشنگی دارد که ان شاء الله زنده بودیم یکشنبه عرض میکنم.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
تگ: اصل مثبت، تعارض استصحاب، استصحاب مقتضی،استصحاب درزمانیات
شاگرد: …
استاد: نه! مثلا یک مولایی بندهاش میآید تمیزش میکند، اتاقش را جارو میکند، میگوییم پس این بنده خیلی بهتر، پاکتر و بالاتر از خود این مولا هست؛ چرا؟
برو به 0:44:44
شاگرد: مشکل اینها این است که بحث انتساب اسباب الهی را به خدای متعال که مضلّ هست از آن طرف هم همان طوری شیطان را هم داخلش میکنند؛ میگویند خدا مضلّ است قبول است از طرف خدای متعال هر چه هست حسن است ولو اضلال هم باشد روی نظام عالی که در جریان هست حسن است، آن اضلالی که نسبت به شیطان هست که خودش دارد میکند این را انتساب به خدای متعال بدهید، این اضلالی که به اختیار خودش دارد انجام میدهد ولو این که تحت اسم مضلّ الهی باشد، میآید اینجا هم داخل همان میکند و وحدت شخصی قائل میشوند. وقتی وحدت شخصی قائل میشوند یعنی همه را تحت فعل الهی …
استاد: بله اگر وحدت شخصی قائل بشوند باید این طوری نتیجه بگیرند، این که مظهر میگوییم یعنی خودِ خداست؛ خب این همان بحثهایی است که قبول نیست. مظهریت خدا اصلا آنطور نیست؛ اگر مبانی وحدت شخصی هم جای خودش که بحثهای مفصلی هم دارد، نتیجههایی که از آن گرفته میشود اصلاً با آن مبانی ملازمه ندارد؛ از چیزهایی که برای ذهن ما معضل است و بحث میکردیم در نهایه بود که مثلاً اصالت وجود را با آن برهانشان اثبات میکردند بعد میفرمایند «یتفرعوا علی اصالة الوجود و اعتباریة الماهیة أمورٌ»، 12 – 13 تا فروعات بیان میکنند.
اصلا این متفرعات با آن برهانی که بود نتیجه نمیداد. این خودش حرفی بود و لذا آن شاگردشان گفت که من از خود آقای طباطبایی شنیدم که فرمودند من حرف نهایی را در محاکمات زدم؛ که من دنبالش بودم و یک بار دیگر توضیح دادم که حرف نهایی چیست؟ بعد دیدم او یک طوری نهایه را درست میکند؛ کأنه کلمه ورود میآورند و میگویند این طوری که ما اینجا گفتیم این حرف ما وارد است و از اصطلاح اصولی استفاده میکنند؛ میگویند بر آن حرفهای مثل نهایه و اینها وارد است.
منظور این که آن بیانی هم که راجع به وحدت شخصیه دارند اگر آن اندازهای که حرف میزند، آن اندازهای که مبدأ برهان است، ملازمه منطقگیری بکنیم اینهایی که دیگران بر آن متفرع میکنند متفرع نمیشود؛ این لوازم را اصلاً ندارد و متفرع بر آن نمیشود مگر این که بخواهیم 5 درجه برهان بیاوریم، 50 درجه بر آن بار کنیم که غالباً هم در بحثهای علمی این طوری میشود؛ بردِ برهان ما 5 درجه است و محتوایش آن هست و لوازم دیگری دارد؛ اگر سر جایش درباره این لوازم هم بحث بکنیم این طوری در ذهنم هست که اصلاً این لوازم را ندارد. کسی که تصریح بکند مُخطأ هست، کسی که عبارت شخص دیگری را بد بفهمد در حالی که مقصودش نبوده آن هم باید توجیه بکنند و ببینند با مبنا جور در میآید یا نه.
[1] بهجة الفقيه، ص: 34
[2] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 91
[3] بهجة الفقيه، ص: 35
[4] جامع المسائل (بهجت)، ج1، ص: 247-248
[5] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 91
دیدگاهتان را بنویسید