مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 99
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
و لو نسي بعض الأجزاء الغير الركنيّة ممّا لا يتدارك كالقراءة، أمكن ترجيح عدم الانتظار لمضيّ مقدار المنسي؛ و أمّا ما يتلافىٰ كالسجدة و التشهّد المنسيّين، فمع اعتبار الوحدة و الارتباط بينه و بين الصلاة بإبطال مبطلات الصلاة، يلزم التأخير إلىٰ مضيّ وقت القضاء و التلافي؛ و كذا الكلام في صلاة الاحتياط؛ فإنّه لا يتحقّق الاحتياط مع المعاملة عمل النافلة، بل الاحتياط من حيث العمل، عمل الركعة من الفريضة، بخلاف سجدتي السهو، لأنّ وجوب المبادرة فوراً ففوراً، ليس توقيتاً؛ و كذلك الحال في السرعة و البطؤ.
و يقدّر وقت الاختصاص، بالمتعارف المتوسّط من عمل المختار، و لا يقدّر بأقلّ الواجبات، و لا بجميع ما كان يعتاده من المستحبّات على كثرتها؛ فإنّ التقدير بالأقلّ، فيه من المشقّة ما لا يخفىٰ، و لا يفهم من الإطلاقات؛ و كذلك في ما كان يفعله من المستحبّات الكثيرة؛ فالمتوسّط المتعارف الغير الشاقّ هو المحمول عليه الإطلاق.
و في كفاية الوقت التقريبي في تعيين المختصّ و المشترك، وجه، لتعسّر التحقيق.
و لو شك في بلوغ المشترك حال الصلاة، فمقتضىٰ الاستصحاب عدمه، فتفسد، إلّا أن يعارض بأصالة عدم الفعل إلى البلوغ، فتصحّ؛ إلّا أنّ الثانية لا تخلو من إثبات؛ و مع قطع النظر عنه؛ فلو كان التاريخ معلوماً بأمارة مشكوكة التحقّق حال الصلاة، جرىٰ استصحاب عدم المجهول إلىٰ زمان المعلوم لو سلّم من الإثبات.
و على أيّ، فالصلاة عصراً في الوقت المختصّ بالظهر، فاسدة و لو كانت سهواً، لعدم جريان السهو في الوقت، بخلاف الوقت المشترك؛ فإنّها فاقدة للترتيب المعتبر في حال العمد لا مطلقاً.[1]
استاد: حاج آقا میخواهند چطور جواب این را بدهند؟ جوابشان این شد فرمودند «فمع اعتبار الوحدة و الارتباط بينه و بين الصلاة بإبطال مبطلات الصلاة، يلزم التأخير إلىٰ مضيّ وقت» میفرمایند این تشهد سهمی از وقتگیری داشت، شما میگویید قدر متیقنش این است که در موضع خودش باشد، این قدر متیقن را از کجا آوردید و حال آن که اماره داریم بر این که جزء الصلاة است «فمع الوحدة» یعنی با صلاة متحد است، جزء نماز است؛ به چه چیزی؟ «بإبطال مبطلات الصلاة» باید مبطلات صلاة به این نیاید؛ پس جزء نماز است که عقب جلو شده است مثلا شما اگر قنوتی را معتاد بودید، همان اندازهای که همه میگویند، مستحبی است که اعتیاد داشتید، شما سر جایش فرمودید اگر کسی قنوت را نسیان کرد، قبل از رکوعِ رکعت ثانیه چه کار میکند؟ رکوع رفت میبیند من قنوت را انجام ندادم، میگویند بعد از رکوع، قبل از سجده میتوانی قنوت را قضاء کنی؛ بگوییم اگر اول وقت است مجاز نیستی، اگر قنوت را اگر قضاء کنی ربطی به وقت اختصاصی ندارد. مجاز نیستی یعنی مجاز نیستی که از وقت اختصاصی حساب کنی؛ میگویید یا نمیگویید؟ میگویید آن جا جزء نماز است، من هنوز نماز را نخواندم، فقط مقداری جایش عوض شده است؛ حاج آقا میفرمایند همین است، جای تشهد و سجده عوض شده، جزء نماز است، یک ترتیبی لعذرٍ بین اجزاء از دست رفته، آنها را که از جزئیت خارج نمیکند، جزء الصلاة است، فعل دیگری نیست که من مأمور هستم انجام بدهم، چون مأمور هستم انجام بدهم امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ هست اما نمیگوید یک وقت اختصاصی به من بدهید که من یک کاری هستم باید انجام بشوم اما وقت عصر داخل شده است. میفرمایند نه؛ وقت را میگیرد. چرا وقت را میگیرد؟ «فمع اعتبار الوحدة» یعنی وحدت و اتحاد بین اجزاء صلاة با این چیزی که جزء منسیّ آن هست «فمع اعتبار الوحدة» یک نماز است، «و الارتباط بينه و بين الصلاة بإبطال مبطلات الصلاة» این که تا این را بجا نیاوردید نمیتوانید روی از قبله برگردانید و کاری که موجب بطلان صلاة میشود انجام بدهید؛ خب وقتی این طوری است یعنی این همان نماز است؛ وقتی همان نماز شد فقط جایش عوض شده و این، فرمایش ایشان را نمیآورد. گفتم که سید یک دقتی کردند، گفتند آن چیزی که ما میدانیم تشهد در جای خودش بود میگفت من سهمخواهی میکنم، یک بخشی از وقت اختصاصی برای من، به محض این که فراموش شد سهمش از بین رفت، دیگر نمیتواند تشهد بگوید؛ آخر من که جزء نماز بودم، وقتی از وقت اختصاصی میخواهم، باید هم من را قضاء کنید؛ بله باید تو را قضاء کنیم اما بعد از این که وقت مشترک داخل شده است؛ وقت اختصاصی به تو تعلق نمیگیرد، چون فراموش شدی. حاج آقا میفرمایند نه، جزء صلاة بوده ولو فراموش شده فقط جایش عوض شده است، وقتگیری داشت الان هم دارد. چرا؟ چون میبینیم که «فمع اعتبار الوحدة» جزء نماز است. خب صلاة احتیاط چطور؟ صاحب جواهر فرمودند «المنع اولی» چون اصلا نماز احتیاط یعنی نماز دیگری است، یک کاری است باید انجام بدهد خب میدهد اما در وقت اشتراک دارم انجام میدهم. چرا؟ چون ربطی به نماز ظهر ندارد. اگر ظهر ناقص بوده جبران میکند؛ خب بکند؛ به صرف این که یک نمازی جبران نقص نماز ظهر بکند باید از وقت اختصاصی سهمخواهی بکند؟ نه! فرمودند که «و لعلّ المنع فیها» یعنی در نماز احتیاط «أولی؛ لقوة عدم احتمال جزئیتها» جزء نماز نیست، فقط جابر است. حاج آقا از این هم جواب دادند فرمودند «و كذا الكلام في صلاة الاحتياط؛ فإنّه لا يتحقّق الاحتياط مع المعاملة عمل النافلة» آن وقتی که میخواهیم بگوییم نماز جداست، نافله که حضرت در روایت فرمودند، آن وقت، آن وقتی نیست که میخواهیم بگوییم احتیاط است؛ اصلا عنوان صلاة احتیاط آن وقتی است که احتیاطاً میخواهد صلاة را جبران کند، پس با عنوان احتیاط جبرانکننده نماز است؛ از این حیث جزء نماز است، از وقت اختصاص سهمخواهی میکند.
«بل الاحتياط من حيث العمل، عمل الركعة من الفريضة» این که با آن رکعت احتیاط معامله بشود که این جزء فریضه هست فلذا در بحثشان هم که داشتند میگفتند اصلا کأنه خود این تکبیر و اینها هم که میگویند به عنوان یک چیزی است که نص میگویند نماز را حساب کن و الا اگر معلوم شد که نماز کم بوده خود همین رکعت احتیاط دقیقاً جزء همان نماز است، نه این که نماز منفصلی است که فقط آن را جبران میکند، واقعاً خودش جزء نماز ظهر است؛ در مبانیشان در نماز احتیاط من بودم که توضیح میدادند همین طور هم بود. و لذا اینجا هم جواب میدهند که نماز احتیاط «عمل الرکعة من الفریضة» از خودش است فلذا سهمخواهی از وقت اختصاصی میکند.
برو به 0:06:00
بله کلام آنها را در سجده سهو میپذیرند، آن چیزی که تدارک نشود مشکلی نبود، سجده سهوی واجبی برای ظهر هست، باید انجام بدهند، اینجا میگویند خوب است؛ میگویند فرمایش سید برای سجده سهو خوب است؛ که چه؟ سجده سهو را من باید انجام بدهم اما سجده سهو وجوب فوری ففوری دارند «لیس توقیتاً» اینجا بود که در این حرفها رفتم که این توقیت اشاره به حرف سید است که در اینجا این حرف آنها خوب است یعنی من باید یک کار انجام بدهم اما این کار توقیتی اختصاصی برای ظهر نمیآورد، وقت اختصاصی تمام شد، وقت مشترک داخل شد اما بنابر این که امر به شیء مقتضی نهی از ضد است من هنوز اجازه ندارم نماز عصر بخوانم؛ چرا؟ چون اول به من میگویند سجده سهوِ نماز ظهر را انجام بده اما انجام دادنش وجوب فوری دارد و با دخول وقت منافاتی ندارد؛ ملازمه با توقیت ندارد «لیس توقیتاً»؛ این هم برای اینجا که این «لیس توقیتاً» توضیح حرف سید و قبولِ آن در سجده سهو هست و عدم قبولش در اجزائی که تدارک میشوند و نماز احتیاط.
بعد فرمودند «و كذلك الحال في السرعة و البطؤ و يقدّر وقت الاختصاص» اینجا از آن جاهایی هست که دیروز هم گفتم سر پاراگراف رفته است؛ اصلا نباید سر سطر برود؛ «و کذلک الحال» باید سر سطر برود. واو هم اضافه است یعنی «و یقدر» نیست. این کلمه «بطؤ» که حاج آقا نوشتند، آخرش همزه را گذاشتند و نسبةً بزرگ هم شده است، آن طرف واو خوانده است. آخر درکتابها بطؤ را با واو مینویسند و آخرش را یک همزه میگذارند، این همزهای که … فرمودند که «و کذلک الحال فی السرعة و البطؤ» خیلی روشن همزه بطؤ است، این را واو خوانند؛ خوانند «و البطؤ و یقدر وقت»؛ سر سطر هم آوردند؛ اصلا این طوری نیست، واو ندارد و عبارت به هم وصل است. «و کذلک الحال فی السرعة و البطؤ یقدّر وقت الاختصاص بالمتعارف المتوسّط من عمل المختار» یعنی در سرعت و بطؤ هم همینی است که قبلاً گفتیم که وقت اختصاصی نسبت به سرعت و بطؤ به متعارف متوسط از عمل مختار اندازهگیری میشود؛ مکلف مختار نمازش را چطوری میخواند؟! نه خیلی بطیء و نه خیلی سریع.
سرعت و بطؤ هم دو تا معنا دارد؛ یکی سرعت و بطؤ به معنای این که خود عمل را سریع انجام بدهد، مثلا یک کسی سوره حمد را هر چه بخواهد سریع هم بخواند آخرش میبینی 20 ثانیه برای او وقت میگیرد، 30 ثانیه میگیرد اما یک کسی که سریع اللسان است شاید ظرف 5 ثانیه سوره را تمام میکند؛ در خود نفس انجام کار سرعت و بطؤ متصور است؛ یک معنای دیگر این که سرعت و بطؤ در الحاق ضمائم متصور است؛ میگویند نماز را طولانی میخواند، طولانی میخواند نه یعنی بطیئ میخواند یعنی مستحبات به آن اضافه میکند، ذکر را سه بار میگوید، این طوری است ولذا آن چیزی که بعدش میفرمایند شاهد این است که سرعت و بطؤ دوم میزان است ولو باز اولی هم منظور ایشان هست اما دنباله عبارت کلام را سر سرعت و بطؤ دومی میبرد؛ یعنی سرعت و بطؤ کمّی در الحاق ضمائم، نه سرعت و بطؤ کیفی که خود کار را سریع انجام بدهد.
برو به 0:10:13
در خواندن نماز افراد خیلی مختلف هستند. در اینجا بعضیها خیلی زرنگی دارند؛ آن آقا در یزد بود خدا رحمتشان کند، شوخ بود گفته بود این قدر مثلا از آیتالله صدوقی تعریف میکنند که عالم هستند و علم دارند، اگر راست میگویند بیایند ببینند ما دو تا نماز میخوانیم کدام زودتر تمام میکنیم؛ این طوری مقایسه میکردند ولی خود آقای صدوقی هم هنگامه بود شاید ندیده بوده که ایشان شبهای احیاء صد رکعت نماز میخواندند؛ همیشه رسمشان بود که 50 رکعت میخواندند بینش یک چایی پخش میشد، 50 رکعت هم بعد میخواندند؛ همان 50 رکعتی که میخواندند نیم ساعته تمام میشد. اقامه را دیگری میگفت، ایشان هم سریع میبستند؛ خیلی سریع میخواندند، این نمازها را کسی میخواست به ایشان برسد … شاید این آقا نماز حاج آقا را ندیده بود و گفته بود که با هم مسابقه بگذاریم.
عرض کنم که «یقدّر وقت الاختصاص» نسبت به سرعت و بطؤ «بالمتعارف» در سرعت و بطؤ «المتوسّط من عمل المختار» مختار هم یعنی مضطر نه؛ که ما صلاة مختار را میگوییم ولو مسافر باشد. «و لا يقدّر بأقلّ الواجبات، و لا بجميع ما كان يعتاده من المستحبّات على كثرتها» سرعت و بطؤ نحو دوم را مطرح کردند یعنی الحاق ضمائم. حالا که متوسط منظور است، وقت اختصاصی به اقل واجب تقدیر نمیشود که بگوییم هر چه مستحب انجام دادی ربطی به وقت اختصاصی ندارد، فقط اقل واجب حساب میشود؛ نه نمیتوانیم این را بگوییم؛ مستحبات هم برای خودشان در وقت اختصاصی وقت میگیرند به نحوی که اگر کسی اکتفاء به اقلّ واجب کرد، فوری نمیتواند برای نماز عصر بلند شود الله اکبر بگوید و این کأنه یکی از لوازم عجیب این قولها هست که یک کسی هست اول ظهر است و میخواهد اقل واجب بخواند، شما میگویید سرعت و بطؤ معتاد ملاک است و باید صبر کنی؛ اگر الله اکبر بگویی، هنوز وقت نماز عصر داخل نشده است چون اکتفاء به اقلّ واجب کردی، اول وقت هم خواندی، وقت هم داخل نشده بود. این لازمها گاهی هست که اگر در نزد خود عرف خوب جلا داده شود، چه بسا خود مفتین هم به این طور لوازمش ملتزم نشوند که میگویند شما نمیتوانی عصر را بخوانی و باید صبر کنی مخصوصاً که خود معتادش هم دوباره میگویند استصحاب نشده و وقت مشترک … حالا ببینید بعداً استصحاب میآید، مدام شک میکند، من که اندازه اقل واجب را خواندم نمازم تمام شد، شما میگویید باید سرعت و بطؤ و ضمائم مستحبه معتاد هم مراعات کنید، چقدر باید مراعات کنم؟! مدام شک دارم که وقت مشترک داخل شد یا نه، مدام باید صبر کنید تا آن جایی که یقین کنید وقت مشترک داخل شده است.
شاگرد: در مواردی مثل اینجا که وقتی یک مسألهای مطرح میشود کلی فروعات ذیلش میآید و اثری از این فروعات به هیچ عنوان در نصوص نیست؛ خود این کثرت فروعاتی که متفرع بر یک فتوایی میشود، میتواند به عنوان یکی از قرائن ضعف حساب بشود؟! مثلا در این بحثِ ما، وقتی که وقت اختصاصی را به معنای زمان در نظر گرفتیم، آن وقت طبیعةً این همه سوال مطرح میشود و همه اینها را باید یکی یکی تکلیفش را معلوم کرد بدون این که هیچ اثری از اینها در روایات داشته باشیم؛ این خودش به خودی خود میتواند یک قاعدهای در این نظریه باشد؟!
استاد: بله آنهایی که مبنا را بپذیرند نه! میگویند وقتی ما فهمیدیم که شارع یک حکمی را انشاء فرموده همه لوازمش را تا گاو و ماهی همراهش پیش میرویم؛ مهم نیست.
شاگرد: «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع»[2]
استاد: شما باید خودتان آنها را بر آن بار کنید ولذا کأنه این طور نیست که بگویید بطلان التالی این را کشف میکند؛ نه این تالی فاسد نیست؛ «ثمّ ماذا؟» میگوییم در این نماز باید صبر کنید؛ چطور؟! همان مولایی که میفرماید باید صبر کنید تا زوال بشود همان مولا هم فرموده باید صبر کنید تا وقت اختصاصی پایان بیابد. وقت اختصاصی هم تا مادامی که شک دارید باید عدم دخولش را استصحاب کنید. آنهایی که بگویند ملتزم میشوند و نظیرش را در همان رویت هلال عرض کردم که مثلاً وقتی گفتیم که اشتراط افق شرط است، وقتی گفتیم دیگر هر چه لازمهاش هست میپذیریم. شما بگویید این لوازم را دارد، به همه آن لوازمی که شما بخواهید گردنش بگذارید ملتزم میشویم. ولی خب فی حدنفسه ممکن است بعضی فروعات به جایی برسد که دیگر آن چیزی که شما میفرمایید یک چیزی در عرف عام عقلاء بشود که بگویند اصلا این طور پیچیدگیهای لوازم ولو میشود ملتزم شد اما برای عرف عام عقلاء یک نحو اطمینان میآورد به این که ما یک کمی جاده را کج رفتیم که این قدر به پیچ و تاب و جاده خاکی و دستانداز برخورد کردیم، چه بسا اگر آن پیچ آن جا را دقت بیشتری کرده بودم جاده اتوبان بود و به اینها مبتلا نشده بودیم؛ این ممکن است.
آن وقت چیز خوبی که دارد این است که در تاسیس مبنا آن کسانی که چنین چیزی را ببینند بیشتر چشمشان را باز میکنند؛ مدام برمیگردند و یک بازبینی در مبانی میکنند که ببینند کجا اشتباه شده است.
شاگرد: در این فرمایش حضرتعالی آن کبرای کلی که آدم میخواهد تصور کند … منتها در بحث تطبیقش که آن چیزها را بدانیم یعنی واقعاً این پیچ و تاب این شاخصهاش چیست که بدانیم جاده خاکی است که آمدیم …
استاد: مثلا در امر طهارت و نجاست گاهی یک مبانی هست که در بسیاری از موارد تا جایی میرود که شما فقط باید با قاعده عسر و حرج کار را تمام کنید؛ میگویید دیگر عسر و حرج است و چون عسر و حرج است پس تکلیف مرتفع است. آیا یک انشاء عمومی بشود که در غالب موارد شما محتاج باشید با عسر و حرج کار را درست کنید؟! خب کسی که مبنا را پذیرفته … مثل همان که مُتنجِّس، مُنجِّس است؛ وقتی متنجس، منجس شد واسطه چند تاست؟! هیچ واسطهای نیست؛ مشهور همین را میگویند. خب لوازمی دارد که در خیلی از موارد شما باید با عسر و حرج دست از حکم الزامی بردارید. آیا میفرمایید کجا این را معلوم میکند؟! یک لوازمی هست که … حالا یک روز دیگر هم عرض کردم، تجربهای که من دیدم اذهان آن هم در شرایط مختلف تفاوت میکند؛ یعنی واقعاً بعضی اذهان طوری است که این لوازم را به عنوان یک لازم بدی نمیبینند، قشنگ اینها را بار میکنند؛ فرق میکند، اصلا چیزی نمیبیند و کأنه شما ذهنتان خراب است، خب وقتی مطلب این است، خب این لوازم طبیعی را هم دارد. حالا چه میزانی پیدا کنیم؟
شاید یکی از چیزهای خوب این است که از خود آن کسانی که برای این لوازم مشکلی قائل نیستند، از ارتکازیات خودشان در جاهای دیگر شاهد بیاوریم که خود شما چون اینجا میخواهید ملتزم بشوید میگویید اشکال ندارد، خود شما جای دیگر به ارتکازتان همین را معنون را به این عنوان کردید؛ خب پس همین در آن جا هم هست، معنون به این عنوان هست، خود شما اینجا یک مانعی دارید از این که تعنون به این عنوان را ببینید. اگر کسی باشد فارغ الذهن باشد و در آن فضای ذهنی شما در التزام به لوازم این مبنا نباشد، این را حکم نمیکند؛ شاید این یکی از این راهها باشد؛ غرض گرفتن از تصریحات خودشان در مواضع دیگری که ارتکازاً صحبت میکردند. خلاصه فکر بشود چه بسا …
شاگرد: ارتکاز هم خودش یک مجال خاصی میخواهد؛ ارتکازی که میفرمایید شاید آن جا آن ارتکاز …. چه چیزی آن ارتکاز را تصحیح کرده که آن جاها آن طوری حرف زده است؟! یعنی میخواهیم از جای دیگر قرض بگیریم، آن جای دیگری که میخواهیم از آن قرض بگیریم، خود آن را چه کسی امضاء کرده، چه چیزی امضاء کرده است؟
استاد: نمیخواهیم قرض بگیریم، میخواهیم برای تعنون شاهد بیاوریم؛ اینجا این تعنون به حمل شایع هست، قبول نمیکنیم، نه ما آن را گفتیم و ملتزم به آن میشویم؛ میگوییم آن جا یک مورد دیگری به حمل شایع تعنون بود، شما هم پذیرفتید، اینجا هم همان است و شما حاضر نیستید تعنونش را بپذیرید.
برو به 0:20:15
شاگرد2: مذاق شریعت و درکی که فقیه از مذاق شریعت دارد اینجا موثر نیست؟ چون یک کلامی از خود حاج آقا هست که فرموده بودند با کثرت مراجعه به روایات مذاق معصوم روشن میشود؛ فقیه یک درکی از مذاق شریعت در طهارت دارد میگوید در طهارت مثلاً این طور است، امر اسهل است؛ مثلا در حدود آنطور هست، در جای دیگر مثلا در ارث آنطور هست. این درک خود فقیه است که اطمینان برایش میآورد.
استاد: بله اگر فقیه به اطمینان برسد، آن اطمینان برایش حجت است؛ خبره هست، بینه و بین الله دنبال حق رفته و به اطمینان رسیده است و حکم شارع را استنباط کرده است.
شاگرد: منظورشان از مذاق شریعت این اطمینان است؟! یعنی چون علم برایش حجت است؟!
استاد: یعنی او در خبرویت تا جایی پیش رفته که الان میفهمد که در موارد مختلف شارع چطوری حرف میزند؛ مذاق شارع یعنی آن چیزی که با ذوق شارع هماهنگ است، خوشش میآید، شارع هم همین را قبول دارد.
شاگرد: این در فقاهت و کلمات فقهاء جایگاهی دارد؟!
شیخ محمدحسین کاشف الغطاء
استاد: نمیشود بگوییم ندارد از قدیم میگفتند شمّ الفقاهة؛ شمّ الفقاهة همان است یعنی فقاهتی که کأنه مسأله را … بوی خاصی … شمّ الفقاهة عبارت خیلی قدیمی بوده است. زیاد حاج آقا میگفتند که شیخ جعفر کاشف الغطاء میگفتند «ما بینی و بین اللوح المحفوظ إلا هذه یعنی إلا قبضی للحیتی» یک دست به صورت میکشند و مطلب تمام شد. چند بار عرض کردم که نوه همین کاشف الغطاء درس سید میرفت، آقا شیخ محمدحسین کاشفالغطاء به سید اشکال میکردند، این طوری نقل کردند که سید به شیخ محمدحسین گفت؛ شیخ محمدحسین! «إن کان أبوک یشمّ الفقه شمًّا فأنا أزُقُّ الفقه زَقًّا» منظور این که سید میخواهد بگوید من از آقاشیخ جعفر بالاتر هستم.
شاگرد: «أزقّ» یعنی چه؟
استاد: زقّ یعنی کبوتر میآید میرود غذا در چینهدانش میکند بعد در دهان بچهاش میریزد، «زقّ» آن غذای آماده شده برای هضم در دهان کسی ریختن است.
شاگرد: «زقّ الطائر» که در بحث روزه دارند؛ اصطلاح غذا دادن به بچه هم همین است که «زقّ الطائر».
استاد: بله که غذا را بجوند و در دهانش بگذارند. ایشان میگوید خودم که میفهمم هیچی، این قدر آماده میکنم که دیگران هم راحت بفهمند. میگویند یک کسی به سید گفته بود شما این همه در عروه تند تند فتوا دادید این فتاوا را از کجا در آوردید؟! گفته بود «إنّا نفهم فنفتی». این شمّ الفقاهة یک چیزی بین خودش و خداست.
شاگرد: این را سید محمدحسین یزدی به نوه کاشف الغطاء گفته بود؟
استاد: بله سید به آقاشیخ محمدحسین معروف گفته بود؛ آقا شیخ محمدحسین کاشف الغطاء خودشان مرجع بودند، شاگرد اختصاصی سید هم بودند؛ ظاهراً درس صاحب کفایه نمیرفتند؛ آن طوری که یادم است سید دو تا شاگرد اختصاصی داشتند یکی همین آقاشیخ محمدحسین بودند، یکی هم آقا شیخ ابراهیم زنجانی بودند که اسم ایشان را چند بار دیگر هم بردم؛ خیلی چیز غریبی بود که در حوزه نجف، آن هم آن زمان تخصص در فلسفه و فقه و همه چیز داشتند، همه فن حریف بوده، حتی من یک کتاب چاپ خیلی قدیم همان زمان ایشان دیدم؛ دیدم که در پاورقی وارد در بحث نسبیت انیشتین میشود؛ در حوزه نجف آن هم معاصر خود انیشتین، معلوم میشود تازه این نظریه در آمده بود ایشان خبر داشته است؛ این چیزی است که شاگرد آقاسید محمدکاظم کتاب بنویسد. آن آقا از آقا شیخ ابراهیم نقل کرده بود گفته بوده من آقا شیخ محمدحسین دو تایی زمیل بودیم و درس سید میرفتیم؛ به مصر رفتیم، او از ادبیات وارد شد، جلوه نکرد، چون مصر معدن ادبیت بود، خب او هم خیلی قوی بود اما جلوه نکرد، من از طریق فلسفه وارد شدم، آنها کم داشتند، خیلی جلوه کردم. خودش این طوری گفته بود که مصر رفته بودم خیلی جلوه کردم. من حافظهام ضعیف است، تاریخش را نگاه کنید؛ این طوری در ذهنم هست که آقاشیخ محمدحسین شاگرد اختصاصی سید بود؛ مثلا به عنوان شاگرد صاحب کفایه حساب نمیشد. خیلیها بودند هر دو جا رفته بودند اما این دو تا ظاهراً نرفته بودند.
برو به 0:25:26
میفرمایند که «و لا بجميع ما كان يعتاده من المستحبّات على كثرتها؛ فإنّ التقدير بالأقلّ» تقدیر به اقل یعنی چه؟ یعنی اقل واجبات؛ میگوییم وقت اختصاصی اقل واجبات است. «فيه من المشقّة ما لا يخفىٰ» مشقت تقدیرش مشکل است؛ شارع کاری را بگوید که اقلّ واجب را انجام بدهید، تقدیرش آن هست «و لا يفهم من الإطلاقات؛» این اقلّ واجب به این چیزی که شاقّ است.
شاگرد: این ملاک که بگوییم هر جا تقدیر مشقت داشته باشد حکم برود، کار آن وقت مشکل میشود.
استاد: نه! نمیگویند که وقتی مشقت دارد حکم برود؛ میخواهیم ببینیم حکم کجا هست؟ ما باید اصل حکم را بفهمیم.
شاگرد: میخواهیم کشف بکنیم که همچین حکمی نیست.
استاد: میفرمایند یک اطلاقی داریم؛ اطلاق را ناظر به مورد شاقّ و طرفین شاقّ بگیریم؟ یا به متوسط غیر شاق؟ میفرمایند اطلاقات ناظر به متوسط غیر شاقّ است؛ میخواهند موطن اطلاق را پیدا کنند، نه این که بگویند حکم هست اما چون شاقّ است، رفت. نمیگویند رفت؛ لذا «هو المحمول علیه» که میگویند دارند … میفرمایند که «فإنّ التقدير بالأقلّ، فيه من المشقّة ما لا يخفىٰ، و لا يفهم من الإطلاقات؛ و كذلك في ما كان يفعله من المستحبّات الكثيرة؛ فالمتوسّط المتعارف الغير الشاقّ هو المحمول عليه الإطلاق.» یعنی یک اطلاقی داریم که 4 رکعت وقت اختصاصی است، این اطلاق وقتی به عرف عام عرضه بشود، محمول علیه این اطلاق چیست؟ آن متوسط است، نه آن شاقّ؛ یعنی شاقّ سبب میشود برای این که مراد از اطلاق را کشف کنیم؛ این طوری است؛ کأنه خودش یکی از مقدمات حکمت حساب میشود که اگر این شاق را بگیریم میبینیم مطلق از آن نحو متفاهم عرفی بیرون میرود.
شاگرد: شاید منظور ایشان این باشد که شاقّ بودن آیا منشأ میشود یا اصلا خود اطلاقات شاقّ باشد یا نباشد بر متعارف متعادل حمل میشود یعنی معلوم نیست خود شاق بودن در این قضیه چقدر مدخلیت داشته باشد که ما حمل بکنیم؛ آیا اصلا فرض کنیم نسبت به اقل واجبات هم شاق نبوده، وقتی گفته میشود «اربع رکعات یصلی المصلی» خود این اطلاق حمل بر افراد متعارف میشود؛ افراد متعارفی که اقل واجبات را دارد، کمی از مستحبات هم دارد.
استاد: از کجا بگوییم که کمی از مستحبات هم دارد؟
شاگرد: متعارف مردم این طوری نماز میخوانند. متعارف مردم و عموم مردم این طوری نیست که به اقل واجبات اکتفاء کنند.
استاد: در وسیله داریم و نظر خود ایشان این است که اگر به کسی نماز استیجاری بدهند، باید مستحبات را بخواند یا نه؟ غالباً میگویند مستحبات متعارف جزء اجاره هست، به نظرم نظر شریف ایشان این است که میگویند اگر مستحبی را شرط نکردند اقلّ واجب را اجیر میتواند انجام بدهد با این که امر مالی هست و اجاره ناظر بر متعارف هست؛ همه اینها میگویند نماز بخوان، ابراء ذمه از او بکن؛ بیش از این که نبوده، خب اقل واجب کافی است؛ همان جا هم اختلاف است سر این که نماز استیجاری باید متعارف از مستحبات را انجام بدهد یا نه؟! من این طور یادم است که در وسیله فرمودند که همان اقل واجب کافی است. حالا در وسیله بود یا در استفتائات بود، من یادم هست در وسیله بود؛ من مراجعه میکنم و اگر از ذهن من رفت، شما هم مراجعه بکنید خوب است.
شاگرد: شاقّ بودنِ اقلّ چه نوع شاقی است؟ کجای اقلّ شاقّ است؟
استاد: تقدیرش شاقّ است؛ یعنی دقیقاً بگوییم که اقل واجب چه اندازه است و چطوری است؟ مثلا میتوانیم بگوییم 4 رکعت متعارف 4 دقیقه است اما اقل واجب را انجام بدهد اندازهگیری این مشکل میشود مخصوصاً که سر اندازه واجبات اختلاف هست. یکی میگوید سه تا تسبیحه واجب است، یکی میگوید یکی.
شاگرد: ولی به لحاظ عمل کردن که این راحتترین حالت است؛ یعنی روایت کردیم اگر کسی اقلّ هم انجام داد دیگر چیز هست؛ اکثر انجام داد مشکلی ندارد، وقت عصرش داخل شده اما اگر کسی اقل هم … از این زاویه داریم نگاه میکنیم که عرف میگوید اگر حکم را روی أقل واجب بگذارم همه تکلیفشان را میدانند؛ کسی أقل را خواند، میخواند، کسی هم که بیشتر خواند باز هم عصرش را میخواند اما اگر روی متعارف بگذارند برای مردم در نماز خواندن بیشتر مشقت ایجاد میکند.
برو به 0:30:12
استاد: یعنی از دو جهت مشکل هست؛ وقت اختصاصی یک قدر متیقنی دارد، بقیهاش مشکوک است، آن اندازهای که وقت متیقنش هست همان واجبات است که وقت را بگیرد، بقیهاش مشکوک است، اصل این است که وقت اختصاصی نباشد. خب اما از طرف دیگرحالا اگر اصل این است که نباشد، از این طرف هم شک میکنیم وقت مشترک داخل شده یا نشده، اصل این است که نشده است؛ بقای وقت اختصاصی مستصحب است. لذا اصل این است که وقت مشترک داخل نشده و وقت اختصاصی باقی است. الان که بین این دو تا اصل گیر هستیم، کدام را بگوییم جلوتر است؟!
شاگرد: اولی.
استاد: چرا اولی؟
شاگرد: به خاطر این که سببی مسببی میشوند دیگر.
استاد: بله؛ یعنی اصل در خود انشاء جاری شده است؛ وقتی در انشاء جاری شد، ما در مقام تطبیق فارغ هستیم و این حاکم بر آن میشود. حتی روی این مبانی هم میشود آن أقل واجب را تقویت کنند.
شاگرد2: آن مسألهای که فرمودید در وسیله هست. «إذا لم يعيّن كيفيّة العمل من حيث الإتيان بالمستحبّات، لا يجب الإتيان بالمستحبّات المتعارفة، كالإقامة والقنوت وتكبيرة الركوع ونحو ذلك. بل يجوز الاقتصار على أقلّ الواجبات على المختار إلّا مع شرط الزيادة.»[3]
استاد: ««إلا مع شرط الزیادة» در عقد اجاره؛ این مبنایی که آن جا داشتند، همان مبنا را اگر در مانحن فیه هم پیاده بکنیم، هیچ مشکلی ندارد که روی مبنای خودشان بگوییم اقل واجب وقت اختصاصی است، نه متعارف.
شاگرد: این فرمایششان از الفاظ روایات نیست که دارند بیان میفرمایند؟! «مقدار ما یصلی المصلی» و این چیزهایی متفاهم از روایات برداشت میشود نه طبق قواعد.
استاد: خب «مقدار ما یصلی المصلی» یعنی «مقدار ما یصلی المصلی الصلاة»؟ یا ولو غیر الصلاة؟ اگر در غیر نماز مجبور شد عقربی را بکشد یا کاری را انجام بدهد، چون بین نماز این کار را انجام داد، حالا وقت اختصاصی ظهر طولانی شد؟! یا مصلی یعنی مصلی مِن اجزاء الصلاة؟ و لذا آن کسانی که جلوتر عرض کرده بودم مثل مرحوم آقای حکیم، مرحوم آقای خویی، مرحوم آقای آملی و دیگرانی که الان من حاضرالذهن شاید نباشم، ایشان مستحبات را از اصلا جزء فعل صلاتی نمیدانند؛ همین چیزی که عجیب بود ولی روی مبنای علمی به اینجا کشیده است همین فرمایش آقا که لوازم میگویند، الان این لوازمی که به این حالت اعجاب دارد، ملتزم هستند؛ چه کسانی؟ یک فحولی از علماء، اینها افراد کمی نبودند؛ بزرگوارانی مثل مرحوم آقای حکیم که آدم مستمسک را میبیند چقدر متین و دقیق است؛ چقدر ایشان دقیقالنظر است! خب ایشان چه میگویند؟ میگویند قنوت کار صلاتی نیست، فقط معیت زمانیه دارد، یک کار مستحبی است همراه نماز است؛ چرا؟ چون اشکال مبنایی علمی دارد. خب وقتی این طور بزرگوارانی این را میگویند، روی مبنا آنها که کار مشکلتر میشود؛ شما میگویید وقت اختصاصی را اینجا باید مراجعه کنیم، اینها از موارد خوب مراجعه است که آن کسانی که خودشان میگویند اصلاً قنوت فعل صلاتی نیست در وقت اختصاصی چه گفتند؟ در وقت اختصاصی میگویند این قنوت وقت اختصاصی ظهر را کش میدهد یا نمیدهد؟ آخر چرا کش بدهد؟ قنوت که جزء نماز نیست، فعل صلاتی نیست، فقط یک مستحبی همراه آن هست، چرا وقت اختصاصی را کش بدهیم؟! شما بگویید اقل واجب است، چون مستحبات جزء ماز نیست. این هم نظرتان باشد حتماً یک یادداشتی بکنید مراجعه کنیم ببینیم خود آنها روی این مبنایشان چه میگویند؟
منظور این اقل واجب را که ایشان میفرمایند شاقّ است، بیننی و بینالله تصورش کردم در این که نه مشقت عملی برای ذهن من صاف میشود، نه مشقت تقدیرش؛ یعنی چه تقدیری و چه عملی منظور باشد؟ در هیچ کدامش من نمیدانم منظور از مشقت چه بوده است؛ اینجا دارم صادقانه عرض میکنم که تأمل بیشتری بکنیم که منظور شریفشان از مشقت در اقل واجب چیست؟ چرا اقل واجب مشقت دارد؟
شاگرد: تا وقتی که «ما لایخفی» مشقتش هم …
استاد: صاحب کفایه خیلی «کما لا یخفی» میگویند؛ آن آقا میگفت کفایه به این سنگینی، ایشان هم مدام میگوید «کما لا یخفی»؛ میگفتند من میخوانم «کمالاً یخفی».
حالا ان شاء الله زنده بودیم برای فردا عرض میکنیم.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
برو به 0:35:30
تگ: شم الفقاهة، مذاق شارع، محمدحسین کاشف الغطاء، شیخ ابراهیم زنجانی، شیخ جعفر کاشف الغطاء،
امر بشی مقتضی نهی ازضد
شاگرد: شما امر به شیء مقتضی نهی از ضد است قبول دارید؟
استاد: نه! معروف است و همین طور درست است که مقتضی نهی از ضد نیست. سید هم نگفتند هست یا نیست، گفتند اگر بگوییم از آن باب است.
هبه و قرض
شاگرد: یک مبلغی را به یک کسی هبه کردیم که بگیر برو خمست را بده.
استاد: اقباض هم کرد؟
شاگرد: بله؛ آن موقع میگفت نه نمیخواهد؛ من نیتم هبه بود و این بنده خدا، به نیت قرض از من گرفته است، بعد از چند سال آمده به من پس داده، میگوید که این پول را بگیر؛ من گفتم هبه کردم، این پول را بخشیدم، اصلا ناراحت شد که من قرض گرفتم.
استاد: یعنی قبول نکرده بوده است.
شاگرد: تلقی من این بود که هبه کرده بودم، تلقی او این بود که قرض گرفته است، حالا که پس داده، بلافاصله خمسش بر من واجب است چون سال هم گذشته است؟
استاد: نه! اگر میداده یعنی متمکن بوده و اگر شما مراجعه میکردید و به راحتی به شما میداد، بله؛ اما اگر شما که در فکرش نبودید، او هم که متمکن نبود بدهد، حالا که متمکن شده داده است، الان که میگیرید جزء درآمد سال خمسی امسال میشود؛ شما هم رجوع که نکردید، او خودش آمده داده است.
شاگرد: مشکلی که پیش آمد این بود که با توجه به این که هبه رحم، قابل برگشت نیست …
استاد: اگر قبول بکند؛ قوام عقد هبه به قبول موهوب له است؛ او که قبول نکرده و به عنوان دیگری گرفته است. شما اقباض کردید و همه اینها بود اما انکشف که اصلاً هبه نبوده است، فوقش این است که اگر هم هبه بوده شما نمیتوانید رجوع کنید و حق ندارید اما او که میتواند بیاید پس بدهد، هبه جدید است؛ شما به عنوان هبه جدید بگیرید و به قصد وظیفه قبول کنید که یا رد آن قرض است یا هبه جدید است.
مساله
شاگرد: یک رسمی شده یک سری دعاها مینویسند، نمیدانم صد تا صلوت و فلان و چه و چه، بعد هم یک تسبیح کنارش گذاشته، مثلا شکلات را آورده بین مردم پخش بکند، حالا این طرف برداشته و حوصلهاش را نداشته یا بالاخره در بندش نبوده فرض کن آن کاغذ هم گم کرده که اصلا آن دعاهایی که نوشته بود نمیداند چه بود. حالا یک تسبیح ماند، حکم این تسبیح چیست؟
مثلا کاغذی مینویسد که 1000 تا صلوات یا 100 تا امن یجیب بخوانید.
استاد: یعنی مشروط بر این که اگر میخواهی این را بخوری و این را داشته باشی این کار را بکن؟
شاگرد: سوال من سر همین است که یک پلاستیکی گذاشتند و یک شکلات و یک تسبیح دستت میدهد که یعنی شما اینها را انجام بده؛ حالا شرط این تسبیح آن چیز بوده یا نبوده؟ چیزی را با لسان نگفته، فقط آورده بین جماعتی پخش کرده است.
استاد: احتیاطش که خوب است اما ظاهرش در الزام نیست؛ یعنی اباحه تصرف کرده یا برای ترغیب در این کار مستحب بخشیده است.
شاگرد: حکم مجهول المالک را پیدا نمیکند؟
استاد: نه! به او داده، اقباض کرده؛ یا اباحه در تصرف است یا تملیک است اما این که بر او واجب باشد آن را انجام بدهد، نه! حالا احتیاط کند مقداری از اینها صدقه بدهد یا خودش آن را درمحلی بگذارد که استفاده کنند و ثوابش برای او باشد، مثلا تسبیح را در جمکران میگذارد، آن احتیاط است اما ظاهراً الزام نیست.
شاگرد: اگر آن طرف به او میگفت من نمیخوانم چه بسا نمیداد؛ اصلاً این تسبیح را گذاشته که آن را انجام بدهید.
استاد: به عنوان ترغیب میگوید انجام بدهید، نه به عنوان شرط. طرف مطلع بوده، به این ختم نگاه کرده و بعد قبول کرده یا داده است و رفته است؟! این طوری است که میدهند و میروند و آن کسی که باز میکند میبیند یک ختم هم در آن درآمد؛ این کدام است؟
شاگرد: فرض کنید هر دو تا باشد.
استاد: آن فرق میکند؛ یک وقتی است میگوید بخوان بعد بگیر؛ این یک نحو معاطاةً قرارداد است، به منزله اجیر است؛ میگوید اگر میخواهی این را بگیر و برای تو باشد و این کار را هم بکن.
شاگرد: این را که لساناً نگفته است.
استاد: خب اگر نگفته و پخش کرده فقط ترغیب است؛ میگوید اینها برای شما و این را انجام بدهید؛ انجام بدهید نه یعنی قرارداد باشد و الا این که خبر نداشت، قرارداد این است که طرف بداند چه کاری میخواهد انجام بدهد.
شاگرد: چنین کاری با عمل یک قرارداد ضمنی حساب میشود؟! چون یک حالت معاطاتی دارد.
استاد: نه! او خبر نداشته، بعد از این که باز کرده این خبر را داده که حتی خیلیها دنبالش میدوند که پس بدهند.
شاگرد: اگر کاغذ گم شده و یادش نیست چه ختمی بوده چه کار کند؟
استاد: اگر دیده است آن وقت صدقه بدهد؛ احتیاطش اینجا قوی میشود که اگر دیده و توجه داشته که ترغیب نبوده و حال قرارداد پیدا کرده عمل را انجام نداده و مجهول المالک در دستش است؛ بهترین احتیاط صدقه بدهد.
شاگرد: اذن مرجع تقلید هم میخواهد؟
استاد: در قلیل به اندازه یک تسبیح معلوم نیست؛در جایی که زیاد باشد و حق فقرایی باشد که …
شاگرد: در این طور موارد نهایت احتیاط یک صدقه است.
اجازه کلی در مورد این چیزها از خود آقای بهجت هست؟
استاد: بله در امور قلیله که برای عرف متسامح فیه هست.
شاگرد: مثلا تا چقدر؟ به اندازه همان حد لقطة؟
استاد: درهم؟! شاید. درهم الان چند است؟ سیصد به بالاست؟!
شاگرد: دو تومان به بالاست.
استاد: بلکه بیشترش هم؛ یعنی آن چیزی که عرف و متعارف تا ده هزار تومان را هم متسامح فیه میدانند.
[1] بهجة الفقیه، ص 34
[2] وسائل الشيعة، ج27، ص: 62
[3] وسيلة النجاة (للبهجة)، ص: 262
دیدگاهتان را بنویسید