مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 95
موضوع: فقه
استاد: میدانست من دیر میخوانم …سر وقت میآمد. ما یک روز همبحث دیر میآید میگوییم او که دیر آمد، فردا هم دیر میآید اما ایشان هر روز 10 دقیقه دیر، یک ربع دیر میآمد سر وقت مینشست؛ یک دقیقه دیر نمیآید. منظور این که این مراعات وقت یکی از چیزهایی است که در منظور شما خیلی نافع است. سر وقت میآمد. میخواهد بیاید میخواهد نیاید. این برای ما خیلی نافع است.
بسم الله الرحمن الرحیم
المتأيّدة بروايات طُهر الحائض و نسيان الظهر إلى عند غروب الشمس، و تأخير الظهر حتى يدخل وقت العصر أنّه يبدء بالعصر، و توقيت العشاء بفعل المغرب.[1]
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَبَّاسِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع أَنَّهُ قَالَ: فِي الرَّجُلِ يُؤَخِّرُ الظُّهْرَ حَتَّى يَدْخُلَ وَقْتُ الْعَصْرِ- إِنَّهُ يَبْدَأُ بِالْعَصْرِ ثُمَّ يُصَلِّي الظُّهْرَ.
أَقُولُ: حَمَلَهُ الشَّيْخُ عَلَى تَضَيُّقِ وَقْتِ الْعَصْرِ لِمَا مَضَى وَ يَأْتِي.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ فِي حَدِيثٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ نَسِيَ الْأُولَى وَ الْعَصْرَ جَمِيعاً- ثُمَّ ذَكَرَ ذَلِكَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ- فَقَالَ إِنْ كَانَ فِي وَقْتٍ لَا يَخَافُ فَوْتَ إِحْدَاهُمَا- فَلْيُصَلِّ الظُّهْرَ ثُمَّ لْيُصَلِّ الْعَصْرَ- وَ إِنْ هُوَ خَافَ أَنْ تَفُوتَهُ فَلْيَبْدَأْ بِالْعَصْرِ- وَ لَا يُؤَخِّرْهَا فَتَفُوتَهُ فَتَكُونَ قَدْ فَاتَتَاهُ جَمِيعاً- وَ لَكِنْ يُصَلِّي الْعَصْرَ فِيمَا قَدْ بَقِيَ مِنْ وَقْتِهَا- ثُمَّ لْيُصَلِّ الْأُولَى بَعْدَ ذَلِكَ عَلَى أَثَرِهَا.[2]
در صفحه 32 مویدات را داشتند میفرمودند «المتأيّدة بروايات طُهر الحائض و نسيان الظهر إلى عند غروب الشمس، و تأخير الظهر حتى يدخل وقت العصر أنّه يبدء بالعصر» همین طوری هم که حاج آقا آدرسش را فرمودند، باب چهارم مواقیت همان جا بود که روایت هفدهم « عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع أَنَّهُ قَالَ: فِي الرَّجُلِ يُؤَخِّرُ الظُّهْرَ حَتَّى يَدْخُلَ وَقْتُ الْعَصْرِ إِنَّهُ يَبْدَأُ بِالْعَصْرِ ثُمَّ يُصَلِّي الظُّهْرَ.» که «یدخل وقت العصر» یعنی وقت اختصاصی عصر چهار رکعت به غروب. این هم یکی که البته راجع به اینها دیروز صحبت شد که مجموع روایات باب یک چیزی را در ذهن میآورد و تک تک بخواهیم فقط این را نگاه بکنیم فیالجمله تاب دلالت بر وقت اختصاصی دارد.
شاگرد: که همان چهار رکعت است؟
استاد: چهار رکعت آخر.
شاگرد: این چهار رکعت هم در روایات آمده است؟
استاد: نه دیگر؛
شاگرد2: اربع رکعات موضوعیت دارد؟
استاد: اربع رکعات فقط در روایت داود بن فرقد بود. نه در این جا نیست. فقط وقت العصر هست. الان منظور شریف حاج آقا این است که این وقت العصر یعنی همان چهار رکعتی که دم غروب بود، تصریح در روایت نیست.
شاگرد: در اکثر روایات تعبیر وقت العصر، وقتها یا وقت ظهر هست، عمدةً به همان وقت تعیینشده که یک ذراع یا قدمین یا اربعه اقدام اشاره میکند. جایی نداریم که بگویند مثلا این وقت است. روایت داود بن فرقد هم نفرمودند وقت فلان است.
وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي جَعْفَرٍ جَمِيعاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِي يَزِيدَ وَ هُوَ دَاوُدُ بْنُ فَرْقَدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ- حَتَّى يَمْضِيَ مِقْدَارُ مَا يُصَلِّي الْمُصَلِّي أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ- فَإِذَا مَضَى ذَلِكَ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ- حَتَّى يَبْقَى مِنَ الشَّمْسِ مِقْدَارُ مَا يُصَلِّي أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ- فَإِذَا بَقِيَ مِقْدَارُ ذَلِكَ فَقَدْ خَرَجَ وَقْتُ الظُّهْرِ- وَ بَقِيَ وَقْتُ الْعَصْرِ حَتَّى تَغِيبَ الشَّمْسُ.[3]
استاد: در «فیما بقی من وقتها» فقط در صحیحه حلبی بود، در روایت داود هم این طوری بود که فرمودند «و بقی وقت العصر حتی تغیب الشمس فإذا مضی حتی یبقی من الشمس مقدار ما یصلی المصلی اربع رکعات» کلمه وقت نبود؛ تا آن وقت «فإذا بقی مقدار ذلک خرج وقت الظهر» این را داشت. وقت ظهر خارج شد. «و بقی وقت الظهر».
شاگرد: لازمگیری کردند.
استاد: روایت داود این طوری بود. «بقی وقت العصر»
شاگرد: آن وقت با توجه به این روایت و آن روایات زیادی که وقت ظهر و عصر منظور قدمین، اربعة اقدام و اینها بوده، چطور شده که فقهای بزرگوار ما این طور بر آن 4 رکعت حمل کردند؟ ما الان یک روایت در مقابل آن همه روایت داریم.
استاد: بله؛ مخصوصا که در روایت هفدهم در آن دو تا اصل کاریها یعنی مرسله داود و روایت حلبی تمامش کلمه «بقی» دارد. در مرسله داود «بقی وقت العصر» بود؛ در صحیحه حلبی «و لکن یصلی العصر فیما قد بقی من وقتها» داشت، باقیمانده تعبیر میشود اما در روایت هفدهم که همین اسماعیل بن همام هست آن جا حضرت فرمودند «فی الرجل یوخر الظهر حتی یدخل» زیر «یدخل» خط بکشید، نه «بقی». آخر آن چهار رکعت آخر «یدخل» نیست، «بقی» بود.
شاگرد: سخت است کسی بخواهد این طوری بگوید. بگوید این جا وقت، وقت اختصاصی خاصی که …
استاد: بله در اصلیترین دلیل خود حضرت فرمودند «خرج وقت الظهر» بعد نفرمودند «دخل وقت العصر»، فرمودند «بقی وقت العصر». با اینها لذا بگوییم این روایت «یدخل وقت العصر» یعنی چه؟ یعنی «یدخل وقت اختصاصی العصر» این دخول این جا دور میکند یعنی ذهن سراغ همانهایی میبرد که شما میفرمایید که یعنی آن روایات. باز حالا روایات دیگری هم بود که دیروز به تفصیل خواندیم و حالا دوباره تکرار نشود.
شاگرد: شاید حملی که بر آن معنا کردند از این باب باشد که محملی دیگری ندارد که بخواهیم بگوییم به صورت معناداری در وقت اشتراکی معنا ندارد که بخواهیم … یک چیز بدیهی است که اول ظهر میخوانند بعد عصر میخوانند، ترتیب نماز که نباید در وقت اشتراک بهم بخورد. یعنی محملی جز آن وقت اختصاصی پیدا نمیکنیم. و الا در وقت اشتراکی که بگوییم مثلا در ذراعان اول عصر بخواند بعداً ظهر بخواند؟
برو به 0:05:36
استاد: یعنی به فرمایش شما اگر ما باشیم و کلمه «یدخل» آن روایات، بله؛ اما یک چیز خارجی میدانیم که از خارج میدانیم که وقتی اربعة اقدام شد که دیگر ظهر قضا نیست و نباید عصر بخواند.
شاگرد2: مگر فقط وقتی قضاست باید ترتیب عکس بشود؟ چه اشکالی دارد همین را دلیل بگیریم برای این که موارد خاصی میشود جا به جا شود. در شرایط عادی این قبل از آن هست اما اگر طرف این قدر تاخیر انداخت برای این که فضیلت از او فوت نشود …
شاگرد: مورد دیگری ندیدیم که بشود جا به جا کرد؛ فقط ظاهراً همین یک مورد بود که میشود عصر انداخت بعداً … وقت اختصاصی عصر را بخوانید، ظهرت قضا شده باشد، بعداً ظهر را بخوانی. ظاهرا مورد دیگری نباشد.
شاگرد2: قضا نیست.
شاگرد: فرض میکنیم آن طرفی که فقط در وقت اختصاصی عصر، عصر را خوانده است؛ ظهر را نفهمیده است؛ فقط چهار رکعت دارد و باید عصر را بخواند.
استاد: «یبدأ بالعصر» چون فرض بگیریم اربعة اقدام شده است. اول عصر را میخواند چون وقت ظهر گذشت، چه وقتی گذشت؟ وقت اختیاری؛ روی آن مبنا. حالا دیگر وقت اضطراری ظهر است. خب در وقت اضطراری دیگر ترتیب ساقط است «إلا أنّ هذه قبل هذه». علی المبنا دارم میگویم. یعنی روی فرض این ترتیب ساقط است پس اول عصر را میخواند بعد ظهر؛ خب میگویید بعضی جاها مشکل دارد، میگوییم …
شاگرد: شاید آن جا نگوییم ترتیب ساقط است یعنی بگوییم ترتیب به طور کلی ساقط نیست فقط در این جایی که هنوز میتواند فضیلت عصر را درک کند، شارع برای این که این درک فضیلت … یعنی در ادامهاش کماکان اگر میخواهد بخواند صبح را بخواند بعد ظهر.
استاد: باز تاکید شما در فرمایشتان روی کلمه «یدخل» است. چون گفتند «یدخل» یعنی اول وقتش هست. چرا فضیلت این نماز از دستش در برود؟ این را بخواند بعدش ظهر را بخواند.
شاگرد: آن وقت این هم در واقع چیزی نمیشود یعنی چیزی نیست که اگر غیر از این عمل کند باطل است یا طور دیگری باشد. یعنی میتواند ظهر و عصر را بخواند ولی بهتر این است این کار را بکند.
استاد: با آن روایتی که دیروز صحبت شد و حالا بعداً هم کارش داریم گفتم آن جا هم وقتی به آن روایت رسیدیم دیروز عرض کردم که این روایت هفدهم را تذکر بدهید که با همدیگر کنار هم … به خاطر این که این روایت «اربع مکان اربع» کأنه حضرت میفرمایند آن یک عنایتی است که همه فضیلتها را جمع کند، «أربع مکان أربع» میتواند این فضیلت را به دست او بدهد. اما این روایت به فرمایش شما روی آن مبنایی که بگوییم وقت اجزاء اختیاری است نمیتواند ترتیب را بهم بزند. اصلاً! ترتیب طوری است که حتی موجب بطلان میشود. اگر بگوییم شارع حاضر نیست از ترتیب دست بردارد به عنوان یک مطلبی که از خارج میدانیم این دیگر از قضیه خارجیه او میگوییم پس «یدخل» این جا یعنی چه؟ یعنی وقت اختصاصی. این خوب است. اگر سر برسد که شارع در هیچ شرایطی از ترتیب دست برنمیدارد الا آن وقت اختصاصیِ این روایت.
شاگرد: وقتی برای این که اداءً خوانده شود دست برمیدارد چطور است که برای فضیلت ممکن است دست برندارد؟
استاد: این مبنای بحث کردن است.
شاگرد: همان مبنایی که آقایان میچینند میگویند این را از خارج میدانیم، عرض ما این است که شما یک بار این را شکستید؛ با این توجیه که برای این که طرف اداءً نماز را درک بکند.
استاد: در وقت نماز عصر را بخواند.
شاگرد: بله برای همان چهار رکعتی که فرمودند مثلا وقت اختصاصی است.
استاد: اگر بیایم ظهر بخوانم، قرار است عصر قضاء بشود، خب عصر را بخوان. ایشان میگویند حالا یک جا هم اگر ظهر را بخوانی قرار است فضیلت عصر از دست برود، خب در این جا فضیلت عصر را دریاب. علی ای حال استظهار از روایت مبنایی میشود، اگر آن را بپذیریم که ترتیب نمیشود مگر همان جا وقت اختصاصی که آن وقت دلالتش خوب است.
شاگرد: قضاء هم شده است.
استاد: از باب این که به فرمایش شما دیگر ظهر راه ندارد که حالا در کلام صاحب مصباح برای همین جمع میآید. چون دیگر راه ندارد شارع از ترتیب دست برداشته است. این که شما میگویید چطور دست برداشته؟ به خاطر این بود که چارهای نبوده، وقتش دیگر خارج شده است.
شاگرد: عرض ما هم همین بود میخواهیم ببینیم غیر از این هم جایی داریم که دست برداشته باشد؟ یعنی چارهای دیگر ندارد، ظهر که کاملاً از دست رفته است، یک عصر فقط مانده که همان را بخواند.
استاد: آن که بله خود فقهاء هم در موارد سهو فتوا دادند. شما سهواً عصر را میخوانید بعد میآیید که ظهر را نخوانده بودم، میگویند حالا ظهر را بخوان یعنی شارع میفرماید من ترتیب را شرط ذُکری قرار دادم حالا شرط هم هست باز هم میرسیم که ادله چه اقتضاء میکند. علی ای حال وقتی شما سهو کردید از ترتیب دست برداشتم. اصل این که از ترتیب دست بردارید موارد متعدد دارد ولی خلاصه این روایت آن چیزی است که علی المبانی بخواهیم حرف بزنیم این روایت تاب فرمایش ایشان را دارد. اما این که ظهور داشته باشد به نحوی که تایید کند «المتأیدة» این فرض چه میشود؟ بر همان مبنایی میشود که بگوییم دخول به معنای بقیه دو تا روایت دیگر باشد و به قرینه این که چون از ترتیب می خواهد دست برداشته میشود ممکن نیست مگر حمل به آن بکنیم آن وقت میشود … یعنی با قرینه خارجیه مدلول تصدیقی بالغیر از روایت استفاده بکنیم و الا علی المبانی یعنی مبانی که شما میفرمایید همه را در نظر بگیریم خودش صرفاً محتمل میشود، ظهور در أحد المبانی ندارد که این مبنا یا این مبنا؛ خود روایت مبنا را تعیین نمیکند. خب این پس یکی موید بود.
قَالَ وَ قَالَ الصَّادِقُ ع إِذَا غَابَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ حَلَّ الْإِفْطَارُ وَ وَجَبَتِ الصَّلَاةُ- وَ إِذَا صَلَّيْتَ الْمَغْرِبَ- فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ إِلَى انْتِصَافِ اللَّيْلِ.[4]
«و تأخير الظهر حتى يدخل وقت العصر أنّه يبدء بالعصر، و توقيت العشاء بفعل المغرب.» آدرسش را برای ما باب شانزدهم حدیث نوزده فرمودند. آنها هم نظیر بحث خودمان است. «وَ قَالَ الصَّادِقُ ع إِذَا غَابَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ حَلَّ الْإِفْطَارُ وَ وَجَبَتِ الصَّلَاةُ وَ إِذَا صَلَّيْتَ الْمَغْرِبَ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ إِلَى انْتِصَافِ اللَّيْلِ.» خب چه میفرمایند؟ «توقیت العشاء بفعل المغرب إذا صلّیتَ» خب در خود همان مرسله داود بن فرقد هم دو بخش دارد، صاحب وسائل هم دو بخشش کردند، در آن بخش مغرب هم غیر از این میآید که حضرت فرمودند «إذا صلّیتَ المغرب فقد دخل» این هم فرمایش ایشان که «توقیت العشاء بفعل المغرب.»
برو به 0:13:41
«قَالَ وَ قَالَ الصَّادِقُ ع؛ محمد بن علی بن الحسین در فقیه قال قال أبو جعفر علیهالسلام و قال الصادق» ظاهراً این از مرسلات فقیه است. این برای بخش اول بود.
و الظاهر أظهريّة المرسلة في إفادة الوقت المختص بالفرائض الأربعة من المطلقات المقتضية للخلاف؛ و لا شبهة في جواز الجمع بين المطلقات و المرسلة في الكلام الواحد، و تعيّنِ ارتكاب التقييد حينئذٍ؛ و لو كانتا من المتنافيين، لم يجز الجمع بينهما في كلام واحد، فكذا الحال في ما وقع من الانفصال بين البيانين، فيجمع بينهما بعد اعتبار المرسلة بالشهرة بالتقييدِ المرسومِ في ما لا يحصى من موارد بيان الأحكام، المفصولة مقيّداتها عن مطلقاتها بكثير من الأزمنة، و ليس المقام ممّا يعمّ به البلوى حتّى لا يمكن ارتكاب التّقييد، بل وقوع العصر في أوّل الزوال سهواً، و الظهر في قريب الغروب كذلك، ممّا يندر اتّفاقه.
و مع الغمض عنه، فالمرسوم من مبلّغي الشريعة، التدريج في بيان الأحكام و قيودها. و لو فرضت المعارضة بالتكافؤ بعد حفظ العمل الجابر للمرسلة، يمكن الترجيح بالأشهريّة البالغة إلىٰ حكاية الإجماع على النحو المتقدّم.[5]
حالا یک توضیحی میفرمایند که زمینهسازی میشود برای این که بروند فرمایش حاج آقا رضا در مصباح الفقیه را تحلیل و بررسی کنند. در مصباح الفقیه که به تفصیل هم کلامشان را دیدم؛ خیلی منظم بحث کردند یادم است از اول و سالها که مصباح [را می دیدم] کسی که با جواهر انس میگیرد بعد مصباح را میبیند متوجه میشود که حاج آقا رضا نسبت به آن خیلی منظم مینویسند. برای صاحب جواهر هم میشده، حاج آقا میفرمودند که ایشان مثل این که اول برای خودشان مینوشتند، بعد در دستها آمد و همه می گفتند جواهرو جواهر و … خود صاحب جواهر میگفتند که اگر میدانستم این طور مطلوب میافتد منظمتر مینوشتم. خب دیگر حالا جواهر آن طوری است. در مقابلش مصباح الفقیه واقعاً در نظم هنگامهای است، خیلی منظم مینویسد، قشنگ همه را ردیف کنند. حالا همین جا بحث وقت را ببینید اول مواقیت وقت صلاة ظهر را چقدر منظم همه روایات را چطور ردیف کنند، بحثها را پشت سر همدیگر بیاورند. این جا هم مطالب خیلی خوبی دارند، مبنای قویمی هم حاج آقا رضا پایهگذاری کردند که میرسیم. لذا حاج آقا هم میفرمایند «یظهر من المصباح» بعد حاج آقا یک ایرادی دارند چون علی ای حال حاج آقا رضا وقت اختصاصی به معنای رایج را قبول نمیکنند ولی ایشان میپذیرند، چون ایشان پذیرفتند یک اشارهای به جواب حرف ایشان در آن مطالب میکنند که حالا میرسیم. مقدمه آن یظهر، میخواهند یک مقدمهچینی برای سر رساندن این تقیید بکنند. یعنی چه؟ یعنی تقیید مطلقاتی بود که «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین» میخواهند بگویند این تقیید را صورت میدهیم و مشکلی هم برایش نیست. «و الظاهر أظهريّة المرسلة» خب تقیید، تخصیص به چه بود؟ «بحمل الاظهر علی الظاهر» میفرمایند مطلقات ظاهر است و این مرسله داود بن فرقد اظهر است، وقتی اظهر شد حمل میکنیم، تقیید میکنیم. «و الظاهر أظهریّة المرسلة في إفادة الوقت المختص بالفرائض الأربعة» صبح که یک نماز است، دیگر وقت اختصاصی ندارد اما آنهایی که دو تا با همدیگر شریک هستند چهار تا وقت اختصاصی میشود، وقت اختصاصی ظهر، وقت اختصاصی عصر، وقت اختصاصی مغرب، وقت اختصاصی عشاء، این اظهریت دارد؛ از چه؟ «من المطلقات» که «إذا غربت الشمس دخل وقت الصلاتین» «المقتضية للخلاف» یعنی خلاف اختصاص و موجب اشتراک. «و لا شبهة في جواز الجمع بين المطلقات و المرسلة في الكلام الواحد» میگویند از کجا من میگویم باید حمل کنیم و تقیید کنیم؟ به خاطر این که نگویید دو تا روایت است، بگویید یک گوینده در یک مجلس در کلام واحد اینها را کنار هم میگذارند، شما تناقض میبینید؟ اگر تناقض ببینید تعارض میشود، یعنی تعارضِ مستقر، آن وقت باید بروید ترجیح سندی و مرجحات را اعمال کنید، نشد تعادل میشود. اما اگر بشود بین دو چیز در کلام واحد جمع کنند جمع عرفی دارد یعنی بینش تناقض نیست، میفرمایند این دو تا را در کلام واحد میشود جمع کنیم، پس جمع عرفی دارد و مطلق و مقید را بر همدیگر حمل میکنیم. میفرمایند «و لا شبهة في جواز الجمع بين المطلقات و المرسلة» مطلقاتِ «إذا زالت الشمس» و بین مرسله داود «في الكلام الواحد و تعيّنِ» یعنی «لا شبهة فی تعیّنِ ارتكاب التقييد حينئذٍ؛» چون یک کلام است و عرف هم بینش تناقض نمیبیند. «و لو كانتا من المتنافيين، لم يجز الجمع بينهما في كلام واحد» یعنی اگر تعارض مستقر داشتند نمیشد در یک کلام بیاورند، یک نفر که نمیتواند در یک کلام تناقض بگوید پس معلوم میشود تناقض نیست. «فكذا الحال في ما وقع من الانفصال» حالا که در کلام واحد میشود جمعش کنند همچنین است. «الحال في ما وقع من الانفصال بين البيانين» وقتی دو تا بیان منفصل هم هستند کنار هم میگذاریم و با همدیگر جمعش میکنیم. «فيجمع بينهما بعد اعتبار»
میگوید که صاحب حدائق گفتند که اشکالی که صاحب حدائق به این داشتند این است که این روایت که سند ندارد، شما این همه مطلقاتِ «إذا زالت الشمس» را میخواهید با این مرسله تقیید کنید، مرسله که سند ندارد. خب آن صحیحه حلبی که صاحب حدائق هم به آن صحیحه نمیگویند، آن هم که برای آخر وقت است، ربطی به اول وقت ندارد، پس برای اول وقت و ظهر و اساسِ این کار، این سند ندارد. سند ندارد که وقتی مشهور عمل کردند دیگر ما کاری به سندش نداریم. حاج آقا میفرمایند مرحوم حاج آقا رضا هم در مصباح الفقیه همین را جواب صاحب حدائق میدهند میگویند شما صرفاً میگویید سند ندارد، خب سند ندارد بله یک جایی سند دارد «أعرض عنه الاصحاب» بعد میگویید «کلمّا ازداد صحةً» عالی السند در اعلی درجه، «کلما ازداد صحةً ازداد بإعراض المشهور عنه ضعفاً» یعنی ضعف عملی دارد، نه ضعف سندی. خب تناقض میشود. سند خیلی صحیح است اعراض کردند، سند ضعیف میشود؟ نه یعنی ضعف فتوایی، بخواهید فتوا بدهید دیگر ضعیف میشود. «الفقهاء حصون الاسلام» اینها در منظرشان بوده عمل نکردند، فتوا بر طبقش ندادند، یک چیزی میدانستند.حالا روی مبنایی که معروف است درشهرت. پس «إزداد ضعفاً» یعنی ضعف عملی که شما به….
از این طرفش روایتی مرسل هست، سند تامّ صحیح ندارد، صحیح عند القدماء که چه بسا باشد؛ صحیحه از قرن ششم به بعد که نیست؛ خب نباشد؛ وقتی اصحاب بر طبقش عمل کردند جبر سند میکند. جبر سند یعنی چه؟ یعنی یک فقیه پیش خدا حجت میخواهد؛ این هم حجت است. فقیه که پیش خدا فقط صحت سند نمیخواهد، صحت سند یکی از حجج است؛ سندی هم که بر طبقش شهرت فتوایی دارد، حجیت دارد. وقتی حجت بخواهد، این هم حجت است مثل این است که سند صحیح است یعنی از نظر حجیت مثل … پس صاحب حدائق که فرمودند سند ندارد روی فرضی درست بود که جابر نداشته باشد؛ سندی که جابر دارد دیگر برای فقیهی که بخواهد طبق این تقیید بکند حجیتش تامّ است. لذا حاج آقا اشاره به همین دارند. میفرمایند «فيجمع بينهما بعد اعتبار المرسلة بالشهرة» بعد این که حجیتش تامّ شد مقید مثل این است که در کلام واحد دو تا حجت داریم؛ مختلفین در دو کلام بودند حالا جمعشان کردیم. خب «بالتقييدِ» متعلق به «یجمع» است. «فيجمع بينهما بعد اعتبار المرسلة بالشهرة بالتقییدِ المرسومِ» خب آن جا «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین إلا» یعنی چه؟ یعنی الا این که وقت صلاتین یعنی در وقت اشتراکی صلاتین اما چهار رکعت اول مختص ظهر است، قیدش میزنیم، همه صلاتین و اشتراک را قید میزنیم در چهار رکعت اول این اشتراک نیست. «بالتقییدِ المرسومِ في ما لا يحصى من موارد بيان الأحكام» چقدر جاهای دیگر تقیید و اینها داریم، این هم یکیاش است. «المفصولة مقيّداتها عن مطلقاتها» که مقیدش به اصطلاح اصولی خودمان مقید منفصل است. «بكثير من الأزمنة» چقدر فاصله زمانی شده مقید برایش آمده است، شما تقیید میزنید این جا هم همین است. «و ليس المقام ممّا يعمّ به البلوى» حرفی هست که میگویند گاهی مطلقات چون کثیر البلوی است زیبنده نیست که حکیم تقییدش را برای مواضعی بیندازد که عدهای از این اطلاق به اشتباه بیفتند اما این که از آنها نیست، این مطلقات «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین» میگوییم یک کسی است میآید در این چهار رکعت عصر را میخواند، اول اسلام تا آخر اسلام چند تا پیدا میشود که فرض بگیریم در وقت اختصاصیِ ظهر بتمامه، عصر خوانده باشد؟ این خیلی کم است. خب پس این مقیدش، دیرتر بیاید و منفصل بیاید خلاف حکمت نیست، قبحی در بیان لازم نمیآید. میفرمایند «و ليس المقام» که یک عصری در وقت اختصاصی خوانده بشود «ممّا يعمّ به البلوى حتّى لا يمكن ارتكاب التّقييد» در آن مطلقاتی که تقییدش عموم بلوی دارد، مولا همان جا باید بفرماید به اشتباه نیفتند. «بل وقوع العصر في أوّل الزوال سهواً، و الظهر في قريب الغروب كذلك، ممّا يندر اتّفاقه.» و این نادر الاتفاق مانعی ندارد که مقیدش جدا بشود.
برو به 0:23:22
«و مع الغمض عنه» حتی اگر از این ندرت غمض عنه بکنیم. اگر چشمپوشی هم از این ندرت بکنیم بگوییم خیلی کم نیست، باز هم میگوییم خب این همه تقییدات در شریعت است آیا همه جا نادر البلوی بوده است؟! نه، خیلی تقییدات بعد شما در فقه انجام میدهید و حال آن که کثیر البلوی بوده «لحکمةٍ»؛ به حِکَم مختلفه … «و مع الغمض عنه» اگر هم بگوییم حتی ندرت ندارد «فالمرسوم» یعنی چیزی که متداول است «من مبلّغي الشريعة» که ائمه علیهمالسلام باشند «التدريج في بيان الأحكام و قيودها.» تدریجاً بیان میکردند. خب میخواهد «ما یعمّ به البلوی» هم باشد این خیلی قرار نیست که مانعی از تقیید در این جا باشد. خب این برای تقیید است. خب حالا «و لو فرضت» با لو میفرمایند. اگر فرض بگیریم که در کلام واحد نتواند جمع بشود، واقعاً بینشان تنافی مدلولی باشد و تعارض بشود، تازه رجحان برای کیست؟ برای مرسله است. «و لو فرضت المعارضة بالتكافؤ بعد حفظ العمل الجابر للمرسلة» بعد از این که عمل فقهاء محفوظ است و به شهرت عمل کردند و جابر مرسله شده است، اگر معارضه را به تکافئ فرض بگیریم، این جا منظورشان از تکافئ نه یعنی معارضهای که هر دو برابر بشوند، تعارض مستقر بشود. معارضه لا تکافئ یعنی همان حمل و جمع عرفی؛ اگر معارض بشوند «للتکافئ» یعنی طوری میشد که حالا دیگر نمیشد حمل کنیم. اگر این طوری باشد «يمكن الترجيح» نه این که بگویم «بالتکافئ» بعد بفرمایند «یمکن الترجیح»؛ فرض تکافئ با ترجیح … بگویند اگر متکافئ هستند ترجیح میدهیم. تکافئ باب تعادل و تراجیح را نمیخواهند بفرمایند. «و لو فرضت المعارضة بعدم الحمل»؛ «بالتکافؤ» یعنی جلوی همه ایستادند نمیشود. این مطلقه میگوید من خودم را حفظ میکنم، آن هم میگوید من خودم را حفظ میکنم؛ نتوانستیم حمل کنیم. «تکافئا» از حیث دلالت و جمع عرفی نداشت «و بعد حفظ العمل» یعنی فتوا «الجابر للمرسلة» که هر دو حجت هستند «یمکن» حالا باب اِعمال مرجحات میآید «یمکن الترجیح بالأشهريّة» میگوییم خب هر دو تا مطلقات شدند، این هم شدند، این اشهر است. البته اشهر این جا، اشهر فتوایی منظور است، اشهر روایی که منظور نیست. شهرت فتوایی به آن معنای اصطلاحی هم نیست. چرا؟ چون شهرت فتوایی در صورتی بود که مستند معلوم نباشد؛ یا اصلا مستند نداشته باشیم یا اگر هم داریم استناد مفتین به آن معلوم نباشد؛ آن را شهرت فتوایی میگفتیم، این جا را شهرت عملی میگوییم یعنی معلوم است که طبق این روایت فتوا دادند.
خب میگوییم آن مرجحات باب تعادل و تراجیح که شهرت روایی بود «خذ بما اشتهر بین اصحابک» یعنی «بما اشتهر روایةً» این مانعی ندارد. ایشان کأنه میفرمایند ما از آن «خذ بما اشتهر» اعم از سند و روایت و دلالت برداشت میکنیم. چطوری است که عده ای از اصحاب اجماع، فقهاء هستند «أجمعوا علی تصحیح ما یصحّ» با آن بحث خودش که در بحث … آن جا تصحیح باب تفعیل بوده یعنی «اسناده الی الصحة» مُصَحَّحةاش میشود ولو صحیحِ مُصَحَّح هست. خب همین طور چیزی را ممکن است ایشان این جا قائل باشند و روی این عبارتشان اشاره به آن دارند. میفرمایند شهرت عملی باشد ولی شهرت عملی میتواند مرجح یکی بر دیگری باشد که دیگر از حیث محتوا در نزد فقهای امامیه این جلو افتاده است. پس جلو افتادن یک روایت ولو شهرت روایی ندارد اما شهرت عملی که دارد از حیث محتوا قوی شده است، فقهاء این را جلو انداختند. «خذ بما اشتهر بین اصحابک» به عنوان محتوا، نه فقط به عنوان این که «عن فلان و عن فلان» باشد. «فإن المجمع علیه لا ریب فیه»، «مجمع علیه لا ریب فیه» یعنی «مجمع علیه فی روایة»؟ یا «مجمع علیه» یعنی آن چیزی که همه بر آن مستقر شدند؟ این اشهریتی که میفرمایند منظور در نظر شریف ایشان الان موجب رجحان میتواند باشد ولو شهرت عملی است.«یمکن الترجیح بالأشهریّة البالغة إلىٰ حكاية الإجماع» حکایت اجماع بر چه بود؟ بر فتوا بود، بر محتوا بود، بر عمل بود که وقت اختصاصی باشد. «البالغة إلىٰ حكاية الإجماع على النحو المتقدّم.» که از چه کسی نقل کردند؟ فرمودند که شیخ نجیب الدین «أنّه نقل الاجماع علیه جماعة» جماعتی نقل اجماع کردند. بنابراین ترجیح میشود.
شاگرد: از اول اطلاق این مطلقات را درنظرگرفتیم که مطلق هستندو چون هر اطلاقی را میگوییم باید در مقام بیان باشد. میگویند وجه صدور آن روایات این است که میخواهند دفع توهم این بکنند که نماز ظهر جایز نیست درآن وقت…
استاد: یا نماز عصر.
شاگرد: حضرت بفرمایند ظهر که هیچی، ظهرین هم جایز نیست. یعنی دفع آن توهم است. ظاهراً میتوانیم بگوییم که اصلاً آن اطلاق نسبت به این قضیه ما اصلا شکل نمیگیرد یا بخواهند سر تقیید …علی الخصوص یک جایی دارند که «إلا أنّ هذه قبل هذه» شاید اشاره به همان وقت اختصاصی باشد.
استاد: این فرمایش شما را گفتند این است که حاج آقا رضا میفرمایند این که برعکس است؛ حالا ببینید همان «إلا أنّ هذه» را میخواهند بگویند هست. همین فرمایش شما را دارند «إلا أنّ هذه قبل هذه» ناظر به این است که یعنی اتفاقاً همین اختصاص را دارد میگوید «زالت الشمس دخل وقت الصلاتین إلا أنّ هذه قبل هذه» یعنی «إلا أنّ» چهار رکعت اولش برای ظهر است. اتفاقا نه تنها اطلاق ندارد بلکه در خودش دارد میگوید، من اختصاص را نمیخواهم نگویم.
شاگرد: بعضی از روایات «جمیعاً» دارد.
استاد: بله حالا عرض میکنم. دارم حرف آن طرفیها را میگویم. حاج آقا رضا همین را میگویند بعد میگویند اتفاقاً «إلا أنّ أدلّ علی الاشتراک» نه بر اختصاص؛ حالا این بحثش گسترده است و خرده خرده می گوییم ولی اصل فرمایشتان را داشته باشید و از آن دفاع بکنید اما این که حالا حرفها را برسیم میبینیم آن طرفیها میگویند این «إلا» چطور «إلا» هست؟ «إلا أنّ هذه قبل هذه» استثناء متصل است یا منقطع؟ و این «إلا» اطلاق را اظهر میکند یا اختصاص را اظهر میکند؟ این طرفیها میگویند اتفاقاً خصوصیت این استثناء طوری است که اشتراک را اظهر میکند؛ حالا بیانش هم میآید.
و يظهر من «المصباح» الميل إلى عدم الاختصاص في ما لا يفيد الاشتراك خلاف الترتيب، مع حكمه بتعيّن العصر في آخر الوقت لو لم يبقَ إلّا مقدار إحداهما، مع أنّه لا وجه له إلّا الاختصاص. و شرطيّة الترتيب إن كانت محفوظة هنا، فهي إلىٰ عدم تعيّن العصر، بل إلى تعيّن الظهر أقرب.
و الإجماع المحكي ليس إلّا للاختصاص، و هو مدلول رواية «الحلبي» في الفرض، و مرسلة «داود» مطلقاً.[6]
این عبارت را بخوانیم که اصلش حرف مصباح را مطرح بکنم که شما منزل رفتید مفصل ببینید که ببینیم حالا حرف ایشان چیست و حاج آقا چه میفرمایند. در بررسی حرف ایشان مجبور هستیم همه حرفها زده شود. حاج آقا که خیلی مفصل کأنه سنگ تمام گذاشتند. خیلی چیزها من در ذهنم بود رفتم دیدم. میبینید گاهی ذهنها موافق همدیگر میشود، همین میرفتم میدیدم خیلی موافق است. ایشان همه اینها را انکار کردند و حالا حاج آقا حرف ایشان را قبول نمیکنند؛ برویم تا آخر کار همه حرفها را ببینیم. این جا که حاج آقا رضا قبول نکردند، الان حرف ایشان را بخوانیم.
«و يظهر من «المصباح» الميل إلى عدم الاختصاص في ما لا يفيد الاشتراك خلاف الترتيب» اشتراک یعنی «الوقت الاشتراکی المطلق». هر کجا وقت اشتراکی مطلق لازمه اش خلاف ترتیب نباشد یعنی بتوانیم بین اشتراک با حفظ ترتیب جمع کنیم. ایشان قائل به اختصاص نشدند. «المیل إلی عدم الاختصاص فی ما لا یفید الاشتراک خلاف الترتیب» گفتند ما هر جا بتوانیم وقت را مشترک بگیریم، مختص نگیریم و در عین حال به یک نحوی که حالا میگوییم ترتیب هم بهم نخورد. خلاصه از ناحیه ترتیب برای ما مشکلی پیش نیاید، چرا قائل به اختصاص بشویم؟! «عدم الاختصاص فی ما لا یفید الاشتراک خلاف الترتیب» یعنی هر کجا «یفید الاشتراک وفاق الترتیب» به یک نحوی که «لا یفوت الترتیب» ترتیبی که مأمور به است، ما اشتراک میگوییم. این را ایشان میفرمایند. «مع حكمه» این «مع حکمه» توضیح حرف ایشان است که حالا ایشان چه کار کردند. میگویند خود حاج آقا رضا حکم کردند «بتعيّن العصر في آخر الوقت» گفتند آن چهار رکعت آخر که به غروب مانده آن دیگر وقت اختصاصی عصر است. وقتی آن جا رسیدید نمیشود ظهر بخوانید، همین طور هم هست، حالا حرفشان را به تفصیل میگویم. «مع حکمه بتعیّن العصر فی آخر الوقت لو لم يبقَ إلّا مقدار إحداهما، مع أنّه لا وجه له إلّا الاختصاص.» این ایراد به حرف ایشان است که اگر شما آخر وقت را قبول کردید همین اختصاص شد و به حرف من برگشتید؛ دارید میگویید چهار رکعت آخر چیست؟ خب پس چطور گفتید مشترک است؟ «لا یفوت الترتیب» این جا که ترتیب فوت شد، ظهر را نخواندید، میگویید هم عصر را بخوان، پس حرف ما شد. «مع أنّه لا وجه له إلّا الاختصاص.» یعنی برای تعیّن آخر وقت برای عصر «إلا الاختصاص» که حرف مشهور است. «و شرطيّة الترتيب إن كانت محفوظة هنا» این که میگویید ترتیب شرط بین ظهر و عصر است و میخواهید مراعاتش کنید اگر «هنا محفوظه» هست یعنی این جا هم که 4 رکعت به آخر مانده است و در مواردی که شما میگویید هر کجا اشتراک باشد و ترتیب هم اشکال نداشته باشد اگر هست «فهي إلىٰ عدم تعيّن العصر، بل إلى تعيّن الظهر أقرب.» خب این جا هم ترتیب است، چهار رکعت مانده است؛ من چه کار کنم؟ مولا فرموده 8 رکعت را به ترتیب بخوان. حالا من نمیتوانم 8 رکعت بخوانم، خب اولی را بخوان، چرا دومی را بخوانی؟ شما هم که میگویید وقت اشتراک دارد، برای هر دو هست، نمیتوانید بگویید چهار رکعت آخر برای ظهر نیست، چون خودتان دارید اشتراک میگویید. اشتراک تا آخر؛ پس وقت ظهر هم هست. وقت ظهر که هست چیست؟ ترتیب هم باید مراعات بشود، خب اول ظهر را بخوان، بعدش هم میگویی من بقیه را نرسیدم بخوانم، اگر رسیده بودم میخواندم و ترتیب را مراعات میکردم؛ پس نه تنها عصر برای چهار رکعت آخر متعین نیست، چون وقت مشترک است بلکه «تعیّن الظهر» بلکه حتی ظهر متعین است. چون باید ترتیب را مراعات کنی و فرض هم گرفتی وقت مشترک است. خب پس وقت برای ظهر است. اول آن را شروع کن، اول آن را بخوان. میفرمایند «و شرطيّة الترتيب إن كانت محفوظة هنا فهي» یعنی شرطیت «إلىٰ عدم تعيّن العصر» که عصر متعین نباشد؛ این مرحله اول که مختار باشیم «بل إلى تعيّن الظهر» چون اول آن هست، ما باید ترتیب را مراعات کنیم ««أقرب.»
برو به 0:35:31
«و الإجماع المحكي ليس إلّا للاختصاص» آن اجماعی هم که روایت شده … چون در این اجماع خدشه کردند. حالا من عبارت را میخوانم؛ برمیگردیم همه اینها را بررسی میکنیم. «و الإجماع المحكي ليس إلّا للاختصاص و هو» همین اختصاص «مدلول رواية «الحلبي» في الفرض» یعنی آخر عصر، آخر وقت. «و مرسلة «داود» مطلقاً.» یعنی چه اول وقت برای ظهر، جه برای عصر؛ پس «فی الفرض» یعنی فرض آخر وقت یعنی غروب؛ برای آن جاست و مرسله داود هم چه اول وقت برای ظهر، چه آخر وقت برای عصر. خب چرا فرمودند «و الاجماع»؟ اشاره کنم تا به تفصیل برگردیم. بعضیها گفتند اجماعی که بر اختصاص شده، اجماع بر این اختصاصی که شما استفاده کردید هرگز نیست، آن اجماع، اجماعی به این بوده که چهار رکعت اول وقت برای ظهر است. اما این که اگر سهواً عصر را در آن خواندی باطل است اینها دیگر در اجماع نیست؛ اجماع فقط همین بوده است. اینها لازمگیریهای استدلالی و علمی بعدش است که در این استدلالها خدشه میکنند.
حاج آقا میفرمایند نه، «و الإجماع المحكي ليس إلّا للاختصاص» اگر آن اجماع را میگویید، آن اجماع همین اختصاص را دارد میگوید و اختصاص یعنی همین. حالا این حاصل چیزی است که من از عبارت و قلم ایشان فهمیدم؛ خواندم که در ذهن همه شما بیاید، بعداً هم که برمیگردیم بیشتر بحث میکنیم اگر توضیح من نارسا و اشتباه بوده برای من بفرمایید. این تا این جا فقه عبارتشان است. حالا باید برگردید ببینید تفصیل کلام حاج آقا رضا چیست و این ایراد حاج آقا چطوری است و به کجای حرفشان وارد میشود.
وجوب نفسی انبساطی و فعلیت تدریجی
مرحوم حاج آقا رضا اول یک تقسیم بندی قشنگی دارند؛ میگویند وقت دو جور است؛ وقت شأنی و وقت فعلی. وقت فعلی هم که ایشان میگویند یادم آمد همان بحثهایی که چند بار در این مباحثه من سر شما را در آوردم، هست. سر این که یکی از چیزهایی که خیلی عجیب است نگاه کردن به فعلیت به عنوان امر دفعی الوصول است؛ یادتان هست چند بار عرض کردم؟! ما با فعلیتِ حکم شرعی به عنوان یک امر آنی برخورد میکنیم و حال آن که اصلا این طور نیست؛ من در مقدمات مفوته که در اصول مباحثه بود عرض میکردم، چه بسا واقعیت این باشد که اصلاً فعلیت حکم مراتب دارد، تدریجی است، به هر تدریجی به ازاء همان مرتبه از فعلیت مقتضای یک حکم است. و این خیلی آثار دارد. بسیاری از مشکلات علمی برای این است که میگوییم بگو ببینم مولا پسِ کله عبد میزند یا نمیزند؟ هلش میدهد یا نمیدهد؟! تناقض که نمیشود، یا مولا میگوید برو؛ بنده را هل میدهد یا نمیدهد؟ اگر میدهد امر بالفعل است، اگر نمیدهد امر بالفعل نیست و حال آن که واقعیت این طور نیست. همان جایی هم که حکم میدهد باز فعلیت تامه نیست، آن جایی هم که حکم نمیدهد باز عدم فعلیت تامه هست.
آن وقت حالا ایشان که این جا وقت فعلیه گفته بودند یکی از موارد همان است؛ شما میگویید وقتی که زوال شد مولا بنده را به طرف نماز ظهر هل میدهد یا نه؟ حالا فرض بگیریم وضو و اینها دارد. میگویید بله هل میدهد که برو بخوان. من عرضم بود همین الان امر بالفعل مولا چیست؟ باز منحل میشود؛ نمیگوید 4 رکعت نماز ظهر یک جا بخوان. یعنی همین جا هم وجوب نفسی انبساطی که میگفتیم، امتثالش هم انبساطی است. یعنی الان میفرماید «أذِّن، أقِم، کَبِّر» امر همین طور به تدریج دارد بالفعل میشود. الان اول زوال نمیگوید «سلِّم» بگو السلام علیکم و رحمة الله؛ هنوز امر سلام بالفعل نشده است؛ اصلا بالفعل نشده است. «صلّ صلاة الظهر» به عنوان یک کلی بالفعل شده، آن اشکالی ندارد اما اگر دقیق بشویم و در انحلال خوب ریزبشویم هنوز رکعت دوم بالفعل نشده است، رکعت اول که میخوانید بله تازه زمینه فراهم شد برای فعلیت امر به این که «أضف إلیه رکعةً أخری».
خب لذا ایشان میفرمایند که یک وقت شأنی و یک وقت فعلی داریم. مطلقات وقت شأنی را دارند میفرمایند و این مقیدی که شما مقید میگویید وقت فعلی را دارد میفرماید؛ به چه بیان؟ وقتی حضرت فرمودند «إذا زالت الشمس دخل …» البته این جا چند تا تعبیر هم هست؛ ایشان هم همه را به تفصیل خیلی زیبا گفتند من هم اشاره میکنم؛ یکی «دخل وقت الصلاتین»، یکی «دخل الوقتان»، سومی هم بود که «إذا زالت الشمس فصلّ الظهر و العصر»؛ «دخل الصلاتان» هر دو وقت داخل شد؛ من سه تا تعبیر یادم مانده که حاج آقا رضا اینها را ردیف میکنند. تصریح به دو تا و سه تا نکردند شاید میگویند؛ تعبیرات مختلف است.
برو به 0:41:04
خلاصه میگویند این دارد میفرماید زوال که شد شأنیت وقت برای هم ظهر و هم برای عصر است، این وقت شأناً شأنیت برای همه اینها را دارد اما فعلیت ندارد. چرا؟ چون ترتیب داریم. چون اول باید ظهر بخوانید بعدش عصر؛ وقت بالفعل نماز عصر نیست چون باید ظهر بخوانید، بعداً هم مثال میزند میگویند کما این که «إذ زالت الشمس» وقت بالفعلِ رکعت دوم نماز ظهر نیست. «إذا زالت الشمس» وقت فعلیِ رکعت اول نماز ظهر است هنوز دوم مانده است، میگویند عین همین برای عصر است؛ یعنی وقت زوال شمس شد حالا فعلاً وقت فعلیِ نماز ظهر است، رکعت اولش را بخوان، بعدش هم … خب بعدش میشود؛ مرسله داود وقت فعلی را دارد میگوید اما مطلقات دارند وقت شأنی را میگویند، وقت شأنی یعنی چه؟ یعنی اگر بتوانیم یک طوری فرض بگیریم برفرض محال که شما میتوانستید 8 رکعت را در آنِ واحد در رکعت اول با هم ایجاد کنید. هشت بدن از خودت ایجاد کنی هر کدام یک رکعت بخوانند؛ بگویی من 8 تا بدن دارم، اول زوال 8 تا رکعت را جدا جدا میخوانم؛ یعنی جمع زمان کنید، همه زمانها را با هم جمع کنید؛ مانعی ندارد وقت شأنی است. میگویند «صلّیتَ الظهرین فی وقتهما» وقت شأنی یعنی این؛ پس وقت، وقتِ ظهرین است. فعلیتش تدریجی است، شأنیتش را از وقت نمیگیرد، این اساسِ حرف ایشان است که وقت را دو جور کردند.
بعد میآیند حرف میزنند، استدلالات همه را جواب میدهند تا به این جا میرسند که حاج آقا فرمودند. ایشان میگویند حالا آمدیم و آخر وقت چه کار کنیم؟ آخر وقت چهار رکعت به آخر مانده نماز عصر بخوانیم یا ظهر؟ خلاصه این جا باید راهشان را انتخاب کنند، آن بزنگاهی است که حاج آقا رضا گفتند وقت شأنی است، ترتیب هم بالفعل هست باید راه را تعیین کنند. خب حاج آقا هم این جا مقابل حاج آقا رضا هستند؛ میفرمایند خب شما این جا هم حرف بزنید. الان آخر وقت است، 8 رکعت باید بخوانید ترتیب هم هست، 4 رکعت بیشتر نمانده، وقت هم برای همین شأنیت دارد، از کدام شروع میکنید؟ از آخر شروع میکنید؟ از وسط شروع میکنید؟ از کجا شروع میکنید؟ از اول. تعیّن ظهر أقرب است، خب از ظهر شروع کنید بعدش وقت از دست رفت، خب تکلیف ما لا یطاق نیست. ولی آن چه که بالفعل میشود شروع کنید باید از کجا شروع کنید؟ از ظهر شروع کنید. این جا که میرسند حاج آقا رضا از حرفشان دست برمیدارند میگویند 4 رکعت به آخر مانده باید عصر بخوانید. چطور شد؟ شما که اختصاص قائل نبودید. شما که میگفتید وقت فعلی است، نه شأنی. بیان ایشان در این جا این است که میگویند ترتیب این جا دیگر ساقط است. این جا ترتیب بین ظهر و عصر ساقط است. چرا؟ چون من امر دارم که وقتی ظهر خواندی نماز عصر را بخوان. عصر را بعد از آن بخوان. خب این جا ظهر را بخوانم خب نمیتوانم در وقت بعدش عصر بخوانم.
علی ای حال ترتیب دیگر این جا فوت شده است، وقتی فوت شد آن چیزی که فقط عصر به آن بند بود که ترتیب بود زمینهاش رفت. لذا الان دیگر امر به ظهر رفت. ایشان میگویند الان دیگر امر به ظهر نداریم، امر بالفعل برای ظهر نداریم. امر بالفعلِ ما فقط برای عصر است. بله امر به ظهر داشتیم، مترتب کردن عصر برای او هم داشتیم اما الان دیگر ممکن نیست. وقتی ممکن نیست فقط بالفعل چیست؟ همین عصر.
میگوییم حالا آمد لج کرد چطور؟ این را هم دارند که آمد لج کرد گفت من فقط میخواهم ظهر بخوانم، میشود تصحیحش کنیم؟ یا سهو کرد. ایشان قائل هستند میگویند آن 4 رکعت آخر، امر به عصر بالفعل است اما نه این که اگر شریکه را سهواً در این بخواند باطل است. ما که گفتیم وقت شأنی است، لوازمش را هم ملتزم هستیم، اگر سهواً خواند حالا عمداً چطور؟ میگویند با ترتب امر را درست میکنیم؛ تصریح به ترتب نمیکنند، مفاد حرف را میزنند.
میگوییم خب تکلیف بود عصر بخوانی اما لج کردی ظهر خواندی؛ خب امر ترتبی یعنی چه؟ یعنی مولا میفرماید من بالفعل امر به ظهر ندارم، امر به عصر دارم اما امر بر تقدیر عصیان ترتبی به ظهر هم دارم یعنی میگویم عصر را بخوان، خب عصر را اگر قرار شد لج کنی نخوانی خب لااقل ظهر را بخوان، لااقل یعنی امر ترتبی با بحث خودش در اصول. بنابراین این اختصاص مفادش اختصاص مشهور نیست، به لوازم این اختصاص ملتزم هستند یعنی میگویند وقت شأنی هم برای ظهر و هم برای عصر است ولی چون دیگر فعلیت امر به ظهر منتفی شد، در 4 رکعت آخر ترتیب هم کنار میرود، امر عصر بالفعل است اما باز امر بالفعلی است که وظیفه دارم انجام بدهم اما نه به نحوی که اگر خلافش کردم … حالا من این مطالب را در مصباح الفقیه تا آخر کار دیدم. عین عبارتشان هم اگر حالا شما بعداً ملاحظه کنید میبینید که میگویند «قلنا مع المعصیة» این کلمه یادم است که معصیت بود یا نه. آن آخر بحث که میخواهند نتیجهگیری کنند …
شاگرد: در این بحث وقت ظهر و عصر؟
استاد: نه وقت اختصاصی. همین بحث خودمان این جا …
شاگرد: نماز ظهر ایشان اداء است یا قضاء است؟ نماز ظهر اداء هم هست.
استاد: بله دیگر لازمهاش این است که اداء باشد.
شاگرد: «فاتتاه» را هم توضیح میدهند؟
استاد: نه! «فاتتاه» را بحث نکردند. همانی که دیروز عرض کردم ما باید بحثش کنیم. یعنی ایشان این حرف را میزنند بعد میگویند این روایت صحیح حلبی بر این چیزی که ما گفتیم دلالت میکند. خب روایت که دارد میگوید «فاتتاه» هر دو فوت شده است، خب شما که میگویید وقت شأنی است!
شاگرد: آن که فرمودید نماز عصر را که میخواند، این جا چون نمیشود دو تا را بخواند ترتیب میبرد، امر به عصر هست، آن وقت چطور امر به ظهر میرود؟ این طور بیان را نفهمیدیم.
استاد: این بیان را شاید خود ایشان ندارند؛ همین طوری که ابتداء وقت بالفعل از اول شروع میشود و تدریجی است، اول وقت امر رکعت اول بالفعل است. خب آخر وقت هم همین طوری برعکس شروع میشد؛ یعنی وقتی که به آخر مانده، آن 4 رکعتی که برای جلوتر است فعلیتش از بین میرود و میگوید دیگر تمام شد. او جلوتر است، نه این که او بالفعل بماند و آن آخریها بروند یعنی آخر وقت، ارتفاع بالفعل برعکس میشود.
شاگرد: اگر وقت یک رکعت مانده پس رکعت چهارم را اول بخواند.
استاد: آنها اشکالات حرف است. ولی خب ایشان 4 رکعت را به عنوان یک واحد در نظر میگیرند؛ میگویند 2 تاست، نه 8 تا. کلام ایشان را ببینید. ولی با آن قضیه بالفعلی که من عرض کردم که حرف آنها طور دیگری پیش میآید خلاصه به آن باید برسیم که حرف ایشان فعلاً این جا این است. پیدا کردید؟
شاگرد: «لكان مقتضاه صحّة الشريكة أيضا و إن عصى»[7]
استاد: «و إن عصی» همین منظورم است که به شک افتاده بودم. تصریح میکنند که یعنی همان دم غروب اگر ظهر را بخواند، نماز ظهرش صحیح است چون وقت شأنی را دارد ولو عصیان کرده است. این «عصی» هم یعنی امر ترتبی یعنی صحیح است امر ترتبی برایش …
برو به 0:49:31
چرا میگویم امر ترتبی؟ چون چند سطر قبلش صریحاً میگویند دیگر ظهر امر ندارد. خب امر اگر ندارد پس چطور صلاة بی امر صحیح است؟ «إن عصی» یعنی امر بالفعل ندارد اما امر ترتبی بر تقدیر عصیانِ امر بالفعل به عصر را برایش مانعی میبینند میگویند دارد.
شاگرد: دقتهای این طوری در فقهای سابق هم سابقه دارد؟
استاد: اصل این که اذهانی هستند که طوری خدای متعال آفریده که دقیقالنظر هستند، این همیشه بوده است. اما این که پشتوانه دقت نظر آنها یک بخش مدونی از علوم رسمی کلاسیک باشد فرق میکند. میبینی هزار سال پیش هم یک عالمی بوده شاید به مراتب أدقّ از کسی است که الان داریم این دقتها را میکنیم اما در کلاسی که درس خوانده بوده همه ضوابط مدون نشده بود؛ فکرهای قبلیها چکش نزده بوده، خب او تکویناً دقتی داشته است اما خلاصه پشتوانه این همه فکر دیگران را نداشته است اما کسی که در این زمان دارد کار میکند اول درس مطالب کلاسیک را بلد است که این مطالب یعنی تدوین چقدر دقت افکار سابقین، خب با این پشتوانه دارد … و لذا بعضیها میگویند آخوند بالاتر است یا ابن سینا؟ بحث میکنند گاهی این طور میگویند. اگر ابن سینا در شرایط آخوند بود، یک ابن سینای قبلی این کارها را کرده بود، این حرفها را میدید معلوم نیست بگوییم که او کم میآورد. این کلیاش هست.
شاگرد: حالا شاید خودتان هم یکی دو ماه پیش فرمودید که صاحب جواهر به خیلی از فقهاء میرسید و کارهای … من ماندم که منظورشان در کجا بود؟ میگفت «هذا فقه الاعاجم» منظورشان کجا بود.
استاد: یک جا گفتند.
شاگرد: آقا غیر از صاحب کشف اللثام را میگفت اگر ایشان نبود میگفت اصلا عجم فقیه ندارد.
استاد: کاشف اللثام با این که اصفهانی بودند ولی صاحب جواهر قبولشان دارند. این هم نقل شده گفتند اگر در بین اعاجم این اصفهانی نبود، کاشف اللثام نبود، میگفتم اصلا در عجم فقه نیست.
شاگرد: منظورشان این دقتهای این طور نبوده که این دقتهای این طور جایی در فقاهت ندارد؟!
استاد: حاج آقا نقل میکردند یک اصولی نوشته بودند، مختصر هم بوده، شاید هم نقل میکنند یک جایی بوده گاو خورده است اما برای خود شیخ، میگفتند شیخ انصاری رسائلشان در دستها آمده بود، خیلی زود نوشتند، رسائل برای جوانیهای شیخ است، مکاسب برای اواخر است. بعد میگفتند صاحب جواهر مرجع وقت بود، درس اصلی داشتند و محور نجف بودند، بالای درس فرمودند که «شینو هذا التنبیه الرابع عشر، حرام هذا» یعنی اصول را این طور گسترده بکنید که «ینبغی التنبیه علی امور» کم کم ببینید که به «التنبیه علی الامر الرابع عشر» رسیده است «حرام هذا». حاج آقا میگفتند که حرف را بردند به شیخ نقل کردند، ایشان گفت که صاحب جواهر اصول من را نمیگویند. هر وقت حاج آقا این را میگفتند، میگفتند پس اصول چه کسی را میگفتند؟!
شاگرد: این دقتهای این طوری در مقام افتاء و برای فهم روایت اصلا جا دارد؟
استاد: این هم نکته خوبی است که تلقی همین ذهن مختصر و کم حجمِ طلبگی خودم این طوری است. من عرضم این است که این دقتها جا دارد یا ندارد؟! ذهن عرف عام کاری را که انجام میدهد خیلی خیلی متفاوت است از آن اندازهای که خودش سردربیاورد که دارد چه کار میکند. یعنی ذهنی که خدا برای عرف عام آفریده، یک اقیانوسی است که در آن هنگامه است اما خودش نمیفهمد دارد چه کار میکند. لذا اگر ما بخواهیم دقتهای بافتنی باشد درست است اینها نیست اما اگر میخواهیم آن چیزی که عرف انجام میدهد، ما بخواهیم برگردان کنیم، تحلیل کنیم، آن حیثیات ظریفهای که عرف به طور ناخودگاه در نظر میگیرد اما علم به علم ندارد، اینها را بیاوریم این دقتها را میطلبد. بیننا و بین الله وقتی شما میآیید چند تا جمله را کنار هم میگذارید، «الرجل خیرٌ من المرأة»، «أکرم العلماء» بعد میگویید این جا مطلقه و مقیده، عرف همه اینها را بلد است؟ نه! اما وقتی کلام را میگویید یعنی خودت میفهمی اینها فرق دارند. شما اتفاقا سراغ او میروی. چرا؟ به خاطر این که ما کار نداریم به این که عرف آگاهانه چیزی را بفهمد و برای ما بتواند بیان کند.
این جا آن قضیه معروف میر سید شریف میشود که منطق کبری را نوشت، ظاهراً شیراز بوده و برای شاگردانش درس داد، از اول تا آخر منطق کبری را گفت، تمام که شد گفت حالا امروز یک کاری داریم، جشن پایانی است. گفت همه شما در بازار شیراز بروید آن جا دوری بزنید و به مدرسه برگردید، یک تفریح و تنوعی برای شما باشد و برگردید با شما کار دارم. من مثلا یک ساعت این جا نشستم. رفتند و برگشتند پیش استاد نشستند؛ خب گفتند چه کار دارید؟ گفتید برگردید با ما کار دارید. گفت کارم این است که ببینید این مدتی که ما منطق کبری مشغول بودیم، بین مردم که الان رفتید یک ساعت گشتید، چقدر از این حرفها مردم میزدند؟ گفتند هیچی؛ نه یکی گفت قیاس، نه یکی گفت قیاس استثنائی، نه هیچ کسی گفت جدل؛ اصلا صحبت اینها نبود، صحبت نان و خرید و فروش و پارچه و اینها بود. گفت نشد، یک بار دیگر باید بخوانید، دوباره از نو سر گرفت، یک دفعه دیگر از اول تا آخر منطق کبری را خواندند، آن وقت تمام شد گفت حالا در بازار بروید و همان قضیه آن روز تکرار شد، وقتی برگشتند گفتند کلمهای از دهان عرف بیرون نیامد مگر این که ما خوانده بودیم. عرف لفظ دلالت تضمنی و التزامی را بلد نیستند، تدوین و علم به علم ندارند اما تمام حرفهایشان همینها بود؛ قیاس بود، صغری بود، کبری بود، عرض کنم که قضیه بود، شرطیه بود، منفصله بود. اصول هم همین طور است. اگر دقتها، دقتهایی است که میخواهیم ارتکازات عرف را پیاده کنیم خیلی خوب است، به این دقتها هر چه هم پیش برویم نمیرسیم، جالبش این است. آن قدر عرف ظرافتها قرار میدهد، که یک وقتی راجع به الف و لام در منطق مباحثه میکردیم شماره زدم نمیدانم 10 جور یا 11 جور الف و لام هست. ما میگفتیم مثلا عهد و جنس و فلان، مثالهایش هم آدم میزند که فرق دارد، خود عرف میفهمد اینها فرق دارد. عرف از «الرجل خیر من المرأة» استغراق نمیفهمد. هزاری بخواهی گردنش بگذاری میگوید منظور من … این منظورش را میفهمد. مرد بهتر از زن است، نه یعنی مثلِ یک فاسق نمره اولِ کافری از یک مومنهای بالاتر باشد. اصلا این را نمیخواهد بگوید. یک چیزی میفهمد.
حالا ان شاء الله مصباح الفقیه را نگاه کنید بحثهای خوبی دارند، ادامهاش هم زنده بودیم فردا عرض میکنیم.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
تگ: جواهر الکلام، مصباح الفقیه، حاج آقا رضا همدانی، اصول صاحب جواهر، فعلیت تدریجی، وجوب نفسی انبساطی،میرسیدشریف،منطق،اصول،وقت شانی و فعلی، ترتیب بین ظهرین، فقه الاعاجم، کاشف اللثام،وقت اختصاصی، سندمحوری،اشهریت درمرجحات،
شاگرد: ابتدای اصول کافی اولین حدیثش را دیدید؟! میگوید «حدّثنا أبو جعفر محمد بن یعقوب» وجه این چیست؟
استاد: کافی رواتی از کلینی دارد. چند تا هم هستند و اینها راویهای کلینی بودند. کتاب را یا از خود ایشان یا به قرائت در مجلس یا به اجازه به همان نحوی که بوده نقل میکنند. هر کدامش هم معلوم است. سه نفر یا چهار نفر است. در مقدمه این چاپ جدید کافی این را توضیح دادند که کسانی که از کلینی نقل کردند چه کسانی هستند و لذا در جاهایی دارد که «فی نسخة کذا، فی روایة کذا» یعنی بعد از کلینی چهار پنج نفر هستند؛ دو سه تا که خیلی معروف هستند. کافی که الان در دست ماست برای یکیشان هست، برای آن یکی را تذکر میدهند که این برای این است.
شاگرد: پس در نهایت خود ایشان این را جمع نکردند.
استاد: به نحو تحدیث بوده است؛ ایشان یک استادی بوده که کتابی داشته، این نسخه ها را دیگران هم داشتند، 5 تا شاگرد داشته و هر کدام برای خودشان به اجازه، چون آن روزها با آن تشکیلات خودش بوده، به اجازه خاصه از کلینی نسخه فلان را داشته است.
شاگرد: پس چرا در یک حدیث این کار را میکنند؟ از ابتدا که شروع کردم دیدم فقط در باب عقل …
شاگرد2: شروع کتاب است؛ میگوید «حدّثنا کل» این کتاب را.
برو به 0:59:01
استاد: «حدّثنا» کل کتاب را. بینش هم آن وقت میگوید «و روایة صفوان» آن هم برای بعدی هاست. یعنی بعد آن شاگردان بلافاصله کلینی که وقتی 200 سال گذشته اینها را جمع آوری کردند، بین حرفها شاگردانشان میگویند این جا مثلا این نسخه این شاگرد کلینی با این یکی این تفاوت را دارد؛ متعدد هست که تذکر میدهند. حالا اگر مقدمه ؟؟؟ هم هست؛ کافی که 15 جلدی است؛ یک 7 جلدی داریم و یک 15 جلدی داریم؛ نسبتاً اینها را باز کردند.
شاگرد: در کدام نرمافزارها هست؟
استاد: جامع فقه اهل بیت در نسخه دو هست، نه نسخه یک. دو تا کافی دارند؛ یک کافی اسلامیه 8 جلدی دارند، یک کافی دارالحدیث است 15 جلدی است، خیلی تعلیقات خوبی دارند.
شاگرد: پس صحیح این است که «حدّثنا» را جدای از بقیه احادیث حساب بکنند. «حدّثنا» که به کل بقیه احادیث بخورد.
استاد: بله در تفسیر علی بن ابراهیم هست؛ هر کدام را ببینید میگویند «حدّثنا فلان» آن کسی که کتاب را برایم میرسانده آن گفته «حدّثنا» صاحب کتاب.
شاگرد: این نسخهای که ما داریم اصلا زده حدیث شماره یک «حدّثنا محمد بن یعقوب»، بعد حدیث دوم هم «حدّثنا» نیست.
استاد: «عنه»! دیگر تا آخر میرود. کتابهای کلینی هم همین طور است.
شاگرد2: ایشان میگوید بهتر بود مصحح «حدّثنا» را قبل از یک میگذاشت.
شاگرد: این «حدّثنا» را باید بالا میآورد که به همه احادیث بعدی بخورد.
استاد: خب نسخههای قدیمی که همین طوری بوده است.
شاگرد3: نویسنده این «حدّثنا» برای هزار سال قبل بوده است.
استاد: خب اگر شما ان شاء الله تصحیح کردید آن طوری بزنید به طوری که کسی بفهمد.
شاگرد: آن یادداشتی که خدمت شما دادیم، این دو صفحه را گفتیم چند تا مبنا را تیتری نوشتیم، گفتیم اگر احیاناً …
استاد: دیروز تا حالا خسته بودم، مروری نگاه کردم، زمین بازی را گفتید نفهمیدم کجا عوض میشود؟ حالا این تشریع بود اما تشریعی بود که نتوانستم عناصرش را ببینم زمین را مرحوم آقای مطهری کجا بردند که شما فرمودید به صرف این که زمین عوض کنیم که کمالی نیست. گاهی زمین عوض کردن پاک کردن صورت مسأله است.
شاگرد: یک جا را تیتری گفتم در صفحه چهارش، چهار تا مبنا را فقط تیتر گفتند، آن چهار تا مبنا را مقداری باز کنیم …
استاد: من هنوز مفصل نگاه نکردم؛ ان شاء الله فرصت کنم میبینم.
شاگرد: سه تا بند است که همان به قول شما زمین بازی را عوض کردند، در این سه تا شاید یک مقدار واضح بشود.
استاد: گاهی زمین عوض کردن به صورت مسأله است. روی حساب زمین را عوض کردن، یعنی همه چیز را بهم بزند خب زمین که عوض بشود یعنی میخواهم بین مشبه و مشبهبه بگویم که داشتم تطبیقش را فکر میکردم که نشد.
شاگرد: این در ادبیات مدرن اصطلاح شایعی است …
استاد: ولی خب این تشریع معلوم نیست که هر چه که از فوتبال و اینها الفاظش رایج میشود کم کم کاری بکنیم فرهنگ فوتبال در کلاسها بیاید. شما صلاح میدانید؟
شاگرد: البته برای فرهنگ فوتبال نیست. چون ما مقداری بحثهای غربیها را خواندیم به قول شما ذهنمان کثیف شده، این برای …
استاد: من یادم است در این اخبار میدیدم مدام میگویند توپ در زمین آنهاست، من میگفتم یعنی چه، اصلا نمیفهمیدم. هنوز هم خوب سردر نمیآورم که این برای له یا علیه او هست. بعد کم کم فهمیدم منظور از این که توپ در زمین آنهاست، من این را نمیدانستم، حالا چه تعبیری فرمودید؟ تغییر زمین بازی و تغییر قوانین بازی؛ منظور که کأنه اینها را بازی کنند و از اصطلاحات آن جا بیاورند صلاح هست یا نیست، نمیدانم؛ باید بیشتر رویش فکر کنم. شاید هم خوب باشد.
شاگرد: بحثهای نظریه بازیها برای ویتگنشتاین در بحث لغات هست؛ این ظاهراً از آن حرف گرفته شده که یعنی ایشان تحت عنوان مدلهای نگاه مختلف،تحت عنوان بازیهای مختلف مطرح میکند …
استاد: تئوری بازیها در ریاضیات هست، آنها را دیدم.
شاگرد: در ریاضیات را نمیدانم. این برای فلسفه است.
استاد: در ریاضیات هم هست.
شاگرد: من ریاضیات را خبر ندارم.
استاد: در فلسفه ندیدم. بیشتر باید روی آن فکر کنیم.
شاگرد: آن جا تحت عنوان بازیهای زبانی مطرح میشود که تعبیر بازیها را آوردند.
[1] بهجة الفقیه، ص 32
[2] وسائل الشيعة، ج4، ص: 129
[3] همان، ص 127
[4] وسائل الشيعة، ج4، ص: 179
[5] بهجة الفقيه، ص: 32-33
[6] بهجة الفقیه، ص 33
[7] مصباح الفقيه، ج9، ص: 118
دیدگاهتان را بنویسید