مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 92
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَنِي ثُمَّ جَاءَهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْهَا فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ آخَرُ فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي وَ أَجَابَ صَاحِبِي فَلَمَّا خَرَجَ الرَّجُلَانِ قُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ مِنْ شِيعَتِكُمْ قَدِمَا يَسْأَلَانِ فَأَجَبْتَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِغَيْرِ مَا أَجَبْتَ بِهِ صَاحِبَهُ فَقَالَ يَا زُرَارَةُ إِنَّ هَذَا خَيْرٌ لَنَا وَ أَبْقَى لَنَا وَ لَكُمْ وَ لَوِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ لَصَدَّقَكُمُ النَّاسُ عَلَيْنَا وَ لَكَانَ أَقَلَّ لِبَقَائِنَا وَ بَقَائِكُمْ قَالَ ثُمَّ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع- شِيعَتُكُمْ لَوْ حَمَلْتُمُوهُمْ عَلَى الْأَسِنَّةِ أَوْ عَلَى النَّارِ لَمَضَوْا وَ هُمْ يَخْرُجُونَ مِنْ عِنْدِكُمْ مُخْتَلِفِينَ قَالَ فَأَجَابَنِي بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيهِ.[1]
شاگرد: یک کسی آمد سوال میکرد بعد حضرت جوابی به ایشان داد، نفر دوم آمد همان سوال را از ایشان کرد، حضرت جوابی غیر از نفر اول دادند، بعد زراره نسبت به این قضیه تقیه همیشه انگار برایش حل نبوده است بعد میگوید من سوال میکردم جواب من را به خلاف آن دو نفر میدادند. مفروض ایشان این بود که جواب من درست است، چون من زراره هستم و آن دو نفر جواب تقیهای است. با این که این جا از جاهایی بوده که حضرت از خود زراره هم تقیه کرده است. بعد زراره میگوید «قُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ مِنْ شِيعَتِكُمْ قَدِمَا يَسْأَلَانِ فَأَجَبْتَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِغَيْرِ مَا أَجَبْتَ بِهِ صَاحِبَهُ» آنها اهل عراق هستند، حالا آن طوری نیست که سریع در مدینه پخش شود. هرکس می رود ولایت خودش، سوال پیش آمد برایش. حالا اگر در مدینه بود باز جای تقیه داشت. «فَقَالَ يَا زُرَارَةُ إِنَّ هَذَا» که من حکم را جابجا کنم «خَيْرٌ لَنَا وَ أَبْقَى لَنَا وَ لَكُمْ وَ لَوِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ لَصَدَّقَكُمُ النَّاسُ عَلَيْنَا» شما نباید روی یک امر واحد اجتماع کنید. ولو موافق یا مخالف اهل سنت باشد کاری با ما نداشتند، یک حکمی غیر از آنها باشد مثلا حکم سومی، نه موافق و نه مخالف باشد، بفهمند که در شیعه تشتت است که اینها بر یک امر واحدی اجتماع نکنند. چرا؟ «خَيْرٌ لَنَا وَ أَبْقَى لَنَا وَ لَكُمْ» پس لزوماً این طور نیست که حتما حضرت بخواهد یک فرمایشی بکند که ما مخالف اهل سنت هستیم. بله آن هم هست ولی فقط آن نیست. لذا حضرت میفرمایند من این را به خاطر این گفتم «وَ لَكَانَ أَقَلَّ لِبَقَائِنَا وَ بَقَائِكُمْ قَالَ ثُمَّ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» میگوید من همین سوال را از امام صادق علیهالسلام گفتم و میگوید گفتم اگر شما به شیعیانتان بگویید به طرف نیزهها و سر نیزهها حمله کنید، این کار را میکنند. چطور باز شما تقیه میکنید؟ میگوید «فَأَجَابَنِي بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيهِ.» میگوید همانی که امام باقر به من فرمود را به من فرمودند. عرضم این است که این روایت که دو تا جهت کاملاً مخالف هستند یعنی «یجزی» و «لا یجزی» است یعنی در آنِ واحد هم آره، هم نه وحضرت میفرمایند همه هم درست است. چه بسا حالا مشعر به این است که همه حرفها درست است. کاملاً مشخص است یک تقیهای در آن هست و الا ما بخواهیم … همیشه هم وقتی میخواهم یک حدیثی نگاه کنم، نگاه میکنم سائل چه کسی بوده، فقیه بوده یا عوام بوده، اگر فقیه بوده حضرت جواب فنی را به او میدهند و باید انتظار جواب فنی داشته باشیم که این بنده خدا خودش یک فقیه است، شیخ است حسین بن سعید است که عبدالله بن محمد خودش شیخ ایشان است. حسین بن سعید هم که دیگر با آن جلالت معلومست شیخش کی بوده است، خودش هم ثقه است. معلوم است حضرت یک جواب الکی نمی دادند یعنی سرسری هم ردش نمیکنند. چطور شده که یکی از فقهای اصحاب این قدر شقوق را در خدمت حضرت بیان میکند در نهایت حضرت در سه چهار کلمه میگویند که همه میگویند باید این جا یک چیزی افتاده باشد. خیلیها، صاحب حدائق و دیگران میگویند که این وسط یک چیزی افتاده است. در حالی که افتادن مئونه می خواهد باید ثابت شود این جا یک چیزی افتاده است. علی ای حال قول تقیه اگر قائل بشویم همچین دور از آبادی هم نیست، حالا نمیخواهم بگویم صد درصدی است که حضرت این جا تقیه فرمودند. با توجه به این روایات و سیره خود حضرت نسبت به ….
استاد: تقیهای که الان شما فرمودید اگر منظور شریفتان را درست فهمیده باشم، تقیه منحصر در این نیست که یک قولی در سنیها باشد که به خاطر مراعات وجود یک قول آن حرف را بزنیم. قبلا هم همین جا ظاهراً حاج آقا هم داشتند که راجع به همین هم ما صحبت کردیم که تقیه صرف موافقت با یک قولی از آنها نیست، این مطلب درستی است بلکه تقیه حتی اوسع از اینهاست، تقیه در جوانب مختلف هست که خیلی شوونات مختلف دارد. صاحب التقیة اعلم بها، آن کسی که میخواهد تقیه بکند در آن شرایط میفهمد که این جا باید چه کار بکند که اصلح برای اهل ایمان و برای دین هست. او خودش میفهمد. حتی یک روایاتی در ذیل آیات دارد که برای تقیه عجائب است. حضرت فرمودند «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[2] روایت را ببینید که فرمودند «أی أعملکم بالتقیة» همه اتقی را به با تقواتر معنا میکنیم، حضرت فرمودند «أعملکم بالتقیة». تقیه این طور مقامی دارد یا آن جا که حضرت ذوالقرنین گفتند که «ءَاتُونِي زُبَرَ ٱلۡحَدِيدِۖ»«أَجۡعَلۡ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُمۡ رَدۡمًا»حضرت فرمودند این تقیه بود، این سدی نبود که شما خیال کنید مثلا … آن کارهای آهنی هم چیزهایی بود که تقیه بود.[3] خیلی اینها زیباست که روایات تفسیری …
برو به 0:05:44
شاگرد: این مثالی که زدید چطوری تقیه بود؟
استاد: برای حضرت ذوالقرنین؛ نمیدانم شاید حضرت قسم خوردند یا جای دیگری که آن جا شاید قسم نخوردند. در این تفسیرها میبینید ذیل آیه مثل تفسیر برهان حضرت فرمودند که این چه بود. همچنین در اعتقادات در آن مباحثهای که صبح داریم عبارت مرحوم مجلسی در بحار را آوردم خواندم که مرحوم مجلسی فرموده بودند که بیشتر تقیه معصومین در مقامات خودشان از شیعیانشان بوده است. این هم خیلی حرف قشنگی است. تقیه از سنیها که چیزی نبود. فرمودند «و لذا كانوا عليهم السلام يتقون من شيعتهم أكثر من مخالفيهم»[4] منظور این که امر تقیه این قدر گسترده است. شُعب دارد، چیز سادهای نیست. حتی باز آن روایت شبیه آن چیزی که شما از زراره میگویید بالاترش این است که برای یک نفر دو جور جواب دادند. شاید در کافی باشد، در بحار که هست. میگوید که یابن رسولالله پارسال این طور گفتید، امسال سوال کردم این طوری جواب دادید.
شاگرد: فرمودند اخوی همین زراره است.
استاد: حمران؟!
شاگرد: نه عبدالملک.
استاد: که میگوید حضرت فرمودند تقیه کردم، گفت آقا کسی نبود، من خودم تنها بودم. از چه کسی تقیه کردید؟ حضرت فرمودند از خودت. که «از خودت» چند جور معنا میشود؟ بیشتر از این هم چیزی نفرمودند. فرمودند از خودت تقیه کردم. حالا از خودت یعنی چه، چند وجه دارد، وجوه قشنگی دارد که علماء بحث کردند. منظور این که میفرمایید درست است اما در مانحن فیه این مکاتبه چیست که احتمال تقیه به آن میدهیم؟ توضیحی که دادید الان این است که امام اختلاف را بیندازند به خاطر تقیه.
شاگرد: «وَ لَوِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ لَصَدَّقَكُمُ النَّاسُ عَلَيْنَا» جمع شدن شما بر یک قول واحد خلاصه رد شما را میزنند که شما شیعه هستید و همین طور به ما منسوب هستید و هم شما را اذیت میکنند هم ما را.
استاد: خب حالا مرحوم مجلسی احتمال دادند که این تقیه باشد. چون مکاتبه بوده است.
شاگرد: در مکاتبات این چیز شایعی بود.
استاد: خب در این مکاتبه اگر یکی را میگفتند که خلاف آن تقیه نبود، حضرت کار خودشان را در مدیریت تقیه «و أبقی لنا و لکم» انجام داده بودند، در این مکاتبه هم یکیاش را می گفتند. یعنی یکی از مولفههای اختلاف انداختن بود حضرت میگفتند این یکی را بگیر، به آن یکی هم میگفتند آن یکی را بگیر. مثلا عرض میکنم. یعنی چه مشکلی داشت که حضرت در نامه بگویند «صوابٌ جمیعاً». اگر صواب است که اختلافی نشد، همه شما طبق این به عنوان مختار عمل میکنید بعد با هم میشوید.
شاگرد: کأنه حضرت خواستند جواب ندهند، گفتند همهاش خوب است.
استاد: پس جواب ندادن تقیه نیست. پس نفس خود روایت تقیه نیست. همین را دیروز عرض کردم. وقتی حضرت میگویند «صوابٌ جمیعاً» این تقیه نیست و حرفهای شما همه خوب بود اما انطباقش بر این که حضرت جواب دادند «صوابٌ جمیعاً». مرحوم مجلسی فرمودند چون مکاتبه است در معرض بود، خب معرض باشد، چه میشد؟ چه مخالفتی میشد؟ حالا «صوابٌ جمیعاً» هم الان چطور شده؟ الان خودش اختلافی را ایجاد نکرده، اتفاقاً وفاق میآورد. حضرت میگویند همهاش درست است، اگر هم 10 نفر شیعه با هم هستید، هر کدام میخواهید … با هم شدید میتوانید با هم بشوید رفتار کنید یعنی «صوابٌ جمیعاً» اختلافاندازنده نیست. این بود که من عرض کردم لحن روایت … حالا شما میگویید جواب ندادند غیر از این است که بگوییم پس تقیه است. برای جواب ندادن باید یک محمل دیگری بیاوریم که من یک وجهش را عرض کردم که حضرت صریحاً مقصود او را جواب ندادند به خاطر امر دیگری ولی اسم این تقیه نیست. مقصودم را خدمتتان رساندم؟
شاگرد: بله.
استاد: بنابراین آن احتمالی که مرحوم مجلسی میدهند وجهش را من نفهمیدم که چه لزومی داشت که بگوییم چون مکاتبه بود تقیه بود. چیزی نبود که خلاف …
برو به 0:10:24
شاگرد: خودشان هم وجهش را نمیگویند.
استاد: بله میگویند صرف همین که مکاتبه بود.
شاگرد: عرضم این است که چون این تعارض را ایشان نگاه کردند، و نمی شود به راحتی تعارض را حل کرد که دو جهت باشد هردو را بگویید «صوابٌ جمیعاً». از آن طرف مکاتبه هست ایشان فرمودند که احتمال دارد که این هم باشد بعید نیست.
شاگرد2: «صوابٌ جمیعاً» را بخواهیم حمل بر این بکنیم که این سه تا قولی را که راوی این جا سوال کرده بخواهد بگوید هر سه تا صحیح است، اصلا این قابل انتظار نیست، حداقل قول دوم و سومش که اصلا قابل جمع نیست که حضرت بخواهند بگویند هر دو صحیح است. آن وقت «لم یجزک» با «یجزک» چطوری حضرت بخواهند بفرمایند هر دو درست است؟!
استاد: مگر همان اجزاء فضل. یعنی چه؟ یعنی قبلش اگر نافله خواندی، نماز ظهر بخوانی، بخشی از فضیلت گیرت آمده است اما اگر میخواهی آن ثواب بالا بالا و به قول آن آقا آجیل اصل کاری مشتی داشته باشد، نه! پس «صوابٌ جمیعاً» یعنی اول زوال نافله بخوانید.
شاگرد: یعنی قدر متیقن مثلا در تخاطبشان بوده است.
استاد: بله که «یجزی من الافضل» و لذا شاهدش هم این است که با این که خود طرف گفت ««بعضهم یقول لا یجزی» بعد «لا یجزی» میگوید «فأردتُ جعلتُ فداک أن أعرف موضع الفضل» یعنی باز از «لا یجزی» بطلان نفهمیده است، از این سه تا را که مطرح کرده، از موضع الفضل سوال میکند. لذا ممکن است که بگوییم «صوابٌ جمیعاً» به همه تعلق میگیرد.
حالا باز هم در ذهن شریفتان هر چه هست بفرمایید. در مباحثه باز هم عرض کرده بودم حتی بحثی هم که رد شدیم بنای مباحثه ماست، اگر چیز جدید دیدید، در اطرافش فکر جدیدی کردید بیایید برای همه بگویید که استفاده کنیم. بنای مباحثه ما بر این است.
حالا دنباله عبارت ایشان را بخوانیم.
برو به 0:12:28
بسم الله الرحمن الرحیم
و لعلّ عمل النبي صلى الله عليه و آله و سلم على التفريق و من بعده، لمكان إدراك الغالب فضل التنفّل الشاق مع الجمع بين الفريضتين و نوافلهما، فلا ينافي فضل المبادرة، بل أفضليّتها لمن لا تشقّ عليه، و ينشط للجمع بين الفرائض و النوافل، بحيث لا يزاحم سائر الشواغل الدنيويّة. و ندرة ذلك في الناس غير خفيّة.
و قد وقع التعليل للذراع بالتنفّل عن أبي جعفر عليه السلام بعد نقل حكاية صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم إذا بلغ الفيء ذراعاً. [5]
«و لعلّ عمل النبي صلى الله عليه و آله و سلم على التفريق و من بعده» «من بعده» یعنی معصومین. «و لعلّ» این که عمل پیامبر خدا که بر تفریق ظهر و عصر بوده «و من بعده» یعنی معصومینی هم که بعد از حضرت بودند هم تفریق میکردند به چه خاطر بوده است؟ نه به خاطر این که خود تحدید موضوعیت دارد، خود تفریق بین ظهر و عصر موضوعیت دارد، بلکه «لمكان إدراك الغالب» یعنی غالب ناس. کاری میکردند که این تحدید وقتی بماند برای این که اگر این تحدید را برداریم آخر کار، مآلش بعد از دو سال این است که نافله خواندن از بین میرود. «لمکان إدراک الغالب» یعنی غالب ناس «فضل التنفّل» فضل تنفل از دستشان در میرود. برای این که ادراک کنند این را فرمودند. «الشاق» یعنی فضل تنفلی که شاقّ است «مع الجمع بين الفريضتين و نوافلهما» که 24 رکعت نماز را بخواهند پشت سر هم دیگر بخوانند. برای عموم سخت است. «فلا ينافي فضل المبادرة» این مراعاتی که اغلب به این برسند، منافاتی ندارد برای کسی که شاقّ نیست افضل برای او این است که به محض این که نماز ظهر را خواند، نماز نافله عصر را بخواند، نوافل عصر تمام شد، «اول الوقت افضله»، «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین». یکی هم عصر است. خب نافله عصر را این جا خواندی هر چه زودتر بهتر که نزدیکتر به اول وقت است.
شاگرد: …عین همین عبارت را برای آن طرف آوردند که سیره حضرت [برعکس این بود]
استاد: برای نافله گفتند، نه برای ظهر و عصر.
شاگرد: اصلا تفریق قائل نشدند.
استاد: چرا دیگر، هیچ جا نگفتند که …
شاگرد: صفحه قبل را ببینید «و من بعده في الاشتغال بعد الزوال بالنوافل و وصلها بالفريضة، دون الانتظار»[6]
استاد: واضح است بالفریضه نیست، ظهر! نه یعنی ظهر و عصر. نگاه کنید. «لتأيّدها» و لذا پشت سرش میگویند «و يظهر منه الحال في المثلين مثلًا للعصر» یک دفعه تا حالا ایشان نگفتند. متعدد عمل پیامبر را انکار کردند، انکارشان سر این بود که حضرت بعد از نافله ظهر صبر نمیکردند تا ذراع بشود. ایشان این را مورد خدشه قرار دادند. اما این که آیا بین ظهرو عصر جمع میکردند، صریحاً گفتند که اتفاقی بوده است. صفحه 27 را ببینید «و لذا وقع هذا التسهيل منه صلى الله عليه و آله و سلم في الرواية الحاكية لجمعه» یعنی بین فریضتین «من غير علّة بين الظهرين، الظاهر لولا العمل على التفريق في اتّفاق ذلك، لا أنّه ممّا كان يستمرّ عليه.» اصلا ایشان احتمال این معنا را نمیدهند که حضرت مستمراً بین ظهر و عصر جمع میکردند. تا نافله عصر را میخواندند نماز عصر را اقامه میکردند. در حالی که ایشان این را نگفتند، حتی گفتند روایتی که میگوید جمع کردند «فی اتفاق ذلک»، این طوری بود. آن چیزی که ایشان چند بار گفتند که قبول نداریم …
برو به 0:16:15
شاگرد: « لتأيّدها بالعمل المستمرّ من النّبي صلى الله عليه و آله و سلم» را شما چه میگویید؟
استاد: خب یعنی عمل مستمر حضرت این بود که زوال که میشد، نافله و بعد ظهر میخواندند.
شاگرد: نافله بعد عصر.
استاد: نه! برای مثل! یعنی وقت مثل نافله عصر که خوانده میشد آن جا هم برای مثلین طول میدادند اما وقتی وقتش میشد عصر را که تفریق میکردند ایشان نگفتند که بین فریضتین جمع میکردند. مثل حاج آقا که نمیآیند این را بگویند که کار حضرت این بود که نماز ظهر تمام میشد هیچ کس هیچ جا نمیرفت، نافله عصر را هم فوری بخوانند. این طور چیزی را نمیگویند. ایشان که چند بار گفتند عمل پیامبر این طوری نبوده منظورشان این بود که حضرت این طور نبود که نافله ظهر که خواندند تا ذراع صبر کنند. نه! نافله ظهر خواندند، نماز ظهر را میخوانند. این را انکار میکردند و الا در جمع بین فریضتین حرفی نداشتند. باز هم برگردید ببینید من که خیالم میرسد مثل حاج آقا این را نمیگویند. چرا؟ چون یک چیز جا افتادهای است. حتی ایشان این جا فرمودند «و مَن بعده». «و مَن بعده» یعنی چه؟ یعنی حتی معصومین بین ظهر و عصر جمع نمیکردند. اتفاقا «لیوسع علی امته» گاهی جمعی صورت میگیرد یا حتی نافلهاش را هم بخوانند. گمان من این طوری است که ایشان نمیخواهند این را بگویند. حالا باز هم مراجعه میکنیم. لذا هم میگویند «و لعلّ عمل النبي صلى الله عليه و آله و سلم على التفريق» تفریق بین ظهر و عصر «و من بعده،» یعنی معصومین بعد از حضرت هم که تفریق میکردند «لمكان إدراك الغالب» یعنی غالب مردم «فضل التنفّل الشاق مع الجمع بين الفريضتين و نوافلهما، فلا ينافي فضل المبادرة، بل أفضليّتها لمن لا تشقّ عليه» یعنی خود معصومین نمیکردند. چرا؟ چون میخواستند که اسوه مردم باشند، یک زمانی را فاصله بیندازند که اینها نافلهشان را بخوانند. اگر یک کسی که شاقّ بر او نیست و نشاط دارد تند تند بخواند، خب دیگران ندارند و نافلهها فوت میشود. فرمودند که «و ينشط» یعنی آن شخص «لمن لا تشقّ علیه و ینشط للجمع» نشاط دارد برای این که بین 24 رکعت نماز جمع بکند .«بين الفرائض و النوافل، بحيث لا يزاحم سائر الشواغل الدنيويّة.» در اول زوال بیکار هم باشد و با فاصلهای برای 24 رکعت بتواند بخواند. اما مغازهدارها و امثال اینها بخواهند این طوری طول بدهند شواغل دنیویهشان نمیگذارد لذا نافلهها را میاندازند و برای این که این کارها را نکنند «بحيث لا يزاحم سائر الشواغل الدنيويّة. و ندرة ذلك» یعنی کسی بتواند با نشاط اینها را جمع بدهد و مستمر بر آن هم باشد «ندرة ذلك في الناس غير خفيّة.»
«و قد وقع التعليل للذراع بالتنفّل عن أبي جعفر عليه السلام بعد نقل حكاية صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم إذا بلغ الفيء ذراعاً.» یعنی حضرت در روایت زراره اول کار پیامبر را نقل کردند که چند بار هم همین جا خوانده شد. روایت باب هشتم وسائل حدیث سوم و چهارم بود که حضرت اول فرمودند وقتی ذراع میشد حضرت میخواندند، دنبالش چه فرمودند؟ فرمودند «أَ تَدْرِي لِمَ جُعِلَ الذِّرَاعُ … لِمَكَانِ النَّافِلَةِ» [7] فرمودند که «و قد وقع التعلیل للذراع» یعنی تعلیلِ «لمکان النافلة» برای ذراع «عن أبی جعفر علیهالسلام» بعد چه چیزی این تعلیل آمده است؟ بعد همین نقل خود حضرت که پیامبر خدا «إذا بلغ الفیء ذراعاً» نماز میخواندند.
و هاهنا وجه آخر للمخالفة في البيان في الروايات بالتحديد بالزمان و الزماني، و قد مرّت الإشارة إليه، و هو إرادة الموافقة مع القوم في الجملة، و هو ما فيه قوله عليه السلامأنا أمرتُهم بهذا لو صلّوا على وقت واحد عرفوا فأخذوا برقابهم، حيث شاهد الراوي فعل بعض أصحابنا الظهر و بعضهم العصر في وقت الظهر بدون انتظار لوقت العصر، و لعلّ مصلّي الظهر كان ينتظر وقت العصر، بل مجرّد فعلهما من شخصين في وقت الظهر يدلّ علىٰ اختلافهما عملًا في فعل العصر في وقت الظهر في الجملة؛ فإنّ التوقيت لبعضهم بالتنفّل، و لبعضهم بالزمان يقتضي هذا الاختلاف.[8]
«و هاهنا وجه آخر» یک وجه دیگری هم برای این روایات هست. «للمخالفة في البيان» که در بیاناتشان حرفهای مختلف زده باشند «في الروايات بالتحديد بالزمان» که ذراع و مثل و اینها باشد. یکی هم «و الزماني» که زمانیّ چیست؟ تنفل است. «و قد مرّت الإشارة إليه» قبلاً هم اشاره فرمودند. «و هو إرادة الموافقة مع القوم في الجملة» در بعضی جاها موافقت بشود، در بعضی جاها نشود که یادم است آن روزی که آن جا میخواندیم یکی از آقایان فرمودند موافقت بشود، من عرض کردم اهل بیت نمیگذاشتند که شرع فراموش بشود. کاری میکردند که موافقت بشود، …که قبلاً هم در صفحه 26 فرمودند « مع احتمال إرادة الموافقة مع القوم، المعلوم منهم التفريق» یعنی تفریق بین ظهر و عصر «المقرون باعتقاد عدم کذا …» این حالا چیست؟ «و قد مرّت الإشارة إليه و هو إرادة الموافقة مع القوم في الجملة و هو ما فيه قوله عليه السلام أنا أمرتُهم بهذا لو صلّوا على وقت واحد عرفوا فأخذوا برقابهم»
وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ الْبَجَلِيِّ عَنْ سَالِمٍ أَبِي خَدِيجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلَهُ إِنْسَانٌ وَ أَنَا حَاضِرٌ فَقَالَ رُبَّمَا دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ- وَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا يُصَلُّونَ الْعَصْرَ وَ بَعْضُهُمْ يُصَلِّي الظُّهْرَ- فَقَالَ أَنَا أَمَرْتُهُمْ بِهَذَا- لَوْ صَلَّوْا عَلَى وَقْتٍ وَاحِدٍ عُرِفُوا فَأُخِذُوا بِرِقَابِهِمْ.
وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ مِثْلَهُ.[9]
این روایت شریفه در باب هفتم موافقیت روایت سوم هست. صاحب وسائل دارند این روایات را از کافی نقل میفرمایند. میفرمایند «و عنه» یعنی محمد بن یعقوب «و عَن محمد بن یحیی عن محمد بن الحسین» أبی الخطاب عن عبدالرحمان بن أبی هاشم البجلی» که او هم توثیق شده است.
«عن سالم» ظاهراً سالم بن مکرم «أبی خدیجه» در بعضی نسخهها دارد «مولی أبی خدیجه» ولی أبو خدیجه ظاهرا لقب خودش بوده، کشی در وصف حالش میگوید که امام صادق علیهالسلام به او فرمودند کنیه خودت را أبو خدیجه قرار نده، گفت پس چه چیزی قرار بدهم؟ فرمودند أبو سلمه. کنیهاش را خود امام صادق تغییر دادند.
«عن سالم أبی خدیجه» سالم را هم شیخ تضعیف کردند. از جاهای عجیب و غریب این است که میگویند ضعیفٌ؛ ولی به نظرم آن طوری که یادم است نجاشی دو بار فرموده بود «ثقةٌ ثقةٌ» یعنی تکرار کلمه ثقة برای همین سالم بوده است. بنابراین سند این روایت خوب است. البته این را عرض بکنم که این روایت در تهذیب و استبصار هم هست. در تهذیب و استبصار دو جا مرحوم شیخ این روایت را آوردند. یکی را فرمودند «عن محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی» یک جایش فرمودند «ما رواه محمد بن یحیی» که گمانم این است که دو تا سند … الان ببینید صاحب وسائل میفرمایند «و رواه الشیخ باسناده عن محمد بن یحیی و باسناده عن محمد بن یعقوب» آیا در مشیخه شیخ، مشیخه جدایی به محمد بن یحیی دارند که بگوییم دو تا سند است؟ یکی روایت شیخ طبق مشیخه خودشان به محمد بن یحیی است، یکی هم به محمد بن یعقوب است. آدم میبیند در خود تهذیب و استبصار که دو جا مرحوم شیخ آوردند، یک جا فرمودند «ما رواه محمد بن یحیی» یعنی «رواه» از طریق محمد بن یعقوب، نه این که من یک طریق جدایی به محمد بن یحیی غیر از محمد بن یعقوب دارم. مقداری به ذهن بعید میآید. پس علی ای حال دو تا نمیشود. صاحب وسائل درست فرمودند که شیخ دو بار ذکر کردند، یک بار فرمودند «رواه محمد بن یحیی» یک بار هم فرمودند « عن محمد بن یعقوب» ولی این که «رواه باسناده و باسناده» دو تا اسناد باشد این ثابت نیست.
شاگرد: نجاشی میگوید «ثقة ثقةٌ».
استاد: بله نجاشی دو بار به سالم بن مکرم فرمودند. مُکَرَّم یا مُکرَم است. حالا نمیدانم ضبطش چطوری است؟! ضبط این رجالها را کجا باید پیدا کرد؟
شاگرد: آقای حسنزاده یک کتابی دارد.
استاد: خود حاج آقای حسنزاده؟
شاگرد: در خود کتب به ضبطشان اشاره شده و در این معمولاً آورده شده است.
استاد: که میگویند این ضبط از کجا آمده است.
شاگرد: خود رجالیونِ قدماء اشاره کردند و جمعآوری شده است.
استاد: بسیار خوب! ولی غیرش ممکن است قرائن و حدسیات باشد.
برو به 0:25:30
شاگرد: در مشیخه محمد بن یعقوب را دارد.
استاد: دو تا سند دارند؟
شاگرد: بله. یک سندش مرحوم کلینی است و یک سندش ابن ابی جید قمی از احمد بن محمد بن یحیی عن ابیه است.
استاد: بسیار خوب. پس اگر در مشیخه دو تا سند دارند میشود. صاحب وسائل که «و بإسناده» فرمودند یعنی میشود که یک سندش از طریق کلینی رضواناللهعلیه بوده و یکی هم از سند خود مشیخهشان ابن ابی جید بوده است.
شاگرد: ایشان یک جمله دارند میگویند «و اخبرني به أيضا الحسين بن عبيد اللّه ابو الحسين بن ابى جيد القمي جميعا»[10] یک نفر بیشتر نیست. اینجا جمیعا همان سندی مرحوم کلینی «عن محمد بن يحيى العطار فقد رويته بهذه الاسانيد عن محمد بن يعقوب عن محمدبن »[11] خب این همینی است که مطابق این میشود. میگوید «و اخبرني به أيضا الحسين بن عبيد اللّه ابو الحسين بن ابى جيد القمي جميعا» این جمیعا را نفهمیدم، این جا یک نفر بیشتر نیست.
استاد: حسین بن عبیدالله خود همان ابن ابی جید است.
شاگرد: این طوری که این جا نوشته اسم همان است. «الحسين بن عبيد اللّه ابو الحسين بن ابى جيد القمي»
استاد: جلوتر راجع به ایشان بحث شد که حالا الان اسمش حسین بن عبیدالله بود؟ یا حسین بن عبیدالله عن ابن …یا و …
شاگرد: این جا در پاورقی گفته که «هو ابو الحسين علي بن احمد بن محمد المعروف بابن ابى جيد القمي»[12] پس احتمال دارد آن جا یک واوی افتاده باشد. شاید «حسین بن عبیدالله و ابوالحسین بن ابی جید القمی جمیعاً» باشد. باز هم سند متفاوت میشود.
استاد: وقتی سند متفاوت شد دیگر خوب است.
شاگرد2: شیخ ایشان را تضعیف کردند.
استاد: همین را دارم عرض میکنم که از جاهایی که خیلی عجیب است این است که نجاشی دو بار «ثقةٌ ثقةٌ» برایشان گفتند، حالا شیخ در رجالشان چیزی نگفتند، در فهرست گفتند «هو ضعیف».
شاگرد2: علامه حلی در خلاصه میفرمایند «قال الشيخ الطوسي رحمه الله إنه ضعيف و قال في موضع آخر إنه ثقة»[13]
استاد: که موضع آخر ایشان پیدا نشد که در کجاست؟ علامه در خلاصه همین را میگویند. عجیب است که رجال ابن داود هم ضعیف شمردند. با این که نجاشی میگوید «ثقة ثقة»، ابن داود هم باز ضعیف حساب کردند.
شاگرد3: در فهرست یک مقداری از این ناهماهنگیها هست. در رجال مثلا یک نمونه هست که یک نفر است ظاهراً شیخ تشخیص نداده که این یک نفر همان شخص است منتها به دو اسم شناخته میشود. علی بن شیره قاسانی ظاهرا هست. در ترجمه ایشان میگویند «ضعیفٌ»، دقیقا ترجمه بعدی همین شخص است میگویند «ثقةٌ». یعنی این ناهماهنگیها فیالجملة دیده میشود.
استاد: بله این از همان چیزهایی است که جلوتر هم عرض کرده بودم که ما گاهی وقتها اطمینان پیدا میکنیم به ثقه بودن یک شیخ حدیثی برای یک راوی به مراتب بالاتر از این که در یک کتاب رجالی بگویند «ثقةٌ». مثلا یکی که رایج است و همه هم میگویند کثرة الروایة است. یک فرد جلیلی موارد بسیار زیادی از یک نفر روایت میکند بعد بیاییم بگوییم این مجهول است، «لا نعرفه». این کسی که میشناسیم آدم کمی نیست، این همه روایت از او نقل میکنند، «لا نعرفه»؟! من به خیالم میرسد این طور وثوقی که به موثق بودنِ او پیدا میشود به مراتب از تسویه کتاب رجالی بالاتر است ولی خب سر و سامان دادن اینها حرف دیگری است.
شاگرد: نجاشی فرمودند که «کان خطابیاً ثم صار صحیح المذهب»
استاد: از چیزهای عجیبی که راجع به سالم هست این است که در کوفه همه خطابیه را کشتند، یک نفرشان هم ضربه خورد و خودش را به صورت مرده انداخت، بعداً که جمعیت رفتند و به خیالشان همه مردند این بلند شد فرار کرد، همین سالم بن مکرم بود که به عنوان تک نفری بود که از اصحاب خطابیه نجات پیدا کرد و بعد میگویند توبه کرد و اهل روایت و علم شد و دیگر آن کارها را رها کرد. نسبتهایی که به خطابیه در کتابها دیدند اباحیه بود، میگفتند آن پیغمبر است، امام صادق خدا هستند، از این حرفهایی که … در کشی ظاهراً بود یکی دیگر هم در خودش کشی است که میگوید حضرت گفتند که از اینها 70 پیامبر کشته شدند. «قُتِلَ سبعون نبیاً» … از خودشان بود. طرفدار آنها بود و این طور عبارتی به نظرم در بحار دیدم، نه در خود کشی. ولی در بحار مرحوم مجلسی آن طوری که در ذهنم هست از کشی نقل کرده بودند.
برو به 0:30:50
شاگرد: خود این تفاوتی که در سند محمد بن یحیی هست، در رجال دارد که « أخبرني عدة من أصحابنا، عن ابنه أحمد، عن أبيه بكتبه.»[14] در مشیخه دارد که «عن محمد بن یعقوب»
شاگرد2: مشیخه هر دو تا را دارد.
استاد: در خود مشیخه هم ایشان فرمودند باز هر دو تا را دارد.
شاگرد2: باز بعدی میآید همان پسر …
استاد: قبلی را در کجا فرمودید؟ در فهرست بود؟
شاگرد: در رجالشان بود. البته اسمی در فهرست نیاوردند.
استاد: این برای چیزهایی که در سند مطرح بود که شیخ فرمودند 2 تا سند دارد و خود کافی هم آوردند. حالا لفظ تهذیب با کافی یک کمی فرق دارد، برای مرحوم صاحب وسائل هم چون مهم نبوده اصلا اشارهای نکردند.
این عبارتِ کافی در وسائل آمده است که «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلَهُ إِنْسَانٌ وَ أَنَا حَاضِرٌ فَقَالَ رُبَّمَا دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ وَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا يُصَلُّونَ الْعَصْرَ وَ بَعْضُهُمْ يُصَلِّي الظُّهْرَ فَقَالَ أَنَا أَمَرْتُهُمْ بِهَذَا لَوْ صَلَّوْا عَلَى وَقْتٍ وَاحِدٍ عُرِفُوا فَأُخِذُوا بِرِقَابِهِمْ.» در تهذیب دارد که «لو صلّوا علی وقتٍ واحد لَعُرِفوا فَأُخِذَ برِقابهم» یک لام دارد «لَعُرفوا». «فأخذ» یعنی «برقابهم» نائب فاعل «أخذَ» شده است. جار و مجرور نائب فاعل شده است. ولی آن جا «أخذوا» که «برقابهم» هم بدل میشود. منظور این که چون این مختصر بوده این جا من دیدم … من در مباحثه یک عبارتی میگویم بعد میبینم مثل این که ذهنِ خود من عبارت را تغییر داده است. خواندم! بعد این که میگویم، میبینم هر چه هم آقایان میگویند پیدا نمیشود، میبیند یک تغییری … حالا این را که دیدم میشود که عبارت در روایت تغییر بکند. حالا شما بخواهید «عُرفوا» را با «لعُرفوا» پیدا کنید، اینها نزدیک هم هست، اعتنایی هم نمیشود مگر آن جایی که دیگر خیلی تفاوت بکند.
خب حالا این جا حاج آقا چه میفرمایند؟ میفرمایند که «و هو ما فيه قوله عليه السلام أنا أمرتُهم بهذا» من امرشان کردم که این طوری بخوانند. آیا «أمرتهم بهذا» با اشاره به علتش یا با جهلشان از این؟ هر دو تا محتمل است. «أنا أمرتُهم بهذا» «هذا یعنی اختلافهم تعمّداً لأن لا یُعرفوا» یا «أمرتُهم» جدا جدا که منِ امام میدانم اینها مختلف هستند؟ خودشان خبر ندارند، هر کدام به خیالشان که دارند طبق وظیفه منفرده عمل میکنند. کدامِ این درست است؟ «أنا أمرتُهم بهذا لو صلّوا على وقت واحد عرفوا» همه میفهمند اینها یک طایفه هستند «فأخذوا برقابهم». خب شیعه در شرایط ضعف هم بودند، کمال صلاح برایشان این بود که به صورت مجتمع ارتباطاتشان با همدیگر معلوم نباشد؛ حتی حرفهایی بر علیه بزرگترین اصحابشان میزدند بعداً هم واقعاً آن حرفی که مثلا امام پشت سر او گفتند به او برسد ذوب میشود، بعد با واسطه دیگری آن حرف حضرت خضر را پیغام میدادند که «أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً»[15] حضرت میگویند من هم اگر چیزی گفتم این است، میخواهم کشتی سوراخ بشود که «ملکٌ» تو را نگیرند. اگر آن کشتی سوراخ نمیشد ملک میآمد آن را میگرفت، حضرت خضر سوراخش کردند که آن ملک نیاید غصب کند. تو هم همین طوری، یک جمله بر علیه تو میگویم و خیلی از حرفها تمام میشود، بیرون میروی محفوظ میمانی. واقعاً چه زمانهایی که ما اصلا بعضی چیزهایش را نمیتوانیم تصور کنیم چطور گذشته و چه لوازمی داشته است؟!
برو به 0:35:45
شاگرد: فضل بن شاذان دارد که دارد که …
استاد: یعنی از امام علیهالسلام بر علیه او؟ آن چیزی که من یادم است برای زراره است. حضرت این را پیغام به زراره دادند، برای او هم ممکن است، نظیر اینها هست.
شاگرد: این که در وقت واحد مختلف بخوانند بالاخره آنهایی که موافق اهل سنت نمیخوانند لو میروند، این چه دلالتی دارد بر این که … بالاخره در وقت واحد یک عده این جا ظهر را میخواندند و یک عده عصر را میخوانند. بالاخره در آن وقت یک عده از اهل سنت هم با …
استاد: آن چیزی که این روایت میخواهند بگویند پیوستگی و ارتباط یک طایفه است. الان اگر یک شبکهای باشند که اینها یک گروهی را تشکیل بدهند، وقتی یکی از اینها لو رفت میگویند اینها رفیقهای هم هستند. ما دیده بودیم رفیق هستند. حضرت میخواهند بگویند این طور چیزی نباشد که افراد شناخته شده مرتبطی باشند که وقتی از یکی یک خلاف تقیهای دیدند بگویند همه رفیقهایش با هم هستند. لذا طوری باشند که نفهمند اینها با همدیگر مرتبط هستند. منظوری که آدم میفهمد ظاهراً این هست.
شاگرد: بعضی روایتها هست که میآید همین سوال را میپرسد حضرت میفرمایند «قال لا بأس الأمرُ واسعٌ بحمدلله و نعمته»[16] نشان میدهد که حضرت تعلیل را برای خیلیها بیان نکردند که به این خاطر ما داریم اختلاف میاندازیم.
استاد: حالا دنباله فرمایش شما «الامر واسعٌ» یعنی نفس الامر این طوری است؟ یا «الامر واسع بعنوان الثانوی» برای محافظت؟ خب احتمال این هست اما خیال میکنید ظاهر «الامر واسعٌ» یعنی «واسعٌ نفس الامری»، وسعت نفس الامری است. چرا؟ به خاطر سایر چیزهایی که عرض کردم مبادی انشاء حکم، مصالح نفس الامریه است، انشاء حکم مراعات اضعف مکلفین میشود، بعد برای این که سایر غیر اضعف مکلفین هم به مصالح برسند، مصالح از آنها فوت نشود شارع بدون نیاز به انشاء جدید مدیریت امتثال میکند. این احتمالی است که من چند بار جلوتر عرض کردم که خلاف ظاهر کلمات است. این مدیریت امتثال چطوری است؟ این مدیریت امتثال «واسعٌ بحمدلله» در این که ما نمیخواهیم بگوییم یعنی چیزی در این جاست که مراعات باید … طوری است که همه میخواهیم آن مصالح گیرشان بیاید «و واسعٌ» یعنی بستر، بستر وسعت است اما در عین حال بُغیةای در این داریم که بالاترین مصالح و آن ملاکات نفس الامریه را مکلفین تحصیل کنند.
حالا همین جا هم من عرضم هست که این اختلاف آیا ربطی به تحدیدات دارد یا ندارد؟ یعنی واقعا «أنا أمرتُهم بهذا» یعنی این اختلاف تحدید و تعلیل برای تقیه بوده یا اصلا این روایت ربطی به این جا ندارد؟ وقتی حضرت میفرمایند پیامبر تا ذراع صبر میکردند، این برای تقیه نبوده، برای این که جهات دیگرش که فرمودند این تحدیدات برای چیست؟ برای میزانی است که میگویند نافله بخوانید، نافله بخوانند و مراعات نافله و همت بر نافله، این تعلیلهای بیّن برای اختلاف انداختن است؟ لسانِ اینها ابا دارد از این که بگوییم میخواهند اختلاف بیندازند، لسانش، لسان نفس الامر است می دیدیم تا حالا ولذاست این «أنا أمرتُهم» موردی خاصی است که خصوص نماز ظهر و عصر را در مورد خاص این طوری … این احتمال در ذهن من بود که اصلاً این روایت شاهد نشود برای این که تحدید و تعلیل برای مسأله اختلاف باشد. حالا شما هم ببینید. حالا شما هم ببینید. این جا که الان این احتمالش را به عنوان وجه فرمودند. فرمودند «حيث شاهد الراوي فعل بعض أصحابنا الظهر و بعضهم العصر في وقت الظهر بدون انتظار لوقت العصر» بعضیها چه کار میکنند؟ ظهر خواندند. خب ظهر خواندن یعنی چه؟ یعنی آن کسی که ظهر خوانده بود، دیگر عصر را نمیخواند، «بعضهم العصر» دارد عصر را میخواند «بعد وقت الظهر»، ظهر را خوانده بود، عصر هم میخواند بدون این که کسی که الان داشت عصر را میخواند «انتظار لوقت العصر» هنوز وقت عصر آنها نشده است. «حيث شاهد الراوي فعل بعض أصحابنا الظهر و بعضهم العصر في وقت الظهر بدون انتظار لوقت العصر و لعلّ مصلّي الظهر» آن کسی که نماز ظهر را داشت میخواند او داشت انتظار وقت عصر را میکشید، یعنی حاضر نبود عصر را بخواند «بل مجرّد فعلهما من شخصين في وقت الظهر» که دو نفر یکی ظهر میخواند و یکی عصر در وقت ظهر «يدلّ علىٰ اختلافهما عملًا في فعل العصر» خلاصه جای عصر نبود. «في وقت الظهر في الجملة؛ فإنّ التوقيت لبعضهم بالتنفّل، و لبعضهم» این تصریح به همانی است که من عرض کردم احتمال آن طرفش هم هست. «فإنّ التوقيت لبعضهم بالتنفّل» برای بعضیها بگویند نافله خواندی بخوان «و لبعضهم بالزمان» بگویند تا اربعة اقدام و امثال اینها صبر کن «يقتضي هذا الاختلاف.» که صبر کنند. عدهای از آنها حاضر باشند عصر را بخوانند و عدهای حاضر نباشند که بخوانند.
شاگرد: ازکجا فهمیدند که اینها نماز ظهر و عصر می خوانند نماز ظهرو عصر که چهار رکعتی است. نیتش را بلند میگفتند؟!
استاد: خب نافله دورکعت بیشتر نیست، وقتی چهار رکعت خواند …
شاگرد: این که بفهمد این یکی نماز ظهر خوانده، آن یکی نماز عصر خوانده، این را از کجا فهمید؟ این دارد نماز چهار رکعتی میخواند، آن هم چهار رکعتی میخواند.
استاد: دومی که میخواند به تعبیر امام علیهالسلام رکعات متشابهات میشود، وقتی دید 4 رکعت را خواند، میبیند 4 رکعت دیگر هم خواند. حالا طلبگی باشد میگوید احتیاطاً اعاده کردم اما این حرفها نبوده، آنها اهل این طور احتیاطها و اعادهها، دومی را که خواند گفتند عصر را خواند. شاید هم آن جا خودش قرائن روشنتری داشته است که میگوید «رأیتُ»؛ «رأیتُ» یعنی «عَلِمتُ» با قرائنی که بود، آن جا بودم، حاضر بودم، فهمیدم دارند این کار را میکنند.
حالا عرض کنم که ما الان صفحه 31 هستیم، صفحه 85 را ببینید. تا حالا مباحث خوبی مطرح شده بود اما صاحب جواهر این جا مقداری مختصرتر بحث کردند که حاج آقا مقداری مفصلتر از جواهر این جا را بحث کرده بودند. صاحب جواهر وقتی رد میشوند به نهایت بحث میرسند وارد همین بحثها به طور مفصلتر میشوند، حاج آقا در صفحه 85 فرمودند که «أمّا تفصيل ما تقدّم تبعاً «للجواهر»»[17] یعنی دوباره این بحثها را با مزید بیانات و توضیحات آن جا هم فرمودند. اگر ابهامی هم هست خواستید در بیاناتشان در آن جا هم مراجعه بکنید، بعداً هم زنده بودیم و آن جا رسیدیم، ان شاء الله فرمایشاتشان را میخوانیم.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
تگ: تقیه، ابن ابی جید، مشیخه شیخ، فرقه خطابیه، سالم بن مکرم، مدیریت امتثال،انشائات اولیه ،ذوالقرنین، تفریق صلاتین ، جمع بین صلاتین
استاد: این کتاب را یک مقداری از همین جاها خواندم، بعداً هم خود کتابهای مفصلی به اضافه آن قسمت سنگسار و رجم، فایلهای PDF آن موجود است. هر دو را گرفتم، پس این پیش شما باشد.
شاگرد: گفتم شاید نگاه کردنش راحتتر باشد خدمت شما باشد.
استاد: یک بخشی از آن را نگاه کردم؛ دیدم شما میفرمایید گفتند مجتهد باشد، من و شمای طلبه هم … ایشان یک سبکی جلو آمده که …
شاگرد: اتفاقاً اطلاعات بیشتری گرفتیم که یک بنده خدایی رفیقش معلم تاریخ بوده، شروع کرده همین طور نگاه کردن، در پژوهش آوردند، استاد تاریخ با او مباحثه کرده که این را یک مقداری چیز کند گفت این هم خیلی روی موضع خودش مصرّ است و بدتر از همه هم این است که گفت اسرائیلیها با او ارتباط برقرار کردند که ما این کتاب را میگیریم، پول هم خوب میدهیم، ترجمهاش میکنیم. و استدلالش هم معلوم است به نظرم نیاز است که یک کتابی در این زمینه …
استاد: یک بخشی از کتاب را باز کردم دیدم «فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ» بحثها کرده حالا میخواهد بگوید که اینها ربطی به اینها ندارد. یک ترجمههایی کردند، خب معلوم است این تأویلاتی است، فرض هم میگیریم قشنگ است اما تو میخواهی جوّ مردم آن زمان را برای ما باز کنی، مردم آن زمان این را میفهمیدند؟ چون برای آنها اینها عادی بود، «سوآتهما» پس اینهایی که شما میگویید را میفهمیدند. اینهایی که شما میگویید طلبههایش هم باید با زحمت بروند لغت ببینند راست میگویی یا نه، آخر کار هم جفت و جور میشود یا نه؟ آخر کار هم میگویند یک تأویلی است که «لا یعوّل علیه». عرف آن زمان که این را نمیفهمیدند. لذا من دیدم اصلا …
شاگرد: مسألهای که به نظر ما رسید این است که این بحث دو تا شبهه در جامعه دارد تقویت میکند؛ یک شبهه در مورد اصل خود حجاب است که بالاخره باز هم این خیلی مهم نیست. آن شبههای که در فضای پیرامونی آدم میبیند خیلی دارد رخ میدهد این است که اینها حرف 200 – 300 سال اخیر علماء است، یک محقق رفته نشان داده که این طوری است. این که گفتم اسرائیل هم حاضر شده … من ارتباط را نمیدانم چیست ولی آمده … منتها عرض ما این بود که من میدانم ارزش پاسخ دادن ندارد منتها به نظرم میآید در این فضا نیاز است که این بحث درباره یک کسی که خبره است همین بحث یک جوابی داده شود.
استاد: درست است. علی ای حال اینهایی هم که این نوشته زمینه خوبی است که آنهایی که اهل کار و تحقیق هستند دقیق بررسی کنند ببینند، مواضعش را هم بگویند، زمینه کار فراهم میشود. اما غیر از این است که شما بگویید خیلی قرار است اثرگذاری باشد که یادم است دو سه سال پیش بود آمدند مثل قرآن را آوردند و تمام شد ، یک کسی گفت در اینترنت هم گذاشتند به نام فرقان الحق. یک چیز عجیب و غریبی که من دیدم پیش خودش مرتب میخندد. بعدش هم تمام شد. خودش به گروه فرقان پیوست.
شاگرد: میخواستم ببینم ارزش این که در مقابل اینها کتاب نوشته بشود ظاهرا شما …
استاد: ارزش این که ما پاسخ رسمی که یک نحو ترویج این حرفها باشد ندارد اما این که ما اطلاعات را سر جایش کار کنیم، حرف درست را داشته باشیم، واجب است؛ نمیشود بگویند اصلا مستحب است. یعنی ما باید حرفها را ببینیم بدانیم و اطلاعات صحیح را مقابل این حرفها قشنگ ارائه بدهیم.
شاگرد: این را در حد این میدانید که کسی در حدّ ما به عنوان پایاننامه با نظارت حضرتعالی این کار را بکنیم؟
استاد: منظور الیه هم نیستیم! لیاقتش را نداریم.حالا اصل اطلاعش و دیدنش و اینها خرده خرده …خیلی مفصل اورده و گستردگی بیشتر به ترجمه ها و اینها. این اول میخواهد یک چیزی را ثابت کند، این تصمیم را گرفته، به اندک چیزی ..
شاگرد: در ردش به راحتی میتوانم یک مقاله بنویسم و نشان بدهم تفکر پشت سر این نیست یعنی این تعارضات را یا مثلا به حرف مخالف میرسد به جای این که تحلیل یکند خیلی مسخره میکند.
استاد: جالبتر این است که به یک کلمه میگویم خلاصه در آن محیطی که تو داری ترسیم میکنی علی ای حال خط جهتگیری شرع طوری بود که امروز مسلمانها این هستند که تو از کافر هم بپرسی میگویند نماد اسلام حجاب است. در اروپا و جاهای دیگر چه کار دارند میکنند؟ هر کاری میخواهی بکن تو الان با این مواجه هستی، این را دیگر نمیتوانی کاری کنی. میگوید آن زمان آن طور بود، خب آن زمان اگر بود یعنی شارع در آن محیط میدید که چه کار باید بکند خطی را ترسیم کرد تا به این جا منجر بشود. این خیلی مطلب مهمی است. خیلی این چیزها در احکام شرع هست مثل بردهداری. اسلام با بردهداری درنمیافتد، در همان مسیر خطی را میگذارد که میبینیم امروزه نیست و میبینیم هم که هر کس احکام شرع را میبیند آن ثوابهایی که برای آزاد کردن بوده مطلوب شارع بوده و شارع این فضا را میخواسته، نه این که او طرفدار این بوده است. نظیر اینها هم هست.
حالا اگر یک وقتی حوصله بشود ببینم که فایلش را گرفتم.
شاگرد: خودم گفتم اگر یک بار بشود بخوانم، یک جاهایی که واقعا مزخرفات است اما یک جاهایی شبهاش طوری است که من خواندم یک دفعه تکان خوردم این یعنی چه؟! گفتم این مواردی که یک مقداری اگر حرف حساب باشد لااقل در مقام شبهه اینها را در میآورم و اگر شد مزاحتمان میشوم.
استاد: برعکسش هم میتوانید یعنی آن جایی که خیلی مزخرف است جمع کنید که برای دیگران خیلی به خیالشان نرسد که … این هم یک نحو کار است.
شاگرد: این که فرمودید ازخودت تقیه کردم می دانید راوی کیست؟
استاد: در بحار جلد 26 بود دیدم؟ یک عبارتش که در نرمافزارها بگردید این است «و إنّما اتقیتُ منک» یک طور جملهای که هست من هم اگر پیدا کردم شنبه عرض میکنم.
[1] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 65
[2] سورة حجرات، آیة 13
[3] الصّادق علیه السلام عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ: سَأَلْتُ الصَّادِقَ عَنْ قَوْلِهِ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً قَالَ التَّقِیَّهْ ،بحارالأنوار، ج۱۲، ص۲۰۷- العیاشی، ج۲، ص۳۵۱- وسایل الشیعهْ، ج۱۶، ص۲۱۳- البرهان؛ «بتفاوت»- نورالثقلین
[4] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج3، ص: 98
[5] بهجة الفقیه، ص: 31
[6] همان، ص 28
[7] وسائل الشيعة، ج4، ص: 141 (وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ فَقَالَ ذِرَاعٌ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ- وَ وَقْتُ الْعَصْرِ ذِرَاعاً مِنْ وَقْتِ الظُّهْرِ- فَذَاكَ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ- ثُمَّ قَالَ إِنَّ حَائِطَ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَ قَامَةً- وَ كَانَ إِذَا مَضَى مِنْهُ ذِرَاعٌ صَلَّى الظُّهْرَ- وَ إِذَا مَضَى مِنْهُ ذِرَاعَانِ صَلَّى الْعَصْرَ- ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرِي لِمَ جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ- قُلْتُ لِمَ جُعِلَ ذَلِكَ قَالَ لِمَكَانِ النَّافِلَةِ- لَكَ أَنْ تَتَنَفَّلَ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ إِلَى أَنْ يَمْضِيَ ذِرَاعٌ- فَإِذَا بَلَغَ فَيْؤُكَ ذِرَاعاً بَدَأْتَ بِالْفَرِيضَةِ وَ تَرَكْتَ النَّافِلَةَ وَ إِذَا بَلَغَ فَيْؤُكَ ذِرَاعَيْنِ- بَدَأْتَ بِالْفَرِيضَةِ وَ تَرَكْتَ النَّافِلَةَ.)
[8] بهجة االفقیه، ص 31
[9] وسائل الشيعة، ج4، ص: 137
[10] تهذيب الأحكام، المشيخة، ص: 34
[11] همان، ص 33
[12] همان، ص 34، پاورقی
[13] رجال العلامة – خلاصة الأقوال، ص: 227
[14] رجال النجاشي – فهرست أسماء مصنفي الشيعة، ص: 353
[15] سورة کهف، آیة 79
[16] وسائل الشيعة، ج4، ص: 129-130 (عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَيْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ قَالَ: سَمِعْتُ عُبَيْدَ بْنَ زُرَارَةَ يَقُولُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع- يَكُونُ أَصْحَابُنَا مُجْتَمِعِينَ فِي مَنْزِلِ الرَّجُلِ مِنَّا- فَيَقُومُ بَعْضُنَا يُصَلِّي الظُّهْرَ وَ بَعْضُنَا يُصَلِّي الْعَصْرَ- وَ ذَلِكَ كُلُّهُ فِي وَقْتِ الظُّهْرِ قَالَ لَا بَأْسَ- الْأَمْرُ وَاسِعٌ بِحَمْدِ اللَّهِ وَ نِعْمَتِهِ.)
[17] بهجة الفقیه، ص 85
دیدگاهتان را بنویسید