مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 88
موضوع: فقه
من یک نظامی دارم که [این اتفاق]مناسب این نظام، نیست. این که می آید همه را بهم میریزد. جالبتر این است که هر دردی میآید یک جایی بهم ریختگی است و یک جایی خراب شده که درد میکند. اگر همین طوری بود که درد نمیکرد. معلوم میشود این دستگاه اگر کاملاً سالم باشد درد نمی کرد. درد برای جایی است که یک جایی نظم بهم ریخته است که احساس درد میکند. هم خود درد خوشایندش نیست یعنی با نظام ادراکی و مشاعر او جور نیست و هم این که کاشف از این است که نظام یک جایی بهم خورده که این درد آمده است.
شاگرد: پس نمیشود گفت خود درد شرّ است.
استاد: بله من گفتم. و لذا گاهی میشود مواردی میشود درد میتواند خیر باشد. مواضعی هست کسی که درد میکشد، یک مواردی آثار خوبی برای درد دارند که میگویند درد را تحمل کن که این خوب است. به خلاف این که بخواهی این درد را از خودت دور کنی فلان آثار بد را دارد. نسبت به همین، میگویند این درد خیر است ولی خوشایندش نیست.
برو به 0:02:38
بسم الله الرحمن الرحیم
و كذا قوله عليه السلام في رواية «الجهني» قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن وقت الظهر؟ فقال: «إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الصلاتين، من المطلقات في هذا الباب، و مثلها في ذي الحاجة رواية «محمّد بن مسلم»، و مثلها رواية «معاوية بن وهب» قال: سألته عن رجل صلّى الظهر حين زالت الشمس، قال: لا بأس به؛ فإثبات توقّف الظهر علىٰ أزيد من النفل، يحتاج إلىٰ دليل.
و ما في رواية «صفوان» المعيّن لوقت العصر في ثلثي قدم بعد الظهر، يحتمل إرادة الزوال من الظهر لا الصلاة؛ و عليه يكون الباقي للظهر و نافلتها و لنافلة العصر، ثلثي القدم، و يكون وقت مجموع الصلاتين و نافليتهما قدماً واحداً، و هو مخالف للتحديد حتّى بالقدم و الشبر في فضيلة الظهر، بل لا يناسبه إلّا أن يكون التحديد بالنوافل لا غيرها.[1]
صفحه 29 بودیم. آن روایتی که کلماتش را اینجا تصحیح کردیم. ظاهراً بعد از این که نرم افزار شما صحیح بود، فایل را داده بودند. اول به خاطرم بود که آن آقای تایپیستِ موسسه این را تایپ کرده، معلوم میشود که از همان اول خود فایل را به او دادند، بعداً که میخواسته آن فایل به صورت چاپ در بیاید بهم ریخته است، لذا نرمافزارها همه صحیح و خوب است.
وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ- فَقَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاتَيْنِ.[2]
فرمودند که «و كذا قوله عليه السلام في رواية «الجُهَني»» روایت جُهَنی، روایت یازدهم از باب چهارم است.
«وَ عَنهُ» عنه یعنی «عن الحسن بن محمد بن سماعة» آن واقفیه که در تهذیب روایت متعدد از ایشان نقل شده است. «وَ عَنهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ فَقَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاتَيْنِ.» از وقت ظهر سوال کرده بود، حضرت فرمودند وقتی زوال شمس شد «دخل وقت الصلاتین». حضرت جواب را أوسعِ از صلاة فرمودند. او فقط سوالِ از ظهر کرده بود، حضرت وقت عصر را هم فرمودند. لذا حاج آقا میفرمایند «و كذا قوله عليه السلام في رواية «الجُهَني» قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن وقت الظهر؟ فقال: «إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الصلاتين، من المطلقات في هذا الباب» مطلقاتی که دیروز هم فرمودند. یعنی به طور مطلق، بدون قیدی میفرماید زوال که شد نماز عصر میتواند خواند. خود زوال که شد میتواند بخواند. یعنی حتی در این روایت اسمی از خواندن نماز ظهر هم نشده است. لااقل در آن روایت قبلی بود «إلاّ أنّ هذه قبل هذه»[3] در این روایت، این هم نیست. «دخل وقت الصلاتین» تمام!
برو به 0:05:20
وَ عَنْهُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ عَلَاءٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِي الرَّجُلِ يُرِيدُ الْحَاجَةَ أَوِ النَّوْمَ حِينَ تَزُولُ الشَّمْسُ- فَجَعَلَ يُصَلِّي الْأُولَى حِينَئِذٍ قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ.[4]
روایت دیگر «و مثلها في ذي الحاجة رواية «محمّد بن مسلم»» روایت سیزدهم باب چهارم وسائل است. «وَ عَنْهُ» یعنی حسن بن محمد بن سماعة «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ عَلَاءٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِي الرَّجُلِ يُرِيدُ الْحَاجَةَ أَوِ النَّوْمَ حِينَ تَزُولُ الشَّمْسُ فَجَعَلَ يُصَلِّي الْأُولَى حِينَئِذٍ قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ.» خب این برای چیست؟ «یصلّی الاولی» فقط برای نماز ظهر است، اول وقت میخواند بدون این که مراعات ذراع و قدم و اینها بکند. حضرت فرمودند ایرادی ندارد. لذا حاج آقا میفرمایند یعنی مطلق است. در اطلاق! البته در خصوص «ذی الحاجة» از حیث افراد مطلق نیست ولی از حیث این که قیدی به زوال و اینها ندارد، مطلق است.
وَ عَنْهُ (عَنِ الْمِيثَمِيِّ وَ غَيْرِهِ) عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ صَلَّى الظُّهْرَ- حِينَ زَالَتِ الشَّمْسُ قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ.[5]
«و مثلها رواية «معاوية بن وهب»» روایت دوازدهم است. «وَ عَنْهُ» حسن بن محمد بن سماعة «(عَنِ الْمِيثَمِيِّ وَ غَيْرِهِ) عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ صَلَّى الظُّهْرَ حِينَ زَالَتِ الشَّمْسُ» همان اول وقت خوانده و تا ذراع صبر نکرده است. «قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ.» خب این هم از آن مطلقات است. «فإثبات توقّف الظهر علىٰ أزيد من النفل، يحتاج إلىٰ دليل.» یعنی نسبت به این مطلقات اگر ما بخواهیم بگوییم ظهر متوقف بر بیشتر از نافله است از ادله دیگر معلوم است. «علی أزید» یعنی از ادله دیگر معلوم است و الا در خود این که، این هم مطلق بود. «علىٰ أزيد من النفل، يحتاج إلىٰ دليل.» نفل هم که آن تحدیدات را به این برگرداندیم. به نحوی است که آن تحدیدات باید قدرت این را داشته باشند که این مطلقات را بتواند قید بزند و بگوید «إذا زالت الشمس» یعنی «زالت الشمس و بلغ الفیء ذراعاً» و حال آن که چنین چیزی نیست. دلیل میخواهد که بتوانیم این اطلاق را مقید به این کنیم که حتماً ذراع بگذرد.
وَ عَنْهُ عَنْ صَالِحِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ الْعَصْرُ مَتَى أُصَلِّيهَا إِذَا كُنْتُ فِي غَيْرِ سَفَرٍ- قَالَ عَلَى قَدْرِ ثُلُثَيْ قَدَمٍ بَعْدَ الظُّهْرِ.[6]
روایت دیگر روایت چهاردهم است. «و ما في رواية «صفوان»» الجمال «وَ عَنْهُ» همان حسن بن محمد «عَنْ صَالِحِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ الْعَصْرُ مَتَى أُصَلِّيهَا إِذَا كُنْتُ فِي غَيْرِ سَفَرٍ قَالَ عَلَى قَدْرِ ثُلُثَيْ قَدَمٍ بَعْدَ الظُّهْرِ.» شاید این روایت از آن منحصر به فردها هست. دیگر یادم نیست که نظیر دارد یا ندارد. لذا حاج آقا یک طوری حمل فرمودند که با آنها از حیث لبّ مطلب مخالف نشود. میفرمایند که «و ما في رواية «صفوان» المعيّن لوقت العصر في ثلثي قدم بعد الظهر» یک قدم هم نیست، بعد از ظهر دوثلث قدم است. دو ثلث قدم، دو سوم قدم میشود. دو سوم یک قدم است! تازه یک ثلث دیگر که به آن اضافه میشود، قدم میشود که خود قدم شِبر است، هنوز چقدر دیگر تا ذراع مانده است. این چطور میشود؟ حاج آقا یک طور بیان میکنند که با دو ثلثش جور در بیاید.
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ قَالَ: صَلَّيْتُ خَلْفَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عِنْدَ الزَّوَالِ فَقُلْتُ بِأَبِي وَ أُمِّي وَقْتُ الْعَصْرِ فَقَالَ وَقْتُ مَا تَسْتَقِيلُ إِبِلَكَ فَقُلْتُ إِذَا كُنْتُ فِي غَيْرِ سَفَرٍ فَقَالَ عَلَى أَقَلَّ مِنْ قَدَمٍ ثُلُثَيْ قَدَمٍ وَقْتُ الْعَصْرِ.[7]
شاگرد: در کافی باز هم همین است. فقط یک مقدار تعبیر تغییر میکند.
استاد: همین صفوان جمال است؟
شاگرد: صفوان جمال است منتها از طریق محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن ابن ابی نصر عن صفوان جمال.
استاد: بسیار خوب، سند هم خوب است.
شاگرد: «قَالَ: صَلَّيْتُ خَلْفَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عِنْدَ الزَّوَالِ فَقُلْتُ بِأَبِي وَ أُمِّي وَقْتُ الْعَصْرِ فَقَالَ وَقْتُ مَا تَسْتَقِيلُ إِبِلَكَ فَقُلْتُ إِذَا كُنْتُ فِي غَيْرِ سَفَرٍ فَقَالَ عَلَى أَقَلَّ مِنْ قَدَمٍ ثُلُثَيْ قَدَمٍ وَقْتُ الْعَصْرِ.»
استاد: آن هم ظاهراً «تستقبل» باشد، نه «تستقیل».
شاگرد: اینجا «تستقیل» آمده است.
استاد: «تستقیل إبلک» یعنی چه؟ نسخههای دیگر ندارد؟!
برو به 0:10:25
میفرمایند که «المعيّن لوقت العصر في ثلثي قدم بعد الظهر» در آن روایت کافی هم کلمه ظهر دارد؟ آن آخر کار که حضرت فرمودند «و إذا کنت فی غیر سفر» چه فرمودند؟
شاگرد: فرمودند که «فَقَالَ عَلَى أَقَلَّ مِنْ قَدَمٍ ثُلُثَيْ قَدَمٍ وَقْتُ الْعَصْرِ.»
استاد: در سوالش هم کلمه ظهر نبود؟
شاگرد: نه! عند الزوال دارد! «صلیتُ خلف أبی عبدالله عند الزوال»
استاد: بله اما دنبالش که عصر را پرسید منظورم است.
شاگرد: ظاهرش این بوده که ظهر بوده، «عند الزوال» ظهر را پشت سر حضرت خوانده بعد از حضرت سوال میکند «فَقُلْتُ بِأَبِي وَ أُمِّي وَقْتُ الْعَصْرِ فَقَالَ وَقْتُ مَا تَسْتَقِيلُ إِبِلَكَ فَقُلْتُ إِذَا كُنْتُ فِي غَيْرِ سَفَرٍ فَقَالَ عَلَى أَقَلَّ مِنْ قَدَمٍ ثُلُثَيْ قَدَمٍ وَقْتُ الْعَصْرِ.» ممکن است بگوییم اینجا هم منظور بعد از زمانی که ظهر را خوانده است باشد.
استاد: حالا حاج آقا میخواهند ظهر را به معنای خواندن ظهر نگیرند. اتفاقا روایت را معنا میکنند میخواهند بگویند ظهر یعنی زوال، ظهر یعنی وقت، نه یعنی نماز ظهر. حالا میفرمایند «المعيّن» روایت صفوان که تعیین میکند «لوقت العصر في ثلثي قدم بعد الظهر يحتمل إرادة الزوال من الظهر لا الصلاة» یعنی نماز خواندن. نماز ظهر نه، یعنی این که حضرت فرمودند «علی ثلثی قدم بعد الظهر» نه یعنی «بعد اقامة صلاة الظهر» یعنی بعد الزوال. اگر این طور معنا کنید چطوری میشود؟ ثلثی قدمش خوب میشود. یعنی «و عليه» یعنی بنابر این که مراد از ظهر زوال باشد «يكون الباقي» باقی یعنی چه؟ یعنی ثلثی القدم. بعد ثلثی القدم عصر است. باقی یعنی بقیهای که همان ثلثی القدم است که قبل از عصر است. «یکون الباقی» برای سه چیز «للظهر و نافلتها و لنافلة العصر» پس ثلثی القدم را حضرت گذاشتند برای این که نافله ظهر بخوانید، نماز ظهر هم بخوانید، نافله عصر هم بخوانید. این ثلثی القدم است و بعد در ثلث الاخیر عصر را بخوانید. «و لنافلة العصر ثلثي القدم» ثلثی القدم خبر یکون هست. اگر ویرگول هم برداشته شود شاید بهتر هم باشد. «و علیه یکون الباقی للظهر و نافلتها و لنافلة العصر ثلثی القدم» یعنی برای او دو ثلث قدم باقی میماند. چون حضرت فرمودند بعد دو ثلث قدم.
«و يكون وقت مجموع الصلاتين و نافليتهما قدماً واحداً» چون باقیِ برای آنها دو ثلث قدم است، برای عصر هم آن آخرین ثلث باقیماندهاش میماند، مجموعش یک قدم میشود و حال آن که برای نماز عصر هیچ تحدید قدمی ما نداشتیم. برای عصر چه داشتیم؟ ذراعین داشتیم که أربعة اقدام بود، متعدد قدمین داشتیم. در هیچ روایتی برای عصر قدم نداشتیم. لذا حاج آقا میفرمایند این روایت متفرد میشود. یعنی تنها روایتی است که برای عصر قدم را تعیین فرموده است. «و هو مخالف» که حالا برای مجموع قدماً واحداً شد «مخالف للتحديد حتّى بالقدم و الشبر» چرا؟ چون قدم برای ظهر بود، شبر برای ظهر بود. برای عصرش قدمین بود. شبر همان روایتی بود که در باب هشتم بود.
شاگرد: ادامه جمله حاج آقا ظهر را گفتند، نه عصر.
وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ وَ حُسَيْنِ بْنِ هَاشِمٍ وَ ابْنِ رِبَاطٍ وَ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى كُلِّهِمْ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ صَلَاةِ الظُّهْرِ فَقَالَ إِذَا كَانَ الْفَيْءُ ذِرَاعاً قُلْتُ ذِرَاعاً مِنْ أَيِّ شَيْءٍ قَالَ ذِرَاعاً مِنْ فَيْئِكَ- قُلْتُ فَالْعَصْرُ قَالَ الشَّطْرُ مِنْ ذَلِكَ قُلْتُ هَذَا شِبْرٌ قَالَ أَ وَ لَيْسَ شِبْرٌ كَثِيراً. [8]
استاد: «و هو مخالفٌ … في فضيلة الظهر» بله دیگر یعنی همه فضیلت ظهر را به قدم گفتند، نه فضیلت عصر را. همه روایتهایی که برای فضیلت ظهر است، قدم و شبر و اینها بود. روایت هجدهم از باب هشتم «يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ صَلَاةِ الظُّهْرِ فَقَالَ إِذَا كَانَ الْفَيْءُ ذِرَاعاً قُلْتُ ذِرَاعاً مِنْ أَيِّ شَيْءٍ قَالَ ذِرَاعاً مِنْ فَيْئِكَ قُلْتُ فَالْعَصْرُ قَالَ الشَّطْرُ مِنْ ذَلِكَ قُلْتُ هَذَا شِبْرٌ» یعنی ذراع و این هم نصف ذراع که سه قدم میشود. «قُلْتُ هَذَا شِبْرٌ قَالَ أَ وَ لَيْسَ شِبْرٌ كَثِيراً» آن هم خودش خیلی است. اینجا الان میبینید که این روایت برای عصر ثلاثة أقدام است، اما اینجا ثلثی القدم است. خود قدم دو ثلثش که تازه با نماز عصر یک قدم میشود. «و هو مخالف للتحديد حتّى بالقدم و الشبر فی فضیلة الظهر» که خود فضیلت ظهر به قدم و شبر بوده که اگر صبر بکنی هم تا آن وقت باید باشد، این روایت فرموده شما برای عصر تا ثلثی قدم صبر میکنید که فضیلت عصر است، وقت عصر آن وقت است. پس با روایاتی که میگویند وقت خود ظهر قدم است منافات دارد، وقت ظهر هنوز نشده حضرت میفرمایند عصر بخوان.
شاگرد: این معنایی که الان شما میگویید این کلمه «حتی» ضایع میشود. طبق شرح شما میگوید «و هو مخالف للتحدید بالقدم و الشبر فی فضیلة الظهر»
استاد: نه دیگر! چون فضیلة الظهر چند جور تحدید داشت. تحدید به قدمین داشت، تحدید به مثل داشت. کمترین تحدید برای فضیلت ظهر قدم بود. حاج آقا میفرمایند «و هو» یعنی این که ثلثی القدم را که هنوز قدم نشده، فضیلت عصر قرار دادند، مخالف تحدید است حتی کمترین تحدید. مخالف تحدید مثل و ذراع که هست هیچی، مخالف کمترین تحدید هم هست که قدم و شبر باشد. یعنی کمترین تحدید برای فضیلت شبر و قدم است، حضرت فرمودند هنوز یک ثلث مانده قدم بشود تو عصر بخوان. خب این چه تحدیدی است که هنوز وقت ظهر نشده است. لذا «و هو مخالف للتحديد حتّى بالقدم و الشبر فی فضیلة الظهر» در روایات دیگر. «بل لا يناسبه» اگر این روایت را بخواهیم معنا کنیم با تحدیدات توافق ندارند. مناسبت نیست این ثلثی القدم را «إلّا أن يكون التحديد بالنوافل لا غيرها» واقعیتش این باشد که آن ذراع و وقت فضیلت و همه آنها پشتوانهاش اتیان نوافل باشد. آن وقت با این روایت سازگار است. چرا؟ چون اینجا حضرت فرض گرفتند نافله را خوانده است. چرا؟ چون فرمودند برای نافله ظهر و فریضه ظهر و برای نافله عصر ثلثی القدم باقی مانده است، پس این ثلثی القدم برای آنها و یک ثلث در انتهاء برای عصر میماند. این فرمایش ایشان است.
شاگرد: آن روایت صفوان که شما گفتید مثل این که «یستقبل» است.
استاد: «حتی یستقبل إبلک». آن وقت دیگر إبل فاعل میشود. اگر تستقبل باشد میشود «حتی تسقبل إبلَک». آن وقت معنا هم کردند؟
شاگرد: خود وسائل هم «تستقبل» است.
استاد: برای تستقیل و استقاله ابل معنایی ندیدم. استقاله کردن یعنی یک نحو باز کردن. اقاله یعنی باز کردن، استقاله یعنی طلب … در مطاعن ابوبکر استقاله میگویند. آمده با چه ترفندهایی روی مسند نشسته و تا یک چیزی میشود میگوید «أقیلونی، أقیلونی» بیایید مرا از تخت پایین بیاورید. چه کسی بیاورد؟ وقتی وقتش شد معلوم میشود چه کسی حاضر است تو را از تخت پایین بیاورد. استقاله یعنی ابوبکر میگفت که «أقیلونی لستُ بخیرکم و علیٌّ فیکم» مرحوم خواجه این را آوردند. سنیها «أقیلونی» را آوردند ولی دنبالهاش که «علیٌّ فیکم» را نیاوردهاند. نمیدانم در کتابهای سنیها این بقیهاش که خواجه در متن تجرید آوردند را دارند یا نه. یک طوری توجیه میکنند که هزم نفس بود و شکستهنفسی بود. اما «و علیٌّ فیکم» را نیاوردهاند.
شاگرد: به صورت استحسان حاج آقا فرمودند که وقت مجموع صلاتین و نافلهها یک قدم میشود؟
استاد: روی مبنا گفتند. یعنی اول اگر بگوییم ظهر یعنی نماز خواندنِ ظهر، بعد از این که نماز خواندی، ثلثی القدم صبر کن، میگوییم کأنه این یک تحدیدی است. یعنی در ذهن عرف عام میآید که بین نماز ظهر و عصر جمع نکن. این یعنی تفریق زمانی. ظهر را که خواندی فوری عصر را نخوانی، ثلثی القدم صبر کن. اگر این بود فاصله میگرفت و یک بیان دیگری میخواست. حاج آقا از اول فرمودند «یحتمل».
شاگرد: این قسمت که تا دو سوم اینها خوانده میشوند را فهمیدم اما چرا نماز عصر را بخوانیم یک قدم کامل میشود؟ ممکن است هنوز مانده باشد. در واقع این که ایشان میگویند استحسانی است.
برو به 0:20:22
استاد: این که «قدماً کاملاً» میگویند؟! یعنی کأنه حضرت یک قدم را بر افعال توزیع کردند، گفتند بیشتر قدم دو سومش میشود، از نصف بیشتر میشود، از نصف بیشتر برای نوافل ظهر و عصر و خود ظهر، باقیمانده هم برای عصر باشد. کأنه قدم را توزیع کردند ولی ظهوری ندارد در این که قدم آخر هم برای عصر است. ایشان از باب توزیع این طوری میفرمایند. اینجا را استحسان نمیگوییم. استحسان این است که بدون این که ما از لفظ یک چیزی برداشت کنیم، همین طوری یک حکمی را بگوییم.
شاگرد: آدم وقتی حساب میکند، 20 رکعت نماز است که در دو سوم قدم بخواند، بعد 4 رکعت را در یک سوم بخواند. جمعش درست درنمیآید. کسی که 20 رکعت نماز را در دو سوم قدم میخواند، 4 رکعت را در یک پنجم قدم و یک ششم قدم میخواند، نه در یک سوم. به نظرم رسید از این جهت استحسان است.
استاد: اولاً اگر یادتان باشد روی قوانین تانژانت جلوتر صحبت شد که دو سوم اول قدم زماناً بیشتر طول میکشد. ثانیاً ایشان نمیگویند که تمامش را ظهر بخواند یعنی نماز را طولانی کند. میگویند حضرت میفرمایند وقتی ثلثی القدم شد، این را برای آنها گذاشتم، یعنی نافله را ترک نکن، یعنی نگو که اول الوقت افضله هست، سریع عصر را بخوانم. حضرت میگویند دو ثلث قدم را برای 16 رکعت نافله و 4 رکعت فریضه ظهر که مجموعش 20 رکعت میشود، گذاشتم. پس عجله نکن اما بعدش تا قدم فاصله داری عصر را عقب بیندازی اما وقتی که شروع میکنی و میتوانی بخوانی و مزاحمتی با نافلهها ندارد، آن هست که ثلثی القدم شده باشد. ظاهراً هم این روایت متفرد است. غیر از این هم پیدا کردید؟! در نقلهای دیگر هیچ جا ثلثی القدم نداریم. لذا حاج آقا هم فرمودند مخالف.
شاگرد: این قدم باقیمانده معنی ندارد. وقتی که نافلهها و همه چیز را خوانده، دیگر باید نماز عصر را بخواند، دیگر حالا تا یک قدم کامل بشود … گفتم که 20 رکعت در ثلثی القدم است، این 4 رکعت مانده را دیگر بالاخره میخواندش، دیگر حالا این را که خواند ممکن است نماز جعفر طیاری بخواند، یک ساعت طولش بدهد و ممکن است یک نماز را خیلی فوری بخواند که بگوییم روی هم دیگر یک قدم شد، …چون نافلهها را که خوانده، همه را خوانده فقط مانده اصل عصر را بخواند.
استاد: شما به این جمله اشکال دارید «و یکون وقت مجموع الصلاتین و نافلتیهما قدماً واحداً». الان مقصود ایشان چیست؟ واو حالیه را ببینید. «و هو مخالف»! عنایتی ندارند که حتماً یکی بشود یا نه، میخواهند بگویند فوقش این است که دو ثلث برای آنها باقی میماند، یک ثلث هم برای عصر بزنیم، تازه یک قدم میشود «و هو مخالف». تأکیدی ندارند که حتما این فرمایش شما باشد. میخواهند بگویند مجموعش تازه یک قدم میشود و حال آن که هیچ روایتی نداریم که برای عصر قدم باشد «و هو مخالف للتحدید حتی بالقدم و الشبر فی فضیلة الظهر بل لا یناسبه إلا أن یکون التحدید ثلثی القدم بالنوافل لا غیرها» اگر زمانیّ بود مخالفت پیش میآمد.
شاگرد: ثلثی القدم ابتدایی که میخواهد نماز عصر را بخواند، آن وقتی که ثلثی القدم … بالاخره اطلاق قدم بشود. یعنی ابتدای عصر شروع کن بالاخره ما کمتر از قدم نداریم.
استاد: بله نداریم. حاج آقا میگویند فوقش مجموعش یک قدم میشود «و هو مخالف». یعنی تازه این روایت جزء آنهایی میشود که کل نمازها را قبل از قدم خواندید.
قال السيّد في «المفتاح»: «و يبقى الكلام في ما إذا فرغ من النافلة قبل الذراع، فهل يبادر إلى الفريضة، أو ينتظر الذراع؟ كما قيل مثل ذلك في العصر بالنسبة إلى المثل كما يأتي إن شاء اللّٰه الظاهر أنّه يعني من فرغ من النافلة قبل الذراع يبادر إلى الفريضة يعني لا ينتظر الذراع قدّمه، كما تدلّ عليه الأخبار الكثيرة كأخبار السبحة و غيرها و عموم ما دلّ علىٰ أفضليّة أوّل الوقت، و لم نجد من خالف في ذلك سوىٰ ظاهر «الكاتب»، حيث قال في ما نقل عنه: «يستحبّ للحاضر أن يقدّم بعد الزوال شيئاً من التطوّع إلىٰ أن تزول الشمس قدمين» و تبعه علىٰ ذلك صاحب «الكفاية»، حيث قال: «و الأقرب استحباب تأخير الظهر إلىٰ أن يصير الظلّ قدمين» و هو مذهب «مالك». و في «الخلاف» و «المنتهىٰ»: «لا خلاف في استحباب تعجيل الظهر».
و في «المدارك»: «إنّ مقتضىٰ صحيحة زرارة عن أبي جعفر عليه السلام استحباب تأخير الظهر إلىٰ أن يصير الفيء علىٰ قدمين من الزوال»، لكنّه قبل ذلك بأوراق متعدّدة، اختار المبادرة و قال: «إنَّ مذهب «ابن الجنيد» قول مالك انتهىٰ.[9]
حالا سر یک نقل قولی از مفتاح الکرامة میروند که ایشان هم نقل قول دیگران و علماء را دارند.
«قال السيّد في «المفتاح»: «و يبقى الكلام في ما إذا فرغ من النافلة قبل الذراع» حالا نافله را خوانده هنوز ذراع نشده و روایات داشتیم که باید تا ذراع صبر کنیم. حالا چه بگوییم؟ مبادرت به ظهر بکند یا نکند؟ یا افضل تأخیر است؟ «فهل يبادر إلى الفريضة، أو ينتظر الذراع؟ كما قيل مثل ذلك في العصر بالنسبة إلى المثل كما يأتي إن شاء اللّٰه» که تا مثل نماز ظهر خوانده شده، آیا باید تا مثلین صبر کند؟ یا زوال خوانده و باید برای عصر تا مثل صبر کند یا نه؟ چون آن حرفهای مثل و مثلین هم برای عصر بود که بعداً میفرمایند «یأتی إن شاء الله». «الظاهر أنّه يعني» «یعنی» را حاج آقا گفتند یا در خود مفتاح الکرامة هست؟
برو به 0:25:55
شاگرد: «الظاهر أنّه یبادر إلی الفریضة»
استاد: پس این «یعنی» را حاج آقا فرمودند.
«الظاهر أنّه یعنی مَن فرغ من النافلة قبل الذراع يبادر إلى الفريضة» صبر نمیکند و میخواند. «يعني لا ينتظر الذراع» بعد این نسخه کتابِ ما … در مفتاح الکرامة عبارت چیست؟
شاگرد: «یبادر إلی الفریضة کما تدلّ علیه الأخبار الکثیرة کأخبار السبحة و غیرها»
استاد: باز هم «یعنی» ندارید.
این جا «کما» افتاده است. خود حاج آقا عبارت را داخل پرانتز گذاشتند یعنی عباراتی را که خودشان اضافه کردند در پرانتز گذاشتند اما در اینجا یکیاش بین خط فاصله گذاشته شده اما آن یکیاش بین خط فاصله گذاشته نشده است. یعنی توضیحی است که خود حاج آقا دادند.
شاگرد: از کجا تا کجا را میفرمایید؟
استاد: «یعنی مَن فرغ من النافلة الذراع» این یک اضافهای که حاج آقا به مفتاح الکرامة داشتند. یکی دیگر هم بعد فرمودند «یبادر إلی الفریضة یعنی لا اینتظر الذراع کما قدّمه»
شاگرد: «کما قدّمه» یعنی چه؟
استاد: یعنی همین که خود سید میفرمایند «یبقی الکلام فیما إذا فرغ من النافلة قبل الذراع فهل یبادر»
شاگرد: کما قدّم خودِ سید.
استاد: خودِ سید که آن جا گفتند «یبادر» ولی اینجا دیگر نگفتند «ینتظر». چه گفتند؟ گفتند «یبادر إلی الفریضة» که آن جا بود که «أو ینتظر الذراع». حاج آقا این «ینتظر الذراع» را که سید تکرار نکردند، چون مقصود داشتند توضیح دادند. «یبادر» یعنی چه؟ یعنی همان طوری که سید گفتند «أو ینتظر الذراع» یعنی «لا ینتظر الذراع کما قدمّه» که «یبادر أو ینتظر» چون مقابل یبادر، ینتظر بود، پس یبادر اینجا که سید آورده چه میشود؟ یعنی «لا ینتظر».
«کما قدّمه، كما تدلّ» کما تدلّ دیگر عبارت سید است. پس فرمودند که «أنّه یبادر إلی الفریضة کما تدلّ عليه الأخبار الكثيرة كأخبار السبحة» «لا تمنعک إلا سبحتک»، «لا یحسبک إلا سبحتک» «کأخبار االسبحة و غيرها» و همچنین «و عموم ما دلّ علىٰ أفضليّة أوّل الوقت» نافلهات را خواندی، عامش بود «أول الوقت رضوان الله» مبادرت بکن، عموم همه اینها میگیرد ولو ذراع هم نشده عموم یعنی این؛ یعنی ولو ذراع هم نشده سریعاً نمازت را بخوان. «و لم نجد من خالف في ذلك سوىٰ ظاهر «الكاتب»» این طوری یادم است که کاتب ابن جنید است. ابوعلی اسکافی ملقب به کاتب؛ همین ایشان نبودند؟
شاگرد: مدارک این را نوشته «قال ابن الجنید».
استاد: من این طوری یادم میآید که اصلا کاتب ایشان بودند. برای ابن جنید اسماء مختلف میبینید. ابوعلی، الاسکافی، ابن الجنید، الکاتب.
شاگرد: مفتاح هم از ایشان در همین بحث تعبیر به کاتب کردند. مثل این که حاج آقا از همان مفتاح نقل کردند.
استاد: بله اصلا عبارت مفتاح را آوردند. الکاتب یعنی همان جناب اسکافی. قدیمین که ابن عقیل و ایشان بودند. ابن عقیل هم چند تا اسم دارد، به او عمّانی میگویند، ابن ابی عقیل و یک چیز دیگر هم میگفتند.
میفرمایند که «و لم نجد من خالف في ذلك سوىٰ ظاهر «الكاتب» حيث قال في ما نقل عنه: «يستحبّ للحاضر أن يقدّم بعد الزوال شيئاً من التطوّع إلىٰ أن تزول الشمس قدمين»» برای کسی که در سفر نیست، مستحب است که بعد از زوال مقداری نافله بخواند «شیئاً من التطوع إلی أن تزول الشمس قدمین» یکی از مواردی که دیروز گفتم در روایات دیدم البته یادم رفت روایتش را پیدا کنم، ولی این عبارتی که از ابن جنید نقل شده همین است «زال الشمس قدمین» اینجا قدمین را به زوال زده است. دیروز من عرض کردم در روایت هم دیدم، اینجا که دیگر خیلی روشن است. «إلی أن تزول الشمس قدمین» یعنی تا اندازه یک ذراع از زوال شمس بگذرد. «و تبعه علىٰ ذلك صاحب «الكفاية»» سبزواری «حيث قال: «و الأقرب استحباب تأخير الظهر إلىٰ أن يصير الظلّ قدمين»« اقرب این است که مستحب است ظهر را عقب بیندازند تا سایه ذراع بشود. «و هو مذهب «مالك».» مالک بن انس. «و في «الخلاف» و «المنتهىٰ»: «لا خلاف في استحباب تعجيل الظهر».» که ظاهرش این است که لازم نیست تا ذراع صبر کند. هر وقت نافله را خواند سریعتر انجام بدهد.
«و في «المدارك»: «إنّ مقتضىٰ صحيحة زرارة عن أبي جعفر عليه السلام استحباب تأخير الظهر إلىٰ أن يصير الفيء علىٰ قدمين من الزوال»» ظاهرش این است که تا قدمین باید صبر کنند چون پیامبر خدا چنین میکردند. «لكنّه قبل ذلك» یعنی صاحب مدارک «بأوراق متعدّدة، اختار المبادرة» یعنی مبادرت به این که هنوز ذراع نشده، فتوای خود ایشان این بوده که ظهر را جلو بیندازد و مباردت به ظهر بکند. «و قال: «إنَّ مذهب «ابن الجنيد» قول مالك» که همان آن هست که صبر بکنند. اما این که قول مالک این است که تا ذراع صبر بکنند الان این معروف نیست.
برو به 0:33:01
شاگرد: فتوای مالکیه الان نیست.
استاد: لااقل در کتب قدمای مالکیه باید اسمی از این ببرند.
شاگرد: اگر اشتباه نکنم در المدونة الکبری هست.
استاد: که تا ذراع صبر کنند؟ این طوری نبود.
شاگرد: در مدونة الکبری نقل شده منتهی خود نقل مالک را نقض میکنند که مثلا سحنون است کی است؟ این نقل بکند، آن نقل بکند، ظاهراً این اختلاف بینشان هست.
استاد: موطأ هم دو یا سه تا نسخه دارد.
شاگرد: سحنون خودش یکی از راویان موطأ است. منتها میخواهم بگویم این هم به یک نقلی از مالکی، ممکن است خود مالکیه در خود آن نقل هم تشکیک داشته باشند ولی به هر حال در مدونة کبری نقل شده ولی فتوای مالکیه در همین موسوعیه کویتیه ظاهراً این نبوده که تأخیر دارد.
استاد: در کفایه سبزواری «و هو مذهب مالک» برای ایشان است؟ «المدوّنة الکبری» را در پاورقی آدرس دادند. یعنی سبزواری هم از مالک نقل کردند؟ المدونة الکبری برای کیست؟ چه زمانی نوشته شده است؟ معلوم است؟
شاگرد: مولفش مالک بن انس بن مالک است.
استاد: خود مدونه کبری؟
شاگرد: بله.
استاد: یعنی یک چیزی غیر از موطأ؟!
شاگرد: موطأ ظاهراً کتاب حدیثی است.
استاد: ظاهرِ موطأ فتوایی است، حدیث محض نیست. او به عنوان فقه و فتوا موطأ را نوشته است.
شاگرد: مثل صاحب وسائل است که…
استاد: بله که فتوای خودشان را به صورت … یا مثلا من لا یحضره الفقیه. ان شاء الله المدونة الکبری را میبینیم و مراجعه میکنیم ببینیم که چیست. «انتهى» که انتهی کلام صاحب مدارک.
و تقدّم أنّ ما فيه التعليل من الروايات يدلّ علىٰ تأويل التحديدات، و أنّها للنافلة لا للفريضة، و إن أمكن جعله لهما باعتبار أولويّة الفريضة بما بعد المثل، و النافلة بما قبل المثل، فمن أخّر الفريضة عمّا بعد المثل فقد فات منه فضيلة الفريضة، [سواء] أتى بالنافلة قبل المثل أو لم يأتِ بها؛ و أنّ اتخاذ الأوّل وقتاً دائماً يؤدّي إلى ترك النوافل في كثير من الأوقات؛ و أنّها لا تجري في المتنفّل قبل الحدّ، و التارك لها بعد الحدّ، فضلًا عمّا قبله؛ فإنّ تعليل جعل الذراع بوقت النافلة يشهد بصحّة التحديدات، و بإرادة الملازمة للمواظبة على النوافل، و لذا قال عليه السلام في رواية أُخرى صواب جميعاً؛ فإنّ صوابيّة ذلك لا تنافي صوابيّة دخول الوقتين بالزوال، و إدراك الفضلين مع النافلتين؛ و كذا جعل ذلك أبين من التحديدات في رواية أخرى مع أن الحدّ الزماني أبين من التحديد بالزمانيّات، و لا يتم ذلك إلّا بما قدّمناه.[10]
«و تقدّم أنّ ما فيه التعليل من الروايات» حالا یک جمعبندی هم خودِ ایشان دارند. «و تقدّم أنّ ما فيه» یعنی آن روایاتی که «فیه التعليل من الروايات» روایاتی که در آن تعلیل هست. تعلیل چه بود؟ «لمکان النافلة». این اسمش تعلیل است. «يدلّ علىٰ تأويل التحديدات،» آن جایی هم که ذراع و اینها گفتند، منظور موؤل بوده است. منظور بالاصاله نبوده و موضوعیت نداشته است. مقصود همان نافله بوده است. «و أنّها» یعنی آن تحدیدات «للنافلة لا للفريضة،» عاشق این حدّ نبودند که فریضه را برای آن وقت عقب بینداز. عشقی اگر بوده به خواندن نافله بوده که مجاز هستید آن اندازه فریضه را تخفیف میدهیم عقب بیندازید. «و أنّها» یعنی آن تحدیدات «للنافلة لا للفریضة» که وقتی از فریضه فارغ شدی باز هم نخوانی. «و إن أمكن جعله لهما» هم فریضه، هم نافله. «باعتبار أولويّة الفريضة» ولو میگویند ممکن است که این تحدیدات را برای هر دو قرار بدهیم که بگوییم هم برای نافله است، هم برای فریضه است. خب چطوری میشود؟ یعنی ذراع برای نافله است، بعد ذراع هم برای فریضه است. پس این یک طور برای هر دو شد، هم برای نافله شد هم برای فریضه. پس دارد دو نقش بازی میکند. ذراع پایان وقت نافله و شروع وقت فریضه است اما نه شروع انحصاری که قبلاً میگفتند، حتی شروع غیر انحصاری. قبلاً حاج آقا شروع را شروع انحصاری معنا میکردند، میگفتند حالا دیگر فضیلت منحصر برای ظهر است اما اینجا دیگر نه، فضیلت منحصر فقط نه، الان باید صبر کنید، نافله هم خوانید تا اینجا صبر کنید. میگویند «مع احتماله».
شاگرد: چرا «جعله» گفته، نه «جعلها»؟ تحدیدات است، قبلش «أنّها» گفته!
استاد: «و إن أمکن جعل التأویل».
شاگرد: در ادامه «أنّها» هست، یعنی نکته خاصی مدنظر بوده یا …
استاد: «جعله» را از حیث معنا به تحدید میزنم. «جعله» یعنی جعل التحدید در هر کدام از اینها. در هر روایتی تحدید را آن طوری بگیریم.
شاگرد: در سطر قبل مشخصاً «أنّها» گفته بود، تحدیدات را «ها» گفته بودند، یعنی نکتهای هست ضمیر را عوض کردند؟
استاد: « يدلّ علىٰ تأويل التحديدات، و أنّها للنافلة لا للفريضة، و إن أمكن جعله لهما» بله «الامر فی التذکیر و تأنیث سهل» ولی اینجا «جعله» هست. مطلب ظاهراً ابهام نداشت. «و إن أمکن جعله لهما باعتبار أولويّة الفريضة بما بعد المثل» میتوانیم به هردو بزنیم بگوییم یعنی قبل از مثل برای نافله اولویت فریضه بما بعد المثل است. به زمان بخورد. «و النافلة بما قبل المثل» پس قبل المثل برای نافله است، بعدش هم برای آن هست. «فمن أخّر الفريضة عمّا بعد المثل فقد فات منه فضيلة الفريضة» که برای اوست. «[سواء] أتى بالنافلة قبل المثل أو لم يأتِ بها؛» خب «فمن أخّر فات منه الفضیلة»، اگر «مَن قدّم» چطور؟
شاگرد: با این احتمال میخواهند بفرمایند که این مبادرت لازم نیست .
استاد: یعنی فقط میگویند این تحدید هم برای فریضه است هم برای نافله. این تحدید برای هر دوی فریضه و نافله هست. آن وقت برای فریضه را این طور معنا میکنند که «فمن أخّر الفريضة عمّا بعد المثل فقد فات منه فضيلة الفريضة» پس تحدیدش برای فریضه است از حیث فوت فضیلت است، نه از حیث اثبات فضیلت در این وقت. پس یعنی میتواند مبادرت هم بکند. چرا؟
شاگرد: تا آن موقع فضیلت یکسان است و بعد از آن کم میشود.
استاد: پس این تحدید برای فریضه هم هست. یعنی چه هست؟ یعنی قبلش که برای نافله بود، بعدش هم از آن جا عقب بیندازید فضیلت رفت. «[سواء] أتى بالنافلة قبل المثل أو لم يأتِ بها؛ و أنّ اتخاذ الأوّل وقتاً دائماً»
برو به 0:40:10
شاگرد: این عبارت را نفهمیدیم. اینجا چطوری شد؟
استاد: اول فرمودند اساساً این تحدید برای نافله است یعنی اجازه دادند فریضه را به خاطر نافله عقب بیندازید، پس این روایت تحدید ربطی به فریضه ندارد. میگویند فریضه را هم قبلش میخواهی بخوان، نخواندی هم تا آن وقت عقب بینداز. وقتی عقب انداخت بعدش چه؟ خب بعدش میخوانی. دیگر من کار ندارم بعد از این مثل، فریضه چه میشود؟ بخوان! در «إن أمکن جعله» میگویند نه! چرا فقط بگوییم برای نافله است؟ میگوییم هر دو نقش را دارد ایفا میکند. هم برای فریضه یک نحو تحدید است، هم برای نافله. میگویند قبلش نافله را بخوان و تا این وقت به خاطر نافله میتوانی عقب بیندازی و یکی دیگر وقت فریضه هم هست، به چه معنا؟ به معنای این که اگر فریضه را از مثل عقب بیندازی فضیلت فریضه از دست رفت اما احتمال قبلی ساکت بود از این که فضیلت فریضه از بین رفت یا نرفت.
شاگرد: حتی اگر نافله هم نخواندی باز مواظب باش که از این دیرتر نشود.
استاد: یعنی اگر صرفاً برای نافله بود میگفتند نافله اگر نخواندی هیچی من حرفی ندارم، این روایت ساکت است اما اگر نافله هم نخواندی یا قرار نیست به هیچ وجه بخوانی باز برای فریضه دارد برای تو حرف میزند؛ میگوید نافله نمیخوانی نخوان، ظهر را از مثل عقب نینداز.
شاگرد: چرا ایشان در این بحث همان حالت قبلی را به عنوان یک گزینه اصلی مطرح نکرد؟
استاد: کدام حالت؟
شاگرد: همان حالتی که محل بحث بود همیشه هم میگفتیم. میگفتیم که فتوای خود ایشان بود.
استاد: اول گفتند که «و إن أمکن» دنبالش بود. فرمودند «و تقدّم أنّ ما فيه التعليل من الروايات يدلّ علىٰ تأويل التحديدات، و أنّها للنافلة لا للفريضة،» یعنی همه آنها برای آن نافله است.
شاگرد: در حالت اول هم، هم برای نافله بود هم برای فریضه. میگفت اگر … یعنی یک طور مفهوم فریضه را هم میآورد. میگفت نافله هم این طوری میشود.
استاد: حاج آقا این را نفرمودند. خود روایت که رسیدیم اگر یادتان باشد دو تا نسخه بود، یک راوی در آن گفته بود حضرت گفتند «لمکان الفریضة» یکی هم «لمکان النافلة» بود. حاج آقا هم «لمکان النافلة» را آورده بودند. و لذا فرمودند تعلیل به نافله میخورد. آن را هم میگویند آن جا حضرت فرمودند «لمکان النافلة»، تعلیل برای نافله است. من عرض کردم آن چیزی هم که راوی گفته «لمکان النافلة» به خاطر این است که چون میتوانیم معادله برقرار کنیم به نحوی که چه آن را بگوییم، چه این یک نحو مراعات همدیگر است. صریح روایت هم بود که «فإذا ترکت النافلة و بدأتَ بالفریضة» اما «بدأتَ» یعنی اگر عقب انداختی فضیلت فوت شده وظهور خوبی دارد. بله «بدأتَ بالفریضة» یعنی اگر از اینجا فریضه را عقبتر بیندازی فضیلت فریضه دارد فوت میشود.
بنظرم در عبارت خودشان هم بود.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
تگ: المدونة الکبری، موطأ، اقیلونی لست بخیرکم ،ابوبکر
شاگرد: اگر در استخاره «إِنَّ الَّذينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُون»[11] بیاید، چطور است؟
استاد: خوب است. «إِنَّ الَّذينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُون» آیه خوبی است.
شاگرد2: «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُون» این آیه چطور است؟
استاد: این هم خوب است.
شاگرد2: برای ازدواج خوب است؟
استاد: بنظرم خوب میآید.
شاگرد2: بچه دار میشود، بچه اش هم زیاد میشود.
استاد: این طوری به ذهن میآید.
شاگرد3: در امور کفن و دفن میت، اجازه گرفتن از اولیاء میت لازم است؟ بعضیها احتیاط دارند، اقوال مختلف است. ولی حالا مثلا یک روحانی یک جا نشسته به او میگویند بیا کفن و دفن این میت را انجام بده، وقتی کسی که میآید باید ببیند اولیاء میت راضی هستند یا نه؟ تفحص اینجا چطوری است؟ کسی متعرض این نشده که الان این شخص تفحص کند از این که اولیاء راضی هستند، اولیای میت که این کارها را انجام بدهد؟
استاد: دیگران میگویند که باید استیذان کند، اینجا اختلاف فتواست. عده ای میگویند باید از ولی میت استیذان کند یعنی صبر کند بگوید پسرش کیست و اینها را بپرسد. حاج آقا می فرمودند که نه، استیذان شرط نیست، به معنای عدم ممانعت از ولی … یعنی خود ولی اگر میآید میخواهد انجام بدهد نگوید تو چه کاره ای! در جامع المسائل آسانتر میگیرند.
شاگرد3: شاید اجنبی است و اصلا نمیداند ولی این چه کسی هست.
استاد: باید بپرسد. حاج آقا گاهی حتی نماز میخواستند بخوانند میرفتند پسر بزرگ را صدا میزنند که بخوانیم؟
شاگرد3: بعضی موقعها ولی از یک نفر بیشتر میشود، بعضی وقتها یک طبقه هستند.
استاد: در عروه دارند که اولویت با پسر بزرگ است یا با پدر است. بنظرم در جامع المسائل هم هست. در طبقات اولیای میت، مثلا «الذکور مقدماً علی الأنثی»
شاگرد3: این نظر حاج آقاست؟
استاد: در جامع المسائل هم هست ولی من این عبارت را دارم از عروه نقل میکنم.سید در عروه دارند و در جامع الوسائل و وسیله هم هست.
شاگرد3: آقای مکارم شیرازی میگویند از همه ذکور و اناث باید اجازه بگیرد.
استاد: یعنی خلاف سیره نیست که یک عالمی میآید نماز بخواند صبر میکند …
شاگرد3: … گفتم اگر این طور باشد …
استاد: از خودشان باید بپرسند که این خلاف سیره است، منظور شما چیست؟ اگر سوال کردید به من هم بگویید.
شاگرد3: من از باب دیگری خدمت شما عرض کردم. از باب این که حمل بر صحت کنیم. …از شما میخواهیم که بخوانید لابد اختلافی نیست …
استاد: اگر بگوییم که استیذان شرط است، شما باید احراز شرط کنید. چه کسی آمده میگوید که حمل بر صحت کنیم؟! شما نمیدانید کیست.
شاگرد3: فرد ظاهر الصلاحی از فامیلشان، معمولا این طوری است. آقا! این میت است نماز میخوانی؟! معمولا هم میایستند میخوانند و نمیپرسند.
استاد: به نظر حاج آقا که ممانعت ولیّ جایز نیست، خوب است. جامع الوسائل را ببینید میگویند این که میگوییم اذن ولی میخواهد یعنی اگر ولی میخواهد یک کاری بکند شما نروید ممانعت کنید، اگر ممانعت شد آن باطل است. ولی میگوید من میخواهم خودم نماز بخوانم، میگوییم تو خوب نیست بخوانی. این خیلی آسان میشود. در چنین فضایی معمولاً میگوییم من که ممانعت او نکردم، به من گفتند بخوان خواندم، آن درست میشود اما دیگران که میگویند استیذان شرط است را نمیدانم.
شاگرد3: پس آقا فرمودند که استیذان شرط نیست.
استاد: هم در وسیله هم در جامع المسائل ببینید میگویند منظور از اذن در اینجا به معنای عدم ممانعت است. اگر ولی گفت من نمیخواهم تو نماز بخوانی، آن وقت دیگر درست نمیشود.
شاگرد3: حالا اگر ولی را نمیشناسد، نمیداند اصلاً حضور دارد یا نه چه؟
استاد: یعنی ولی ممکن است باشد و اگر هم بود من احتمال ممانعت میدادم، میگفت چرا تو میخوانی؟ من میخواهم فلانی بخواند.
شاگرد3: ما اصلا نمیشناسیم کیست، فرض میگیریم غریبه بوده و اصلا نمیدانیم که الان حاضر هست یا نه، در اینجا باید بپرسید ولی را بگویید بیاید؟ چنین حکمی میشود …
استاد: علیای حال این اندازه را میتوانم بگویم که این را باید سوال کنند. گفتم خود حاج آقا را من دیدم وقتی میخواستند نماز بخوانند حتی صدا میزدند که پسرش بیاید. این طوری است که خیال میکنید موافق احتیاط است یا بالاتر از این است که ممکن است … حالا یک جایی ممکن نیست، شرایطی هست، حمل بر صحت برای آن موارد است.
شاگرد3: شما نسبت به فتوا نمیتوانید الان بگویید اذن گرفتن واجب باشد یا نه، یا تفحص از این که ولی چه کسی هست، یعنی عمل حاج آقا …
استاد: بله حاج آقا این را لازم نمیدانند میگویند اگر ولی ممانعت کرد آن وقت دیگر باطل است. من که خواندم ولی نیامد به من بگوید که نخوان ولی دیگران را نمیدانم. این فتوای حاج آقا اینجا آسان است یعنی کأنه حاج آقا مطلب را عوض کردند، خیلی آسانش کردند. اما این که دیگران چطوری است نمیدانم، تفحص نکردم.
[1] بهجة الفقيه، ص: 29
[2] وسائل الشيعة، ج4، ص: 128
[3] همان، ص 126 (وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ وَ الْعَبَّاسِ بْنِ الْمَعْرُوفِ جَمِيعاً عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ- فَقَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ- دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ جَمِيعاً إِلَّا أَنَّ هَذِهِ قَبْلَ هَذِهِ- ثُمَّ أَنْتَ فِي وَقْتٍ مِنْهُمَا جَمِيعاً حَتَّى تَغِيبَ الشَّمْسُ.)
[4] همان، ص 128
[5] همان
[6] همان
[7] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 431
[8] وسائل الشيعة، ج4، ص: 145
[9] بهجة الفقيه، ص: 30
[10] بهجة الفقيه، ص: 30-31
[11] سورة أنبیاء، آیه 101
دیدگاهتان را بنویسید