مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 87
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: سوالی که در بحث احکام زیاد پیش میآید این است که کسی قبلاً دستش خونی شده، بعد یادش میرود و بعداً متوجه میشود که خونی بوده، وقتی یادش میآید میبیند الان خونی نیست. آن مُلاقیهایی که دستش شده باید بنای بر نجاست بگذارد یا نگذارد؟
استاد: فعلاً حضور را که کاری نداریم؟
شاگرد: نه.
استاد: آهان! فقط خود … این خونی بود حالا میبیند این خونی نیست، آیا آن ملاقیها نجس شده یا نشده؟ دستش را آب میکشد اما آن ملاقیها چه؟ معلوم نیست که با این استصحاب بتوانیم ثابت کنیم که ملاقات مع النجاسة شده است.
شاگرد: شاید ملاقی خشک به خشک شده باشد.
استاد: یا آن وقتی هم کهتر بوده مثلا علم پیدا میکنیم که بقاء نجاست را استصحاب میکنیم. خشک که بوده هیچی، وقتی همتر بوده، میخواهیم با استصحاب ثابت کنیم، چه بسا آن وقتی هم که شستند ازاله نجس العین شده و پاک هم شده است.
شاگرد: نه! این که بدانیم نجس بوده دیگر!
شاگرد2: همین! منتها چه وقتی نجاست رفته است را نمیدانیم.
شاگرد: میدانیم که با شستن نرفته است.
استاد: نه نمیدانیم شاید رفته است. با استصحاب فقط میخواهیم. میتوانیم به یک بیانی استصحاب را مُثبِت کنیم به این که پس ملاقات نجاست باقی بوده پس با آن ملاقات مع الرطوبه نجاست کرده است. حالا ولو میشود از آن جواب داد، جواب خوب هم میشود داد. خب اگر مثبت بودن سر برسد دیگر هیچ مشکلی ندارند و از آثار آن حساب نمیشوند. فلذا استصحاب در آن یکی هست، استصحاب نجاست این دارد، استصحاب طهارت هم آن دارد، این بین هم که مثبت میشود. دو تا استصحاب مشکلی …
اما اگر این اثبات سر نرسد استصحاب سببی و مسببی هستند یعنی استصحاب طهارت آن چیزها محکوم میشود و مسبب میشود نسبت به استصحاب این دستی که نجس بوده است. لذا نجس میشوند.
شاگرد: همه نجس میشود یا شبهه محصوره میشود و بحثهای علم اجمالی پیش میآید؟
استاد: همه یعنی آنهایی که علم داریم ملاقات کرده، هر کجا علم داریم که با رطوبت ملاقات کرده یادمان هست. منظور ایشان همین است، نه آن جایی که نمیدانم و شک دارم. آن جایی که مشکوک است ملاقات کرده یا نه، پاک است. آن وقت یادم است یکی از رفقای ما همین طوری شده بود، در رساله و اینها فرق میکند، وسواس هم داشت، حاج آقا میدانستند، رفت گفت دستم خون آمده بود، برگشت به من گفت حاج آقا گفتند ان شاء الله پاک شده بود. یعنی جوابی به او داده بودند که اصلا وضویت هم درست است و ان شاء الله پاک شده است، استصحاب هم جاری نکرده بودند. خب غالباً هم آن طرفش یک نحو اطمینان میآید چون به خون آب برسد خیلی زود پاک میشود. وقتی هم پاک شد بعد از ازاله جری مختصری از آب بر او پاک است. لذا با اینها میشود اطمینان پیدا کرد. الان در رسالهها هست که اگر مثلا به دستش عین نجاست بود و وضو گرفت، وضو باطل است. این هم ظاهراً منظور این است که باید ازاله بشود و نمیدانیم ازاله شده یا نه، حالا هم نیست که استصحاب میکنیم و حال آن که اطمینان بر خلاف این هست. یعنی کسی که وضو گرفته معلوم است با این وضو آن را برده است. حالا میخواهید بگویید وضویش باطل است چرا میگویید مثلا دست نجس است اما وضو درست است. مثلا وضو مشکلدار باشد و به وسیله وضوی باطل، تطهیر از خبث شده باشد. این طور راه دارد ولی معمولاً ذکر نمیشود. صرفاً بر طبق همان اصل عملی مشی میشود میگوییم ازاله که نمیدانستیم، وضو قاعده فراغ دارد اما دست استصحاب دارد. وضو درست است، دستت را دوباره آب بکش. یا مواضعی که وضو هم محکوم به باطل بودن میشود.
شاگرد: اگر سالم بودن در قبر به عنوان خواص بعضی از کارها مثل غسل جمعه یا چیزهای دیگر عنوان شود، اگر حالا کسی خواست برود پسرش را ببیند ؟؟؟ پوسیدن بدن … یا سوال کنند یا اشکال کنند، کلاً این که بدن در قبر سالم میماند و وقتی که در اصل با روح سر و کار داریم، یک کسی بپرسد خب این سالم ماندن در قبر چه فایدهای دارد؟
استاد: اولاً روایتِ اصل آن را شما برخورد کردید؟
شاگرد: در مورد غسل روز جمعه …
استاد: دیدید؟! در افواه هست، معروف است اما یک کسی به من گفت اندازه ای که برایم ممکن بود من گشتم پیدا نکردم. با این که خیلی مشهور است در کتب روایی آن طوری که من گشتم نبود. اگر شما دیدید به ما هم بگویید که در این طور در روایت هست یا نیست؟ اما اصل خود این در تلقی عامه که مثلا بقاء بدن به همان نحو را یک کمالی میبینند. برای این که مثلا میگویند یک نحو تعلق غیری صوری روح به بودن است، مثل این که روح بعد از مردن هم به فکر این بدن هست و نگاهش میدارد. چطور تا ما زنده هستیم این روح است که این بدن را از از هم پاشیدن نگه میدارد کأنه یک نحو تعلق و عنایتی هم این روح … قوتی است. ولی همه جا این طور نیست، گاهی است که بدن از آن عنایت روح است و گاهی است که «کرامة من الله» است بدون این که بگوییم از ناحیه خود آن روح باشد. گاهی است هیچ کدام اینها نیست، موقعیت طبیعی است و مواضعی شده که مثلاً غارها و کوههایی هستند که نگه میدارند، سردخانه و یک نگهدارنده طبیعی است، آن هم میشود.
برو به 0:07:28
شاگرد: مومیایی!
استاد: شبیه مومیایی که آن طوری نگه داشته میشود. اما یک چیزهایی هست که در روایت هست. مثلا حضرت فرمودند که «تنوقوا في الأكفان فإنكم تحشرون معها.»[1] در کفن تنوق اعمال کنید تا خوب و عالی باشد که با همینها محشور میشوید. حشر چطوری است که با همین اکفان میشود، خب اگر بدنی هم با خصوصیاتی که مکفِّن به این کفن است، آن بدنش هم طبیاً سالماً صحیحاً باشد. وقتی میگوید کفنت را خوب قرار بده که «تحشرونها معها» به قرینه اولویت معلوم میشود که بدنی هم که با آن میخواهد محشور شود وقتی صاف و سالم باشد تفاوت میکند.
شاگرد: بیشتر سوال این است که برای آن میت چه فایدهای دارد؟ حالا وجه سومی که فرمودید تا اندازهای پاسخگو است. سالم ماندن بدن برای میت چه فایدهای دارد؟ برای دیگران کرامت خداوند و مثلا دین است.
استاد: این که برای میت چیزی شنیده باشم نیست، فقط هست که روح از عالم برزخ و بالاتر به قبر خودش و به بدن خودش توجه دارد و در یک روایت هم شاید به نظرم این را خودم دیدم که روح در وقتهای مختلف میآید که بعضیها هم گفتند که هفته و چهلم هم به خاطر این است وگرنه دلیلی ندارد. میگویند میآید به قبر و به بدن خودش سر میزند و چون با این بدن یک انسی داشته، وقتی تَلاشی این بدن را میبیند ناراحت میشود. اگر این طور درست باشد وقتی سر میزند بدن را تازه میبیند، این خودش یک نحو خوشحالی برای آن روحی است که به بدن خودش عنایت دارد و آن را سالم میبیند. استفاده میکنیم که از آن جا که آن جا ناراحت میشود، پس اینجا آن بدنی که میآید میبیند بدنش سالم است یک نحو احترام برای خودش میبیند و لذا آن جا باعث خوشحالی روح میشود. این به ذهن من میآید اما باز چیزی در این زمینه نشنیدم که برای خود او چه فایدهای دارد. برای بعضیهای دیگر هم که سالم است در روایت دارد که برای افتنان است. معروف است در زمان ظهور حضرت، حضرت بدن بعضیها را بیرون میآورند «طریًّا صحیحا» که هر دو تا سالم هستند که مردم مُفتَنِن میشوند و میگویند اینها که خیلی خوب بودند که بدنشان سالم مانده است. بعداً که حضرت میخواهند آتش بزنند و مواخذهشان کنند اینها خیلی دچار شک و شبهه میشوند. این آقا چه کسی است میخواهد اینها را که بعد از این همه مدت بدنشان را سالم در آورده میخواهد این کارها را بکند؟ این هم در روایتش دارد. حالا نمیدانم در همان روایت مفضل در جلد 53 است یا نه. بله این هم دارد.
بنظرم در نقل سنیها هم من دیدم که گفته بودند فلان سال روضه منوره و آن محل خراب شد، بعد یک پایی پیدا شد همه دویدند و داد و فریاد کردند که برویم پای پیامبر خدا را ببینیم، یک کسی که وارد بود گفت این پای خلیفه دوم است. حالا کجا دیدم یادم نیست. در حافظهام مانده که در کتابهای سنیها دیدم که آن شخص گفت که این پای خلیفه دوم است. قبر حضرت جلوتر است. این جایی که این پا هست، برای خلیفه دوم است. خلاصه این که این طور هست، جورواجور است. صرفِ بقاء بدن را نمیشود بگویند موجب خوبی است. نه! «فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً» مفسرین میگویند همین که مومیایی شده، «لمن خلفک آیة» یعنی میمانی، هم بدنت از دریا نجات داده میشود و «لمن خلفک آیة» بعداً هم طوری میمانی که برای بعد از خودت آیه هستی.
برو به 0:12:15
بسم الله الرحمن الرحیم
و ممّا يشهد لذلك رواية «قرب الاسناد» حيث ورد فيها الجمع بين الأمر بالظهر بعد السّبحة بعد الزوال «4»؛ ثمّ الأمر في مقام بيان وقت العصر بمثل هذا البيان بعد فعل الظهر بعد نافلتها بعد القدمين من الزوال؛ ففيها الدلالة علىٰ أنّ ذكر القدمين لمكان سبحة الظهر للموافقة بين الصدر و الذيل، و الأمر بالظهر بعد الذراع بلا ذكر نافلتها، ثم العمل في العصر بمثل العمل في الظهر في صدر الحديث، و كذا قوله عليه السلام في رواية «زرارة» و صلاة العصر في يوم الجمعة في وقت الاولىٰ في سائر الأيام.
و كذا ما في رواية «زرارة» عن أبي جعفر عليه السلام النافية للحدّ المعروف بين الظهر و العصر، و ظاهرها انتفاء الحدّ الزماني بين الصلاتين، و لا يتمّ إلّا بأن يكون الفاصل الشرعي للفصل زمانيّاً و هو النافلة، لا زماناً و هو الذراع أو المثل.
و أمّا رواية «عبيد بن زرارة» فهي من المطلقات التي ليس فيها بعد زوال لشمس إلّا الترتيب بين الظهرين عملًا لا زماناً، حتى أن ما في مرسلة «داود بن فرقد» من الوقت الاختصاصي للظهرين، مقيّد لما في تلك الرواية، فيكون التحديد حتّى ما يكون للفضل الغير الثابت شرعاً لوقتيهما علىٰ خلاف هذا الإطلاق.[2]
عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ- قَالَ نَعَمْ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُهَا- فَصَلِّ إِذَا شِئْتَ بَعْدَ أَنْ تَفْرُغَ مِنْ سُبْحَتِكَ- وَ سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الْعَصْرِ مَتَى هُوَ- قَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ قَدَمَيْنِ صَلَّيْتَ الظُّهْرَ- وَ السُّبْحَةَ بَعْدَ الظُّهْرِ فَصَلِّ الْعَصْرَ إِذَا شِئْتَ.[3]
در آن روایت قرب الاسناد میفرمایند که «ففيها الدلالة علىٰ أنّ ذكر القدمين لمكان سبحة الظهر» چرا؟ چون در فقره دوم آمده بود. وقتی حضرت میخواستند جواب سوال از عصر را بدهند، قدمین در آن جا آمد. میفرمایند که ذکر قدمین در جواب دوم از سوال دوم «لمکان سبحة الظهر» یعنی این قدمین برای نافله ظهر گفته شده. چرا؟ «للموافقة بين الصدر و الذيل، و الأمر بالظهر بعد الذراع بلا ذكر نافلتها» اینجا در قسمت اول این بود «سألته عن وقت الظهر» آن جا بود «نَعَمْ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُهَا فَصَلِّ إِذَا شِئْتَ بَعْدَ أَنْ تَفْرُغَ مِنْ سُبْحَتِكَ» در جواب اول تصریح امام به سبحه بود. در دومی دیگر اسمی از نافله ظهر برده نشده اما به جایش قدمین گفته شده است که دیروز هم آخر مباحثه شد «و الامر بالظهر بعد الذراع» که فرمودند همان طوری که آقایان فرمودند «إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ قَدَمَيْنِ صَلَّيْتَ الظُّهْرَ» وقتی صلیتَ شد یعنی بخوان. این امری که حاج آقا فرمودند لازمه همان صلّیتَ هست که جزاءِ «إذا زالت الشمس» است. «و الأمر بالظهر بعد الذراع» ذراع یعنی چه؟ یعنی همان قدمینی که حضرت فرمودند. «بلا ذكر نافلتها» بدون این که از نافله ظهر اسم ببرند جایش قدمین گذاشتند. بعد چه فرمودند؟ «ثمّ العمل في العصر بمثل العمل في الظهر في صدر الحديث» که حضرت فرمودند «لا یحبسک إلا» هر وقت خواستی بخوان، فقط سبحه باشد، عصر هم همین است. بعد از قدمین که نافله ظهر است «صلیتَ الظهر و السبحة» نافله عصر است، بعد از آن «فصل العصر إذا شئت» یعنی عین همان کاری که گفتند «فصل الظهر إذا شئت» همین کار هم با عصر انجام شده است.
قَالَ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَقْتُ صَلَاةِ الْجُمُعَةِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ سَاعَةَ تَزُولُ الشَّمْسُ- وَ وَقْتُهَا فِي السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ وَاحِدٌ وَ هُوَ مِنَ الْمُضَيَّقِ- وَ صَلَاةُ الْعَصْرِ فِي يَوْمِ الْجُمُعَةِ- فِي وَقْتِ الْأُولَى فِي سَائِرِ الْأَيَّامِ.[4]
«و كذا قوله عليه السلام في رواية «زرارة»» این روایت در کجاست؟ تا حالا باب پنجم بودیم و روایات را به ترتیب فرمودند. حالا به اوائل باب چهارم برگشتند. روایت زراره این جاست که روایت از فقیه نقل شده است. «قَالَ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیهالسلام» خب ایشان فرمودند که «في رواية «زرارة» و صلاة العصر في يوم الجمعة في وقت الاولىٰ في سائر الأيام.» آیا «قال» یعنی زراره گفته است که «و قال أبو جعفر»؟ یا «قال» …
منظورم این است که ایشان فرمودند که «و كذا قوله عليه السلام في رواية «زرارة»» روایت اول که از فقیه است «بإسناده عن زراره» است. خیلی روشن است که راوی زراره است. اما روایت دوم این طور است «قال و قال». اگر فقیه را اینجا داشته باشید این «قال» را که صاحب وسائل …
شاگرد: دو جای فقیه است. پاورقی وسائل …
استاد: در پاورقی فقیه جلد 1 صفحه 72 و صفحه 135 آمده است.
شاگرد: در دو موضعی که آوردند، موضع اولش که میفرمایند «و قال أبو جعفر»، روایت قبلش «و قال الصادق» است.
استاد: یعنی از مرسلات فقیه است.
شاگرد: البته «قال» هم گفته که بعضیها قبول کردند.
استاد: این که «حجةٌ بین و بین ربی» فرموده، ارسال «قال» هم این طوری است.
شاگرد: در موضع دومی که آورده باز روایت قبلیاش «قال أبو جعفر علیهالسلام» است، بعد فرموده «و قال». یعنی أبوجعفر هم تکرار نکرده است. به هر حال از زراره نیست. چون وسائل روایت دوم آورده این طور تصور شده است.
استاد: بله برای من هم همین مورد شک بود که ایشان میفرمودند «فی روایة زرارة»، روایت زراره قبلیاش هست. بعد صاحب وسائل «قال» گفتند، نه این که «قال» یعنی «قال زراره و قال أبوجعفر» صاحب وسائل این «قال» را اضافه کردند. آن وقت صاحب وسائل میگویند «قال صاحب الفقیه» یعنی «قال الصدوق».
برو به 0:17:57
میفرمایند در اینجا حضرت فرمودند «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیهالسلام وَقْتُ صَلَاةِ الْجُمُعَةِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ سَاعَةَ تَزُولُ الشَّمْسُ وَ وَقْتُهَا فِي السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ وَاحِدٌ وَ هُوَ مِنَ الْمُضَيَّقِ» اینجا از آن جاهایی است که در حال سفر هم نماز جمعه ثابت شده است. بحث است در این که برای مسافر هم نماز جمعه واجب است یا نیست و اصلا میتواند بخواند یا نه. «وَ صَلَاةُ الْعَصْرِ فِي يَوْمِ الْجُمُعَةِ فِي وَقْتِ الْأُولَى فِي سَائِرِ الْأَيَّامِ.» نماز عصر روز جمعه در وقت نماز ظهر، در سایر ایام است. نماز ظهر در سایر ایام مگر غیر از زوال بود؟ بله! باید نافله بخوانند و چون روز جمعه نافله ندارد نماز عصر جای آن میآید و الا وقت نماز ظهر در سایر ایام که قدمین بود، که ذراع بود حالا وقت نماز عصر میشود. پس یعنی حضرت دارند میفرمایند وقت نماز عصر در روز جمعه ذراع است که روزهای دیگر ظهر را در آن وقت بخوانید. پس معلوم میشود که کأنه فاصلهای بین ظهر و عصر افتاده است.[5]
حالا الان نظر شریف ایشان به این که فرمودند «و کذا قوله» کذا یعنی «یَشهد لذلک روایة قرب الاسناد» «حيث ورد فيها الجمع بين الأمر بالظهر بعد السّبحة بعد الزوال؛ ثمّ الأمر في مقام بيان وقت العصر بمثل هذا البيان» خب «و كذا قوله عليه السلام في رواية «زرارة» و صلاة العصر في يوم الجمعة في وقت الاولىٰ في سائر الأيام.» یعنی الان در روز جمعه بین ظهر و عصر جمع شده است. چرا عصر جلو آمده است؟ چون روز جمعه عصر آمده نافله ندارد و لذا حضرت میفرمایند جلو آمده است. از این چه کشف میکنیم؟ کشف میکنیم سایر الایامی که عصر جلو نمیآید و در وقت ظهر قرار نمیگیرد به خاطر این است که نافله دارد. پس موید است این که تصریح میشود روز جمعه که نافله نیست عصر جلو میآید به این که پس سائر الایام که نیامده به خاطر نافله بوده است. این علت روشن و واضح میشود.
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ حَدٌّ مَعْرُوفٌ فَقَالَ لَا.[6]
«و كذا ما في رواية «زرارة» عن أبي جعفر عليه السلام النافية للحدّ» النافیة للحدّ در همین باب چهارم دنبالش جلو میروند که روایت چهارم در باب چهارم مواقیت الصلاة است.
«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ» اینجا دیگر از تهذیب است «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ حَدٌّ مَعْرُوفٌ» معروف یعنی معین «فَقَالَ لَا.» بین ظهر و عصر حد معینی شناختهشده هست که بدانیم تا این وقت نباید نماز عصر را بخوانیم؟ یا بر فرض افضلیت باشد که بگوییم اینجا تا اینجا نه، حالا از اینجا به بعد دیگر برای عصر است؟ حضرت فرمودند «لا». خب ایشان میفرمایند که «و كذا ما في رواية «زرارة» عن أبي جعفر عليه السلام النافية للحدّ المعروف بين الظهر و العصر» که حد معینی برای ظهر و عصر نیست. «و ظاهرها انتفاء الحدّ الزماني بين الصلاتين» یک حد زمانی، که زمانی را بین دو تا نماز ظهر و عصر تعیین کنند و بگویند تا این وقت برای ظهر، از اینجا به بعد برای عصر، این نیست. خب «و لا يتمّ إلّا بأن يكون الفاصل الشرعي للفصل زمانيّاً» منظورشان از الحد الزمانی، زمان است. زمانیًّا دوم ولو هر دو تا منصوب آمده ولی زمانیًّا دوم یعنی عملی که در زمان واقع میشود. در کلمات حاج آقا زمان و زمانی را کنار همدیگر بالمقابلة زیاد به کار میبرند که بعدها میبینید. مثلا میگویند وقتی نافله میخوانید چارهای نیست نافله زمان میبرد، در زمان واقع میشود اما خود نافله خواندن زمان نیست ولی زمانیّ هست یعنی چارهای ندارد و بند به زمان است اما ذراع زمان است، حدّ زمانی یعنی همان زمان که ذراع و مثل میگویند اما امر زمانیّ یعنی امری که زمان میبرد، به زمان مربوط و منوط است اما خودش تعیین یک حد روشن زمان نیست. لذا میفرمایند حضرت که فرمودند «لا» یعنی یک زمان معین، یک حد زمانی که ذراع و مثل باشد این طور چیزی معین نیست ولی یک فاصل زمانی یعنی عملی که انجام بدهید که به زبان مربوط است ولی بین دو تا فاصله بیندازد، هست. میفرمایند «و لا يتمّ إلّا بأن يكون الفاصل الشرعي» آن چیزی که میدانیم بین ظهر و عصر نسبت به ادله دیگر فاصله میاندازد این روایت فاصل زمانی را نفی کرده است، پسر امر زمانی منافاتی ندارد. از ادله دیگر استفاده میشود. «أن يكون الفاصل الشرعي للفصل زمانيّاً» یعنی یک کاری که در زمان واقع میشود ولی خودش حدّ زمانی نیست. «و هو النافلة، لا زماناً و هو الذراع أو المثل.» آن فاصل زمانیّ است، یک عمل است. هر وقت خواندی نماز عصرت را بخوان، این طوری نیست که خود زمان باشد که باید تا مثلین یا مثل یا ذراع صبر کنید. این هم برای نفی حضرت در اینجا که حد فاصلِ زمان بین نماز ظهر و عصر نیست.
برو به 0:24:50
شاگرد: چه چیزی «لا یتمّ»؟
استاد: «لا یتمّ» این انتفاء و نفی.
شاگرد: یعنی به خاطر …
استاد: بله به خاطر ادله دیگر. «و لا یتمّ» نسبت به ملاحظه ادله دیگر الا به این که پس حضرت که فرمودند نیست، این همه ادله هست که میدانیم باید فاصله بیندازید. چرا حضرت فرمودند نیست؟ نیست یعنی یک زمان خاصی فاصل نیست، اگر زمانی هم گفتیم منظورمان زمانیّ است یعنی اتیان نافله است. همه اینها را میخواهند به محوریت اتیان نافله برگردانند.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ وَ الْعَبَّاسِ بْنِ الْمَعْرُوفِ جَمِيعاً عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ- فَقَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ- دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ جَمِيعاً إِلَّا أَنَّ هَذِهِ قَبْلَ هَذِهِ- ثُمَّ أَنْتَ فِي وَقْتٍ مِنْهُمَا جَمِيعاً حَتَّى تَغِيبَ الشَّمْسُ.[7]
«و أمّا رواية «عبيد بن زرارة» فهي من المطلقات» روایت عبید بن زراره روایت پنجم همین باب است. «وَ بِإِسْنَادِهِ» اسناد شیخ «عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ وَ الْعَبَّاسِ بْنِ الْمَعْرُوفِ جَمِيعاً عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ فَقَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ جَمِيعاً إِلَّا أَنَّ هَذِهِ قَبْلَ هَذِهِ ثُمَّ أَنْتَ فِي وَقْتٍ مِنْهُمَا جَمِيعاً حَتَّى تَغِيبَ الشَّمْسُ.» این از آن مطلقاتی است که دلالت خیلی خوبی دارد و در درس هم حاج آقا زیاد تکرار میکردند. «إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ جَمِيعاً إِلَّا أَنَّ هَذِهِ قَبْلَ هَذِهِ» به همین مضمون در ابواب دیگر هم هست. این در باب 4 آمده است که یادم نیست در ابواب قبل از این یا بعد از این، این تعبیر «إلا أنّ هذه قبل هذه» چند جای دیگر هم آمده بود.
میفرمایند که «و أمّا رواية «عبيد بن زرارة» فهي من المطلقات التي ليس فيها بعد زوال لشمس إلّا الترتيب بين الظهرين عملًا لا زماناً» خیلی جالب است. اگر ترتیب زمانی بود حتما حضرت میگفتند «إذا زالت الشمس دخل وقت الظهر ثمّ بعد مقدار أربع رکعات دخل وقت العصر» این زمان میشد اما حضرت این طور نفرمودند. فرمودند «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین» یعنی وقت عصر هم داخل شد، فقط ترتیبی که هست عملی است. «إلا أنّ هذه قبل هذه» یعنی ظهر هم دارید در وقت عصر میخوانید. لذا میگویند این مطلق است به طوری که با آن روایت وقت اختصاصی، آن را تخصیص میزنیم میگوییم «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین» یعنی نسبت به دلیل وقت اختصاصی میگوییم تا نماز ظهر هم نخواندی حتی وقت عصر هم داخل نشده است که یک روز دیگر هم راجع به خود این تخصیص هم عرض کردم که این تخصیص نسبت به کسی که حاضره را به جا نیاورده انجام میشود. لذا معلوم نیست خیلی نیازی به این تخصیص هم باشند. «فهي من المطلقات» مطلقات یعنی چه؟ یعنی میفرماید به طور مطلق وقت زوال، وقت عصر هم داخل شده است. تمام شد، وقت عصر هم داخل شد. «التي ليس فيها بعد زوال لشمس إلّا الترتيب بين الظهرين» آن هم از حیث عمل! اول ظهر بخوان بعدش عصر را بخوان ولو وقت عصر هم داخل شده است.«لا زماناً» یعنی ترتیب نیست که تا ظهر نخواندی اصلا وقت عصر نشده، چون صریحاً حضرت میفرمایند «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین» وقت عصر هم داخل شده است.
وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي جَعْفَرٍ جَمِيعاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِي يَزِيدَ وَ هُوَ دَاوُدُ بْنُ فَرْقَدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ- حَتَّى يَمْضِيَ مِقْدَارُ مَا يُصَلِّي الْمُصَلِّي أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ- فَإِذَا مَضَى ذَلِكَ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ- حَتَّى يَبْقَى مِنَ الشَّمْسِ مِقْدَارُ مَا يُصَلِّي أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ- فَإِذَا بَقِيَ مِقْدَارُ ذَلِكَ فَقَدْ خَرَجَ وَقْتُ الظُّهْرِ- وَ بَقِيَ وَقْتُ الْعَصْرِ حَتَّى تَغِيبَ الشَّمْسُ.[8]
«حتى أن ما في مرسلة «داود بن فرقد»» روایت هفتم همین باب است. «وَ عَنْهُ» «عنه» از سعد بن عبدالله. به نظرم در روایت وسائل «و عنه» به سعد برگردد، نه این که به شیخ برگردد. «و بإسناده عن سعد و عن سعد و عنه» نمیدانم در سند تهذیب خود سعد آمده یا نه. بعید نیست اینجا «و عنه» به سعد برگردد. «وَ عَنهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى» احمد بن محمد بن عیسی اشعری. خب سعد میتواند از ایشان روایت بکند. در تهذیب نیست؟
شاگرد: در استبصار سعد بن عبدالله است.
استاد: بله ببینید «عنه» به سعد برمیگردد. سعد از احمد بن محمد بن عیسی اشعری «وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي جَعْفَرٍ جَمِيعاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِي يَزِيدَ وَ هُوَ دَاوُدُ بْنُ فَرْقَدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا» مرسل که حاج آقا فرمودند برای این جای سند هست که آخر کار خود داود از امام نقل نکرده است و روایت مرسل شده است. «حتى أن ما في مرسلة «داود بن فرقد»» که روایت چیست؟ این است «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام» همان چیز معروفی که کدامیک از علماء بودند ایراد گرفتند؟! مثل این که جناب ابن ادریس بودند که گفته بودند هیچ دلیلی بر وقت اختصاصی نداریم، فقهای بعدی تعجب کردند گفتند خیلی از ایشان تعجب است که این روایات را داریم، نص در وقت اختصاصی وارد شده اما ایشان مدعی است هیچ دلیلی نداریم. این یکیاش هست.
امام فرمودند «إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ حَتَّى يَمْضِيَ مِقْدَارُ مَا يُصَلِّي الْمُصَلِّي أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ» اینجا حضرت صریحا دارند وقت را تفسیر میدهند، نه این که «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین» که آن مطلق بود، با این یکی میخواهند تقییدش کنند. «إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ» بعد چه؟ «حَتَّى يَمْضِيَ مِقْدَارُ» ببینید! نه این که خود نماز را بخواند، مقدارش فقط بگذرد، یعنی حتماً لازم نیست در وقت اختصاصی نماز خوانده شود. «حَتَّى يَمْضِيَ مِقْدَارُ مَا يُصَلِّي الْمُصَلِّي أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ» این برای وقت اختصاصی ظهر بود. «فَإِذَا مَضَى ذَلِكَ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ» وقت مشترک شد. «حَتَّى يَبْقَى مِنَ الشَّمْسِ مِقْدَارُ مَا يُصَلِّي أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ» آخر غروب چهار رکعت وقت اختصاصی عصر است. «فَإِذَا بَقِيَ مِقْدَارُ ذَلِكَ فَقَدْ خَرَجَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ بَقِيَ وَقْتُ الْعَصْرِ حَتَّى تَغِيبَ الشَّمْسُ.» این مرسله داود بود.
برو به 0:31:37
خب حاج آقا میفرمایند اطلاق روایت عبید بن زراره که حضرت فرمودند وقتی زوال شمس شد حتی وقت زوال عصر هم داخل میشود باید به این روایت تقیید کنیم که دالّ بر وقت اختصاصی است. البته جلوتر هم صحبت این را کردیم. معلوم نیست که این تقیید اینجا در «حتی یمضی» تقیید خیلی گستردهای باشد. یک روز دیگر صحبت شد ان شاء الله در وقت اختصاصی بیشتر راجع به آن صحبت میکنیم.
شاگرد: در بحث مقدار «ما یصلی المصلی» یعنی حضرت دارند یک زمانی را مشخص میکنند یا هر مصلی نسبت به خودش بسنجد؟
استاد: مصلی نسبت به خودش هست، فتوا هم همین است. الان هم در رسالهها اگر ببینید این طوری است. یعنی مصلی که هر طور خودش نماز میخواند.
شاگرد: آن روایاتی که بحث قدمین مطرح هست، دو تا چیز منظورشان هست که در واقع به یک چیز برمیگردند. اگر بخواهیم آن را لحاظ بکنیم که حضرت دارند یک زمانی را مشخص میکنند خب چهار رکعتِ متعارف در آن موقع چه بوده؟ شاید به آن برگشت داشته باشد، نه این که حالا یک کسی هست خیلی تندتر از متعارف آن موقع هم بخواند ولی به چه دلیلی میخواهیم این را بگوییم منظور همان چهار رکعتی است که خودش میخواند؟
استاد: یعنی کسی که سریع نماز میخواند، اگر نماز ظهرش را گفت «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»، شما میگویید این روایت میگوید نمیتواند نماز عصر را ببندد. چرا؟ چون «مقدار ما یصلی المصلی اربع رکعات» صدق نمیکند. این متعارف نبود، خیلی زود خواند، پس هنوز وقت اختصاصی ظهر است و حال آن که بعید است عرف از این عبارت امام این را بفهمد که چون نمازش را زود خوانده، حق ندارد نماز عصر را ببندد. نه! «یصلی المصلی» یعنی خود مصلّی. از این روایت معلوم است.
حالا در وقت اختصاصی احکام را بر آن بار کردند، از این روایت هم استفاده کردند، دیگران هم که گفتند نیست، گفتند نص داریم و خلاف نص دارید حرف میزنید اما استظهار از این روایات وقت اختصاصی فرق میکند. در ذهن من سوالاتی هست بعداً خدمتتان عرض میکنم که اصلا وقت اختصاصی به این نحوی که معروف شده و مشهور فتوا دادند، از این روایات استظهاری داشتند، معلوم نیست این استظهار …، لذا خودشان قیدها را به آن زدند. میگویند یعنی شریکه. شریکه در این وقت نماز خوانده بشود. بعداً هم دوباره با آن توضیحاتی هم که من دادم اگر شریکه صحیحه قبل از وقت واقع شد به نحوی که مثلا یک تشهدش در وقت بود باز مجاز است. یعنی دوباره برمیگردیم میگوییم پس منظور این است که شریکه نمیتواند مزاحمت با شریکه بکند، نه این که خود وقت برای شریکه است. اینها از خود روایات هم برمیآید و فتوا هم هست. لذا این را باید جای دیگر صحبت کنیم.
شاگرد: این روایت که الان آن تلقی را نقض میکند چون به اندازه 4 رکعت نماز گذشته باشد. همین که نماز ظهر را قبل از وقت شروع کنم و یک تشهدش فقط داخل وقت باشد، دخولش صادق نیست.
استاد: احسنت! و حال آن که فتوا و ارتکاز بعد از این که این روایت را میبینید، میبینید ابا ندارد.
شاگرد: این روایت ابا از آن ندارد؟ یعنی این روایت میتواند با آن فتوا جمع بشود؟ یعنی آن فتوا یک طوری این روایت را کنار میگذارد؟
استاد: کنار میگذارد یعنی میگوید منظور از روایت چیزی است که با آن فتوا هم سازگار است و الا مشهور که این را کنار نگذاشتند، همان وقت اختصاصی را هم قبول دارند.
شاگرد: این که روایت هم … ترتیب عملی در شرایط عادی بیان میکند.
استاد: درباره وقت اختصاصی عصر یک روایت دیگر دارد که حضرت فرمودند اگر آخر وقت غروب بشود و چهار رکعت وقت اختصاصی عصر باشد، او بیاید اول ظهر را بخواند «فاتته الصلاتان جمیعاً» نه ظهرش را خوانده، نه عصر. چون ظهر را که در وقت اختصاصی عصر خوانده، عصر هم که قضا شده بوده است. یعنی بعد از این که ظهر را خوانده دوباره باید بعد از غروب هم ظهر بخواند هم عصر. این طور روایتی دارد، باید بعداً راجع به اینها بحث شود. همین روایت هجدهم همین باب است.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ فِي حَدِيثٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ نَسِيَ الْأُولَى وَ الْعَصْرَ جَمِيعاً- ثُمَّ ذَكَرَ ذَلِكَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ- فَقَالَ إِنْ كَانَ فِي وَقْتٍ لَا يَخَافُ فَوْتَ إِحْدَاهُمَا- فَلْيُصَلِّ الظُّهْرَ ثُمَّ لْيُصَلِّ الْعَصْرَ- وَ إِنْ هُوَ خَافَ أَنْ تَفُوتَهُ فَلْيَبْدَأْ بِالْعَصْرِ- وَ لَا يُؤَخِّرْهَا فَتَفُوتَهُ فَتَكُونَ قَدْ فَاتَتَاهُ جَمِيعاً- وَ لَكِنْ يُصَلِّي الْعَصْرَ فِيمَا قَدْ بَقِيَ مِنْ وَقْتِهَا- ثُمَّ لْيُصَلِّ الْأُولَى بَعْدَ ذَلِكَ عَلَى أَثَرِهَا.[9]
«وَ بِإِسْنَادِهِ» برای شیخ است. «عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ فِي حَدِيثٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ نَسِيَ الْأُولَى وَ الْعَصْرَ جَمِيعاً ثُمَّ ذَكَرَ ذَلِكَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ فَقَالَ إِنْ كَانَ فِي وَقْتٍ لَا يَخَافُ فَوْتَ إِحْدَاهُمَا فَلْيُصَلِّ الظُّهْرَ ثُمَّ لْيُصَلِّ الْعَصْرَ وَ إِنْ هُوَ خَافَ» که میگویند لسان دلیل صرف خوف است. «وَ إِنْ هُوَ خَافَ أَنْ تَفُوتَهُ فَلْيَبْدَأْ بِالْعَصْرِ وَ لَا يُؤَخِّرْهَا فَتَفُوتَهُ فَتَكُونَ قَدْ فَاتَتَاهُ جَمِيعاً وَ لَكِنْ يُصَلِّي الْعَصْرَ فِيمَا قَدْ بَقِيَ مِنْ وَقْتِهَا ثُمَّ لْيُصَلِّ الْأُولَى بَعْدَ ذَلِكَ عَلَى أَثَرِهَا.» منظور ما این بود که حضرت فرمودند «و لا یؤخّرها فتفوته فیکون قد فاتتاه جمیعا» این وقت اختصاصی را قوی میکند. حالا بعداً باید بحثش کنیم. این لسان، آن استظهار مشهور را خیلی تقویت کرد.
برو به 0:37:06
روایت هفتم بودیم. حاج آقا میفرمایند که «فهي من المطلقات … حتى أن ما في مرسلة «داود بن فرقد» من الوقت الاختصاصي للظهرين» که آن روایت قبول نکرده «إذا زالت الشمس دخل وقت العصر»، بلکه میگویند «إذا زالت الشمس دخل وقت الظهر» بعد به مقدار «ما یصلی المصلی أربع رکعات، دخل وقت العصر». حتی آن چیزی که آن جاست که «من الوقت الاختصاصی للظهرین مقيّد لما في تلك الرواية» یعنی اطلاق روایت عبید بن زراره را تقیید میکند که حضرت فرمودند وقت زوال آن هم داخل میکند. «فيكون التحديد حتّى ما يكون للفضل الغير الثابت شرعاً لوقتيهما» من احتمال دادم این خط فاصلهای که به عنوان پرانتز گذاشته شده قبل از «لوقتیهما» هم میتواند بیاید. یعنی مفاد پرانتز این طوری باشد «حتّى ما يكون للفضل الغير الثابت شرعاً» بعد «فیکون التحدید لوقتيهما علىٰ خلاف هذا الإطلاق.» که «لوقتیهما» به «فضل الغیر الثابت» نخوررد. وقتی «لوقتیهما» در پرانتز قرار میگیرد متعلق به فضل میشود. «فیکون التحدید» تحدید به چه؟ به وقت اختصاصی که وقتی زوال شد هنوز …
شاگرد: خط فاصله اینجا هست.
استاد: این خط فاصله به منزله پرانتز است.
شاگرد: در نرمافزار نیست.
استاد: پس حذفش کردند.
شاگرد: داخل خط فاصله را جمله معترضه میگیرند.
استاد: میدانم! گفتم به منزله پرانتز باشد.
شاگرد: پرانتزی نبود. توضیح اضافهای باشد.
استاد: وقتی جمله معترضه میخواهند بگویند، در اصطلاح میگویند پرانتز باز کنم. پرانتز باز کنم در عرف یعنی میخواهم بین کلام یک چیز معترضه بگویم. گفتم این هم به منزله آن هست. خط فاصله هم میگذارند همان طور است. این هم یک چیزهایی هست بین کلام میآید. خب حالا شما که ندارید، پس خوب است. «فیکون التحدید» در مرسله داود «علىٰ خلاف هذا الإطلاق.» بر خلاف اطلاق این روایت عبید بن زراره است. «حتّى ما يكون للفضل الغير الثابت شرعاً لوقتيهما».
ببخشید! منظورشان از تحدید اینجا این است که به اصل بحث برمیگردند، تحدید یعنی تحدید ذراع و قدم و اینها. «فیکون التحدید» همینی که قبلا دیروز داشتیم «تعلیل و تحدید» بعد مقیدش را فرمودند بعد سراغ اصل بحث رفتند. «فیکون التحدید» یعنی این روایت عبید بن زراره مطلق است به این معنی که «إذا زالت الشمس دخل وقت صلاتین» که حتی برای وقت اختصاصی هم مقید بیرونی میخواستیم. منظورشان این بود. خب حالا این روایت مطلق است که حتی برای وقت اختصاصی هم مقید بیرونی میخواستیم، پس نسبت به تحدیدات یعنی ذراع و مثل و اینها، همه این تحدیدات مخالف این اطلاق میشود. وقتی مخالف اطلاق شد ما باید ببینیم قدرت این که این اطلاق را تقیید بکند دارد یا ندارد حتی از حیث فضل. «فیکون التحدید حتی فیما یکون التحدید للفضل» برای وقت فضیلتی باشد اما «الغیر الثابت شرعاً». اگر ثابت باشد تقیید میکنیم و میگوییم «دخل الوقت» اما فضیلت، آن وقت است. اما وقتی که خود فضیلت هنوز شرعاً ثابت نیست و ما میخواهیم هنوز جمع بین ادله بکنیم نمیتوانیم بگوییم این تحدید اطلاق را تقیید میکند. وقتی میگوید «إذا دخل» شما باید صبر کنید. میگویند نه! «خلاف هذا الاطلاق». اطلاق دارد میگوید میتوانی با فضیلت هم بخوانی، آن باید ثابت بشود تا بتواند این اطلاق را از میان بردارد.
و كذا قوله عليه السلام في رواية «الجهني» قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن وقت الظهر؟ فقال: «إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الصلاتين، من المطلقات في هذا الباب، و مثلها في ذي الحاجة رواية «محمّد بن مسلم»، و مثلها رواية «معاوية بن وهب» قال: سألته عن رجل صلّى الظهر حين زالت الشمس، قال: لا بأس به؛ فإثبات توقّف الظهر علىٰ أزيد من النفل، يحتاج إلىٰ دليل.[10]
این جا غلط چاپی هست و بد چاپ شده و از روی خطشان باید بخوانم. در دفتر اصلی که خط خودشان هست در صفحه 20 میفرمایند «و كذا قوله عليه السلام في رواية «الجُهَني» قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن وقت الظهر؟ فقال: «إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الصلاتين، من المطلقات في هذا الباب، و مثلها في ذي الحاجة رواية «محمّد بن مسلم»، و مثلها رواية «معاوية بن وهب» قال: سألته عن رجل صلّى الظهر حين زالت الشمس، قال: لا بأس به؛ فإثبات توقّف الظهر علىٰ أزيد من النفل، يحتاج إلىٰ دليل.» ما کتابمان خیلی بهم ریخته است، کتاب شما در نرمافزار خیلی خوب است. حالا بحثش را ان شاء الله جلسه بعد عرض میکنیم.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
برو به 0:45:31
تگ: وقت اختصاصی، وقت مشترک،
شاگرد: در مثل مسح سر که مستحبش یک انگشت است، اگر کسی بنایش این باشد که باید بیشتر بکشد. … این اشکالی دارد؟
استاد: اشکال که ندارد. آن هم که میگویند یعنی کمتر نباشد. ظاهر فتاوا که میگویند مستحب است به اندازه عرض سه انگشت و طول اصبع مسح سر باشد، یعنی کمتر از این نباشد.
شاگرد: بنا را بر این گذاشتند که دیگر چیز …اضافه کردند.
استاد: اگر به قصد فضیلت بگذارد، میگوید میخواهم افضل… خدا فرموده مسح کن، این هم مسح کرده است.
شاگرد: مثلا در تکبیرِ تکبیرة الاحرام هست که دست را تا محاذی گوش بیاورد، به خاطرم هست که بیشتر از آن بعضیها چیز کردند.
استاد: یعنی اگر به قصد استحباب آن طوری انجام بدهد آن طوری انجام نداده است. به قصد استحباب بالای سرش ببرد انجام نداده و اگر هم قصد تشریع داشته باشد کار حرام کرده است. البته حاج آقا که بالا آوردن را عرفی میگیرند. کلش وقتی عرفی باشد قصد تشریع که نباشد، مستحب هم میشود انجام داد. در جامع المسائل این را دارند.
شاگرد: لازم نیست در حال بالا رفتن …
استاد: بله در آن هم میگویند مقارنه عرفیه کافی است. دیگران میگویند باید شروعش به ختمش باشد، ایشان میفرمایند مقارنه عرفیه کافی است. از جامع المسائل این طوری یادم است.
شاگرد: اگر کسی بنایش بر رعایت نکردن اینها باشد نحوی از تشریع نیست؟
استاد: بناء یعنی تقید به … میگویید بناء بر رعایت نکردن یعنی یک وقتی هست اینها را مستحب میداند مسامحه میکند، مقید به رعایت مستحبات نیست، این مانعی ندارد.
شاگرد: یک وقتی هست اصلا دست را بالا نمیآورد.
استاد: یک وقتی هست مقید به خلاف ندب است. آن چرا،آن اشکال دارد …
شاگرد: از او بپرسید این مستحب است میگوید آن را نمیدانم ولی خب این کار …
استاد: میگوید نمیدانم! آن وقت نمیدانم یعنی توجه ندارم، لاابالیگری در …
شاگرد: در همین نمیدانم آن طوری که واضح توضیح داده باشند که چطوری است از خیلی از رسالهها برنمیآید.
استاد: خود همین در بحث فقهیاش هم بحث است. معروف این است که میگویند شروع همزه الله با بالا آوردن باشد، راء اکبر که گفت به محاذی گوش برسد اما همین معلوم نیست. احتمال دارد که بعضی بگویند بالا ببر، وقتی پایین داری میبری بگو. ابتداء از آن جاست. یا مجموعش منظور است که وقتی شروع کرد شروع با الف باشد، بالا ببر و وقتی راء را گفتی دستت پایین برگشته باشد. چند تا وجه دارد. مقارنه عرفیه هم که کافی است. در روایات مطلقاتش هم دارد که «رفع الیدین عند التکبیر». اگر آنها را واقعاً تقیید برای این نگیریم همین که حاج آقا میفرمایند مقارنه عرفیه میشود یعنی مردم بگویند که وقتی تکبیر میگفت دست را بالا برد. چطور بالا برد؟ محاذی گوش برد؟ خب این افضل است، نه این که اگر بالاتر برد یا پایین آورد این اصلا مستحب را انجام نداده است. اینها حالت تعدد مطلوب میشود که اصل رفع الیدین عرفی مطلوب است، با این خصوصیات هم مطلوب در مطلوب است.
شاگرد: پس به طور کلی وقتی برای مستحبی حدّ قرار دادند، کمتر یا بیشتر از این انجام دادند، اگر به نیت …
استاد: اگر استظهار بشود که یک مطلوب است، نمیشود کمتر یا بیشتر بکند. اگر به قصد تشریع باشد حرام است، اگر هم غیر قصد تشریع باشد ثواب آن مستحب را نبرده است. چون یک مطلوب است. اما اگر از دلیل استظهار بشود که تعدد مطلوب است، اصل کار خوب است و این خصوصیاتش هم که بهتر که غالب موارد مستحبات همین طوری است که تعدد مطلوب است. خب این که مشکلی ندارد. اصل عمل را به جا آورده ثواب برده، با خصوصیت ثواب بیشتری میبرد.
شاگرد: در واقع میشود گفت این تعدد مطلوب یک تشریع است و برای مدیریت امتثال است؟ یعنی در مواردی که تعدد مطلوب میگویند آدم میتواند به آن سمت برود؟ که بگوییم یک تشریع است. تعدد مطلوب یعنی چند تا تشریع! اما بگوییم یک تشریع است و بقیهاش مدیریت امتثال است. یعنی همان بحثی که ما در این داریم. یعنی اصل تشریع این است که دست بالا بیاید اما بهترین مدلِ مدیریت امتثالش این است. یعنی به نوعی دارند آموزش میدهند که آدم میخواهد خیلی خوب و مودب بایستد دست را تا اینجا میآورد، اگر این طور بیاید، این خوب نیست.
برو به 0:50:23
شاگرد2: همه جا نمیشود این طوری گفت.
استاد: بله! این که بگوییم همه جا مدیریت امتثال است، نمیشود. باید روی جمع تعدد مطلوب با مسأله انشاء بیشتر فکر بشود. این یک احتمالی است که فرمودید.
شاگرد: ؟؟؟
استاد: در جامع المسائل این را دارند. میگویند اگر طوری شد بعد از این که پوست رو آمد، عرف که نگاه میکند میگوید این خون نیست و تعبیر استحاله دارند که اصلا از خون برگشته است، عرف میگوید این خون نیست و اصلا این پاک است. چون استحاله شده است. اما اگر عرف که نگاه میکند میگوید این خون است که الان روی این آمده است. این را باید یک طوری ازاله کند یا اگر نمیتواند ازاله کند …
شاگرد: عرف چه میگوید؟
استاد: موارد فرق میکند. مواردی است مثلا آن جایی که خون جمع شده بوده خیلی زیر پوست بوده، مدتی طول کشیده تا این رو آمده است. کأنه گوشت شده است ولی گاهی است آن خونی که زیر پوست آمده بوده، رو بوده، یعنی با فاصله چند روز کمی این پوست میرود، حتی آب بریزند میرود، یعنی شما رویش آب میریزید میبیند رنگ میدهد و قرمز میشود. لذا موارد فرق میکند و ضابطه کلی ندارد.
شاگرد: اگر شک شد باید استصحاب بکنیم.
استاد: حالا استصحاب اینجا جاری هست یا نیست خدشههایی بود ولی موافق احتیاطش همین استحباب است.
[1] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج3 ؛ ص149 (تعبیر درست روایت این گونه است: تنوقوا في الأكفان فإنكم تبعثون بها.)
[2] بهجة الفقيه، ص: 28-29
[3] وسائل الشيعة، ج4، ص: 135
[4] وسائل الشيعة، ج4، ص: 125
[5] شاگرد: همین روایت را فکر کنم در کافی هم دیده بودیم.
استاد: این روایت در کافی نیست.
شاگرد: من خودِ کافی را دیدم در ذهنم هست .
استاد: وقت صلاة الجمعة؟
شاگرد: بله همین که میآید .
استاد: ممکن است.
شاگرد2: آن تعبیر آخرش «فی وقت الاولی فی سائر الایام» را در جستجو که زدیم در کافی نیاورد.
[6] وسائل الشيعة، ج4، ص: 126
[7] همان
[8] وسائل الشيعة، ج4، ص: 127
[9] وسائل الشيعة، ج4، ص: 129
[10] بهجة الفقيه، ص: 29
دیدگاهتان را بنویسید