مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 46
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
یک بحثی جلسه قبل شد یک مقداری از خصوصیاتش برای آن توضیح آن مفهوم ماند. تا آن جایی در ذهن قاصر ما بود راجع به توضیح شبهه صدقیه به عنوان خاستگاه و مصبّ یک شکی که کاملا مستقل از انواع دیگر باشد، سر میرسید و الان هم توضیحش عرض کردم و اشارةً دوباره میگویم.
خیلی از چیزهایی که به عنوان مثال و توضیح بحث عرض میکنم مقصودم این نیست که آن منحصر در اینجا است و این مثال روشن را میآورم برای این که آن را توضیح بدهم نه این که کلا مقصود من آن باشد. دیروز که مفهوم بسیط را آوردم، مصداق روشن هم آوردم و توضیح دادم با این که هر دو تا واضح است. صدق مشکوک است. نمیخواستم بگویم هر کجا مفهوم بسیط است، آن جا شک در صدق است و اصلا غیر آن پیدا نمیکنیم.
اصلا مقصود من این نبود. من گشتم یک موضعی نشان بدهم که ببینید در اینجا نمیشود هیچ کاری بکنند. این شک در صدق است و الا اگر یک ضابطه کلی به دستمان بیاید میبینیم شک در مصداق یک طور است. شک در صدق یک طور است که میتواند توسعه داشته باشد.
حالا به آن بخشی که جلسه قبل سریع رفتیم برگردیم و آن بخش اولی بود که شک ما در خود مفهوم بود، خود مفهوم یک طوری بود که در آن شک بود. مفهوم چند طور میتواند باشد؟ و چطور میتوانیم در خود مفهوم شک کنیم و مفهوم برای ما ابهام داشته باشد؟ به طور خلاصه 4 – 5 نوع میتواند در مفهوم ترکیب بیاید یا چیزهایی بیاید که سبب ابهام در مفهوم بشود.
یک چیزی که روشن است این است که مفهوم اجزای عرضیه داشته باشد؛ یعنی اجزایی که کنار هم قرار میگیرند و مفهوم را درست میکنند. مقابل این اجزای عرضیه، همان -مفهوم- بسیطی است که آن روز هم عرض کردم. ذهن عرف وقتی به مفهوم آب توجه میکند، میگوییم آب از چه چیزی درست شده؟ میگوید آب خودش است و از چیزی درست نشده است. اگر کلاس رفته باشد میگوید با هیدروژن و اکسیژن درست شده. او دارد نگاه شیمی به آب میکند و الا مفهوم آب در نزد عرف یک مفهوم بسیط است. از چیزی درست نشده است.
همین جا میتواند جزء تحلیلی داشته باشد؛ بگوییم آب درست شده از یک حیث جسمیتش که جسم است و از حیث سیلانش که جسمٌ سیّال؛ اینجا واقعا جزء نیست. اینها جزء تحلیلی است یعنی الان دو چیز در آب پیدا نمیکنید کنار هم گذاشته باشید که یکی جسمیت و یکی سیلان باشد که بگویید این جسمش است، این هم سیلان. جزء تحلیلی یعنی آن چیزی که هست مثل بدن نیست که سر و دست و پا داشته باشد. مرکب باشد. بعد هم واقعا اجزای عرضیه دارد، سر و دست و پا مثل خانه که بیت و جدار و سقف و اینها دارد که اینها اجزای خانه است اما آب یک مفهوم بسیط است ولو بگویید، «جسمٌ سیالٌ»، این تحلیل عقلانی است که دو حیث کردید. جزء تحلیلی ماهوی با جزء عرضی خارجی فرق میکند. اگر انواع مفهوم را توجه کنیم…
پس الان این یک طور مفهومی است که اجزای عرضیه دارد و مقابلش آن چیزی است که اجزای عرضیه ندارد. مفهومی که اجزای تحلیلیه دارد ولو بسیط است. شما آن را به جسمیت و سیلان تحلیل میکنید و در خارج برای ما واضح است که ما دو چیز را به هم نچسباندیم که آب بشود، یکی جسم و یکی سیلان. نه، یک چیز است که اجزای خارجی ندارد.
ما چیزی داریم که اجزای طولیه است، اجزای تألیفی طولیه برای مفهوم است. اجزای طولی مثل این است که شما میگویید یک آجر جزئی از خانه است. آجر جزئی از خانه نیست. در طول جزء خانه است. آجر جزئی از دیوار است و دیوار جزء مباشری خانه است. اجزای طولی هم در مفاهیم خیلی داریم. مانعی هم ندارد یعنی واقعا وقتی خانه را شما مفهومش را باز کنید در دل آن جزئیات و اجزای او میتوانید جزء الجزء پیدا بکنید. مثلا در کلمه و کلام آن هم مثال خوبی است، کلام چیست؟ تشکیل شده از کلمات است. آیا یک حرف قاف و دال جزء کلام است؟ جزء کلام هست یا نیست؟ هم جزء کلام هست و هم نیست. اگر میخواهید جزء مباشری کلام بگویید، دالّ جزئش نیست. جزء هیچ کلامی دالّ نیست اما جزء الجزء است. یعنی دالّ میآید یک کلمه درست میکند و آن کلمه جزء کلام را درست میکند. پس مفهوم کلام مرکب است. مرکب از یک چیزهایی است که دوباره آنها خودشان … اینها را جزء طولی میگوییم.
برو به 0:06:00
اجزای طولیه تالیفیه، اجزای تحلیلیه که مثالش را عرض کردم. اجزای عرضیه ای که مقابلش بسیطه هست که اصلا جزء عرضی ندارد. اجزای عرضی یعنی اجزای خارجی که انضمام پیدا کردند و یک چیزی را پدید آوردند. این هم یکی.
یک نوع دیگری که آن هم مهم است و در مفهوم باید توجه بکنیم، مفهومی است که بسیط است. همان مفهوم بسیطی که میخواستیم بگوییم نه بسیطی که تحلیل نداشته باشد و الا اجزای تحلیلیه که «کل ممکنٍ زوجٌ ترکیبیٌ»، اجزای تحلیلی را فعلا در فضای ما رهایش کنید. فضای بحثمان را گفتم برای این که بدانید هست و الا در بحث ما فعلا دخالتی ندارد.
در فضای بحث ما وقتی بسیط میگوییم یعنی اجزای انضمامی ندارد مثل ماء؛ آب مفهوم خیلی روشن است. همه عرف هم آب میفهمند. نه دست و سر و پا و فاعل و مفعول این اجزاء را ندارد. مثل خانه نیست یک مفهوم بسیط روشنی است و در عین حالی که این مفهوم بسیط است و شما هم برایتان روشن است جزء ندارد. اما در محدوده خودش و به همین بساطتش شدت و ضعف دارد.
شدت و ضعف یک نحو مراتب طولی است. مراتب طولی غیر از اجزاء است. پس ما در مفاهیم بسیط هم یک طور دیگر مراتب و شدت و ضعف داریم. این دیگر مربوط به خود مفهوم از حیث واحده میشود. یعنی آب نزد عرف مفهومی بسیط است. بله بسیط است و عرف هیچ مشکلی ندارد اما آب مثل خانه و بدن اجزا ندارد. آب، آب است اما خود آب در آب بودن خودش زلال دارد، کدر دارد. یعنی در این که بخواهد صدق آب در آن بکند در نفس همین حیث واحدهی بسیط، شدت و ضعف دارد. مراتب شدت و ضعف غیر از اجزای تحلیلی است. غیر از اجزای تألیفی است. غیر از اجزای طولیه است و همه اینها فرق میکند. اینها اجزاء نیست، اینها مراتبی در نفس یک مفهوم است که به تعبیری که میگفتند تشکیک اصلی اینجا بود. میگفتند «ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک» است. حالا آن حرف اشکالاتش چیست، فعلا داریم از چیزهایی که معروف است و همه شنیدند توضیح عرض میکنم.
حالا به آن چهارتایی که آن جلسه قبل بود برگردیم. شما فرمودید که یا شبهه مفهومیه است یعنی ما عامی داریم، خاصی داریم مثلا مفهوم مخصص روشن نیست. یا این که شبهه مصداقیه است، مفهوم روشن است ولی در مصداق خارجی جهل داریم. یا شبهه مقصودیه است که نه مفهوم لغوی مشکلی دارد، نه مصداق. بلکه گوینده آن را به کار گرفته و از مدلول تصوری به سوی مدلول تصدیقی سوقش داده. اینجا در مراد گوینده ما شک داریم. واقعا گوینده در القای این کلام نقش ایفا میکند، اراده دارد. از چیزهای لغت و عرف و مدلول تصوری کمک میگیرد، با قرائن دیگر مقصود خودش را به مخاطب القاء میکند. و شبهه صدقیه بود که دقیقا به آن مرز مغشوش نفس الامری مربوط بود که آن جا بود که خاتسگاه شبهه صدقیه بود. آن جایی که نه مفهوم مشکلی دارد. ابهامی ندارد. نه ما جهلی در مصداق داریم. بلکه صرفا به جایی میرسد که بهسبب اختلاط چند مفهوم، این مصداق مختلط خارجی نمیتواند نقش إعداد را ایفا کند برای این که آن مفهوم به ذهن ما بیاید. این توضیح این که شبهه صدقیه میتوانیم داشته باشیم. حالا یک جای دیگر هم بود که همین روال کار بود یعنی مفهوم مشکلی نداشت، ابهام نداشت، در مصداق هم جهلی نداشتیم و خلاصه به انطباق مفهوم بر مصداق برگشت ما اسمش را صدقیه میگذاریم. با این توضیحات این 4 تا آمد.
حالا از بیرون هم چند تا از کتابهایی که هست را عرض بکنم تا برگردیم مثالهای مفهومیه …
در العناوین که آن روز مقدمهاش را عرض کردم نشد به تفصیل بگویم. صاحب عناوین در جلد اول صفحه 220 را اگر نگاه کنید همین طوری عده زیادی از چیزهایی میبینید که ایشان مطلب را توضیح قشنگی میدهند احساس میکنید اهمیت این بحثی که در آن هست. اهمیت بالا بالایی است! خیلی پرفایده است. ایشان در آن عنوان ششم چند تا ضابطه آوردند؛ ضابطه اول «موضوع له له تعلقٌ فی الشریعة» یک لفظی است که مردم به کار میبرند و تعلق به شرع دارد و مفصل بحث میکنند.
برو به 0:11:45
ضابطه ثانیه «الذی ورد له تحدیدٌ فی الشرع»[1] یعنی یک لفظی است که خود شارع مقدس برای آن تعریف ارائه داده است «فهو اقسام»[2] که بحث میکنند. ضابطه ثالثه «ما لم یرد له تحدیدٌ فی الشرع سواءٌ کان اصل التعبیر من الشارع أو من المکلفین»[3] که اصلا برای او در شرع تعریفی نیامده است. این هم ضابطه سوم است. ضابطه چهارم این است که «إذا کان المرجع فی تحقیق معنی اللفظ إلی کلمة أهل اللغة»[4]
الضابطة الثالثة: ما لم يرد له تحديد في الشرع
سواء كان أصل التعبير من الشارع، أو من المكلفين في معاملاتهم من عقد أو إيقاع قسمان: أحدهما: ما اعتبر فيه الاعتياد من الشرع، أو لتحقق عنوان الحكم الذي صدر من الشارع. و ثانيهما: ما ليس فيه خصوص الاعتياد. [5]
و أما الثاني: فهو ما لم يؤخذ فيه خصوص العادة و لا التحديد، بل معناه موكول إلى العرف، كما في معنى الغسل و العصر و ما لا ينقل في التطهير بالشمس و ثوب الكفن و الكسوة، و معنى الدفن و الصعيد و العورة في وجه و الفعل الكثير و الجهر و الإخفات و كثير الشك و السهو و السفر و سوم الأنعام و الإطعام و منافيات المروة و بدو الصلاح، و معنى القبض و ضبط الأوصاف بحيث يرتفع الجهالة في كل شيء بحسبه، و معنى الفورية في الخيارات و الشفعة، و في صدق الجار في الوصية، و في معنى الأحياء و العيب و حرز السارق، و نظائر ذلك مما لا يحصى. و المرجع في ذلك كله العرف، لانصراف اللفظ إلى ما يسمى في العرف به، و تقدمه على المعنى اللغوي إذا تعارض. و الدليل في ذلك: كون الرسالة بلسان القوم. و إلى ذلك يدور كلمة الأصوليين في باب الأوامر و النواهي و المفاهيم و المناطيق و الإجمال و البيان و العموم و الخصوص و الإطلاق و التقييد، إذ ليس في هذه المسائل شيء معتمد سوى ما يستفاد من العرف، و إن أطال جماعة في تحرير الوجوه و الأدلة و الاعتراضات و الشبهات.[6]
این جا دیگر باید مراجعه به اهل لغت بکنیم که سومی مهمترین بخشش است که مربوط به بحث ما میشد که «لم یرد له تحدید فی الشرع» شروع به مثال زدن میکنند میگویند دو قسم است، قسم اول «ما اعتبر فیه الاعتیاد من الشرع» مثالهای خوبی میزنند میبینید 7 – 8 – 10 صفحه راجع به این بحث کردند. از صفحه 210 شروع میکنند و تا صفحه 220 میآید «أمّا الثانی» آن جایی که «و هو ما لم یؤخذ فیه خصوص العادة و لا التحدید» تعریف نداریم و عادتی هم نداریم «بل معناه موکولٌ الی العرف» این بزنگاه شبههای است که من اینجا را برای همین آوردم. بعد شروع به مثال زدن میکنند. اگر شما شروع کنید نظیر این را بیاورید، یک دفتر میتوانید پر کنید و بعد این که این پر شد، هم یک وحشتی انسان را میگیرد در این که این بحث به این مهمی و سنگینی و گستردگی عجب که این طور هست! از یک طرف هم سنگینی حل مطلب تا یک جهاتی …
میفرمایند: «كما في معنى الغسل» شستن! شستن مفهوم مبهمی است یا نه؟ این یک مفهومی است. تعریفی هم در شرع برای آن نیامده «إغسل وجهک»، «إغسل ثوبک» مفهوم مبهمی هست یا نیست؟ این یکی است. «و العصر» پیراهنت را شستی فشارش بده، فشار مفهومی مبهم است یا واضح؟ «و ما لا ينقل في التطهير بالشمس» میگویید آفتاب از مطهرات است اما چه چیزی را تطهیر میکند؟ غیر منقول را؛ منقول را که برو آب بکش، غیر منقول چیست؟ حالا در عروه مسالهاش را گفته باشید دیدید که غیرمنقول چیست. «و ما لا ینقل فی التطهیر بالشمس و ثوب الكفن و الكسوة، و معنى الدفن و الصعيد و العورة في وجه و الفعل الكثير» فعل کثیر نماز را باطل میکند. «و الجهر و الإخفات و كثير الشك» کثرت شک چه اندازه است؟ «و السهو و السفر و سوم الأنعام و الإطعام» اطعام جدای از آن هست «و منافيات المروة و بدو الصلاح، و معنى القبض و ضبط الأوصاف» باید مضبوط الاصاف در سلف باشد. «بحيث يرتفع الجهالة في كل شيء بحسبه، و معنى الفورية في الخيارات و الشفعة،» فوریت چیست؟ «و في صدق الجار في الوصية،» خب همسایه چقدر هستند؟ چطوری صدق میکند؟ اینها مفاهیم واضحی هست یا نیست؟ «و في معنى الأحياء» احیای زمین، «والعيب و حرز السارق،» برای این که حد را جاری کنیم در حرز باید باشد «و نظائر ذلك مما لا يحصى.» که لا یحصی که گفتند واقعا همین طور است که آدم جمعآوری کند میبیند لحظه به لحظه ما با این مفاهیم کار داریم.
فقط نکتهای که عرض بکنم این است که ما در عام هم این را داریم، همه این شبهات میتواند در نفس یک عام بیاید -کلام بدوی- و میتواند در مخصص عام بیاید. در مخصص عام فقط این بحث مطرح میشود که اجمال در مخصص «هل یسری الی العام» یا نه؟ اگر سرایت بکند دیگر تمسک به عام کنار رفت. اگر اجمال سرایت نکند عام هنوز پیش ما باقی است. این نکته برای این بود.
الضابطة الرابعة: إذا كان المرجع في تحقيق معنى اللفظ إلى كلمة أهل اللغة، بمعنى: المتتبعين للاستعمالات الملاحظين للمقامات الذين صنفوا في ضبط المعاني تصانيف كثيرة، فإن اتحد مفاد كلامهم في معنى اللفظ فلا إشكال في ذلك، و إن اختلفت كلماتهم كما اتفق ذلك في مثل الكعب و الصعيد و الطهور، و معنى السحر و الغناء و الكهانة و نحوها، و معنى السلاح، و في إطلاق اسم الأنساب إلى المراتب اللاحقة، و في صدق النسبة من طرف الام [7]
از جاهای خوبی هم که مرحوم شیخ در رسائل بود عرض کردم. البته ذیل همان صفحه وقتی بعدش را میگویند آن هم جالب است. آن هم دنباله بحثشان است که میفرمایند «الضابطة الرابعة: إذا كان المرجع في تحقيق معنى اللفظ إلى كلمة أهل اللغة، بمعنى: المتتبعين للاستعمالات الملاحظين للمقامات الذين صنفوا في ضبط المعاني تصانيف كثيرة،» و بعد شروع میکنند چند تا مثال میزنند. «الكعب» «و أرجلکم إلی الکعبین» حسابی در لغت سر آن بحث است «و الصعيد و الطهور، و معنى السحر و الغناء و الكهانة و نحوها، و معنى السلاح، و في إطلاق اسم الأنساب إلى المراتب اللاحقة، و في صدق النسبة من طرف الام،» که مثالهای خیلی خوبی در این 20 – 30 صفحهای که در عنوان ششم العناوین فرمودند آوردند که آن روز هم سفارش کردم که ان شاء الله مراجعه بفرمایید و یک دور مطالعه کنید.
برو به 0:17:37
شاگرد: دوتایش ظاهرا باید به لغت برگردد.
استاد: آن جا کاری به لغت نداشت، میخواستند به عرف ارجاع بدهند.
شاگرد: در سه یا در چهار؟
استاد: مانعی ندارد. از آن حیثی که ما از سه بازگشتش به جایی باشد که باید به لغت مراجعه بکنیم، ایشان وقتی ضابطهها را میگویند اگر نگاه کنید نمیخواهند قسیم درست کنند. میخواهند نحوه دستهبندیهای علمی را بیان کنند. مثل این که میگویید «الاسم إما معرفة أو نکرة و الاسم إمّا مذکر أو مونث» میگوییم این اقسام متداخل هستند. یعنی از یک حیثی یک بحثی را شروع میکنید که چه بسا مصادیقش با همدیگر متداخل باشند. آن حیثیت بحث ایشان منظور ایشان بوده است.
مراتب التغيّر و الأحكام مختلفة
فالتحقيق: أنّ مراتب تغيّر الصورة في الأجسام مختلفة، بل الأحكام أيضا مختلفة، ففي بعض مراتب التغيّر يحكم العرف بجريان دليل العنوان من غير حاجة إلى الاستصحاب، و في بعض آخر لا يحكمون بذلك و يثبتون الحكم بالاستصحاب، و في ثالث لا يجرون الاستصحاب أيضا، من غير فرق- في حكم النجاسة- بين النجس و المتنجّس.
فمن الأوّل: ما لو حكم على الرطب أو العنب بالحلّيّة أو الطهارة أو النجاسة، فإنّ الظاهر جريان عموم أدلّة هذه الأحكام للتمر و الزبيب، فكأنّهم يفهمون من الرطب و العنب الأعمّ ممّا جفّ منهما فصار تمرا أو زبيبا، مع أنّ الظاهر تغاير الاسمين؛ و لهذا لو حلف على ترك أحدهما لم يحنث بأكل الآخر. و الظاهر أنّهم لا يحتاجون في إجراء الأحكام المذكورة إلى الاستصحاب.
و من الثاني: إجراء حكم بول غير المأكول إذا صار بولا لمأكول و بالعكس، و كذا صيرورة الخمر خلّا، و صيرورة الكلب أو الإنسان جمادا بالموت، إلّا أنّ الشارع حكم في بعض هذه الموارد بارتفاع الحكم السابق، إمّا للنصّ، كما في الخمر المستحيل خلّا، و إمّا لعموم ما دلّ على حكم المنتقل إليه، فإنّ الظاهر أنّ استفادة طهارة المستحال إليه إذاكان بولا لمأكول ليس من أصالة الطهارة بعد عدم جريان الاستصحاب، بل هو من الدليل، نظير استفادة نجاسة بول المأكول إذا صار بولا لغير مأكول.
و من الثالث: استحالة العذرة أو الدّهن المتنجّس دخانا، و المنيّ حيوانا. و لو نوقش في بعض الأمثلة المذكورة، فالمثال غير عزيز على المتتبّع المتأمّل. [8]
عرض کنم که مرحوم شیخ در رسائل آن روز هم عرض کردم در شروط استصحاب پایان شرط یک جملهای دارند یک نصف صفحه رسائل خیلی از جاهای پرفایده خوب است. اولا اگر خواستید یادداشت بکنید و یک مثال برای تناسب حکم و موضوع که در کلمات نورانی مرحوم شیخ باشد. همین رسائل 4 جلدی جلد سوم صفحه 300 شیخ میفرمایند «فالتحقيق: أنّ مراتب تغيّر الصورة في الأجسام مختلفة، بل الأحكام أيضا مختلفة» این از آن جاهایی است که واقعا تناسب حکم و موضوع در نزد عرف بسیار مهم است.
الآن در این تقسیمبندیها مدلول تصوری هست و واضح هم هست، ولی اسمی از آن برده نشده است. شما وقتی به کتاب لغت مراجعه میکنید در چه چیز کلام شک دارید؟ از چه حیثی شک دارید که میروید کتاب لغت نگاه میکنید؟ مدلول تصدیقی یا تصوری؟ مدلول تصوری روشن است که در علقه وضعیه شک داریم. خب انسان این طور به ذهنش میآید که پس دیگر مدلول تصوری به مراجعه به لغت جوش خورده و مراجعه به لغت هم هر کجا هست مدلول تصوری است. و حال آن که این طور نیست یعنی هر کجا مراجعه به لغت هست دنبال یک نحو مدلول تصوری هستیم. اما در بسیاری از موارد دنبال مدلول تصوری هستیم که با مراجعه به لغت برای شما حل نمیشود. چطور میشود؟ مدلول تصوری یعنی علقه وضعیه. نه! علقه وضعیه یک بخشی از مدلول تصوری است.
شما وقتی یک جملهای را میگویید کلماتش مفرداتی دارد. یعنی هر مفردی در کتاب لغت یک مدلول تصوری دارد که موضوع له آن را میگیرد. اما وقتی در یک کلام با هم جمع میشوند -شما باشید و این کلام و معنای مفرداتش- در کلام مرکب قرائن داخلیه تشکیل میشود؛ یعنی وقتی «رأیتُ أسدا» میگویید الان شما مطرح شدید، خصوصیات شما دارد در مدلول تصوری کلام دخالت میکند. چون الان اسد مدلول تصوری لغویاش که به میدان آمده با سایر قرائن داخلیه کلام که صرفا به تصور محض کلام مربوط میشود. نه تصور مراد متکلم. با مراد متکلم کاری نداریم.
همین جا هم هست که آن دور پیش میآمد یعنی شما هرگز در معانی مفردات لغت دور ندارید. دور هرمونتیک ندارید. شما کتاب لغت باز میکنید آب یعنی این، انسان یعنی این؛ کجا به دور ختم میشود؟ با دور تفسیر متن اصلا مواجه نمیشوید. اما وقتی یک متن دارید آن وقت دور پیش میآید. یعنی معانی لغوی که در ذهن شما فعال میشود میخواهید قطع نظر از گوینده خاص، قرائن حالیه و مقامیه آنها را بیرون بگذارید. قرائن حال و مقام را بیرون بگذارید. قرائن لفظیه داخلیه موجود در کلام «صدر الکلام منای متکلم»، کاری نداریم چه کسی گفته باشد.
این جمله را به اهل زبان با آن اطلاعاتی که از زبان دارند، عرضه میکنیم و لذا در مثالهای رایجی که دارید تدریس فرمودید وقتی میگویید «رأیتُ أسدا یرمی» هیچ وقت ذهنتان سراغ این نمیرود که چه کسی گفته است؟ کجا گفته؟ همین برای شما کافی است. کاملا برای شما کافی است. متکلم هر کسی میخواهد باشد. آنها چیزهای بیرونی است ما میخواهیم بگوییم این زبان طوری است که قرائن داخلیه خودش میرساند که این أسدٍ یعنی رجل شجاع.
لذا عرض ما این است که ما مدلول تصوری مجازی هم داریم اما برای کلام است. مدلول تصوری مفردات معنای حقیقی آن هست اما مدلول تصوری بسیاری از جملات با قرائن داخلیه و تناسب حکم و موضوع در بطن خود کلام خودش را نشان میدهد. این نکته خیلی خوبی است قبلا هم من یادم است شاید چند بار هم بحثش شده بود.
مدلول تصوری که خودش مجازی است ولی برای کلام است. الان دارم یادم میآید که در آن بحث تعارض احوال اصول، همینها را نسبتاً مفصل بحث کردیم. حالا این را در نظر شریف بگیرید. مرحوم شیخ یک بحث خیلی خوبی دارند. ولی در عبارات رسائل چند چیز بود؛ مدلول تصوری لغوی برای مفردات. مدلول تصوری از یک کلام با قرائن داخلیه خودش، قطع نظر از حال و مقام متکلم. یکی هم مدلول تصدیقی کلام با ملاحظه متکلم و اراده او؛ اراده خاصهای که متکلم خاص پشتوانه إصدار کلامش قرار میگیرد. میگوییم فلانی او این را گفته، اینجا خیلی فرق میکند. اینجا یک مدلول تصدیقی داریم که خروجی مجموع مفردات است. مدلول تصوری کلام است و مدلول کسر و انکسار قرائن مقامیه و حالیه و سایر چیزهایی است که از بیرون دخالت میکند. این مدلول تصدیقی میشود.
برو به 0:24:35
مرحوم شیخ یک مثال میزنند خیلی این نیم صفحه رسائل پرفایده است که اگر به شما بگویند تناسب حکم و موضوع یعنی چه؟ اصلا تناسب یعنی چه؟ میگویند یک جایی از رسائل که حکم با موضوع تناسب دارد و سه تا مثال مرحوم شیخ زده باشند اینجا است. فرمودند یک چیزی تغییر کرده، میخواهیم ببینیم استصحاب بکنیم یا نکنیم. میگویند «ففي بعض مراتب التغيّر يحكم العرف بجريان دليل العنوان من غير حاجة إلى الاستصحاب» با این که تغییر کرده، عنوان هم دچار تغییر شده، اصلا آن چیزی که در لسان دلیل است تغییر کرده. شیخ میفرمایند به دست عرف بدهید با این که تغییر کرده عرف هیچ مشکلی نمیبینند در این که بدون این که استصحاب کنند. حکمِ عنوان متغیر را میکشند.
یعنی چه؟ یعنی آن کشش را از باب مناط میگویند یا به اراده متکلم نسبت میدهند؟ دقیقا به اراده او نسبت میدهند و بعد مرحوم شیخ مثال میزنند. «فمن الأوّل ما لو حكم على الرطب أو العنب بالحلّيّة أو الطهارة» میگویید انگور حرام است. دور انگور نروید. در باغ رفتید دور انگور نرو. اگر مولا بفرماید دور انگور نرو، انگور حرام است. میوه انگور در این باغ حرام است. عرف میگویند کشمش هم حرام شده است. میگوییم در لسان دلیل آمده انگور حرام است. انگور تمام شد رفت، الان اسمش تغییر کرده و اسمش کشمش است، این کشمش را که کسی حاضر نیست انگور بگوید.
عرف میگویند انگورِ آن جا، یعنی جنس که تا آخر کار برود. شیخ میفرمایند عرف حکم طهارت را برای مثلا انگور … بگویید انگور نجس است. خود این میوه نجس است. کشمشهایش هم نجس شد. موافق ارتکاز هم همین است. عنوان دلیل و لسان دلیل تغییر کرد اما حکمش تغییر نکرده و حتی نیاز به استصحاب هم نیست.
اما «فی بعض آخَر لا یحکمون بذلک» میگویند خود عنوان تغییر کرده اما با استصحاب آن را میکشانند و مشکلی هم ندارد؛ کجاست؟ «و من الثاني إجراء حكم بول غير المأكول إذا صار بولا لمأكول» بول غیرمأکول بود حالا بول مأکول شده و میدانیم از آن جا به اینجا آمده است. این را چه کار کنیم؟ عرف نمیگویند که این هنوز بول غیر مأکول است. دیگر حاضر نیستند تغیر عنوان که شده بگویند این همان است .اما وقتی شک کردند با استصحاب حاضر هستند حکم نجاست را ادامه بدهند؛ این هم یک مورد که به استصحاب نیاز دارد.
«و من الثالث:» کجاست؟ آن جایی است که حتی عنوان تغییر کرده و حاضر به استصحاب هم نیستند. «استحالة العذرة دودا أو الدّهن المتنجّس دخانا،» روغن سوخته و دود شده. میخواهند بگویند که این باقی است. میفرمایند در اینجا استصحاب هم نمیکنند که «و فی ثالثٍ لا یجرون الاستصحاب ایضا» البته در آخر کار هم میگویند که در بعضی از این مثالها ممکن است مناقشه کنید اما در این سه نوعی که من گفتم مناقشه نمیکنیم.
این سه نوع که شیخ فرمودند یعنی چه؟ یعنی عرف درست است که در لسان دلیل عنب آمده است، اما عنب را گاهی به تناسب حکم و موضوع که من عرض میکنم قرینه داخلیه است … یعنی دیگر کار ندارند که از چه کسی صادر شده است. به قرینه داخلیه که نگاه میکنند مدلول تصوری خود جمله که با استعاره و مجاز میسازد. عرف به اراده متکلم نسبت میدهند که «اراد المتکلم من العنب» حتی کشمش را، نه این که بگویند، متکلم عنب را اراده کرده و ما به تنقیح مناط حکمش را به کشمش میکشانیم. دقیقا به اراده نسبت میدهیم، مقصود شیخ این است.
شاگرد: میتوانیم بگوییم الغای خصوصیت نوع مواردش همین است.
استاد: بله، «رجلٌ شکّ بین الثلاث و الاربع» عرف شک ندارند که اینجا رجل یعنی مرد اما نسبت میدهند که این رجل نماینده است. این رجل یعنی انسان؛ اراد المتکلم من الرجل لا الرجل به معنای جنس مذکر بلکه به معنای انسان؛ یعنی میگوییم مدلول تصوری جمله، نه مفرد. مدلول تصوری رجل یک مرد است اما مدلول تصوری «رجلٌ شکّ …» چه میشود؟ تصور به معنای قرینه داخلیه فقط لفظیه است. کاری با حال و مقام نداریم فقط در خود کلام است. مدلول تصوری او که به اراده متکلم در کلام نسبت میدهیم. دنبال این مطلب شیخ، آن بحث ما را فرمودند.
«و ممّا ذكرنا يظهر أنّ معنى قولهم «الأحكام تدور مدار الأسماء»، أنّها تدور مدار أسماء موضوعاتها التي هي المعيار في وجودها و عدمها، فإذا قال الشارع: العنب حلال، فإن ثبت كون الموضوع هو مسمّى هذا الاسم، دار الحكم مداره، فينتفي عند صيرورته زبيبا، أمّا إذا علم من العرف أو غيره أنّ الموضوع هو الكلّيّ الموجود في العنب المشترك بينه و بين الزبيب، أو بينهما و بين العصير، دار الحكم مداره أيضا.»
نعم، يبقى دعوى: أنّ ظاهر اللفظ في مثل القضيّة المذكورة كون الموضوع هو العنوان، و تقوّم الحكم به، المستلزم لانتفائه بانتفائه.
لكنّك عرفت: أنّ العناوين مختلفة، و الأحكام أيضا مختلفة، و قد تقدّم حكاية بقاء نجاسة الخنزير المستحيل ملحا عن أكثر أهل العلم، و اختيار الفاضلين له.
و دعوى: احتياج استفادة غير ما ذكر من ظاهر اللفظ إلى القرينة الخارجيّة، و إلّا فظاهر اللفظ كون القضيّة ما دام الوصف العنوانيّ، لا تضرّنا فيما نحن بصدده؛ لأنّ المقصود مراعاة العرف في تشخيص الموضوع و عدم الاقتصار في ذلك على ما يقتضيه العقل على وجه الدقّة، و لا على ما يقتضيه الدليل اللفظيّ إذا كان العرف بالنسبة إلى القضيّة الخاصّة على خلافه.
و حينئذ، فيستقيم أن يراد من قولهم: «إنّ الأحكام تدور مدار الأسماء» أنّ مقتضى ظاهر دليل الحكم تبعيّة ذلك الحكم لاسم الموضوع الذي علّق عليه الحكم في ظاهر الدليل، فيراد من هذه القضيّة تأسيس أصل، قد يعدل عنه بقرينة فهم العرف أو غيره، فافهم.[9]
فرمودند «و ممّا ذكرنا يظهر» وقتی این سه تا تناسب حکم و موضوع زیبا را شیخ فرمودند که فرمودند در اول به متکلم نسبت میدهد، در دوم نمیتواند نسبت بدهد اما میخواهد با اصل عملی و استصحاب درستش کند. سوم نسبت میدهد که اصلا او اراده نکرده است. دیگر عنوان عوض شد رفت و مربوط به آن قبلی نیست.
شاگرد: تنقیح مناط جزء هیچ کدام از اینها نشد. یا جزء همان اولی بگیریم وگرنه در دومی تنقیح مناط نمیشود.
استاد: بله! اصلاً مقصودم از این کلام این بود که نگوییم اینجا مناط است. چون اینجا ما میخواهیم به اراده متکلم از کلام برگردیم نه آن مبادی حکمِ او. این نکته در ما نحن فیه مهم است.
برو به 0:31:03
«و ممّا ذکرنا یظهر أنّ معنى قولهم «الأحكام تدور مدار الأسماء»، أنّها تدور مدار أسماء موضوعاتها»، عبارت شیخ یک نکاتی دارد که من سریع عرض میکنم، منزل تشریف بردید نگاه بکنید و با این نکاتی که عرض میکنم تطبیقش بدهید. مرحوم شیخ مدام میگویند لفظ و ظاهر لفظ ولی هر کدامش با این بحثهایی که عرض کردیم و تشقیق شد معلوم است کدام منظورشان بوده است. «تدور مدار الاسماء»، «اسماء» اینجا یعنی چه؟ اسماء معلوم است.
اسم یک مفرد است در کلام آمده و یک مدلول تصوری لغوی دارد. احکام دائر مدار این است و حکمی هم که در جمله آمده است تا این هست، هست و وقتی نیست، نیست. «موضوعاتها التي هي المعيار في وجودها و عدمها، فإذا قال الشارع: العنب حلال، فإن ثبت كون الموضوع هو مسمّى هذا الاسم، دار الحكم مداره، فينتفي عند صيرورته زبيبا،» وقتی کشمش شد دیگر ربطی به کشمش ندارد؛ «أمّا إذا علم من العرف أو غيره» غیر عرف کیست؟ «من العرف»؛ یعنی مدلول تصوری کلام. هرگز مقصود شیخ این نیست که یعنی لغت ذبیب را به عرف عرضه کنیم. این که معنایش روشن است.
این که میگویند «فإن ثبت کون الموضوع هو مسمّی» ثبت از مدلول تصوری کلام. مقابلش «إذا عُلِمَ من العرف» یعنی مدلول تصوری کلام من العرف، قطع نظر از متکلم خاص «أو من غیره» یعنی باز عرف اینجا قضاوتی ندارد. ولی ما از مدلول تصدیقی با پشتوانه اراده متکلم خاص … چیزهای دیگر هم در این میتواند باشد. «أنّ الموضوع هو الكلّيّ الموجود في العنب المشترك بينه و بين الزبيب، أو بينهما و بين العصير، دار الحكم مداره أيضا.» «دار الحکم» مدار آن اعمّ.
«نعم، يبقى» این نکاتی که در مانحن فیه بود «یبقی دعوى: أنّ ظاهر اللفظ في مثل القضيّة المذكورة كون الموضوع هو العنوان»، یعنی عنب تمام. انگور ربطی به ذبیب ندارد «و تقوّم الحكم به» حکم هم مربوط به انگور است «المستلزم لانتفائه بانتفائه.» وقتی انگور رفت، حکم هم برود.
«لكنّك عرفت: أنّ العناوين مختلفة،» عناوین مختلف است. «و الأحكام أيضا مختلفة» عنوان که عنب بود. عناوین مختلفه هست یعنی چه؟ یعنی عناوین نزد خود عرف در مدلول تصوریِ کلام مختلف است. و به ضمیمه، وقتی از مدلول تصوری عرف عام درمیآیید، مدلول تصدیقی متکلم خاص با ملاحظه حال و مقام او. پس عناوین به این معنا مختلف است.
«و قد تقدّم حكاية بقاء نجاسة الخنزير» چیز جالبی نقل میکنند. کلبی که رفته نمک شده پاک میشود. میگویند بعضی فقها گفتند اگر خنزیر نمک هم شد پاک نمیشود. شارع این نمک را نمیخواهد، نمکی که از استحاله خنزیر باشد را نمیخواهد. «حکایة بقاء نجاسة الخنزیر المستحيل ملحا عن أكثر أهل العلم، و اختيار الفاضلين له.» حالا شما عبارت را ببینید جاگذاری بفرمایید.
«و دعوى: احتياج استفادة غير ما ذكر من ظاهر اللفظ إلى القرينة الخارجيّة،» اینهایی که شما میگویید از عنب چه میفهمیم؟ از عنب اعم از عنب و ذبیب میفهمیم. این قرائن خارجیه میخواهد. این خارجیه یعنی چه؟ کدام خارج؟ «و إلّا فظاهر اللفظ كون القضيّة ما دام الوصف العنوانيّ،» انگور، انگور است؛ کشمش، انگور نیست. میفرمایند «لا تضرّنا» هرچند شما اسم خارج روی آن بگذارید به ما صدمه نمیزند. ظاهر لفظ یعنی کدام لفظ؟ مدلول تصوری. قرینه خارجیه یعنی چه؟ یعنی آن چیزی که میخواهد مدلول تصدیقی درست کند. ظاهر لفظ مدلول تصوری به عنوان برمیگردد. چرا؟ توضیحش قشنگ است. میگویند «لأنّ المقصود مراعاة العرف في تشخيص الموضوع و عدم الاقتصار في ذلك على ما يقتضيه العقل على وجه الدقّة. و لا على ما يقتضيه الدليل اللفظيّ» میگویند ما یک دلیل لفظی داریم. یک دقت عقلی داریم و یک عرف داریم. ما میخواهیم بگوییم که اینجا عرف را حاکم کنیم. ببینید عرف از این جمله چه چیزی میفهمد؟ عرف از این جمله چه میفهمد در دو مرحلهی مدلول تصوری با صرفا قرائن داخلیه یا اعم از آن که «إذا كان العرف بالنسبة إلى القضيّة الخاصّة على خلافه.» یعنی مدلول تصدیقیِ مستفاد از اراده متکلم خاص.
روی این حساب «و حينئذ، فيستقيم أن يراد من قولهم: «إنّ الأحكام تدور مدار الأسماء» أنّ مقتضى ظاهر دليل الحكم» ظاهر دلیل یعنی مدلول تصوری، «تبعيّة ذلك الحكم لاسم الموضوع الذي علّق عليه الحكم في ظاهر الدليل، فيراد من هذه القضيّة تأسيس أصل، قد يعدل عنه بقرينة فهم العرف أو غيره» این چیزی که با این بحثهایی که عرض شد نتیجه گرفتند.
برو به 0:37:12
این لازمه خیلی روشن مترتب نمیشود. چرا؟ به خاطر این که دیگر «یعدل» نیاز نداریم. آن چیزی که شما میگویید «تبعیة ذلک الحکم لإسم الموضوع»، مدلول تصوری لغوی است. برای مفرد است در عنوان آمده است. آن چیزی که به عرف ارجاع دادید مدلول تصوری کلام میتواند باشد و لذا اصلی که «یعدل عنه» باشد قبول نیست، اتفاقا «تدور مدار الاسماء» یعنی «الاحکام تدور مدار الاسماء فی ذلک الکلام» خودتان فرمودید، «الاسماء فی کتاب اللغة» نیست. الاسماء در این به عنوان مدلول تصوری کلام، این را هم خودتان فرمودید از غیر عرف کمک میگیریم. پس یعنی «الاحکام تدور مدار الاسماءِ» موجود در کلامِ با پشتوانه مدلول تصدیقیِ و اراده متکلم؛ اگر این باشد، «قد یعدل عنه» ندارد. همه جا خیلی قشنگ حاکم است ولذا من اینجا رسیدم خواستم «قد یعدل» را عرض بکنم.
کأنه مرحوم شیخ بعد از این بیانات خوبی که اشاره فرمودند دوباره وقتی میخواستند قاعده کلی جاگذاری بکنند، دوباره یک چیزی شد که «قد یعدل» چرا «قد یعدل»؟ اصلا مفاد «انّ الاحکام تدور مدار الاسماء» خود شما توضیح دادید که این «الاسماء» میگویند نه یعنی الاسماء فی کتب اللغة که صرفا مدلول تصوری کلمه باشد، «تدور مدار الاسماء» نه اسمائی که در مدلول تصوری کلام باشد که آن هم میتوانست فرق بکند. آن هم اسماء است اما اسماء در کلام است. اگر شما بگویید الاسماء در جمله «رأیتُ أسدا یرمی»، یعنی رجل شجاع؛ بعد گفتید.. «یعدل عنه» که نشده است، چرا؟ چون میگویید الاسماء در کلام است. در کلام شارع اسماء آمده است. اسمائی که شارع در کلام آورده مدلول تصوری کلامی دارد نه مدلول تصوری لغوی. باید کلام را با قرائن داخلیه در نظر بگیریم.
از اینجا جلوتر میرویم؛ «الاحکام تدور مدار الاسماء» یعنی اسمائی که در کلام شارع با پشتوانه قرائن تناسب حکم و موضوع آمده؛ غیر از قرائن داخلیه با پشتوانه قرائنی که از شارع صادر شده است، حال و مقال و مقامات و خصوصیات گوینده کلام در مدلول تصدیقی دخیل است. پس «یعدل» نداریم؛ اصل این است که «الاحکام تدور مدار الاسماء» اسماء این طوری، اسمائی که شارع مقدس در کلام خودش با مجموع قرائن حالیه و مقامیه -همهی این ها- به کار برده است. این اسماء «قد یعدل» ندارد. این فرمایش قبلی خودشان بود. یک دفعه آخر کار طوری قاعده را درست کردند که دوباره دست و پا گیر شد. «الاحکام تدور مدار الاسماء قد یعدل» شد، حالا باید این عدول را ثابت کنید تا ثابت بشود به خلافی این که ما بگوییم اساسا قاعده برای الاسمائی هست که شارع مقدس در کلام خودش با پشتوانه قرائن به کار برده است.
برو به 0:40:52
شاگرد: مخصوصا این که شما بگویید تاسیس اصل عند الشک است. یعنی بعد از این که آن لفظ را دیدیم و اگر این تناسبات ما را به آن توسعه نرساند، حالا چه کار کنیم؟ بگوییم همان مدلول تصوری لغوی یا مدلول تصوری کلام مراد هست؟ وقتی شما فرمودید در شبهه مقصودیه هم همین کار را میکنیم یعنی میخواهیم یک اصلی درست کنیم، عند الشک اگر نتوانستیم توسعه بدهیم و به مدلول تصدیقی نرسیدیم، چه کار کنیم؟
استاد: من یک بار دیگر بخوانم ببینیم فرمایش شما نمیشود؛ فرمودند: «و حينئذ، فيستقيم أن يراد من قولهم: «إنّ الأحكام تدور مدار الأسماء» أنّ مقتضى ظاهر» زیر کلمه ظاهر خط بکشید. «مقتضی ظاهر دليل الحكم تبعيّة ذلك الحكم لاسم الموضوع» این ظاهر چیست؟ یعنی تصوری یا تصدیقی؟ ایشان از ظاهر، تصوری قصد میکنند. بعد میگویند «قد یعدل» و حال آن که من عرضم این است این ظاهر، ظاهر تصدیقی است. وقتی مقصود ظاهر تصدیقی است. دیگر «قد یعدل» نیاز نیست.
خیلی روشن قاعده جا گرفت. ما در فضای مباحثه طلبگی باید این را خیلی مواظب باشیم؛ گاهی در بحثهای اصولی یا قواعد کلی یک طوری قاعده را پایهریزی میکنیم که بعدا در عمل مدام مشکل داریم. به خلاف این که طوری قاعده را پایهریزی کنیم که قاعدیت آن بهم نخورد. واقعا این قواعد کلیه برای فضای فقه نافع است. ما از وقتی داریم آن را ترسیم میکنیم یک طوری ترسیم کنیم که مدام محتاج به بقیهاش هستیم به خلاف این که ما طوری تصویر بکنیم که از ابتدا خود قاعده، قاعدهمندیاش بسیار وسیع میشود. اگر ظاهر دلیل را مدلول تصدیقی خروجی از مفردات، کلام، مدلول تصوری مفرد، مدلول تصوری کلام و مدلول تصدیقی قرائن حالیه و مقامیه -همهی این ها- بگیریم این ظاهر دیگر «قد یعدل» ندارد. «الاحکام تدور مدار الاسماء» و دیگر اینجا مقصود از اسماء چیزی که در کتب لغت آمده نیست. مقصود از اسماء آن چیزی است که عرف از کاربرد شارع در این مقام میفهمد.
که خود شیخ فرمودند یک جایی عرف شک ندارد با این که عنوان تغییر کرده، مراد متکلم -که شارع مقدس بوده- از این عنوان ولو تغییرهم کرده، آن «تغیر إلیه» هم بوده است. پس به این خوبی «تدور مدار الاسماء» شامل آن فرد اولی هم که شیخ فرمودند، هست.
شاگرد:. تتمه بحث شبهه صدقیه که از جلسه قبل باقیمانده را نفرمودید.
استاد: بله، شدت و ضعف را میخواستم توضیح بدهم. ولی دیدم این عبارت شیخ جای خیلی نافع رسائل است. که این نکاتش فوایدی جای دیگر هم دارد.-الاحکام تدور مدار الاسماء-.
والحمدلله رب العالمین
کلید: قاعده تبعیت، مباحث الفاظ، عرف، مفهوم بسیط، شبهه صدیقه، الاحکام تدور مدار الاسماء، شیخ انصاری، رسائل، مدلول تصوری، مدلول تصدیقی، قرائن داخلیة، قرائن خارجیة، کتب لغت، ظاهر، حکم، تناسب حکم و موضوع، عنوان، العناوین الفقهیه، مراغی، استصحاب، انواع مفاهیم، شبهه مقصودیه، شبهه مفهومیه، شبهه مصداقیه، مناط،استظهار، تعارض احوال، اجزاء طولی، اجزاء عرضی، تشکیک در مفاهیم
[1] العناوين الفقهية، ج1، ص: 189
[2] همان
[3] همان، ص211
[4] همان، ص220
[5] همان، ص210 – 211
[6] همان، ص220
[7] همان، ص220
[8] فرائد الأصول، ج3، ص: 300-301
[9] فرائد الأصول، ج3، ص: 301-302
دیدگاهتان را بنویسید