مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 50
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
یک مسالهای را مطرح فرمودند که تذکری برای چیزی بود که شاید یادم رفت عرض بکنم و با آن چیزی که یکی از آقایان فرمودند، من یادم آمد که از این «المقام الخامس» حدائق که ظاهرا نگفتند، شما فرمودید به نظرم نگفتند و بحثش نشد.
اعلم انه قد صرح جملة من أصحابنا: منهم- شيخنا العلامة المجلسي في كتاب البحار و شيخنا أبو الحسن الشيخ سليمان بن عبد اللّٰه البحراني و تلميذه المحدث الشيخ عبد اللّٰه بن صالح البحراني بأن العدالة المشترطة في الإمامة و الشهادة و القضاء و الفتوى أمر واحد بأي الأقوال الثلاثة المتقدمة فسرت كان جميع من ذكر مشتركين فيها، و قد جرينا على هذا القول سابقا في جملة من زبرنا و رسائلنا، و الذي ظهر لنا الآن بعد التأمل في الأخبار بعين الفكر و الاعتبار ان العدالة في الحاكم الشرعي من قاض و مفت أخص من ما ذكر من معنى العدالة بأي المعاني المتقدمة اعتبرت لأنه نائب عن الامام عليه السلام و جالس في مجلس النبوة و الإمامة و متصدر للقيام بتلك الزعامة فلا بد فيه من مناسبة للمنوب عنه بما يستحق به النيابة و ذلك بان يكون متصفا بعلم الأخلاق الذي هو السبب الكلى المقرب من الملك الخلاق و هو تحلية النفس بالفضائل و تخليتها من الرذائل و ان كان هذا العلم الآن قد عفت مراسمه و انطمست في هذه الأزمنة معالمه و انما المدار بين الناس الآن على العلم بهذه العلوم الرسمية المجامعة للفسق في جل من تسمى بها.
و يكفيك في صحة ما ذكرناه قول أمير المؤمنين عليه السلام لشريح «يا شريح جلست مجلسا لا يجلسه إلا نبي أو وصي نبي أو شقي». و يدل على ما ذكرناه جملة من الأخبار، و منها ما رواه الثقة الجليل أبو منصور احمد بن ابى طالب الطبرسي في كتاب الاحتجاج بسنده الى الامام العسكري عليه السلام- و هو موجود أيضا في تفسيره- عن الرضا عليه السلام قال: «قال على بن الحسين عليه السلام إذا رأيتم الرجل قد حسن سمته و هديه و تماوت في منطقه و تخاضع في حركاته فرويدا لا يغرنكم فما أكثر من يعجزه تناول الدنيا و ركوب المحارم منها لضعف نيته و مهانته و جبن قلبه فينصب الدين فخا له فهو لا يزال يختل الناس بظاهره فان تمكن من حرام اقتحمه، فإذا وجدتموه يعف عن الحرام فرويدا لا يغرنكم فان شهوات الخلق مختلفة فما أكثر من ينبو عن المال الحرام و ان كثر و يحمل نفسه على شوهاء قبيحة فيأتي منها محرما، فإذا وجدتموه يعف عن ذلك فرويدا لا يغرنكم حتى تنظروا ما عقله فما أكثر من ترك ذلك اجمع ثم لا يرجع الى عقل متين فيكون ما يفسده بجهله أكثر من ما يصلحه بعقله فإذا وجدتم عقله متينا فرويدا لا يغرنكم حتى تنظروا مع هواه يكون على عقلهام يكون مع عقله على هواه و كيف محبته للرئاسات الباطلة و زهده فيها فان في الناس من خسر الدنيا و الآخرة يترك الدنيا للدنيا و يرى أن لذة الرئاسة الباطلة أفضل من لذة الأموال و النعم المباحة المحللة فيترك ذلك أجمع طلبا للرئاسة حتى «إِذٰا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّٰهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهٰادُ» فهو يخبط خبط عشواء يقوده أول باطل إلى أبعد غايات الخسارة و يمده ربه بعد طلبه لما لا يقدر عليه في طغيانه فهو يحل ما حرم اللّٰه تعالى و يحرم ما أحل اللّٰه لا يبالي بما فات من دينه إذا سلمت له رئاسته التي قد شقي من أجلها «فأولئك الذين غضب اللّٰه عليهم و لعنهم و أعد لهم عذابا مهينا» و لكن الرجل كل الرجل نعم الرجل هو الذي جعل هواه تبعا لأمر اللّٰه تعالى و قواه مبذولة في رضى اللّٰه يرى الذل مع الحق أقرب الى عز الأبد من العز في الباطل و يعلم ان قليل ما يحتمله من ضرائها يؤديه إلى دوام النعيم في دار لا تبيد و لا تنفد و ان كثير ما يلحقه من سرائها ان اتبع هواه يؤديه إلى عذاب لا انقطاع له و لا زوال، فذلكم الرجل نعم الرجل فيه فتمسكوا و بسنته فاقتدوا و الى ربكم به فتوسلوا فإنه لا ترد له دعوة و لا تخيب له طلبة».[1]
حدائق جلد 10 صفحه 58 دنبال آن بحثهای قبلی است ولی تذکرش خوب است! میخواستم هم که اشارةً عرض کنم، ایشان که فرمودند یادم آمد که ظاهرا بحثش نکردیم. آن بحثی که میفرمایند ظاهر عدهای از علما این است که کلا عدالت در همه فقه یک جور است.
عبارت ایشان این است «اعلم انه قد صرح جملة من أصحابنا: منهم- شيخنا العلامة المجلسي في كتاب البحار و شيخنا أبو الحسن الشيخ سليمان بن عبد اللّٰه البحراني و تلميذه المحدث الشيخ عبد اللّٰه بن صالح البحراني بأن العدالة المشترطة في الإمامة و الشهادة و القضاء و الفتوى أمر واحد بأي الأقوال الثلاثة المتقدمة» که ملکه بود یا حسن ظاهر بود و یا اصالت اسلام بود.
سه تا قول بود؛ قولی که از شیخ طوسی بود که اساسا اصل بر اسلام به عدالت است و یکی هم که مشهور گفته بودند که ملکه است و یکی هم مختار خود صاحب حدائق که حسن ظاهر است. «فسرت كان جميع من ذكر مشتركين فيها،» این آقایانی که گفتیم در تمام موارد تصریح کردند که عدالت به یک نحو است. در این شرایط شما چه میفرمایید؟ میفرمایید ما هم قبلا قائل به همین بودیم «و قد جرينا على هذا القول سابقا في جملة من زبرنا و رسائلنا، و الذي ظهر لنا الآن بعد التأمل في الأخبار بعين الفكر و الاعتبار ان العدالة» میگویند ما حالا فهمیدیم که نمیشود بگوییم که عدالت این سه تایی که گفتیم همه جا هست.
عدالت را تعریف کن. میگوید در فقه هر کجا گفتند باید عادل باشد میگوییم عدالت را تعریف کردیم؛ نه! تعریف هر جایی مناسب خودش است. میگویند ما فعلا به این رسیدیم؛ خب بعد چه میفرمایند؟ میفرمایند «أنّ العدالة في الحاكم الشرعي من قاض و مفت أخص من ما ذكر من معنى العدالة بأي المعاني المتقدمة اعتبرت» به هر کدام بگویید، عدالت در حاکم شرعی که قاضی و مفتی باشد و مقلَّد باشد فرق میکند.
«لأنه نائب عن الامام عليه السلام و جالس في مجلس النبوة و الإمامة و متصدر للقيام بتلك الزعامة فلا بد فيه من مناسبة للمنوب عنه» باید یک آب و رنگی از آن منوب عنه خودش داشته باشد که نائب است و الا عدالت ظاهری و حسن ظاهر کافی نیست «بما يستحق به النيابة و ذلك بان يكون متصفا بعلم الأخلاق الذي هو السبب الكلى المقرب من الملك الخلاق و هو تحلية النفس بالفضائل و تخليتها من الرذائل و ان كان هذا العلم الآن قد عفت مراسمه و انطمست في هذه الأزمنة معالمه» اوائل قرن 12 هستند «و انما المدار بين الناس الآن على العلم بهذه العلوم الرسمية المجامعة للفسق في جُلّ من تسمى بها.»
«و يكفيك في صحة ما ذكرناه قول أمير المؤمنين عليه السلام لشريح «يا شريح جلست مجلسا لا يجلسه إلا نبي أو وصي نبي أو شقي».»
بعد شروع میکنند که «و يدل على ما ذكرناه» که عدالت چند جور است یا فرق میکند یا اخص از معنای قبلی است. «جملة من الأخبار، و منها ما رواه الثقة الجليل أبو منصور احمد بن ابى طالب الطبرسي في كتاب الاحتجاج بسنده الى الامام العسكري عليه السلام- و هو موجود أيضا في تفسيره- عن الرضا عليه السلام قال: «قال على بن الحسين عليه السلام إذا رأيتم الرجل قد حسن سمته و هديه و تماوت في منطقه و تخاضع في حركاته فرويدا لا يغرنكم» روایت حدود یک صفحه است. امام علیه السلام اوصافی از کسانی میگویند که حالت مصدریت علم دارند و از طرفی هم ظاهر خوبی دارند، حضرت میفرمایند وقتی این ظاهر را میبینید مبادا فریب بخورید. البته این روایت تفاوتی بین قاضی و مفتی نگذاشته است که مطلوب ایشان است.
برو به 0:06:31
در این روایت امام علیه السلام میفرمایند فریب نخورید. تا چند مرحله که آخرش میفرمایند «و لكن الرجل كل الرجل نعم الرجل هو الذي جعل هواه تبعا لأمر اللّٰه تعالى و قواه مبذولة في رضى اللّٰه يرى الذل مع الحق أقرب الى عز الأبد من العز في الباطل و يعلم ان قليل …» تا آخر روایت.
شاگرد: ملکه بر تقوا بر آن صدق میکند؟ کسی که ملکه تقوا دارد چنین اوصافی دارد، گناه نمیکند، جایی که اطاعت خدا باشد اطاعت نفس نمیکند یعنی باز هم معنایش عوض نشد، یک عدالت بالاتری است.
استاد: ملکه عدالت یعنی گناه کبیره انجام نمیدهد.
شاگرد: هر جای پای هوای نفس باشد بخواهد گناه بشود، نمیکند. این با این روایت میسازد. «قواه مبذولة فی رضی الله» خب رضایت خدا در این است که انسان اهل تقوا باشد، خدا خودش راضی به ترک است، اجازه داده، رخصت داده است.
استاد: قبلش را من نخواندم؛ قبلش هم خیلی کارهایی بود که ظاهرش را حضرت توضیح میدهند. این کار را میکند، این کار را میکند اما مبادا فریب بخورید.
شاگرد: میگوید ممکن است این طور باشد که ریاکار باشد، در باطن اهل اطاعت نباشد، گناهانی را در خفا انجام بدهد.
شاگرد2: اگر این طوری حساب کنیم، ریا و اینها هم در غیر عبادات حرمت ندارد.
استاد: یعنی شما شک دارید در این که ملکه قابل شدت و ضعف است یا میگویید یا هست یا نیست؛ ملکه دفعی الحصول است، ملکه قبلش نیامده است و وقتی هم حال ملکه برای نفس میآید، آمد و متواطی است.
شاگرد: لااقلش ترک گناه کبیره است.
استاد: پس تشکیک دارد یعنی خود ملکه قابل تشکیک است. آیا این چیزی که امام علیه السلام «نعم الرجل کل الرجل» فرمودند یعنی اقل مراتب ملکه عدالت را دارند میفرمایند که در امام جماعت مشهور شرط کردند؟ یا با این همه چیزهایی که قبلش بود که عقل دارد اما «رویداً»؟
اگر میخواهید عبارات قبلی را بخوانم، آنها در این مهم است. من به آخر رفتم که فقط آن … و الا قبلش مطالبی است که حسن سمع دارد و حاضر است که رکوب المحارم بکند «لضعف نیته و مهانته» نمیگویند میخواهد منافق باشد، ضعف نیت دارد. جُبن قلبی دارد. دلش ترسو است. وقتی ترسو هست سر جایش کم میآورد. یعنی طوری نیست که بگویند منافق است. میگویند دارد اما مواظب باشید وقتی جُبن قلب دارد …
بعد میفرمایند«فإذا وجدتموه يعف عن الحرام فرويدا لا يغرنكم فان شهوات الخلق مختلفة» جا به جا دارد. یکی تا صد تومان حاضر نیست امضای بیجا بکند اما وقتی هزار تومان شد دیگر قلمش راه میافتد. یعنی حضرت دارند خود کسی را که منافق نیست …
شاگرد: اینها هم همه حرام مرتکب میشوند یعنی یک کسی باشد که هر چه کنند گناه انجام نمیدهد که این خیلی بالاست «نعم الرجل» هر کاری کنند گناه انجام نمیدهد، میلیارد میلیارد بدهند گناه انجام نمیدهد.
استاد: عدالتی هم که برای امام جماعت گفتید همین بود؟ یا نه، این که مشهور گفتند که ملکه عدالت شرط امام جماعت است همین بود؟ خدا آقا شیخ غلامرضای یزدی را رحمت کند از علمای بزرگ بودند، شنیدم به یک کسی گفته بودند که شما از این راه دور مسجد میآیید، نزدیک منزلتان یک مسجدی هست چرا آن جا نمیروید؟ گفته بود حاج آقا امام جماعت را نمیشناسم، گفته بودند خدا پدرت را بیامرزد مگر نمیدانی تا وقتی که نمیشناسی میتوانی بخوانی.
هر جا برود بشناسد دیگر نمیتواند نماز بخواند. منظور این که اگر آن عدالت امام جماعت این است که هر چه بشود گناه نمیکند؟! نه! آن اقل مراتب است. یعنی در شرایط عادی اهل گناه کبیره نیست. دنبال گناه بلند نمیشود و رادعِ الهی دارد در این که گناه کبیره را انجام ندهد. اگر هم احیانا گناه کرد توبه کند. اما این مراتب بالا که حضرت فرمودند «فان تمكن من حرام اقتحمه، فإذا وجدتموه يعف عن الحرام فرويدا لا يغرنكم فان شهوات الخلق مختلفة فما أكثر من ينبو عن المال الحرام و ان كثر و يحمل نفسه على شوهاء قبيحة فيأتي منها محرما»
شاگرد: ابهام وجه استدلال از این جهت است که اصلا روی عنوان عدالت در حدیث کار نشده، نه صدراً نه ذیلاً.
شاگرد2: این تعریف عدالت نیست، میگوید آدم خوب این طوری است، کسی که مرد باشد این طوری است.
شاگرد: ابهامش از این جهت است که نه صدرش و نه ذیلش اصلا روی عنوان عدالت کار نمیکند، مفهوم دیگری را میخواهد ..
برو به 0:12:42
استاد: یعنی وقتی شما یک روایت را میبینید…. و حال آن که مرحوم صاحب حدائق این را محور کار قرار دادند اما اصلا حدیث …
شاگرد: ذیلش که اصلا میگوید «فتمسکوا بسنته فاقتدوا»
شاگرد2: دنبال استاد اخلاق میگشته، دنبال یک عالم وارسته میگشته و میگوید چنین نشانههایی دیدی فریب نخورید.
استاد: یعنی صحبت سر اقتدای به نماز جماعت یا حتی مراجعه به فتوای فقه -این ها- نیست. آن «تمسکوا، توصلوا» صرف فتوا نیست. صرف فتوا یا نقل … خیال میکنید بالاتر از آن هست و به عبارت دیگر همین طوری که ایشان فرمودند ناظر به تعریف یک عنوانی که در سایر موارد فقه که میدانیم از اهل بیت علیهم السلام ذکر شده، ناظر به آن نیست.
شاگرد: ناظر به مراجع است، مرتبه بالایش این میشود.
شاگرد2: نه، مراجع،عبارت روایت را ناظر به فقه میگیرند.
شاگرد: نه! کسی که میخواهد به او تمسک بکند، برای دینتان مراجعه کنید همچین کسی باید باشد. در امام جماعت و اینها نه، منتها در این مرتبهاش بله دیگه…
شاگرد2: قضاوت که دیگر قطعا این طوری نیست.
شاگرد: باز هم به هر حال مرتبه بودنش ثابت میشود، عدالت یک کاسه نیست همه جا حسن ظاهر کفایت میکند.
شاگرد3: حاکم را نمیخواهد بگوید؟
استاد: صحبت سر حکومت کردنش نیست، چون آخرین کلمهای که حضرت ختم میفرمایند این است که «فذلکم الرجل نعم الرجل به فتمسکوا و بسنته فاقتدوا و الى ربكم به فتوسلوا فإنه لا ترد له دعوة» مستجاب الدعوة است «و لا تخيب له طلبة». یک چیزی از خدا بخواهد، خائب برنمیگردد یعنی اصلا فضا، فضای دیگری است.
شاگرد: نمیتواند سوال راوی در خصوص حکومت و حاکم باشد؟ یعنی از امام داریم بالاتر میرویم، آن هم میتوانیم در ذهنمان بیاوریم. حالا از آن طرف یک چیزهایی فهمیدیم کسی جز امام نمیتواند مصداق پیدا کند.
استاد: بله آن چیزهای بعدی است. که حالا من عبارت صاحب حدائق را بخوانم که میخواهند از این حدیث چه استفادهای کنند تا سوالاتی که بعدش میآید بررسی کنیم.
شاگرد: این برای حوزه فقه نیست، حوزه احکام مربوط به ظواهر است و این دارد به باطن … میگوید هر چه هم ظواهر دیدی، از ظواهر به باطن، حکم نکن.
استاد: بله. ولی سوالی که مطرح شده این است که شما در امور ساده مثل نماز جماعت و امثال اینها میگوییم عادل نبود، جاگذاری کرده بود، خودش را جا زنی کرده بود. نماز شما درست است. اما اگر یک حاکمی آمد خودش را از باب تدلیس کلاً جا زد که مثالی که … یک کسی میآید در یک شهری کاملا با یک کارت جعلی با خصوصیات قلابی که درست کرده است میآید خودش را به عنوان قاضی جا میزند، در یک جایی هم میرود مینشیند و حکم هم میدهد. مفصل هم حکم میدهد. خب چنین کسی اگر بعد معلوم شد که مدرکش جعلی بوده است و هیچ چیزی قائل نبوده است. به دروغ آمده، چه کسی احتمال میدهد که اینجا او هر چه حکم کرده مجاز است؟
شاگرد: بحث عدالتش نبوده، فرض این است که همه چیزهایش درست است و در عدالتش مشکل داریم. اینجا فرضمان روی بحث عدالت هست یعنی بقیه چیزهایش مطمئن هستیم. قاضی بودن و عالم بودنش را درست است ولی در عدالتش شک داریم.
استاد: یعنی این مثال یک نحو مصادره به مطلوب در آن هست. آن چیزی که بحث میکنیم آن کسی نیست که کلا سند جعلی بیاورد و برود قضاوت کند؛ نه، یعنی تماما آن چه که خطا درآمده اول و آخرش مستند به خود این شخص است یعنی این دغلباز و این مدلّس خودش را جا زده بوده. بدون این که ما مشیای داشته باشیم که مشی درست جلو رفته باشیم و بعد بفهمیم که این غلط در آمده است.
آن چه که مثال مانحن فیه هست این طوری است که ما از طریق گزینش دانشگاه، گزینش ادارات، یک کسی گزینش شده، مراحل گزینش را هم رد کرده است، حالا هم مشغول کار شده است و چند سالی هم در یک شهری قضاوت کرده است، حالا معلوم میشود که در مراحل گزینش دغل کرده بوده. الان میآیند میبینند میگویند منفصل الخدمة بشود. هر چه حکم کرده برمیگردانند؟! و همه را صدا میزنند که بیاید؟! این طور نیست؛ چون در روال خودش جلو رفته است -در روال قانون-. ما هم الان همین را میخواهیم بگوییم که شارع فرموده در فقه روال این است.
نه این که مصادره کنیم بگوییم بر خلاف روال جلو رفتیم. روی روالی که خود شرع فرموده ما از پذیرش ردش کردیم، آمدیم فهمیدیم در ظاهر شرع الان این مجاز است. مجاز است این کار را بکند، امامت بکند بعد فهمیدیم این واقعا نبوده است، نه اینکه کل دستگاه را خودش تدلیس کرده بود. نه، روی روالی که ما جلو رفتیم شخص او در روال ما واقعیتش را نداشته است. اینجا است که شارع میفرماید ما یک مقاصدی داریم، در این مقاصد در روال خودمان وقتی به دستور خود شرع عمل کردید، دیگر نمیشود برگردید. میگوییم همه اینها باطل است؟! این حاکم تقلبی طلاق داده است؟! خود کسی که بفهمد میبیند اصلا او نبوده.
برو به 0:18:57
به خلاف این که آن کسی که مراحل را طی کرده و به عنوان حاکم طلاق شرعی داده و شما بعدا میفهمید که –جا زنی شده- این مراحل پذیرش را اشتباه رفته بود، اینجا صاف هست که بگوییم صدها طلاق داده است در مسندی که در ظاهرش هم مسیری را به جلو رفته بودیم بعد بگوییم همه طلاقها برمیگردد و باطل میشود. ظاهرا نظام متشرعه یک ضابطهای میخواهد و این طوری نیست که به اندک چیزی برمیگردد. حالا این که از این نظر بود و این که آقایان اشاره فرمودید. نکته بعدی این است که این روایت باز چه شد؟
من دنبالهاش هم بخوانم تا سوالم را محضر ایشان مطرح کنم.
أقول: و قد اضطرب في التفصي عن هذا الخبر شيخنا الشيخ سليمان و تلميذه المحدث المتقدم ذكرهما بناء على ما قدمنا نقله عنهما من حكمهما باتحاد معنى العدالة في كل من اشترط اتصافه بها، فقال المحدث الصالح المذكور- في كتاب منية الممارسين في أجوبة الشيخ ياسين بعد الكلام في العدالة و ما به تتحقق و نقل هذا الخبر- ما صورته: انه محمول على تعريف الامام و الولي و من يحذو حذوهما من خواص الصلحاء و خلص أهل الإيمان الذين لا تسمح الأعصار منهم إلا بأفراد شاذة و آحاد نادرة، و يرشد اليه قوله عليه السلام: «فذلكم الرجل نعم الرجل فبه فتمسكوا و بسنته فاقتدوا» بل لا يبعد أن يكون مراده الإمام خاصة، و يرشد اليه قوله في آخر الحديث «فإنه لا ترد له دعوة و لا تخيب له طلبة» و يكون غرضه الرد على الزيدية و من حذا حذوهم من القائلين بالاكتفاء في الإمام بظهور الصلاح و الورع، كيف و ما ذكر لا يتحقق إلا في الأولياء الكمل فلو اعتبر ذلك لعظم الخطب و اختل النظام و انسد باب القضاء و الفتيا و التقليد و الشهادات و الجمعة و الجماعات و الطلاق و غير ذلك. هكذا حققه شيخنا في الكتاب المذكور و هو متين جدا. أقول: أشار بذلك الى ما نقله في أثناء كلامه المتقدم في المسألة عن شيخه المذكور في كتابه العشرة الكاملة.
ثم قال قدس سره و أقول: ان سياق الحديث دال بجملته على ان المراد تصعيب أمر الإمامة و تشديد أمرها و قرينة الرئاسة عليه شهادة كما لا يخفى، و إلا فلا يستقيم حمله على غيره أصلا قطعا لما تقدم[2]
میفرمایند «أقول: و قد اضطرب في التفصي عن هذا الخبر شيخنا الشيخ سليمان و تلميذه المحدث المتقدم ذكرهما بناء على ما قدمنا نقله عنهما من حكمهما باتحاد معنى العدالة في كل من اشترط اتصافه بها، فقال المحدث الصالح المذكور- في كتاب منية الممارسين في أجوبة الشيخ ياسين بعد الكلام في العدالة و ما به تتحقق و نقل هذا الخبر- ما صورته: انه محمول على تعريف الامام و الولي و من يحذو حذوهما من خواص الصلحاء و خلص أهل الإيمان الذين لا تسمح الأعصار منهم إلا بأفراد شاذة» در هر زمانی یکی دو تا هستند «و آحاد نادرة، و يرشد اليه قوله عليه السلام: «فذلكم الرجل نعم الرجل فبه فتمسكوا و بسنته فاقتدوا» بل لا يبعد أن يكون مراده الإمام خاصة،» صاحب حدائق میگویند اینها تکلفات است و حال آن که روایت از امام سجاد سلام الله علیه است. امام سجاد خصوصیاتی که آن زمان بیان میکردند؛ خودِ امامت معصوم و عقائدی که شیعه داشتند هنوز در عده بسیار محدودی بود که حضرت میخواهند بگویند خیلی … فقهای سبعه همان وقتها بودند. با چه سیت و طمطراقی میبینید. اما اینها سر جایش که شد آن عصمت را ندارند. آن چیزی را که پشتوانه الهی در آن باشد ندارند.
ایشان میگویند اینها توجیهات بیخودی است. محتملات آن شیخ سلیمان دور نیست. «فإنه لا ترد له دعوة» میگویند این طور کسی است که مستجاب الدعوة است، پیش خدا حرفش رد نمیشود؛ این صفت اصلی و قطعی برای کیست؟ برای امام معصوم است که حضرت میخواهند بگویند سراغ او بروید. «و يكون غرضه الرد على الزيدية» که آنها میگفتند هر کس قام بالسیف، حاکم شد، حضرت این روایت را برای این گذاشتند که بعدیها بدانند و از امام سجاد نقل کنند که هر کسی نمیتواند اینها را داشته باشد. «كيف و ما ذكر لا يتحقق إلا في الأولياء الكمل» تا عبارت دیگری که میآورند «ثم قال قدس سره و أقول: ان سياق الحديث دال بجملته على ان المراد تصعيب أمر الإمامة و تشديد أمرها و قرينة الرئاسة عليه شهادة كما لا يخفى»
أقول: لا ريب ان الذي أوجب لهما نور اللّٰه مرقديهما ارتكاب هذه التأويلات البعيدة و التمحلات السخيفة الغير السديدة انما هو صعوبة المخرج من هذه الشروط المذكورة التي اشتمل عليها الخبر و عدم سهولة القيام بها كما أمر سيما مع قولهم بعموم ذلك في إمام الجماعة و الشاهد، و إلا فمع تخصيص الخبر بالنائب عنهم عليهم السلام في القضاء و الفتوى لا استبعاد فيه عند من تأمل في غيره من الأخبار المؤيدة له كما سيظهر لك ان شاء اللّٰه تعالى. و صعوبة الأمر بالنسبة إلى القضاء و الفتوى اللذين هما من خواص النائب عنهم عليهم السلام لا يوجب طعنا في الخبر فإنه انما نشأ من المكلفين بإخلالهم بما أخذ عليهم في الجلوس في هذا المجلس الشريف و المحل المنيف فإنه مقام خطير و منصب كبير كما سيظهر لك ان شاء اللّٰه تعالى و أكد الشبهة المذكورة ما اشتهر بين الناس في أكثر الأعصار و الأمصار من ان النائب عنهم عليهم السلام هو كل من كانت له اليد الطولى و المرتبة العليا في هذه العلوم الرسمية و ان لم يتصف بشيء من علم الأخلاق سيما ان هذا العلم اندرست مراسمه و انطمست معالمه كما أشرنا إليه آنفا.[3]
تا آن جا که «أقول» صاحب حدائق میفرمایند «لا ريب ان الذي أوجب لهما نور اللّٰه مرقديهما، ارتكاب هذه التأويلات البعيدة و التمحلات السخيفة الغير السديدة» ایشان میگویند من هم قبلا همینها را میگفتم اما با تأمل در این روایت و امثال آن دیدم اینها تمحلات غیر سدید است. که چیست؟ «انما هو صعوبة المخرج من هذه الشروط المذكورة التي اشتمل عليها الخبر و عدم سهولة القيام بها كما أمر سيما مع قولهم بعموم ذلك في إمام الجماعة و الشاهد».
میگویند این دو تا استاد دیدند که اگر بخواهند این حدیث را اجرا کنند که دیگر نماز جماعت رفت پی کارش، از یک طرفی هم گفتند همه جا هست و لذا مجبور شدند این روایت را تأویل کنند و حال آن که شما چرا این را تاویل میکنید؟ یک عدالتی داریم که در موارد عادی برای امام جماعت است، یک عدالتی داریم برای مفتی و قاضی است. منصبش مهم است. ضمانت اجرا دارد. آثار بیرونی و اجتماعی دارد. نمیشود همین طور به هر کسی بگوییم با حسن ظاهر کافی است.
«و صعوبة الأمر بالنسبة إلى القضاء و الفتوى اللذين هما من خواص النائب عنهم عليهم السلام لا يوجب طعنا في الخبر فإنه انما …» حالا خودتان عباراتشان را نگاه میکنید، استدلالات را میآورند، باز روایتهای دیگر هم میآورند، از شرح ملا صالح هم تا چند صفحه نقل میکنند که این مطالب را بسط میدهند، مطالبی را که در صفحه 65…
و من أراد الوقوف على صحة ما ذكرناه زيادة على ما رسمناه في هذا الكتاب فليرجع الى كتابنا الدرر النجفية فإنه قد أحاط بأطراف الكلام بإبرام النقض و نقض الإبرام في هذا المقام و نقل جملة وافرة من اخبارهم عليهم السلام و جملة من كلمات علمائنا الأعلام الجارية على وفق تلك الأخبار المذكورة في المقام. و اللّٰه الهادي لمن يشاء.[4]
بعد میگویند «و من أراد الوقوف على صحة ما ذكرناه زيادة على ما رسمناه في هذا الكتاب فليرجع الى كتابنا الدرر النجفية» درر النجفیه صاحب حدائق کتاب خوبی است! در نرم افزار هم هست و خیلی بحثهایی کردند که موسع و مفصل و عالی بحث کردند «فإنه قد أحاط بأطراف الكلام بإبرام النقض و نقض الإبرام في هذا المقام». خب حالا سوالی که ما محضر ایشان داریم -مختارشان را فرمودند- سوال این است که؛ اگر ما گفتیم اساسا آن چه را که احکام شریعت و معارف شریعت میگوید و همه این چیزهایی که مربوط به دین است، مربوط به واقعیات نفس الامریه است ولی حیثها فرق میکند. منافاتی ندارد با این که شما بگویید در قاضی و مفتی ما یک عدالت بالمعنی الاخص نیاز داریم.
آن چیزی هم که من میخواستم بگویم و فراموش کردم و تذکر آقا باعث یادآوری من شد این است که اتفاقا این مختار شما بر فرض این که کاملا سر برسد و فی الجمله هم درست است و موافق ارتکاز است. معنایش چیست؟ معنایش همان چیز روز اول است که ما علی المبنا بپذیریم که موضوع فقه رفتار است ولو پشتوانه رفتار، ملکات است. روحیات است. نفس الامریاتی است که اینها از کوزه برون تراود.
درست است اما خود موضوع نیست، موضوع رفته است آن چیزی که شارع در فقه با آن کار دارد، نیاز به او قرار میدهد. گاهی میبینید حتی در فقه شما میتوانید با حال مکلف کار داشته باشید، یک وقت است میگویید که دنبال یقین باش، به حقایق و واقعیات برس. یک وقتی است که میگویید حتما همیشه مشی با حال یقین بکن؛ چرا؟ چون اعتماد به نفست را بالا میبرد. میخواهم تناسب دلیل و معلل، علت و معلول را بگویم، فرض بگیریم حضرت بفرمایند که «لا تقف ما لیس لک به علم امشِ دائماً علی العلم» چرا؟ «اعتمادک بنفسک» متانت نفست را محفوظ نگه بدار؛ لسان این دلیل و مدلول بر این است که من دنبال واقع هستم؟ هست یا نیست؟ نه.
اصلا لسانش دارد میگوید که من دنبال حال تو هستم؛ تو با یقین جلو برو، چرا؟ یقین یعنی آن متیقن؟ نه! اصلا نظر شارع در این مقام اگر چنین دلیلی آمد هر عرف سادهای میفهمد که نظر این کلام با حال کار دارد نه با مرآتیت این حال برای تو؛ خب حالا در فقه چیست؟ فقه شبیه همین است. شارع مقدس دارد نظام متشرعه را سامان میدهد و میخواهد امور دینی متشرعه جلو برود. امور دینی میخواهید جلو برود محورش چیست؟ محورش رفتار است، نه در دل افراد؛ وقتی به ابوسفیان میگویند تو اسلامت قبول هست یعنی همین اندازه که بگویی تسلیم و فتح مکه صورت گرفته است و من هم مسلمان هستم، تمام است. این فقه میشود. اما بچه هم میداند که این ابوسفیان دلش ایمان نیاورده است؛ بچه میداند، بداند؛ شارع که خالق العقل است او نمیداند؟!
برو به 0:27:57
پس مانعی ندارد که در فضای فقه برای نظمِ شریعت و بقای شریعت در بستر اجتماع، شارع مقدس رفتار را برای فقه موضوع قرار بدهد ولو معلوم است هر رفتاری پشتوانهای دارد، خب لازمه این چیست؟ لازمه این خیلی مهم است. لازمهاش این است که وقتی به حسب ظاهر ما طبق دستور خود شارع جلو رفتیم، لج نکردیم، وقتی چیزهایی واقعیاتش بعدا کشف خلاف میشود، خود شارع میآید متکفل میشود، سر آوری میکند و یک موارد خاصهای را تدارک میکند. در بقیه هم حکم به مضیّ امر میکند. نمازها درست است.
اموری که جلو رفته صحیح است؛ این خیلی مهم است برای این که نماز برقرار بماند و الا مدام بخواهد به متشرعه بگوید برگردید تا فهمیدی عادل نبود قضا کن، تا فهمیدی مفتی فلان شرط را نداشت اعاده کن. این که دیگر آن سهولت ملة نمیماند «بعثتُ علی الشریعة السمحة»، سماحت شریعت باقی نمیماند.
شاگرد: چون مصداق کشف خلاف کم است.طبیعتات نظام بهم نمیخورد.
شاگرد2: لذا دارد که در بحث نماز جماعت امام جماعت یهودی است چه کار کنیم؟ حضرت میفرمایند نمازت درست است و این تأیید حرف شما است. چون با همان عدالتی که میخواست باید …
استاد: بله فتوا هم بر همین است. چون نص هم دارد. نص و فتوا مجتمع بر این هستند که در جماعت اعاده ندارد.
شاگرد: موضوع رفتار است، منتها باید نگاه کنیم ببینیم رفتار چگونه است. یک وقتی رفتار را به همان صورت حسن ظاهر ببینیم، طرف در نماز جماعت شرکت میکند، میگوید حسن ظاهر عدالت است. در رفتار دقت میکنیم. میرویم ببینیم چطور رفتار میکند و به ملکه اصلا کاری نداریم، رفتارش در پس و پنهان چگونه است؟ رفتارش در دقتها و ظرافتهای اخلاقی چطوری است؟ باز هم به رفتار نگاه میکنیم، خب این رفتارها فرق دارد، اگر ما قبول کردیم عدالت تشکیکپذیر است و مراتب دارد، عیب ندارد میگوییم رفتار هم مراتب دارد، حسن ظاهر هم حتی مراتب دارد.
استاد: کلمهای که درباره رفتار گفتید همین مقصود من بود. این را برای همین گفتم، پس ما حرف صاحب حدائق را این طوری که شما میفرمایید معنا میکنیم میگوییم اگر پذیرفتیم که اساسا ملکه واقعیه، موضوع فقه بماهو فقه نیست. ملکه عدالت در شرع به معنای اعمش هست. حتما شارع مقدس بلکه اساس نظر شارع به ملکات است، به ملکه تقواست. اصلا غرض دین اصلش این است و اصلا ما مشکلی نداریم. ولی صحبت سر این است که «من حیث حکمٌ فقهیٌ» موضوع چیست؟ موضوع آن واقع هست که بگوییم کشف خلاف شد یا اصلا رفتار محقِّق عدالت فقهی است؟ پس ما یک عدالت اخلاقی داریم …
شاگرد: کشف خلاف در رفتار پیش آمده، آن دقتی که شارع از ما خواسته و مثلا در حاکم یا مثلا در مفتی آن دقت را نکردیم، یکی را آمدیم تعیین کردیم، بعد رفتیم پس و پنهانش را دیدم و فهمیدیم که تعیین ما اشتباه بود. از باب سمحه و سهولت شارع میآید تدارک میکند. عیب ندارد ما اشتباه کردیم. طریقی که شارع رفته است ما انجام ندادیم، منتها آن تدارکش از باب سمحه و سهله است. نه این که با سمحه و سهله بیایم کلا بگوییم شارع از اول خواسته ما همین طوری حسن ظاهر عمل کنیم، شارع خواسته دقت بکنیم واقعا از ما محکم خواسته، منتها نکردیم، ندیدیم، اشتباه کردیم، تدارک کردیم، این تدارک سبب نمیشود که از اول بگوییم حکم سهل است.
استاد: متعلق کشف خلاف دقیقا با آن محل موضوع حکم شرعی میتواند جدا بشود. مثالی که در جلسه قبل بحثش کردیم این بود که کسی خودش را عادل نمیداند، شما در فتوای فقهیتان میگویید میتوانید امامت کنید و نیت جماعت هم بکنید یا نه؟ اگر بگویید شرط امام جماعت عدالت است، او که خودش میداند عادل نیست. چطور نیت کند؟ حرام است نیت بکند، بدعت و تشریع است. فقط میتواند جلو بایستد نماز خودش را بخواند، در نماز هم اگر شک کرد نمیتواند به ماموم مراجعه کند، جماعت برای او نیست. به خیال ماموم جماعت است، برای او که نیست؛ این یک دید است.
دید دیگر این بود که عدالت امام جماعت که شرط امام جماعت باشد اصلا این طور حکم فقهی نیست. برای این که هیئت جماعت شرعیه فقهی با دید فقه محقق بشود به نظر خود شارع بگوید «هذه جماعة» احکامش اجرا بشود، عدالت امام عند المأموم است. همین است یعنی شارع خودش فرموده که یک جمعی جمع شدند. این امام نزد مأموم عدالت دارد، پیش من جماعت است حتی برای امام؛ چرا؟ چون منِ شارع شرط را عدالت مطلق قرار ندادم. عدالت امام عند المأموم را شرط جماعت قرار دادم. اینجا فرمایش شما دقیقا میآید، بعد کشف خلاف میشود یعنی کشف خلافِ ظنِ مأمومین. مأمومین خیال میکردند عادل است، بعد میفهمند عادل نبوده اما کشف خلاف موضوع حکم فقهی هم شد؟ نشده است.
شاگرد: در موضوع ما دید خود مأموم را دخیل کردیم. در خیلی جاها این طور نیست؟ مفتی در خارج باید رفتارش غیر از حسن ظاهر، پس و پنهانش هم مثلاً این طوری باید باشد. اگر تو کشف کردی، جلو رفتی اگر فکر کردی این طوری است، این دید اگر اشتباه بود، تو اشتباه کردی…
استاد: حالا باز همان جا که رفتار را فرمودید ببینید وقتی که سراغ قاضی و مفتی میرویم، قبلا عرض کردم که خیلی از بناگذاریهایی که چه شارع و چه عقلاء میتواند بناهایی در طول هم باشد، دقیقا در طول هم باشد. یعنی یک بنایی که دارند در یک مورد خاصی و حوزه خاصی با شرایط خاصی این قید اضافه را برایش بگذارند. اما روی بنای قبلی سوار شده. که اگر این قید نشد به اول برمیگردیم. الان شما فرمودید که یک رفتار بیشتری با خصوصیات بیشتری نیاز است. سوال این است که این رفتار در طول آن قانون قبلی است یا در عرض آن هست؟
شاگرد: اگر کشف کردیم صلاح نیست به قبلی برگردیم، این طولیت برگردانش، شما نمیآیید دستور بدهید. اگر سمحه و سهله را همان جا قبول کردیم به قبلی برمیگردیم.
استاد: دقیقا الکلام الکلام. در این چیزی که شما فرمودید هست. یعنی شما میفرمایید برای قاضی و مفتی نمیشود، باید صبر کنیم، برویم، برگردیم؛ خب رفت و برگشت و هر چه که مطلوب شما بود این آقا انجام داد و مقلد شد، حالا دیگر کشف خلاف معقول نیست؟ معقول است. پس باز باید در کشف خلاف حرف بزنیم، شما میگویید اعاده بکند یا نکند؟
شاگرد: اگر سمحه سهله قائل شده است بله اما اگر شارع -قائل نشده- نه.
استاد: جزاکم الله خیرا. پس ما دو تا بناگذاری گذاشتیم. یک بنا عدالتی برای امام بود چون نزد شارع مهم نبود و آثار نداشت. اما یک عدالتی هم برای قاضی و مفتی داریم، شوخی نیست هر کسی را قاضی و مفتی بگذارند. یک درجه بالاتری میخواهد اما منافاتی ندارد که وقتی کشف خلاف شد، موضوع فقه همان رفتاری بوده که ما به دستور شارع رفتیم تحقیقش کردیم، نه واقعیت عدالت که وقتی …
شاگرد: نه رفتاری که ما دیدیم.
استاد: عدالت واقعیه؟
شاگرد: عدالت نه، رفتار را میگویم منتها رفتار پس و پنهانش را هم باید میدیدید. ما نرفتیم دقت بکنیم، مثلا از همسایه پرسیدیم گفتیم داخل خانه هم میرویم، رها کردیم، باید میرفتیم تحقیق میکردیم میدیدیم پس وپنهانش هم این گونه است یا نه. هم این طوری است یا نه؛ همان رفتار را داریم عرض میکنیم و اصلا کاری به ملکه نداریم، همان رفتار را باید کشف میکردیم نکردیم بعد آمدیم اعتماد کردیم و قاضی شد.
برو به 0:36:24
استاد: کشف نکردیم، منظور شما یعنی کشف قطعی منظور شما است؟
شاگرد2: یعنی احراز نکردیم.
شاگرد: احرازی که شارع خواسته است را نکردیم. فکر کردیم شد. رفتیم دیدیم نه نشد. پس و پنهانش در خانه یک طور دیگر است اصلا این بنده خدا.
استاد: آن که رها میکنیم. رفتیم و گوش به حرف شارع دادیم. رسیدیم و مطمئن شدیم. حالا چه؟ الان عدالت واقعی موضوع فقه است؟
شاگرد: نه! همان رفتار موضوع است.
استاد: خب خیلی مهم است، پس الان ما و شما یک مختار داریم.
شاگرد2: دیگر حضرت، شریح هم نباید میگذاشت.
استاد: روی این حسابی که شما میفرمایید ما اگر رفتیم آن درجه از رفتار را که شارع فرموده تا این اندازه پیش و پسش را دقت کردیم، حالا الان سوال است که آن چیزی را که میگویید سوال است ما همه را عمل کردیم و میخواهیم قاضی بگذاریم، الان باز آن چیزی که شرط قضاوت و صحت اوست، عدالت واقعی است یا عدالت فقهی در محدوده همین رفتار اوست؟ اگر واقعیت است، نسبت به حکم شرع کشف خلاف میشود. باید حرف بزنیم شرط واقعی را نداشت، حکمش صحیح است یا نیست؟ اما اگر فرمودید که آن اندازهای که به ما گفتند حالا شرط فقهی را دارد و هیچ وقت کشف خلاف این که نمیشود.
شاگرد: نمیشود روی مبنای خودتان که فرمودید که مثلا احکام حقایقی هست ولی شارع در امتثال مدیریت کرده برای این که شما … یعنی باز میشود عدالت را به معنای واقعی گرفت.
استاد: آن حرف منافاتی با این ندارد. در مانحن فیه این طور میخواهیم بگوییم که وقتی ما میگوییم مجموعه رفتارها، عدالت فقهی است، نه عدالت اخلاقی و سایر شوونات دین. اگر عدالت فقهی است، این عدالت فقهی متفرع بر مصالح و مفاسد واقعیه است که آن مصالح و مفاسد یکیاش بقای نظام شرع است. یعنی الان شما گفتید مصالح، سهولت را منحاز گرفتید این طرف گذاشتید و حال آن که آن چیزی که من عرض میکردم آن هم جزئش است.
یعنی وقتی شارع فرموده موضوع عدالت فقه این است همه چیز را نگاه کرده. یکیاش بقای نظم شرع و عدم اختلال نظام امور متشرعه است. حالا منظور این که آن طولیتی که مقصود من بود این است که پس رفتارها منافاتی ندارد که مزید باشد، ما حرف ایشان و همچنین فرمایش شما را میپذیریم. ولی باز سوال اصلی ما مطرح است. وقتی این رفتارها شد خلاصه حالا شرط قضاوت چیست؟ عدالتِ نفسانی بود که کشف خلاف نسبت به خود موضوع فقه میشود یا نه، بعد این که ما اینها را انجام دادیم الان دیگر این کشف خلاف ندارد. آن چه که کشف خلاف دارد آن گمان ما نسبت به واقع است که ربطی به خود فقه ندارد.
ظاهرا شما هم فرمایشتان همین طور بود که من عرض کردم ولی واقعیت خیلی از عبارات این نیست. آنها میگویند عدالت واقعیه میزان است. کشف خلاف میشود که اصلا حکم ما توهم بود. میگویند اصلا توهم کرده بودیم این قاضی بود و شرط واقعیاش عدالت بود با این که هم خیلی زحمت کشیدیم اما «توهمنا» پس واقعیت حکم شرعی را ندارد. دو نگاهی متفاوت میشود.
الحمدلله رب العالمین
کلید: قضاوت، حدائق، قاضی، امامت، امام جماعت، مفتی، مرجع تقلید، عدالت واقعی، حسن ظاهر، موضوع فقه، رفتار، شرط عدالت قاضی، کشف خلاف، نظام عقلائی، عدالت صلاة جماعت، شریعة سمحة، بناء عقلاء، مشی علی العلم، عدالت مشروط، طلاق، صاحب حدائق، عدالت فقهی، نظم شریعت، سهولة امّة، بقاء شریعت، بنائات طولی، مصالح و مفاسد، نفس الامریه، الدرر النجفیة،
[1] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج10، ص: 58-59
[2] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج10، ص: 60
[3] همان، ص61
[4] همان، ص65
دیدگاهتان را بنویسید