1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴١)- تحلیل سیر طولیه عقلائیه

درس فقه(۴١)- تحلیل سیر طولیه عقلائیه

تطبیق اصاله العداله بر سیره های طولیه عقلائیه، تحلیل مفهوم عدالت،‌تفکیک حوزه فقه و اخلاق
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=18586
  • |
  • بازدید : 8

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

ضوابط شبهه مقصودیه

شاگرد: شبهه مقصودیه فرمودید که برای مراد شارع به وسائل مراجعه می‎کنیم. بعضی مواقع شبهه مقصودیه هست ولی شارع بماهو شارع هم از موضوع با خبر نباشد، مثلا بگوید جوان را اکرام کنید. جوان همان کسی است که عرف به آن جوان می‎گوید. عرف هم یک سن خاصی را جوان می‎گوید و یک سن‎هایی هم هست که خود عرف هم مشکوک است، شارع هم از ابتداء به عهده عرف گذاشته یا روی شرح‎ها در این بحث‎های حج که اسم برخی از این مکان‎ها برده شده، حواشی دارد که نمی‎دانند آن جز این هست یا نیست؟ یک سوال این بود.

سوال دوم این که، آیا می‎شود گفت شبهه‎های مقصوده همیشه جایی است که در حواشی صدق آن طبیعت بر افرادش هست؟ یعنی طبیعت، همیشه افراد طولی دارد، افراد تشکیکی دارد، آن وقت آن حد بالا و حد پایینش … منظورم از حد بالا یعنی مرزهایی که معمولا شبهه مقصودیه آن جا پیش می‎آید، می‎شود گفت ملاک از شبهه مقصودیه همین حد ومرزهاست.

سومین سوال هم این که در شبهه مفهومیه استصحاب هم جاری نمی‎کردند، شبهه مقصودیه هم همین طوری است؟ آیا ثمره‎ای در اصول در جریان استصحاب یا برائت پیدا می‎کند؟

استاد: اگر در آن قسمت اول فرمایشتان اشاره بکنید، اول چه شد که در شبهه …

شاگرد: همیشه نیست که ما از شبهه مقصودیه ما به مراد اشاره مراجعه کنیم. بعضی موقع‎ها شارع یک عنوانی بیان کرده گفته «ما صدق هذا علیه هذا العنوان عرفاً» از خودش هم بپرسید می‎گوید نمی‎دانم، هر چه عرف بگوید، گفته وقتی جوان هست اکرامش کن.

راه کار شارع در رفع تحیر در شبهات مقصودیه

استاد: ظاهرا اگر طوری باشد که خودِ عرف متحیر نیست، این‌جا نمی‎توانیم بگوییم شارع نمی‎تواند. می‎گوید اگر هم ارجاع به عرف می‎دهد از باب این که عرفا ارجاع می‎دهد. نه از باب ندانستن و اگر هم خودش جواب می‎دهد از باب «أحدٌ من العرف» جواب می‎دهد نه از باب «أنّه شارع». اما اگر بگوییم خود عرف هم نمی‎داند و خود شارع هم مرز مغشوش را نمی‎داند، به معنای این که از نظر تطبیق عرف عام و ساده‎ای که خود عرف متحیر هستند، شارع هم «بما أنّه عرف»، عرف متحیر است. این‌جا خود شارع راهکارهای متعددی دارد که در روایت هم هست. مثل کلماتی مانند جزء «أوصی بجزء من ماله» در نزد عرف جزء چیست؟ وصیت کرده جزئی از مالِ من را در فلان کار صرف کنید؛ این‌جا می‎بینید که خود شارع از باب حکمی، دقیقا مرز مغشوش را خط کش می‎گذارد. روشن می‎کند. حالا در کنز العرفان داشتم تازه آیه شریفه را می‎دیدم حضرت آمدند گفت جزئی که وصیت کرده چیست؟ فرمودند جزء یک هفتم است «لها سبعة ابواب لکل باب منهم جزءٌ»[1] جزئی که یا در 4 تا که «فخذ اربعة من الطیر فصرهنّ إلیک ثمّ اجعل علی کل جبلٍ منهنّ جزءًا»[2] حالا این هست یا آن؟ یعنی در موارد مغشوش اگر شبهه مقصودیه هست، خود شارع کار را به نحو ابهام رها نمی‎کند و مقصود خودش را بیان می‎کند. اگر در کلامِ خود او بوده. اگر هم در کلام دیگران بوده راه حل ارائه می‎دهد. مثلا اگر یک نفر وصیت کرده، او که از عرف بوده و «جزء» گفته؛ شما مثلا از تمسک به یک آیه راه حل پیدا می‎کنید کأنّه چگونه است که قرعه «لکل أمر مشکل» هست. این هم در تطبیق یک مفهوم «جزء» بر مصادیقش به یک استعمالی که آیه شریفه برای یک مفهوم دارد تمسک می‎کنید.

 یک چیز دیگر هم دارد که «حتی عاد کالعرجون القدیم»[3] عبد قدیم بوده، در فقه بود که وصیت می‎کند آن بنده‎های قدیم من، همه آزاد بشوند، جدیدی‎هاشان نه. ظاهرا آمدند از امام رضا سلام الله علیه پرسیدند، حضرت فرمودند آیه می‎فرماید «عاد کالعرجون القدیم» ظاهرا 6 ماه می‎شود، از کلمه «قدیم» در آیه شریفه شاهد می‎آورند که حضرت فرمودند شش ماه که بنده‎هایی که برای قبل از 6 ماه هستند همه قدیم هستند. چون این‌جا کلمه قدیم به کار رفته است.

 

برو به 0:05:44

 بنابراین شبهه مقصودیه که خود عرف متحیر باشند چند تا راهکار است. یکی از راه‎هایی که هست گاهی شارع دقیقا مقصودش را بیان می‎کند. گاهی یک راه حلی از سایر کلمات خودش ارائه می‎دهد مثل کلام قرآن برای این که این، معنایش این است. گاهی هم نه، در همان مرز مغشوش، توصل می‌کند خود شارع از باب تعلیم دادن امتثال را به عباد. می‎گوید چطوری؟ تمسک به اصل بکنید یا نکنید، استصحاب کنید، برائت کنید و امثال این‎ها. این مدیریت امتثال است. این برای سوال اول شما بود. دومین سوال چه بود؟

شاگرد: می‎شود گفت شبهه مقصودیه همیشه وقتی است که یک طبیعتی صدق‎های …

استاد: آن چه که به عنوان شبهه مفهومیه معروف است گفته می‎شود، در بحثِ سرایت اجمال خاص به عام می‎گویند یک عام داریم از خاص چون مجمل است، مرز مغشوش خاص سببِ اجمال عام می‎شود که تمسک به آن مرز مغشوش بکنید یا نه و حال آن که خود اصل این قاعده حتی در نفس عامِ بدون مخصص هم می‎آید. نه در مرز مغشوش مخصص، در مرز مغشوش خود عام. ولی خود آن جا در اصول ما کار را تمام کردیم. اختلاف هم نیست. می‎گوییم آن جا که ما شک کنیم عام صدق بر او می‎کند یا نه، تمسک به عموم جایز نیست. ولی این فرمایش باز مواردی دارد که خیلی صاف نیست. یعنی واقعا یک جاهایی از مرز هست که کأنّه در بعضی مواردش تمسک به عموم جایز است. و لذا این که شما می‎فرمایید فقط مخصوص این‌جا نیست. در بسیاری از جاها می‎آید. چرا؟ به خاطر این که ابهام در همه مفاهیم است. ظاهرا پارسال بود ما جزوه ابهام را مباحثه کردیم. چقدر بحث‎های سنگینی در مساله ابهام و انطباقش بر معانی مطرح بود که هر کدامش دم و دستگاهی برای حلش داشت.

شاگرد: مقصودم بیشتر این بود که شبهه مقصودیه جایی باشد که شما می‎فرمایید  عرف مفهوم را مفهوم واضح است اما در مقصود و مرادِ متکلم شک می‌کند. این ملاکش می‎تواند این باشد جایی که یک طبیعت و یک عنوانی مصادیقی دارد که مورد یقینی هستند، قدر متیقن هستند و مصادیقی در حاشیه هست …

استاد: کلا این طوری است …

شاگرد: می‎خواهم بگویم ملاکش این باشد، در واقع شبهه مفهومیه که خود مفهوم فی نفسه اجمال دارد.

استاد: مفهوم هم که اجمال دارد، اگر شما منظورتان سعه و ضیق است. نه، یعنی شبهه مقصودیه در سعه و ضیق است کما این که می‎تواند بین متباینین باشد. آن جا که شبهه مقصودیه در سعه و ضیق اقل و اکثر است، مرز مغشوش حتما مطرح است. آن جا که متباینین است، نه.

همچنین آن جایی که شبهه مفهومیه هست، گاهی در لبّ و جوهره مفهوم شما شک دارید این همان شبهه مفهومیه است. اما اگر مفهوم طوری است که باز خود مفهوم هم …  این طور نیست که حتما مرز مغشوش برای مقصودیه مطرح باشد. در مدلول تصوری هم مرز مغشوش مطرح است.

شاگرد: بحث استصحاب در شبهات مقصودیه بود.

استاد: اگر تمسک به عموم بشود، دیگر استصحاب به عنوان اصل عملی، نه. تمسک به عموم در اصل لفظی را جایز بدانید یا نه. چند روز پیش  که وارد این بحث‌ها ‌شدیم من احتمال دادم که اساسا اگر در اصل خودِ تمسک به اصول، در این طور موارد شبهه بشود، پشتوانه خودِ اجرای اصل لفظی در این موارد یک نوع استصحابی باشد، این مطلب را آن روز عرض کردم و آن مانعی ندارد. آن دو نوع استصحاب است؛ اگر شما این استصحاب مقصودتان هست، بله هیچ مانعی ندارد و اصلا می‎تواند پشتوانه این، در تقریر بحث باشد. اما اگر مقصودتان این است که این را رها  می‎کنیم و نوبت به استصحاب می‎رسد، نه. خیلی وقت‎ها قبل از استصحاب، در اصول برای تمسک به عام و اطلاق مجوز پیدا می‎کنیم. که وقتی مجوز پیدا کردیم، دیگر نیازی به آن نداریم.

نحوه تکوّن سیره عقلائیه

تطبیق بحث سیره عقلاء بر اشهاد عند الاحتضار

برای بحث دیروز مثال‎هایی در ذهنم آمد که چطور یک سیره عقلائیه تشکیل می‎‎شود و چطور سیره بعدی در طول او قرار می‎گیرد، توضیحاتی که این طول با عرض، خیلی فرق می‎کند. همین طور یادم آمد در آیه شریفه راجع به اشهاد در وصیت، مطلبی از کنز العرفان آوردم که مرحوم فاضل این آیه را آوردند؛ بببنیم فی الجمله از این باب چه فرمایشاتی دارند؟ فقط من سطر اول آیه شریفه که آیه هم مفصل است را بخوانم و بعد آن مقصودی که دارم را عرض می‎کنم.

 

برو به 0:11:25

 آیه می‎فرماید «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ»[4] الان سوال ما این است، این آیه شریفه می‎فرماید وصیت می‎خواهید بکنید احتضار شده «إثنان ذوا عدلٍ منکم أو آخران من غیرکم إن أنتم ضربتم فی الارض» در بیابان هستید، «منکم» نیست، حالا این «منکم» یعنی از اهل بیت خودتان؟ «غیرکم» یعنی أجنبی از اهل بیتتان یا «منکم» یعنی مسلمان؟ «من غیرکم» یعنی غیر مسلمان؟ که شاید کسی می‎خواند اظهر این باشد که مسلمان در ذهنش بیاید، نه این که «منکم»؛ یعنی از خانه خودتان.‌شان نزول آیه شریفه آن‌هایی که دارد، بدیل بن ابی مریم بود، او مسلمان بود که همراه دو تا نصرانی بودند -بعدا هم ولو مسلمان شدند- برای سفر رفته بودند و آن جا به احتضار افتاد و فهرست اقلام اموال خودش را نوشت -مخفیانه- و بعد وصیت کرد که این را به اهل من بدهید، نگفت چه گذاشتم از اقلام، بعد آن‌ها ‌یک ظرف نقره‎ای که طلاکوب بود -خیلی مهم- را از اموالش برداشتند و بقیه را به اهلش در مدینه دادند. آن‎ها وقتی باز کردند دیدند اقلام را نوشته و محضر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سلم آمدند که او گفته من این طور چیزی دارم و این‎ها ندارند و ظاهرا هم دست آن‎ها اول نبود، بعد پیدا شد و گفتند ما از او خریدیم یا همان اول هم بود، گفتند خریدیم، علی‌ای حال روایت در تفسیرها هست. در کتب حدیثی هم هست.

 مقصود من تاکید روی این است که حالا آیه بعد از این جریان می‎فرماید «شهادة بینکم إذا حضر أحدکم الموت حین الوصیة اثنان ذوا عدل منکم أو آخَران من غیرکم» سوال این است که در سیره عقلائیه اشهاد داریم یا نداریم؟ سوال دوم این که در سیره عقلائیه اشهاد بر وصیت داریم یا نداریم؟ این دو تا سوال را ابتدا جلو برویم. با آن نحوی که دیروز عرض کردم. عقلاء با گزینه‎های روبروی ثنایی مواجه می‎شوند که باشد یا نباشد. عرف عقلاء وقتی در سیره هایشان مواجه می‎شوند با این که اصل الاشهاد، یک کسی را شاهد بگیریم، شما می‎گویید اشهاد یک امر شرعی است و فقط متشرعه با آن سر و کار دارند یا این که شاهد گرفتن یک امری برای کل بشر در طول تاریخ است؟ کدامش است؟ گمانم نمی‎کنم کسی تردید بکند که اشهاد در این گزینه دو تایی سیره کل بشر بر این است که شاهد می‎گرفتند، حالا می‎گیرند، خواهند گرفت.

   بنابراین اصل اشهاد، یک سیره عقلائی است، شارع مقدس آمده فرموده که «إثنان ذوی عدلٍ منکم» آیا سیره عقلائیه بر دو تا است یا بر اصل الاشهاد است؟ بر اصل الاشهاد است. الان همان سیره را شارع مقدس دارد و به عنوان یک سیره شرعیه انشاء می‌کند امضا می‎فرماید و بر متشرعه الزام می‎کند. به عنوان یک چیزی که در طول آن سیره پایه، بر آن سوار می‌‎شود. شاهد این که سوار می‎شود چیست؟ من اصلا این را آوردم برای این که آن مطلب دیروز را توضیح بدهم، دیدم مدام طولیت را رفتیم و برگشتیم می‎خواستم مثالی پیدا کنم که مقصود من را برساند.

الان شارع مقدس فرمود «منکم» باید دو تا از شما باشند که وقت احتضار شاهد بر وصیت باشند. خب اگر در عرض آن سیره عقلائیه بود این می‎شد که عقلاء اشهاد دارند، داشته باشند. شارع به سیره بشر که از اول تا آخر اشهاد بوده چه کار دارد؟ این را دیگر بیرون بیندازید، شارع کأنّه به آن سیره اشهاد یک پایی زد و آن را دور انداخت و الان برای خودش در شرع یک سیره انشاء کرد که چیست؟ «إثنان ذوا عدلٍ منکم» اگر در عرض هم باشد، اگر این سیره بر آن سوار نشده باشد. این طوری است، آن را کنار بگذار و چه کار به آن داری! وقتی شارع حرف زده، وقتی شارع فرموده «إثنان ذوا عدلٍ منکم» دیگر حق نداری از آن سیره اسمی ببری. این وقتی است که در عرض هم هستند اما اگر بگوییم شارع آمده «إثنان ذوا عدلٍ منکم» را روی آن سوار کرده، در طول او قرار داده، نه این که با انشای یک سیره جدید، آن را نفی کند. شاهدش از خود آیه است، آیه می‎فرماید حالا یک وقتی شد از شما نیست، «أو آخَران من غیرکم» این أو یعنی چه؟ یعنی ولو من گفتم «إثنان منکم» اما یک وقتی می‎شود که در این محدوده نمی‎توانید عمل کنید، باز یک سیره جدید می‎خواهم بگذارم یا به آن سیره قبلی برمی‎گردیم. به سیره قبلی با اضافه «إثنان» برمی‎گردیم. حالا آمدیم و اثنان نشد، دیگر مشروع نیست. اگر شما یک نفر شاهد بگیرید، شارع می‎گوید کار حرام کردی. این طوری است؟ متشرعه که ارتکاز دارند می‎گویند خب شارع فرموده «آخران من غیرکم» اگر محتضر شدی یک نفر همراه تو هست، حرام است، حق نداری، آیه می‎فرماید «إثنان». این طور نیست! اثنانی که شرع فرموده چیست؟ بر اصل سیره اشهاد سوار کرده یعنی اگر دوباره این نشد، زیر همان سیره، در طولِ او، بازگشت ما به اصل سیره مستقله است. نه این که شارع این سیره را که آورد، آن سیره را کنار گذاشت. آن رفت دیگر محو شد، حالا هم که شارع سیره قبلی را محو کرده، مورد امضا نیست، وقتی مورد امضا نیست دیگر یک شاهد مشروع نیست. این مثالی بود که من به ذهنم آمد برای توضیح این که ببینیم از لسان خود آیه و از مسلمات متشرعه، می‎توانیم بفهمیم که گاهی … خود عقلاء هم همین کار را می‎کنند یعنی خود عقلاء در بعضی حوزه‎ها سیره‎ای را روی سیره دیگر استقرار می‎دهند، الان روی آن هست، سوار بر او شده، نه در عرضِ او که بگویند آن سیره قبلی ما دیگر محو شد، اصلا محو نشده، ناظر به او است. تبصره‎ای برای آن‎هاست و امثال این‎ها.

 

لزوم بر اشهاد به امضاء شارع در طول سیره عقلاء

حالا همین جا برای این که ظرافت کار معلوم بشود، سوال این است اشهاد در امور مطلق -کاری به وصیت نداریم- در بشر به عنوان یک سیره هست. سوأل این است که اشهاد لزوما یا جوازا؟ قبول کردید سیره بشر بر اشهاد است. این سوال در ذهن شما نیامد حالا من دارم مطرح می‎کنم. سیره بشر بر این است که وقتی می‎خواهی کاری بکنی حتما شاهد بگیرد؟ یا نه، آن ثنایی، ثناییِ جواز و لا جواز است؟ وقتی بخواهد یک کاری بکند شاهد می‎گیرد یا شاهد نمی‎گیرد؟ اصلا سیره بر نفی است؟ شما که فرمودید شاهد می‎گیرد، مقصودتان این بود که یعنی لزوما؟ نه، اصلا مقصود شما این نبود، مقصود شما خیلی روشن است. یعنی اگر شد کارش این است اما نه بر لزوم.

 

برو به 0:20:53

شاگرد: شما یک چیزی را چند بار فرموده بودید که بعضی جاها هست که در واقع شرط یک چیزی است. بله اگر نگرفت و هیچی هم نشد، هیچ اتفاقی هم نیفتاد اما اگر نگرفت و بعدش وصیت اجرا نشد یا بعدش مشکلی پیش آمد، آن وقت می‎گوییم عقلاء می‎گویند که چرا نکردی؟ بازخواستش می‎کنند، او را مقصر می‎دانند یعنی این که تضمین فی الجمله‎ای در قضیه نداشته، او را بازخواست می‎کنند این طور نیست که بگوییم.. یقه‎اش را نمی‌گیرند مثلا ببرند کتکش بزنند.

استاد: عقلایی که شما گفتید تا آخرش هم پایش می‎ایستید که عقلاء هستند؟ یا نه، فرمودید عقلاء او را بازخواست می‎کنند، تا آخر می‎ایستید که این‎ها عقلاء هستند یا نه؟ حالا ما به اول برمی‎گردیم ببینیم عقلاء هستند یا نه.

اول کار که می‎خواست کار را انجام بدهد، سیره عقلاء او را بر اشهاد الزام می‎کرد یا نه؟ خودشان سیره را الزام نمی‎کردند، بعد بازخواستش می‎کنند؟! این‎ها عقلاء هستند؟! مگر شما از اول در سیره‎ خودتان من را الزام نمی‎کردید، حالا که خراب در آمد من مقصر شدم؟! سیره خود شما مقصر بود که الزام نمی‎کرد.

شاگرد: الزام نمی‎کرد ولی توصیه می‎کرد.

استاد: توصیة، حالا خوب شد! اول سیره‎ای بود توصیه می‎کرد، الزام نمی‎کرد. حالا که خراب درآمد مذمت می‎کند؟! یا نه؟ مذمتی در حد و قواره توصیه می‎کند؟ کدامش است؟

شاگرد: ظاهرش همین است. چون برای خودش بود.

استاد: بسیار خوب! من هم همین را می‎خواهم بگویم. پس کاری نکنید بگوییم اگر خطا درآمد مذمت می‎کنند. مذمت مطلق نیست. مذمت بر ترک محکم‎کاری است.

شاگرد: یعنی شما به عنوان یک شخصی وقتی می‎روید آه و ناله می‎کنید …

شاگرد2: نسبت به این حقی که از ورثه‎اش تفویت کرده به واسطه عدم وصیت ضامن می‎دانند، می‎گویند مقصر تو هستی که حق این‎ها را تفویت کردی. بالاخره ضامنش می‎دانند که در این حد مواخذه هست.

استاد: همان جا استناد ثابت شد، ما قبول می‎کنیم. اگر جایی شاهد نگرفته اما عدمِ اشهاد او در خود عرف عقلاء، ورود خسارت را به صرف اشهاد مستند نمی‎دانند.

شاگرد: با اشهاد می‎توانست جلوی خسارت را بگیرد ولی صرفا به او مستند نیست.

استاد: حالا من این را برای چه عرض کردم؟ برای این که بنابراین خود سیره و استقرارش رنگ دارد، صبغه دارد، توصیه به یک امر سیره باشد با الزام به یک امر تفاوت می‎کند، نباید این‎ها را مخلوط کنیم بگوییم سیره هست، راحت شویم برویم. رنگ سیره‎ها بر این که الزامی است یا نه، واقعا متفاوت است.

امام علیه السلام به اهل سنت چه می‎فرمودند؟ گفتند که کار شما جالب است، قرآن می‎فرماید وقتی می‎خواهید طلاق بدهید شاهد بگیرید. شما در طلاق می‎گویید لازم نیست، مستحب است. اما نکاحی که قرآن نفرموده شاهد بگیر، شما می‎گویید لازمِ و شرط کار است.  حالا در نکاح که «امرٌ من الامور» است، سیره عقلاء بر اشهاد هست یا نیست؟

شاگرد: جوازش است اما الزامش نیست.

استاد: آهان ببینید! این‌ها ‌را توضیح دادم برای همین. اگر الان این بحث‎ها را نکرده بودیم همه ذهن‎ها می‎ماند، سیره بر الزام هست یا نیست؟ مدام داریم به آن فکر می‎کنیم. و حال آن که این‌جا سیره دو رنگ دارد. اصل این که ثناییِ بکن و نکن اگر منظور است، سیره در تمام امور بر اشهاد است که یکی‎اش هم نکاح است اما اگر سیره بر الزامِ اشهاد است. این الزامِ اشهاد از کجاست؟ الزام خیلی مؤونه خارجی می‎خواهد که سیره بر الزام باشد. شارع الزام نیاورده است.

اهل سنت می‎گویند باید در نکاح شاهد بیاورید، نکاحِ بی‎شهادت نمی‎شود کما این که ما در طلاق می‎گویم طلاقِ بی‎شهادت نمی‎شود.

خب وقتی شارع بنابر مبنای آن‎ها فرمود که لازم است در نکاح مثلا دو تا شاهد بگیرید، این سیره‎ای که شارع می‎آورد چه کار کرده؟ دو تا سیره را قید زده و روی سیره‎های قبلی سوار کرده. در نکاح سیره بر اشهاد بود، شارع هم فرموده که حالا توصیه نیست، الزام است. دومش این که یک شاهد هم نه، بلکه دو تا. اگر ما دقیقا بفهمیم که این در طول او است، نفیِ سیره قبلی نیست که بگوییم سیره بود یا نبود، دقیقا تبصره زدن بر آن است در حوزه خاصی که اسمش نکاح است.

تطبیق سیر طولیه در بحث خبر واحد

 خب وقتی این طوری بود با این سیره‎ها به بحث خودمان برمی‎گردیم؛ بحث ما چه بود؟ بحث خبر و عمل به خبر بود. بحث آیه «إن جاءکم فاسقٌ بنبإ فتبینوا»[5] بود. اگر ما فرض گرفتیم در مانحن فیه سیره‎های عقلائیه در طول همدیگر هست. ما می‎خواهیم یک نزاع عظیمی که در این چند تا آدرس دیروز هم گفتم جمع کنیم. دیروز 3 تا جلد جواهر را گفتم، جلد چهارم هم خودشان گفته بودند که یادم رفت که عرض کنم. در جلد 40 صفحه 110 جواهر می‎فرمایند:

اسلام و عدم ظهور فسق، محقق عدالت

المسألة الثامنة الحاكم إن عرف عدالة الشاهدين حكم

الحاكم إن عرف عدالة الشاهدين بشاهدين عدلين لم يجرحهما الخصم أو بخلطة منه حكم، و إن عرف فسقهما كذلك أطرح لما سمعته سابقا من الاجتزاء بعلمه في ذلك أو ما يقوم مقامه شرعا…..و كذا لو عرف إسلامهما بل إيمانهما أيضا و جهل عدالتهما توقف عن الحكم حتى يبحث عن ذلك….و قال الشيخ في الخلاف كما عن الإسكافي و المفيد:

يحكم إما لأن الإسلام أو الإيمان مع عدم ظهور الفسق عدالة، أو لأنه يحكم بها بمجردهما أو لأن الحاصل من مجموع قوله تعالى: «وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ» و قوله تعالى «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ» و قوله تعالى «إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» قبول ‌الشاهدين إذا كانا مسلمين، و أنهما لا يردان إلا إذا كانا فاسقين و لا يحمل إطلاق الثانية على الأولى لعدم حجية مفهوم الوصف، أو لأن به رواية أو روايات و لكن قد عرفت في البحث المزبور أن الرواية به و إن تعددت شاذة موافقة للعامة معارضة لما هو أقوى منها من وجوه أو مأولة، بل قد ذكرنا ظهورها- بعد حمل المطلق فيها على المقيد- في خلافه، أو للإجماع المحكي في الخلاف المتبين خلافه حتى من حاكيه في المحكي من خلافه و مبسوطة.[6]

«الحاكم إن عرف عدالة الشاهدین حكم، و إن عرف فسقهما كذلك أطرح و إن جهل الأمرين» اگر نفهمید چه کار می‎تواند بکند؟  «بحث عنهما» این را محقق می‎فرمایند. نمی‎تواند با مجهول الحال حکم کند، وقتی نمی‎داند عادل هست یا نیست، «بحث عنهما» باید برود جستجو کند. «و كذا لو عرف إسلامهما و جهل عدالتهما توقف حتى يتحقق» تا حکم معلوم نشود، نمی‎تواند مجهول را …

 

برو به 0:27:44

بعد فرمودند که «و قال فی الخلاف یحکم» شیخ در خلاف فرمودند که مجهول الحال اگر «یعرف فسقه» هیچی، اما اگر «لا یعرف فسقه و لا عدالته» محقق فرمودند «یحکم». «و قال فی الخلاف یحکم و به روایةٌ شاذة» یعنی من عمل نمی‎خواهم بکنم. فتوای خودشان را که دادند.

عرض کنم که حالا در خلاف چیست؟ می‎فرمایند اسکافی و مفید هم به آن ضمیمه می‎شود. یعنی شیخ در خلاف، همچنین ابن جنید، مفید و همچنین مبسوط خودِ شیخ که غیر از خلاف شیخ است که اگر مراجعه کردید در جلد 13 همان جواهر، مبسوط را هم فرموده محکیِ مبسوط. چرا حالا «یحکم»؟ تو اصلا خبر نداری که این کیست، نه عدالتش را می‎دانی، نه فسقش. چرا شیخ به قاضی اجازه دادند که طبق شهادت یک مجهولی حکم بکند؟ فرمودند «إما لأن الإسلام أو الإيمان مع عدم ظهور الفسق عدالة،» اساسا اسلام با عدمِ ظهور فسق خودش عدالت محقق است. من این را خواندم برای این که به بحث ما خیلی مربوط است «أو لأنه يحكم بها بمجردهما» به مجرد اسلام و ایمان کافی است «أو لأن الحاصل من مجموع قوله تعالى «وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ»»

شاگرد: متوجه نشدم فرق اول و دوم چه شد؟

مراد از عدالت؛ ملکه یا حسن ظاهر

استاد: آن را برای اولی خواندم؛ یک مطلب خیلی خوبی است و خیال می‎کنید بعضی از زوایای بحث هم فی الجمله با همدیگر مخلوط شده است. آقای حکیم را در همان جلد اول مستمسک که عرض کردم اگر مراجعه کرده باشید ایشان می‎فرمایند مشهور گفتند که وقتی می‎گوییم قاضی، مقلَّد، امام جماعت باید عادل باشد، عدالت چیست؟ مشهور گفتند که ملکة التقوی، ملکة ترک المعاصی؛ پس عدالت ملکه است. مربوط به نفس خود عادل است. رفتاری هم که در خارج سر می‎زند از آثار آن هست. پس اوست که عدالت است. اوست که شرط است. بعد بحث می‎کنند شاید ایشان هم می‎پذیرند، خیلی‎های دیگر هم همین را پذیرفتند. الان هم طبق مشهور نوعاً در فتوا، همان ملکه می‎گیرند؛ مرحوم صاحب جواهر وقتی به این بحث ملکه می‎رسند به شدت رد می‎کنند. می‎گویند «تبیّن» که اصلا ملکه نمی‎شود گفت. آن حرف مرحوم مقدس اردبیلی را همین جا می‎آورند که در روایت هم امام فرمودند که اگر قرار به ملکه عدالت هم باشد فقط انبیاء و اوصیاء می‎مانند.

 صاحب جواهر هم در جلد 13 می‎گویند که مقدس اردبیلی ظاهرا در پیرمردی بوده، بعد از یک عمر حالا پیر شده آن هم مقدسِ عالم تشیع، عبارت جواهر جالب است که می‎گویند از ایشان پرسیدند که … از چیزهایی که در جواهر قشنگ است انسان بگردد این است که ایشان محقق اردبیلی می‎گویند، مقدس اردبیلی هم می‎گویند، الاردبیلی هم می‎گویند، این خودش در کل جواهر یک چیز قشنگی می‎شود؛ این‌جا به مقدس تعبیر می‎کنند، می‎فرمایند که از مقدس اردبیلی سوال کردند …

تفاوت عدالت فقهی و عدالت اخلاقی

و كيف و قد سئل الأردبيلي على ما نقل ما تقول لو جاءت امرأة لابسة أحسن الزينة متطيبة بأحسن الطيب و كانت في غاية الجمال و أرادت الأمر القبيح منك فاستعاذ بالله من أن يبتلى بذلك»[7]

«و كيف و قد سئل الأردبيلي» که قبلش تعبیر مقدس کرده بودند «على ما نقل ما تقول لو جاءت امرأة لابسة أحسن الزينة متطيبة بأحسن الطيب و كانت في غاية الجمال و أرادت الأمر القبيح منك» ببینید چه قیودی! نمی‎گویند تو هم، او!  «فاستعاذ بالله من أن يبتلى بذلك،» ایشان نگفت نه، جا، جای تقواست من یک عمر مقدس بودم برای چنین روزی، اصلا این‎ها را نگفت. تا گفتند، گفت به خدا پناه می‎برم از این که به چنین صحنه‎ای مبتلا بشوم. حاج آقا همیشه این را می‎گفتند بعد ما می‎گفتیم این چه جوابی در سن 80 سالگی است؟! بعدها دیدیم کار خیلی سخت است، مقدس می‎فهمید چه کار دارد می‎کند. می‎فهمید فتنه بیاید چیست.

منظور این است که اگر ملکه باشد، می‎بینید وقتی از مقدس هم می‎خواهند درباره ملکه‎اش سوال کنند می‎گویند پناه بر خدا! عرف عام اگر پناه به خدا را بفهمند، نمی‎فهمند که مقدس کیست و چرا دارد می‎گوید؟ آن‎ها می‎گویند این خودش اطمینان از خودش ندارد. همان اطمینانی که می‎گویند. پس اگر ملکه عدالت داشت می‎شد پشت سرش نماز بخوانی. حالا که به خدا پناه برد ملکه را احراز نمی‎کنید. مگر شما نمی‎گویید باید ملکه باشد؟! مگر نمی‎گویید باید آن را احراز کنید؟

حالا الان چیزی که مهم است این است که ما یک عناصری داریم واقعا صبغه دو تا عنصر در دو تا محیط تفاوت می‎کند. یک وقتی است، فضای شما، فضای اخلاق است. فضای علم اخلاق و رذائل و فضائل است. آن جا وقتی عدالت می‎گویید سر و کارتان با خُلق است. با ملکات و حالات نفسانی است، با سجایا است. خب آن جا وقتی می‎گویید عدالت یعنی ملکه اما وقتی در رابطه انسان‎ها با همدیگر می‎آیید، در حقوق و فقه و رفتار می‎آیید، موضوع فقه چیست؟ خُلق مکلفین است یا افعال مکلفین است؟ افعال مکلفین است. در فضای فقه اساسا غلط است که ما عدالت را ملکه معنا کنیم؛ چرا؟ چون عدالت فقهی با عدالت اخلاقی فرق دارد. چقدر هم شواهد از روایات دارد! این چیزی را که عرض می‎کنم. دوباره بروید همه روایات را مرور کنید به وضوح امام علیه السلام عدالت را معنا می‎کنند. کما این که الان در همین جمله‎ای که خواندم گفتم هم مقصود من بود. در این جمله صاحب جواهر فرمودند چرا شیخ گفتند اسلام؟ گفتند «لأنّ الاسلام أو الایمان مع عدم ظهور الفسق عدالةٌ» اسلام و ایمان اگر ظهور فسق نشد اصلا عدالت است.

 من عرض می‎کنم این چه عدالتی است؟ عدالت به عنوان عنصر حقوقی – فقهی، نه عدالت به عنوان بحث در اخلاق. آن جا معلوم است ملکه است اما وقتی در فضای فقه و تقنین عدالت می‎گوییم اصلا این‌جا غلط است که به سراغ عدالت به معنای ملکات برویم.

غرض از عدالت تنظیم روابط اجتماعی

حالا سوال؛ مگر ما نگفتیم الفاظ برای واقع مطالب وضع شده؟ ذئب یعنی ذئب واقعی، خمر یعنی خمر واقعی؛ عادل هم یعنی عادل واقعی؛ از کجا شما می‎گویید عادل یعنی رفتارش؟

شاگرد: واقعش همین است.

استاد: احسنت! ما قبول داریم عادل وصف برای عادل واقعی است. اما باید ببینیم آن واقعش چیست؟ واقع عدالت در بستر روابط اجتماعی، برقراری نظم، عدم اختلال نظام، آن چیزی که انسان‎ها بخواهند با همدیگر رابطه داشته باشند. عدالت یک عنصر اجتماعی است. یعنی عدم ظهور الفسق و الحکم. این خیلی حرف خوبی است!

 

برو به 0:36:45

شیخ که فرمودند، بعدی‎ها فرمودند نه! باید عادل باشد، کذا باشد؛ این حرف غلط است. اگر بگوییم غلط است، یعنی چه؟ یعنی می‎خواهیم دو تا اصل شروع کنیم. در عرض هم نسبت به شارع بدهیم. حرف شیخ را با حرف آن‎هایی که می‎گویند  عدالت ملکه است، در عرض هم بگذارید. اگر ما تصور کردیم که اصولی، ضوابطی، قواعدی می‎تواند روی همدیگر سوار بشود. وقتی این‌جا بیاید اصلا تنافی نمی‎بینید. می‎بینید شیخ یک پایه‎ای از اصول را دارند می‎گویند که اگر توصیه بالاتر یا حتی الزام بالاتر، به مشکل برخورد، به قبلی برمی‎گردیم. یعنی اصالة الاسلام، اصالة العدالة آن هم عدالت به معنای حقوقی. حرف شیخ پایه کار است، شارع اول پایه‎ریزی می‎فرماید. شیخ در این مطلب هم ادعای اجماع کرده‌اند.

اصالة الاسلام اصلی در طول بناء عقلاء

شاگرد: اصالة الاسلام یا اصالة العدالة؟

استاد: اصالة العدالة. یعنی اصالة العدالة الناشیة من الاسلام. همین که مسلمان است در عدالتش کافی است. و جالبش این است همین جا باز اسلام را که قید قرار دادیم روی اصل اولی عقلایی سوار شده یا او را نقض کرده؟ نقض نکرده. چرا؟ عرض کردم آیه می‎فرماید «أو آخَران من غیرکم» این او همه جا یک چیزی هست روشن است، وقتی یک اصلی روی او سوار است اگر این شرایطش مهیا نشد، فوری به آن اصلی که تاسیس کرده بودیم برمی‎گردیم، بنابراین این معنای اول شد.

شاگرد: یک احتمال دیگر هم این‌جا وجود دارد که در واقع این اصل را طریقی برای احراز آن عدالتی که خلق و خو هست بگذاریم یعنی حتی در خود عقلاء هم می‎شود دید، این فرمایش با هر دو تا سر می‎آید.

استاد: صاحب جواهر مفصل 20 صفحه همین را بحث کردند. آن‌ها ‌هم از مشهور دفاع می‎کنند همین است. عروه، مستمسک، حاج آقا هم در جامع المسائل ملکه می‎دانند، حاج آقا هم طبق مشهور می‎گویند عدالت ملکه است و حسن ظاهر کاشف از آن هست و لذا واقعِ عادل به معنای ملکه عدالت شرط جماعت است اما خود شارع در احراز آن شرط، حسن ظاهر را کافی دانسته. حسن ظاهری هم که معمولا می‎آیند سوال می‎کنند که فتوای حاج آقا خیلی سخت است. این‎ها قاطی می‎شود، طلبگی هم مساله جواب می‎دهند می‎گویند آیت‎الله بهجت گفتند که عدالت ملکه است و باید هم احراز کنید. حالا بروید دنبالش احراز کنید. ایشان فرمودند که ملکه است و باید احراز کنید. اما دنبالش چهار سطر بعدش فرمودند همینی را که باید احراز کنیم، به حسن ظاهر کاشف ظناً، نه اطمیناناً احراز می‎کنیم. همین که ظنی بیاید، حسن ظاهر کاشف ظنی احراز است، کافی است. لذا این خیلی سهل الوصول است.

 

برو به 0:40:20

شاگرد: این سیره‎هایی که می‎فرمایید منظورتان این تجسد خارجی سیره است؟ یا همین که عقلاء یک چیزی را مدحی بکنند، آن بحث شهادتی که به عنوان مثال آوردید این که به صورت جوازی شهادت سیره‎شان هست یعنی تجسد خارجی‎اش این است که این‎ها این کار را به صورت جوازی می‎کنند؟

استاد: من هر کجا سیره می‎گویم مقصودم میدانیِ آن است.

چند ارزشی بودن شریعت اسلام

شاگرد: وجدانا اگر این طوری باشد که در هر مساله‎ای، موقفشان این باشد که یک بُکن نسبت به اشهاد داشته باشند…

استاد: شما کلمه بُکن که فرمودید، زیرش خط بکشید. می‎گویید عقلاء بُکن ندارند، قبلا هم عرض کردم که واقعا یکی از کمالات محسوس شریعت اسلامیه این است پنج ارزشی و بیشتر است. ولی الان در فلسفه اخلاق، در سایر قوانین و تقنین‎های بین‎المللی هنوز باید و نباید است. می‎گویند باید، نباید؛ بکن، نکن. مطلب ثنایی نیست، در سیره عقلاء هم نیست ولی وقتی می‎خواهند تقنین کنند فلسفه اخلاق پنج ارزشی هنوز ندارند. می‎گویند فلسفه باید اخلاقی و نباید اخلاقی است؛ بینش چه شد؟ بِین دیگر چیست! شما گفتید عقلاء می‎گویند بُکن، ما که نگفتیم سیره بر بُکن است، سیره بر این است که نکن نیست، سیره تجویزی و توصیه‎ای همین که باشد ولو حتی زیر 50 درصد برای مقصود ما کافی است و لذا هم حرف شما درست است، هم آن مقصودی که من داشتم.

سیره بکن نیست، عقلاء نمی‎گویند اشهاد بُکن، مقصود چیست؟ یعنی سیره بر عدم الاشهاد استقرار ندارد، توصیه هست. خب عقلاء در عین حالی که می‎گویند اشهاد بکن در عین حال سیره‎شان بر اصل الاشهاد مستقر است و منافاتی هم ندارد.

شاگرد: در واقع شما می‎فرمایید همین که عده‎ای از عقلاء این کار را انجام می‎دهند، این به معنای تجسد سیره می‎شود ولو این که 50 درصد …

استاد: و چرا عده‎ای انجام می‎دهند؟ همه قبول دارند، نه این که قبول ندارند. چون سیره‎شان و مجموع تجربیات عقلاء بر الزام نیست، عملا و تجسدا و خارجیا 30 درصدشان انجام می‎دهند. آن‎هایی که می‎خواهند آن توصیه را رفتار کنند. پس عمل خارجی مقصود ما از سیره است اما با آن صبغه‌ای که دارد. وقتی 30 درصد عقلاء انجام می‎دهند بقیه هم قبول دارند. توصیه هم می‎کنند ولو خودشان انجام ندهند. ما دقیقا همین را می‎خواهیم بگوییم یعنی سیره عقلائیه‎ای که همه توصیه می‎کنند و عملا هم 30 درصد انجام می‎دهند، خب بدهند، معنایش همین است، نمی‎گویند که باید! ما اگر 30 درصد را این طور تصور کردیم، آن وقت دیگر در طول سایر سیره‎ها باشد و رویش تبصره بزنیم، بعدا هم  عقلاء بخشی را در حوزه الزام بیاورند، هیچ مشکلی ندارد. این حاصل عرض من است.

والحمدلله رب العالمین

کلید: شبهه مقصودیه، شبهه مفهومیه، اشهاد، شهادت، سیره عقلا، سیره متشرعه، سیره طولیه، جواهر الکلام، مستمسک، عروة، مقدس اردبیلی، عدالت فقهی، عدالت اخلاقی، ملکة عدالة، شریعت پنج ارزشی، اصالة العدالة، اختلال نظام، روابط اجتماعی، طلاق، بناء عقلاء، سیره عقلاء

 


 

[1] سورة حجر، آیه 44

[2] سورة بقرة، آیة 260

[3] سورة یس، آیة 39

[4] سورة مائة،آیة 106

[5] سورة حجرات، آیة6

[6] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌40، ص: 110-112

[7] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌13، ص: 296

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است