مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 39
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: در مورد شبهه مقصودیه که دیروز فرمودید این تحلیل را برای کلامتان میپذیرید؟ یعنی همین مطلب خاطر شریفتان هست که برخی مفاهیم هستند مثل مثلا مفهوم تغییر لون، اینها یکسری مصادیق خیلی روشنی دارند مثلا یک چیزی که قرمز است اگر تبدیل به سبز بشود، خب این قطعا از مصادیق روشن تغییر لون است. یک مصادیقش هم هستند که روشن است که نزد عرف تغییر لون نیست مثل قرمز یک مقدار کمرنگ بشود. بعد یکسری موارد هستند، این موارد به گونهای هستند که هر چه هم مفهوم این تغییر لون روشن باشد، باز هم خود عرف میفهمد که اینجا مضطرب است یعنی اصلا … حالا یا خودش تردید میکند یا این که یک نظری میدهد و به خاطر یکسری ملابساتی ملحق میکند. بعد در این گونه موارد میگوییم هر کسی این موارد را به کار ببرد در این گونه مصادیق عرف از او سوال میکند میگوید مقصودت را بگو؛ یعنی نه شبهه مفهومیه است، نه …
قال زرارة:
قلت له: الرجل ينام و هو على وضوء، أ يوجب الخفقة و الخفقتان عليه الوضوء؟
قال: يا زرارة! قد تنام العين و لا ينام القلب و الاذُن، فإذا نامت العين و الاذُن فقد وجب الوضوء.
قلت: فإن حُرّك في جنبه شيء و هو لا يعلم؟
قال: لا! حتّى يستيقن أنّه قد نام، حتى يجيء من ذلك أمر بيّن، و إلّا فإنّه على يقينٍ من وضوئه. و لا ينقض اليقين بالشكّ أبداً و لكنّه ينقضه بيقين آخر.
و نذكر في هذه الصحيحة بحثين:
الأوّل في فقهها:
و لا يخفى أنّ فيها سؤالين: أوّلهما عن شبهةٍ مفهوميّة حكميّة، لغرض معرفة سعة موضوع «النوم» من جهة كونه ناقضاً للوضوء، إذ لا شكّ في أنّه ليس المقصود السؤال عن معنى النوم لغةً و لا عن كون الخفقة أو الخفقتين ناقضة للوضوء على نحو الاستقلال في مقابل النوم. فينحصر أن يكون مراده- و الجواب قرينة على ذلك أيضاً- هو السؤال عن شمول النوم الناقض للخفقة و الخفقتين، مع علم السائل بأنّ النوم في نفسه له مراتب تختلف شدّةً و ضعفاً و منه الخفقة و الخفقتان، و مع علمه بأنّ النوم ناقض للوضوء في الجملة. فلذلك أجاب الإمام بتحديد النوم الناقض و هو الّذي تنام فيه العين و الاذُن معاً، أمّا ما تنام فيه العين دون القلب و الاذُن كما في الخفقة و الخفقتين فليس ناقضاً.
و أمّا السؤال الثاني: فهو- لا شكّ- عن الشبهة الموضوعيّة بقرينة الجواب، لأنّه لو كان مراد السائل الاستفهام عن مرتبةٍ اخرى من النوم الّتي لا يحسّ معها بما يتحرّك فيه جنبه، لكان ينبغي أن يرفع الإمام شبهتَه بتحديدٍ آخر للنوم الناقض. و لو كانت شبهة السائل شبهةً مفهوميّة حكميّة لما كان معنى لفرض الشكّ في الحكم الواقعي في جواب الإمام ثمّ إجراء الاستصحاب، و لما صحّ أن يفرض الإمام استيقان السائل بالنوم تارةً و عدم استيقانه اخرى، لأنّ الشبهة لو كانت مفهوميّة حكميّة لكان السائل عالماً بأنّ هذه المرتبة هي من النوم، و لكن يجهل حكمها كالسؤال الأوّل.[1]
استاد: بسم الله الرحمن الرحیم، اگر خواستید یک مثال خیلی خوب، واقعا زیبا برای مثال دیروز ولو قصد داشتم که بعدش را بخوانیم ولی شما فرمودید، پس خوب است این را هم بگویم. در جلد دوم اصول در بحث استصحاب، مرحوم مظفر روایت زراره را که راجع به استصحاب است، بحث میکنند میفرمایند باید در دو تا جهت در این روایت بحث کنیم. یکی فقه الحدیثش، یکی هم دلالتش بر مانحن فیه؛ در بحث فقه الحدیث همین را میآورند. این یکی از زیباترین مثالها برای بحث دیروز ماست. دیروز هم یادم رفت که این را خدمتتان ارجاع بدهم. حالا الان عرض میکنم و یک اشارهای هم به عبارت ایشان میکنم.
در «الدلیل الرابع» در استصحاب «الاخبار» تا «صحیحة زرارة الاولی» بعد میگویند که «نذکر فی هذه الصحیحه بحثین» یکی «فی فقه الحدیث» فیه الحدیثش منظور من بود، فقه الحدیثش چیست؟ خیلی قشنگ من به اندازه یک دقیقه توضیح میدهم. رجوعش به عهده خودتان باشد. عبارت چیست؟ میگوید زراره از امام باقر سلام الله علیه سوال میکند، سوال را دقت کنید ببینیم شبهه مفهومیه است یا مقصودیه؛ «قلت له: الرجل ينام و هو على وضوء، أ يوجب الخفقة و الخفقتان عليه الوضوء؟» مقصود از ینام یعنی یضطجع، نه این خواب برود، همین طور دراز میکشد ولی یکی دو تا چرت میزند، به خواب نمیرود، خفقه چرت زدن این طوری است، آیا این وضویش باطل شده یا نه؟ به نظر شما این سوال چه شبههای است؟ مفهومیه است؟ مقصودیه است؟ یا مصداقیه است؟ «الرجل ینام و هو علی وضوء، أ یوجوب الخفقة و الخفقتان علیه الوضوء؟»
شاگرد: یعنی مفهوم نوم صدق کرده، نمیدانیم مقصوده است.
استاد: یعنی دقیقا شبهه همینی است که شما گفتید. نه این که نوم نزد عرف مبهم باشد. اما مصادیقی دارد که خود عرف مردد میشود. شارعی که نوم فرموده، این چرت هم نوم یا نه؟ و لذا امام علیه السلام دقیقا از مسند جواب شبهه مقصودیه قشنگ جوابش را دادند. جواب امام را ببینید، فرمودند:
«قال: يا زرارة! قد تنام العين و لا ينام القلب و الاذُن، فإذا نامت العين و الاذُن فقد وجب الوضوء.» یعنی نوم مراتب دارد، مقصود شارع که فرموده نوم، مقصود او مرتبهای از نوم است که عین و اذن و قلب همه به خواب برود. پس جواب تو معلوم شد که خفقه و خفقتان چشمش به هم آمده، سرش تکانی خورده اما دلش هنوز بیدار است.
شاگرد: زراره هم اول میگوید «ینام». یعنی مفهوما برایش روشن است.
استاد: ایشان هم همین را فرمودند، ولی خب نمیگویند مقصودیه، طبق اصطلاح رایج اصول، در فقه الحدیث میفرمایند «و لا يخفى أنّ فيها سؤالين: أوّلهما عن شبهةٍ مفهوميّة حكميّة، لغرض معرفة سعة موضوع «النوم» من جهة كونه ناقضاً للوضوء، إذ لا شكّ في أنّه ليس المقصود السؤال عن معنى النوم» او که نمیخواهد بگوید خواب چیست؟ خواب را که میداند چیست، خواب افرادی دارد که افرادی مثل زراره و مردم، مراد شارع از نوم ناقض وضوء را نمیدانند. اینها را بیان کردند.
سوال دومش این است؛ ریخت سوال را ببینید میگوید که «قلت: فإن حُرّك في جنبه شيء و هو لا يعلم؟» حالا الان خوابی رفته، نزدیک او چیزی تکان میخورد نمیفهمد، وضو باطل شده یا نه؟ این چه شبههای هست؟ در مفهوم نوم شک دارد؟ نه. در نوم قلب و اذن شک دارد؟ نه. میخواهد آن چیزی که امام علیه السلام گفتند که دلش به خواب میرود ناقض است، میگویند همان چیزی را که شما میگویید دلش خواب برود، الان تکان که میخورد دلش خواب رفته یا نرفته؟ لذا ایشان میفرمایند سوال دوم شبهه مصداقیه است.
برو به 0:06:04
شاگرد: مفهومیه میشود. چون در مصداق خارجی که شک نداریم. اینجا این مفهوم سعهاش شامل این مصداق میشود یا نه؟ مفهوم را نمیدانسته، سعه آن مفهوم، آیا این خفقة و خفقتان را میگیرد که به این صورت گرفته است؟
استاد: خفقه و خفقتان که مفهومیه بود، قبول کردند.
شاگرد: نه همین جا.
استاد: اینجا که خفقه نیست، حضرت فرمودند باید دلش به خواب برود، میگوید الان نزدیکش یک تکانی میخورد نمیفهمد …
شاگرد: یعنی انگار این هم مقصودیه است. طبق این نمیفهمد این هم در واقع مقصودیه است. در واقع ما که میفهمیم خواب رفتن قلب یعنی چه؟ مصادیق خیلی روشنی داریم ولی منتها این دقیقا معلوم نیست. آیا این حد هم گفته میشود که یک درصد کمی از هوشیاری هست، این هم خواب قلب است؟ یعنی به عرف هم بدهی نمیتواند بفهمد.
استاد: یعنی ما احتمال میدهیم که در مفهوم لغوی نوم القلب خوابیده بشود که «لا یحسّ من یتحرک فی جنبه».
شاگرد: سوال از اماریتش است. آیا این اماریت است که کشف از …
استاد: خب اماریت برای مصداق خارجی است، نه برای مفهوم.
شاگرد: سوال از مصداق است منتها در مفهوم است، مفهوم نوم ناقض چیست؟ آیا این مصداق هم در آن مفهوم شامل میشود؟ در مفهوم شک میکنیم چون سعهاش را نمیدانیم، آن مصداق را بگیرد، باز شک در مفهوم است.
استاد: ما میگوییم وقتی چیزی تکان خورد نفهمید، آیا باز هم خواب است؟ آیا نوم ناقض است؟ خب نوم ناقض این است که قلب به خواب برود.
شاگرد: قلب خواب برود یعنی چه؟ این مورد را شامل میشود؟
استاد: اگر رفته، بله، اگر نه، نه. شما که میگویید جنبِ او یعنی بیرون از نائم میگیرد، کاری به حال او ندارید، به تعبیر ایشان، کشف آثار است میگویید بیرون از وجودِ او چیزی تکان میخورد نمیفهمد. یعنی من نمیدانم آن نوم قبلی که شما فرمودید برای این شخص هست یا نیست؟
شاگرد: یعنی عرف به خاطر این که یک امر خارجی شده، عرف به راحتی متوجه میشود و من نشدم؟ شبهه مصداقیه یعنی این که یک مصداق برای عالم هست آن کسی که اهلش هست میدانند مثلا زید مجتهد است یا نه، برای من شبهه است ولی اگر یک مصداقی بود که شبههاش به این جهت بود که اصلا نزد عرف هم بروید، عرف هم مضطرب میشود، مثلا بروید این را از امام نپرسید، از بقیه عرف اظهار نظر کنید که آیا این نوم قلب هست یا نه؟ طبق فرمایشاتی که داشتید اینجا میخورد این شبهه مقصودیه باشد.
استاد: یعنی زراره میخواهد بگوید که مقصود شارع از نوم قلب آن چیزی هست که کنارش تکان بخورد و نفهمد؟ خب این که هیچ منافاتی ندارد دلش خواب رفته باشد چیزی تکان بخورد بیدار شود، از یک طرف دلش خواب نرفته باشد اما در حالی باشد با این که دلش خواب نرفته تکان میخورد نفهمد، میخواهم بگویم تکان خوردن بیرون کارِ اوست.
شاگرد: نمیخواهد درصد هوشیاریاش را بسنجد؟ میخواهد بگوید الان این متوجه نمیشود یعنی انگار یک درصدی از هوشیاری را دارد، خودش وجدان میکند.
استاد: مؤید فرمایش شما میگوییم کار زراره است. زراره اگر شبهه موضوعیه داشت در این که دلش خواب رفته یا نه، وقت امام را میگرفت؟ وقت امام را نمیگرفت؛ برای شبهه موضوعیه که نباید در خانه امام بروند. پس همین نفس سوال زراره کاشف از این است که شبهه موضوعیه نیست. میگویید مرحبا بناصرنا یا نه؟ قبول دارید؟ اما باید جواب امام را هم نگاه کنیم، امام حاضر بودند، مُجیب بودند، جواب اول را داده بودند، جواب دوم را چه میدهند حالا به جواب دوم امام نگاه کنیم ببینیم ریختش به شبهه حکمیه میآید یا شبهه موضوعیه؟
میگوید: «قلت: فإن حُرّك في جنبه شيء و هو لا يعلم؟ قال: لا! حتّى يستيقن أنّه قد نام، حتى يجيء من ذلك أمر بيّن، و إلّا فإنّه على يقينٍ من وضوئه. و لا ينقض اليقين بالشكّ أبداً و لكنّه ينقضه بيقين آخر.» اگر شبهه مقصودیه بود امام این طوری به استصحاب جواب میدادند؟ نمیدانند.
برو به 0:10:30
شاگرد: یک احتمال است این که خیلی ظرافت دارد و سخت است و چون به وسواس میافتد حضرت این طوری گفتند. از آن شبهات موضوعیه ضعیف است. بعضی شبهات موضوعیه خیلی ارزش ندارد، بگویند هم تطبیق خارجیاش سخت است.
استاد: خب خلاصه شما میگویید موضوعیه هست یا نیست؟
شاگرد: میخواهم بگویم میشود این احتمال را مطرح کرد و شبهه را حکمیه کرد. منتها شبهات حکمیهای هست که خیلی چیز نیست. حالا حضرت هم میز بگذارند ممکن است در آن حرف زیاد باشد.
شاگرد2: یعنی در واقع اینجا بخواهیم با مقصودیه پیش بیایم این طوری حضرت فرمودند که این مصادیق غیر واضح را رها کن، سراغ مصادیقی که نوم قلب خیلی روشن است برو.
استاد: اگر این را میگویید قبلی هم همین بود. او میگوید «ینام خفقة خفقتان»، حضرت چه کار دارند که مقصودیه را برای او توضیح بدهند. میگویند در لسان مولای تو «نوم» آمده، خب وقتی نوم مراتب دارد تو باید قدرمتیقنش را بگیری. اخذ به متیقن در لسان دلیل میکنیم. آن هم احتمالش بود.
شاگرد: یعنی آن بیانی هم که اول فرمودند درصدد این بودند که …
استاد: دارند توضیح امتثال میدهند، دارند یادش میدهند که وقتی با کلام مولای مواجه میشوی … علیای حال فقه الحدیثش این ظرافتکاریها را دارد. فقط آن فرمایش اول شما که برای تأییدتان آوردم میماند که روی فرمایش ایشان چه میشود؟ یعنی الان زراره که سوال کرد، امام هم که به استصحاب جواب دادند. پس شبهه موضوعیه شد. چون به اصل و استصحاب جوابش دادند و لذا شیخ هم فرمودند ادله استصحاب در شبهات موضوعیه است. اصلا دلیل شرعی برای استصحاب در شبهات حکمیه نداریم. یعنی آن اصل جایی که حضرت جواب دادند شبهه موضوعیه بود. خب اگر این طوری است پس فقیه بزرگی مثل زراره چرا سوال کرد؟ یعنی شک میکند وقت امام را میگیرد برای این که من خواب رفتم یا نرفتم؟
برو به 0:12:50
شاگرد: هر شبهه موضوعیه، شبهه حکمیه هم هست.
استاد: احسنت! الان مراجعه به امام نکرده از باب این که خبرهای است غیر شارع. اینجا دارد حکم شبهه موضوعیه مستقر را که شبهه حکمیه است سوال میکند. قبلا عرض کردم هر شبهه حکمیهای از آن حیثی که شبهه است مادامت الشبهة موجودة باید چه کار کنم؟ این که شبهه حکمیه است. لذا زراره شبهه موضوعیه را از باب این که حکمِ شبهه موضوعیه چیست دارد سوال میکند و جواب امام علیه السلام هم که استصحاب است چیست؟ حل اوست از باب حل شبهه حکمیه ولو وقتی او اجرا میکند، برای او حل شبهه موضوعیه میشود.
مرحوم شیخ انصاری یک بحث خیلی خوبی داشتند از بحرالعلوم هم نقل کردند و حرف بحرالعلوم را رد کردند که خیلی معلوم نبود که رد شیخ در اول استصحاب بر سید بحرالعلوم حتی وارد باشد، آن همین جا بود که سید چیزی میخواستند بگویند، خود شارع وقتی استصحاب را میدهد قاعده منطبق بر مصداق نیست. استصحاب به جای این که قاعده منطبق بر فرد باشد، قاعدهای است که مورد خودش را تولید میکند. تولیدی است، نه انطباقی. مرحوم سید خوب گفتند، مرحوم شیخ هم در عبارتی که در رد سید داشتند از باب انطباق آمدند گفتند فرقی نمیکند.
علیای حال این از مثالهای جالب اینجا است که دو تا سوال صورت گرفته و قابل بحث است، بعدا رویش تأمل کنید که اینها کدامش است. مقصودیه است؟ مفهومیه است؟ مصداقیه است؟ کدامش است؟ من یکی دو تا مثال دیگر هم از جواهر یادداشت کرده بودم. مثلا زوجه در وقتی که مطلقه رجعیه هست اهل است یا نیست؟ یکی دو تا از این مثالها …، آیا ربا بین والد و ولد،ِ ِآیا خنثی را میگیرد؟ البته بنابراین که مقصود از ولد ذکور باشد؟ اینها را برای شبهه مصداقیه مثال زده بودند. برای شبهه مفهومیه جواهر جلد 23 صفحه 382 بحث میکند آیا به مطلقه رجعیه اهل گفته میشود؟ این هم مثال خوبی است ایشان آن جا فرمودند.
ملاحظه فرمودید که صاحب جواهر عمومات ستر را کافی دانستند برای این که در لباس مشکوک شما به عموم تمسک کنید و خودتان را راحت کنید بگویید مولا فرموده «اُستُر سواء کان مأکول أو غیر مأکول» این عموم را داریم. یک دلیل مخصصی آمده گفته که غیر مأکول را نپوش. الان هم شما شک دارید این عبا تحت عام داخل است که بپوشد، چون نمیداند غیرمأکول هست یا نیست یا تحت خاص داخل شده غیر مأکول … چون نمیدانید مولا فرموده «استُر» به عموم ستر تمسک میکنید مشکلی ندارد. این را چه کار کردند؟ این را از باب یک فقیه بزرگی مثل صاحب جواهر مقابل فقیه بزرگ دیگری مثل وحید خواستند بگویند که شما تنظیر کردید، تنظیرتان مع الفارق بود.
شما مانحن فیه را در لباس مشکوک تنظیر کردید به قضیه اشتراط عدالت که مستفاد از «إن جاءکم فاسقٌ بنبأٍ فتبینوا»[2] و حال آن که در «إن جاءکم فاسقٌ بنبأٍ فتبینوا» عامی نداریم که به آن تمسک کنیم ولذا ناچار هستیم بگوییم که شرطش عدالت است که احراز کردیم. اما در مانحن فیه چون عام لفظی داریم تمسک به عام میکنیم و با تمسک به عام، تحت عام داخلش میکنیم و با مشکوک نماز میخوانیم اما با خبر مشکوک العدالة نمیتوانیم … ولو فسقش هم ثابت نشده، مشکوک العدالة است ولو مشکوک است باز نمیشود. این فرمایش را بخوانیم که مطالب خیلی خوبی اینجا بیان میکنند.
شاگرد: از فرق بین شرط و مانع استفاده کرد برای این که ؟
استاد: نه! اتفاق فرق را ملغا فرمودند. ایشان از درِ مانع وارد شدند، به شرط کشاندند، مانع را شرط کردند و احراز میخواهد.
شاگرد: بحث شرط را مطرح نمیکردند استدلالشان تمام نمیشد.
استاد: استدلال وحید؟ شاید نمیشد.
شاگرد: از قاعده یقین استفاده کردند. یعنی باید یقین داشت تا امتثال کرد حالا چه مانع باشد، چه به نحو شرط باشد.
استاد: قبلا در مستمسک هم بحثش شد. یعنی ایشان با این که قائل به مانعیت هستند میتوانند مانع را به معنای سلب بسیط که جنس بود، استیعاب همه افراد در نظر نگیرند. بگویند مولا فرموده این غیرمأکول را نیاور؛ یعنی کل جنس اصلا نباید در نماز تو بیاید، خب پس باید احراز کنی، باید این سلب مطلق را احراز کنی که به هیچ وجه غیرمأکول در نماز تو نیست، این را باید احراز کنی. ولی این عبارتی که اینجا از ایشان نقل کردند، شرط شد. نمیدانم در عبارت کتاب خودشان هم این انتقال به شرط را در توضیحش صاحب جواهر فرمودند یا خود وحید هم داشتند؟ علیای حال روی آن مبنا هم میشود که قول هم دارد.
شاگرد: سوالم این است که الان مانع را به شرط برگردانیم، فکر کنم این امر دست ما نیست، کسی که دارد این کار را میکند، بعدا میخواهد از فواید مثلا چرخیدن استفاده کند یا از مزایا؟ کسی اگر عبور بکند این نادرست است چون …
استاد: با این فرمایش شما خیلی ذهن من موافق است و عملا هم واقعا من این عرض را دارم. در بسیاری از حوزههایی که بحث صورت گرفته در وقت بحث علمی و کلاس فقه باید یک نحوی این سادهانگاری میشود و میبینید به راحتی از مانع میرویم میگوییم: «عدم المانع شرطٌ». در همین اندازهای که میخواهیم تعبیر کنیم ما حرفی نداریم. اما واقعا از حیث مبادی تقنین و مراعات امر مولا و اجرای امر مولا و امتثالش با حالات مکلف که شک و ظن و یقین … این دو تا خیلی فرق میکند.
ما نمیتوانیم مانع را برگردانیم بگوییم «عدم المانعِ شرطٌ». بسیاری از مواضع در فقه است که به صرف این که آیه فرموده «إن جاءکم فاسق بنبأٍ فتبینوا» پس ما میگوییم عدالت شرط است باید احراز کنید، باید در کتاب رجالی حتما توثیق شده باشد، مجهول بود خلاف است. اگر مجهول بود خلاف امر خدا دارید عمل میکنید. چرا؟ چون مولا فرموده «إن جاءکم فاسق بنبأ فتبینوا»، آخر مولا فرموده «إن جاءکم فاسق»، خب باشد ولو فرموده «إن جاءکم فاسق»، یک جای دیگر ما عامی از ناحیه مولا نداریم که فرموده باشد به خبر عمل کن سواءٌ کان فاسقا أو غیر فاسق. بعد حالا شما بگویید فاسق رفت، من این را شک دارم، مجهول است، نمیدانم فاسق است یا نیست، به عموم خبر عمل کن. ما عامی از طرف مولا نداریم، مولا فقط فرموده که فاسق را عمل نکن، از اینجا معلوم میشود پس شرط عمل این است که فاسق نباشد یعنی عادل باشد. یعنی عادل باشد را باید احراز کنید، الان این را میفرمایند. همین جا ما خیلی حرف داریم.
برو به 0:21:28
شاگرد: مثلا عدالتش را احراز نمیکنیم، به حرفش هم عمل میکنیم، میگوییم مسلمان است، ان شاء الله فاسق نیست ولی عرف و ارتکاز این است از طرف میپرسد فلان جا کجاست؟ میگوید آن طرف است ولی عدالتش را احراز نکردیم، به حرفش هم عمل نکردیم. چرا میفرمایند که حتما باید عدالت را احراز کنیم.
استاد: حالا فرمایشاتان را داشته باشید چون ایشان مفصل میگویند. من هم شبیه سوالات شما دارم.
شاگرد2: از باب اطمینان عمل میکنند، چون از باب عمل به خبر نیست که.
شاگرد1: بله، از باب عمل به خبر است.
شاگرد2: از امور خطیرة نیست، والا اگر احتمال دهند که آدم های دروغ گو زیاد شد اند، معلوم است او اطمینان میکند، چون در امورغیر خطیرة است، به خبر عمل نمیکنند.
شاگرد1: به خبر عمل میکنند، هیچ عدالت را هم احراز نمیکنند، شما چیز علمی میفرمایید.
استاد: فرمایش شما را میرسیم چون با آن کار داریم. فقط اینکه الان فرمایش فرمودید یادم آمد، اول مباحثه تذکر داده بودید، من الان یادم آمد. آقا دیروز فرمودند در بحث ما که من عرض کردم حاج آقا فرمودند بنده ارتکاز متشرعه را جزء ادله شرعیه میدانم. ایشان بعد مباحثه فرمودند من در جلسه درس حاج آقا بودم و این را من هم شنیده بودم ولی دیروز یادم رفت بگویم، زیاد هم میگفتند. بلکه نه تنها ارتکاز دلیل است بلکه اول وقتی سایر ادله را هم مطرح میکنید، اول سراغ ارتکاز بروید و از طریق سان دادن و روشن شدنِ ارتکاز خودتان به ادله نگاه کنید. این خیلی حرف متینی است. یعنی تا شما ارتکاز متشرعه را در ذهنتان فعال نکنید، استظهار شما از ادله شرعیه پرت و پلا است. شما باید به عنوان یک متشرعهای که با کلام مولای خودتان مأنوس هستید استظهار کنید.
شاگرد: متشرعه هم مبنایش فتاوی هست.
استاد: آن یک شبهه سنگینی در کار بود که آن وقت ما همین را بحث کردیم که واقعا این هست که بسیاری از چیزهایی که ما ارتکاز میگوییم برای فتاوای مثلا 50 سال اخیر است، بچههایی که الان تکلیف میرسند، زمان آنها یک فتوایی معروف است میگویند متشرعه و ارتکازشان است، چه کارشان کنیم؟! جلوتر بحث این شد.
علیای حال مقصود ما از ارتکاز این طور ارتکازاتی که مستنداتش موجود است نیست، ما در فضای استدلال فقهی که از روز اول تا حالا منابعش موجود است، تاریخش موجود است، در این فضا همه را در نظر بگیریم آن وقت ارتکاز …
شاگرد: نزدیک به عصر ائمه؟
استاد: یعنی کل منابع و فتاوی در مجموع را در نظر بگیریم و لذا همین کسی که شما میگویید اگر با چند تا فتوای دیگر آشنا بشود دیگر خودش میفهمد که ارتکاز فقط در محدوده فتوای چند نفر است. مقصود این است و لذا خود ارتکاز درجات دارد. چرا میگوییم از اعلم تقلید کنید؟ اعلم ارتکاز دارد، فالاعلم هم ارتکاز دارد، طلبه هم ارتکاز دارد، ارتکاز چه بود؟ وقوف صاحب ارتکاز بر مجموع منابع و ادله و کشف و واصل شدن به آن نظم و مرامی که شارع دارد. ظاهراً از مرحوم آقاسید ابوالحسن نقل میکنند، فرموده بودند که اعلم کیست؟ اعلم آن کسی است که آنَس به مذاق معصومین باشد یعنی حالش این طوری شده که الان اگر در این مجلس امام معصوم تشریف داشته باشند بپرسند این سنخی جواب میدهند. این خیلی مهم است فوری میفهمد. این یعنی مرام، مسلک، مذاق کاملا در وجودش باز شده، این صاحب ارتکاز درست و حسابی است.
شاگرد: مانع در واقع، با شرط در واقع اگر به هر دو تایشان تکیه کنیم، در هر دو واقعشان مانع است. هیچ فرقی ندارد. یکی واقعش مانع است و یکی واقعش باعث است. چرا شما اینها را در مقام اصل فرق گذاشتید؟ در مقام اصل در مانع یک طور برخورد کردید، در شرط یک طور.
استاد: به خاطر این که اصلا ریختِ عدم با وجود فرق میکند. شرط چیست؟ باید موجودش کنید تا آن بیاید اما در مانع باید نباشد، نبودن که نباید مدام بروید بگردید ببینید که نباشد. نبودن برای نفیش به اصل عقلایی، بناگذاری عقلایی خیلی اسهل است در این که خب نیست، وقتی آمد تازه … حالا الان در «إن جاءکم فاسقٌ» حالا دو تا مقدمه فرمایش صاحب جواهر است.
یکی این که ایشان(یکی از شاگردان) هم از حاج آقا(بهجت) نقل کردند گفتند اول سراغ ارتکاز بروید. هم بحثی داشتیم هر کجا هست خدا حفظشان کند که ایشان درس حاج آقا میآمد. از درس بیرون میآمدیم، هر کسی یک ذهنی دارد، ایشان هم ماشاءالله خیلی خوش ذهن بود. خودش مدرس بود و کل متن لمعه را به شعر در آورده. به حاج آقا هم داده بود. ایشان گاهی اوقات توضیحی میدادند حاج آقا به ایشان میگفتند آقای ناظم! چون لمعه را به شعر در آورده بود و داده بود که حاج آقا ببینند. به او آقای ناظم میگفتند. ایشان از درس بیرون میآمده، گفت در این درس اصول حاج آقا من یک چیزی دیدم هم خوشم آمد، هم جای دیگری ندیدم.
اگر ایشان نگفته بود من اصلا توجه به این نداشتم. ایشان فرمود که حاج آقا به بحث حجیت خبر واحد رسیدند، فرمودند که علماء طبق رایج کتب و سنت مباحث اصولی میگویند «یدلّ علیه من الکتاب و السنة و الاجماع و العقل و بناء العقلاء» اینجا رسیدند حاج آقا فرمودند ما تجربةً در بحثهای اصولی دیدیم حتی در استظهار از آیه قرآن، از حدیث، وقتی از استظهار از دلیل نزاع شد، آخرش محتاج میشویم به بنای عقلاء مراجعه کنیم. یعنی حتی وقتی که میخواهیم حکم را از آیه هم دربیاوریم بنای عقلاء آن جا دارد کمک میکند. میگوییم عرف عقلاء را نگاه کن، خب اگر این طوری است پس ما بنای عقلاء را به عنوان دلیل اول میآوریم.
لذا حاج آقا شروع کردند «یدل علیه من بناء العقلاء» ایشان میگفت این خیلی جالب بود که شما دلیل حجیت خبر واحد را از آیهای شروع نکنید که بعد در خود استظهار محتاج به بناء میشوید. آخر کار بناء را بیاورید. اول مطمئن بشوید بنای عقلایی هست، بعد چیست؟ بعد این که این بناء مستقر شد بعد بروید سایرش …
برو به 0:29:06
یک نکته که آن عزیز فرمود دنبالش همین بحث ماست که ایشان میفرمایند؛ آیا وقتی مولا بفرماید «إن جاءکم فاسقٌ بنبأٍ فتبینوا» ارتجالا دارند یک چیزی را میفرمایند؟ «أیّها المتشرعه إن جاءکم فاسقٌ بنبأ فتبینوا» خب میگوییم عامی هم که نداریم که به هر خبری عمل کنیم، وقتی هم شک در فسق میکنیم، آیا این طوری است؟ یا خود آیه«إن جاء کم فاسقٌ»، تبصره به بنای عقلاء است، یک کاری هست در خارج دارد صورت میگیرد. عام نیاز ندارد، در مرآی و مسمع شارع این انجام میشده، یک موردی آمده آن جا برای آن مورد شارع تذکر میدهد. وقتی خود آیه به منزله یک مخصصی برای بنای عقلاء هست. سیره مستمره خارجیه. آن وقت بگوییم این آیه خودش مربوط به فاسق است. عامی هم برای روش عقلائیه نداریم پس باید حتما عدالت را احراز کنیم. شاهد عرض من این است؛ آیه کی نازل شد؟ آن فاسق ولید خبر آورد. مگر قبلش مسلمانها به اخبار عمل نمیکردند؟ اصلا محتاج نشده بودند؟ یک نفر مسلمانی بود که مبتلا به آن خبر بشود؟ چه حرفی است؟! تا این که او خبر بیاورد بود، همه عمل میکردند.
بالاتر از این، آیا به خبر ولید هم اعتنا کردند یا نکردند؟ داشتند میکردند، تمام! پس باز هم جلو رفتند.
آیه دارد میگوید نگاه کنید، عملی مانع دارد، نه این که من فقط میگویم وقتی فاسق است نکنید، بقیهاش هم کار ندارم، عمومی هم که منِ شارع نیاوردم، چون محل ابتلای من نبوده. این چطور از آیه شریفه استظهار میشود؟ آیه خودش دارد میگوید شما نزدیک بود بروید، «أن تصیبوا قوماً بجهالة» پس این کار را نکنید. تازه بعدش هم نمیگوید فاسق را عمل نکنید، میگوید «فتبینوا» پروندهاش را باز بگذارید و دنبالش بروید.
خب اگر در مجهول هم «تبینوا» لازم بود، با مفاد آیه تناسب دارد؟! «تبینوا» برای فاسق است یعنی شما یک بنایی دارید و تا حالا هم در مرآی و مسمع شارع بوده. الان یک جایی رسید، یک مانعی در سیره شما هست، شارع تذکر میدهد، میگوید اینجا جای آن سیره و اتباع عادی نیست.
شاگرد: اینجا نمیشود بگوییم در واقع آیه دارد سیره را واضحتر میکند یعنی اینها غفلت از سیره عقلاء دارند که …برای همین «ان تصیبوا قوما بجهالة»، عقلاء همیشه عقلائی عمل نمیکنند یعنی مشی ایشان این است کسی که فاسق است ….نمی خواهد محدود کند. در واقع دارد تذکری میدهد به همان سیرةای که داشتند.
استاد: این قبول است به این معنا که خود عقلاء که بنایی دارند در اجرای آن بناء خط کشی ندارند، غالب بنائات عقلائیه را در نظر بگیرید وقتی میخواهند بنائات عقلائیه را اجرا کنند نمیشود بگوییم یک چیز خط کشی دارند که از این، آن طرفتر نمیروند یعنی خودش فردایی دارد که خود عقلاء در سهلانگاری یا دقت در آن متفاوت است. یک بناء است میخواهند اجرا کنند اما بعضیها خوب و دقیق هستند و بعضیها مسامحهکار هستند. آیه دارد میگوید این از آن جاهایی بود که جای مسامحه در سیره شما نبود.
به عبارت دیگر خودتان هم اگر نگاه کنید آیه شریفه نمیگوید منِ مولا از باب مولویت خودم که اعلم از شما هستم یک چیزی میگویم که شما نمیفهمید. آن چیز چیست؟ آن هست که وقتی فاسق خبر آورد «تبینوا» … ارشاد روشن است. چرا ارشاد است؟ میگویند تعلیق حکم به وصف، مشعر به علیت است. نفرموده «إن جاءکم أن تصیبوا قوما بجهالة و فاسقٌ» فاسق یعنی مورد اطمینان نیست، شما چطور به حرف او اطمینان میکنید؟ خب با این استظهار ما بگوییم این فقط فسق را گفته، پس از ناحیه مولا چارهای نداریم بگوییم عدالت شرط است. برای این که احراز باید بکنیم. حالا در این چند دقیقهای که مانده بیان صاحب جواهر را ملاحظه بکنید.
ایشان فرمودند وحید در لباس مشکوک شرط گرفتند، ما آن جا عام داریم بعد فرمودند «و هذا هو الفارق» به همین جا رسیدیم.
قلت: قد يقال: إنه بعد فرض الإطلاق أو العموم المتناول لكل ساتر لا يتم الكلام المزبور، ضرورة كون المعلوم ان فائدتهما دخول الفرد المشتبه، و هذا هو الفارق بين ما نحن فيه و بين اشتراط العدالة، لعدم الأمر بقبول كل خبر ثم نهي عن خبر الفاسق كي يدخل مجهول الحال، بل ظاهر الآية انما اقتضى رد خبر الفاسق، و استفيد من مفهومه قبول خبر غيره، و ليس هو إلا العدل في الواقع، فمن هذه الجهة اشترط العدالة، و لم يعتبر خبر مجهول الحال لعدم العلم بكونه غير فاسق في الواقع، بخلاف المقام المفروض فيه تحقق الإطلاق أو العموم الذين فائدتهما دخول مثل ذلك، و لا ينافيه كون المانع عدم المأكولية واقعا، لعدم تحققها مع تحقق مقتضى الصحة، و هو مطلق الاستتار، و دعوى صيرورة العام أو المطلق بعد التقييد موصوفا بضد ذلك القيد، فلا يتحقق مع الشك يمكن منعها، لعدم تعقل ذلك من نحو استتر بأي ساتر و لا تستتر بما لا يؤكل مثلا كما في نظائره، و الالتجاء إلى باب المقدمة في اجتناب المشكوك يدفعه أنه في حكم غير المحصور من المشتبه الذي لا يجب اجتنابه، كما في كل فرد واحد لم يعلم أنه من المحلل أو المحرم، إنما الذي يجب اجتنابه المعلوم تحققه المشتبه شخصه، و دعوى إلحاق ذلك به باعتبار أن المدار في المحصور و غيره على الحرج في الاجتناب و عدمه، و إلا فالجميع تجري فيه باب المقدمة، و ما نحن فيه مما لا حرج في اجتنابه يدفعها أنه خلاف المعلوم منهم في عدم اجتناب ذلك منهم للمقدمة، خصوصا في نحو المقام المتحقق فيه مقتضى الامتثال للإطلاق أو العموم مع أصالة البراءة عن مقتضى المنع.[3]
«قلت: قد يقال: إنه بعد فرض الإطلاق أو العموم المتناول لكل ساتر لا يتم الكلام المزبور،» کلام وحید که در مشکوک نتوانید نماز بخوانید «ضرورة كون المعلوم ان فائدتهما دخول الفرد المشتبه،» تحت عام داخلشان بود به عموم تمسک میکنید «و هذا هو الفارق» صاحب جواهر میگویند آن تمثیلی که کردید را قبول داریم، تمثیل چه بود؟ که از آیه «فتبینوا» کشف میکنیم که پس عدالت در مخبر شرط است، آن جا را میفرمایند قبول داریم.
این که آن جا عام داریم، اینجا نداریم «و هذا هو الفارق بين ما نحن فيه و بين اشتراط العدالة،» چرا؟ «لعدم الأمر» آن جا یک عام نداریم «لعدم الامر بقبول كل خبر ثم نهي عن خبر الفاسق كي يدخل مجهول الحال،» بگوید یک امری داشتیم «صدّق الخبر، إعمَل بالخبر» بعد میگفتند «لا تعمل بخبر الفاسق» اینجا خوب بود میگفتیم «تعمل» قدر متیقن دارد، مجهولٌ تحت «إعمَل بالخبر» داخل است، ولی نداریم. ما امر قبول به کل خبر نداریم. «کی یدخل مجهول الحال، بل ظاهر الآية انما اقتضى رد خبر الفاسق،» آیه فرموده خبر فاسق را رد کن «و استفيد من مفهومه قبول خبر غيره،» در متن شرایع هم جلوترها هم خیلی یادم است که برخورد میشد یک جایی که آثار داشت.
برو به 0:35:41
در ربا همین جا مباحثه میکردیم مرحوم محقق معادل یک متنی را آورده بودند، شرایع متن فقهی است، فتواست، یک مطلبی بود، اینجا معادلش را آورده بودند. چند روز ما اینجا معطل شدیم و آخرش هم که من یادم مانده، معادلش این طوری برایمان صاف نشد. یعنی ایشان یک معادلی گذاشته بودند که این عبارت معادل ایشان لوازمی داشت و کار بسیار دست و پا گیر میشد و حال آن که اگر متن سایر فتاوی و نصوص را میآوردیم آن دست و پا گیریهای معادل ایشان را نداشت.
الان من میخواهم این را عرض کنم، یک کلمه میگویید معادل مفاد آیه است. حالا ببینید چه کار به سر ما میآورد، ظاهر آیه چیست؟ ایشان چه تعبیر کردند؟ «بل ظاهر الآية انما اقتضى رد» قبول است؟ معادل است؟ نیست.
اما در کلاس میگوییم آیه گفته خبر فاسق را رد کن، آخر آیه نفرموده رد کنید وقتی ما میگوییم رد کنید ضعیف صفر میشود، آیه که نمیگوید رد کنید، میگوید دنبال خبر فاسق بروید، تبین کنید.
شاگرد: عدم القبول را رد گرفته است، همان کاری که مرحوم وحید کردند.
استاد: بله. این معادلسازیها خیلی مهم است و لامحاله میشود و چارهای از آن نیست و در کلاس علم صورت میگیرد. ولی ما باید مواظب باشیم در این معادلهایی که میآوریم از کلام شارع فاصله نگیریم. دقیقا اگر معادل او بود خیلی خوب بود. «إنّما اقتضی ردّ خبر الفاسق، و استفيد من مفهومه» حالا که خبر فاسق رد میشود، مفهومش چیست؟ «قبول خبر غيره،» غیر فاسق کیست؟ «و ليس هو إلا العدل في الواقع،» این طوری است؟ خبر فاسق مردود شد، پس غیر فاسق مقبول است. غیر فاسق کیست؟ عدل واقعی است چون ما دو حال بیشتر نداریم، یا گناه میکند یا نمیکند.
شاگرد: یا قبول میکنیم یا رد میکنیم.
استاد: نه! واقع عادل را بگوییم، یا گناه میکند فاسق است، یا گناه نمیکند … الفاظ هم که برای واقع وضع شده، عادل یعنی عادل واقعی، فاسق هم یعنی فاسق واقعی اگر گناه میکند فاسق است، اگر نمیکند …
شاگرد: اجمالا به این نکته بستگی دارد که «إن جاءکم فاسق» آیه دارد میفرماید اگر کسی که فاسق بودنش محرز است آمد یا کسی که واقعا فاسق است که اگر منظور این باشد کسی که واقعا فاسق است، نمیتوانیم بگوییم مجهول الحال مثل عادل است. نمیتوانیم این را بگوییم. ممکن است آن فاسق باشد و باید مثل آن اجمالا تبین داشته باشیم.
استاد: اولا هر کس فاسق نیست، عادل است؟! عادل یعنی ملکه عدالت؛ مگر ما واسطه نداریم؟ آخر به این سادگی میگوییم یا گناه میکند، فاسق است یا نمیکند، عادل است. اگر عدالت ملکه است خب واسطه میخورد، علاوه بر این که ما حتی فاسق رفتاری داریم، کسی هست که از حیث رفتار فاسق است، کسی هست از حیث رفتار عادل نیست ولی بینابین است. یعنی مردم او را متعارف میبینند، نمیگویند ذو عدلٍ اما فاسقش هم نمیدانند. اینها مواردی است در عرف واسطه دارد. باید فوری پل بزنیم؟! خب میفرمایید فاسق واقعی منظور است، آیا وقتی میگویند «إن جاءکم فاسقٌ» یعنی ولو آن کسی که در واقع فاسق است، شما نمیدانید؟ مفاد آیه شریفه این است؟ من نمیخواهم بگویم فاسق یعنی معلوم الفسق اما آیه میخواهد بگوید فاسقی که فاسق واقعی است اما فسق او به مرحله احراز شما هم رسیده باشد، اگر واقعا فاسق واقعی است، عدالت با توثیق کتب رجال هم شاید فاسق واقعی است.
شاگرد: آن «أن تصیبوا» علتی که دارد با هر دو میسازد.
استاد: با فاسق واقعی ولو عادلی باشد که ده تا ثقةٌ برایش گفته باشند.
شاگرد: این اشکال را هم کردند حتی نسبت به عادل هم ممکن است باشد.
استاد: نیست؛ چون جهالت به معنای جهل مقابل یقین نیست. جهالت سفاهت است، روشن است یعنی کار بیعقلی نکنید نه این که جهالت یعنی به یقین برسیم، استظهار از آیه به این روشنی… در اصول الفقه هم این نکته بود، دیگران هم فرمودند، نکته خیلی خوبی است ولی در خیلی از استدلالات جهالت را به معنای چه گرفته؟ «تصیبوا قوماً بجهالة» هر کجا واقع مجهول است …
علیای حال مقصود از فاسق، فاسق واقعی است. اما فاسق واقعی برای این که موضوع قرار بگیرد و برای شما فعال بشود اصلا مقصود واقعی نیست، اگر این طور باشد که تمام محاورات شرع بهم میریزد. یعنی آن چیزی که شما الان میدانید فاسق است یعنی احراز فاسقیتِ او در لسان دلیل نه از باب اخذ مراد است، از باب این است که تکلیف در وجود شما به فعالیت برسد. احراز برای شما باشد تا این نهی به فعلیت برسد ولو جزء مفادش نیست.
والحمدلله رب العالمین [4]
کلید: شبهة مقصودیه، شبهة موضوعیة، شبهة مفهومیه، شبهة حکمیه، شبهة مصداقیه، «ان جائکم بنأ فتبینوا»، ارتکاز متشرعة، فاسق، بناء عقلاء، عمل به خبر، فاسق، عادل، صاحب جواهر، وحید بهبهانی، لباس مشکوک، شرط، مانع.
[1] أصول الفقه ( طبع انتشارات اسلامى )، ج4، ص: 298-299
[2] سورة الحجرات، آیه6
[3] جواهر الكلام فی شرح شرائع الإسلام، ج8، ص: 80-81
[4] شاگرد: شبهه موضوعیه و مقصودیه فکر میکنم که این مقصودیه در مقابل آن دو تا نیست، در واقع طرف در مصداق شبهه دارد میآید سوال میپرسد حضرت آن جا مقصودشان از مصداق را میگویند، یعنی در مقابل آنها نیست، الان در این مثالی هم که فرمودید که زراره آمد پرسید، در مصادیق یک مصداقی را شک داشتید، میخواستیم بگوییم مقصود حضرت در مصداق هم حکم تعلق میگیرد یا نه؟ چرا ما بیایم مقابل آنها بگذاریم؟
استاد: میخواهید بگویید مرحوم مظفر مفهومیه هست یا مقصودیه؟ اول مقصود شما را متوجه بشوم. ایشان گفتند مفهومیه است، شما قبول دارید که مفهومیه هست، مقصودیه نیست؟
شاگرد: من میگویم در کل این مثالها چند تا مثالی که فرمودید اصلا مقصودیه مقابل مصداقیه و مفهومیه نیست. ما داریم اینها را مقابل هم میگذاریم.
استاد: من دیروز عرض کردم وقتی شما دارید مطالعه میکنید چشمتان به شبهه میافتد سراغ قفسه المنجد و لسان العرب میروید یا سراغ قفسه وسائل؟ اینها مقابل هم نیستند؟ اگر میگویید مقابل نیستند توضیح بدهید یعنی شما یک چیزی میبینید بیاختیار سراغ لسان العرب میروید چرا سراغ وسائل نمیروید؟ یعنی میبینید این جا شارع حرفش را زده، من باید بروم ببینم مفهوم لغوی این را عرب چه میفهمد به خلاف یک جایی که در لغت مشکل ندارید و باید بروید ببینید در لسان اهل بیت مقصودشان چیست؟
شاگرد: مقصودشان از آن مصداق چیست؟ یا از آن مفهوم؟ یا اصلا نه، کلا این در مقابل آنهاست؟
استاد: مقصودشان از سعه و ضیق مفهوم.
شاگرد: پس مقابل نشد. شما شبهه را سه قسم میکنید، سه قسم نیست. دو قسم است. در آن دو قسم مقصودیه به یکی از آنها تعلق میگیرد.
استاد: آن طوری مانعی ندارد. یعنی شما میفرمایید در شبهه مصداقیه مقصود اصلا معنا ندارد. مثل این که بگوییم کلمه یا دالّ بر معنای مستقل است یا غیر مستقل است. آن چیزی هم که مستقل است یا فعل است یا اسم است، آن مانعی ندارد. مقصودم این بود که این سه تا روشن بشود و الا این که شما از اول بگویید یا از تبار مفهوم است یا مصداق است، بعد وقتی تبار مفهوم است یا مفهوم لغوی است یا مقصود گویندهای که میخواهد پشتوانه این قرار بگیرد.
دیدگاهتان را بنویسید