بسم الله الرحمن الرحیم
[1]بسم الله الرحمن الرحیم
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ
یک مجلسی بود همین ایام شهادت حضرت صدیقه – سلام الله علیها-، صاحبِ منزل از سادات جلیل القدر بودند وارد شدیم، به من فرمودند: اگر چند کلمه ای حرف می زنی، راجع به آیۀ مبارکه نور صحبت کن.
همین طور ابتداء به ساکن چند کلمه ای صحبت کردم و طوری بود که مطلوب ایشان افتاد، الآن هم که مقدّر است که مزاحمتی بکنم، آن جلسه یادم آمد. گفتم مناسبت دارد در مجالس حضرت صدیقه – سلام الله علیها- آیات شریفه قرآن که مربوط به حضرت هست بحث بشود، هم مفادش و هم ارتباطش با حضرت – سلام الله علیها-
آیات متعددی در قرآن کریم مربوط به حضرت صدیقه – سلام الله علیها- است؛ سوره کوثر که معروف است، سوره مبارکۀ دهر معلوم است، آیۀ مباهله معلوم است، آیۀ تطهیر معلوم است، یکی از آیاتی که اگر فرمایش امام معصوم نبود و تفسیر خود اهل البیت – علیهم السلام- نبود، قرار نبود ما خودمان حرفی بزنیم و تطبیقی انجام بدهیم امّا بحمدالله تعالی در ذیلش حدیث آمده، امام معصوم اسم برده اند وتطبیق کرده اند مطالب را و در مواردی توضیح خاصّ خودش را داده اند.
لذا ما چون خود اهل البیت – علیهم السلام – ارشاد فرمودند می توانیم بیشتر فکر کنیم، حرف بزنیم و ببینیم چه فرموده اند وچه جوری است که این آیۀ مبارکه به حضرت صدیقه کبری که صاحب این ایّام و صاحب مجلس هستند مربوط می شود.
اصل این آیۀ مبارکه را هم همه شنیدند و می دانند چه آثاری دارد و چه خواصّی دارد.
قرآن کریم است. اقیانوس معارف است.
حاج آقای حسن زاده زیاد در درسشان می فرمودند: قرآن فرموده:« هُوَ الذی بَعَثَ فی الاُمیّینَ رَسولاً مِنهم[2]» خدا در بین کسانی که درس نخواندند و چیزی نمی دانند،پیامبر را مبعوث کرد.البته یکی از معانی اش این است که فرمودند، خدا بین این ها پیامبر را مبعوث کرد.
بعد ایشان می گفتند: این «اُمیّیّن» می دانید یعنی چه؟ یعنی بزرگان نوابغ بشر، فارابی، ابن سینا، ملاصدرا، علامۀ حلی، شیخ طوسی، یک عمر درس خواندند امّا وقتی می رسند مقابل حضرت، زانو می زنند قرآن می گوید:بیایید همه شما اُمّی هستید، نکتۀ قشنگی بود استاد زیاد می گفتند[3].
منظور این که این قرآن است: «بَعَثَ فی الاُمیّین»، همۀ نابغه ها جمع بشوید! الآن می خواهد خدای متعال بر حبیب خودش خاتم النبیین – صلی الله علیه و آله- آیه ای نازل بفرماید، معرفت بدهد به بنده های خودش، چه شروع فرموده؟
«الله نورُ السَّموات و الأرض» در حدیث دارد که «إنَّ للقرآن بطناً وَ لِبَطنِهِ بَطناً إلی سَبعینَ بطناً[4]»، هر آیۀ قرآن را که می بینید تا هفتاد تا عمق دارد، باطن و توضیح دارد.
در آیات قرآن أنواع بحث ها را می شود مطرح کرد هر آیۀ قرآن تأویل دارد، هر آیۀ قرآن جَرْی دارد.
تأویل یعنی یک مقصودِ والا غیر مستفاد از ظاهر که محتاج به علم عصمت و علم لدنّی است؛ این می شود تأویل.
امّا جَرْی، پیدا کردنِ مصداق یک آیه است[5].
اگر خدای متعال در قرآن مدح مؤمن می کند شما می توانید بگویید این مؤمن یعنی حضرت صدّیقه – سلام الله علیها- ، این إسمش تأویل نیست این جَرْی است، آیه مدحی است بلند بالا برای کلّ مؤمنین، حضرت صدّیقه، پدرشان، همسرشان، أهل البیت رؤسای مؤمنین هستند اگر تطبیق کردیم، می شود جَری،
شروع آیۀ کریمه این است که: «اللهُ نُور السَّموات وَ الأرض»، خدای متعال نور آسمان ها و زمین است.
معلوم است که اینجا مقصود از نور، این نوری که چشم ما از طریق خورشید یا از طریق لامپ، می بیند نیست؛ این نور که لحظه به لحظه از آن معدنِ خودش قطع بشود، محو و نابود می شود. الآن چراغ روشن است شما کلیدش را بزنید نور رفت، این نوری که بندِ به یک کلید است که تا بزنید می رود این می خواهد مَثَل قرار بگیرد برای خدای متعال؟!
مبدأ مطلقی که همیشه بوده و هست و خواهد بود بلکه فوق این حرف هاست مبدأ همۀ دار وجود است، قرآن کریم که می فرماید: «نُور السَّموات وَ الأرض»، یعنی این نور (اشاره به نور لامپ) ؟!
این لحظه به لحظه باید طیِّ طریق کند، هرکجا بخواهید جلویش را بگیرید می گیرید. این نورِ حسِّی که هر چه شما فکرش کنید سراپایش ضعف است؟ اگر نور از این طرف بیاید صورتتان را برگردانید، دیگر این نور را نمی بینید، نوری که حتماً باید به طرف او باشید تا ببینید، این چه چیزی است که خدای متعال -که برای خودش می خواهد مَثَل بزند- به این بزند؟ پس یعنی چه؟
این نور غیر از نوری است که این چشم مادّی می بیند، بله اشتراکی دارد در این دنیا، نور خودش ظاهر است و هر چه را بخواهید ببینید بوسیلۀ او می بینید: «الظاهرُ لنفسه، المُظهِرُ لغیره»، خب این یک چیزی شد[6].
پس اگر یک حقیقتی باشد که اصلاً نیاز ندارد دیگری ظاهرش کند، خودش ظاهر است همۀ دم و دستگاه خلقت، عوالم لایتناهی را هم ظاهر می کند ایجاد می کند این خوب است،
الآن نوری که اینجا هست دیگر نباید نور دیگری بیاید به ما نشانش بدهد. خودش را می بینیم شما نوری را پیدا کرده اید بگویید نور دیگری بیاورید تا نور قبلی را ببینیم؟ نور نیاز ندارد به نور، ولی چیزهای دیگری که نور ندارند توسط این نور آشکار می شوند.
در آن فقرۀ دعا منسوب به حضرت سیدالشهداء – سلام الله علیه- هست:« ألِغَیرکَ مِنَ الظهور ما لیسَ لکَ حَتّی یکونَ هُو المُظهِر لکَ[7]» خدایا تو از همه چیز ظاهرتر هستی و هرچه غیر از تو هست تو او را ظاهر می کنی، این معنا اگر باشد به معنای عقلانی بلند است، هر کس درکش بکند خوشا به حالش!
بعد مراجعه می کند می بیند قرآن کریم می فرماید:«الله نورُ السَّموات وَ الأرض»، خدای متعال ممکن نیست چیزی او را ظاهر کند وجودش از خودش است، ازلیّ است، ابدیّ است، امّا سماوات و أرض همه تاریکند، اگر بخواهند به وجود بیایند، به ظهور بیایند، خودنمایی کنند محتاج او هستند و لذا روی این بیان نیازی هم نیست به آنچه بعض مفسّرین گفته اند: «الله منوّرُ السموات و الأرض[8]»، خوب معلوم است وجودی که خودش روی پای خودش است فقیر نیست به دیگری محتاج نیست این همانی است که منوّر السموات و الأرض، مانعی ندارد تا اندازه ای که کسی به آیۀ مبارکه مراجعه می کند چقدر بفهمد.
شما ببینید یکی از کارهایی که این نور حسّی انجام می دهد هدایت است؛ جایی که تاریک است، نور نیست، نمی توانید راه بروید، امّا یک شمع ضعیف می آید یک لامپ می آید یا خورشیدی است که نور قوی است که خدای متعال او را معدنِ أنوار حسّی قرار داده وقتی می آید همه جا را می بینید وقتی چشمتان دید به دیوار نمی خورید، به چاه نمی افتید، اگر جایی می خواهید بروید راه را پیدا می کنید به هدف می رسید.
نور وسیلۀ هدایت است سبب هدایت است بوسیلۀ اوست که به منزل می رسید، این هم معنای خوبی است. در روایت هم دارد:- هر کس هرچه فهمید از این آیه- « اللهُ نورُ السَّموات وَ الأرض»، خدای متعال هدایتگر تمام آسمانها و زمین و هرکه در آنهاست[9] لحظه به لحظه مخلوقات نیاز به هدایت دارند، «یَسئَله مَن فی السّموات و الأرض کُلّ یَومِ هُو فی شَأن[10]» دم به دم خلائق دستِ گداییشان پیشگاه الهی دراز است، خدایا؛ لحظۀ بعد ندهی وامانده ایم.
فرعون به حضرت موسی چه عرض کرد؟ «فمن ربّکما یا موسی قال رَبُّنَا الَذی أعطی کُلّ شَیئ خَلقَه ثُمّ هَدی[11]»همه را ایجاد کرده بعد هم هدایت فرموده؛ پس هادی است.
نور کاری که ازش می آید هدایت کردن است به این معنا «الله نورُ السَّموات وَ الأرض»، ذرّه ای نیست در آسمان ها و زمین که هیچ لحظه ای محتاج هدایت نباشد، هادیِ او، هدایتگرِ او، بردنِ او بسوی آن چیزی که مقصد اوست کیست؟ خدای متعال است، امام فرمودند: «هادٍ لأهل السموات و الأرض[12]» معنای خیلی روشن است و اگر نور به این معنا باشد خیلی خوب است. این یک مقدّمه ای بود.
دو معنای دیگر هم در کلمات هست:
«اللهُ نورُ السَّموات و الأرض»، اینجا نور بمعنای علم است «العِلمُ نورٌ[13]»، نور حسّی چیزهایی را ظاهر می کند در عالَم محسوسات شما می بینید امّا آن چیزی که واقعاً نور است علم است ولو چشم حسّی کار نکند[14] ،
من مثالی را عرض می کردم؛ شما وارد می شوید به یک شهر بزرگی که هنوز آن شهر را ندیده بودید یک آدرس در دست شماست می روید با یک زحمتی نزدیک می شوید به جایی تا خودتان را برسانید به این آدرس، می خواهید بروید منزل کسی، می روید داخل مغازه ای می بینید فروشنده ای نشسته، کنار او هم آقای نابینایی نشسته که مادرزادی دوچشمش کور بوده، به صاحب مغازه می گویید: آقا این آدرس کجاست؟ نگاه می کند می گوید: من نمی دانم، شهر وسیع تهران است من هم تازه آمده ام مغازه ای دارم نمی دانم این آدرس کجاست.
همین که آدرس را می خوانید کسی که کور است می گوید: بیا منزل فلانی می خواهی بروی؟ بیا من بلدم همراه من بشو. آخر شما کور هستی خودت باید با عصا بروی چطور به من که دو چشم دارم و سرگردانم، مغازه دار هم دو چشم دارد و سرگردان، تو که چشمی نداری می گویی: بیایید من بلدم؟ آیا هیچ کس این اعتراض را می کند به شخصی که کور است؟ اصلاً فطرت ما این است اعتراض نمی کنیم؛ دنبال کور می رود تا به مقصد برسد. این کور سالهاست در این محل زندگی می کند و خانۀ آن آقا را بلد بوده راحت او را در این شهر بزرگ به درِ خانه رساند،
حالا سؤال این است: این کور بینا بود یا کسی که آدرس می خواست؟ آنجایی که نیاز به علم است علم بینایی است این کور، چشمِ حسّی نداشت امّا علم داشت خانۀ فلانی کجاست، علم نور است «العِلمُ نورٌ» نور همه جا این نیست که نور حسّیِ ضعیف باشد پس «الله نورُ السَّموات وَ الأرض»، اگر معنایش علم باشد یعنی چه؟ یعنی خدای متعال همۀ عالَم برایش مکشوف است، حاضر است در تمامِ تار و پود عالَمِ وجود، این هم یک معنایی است که گفته اند غیر از دومعنایی که دیشب عرض کردم، چقدر عالی است معلوم است علم نور است اصلاً هم ربطی به چشم حسّی ندارد فضا فضای دیگری هست،
همچنین «الله نورُ السَّموات وَ الأرض» به کتاب خدای متعال هم معنا شده که آن هم درست است که منظور قرآن کریم باشد[15]،
ثقلین، لیله القدر
حالا بعد عرض می کنم ارتباط عجیبی است بین سه چیز: ثقلَین که همه می دانیم کتاب الله و عترتی، آن نقطه که این دو را به هم عطف می کند در دست همۀ ما داده اند، امام باقر- سلام الله علیه- هم فرمودند: به آن با اهل سنّت احتجاج کنید[16]. آن چیست؟
لیلةالقدر، لیلة القدر آن خط مشترک، آن حدِّ فاصل و نقطۀ عطف بین ثقلین است.
هر کس روی لیلةالقدر بحث کند ناخودآگاه می رود به این که قرآن کریم در لیلة القدر نازل شده، عترت هم خود اهل بیت فرموده اند: لیلة فاطمه است[17] – سلام الله علیها- ، چه دستگاهی دارد این تعبیر که لیلةالقدر حضرت صدیقه هستند، دو تا ثقلَین هستند که لیلة القدر این دو تا را به هم وصل می کند، حالا ببینید حضرت چه فرمودند؟ چقدر مضمون زیبایی است؟!
این مَطلعِ آیۀ شریفه است حالا این بحث ما نیست.
دنبالۀ آیه که امام توضیح داده اند: «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشکاةٍ»، این خدایی که نور السموات و الأرض است می خواهد در آیۀ شریفه برای خودش مَثَل بزند.
مَثَلِ خدای متعال چیست؟ «کَمِشکاةٍ»
مِشکات را مفسّرین دو معنا گفته اند:
١.مرحوم طبرسی در مجمع البیان[18] اوّلین معنایی که برای مِشکات می گویند معنایی است که الآن خیلی متداول نیست ولی کسانی که یک کم، سن بالا باشند کاملاً آشنا هستند، در منزل ها یک تاقچه ای بود مخصوص چراغ، کُوّه[19] ای بود در اتاق که فقط چراغ می گذاشتند، عرب به این جایگاهِ چراغ می گوید: مِشکات[20].
٢. یک معنای دیگری هم دارد -که آن هم در مجمع البیان هست و مفسرین فرمودند-: یعنی جایی که مَشعَل را در آن می گذاشتند مثلاً اگرمی گفتند: چِلچِلراغ، یک پایه هایی باید باشد تا این چراغ ها را در آن بگذارند، محل استقرار چراغ و جایی که چراغ در آن قرار می گیرد که اگر آن نبود می افتاد، چراغ کارش نورافشانی است پایه می خواهد تا او را بگیرد و او نور بدهد این را می گفتند: مِشکات.
حالا توضیحی برای معنای اوّل عرض بکنم: جایی را می گذارند در اتاق برای چراغ. آیۀ شریفه می فرماید: این تاقچه را در نظر بگیرید، مَثَل نور خدای متعال «کَمِشکاةٍ فیها مصباحٌ»، یک چراغ در این کُوّه و تاقچه گذاشته،
«المِصباحُ فی زُجاجَة»، این چراغ، پشتِ یک شیشه قرار دارد، قدیم ها آن شیشه هم بود اگر یادتان باشد تاقچه دوتا ورودی داشت یکی روبه اتاق بود شیشه ای می گذاشتند برای این که کسی نرود دست بزند به چراغ، حِفاظ آن چراغ بود یک مَنفَذی هم از پشت بود دست می کردند چراغ را می گذاشتند،
«کمشکاةٍ فیها مصباحٌ»، این جایی است که در آن مصباح قرار گرفته «المصباح فی زجاجة»، این چراغ هم پشتش شیشه ای قرار گرفته،
می دانید این شیشه چگونه است؟ «الزجاجة کأنّها کوکبٌ دریّ»، این شیشه که پشت این چراغ قرار گرفته مانند یک ستارۀ تابناک نورافشانی می کند.
مصباح، زَیت[21] می خواهد؛ یک چیزی که سبب شود این چراغ نور بدهد، «یُوقدُ مِن شَجَرةٍ زَیتونةٍ لاشَرقیّةٍ وَ لاغربیّةٍ یَکادُ زَیتُها یُضیئ»، این چراغ که این چنین نور می دهد می دانید زیتش، آن چیزی که او را روشن می کند از کجا آمده؟ از زیتون، درخت مبارکی که نه شرقی است و نه غربی، «لا شرقیةٍ و لا غربیة یکاد زیتُها یُضِیئ و لو لم تَمسَسهُ نارٌ»،
همه جا وقتی می خواهد زَیتی نور بدهد باید مَشعَل ببرید روشنش بکنید تا نور بدهد، فتیله ای داشته باشد تا نور بدهد امّا این چراغ و زیتِ او از چیزهایی است که نیاز ندارد آتش بیاورید تا این آتش سبب شود نور بدهد، «یکاد زیتها یُضیئ و لو لم تَمسَسهُ نارٌ»، خودِ زیت او دارد نور می دهد چه برسد به آن چراغ.
زیت که خودش نور نمی دهد، زیت زمینه می شود که چراغ نور بدهد این آیه می فرماید: چراغی است که زیتش دارد نور می دهد، «وَ لو تَمسَسهَ نارٌ نورٌ علی نور»، هنوز زیتش که به مصباح نرسیده دارد نور می دهد دیگر وقتی مصباح می شود چه می شود؟،« کوکبٌ دُرّیّ» لذا فرمود: «نورٌ علی نورٍ»، خود زیتش نور است، مصباحش نور است این مصباح و زُجاجه با هم تشکیل نور می دهند مجموعش می شود: کوکبٌ دُرّیّ، همۀ این ها با هم می شود یک ستارۀ تابناک، «نورٌ علی نورٍ یَهدِی الله لِنُورِهِ مَن یَشاءُ»
ببینید این مثالی است که خدای متعال دنبال «اللهُ نورُ السموات و الأرض» فرموده است.
حالا سؤال: خدا یک وجود بسیط است یا چند چیز است؟
معلوم است که خدا واحد است، أحد است، صمد است، ترکیب که در خدا نیست، سؤال این است: چرا وقتی خدای متعال می خواهد مَثَل نور خودش را بفرماید به چیزی مثال می زند که تشکیل شده از چند چیز؟ هم مِشکات است، هم مصباح است، هم زجاجه است، هم درخت است وهم زیت است؟
خدایا! تو نور بسیط علی الاطلاق هستی، چرا وقتی می خواهی مثال خودت را بزنی پنج چیز را اسم می بری؟ بعداً هم چیزهایی اضافه می کنی که می شود بیشتر از پنج تا.
گفتیم: خدای متعال می فرماید: من نورم یعنی هدایت می کنم همه را، اگر می خواهید مَثَل این هدایت را برایتان توضیح بدهم، بخواهم این هدایت را مجسّمش کنم چاره ای ندارم چند چیز بگویم.
خدای متعال فرمود: «نورُ السَّموات وَ الأرض»، همۀ آسمان ها را من به ظهور آوردم همه تاریکند من خودم روشن، همه را هم به وجود آوردم اگر بخواهم مَثَلی بزنم که این ها وسائط فیض من باشند، فیضی که همه را به وجود آوردم، این ها یک آینه ای باشند که این را به ظهور آوردند چاره ای نیست. من ارتباطی بینشان قرار داده ام که باید چند چیز بگویم تا به آن ها مثال بزنم وإلاّ تاقچه و چراغ و مصباح که یک نور حسّی است که سراپایش ضعف است، ما کدام چراغ حسّی داریم که زیتش نور بدهد؟ امّا آیه می فرماید: این مَثَلی که برای شما زدم زیتش نور می دهد «نورٌ علی نورٍ»
خدایا چه چیزی می خواهی بفرمایی؟
اینجاست امام معصوم توضیح می دهند در تفسیر برهان[22] و سایر کتب ببینید چند تا روایات است با مضامین مختلف، بزنگاهش که مربوط مجلس ماست را عرض کنم:
حضرت فرمودند: اگر مسألۀ هدایت و ظهور فیض کائنات است، مربوط می شود به جدّما- صلی الله علیه و آله.
خدای متعال می فرماید: من که نور سماوات و أرضم، عدّه ای را که از أنوار خودم هستند طوری قرارشان داده ام که از هیئت اجتماع این چند نفر است که مَثَل نور من به ظهور می رسد وإلاّ می شد یک چیز بسیط بگویند: مَثل من نوری است مثل شمس، شمس یکی است من هم یکی ام، خیلی روشن بود، آخر خدای متعال مَثَل خودش را بزند بگوید: مشکات و مصباح و زجاجه و زیت، آخر چرا؟ خیلی آیۀ شریفه مهمّ است، خورشید که نور حسّی است یک لحظه خدا اشاره کند طُمِسَت، فوری خاموش می شود، اینجا دستگاه دیگری است چند چیز باید این را توضیح بدهد این چند چیز باهم همراه است.
حضرت فرمودند: این کوکب دُریّ چه بود در آیه؟
مِشکات و مِصباح و شیشه همه دست به دست هم داد با درخت زیتون، شد کوکب دُرّی، فرمودند: می دانید خدای متعال از این کوکب دُرّی چه قصد کرده؟ مادر ما فاطمه -سلام الله علیها[23]–
عجب! پس هم مصباح داریم اینجا، زُجاجه داریم اینجا، خدای متعال می فرماید: مصباح در زجاجه است، «الزجاجة کأنّها کوکبٌ دُرّی»،
دیدید همه جا محور، حضرت صدّیقه اند. شنیدید همه که «لولا فاطمةُ لمَا خَلَقتُکُما[24]»، این ها با هم مربوطند.
در حدیث کساء هم معروف است وقتی خدای متعال می خواهد معرّفی کند اصحاب کساء را و خمسۀ طیّبه را :« فَقال الله: یا مَلائکتی و یا سُکّان سَماواتی… هُم فاطمةُ و أبوها و بَعلُها و بَنُوها»،
اینجا هم «کوکب دُرّی» محور نورافشانی است. در این آیۀ مبارکه نور کأنّه این چند نور با هم جمع می شوند می شود «کوکبٌ دُرّی[25]»
این حدیث، حالت تأویل دارد برای آیۀ شریفه .اگر این ها را امام معصوم نفرموده بودند کجا ما اینها را می فهمیدیم؟
روی این حساب، خدای متعال وقتی می فرماید: «اللهُ نورُ السَّموات وَ الأرض»، مَثَل که می خواهد برای خودش بزند به یک مجموعه ای از اشیاء می زند، نمی گوید: مَثَلُ نوری کالشّمس، اصلاً مقصود آیۀ شریفه این نیست مقصودی که خدای متعال می خواهد از «مَثَلُ نورِه»، بگوید نرفته دنبال یک شیئ و یک چیز بسیط، رفته سراغ مجموعه ای از اشیاء؛ «مَثَل نورِه کَمِشکاةٍ فیها مصباحٌ المِصباحُ فی زُجاجةٍ الزُجاجةُ کأنّها کوکبٌ دُرّیٌ یوقَد مِن شَجرةٍ مُبارکةٍ زَیتونةٍ»
ببینید چند چیز مطرح شد؛ همۀ این ها را خدای متعال در ارتباط با همدیگر قرار داده می خواهد مَثَل قرار بدهد برای «مَثَلُ نوره»، چقدر با آن تأویلِ حدیث، زیبا بود خدای متعال می خواهد اینجا بگوید: مَثَل نور که هدایت و هدایتگری است یا وساطتِ فیض است چه جوری است؟ عدّه ای از وجودات مبارکه اند که این مَثَل را سر و سامان می دهند، این چندتا با هم باید مقصود خدای متعال را إفاده بکنند، این روایت در تفسیر قمی است که مرحوم بحرانی در تفسیر برهان هم آورده اند.
فرمودند: می دانید «نورٌ علی نور» یعنی چه؟ یعنی این خمسۀ طیّبه که شروع هدایت و مخزن نور و ظهور عالم و همۀ دستگاه را دارند خاموش نمی شوند «نورٌ علی نور»، فرمودند: «أی إمامٌ بعد إمام[26]»
پس سیدالشهداء اگر شهید شدند قرار نیست این نور خاموش بشود در شدّت سختیِ روز عاشورا در آن وقتی که دیگر سخت تر از او نبود برای اهل البیت – علیهم السلام- خدای متعال وجود نازنین حجّت خودش را حفظ می کند در بستر مریضی.
این را خودِ اهل سنّت نقل کرده اند:
اخذته سیوف آل ابی سفیان
ابن عساکر در تاریخ دمشق دارد می گوید[27]: وقتی امام سجاد – سلام الله علیه- در مجلس یزید بودند یکی از این ملعون ها که همه جا همه می شناسید گفت: یزید، حسین را که کشتند بچه هایش را همه کشتند فقط یک «علی» مانده این را هم بکش، فردا دوباره همین ها می گویند: وای، قُتِلَ أبونا، این ها را هم بکش از دستشان راحت بشو. به خیالشان کار دست خودشان است
یزید از نخوت و غرور خودش جوابی داد- ما که الآن قرن پانزدهم اینجا نشستیم می فهمیم خدای متعال در آن مجلس چه کار کرد- قدرت دست او بود، به حسب ظاهر برایش کاری نداشت دستور دهد امام سجاد – علیه السلام- را شهید کنند. امام – علیه السلام- اسیر بودند. یزید گفت: الآن ما کامل بر أریکۀ قدرت نشستیم اگر از آل أبی طالب یک نفر سر بلند کند،«أخذته سيوف آل أبي سفيان» در همان لحظۀ أوّل، تمام شمشیرهای آل ابی سفیان آنها را درو می کنند.
امروز ما می دانیم یعنی چه؟ یعنی خدا می گوید: تو بنشین سرِ جایت، فعلاً به غرور خودت مشغول باش، تو اجازه نداری حجّت ما را شهید کنی، ولی دل خوشی به غرور خودت، به این که اگر نمی کشم قدرت، دست ماست. «نورٌ علی نور»، قرار نیست این نور خاموش بشود ولو حجّت ما در مجلس یزید باشد که به حسب ظاهر یک آن، دستور یزید بس است که بزنید گردنش را.
«نورٌ علی نور»، حضرت فرمودند: «إمامٌ بعد إمامٍ»
چقدر ختمش زیباست؛ «یَهدِی اللهُ لِنُورِه مَن یَشاء»، این همه در آیه اسم نور و کوکب دُرّی بود همه را آمد و آمد، آخرین نور در آیه چیست؟ امام – علیه السلام- فرمودند: نورِ آخر، مهدی آل محمد – صلوات الله علیه- است[28].
«یَهدِی اللهُ لِنُورهِ مَن یشاء»، این نور را خدای متعال ذخیره می کند و به آن کسانی که خودش می خواهد، ایمان به او، هدایت به او، اتصال به وجود مبارک او را می دهد بَه بَه! ولی خودشان فرمودند: سختی هایی می آید که «لا یَبقی إلاّ مَن أخَذَ اللهُ عَلیهِ المیثاقَ[29]»، آن قدر سختی پیش می آید آن هایی که از یک جای دیگر چیزی با خودشان آورده اند آن ها سالم می مانند. از خدای متعال می خواهیم به حقّ أهل البیت علیهم السلام جمیعاً، حضرت صدیقه کبری – سلام الله علیها- به همۀ ما منّت بگذارد یک لحظه ما را در دنیا و آخرت از این دستگاه اهل بیت جدا نفرماید.
یک روایت دیگری هم از امام صادق- علیه السلام- از پدرشان – علیه السلام- هست که آن حالت جَرْی دارد: دنبال حدیثی که خواندیم این حدیث هست که وجه دیگری است و اصلاً تأویل نیست، ما می توانیم همین آیۀ شریفه را از باب أحسنُ الجَرْی و از باب بهترین مصداق برای صاحب مجلس، حضرتِ صدیقه – سلام الله علیها- بیاوریم، ولی خودِ روایت – فی حدّ نفسه- خیلی مهمّ و جالب است:
حدثنا حميد بن زياد عن محمد بن الحسين عن محمد بن يحيى عن طلحة بن زيد عن جعفر بن محمد عن أبيه ع في هذه الآية «الله نور السماوات و الأرض» قال بدأ بنور نفسه تعالى «مثل نوره» مثل هداه في قلب المؤمن «كمشكاة فيها مصباح المصباح» و المشكاة جوف المؤمن و القنديل قلبه- و المصباح النور الذي جعله الله في قلبه «يوقد من شجرة مباركة» قال الشجرة المؤمن «زيتونة لا شرقية و لا غربية» قال على سواء الجبل لا غربية أي لا شرق لها و لا شرقية- أي لا غرب لها إذا طلعت الشمس طلعت عليها- و إذا غربت الشمس غربت عليها «يكاد زيتها يضيء» يكاد النور الذي جعله الله في قلبه يضيء و إن لم يتكلم «نور على نور» فريضة على فريضة و سنة على سنة «يهدي الله لنوره من يشاء» يهدي الله لفرائضه و سننه من يشاء «و يضرب الله الأمثال للناس» فهذا مثل ضربه الله للمؤمن، قال فالمؤمن يتقلب في خمسة من النور، مدخله نور و مخرجه نور- و علمه نور و كلامه نور- و مصيره يوم القيامة إلى الجنة نور،
قلت لجعفر بن محمد ع جعلت فداك يا سيدي إنهم يقولون مثل نور الرب قال سبحان الله ليس لله مثل- قال الله فلا تضربوا لله الأمثال.[30]
«عن الإمام الصادق – صلوات الله علیه– عن أبیه أبی جعفر – صلوات الله علیه-» ، در ذیل آیۀ شریفۀ «الله نورُ السَّموات وَ الأرض»، حضرت فرمودند: «بَدَءَ بِنُورِ نَفسِه تعالی»
ابتداء و محور آیۀ شریفه چیست؟ «الله نورُ السَّموات وَ الأرض» بعد حضرت می فرمایند: «مَثَلُ نُورِه» یعنی چه؟ «یَعنی مَثَلُ هِدایَتِه»،
معنایی که عرض کردم جای خودش بود و تأویل بود، فقط این سؤال را در ذهن می آورد که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل، آیۀ نور خواندید و این معانی عالی و راقی در کلام خدای متعال آمده بود، چه کسی بودند این وجودات مبارک؟ اهل بیت بودند، خمسۀ طیّبه بودند، چهارده معصوم – سلام الله علیهم- بودند تا آن آخر کار که امام – علیه السلام- فرمودند: «یَهدِی اللهُ لِنُورِهِ مَن یشاءُ هُو مَهدیُ آلِ محمّدٍ[31]»، آخرین نوری که در آیۀ شریفه آمده بود ختم به وجود مبارک حضرت بقیة الله شد، در آن حدیثی که حضرت فرمودند. پس این همه آیات به ما ربطی نداشت آیۀ نور هم ما بخوانیم یک نحو توسل به ذوات مقدّسه است، قرآن است آیۀ نور نازل شده به خود ما هیچ ربطی ندارد.
این حدیث خوب است، این حدیث می گوید: قرآن بطون دارد، تأویلات دارد، این آیۀ نور مربوط به تک تک مؤمنین هم هست، هیچ کس خودش را از این آیۀ نور دور نگیرد خدای متعال که فرمود: «اللهُ نورُ السَّموات وَ الأرض مَثَلُ نُورهِ»، این مَثَل، خودت هستی اگر مؤمنی، قرآن دارد تو را می گوید، امام – علیه السلام- فرمودند: «مَثَل هُداهُ فی قلبِ المؤمِن کَمِشکاةٍ»، این مَثَل در وجود هر مؤمنی هست، لذا عرض کردم این حدیث با این زیبایی أجلّ مصداقش خود حضرت صدیقه – سلام الله علیها- هستند امّا از باب جَرْی است نه تأویل، و فرق دارد با آن روایت دیشب. پس این روایت هم بالاترین مصداقش خود حضرت هستند،«والمِشکاةُ جَوفُ المؤمِن وَالقَندیلُ قلبُه»،
از مجمع البیان مرحوم طبرسی عرض کردم که مِشکات دو جور معنا شده این معنایی که امام- علیه السلام- الآن می فرمایند، معنای دوّمی هست که دیشب اشاره کردم؛
مشکات تاقچه ای بوده در دیوار که ظاهر آن با شیشه ای مسدود می شده چراغ را در آن می گذاشتند ، «المصباح فی زجاجه»، یک دری هم از پشت داشت که چراغ را می گذاشتند و بر می داشتند قدیم مرسوم و متداول بوده، این را دیشب توضیحش دادم. معنای دوّمی عرض کردم که مشکات دارد به معنای قندیل[32] است یا آن چیزی که پایۀ قندیل است[33].
چراغ خودش می خواهد نور بدهد امّا خودش همینطوری روی پایش نمی ایستد یک پایه می خواهد که چراغ را نگه دارد، چراغِ افتاده هدایتگری نمی کند؛ پایه ای می خواهد که این چراغ را نگه دارد تا هدایت گری کند، خدای متعال در این آیه مِشکات را شروعِ مَثَل خودش قرار داده «کَمشکاةٍ فیها مِصباحٌ»،
مَثَل خدای متعال در این که نور خودش را فرموده این چیزی است که شما مَشعل را، مِصباح را داخل او قرار می دهید، لذا امام – علیه السلام- فرمودند: این مشکات کیست؟ در اینجا هر کسی خودش را بپاید ببیند با خدا رابطه دارد یا نه؟ در قلب خودش احساس می کند این سفره صاحب سفره دارد یا نه؟ چشم هایش را ببندد ببیند می تواند با حیِّ قیّومِ خالقِ حاضرِ ناظر، ارتباط برقرار کند یا نه؟ ببیند یک واهمه ای دارد از این که هر کاری نکند یا نه؟ اگر این حال را دارد بداند «مشکات» شروع شد اصل ایمان در وجود او هست باید تقویتش کند، باید به آن وجوداتی که صحبت شد[34]، نگاه بکند.
پس فرمودند: «وَالمِشکاةُ جَوف المؤمن وَالقَندیلُ قَلبه»، تمام این بدن شما و پیکرۀ شما که روح شما هم در آن ظهور کرده این همان مشکات است،
قلب مؤمن چیست؟ چیزی است که واسطه می شود که مصباح در آن قرار بگیرد تا به وسیلۀ او بتواند از شجره مبارکه زیتونه کسب زیت کند، به عبارت دیگر قندیل آن چیزی است که سبب می شود بتواند زَیت برسد به چراغ، اگر این قندیل راهش بسته بشود و این مشکات برداشته بشود دیگر زیت به مصباح نمی رسد.
بعد فرمودند: «الِمصباحُ النُور الذِی جَعَلَهُ اللهُ فی قَلب المؤمِن» این چراغی که نور می دهد آن ایمانی است که خدای متعال در قلب مؤمن قرار داده است. خوشا به حال آن کسانی که از این نور بهره مندند، خدا را قسم می دهیم به صاحب این مجلس به حضرت صدّیقۀ کبری – سلام الله علیها – اگر این نور را به ما نداده به حق حضرت، امشب این نور را به ما بدهد اگر ذرّه ای به ما عنایت فرموده به حقّ نور خودش این را بیشتر بکند، طوری نباشد چشم از این دنیا ببندیم و در حفرۀ قبر و عالَم تنهایی احساس خسارت بکنیم که این مطالب بود و توجه نکردیم.
«یُوقَدُ مِن شجرةٍ مبارکةٍ زیتونةٍ»، درخت مبارک زیتون چیست؟ «الشَجَرةُ المؤمِن»، این درخت زیتونی که این قلب را به پا نگه می دارد این نورانیت ایمان را بیشتر می کند این خود تمام وجود مؤمن است، اگر این مؤمن حرام بخورد این زَیتی که قرار است به قلبش وارد شود و او را نورانی کند، آیا نور ایمان را بیشتر می کند یا این نور را از بین می برد؟ پناه برخدا!
کلمات علماء یادم می آید که حاج آقا می فرمودند: یک مؤمن غذا می خورد اگر مواظب باشد می آید بالا از دستگاه گوارش به خون به رگها به قلب و به روح، می بینی شده ایمان، غذا خورده، شده ایمان، پناه بر خدا آن طرفش هم غذا می خورد می شود کفر نعوذ بالله[35].
پس این شجره خود مؤمن است شجره چطوری است؟ «مَثَل کَلمةٍ طیّبةٍ کَشَجرةٍ طیّبةٍ أصلُها ثابتٌ و فَرعُها فی السَماء تُؤتی اُکلها کلَّ حینٍ بإذنِ ربّها[36]»، مؤمن اینجوری است «کلمةٍ طیّبة»، درخت دو چیز دارد: هم ریشه دارد هم شاخه، هرکدامش نباشد، ناقص است.
دنبال همین آیۀ نور ان شاءالله به ترتیب می رویم جلو، ببینید قرآن چکار می کند؟
می فرمایند: می دانید «نورٌ علی نور» یعنی چه؟
حضرت به آن جهت کاربردی که نیاز داریم تا معرفت کامل بشود اشاره کرده اند فرموده اند: «فریضةٌ علی فریضةٍ و سنّةٌ علی سنّةٍ»،
مؤمن اگر اهل نماز نباشد، اهل انجامِ واجبات نباشد آن چیزی هم که دارد از دستش می رود. باز تعبیر علماء یادم می آید که نماز ظهر خواندید باید یک پله باشد نه این که بگویید: نماز ظهر خواندم اینجا بودم نماز عصر خواندم رفتم یک قدم این طرف تر جلو یا عقب. نه، بگویید نماز ظهر خواندم در یک نردبان بودم در پلۀ سوم بودم نماز عصر باید پلۀ بالاتر بروم پلۀ چهارم[37].
«فریضةٌ عَلی فریضةٍ»، ببینید تعبیر امام – علیه السلام- را؛ واجب روی واجب، هرکدام پشت همدیگر به نحوی که او را می برد بالا،
«و سنّةٌ عَلی سنّةِ»، مؤمن به مستحبات هم نیاز دارد اینجور نیست که بگوید: حالا ما واجبات را انجام بدهیم. بله هر وقت حال ندارد خدای متعال واجب نفرموده؛
امیرالمؤمنین فرمودند: «إنَّ للقُلوبِ إقبالاً و إدباراً[38]»، دلهای شما گاهی رو می کند سرِحال است نشاط دارد و گاهی حال ندارید، «إذا أدبر فاقتصروا علی الفرائض»، وقتی حال ندارید با زور عبادت نکنید، أقلّ واجب را انجام بدهید. اندازه ای که تارک الصلاة نباشید امّا نه این که انسان، کلّ عمرش بگوید: حال ندارم. وقتی که حال دارد مستحبّات را بخواند.
امام – علیه السلام- فرمودند: «إنّما یَقبَلُ اللهُ مِن صَلاةِ العَبد ما أقبَل فی صَلاتِه[39]»، همان مقداری که دلت در نماز است خدا هم قبول می کند، آن اندازه که نیست ناقص است. شاید عبارتِ روایت دارد که راوی به گریه افتاد عرض کرد: یابن رسول الله؛ نمازِ ما که نماز نیست، دلمان در نماز نیست. حضرت فرمودند: اگر می خواهی تکمیل شود نافله بخوان[40].
خدای متعال، نافله را تکمیل فریضه قرار داده. سه رکعت نماز مغرب می خوانی دوتا دو رکعت هم نافلۀ مغرب بخوان. اگر نقصی در نماز مغرب بوده این چهار رکعت نافله تکمیل می کند؛
«علامات المؤمن خمسٌ[41]»، پنج علامت برای مؤمن است، یکی از آنها صلاة إحدی و خمسین است پنجاه و یک رکعت نماز علامت مؤمن است.
لذا حضرت فرمودند:«فریضةٌ عَلی فَریضةٍ وَ سُنّةٌ علی سُنّةٍ، یَهدِی اللهُ لفَرائضِه وَ سُننِه مَن یَشاء، فَهذا مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللهُ لِلمؤمن»، حضرت فرمودند: این آیۀ مبارکۀ « الله نورُ السَّمواتِ وَ الأرض…» مَثَلی است که خدای متعال برای مؤمن زده،
بعد فرمودند تعبیری که خیلی عالی است: «فَالمؤمِنُ یتَقلّبُ فی خَمسَة مِن النُّور»، تمام سیر و مسیر و أوّل و آخرِ مؤمن، در نور است پنج نور:
١.«مَدخَلُهُ نورٌ»، در هر کاری که وارد می شود واردشدنش سراپا نور است،
٢.«مَخرَجُهُ نورٌ»، از هر امری خارج می شود نور است، اگر امری را وارد شویم در بین راه متوجّه نبودیم دچار فتنه شدیم با ظُلمت خارج می شویم، ولی مؤمن مَدخلش نور است مَخرجش هم نور است، وقتی از امری فارغ هم می شود با نورانیّت خارج می شود. خدای متعال انشاءالله نصیب همۀ ما بکند، خیلی مهم است گاهی انسان وارد می شود با یک نیّتی و حسابی امّا در بین راه فتنه می آید،
٣و۴.«وَ علمُهُ نورٌ وَ کلامُهُ نورٌ»، علومی که در قلب او هست راه را بر او روشن می کند و حرف که می زند نور است،
۵.«وَ مَصیرُهُ یَوم القیامة إلی الجنّةِ نورٌ»، فردای قیامت هم که محشور می شود تمام این مصیری که می خواهد برود به بهشت برسد سراپا روشن است و نور است به تردید نمی افتد.
سوره حدید
آیۀ شریفه ای در سورۀ مبارکۀ حدید است، سورۀ حدید خیلی سورۀ عجیبی است؛ امام سجاد – سلام الله علیه- فرمودند که خدای متعال می دانست در آخرالزمان أقوام مُتعمّقی می آیند، برای وضعِ حال آن ها دو سوره را نازل کرد، یعنی این دو سوره مالِ زمان خودشان نبوده اند، یکی سورۀ مبارکۀ توحید و دیگری سورۀ مبارکۀ حدید[42].
«هُوَ الأوّلُ وَ الآخِر وَالظاهر وَ الباطن[43]…» چه آیاتی؟ و در کلّ سوره عجائب است؛ شش بار در این سوره کلمۀ نور بکار رفته یک بار کلمۀ حدید است، چه دستگاهی دارد، این شش کلمۀ نور که در سورۀ حدید بکار رفته است!
می فرماید:
وْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ[44]
«یَومَ تَرَی المُؤمِنینَ وَ المُؤمِنات»، روزی که مؤمنین و مؤمنات را می بینی، «یَسعَی نُورُهم بَینَ أیدِیهم وَ بأیمانِهِم»، اگر ماشین می خواهد برود جلو چراغی می گذارند جلوی او، مؤمنین وقتی می خواهند بروند و به هدف خودشان برسند روشن و تابناک است، راه را برایشان نشان می دهند.
در ادامه می فرماید:
يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ
يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قَالُوا بَلَىٰ وَلَٰكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ حَتَّىٰ جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ[45]
«یَومَ یَقولُ المنافِقُونَ وَ المنافِقات لِلَّذِینَ آمِنُوا»، منافقینی که اینجا بودند امّا قَدر این دنیا و این مسیر را ندانستند، به این هایی که دارند براحتی می روند می گویند :«اُنظُرُونا نَقتَبِس مِن نُورِکُم»، بر گردانید صورتهایتان را به طرف ما، تا نورتان به ما هم بتابد ما هم راه را پیدا کنیم. چه جواب می دهند؟
«قیلَ ارجِعُوا وَرائَکُم»، به آنها جواب داده می شود که این نور از جای دیگری آمده برگردید به دنیا، «فَالتَمِسُوا نُوراً»، نور باید از آنجا تحصیل بشود، «فَضُرِبَ بَینَهُم بِسُور»، یکدفعه بینشان یک حائل میآید«باطنُهُ فِیه الرَّحمَة وَظاهرُه مِن قِبَله العَذاب»، تا آنجایی می رسد که آن هایی که این نور را ندارند می گویند: «ألم نَکُن مَعَکم»؟ ما که در دنیا با شما بودیم چطور شده حالا دارید به سرعت می روید ولی ما در تاریکی گیر کرده ایم؟ «قالوا بَلی وَ لکنّکُم فَتَنتُم أنفُسَکُم»، بله ولی شما خودتان را به فتنه انداختید و به دنیا نگاهِ گذر نکردید، «وَتَرَبَّصتُم» روزهایی بر شما گذشت در درنگ و صبر کردن، در شک کردن و واپس گشتن، «وَارَتبتُم» شک کردید، «وَ غَرّتکُم الأمانی» آرزوها شما را فریب داد، «حَتّی جاءَ أمرُالله» تا یک دفعه دیدید تمام شد، عمر رفت و هر راهی رفتید رفتید.
حالا برگردیم به نکته ای که اوّل گفتم و تکرارش خوب است؛ حالا دیدید چرا خدای متعال وقتی می خواهد بگوید: «اللهُ نورُ السَّموات وَ الأرض»، نفرمود: «مَثَل نورُه کالشَّمس»؟ شمس که یک چیز است دارد نور می دهد این هم نور حسّی که سراپا ضعف است.
مقصود از آیۀ نور نباید به یک چیز زده شود، باید چیزی باشد که شئونات دارد ولو یک مؤمن است امّا این یک مؤمن شجره است، ریشه دارد، میوه دارد، ساقه دارد، زیت دارد، وقتی می خواهند شجره را بگویند خیلی مهم است، نمی شود یک أمر گفت: «مَثَل نُورِه کالشَجَر»، مَثَل نور او یک امر نیست یک درخت است که باید بشناسیدش، این وجود خودتان است خودتان را باید بعنوان درخت ببینید آب نیاز دارد، غذا نیاز دارد، ریشه باید کارش درست باشد، چیزی بریزید پای درخت که سمّ باشد درخت را از بین می برد، ریشه ای که چیزی که نافع برای او باشد برایش نباشد از بین می رود، همچنین بیرونش اگر یخ زدگی بیاید درخت دیگر از بین رفت، نور زیاد باشد،
پس ببینید چه حکمت عظیمی در این آیۀ شریفه است خدای متعال با این آیۀ شریفه می خواهد مَثَل بزند می گوید: مَثَل نور هدایت من یک مطلب نقطه ای نیست که فقط خواسته باشم حرف بزنم از این مَثَل، می خواهم شما را به هدایتی که لایق شماست کمال شماست برسانم.
اصلاً مقصود آیۀ شریفه در اینجا بیان یک چیزهایی است که حتماً باید مجموعۀ امور باشد، چه مقصودِ تأویلی وچه مقصودِ جری، که این ها را عرض کردم. حالا آیه ای که دنبالۀ آیه است :
فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ * رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ یَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ[46]
« فی بیوتٍ أذِنَ اللهُ أن تُرفَع» این مَثَلی که خدای متعال فرموده در خانه هایی است که : «أن تُرفَعَ و یُذکَرَ فیها اسمُهُ یُسبِّحُ له فیها بِالغُدُوّ وَ الآصال رِجالٌ لاتُلهِیهِم تِجارةٌ وَ لا بَیعٌ عَن ذِکرِالله»
در کتاب «الدر المنثورِ» سُیوطی که برای أهل سنّت است کتاب معتبر و معروفی است، خودشان نقل کرده اند
وأخرج ابن مردويه عن أنس بن مالك وبريدة قال: قرأ رسول الله صلى الله عليه وسلم هذه الآية {في بيوت أذن الله أن ترفع} فقام إليه رجل فقال: أي بيوت هذه يا رسول الله قال: بيوت الأنبياء
فقام إليه أبو بكر فقال: يا رسول الله هذا البيت منها البيت علي وفاطمة قال: نعم من أفاضلها[47]
که ابوبکر اشاره کرد «إلی بَیتِ عَلیٍ وَ فاطِمَة – علیهماالسلام- » و عرض کرد: « یا رسول الله؛ أهذا البیت منهم؟» آیا این خانه از آن خانه هاست؟ چرا این سؤال را کرد؟ چون قبلش پیامبر فرمودند: «تلک بیوت الأنبیاء[48]»،
این خیلی مهمّ است در تفسیر آن هاست، حضرت فرمودند: این آیه «فی بیوتٍ…» بیوت أنبیاست. ابوبکر اشاره کرد به بیت حضرت صدیقه – سلام الله علیها- گفت: أهذا البیت منها؟ خیلی عجیب است یعنی این بیت از بیوت نبوّت است؟
درست کأنّه این حدیث، مطابق حدیثِ منزلت است که حضرت فرمودند: «أما تَرضی أن تَکونَ مِنّی بمنزلةِ هارونَ مِن مُوسی[49]؟» یا علی نمی خواهی منزلت تو منزلت هارون نسبت به موسی باشد؟ هارون که پیامبر بود. حضرت نفرمودند: «إلّا أنّکَ لَستَ بِنَبیٍّ»، بلکه نقل صحیح این است : «إلّا أنّهُ لا نَبیَّ بَعدِی»، یا علی چه کنم که بعد از من دیگر نبوّت نیست نه این که تو نبیّ نیستی، خیلی این دو عبارت فرق می کند و لذا شیعه می گویند: مقام أئمۀ ما از انبیاء بالاتر است. چون نبوّت، ختم شده بعد از من نبیّ نیست امّا تو چون هارونی،
لذا وقتی حضرت فرمودند:« تِلکَ بُیُوتُ الأنبیاء»، ابوبکر گفت: أهذَا البَیت مِنها؟ حضرت فرمودند: «نَعَم مِن أعالیها»
این بیت از بیوتِ بالا بالای این آیۀ شریفه است.
در ادامۀ مَثَل نور، خدای متعال مَثَل ظلمت می زند، دنبالۀ همین آیه است:
وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ ۗ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ* أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا ۗوَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ[50]
« الذِینَ کَفَرُوا أعمالَهُم کَسَرابٍ بِقیعَةٍ یَحسَبُهُ الظَمآنُ ماءً»
خدای متعال دو مثال می زند می فرماید: این کسانی که راه انبیاء را نرفتند از انبیاء فاصله گرفتند، این کوچه و جاده را کج کردند اعمالی که انجام می دهند مثلِ سراب می ماند سراب چه جوری است؟
در بیابان از دور می بینید که آب دارد موج می زند وقتی به آن می رسی می بینی پوچ است، از دور یک نمایی دارد «حتّی إذا جاءَهُ لم یَجِدهُ شَیئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ» این مثال اوّل است که بحث ما نیست. مثال دوّم که مربوط به چیزی است که می خواهم عرض کنم: « أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ» خیلی عجیب است یک مثال دیگر در مقابل مَثَل نور، مَثَل اینهایی که راه انبیاء را نرفتند مَثَل ظلمات است،
عین همان سؤالی که در آن آیۀ شریفه عرض کردم، اینجا هم هست که می شد بفرماید: آن کفّار مَثلشان مَثَل لیلِ مُظلِم است، شبِ بسیار تاریک، ولی خدا می فرماید: نه، من مقصودی دارم از این مَثَل، مقصودِ من از این مَثَل باید چند چیز باشد: « أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ» یک اقیانوس در نظر بگیرید خودش تاریک « يَغْشَاهُ مَوْجٌ » روی آن موجی می آید و بر تاریکی درون آن می افزاید«مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ» دوباره موج دیگری می آید تاریکی را اضافه می کند «مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ» تازه وقتی از این موج بالا بروید خورشید نیست بلکه ابر غلیظی گرفته «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» ظلمتِ روی ظلمت.
آیا مثال زدن به شب تاریک بس نبود؟ نه، مقصود خدای متعال در تأویل این آیۀ شریفه که اهل البیت – علیهم السلام – فرموده اند، مقصود ظلمت های به هم بافته است؛ چندچیز دست به دست هم می دهد این ها را درست می کند، لذا حضرت فرمودند: هر کدام از کلماتِ این آیه برای مراتبی است که حقِّ هدایت را، حقِّ ما اهل بیت را که خدای متعال، ما را مَثَل خودش قرار داده اینها غصب کردند، در روایت تک تک اینها را امام منطبق کرده اند بر غاصبین، ظلمت پشت ظلمت.
بیست و پنج سال خون دل خوردن شوخی است؟ آیات شریفه طوری حرف می زند که وقتی می خواهد در یک مَثَل، ظلمات را توضیح بدهد یک ظلمت نمی گوید،
می گوید: چند تا دست به دست هم می دهند ظلمات درست می کنند، آن وقت است که می شود یک تاریکی که «إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا»می رسد به جایی که اگر دستش را بیاورد جلوی صورتش، دست خودش را هم نمی بیند.
در آیۀ نور فرمود: «يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ» او اینجوری نور می دهد اینجا هم فرمود:« إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا» دوتا «یَکادُ» فرموده، ببینید چقدر تفاوت است؟
چه شد اینجا عدّه ای با هم مَثَل نور الهی را محقّق کردند، آنجا هم عدّه ای با هم مَثَل ظلمات را فراهم کردند. همیشه این سؤال در ذهن من می آمد که در سورۀ مبارکۀ شمس فرمود: «وَالشَمسِ وَ ضُحیها وَالقَمَر إذا تَلیها[51]» می فرماید: قسم به خورشید و تابندگی اش و قسم به ماه وقتی پشت سر خورشید می آید، آیا همیشه ماه پشت سر شمس می آید؟ چقدر می شود که اوّل ماه طلوع می کند بعد خورشید می آید، چرا آیه می فرماید: «وَالقَمَر إذا تَلیها»؟ مانعی ندارد خیلی وقت ها ماه بعد از خورشید می آید، ظاهر آیۀ شریفه مشکلی ندارد، امّا قرآن کریم طوری حرف می زند می گوید: به من دل بدهید می خواهم چیز دیگری هم به شما بگویم؛ چه کسی آن چیز را مبیّن می کند؟ امام معصوم.
اگر امام نفرمایند که ما نمی فهمیم چه می خواهند بگویند. امام فرمودند: باطن این آیه این است که خدای متعال می فرماید: پیامبر من، شمس است «وَالشَّمسِ وَ ضُحیها»، پیامبر من می آید با چه خون دلی، بیست و سه سال اسلام نشر پیدا می کند «ضُحیها»، بعد از حضرتش وصیّ و خلیفۀ او بلافصل «إذا تلیها»، فرمودند:
قال: أخبرني أبي عن سليمان الديلمي عن أبي بصير عن أبي عبد الله ع قال سألته عن قول الله عز و جل و الشمس و ضحاها، قال: الشمس رسول الله ص أوضح الله به للناس دينهم قلت: و القمر إذا تلاها قال ذلك أمير المؤمنين ع قلت: و الليل إذا يغشاها قال: ذلك أئمة الجور الذين استبدوا للأمر- دون آل رسول الله ص و جلسوا مجلسا كان آل رسول الله ص أولى به منهم، فغشوا دين رسول الله ص بالظلم و الجور- و هو قوله: و الليل إذا يغشاها، قال: يغشى ظلمهم ضوء النهار، قلت: و النهار إذا جلاها قال: ذلك الإمام من ذرية فاطمة ع يسأل عن دين رسول الله فيجلي لمن يسأله، فحكى الله قوله: و النهار إذا جلاها[52]
«الشَّمس رسول الله، وَالقَمَر امیرالمؤمنین» خب حالا قرار گرفتیم، معلوم است که «والقَمَر إذا تَلیها» ماه پشت خورشید می آید. شاهد بعدی این که :«وَالنَّهار إذا جَلّیها وَاللّیلِ إذا یَغشاها» نهار چه موقع بود؟ فرمودند: وقتی بود که حرف به راحتی زده می شد، هدایت رسول الله – صلی الله علیه وآله وسلم- علنی بود، منافقین هم دهانهایشان بسته بود.
امّا بعدش چه شد؟ «وَاللّیلِ إذا یَغشاها»، شب تاریکی می آید، بعد از آن روز که دیگر ظلمات است چقدر مناسب است، در زیارت آل یاسین هم هست که لیل، غاشی می شود (السّلام عَلیکَ فی اللّیلِ إذا یَغشی[53]) این ها بطون آیات شریفه است.
چطور است که معصومین – علیهم السلام- تأویل آیۀ مبارکۀ نور هستند ، مَثَل نورالهی و هدایت و وساطت فیض الهی هستند و چطور است که نقطۀ مقابل آنها أعدای آنها ظُلماتند و چیزی جز ظلمت نمی افزایند «ظُلماتٌ بَعضُها فَوقَ بَعضٍ» این چه جوری است؟
این یک مطلبی است که اوّلش گاهی نیمه ظاهر است و گاهی مخفی است ،امّا وقتی تأمّل بکنید می بینید مطلب درستی است و آن یک کلمه است.
شما با هر کس مرتبط می شوید با همدیگر یک نحو ارتباط، همدردی، صداقت، صفا، صمیمیت و اینها را می بینید نه دشمنی، هر جور رابطه ای بر قرار می کنید وقتی خیلی خوب این رابطه را پی جویی کنید می بینید هر کسی شما را برای خودش می خواهد، این نکتۀ خیلی مهمّی است که آدم بعد از مدّتها به این می رسد مثال های عجیبی هم دارد سرِ جایش در بزنگاه ها می بینی عجب! اگر می گفته تو را می خواهم شما را برای خودش می خواهد. چنانچه حکماء هم گفته اند: «هر کس هر چه می خواهد برای خودش می خواهد[54]»
خودِ ما هم همینطور هستیم، گاهی حتی ایثار می کنیم. ایثار که می کند، ایثار را یک جور کمال برای خودش می داند همه را هر جا هست، مشغول خودش هست. خودخواهی است. این مطلب مهمی است.
خب اگر این طور است که هر کس، دیگری را می خواهد در واقع برای خودش می خواهد، از اینجا معلوم می شود اگر خدای متعال یک عدّه ای را فرمود: اینها مَثَل نور هدایت منَند، خدا جزاف گو نیست. به شوخی نمی آید بگوید: «کمشکاةٍ»، که مشکات بشوند رسول الله – صلی الله علیه وآله- مصباح بشوند امیرالمؤمنین، زُجاجه بشوند سِبطَین، کوکب درّی بشوند حضرت صدیقه – سلام الله علیها، این که شوخیِ جزاف نمی شود.
خدا که برای این ها مثال هدایت می زند، می خواهد بگوید: اگر حضرت زهرا سلام الله علیها ما را می خواهند -الآن در قرنِ پانزدهم، پانزده قرن گذشته اینجا جمع می شویم و به یادشان مجلس می گیریم- این ها فرق دارند با همه جای دیگر، شما را برای خودشان نمی خواهند. شما را برای خدا می خواهند. برای خودتان می خواهند تا شما را به خدا برسانند. این است که ارزش پیدا می کند.
اگر ائمۀ معصومین مثل دیگران مردم را برای خودشان می خواستند، اصلش بر می گشت به خودخواهی. این که این وجودهای مبارک لیاقت پیدا می کنند که خدای متعال آنها را مَثَل هدایت قرار بدهد به خاطر این است که اگر ما را می خواهند، برای خدا می خواهند، برای کمال خودمان و خالق ما می خواهند.
آینۀ محض هستند. شما می روید جلوی آینه، صورت خودتان را می بینید و خودتان را اصلاح می کنید. بعداً که بر می گردید،می پرسند: آیا آینه گِرد بود یا مستطیل؟ شما می گویید: من اصلاً آینه را ندیدم.
خدای متعال اینها را آینۀ کمالات اسمای خودش قرار داده، یعنی چه؟ یعنی شک نکنید اگر درِ خانۀ حضرت سیدالشهداء می روید اصلاً حضرت، شما را برای خودشان نمی خواهند اگر برای خودشان می خواستند که مرآت الهی نبودند، این همه سفارش شده که اربعین بیایید کربلا برای زیارت جدّ ما، برای چه؟ برای خودشان که همه مردم بگویند: حسین؟! کجا این طور است؟! وقتی آخرِ کار پرده ها کنار برود، می بینیم که ذرّه ای ما را برای خودشان نمی خواستند؛ برای خودمان می خواستند، برای خدای متعال می خواستند که ما به معرفت برسیم، این است که ارزش پیدا می کند.
آیات متعددی راجع به حضرت صدیقه – سلام الله علیها- و ائمۀ اطهار – علیهم السلام- است: یکی در سوره مبارکۀ دهر است :«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً[55]» مفسّرین می گویند: اینجا کلمۀ«هل» بمعنای «بل» است[56] خب ما هم حرفی نداریم ولی اگر نگاه کنیم سوره برای چه کسی نازل شده؟ استفهام معنا پیدا می کند:«امتَحَنَکِ اللهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبلَ أن یَخلُقَکِ[57]» ببینید دیگر نیاز نیست «هَل» را بمعنای «بَل» بگیرید، قرآن کریم است، سوره هم راجع به اهل عصمت نازل شده است. بسیار خوب. کلّ سوره راجع به خمسۀ طیّبه است، آیاتی در این سوره است که هیچ کجای قرآن این چنین مضامینی نیست.
یکی را حاج آقا علاقه بند – خدا حفظشان کند و طول عمرشان بدهد- از مرحوم حاج شیخ غلامرضا نقل می کردند -چه نکات زیبایی استفاده می کردند ان شاء الله خداوند همۀ ما را به راه آنها ببرد و طوری نباشد از راه آنها منحرف بشویم. خدا منّت بر همه ما بگذارد به هدایت و بقای هدایت ان شاءالله- می گفتند: ببینید آیه می فرماید:«إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُورا عَیناً یَشرَبُ بها[58]» نفرمود:«یشرب منها» چشمه ای که از او می نوشند نه، بلکه می فرماید: چشمه ای که به او می نوشند. یعنی چه؟ دنبالۀ آیه آمده :«یُفَجِّرُونَها تَفجیراً»: هرچه نهر اینجاست به ارادۀ آن ها جاری می شود و ایجاد کنندۀ نهر هستند و لذا دیگران باید از این نهرها بنوشند. چند آیۀ بعد می فرماید:« قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيرا[59]»: چیزهایی که در بهشت هست آنها خودشان مقدِّر اینها هستند و همۀ نظام و تکوینش دست خودشان است.
این مضامینی که در سورۀ دهر که راجع به خمسۀ طیّبه است آمده، در سوره های دیگر نیست. می رسد تا کجا؟ تا آنجا که بَه بَه «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُورا»
استادی هستند بزرگوار که سرِ درس مکرّر این را می گفتند: «خدا را گواه می گیرم اگر از روی تعصّب بگویم، یک عمر در بین کتابهای عرفان و کلام و فلسفه درس خوانده ام در این همه کتاب من دهانی را ندیدم که این جملۀ امام صادق – سلام الله علیه- که در ذیل این آیه گفته شده را گفته باشد[60].امام صادق – سلام الله علیه- در تفسیر مجمع البیان مرحوم طبرسی که قبرشان در مشهد است در ذیل این آیه فرمودند:« رَوَوهُ عَن جَعفرِ بن محُمّد – صلوات الله علیه– : يُطَهِّرُهُم عَن كُلِّ شَيءٍ سِوَى الله إذ لا طاهِرَ مِن تَدنُّس بِشَيءٍ مِنَ الأكوان إلّا الله[61]»
دَنَس به چرکی و پلیدی می گویند، امام صادق می فرمایند: هر چه غیر خداست یک جور چرک و پلیدی است و خداوند متعال شرابی به آنها می دهد که ذرّه ای از چرک و پلیدی در آنها نیست.
حالا دیدید عرض کردم سیدالشهداء که می فرمایند: بیایید درِ خانۀ من، ما را برای خودشان نمی خواهند؟ کسی که دَنَس دارد ما را برای خودش می خواهد، کسی که خدا شراب طهور به او داده و از تدنّس پاکش کرده ما را برای خدا می خواهد. خدا را شکر گزاریم که توفیق داد در این مجالس شرکت کردیم« لَإن شَکَرتُم لَأزِیدَنَّکُم».
نکته ای که عرض کردم هم ضمیمه کنید که اگر می گویند: بیایید، برای خودشان نیست وقتی درِ خانه آنها می روید درِ خانۀ خدا رفته اید «مَن أرادَ الله بَدَءَ بِکُم وَمَن وَحّدَهُ قَبِلَ عَنکم[62]»شما باب توجّه الهی هستید، چرا؟ چون هیچ از خودتان ندارید وقتی کسی سراغ شما بیاید سراغ خدا رفته است.
در اوّل دعای ندبه می خوانیم که خدای متعال از آنها عهد گرفته «أخَذتَ عَلَیهمُ العَهدَ فی دَرَجاتِ هذِهِ الدُنیَا الدَنیّة» آنها هم به عهد خدا وفا کردند«فَعَلِمتَ مِنهُم الوَفاءَ بِه فقَبِلتَهُم وَ قَرّبتَهُم[63]»
لذاست که بعض تعبیرها در روایات خیلی عجیب است. یک روایت که من هم خودم مطالعه کرده ام، هم متعدّد عرض کرده ام، هر وقتی هم که مراجعه می کنم نمی توانم حال خودم را بگویم که چقدر این روایت زیباست! و آن نقش محوری دادن به آن چیزی است که ائمۀ معصومین – علیهم السلام- از شیعۀ خودشان می خواهند.
چون روایت مفصّل است- بیش از دو صفحه در کتاب «تحف العقول» است[64]– خلاصۀ آن و نکتۀ اصلی که منظور من است را فهرست وار اینجا می گویم:
سدیر صیرفی می گوید: به همراه عدّه ای محضر امام صادق – علیه السلام- نشسته بودیم مردی وارد شد و در محضر حضرت نشست. حضرت فرمودند: «مِمَّنِ الرَّجُل»؟: چه کسی هستی از کجا آمدی؟ گفت: «أنا مِن شِیعتِک یَابنَ رَسُولِ الله»، من از شیعیان شما هستم، خب محضر امام معصوم که از همه چیز خبر دارند ادّعای شیعه ی حضرت بودن ادّعایی است! -عجب جلسه ای بود آن روز! چه مطالبی ردّ و بدل شد! – حضرت فرمودند: «مِن أیِّ الشِّیعَة؟» از کدام نوع شیعه هستی؟ «فَسَکَتَ الرَّجُل»، مرد ساکت شد. دیگری پرسید: یابن رسول الله مگر شیعه چند جور است؟ فرمودند: شیعیان ما سه جورند «شِیعَتُنا فِی السِّرِّ وَالعَلانیة، شِیعتُنا فی العَلَن دُونَ السِّرّ،شِیعتُنا فی السِّرّ دُونَ العَلَن»: عدّه ای از شیعیان در ظاهر شیعۀ ما هستند ولی در باطن نیستند، عدّه ای در باطن شیعه اند در ظاهر نیستند، عدّه ای هم در باطن شیعه اند هم در ظاهر، بعد حضرت شروع کردند اینها را توضیح دادن، چون مفصّل است الآن مقصود من نیست خواستید مراجعه کنید بحمدالله تحف العقول دو سه تا ترجمۀ خوب دارد و در دسترس همه است.
حضرت توضیح دادند آن هایی که ظاهراً شیعه اند فرمودند: «ألسِنَتُهُم مَعَنا و سُیُوفُهم عَلَینا»: زبانشان با ماست امّا شمشیرشان، عملکردشان بر علیه ماست. شیعۀ ظاهری که باطناً شیعه نیستند.
در مورد آن که باطنش شیعه است نه ظاهرش هم مفصّل توضیح دادند،
امّا آن هایی که هم در سرّ و هم در علانیه شیعه اند فرمودند که خدا اگر آب از آسمان می فرستد به خاطر وجود آنهاست، چه تعریف هایی حضرت نسبت به آنها کردند که باید چند جلسه در مورد فرمایشات حضرت صحبت بشود که چه فرمودند.
مقصود من این جاست. مردی که محضر حضرت آمده بود، دهانش را در محضر ولیّ خداکه آگاه به همه چیز هستند باز کرد و گفت: یابن رسول الله من ازشیعیان شما هستم فی السرّ و العلانیة، در محضر امام ادّعا کند بالاترین شیعه ای که فرمودید من هستم، اینجا کأنّه حضرت را ناراحت کرد، حضرت هم فقط یک کلمه فرمودند: «تِلکَ لَهُم خِلالٌ»: به ادّعا این معنا درست نمی شود. این شیعیانی که در ظاهر و باطن شیعۀ ما هستند، اوصافی دارند، صفاتی دارند. این صفات را باید ببینیم هست یا نیست؟ اگر آن صفات هست بله. پرسیدند: آن صفات چیست؟ حضرت شروع کردند توضیح دادن، حالا رسیدیم به مقصود من،
شما حدس می زنید اوّلین صفاتی که حضرت فرمودند چیست؟خیلی مهمّ است امام صادق – علیه السلام- دارند می فرمایند، ما اگر فکر کنیم شاید بگوییم: ولایت امیرالمؤمنین – صلوات الله علیه- است یا تقوا یا ادب است، واقعاً این روایت عجیب است که مرتّب باید فکرش کنیم اینجا معلوم می شود چرا خدا سفارش کرده بروید درِ خانه شان؟
فرمودند: «أَوَّلُهَا أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِيدَ حَقَّ مَعْرِفَتِه» اوّلین قدم شیعۀ ما این است که توحید را شناخته، شیعه ای که توحید بلد نیست که شیعۀ ما نیست! ما کاری به مردم نداریم. ما آن ها را برای خودمان نمی خواهیم. ما مردم را برای خدا می خواهیم.
خیلی عجیب است یعنی امام عصر – صلوات الله علیه- که می فرمایند: برای من دعا بکنید یعنی من شما را به طرف خودم می کشانم، نه برای این که شما را برای خودم می خواهم. اوّل قدمی که بخواهید به طرف من بیایید، با توحید آشنا می شوید، موحّد می شوید، مبدأ عالم را می شناسید، هر وقت احساس می کنید دارید از این دنیا می روید، یک نقطه حاصل عمر شما بشود بس است؛ آن یک نقطه این است که عالم صاحب دارد و من همین طوری اینجا نیامدم. فرد دیگری مرا اینجا آورده و همۀ امورِ مرا او تدوین کرده است او هم دارد می گیرد. این، کم حرفی است؟! «أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِيدَ»
مَثَل الهی این است که بگویند بیایید در خانۀ ما؟ نه می گویند: ما شما را برای خودمان نمی خواهیم؛ شما را برای خدای متعال می خواهیم. خدا شما را آفریده و ما وسائط فیض او هستیم، می خواهیم شما را ببریم به آنجایی که کمال شماست.
این روایت ادامه دارد. خیلی هم عجیب است. دو صفحه روایت است و چه معارفی در این حدیث است.
اهل بیت در طول تاریخ هم کارشان این بوده، الحمد لله شما به مراتب این ها را از من بهتر می دانید وگرنه از باب بهانه ای ست که مجلسی باشد و یاد اهل بیت – علیهم السلام- بکنیم، شما ببینید مردم و شیعیان در طول تاریخ از درِ خانۀ اهل بیت چه چیزهایی دیده اند؟ چه کرامات آشکاری مثل خورشید دیدند؟ امّا این نکته را بفهمیم که اهل البیت اگر اینها را دارند نه برای خودشان است که آی مردم! بیایید درِ خانۀ ما. نه؛ بیایید درِ خانۀ ما که می خواهیم شما را ببریم درِ خانۀ خدا. کمال اهل البیت هم به همین است؛ لذا می شوند مَثَل نور الهی.
حاج آقا سید علی آقای مهدوی که از بزرگان فن هستند – حفظه الله- من از خودشان شنیدم حالا تا من این قضیه را برای شما می گویم، هر کدام از شما ده تا قضیه نظیر این را در ذهنتان دارید، این یعنی از طرف ملکوت حسابی پشت این مجالس را دارند:
رضا خان ملعون می آید و به خیالش می تواند با دستگاه سید الشهداء در بیافتد؛ روضه ها تعطیل، عمامه ها را بردارید، لباسها را کوتاه کنید چادرها را بردارید، دیگر دین تمام شد، این ها عجایب نیست؟ چه کارها می خواستند بکنند؟
فقط متوکّل را شنیده ایم که قبر مطهّر را به آب بست بعد از قرن ها کسی مثل رضاخان می آید. چه کارها کرد! من از پیرزنی که حدود صد و دوسالش بود و در همین یزد بود شنیدم، خدا رحمتش کند، گفت: آن زمانی که همه چیز را تعطیل کرده بودند، در همین حسینیه ای که خیابان از وسطش رد شده است و رضاخان عمداً این خیابان را وسط حسینیه انداخته بود[65] ، یزدی ها با چشم خودشان دیدند که روز عاشورا در وسط آن حسینیه -که آن زمان به آن میدان شاه می گفتند و الآن می گویند: میدان بعثت- زنهای بی حجاب آمدند و رژه رفتند. این یعنی چه؟ یعنی روضه که می خواندید که هیچ! جای آنجایی که روضه می خواندید در روز عاشورا زن های بی حجاب می آیند و رژه می روند. به همین سادگی تمام شد؟
بیچاره، سیدالشهداء را خدا بقائشان را ضمانت کرده است. یک جملۀ کوتاه، اعجاز حضرت زینب است. همۀ قدرت دست یزید است می گویند:« یایَزیدُ وَاللهِ لا تُمیتُ وَحیَنا وَلا تَمحُو ذِکرَنا[66]» قسم به خدا نمی توانی یاد ما را فراموش کنی خیال می کنی که می توانی. «إنّ لِجَدّی الحُسین حرارةً فی قلوبِ المؤمنین لا تُبرَدُ أبداً»کسانی که این ها را گفته اند اهل دروغ نبودند.
حالا منظور من این بود که آقای آسید علی آقا می فرمودند: پدر ما، که من ایشان را دیده بودم، هر شب جمعه در اصفهان مجلس روضه داشتند، هر هفته عده ای می آمدند و روضه ای برقرار می شد و والده ما هربار یک دیگ آبگوشتی برای اهل روضه بار می گذاشتند.
کم کم سنّ والدۀ ما بالا آمده بود و برایش مهمان داری و آماده کردن غذا سخت بود، لذا پیش پدر ما آمد و گفت: آقا کمی سختم است که بخواهم هر هفته غذا درست کنم. اگر ممکن است، این مجلستان را بیاندازید قبل از نماز مغرب که تا مغرب مجلس تمام شود و همه بروند. پدر ما هم سریع قبول کرد. دید راست می گوید. سال ها زحمت کشیده و حالا هم برایش زحمت است. گفت: باشد این هفته که مهمانها آمدند به ایشان اعلام می کنیم که از این به بعد، قبل از مغرب روضه برقرار می شود.
می گفت: روز دوشنبه بود دیدیم مادرمان از خواب بیدار شده و گریه می کند. به پدرمان گفت: حاج آقا! روضه، همان شب جمعه باشد من آبگوشت را می پزم. گفتیم: چطور شد؟ شما که گفتید سخت است و زحمت دارد. فرمود: من همین دیشب خواب دیدم مجلس روضۀ مان برقرار است، قدیم که روضه بود استکان و نعلبکی را می گذاشتند داخل دیس کوچک و قند هم می گذاشتند داخل آن دیس کوچک، خیلی اوقات هم قاشقی می گذاشتند داخل نعلبکی برای این که اگر کسی خواست چای را شیرین کند بتواند. گفت: دیدم مجلس تمام شد و حضرت صدّیقه – سلام الله علیها- همراه خانم دیگری وارد مجلس شدند حضرت فرمودند: این ها برای مجلس من زحمت کشیدند، بنویسید کارهایی را که کرده اند. خانمی که همراه بود، می نوشت. می گفت: من هم مواظب بودم مثل این که همه کارها را خبر دارد. حضرت فرمودند: نوشتی؟ خانم گفت: همه را نوشتم. حضرت فرمودند: آن قاشقی هم که پای نعلبکی می گذارند نوشتی؟ من از خواب بیدار شدم. دیدم بَه بَه! چه دستگاهی؟ چیزهایی که اصلاً به ذهن ما هم نمی آید، آنجا ریز ریزش را توجه دارند. ایشان گفت: من تا زنده ام شب های جمعه این آبگوشت را می پزم.
[1] متن پیش رو، تنظیم و گردآوری مطالبی است که در جلسات منبر فاطمیه سال ١٣٩۶ در شهرستان تفت افاده شده است.
[2] سوره الجمعه،آیه 2
[3] قرآن كريم در سورۀ جمعه هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ؛ يعنى همه امى هستند؛ يعنى خداوند رسولى را فى الاولين و الآخرين فرستاد كه نوابغ دهر، نظير فارابىها، شيخ طوسىها و علامه حلىها و محقق طوسىها و ملا صدراها و ارسطوها و افلاطونها همه جمع شوند كه جناب خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و اله در ميانشان قرار بگيرد آنها خودشان همه اين آيه را مىخوانند كه هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ؛ يعنى ما همه عواميم و ايشان عالمند. ما امّى و او عالم است و اگر نوابغ دهر جمع شوند و جناب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و وصى عليه السّلام در ميانشان باشد اينها مىگويند: ما امّى هستيم و جناب ايشان عالمند.(شرح فارسی الاسفار الاربعه، ج ١، ص ٨٠)
آنقدر جان بالا و روح قوى است و ظرف حقايق نظام هستى مىباشد و آنقدر عظمت وجودى دارد و آنقدر امثال ماها دوريم و دوريم كه اگر واقع را بشكافيم هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ؛ اگر نوابغ و يك مردها و يك فنهاى فنان در فنون مختلف، اين نوابغ دهر را در يكجا جمع كنيم و جناب خاتم در ميان ايشان خودش را بشناساند و به حرف بيابد اين نوابغ همه اعتراف مىكنند كه، هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ. اميين، يعنى نوابغ و فحول و بزرگان. آنقدر او عظيم است كه نوابغ اعتراف مىكنند كه «هو الذى». اوست عالم و دانا ما كه هستيم! وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِيلاً دربارۀ ما صادق است.(همان، ج١، ص ۵٠۶-۵٠٧)
[4] عنه عن أبيه عن علي بن الحكم عن محمد بن الفضيل عن شريس الوابشي عن جابر بن يزيد الجعفي قال: سألت أبا جعفر ع عن شيء من التفسير فأجابني ثم سألته عنه ثانية فأجابني بجواب آخر فقلت جعلت فداك كنت أجبتني في هذه المسألة بجواب غير هذا قبل اليوم فقال يا جابر إن للقرآن بطنا و للبطن بطنا و له ظهر و للظهر ظهر يا جابر ليس شيء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن إن الآية يكون أولها في شيء و آخرها في شيء و هو كلام متصل منصرف على وجوه( المحاسن ؛ ج2 ؛ ص300)
2- عن جابر قال: قال أبو عبد الله ع يا جابر إن للقرآن بطنا و للبطن ظهرا- ثم قال يا جابر و ليس شيء أبعد من عقول الرجال منه، إن الآية لتنزل أولها في شيء- و أوسطها في شيء و آخرها في شيء، و هو كلام متصل يتصرف على وجوه( تفسير العياشي ؛ ج1 ؛ ص11)
[5] و اعلم أن الجري (و كثيرا ما نستعمله في هذا الكتاب) اصطلاح مأخوذ من قول أئمة أهل البيت (ع).
ففي تفسير العياشي، عن الفضيل بن يسار قال: سألت أبا جعفر (ع) عن هذه الرواية؛ ما في القرآن آية إلا و لها ظهر و بطن- و ما فيها حرف إلا و له حد، و لكل حد مطلع؛ ما يعني بقوله: ظهر و بطن؟ قال؟ ظهره تنزيله و بطنه تأويله، منه ما مضى و منه ما لم يكن بعد، يجري كما يجري الشمس و القمر، كلما جاء منه شيء وقع الحديث.
و في هذا المعنى روايات أخر، و هذه سليقة أئمة أهل البيت فإنهم (ع) يطبقون الآية من القرآن على ما يقبل أن ينطبق عليه من الموارد و إن كان خارجا عن مورد النزول، و الاعتبار يساعده، فإن القرآن نزل هدى للعالمين يهديهم إلى واجب الاعتقاد و واجب الخلق و واجب العمل، و ما بينه من المعارف النظرية حقائق لا تختص بحال دون حال و لا زمان، دون زمان و ما ذكره من فضيلة أو رذيلة أو شرعة من حكم عملي لا يتقيد بفرد دون فرد و لا عصر دون عصر لعموم التشريع.
و ما ورد من شأن النزول (و هو الأمر أو الحادثة التي تعقب نزول آية أو آيات في شخص أو واقعة) لا يوجب قصر الحكم على الواقعة لينقضي الحكم بانقضائها و يموت بموتها لأن البيان عام و التعليل مطلق، فإن المدح النازل في حق أفراد من المؤمنين أو الذم النازل في حق آخرين معللا بوجود صفات فيهم، لا يمكن قصرهما على شخص مورد النزول مع وجود عين تلك الصفات في قوم آخر بعدهم و هكذا، و القرآن أيضا يدل عليه، قال تعالى: «يهدي به الله من اتبع رضوانه»: المائدة- 16 و قال: «و إنه لكتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه»: حم سجدة- 42. و قال تعالى: «إنا نحن نزلنا الذكر و إنا له لحافظون»: الحجر- 9.
و الروايات في تطبيق الآيات القرآنية عليهم (ع) أو على أعدائهم أعني:روايات الجري، كثيرة في الأبواب المختلفة، و ربما تبلغ المئين، و نحن بعد هذا التنبيه العام نترك إيراد أكثرها في الأبحاث الروائية لخروجها عن الغرض في الكتاب، إلا ما تعلق بها غرض في البحث فليتذكر.( الميزان في تفسير القرآن، ج١،ص 41-42)
اين را هم بايد دانست، كه كلمه جرى (تطبيق كلى بر مصداق)، كه ما در اين كتاب از آن بسيار نام مىبريم، اصطلاحى است كه از كلمات ائمه اهل بيت ع گرفتهايم.
مثلا در تفسير عياشى از فضيل بن يسار روايت شده، كه گفت: من از امام باقر ع از اين حديث پرسيدم، كه فرمودهاند: هيچ آيهاى در قرآن نيست، مگر آنكه ظاهرى دارد، و باطنى، و هيچ حرفى در قرآن نيست، مگر آنكه براى او حدى و حسابى است، و براى هر حدى مطلعى است، منظورشان از اين ظاهر و باطن چيست؟ فرمود: ظاهر قرآن تنزيل آن، و باطنش تاويل آنست، بعضى از تاويلهاى آن گذشته، و بعضى هنوز نيامده، (يجرى كما يجرى الشمس و القمر)، مانند آفتاب و ماه در جريان است، هر وقت چيزى از آن تاويلها آمد، آن تاويل واقع مىشود،[5] (تا آخر حديث). و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست، و اين خود سليقه ائمه اهل بيت ع است، كه همواره يك آيه از قرآن را بر هر موردى كه قابل انطباق با آن باشد تطبيق مىكنند، هر چند كه اصلا ربطى بمورد نزول آيه نداشته باشد، عقل هم همين سليقه و روش را صحيح مىداند، براى اينكه قرآن بمنظور هدايت همه انسانها، در همه ادوار نازل شده، تا آنان را بسوى آنچه بايد بدان معتقد باشند، و آنچه بايد بدان متخلق گردند، و آنچه كه بايد عمل كنند، هدايت كند، چون معارف نظرى قرآن مختص بيك عصر خاص، و يك حال مخصوص نيست، آنچه را قرآن فضيلت خوانده، در همه ادوار بشريت فضيلت است، و آنچه را رذيلت و ناپسند شمرده، هميشه ناپسند و زشت است، و آنچه را كه از احكام عملى تشريع نموده، نه مخصوص بعصر نزول است، و نه باشخاص آن عصر، بلكه تشريعى است عمومى و جهانى و ابدى.( ترجمه تفسير الميزان ،ج1،ص ۶۶-۶٧)
[6] و قد بين سبحانه هذه الحقيقة بأن له تعالى نورا عاما تستنير به السماوات و الأرض فتظهر به في الوجود بعد ما لم تكن ظاهرة فيه، فمن البين أن ظهور شيء بشيء يستدعي كون المظهر ظاهرا بنفسه و الظاهر بذاته المظهر لغيره هو النور فهو تعالى نور يظهر السماوات و الأرض بإشراقه عليها كما أن الأنوار الحسية تظهر الأجسام الكثيفة للحس بإشراقها عليها غير أن ظهور الأشياء بالنور الإلهي عين وجودها و ظهور الأجسام الكثيفة بالأنوار الحسية غير أصل وجودها.( الميزان في تفسير القرآن ،ج15،ص120-121)
[7] أ يكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك متى غبت حتى تحتاج إلى دليل يدل عليك و متى بعدت حتى تكون الآثار هي التي توصل إليك عميت عين لا تزال [تراك] عليها رقيبا و حسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصيبا(إقبال الأعمال (ط – القديمة) ؛ ج1 ؛ ص349)
[8] «الله نور السماوات و الأرض» اختلف في معناه على وجوه (أحدها) الله هادي أهل السماوات و الأرض إلى ما فيه من مصالحهم عن ابن عباس (و الثاني) الله منور السماوات و الأرض بالشمس و القمر و النجوم عن الحسن و أبي عالية و الضحاك (و الثالث) مزين السماوات بالملائكة مزين الأرض بالأنبياء و العلماء عن أبي بن كعب و إنما ورد النور في صفة الله تعالى لأن كل نفع و إحسان و إنعام منه و هذا كما يقال فلان رحمة و فلان عذاب إذا كثر فعل ذلك منه( مجمع البيان في تفسير القرآن، ج7، ص224)
[9] علي بن محمد عن سهل بن زياد عن يعقوب بن يزيد عن العباس بن هلال قال:- سألت الرضا ع عن قول الله الله نور السماوات و الأرض فقال هاد لأهل السماء و هاد لأهل الأرض و في رواية البرقي هدى من في السماء و هدى من في الأرض.( الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص115)
حدثنا أبي رضي الله عنه قال حدثنا سعد بن عبد الله عن يعقوب بن يزيد عن العباس بن هلال قال: سألت الرضا ع عن قول الله عز و جل- الله نور السماوات و الأرض فقال هاد لأهل السماء و هاد لأهل الأرض- و في رواية البرقي هدى من في السماوات و هدى من في الأرض.( التوحيد (للصدوق) ؛ ص155)
حدثنا أبي رضي الله عنه قال حدثنا سعد بن عبد الله عن يعقوب بن يزيد عن العباس بن هلال قال: سألت الرضا ع عن قول الله عز و جل- الله نور السماوات و الأرض فقال هاد لأهل السماء و هاد لأهل الأرض- و في رواية البرقي هدى من في السماوات و هدى من في الأرض(معاني الأخبار ؛ النص ؛ ص15)
الرضا ع في تفسير قوله الله نور السماوات و الأرض قال هدى من في السماوات و هدى من في الأرض و في رواية هاد لأهل السماوات و هاد لأهل الأرض.( مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج1 ؛ ص281)
[10] سوره الرحمن، آیه 29
[11] سوره طه، آیه ۵٠-51
[12] الرضا ع في تفسير قوله الله نور السماوات و الأرض قال هدى من في السماوات و هدى من في الأرض و في رواية هاد لأهل السماوات و هاد لأهل الأرض.( مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج1 ؛ ص281)
[13] مصباح الشریعه،ص 16
[14] 7629/- وعنه: عن علي بن محمد، عن علي بن العباس، عن علي بن حماد، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر (عليه السلام)، قال: «إن رسول الله (صلى الله عليه و آله) وضع العلم الذي كان عنده عند الوصي، و هو قول الله عز و جل: الله نور السماوات و الأرض مثل نوره، يقول: أنا هادي السماوات و الأرض، مثل العلم الذي أعطيته، و هو نوري الذي يهتدى به، مثل المشكاة فيها مصباح، و المشكاة: قلب محمد (صلى الله عليه و آله)، و المصباح:النور الذي فيه العلم.
و قوله: المصباح في زجاجة يقول: إني أريد أن أقبضك، فاجعل العلم الذي عندك عند الوصي، كما يجعل المصباح في الزجاجة، كأنها كوكب دري فأعلمهم فضل الوصي، يوقد من شجرة مباركة فأصل الشجرة المباركة إبراهيم (عليه السلام)، و هو قول الله عز و جل: رحمت الله و بركاته عليكم أهل البيت إنه حميد مجيد، و هو قول الله عز و جل: إن الله اصطفى آدم و نوحا و آل إبراهيم و آل عمران على العالمين* ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم لا شرقية و لا غربية يقول لستم بيهود فتصلون قبل المغرب،و لا نصارى فتصلون قبل المشرق، و أنتم على ملة إبراهيم (عليه السلام)، و قد قال الله عز و جل: ما كان إبراهيم يهوديا و لا نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين و قوله عز و جل: يكاد زيتها يضيء و لو لم تمسسه نار نور على نور يهدي الله لنوره من يشاء يقول: مثل أولادكم الذين يولدون منكم، كمثل الزيت الذي يتخذمن الزيتون، يكاد زيتها يضيء و لو لم تمسسه نار نور على نور يهدي الله لنوره من يشاء يقول: يكادون أن يتكلموا بالنبوة و لو لم ينزل عليهم ذلك»(البرهان في تفسير القرآن، ج4، ص: 67-68)
[15] «مثل نوره» فيه وجوه:
(أحدها) أن المعنى مثل نور الله الذي هدى به المؤمنين و هو الإيمان في قلوبهم عن أبي بن كعب و الضحاك و كان أبي يقرأ مثل نور من آمن به
(و الثاني) مثل نوره الذي هو القرآن في القلب عن ابن عباس و الحسن و زيد بن أسلم
(و الثالث) أنه عنى بالنور محمد ص و أضافه إلى نفسه تشريفا له عن كعب و سعيد بن جبير فالمعنى مثل محمد رسول الله ص
(الرابع) أن نوره سبحانه الأدلة الدالة على توحيده و عدله التي هي في الظهور و الوضوح مثل النور عن أبي مسلم
(الخامس) أن النور هنا الطاعة أي مثل طاعة الله في قلب المؤمن عن ابن عباس في رواية أخرى( مجمع البيان في تفسير القرآن، ج7، ص224)
[16] و عن أبي جعفر ع قال: يا معشر الشيعة خاصموا بسورة إنا أنزلناه تفلجوا فو الله إنها لحجة الله تبارك و تعالى على الخلق بعد رسول الله ص و إنها لسيدة دينكم و إنها لغاية علمنا يا معشر الشيعة خاصموا ب حم و الكتاب المبين إنا أنزلناه في ليلة مباركة إنا كنا منذرين فإنها لولاة الأمر خاصة بعد رسول الله ص يا معشر الشيعة يقول الله تبارك و تعالى- و إن من أمة إلا خلا فيها نذير قيل يا أبا جعفر نذيرها محمد ص قال صدقت فهل كان نذير و هو حي من البعثة في أقطار الأرض فقال السائل لا قال أبو جعفر ع- أ رأيت بعيثه أ ليس نذيره كما أن رسول الله ص في بعثته من الله عز و جل نذير فقال بلى قال فكذلك لم يمت محمد إلا و له بعيث نذير قال فإن قلت لا فقد ضيع رسول الله ص من في أصلاب الرجال من أمته قال و ما يكفيهم القرآن قال بلى إن وجدوا له مفسرا قال و ما فسره رسول الله ص قال بلى قد فسره لرجل واحد و فسر للأمة شأن ذلك الرجل و هو علي بن أبي طالب ع قال السائل يا أبا جعفر كان هذا أمر خاص لا يحتمله العامة قال أبى الله أن يعبد إلا سرا حتى يأتي إبان أجله الذي يظهر فيه دينه كما أنه كان رسول الله مع خديجة مستترا حتى أمر بالإعلان قال السائل ينبغي لصاحب هذا الدين أن يكتم قال أ و ما كتم علي بن أبي طالب ع يوم أسلم مع رسول الله ص حتى ظهر أمره قال بلى قال فكذلك أمرنا حتى يبلغ الكتاب أجله.( الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص249-٢۵٠)
[17] فرات قال حدثنا محمد بن القاسم بن عبيد معنعنا عن أبي عبد الله أنه قال إنا أنزلناه في ليلة القدر الليلة فاطمة و القدر الله فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد أدرك ليلة القدر و إنما سميت فاطمة لأن الخلق فطموا عن معرفتها أو من معرفتها الشك [من أبي القاسم] و قوله و ما أدراك ما ليلة القدر ليلة القدر خير من ألف شهر يعني خير من ألف مؤمن و هي أم المؤمنين تنزل الملائكة و الروح فيها و الملائكة المؤمنون الذين يملكون علم آل محمد ص و الروح القدس هي فاطمة ع بإذن ربهم من كل أمر سلام هي حتى مطلع الفجر يعني حتى يخرج القائم ع.( تفسير فرات الكوفي ؛ ص581-۵٨٢)
[18] المشكاة هي الكوة في الحائط يوضع عليها زجاجة ثم يكون المصباح خلف تلك الزجاجة و يكون للكوة باب آخر يوضع المصباح فيه
و قيل المشكاة عمود القنديل الذي فيه الفتيلة و هو مثل الكوة و المصباح السراج
و قيل المشكاة القنديل و المصباح الفتيلة عن مجاه(مجمع البيان في تفسير القرآن، ج7، ص ٢٢۴-225)
[19] در معماری اوایل دورة اسلامی کاربرد پنجره اندک و معمولترین نوع آن ــ در سرزمینهای عربی ــ کُوّه بود. کوّه دریچه ای کوچک و باریک بود که غالباً نزدیک سقف ساخته می شد (د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «دار»؛ غالب ، ذیل «کوَّ»). ظاهراً رعایت حریم خصوصی دیگران ، از دلایل کاربرد اندک پنجره در معماری اسلامی بوده است . بنابر روایتی ، اتاق خارجة بن حُذافه در فسطاط پنجره هایی به سوی کوچه داشت و هنگامی که خبر آن به عمر رسید، ناظری فرستاد تا در صورت اشراف به بیرون آنها را خراب کنند (ابن دقماق ، قسم 1، ص 6). واژة کوّه نیز مانند روزن در زبان فارسی معنایی خاص یافته و امروزه تنها به پنجره هایی گفته می شود که بیشتر در مأذنه ها تعبیه می شود (شهابی ، ذیل «کوّه »). واژه های نافذه ، قَمَریه ، قَنْدَلیه ( رجوع کنید به سطور بعد) و مشربیه * نیز برای انواع مختلف پنجره در دوره های بعد و در سرزمینهای عربی به کار رفته است .(بنیاد دائره المعارف اسلامی، ج ١، ص ٢٨٢٩)
[20] در لغتنامه دهخدا در تفسیر مشکات آمده است: «طاقی فراخ که درآن چراغ نهند و قندیل گذارند»
[21] روغن چراغ
[22] 7629/- وعنه: عن علي بن محمد، عن علي بن العباس، عن علي بن حماد، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر (عليه السلام)، قال: «إن رسول الله (صلى الله عليه و آله) وضع العلم الذي كان عنده عند الوصي، و هو قول الله عز و جل: الله نور السماوات و الأرض مثل نوره، يقول: أنا هادي السماوات و الأرض، مثل العلم الذي أعطيته، و هو نوري الذي يهتدى به، مثل المشكاة فيها مصباح، و المشكاة: قلب محمد (صلى الله عليه و آله)، و المصباح:النور الذي فيه العلم.
و قوله: المصباح في زجاجة يقول: إني أريد أن أقبضك، فاجعل العلم الذي عندك عند الوصي، كما يجعل المصباح في الزجاجة، كأنها كوكب دري فأعلمهم فضل الوصي، يوقد من شجرة مباركة فأصل الشجرة المباركة إبراهيم (عليه السلام)، و هو قول الله عز و جل: رحمت الله و بركاته عليكم أهل البيت إنه حميد مجيد، و هو قول الله عز و جل: إن الله اصطفى آدم و نوحا و آل إبراهيم و آل عمران على العالمين* ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم لا شرقية و لا غربية يقول لستم بيهود فتصلون قبل المغرب،و لا نصارى فتصلون قبل المشرق، و أنتم على ملة إبراهيم (عليه السلام)، و قد قال الله عز و جل: ما كان إبراهيم يهوديا و لا نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين و قوله عز و جل: يكاد زيتها يضيء و لو لم تمسسه نار نور على نور يهدي الله لنوره من يشاء يقول: مثل أولادكم الذين يولدون منكم، كمثل الزيت الذي يتخذمن الزيتون، يكاد زيتها يضيء و لو لم تمسسه نار نور على نور يهدي الله لنوره من يشاء يقول: يكادون أن يتكلموا بالنبوة و لو لم ينزل عليهم ذلك»(البرهان في تفسير القرآن، ج4، ص: 67-68)
[23] حدثنا محمد بن همام قال حدثنا جعفر بن محمد قال حدثنا محمد بن الحسن الصائغ قال حدثنا الحسن بن علي عن صالح بن سهل الهمداني قال سمعت أبا عبد الله ع يقول في قول الله الله نور السماوات و الأرض- مثل نوره كمشكاة المشكاة فاطمة ع فيها مصباح المصباح الحسن و الحسين في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب دري كأن فاطمة ع كوكب دري بين نساء أهل الأرض يوقد من شجرة مباركة يوقد من إبراهيم عليه و على نبينا و آله السلام لا شرقية و لا غربية يعني لا يهودية و لا نصرانية يكاد زيتها يضيء يكاد العلم يتفجر منها و لو لم تمسسه نار نور على نور إمام منها بعد إمام يهدي الله لنوره من يشاء يهدي الله للأئمة من يشاء- أن يدخله في نور ولايتهم مخلصا و يضرب الله الأمثال للناس و الله بكل شيء عليم(تفسير القمي ؛ ج2 ؛ ص102-١٠٣)
5- علي بن محمد و محمد بن الحسن عن سهل بن زياد عن محمد بن الحسن بن شمون عن عبد الله بن عبد الرحمن الأصم عن عبد الله بن القاسم عن صالح بن سهل الهمداني قال قال أبو عبد الله ع في قول الله تعالى- الله نور السماوات و الأرض مثل نوره كمشكاة فاطمة ع فيها مصباح الحسن- المصباح في زجاجة الحسين- الزجاجة كأنها كوكب دري فاطمة كوكب دري بين نساء أهل الدنيا– يوقد من شجرة مباركة إبراهيم ع- زيتونة لا شرقية و لا غربية لا يهودية و لا نصرانية- يكاد زيتها يضيء يكاد العلم ينفجر بها- و لو لم تمسسه نار نور على نور إمام منها بعد إمام- يهدي الله لنوره من يشاء يهدي الله للأئمة من يشاء- و يضرب الله الأمثال للناس قلت أو كظلمات قال الأول و صاحبه- يغشاه موج الثالث- من فوقه موج ظلمات الثاني- بعضها فوق بعض معاوية لعنه الله و فتن بني أمية- إذا أخرج يده المؤمن في ظلمة فتنتهم- لم يكد يراها و من لم يجعل الله له نورا إماما من ولد فاطمة ع- فما له من نور إمام يوم القيامة و قال في قوله- يسعى نورهم بين أيديهم و بأيمانهم أئمة المؤمنين يوم القيامة تسعى بين يدي المؤمنين و بأيمانهم حتى ينزلوهم منازل أهل الجنة(الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص195)
[24] يا أحمد! لو لاك لما خلقت الأفلاك، و لو لا علي لما خلقتك؛و لو لا فاطمة لما خلقتكما (عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد ؛ ج11-قسم-1-فاطمةس ؛ ص44)
[25] امام باقر علیهالسلام نیز در مقام تأویل آیه شریفه مثل کلمه طیبه کشجره طیبه اصلها ثابت(سوره ابراهیم، آیه 24) میفرمایند:
3- حدثنا أحمد عن الحسن بن محبوب عن مؤمن الطاق عن سلام بن المستنير قال: سألت أبا جعفر ع عن قول الله تعالى كشجرة طيبة أصلها ثابت و فرعها في السماء تؤتي أكلها كل حين بإذن ربها قال الشجرة رسول الله ص نسبه ثابت في بني هاشم و عنصر الشجرة فاطمة و فرع الشجرة علي أمير المؤمنين و أغصان الشجرة و ثمرها الأئمة و ورق الشجرة الشيعة و إن المولود ليولد فتورق ورقة و إن الرجل من الشيعة ليموت فتسقط ورقة قال جعلت فداك تؤتي أكلها كل حين بإذن ربها قال ما يفتي الأئمة شيعتهم في كل حج و عمرة من الحلال و الحرام.( بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم ؛ ج1 ؛ ص59)
[26] الکافی (ط – الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص195
[27] ولقد جاء رجل من أصحاب رسول الله (صلى الله عليه وسلم) فقال له قد أمكنك الله من عدو الله وابن عدو أبيك فاقتل هذا الغلام ينقطع هذا النسل فإنك لا ترى ما تحب وهم أحياء آخر من ينازع فيه يعني علي بن حسين بن علي لقد رأيت ما لقي أبوك من أبيه وما لقيت أنت منه وقد رأيت ما صنع مسلم بن عقيل فاقطع أصل هذا البيت فإنك إن قتلت هذا الغلام انقطع نسل الحسين خاصة وإلا فالقوم ما بقي منهم أحد طالبك بهم وهم قوم ذوو مكر والناس إليهم مائلون وخاصة غوغاء أهل العراق يقولون ابن رسول الله (صلى الله عليه وسلم) ابن علي وفاطمة اقتله فليس هو بأكرم من صاحب هذا الرأس فقال لا قمت ولا قعدت فإنك ضعيف مهين بل أدعهم كلما طلع منهم طالع أخذته سيوف آل أبي سفيان (تاریخ دمشق، ج ۶٩، ص ١۶٠)
[28] 7643/- روي عن جابر بن عبد الله الأنصاري، قال: دخلت إلى مسجد الكوفة، و أمير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) يكتب بإصبعه و يتبسم، فقلت له: يا أمير المؤمنين، ما الذي يضحكك؟ فقال: «عجبت لمن يقرأ هذه الآية و لم يعرفها حق معرفتها». فقلت له: أي آية، يا أمير المؤمنين؟
فقال: «قوله تعالى: الله نور السماوات و الأرض مثل نوره كمشكاة، المشكاة: محمد (صلى الله عليه و آله)، فيها مصباح، أنا المصباح. في زجاجة الزجاجة الحسن و الحسين (عليهما السلام)، كأنها كوكب دري و هو علي بن الحسين (عليه السلام)، يوقد من شجرة مباركة محمد بن علي (عليه السلام)، زيتونة جعفر بن محمد (عليه السلام) لا شرقية موسى بن جعفر (عليه السلام)، و لا غربية علي بن موسى (عليه السلام)، يكاد زيتها يضيء محمد بن علي (عليه السلام)، و لو لم تمسسه نار علي بن محمد (عليه السلام)، نور على نور الحسن ابن علي (عليه السلام)، يهدي الله لنوره من يشاء القائم المهدي (عليه السلام) و يضرب الله الأمثال للناس و الله بكل شيء عليم».( البرهان في تفسير القرآن ؛ ج4 ؛ ص72)
[29] و روي عن أبي عبد الله ع أنه قال: و الله لتمحصن و الله لتطيرن يمينا و شمالا حتى لا يبقى منكم إلا كل امرئ أخذ الله ميثاقه و كتب الإيمان في قلبه و أيده بروح منه و في رواية أخرى عنهم ع حتى لا يبقى منكم على هذا الأمر إلا الأندر فالأندر.( الغيبة للنعماني ؛ النص ؛ ص26)
[30] تفسير القمي ؛ ج2 ؛ ص103 و البرهان فی تفسیر القرآن، ج ۴، ص ۶٩-٧٠
[31] 7643/- روي عن جابر بن عبد الله الأنصاري، قال: دخلت إلى مسجد الكوفة، و أمير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) يكتب بإصبعه و يتبسم، فقلت له: يا أمير المؤمنين، ما الذي يضحكك؟ فقال: «عجبت لمن يقرأ هذه الآية و لم يعرفها حق معرفتها». فقلت له: أي آية، يا أمير المؤمنين؟
فقال: «قوله تعالى: الله نور السماوات و الأرض مثل نوره كمشكاة، المشكاة: محمد (صلى الله عليه و آله)، فيها مصباح، أنا المصباح. في زجاجة الزجاجة الحسن و الحسين (عليهما السلام)، كأنها كوكب دري و هو علي بن الحسين (عليه السلام)، يوقد من شجرة مباركة محمد بن علي (عليه السلام)، زيتونة جعفر بن محمد (عليه السلام) لا شرقية موسى بن جعفر (عليه السلام)، و لا غربية علي بن موسى (عليه السلام)، يكاد زيتها يضيء محمد بن علي (عليه السلام)، و لو لم تمسسه نار علي بن محمد (عليه السلام)، نور على نور الحسن ابن علي (عليه السلام)، يهدي الله لنوره من يشاء القائم المهدي (عليه السلام) و يضرب الله الأمثال للناس و الله بكل شيء عليم».( البرهان في تفسير القرآن ؛ ج4 ؛ ص72)
[32] قندیل. [ ق ِ ] ( معرب ، اِ ) چراغ. چیزی است که در آن چراغ می افروزند و آن معرب کندیل است. ( از آنندراج رساله معربات ). چراغ و چروند. ( ناظم الاطباء ). المصباح للسراج. ج ، قنادیل. ( اقرب الموارد ). چراغدان و فانوس. ( ناظم الاطباء ). || شمعدان. || کیه دان. پیه سوز. ( ناظم الاطباء ). (لغتنامه دهخدا)
چراغدان (قندیل و چلچراغ):از ميان تجهيزات روشنايى سنتى دوره قاجار،چراغدانهاى اين دوره بيش از تمامى ديگر تجهيزات،به دست ما رسيدهاند. چراغدان ياقنديل و چلچراغ كه مىتوان آن ها را معادل لوستردر فرهنگ و زبانهاى غربى دانست، از ديرباز در فرهنگ اسلامى از آن رو داراى اهميت بود كه غالبا در مساجد و بناهاى دينى ديگرى چون مقابر و زيارتگاهها به كار مىرفت. بنا به گزارشهاى مكرر منابع و اسناد، رسم ديرين اهداى قنديل و چلچراغ به عتبات و بقاع متبرک در دوره قاجار رونقى چشمگير يافت،
چنانكه عضدالملک در شرح سفرش به عتبات در1219ه، سه باراز چلچراغهاى اهدايى ناصرالدينشاه به آستانه هاى مقدس امام على(ع)، امام حسين(ع)، و امامين عسكريين درنجف و كربلا و سامرا يادكرده است.
همچنين بروگش آلمانى در سفرى كه در نيمه هاى سده نوزدهم به قم كرد، از حدود چهارصد قنديل طلا در حرم و شبستان حضرت معصومه(س) سخن گفته كه بيشتر آنها جواهرنشان بودند.(مقاله وسایل روشنایی در دوره قاجار)
جالب اینجاست که کلمه لوستر-که خود واژه ای فرانسوی است- در زبان انگلیسی به معنای Chandelier است که به نظر می رسد از کلمه قندیل گرفته شده باشد.
[33] و قوله جل و عز: مثل نوره كمشكاة فيها مصباح [النور: 35].
قال أبو إسحاق: هي الكوة.
و قيل: هي بلغة الحبش.
قال: و المشكاة من كلام العرب.
قال: و مثلها- و إن كان لغير الكوة- الشكوة و هي معروفة، و هي الزقيق الصغير أول ما يعمل مثله.
و قال غيره: أراد- و الله أعلم- بالمشكاة قصبة القنديل من الزجاج الذي يستصبح فيه، و هي موضع الفتيلة في وسط الزجاجة شبهت بالمشكاة و هي الكوة التي ليست بنافذة.( تهذيب اللغة ؛ ج10 ؛ ص166)
و قيل المشكاة عمود القنديل الذي فيه الفتيلة و هو مثل الكوة و المصباح السراج
و قيل المشكاة القنديل و المصباح الفتيلة عن مجاه(مجمع البيان في تفسير القرآن، ج7، ص ٢٢۴-225)
[34] حضرات معصومین علیهم السلام
[35] وای بر ما اگر در خصوص خوردنیها و نوشیدنیها از حرام اجتناب نکنیم، زیرا همین غذاهاست که منشأ علم و ایمان و یا کفر ما میشود، و یک وقت نگاه میکنیم و میبینیم که به یزید ایمان آوردهایم! از آیهی «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمينَ؛ و نزدیک این درخت نشوید، تا مبادا از ستمکاران شوید». استفاده میشود که همین اکل و تناول بود که در سلسلهی علل و معالیل هبوط آدم علیهالسلام قرار گرفت! انسانی که قابلیت مَلَک و فرشته شدن را دارد هرچند طرف مقابل آن در پستی اسفلالسافلین میباشد در اثر خوردن و آشامیدن است که نیروی آن در خون، و بالاخره اثر آن در اعضا، بلکه در روح و مغز و فکر انسان ظاهر میشود.
علمای سابق که آن همه در علم و عمل موفق بودند، و عمر با برکت داشتند و از انحراف فکری سالم بودند، در اثر خوردن غذای حلال و اجتناب از غذاهای شبههناک بوده است.(در محضر بهجت، ج ١، ص 337-338)
[36] سوره ابراهیم، آیه ٢۴-٢۵
[37] روى إسماعيل بن الفضل عن ثابت بن دينار الثمالي عن سيد العابدين علي بن الحسين ع قال ع :… و حق الصلاة أن تعلم أنها مرقاة إلى الله عز و جل و أنك فيها قائم بين يدي الله عز و جل فإذا علمت ذلك قمت مقام الذليل الحقير الراغب الراهب الراجي الخائف المسكين المستكين المتضرع المعظم لمن كان بين يديه بالسكون و الوقار و تقبل عليها بقلبك و تقيمها بحدودها و حقوقها(مكارم الأخلاق ؛ ص419)
[38] قال ع إن للقلوب إقبالا و إدبارا فإذا أقبلت فاحملوها على النوافل و إذا أدبرت فاقتصروا بها على الفرائض( نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛ ص530 حکمت 312)
این مضمون از نبی مکرم صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است:
و عنه عن علي بن معبد أو غيره عن أحدهما ع قال قال النبي ص إن للقلوب إقبالا و إدبارا فإذا أقبلت فتنفلوا و إذا أدبرت فعليكم بالفريضة.( الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج3 ؛ ص454)
[39] عنه عن أبيه عن النضر بن سويد عن هشام بن سالم عن أبي عبد الله ع قال: من صلى و أقبل على صلاته لم يحدث نفسه و لم يسه فيها أقبل الله عليه ما أقبل عليها فربما رفع نصفها و ثلثها و ربعها و خمسها و إنما أمر بالسنة ليكمل ما ذهب من المكتوبة(المحاسن ؛ ج1 ؛ ص29)
محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن ابن أبي عمير عن هشام بن سالم عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر ع قال: إن العبد ليرفع له من صلاته نصفها أو ثلثها أو ربعها أو خمسها فما يرفع له إلا ما أقبل عليه بقلبه و إنما أمرنا بالنافلة ليتم لهم بها ما نقصوا من الفريضة.( الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج3 ؛ ص363)
علي بن إبراهيم عن أبيه و محمد بن إسماعيل عن الفضل بن شاذان جميعا عن حماد بن عيسى عن حريز عن الفضيل بن يسار عن أبي جعفر و أبي عبد الله ع أنهما قالا إنما لك من صلاتك ما أقبلت عليه منها فإن أوهمها كلها أو غفل عن أدائها لفت فضرب بها وجه صاحبها(الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج3 ؛ ص363)
[40] 1415- 3- عنه عن حماد بن عيسى قال حدثني بعض أصحابنا عن أبي حمزة الثمالي قال: رأيت علي بن الحسين ع يصلي فسقط رداه عن منكبيه قال فلم يسوه حتى فرغ من صلاته قال فسألته عن ذلك فقال ويحك أ تدري بين يدي من كنت إن العبد لا تقبل منه صلاة إلا ما أقبل منها فقلت جعلت فداك هلكنا فقال كلا إن الله تعالى يتمم ذلك بالنوافل.( تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج2 ؛ ص341)
7109- محمد بن الحسن بإسناده عن الحسين بن سعيد عن حماد بن عيسى عن بعض أصحابنا عن أبي حمزة الثمالي قال: رأيت علي بن الحسين ع يصلي فسقط رداؤه عن منكبه قال فلم يسوه حتى فرغ من صلاته قال فسألته عن ذلك فقال ويحك أ تدري بين يدي من كنت إن العبد لا يقبل منه صلاة إلا ما أقبل منها فقلت جعلت فداك هلكنا فقال كلا إن الله متمم ذلك للمؤمنين بالنوافل.(وسائل الشيعة ؛ ج5 ؛ ص478)
[41] 1- روي عن أبي محمد الحسن بن علي العسكري ع أنه قال: علامات المؤمن خمس صلاة الإحدى و الخمسين و زيارة الأربعين و التختم في اليمين و تعفير الجبين و الجهر ب بسم الله الرحمن الرحيم( كتاب المزار- مناسك المزار(للمفيد) ؛ النص ؛ ص53)
1- قل، إقبال الأعمال يوم العشرين منه يستحب فيه زيارة الحسين ع روينا بإسنادنا إلى جدي أبي جعفر الطوسي فيما رواه بإسناده إلى مولانا الحسن بن علي العسكري ع أنه قال: علامات المؤمن خمس صلاة إحدى و خمسين و زيارة الأربعين و التختم في اليمين و تعفير الجبين و الجهر ب بسم الله الرحمن الرحيم
(بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج95 ؛ ص348)
[42] محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن النضر بن سويد عن عاصم بن حميد قال قال: سئل علي بن الحسين ع عن التوحيد فقال إن الله عز و جل علم أنه يكون في آخر الزمان أقوام متعمقون فأنزل الله تعالى قل هو الله أحد و الآيات من سورة الحديد إلى قوله و هو عليم بذات الصدور فمن رام وراء ذلك فقد هلك.(الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص91)
[43] سوره الحدید، آِیه ٣
[44] سوره الحدید، آیه ١٢
[45] سوره الحدید، آیه ١٣-١۴
[46] سوره النور، آیه ٣۶-٣٧
[47] كتاب الدر المنثور في التفسير بالمأثور، ج ۶، ص ٢٠٣
[48] [١٩٧٠] أخبرنا ابن فنجويه قال: حدثنا أبو زرعة أحمد بن الحسين بن علي الرازي ، قال: حدثنا أبو العباس أحمد بن سعيد الهمداني بالكوفة قال: حدثنا المنذر بن محمد القابوسي قال: حدثني الحسين بن سعيد قال: حدثني أبي عن أبان بن تغلب عن نفيع بن الحارث عن أنس وعن بريدة رضي الله عنهما قالا : قرأ رسول الله – صلى الله عليه وسلم – هذه الآية: {في بيوت أذن الله أن ترفع ويذكر فيها اسمه} إلى قوله {والأبصار} فقام رجل فقال: أي بيوت هذه يا رسول الله؟ قال: “بيوت الأنبياء”. قال: فقام إليه أبو بكر – رضي الله عنه – فقال: يا رسول الله هذا البيت منها -لبيت علي وفاطمة؟ قال: “نعم من أفاضلها” (كتاب تفسير الثعلبي الكشف والبيان عن تفسير القرآن ط دار التفسير، ج ١٩، ص ٢٧٣-٢٧۴)
[49] ٣٧٠٦ – حدثني محمد بن بشار: حدثنا غندر: حدثنا شعبة، عن سعد قال: سمعت إبراهيم بن سعد، عن أبيه قال: «قال النبي صلى الله عليه وسلم: لعلي: أما ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى».( كتاب صحيح البخاري ط السلطانية ، ج ۵، ص ١٩)
عن سعد بن أبي وقاص. قال:خلف رسول الله صلى الله عليه وسلم علي بن أبي طالب، في غزوة تبوك. فقال: يا رسول الله! تخلفني في النساء والصبيان؟ فقال “أما ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى؟ غير أنه لا نبي بعدي”.( كتاب صحيح مسلم ت عبد الباقي ،ج ۴، ص ١٨٧٠)
[50] سوره النور، آیه 39-۴٠
[51] سوره الشمس، آِیه ١و ٢
[52] تفسير القمي ؛ ج2 ؛ ص424
11663- و عنه: عن أحمد بن محمد، عن الحسن بن حماد، بإسناده إلى مجاهد، عن ابن عباس، في قول الله عز و جل: و الشمس و ضحاها، قال: هو النبي (صلى الله عليه و آله) و القمر إذا تلاها، قال: علي بن أبي طالب (عليه السلام) و النهار إذا جلاها، [قال]: الحسن و الحسين (عليهما السلام) و الليل إذا يغشاها بنو أمية.( البرهان في تفسير القرآن ؛ ج5 ؛ ص671)
[53] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج2، ص: 493 و المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 570
[54] در اين حقيقت ترديدى نيست كه انسان نوعى است كه در همۀ شئون زندگى خود مدنى و اجتماعى است و ساختمان وجودى سر تا پا احتياج انسان، و هم چنين تاريخ گذشتگان – تا آن جا كه در دست است – و هم چنين آزمايش افراد و طبقات نسل حاضر بدين حقيقت گواهى مىدهند.
ولى آن چههست اين است كه اين نوع [انسان] به حسب آفرينش به گونهاى ساخته شده كه هر چيز را براى خود مىخواهد. انسان از نيروى طبيعت و از همۀ فوايد وجودى بسايط و عناصر به نفع خود استفاده مىكند.
انسان از همۀ نباتات (گياه و درخت) از ميوه و شاخ و برگ و ريشه و چوب و هيزم آنها رفع حاجت زندگى كرده و آنها را در راه مقاصد دوردست وسيله قرار مىدهد.
انسان از اقسام و انواع حيوانات از گوشت و پوست و پشم و خون و شير و شاخ و حتى مدفوع آنها انتفاع برده و آنها را تربيت كرده و در راه مقاصد حياتى خويش استخدام مىكند. آيا اين غريزۀ فطرى را كه در همه چيز به كار مىبرد، در هم نوعان خود به كار نبرده و آنان را از اين كليّت استثنا مىكند؟
و آيا انسان اجتماع خانوادگى (زناشويى) را براى اين مىخواهد كه از همسر خود لذت و تمتّع ببرد يا لذت خود را براى منزل مىخواهد؟ و آيا انسان اجتماع مدنى را براى اين مىخواهد كه بهترين وسيلهاى براى تأمين احتياجات زندگى اوست يا خود را براى مدنيّت مىخواهد؟ و آيا اگر انسان براى خود هيچ سعادتى در اجتماع خانوادگى يا اجتماع مدنى نبيند باز آن اجتماع را خواهد طلبيد؟( مجموعه رسائل (طباطبائی))، جلد: ۱، صفحه: ۱۴۴)
همه بلاهايى كه سر انسان مىآيد از اين حبّ نفس است؛ [از اين] كه آدم خودش را دوست دارد. در صورتى كه اگر ادراك كند و واقعيت مطلب را وجدان كند، نفس خودش چيزى نيست، مال غير است؛ حب غير است. منتها به غلط اسمش را «حبّ نفس» گذاشتهاند. اين غلط، انسان را خراب مىكند. تمام گرفتاريهايى كه براى همه ما هست، براى اين حبّ جاه و حبّ نفس است. حبّ جاه است كه انسان را به كشتن مىدهد، انسان را به فنا مىدهد، انسان را به جهنّم مىبرد. رأس همه خطيئهها همين است:
رَأْسُ كُلِّ خَطيئَةٍ همين حبّ جاه و حبّ نفس است.
همه خطاها از اينجا بروز مىكند. انسان چون خود را مىبيند و خودخواه است، همه چيز را براى خودش مىخواهد؛ و هر كس مانع او بشود- و لو به توهّمش- با او دشمن مىشود؛ و هر چه را كه مىخواهد، چون براى خودش مىخواهد، حدود، ديگر قائل نيست، از اين جهت مبدأ همه گرفتاريها مىشود.( تفسير سوره حمد ؛ ص108-١٠٩)
سالك راه خدا در ابتداى سلوك خود با پاى محبّت گام برمىدارد ولى پس از آنكه منازلى را سير نمود و كمالى فىالجمله حاصل كرد متوجّه خواهد شد كه محبّت امرى است مغاير با محبوب و لهذا سعى مىكند كه محبّت را كه تا به حال وسيله سلوك و نردبان ترقّى او بوده است رها كند، و آن وسيله را تا اينجا مؤثّر مىداند و از اينجا به بعد مضرّ و مانع راه تشخيص مىدهد. بنابراين از اينجا سالك فقط و فقط محبوب را در نظر داشته، و او را عبادت مىكند به عنوان محبوبيّت و بس، ولى چون قدمى نيز فراتر مىگذارد و منازلى را چند سير مىكند درمىيابد كه اين قسم از عبادت نيز خالى از شائبه شرك نيست زيرا در اين عبادت خود را عاشق و محبّ و خدا را معشوق و محبوب دانسته است و خوديّت با حبّ به محبوب مغايرت دارد، بنابراين نظر كردن به محبوب با وجود عنوان محبّ با عبادت ذات مقدّس خداوند متعال مغايرت و تنافى دارد، لهذا از اينجا سعى مىكند كه حبّ و عشق محبوب را فراموش كند تا به كلّى از تغاير و كثرت گذشته قدم خود را در عالم وحدت بنهد. و در اين موقع نيّت از سالك منتفى مىگردد زيرا ديگر شخصيّت و خوديّتى در ميان نيست تا نيّت از او صادر شود.
تا قبل از اين مرحله سالك طالب شهود و كشف و مكاشفه بود ولى در اين مقام به كلّى تمام آن اغراض را به خاك نسيان مىسپارد چون ديگر اراده و نيّتى نيست تا مراد و منويى را در نظر بگيرد. در اين حال چشم و دل سالك از ديدن و نديدن و رسيدن و نرسيدن و دانستن و ندانستن و ردّ و قبول پوشيده خواهد شد. از حافظ شيرازى است:
با خراباتنشينان ز كرامات ملاف |
هر سخن جائى و هر نكته مقامى دارد |
|
از بايزيد بسطامى نقل است كه گفت: «روز اوّل، دنيا را ترك كردم، و روز دوّم، عقبى را ترك كردم، و روز سوّم از ما سوى الله گذشتم، و روز چهارم پرسيدند: ما تريد؟ گفتم: اريد ان لا اريد».[54] و اين اشاره به همان مطلبى است كه بعضى در تعيين منازل اربعه گويند: اول، ترك دنيا. دوّم: ترك عقبى. سوّم: ترك مولى، و چهارم: ترك ترك، فتدبّر. و مراد از قطع طمع در نزد سالكين عبارت از اين مرحله است كه بسيار عظيم و كريوهاى مشكل است و عبور از آن صعب و دشوار و به اين آسانىها دست ندهد، چه سالك پس از تأمّل و دقّت فراوان باز مىيابد كه در تمام مراحل سير در اين مرحله خالى از قصد و نيّت نبوده است بلكه غايت و مقصودى را در سويداى دل خود منظور داشته است گرچه آن غايت عبور از مراحل ضعف و نقص و وصول به كمال و كمالات باشد. و اگر سالك با وسيله و آلت تجريد ذهن و خاطر بكوشد و بارها به خود فشار آورد تا بخواهد از اين عقبه عبور كند و خود را از اين معانى و مقصودها عارى و مجرّد كند هيچ نتيجهاى عائد او نخواهد شد چه نفس اين تجريد مستلزم عدم تجريد است به علّت آنكه لا بد اين تجريد را سالك به داعيه غايتى بجا مىآورد و خود اين داعيه و نظر به غايت، نشانه و علامت عدم تجريد است.
روزى با استاد خود مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقاى قاضى- رضوان الله عليه- اين راز را در ميان نهادم و استفسار و التماس چارهاى نمودم، فرمود: «به وسيله اتّخاذ طريقه احراق مىتوان اين مسئله را حلّ نموده و اين معضله را گشود. و آن بدينطريق است كه بايد سالك به حقيقت ادراك كند كه خداوند متعال وجود او را وجودى طمّاع قرار داده است و هر چه بخواهد قطع طمع كند چون سرشت او با طمع است لذا منتج نتيجهاى نخواهد شد و قطع طمع از او ناچار مستلزم طمع ديگرى است و به داعيه طمعى بالاتر و عالىتر از آن مرحله دانى قطع طمع نموده است. بنابراين چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون يافت طبعا امر خود را به خدا سپرده و از نيّت قطع طمع دست برمىدارد. اين عجز و بيچارگى ريشه طمع را از نهاد او سوزانيده و او را پاك و پاكيزه مىگرداند».
البتّه بايد دانست كه ادراك اين معنى نظرى نيست و با نظر هم نتيجه نمىدهد بلكه ادراك واقعى آن احتياج به ذوق و پيدايش حال دارد. اگر كسى يك مرتبه اين معنى را ذوقا ادراك كند خواهد فهميد كه ادراك تمام لذّات دنيا و ما فيها برابرى با اين حقيقت نمىكند.
و علّت اينكه اين طريقه را احراق نامند براى آنست كه يكباره خرمن هستيها و نيّتها و غصّهها و مشكلات را مىسوزاند و از ريشه و بن قطع مىكند و اثرى از آن در وجود سالك باقى نمىگذارد.
در قرآن كريم در مواردى از طريقه احراقيّه استفاده شده است.
اگر كسى براى وصول به مقصود از اين طريقه استفاده كند و در اين راه مشى نمايد راهى را كه بايد چندين سال طىّ كند در مدّت قليلى خواهد پيمود. يكى از مواردى كه در قرآن مجيد از آن استفاده شده است عبارت است از كلمه استرجاع:
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ.
چون در هنگام شدائد و مصائب و نزول بلايا و فتن، انسان مىتواند به طرق مختلفى خود را تسكين دهد مثل اينكه متذكّر گردد كه مرگ براى همه است و مصيبت به همه اشخاص وارد مىشود و بدينوسيله كمكم خود را آرام مىكند، ولى خداوند به وسيله طريقه احراقيّه و تلقين كلمه استرجاع راه را كوتاه و مشكل را يكباره از ميان برمىدارد زيرا اگر انسان متذكّر شود كه خود او و هر چه از متعلّقات و ما يملك اوست ملك طلق خداست، يك روز به او داده و يك روز مىگيرد و كسى را در آن حقّ دخالتى نيست، وقتى كه انسان به خوبى ادراك كرد كه از اوّل مالك نبوده است و عنوان ملكيّت براى او مجازى بوده و بدون جهت خود را مالك تخيّل مىنموده است البتّه در صورت فقدان متأثّر نخواهد شد، و توجّه به اين نكته ناگهان راه را بر او هموار خواهد نمود.
ادراك اينكه خداوند انسان را از اوّل طمّاع قرار داده است مثل ادراك اين مىماند كه غنىّ على الاطلاق بنده را از اوّل فقير آفريده و سرشت او را با فقر خمير كرده است، لهذا اثبات فقر و اثبات سؤال كه لازمه فقر است احتياج به دليل ندارد، كسى به فقير نمىتواند ايراد كند كه چرا سؤال مىكنى؟ زيرا فرض فقر فرض سؤال و گدائى است، بنابراين سالك راه خدا نيز اگر در حين سير و حركت طمع ورزد بايد متوجّه باشد كه خداوند خميره هستى او را از اوّل با طمع سرشته است و به هيچ عنوان نمىتواند دندان طمع را بكشد و دست از طمع خود بشويد، و از طرف ديگر چون فناء در ذات احديّت كه بر اساس عبادت احرار پايهگذارى شده با طمع و نيّت سازگار نيست، بنابراين بيچاره شده و حال اضطرار و بيچارگى عجيبى پيدا مىكند كه همان حال، او را از خودى او كه مستلزم طمع است عبور مىدهد و پس از عبور از اين مرحله ديگر انّيّت و خوديّتى نيست كه مستلزم طمع باشد.
فافهم و تأمّل جيّدا.( لب اللباب در سير و سلوك ؛ ص121-١٢۶)
[55] سورة الدهر، آیه ١
[56] المعنى
«هل أتى» معناه قد أتى «على الإنسان» أي أ لم يأت على الإنسان «حين من الدهر» و قد كان شيئا إلا أنه «لم يكن شيئا مذكورا» لأنه كان ترابا و طينا إلى أن نفخ فيه الروح عن الزجاج و على هذا فهل هنا استفهام يراد به التقرير قال الجبائي و هو تقرير على ألطف الوجوه و تقديره أيها المنكر للصانع و قدرته أ ليس قد أتى عليك دهور لم تكن شيئا مذكورا ثم ذكرت و كل أحد يعلم من نفسه أنه لم يكن موجودا ثم وجد فإذا تفكر في ذلك علم أن له صانعا صنعه و محدثا أحدثه و المراد بالإنسان هنا آدم (ع) و هو أول من سمي به عن الحسن و قتادة و سفيان و الجبائي و قيل إن المراد به كل إنسان و الألف و اللام للجنس عن أبي مسلم و قيل أنه أتى على آدم (ع) أربعون سنة لم يكن شيئا مذكورا لا في السماء و لا في الأرض بل كان جسدا ملقى من طين قبل أن ينفخ فيه الروح و روى عطاء عن ابن عباس أنه تم خلقه بعد عشرين و مائة سنة و
روى العياشي بإسناده عن عبد الله بن بكير عن زرارة قال سألت أبا جعفر (ع) عن قوله «لم يكن شيئا مذكورا» قال كان شيئا و لم يكن مذكورا
و بإسناده عن سعيد الحداد عن أبي جعفر (ع) قال كان مذكورا في العلم و لم يكن مذكورا في الخلق و عن عبد الأعلى مولى آل سام عن أبي عبد الله (ع) مثله
و عن حمران بن أعين قال سألت عنه فقال كان شيئا مقدورا و لم يكن مكونا،
و في هذا دلالة على أن المعدوم معلوم و إن لم يكن مذكورا و إن المعدوم يسمى شيئا فإذا حملت الإنسان على الجنس فالمراد أنه قبل الولادة لا يعرف و لا يذكر و لا يدري من هو و ما يراد به بل يكون معدوما ثم يوجد في صلب أبيه ثم في رحم أمه إلى وقت الولادة و قيل المراد به العلماء لأنهم كانوا لا يذكرون فصيرهم الله سبحانه بالعلم مذكورين بين الخاص و العام في حياتهم و بعد مماتهم و سمع عمر بن الخطاب رجلا يقرأ هذه الآية فقال ليت ذلك ثم يعني ليت آدم بقي على ما كان فكان لا يلد و لا يبتلي أولاده( مجمع البيان في تفسير القرآن، ج10، ص ۶١۴-۶١۵)
قوله تعالى. «هل أتى على الإنسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا» الاستفهام للتقرير فيفيد ثبوت معنى الجملة و تحققه أي قد أتى على الإنسان «إلخ» و لعل هذا مراد من قال من قدماء المفسرين: إن «هل» في الآية بمعنى قد، لا على أن ذلك أحد معاني «هل» كما ذكره بعضهم.
و المراد بالإنسان الجنس. و أما قول بعضهم: إن المراد به آدم (ع) فلا يلائمه قوله في الآية التالية: «إنا خلقنا الإنسان من نطفة».
و الحين قطعة من الزمان محدودة قصيرة كانت أو طويلة، و الدهر الزمان الممتد من دون تحديد ببداية أو نهاية.
و قوله: «شيئا مذكورا» أي شيئا يذكر باسمه في المذكورات أي كان يذكر مثلا الأرض و السماء و البر و البحر و غير ذلك و لا يذكر الإنسان لأنه لم يوجد بعد حتى وجد فقيل: الإنسان فكونه مذكورا كناية عن كونه موجودا بالفعل فالنفي في قوله: «لم يكن شيئا مذكورا» متوجه إلى كونه شيئا مذكورا لا إلى أصل كونه شيئا فقد كان شيئا و لم يكن شيئا مذكورا و يؤيده قوله: «إنا خلقنا الإنسان من نطفة» إلخ فقد كان موجودا بمادته و لم يتكون بعد إنسانا بالفعل و الآية و ما يتلوها من الآيات واقعة في سياق الاحتجاج يبين بها أن الإنسان حادث يحتاج في وجوده إلى صانع يصنعه و خالق يخلقه، و قد خلقه ربه و جهزه التدبير الربوبي بأدوات الشعور من السمع و البصر يهتدي بها إلى السبيل الحق الذي من الواجب أن يسلكه مدى حياته فإن كفر فمصيره إلى عذاب أليم و إن شكر فإلى نعيم مقيم.
و المعنى هل أتى- قد أتى- على الإنسان قطعة محدودة من هذا الزمان الممتد- غير المحدود و الحال أنه لم يكن موجودا بالفعل مذكورا في عداد المذكورات.( الميزان في تفسير القرآن، ج20، ص 120-١٢١)
[57] العباس المنصوري قال حدثنا إبراهيم بن محمد بن عيسى بن محمد العريضي قال حدثنا أبو جعفر ع ذات يوم قال: إذا صرت إلى قبر جدتك فاطمة ع فقل يا ممتحنة امتحنك الله الذي خلقك قبل أن يخلقك فوجدك لما امتحنك صابرة و زعمنا أنا لك أولياء و مصدقون و صابرون لكل ما أتانا به أبوك ص و أتانا به وصيه ع فإنا نسألك إن كنا صدقناك إلا ألحقتنا بتصديقنا لهما بالبشرى لنبشر أنفسنا بأنا قد طهرنا بولايتك.( تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج6 ؛ ص10)
يا ممتحنة امتحنك الله الذي خلقك قبل أن يخلقك فوجدك لما امتحنك صابرة و زعمنا أنا لك أولياء و مصدقون و صابرون لكل ما أتانا به أبوك صلى الله عليه و آله و أتى به وصيه فإنا نسألك إن كنا صدقناك إلا ألحقتنا بتصديقنا لهما لنبشر أنفسنا بأنا قد طهرنا بولايتك.( مصباح المتهجد و سلاح المتعبد / ج2 / 711 / دعاء الموقف لعلي بن الحسين ع ….. ص : 689)
2 السلام عليك يا ممتحنة، امتحنك الله الذي خلقك قبل أن يخلقك، فوجدك لما امتحنك صابرة، و نحن لك أولياء و مصدقون و صابرون لكل ما أتانا به أبوك صلى الله عليه و آله و أتانا به وصيه(المزار الكبير (لابن المشهدي) / 79 / 2 – زيارة أخرى لها عليها السلام: ….. ص : 79)
يا ممتحنة امتحنك الله الذي خلقك فوجدك لما امتحنك صابرة و زعمنا أنا لك أولياء و مصدقون و صابرون لكل ما أتانا به أبوك صلى الله عليه و آله و أتى به وصيه فإنا نسألك إن كنا صدقناك إلا ألحقتنا بتصديقنا لهما لنبشر أنفسنا بأنا قد طهرنا بولايتك.( المزار (للشهيد الاول) / 21 / زيارة فاطمة ع عند الروضة ….. ص : 20)
[58] سورة الدهر، آِیه ۶
[59] سورة الدهر، آیه ١۶
[60] امين الاسلام طبرسى در تفسير عظيم الشأن مجمع البيان در تفسير كريمه وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً از سوره هل أتى، به تعبير «رووه» صيغه جمع، نه «روى» صيغه مفرد مجهول، از امام صادق عليه السلام بدين صورت روايت كرده است:
أى يطهّرهم عن كل شيء سوى اللّه إذ لا طاهر من تدنّس بشيء من الأكوان إلّا اللّه.
رووه عن جعفر بن محمد عليه السلام.
در نوشتههايم گفتهام:
من در امّت خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلّم از عرب و عجم، كلامى بدين پايه كه از صادق آل محمّد در غايت قصواى طهارت انسانى روايت شده است، از هيچ عارفى و حكيمى نه ديدهام و نه شنيدهام.( هزار و يك كلمه ؛ ج2 ؛ ص466-۴۶٧)
[61] قيل: يطهرهم عن كل شيء سوى الله إذ لا طاهر من تدنس بشيء من الأكوان إلا الله رووه عن جعفر بن محمد (ع)(مجمع البيان في تفسير القرآن،ج10،ص623)
اصل این روایت در حقائق التفسیر ابوعبدالرحمن سلمی ذکر شده است و پس از آن در الکشف و البیان ثعلبی:
قوله تعالی: و سقاهم
قال جعفر: سقاهم التوحید فی السر فنأی هو عن جمیع ما سواه فلم یفیقوا الا عند المعاینه و رفع الحجاب فیما بینهم و بینه و اخذ الشراب فیها اخذ عنه فلم یبق علیه منه باقیه و حصله فی میدان الحصول و القبضه
…و قال جعفر قوله شراباً طهوراً طهرهم به عن کل ما سواه اذ لا طاهر من یدنس بشیء من الاکوان.( حقائق التفسیر (تفسیر السلمی) ص ٣۶۵)
و قال جعفر: يطهرهم به عن كل شيء سواه، إذ لا طاهر من تدنس شيء من الأكوان.( الكشف و البيان (تفسير ثعلبى)، ج10، ص: 105)
[62] قل السلام عليك يا حجة الله و ابن حجته … من أراد الله بدأ بكم بكم يبين الله الكذب و بكم يباعد الله الزمان الكلب و بكم فتح الله و بكم يختم الله و بكم يمحو ما يشاء و بكم يثبت و بكم يفك الذل من رقابنا و بكم يدرك الله ترة كل مؤمن يطلب بها و بكم تنبت الأرض أشجارها و بكم تخرج الأشجار أثمارها و بكم تنزل السماء قطرها و رزقها(الكافي (ط – الإسلامية) / ج4 / 576 / باب زيارة قبر أبي عبد الله الحسين بن علي ع ….. ص : 572)
من أراد الله بدأ بكم [من أراد الله بدأ بكم من أراد الله بدأ بكم]- بكم يبين الله الكذب و بكم يباعد الله الزمان الكلب و بكم فتح الله و بكم يختم الله و بكم يمحوا الله ما يشاء و بكم يثبت و بكم يفك الذل من رقابنا و بكم يدرك الله ترة كل مؤمن يطلب- [تطلب] و بكم تنبت الأرض( كامل الزيارات / النص / 199 / زيارة أخرى ….. ص : 197)
من أراد الله بدأ بكم و من وحده قبل عنكم و من قصده توجه بكم (من لا يحضره الفقيه / ج2 / 615 / زيارة جامعة لجميع الأئمة ع ….. ص : 609)
بأبي أنتم و أمي و نفسي و أهلي و مالي من أراد الله بدأ بكم و من وحده قبل عنكم و من قصده توجه إليكم موالي لا أحصي ثناءكم و لا أبلغ من المدح كنهكم و من الوصف قدركم و أنتم نور الأخيار و هداة الأبرار و حجج الجبار (عيون أخبار الرضا عليه السلام / ج2 / 276 / زيارة أخرى جامعة للرضا علي بن موسى ع و لجميع الأئمة ع ….. ص : 272)
من أراد الله بدأ بكم و بكم يبين الله الكذب و بكم يباعد الزمان الكلب و بكم فتح الله و بكم يختم و بكم يمحو ما يشاء و بكم يثبت و بكم يفك الذل من رقابنا و بكم يدرك الله ترة كل مؤمن تطلب (تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) / ج6 / 55 / 18 – باب زيارته ع ….. ص : 54)
بأبي أنتم و أمي و نفسي و أهلي و مالي و أسرتي من أراد الله بدأ بكم و من وحده قبل عنكم و من قصده توجه بكم موالي لا أحصي ثناءكم و لا أبلغ من المدح كنهكم و من الوصف قدركم و أنتم نور الأخيار و هداة الأبرار و حجج الجبار بكم فتح الله و بكم يختم و بكم ينزل الغيث* و بكم يمسك السماء أن تقع على الأرض إلا بإذنه و بكم ينفس الهم و يكشف الضر و عندكم ما نزلت به رسله و هبطت به ملائكته(تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) / ج6 / 99 / 46 – باب زيارة جامعة لسائر المشاهد على أصحابها السلام ….. ص : 95)
[63] اللهم لك الحمد على ما جرى به قضاؤك في أوليائك الذين استخلصتهم لنفسك و دينك إذا اخترت لهم جزيل ما عندك من النعيم المقيم الذي لا زوال له و لا اضمحلال بعد أن شرطت عليهم الزهد في درجات هذه الدنيا الدنية و زخرفها و زبرجها فشرطوا لك ذلك و علمت منهم الوفاء به فقبلتهم و قربتهم( إقبال الأعمال (ط – القديمة) ؛ ج1 ؛ ص295)
ثم قال السيد رضي الله عنه ذكر بعض أصحابنا قال قال محمد بن علي بن أبي قرة نقلت من كتاب محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري رضي الله عنه دعاء الندبة و ذكر أنه الدعاء لصاحب الزمان صلوات الله عليه و يستحب أن يدعى به في الأعياد الأربعة و هو الحمد لله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد نبيه و آله و سلم تسليما اللهم لك الحمد على ما جرى به قضاؤك في أوليائك الذين استخلصتهم لنفسك و دينك إذ اخترت لهم جزيل ما عندك من النعيم المقيم الذي لا زوال له و لا اضمحلال بعد أن شرطت عليهم الزهد في درجات هذه الدنيا الدنية و زخرفها و زبرجها فشرطوا لك ذلك و علمت منهم الوفاء به فقبلتهم و قربتهم و قدمت لهم الذكر العلي و الثناء الجلي و أهبطت عليهم ملائكتك و كرمتهم بوحيك و رفدتهم(بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج99 ؛ ص104)
بعد أن شرطت عليهم الزهد في درجات هذه الدنيا الدنية و زخرفها و زبرجها فشرطوا لك ذلك و علمت منهم الوفاء به فقبلتهم و قربتهم (زاد المعاد – مفتاح الجنان ؛ ص304)
[64] كلامه ع في وصف المحبة لأهل البيت و التوحيد و الإيمان و الإسلام و الكفر و الفسق
دخل عليه رجل فقال ع له ممن الرجل فقال من محبيكم و مواليكم فقال له جعفر ع لا يحب الله عبد حتى يتولاه و لا يتولاه حتى يوجب له الجنة ثم قال له من أي محبينا أنت فسكت الرجل فقال له سديرو كم محبوكم يا ابن رسول الله فقال على ثلاث طبقات طبقة أحبونا في العلانية و لم يحبونا في السر و طبقة يحبونا في السر و لم يحبونا في العلانية و طبقة يحبونا في السر و العلانية هم النمط الأعلى شربوا من العذب الفرات و علموا تأويل الكتابو فصل الخطاب و سبب الأسباب فهم النمط الأعلى الفقر و الفاقة و أنواع البلاء أسرع إليهم من ركض الخيل مستهم البأساء و الضراء و زلزلوا و فتنوا فمن بين مجروح و مذبوح متفرقين في كل بلاد قاصية بهم يشفي الله السقيم و يغني العديم و بهم تنصرون و بهم تمطرون و بهم ترزقون و هم الأقلون عددا الأعظمون عند الله قدرا و خطرا و الطبقة الثانية النمط الأسفل أحبونا في العلانية و ساروا بسيرة الملوك فألسنتهم معنا و سيوفهم عليناو الطبقة الثالثة النمط الأوسط أحبونا في السر و لم يحبونا في العلانية و لعمري لئن كانوا أحبونا في السر دون العلانية فهم الصوامون بالنهار القوامون بالليل ترى أثر الرهبانية في وجوههم أهل سلم و انقياد قال الرجل فأنا من محبيكم في السر و العلانية قال جعفر ع إن لمحبينا في السر و العلانية علامات يعرفون بها قال الرجل و ما تلك العلامات قال ع تلك خلال أولها أنهم عرفوا التوحيد حق معرفته و أحكموا علم توحيده و الإيمان بعد ذلك بما هو و ما صفته ثم علموا حدود الإيمان و حقائقه و شروطه و تأويله قال سدير يا ابن رسول الله ما سمعتك تصف الإيمان بهذه الصفة قال نعم يا سدير ليس للسائل أن يسأل عن الإيمان ما هو حتى يعلم الإيمان بمن قال سدير يا ابن رسول الله إن رأيت أن تفسر ما قلت قال الصادق ع من زعم أنه يعرف الله بتوهم القلوب فهو مشرك و من زعم أنه يعرف الله بالاسم دون المعنى فقد أقر بالطعن لأن الاسم محدث و من زعم أنه يعبد الاسم و المعنى فقد جعل مع الله شريكا و من زعم أنه يعبد المعنى بالصفة لا بالإدراك فقد أحال على غائب و من زعم أنه يعبد الصفة و الموصوف فقد أبطل التوحيد لأن الصفة غير الموصوف و من زعم أنه يضيف الموصوف إلى الصفة فقد صغر بالكبير و ما قدروا الله حق قدره قيل له فكيف سبيل التوحيد قال ع باب البحث ممكن و طلب المخرج موجود إن معرفة عين الشاهد قبل صفته و معرفة صفة الغائب قبل عينه قيل و كيف نعرف عين الشاهد قبل صفته قال ع تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسك به و لا تعرف نفسك بنفسك من نفسك و تعلم أن ما فيه له و به كما قالوا ليوسف إنك لأنت يوسف قال أنا يوسف و هذا أخيفعرفوه به و لم يعرفوه بغيره و لا أثبتوه من أنفسهم بتوهم القلوب أ ما ترى الله يقول ما كان لكم أن تنبتوا شجرها يقول ليس لكم أن تنصبوا إماما- من قبل أنفسكم تسمونه محقا بهوى أنفسكم و إرادتكم ثم قال الصادق ع ثلاثة لا يكلمهم الله و لا ينظر إليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب أليم من أنبت شجرة لم ينبته الله يعني من نصب إماما لم ينصبه الله أو جحد من نصبه الله و من زعم أن لهذين سهما في الإسلام و قد قال الله و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة(تحف العقول ؛ النص ؛ ص325-٣٢٩)
[65] این میدان در زمان سابق به عنوان میدان شاه و بعدتر با عنوان میدان بعثت شناخته می شود. در سایت دانشنامه یزد در این باره می خوانیم:
در كتاب هاي تاريخي «تاريخ يزد» و «تاريخ جديد يزد» كه هر دو مربوط به قرن 9 ه.ق هستند نام و يادي از «ميدان شاه» نيامده است؛ چرا كه طرح اين ميدان در آن زمان ها هنوز در انداخته نشده بود. اولين كتاب تاريخي يزد كه از اين ميدان نام مي برد «جامع مفيدي» مربوط به اواخر قرن 11 است.
«استاد ايرج افشار» نخستين عمران اين مكان را كار «سيد غياث الدين بن شهاب الدين الحسيني» كه از اعيان و رجال قرن نهم يزد بوده مي داند. «جعفر بن محمد جعفري» در اين باره مي نويسد: “در سال 838 ه.ق (813 ه.ش) «امير غياث الدين علي» در «محله در مدرسه عبد القادريه» در سر «كوچه كامرانان» خانه اي عالي و باغچه و زيرزمين و ديوان خانه اي بنا كرد و ساباطي رفيع و منيع بر در خانه. در آن ساباط، «آب تفت» جاري كرده …. در جنب خانه، حمامي عالي مروّح با مسلخ و بيت الماءو حياض قلتينعمارت كرده و حوض هاي سنگ مرمر تراشيده و در ميان حمام حوضي عالي ساخته …..”
اين ديوان خانه و حمام در شهر بسيار مشهور بود و «شرف الدين علي يزدي» در وصف آن شعر ها گفته است. حمام در سال 843 ه.ق (818 ه.ش) به اتمام رسيد و خود امير در 845 ه.ق (820 ه.ش) وفات يافت.
درست صد سال بعد، در حوالي سال 944 ه.ق (916 ه.ش) «شاه طهماسب صفوي» وزارت و داروغگي يزد را به «شاه سيد نور الدين نعمت الله باقي يزدي» سپرد و خواهر خود «خانش بيگم» -دختر بزرگ شاه اسماعيل- را به عقد وي درآورد. «شاه نعمت الله يزدي»، همنام و نديده «شاه نعمت الله ولي» بود. «شاه طهماسب» كه كفايت و درايت «شاه نعمت الله يزدي» را سنجيده و ديده بود و به اين خاندان هم علاقه و دلبستگي داشت دست به اين نصب و وصل زد.
بنابراين آن دولت خانه به «شاه نعمت الله باقي» رسيد. او چنان در آباداني و عمران آن محله كوشيد كه محله اي كه امروزه با نام «محله ميدان شاه» مي شناسيم به نام خودش «محله نعمت الله خاني» يا «محله نعمت الله باقي» خوانده شد.
پس از وفات «شاه نعمت الله باقي» در سال 971 ه.ق (943 ه.ش)، حكومت يزد و دولت خانه و آن زمين به تنها پسرش «امير غياث الدين محمد ميرميران يزدي» رسيد.
س از بيش از دو قرن از ساخته شدن ميدان اوليه، در اوايل قرن 13 ه.ق، طرح «ميدان شاه جديد» به دست نخستين خوانين يزد در انداخته شد.
«استاد ايرج افشار» با استناد به «جامع جعفري» معتقد است كه «حاجي علي نقي خان بافقي» -پسر محمد تقي خان بافقي- كه پس از پدر از سال 1214 تا 1219 ه.ق (1178 تا 1183 ه.ش) حاكم يزد بود در محله «نعمت الله خاني» حسينيه اي وسيع ايجاد كرد و به مناسبت آن كه متصل به «مسجد شاه طهماسب» بود به «ميدان شاه» اشتهار يافت.
اما «عبد الحسين آيتي» كه شايد پنج سال حكومت «علي نقي خان» را در برابر پنجاه سال حكومت پدرش و كار زياد اين ميدان، كوتاه مي دانسته، معتقد است عمده كار ساخت اين ميدان كار خان بزرگ بوده و مي گويد «محمد تقي خان» در مقابل «ميدان شاه قديم»، ميداني وسيع بنا كرد كه «ميدان شاه» نام گرفت و بعد از او، فرزند ارشدش «علي نقي خان» قسمت پايين ميدان را گسترش داد.
زمان ساخت تكيه هم به احتمال زياد در همين ايام و به دست خان پسر باشد. از آن زمان تا حدود 150 سال بعد، يعني تا اواسط «سلسله پهلوي» و تا قبل از خيابان كشي ها، «ميدان شاه» بزرگ و تكيه اش به همان شكوه ماندند ولي طي اين زمان نام و آثار «ميدان شاه قديم» از ميان رفت. اين عكس نو ياب نيز مربوط به همين دوران شكوه است.
ميرزا محمد نواب رضوي» در خاطراتش مي نويسد: “رسم ولايت يزد اين بود كه شب و روز عاشورا، دسته مي رفت به «دار الحكومه» و حكومت را دعوت مي كرد از براي آمدن به «ميدان ميرچقماق» و «ميدان شاه» و برداشتن نخل و توسطمحبوسين كه يكي دو تا مقصر را حكومت به آن ها مي بخشيد.”
وي داستان ظهر عاشوراي محرم 1352 ه.ق (15 ارديبهشت 1312 ه.ش) كه حكومت نخل برداري را ممنوع كرده بوده را چنين روايت مي كند: “…. «دسته علما» هم روانه شده در راه، مردم گلاب و نقل بر سر دستجات نثار مي كردند؛ وارد «ميدان ميرچقماق» شده و دور نخل گردش كرده، روانه «ميدان شاه» شدند و به محض ورود به «ميدان شاه» اهالي يزد دو دفعه نخل را بلند كردند و سه دفعه دور سكوي وسط ميدان گردانيدند و بعد واعظين بالاي نخل رفته، هر يك روضه مفصلي خوانده و آمدند پايين و روانه منزل خود شدند و اَلحَمدُ لله تَعالي خون از دماغ كسي نريخت ….”
«حسين بشارت» هم شمايل آن ميدان را در كتابش چنين وصف مي كند: “اين ميدان را از چهار طرف صفه هايي احاطه كرده بود. جبهه غربي آن، صفه هاي چهار طبقه و داراي كاشي كاري زيبا بود. وسط ميدان يك سكوي كثير الاضلاع به ارتفاع تقريبي يك متر بود كه آن را «كلك» (/kā.lak/) مي گفتند. گويا شب هاي عاشورا روي آن هيزم و آتش فراوان روشن مي كردند و اطراف آن تعزيه خواني مي كرده اند. ضمناً نقل بزرگ را كه هنوز هم در گوشه ميدان مهجور افتاده به عنوان نماد ضريح «حضرت امام حسين» -ع- برداشته و در ميدان مي چرخانيدند.”
«جلال گلشن» در خاطرات خود درباره كلك ميدان «امير چخماق» مي نويسد: “در وسط ميدان يك هشت ضلعي تقريباً به بلندي 2 متر و قطر 1.5 متر ساخته بودند و يزدي ها به آن «كلك» مي گفتند كه يكي هم در «ميدان شاه» بود؛ آن را هم «كلك» مي گفتند. از اول عاشورا و شروع محرم، يزدي ها از زن و مرد و پير و جوان دور اين كلك شمع روشن مي نمودند و نذر مي كردند كه حاجتشان برآورده شود.”
هر چه تاريخچه چند صد ساله اين ميدان از آغاز تا اوج، زيبا و افتخار آميز بود، در عوض تاريخچه چند ده ساله فروپاشي اين ميدان و تكيه بسيار دلخراش و ذلت آور است. «ميدان شاه» تنها يك فضا و بناي معمولي نبود، بلكه سرمايه اي ملي و تجديد ناپذير بود كه ويران شد. «استاد محمود توسلي»، مجموعه «ميدان شاه» و «ميدان امير چقماق» و راسته بازار بين اين دو را از جمله غني ترين مجموعه فضا هاي شهري در ايران مي داند كه متاسفانه با ندانم كاري نابود شده يا به اين روز افتاده اند. اياني كه با آغاز مدرنيته و خيابان كشي ها شروع شد.
“ورود اتومبيل و احداث خيابان ها را مي توان مهم ترين عامل تغيير شكل و بافت شهر دانست.” خيابان كشي ها در شهر يزد در سال 1310 ه.ش و با احداث «خيابان پهلوي» شروع شد. “دوازده سال پس از ايجاد اولين خيابان يزد، كلنگ دومين خيابان يزد به زمين خورد و در سال 1322 ه.ش «خيابان شاه» كه بعد ها به نام «قيام» تغيير يافت بين «مجموعه امير چخماق» و «ميدان شاه» احداث شد.” اين اولين ضربه محكمي بود كه به بدنه ميدان خورد و آن را شكافت.
“احداث «خيابان امير آباد»در سال 1341 ه.ش در حكم ضربه نهايي به ميدان بود كه منجر به تخريب تكيه شد. در سال هاي 1348 ه.ش و 1352 ه.ش با احداث «خيابان شاه رضا» و «خيابان سيد گلسرخ»، روند تقليل ميدان به فلكه تكميل شد و بدين ترتيب از ميداني باارزش كه روزگاري عرصه تظاهرات اجتماعي بود، جز چند گوشه، چيزي باقي نماند.(دانشنامه یزد)
در این سایت و همچنین در اینجا عکس های نابی از این میدان و حضور عزاداران قبل از تخریب رضاخانی موجود است.
علاوهبر مطلب بالا:
«حسین مسرت» پژوهشگر یزدی در گفت وگو با خبرنگار ایسنا- منطقه یزد، در رابطه با تاریخچه خیابان امام به عنوان اولین خیابان یزد، اظهار کرد: این خیابان در سال 1310 در زمان رضاشاه از میدان فعلی شهید بهشتی تا ساعت مسجد جامع ایجاد شد.
وی در مورد تخریب حسینیه تاریخی شاه عباسی و تبدیل آن به میدان بعثت کنونی، بیان کرد: در سال 1310 همزمان با ایجاد خیابان قیام کنونی، بخش اعظم حسینیه بعثت تخریب و در سال 1350 به دستور پهلوی دوم جهت ایجاد بلوار امام زاده جعفر، تکیهها و بخش دیگری از حسینیه شاه عباسی به طور کامل از بین رفت(سایت ایسنا)
[66] اللهم خذ بحقنا و انتقم لنا من ظالمنا فما فريت إلا جلدك و لا حززت إلا لحمك- بئس للظالمين بدلا و ما ربك بظلام للعبيد فإلى الله المشتكى و عليه المتكل فو الله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا و الحمد لله الذي ختم لأولنا بالسعادة و لآخرنا بالشهادة و يحسن علينا الخلافة إنه رحيم ودود فقال يزيد(مثير الأحزان ؛ ص102)
فإلى الله المشتكى و عليه المعول فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك فو الله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا و لا تدرك أمدنا و لا ترحض عنك عارها و هل رأيك إلا فند و أيامك إلا عدد و جمعك إلا بدد يوم ينادي المنادي ألا لعنة الله على الظالمين ف الحمد لله رب العالمين-( اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى ؛ النص ؛ ص185)
فكد كيدك، واسع سعيك، و ناصب جهدك، فو الله لا تمحو ذكرنا، و لا تميت وحينا، و لا تدرك أمدنا، و لا ترحض عنك عارها، و هل رأيك إلا فند، و أيامك إلا عدد، و جمعك إلا بدد؟ و يوم ينادي المناد: ألا لعنة الله على الظالمين.( تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام) ؛ ج2 ؛ ص390)
فإلى الله المشتكى و عليه المعول فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك فو الله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا و لا تدرك أمدنا و لا ترحض عنك عارها و هل رأيك إلا فند و أيامك إلا عدد و جمعك إلا بدد يوم يناد المناد- ألا لعنة الله على الظالمين( بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج45 ؛ ص135)
دیدگاهتان را بنویسید