مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 14
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: اینکه فرمودید وجوه حقی محتمل است، منظورتان از حق چیست؟ آیا صرف تطابق با واقع است یا اینکه از هر حیثی حق باشد. گاهی چیزی فی نفسه حق است اما جای مطرح کردن آن نیست. آیا حق مِن جمیع الوجوه باید باشد یعنی هم حکیمانه باشد و هم به جا باشد و همهی وجوهش اصلا و وصفا حق باشد؟
استاد: بله، من میخواهم در گام اول بگویم مشکل ثبوتی نداریم. حالا بعدا به مسألهی اثباتی میپردازیم. منظور من این است که ابتداء آن حالت ثبوتی مسئله را بگوییم مشکلی ندارد و هرچه معنای حقّ مطلق است به آن معنایی که شما میگویید؛ فلذا عرض کردیم که ما فرض میگیریم که مفسدهای درکار نباشد، آن حکمت مانع در کار نباشد. با همهی این فرضها میخواهیم بگوییم ثبوتا مشکل ندارد. اما بحث اثباتی را با مثال بیان میکنیم.
شاگرد : آیا میشود در جواب اشکالی که یکی از آقایان کردند که آیا عالم نیاز است که قصد کند یا خیر؟ گفت، عالم میداند که فلان معنا از کلامش برداشت میشود و اگر بخواهد قصد نکند، باید تذکر بدهد. و حالا که تذکر نداده پس حتما قصد کرده است. یعنی مثلا میداند که این 20 نفر بیست جور کلام او را فهمیده اند. اگر عالم باشد و بخواهد قصد نکرده باشد باید بگوید و چون چیزی نگفته حتما آن معانی را قصد کرده است. و دلیل قصد کردن متکلم این است که چیزی نگفته است.
استاد: بله، یعنی وقتی که عالم است که چنین برداشتهایی از کلامش میشود و برداشتشان هم روی ضوابط است یعنی گوینده حجتی بر علیه آنها ندارد -که بعدا در اثباتش صحبت میکنیم- گاهی کلام حجّتی است للمتکلّم علی السّامع، میگوید من چنین برداشتی کردم، میگوید اشتباه کردی. آن جا نه، چون منظور شما این نیست. یعنی آن جایی که حجّه للسامع علی المتکلّم نیست، یعنی میگوید کلام شما قالبی بود، ریختی بود که از آن چنین معنایی اراده شود و شما هم عالم بودید که من چنین برداشتی خواهم کرد و اینجا لازم بود تذکر دهد که این کلام از آن حیثهایی که شما برداشت کرده اید، منظور من نیست. و الّا با علم او اغراء به جهل میشود. یعنی اگر تذکر ندهد، إغراء به جهل میشود. وجه خوبی است و شاید وجوه متعدّد دیگری هم داشته باشد.در عین حال که باید روی اینها تأمّلی بکنیم و…
شاگرد: خیلی از وجوه اشتباهی که مطابق نفس الأمری هم نیستند اگر کسی از آیهای بفهمد، خداوند باید یکی یکی بیاید تذکّر بدهد یا اینکه او باید ضابطه مند جلو برود. و اگر ضابطه مند رفت جلو و اگر هم یک وجوه اشتباهی به ذهنش رسید خب حجّت داشته است و اینطور نیست که خداوند تک تک بیاید به او تذکّر بدهد که اگر تذکّر ندهد کشف از این بکنیم که پس این را قبول دارد. گاهی از کلام مطلب حقی فهیمده میشود، به همان سان یک مطلب ناحقی فهمیده میشود.
استاد : فرق است بین اینکه مطلب ناحق به حق فهمیده شود یامطلب ناحق به ناحق.
شاگرد: یعنی اگر با راه صحیح، مطلب ناحقی را فهمید یا با راه صحیح مطلبی که حقّ است از این آیه فهمید امّا مراد خداوند نبود. بازهم اشکال ندارد؛ مطلبی که حق است و مراد خدا نبوده، در حالی که ما باید مراد را در مرتبه قبل درست کنیم. بگوییم حتما خدا اراده کرده است سپس از او کشف کنیم که اراده کرده است. اگر مراد خدا نبوده و مطلب حق را فهمیده، اگر اینجا لازم نیست خدا تذکّر بدهد، آن جا هم خداوند لازم نیست تذکّر بدهد. چه نیازی دارد که بگوییم از عدم تذکّر خدا کشف میکنیم که لاجرم خداوند اراده کرده است؟
استاد:یعنی مطلب حقی را، من متوجه نشدم، حق یا ناحق، یکی را تعیین کنید.
شاگرد: هردو حالتش.
استاد: اگر کلام مفید این در عرف عقلا بوده یا نبوده و او غلط فهمیده است؟
شاگرد: هردو حالتش.
استاد:نه، فرق میکند.
شاگرد: میدانم، در هردو سانش او گمان میکند درست فهمیده است.
استاد:می دانم در یک جایش لازم نیست گوینده تذکر دهد، چون او اشتباه کرده است، متکلم ضامن همه که نمیباشد که به همه بگوید از کلام من شما اشتباه نفهمید. اما اگر کلام من به گونهای بوده که او بحق طبق ضوابط به اشتباه میافتد، باید تذکر دهد که مراد من این نبود.
برو به 0:05:51
شاگرد: خود این بحث باید ثابت شود که ضوابط طوری است که به آن مطلب حق نمیرساند. او میخواهد در مرتبه قبل این را درست کند، میخواهد بگوید از اینکه خدا تذکر نداده است، میفهمیم که اینها همه حق است.
استاد: نه، نگفتند همه اینها حق است، منظورشان کشف اراده میباشد، اراده را میخواستند اثبات کنند، نه حق بودن را، حقهایی که طبق ضوابط از کلامش میفهمند را اراده کرده است و اگر اراده پشت این حقها نبود، باید تذکر میدادند.
شاگرد: چرا، او از را حجت فهیمده است، چه دلیل برای تذکر داریم.
استاد: مراد نبوده بلکه به خلاف مراد رسیده است.
شاگرد: اشکال ندارد، چون حجت داشته است. مثلا شما مطلب درستی میفرمایید، کسی از را ضوابط فکر میکند که ظهور کلام شما چیز دیگر میباشد، آیا باید به او تذکر دهیم؟ نه.
استاد: شما میگویید حجت داشته است که من درست رفته ام. پس متکلم درست نرفته است، یعنی کلامی گفته که او مقصود را بد فهمده است.
شاگرد: نه او جهل مرکب دارد و اشتباه کرده است در فهم ظهور کلام.
استاد: پس طبق ضوابط جلو نرفته است. یعنی این ظهور را به ناحق فهمیده است.
شاگرد: او سراغ ظهور رفته است، نه از غیر ظهور، اما ظهور را اشتباه فهمیده است. راه غیر حق این است که اصلا سراغ ظهور نمیرود، دنبال اشعار است، این راه غیر حق است.
استاد: نه، منظور من از ناحق این نبود. هرکسی مدعی ظهور میباشد، ندید که طرفین میگویند العرف ببابک، آیا هر دو را شما حق میدانید؟
شاگرد: نه، در همین جا باید خدا ردع کند؟ از کلام من چند نفر ظهورات مختلف فهمیده اند، آیا باید بروم تک تک این ظهورات را ردع کنم؟
استاد: نه، چون یکی از اینها طبق ضوابط میباشد. لذا اگر حجتی پیدا کند که ظهور دارد، اینجا حجتی است للمتکلم علی السامع، میگوید کجا ظهور داشت؟ چه طور شد! آنها سخن شما را نگفته اند؟ اینکه گفتم به ناحق، مرادم این نبود که اشعار را شامل شود. منظور من این بود که طبق ضوابط ظهور عقلائی محقق باشد، ولذا اگر جایی ظهور در عرف عقلاء نباشد، او ظهور بفهمد، شما میگویید او مصیب است؟ چون تخیل ظهور کرده است؟ من میگویم تخیل ظهور بوده است. لذا بیان عدم تذکر، برای کشف مراد میتواند دلیل خوبی باشد.
بحث ما در مورد روایاتی بود که در ذیل کلمه مبارکه قاف وارد شده بود. که قاف کوهی است محیط به زمین. صاحب المیزان فرمودند، این روایات یا واقعا یا اشبه، جزء اسرائیلیات است. چون الیوم واضح است که ما چنین کوه محیطی نداریم. تا جایی که من دیدم، ابن کثیر اولین کسی است که در مقابل این روایات موضع گرفته و میگوید از سنخ اسرائیلیات است. آلوسی هم در روح المعانی بعد از نقل این روایات، میگوید، به اعتقاد من همه این روایات باطل است. چون در طول زمان تمام کره زمین را رفتهاند و جایی مخفی نداریم که بگوییم در یک جایی کوهی است از زمرد سبز، « زمردة خضراء» یا زبرجد که هر دو در روایات آمده بود و از جهت معنوی نزدیک به هماند. خلاصه موضع گیری کرده اند.
14:45
مقدمهی عرض من این بود که سه جور تفسیر میتوانیم داشته باشیم؛ تفسیر آفاقی، انفسی و تفسیر ربوبی که این تقسیم مقتبس از آیه شریفهی «سنریهم آیاتنا»، بود. مبدأ این سه تفسیر این بود که ثبوتا ما مشکلی نداریم، اگر مطلبی ثبوتا از جمیع جهات حق باشد و معارضاتی هم نداشته باشئد. با این فرض، یعنی با جمیع ضوابط صغروی و کبروی مشکلی نداشته باشد و حقّ اینجوری است و این کلام هم بتواند آن را نشان دهد و شأنیت ارائه آن مطلب حق را داشته باشد و آن مطلب من جمیع الجهات، بر فرض ثبوتی ما حق باشد.
عرض من این بود که اراده هم شده است، حکیم تضییق میخواهد، طوری نیست که بگوییم اراده نکند، چرا اراده نکند؟ علاوه اینکه آن حکمت هم عرض کردم، یک بحث دیگری است…بعدا همه میبینیم که قرآن کریم مظهر و مجلای علم الهی است، علم الهی نیز مراتب دارد. مراتبی که علم الهی دارد و بحثهایش هم در جای خودش میباشد، همه آن مراتب علم در قرآن و انواع نزولات قرآن خودش را نشان میدهد.
اگر ثبوتا این مطلب را پذیرفتیم، اثباتا -مختصر عرض میکنم، اگر چیزی در ذهن شریفتان بود باز مباحثهاش را ادامه میدهیم- فرق میکند. چون در ثبوت، منطق دو ارزشی حاکم است. یا هست یا نیست . مثلا در مثال دیروز « قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُم[1]»، دو وجه محتمل است. ثبوتا گفتیم که اگر اینها صحیح اند ارادهاش مانعی ندارد. بلکه خدای متعال اراده هم فرموده است. اما اثباتیش چطور؟ یعنی ما که الآن به این آیه برمی خوریم، چه بگوییم؟ در عالم اثبات و آنچه که تلقّی ما از یک آیه است، دیگر منطق دو ارزشی و صفر و یک حاکم نیست بلکه درصدی و تشکیکی و بینهایت ارزشی است. منطق تشکیکی میگویند البته منطق تشکیکی امروزه در عناصر نفس الامریه نیز مطرح میشود. منطق تشکیکی را در یک چیزهایی میگویند که در خود نفس الامر آن تشکیک است؛ ولی منظور من این است که در محدوده منطق و ادراکات ما نیز این منطق تشکیکی راه دارد و لو واقعیت و مؤدّای این منطق تشکیکی که منظور من است، خودش دو ارزشی باشد.
ما فعلا مواجه هستیم با یک کلام، «قل ما یعبأ بکم ربی لولا دعائکم». میگوییم اگر این مطلب از جمیع جهات حق مطلق باشد و این کلام هم واقعا فی علم الله تاب نشان دادن آن را دارد – گاهی از هر دو جهتش مشکل داریم- چون گاهی آن معنایی که ما فهمیدیم و گفتیم این مطلب با تمام ضوابط حق است، نزد خدا اینگونه نیست. فی علم الله این مطلب درست نیست بلکه ما تخیّل کرده ایم. لذا ما فرض گرفتیم که مطلب ثبوتا من جمیع جهات حق باشد. دوّم گفتیم، این کلام هم بتواند آن را نشان دهد، چه بسا فی علم الله این کلامِ «قل ما یعبأ بکم ربّی» .. یک اشکالی دارد که نمیتواند این معنا را نشان دهد، هر اشکالی! محتمل است و ما خبر نداریم، به نظرما این کلام اشکالی ندارد. پس میگوییم، در عالم ثبوت، صفر و یک است. – این بیت یا صفر است یا یک است- یعنی یا این معنا از این کلام اراده شده یا نشده است. یا خدای متعال از این کلام این را اراده فرموده و یا نفرموده. میدانیم که غیر از این دوتا نیست. در عالم ثبوت از این دو حال خارج نیست.
اما وقتی ما میخواهیم کشف کنیم که خلاصه صفر است یا یک، اراده شده یا نشده؟ این سیر کشفِ ما به سوی این که به آن برسیم، مراحلی دارد؛ کاشفهایی و اماراتی و استدلالاتی دارد. در بعض مقامات برهان قطعی وجود دارد بر اراده یا عدم اراده. ولی گاهی است که هر چه هم زحمت میکشیم میشود 90 درصد. میگوییم، نود درصد اراده شده است. ولی باز خیلی چیزهایی است که ما نمیدانیم. تازه همین نود درصد نزد کسی که اعقل از ما باشد ممکن است هفتاد درصد باشد. یعنی احتمالات و موانعی در ذهن او میآید که در ذهن ما نیامده است.
چون عناصر تعیینکننده، درصدها میباشد. عنصرهایی که مُثبِت اراده شدن این معنا میباشد ، درصد را بالا میبَرَد و عناصر نافی و مُضعِف و مُبَعِّد اراده است، درصد را پایین میآورد. هر کس ذهنش جوالتر است، احتمالات در ذهنش بیشتر میآید سبک و سنگین میکند، با مجال بیشتر گاهی میگوید 80 درصد اراده شده گاهی هم 50 درصد میشود، میگوید نمیتوانم قضاوت کنم.
این جاست که برای ما مسأله نصّ، ظهور و تأویل و اجمال مطرح میشود. اینجا منطق، منطق درصد است و ضوابط عقلائیه حاکم است. ظهور یک ضوابطی دارد. تأویل هم یک ضوابطی برای خودش دارد و در باب استظهارات و حجیّت، ظهور حاکم است. اما در باب تحقیق نفس الامریّت، ظهور اصلا کارهای نیست. اصول عملیه هم مال تحقیق نیست. مثلا اگر بخواهیم تحقیق کنیم که مثلا قبل از فلان کتاب، اولین کتابی مستند است که در صدر اسلام نوشته شد، آیا این کتاب بوده یا نبوده، نمیتوانیم بگوییم اصل عدمش است! ما الآن کارمان گیر نیست که بگوییم اصل عدمش میباشد. بلکه در مقام تحقیق باید حتی دنبال احتمالات ضعیف را هم گرفت و برای آن شاهد پیدا کرد. در مقام تحقیق، بحث اصول عملیّه مطرح نیست.
برو به 0:22:14
پس وقتی میخواهیم معارف را از عبارات بفهمیم، نمیشود گفت ظهور. قبلا هم عرض شده که مرحوم شیخ انصاری در رسائل از روایات شاهد آورده بودند و قبول هم کرده بودند و فرمودند، غالب روایات معصومین (ع) حالش، حال خلاف ظهور است. -خیلی جالب است که این کلام را شخص متبحر بگوید، در رسائل هست.- پس وقتی میخواهیم با حقائق آشنا شویم، دیگر حجیّت و احتجاج و حجّة للمتکلّم و… جا ندارد. اینها مربوط جایی است که یک کار عملی را که انجام میدهیم میخواهیم به مولی اسناد دهیم که مفتی میخواهد بر طبقش فتوی دهد؛ اینها درست است و همه ضوابطی که در اصول گفتهاند درست است پس هر کدام مجلی و میدان خاص خودش را دارد.منظورم این است که ثبوتا وقتی ما تحقیق قرآنی میکنیم، در تحقیق معارف قرآن، این أمر ثبوتی خیلی کار میرسد؛ اگر مطلب حق است و این عبارت هم میتواند آن را نشان دهد، مراد خداوند متعال هم هست. لذا این خیلی برای معارف کار میکند.
وقتی مطلب حقی را از آیه فهمیدیم و آیه به ما إشعار و ایحاء داشت، رم ذهنی نداریم، خود را مجبور نمیبینیم که حتما یکی از احتمالات را انتخاب کنیم بلکه میتوانیم همهی احتمالات را مراد بدانیم. ثابت کردیم هم ممکن است و هم واقع است. منظورم از بحث ثبوتی اینها بود.
در ما نحن فیه، مضمون روایت این است که کوهی داریم محیط به زمین. اگر امکان استعمال در اکثر از معنا را پذیرفتیم و گفتیم هر آیه ای میتواند سهشان تفسیری داشته باشد؛ آفاقی، انفسی و ربوبی. یعنی هر آیهای یک عنصری قرآنی دارد در آفاق، یک عنصر در عالم صغیر در سیر انفسی و یک عنصری هم در عالم ربوبی و اسماء و صفات الهی دارد. با این حساب وقتی روایتی میگوید، قاف کوهی است محیط به زمین، از نظر انفسی اگر پذیرفتیم که در مورد شخص این آیه چنین سنخ تفسیری هم هست باید بگوییم، سنخ تفسیر انفسی این کلمه مبارکه که خدای متعال هم اراده فرموده، این است که به کسی که دنبال معرفت معارف قرآن است، میگوییم در خودت این عنصر را پیدا کن. من در وجود تو یک چیزی گذاشتهام به نام قاف. اگر پیدایش کردی میبینی جفت و جور شد. یعنی یک نظام اصل موضوعی با عنصر اولیه و اصل موضوع و قضایای دنبالش درست میشود و یک سیستم فکری به وجود آمد. بعدا شواهد این قضیه را عرض میکنم. این میشود تفسیر انفسی. تفسیر ربوبی هم مثل اینکه بگوییم، قاف یعنی أنا الله القادر که تفسیری مربوط به عالم اسماء و صفات است. اما تفسیر آفاقی که درباره همین فرمودند، «الیوم»، بدیهی است که چنین کوهی وجود ندارد.
اینجا یک نکته قابل توجه است. ما که میگوییم تفسیر آفاقی، منظور از آفاق چیست؟ آیا یعنی عالم مُلک و فیزیکی به آن حدّی که محسوس نوع بشر است؟ یا منظور ما از آفاق یعنی هر چه که عالم صغیر و عالم ربوبی نیست؟ خود علامه در بدایه ونهایه فرمودند، عالم مثال بر دو نوع داریم، متصل و منفصل. مثال متصل مربوط به عالم صغیر است از قبیل تمثلات، مثلا انسان خواب میبیند و خواب او تعبیر دارد. تعبیر یعنی عالم ملکوت معنایی را به صورت یک رؤیا به او إلقاء فرموده است.این میشود تمثّل. چه تمثل در خواب چه تمثل در بیداری. همه تمثلات در عالم صغیر است. -در المیزان دارد- که اگر برای شخصی تمثل رخ دهد، شخص کناریش آن را نمیبیند. اگر الآن صورت مَلَکی برای شما متمثل شود در انسان صغیر، کسی که کنار اوست نمیبیند، به این میگوییم، مثال متصل، عالم صغیر.
اما نوع دیگری از مثال هم داریم به نام مثال منفصل که واقعا عالمی است مستقل از نفس اشخاص. بلکه خوابهایی که از سنخ مثال منفصل است، نیاز به تعبیر ندارد. تعبیرش خودش است. انسان حس میکند که خواب بود ولی در عالم دیگری بود. یعنی تمثل یک معنا نیست که به دنبال تعبیر آن باشیم. آن جا آدم خواب نیست میبیند در یک عالم دیگری، واقعهای رخ میدهد، تعبیرش خودش میباشد. این میشود مثال منفصل. یعنی بدن مثالی، مثل اینکه اینجا در عالم ملک وارد میشود با بدن مُلکی، آن جا هم با یک بدن مثالی، روح در یک عالم مستقل کار میفرماید. عالمش، مثال منفصل است ولو ارتباطات این بدن مثالی با آن عالم، ارتباطاتی ادراکی مثل اینجا میباشد.
برو به 0:28:59
با این حساب، ما از کجا بگوییم که آفاق یعنی همین عالم مُلک؟ آفاق یعنی هر چه متصل نیست. عالم مثال منفصل برای خودش یک افق میشود. هرچه وجودات و مراتب وجودیهای که عوالم مستقل است، «ربّ العالمین»، هرچه عوالم مستقل باشد آفاق است. «سنریهم آیاتنا فی الآفاق[2]»، پس اگر خدای متعال یک مطلبی را در برزخ به کسی نشان داد، صحیح است که بگوییم، «أراه آیة فی الآفاق». چون عالم برزخ هم یکی از افقها است.
شاگرد: آیا نظام ربوبی در همان آفاق نمیگنجد؟
استاد: نه، آفاق جزء عالم خلق است.
شاگرد: پس منظور از تفسیر ربوبی چیست؟
استاد : حتی «وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبين[3]»، با اینکه معراج بود و بالا رفتن در عوالم تجرّد ومراتب آن بود اما غیر از عالم اسماء و صفات بما هو اسماء و صفات است. منظور من از «الآفاق»، عوالم خلق است نه خالق و اسماء و صفات الهی. أسماء و صفات الهی یک نحو اقدسیّت از خلق دارد.
شاگرد: الزاما عالم دنیا از فیزیک خارج نیست. ممکن است در عالم دنیا فیزیک وجود داشته باشد.
استاد: بله آن حرف دیگری است که اصلا عالم فیزیکی چگونه هست. کلیدهایی در روایات هست که اصلا خود این عالم فیزیک در دل یک عالم دیگری است. منظورم از دل هم دل مکانی نیست. بلکه عالمی است محیط بر اینجا که امیرالمومنین علیه السلام در جواب جاثلیق فرمودند، «والآخرة محیطة بالدنیا[4]»، نه «محیطة علی الدنیا»، که باء ملابست است. برخی مبانی فلسفی در حکمت قدیم بود که رهزن بوده است. تا از آنها بخواهی خارج شوی، واقعا دشوار بوده است. به همین جهت است که ابن سینا میگوید، من نمیتوانم معاد جسمانی را ثابت کنم، مرحوم حاج ملا هادی در منظومه فرمودند که ابن سینا میگوید نمیتوانم بر آن اقامه برهان کنم نه اینکه قبول نداشته باشد. بعد حاجی سبزواری اضافه میکنند که «حاشاه عن ذلک[5]».
چون قائل به جسم فلکی بودهاند که ثابت است و غیر قابل کون و فساد است. این یک مبنای علمی است. وقتی محال است کون و فساد در آن بیاید من چگونه بگویم اینها از هم میپاشد؟ لذا بر اساس مبانی خودشان میگفتند روح میرود و یک تعلق دخانی به افلاک میگیرد و استکمال برزخی آن هم در همان تعلقش به اجسام فلکی است. به همین جهت نمیتوانست معاد جسمانی را درست کند. بعد از او هم ملا صدرا هم با مبانی که داشته طور دیگری بحث کرده و سپس آقا علی مدرس هم سخنانی دارند، هنوز هم حرف خیلی دارد، در مباحث معاد جوانب متعددی میباشد، مطالب حقی گفته شده و هرکس حرفی زده و گمان میکند همه بحث همینی است که من گفتهام درحالی که واقعا این طور نیست. لذا این عالم فیزیک الآن چگونه میباشد این خودش… ما همین اندازه میدانیم که دنیا خیلی عجیب است.
یک زمانی این موانع بود. البته در همان زمان که اینها بود، قرآن محکم جلوی اینها میایستاد. واقعاً من دیدم بعضیها مسلمان هم هستند بعد میگویند، بله قرآن برای زمان خودش مانعی ندارد. طرفدار هیئت بطلمیوس بود، هیئت بطلمیوس را پذیرفته بود چون زمانش زمان آنها بود تا مماشاة کند. از این حرفهایی که واقعش چرند است. در حالی که قرآن صریحا میگوید، این نظام از هم میپاشد، «وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَت[6]»، در حالی آنها میگویند محال است، روی مبانی علمی خودشان میگویند نمیشود. این قرآنی که محکم جلوی اینها میایستد، بگوییم پذیرفته است! مسلمات هیئت بطلمیوس، بچههایی که به این حرفها آگاه بودند میدانستند که فلک قمر پایین است، اصلا ترتیبش معین بود. فلک ثوابت که فلک البروج است، حتما در بالای زحل میدانستند. اینها دو دوتا چهارتای این مباحث بود. ولی قرآن میگوید، «إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِب[7]»، یعنی رسما میخواهد بگوید من بطلمیوس را قبول ندارم. آنها میگویند آن آسمان بالایی «زینا»، قرآن میگوید «الدنیا»، این صریح است قرآن آنها رد میکند. آیا ظلم به قرآن نیست بگوییم قرآن همان هیئت بطلمیوس را میگوید؟! آیا «زینا السماء الدنیا»، یعنی آن آسمان هشتم که از دوهزار سال قبلش، بطلیموس میگفت، قبلیهای او هم میگفتند، همه مبادیش هم برایشان صاف بود. وقتی به شمس و قمر میرسند، «وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجا[8]»، اینجا «فیهن» میشود وقتی به تزیین میرسد، واضح ترین مطالب هیئت بطلمیوسی میشود «السماء الدنیا». منظوراینکه لسان قرآن لسان روشنی بوده است.
اما در زمان ما خیلی خوب شده است، یعنی واقعا این پیشرفتهای تجربی، مطالب علمی که در زمان ما میباشد، الان به جای خیلی خوبی رسیده است، به راحتی میتوان گفت که این عالم، آنچه میبینیم ظهوری است از عالم برای ما و واقعیتش فوق اینها است. و الان برای کسانی که مطالب امروزی را بدانند و نظریهها را بدانند، سریع میپذیرند، خیلی راحت! که این عالم به این صورتی که خیالمان میرسید، مبنی ارسطویی در جسم، با آن همه نزاعهایی بود سر صورت و هیولا و نحو صورت جسمی و…همه اینها الان یک صورت دیگری دارد، اینها خودش خیلی رهزن بود. همه اینها عوض شده بحمد الله. یعنی اگر الان زبان بگیریم و بخواهیم در این مباحث صحبت کنیم خیلی راحت است که اثبات کنیم، این عالم یک نمود است.
اصل آن چیست؟ یک چیزی دارد به ما نشان میدهد، امّا دست یابی به اصلش…، این نمودها همه به حسب تجربیات علمی ثابت شده است. حالا کلماتش را، من هم اهلش نیستم، تخصص من هم نیست. فی الجمله همه شنیدید و بهتر از من هم میدانید.
شاگرد: منظور از نمودی که فرمودید چیست؟ منظور شما این است که در وعائی که مفهوم است، عالم نمود است یا در واقعش یک نمود است. یعنی به این اعتبار که ما بگوییم یک سری مفاهیم هست که قطعا منشأ آثار واقعی دارند امّا آن منشأ آثار واقعی چی هستند ما نمیتوانیم آن مفهومی که در ذهن است ببریم به خارج و خارج را اینگونه توضیح دهیم بلکه فقط میتوانیم بگوییم که این مفاهیم ریشهای در خارج دارد.
استاد: عالم فیزیک منظورتان هست که ایشان گفتند؟
شاگرد: همه عوالم، یعنی مثلا من در عالم ذهن هم میگویم خدا. امّا این خدایی که در ذهن ما هست در خارج نمیرود بلکه دارد اشاره ای میکند که یک حقیقتی در خارج هست که ما از آن اشاره، عنوان خدا را میگیریم. منظور شما از نمود این است در واقعیتها یشان؟
استاد: نه، درباره خدا بگوییم که یک بحث است. و این که تلقی مبانی علمی و فلسفی از جسم و عالم فیزیکی چیزی بود که این تلقی ها، موانع علمی برای فهم خیلی از مطالب محسوب میشد. این موانع الان برطرف شده است.
شاگرد: چون ما به خود واقعیّت نرسیدیم، به تفسیر واقعیت رسیده بودیم؟
استاد: نه، این بحثها نه! اینها را آخوند ملاصدرا هم دارد، با اینکه آن مبانی در زمان ایشان بوده، ایشان میگوید علم به حقایق أشیاء ممکن نیست. آن یک بحثی است سر جای خودش، غیر از چیزی که من فعلا در صدد بیان آن هستم میباشد.
علم به حقایق اشیاء ممکن نیست یک مطلب فلسفی سنگین و خوب هم است، خیلی هم روی آن سان داده اند، ولی باز غیر از آن چیزی است که الآن من عرض میکنم.
ببینید یه کتابی بود یادم نیست اسمش چی بود از راسل معروف که انگلیسی بود و در جهات مختلف علوم کار میکرد و جزء شکّاکین در فلسفه بود، در او دیدم. در یک کلاسی درس میداد به شاگرداش میگفت ما در زمانی هستیم که این صندلی پشت این میز گذاشته شده و اگر کسی به شما بگوید که صندلی پشت میز است میپذیرید. امّا بعد این شکّاک که مادّی هم بود میگوید من نمیتوانم بپذیرم که این الآن صندلی پشت میز هست و بعد توضیح میدهد. تازه این مباحثی که خودشان داشتند در نحو تشکیل اجسام و مبادی و قبلش و بعدش وحرفهایی که آن زمان داشتند… باب شده بود. او میگوید فقط من میتوانم بگویم اینجا یک پیامهایی از یک مخزنی به من میرسد. – شما میگویید صندلی هست و دست بزن ببین هست- من فقط میدانم یک پیام هایی میآید و پیامها را دریافت میکنم، امّا اینکه چیست؟ مثلا این میز واقعا الآن باشد نه من قبول ندارم. این منظور من است و این خیلی حرف است.
یعنی از یک کسی که الآن… چرا؟ چون راه این باز شده. الآنم بقیّه نظریّات هم را که… بعضی چیزهای یادم میآید خیلی جالبه من قبلا در این کتابهای طلبگی خودمان دیده بودم سپس که اوّل اینها را آن جادیده بودم آنجا برخورد میکردم.
برو به 0:40:03
اوایل قرن 20 بخصوص وقتی میخواستند یک کودتا و انقلاب در مفاهیم زمان و مکان در فیزیک انجام بدهند، خود فیزیک دانها میگفتند که بیاید درب سمینار را ببندید. بعد ما فیزیک دانها بحثمان را بکنیم.
چرا؟ -لطیف است!- چون اگر دیگران بیایند و ببینند ما چه حرفهایی داریم میزنیم میگویند یک مشت دیوانه اینجا جمع شدند.بعد از آن کم کم دیوانگی تمام شد، پیوسته آمد در حرفها زده شد، سمینار ها بسته بود، حرفها چکش خورد و الآن در کتابها میگویند.
الآن مثلا میگویند هیچ مانعی ندارد دوتا بچّه با هم بدنیا بیایند -چیزهای لطیف امروز- امّا توی دوتا سفینه سوار میشوند و میروند و بعد از مدّتی یکی شش ماهش بیشتر نیست و آن یکی پنجاه سالش است. خنده نداره؟! میگویند نه خنده ندارد. یکی میرود با یک سرعت شش ماهش بیشتر نشده،یکی میرود با یک سرعت دیگر پنجاه سالش میشود.
یعنی اینها نسبیّت در زمان، مکان. همه اینها یک چیزهایی شده که همه اینها را بهم ریخته است. لذا بعضی مفاهیمی که قبلیها مشکل داشتند یعنی مبانی علمی جلوش را میگرفت، کسی که در کلاس درس خوانده بود میگفت چطور جورش کنم، این منظورم هست، اینها الحمد لله خیلیهایش تفاوت کرده است.
لذا الآن هم این مطلب که یک عالمی محیط است به این عالم و این عالمی که ما میبینیم، لحظه به لحظه نمود و پیامی از یک جای دیگر است. این یک چیز پذیرفته شدهای است، با مباحثی که دنبالش هست و پیگیرش هم بشید مطالب مفید خیلی خوبی در آن است. این طور نیست که بگوییم اینها حرفهای بیخودی است.
شاگرد: با ادامه روایت چه طور میشود،…
استاد: بله، همین، مطلب خیلی خوبی است، من هم دنبال این هستم که شواهد را ذکر کنم. الان ما گامی که برداشتیم، حاصل عرض من هم این شد که گفتیم علیای حال اگر سه جور تفسیر برای قاف که گفتند کوهی است محیط به دنیا، تفسیر انفسی در جای خودش، ربوبی هم در جای خودش، بحث ما بر سر تفسیر آفاقی قاف میباشد. این گامی که من عرض کردم برداشتیم، این شد که منظور از آفاق فقط این عالم محسوس فیزیکی که به آن عالم مُلک میگوییم، نیست. کلّ آفاق را در میگیرد. آفاق یعنی هر چه مثال منفصل باشد به تعبیر نهایة الحکمَة.
اگر این طور شد، ببینید واقعا برای کسانی، که دیگر تعبیر نمیکنید به تمثّل بلکه تعبیر به کشف میکنیم. کشف غیر از تمثل است. تمثل ارائه یک معنا به صورت یک صورتی در نفس میباشد. ولی کشف یعنی دیدن یک واقعیت نفس الامری است که از یک عالم منفصل مکشوف میشود. اگر اینطور باشد برای کسانی در شرائطی، چیزهایی مکشوف میشود که تمثل هم نیست ولی خودشان متحیّر میشوند، میبینند همین عالم بود و نبود. یعنی به طرز عجیب و غریبی عالم برزخ و باطن این عالم با این عالم در ارتباط است.
به تعبیر دیگر آن عالم الآن هست ولی ما از آن در حجاب هستیم. مثلا اگر عینکی درست کنند یا چشمی به ما دهند که طیف نور را که چندتا رنگ را میبینیم، بتوانیم طیف های بالاتر و پایینتر از طیفهای مرئی نور را هم ببینیم ، مثلا اشعه ایکس و هر چه این اشعه میتواند آن را بازتاب دهد را ببینیم، شبیه فیلمهایی که عکسهایی که از داخل بدن بر میدارند مثل استخوان، چشم ما این گونه باشد، اگر چنین عینکی داشته باشیم ، چیزهایی را میبینیم که قبلا نمیدیدیم. یعنی ما یک کمبود داشتیم، «من فقد حسا فقد فقد علما[9]» اگر آن مشعر، چیزی که بتوانیم با آن درک کنیم به ما داده شود، یک چیزهایی که وجود داشته و نمیدیدیم، اما الان میبینیم. برای صوت همه میدانید، مثلا محدوده شنوایی ما محدوده خاصی است ظاهرا 16 هزار تا 20 هزار فرکانس است اما حیواناتی هستند که صداهایی هست ما نمیشنویم چون آن عَلَم های ریزی که خدای متعال در قسمت حلزونی گوش ما گذاشته است، را موج های خاصی تکان میدهد اگر موج ریزتر باشد، تکان نمیخورد، این چیزهایی که خدای متعال در گوش ما قرار داده است تا یک محدوده خاصی را متوجه میشود، صوت هست و خدا برخی حیوانات را طوری قرار داده است که آنها را میشوند. حیوانات هیجان زده میشوند -داد و فریاد- چون صداهایی را میشنوند که ما نمیشنویم پس صوتهایی هست اما نمیشنویم.
در مورد واقعیات عالم مثال هم همینگونه است. چیزهایی هست که ما از آن خبر نداریم، یک کسی هست که برایش مکشوف میشود. اگر اینطور باشد آیا شواهدی در روایات در مورد قاف داریم که اینها صرفا اسرائلیات و مجعول قصّاصین است؟ یا اینکه ممکن است شواهدی پیدا شود که تعبیرات روایات مربوط به عالم مثالی است که باطن این عالم است؟ یعنی اگر طبق آن عالم جلو برویم، در آفاق کوه قاف را خواهیم دید. محتمل است ولی باید دنبال شواهد پیدا کنیم. اولا اگر احتمالش به ذهن شما دور است، دلیل دارید که این درست نیست، بفرمایید. -عرض هم کردم بنا مباحثه ما این است که همه هرچه به ذهنشان میآید الان بگوید، همه استفاده کنیم- فعلا عرض من این است که چنین کوهی ممکن است در آفاق باشد ولی نه آفاقی فیزیکیِ مأنوس ما که برای یافتن آن سوار بالن یا جِت بشویم، تا برویم آن را بیابیم. این طور خیر، باید طور دیگر سیر کنند، سیری که متناسب با خودش است.
شاگرد: این تفسیر انفسی نمیشود؟
استاد: نه، البته برای آنهایی که نفسشان در طول عالم وجود است، واسطه فیض هستند، انفسی میشود. چون میدانید هر چه در عالم منفصل است، برای آنها متصل است چون واسطه فیضش هستند. تمام اعضای عالم وجود برای انسان کامل مثل دست است، برای آنها عضوشان است چون انسان کامل اینطوری است. در طول عالم است. امّا برای ما که در طول نیستیم، بله البته خدای متعال برای روح ما یک قابلیّاتی داده است. مربوط به آن جا که فعلا از آن در حجاب هستیم، آن حرف دیگری است. فعلا آن مرحله محجوب نفس ما مثال متصلی دارد که با منفصل تفاوت دارد. و برای کسانی که خوابهای خودشان را مترصد باشند، برایشان واضح میشود که گاهی خواب ها، خود، ورود در عالم دیگری است نه صرف تمثّل.
برو به 0:48:02
حال من شواهدی را میگویم ببینید که میشود این چنین چیزهایی پیدا شود یا نه.
شاگرد: در این بیاناتی که داشتید فرمودید ما به یک جایی میرسیم که صرف علم داشتن گوینده مساوی است با اراده کردن آن معلومات. حالا ممکن است از یک آیه دهها معنا دربیاید و به اینها علم داشته باشد و اراده هم کرده باشد. حال من که مخاطب قرآن کریم هستم چقدرش را میتوانم انتساب به قرآن کریم بدهم؟
استاد: بله، تشریف نیاورده بودید، در موردش صحبت شد. عرض کردم فی الجمله درباره اصل عملی، تحقیق و از کار در رفتن، احتجاج و کشف معارف. باز هم در خدمت هستم.
شاگرد: مثال متصل و منفصل و کشف، اینها ظاهرا سه واقعیّت هستند، این طور است؟
استاد: واژه کشف را جور وا جور به کار میبرند.
شاگرد: در بیان شما سه مرحله از واقعیت، مثال متصل، منفصل وکشف بود، تفاوت اینها چیست؟
استاد: مثال متصل نفس مُدرکه است و هر چه ادراکات دارد در مراتب عقلانی، وهمی، خیالی و حسّ مشرک -بنتاسیا- و آنچه مربوط به حسش است، این میشود مثال متصل، به آن معنا یعنی مراتب نفس جزئی. اما مثال منفصل، یک عالمی است و مستقل است و فیزیکی هم نیست. دیوار دارد ولی دیوارش مثل اینجا دیوار حاجب نیست و میشود از آن ردّ شد. همانی که در بدایه و نهایه بود. خواص عالم ماده را دارد ولی آن کثافت، فشردگی، تکاثف، به آن نقائصی عالم ماده را که به تعبیر فلسفی که ناشی ازهیولا است – البته عدهای اینها را قبول ندارند، خود همینها چقدر حرف های…!- ندارد. این میشود مثال منفصل، تجرد برزخی.
تجرد عقلانی از آن بالاتر است.
شاگرد: ادراک ما از همان مثال منفصل چیست؟
استاد: اگر ما مثل همین که با عالم دنیا رابطه حسی مستقیم برقرار میکنیم مثل اینکه چشم باز میکنیم و اشیاء را میبینیم، این ارتباط نفس با عالم مُلک است؛ همین طور در خواب اگر چشم بدن مثالی باز شود و چیزی را در آن عالم ببیند، این ارتباط با مثال منفصل است. اما اگر همان طور که ما خیال میکنم مثل اینکه بچه برای خود تخیل میکند، این مربوط به مثال متصل است، اگر هم در خواب هم چشم بدن مثالی من چیزی ندیده بلکه در خواب، نظیر تخیّل بیداری است، به این میگوییم تمثل که گاهی اضغاث احلام است و گاهی تعبیر دارد یعنی معنایی از عالم ملکوت به نفسی که در حالت خواب است به صورتِ صورت، إلقاء میشود. مثلا اگر بخواهند به او بگویند که فردا پول گیرت میآید، در خواب میبیند که نجاست مفصلی به عبایش ریخت، بیدار میشود ناراحت که باید بروم اینها را بشویم، میرود نزد معبر، میگوید چیست؟ معبر میگوید، خوشحال باش یک پولی گیرت میآید، این تعبیرات معروف است همه شنیده اید. این معنا را به صورت یک تمثل القاء میکنند، این را مثال متصل میگوییم.
اما مثال منفصل اینطور نیست. گاهی در عالم متصل چیزی را میبیند. آقا دیده بود، نمیدانست که خواب است، دیده بود که در خانه را زدند ورفت در را باز کرد دید آسید محمدی فلان است در یزد، آمدند داخل، نشستند و گفتند که امروز به دلم افتاد بود بیایم خانه شما، بیدار شد دید صبح زود است، عجب خوابی من دیدم، ساعت 10 شد دید زنگ میزنند، رفت در را باز کرد دید آسید محمد آمده، گفت به دلم افتاده بود بیام خانه شما. ببیند این خواب تعبیر ندارد، خودش واقع است. روح درعالم تجرّد فردا را دیده است. فردا در عالم مثال منفصل موجود و واقع است. وقتی روح تجردش قوی میشود، آن را میبیند. ولی از مثال منفصل میبیند، نسبت به آن مثال جزئی.
شاگرد: کشف چیست؟
استاد : کشف مختلف به کار برده میشود، نود درصد موارد تمثل است ولی به آن کشف میگویند در حالی که حقیقتا کشف نیست و یک جور تعبیر دارد ولی برای علمایی که خودشان خبره در این کار باشند کشفیات برایشان هست.
کشف آشیخ محمد حسین
مکرر مثلا برای علماء شده است، مرحوم سیدجمال گلپایگانی -در نجف از اساتید معروف-در تشییع جنازه مرحوم کمپانی، آشیخ محمد حسین رضوان الله علیه تعریف میکردند که من شب مشغول قنوت وتر بودم -حاج آقای بهجت این را زیاد نقل میفرمودند- که دیدم آقاضیاء -مرحوم آقاضیاء هم یک هفته قبل وفات کرده بودند- سوار بر اسبی هستند آمدند، رفتند درب منزل آشیخ محمدحسین، در زدند ایشان را همراهی کردند و دوتایی رفتند. بعدش هم تاکید میکردند که نماز صبح هم خواندم، یعنی خواب نرفتم تا دوباره وضو بگیرم، بیدار بودم، نماز صبح را هم خواندم. بعد از نماز صبح به خانواده گفتم که آشیخ محمدحسین وفات کردند، همین الان است که اعلام میکنند آشیخ محمد حسین وفات کرده است. ببینید اینها کشف است، ممکن است که این هم تمثل باشد اما بعید است یعنی واقعیتی را … که مربوط به عالم دیگر است میبینند. برایشان مکشوف میشود نه این که معنایی برایشان متمثل شده باشد. یک امر مثال منفصل برایش مکشوف میشود.
برو به 0:54:52
شاگرد: این هم تمثل بوده است چون تعبیر داشته است.
استاد: نمیتوانیم بگوییم چون خود مرحوم آقا سید جمال که ماهر این کار بودند بیشتر میفهمیدند لذا فرمودند که من خواب نبودم.
شاگرد: ممکن است در بیداریها هم تمثل باشد.
استاد: بله، آنهایی که اهل این کار هستند میفهمند. مثل اینکه من چشمم را میبندم، شمایی که اینجا دیدم را به ذهن میآورم، خودم میفهمم که چشمم را بستهام و با قوه خیال شما را آورده ام، گاهی چشمم باز است. اگه طفل شش ماه باشم، تشخیص فرق گذاری بین اینها سخت است که آیا الان شما خود شما را میبینم یا اینکه چشم بستهام و صورت شما مانده است؟ سخت است، اما اگر خدا 50 سال عمر داده، ما به التفاوتش را میفهمم. که الان ارتباط مستقیم است یا چشمم را بستهام صورت شما را آورده ام. آنهایی که اینگونهاند بیشتر میدانستند. اتصالی بوده یا صورت را حاضر کردهاند. -علیای حال من که سهم خودم فرسنگها با این حرفها فاصله دارم.-
شاگرد: اگر واقعا اتصال به عالم دیگر باشد، کشف میشود؟
استاد: بله، یعنی عالم منفصل عالمی است مستقل که از شؤونات نفس جزئیِ مُدرک من نیست و از آن عالم تاثیر علمی برای مدرِک حاصل میشود. این منفصل میشود اما اگر چیزی را ببینم که از شؤونات نفس خودم است، به آن مثال متصل و تمثل میگویند.
شاگرد: مثال منفصل همان کشف است؟
استاد: بله، اگر واژه واقعی کشف را به کار ببریم مثال منفصل است.
أَقُولُ قَالَ الشَّيْخُ حَسَنُ بْنُ سُلَيْمَانَ رَحِمَهُ اللَّهُ فِي كِتَابِ الْمُحْتَضَرِ، رَوَى بَعْضُ عُلَمَاءِ الْإِمَامِيَّةِ فِي كِتَابِ مَنْهَجِ التَّحْقِيقِ إِلَى سَوَاءِ الطَّرِيقِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ وَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ الْكِنْدِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ الْحَسَنُ ع يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ ع سَأَلَ رَبَّهُ مُلْكاً لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ فَأَعْطَاهُ ذَلِكَ فَهَلْ مَلَكْتَ مِمَّا مَلَكَ سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ شَيْئاً فَقَالَ ع وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ إِنَّ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ سَأَلَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ الْمُلْكَ فَأَعْطَاهُ وَ إِنَّ أَبَاكَ مَلَكَ مَا لَمْ يَمْلِكْهُ بَعْدَ جَدِّكَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا يَمْلِكُهُ أَحَدٌ بَعْدَهُ فَقَالَ الْحَسَنُ نُرِيدُ تُرِينَا مِمَّا فَضَّلَكَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ مِنَ الْكَرَامَةِ فَقَالَ ع أَفْعَلُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَقَامَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ تَوَضَّأَ وَ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ وَ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَعَوَاتٍ لَمْ نَفْهَمْهَا ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى جِهَةِ الْمَغْرِبِ فَمَا كَانَ بِأَسْرَعَ مِنْ أَنْ جَاءَتْ سَحَابَةٌ فَوَقَفَتْ عَلَى الدَّارِ وَ إِلَى جَانِبِهَا سَحَابَةٌ أُخْرَى فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَيَّتُهَا السَّحَابَةُ اهْبِطِي بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَهَبَطَتْ وَ هِيَ تَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّكَ خَلِيفَتُهُ وَ وَصِيُّهُ مَنْ شَكَّ فِيكَ فَقَدْ هَلَكَ وَ مَنْ تَمَسَّكَ بِكَ سَلَكَ سَبِيلَ النَّجَاةِ قَالَ- ثُمَّ انْبَسَطَتِ السَّحَابَةُ إِلَى الْأَرْضِ حَتَّى كَأَنَّهَا بِسَاطٌ مَوْضُوعٌ فَقَالَ أَمِير الْمُؤْمِنِينَ ع اجْلِسُوا عَلَى الْغَمَامَةِ فَجَلَسْنَا وَ أَخَذْنَا مَوَاضِعَنَا فَأَشَارَ إِلَى السَّحَابَةِ الْأُخْرَى فَهَبَطَتْ وَ هِيَ تَقُولُ كَمَقَالَةِ الْأُولَى وَ جَلَسَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَيْهَا مُفْرَدَةً ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلَامٍ وَ أَشَارَ إِلَيْهَا بِالْمَسِيرِ نَحْوَ الْمَغْرِبِ وَ إِذَا بِالرِّيحِ قَدْ دَخَلَتْ تَحْتَ السَّحَابَتَيْنِ فَرَفَعَتْهُمَا رَفْعاً رَفِيقاً فَتَأَمَّلْتُ نَحْوَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ إِذَا بِهِ عَلَى كُرْسِيٍّ وَ النُّورُ يَسْطَعُ مِنْ وَجْهِهِ يَكَادُ يَخْطَفُ الْأَبْصَارَ فَقَالَ الْحَسَنُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ كَانَ مُطَاعاً بِخَاتَمِهِ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ بِمَا ذَا يُطَاعُ فَقَالَ ع أَنَا عَيْنُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ أَنَا لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ فِي خَلْقِهِ أَنَا نُورُ اللَّهِ الَّذِي لَا يُطْفَأُ أَنَا بَابُ اللَّهِ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ وَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ ثُمَّ قَالَ أَ تُحِبُّونَ أَنْ أُرِيَكُمْ خَاتَمَ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ قُلْنَا نَعَمْ فَأَدْخَلَ يَدَهُ إِلَى جَيْبِهِ فَأَخْرَجَ خَاتَماً مِنْ ذَهَبٍ فَصُّهُ مِنْ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ عَلَيْهِ مَكْتُوبٌ مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ قَالَ سَلْمَانُ فَتَعَجَّبْنَا مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ تَعْجَبُونَ وَ مَا الْعَجَبُ مِنْ مِثْلِي أَنَا أُرِيكُمُ الْيَوْمَ مَا لَمْ تَرَوْهُ أَبَداً فَقَالَ الْحَسَنُ أُرِيدُ تُرِينِي يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ وَ السَّدَّ الَّذِي بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ فَسَارَتِ الرِّيحُ تَحْتَ السَّحَابَةِ فَسَمِعْنَا لَهَا دَوِيّاً كَدَوِيِّ الرَّعْدِ وَ عَلَتْ فِي الْهَوَاءِ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقْدُمُنَا حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى جَبَلٍ شَامِخٍ فِي الْعُلُوِّ وَ إِذَا شَجَرَةٌ جَافَّةٌ قَدْ تَسَاقَطَتْ أَوْرَاقُهَا وَ جَفَّتْ أَغْصَانُهَا فَقَالَ الْحَسَنُ مَا بَالُ هَذِهِ الشَّجَرَةِ قَدْ يَبِسَتْ فَقَالَ ع سَلْهَا فَإِنَّهَا تُجِيبُكَ فَقَالَ الْحَسَنُ أَيَّتُهَا الشَّجَرَةُ مَا بَالُكِ قَدْ حَدَثَ بِكِ مَا نَرَاهُ مِنَ الْجَفَافِ فَلَمْ تُجِبْهُ فَقَال أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بِحَقِّي عَلَيْكِ إِلَّا مَا أَجَبْتِيهِ قَالَ الرَّاوِي وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعْتُهَا وَ هِيَ تَقُولُ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ يَا وَصِيَّ رَسُولِ اللَّهِ وَ خَلِيفَتَهُ ثُمَّ قَالَتْ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع كَانَ يَجِيئُنِي فِي كُلِّ لَيْلَةٍ وَقْتَ السَّحَرِ وَ يُصَلِّي عِنْدِي رَكْعَتَيْنِ وَ يُكْثِرُ مِنَ التَّسْبِيحِ فَإِذَا فَرَغَ مِنْ دُعَائِهِ جَاءَتْهُ غَمَامَةٌ بَيْضَاءُ يُنْفَخُ مِنْهَا رِيحُ الْمِسْكِ وَ عَلَيْهَا كُرْسِيٌّ فَيَجْلِسُ فَتَسِيرُ بِهِ وَ كُنْتُ أَعِيشُ بِبَرَكَتِهِ فَانْقَطَعَ عَنِّي مُنْذُ أَرْبَعِينَ يَوْماً فَهَذَا سَبَبُ مَا تَرَاهُ مِنِّي فَقَامَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ وَ مَسَحَ بِكَفِّهِ عَلَيْهَا فَاخْضَرَّتْ وَ عَادَتْ إِلَى حَالِهَا وَ أَمَرَ الرِّيحَ فَسَارَتْ بِنَا وَ إِذَا نَحْنُ بِمَلَكٍ يَدُهُ فِي الْمَغْرِبِ وَ الْأُخْرَى بِالْمَشْرِقِ فَلَمَّا نَظَرَ الْمَلَكُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَصِيُّهُ وَ خَلِيفَتُهُ حَقّاً وَ صِدْقاً فَقُلْنَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هَذَا الَّذِي يَدُهُ فِي الْمَغْرِبِ وَ الْأُخْرَى بِالْمَشْرِقِ فَقَالَ ع هَذَا الْمَلَكُ الَّذِي وَكَّلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِظُلْمَةِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ لَا يَزُولُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ أَمْرَ الدُّنْيَا إِلَيَّ وَ إِنَّ أَعْمَالَ الْخَلْقِ تُعْرَضُ فِي كُلِّ يَوْمٍ عَلَيَّ ثُمَّ تُرْفَعُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ سِرْنَا حَتَّى وَقَفْنَا عَلَى سَدِّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ لِلرِّيحِ اهْبِطِي بِنَا مِمَّا يَلِي هَذَا الْجَبَلَ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى جَبَلٍ شَامِخٍ فِي الْعُلُوِّ وَ هُوَ جَبَلُ الْخَضِرِ ع فَنَظَرْنَا إِلَى السَّدِّ وَ إِذَا ارْتِفَاعُهُ مَدُّ الْبَصَرِ وَ هُوَ أَسْوَد كَقِطْعَةِ لَيْلٍ دَامِسٍ يَخْرُجُ مِنْ أَرْجَائِهِ الدُّخَانُ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَنَا صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ عَلَى هَؤُلَاءِ الْعَبِيدِ قَالَ سَلْمَانُ فَرَأَيْتُ أَصْنَافاً ثَلَاثَةً طُولُ أَحَدِهِمْ مِائَةٌ وَ عِشْرُونَ ذِرَاعاً وَ الثَّانِي طُولُ كُلِّ وَاحِدٍ سَبْعُونَ ذِرَاعاً وَ الثَّالِثُ يَفْرُشُ أَحَدَ أُذُنَيْهِ تَحْتَهُ وَ الْأُخْرَى يَلْتَحِفُ بِهِ ثُمَّ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع أَمَرَ الرِّيحَ فَسَارَتْ بِنَا إِلَى جَبَلِ قَافٍ فَانْتَهَيْتُ إِلَيْهِ وَ إِذَا هُوَ مِنْ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ وَ عَلَيْهَا مَلَكٌ عَلَى صُورَةِ النَّسْرِ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ الْمَلَكُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَصِيَّ رَسُولِ اللَّهِ وَ خَلِيفَتَهُ أَ تَأْذَنُ لِي فِي الْكَلَامِ فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ وَ قَالَ لَهُ إِنْ شِئْتَ تَكَلَّمْ وَ إِنْ شِئْتَ أَخْبَرْتُكَ عَمَّا تَسْأَلُنِي عَنْهُ فَقَالَ الْمَلَكُ بَلْ تَقُولُ أَنْتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ تُرِيدُ أَنْ آذَنَ لَكَ أَنْ تَزُورَ الْخَضِرَ ع قَالَ نَعَمْ فَقَالَ ع قَدْ أَذِنْتُ لَكَ فَأَسْرَعَ الْمَلَكُ بَعْدَ أَنْ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ثُمَّ تَمَشَّيْنَا عَلَى الْجَبَلِ هُنَيْئَةً فَإِذَا بِالْمَلَكِ قَدْ عَادَ إِلَى مَكَانِهِ بَعْدَ زِيَارَةِ الْخَضِرِ ع فَقَالَ سَلْمَانُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ رَأَيْتُ الْمَلَكَ مَا زَارَ الْخَضِرَ إِلَّا حِينَ أَخَذَ إِذْنَكَ فَقَالَ ع وَ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاءَ بِغَيْرِ عَمَدٍ لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ رَامَ أَنْ يَزُولَ مِنْ مَكَانِهِ بِقَدْرِ نَفَسٍ وَاحِدٍ لَمَا زَالَ حَتَّى آذَنَ لَهُ وَ كَذَلِكَ يَصِيرُ حَالُ وَلَدِيَ الْحَسَنِ وَ بَعْدَه الْحُسَيْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ فَقُلْنَا مَا اسْمُ الْمَلَكِ الْمُوَكَّلِ بِقَافٍ فَقَالَ ع تَرْجَائِيلُ فَقُلْنَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كَيْفَ تَأْتِي كُلَّ لَيْلَةٍ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ وَ تَعُودُ فَقَالَ كَمَا أَتَيْتُ بِكُمْ وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ إِنِّي لَأَمْلِكُ مِنْ مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَا لَوْ عَلِمْتُمْ بِبَعْضِهِ لَمَا احْتَمَلَهُ جَنَانُكُمْ إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَى اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ كَانَ عِنْدَ آصَفَ بْنِ بَرْخِيَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخَسَفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْأَرْضَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عَرْشِ بِلْقِيسَ حَتَّى تَنَاوَلَ السَّرِيرَ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ كَمَا كَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفِ النَّظَرِ وَ عِنْدَنَا نَحْنُ وَ اللَّهِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ وَاحِدٌ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ عَرَفَنَا مَنْ عَرَفَنَا وَ أَنْكَرَنَا مَنْ أَنْكَرَنَا ثُمَّ قَامَ ع وَ قُمْنَا فَإِذَا نَحْنُ بِشَابٍّ فِي الْجَبَلِ يُصَلِّي بَيْنَ قَبْرَيْنِ فَقُلْنَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هَذَا الشَّابُّ فَقَالَ ع صَالِحٌ النَّبِيُّ فَقَالَ ع وَ هَذَانِ الْقَبْرَانِ لِأُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ إِنَّهُ يَعْبُدُ اللَّهَ بَيْنَهُمَا فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ صَالِحٌ لَمْ يَتَمَالَكْ نَفْسَهُ حَتَّى بَكَى وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع ثُمَّ أَعَادَهَا إِلَى صَدْرِهِ وَ هُوَ يَبْكِي فَوَقَفَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع عِنْدَهُ حَتَّى فَرَغَ مِنْ صَلَاتِهِ فَقُلْنَا لَهُ مَا بُكَاؤُكَ قَالَ صَالِحٌ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع كَانَ يَمُرُّ بِي عِنْدَ كُلِّ غَدَاةٍ فَيَجْلِسُ فَتَزْدَادُ عِبَادَتِي بِنَظَرِي إِلَيْهِ فَقُطِعَ ذَلِكَ مُذْ عَشَرَةِ أَيَّامٍ فَأَقْلَقَنِي ذَلِكَ فَتَعَجَّبْنَا مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ ع تُرِيدُونَ أَنْ أُرِيَكُمْ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ قُلْنَا نَعَمْ فَقَامَ وَ نَحْنُ مَعَهُ حَتَّى دَخَلَ بُسْتَاناً مَا رَأَيْنَا أَحْسَنَ مِنْهُ وَ فِيهِ مِنْ جَمِيعِ الْفَوَاكِهِ وَ الْأَعْنَابِ وَ أَنْهَارُه تَجْرِي وَ الْأَطْيَارُ يَتَجَاوَبْنَ عَلَى الْأَشْجَارِ فَحِينَ رَأَتْهُ الْأَطْيَارُ أَتَتْ تُرَفْرِفُ حَوْلَهُ حَتَّى تَوَسَّطْنَا الْبُسْتَانَ وَ إِذَا سَرِيرٌ عَلَيْهِ شَابٌّ مُلْقًى عَلَى ظَهْرِهِ وَاضِعٌ يَدَهُ عَلَى صَدْرِهِ فَأَخْرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع الْخَاتَمَ مِنْ جَيْبِهِ وَ جَعَلَهُ فِي إِصْبَعِ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ فَنَهَضَ قَائِماً وَ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَصِيَّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ أَنْتَ وَ اللَّهِ الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ وَ الْفَارُوقُ الْأَعْظَمُ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَمَسَّكَ بِكَ وَ قَدْ خَابَ وَ خَسِرَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْكَ وَ إِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ فَأُعْطِيتُ ذَلِكَ الْمُلْكَ قَالَ سَلْمَانُ فَلَمَّا سَمِعْنَا كَلَامَ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ لَمْ أَتَمَالَكْ نَفْسِي حَتَّى وَقَعْتُ عَلَى أَقْدَامِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أُقَبِّلُهَا وَ حَمِدْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى جَزِيلِ عَطَائِهِ بِهِدَايَتِهِ إِلَى وَلَايَةِ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً وَ فَعَلَ أَصْحَابِي كَمَا فَعَلْتُ ثُمَّ سَأَلْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا وَرَاءَ قَافٍ قَالَ ع وَرَاءَهُ مَا لَا يَصِلُ إِلَيْكُمْ عِلْمُهُ فَقُلْنَا تَعْلَمُ ذَلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ ع عِلْمِي بِمَا وَرَاءَهُ كَعِلْمِي بِحَالِ هَذِهِ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا وَ إِنِّي الْحَفِيظُ الشَّهِيدُ عَلَيْهَا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كَذَلِكَ الْأَوْصِيَاءُ مِنْ وُلْدِي بَعْدِي ثُمَّ قَالَ ع إِنِّي لَأَعْرَفُ بِطُرُقِ السَّمَاوَاتِ مِنْ طُرُقِ الْأَرْضِ نَحْنُ الِاسْمُ الْمَخْزُونُ الْمَكْنُونُ نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِي إِذَا سُئِلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا أَجَابَ نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْمَكْتُوبَةُ عَلَى الْعَرْشِ وَ لِأَجْلِنَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْعَرْشَ وَ الْكُرْسِيَّ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ مِنَّا تَعَلَّمَتِ الْمَلَائِكَةُ التَّسْبِيحَ وَ التَّقْدِيسَ وَ التَّوْحِيد وَ التَّهْلِيلَ وَ التَّكْبِيرَ وَ نَحْنُ الْكَلِمَاتُ الَّتِي تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَ تُرِيدُونَ أَنْ أُرِيَكُمْ عَجَباً قُلْنَا نَعَمْ قَالَ غُضُّوا أَعْيُنَكُمْ فَفَعَلْنَا ثُمَّ قَالَ افْتَحُوهَا فَفَتَحْنَاهَا فَإِذَا نَحْنُ بِمَدِينَةٍ مَا رَأَيْنَا أَكْبَرَ مِنْهَا الْأَسْوَاقُ فِيهَا قَائِمَةٌ وَ فِيهَا أُنَاسٌ مَا رَأَيْنَا أَعْظَمَ مِنْ خَلْقِهِمْ عَلَى طُولِ النَّخْلِ قُلْنَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هَؤُلَاءِ قَالَ بَقِيَّةُ قَوْمِ عَادٍ كُفَّارٌ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَحْبَبْتُ أَنْ أُرِيَكُمْ إِيَّاهُمْ وَ هَذِهِ الْمَدِينَةَ وَ أَهْلَهَا أُرِيدُ أَنْ أُهْلِكَهُمْ وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ قُلْنَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ تُهْلِكُهُمْ بِغَيْرِ حُجَّةٍ قَالَ لَا بَلْ بِحُجَّةٍ عَلَيْهِمْ فَدَنَا مِنْهُمْ وَ تَرَاءَى لَهُمْ فَهَمُّوا أَنْ يَقْتُلُوهُ وَ نَحْنُ نَرَاهُمْ وَ هُمْ يَرَوْنَ ثُمَّ تَبَاعَدَ عَنْهُمْ وَ دَنَا مِنَّا وَ مَسَحَ بِيَدِهِ عَلَى صُدُورِنَا وَ أَبْدَانِنَا وَ تَكَلَّمَ بِكَلِمَاتٍ لَمْ نَفْهَمْهَا وَ عَادَ إِلَيْهِمْ ثَانِيَةً حَتَّى صَارَ بِإِزَائِهِمْ وَ صَعِقَ فِيهِمْ صَعْقَهً قَالَ سَلْمَانُ- لَقَدْ ظَنَنَّا أَنَّ الْأَرْضَ قَدِ انْقَلَبَتْ وَ السَّمَاءَ قَدْ سَقَطَتْ وَ أَنَّ الصَّوَاعِقَ مِنْ فِيهِ قَدْ خَرَجَتْ فَلَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ فِي تِلْكَ السَّاعَةِ أَحَدٌ قُلْنَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا صَنَعَ اللَّهُ بِهِمْ قَالَ هَلَكُوا وَ صَارُوا كُلُّهُمْ إِلَى النَّارِ قُلْنَا هَذَا مُعْجِزٌ مَا رَأَيْنَا وَ لَا سَمِعْنَا بِمِثْلِهِ فَقَالَ ع أَ تُرِيدُونَ أَنْ أُرِيَكُمْ أَعْجَبَ مِنْ ذَلِكَ فَقُلْنَا لَا نُطِيقُ بِأَسْرِنَا عَلَى احْتِمَالِ شَيْءٍ آخَرَ فَعَلَى مَنْ لَا يَتَوَالاكَ وَ [لَا] يُؤْمِنُ بِفَضْلِكَ وَ عَظِيمِ قَدْرِكَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ ثُمَّ سَأَلْنَا الرُّجُوعَ إِلَى أَوْطَانِنَا فَقَالَ أَفْعَلُ ذَلِكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَأَشَارَ إِلَى السَّحَابَتَيْنِ فَدَنَتَا مِنَّا فَقَالَ ع خُذُوا مَوَاضِعَكُمْ فَجَلَسْنَا عَلَى سَحَابَةٍ وَ جَلَسَ ع عَلَى الْأُخْرَى وَ أَمَرَ الرِّيحَ فَحَمَلَتْنَا حَتَّى صِرْنَا فِي الْجَوِّ وَ رَأَيْنَا الْأَرْضَ كَالدِّرْهَمِ ثُمَّ حَطَّتْنَا فِي دَارِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي أَقَلَّ مِنْ طَرْفِ النَّظَرِ وَ كَانَ وُصُولُنَا إِلَى الْمَدِينَةِ وَقْتَ الظُّهْرِ وَ الْمُؤَذِّنُ يُؤَذِّنُ وَ كَانَ خُرُوجُنَا مِنْهَا وَقْتَ عَلَتِ الشَّمْسُ فَقُلْنَا بِاللَّهِ الْعَجَبُ كُنَّا فِي جَبَلِ قَافٍ مَسِيرَةَ خَمْسِ سِنِينَ وَ عُدْنَا فِي خَمْسِ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لَوْ أَنَّنِي أَرَدْتُ أَنْ أَجُوبَ الدُّنْيَا بِأَسْرِهَا وَ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَ أَرْجِعَ فِي أَقَلَّ مِنَ الطَّرْفِ لَفَعَلْتُ بِمَا عِنْدِي مِنِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ فَقُلْنَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْتَ وَ اللَّهِ الْآيَةُ الْعُظْمَى وَ الْمُعْجِزُ الْبَاهِرُ بَعْدَ أَخِيكَ وَ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم[10]
اکنون میخواهیم ببینم که شواهدی پیدا میشود یا خیر؛ در جلد 27 بحار ص 33 حدیث 5، میفرمایند:
«أَقُولُ قَالَ الشَّيْخُ حَسَنُ بْنُ سُلَيْمَانَ رَحِمَهُ اللَّهُ فِي كِتَابِ الْمُحْتَضَرِ، رَوَى بَعْضُ عُلَمَاءِ الْإِمَامِيَّةِ فِي كِتَابِ مَنْهَجِ التَّحْقِيقِ إِلَى سَوَاءِ الطَّرِيقِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِي[11]» . . . روایت مفصلی است که تا ص 40 ادامه دارد . مرحوم مجلسی بعد از نقل روایت فرموده اند: «أقول: هذا خبر غريب لم نره في الأصول التي عندنا و لا نردّها و نردّ علمها إليهم.[12]..»؛ ما این را در اصول معتبره ندیده ایم، حسن بن سلیمان گفتند که « رَوَى بَعْضُ عُلَمَاءِ الْإِمَامِيَّةِ فِي كِتَابِ [13]مَنْهَجِ التَّحْقِيقِ إِلَى سَوَاءِ الطَّرِيقِ[14]»، که نمیدانم آن کتاب هست یا نسیت، مولفش چه کسی است؟ گفته «لبعض علماء الامامیة»
این روایت را هر کس بخواند، ممکن است جوروواجور قضاوت کنند. _ من با عقل ضعیف بخوانم، خیلی باشد، میگویم، «نردّ علمه الیهم»، مرحوم مجلسی که قویتر هستند فرمودهاند از همین باب غریب است، «نردّ علمها إليهم». آن کسی که بخواهد مسخره کند خیلی آسان است. شروع میکند میگوید، خیال کننده ای، وضّاعی، جعالی، کسی در خانه نشسته است برای خود خیالاتی کرده است، برای خود کتاب رمان نوشته است، آن هم مانعی ندارد، هر کسی برای خودش، عرض کردم… ولی علیای حال این روایت در دستان ما است.
یادم میآید در قطار از آقایی که دکتر…، استاد دانشگاه بود، چیزهایی تعریف کرد -من خداییش گفتم، خدا رحمت کند مرحوم مجلسی را که اینها را برای ما گذاشتهاند ولو گفتهاند «غریب»، ولو دروغ باشد، اما اینها را برای ما آوردند، زیرا بعدها قرائنی در آن پیدا میشود، همین روایت را برای آن آقا گفتم- او گفت که شرکت ناسا در آمریکا _ او خودش در مکزیک استاد دانشگاه است- در کوپه قطار به هم برخورد کردیم. در مجلات علمی ناسا که برای من میآید، چند مقاله پی در پی آمد در مورد نظریه مسافرت مولکولی، در مورد این فکر میکردند که آیا ممکن است که یک بدن را تبدیل کنیم، از این ترکیب فعلی آن را خارج کنیم و به مولکولها تبدیلش کنیم و این مولکولها را با سیر سریعی، سرعت نزدیک به نور، سیر بدهیم به جای دیگر و وقتی به آن جا رسید، به ترکیب اولیهاش برگردانیم؟ آیا ممکن است یا خیر؟ – آن آقا خودش حالت تدین قوی نداشته بلکه بحث پیش آمد…- من از حرفهای او به یاد این روایت افتادم، به او هم گفتم، خدا رحمت کند مرحوم مجلسی را، این روایت را در بحار او دیده ام.
حاصل این روایت این است که عدّهای از حضرت امیرالمومنین علیه السلام خواستند که مقداری از آن مقاماتی که خدا به شما یاد داده است، به ما نشان دهید. حضرت هم قبول کردند، در مدینه بود. حضرت اشاره کردند، دو تا ابر آمد پایین و پهن شدند. حضرت تشریف بردند روی یکی از ابرها، -جمعیت هم ناقلین از سلمان هستند- و آن جمعیت رفتند روی ابر دیگر نشستند؛ تا میرسد به اینجا که امام حسن (ع) عرض کردند به پدرشان که ما میخواهیم یأجوج و مأجوج و آن سدی که بینشان است را ببینیم. «فَسَارَتِ الرِّيحُ تَحْتَ السَّحَابَةِ»، ایشان میگویند، یک دفعه صدایی مثل صدا رعد در زیر این ابرها شنیدیم. «فَسَمِعْنَا لَهَا دَوِيّاً كَدَوِيِّ الرَّعْدِ وَ عَلَتْ فِي الْهَوَاءِ»؛ و با این ابرها به هوا رفتیم. -این طور تعبیر «فی الهواء»، این تعبیر را ببینید- در هوا سیرهایی است، – گفتم کسی اینها را بخواند میگوید اینها رمان است، ممکن است کسی هم بخواند بگوید نیست. – با اینها به هوا رفتیم چیزهایی را دیدم و مراحلی طی شد، آخر کارش چیزهای عجیبی را میبینند که میگویند دیگر تاب نداریم، حضرت فرمودند چیزهای بیشتری میخواهید ببینید؟ گفتیم که تاب نداریم همین چیزهایی که دیدیم برای ما کافی است، «ثُمَّ سَأَلْنَا الرُّجُوعَ إِلَى أَوْطَانِنَا»؛ گفتند میخواهیم برگردیم. «فَقَالَ أَفْعَلُ ذَلِكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَأَشَارَ إِلَى السَّحَابَتَيْنِ فَدَنَتَا مِنَّا»؛ این دو تا ابر دوباره نزدیک آمدند و سوارشان شدیم. «فَقَالَ علیه السلام خُذُوا مَوَاضِعَكُمْ فَجَلَسْنَا عَلَى سَحَابَةٍ وَ جَلَسَ ع عَلَى الْأُخْرَى وَ أَمَرَ الرِّيحَ فَحَمَلَتْنَا حَتَّى صِرْنَا فِي الْجَوّ»؛ِ این تعبیر برای برگشت است! تعبیر برگشت را ببینید چیست! میفرماید، وقتی باد ما را حمل کرد، برای برگشت حرکت کردیم، «حتی صرنا فی الجو»؛ وارد جوّ شدیم، «وَ رَأَيْنَا الْأَرْضَ كَالدِّرْهَمِ»، این را سلمان میگوید که از دور زمین را مثل یک درهم دیدیم. درهم سکههای نقرهای بوده و شفاف بوده نه زرد. مریخ اگر زرد است، زمین از دور اتفاقا نقرهای هم است، ولی زمین شفاف است، ببینید چه تعبیری!
برو به 1:03:15
«ثُمَّ حَطَّتْنَا فِي دَارِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي أَقَلَّ مِنْ طَرْفِ النَّظَرِ»، یک دفعه از دور یک درهم را دیدیم، در یک چشم به هم زدن دیدیم در خانهی مدینه هستیم. این تعبیری است که در اینجا آمده است. این حرفها مبادی علمیاش صاف نبود… در معراج جسمانی چقدر مشکل داشتند که بدن رسول الله چطور ممکن است از جسم فلکی رد شود؟ خرق و التیام در آن محال است. پس معراج جسمانی محال است. حرف هایی میزدند، بدن حضرت از نور است، نمیشود بدن جسمانی رد شود…همه آن حرفهایی که شنیده اید. اما بعد این مبانی کنار میرود. تفسیر این حرفی که ایشان میزنند خیلی جلوتر از قرن بیستم است، حتی در قرن نوزدهم خرافه بود اما در قرن بیستم آنهایی که حرفها را شنیدهاند میگوید، خیلی هم نگوییم خرافه است، تعبیر را ببینید، میگویند در «طرفة النظر»، به یک چشم بهم زدن زمین را از دور دیدیم و وارد خانه امیرالمومنین علیه السلام شدیم، «وَ كَانَ وُصُولُنَا إِلَى الْمَدِينَةِ وَقْتَ الظُّهْرِ وَ الْمُؤَذِّنُ يُؤَذِّنُ»، تا وارد شدیم وقت اذان ظهر بود، «وَ كَانَ خُرُوجُنَا مِنْهَا وَقْتَ عَلَتِ الشَّمْسُ»، کمی خورشید بالا آمده بود، وقت چاشت بود. که ایشان تعبیر میکنند حدود پنج ساعت است، طبق ساعاتی که میزان آن زمان خودشان بوده. -ساعتهای امروز که نبوده است-
«فَقُلْنَا بِاللَّهِ الْعَجَبُ كُنَّا فِي جَبَلِ قَافٍ مَسِيرَةَ خَمْسِ سِنِينَ»؛ ما حدود پنج سال داشتیم دنبال کوه قاف میرفتیم «وعُدْنَا فِي خَمْسِ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ»، تازه شرایط کاری شما این طور بود، شما ضعیف بودید، «فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام لَوْ أَنَّنِي أَرَدْتُ أَنْ أَجُوبَ الدنیا»؛ اگر من بخواهم دور دنیا بزنم، «بِأَسْرِهَا وَ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَ أَرْجِعَ فِي أَقَلَّ مِنَ الطَّرْفِ»؛ در کمتر از چشم بهم زدن «لَفَعَلْتُ»، میروم و خبرم را میآورم، پس اینکه برای شما طول کشیده است، به خاطر این است که شما ضعیف هستید. «بِمَا عِنْدِي مِنِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ فَقُلْنَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْتَ وَ اللَّهِ الْآيَةُ الْعُظْمَى وَ الْمُعْجِزُ الْبَاهِرُ بَعْدَ أَخِيكَ وَ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله».
منظور من از ذکر روایت یک نکته بود، در ضمن همین روایت دارد، دو کلمه داریم، در آن سیری که میروند که «علت فی الهواء»، سپس برگشتند، این برگشت را در آخر که گفته اند، تا اینکه از برگشتن بفهمیم، رفتن چگونه بود، وقتی که رفتند، «ثُمَّ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع أَمَرَ الرِّيحَ فَسَارَتْ بِنَا إِلَى جَبَلِ قَافٍ فَانْتَهَيْنا إِلَيْهِ وَ إِذَا هُوَ مِنْ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ وَ عَلَيْهَا مَلَكٌ عَلَى صُورَةِ النَّسْرِ»، با آن ملک صحبت میکنند، میگویند اسمش چیست؟ میگویند، ترجائیل، یا بَرجائیل، در نسخه مصدر است، یا بُرجائیل که مقلوب جبرئیل است، ممکن است باء باشد، در نسخه بحار، تاء آمده است، در نسخه اصل، باء بوده است. آنچه که منظور این است که میگویند، «ثم قام علیه السلام و قمنا»، حضرت فرمودند -یک مطلب خیلی عالی- که گفتند، قرآن میگوید، آصف بن برخیا تخت بلقیس را آورد -در ضمن سفر حضرت به آنها معارف را درس میدادند- «والذی فلق الحب و برئ النسمة...»، بعد فرمودند آصف، «و کان عند آصف بن برخیا حرف واحد»، از هفتاد و سه حرف اسم اعظم، یک حرف را آصف داشت، «فتکلم به فخسفه الله عز و جل الارض»، خسف زمین شد، «فتناول السریر»، سپس این را فرمودند، – منظور من این بود، «فَإِذَا نَحْنُ بِشَابٍّ فِي الْجَبَلِ يُصَلِّي بَيْنَ قَبْرَيْنِ فَقُلْنَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هَذَا الشَّابُّ؟ فَقَالَ علیه السلام صَالِحٌ النَّبِيُّ علیه السلام»، ملاحظه کردید! سوال من این است که بر فرض اینکه این روایت صحیح باشد و اگر این چنین سیری صورت گرفته باشد، با این عنوان سراغ کوه قاف رفته باشند، در آن جا -کوه قاف- وقتی حضرت صالح را میبینند، چه میفهمیم؟ میفهمیم که این قاف یک کوه فیزیک روی کره زمین نیست. ببینید من درست میفهمم یا خیر؟
برو به 1:09:24
میخواهم شاهدی بیاوریم اگر گفتیم تفسیر آفاقی میکنیم و آفاقش قاف آفاقی است، قافی است که مربوط به عالم دیگری است که یک نحو بهرهای بالاتر از این عالم دارد. و لذا وقتی میروند کنار کوه قاف، میبینید که حضرت صالح علیه السلام هستند. برآن تاملی کنید! خود روایت هم روایت مفصلی میباشد.
شاگرد:(سؤال واضح نیست)
استاد: بله، میدانم تک تک اینها را باید بحث کنیم.
شاگرد: آیا بر این مطلب متفرع است؟
استاد: ما گفتیم اگر آفاقی باشد، آفاق یک چیزی است که…
شاگرد٢: ممکن است یک جبلی در آن عالم باشد که در این عالم اثر داشته باشد.
استاد: بله، یعنی اگر خود شما قبل از اینکه به صورت یک مشکل برای ذهنتان جلوه کند، -اگر درصدد باشید که مشکل هست یا نیست_ میبینید راحت! من بعدا هم عرض میکنم، میرسیم مانعی ندارد.
علیای حال یک برخورد این است که اشکال دارد نمیشود. یک برخورد این است که وجوه محتمل را ببینیم، الان اگر آن کوه در آن عالم باشد، آن کوه یک رگ هایی، ارتباطی با اینجا دارد، محیط بر این جااست، آن رگها چگونه رگهایی است که وقتی در آن یک تحریکاتی صورت میگیرد، این عروق در این زمین فیزیکی یا چیزی که روی این زمین فیزیکی تأثیر میگذارد.
شاگرد: فرموده بودید یک وقت بحث از کشف و بررسی و تحقیق است ویک وقت بحث از احتجاج است، که ظهور حجت است، گفته بودید که در اینجا ضوابط عقلائی داریم، ضوابط عقلایی مربوط به تحقیق است یا در بحث احتجاج میگنجد؟
استاد: در هر دو.
شاگرد: اگر ضوابط عقلائی در بحث تحقیق داریم، منظور از بحث عقلائی چیست؟ آیا بحث عقلائی در برابر عقل در اصول میشود؟ یا منظورتان چیز دیگری میباشد؟
استاد : نه، منظورم از عقلائی در کشف و تحقیق، ارزیابی مجموعه، احتمال و محتمل و تراکم ظنون و پیدا کردن شواهد برای آن میباشد. این ربطی به ظهور و استظهار ندارد، ضوابط خاص خودش را دارد، فضای تحقیق یک فضا میباشد، فضای احتجاج که من نزد خدا عذر داشته باشم، بنده عاصی نباشم، فضای دیگری میباشد. تفاوت دارد و هر کدام ضوابط خاص خودش را دارد و خیلی هم تفاوت میکند.
شاگرد: ضوابط عقلائی اصطلاح است؟ یا کلا با همین عقل و مدرکات خود اینها را کنار هم میگذاریم؟
استاد: بله، اصطلاح نیست، معنای لغویش است. ضوابط یعنی چیزهایی که قاعده مند است. عقلایی هم یعنی عقل در هر موطنی ش به مناسبت همان با متد خاصّ آن فضا، ضوابطی را ترسیم میکند و طبق همان فضا جلو میرویم. فضا تحقیق، تجربه، حقوق، اقتصاد، جامع شناسی و… هرکدام فضای خاص خودش را دارند.
شاگرد: بحث فهم از الفاظ، شما فرمودید که دو مطلب است گاهی تحقیق واقع میکنیم، گاهی تحقیق چیزی را میکنیم که لفظ کشش آن را دارد، بر فرضی که واقع باشد…
استاد: در این لفظ خیلی بحث داریم، اینها همه مقدمه است. در اینکه الفاظ قرآن به چه نحو است؟ کشش لفظ یعنی چه! باید مقداری جلو برویم، وقتی رسیدیم سر این بحث که قرآن چگونه است؟ در بحث روایی کافی حضرت فرمودند که «و دلیل علی المعرفة لمن عرف الصفة[15]»، لذا گفتم سه احتمال دارد، احتمال سوم، شاید اصوب بیاید، «لمن عرف الصفة الدلالة»، بداند که چه طور از این لفظ در میآید، این خیلی مهم است برای فضای تحقیق هم خیلی کار میرسد. آن چیزی که ازالمیزان آوردید[16]، این چیزی که آقای طباطبائی فرمودند، تا نگویند کسی توجه نمیکند. وقتی با قرآن آشنا میشویم میبینیم که عجب قرآن این گونه هم میشود، به عبارت دیگر، آیا آیه بودن که یک امر توقیفی نزد ما میباشد، حالت منحصر به فرد میباشد؟ یا خیر اگر همین قرآن کریم ملائکه نزد آنها بیاید، میبینید جای آیههایش باهم فرق میکند؟ آیه چیست؟ آیه یک واژه قرآنی است که دارای معارف است. آیه در نظر قرآن چیست؟
الحمد لله رب العالمین
کلید: عالم مثال، مثال منفصل، مثال متصل، آفاق، کتاب منهج التحقیق الی الطریق، منطق دو ارزشی، منطق چند ارزشی، ظهور، نص، تاویل، کشف، منطق فهم متن، آصف برخیا، محمد حسین اصفهانی، راسل، مسافرت مولکولی، مجلات ناسا، قرآن مظهر علم الله، فضائل امیرالمومنین، قاف، تفسیر آفاقی، انفسی، ربوبی، عالم فیزیکی، من فقد حسا فقد علما، لمن عرف الصفة، نظریه بطلمیوسی، صورتۀ جسمیه، مبانی ارسطویی، خضرة السماء، استعمال لفظ در اکثر از معنا، عدم بیان متکلم حکیم، احتمالات ثبوتی حق، درصد اطمینان، ساعات مثالی، زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ، خواص عالم ماده، منطق دو ارزشی، منطق چند ارزشی، متد اجتهاد در معارف،
[1]. الفرقان، 77
[2]. فصلت،53
[3] تکویر،23
[4]. بحار الانوار، ج30 ص72.
[5]. شرح منظومه، ج5 ص308؛ أمّا الشيخ رئيس المشائين، فإنه لم ينكر المعاد الجسماني حاشاه عن ذلك، إلاّ أنه لم يحقّقه بالبرهان.
[6]. انفطار، 2
[7]. الصافات، 6
[8]. نوح، 16
[9]. شرح منظومه با تعلیقه علامه حسن زاده، ج1، ص325
[10] بحارالانوار، ج27، ص33
[11]. بحار الانوار، ج 27، ص33
[12]. بحار الانوار، ج 27، ص40
[13]. الذريعة إلى تصانيف الشيعة، ج23، ص184؛ 8570: منهج التحقيق إلى سواء الطريق؛ ينقل في حديقة الشيعة المنسوب إلى المقدس الأردبيلي- عن باب منه في بيان أفضلية أمير المؤمنين (ع) على سائر الأنبياء و المرسلين، و ينقل عنه الشيخ حسن بن سليمان تلميذ الشهيد في كتاب المختصر قائلا: [روى بعض علماء الإمامية في كتاب منهج التحقيق بإسناده إلى سلمان …]. و في موضع آخر قال: [كتاب منهج التحقيق عن كتاب نوادر الحكمة …]. و ينقل عنه السيد هاشم في مدينة المعاجز بعض معجزات أمير المؤمنين (ع) مصرحا بأنه لبعض الإمامية و كذا ينقل عنه في أنساب النواصب المؤلف سنة 1076.
[14]. رياض العلماء و حياض الفضلاء، ج6، ص: 51؛ ثم من الكتب التي لم أعلم مؤلفيها: كتاب تذكرة الآداب، قد يروي عنه الشهيد في بعض مجاميعه بعض آداب الزيارات… و كذا كتاب منهج التحقيق الى سواء الطريق، و هو من مؤلفات علماء الشيعة.
[15]. کافی، ج2، ص599
[16]. المیزان ذیل آیه قل لله ذرهم فی خوضهم یلعبون