1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس تفسیر(١٢)‌- تفسیر سوره قاف، معنای قاف

درس تفسیر(١٢)‌- تفسیر سوره قاف، معنای قاف

تفسیر آفاقی،‌انفسی،‌ ربوبی،‌استعمال لفظ اکثر من معنی
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=18009
  • |
  • بازدید : 70

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

المعنى‏

«ق» قد مر تفسيره و قيل إنه اسم من أسماء الله تعالى عن ابن عباس و قيل هو اسم الجبل المحيط بالأرض من زمردة خضراء خضرة السماء منها عن الضحاك و عكرمة و قيل معناه قضي الأمر أو قضي ما هو كائن كما قيل في‏ حم حُمَّ الأمر.[1]

ریشه فرهنگی واژه قاف

ملاحظه می کنید که سه تا معنا برای قاف ذکر کرده اند؛ یکی اینکه اسمی از اسماء الله باشد و دیگری، اسم کوهی که محیط به کره زمین باشد. جاهای مختلفی اسم این کوه آمده است، کوه قاف! آن قدر هم معروف شده است که در اشعار و السنه مردم، پشت کوه قاف که می گویند: هرجایی که دور است و دسترسی به آن نیست، می گویند پشت کوه قاف؛ وارد ادبیات فارسی شده،اما حالا آیا ادبیات این را اصالتا داشته یا خیر؟ یا مثلا از روایات  اسلامی وارد شده است! این خودش قابل بحث می باشد، الآنی هاهم در خیلی از این… مثل اینکه عرب زبان بودند، کم کاری کردند، فارسی زبانان می گویند: اصلا کوه قاف برای فرهنگ فارسی زبانان است. این طور کاری را کرده اند، معمولا در زبان های خارجی، خودشان کوه قاف به این جور چیزی ندارند؛ آن چیزی که الان هست به زبان های دیگر معمولا منسوب به این است که یک کسی می رود آن جا میخش را می کوبد که مثلا کوه قاف از ادبیات و فرهنگ فارسی زبان ها می باشد، حالا باید بیشتر کار شود تا به مرجع ها و چیزهایی که جهانی است و به زبان عربی است و به زبان انگلیسی و سائر زبان ها است، معلوم شود که -کوه قاف- را اگر هم در اشعار و چیزهای دیگر نقل کردند ریشه روایی این چنینی دارد.

احتمالات معنایی جبل المحیط

الآن که بحث جبل المحیط است در المیزان در ما نحن فیه، در بحث روایی این عبارت را دارند:

«في الدر المنثور، أخرج ابن أبي حاتم عن ابن عباس قال : خلق الله تعالى من وراء هذه الأرض بحرا محيطا بها ثم خلق من وراء ذلك جبلا يقال له: ق. السماء الدنيا مترفرفة عليه، ثم خلق من وراء ذلك الجبل أرضا- مثل تلك الأرض سبع مرات- ثم خلق من وراء ذلك بحرا محيطا بها، ثم خلق من وراء ذلك جبلا يقال له ق- السماء الثانية مترفرفة عليه حتى عد سبع أرضين- و سبعة أبحر و سبعة أجبل و سبع سماوات. قال: و ذلك قوله : وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر»

و فيه، أخرج ابن المنذر و ابن مردويه و أبو الشيخ و الحاكم عن عبد الله بن بريدة” في قوله تعالى: «ق» قال: جبل من زمرد محيط بالدنيا عليه كنفا – دو طرف- السماء

و فيه، أخرج ابن أبي الدنيا في العقوبات، و أبو الشيخ في العظمة، عن ابن عباس قال : خلق الله جبلا يقال له ق محيط بالعالم و عروقه –ریشه ها و رگهای این کوه به آن صخره ای که زمین بر آن است، قرار داده شده – إلى الصخرة التي عليها الأرض فإذا أراد الله أن يزلزل قرية أمر ذلك الجبل»، زلزله در قری هر جا بخواهد بیاید، خدای متعال امر می کند به آن کوه، «فحرك العرق الذي يلي-مربوط– تلك القرية فيزلزلها و يحرّكها فمن ثم تحرّك القرية دون القرية»؛ -یه جا می لرزد و یک جا نمی لزرد-. بعد فرمودند أقول.

«أقول و روى القمي بإسناده عن يحيى بن ميسرة الخثعمي عن الباقر (ع): مثل ما مر عن عبد الله بن بريدة، و روي ما في معناه مرسلا و مضمرا و لفظه: قال: جبل محيط بالدنيا وراء يأجوج و مأجوج.»

 

برو به 0:05:22

بعد یک عبارتی دارند که خوب بود اشاره می کردند، قبلا هم نظیر این را جلد 18 المیزان ذیل سوره «ق»، فرمودند: «و كيفما كان لا تعويل على هذه الروايات، و بطلان ما فيها يكاد يلحق اليوم بالبديهيات أو هو منها.[2]»

این روایاتی که گفته اند «ق» یک کوهی، محیط به دنیا است، اعتمادی به این ها نیست و باطل بودن این مطلب، نزدیک است که جزء بدیهیّات باشد برای افراد امروزی یا نزدیک به بدیهیّات است.

شاگرد: بحثی که در ابتداء سوره شوری دارند.

استاد: بله. اگر به آن جا ارجاع می دادند خوب بود.

شاگرد: علامه در اول سوره ی شوری فرموده اند: اگر یکی دو تا قرینه در روایات نبود، می توانستیم جبل را به معنای جوّ بگیریم[3].

استاد: بله، این طور فرموده اند، عبارت علّامه در اوّل سوره شوری طبق این چاپ ج18 اول سوره مبارکه شوری، ص،15: روایتی را که از معانی الاخبار تماما نقل کرده بودند، فرمودند: «أما ق فهو الجبل المحيط بالأرض و خضرة السماء منه و به يمسك الله الأرض أن تميد بأهلها»؛ قاف کوهی است که به زمین محیط است، کبودی و سبزی آسمان از همان کوه است و به وسیله این کوه خداوند نگه می دارد زمین را از اینکه اهلش را پخش و پلا بکند و به موج بیاندازد، پرت کند، به اضطراب وا بدارد؛ مثل یک میخ؛ «وتّد بالصخور میَدان ارضه ان تمید بأهلها»، این در روایت بود سپس ایشان می فرمایند: « وقوله: «و أما ق فهو الجبل المحيط بالأرض و خضرة السماء منه» إلخ و روى قريبا منه القمي في تفسيره، و هو مروي بعدة من طرق أهل السنة عن ابن عباس و غيره، و لفظ بعضها جبل من زمرد محيط بالدنيا على كنفي السماء، و في بعضها أنه جبل محيط بالبحر المحيط بالأرض و السماء الدنيا مترفرفة عليها و أن هناك سبع أرضين و سبعة أبحر و سبعة أجبل و سبع سماوات.

و في بعض ما عن ابن عباس: خلق الله جبلا يقال له: ق محيط بالعالم- و عروقه إلى الصخرة التي عليها الأرض- فإذا أراد الله أن يزلزل قرية- أمر ذلك الجبل فحرك العرق الذي يلي تلك القرية- فيزلزلها و يحركها فمن ثم تحرك القرية دون القرية.»

و الروايات بظاهرها أشبه بالإسرائيليات»؛ می فرماید این روایات مقبول نیست بلکه ملحق به اسرائیلیّات می باشد که از سابق هر زبانی چیزی به آن اضافه می کرده و حالت قصه گویی داشته از زمان بنی اسرائیل بین آن ها مرسوم بوده و کسانی که قصّاص آن روایات در امت اسلامی بودند، این ها را داخل در روایات اسلامی کرده اند.

 «و لولا قوله: « و به يمسك الله الأرض أن تميد بأهلها »، به وسیله جبل ق است که خداوند حفظ می کند تا زمین اضطراب پیدا نکند. اگر این نبود، این که هست نمی شود توجیه کرد. اگر این نبود، «لأمكن حمل قوله: «و أما ق فهو الجبل المحيط بالدنيا و خضرة السماء منه على إرادة الهواء المحيط بالأرض بضرب من التأويل.[4]»

ایشان می گویند که این، جوّ است چون در کُراتی که جو ندارند، آسمان به این صورت کبود و آبی رنگ دیده نمی شود. اساسا رنگ آسمان مربوط به جو و انعکاس نور در این فضای هزار کیلومتر است که می آید، اگر صاف باشد در کُراتی که اینگونه است، خورشید و ستارگان فقط به صورت یک نقطه ی نورانی دیده می شوند و فضا این طور روشن نمی شود، روشنی جو از بازتاب نوری است که در اتمسفر صورت می گیرد. این از فرمایش صاحب المیزان.

عرض کنم که بعضی ها هم خواسته اند این مضامین را بر رشته کوه های هیمالیا تطبیق بدهند که قله اش اورست است. بنده در این زمینه به مقالاتی برخورد کرده ام. چون در روایات اهل سنت آمده که قاف «قمّة الارض» است. جایی که از همه جای زمین بلندتر است و چون از همه جا بلندتر است یک نحو احاطه به زمین دارد. بعد شروع کرده اند، از بودن این کوه بحث کرده اند، که آیا این کوه هست یا نیست؟

 

برو به 0:11:48

در بعضی مقالات سه جور بلندی برای کوهها تصویر کرده اند. آیا بلندترین کوه اورست است؟ می گویند تا کجا را میزان قرار دهیم؟ اگر سطح دریا را پایه قرار دهیم، اورست بالا تر می شود اما اگر، نه سنگی که دورش را آّب فراگرفته چه فرقی می کند، زیرا ما بلندی کوه را می خواهیم بدانیم؛ مثلا در مقاله، کوهی را نام برده بود، جزائر هاوائی که اگر از کف دریا بلندی کوه را در نظر بگیریم _ اگر چه زیر آب باشد، همین اورست را اگر سیل بیاید و دورش را آب بگیرد ارتفاعش کم نمی شود – از کف دریا حساب کرده بودند، دیدند آن کوه ها از اورست بزرگتر است و تفاوتش هم ناچیز است، مثلا این هشت هراز و خورده ای و آن هشت هزار چند متر مثلا سی متر یا پنجاه متر، تفاوت فاحشی هم ندارد اما علی ای حال بلند تر است؛ این هم راه دوم محاسبه که از کف دریا بلندی را حساب کنیم.

 اما یک طور دیگر محاسبه کردند، از مرکز زمین، علی ای حال از مرکز زمین بلندی تفاوت می کند که ببینم کدام کوه از همه بلند تر است. چه بسا نسبت به مرکز زمین در همه جهات با هم برابر نیست، مثلا به اصطلاح اهل هیئت تطامن دارد، مثل نارنج است، شاید پیاز مثلا البته مثل نارنج بهتر است که طرفین قطبش فرورفته است و دقیقا کره نیست. پس اگر کوهی در طرفین قطب باشد، خیلی از زمین بالا می زند، اما اگر همین کوه در استوا باشد، از زمین خیلی پایین تر است، ولی نسبت به مرکز زمین دوری آن بیشتر می شود و لذا است که مثلا گفته اند یک کوه  سومی را که  در اکوادر است که آن کوه وقتی از مرکز زمین خطوط را حساب کنیم آن از همه بلند تر است.

 پس سه نوع «قمّة الأرض» تصور کردند. «قمّة الارض»؛ یعنی بلند ترین نقطه زمین از سطح دریا، بلند ترین نقطه زمین از کف دریا یا بلند ترین نقطه زمین از مرکز زمین که هرجایی بلندی اش تفاوت می کند، در استوا مثلا کوه ها کوتاه است  اما می بینی در قطب همان کوه بلند ترین است. تصوّر این بحث ها را کرده اند برای تعبیر، «قمة الارض»  و «ق»، که محیط است بعدش گفته اند چون این کوهها طوری اند که ریشه در اعماق زمین دارد، پس زلزله هایی که صورت می گیرد با این تعبیرات روایت می خواهند جورش کنند و خلاصه یک ربطی و یک اتصالی و عرقی به تعبیر روایت، به آن کوه اصلی دارد وقتی آن کوه یک تغییراتی درآن حادث می شود جاهای دیگر به تناسب با آن عرق و رابطه ای که برقرار است، یک جا زلزله می شود و یک جای دیگر نمی شود.

آیا حالا این عِرق به قول امرزی ها یعنی گسل؟ چون گسل طوری است که وقتی می خواهند شکلش را بکشند، می بینید رگ رگ است، طوری به صورت عِرق است، پس این رگه ها مثلا یک جایی را به زلزله وادار می کند و یک جای دیگر، نه؟ این ها احتمالاتی است که در موردش بحث کردند و گفتند.

 منظور از احاطه چگونه احاطه ای است؟ «محیط بالدنیا»؛ مثلا اگر کره زمین یک چیز صافی باشد مثل یک بشقاب فرض بگیریم نه کره، احاطه اش همان کشیده شدن کوه دور آن است مثل قلعه؟! این طور احاطه ی دائره وار دور زمینی که صاف در نظرش بگیریم؟! یا  کره زمین کره است، نه یک چیز صاف، احاطه هم یعنی چیزی وراء آن است که دور تا دور کره زمین را گرفته است و این سبزی آسمان هم بازتاب او باشد؛ این طور احاطه؟! چگونه باید احاطه این کوه را دور زمین تصویر کنیم؟

شاگرد: محیط بکره زمین یا محیط بالعالم؟   

استاد: «بالارض»؛ در روایت معانی الأخبار در کلام امام باقر علیه السّلام دارد «اما ق فهو الجبل المحیط بالارض

شاگرد: «بالعالم»، هم از ابن عباس داریم.

استاد : خیلی جاها منظور از عالم، عالم دنیاست. روایات متعدد است. فعلا داریم با روایات آشنا می شویم.

شاگرد: اگر «بالعالم»، داریم ممکنِ ارض را به این ارض تطبیق نکنیم؟     

استاد: بله، من فعلا دارم با ابدأ و واضح ترین معانی­ای که در ذهن عرف می آید، بحث را شروع کردیم، تا ببینیم بحث کجا می رود و با چه معانی برخورد می کنیم. علی ایّ حال، عدّه ای تلاش کرده اند این روایات را با بعضی از مباحث علمی، نحوه ای احاطه، درستش بکنند.

 

برو به 0:17:16

شاگرد: قضیه بشقاب را نفهمیدیم.

استاد: فرض گرفتم. انواع احاطه را می گفتم. اگر بگوییم زمین صاف است مثل یک بشقابی، گرد نیست. یک کوهی این را احاطه کرده است، احاطه می تواند احاطه دور تا دور باشد، یعنی اگر برویم به طرف شرق به این کوه می رسیم، و اگر به طرف غرب برویم به این کوه می رسیم، چون سلسله جبال است، کل زمین را دور زده است، این یک معنای تصوری برای احاطه است مثل کمربند؛

شاگرد: دیگر کوه نیست سلسله جبال است؟

استاد: بله، «جبل محیط بالارض». این مثلا یک جور تصور است؛ می خواهم انواع احاطه را بگویم؛ آیا احاطه زمین در فضا مثلا جو زمین ممکن است؟ ایشان احتمالش را داده بودند اما فقط تعبیر «به یمسک الله الارض»؛ آن اضطراب زمین را این نگه می دارد، با آن جور نیست. حالا آن کوه هایی که در زمین است، «وتّد بالصخور مَیَدان ارضه»؛ این ها جلوی مَیَدان را می گیرند یا خیر؟ اگر آن نبود چگونه بود؟ زمین حالت «تمید بأهلها» اضطراب در آن پدید می آمد، منظور چیست؟ در نهج البلاغه هم هست، باید در موردش بحث شود که چه طور معنا کنیم.

باز این مطلب در ذهن خودم بوده بعد از اینکه مطلبش را خواندم یا قبلا در جایی دیده بودم؟ مانعی ندارد اینکه ایشان فرموده که «الیوم» از بدیهیّات است که اینجور چیزها نیست، خیلی وقت نیست، مثلا نمی دانم پنجاه سال شده یا نه، ولی خواندم  که ظاهرا به نام کاشفش هم می گویند، کمربند آلن. کمربندی دور کره زمین است که به صورت احاطه می باشد اما احاطه تمام کروی به زمین نیست احاطه کمربندی است، مثل قوس و قدح، یک کمربند مغناطیسی بسیار قوی، کمربند آلن که اگر نبود، زندگی روی زمین ممکن نبود؛ عمده امواج الکترومغناطیسی که از اشعه های کیهانی به زمین می آید و کشنده حیات روی زمین است، با این کمربند جذب می شود و این کمربند باعث حفظ حیات کره ی زمین است.

حالا این مطلب را خیلی وقت قبل دیده بودم اما الان که خیلی زودتر می توان به اطلاعات دسترسی پیدا کرد. نظرتان باشد هرکدامتان حوصله دارید پی جویی کنید، منظور این هم یک چیزی است برای خودش حسابی دارد. حالا «خضرة»، «زبرجدة»، این ها به چه نحوی است و آیا تأویل به این ها برمی دارد؟

من نمی خوام تطبیق کنم. بلکه فقط مواردی که می توانند کاندیدا برای احاطه بشوند را ذکر می کنم . یکی دیگر از کاندیدها قله  قفقاز است که در اصل قاف قاز بوده یعنی کاف کوه، کوه کاف. که می گفتند در زمان کوروش و در فارسی قدیم به کوه های قفقاز می گفتند، کاپ کوه، در فارسی پ جای ف زیاد استعمال می شده مثلا فیروزی، پیروزی یا فارسی، پارسی، آن ها هم به جای کاف می گفتند کاپ، قفقاز را می گفتند کاپکوه یعنی کافکوه، کوه کاف، قاف کوه، کوه قاف. چرا به آن می گفتند؟ چون آن جا کأنّه بالاترین جا بوده، آن جا که می رسیدند، پشتش تمدن حسابی پیدا نمی کردند، یک قبائل وحشی. البته من دارم این چیزهایی که گفته شده را نقل می کنم و عرض هم کردم که در زبان های انگلیسی، آن قدر که من تفحص کردم، این جور فرهنگ کوه قاف ندارند ولی آن اندازه هم که در زبان های انگلیسی می توانید پیدا کنید، می گویند در فرهنگ و زبان فارس ها این کوه قاف آمده است.

 بله در اشعار و دیوان های فارسی فراوان کوه قاف آمده اما به این معنا نیست که از فرهنگ فارسی آمده، خود آن ها می گویند کوه قاف کوه البرز است، قله دماوند را قله قاف می دانند. می گویند در آیین زرتشت کذا کذا است با تفسیراتی که در سایت تبیان یک مقاله است، کوه قاف در فرهنگ ها و باورها که جمع آوری خوبی کرده بود. نقلیّات متعددی آورده برای اینکه هرکسی در مورد کوه قاف چه می گویند. ولی این ها همه اش ریشه روایی دارد. این هایی که در کلمات آمده مانند منطق الطیر عطّار و… این ها آن تأویلات و ذوقیّاتی است که عرفا برای مطالب روایی داشتند ولی متّخَذ از همین روایات می باشد. و این روایات متعدّد هم است، یکی دوتا نیست، در ذیل این سوره مبارکه ای است که الان بحثمان است، مطرح شده است، پس این محتملاتی که می توانند کاندید بشوند برای محیط به زمین.

شاگرد: اینکه فرموده اند این روایات اشبه به اسرائیلیّات است به خاطر این است که مأنوس نمی باشد؟

استاد: یعنی مضامینش، مضامینی است که به نصّ صریح در نقل های مسلّم اسلامی ثابت نشده است و مضامینی است که شبیه مطالب دور از واقعیّات است و شبه قصّه گویی است و که زبان به زبان در بنی اسرائیل آمده. یک اصلی داشته است و یک جایی کسی چیزی گفته است، سند هم ندارد زیرا آن ها رسمشان بر آوردن سند نمی باشد هرکسی یک چیزی برای خودش گفته یا تغییری داده، چیزی اضافه کرده یا کم کرده و این حرف های عجیب و غریب شده است. خود بحث اسرائیلیات نیز بحث مستقل می باشد که اگر واردش بشویم طولانی است.

شاگرد:بحث دیروز را هم پیگیری نفرمودید.

استاد: می خواهیم همه چیز را با هم بگوییم که متنوع باشد. الآن این بحث روایات را نمی خواهیم به زودی از آن رد بشویم. به اینکه بگوییم اسرائیلیّات هست. علی ای حال سند دارد. در کتاب ها آمده. آدم اگر نخواهد مبادره به جعل بکند باید فکر بیشتری بشود در مورد آن تا ببینیم ممکن می باشد یا خیر؟ این احتمالاتی که در کاندیدای محیط به کره زمین عرض کردم برای این است که این بحث ها را تا حدی در زمینه اش، عرض کرده باشم. اما در مورد بحث دیروز،  مقداری عرض می‌کنم. باقی هرچه رسیدیم.

انواع تفسیر؛ آفاقی، انفسی،‌ ربوبی

ببینید در کلمات اساتید بوده و یک بخشی هم که در ذهن طلبگی خودم است عرض می کنم و مکرّر در کلمات آن هایی که معقول درس می‌دادند شنیدم. مثلا می گفتند هر آیه ای دو جور تفسیر دارد؛ تفسیر آفاقی، تفسیر انفسی؛ تفسیر آفاقی یعنی یک واژه که یک عنصر قرآنی است، بروید در آفاق دنبالش بگردید. مثلا کوه قاف هست یالله راه بیافتیم، هواپیمایی، هلکوپتری، وسیله ای، سفینه ای، برویم دنبالش بگردیم. این چنین تفحص آفاقی می باشد در بیرون سراغش می رویم؛ به این می گویند تفسیر آفاقی در اصطلاحی که می گفتند.

 

برو به 0:26:04

تفسیر انفسی یعنی همین عناصر قرآنی را، در درون، در عالم صغیر دنبالش بگردیم. هر چه در بیرون است خدای متعال نظیرش و مماثل آن را در درون انسان ها گذاشته است. به همین جهت از درون انسان به عالم صغیر تعبیر می کنند. و تفسیر در این وادی را انفسی می نامند. یعنی یک واژه و عنصر قرآنی را درون خودتان دنبالش بگردید. متناسب با اون ریختی که آیه شریفه برای شما می گوید.

کتاب های مفصّلی در این زمینه نوشته شده است، تحقیق کنید می بینید که اصلا بعضی تفاسیر، اساتید فن هم می گویند، سنخش تفسیر انفسی است یعنی پیوسته میل دارد که هر چه در قرآن می بیند برگرداند به عالم صغیر، به خودمان، در خودش پی جویی کند. در کلمات اساتید آن سوّمیش نبود امّا من عرض می کنم ببینید بعدا پیدا می کنید یا خیر.

من عرض می کنم سه جوراست، روایات هم شاهدش می باشد.

تفسیر آفاقی، تفسیر انفسی و تفسیر ربوبی؛ یعنی غیر از آفاق، غیر از انفس، غیر از عالم کبیر و غیر از عالم صغیر، در عالم إله، عالم اسماء و صفات الهی آن جا هم دستگاهی است برای خودش؛ ولذا هرچه که قرآن کریم، اگر هم تفاسیرش در عالم أنفس و عالم آفاق، معنا دارد و عنصر قرآن آن جا یک جور جلوه دارد، در عالم ربوبی هم جلوه دارد.

فلذا ما سه موطن، سه طور بحث تفسیری داریم؛ تفسیر آفاقی، أنفسی و ربوبی. اگر مثلا روایت آمد که «امّا ق»؛ یعنی «فأنا الله القادر،فأنا الله المقتدر». این سنخ تفسیر، تفسیر ربوبی است. می رود سراغ اسماء و صفات الهی. امّا اگر بگوید، «امّا ق جبل المحیط بهذه الأرض»، مثلا این می شود آفاقی یعنی بروید دنبالش بگردید.

  رابطه نطاق و حجاب

از جمله چیز هایی که در ما نحن فیه یک کلید است و خیلی جالب است، مدتی که از اوائل دیده ام و همین طور ذهن مرا مشغول کرده، روایتی است راجع به همین بحث ق که در تفسیر مبارکه برهان آمده. ببینید یک جوری است عبارت و سوال و جوابی که حضرت می فرماید که ذهن را -به باور من- سوق می دهد به تفسیر انفسی «ق»؛ یعنی می فرمایند که احتمال بدهید که «ق»، یک چیزی است که بر می گردد به خودتان، به وجود خودتان. یک مرحله ای، یک شأنی از صحیفه اعمال خودتان، خیلی راه دور نروید.

این روایت در بحث ما با سند، در کتاب سعد بن عبدالله که بصائر الدرجات باشد، می آید. در بحار من قبلا دیده بودم.

بصائر الدرجات دوتا است. بصائر الدرجات صفّار که الآن موجود است، بصائر الدرجات سعد الآن در دست نیست؛ ایشان از بصائر الدرجات سعد نقل می کنند. «عنهیعنی سعد عن أحمد بن الحسين، عن علي بن الريان، عن عبيد الله بن عبد الله الدهقان، عن أبي الحسن الرضا عليه السلام، قال: سمعته يقول: «إن الله خلق هذا النطاق‏ زبرجدةً خضراء، منها اخضرت السماء

قلت و ما النطاق؟ قال: «الحجاب، و لله عز و جل وراء ذلك سبعون ألف عالم أكثر من عدد الجن و الإنس، و كلهم يلعن فلانا و فلانا[5]».

یا تعبیر «إنّ لله خلف هذا النطاق». در نسخه بحار اینگونه است، نزدیک هم می باشند وبه آنچه مقصود است می­رسیم. حضرت فرمودند: پشت این «نطاق». نطاق یعنی چه؟ منطقه یعنی کمربند است. نطاق یک چیز محیط است

«خلف هذا النطاق یا خَلَقَ هذا النطاق زبرجدةً خضراء، منها اخضرت السماء

«قلت و ما النطاق؟»؛ یابن رسول الله شما می گویید پشت این نطاق یک زبرجد خضراء است، نطاق یعنی چه؟ باید می فرمود السّماء، الجوّ …

یک دفعه حضرت یک کلمه گفتند، کأنّه ذهن ما را بر می گرداند به یک وادی دیگر. کلید می شود  و فتح بابی است که در یک میدان جدید فکر کردن.

قال علیه السّلام: «الحجاب…»

شاگرد: حاج آقا در سوال آمده «و من نطاق»؟

استاد: نطاق به معنی کمر بند است، پشت این کمربند، پشت این گردی، خود تعبیر نطاق در ارتکاز عرب از چیست؟ نمی دانم، هرچیزی که باشد، او هم برایش واضح نبود که سوال کرد، یعنی یک ابهامی در نطاق بود. «وما النطاق؟ قال علیه السلام: الحجاب.»؛ پشت این حجاب یک کوه است، پس معلوم می شود که این کوه برای ما یک نکته کلیدی پیدا کرد . ما یک حجاب داریم بین خودمان و این کوه که تا این حجاب بر طرف نشده، باید برویم سراغ اورست و هیمالایا و البرز و…اگر این حجاب معلوم شد، آن وقت معلوم می شود آن زبرجد خضراء چیست.

من گمانم این است که این روایت، یکی از روایاتی است که حالت تحریک ذهن و ارشاد دارد به معنای تفسیر انفسی «ق». چرا؟ چون حجاب مربوط به عالم صغیر است. حجاب در درون انسان است. حجاب برای نفس است. حجاب برای آن روحی است که در قوس نزول، در حجب -که در روایات دیگر دارد- قرار دارد.

واژه حجاب

اصلا اگر کسی در روایات بررسی کند، خود حجاب یکی از واژه های مهم معارفی در روایات است، خیلی روایات در این زمینه می باشد. چه روایات عال العالی که اصلا حجاب چیست؟ بحث سنگین معارفی اش، انواعش، مراتبش، اینکه اصل خود حجاب چیست؟

در توحید صدوق بود که فی الجمله در مباحثه ای که سابق داشتیم بحث شده بود. این هم یک روایت که سنخ را، سنخ تفسیر انفسی می کند.

شاگرد: در روایت داریم که «ق من أحکام الآخرة».

 

برو به 0:34:27

استاد: بله، من یک دفتر یادداشت داشتم در مورد حروف، اتفاقا تعداد حروف مقطعه را هم نوشته بودم، این چیزی که شما فرمودید را می خواستم بگم. باید همه روایات را، مجموعش را، باید دید و خرده خرده به مرادش رسید. در این روایت دارد که «ق» نهایت احکام عالم دنیا است، «وإنّ وراء ق من عالم الآخره». ببینید اگر «ق» یک کوه جسمانی باشد ما که نمی شود وقتی رسیدیم به یک چیز جسمانی در هزار کیلومتری مثلا، آن طرفش بشود آخرت. اینکه یک جور تصوّر از آخرت است که هزار اشکال دنبالش است.

 دنیا و آخرت

عالم آخرت، عالمی است که «فیمسک الّتی قضی علیه الموت»؛ ما خواب که می رویم می رویم آن جا. «الله یتوفی الأنفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیه الموت ویرسل الأخری»، توفّی صورت می گیرد ،می روند آن عالم. عالم آخرت، باز در آن روایت بود در کتابُ سلمان. آن روایت جاثلیق که مفصّل سؤال کرده. یکی از سؤالاتش این بود که رابطه دنیا و آخرت چیست؟ فرمودند: «الدنیا فی الآخرة و الآخرة محیطة بالدنیا»[6].

نه اینکه الآخرة محیطة علی الدنیا. أحاط علیه، یک جور است. أحاط به جور دیگراست. إنّه تعالی بکلّ شیء محیط. اگر می فرمود «علی کلّ شیء محیط»، یک خدای جسمانی. أحاط به، باء ملابسة می باشد، إحاطه وجودی، سلطنت، هیمنة و… است. لذا این جا فرمود: «والآخرة محیطة بالدنیا». برزخ همین جا است، امّا باطن همین این جا است. محیط همین جا است. إمام رضا سلام الله علیه فرمودند: «الجنّة و النّار مخلوقتان[7]»؛ از ما نیست کسی که قائل نباشد که «الجنّة و النّار الیوم مخلوقتان». «دخلهما رسول الله». در بهشت رفتند، جهنّم هم رفتند و جهنّمی ها را دیدند. چطور بهشت و جهنّمی نباشد که حضرت رفتند؟ فرمودند کسی قائل نباشد «نحن منه براء» یا «برئاء».

عرض من این است که ببینید چه نکته ای! می گوید، «إنّ ما وراء ق من عالم الآخرة». آن کوهی که ما درمورد آن صحبت می کنیم، کسی که رسیده آن جا، اگر خدا بردش آن جا، اگر بتواند از آن جا رد بشود…

لذا در فرهنگ ما است، پشت کوه قاف. پشت کوه ق کجاست؟ پشت حجاب. حجابی که حضرت فرموده این برطرف شده؛ درعبارت نهج البلاغه، «فکشفوا ما وراء ذلک لأهل الدنیا»«حقّقت القیامة علیهم عداتها فکشفوا ما وراء ذلک لأهل الدنیا»[8]؛ امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: آن وعده ها برای آن ها محقّق است. فلذا جایی هستند که آن پشت پرده را برای این ها «فکشفوا ما وراء ذلک لأهل الدنیا». و چقدر نظیر دارد.

علی ای حال ما می خواهیم مجموع نقل هایی که هست …من دفتری را گذاشته ام برای حروف مقطعه و مطالبی که درمورد حروف پیدا می کنم، چیزهای خیلی جالبی را مرور کردم در این سال ها، در بخش قاف حدود 24 مورد بنده از روایات  پیدا کرده ام که در مورد قاف در آن ها بحث شده است و توضیحاتی که داده شده که قاف چیست، به انواع مختلف.

شاگرد: آن روایتی که فرمودید؟

استاد: بله، شماره دهم نوشته ام  در بحار جلد60  صفجه 122پ آمده :« جبل قاف محيط بالأرض كإحاطة بياض العين بسوادها و ما وراء جبل قاف فهو من حكم الآخرة لا من حكم الدنيا.[9]»

ببینید این جا یک نوع دیگر از احاطه مطرح شد. احاطه سفیدی چشم، به سیاهی چشم. این ها هر کدام یک حسابی دارد.«و ما وراء جبل قاف فهو من حكم الآخرة لا من حكم الدنيا.» 

شاگرد: این عبارت جبل قاف محیط بالأرض… در بیانٌ مرحوم مجلسی است. ظاهر متن روایت و از امام معصوم نیست. «بيان كان الجبل مسمى بكلا الاسمين والصحيح من اسمه راوند وإنما صدقه لأنه هكذا أعرف عندهم. وقال جبل قاف محيط بالأرض[10]»، سپس می گویند قال بعض المفسرین.                      

استاد: علی ای حال مفسرین، کسانی که اهل نقل بودند، همه می رسانند به مفسرین صدر اول که آن ها هم کارشان از خودشان نبوده، همه نقل است از ابن عباس و دیگران. که علی ای حال «و ما وراء جبل قاف فهو من حكم الآخرة لا من حكم الدنيا.»، مال چه کسی می شود؟

شاگرد: در بیان مرحوم مجلسی است، معلوم نیست برای چه کسی است. البته شاید این  « وقال..»  عبارت امام باشد.

استاد: در بحار ج60 ص122، «كتاب الأقاليم والبلدان، قال قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله  کذا… قال أبوحامد الأندلسي… قال القزويني… وقال : حكي أنه دخل على جعفر الصادق عليه‌السلام رجل من همدان… وقال جبل قاف محيط بالأرض[11]» مصدر کتاب الاقالیم و البلدان بوده، او می گوید قال بعض المفسرین، ظاهرا «قال ابوحامد» نیز در کتاب الاقالیم باشد. همه این ها در آن جا است. باید در کتاب الاقالیم و البلدان ببینیم این هایی را که گفته است مستند نقل کرده است، بنائش بر نقل روایات بوده یا هر رقم حرفی را بیان نقل می‌کردند.

شاگرد: مرحوم مجلسی این ها را در «بیان» آورده ولی ممکن است واقعا ادامه بیان امام صادق علیه السلام باشد. چون مرحوم مجلسی این‌ها را در «بیانٌ» گفته است.  

 

برو به 0:43:03

استاد: بله، به کیفیّتی که مرحوم مجلسی در این جا عبارت را آوردند، دور به نظر می آید که عبارت منسوب به إمام علیه السلام باشد. ولی علی ای حال آن چیزی که منظور من است این است که نقلیّاتی که در قدیم بوده، همه را ببینیم که آن هایی که این ها را قائل بودند چه چیزی می گفتند. از جمله چیزهای خیلی جالب در این مقالاتی که درباره کوه ق نوشته اند که قفقاز، قاف کوه بوده، کوه قاف بوده، اصلش به  معنای کوهی که خیلی دور است، منتهی عالم است مثلا، همان جا در نقلیاتی که داشتند، این است که مثلا خورشید بعد از غروب زیر این کوه استراحت می کند. تعبیراتی که ظاهری دارد که می شود برای بچه ها گفت. اما باطن دقیقی هم ممکن است داشته باشد. همچنین گفته اند: دو تا شهر در طرف این کوه است به نام جابلقا و جابلسا، در شرق و غرب این کوه، عرق هایی دارد. یک چیز جالبش این بود که گفته اند: فاصله ی این کوه تا آسمان به اندازه ی قامت انسان است. این ها عباراتی است که معلوم می شود که می خواهد بگوید من یک چیزی می خواهم بگویم می تواند اشاره به اسراری داشته باشد. حالا چندتا روایت دیگر هم یادداشت کردم می خواست بگم.

سبب شهادت ابن سکیت

 می دیدم مطالب کلّی تو ذهنم من است و فراموشم می شود خدمتتان بگویم. گفتم که رئوس این مطالب را یادداشت کنم، تا باهم بحث کنیم. اتّفاقا در تقویمی که آقا داده بودند، گفتم همین جا بنویسم که روز 18 بود، همین که چشم  بازکردم که روی همان روزش که 18 خرداد است، بنویسم، دیدم در تقویم نوشته، شهادت شاعر و ادیب فرزانه، پاسدار ولایت علوی، یعقوب بن اسحاق اهوازی، معروف به ابن سکّیت به دستور متوکّل عبّاسی. امروز روز پنجم ماه رجب این قضیّه اتّفاق افتاد. -و یادم آمد آن  مباحثه لغت- این را آوردم که حالا باز کردم و امروز هم است. گفتم این ها را بگویم، ما مباحثه لغت داشتیم، کتاب دکتر صبحی صالح. ایشان در پاورقی، شرح حال شخصیّت ها را توضیح می فرماید.

آن جا می گوید: «هو یعقوب بن اسحاق ابویوسف المشهور بابن سکّیت إمامٌ فی اللغة و الأدب عهد إلیه المتوکّل بتأدیب أولاده ثم قتله -سنه 244- لسبب مجهول!»؛ معلوم نیست چرا کشته شده است. ما به این جا که رسیدیم، گفتم شمای دکتر صبحی صالح که بحسب ظاهر با نحوه ای که دیگر سنی ها دارند، فرق می­کند، او می گوید «لسبب مجهول»! همان جا سبب شد، رفتم تماما از کتب اهل سنت دوصفحه -نوشتم-، تماما نقل کرده اند خیلی حسابی، همه نقل کرده اند. ببینید چه قدر متعدد! که متوکّل گفت: حسنین سلام الله علیهما بالاتر اند یا این دو تا پسری که درسشان می دهی؟ او هم گفت: قنبر غلام علی سلام الله علیه از تو و پسرات و همه این ها پیش من بالاتر است چه برسد به خود آن ها. «قال قنبر مولی علیٍ خیرٌ منهما قال ابن سکّیت والله إن قنبر خادم علی رضی الله عنه خیرٌ منک و من ابنیک.[12]» این ها همه در کتب مهم اهل سنت است؛ الکامل، تاریخ الإسلام، سیر اعلام، معجم الأدبا، تاریخ الخلفاء، البلغه، سمط النجوم و… تمام این ها نقل های حسابی از خودشان که نقل کرده اند، آن وقت ایشان می گوید «لسبب مجهول». علی ای حال، امروز هم به مناسبت پنجم رجب بود چون با این برگه برخورد کرده بودم، نوشته بود «لسبب مجهول»، نگویند: «لسبب مجهول» سببش کاملا معلوم است و این برخوردی است که با یک عالم، امام در فن، که سوال کند از او بعدش او را با وضع فجیعی، زبانش را از پس  بیرون آوردند؛ باز خودشان گفته اند، از جمله چیز هایی که بنده یاداشت کرده ام، من در این صفحه مطالبی که می خواهیم بحث کنیم را نوشته ام.

استعمال لفظ در اکثر از معنا  و تفسیر آفاقی و انفسی و ربوبی

الان بحث ما سر چه بود این را نگاه کردم؟ بله، صحبت بر احکام الآخرة بود. سوال این است که تابع بحث دیروز است و چندین بحث دیگر است که یادداشت دارم که الان تفسیر آفاقی، انفسی و ربوبی که ظاهرا متّخذ از آیه شریفه است، «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيءٍ شَهيد[13]»؛ با آن تفاسیر زیبا و مفصّلی که راجع به همین آیه شریفه مطرح شده است، اگر این سه نوع تفسیر داریم، استعمال لفظ در أکثر از معنا شده است یا نشده؟ مثلا باید به سه بخش تقسیم کنیم، بگوییم این قسمت قرآن آفاقی است، آن قسمت قرآن أنفسی است و آن قسمت قرآن ربوبی است. اینجوری؟ یا نه هر آیه ای این سه بخش را دارد؟

 

برو به 0:50:07

 آن چیزی که ما می خواهیم مطرح بکنیم و به عنوان یک فرض و یک بحث علمی که برویم دنبالش و آن اینکه؛ هر آیه ای سه جور تفسیر دارد.

ذوالقرنین یک عنصر قرآنی است. چقدر مفسّرین بحث های خوبی دارند و تحقیقات زیادی انجام دادند که ذوالقرنین کیست. امّا این، رادع این نیست که یک ذوالقرنینی هم در تفسیر أنفسی باشد. و هم چنین در تفسیر ربوبی. البته متناسب با خودش که حالا هرکدامش را ببینیم. پس تقسیم، تقسیم منطقی است. تقسیم، تقسیم موطن در معارف است، موطن در پیاده شدن است. لذاست که یک روایت در ج92 بحارچاپ اسلامیه از درّ الباهره شهید نقل کرده اند: «کتاب الله عزوجل علی اربعة اشیاء، علی العبارة و الإشاره و اللطائف و الحقائق فالعبارة للعوام» به اندازه رزق وجودی نفس آنها در مرتبه ای که هستند «و الاشاره للخواص و اللطائف للأولیاء و الحقائق للانبیاء[14]»

«کتاب الله عزوجل علی اربعة اشیاء» ببینید نمی فرماید چهار جزء جدا؛ «علی العبارة و الإشاره و اللطائف و الحقائق فالعبارة للعوام»، حقّ هم است، «أنزلناه بالحقّ»؛ «أمّا للعوام» به اندازه ای که این رزق وجودی نفس آن ها است در آن مرتبه ای که هستند. «و الاشاره للخواص و اللطائف للأولیاء و الحقائق للانبیاء.»، خیلی روایت عالی است.

اکنون آیا این ها ارشاد نیست به اینکه استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است و همه اش هم مراد است؟

آراء اصولیون در استعمال لفظ در اکثر از معنا

استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است؟ اصولیون متأخّر متکفّل بحثش را شده اند و از جمله کسانی که خیلی زحمت کشیده اند مرحوم آقا شیخ محمد رضا اصفهانی می باشند. در این وقایة الإذهانشان در آخر کتابشان می فرماید بعد از اینکه کتاب من چاپ شد، رفتم سراغ اعاظم عصر از علماء و آقا شیخ عبدالکریم حائری را همراه خودم کردم. با تجلیل از ایشان یاد می کنند و بعد می فرمایند حتّی ایشان از من زد جلو در فلان جهت بحث. می گویند که آقا شیخ عبدالکریم را همراه خودم کردم، ایشان می فرمایند استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است. ولی پدرم صاحب تفسیر، آقا شیخ محمد حسین صاحب تفسیر مجد البیان… ما قبلا تفسیر ایشان را بحث می کردیم رسیدیم به همین جا، ایشان می فرماید استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز نیست، محال است..

همچنین می گویند استاد ما صاحب کفایة هم قبول نکردند که استعمال لفظ در اکثر از معنا را و فرمودند محال است. و … . عصری بوده که همه می گفتند محال است. خیلی عصر سختی بوده است. حالا عصر ما خوب است. همه می گفتند اگر صاحب عقل هستی باید بگویی محال است. الحمد لله که این فضا شکسته شد. و آقا شیخ محمد رضا حقّ بزرگی دارد، خیلی زحمت کشیده است. ایشان در همین کتاب می فرماید: شما می گویید محال است درحالی که اقوی دلیل بر امکان، وقوعش است.

بعد شعر های زیبا و مطالب قشنگی می آورند.

شعری در مدح پیامبر خدا می آورد خیلی قشنگ. می گوید:

 «المرتمي في دجى، و المبتلى بعمى            و المشتكي ظمأ، و المبتغي دينا 

يأتون سدّته  من  كل  ناحية                     و  يستفيدون  من  نعمائه عينا»

چهار دسته: کوری که مبتلا به کوری است، کسی که در تاریکی دنبال نور است، کسی که تشنه است و دنبال آب است و… تمامشان، «یستفیدون من نعمائه عیناً». همه این چهار گروه از ساحت مقدّس رسول الله -صلی الله علیه و آله- استفاده می کنند عیناً. عین، مشترک لفظی است.آن کسی که در ظلمات گیر کرده «یستفیدون منه عینا»؛ یعنی شمساً.

آن کسی که گرفتار کوری است «یستفید منه عینا»؛ یعنی چشم. آن که گرفتار تشنگی است «یستفید عینا»؛ یعنی چشمه. آن که گرفتار دین است «یستفید منه عیناً» یعنی طلا، طلا می خواهد برود قرضش را ادا کند. یک بیت آورده به این قشنگی! همه معانی را با یک کلمه اراده کرده است، همه از ساحت حضرت عین می خواهند عینی که در چهار معنا استفاده شده است وهمه را قصد کرده است وگرنه شعرش خراب می شود.

استدلالات بسیار زیبایی دارند در این کتاب.

بعد ایشان در پایان کتاب می فرمایند: آقا ضیاء -آقا ضیاء و شیخ محمد رضا هم بحث بودند و هم شاگردی بودن در درس صاحب کفایه- آمده اند در کتابشان، حرف من را رد کردند درحالی که او تحریر محلّ نزاع نکرده. بلکه حرف هایی که او زده اصلا ربطی به بحث ما نداشته است. ایشان می فرماید چرا ربطی ندارد و ثانیا می فرمایند این مثال هایی که من زدم چرا جوابش را نداده اید؟

چند تا شعر از خودشان می آورند.

یک شعر دیگر می آورند آن هم زیباست:

«مّا رأيت الشمس و البدر معا            قد انجلت دونهما الدياجي

حقّرت نفسي و مضيت هاربا            و قلت: ما ذا موضع السراج» 

می گوید که یک عالمی بوده اسمش سراج الدّین کذا، در یک مجلسی جمع می شوند با دو عالم دیگر که یکی شان بدرالدین بوده و یکی شان شمس الدین بعد به قصد استعمال لفظ در اکثر از معنا این شعر را می گوید.

 

برو به 0:56:48

می گوید: رفتند یک جایی دیدند شمس و بدر با هم جمع شده اند. می گوید من وقتی دیدم شمس و بدر با هم جمع شدند من خجالت کشیدم و گفتم این جا دیگر جای سراج نیست. خب این معنای بسیار زیبا. وقتی خورشید وماه هستند، کاری به چراغ نداریم. استعمال کرده، هم بدر را، هم شمس را و هم سراج را در دوتا معنا. چند مثال زده اند، «قلب بهرام ما رهب»! هیچ وقت دل بهرام نترسید. با عنایت، استعمال قلب را به دو معنا استعمال کرده است، قلب یعنی دل یعنی دلش هیچ وقت نترسید. و یکی هم قلب یعنی برعکس کردن. «قلب بهرام ما رهب»، بهرام را برعکس کنیم  می شود «ما رهب» این قاصد بوده و می خواسته لطافت بخرج بدهد. کلمه قلب را که مشترک لفظی است را با عنایت در دو معنا به کار برده است، بهرام را قلب کن؛ دل بهرام را هیچ وقت نترسان.               

مثال : «کلّ ساق قلبه قاس». هرکس ساقی باشد چون برخوردش با کسانی بوده که باید پول می گرفته  و آب بدهد، چون می خواسته آب بفروشد، حاضر نیست همه جا به ازای آبی که می دهد پول بگیرد. این هم باز همان قلب است. ساق  قلبش می شود قاس. مثال هایی می زنند، چندتا از شعر های خودشون هم آورده اند، یا آن مثالی که از مرحوم آقا قاضی نقل شده، دو نفر رسیدند به یک کلمه، گفتند، با خود برد که یکی مطالب و کراماتش را قصد کرد و باخود برد، یکی هم کتاب را قصد کرد و باخود برد، هر دو درست است.

دیروز هم بنده رفتم منزل، یک مثال هم بنده به ذهنم آمد. البته در این مثال جوانب خوبی دارد و جهات مثبت دارد و یک جهات منفی هم دارد، که باید روش کار بشود.

فرض کنید کسی این جا نشسته و دارد دو نفر را می بیند، حالا دیدنی که از طریق دستگاه های امروزی است یا دیواری این بین می باشد که او محاذی این دیوار نشسته است، این طرف دیوار یک سالن است آن طرف دیوار هم یک سالن است، کسانی که در سالن هستند هم دیگر را نمی بینند از هم خبر هم ندارند، او خبر ندارد که پشت دیوار کیست، او هم خبر ندارد ولی کسی که این جا مقابل دیوار است البته باریکی دیوار رو به من می باشد، دیوار بین دو سالن، من یک نفر را این طرف می بینم و یک نفر را آن طرف، هر دوی آن ها مرا می بینند، ولی خبر ندارند که هردو هستند، من که هر دو را می بینم، می خواهم استعمال لفظ مشترک کنم، بخصوص لفظ مشترک می خواهم بیاورم؛ این هردو که مرا می بینند، فرض این است که کار ضروری است. یکی در سالن این طرف پاکت شیر گذاشته ونافع است برای مریض که باید بگوید باز کن بخور، در آن طرف سالن هم نزدیکش یک شیر آب است، باید باز شود، من که هر دو را می بینم و می بینم هر دو ضروری است، هم پاکت شیر باید باز شود و هم شیر آب باید باز شود، چه مانعی دارد که هر دو مطلب حق، می بینم که هردو باید گفته شود، با یک لفظ اعلام می کنم، شیر را باز کن. آن کسی که این طرف است، خبری از آن طرف ندارد، می گوید من باید این پاکت شیر را باز کنم بخورم، آن کسی هم که آن طرف است، شیرآب را باز می کند، شیر لفظ مشترک است، دو معنا دارد که ربطی به یک دیگر ندارد، با یک لفظ استعمال مستقل شد در دو معنا، بدون استعمال در جامع و دو معنا که هر دو فهمیده شد. مثال خیلی کمک می کند.

شاگرد: اشکالات قائلین به استحاله استعمال لفظ در اکثر معنی، عقلی است و اگر کسی از اشکال عقلی نتوانست جواب بدهد در این صورت همه مثال ها مؤوّل است.

استاد: بله، ظاهرا تشریف نداشتید، عرض کردم که از حدود 50 سال به این طرف، همت کسانی که می خواستند بگویند ادله عقلی سر نمی رسد برای این که این ها را حلاجی کنند، و از این ادله عقلی جواب داده اند. مرحوم آشیخ محمدرضا خیلی به میدان ادله نرفتند ولی سد را شکستند. دل طرف مقابل را با این مثال ها نرم کردند، که از استعمال لفظ در اکثر از معنا رم نکن، ببیند که امکان دارد، سپس احاله می کنند بحث را به اینکه اقوی دلیل، امکان وقوعش است. ایشان در خط مقدم بحث بودند و به این نحو، مقابله کرده اند، بعدی ها آمدند گام های استدلالی و برهانی، منطقی مخالفین را حلّاجی کردند و پنبه اش را زدند و ثابت کردند که برهان نبود مغالطه بود. این را اگر مراجعه کنید در کتب متأخّر هم آمده است.

مرحوم شیخ محمدرضا گفته اند که استادمان صاحب کفایه در کفایه، در بحث استعمال لفظ در اکثر از معنا گفته اند، کسی که صاف و سالم باشد، نمی تواند لفظ واحد را در دو معنا استعمال کند مگر اینکه احول باشد! دو بین باشد، لوچ باشد؛ بعد می فرمایند، من گفتم این، نشد بلکه کسی که یک چشم دارد، فقط یک استعمال دارد. برای استعمال اکثر کافی است انسان دو چشم داشته باشد!

عجائب دستگاه قوه باصرة در تک بینی

اتّفاقاً از عجائب خلقت دستگاه بنتاسیا، قوه حس باصرة ما، این است که ما با اینکه دو چشم داریم ولی مرئی ما دائما یکی است. با اینکه ما مرتّب داریم دوتا می بینیم امّا خدای متعال طوری دِماغ را  قرار داده که دائماً مرئی یکی می شود.

 

برو به 1:05:07

شاگرد: باز این اصل اشکال را  جواب نمی‌دهد.

استاد: بله، ولذا هر کدام را من یادداشت کرده ام باید هر کدام را به ترتیب بحث کنیم، فعلا دوازده شماره گذاشته ام. دو یا سه تایش صحبت شد. شما هم اطراف آن مطالعه بفرمایید، بخصوص جمع آوری روایات قاف در طریقین و سند های آن و بررسی سندها و همچنین محتملاتی که برای معنایش در جوانب مختلفی که می شود در موردش حرف زد.

شاگرد: باید یک کلاس اصول هم بگذارید!

   بطون قرآن و همان استعمال لفظ در اکثر از معنا

استاد: این بحث اصولی مقدمه این جا است یعنی  واقعا در بحث تفسیری به کار می آید، فلذا گفتم وقتی صاحب کفایه می گویند: استعمال لفظ در اکثر از معنا محال است، سپس می گویند در روایات داریم قرآن هفتاد بطن دارد، پس چه می شود؟ یک جوابی می دهند که در خاطره طلبگی من مانده است. اول بار که حرف ایشان را دیدم، این دلِ قاصرِ کوچک طلبگی من از استحاله برگشت. اگر قرار است استحاله ما را به این جا بکشاند که روایت را این طور معنا کنیم، اصلا این استحاله را نخواستیم. عرض کردم، کفایة را نگاه کنید. می گویند هفتاد بطن یعنی لفظ در یک معنا استعمال شده است. یک معنا، یک دلالت، یک مدلول تمام. آن هفتاد بطن در عرض این، اراده مستقل شده است. مثلا کلمه بقره اما همراهش تصور می کنم  اسب و الاغ و کره زمین و بیت را و کاری به آن استعمال هم ندارم، آیا هفتاد تا بطن یعنی این؟! یعنی اراده های مستقل در حالی که هیچ ربطی به مدلول استعمالی آن ندارد؟ این می شود بطون؟ قرآن چگونه می تواند باشد و چه طور می خواهد ارتباط به این آیات داشته باشد، یک ارتباط قرآنی و دلالی؟ در حالی که خیلی چیز ها را خدای متعال می تواند اراده مستقل داشته باشد. بحث تفسیری یک ارتباطی با آن بحث اصولی دارد که خیلی نافع است.

شاگرد: رابطه تفسیر انفسی و سایر تفاسیر رابطه بقر و اسب نیست، رابطه یک حقیقتی است که در هر وعائی یک معنایی پیدا می کند، در وعای نفس انسان یک معنا پیدا می کند.

استاد: این یک حرف دیگر می باشد. گاه مطالب در طول هم می باشند. اینکه شما می فرمایید در هر وعایی متناسب با آن وعاء رنگ می گیرد، یک حرف دیگری است. یکی از آن دوازده مطلب است که باید بحثش کنیم. اصلا بالا تر از این، نظام اصل موضوعی را کسی درک کرده باشد، خیلی قشنگ می بیند روایاتی در نظام اصل موضوعی، عناصر ابتدایی را با اصول موضوعه آن، همراه قضایای متفرعه اش، یک نظام فکری خیلی قشنگ، قرآن همه این نظام ها را بیان کرده است، خیلی عالی. یعنی ابتدای کلام شما با انتهایش دو مطلب می باشد.

نزول قرآن به نحو طبیعی و استعمال آن به نحو فرد

شاگرد: با این رابطه طولی معانی، ما مستغنی از اثبات استعمال لفظ در اکثر از معنا می شویم. چون همین معنایی که ابتدایی بود را تأمل کنید، تدبر کنید، تدبر در قرآن همین است، دُبُر معنای اول معنای دوم می باشد.

استاد: عرض می کنم این چند وجه می باشد. من می­خواهم بگویم که مستعملات اصل آیه شریفه مستعملات طبیعی است. نه مستعملات همین چندتا. این فعلا یک وجه کار می باشد. کسی که در وادی استعمال در اکثر از معنا می رود این بحث ها را می کند. اما آن چیز که شما می گویید چه در عرض هم چه طول هم، بیان دیگری می خواهد غیراز مسئله استعمال در اکثر و استحاله و اجتماع. باید ما مستعمل فیه را فکر کنیم، در اصول بحث کنیم. یک بحث خیلی ظریف اصولیین دارند که قاصد استعمال لفظ همیشه قاصد طبیعی است اما فرد ایجاد می کند. خیلی مطلب ظریفی است! در این جا هم آیات شریفه نازل شده اند به نحو طبیعی، ولو مستعملا ما بکار می بریم، همه به نحو فرد می باشد، خود آیات به نحو طبیعی هستند، این چیزی که شما می گویید در این مبنا قشنگ می شود و نیاز به  بحث استعمال در اکثر از معنا نیست. اما فعلا می خواهیم مطرح کنیم و صاف کنیم و کتل های پیش روی بحث را صاف کنیم و تا جایی که ممکن است از اشکالات علمی آن فارغ شویم، آن وقت ممکن این حرف ها پیش بیاید.

شاگرد: در مورد استعمال لفظ در اکثر از معنا، متاخرین در رابطه لفظ و معنا دقت کرده اند که حقیقی نیستند، رابطه آینه  نیست. استاد: چند تا دلیل دارند. یکی از دلیل هایشان رابطه فانی و مفنی است- مثالی که شما امروز فرمودید و خیلی روشن بود، نشان می دهد که لفظ علامت معنا است، علامتی نصب شده تا متوجه کند.

استاد: آشیخ محمد رضا هم می گویند که علامت و استعمال را شما یک چیز قدسی کرده اید. اما خود براهین را حلاجی نکرده است. اما این ها را جواب داده اند. در مباحث اصول حاج آقا بهجت ببینید همه استدلالات این ها که قائل به استحاله هستند را جواب داده اند مفصّل.

معنی آفاق

شاگر: آیا لازم است که در هر آیه‌ای تفسیر افاقی داشته باشیم؟ آیا لازم است ما حتما قافی  در یک دنیا داشته باشیم؟ خصوصاً این‌که  در بعضی روایات، تحقق قاف در دنیا ممتنع است، اصلاً سنخ آن،‌ دنیوی نیست. اصلاً آیا مقصود شما از آفاق همین دنیا هست؟ یا چیز دیگری مقصود شما می‌باشد؟

استاد:اصل اینکه آفاق چیست، من حرف آن استاد را نگفته ام. چرا آیه فرموده آفاق؟ «ولقد رآه بالافق المبین». آیا این افق مبین  از آفاق است؟ اگر هست، چیست؟ پس چرا فرموده، «عندها جنة المأوی»،در بحث آفاق من همراه شما هستم. خود تقسیم وجود لفظی و این ها را می خواهم تکثیر کنم و چیز های دیگر به آن ها اضافه کنم. می رسیم که اصلا وجود خارجی چند مرحله دارد؟ بحث افق هم همین طور است.

شاگرد: یعنی تفسیر آفاق می برید بالا، با نظام ربوبی جمع نمی شود؟ تفسیر انفسی و آفاقی جدای از تفسیر ربوبی ندارند. تفسیر ربوبی مندمج در هر کدام می باشد.

 استاد: بله، این رو مبنای این که یعنی حالش مراتب مظهر و ظاهر می باشد و تشکیک در مظاهر می باشد. یعنی یک ظاهری در بالا است و مظاهری هم که دون آن  هستند، همه مظاهر تو در تو، طولا می باشد و تشکیک در مظاهر است. ولی این حرف رائج است. البته باز یک چیزهایی غیر از این هم هست. اما چیزی که به خیال من می رسد این است که  نباید آیات را فقط دنبال مصادیق ربوبی­ اش باشیم و کاری به عالم فیزیک نداشته باشیم. این طور نیست. ما یک قاف در عالم فیزیک داریم. چون وقتی به جهل برخورد می کنیم نمی خواهیم دست خود را ببندیم. الان که سرمان درد نمی کند و اطلاعات کافی پیدا نکردیم می گویند چه کار داری این جا دنبالش می گردی؟! ما می گوییم ما پیدا نکردیم، اما فعلا می دانیم یک تأویلی دارد؛ البته آیا رابطه ی بین این قاف فیزیکی با قاف ربوبی و انفسی چیست؟ در عرض هم هستند یا نظام های مستقلی هستند که جدا اراده شده اند یا نظام های مرتبط هستند یا هر دو می باشد. من خیالم می رسد هر دو رابطه اش می باشد. بعضی جاها رابطه ها این طوری است در بعضی جا ها …علی ایّ حال حرف شما بله، جای خودش است؛ که یا اصلا بگوییم نیست یا اگر هست رابطه اش چگونه است؟ من خیالم می رسد هردو جور رابطه اش هست. شواهدش هم پیدا کنیم خرده خرده انشاء الله.

الحمد لله رب العالمین

 

 

 


 

[1]. مجمع البيان في تفسير القرآن ج‏9 ص212

   [2]. تفسیر المیزان، ج18، ص 343

[3]. تفسیر المیزان، ج18، ص15؛ والروايات بظاهرها أشبه بالإسرائيليات، و لو لا قوله: «و به يمسك الله الأرض أن تميد بأهلها» لأمكن حمل قوله: و أما ق‏ فهو الجبل المحيط بالدنيا و خضرة السماء منه؛ على إرادة الهواء المحيط بالأرض بضرب من التأويل.

[4] تفسیر المیزان، ج18، ص15

[5]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 493

[6] . إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏2، ص: 309

[7].الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 461؛ َ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ أَ هُمَا الْيَوْمَ مَخْلُوقَتَانِ فَقَالَ نَعَمْ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ رَأَى النَّارَ لَمَّا عُرِجَ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنَّ قَوْماً يَقُولُونَ إِنَّهُمَا الْيَوْمَ مُقَدَّرَتَانِ غَيْرُ مَخْلُوقَتَيْنِ فَقَالَ ع مَا أُولَئِكَ مِنَّا وَ لَا نَحْنُ مِنْهُمْ مَنْ أَنْكَرَ خَلْقَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَقَدْ كَذَّبَ النَّبِيَّ ص وَ كَذَّبَنَا وَ لَيْسَ مِنْ وَلَايَتِنَا عَلَى شَيْ‏ءٍ وَ خُلِّدَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ. يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ وَ قَالَ النَّبِيُّ ص لَمَّا عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ أَخَذَ بِيَدِي جَبْرَئِيلُ فَأَدْخَلَنِي الْجَنَّةَ فَنَاوَلَنِي مِنْ رُطَبِهَا فَأَكَلْتُهُ فَتَحَوَّلَ ذَلِكَ نُطْفَةً فِي صُلْبِي فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَى الْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ فَفَاطِمَةُ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ فَكُلَّمَا اشْتَقْتُ إِلَى رَائِحَةِ الْجَنَّةِ شَمِمْتُ رَائِحَةَ ابْنَتِي فَاطِمَةَ.

[8] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 343.

[9] بحار الأنوار – ط مؤسسةالوفاء، ج60، ص122

[10] . همان

[11] همان

.[12] المختصر في أخبار البشر، ج2 ص41

[13] فصلت، 53

[14]. الدرة الباهرة من الأصداف الطاهرة (ط – القديمة مع الترجمة )، النص، ص: 30