مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 119
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحيم
در روایت دوم از باب پنجم بودیم.
عن سعيد الأعرج قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: إني صمت اليوم الذي يشك فيه فكان من شهر رمضان أفأقضيه؟ قال: لا هو يوم وفقت له[1]
از این «وفقت له» سراغ روایت ابن خلاد رفتیم. روایت خیلی خوبی است. سندش که خوب است. متنش هم همینطور است. با مجموع سند و متن تقریباً اطمینان به صدور روایت پیدا میکنیم. بهخصوص که چه مباحث فقه الحدیث و لوازم خوبی در این بحث هست. اگرچه ابتدا مقداری به ذهن ناجور میآید اما در مآل وقتی با مبادی جمع میشود البته مقبول میشود. اگر قبول کنیم و بر آن تسالم بکنیم مضمون حدیث شریف، عالی میشود و کلیدی میشود بر بسیاری از بحثهای مبنایی دیگر.
در ذیل این روایت دوازدهم عرض کردم چون امام فرمودهاند «و اما فلا علة و لا شبهة»، لذا شبهات را عرض میکردم. از شش شبهه صحبت شد. شبهه حکمیه عدد، شبهه اصل سیام بودن (چون ماه میتواند بیست و نه روز باشد)، شبهه غیم؛ در آسمان علت است. شبهه اختلاف رؤیت، پنجم و ششم هم شبهه اخبار منجمین و مسأله جدول است. اما جدول برای همین بلد. ششم شبهه اینکه خود جدول و منجم میگوید که در اینجا نمیببینید اما در غرب شما میبینند. آیا برای بلد شرقی هم یوم الشبهه میشود یا نمیشود؟ برای آنها شک بالفعل میشود یا نمیشود؟ این شش شبهه بود که عرض کردم.
برای این شبهه ششم فعلاً صحیحه محمد بن عیسی بن عبید یقطینی[2] را مطرح کردیم و گفتیم که در ذهن شریفتان باشد. در آن جا امام علیهالسلام به جای اینکه به «نعم»، «لا»، «یختلف»، «لایختلف» جواب بدهند بحث را به «لاتصومن الشک» بردند؛ به «صم لرؤیته و افطر لرؤیته» بردند. اگر خود ابوعمرو که به امام علیهالسلام نامه نوشته همین بریدی بود که این نامه را نوشته، یعنی خودش در مصر هلال را دید و بعد به مدینه یا بغداد آمد که حُسّاب میگویند که در بغداد هلال نداریم. در مصر داریم. این ابوعمرو خودش در مصر دیده است و به بغداد آمده که حساب میگویند در اینجا هلال نداریم و مردم هم در آن جا ندیده اند؛ لیس فی السماء علة، یفطر الناس و نفطر معهم؛ الآن که ابوعمرو در آن جا دیده و آمده، امام به او میفرمایند «صم لرؤیته»، درحالیکه رؤیت برای او محقق شده، الآن باید چه کار کند؟ سؤال من این بود که فعلاً بماند و روی آن فکر کنید.
شاگرد: نفس مکان دومی همان نفس مکان مکلف بوده است؟
استاد: رؤیت او در مصر بوده، اما چون سریع به بغداد آمده در آن جا رؤیت نشده. اینکه من مثال به برید زدم برای این است که ذهنیت آن زمان مشخص شود. و الا در زمان ما خستگی و اینطور چیزها نیست. سوار هواپیما میشود و چند لحظه میآید. نمیشود بگویند که خسته است. منظور اینکه من آن مثالها را عمداً نزدهام، برای اینکه در خود آن زمان و سؤال در آن زمان مطرح شود، که چنین چیزی ممکن بوده است. یعنی خود ابوعمرو ببیند، با اینحال ارتکاز ما از جواب امام علیهالسلام چیست. وقتی خودش دیده امام میخواهند بفرمایند حالا به بغداد آمدهای حالا دیگر فردا روزه بگیر؟ چون «لاتصومن الشک و صم لرؤیته»، یا نه؟ همانی که عدهای دیگر فرمودهاند که دلالت ندارد و قاعدهای کلیه است. این را در مراسلات گفته بودند. یا مشکوکی ثابت نشده بود که در هیویات فرموده بودند. یا استظهار مرحوم آسید ابوتراب و مرحوم گلپایگانی و سائر کسانی است که از این حدیث استفاده کرده بودند که برای عدم لزوم اشتراک آفاق است. این هم شبهه ششم.
شبهه هفتم و هشتم به مقدمهای نیاز دارد. اول باید فقه الحدیث و محتوای حدیث را بررسی کنیم و بعد خدمت شما شبهه هفتم و هشتم را عرض کنم. قبل از اینکه این دو شبهه مطرح شود باید این سؤالات را ذیل حدیث بپرسیم. من دوباره حدیث را بخوانم تا متن حدیث در ذهنتان حاضر شود، بعد این سؤالات را مطرح کنم.
ابن خلاد گفت:
عن معمر بن خلاد عن أبي الحسن عليه السلام قال: كنت جالسا عنده آخر يوم من شعبان ولم يكن هو صائما فأتوه بمائدة، فقال: ادن وكان ذلك بعد العصر، فقلت له: جعلت فداك صمت اليوم، فقال لي: ولم؟ قلت: جاء عن أبي عبد الله عليه السلام في اليوم الذي يشك فيه أنه قال: يوم وفق له، قال: أليس تدرون أنما ذلك إذا كان لا يعلم أهو من شعبان أم من شهر رمضان فصام الرجل فكان من شهر رمضان كان يوما وفق له، فأما وليس علة ولا شبهة فلا، فقلت: أفطر الآن؟ فقال: لا[3]
«عن معمر بن خلاد عن أبي الحسن عليه السلام قال: كنت جالسا عنده آخر يوم من شعبان ولم يكن هو صائما»؛ ببینید نمیگوید «یوم شک فیه». میگوید «آخر یوم شعبان». خود او هم دارد میگوید. «فأتوه بمائدة، فقال: ادن»؛ بیا همراه من بخور. «وكان ذلك بعد العصر»؛ زوال شده بود. «فقلت له: جعلت فداك صمت اليوم»؛ امروز آخر ماه شعبان است و روزه گرفتهام. «فقال لي: ولم؟»؛ چرا روزه گرفتهای؟ «قلت: جاء عن أبي عبد الله عليه السلام في اليوم الذي يشك فيه أنه قال: يوم وفق له»؛ این فهم او از حدیث است که خدمت حضرت هم عرض کرد.
برو به 0:06:20
«قال: أليس تدرون أنما ذلك إذا كان لا يعلم أهو من شعبان أم من شهر رمضان فصام الرجل فكان من شهر رمضان كان يوما وفق له، فأما وليس علة»؛ در آسمان ابر نیست و هوا صاف است. «و لا شبهة»؛ هیچ شبههای مانند اختلاف رؤیت و … نیست. عرض کردم که قدر متیقن این شبهه، اختلاف رؤیت است که واضحترین فرض آن است. «فلا»؛ این «لا» نفی چیست؟ سؤال من الآن این است که اول باید این «لا» را روشن کنیم و بعد سراغ شبهه هفتم و هشتم برویم. در «اما لیس علة و لا شبهة» حضرت نفی چه چیزی میکنند؟
شاگرد: «وفق له».
استاد: یعنی «لا وفّق له»؟ یا «لا استحباب لصوم هذا الیوم». ظاهرش که صرف عبارتخوانی است همین است که شما میگویید. «فلا» یعنی «لا وفق له». در همین ابواب احکام شهر رمضان باب دیگری داریم. باب چهاردهم آن؛ دیروز روایت باب پانزدهم را خواندیم. اینجا یک باب قبل از آن است. قبلاً هم این را عرض کرده بودیم و الآن کارش داریم. ببینید میتواند سه ماه پشت سر هم بیست و نه روز باشد. چهار ماه پشت سر هم میتواند سی روزه باشد، سه ماه پشت سر هم میتواند بیست و نه روزه باشد. بنابراین حالا آمدیم فرض گرفتیم که ماه شعبان روی حساب واقع بیست و نه روزه بود، اما شرائط دیدن سنگین بود. با اینکه ماه شعبان بیست و نه بود و آسمان هم صاف بود اما چون شرائط هیوی برای رؤیت سخت بود آن را ندیدند. هوا صاف است و روزه نگرفتند و یفطر الناس، اما ماه که بیست و نه روزه بوده. یعنی آن روزی که آنها خوردند، روی فرض ماه بیست و نه روزه، یعنی اول ماه مبارک بوده است. ماه مبارک دوم هم بعد از شعبان باز بیست و نه روزه است. ماه بعدی که بیست و نهم است، همان شب بیست و نهم دیدند. شرائط هیوی و مناسبات دیدن، لازمه اش این است که ماه مبارک را بیست و هشت روز روزه گرفتهاند. خب در اینجا فتوای کل است و روایت هم دارد که باید یک روز را قضا کند.
باب ان شهر رمضان إذا كان بحسب الرؤية ثمانية وعشرين يوما وجب قضاء يوم منه
عن عبد الله بن سنان، عن رجل نسي حماد بن عيسى اسمه قال: صام علي عليه السلام بالكوفة ثمانية وعشرين يوما شهر رمضان فرأوا الهلال فأمر مناديا ينادي اقضوا يوما، فان الشهر تسعة وعشرون يوما[4]
«صام علي عليه السلام بالكوفة ثمانية وعشرين يوما شهر رمضان فرأوا الهلال»؛ بیست و هشت روز روزه گرفتهاند اما شب بیست و نهم همه هلال را دیدند. «فأمر مناديا ينادي اقضوا يوما»؛ نمیتوانید فقط بیست و هشت روز روزه بگیرید. ماه مبارک میتواند بیست و نه روز باشد اما نمیتواند بیست و هشت روز باشد. «فان الشهر تسعة وعشرون يوما»؛ کمتر از بیست و نه روز نمیتواند باشد.
با این ملاحظه سؤال من این است؛ طبق روایت ابن خلاد آمدیم و مثل این بیست و هشت روز چنین روزی شد؛ شبی که میدیدند هوا صاف بود؛ فلا غیم و لا علة و لاشبهة؛ حالا یک نفر مثل ابن خلاد روزه گرفت و بعد در شب بیست و هشتم هلال رؤیت شد. روایت ابن خلاد به این شخصی که روزه گرفته چه میگوید؟ میگوید چون علت و شبههای نبود، لاوفقت له؛ فایده ندارد، روزه گرفتی گرفتی. شبهه که نبود. «فلا»؛ یعنی «لا وفق له». در این صورت ولو روزه را گرفته اما باید قضا کند.
برو به 0:11:18
«اما لا علة فلا»؛ یعنی «لا وفق له». یعنی یا به مسامحه حکم وضعی اجزاء است؛ لا وفق له؛ یعنی اگر روزه هم بگیرد مجزی نیست، چون شبههای نیست. حتماً باید شبههای باشد تا وفق له صدق کند. و قتی شبهه نیست لا وفق له. تعبیر درستتر شبهه حکم وضعی است. حالا بعد که رسیدیم عرض میکنم.
حالا این موافق ارتکاز شما است؟ بعداً به فتاوا و عمل اصحاب میرسیم. الآن این موافق ارتکاز است؟ با اینکه روزه گرفته ولی باید قضا کند. ولی اگر ما «لا» را به «وفق» بزنیم لازمه اش این است. «اما لا غیم و لا شبهة فلا»؛ یعنی لاوفق. خب وقتی موفق نشده که روزه نگرفته است. باید قضا کند. با این مقدمه در انسان مقداری تردید میافتد که آیا منظور امام علیهالسلام از «لا» نفی انطباق قهری مأمور به بر مأتیٌّبه است؟ یعنی ولو بعداً فهمدید و بعداً شهادت دادند که ماه بیست و هشت روز بوده، باز هم روزهات باطل بوده و فایده نداشته و باید قضا کنی؟ یا منظور امام این نبوده؟ خب اگر منظور امام علیهالسلام این نبوده احتمال دیگر چیست؟ احتمال خیلی رو راستش این است که «لا» یعنی اینکه جد ما فرمودهاند «یوم وفق له»، شما از «وفق» استحباب صوم یوم الشک را فهمیدهاید. توفیق چیست؟ توفیق الهی است. «وفق له»؛ احسنت! یوم الشک را گرفتید؛«وفق له»؛ منطبق بر شهر واقعی شد.
پس از فرمایش امام در «وفق له» حکمی مستفاد بوده که استحباب صوم یوم الشک است. خب اگر این است، در روایت ابن خلاد امام میفرمایند «اما لا علة و لا شبهة، فلا». یعنی «فلا استحباب». استحباب خصوصی روزی که شبهه نیست، ثابت نیست. چون یوم الشک بالفعل نیست. وقتی استحباب ثابت نشد منافاتی ندارد که وقتی بعداً شهادت دادند یا فهمیدید که ماه بیست و هشت روز شد، وفق له صدق کند. حضرت نفی توفیق که نکردهاند. «لا» نفی حکم استحباب روزی است که شک بالفعل ندارد. «فلا» یعنی لا استحباب لیومٍ لا شبهة فیه. پس این دو احتمال در این روایت مطرح است. این دو احتمال مطرح است که باید ببینیم کدام یک از آنها منظور امام علیهالسلام است.
شاگرد: احتمال سومی هم ممکن است که مطرح بشود. بهمعنای این باشد که «لا احتیاط فیه».
استاد: بله، آن احتیاط هم درست است.
شاگرد: یوم وفق له در مقامی بود که آنها میگفتند نهی است، اما حضرت میفرمودند آن نهی به جا نیست، در نهایت شما دارید احتیاطی میکنید که موافق با واقع در میآید. وجهی برای نهی نیست. لذا میگفتند یوم وفق له یعنی یجوز الاحتیاط فیه. در اینجا هم «فلا» میشود، «لا احتیاط».
استاد: ولی در عبارت «وفق» و امثال آن ناهین مطرح نشده است.
شاگرد: در عبارت نبود اما فضای جامعه که بود.
شاگرد٢: لا احتیاط یعنی استحباب احتیاط یا احتیاط عقلی؟
استاد: لازمه حرف ایشان همان احتیاط عقلی است. و الا استحباب باشد که بر میگردد به همین وجهی که گفتیم. ایشان میگویند از بیرون میدانیم که عامه میگفتند اصلاً یوم الشک را نگیرید… .
شاگرد: احتیاط نکنید، احتیاط کردن حرام است. شاید بشود این وجه را از آنها استیناس کرد.
استاد: و مقابل آنها میگفتند که احتیاط بکنید.
شاگرد: میخواهند بگویند که آن حرف غلط است و در نهایت یک احتیاط حسنی است.
استاد: آنها که میگویند احتیاط نکنید. از احتیاط نهی میکردند.
شاگرد: میگویند احتیاط نکنید. یعنی آن احتیاط نکردن غلط است.
استاد: حضرت که میفرمایند نگیر. اینکه بر عکس شد.
شاگرد: روایت امام صادق علیهالسلام را عرض میکنم.
استاد: بله، روایتی که ابن خلاد از امام صادق علیهالسلام نقل کرد. حضرت میگفتند که آن احتیاط غلط است. حالا «فلا» یعنی آن احتیاط درست است؟
شاگرد: عامه میگویند که احتیاط غلط است. حضرت میفرمایند حرف آنها غلط است و احتیاط درست است. «فلا» هم یعنی اینجا جای احتیاط نیست. یعنی حسن احتیاطی که در آن جا بود در اینجا نیست.
استاد: آن حسن احتیاط میماند. بعداً به احتیاط میرسیم.
شاگرد: در ادامه حدیث هم استحباب را حس میکند.
استاد: اینکه حضرت فرمودند «لا». البته همه فهمیدهاند چون بعد از زوال است. خودش هم گفت «فی کل صوم مندوب». خود «لا» حضرت خیلی معنا دارد.
شاگرد٢: استحباب عام است، جهتی ندارد که بخواهد آن را تقویت کند.
استاد: به آن میرسیم. احتیاطی که ایشان فرمودند محمل دارد و به تفاوتش هم میرسیم.
فعلاً که در فضای حدیث این سه احتمال در ذهنمان هست، حالا شبهه هفتم و هشتم را مطرح کنیم.
عرض شد که روایت ابن خلاد برای کل روایات باب یوم الشک یک نحو شارحیت داشت. نمیدانم در کلام کدام یک از علماء بود که فرمودند حتی یک روایت نداریم که در آن باشد «صوم یوم الثلاثین من شعبان». بلکه در همه روایات «یشک فیه» هست. روایت ابن خلاد همه را توضیح میدهد که این «یشک» یعنی باید شک بالفعل باشد. میگوید «اما لاشبهة و لا علة فلا». در چنین فضایی که روایت ابن خلاد شارح همه روایات است، که در شک بالفعل است، ما در اینجا دو شک دیگر هم داریم.
برو به 0:17:59
دو شکی داریم که وقت غروب شب سیام شعبان که شب یوم الشک میشود، آسمان صاف است و هیچ مشکلی هم نیست، هیچ کسی هم ندیده است. روایت ابن خلاد میگوید «لا»، چون شبههای بالفعل نیست. اما میتواند فردا با نصف روز یا با یک روز شبههای بالفعل بشود. نه صرف فرض دوم. شبهه بالفعل شود. آن دو فرض کجا است؟ یک فرضش این است با اینکه امشب صاف بود و هیچ کسی ندید، ولی فردا قبل از زوال همه دیدند؛ روایات «اذا رئی قبل الزوال».
خب ببینید دیشب هوا صاف بود؛ لاعلة و لاشبهة اما فردا که قبل از زوال دیدند. و روایاتی هم بود که بحثش سنگین بود و در مصابیح علامه بحر العلوم همین بحث مطرح بود که آیا رؤیت قبل از زوال موجب میشود که آن روز اول ماه مبارک باشد یا اول شوال باشد یا نه؟ پس روایت ابن خلاد رؤیت قبل از زوال را میگیرد یا نه؟ اگر بگوییم که این هم شبهه است، حتی روی معنای «وفق له» میگوییم شما که روزه گرفتید «وفق له» صدق میکند. چون شبهه است. اما اگر بگوییم روایت ابن خلاد میگوید باید دیشب شبهه باشد، شبههای که با رؤیت قبل از زوال در فردا میآید را من قبول ندارم، خب این هم «لا وفق له» است.
مورد بعدی تطوق و غیبوبت بعد از شفق است. در اینجا هم روایاتی دارد. باید یک روز صبر کنیم. دیشب «لا علة و لاشبهة»؛ هیچ کسی ندید اما فردا شب که شد ماه تطوق داشت. یعنی میتواند امارهای باشد که دیشب اول ماه بوده و تطوق دال بر این است که امشب شب دوم است. یا غیبوبت بعد از شفق؛ شفق غائب شد و هنوز هلال در آسمان موجود است. این چه شبهه ای است؟ دیشب شبهه ای نبود اما با فاصله یک شبانهروز شبهه بالفعل شد، خب دیشب هلال بوده یا نبوده؟ شاهد روایت تطوق در وسائل ابواب احکام شهر رمضان، باب نهم، حدیث اول است.
شاگرد: تطوق چیست؟
استاد: تطوق این است که وقتی هوا صاف باشد و بتوانید هلال را خوب ببینید، بخشی از کل قرض قمر روشن است و هلال است و بخشی از آن بهصورت هالهای پیدا است. طوق پیدا میکند. طوق چیزی است که به گردن میاندازند. البته مورد اعراض مشهور است و فتوا ندادهاند. ولی در آن اختلاف است. حتی چیزهایی که منصوص هم نیست، شبهه ایجاد میکند. مثل تربیع کامل در شب هفتم. یعنی شب هفتم کاملاً ماه نصفه بود. نشان میدهد که شب هفتم است. اگر شب ششم ما است تربیع کامل کاشف از این است که یک شب گذشته است. یا بدر و کمال شب سیزدهم؛ شب سیزدهم استصحابی ما است، اما میبینیم که ماه بدر است. درحالیکه شب چهاردهم بدر میشود. کاشف از این است که ما یک روز دیر دیدهایم. اینها در کلمات هست. عدهای فتوا دادهاند. ولی مشهور به هیچکدام از اینها فتوا ندادهاند. مورد اعراض مشهور است.
من میخواهم صرفاً شبهه را عرض کنم. این روایات را ببینید. خیلی معطل آن نمیشویم. دیروز هم گفتم کتابی که از دفتر حاج آقای سیستانی بود، ایشان هم همین روایت ابن راشد را آوردهاند و در پاورقی هم از آن بحث کردهاند.
عن أبي علي بن راشد قال: كتب إلي أبو الحسن العسكري عليه السلام كتابا و أرخه يوم الثلثا لليلة بقيت من شعبان وذلك في سنة اثنين وثلاثين ومأتين، وكان يوم الأربعاء يوم شك، فصام أهل بغداد يوم الخميس وأخبروني أنهم رأوا الهلال ليلة الخميس، ولم يغب إلا بعد الشفق بزمان طويل، قال: فاعتقدت أن الصوم يوم الخميس وأن الشهر كان عندنا ببغداد يوم الأربعاء، قال: فكتب إلي زادك الله توفيقا فقد صمت بصيامنا، قال: ثم لقيته بعد ذلك فسألته عما كتبت به إليه، فقال لي: أو لم أكتب إليك إنما صمت الخميس ولا تصم إلا للرؤية[5]
«كتب إلي أبو الحسن العسكري عليه السلام كتابا و أرخه يوم الثلثا لليلة بقيت من شعبان»؛ یعنی چهارشنبه میشود روز سیام ماه شعبان. «وذلك في سنة اثنين وثلاثين ومأتين»؛ در سال ٢٣٢ بوده است. تاریخش را هم گفته است. الآن هم در آن جا محاسبه کردهاند. آقا هم رفتهاند و محاسبه کردهاند. میشود کاملاً محاسبه کرد که در آن سال هلال به چه صورت بوده است. شاید آقای شعرانی هم فرموده بودند که من هم محاسبه کردم. نمیدانم در حاشیه وافی بود یا نه. ایشان فرمودند که من زیج این را حساب کرده بودم تا ببینم که در آن سال به چه صورت بوده.
«و كان يوم الأربعاء يوم شك»؛ آیا در بغداد شب چهارشنبه اول ماه است یا نه؟ «فصام أهل بغداد يوم الخميس وأخبروني أنهم رأوا الهلال ليلة الخميس»؛ شب چهارشنبه ندیدند و یوم الشک رؤیت نشد. اینجا منظور من است: هیچ کسی ندید و اهل بغداد هم پنجشنبه گرفتند، اما «ولم يغب إلا بعد الشفق بزمان طويل»؛ وقتی شب بعد هلال را دیدیم بعد از شفق به زمان طولانی غروب کرد. یعنی همه به شک میافتند که این ماه شب دوم است. ما که دیشب ندیدیم و هر چه که بود، دیشب شب اول ماه بود.
«قال: فاعتقدت أن الصوم يوم الخميس»؛ من همان را اعتقاد پیدا کردم «وأن الشهر كان عندنا ببغداد يوم الأربعاء»؛ «ان الشهر» یعنی شهر جدید، اینکه چطور میشود باید در متن به توضیحش برسیم. یا بهمعنای شهر سابق است. هر چه که هست؛ «قال: فكتب إلي زادك الله توفيقا فقد صمت بصيامنا»؛ که پنجشنبه را گرفتی و چهارشنبه که یوم الشک بود را نگرفتی.
برو به 0:24:47
«قال: ثم لقيته بعد ذلك فسألته عما كتبت به إليه، فقال لي: أو لم أكتب إليك إنما صمت الخميس ولا تصم إلا للرؤية»؛ این هم از موارد شک متأخر است که میبینید هیچ کسی ندیده. «لاغیم و لا شبهة»، اما فردا شب تازه شبهه میآید. سؤال ما این است: اینکه در روایت ابن خلاد امام فرمودند «اما لا علة و لاشبهة»، یعنی شبهه ای که همان شب سیام بالفعل است و اگر نبود «لا وفق» یا «لا استحباب»؟ یا نه، اگر آن شب بالفعل نبود ولی خلاصه تا فردا شب که تطوق پیش آمد، بالفعل شد، حضرت میگویند باشد. مثل شرط متأخر. فردا شب که شبهه شد اینجا اگر روزه گرفتی «وفقت له». یعنی مجزی است. روی فرض اینکه «وفقت» را بهمعنای اجزاء بگیریم. بنابراین شبهه هفتم و هشتم رؤیت قبل از زوال شد. هشتم تطوق و غیبوبت بعد از شفق شد که شک بالفعل نیست اما فردایش شبیه شرط متأخر بالفعل میشود. در روایت ابن خلاد اگر بگوییم منظور از «لا»، «لا وفق» است، اینجا مورد شبهه میشود. آیا روایت میخواهد بگوید که اگر تو روزه را هم گرفتی باید قضاء بکنی یا نه؟ اینجا هم باید برسیم تا ببینیم «لا وفق» برای چیست.
شبهه نهم و دهم هم هست. این دو را سریع میگویم تا به بحث خود حدیث برسیم. چون حدیث بحثهای خوبی دارد. نهم همینی است که حاج آقا علیه رؤیت تلسکوپ استفاده کرده بودند. الآن در زمان ما این شبهه مطرح است. شبهه چیست؟ شبهه این است که در شب سیام هیچ علتی نیست و هیچ شبههای از نه مورد دیگر هم نیست، ولی کسانی با تلسکوپ دیدند و اهل فن میگویند در اینجا که با تلسکوپ دیدید محال است که با چشم عادی ببینید. یعنی دقیقاً محل نزاع است. قطعاً با تلسکوپ دیدند و قطعاً با چشم عادی نمیبینند. روایت ابن خلاد میگوید که اینجا شبهه هست یا نیست؟
شاگرد: شبهه نیست.
استاد: اگر بگوییم رؤیت با تلسکوپ میتواند مجزی باشد خب شبهه میآید. اگر بگوییم نمیتواند باشد میگوییم اصلاً شبههای نیست. چرا؟ چون رؤیت با تلسکوپ امارتی ندارد. ولی شانیت شبهه را دارد. اگر شانیت نداشت که فقها در آن اختلاف نمی کردند.
شاگرد: شبهه حکمیه است.
استاد: نه، رؤیت با تلسکوپ که باز خودش موضوعیه است، چون داریم ماه را تعیین میکنیم ولی با تسلیح چشم میخواهیم هلال را کشف کنیم. این حل شبهه موضوعیه است. ولی اینکه با تسلیح شارع قبول دارد یا نه، شبهه حکمیه میشود.
شاگرد: این شبهه را دوباره تکرار کنید.
استاد: برای اینکه ببینیم هلال هست یا نه، از تسلیح چشم استفاده میکنیم و با وسیله هلال را میبینیم و حال آنکه از نظر فنی قسم میخوریم که با چشم عادی دیده نمیشود. در اینجا امام که فرمودند «اما لا علة و لا شبهة»، عدهای میگویند بیایید ببینید. نگاه کن این هلال است. خب اگر زمان امام علیهالسلام بودیم ابن خلاد را صدا میزنند و میگویند بیا این هلال است. حضرت به او میفرمایند «اما لا علة و لاشبهة»؛ الآن که عدهای با تلسکوپ گفتند که بیا ببین، شبهه محقق میشود یا نمیشود؟
شاگرد: مقصود شما با چشم تیز هم هست؟
استاد: نه، فرض گرفتیم که با چشم دیده نمیشود. ابن خلاد را صدا میزنید و میگویید این هلال است. قطعاً هم با چشم تیز هم دیده نمیشود. یعنی حتی با دوربینهای قوی هم دیده نمیشود. میخواهم اجلی الافراد فرض را بگویم. حتی با دوربین شکاری و دوربینهای صحرائی قوی هم دیده نمیشود. فقط با تلسکوپ دیده میشود. اما ابن خلادی که امام به او فرمودند «لاشبهة»، خودش هلال را میبیند. وقتی خودش پشت تلسکوپ هلال را دید، از فرمایش امام چه میفهمد؟ شبهه هست و روزه میگیرد؟ یا میگوید من که با چشم مسلح دیدم لذا اصلاً شبههای نیست و من فردا روزه ای نمیگیرم؟ استحباب دارد یا ندارد؟
شاگرد: شاید میگوید شبهه نیست و روزه میگیرم و ماه شروع میشود.
استاد: نه، آن بحث دیگری است.
شاگرد: شبهه عرفی است. وقتی او میبیند میگوید که من شبههای ندارم لذا روزه میگیرد.
استاد: اینکه این طرف مطلب است. اصلاً میگوید ثابت شد و تمام. من میخواهم ببینم اگر او طبق فرمایش امام روزه گرفت، روی احتمالی که «لا» بهمعنای «لا وفق» است، اگر بعداً ثابت شد او باید قضاء بگیرد یا نه؟ در جاهای دیگر با چشم غیرمسلح هم دیدهاند. همانطور که اگر یادتان باشد روی عرض جغرافیایی شکل سهموی خیلی مهم بود. چون ما در قم قاطع بودیم که با چشم عادی نمیبینیم. اما طبق این شکل، قاطع بودیم که روی نصف النهار ما به طرف عربستان میبینند. یعنی روی خط نصف النهار ما هستند و ظهرشان با ما یکی است، قطعاً با چشم عادی میبینند. این شکل سهموی هم میگوید که در قم قطعنا با چشم عادی نمیبینید. در اینجا چه بگوییم؟
برو به 0:31:46
شاگرد٢: ارتکاز ما این است که اصلاً شبههای ندارد و میگوید ماه رمضان شده است.
استاد: فعلاً که در بین فتاوا قائلین به اجزاء کم هستند.
شاگرد: موضوع ندارد. در اطلاق «صم للرؤیة» شک میکنیم. اصلاً جای شبهه موضوعیه نیست. من دارم یک چیزی میبینم و چیزی نمیبینم. مشکلش این است که در اینجا «صم للرؤیة» شامل این رؤیت میشود یا نه؟
استاد: سؤال چه کسی؟
شاگرد: معمر بن خلاد.
استاد: معمر چه میگوید؟ حضرت که در این روایت به «صم للرؤیة» کاری نداشتند. فرمودند «اما فلا علة و لاشبهة»، منظور من کلمه شبهه آن است. وقتی خودش پشت تلسکوپ میرود و هلال را میبیند، اگر گفت ماه شروع شد که هیچ، فعلاً بحث ما نیست، من میخواهم اخفی الافرادش را عرض کنم. میگوید من فردا روزه بگیرم؟ امام فرمودند چون شبهه هست فردا را روزه بگیر. یا فرمودند «لا»؛ اصلاً نگیر، چرا گرفتی؟
شاگرد: موضوع فرمایش حضرت دو جزئی است. یک جزء آن عدم العلم بود، و جزء دیگر آن شبهه یا علت بود. در اینجا علم دارد لذا خارج از موضوع روایت است.
استاد: من فعلاً از مبنای دیگران عرض میکنم. میگویند علم به هلالی داری که با تلسکوپ دیدی اما هلالی که موضوع دخول شهر شرعی است منصرف به جایی است که با چشم عادی میبینی. اینکه شما میبینی آن نیست. ما یک سال است که این را تکرار میکنیم، شما تشریف نداشتید.
شاگرد: شبهه موضوعیه ندارد.
استاد: ببینید از حیث آن چه که میبیند شبهه موضوعیه ندارد، درست است. چون دارد با تلسکوپ میبیند. همه چیزهایش هم قطع است. قطع دارم که این هلال را با تلسکوپ میبینم و قطع دارم که با چشم عادی هم نمیبینم. اما خلاصه اینکه میبینم موضوع شهر مبارک شرعی را محقق کرد یا نکرد؟ این چیست؟
شاگرد: آن چیزی که شما فرمودید این بود که آن چیزی که از موضوع خارجی نشأت گرفته، شبهه موضوعیه میشود. در اینجا اگر توضیح بدهید که چطور از موضوع خارجی نشأت گرفته مطلب واضح میشود.
استاد: دیروز یک اشارهای کردم که نوعاً برای شبهه موضوعیه دو تعریف میشود که معادل هم نیستند. بین آنها عام و خاص من وجه میشود. ولی میگویند یکی از آنها تعریف به رسم است که با محک زدن آثار میفهمید و یکی از آنها تعریف به لُبّ است. ظاهراً اینها معادل نیستند. نمیدانم امروزه که پایان نامه زیاد نوشته میشود چند تا از آنها راجع به انواع شبهه موضوعیه و حکمیه است. بحث خیلی خوبی است. الآن من یک سؤال میکنم.
شما میگویید این لیوان خمر است یا نه؟ این شبهه موضوعیه یا حکمیه است؟ موضوعیه است. شبهه موضوعیه کلی است یا جزئی؟
شاگرد: جزئی است.
استاد: خب حالا یک چیزی در دریا میبینید و میگویند که این از تیره خرچنگها است. وقتی به او نگاه میکنید شک میکنید که خرچنگ هست یا نیست، این شبهه موضوعیه است یا حکمیه؟
شاگرد: موضوعیه است.
استاد: اینکه کلی شد؟!
شاگرد٢: میتواند کلی هم باشد.
استاد: بسیار خب. میتواند کلی هم باشد. خب سؤال دیگر: وقتی فرمودند که غنا حرام است، آیا شک دارید که محض ترجیع صوت، غناء است؟ یا ترجیع صوتی که مطرب باشد؟ این شبهه حکمیه است یا موضوعیه؟
شاگرد: شبهه مفهومیه است که از اقسام حکمیه است.
استاد: خب حالا وقتی میگویند ماء متغیر به نجاست نجس است، شک میکنید که اگر تغیر غیرحسی بود، تغیر تقدیری بود، نجس شد یا نشد؟ این شبهه حکمیه است؟
شاگرد: شبهه مقصودیه است.
استاد: بله، مفهومیه و مقصودیه که جدا شده اینها مشخص میشود. ببینید اینها سؤالاتی است که وقتی شما شکها را مطرح میکنید مشخص میشود. حالا به تعریف کلی برگردیم. یک تعریف رایج داریم که خیلی آسان است. تعریف به رسم که نوعاً با علامت شناسایی میشود. میگوییم ببینید حل شبهه به دست چه کسی است. از اینکه ببینیم تعریف شبهه به دست چه کسی است، تعریف به رسم است. از حل شبهه میفهمید که موضوعیه است یا حکمیه است. همینی که چون آسانتر است من مرتب از آن استفاده میکنم. اگر باید سراغ متخصص بروید تا حل بشود، موضوعیه است. شما سراغ شارع نمیروید. سراغ امام صادق نمیروید، درب خانه ایشان را نمیزنید تا بپرسید که یا ابن رسول الله این مطلب چیست؟ این لیوان خمر است یا نه؟ بلکه سراغ بینه و جاهای دیگر میروید. اگر سراغ شارع نمیروید موضوعیه است. اگر سراغ شارع میروید موضوعیه است.
تعریف دیگر این است: شبهة نشأت من امر موضوعی؛ شبهه مفهومیه از امر موضوعی نشأت گرفته؟ مثلاً غنا ترجیع صوت است یا ترجیع مطرب؟ این از چه چیزی ناشی شده است؟ چه کسی باید آن را حل کند؟
شاگرد: شارع باید حل کند.
استاد: اگر شارع باید آن را حل کند، شبهه حکمیه میشود. اگر باید لغوی آن را برای ما حل کند شبهه موضوعیه میشود. نحوه دیگر از بیان این است: اگر شک ما در انشاء شارع و در حکم است، شبهه حکمیه میشود. اگر شک ما در ناحیه موضوع است –موضوع بهمعنای وسیع آن- شبهه موضوعیه میشود. اینطور تعریفهایی که میتواند در آن مسامحه باشد. با آن علائمی که گفتم بین آنها تساوی برقرار نیست.
برو به 0:38:48
شاگرد: شهید صدر در حلقات هم یک تعریفی دارند. میگویند شبهه حکمیه در جایی است که شک در جعل داریم و جایی که در مجعول شک داریم شبهه موضوعیه است.
استاد: بله، منظورشان از مجعول حکمی است که بالفعل میشود. مقصود ایشان این است. میشود دفاع کرد. ایشان میگویند ما یک جعل داریم که عالم ثبوت است، یک انطباق قهری و فعلیت قهریه حکم داریم که با فعلیت موضوعش است، این مجعول است. شما هر وقت شک کنید که الآن ظهر شده که نماز بر من واجب شود، شک در مجعول است. اگر شک کنید نماز ظهر با آن خصوصیت ثبوتا واجب شده شک در جعل میشود. تا این اندازه قابل دفاع است. اما اینکه هر کجا شک در مجعول است متفرع بر شبهه موضوعیه –نشأت من امر موضوعی- معلوم نیست. مثلاً تغیر تقدیری پیدا کرده، نجس هست یا نه؟ شک در جعل است یا در مجعول؟
شاگرد: شک در جعل است.
استاد: حالا آمدیم و متغیر بود اما زال تغیره من قبل نفسه، در اینجا همچنان شک در جعل است یا در مجعول؟ اگر استصحاب میکنید استصحاب جعل میکنید یا استصحاب مجعول میکنید؟ میخواهید بگویید ولو زال، اما استصحاب میکنم که هنوز نجس است. دارید حکم را استصحاب میکنید، شک شما در جعل است یا در مجعول؟ اینجا خیلی به هم نزدیک است. در اینجا میتوانید به جعل هم برگردانید.
شاگرد: در جعل شک دارید و مجعول را استصحاب میکنید.
استاد: لزومی ندارد. اگر شما اطلاق ذاتی –کل شیء مطلق- را در جعل اجراء بکنید، دیگر نیازی نیست که در مجعول استصحاب بکنید. وجوهی دارد. حالا چه شد که به اینجا آمدیم؟
شاگرد: قرار شد توضیح بدهید که رؤیت با چشم مسلح چطور شبهه موضوعیه میشود.
استاد: با این توضیحی که شما فرمودید، وقتی ما میخواهیم ببینیم که در این ماه هلال به چه صورت است، وضع هلال در این ماه به چه صورت است، به چه کسی مراجعه میکنیم؟ به کسی که تلسکوپ در دستش هست. به کسی که خبره این کار است. تا این اندازه موضوعیه میشود. چون وقتی ما میرویم تا وضعیت هلال را کشف کنیم، سراغ متخصص میرویم. تا اینجا موضوعیه است. حالا بعد از اینکه او به ما گفت که در اینجا با تلسکوپ دیده میشود و با چشم عادی دیده نمیشود، از اینجا به بعد شبهه حکمیه مطرح میشود.
شاگرد: الآن میخواهیم ببینیم که موضوع شرعی شارع محقق شد یا نشد، این حکمیه میشود.
استاد: نکته ظریفی که ذیل فرمایش شما میخواستم عرض کنم همین است که شما فرمودید. اگر ما بگوییم موضوع در اینجا موضوعی تکوینی است که شارع برای آن حکم آورده، دراینصورت باز شبهه موضوعیه است. چون شارع که در موضوع دخالتی نکرده. موضوع عرفی است. ما فقط میخواهیم با کمک متخصص انطباق را کشف کنیم. در اینجا باز هم موضوعی میشود. اما اگر بگوییم شارع در مسأله ماه مبارک، خودش جعل موضوع کرده، خودش حقیقت شرعیه آورده، خودش گفته که نزد من دخول ماه مبارک به این صورت است، ماه مبارک نزد من به این صورت است، اگر یک موضوع مستنبطه یا غیر مستنبطه؛ شرعیه یا عرفیه، باشد…؛ اگر گفتیم که خود شارع موضوع را درست کرده میگوییم شبهه حکمیه است. چرا؟ چون موضوعی است که روی این مبنا، برای حلش نباید سراغ متخصص برویم. بلکه باید سراغ کسی برویم که موضوع را برای خودش جعل کرده است. خب این سؤالات ما را خیلی نزدیک میبرد به ارتکازی که ایشان گفتند.
برو به 0:43:38
شبهه نهم را عرض کردم. دهم هم برای روایاتی است که روایت عدد نیست ولی نزدیک به عدد است. مثلاً وقتی هلال رجب را دیدید پنجاه و نه روز بشمار، بعد «صم غدا». دقیقاً نزدیکترین لسان به روایات عدد میشود. اما روایاتی هست که از لسان روایات عدد دورتر است. منظور من در دهم این است. چون عدد را ذیل اولین شبهه عرض کردم. این روایات میگویند وقتی میخواهی حساب کنید ببینید که پارسال ماه مبارک چه روزی بود. همان روز را بگیر و پنج روز جلوتر برو و روز پنجم را روزه بگیر. ببینید در اینجا صریحاً روایت عدد نیست، بلکه کل ماه قمری را در کل سال محاسبه میکنند. منافاتی ندارد که شما دو تا سی بگیری یا دو تا بیست و نه بگیری. این روایت عدد را که نمیگوید. اما کل سال را دارد محاسبه میکند. میگوید سیصد و پنجاه و چهار روز، لازمهاش این است که سیصد و پنجاه کنار برود و چهار روز بشماری؛ مثلاً اگر ماه مبارک پارسال از دوشنبه بود چهار روز از دو شنبه بشماری و روز پنجم را روزه بگیری. این روایات میتواند موجب شبهه شود تا ببینیم در روایت ابن خلاد میتواند حرفی برای گفتن داشته باشد یا نه. یعنی «لا علة و لاشبهة» از آن نه تا، ولی نسبت به ماه مبارک پارسال، امروز میشود یوم الشک. یعنی این چهار مورد را که شمردهاند و پنجم را طبق این روایت اول ماه قرار دادهاند، سیام شعبان را یوم الشک میکند. آیا امام که فرمودند «لاشبهة» این چهارم و پنجم هم میتواند شبهه باشد تا اگر روزه گرفت «وفق له» صدق کند و مستحب هم باشد یا نه؟
سؤال مهمی که ذیل روایت ابن خلاد با همه این توضیحاتی که عرض کردم، مطرح میشود این است: آیا اصحاب به روایت ابن خلاد عمل کردهاند؟ یا بهطور آشکار از آن اعراض کردهاند؟ اعراض از کدام جهت؟ هم اعراض از «وفق»، اگر اجزاء منظور باشد. هم اعراض در استحباب؛ یعنی وقتی میگویند «لا» یعنی مستحب نیست؟ من عبارات این را گذاشتهام. هر چه هم شما پیدا کردید بفرستید. لذا شهید در مسالک فرمودند «اعلم ان محل الخلاف». از شهید تعجب است. صاحب حدائق این را گفتند ولی بعد گفتند که ظاهر عبارات عدهای از اصحاب این است. اما شهید همین را هم نفرمودند. لذا میرزای قمی به شهید تذکر دادند. عبارت ایشان را خواندم فردا هم تذکر میدهم.
پس سؤال این است: مشکلی که روایت ابن خلاد دارد اعراض اصحاب از آن است. در هر دو احتمالی که در آن هست؛ هم این احتمال که «لا» یعنی «لا استحباب» و هم این احتمال که «لا» یعنی «لا وفق له»؛ یعنی اجزاء نیست. اما فرمایش ما که «لا» یعنی «لا احتیاط». چون احتیاط میتواند شرعی باشد یا عقلی محض باشد انشاءالله میرسیم. فردا تأمل بفرمایید.
شاگرد: درجاییکه شارع اختراع شرعی نکرده است، ممکن است که بخواهد در اطلاقش ورود پیدا بکند. لذا نمیتوان گفت که شبهه موضوعیه است.
استاد: اطلاق یعنی اطلاق حکم برای موضوع؟
شاگرد: مثلاً تعبیر رؤیت را در «صم للرؤیة» قرار داده است. میگوییم این رؤیت توسط شارع اختراع نشده است ولی ممکن است در اطلاقش نظر خاصی داشته باشد. لذا دیگر شبهه موضوعیه نمیشود. باید نزد امام صادق علیهالسلام برویم و بپرسیم که مد نظر شما اطلاق بود یا نه.
استاد: یعنی رؤیت جزء الموضوع میشود؟
شاگرد: فعلاً با حیثیت جزء الموضوع بودن آن نداریم، میگوییم این چیزی که اخذ شده گاهی اوقات میتواند مخترع شرعی نباشد.
استاد: اگر حیثیت تقییدیه نزد شارع باشد، بعد از مدتی که استعمال پیدا کرد وضع تعینی میشود. دوباره موضوع عرفی نیست. مثلاً نزد عرف آب بهمعنای آب است. بعد میگویید شارع گفته این آب، مشروط به این است که زلال باشد اگر مقداری مکدر شود من به آن آب نمیگویم. وقتی شارع در موضوع یک قیدی اضافه میکند چون متشرعه میگویند «ماء» و منظورشان نزد شارع است، وقتی کثیر الاستعمال شد بعداً در عرف، وضع تعینی ثانوی پیدا میکند که آب یعنی شفاف. یعنی حیثیت ابتدائیه جزء لغت میشود. وضع تعینی میشود. وضع تعینی یعنی ابتدا نگفته آب را برای شفاف وضع کردم، اما در اثر کثرت استعمال نزد مشترعه به این صورت میشود. به این میگوییم حقیقت متشرعیه.
شاگرد: میگویند شارع یک قید اضافه دارد.
استاد: ببینید حیثیت تقییدیه دو جور است. حیثیت تقیدیه برای ترتب حکم بر موضوع –موضوع که عوض نشده-، حیثیت تقییدیه برای خود موضوع. اما اگر حیثیت تقییدیه برای خود موضوع است، به خاطر استعمال لفظ در موضوع با کثرت استعمال، حیثیت تقییدیه جزء مستعمل فیه میشود.
والحمد لله رب العالمین
[1] وسائل الشيعة – ط الإسلامية ج7ص12
[2] وسائل الشيعة، ج10، ص: 297؛ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ كَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو عُمَرَ أَخْبِرْنِي يَا مَوْلَايَ إِنَّهُ رُبَّمَا أَشْكَلَ عَلَيْنَا هِلَالُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَلَا نَرَاهُ وَ نَرَى السَّمَاءَ لَيْسَتْ فِيهَا عِلَّةٌ وَ يُفْطِرُ النَّاسُ وَ نُفْطِرُ مَعَهُمْ وَ يَقُولُ قَوْمٌ مِنَ الْحُسَّابِ قِبَلَنَا إِنَّهُ يُرَى فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ بِعَيْنِهَا بِمِصْرَ وَ إِفْرِيقِيَةَ وَ الْأَنْدُلُسِ هَلْ يَجُوزُ يَا مَوْلَايَ مَا قَالَ الْحُسَّابُ فِي هَذَا الْبَابِ حَتَّى يَخْتَلِفَ الْفَرْضُ عَلَى أَهْلِ الْأَمْصَارِ فَيَكُونَ صَوْمُهُمْ خِلَافَ صَوْمِنَا وَ فِطْرُهُمْ خِلَافَ فِطْرِنَا فَوَقَّعَ لَا تَصُومَنَّ الشَّكَّ أَفْطِرْ لِرُؤْيَتِهِ وَ صُمْ لِرُؤْيَتِهِ
[3] همان ج٧ص١۵
[4] همان ٢١۴
[5] همان ص203
دیدگاهتان را بنویسید