1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٨٣)- اعتقاد شدید اهل سنت به جمع بین صلاتین...

درس فقه(٨٣)- اعتقاد شدید اهل سنت به جمع بین صلاتین و توجیه روایات تفریق

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=17530
  • |
  • بازدید : 40

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ادامه بررسی احتمالات در روایت زراره

و أمّا هذه الرواية ففيها ما ذكرناه؛ مع احتمال إرادة الموافقة مع القوم، المعلوم منهم التفريق المقرون باعتقاد عدم جواز الجمع، خلافاً لما روَوْهُ في الصحيح من الجمع بلا عذر، و لعلّه لذا قال‌ أكره لك أن تتّخذه وقتاً دائماً، و إلّا كانت مخالفة لصريح الروايات الدالة علىٰ عدم منع غير السبحة، كما في رواية «ذريح» و غيرها المصرّح بنفي التحديدات كلّها.

و مثله الكلام المتقدّم في صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم في الذراع و الذراعين؛ إلّا أنّه لا يجري فيه احتمال التأخير لفعله النافلة، بل لفعل غيره لها؛ كما يمكن أن يكون التفريق، لما في الجمع من المشقّة، خصوصاً في الصيف، فناسب التأخير و المخالفة في‌ اليومين، مع بيان أنّ ما بينهما وقت، و لو فرض فعل النافلة في الوقتين، فيكون التسهيل في التأخير. كما أنّ التسهيل علىٰ بعض في عكس ذلك بالجمع، لصعوبة التهيّؤ في وسط الاشتغال بأُمور الدنيا مرّتين؛ و لذا وقع هذا التسهيل منه صلى الله عليه و آله و سلم في الرواية الحاكية لجمعه من غير علّة بين الظهرين، الظاهر لولا العمل على التفريق في اتّفاق ذلك، لا أنّه ممّا كان يستمرّ عليه؛ و لذا ورد الأمر بالجمع بهذا الترتيب، أي بفعل النافلة بعد الزوال، ثمّ الفريضة، ثمّ فعل النافلة بعدها، ثمّ فريضة العصر في رواية «سماعة بن مهران»؛ فإنّه يجمع بينه بحسب ظهوره في عدم فوت شي‌ء من الفضيلة بهذا النحو من الجمع، و بين ما مرّ من قوله عليه السلام أكره لك‌ بوجه من الوجوه المتقدّمة، و كذا بين قوله‌ لا يحبسك إلّا سبحتك، تُطيلها أو تقصّرها‌ في رواية «ذريح»، و بين ما مرّ من صلاته في الذراع و الذراعين، بعد فهم أن نسبة الذراع إلى الظهر متحدة مع نسبة الذراعين إلى العصر، بحسب مبدء الفضل و منتهاه، و جهة الفضل للنفل أو لمجرّد التفريق.[1]

در عبارت به این جا رسیدیم که فرمودند «و أمّا هذه الرواية ففيها ما ذكرناه» که آن روایت زراره بود و احتمال این که برای ابراد باشد یا برای نشاط برای تفریق ظهر از عصر باشد یا برای نشاط در نافله باشد. «مع احتمال إرادة الموافقة مع القوم» احتمال دیگر این است که منظور از روایت زراره این است که با اهل تسنن موافقت شده باشد برای این که زراره دائما این طوری نخواند و با آن‎ها موافقت شده باشد.

اعتقاد شدید اهل سنت به عدم جواز جمع بین صلاتین و توجیه روایات وارده به تفریق

 «المعلوم منهم التفريق» از آن‎ها معلوم است که بین نماز ظهر و عصر فاصله می‎اندازند. این تفریقشان هم تفریق مثل این که شیعه بگویند افضلیت دارد نیست، «المقرون باعتقاد عدم جواز الجمع» اصلا جمع جایز نیست. به نقل از نووی در شرح صحیح مسلم به نظرم از ترمذی یا از ابوداود نقل می‎کند. فکر کنم ترمذی باشد. گفت که ترمذی حدیث را در کتابش آورده است بعد گفته است که من از اول کتاب با خودم شرط کردم که در کتاب خودم چیزی که «أجمعت الأمة علی خلافه» این حدیث را دیگر نمی‎برم ولو در لسان محدثین هست اما آن‎هایی که «أجمعت الامة علی خلافه» را نیاورم الا دو جا؛ یکی همین جا این حدیث ابن عباس است که نقل کردند که حضرت بین نماز جمع کردند. بعد نووی می‎گوید کجا اجماع امت بر خلاف این هست؟ بعد شروع به حرف زدن می‎کند.

منظور این که یک دفعه آن را می‎برند اجماع امت می‎کنند! نمی‎گویند هم اجماع اهل سنت! می‎گویند اجماع امت. حالا مشغول بودم و فرصت نکردم خود عبارت ترمذی را بیاورم. در شرح نووی بر مسلم دیدم. بنظرم ترمذی این را گفته است که «أجمعت الأمة»

خلاصه که ایشان می‎فرمایند «بإعتقاد عدم جواز الجمع» آن قدر به عدم جواز جمع معتقد هستند که حاضر هستند مثل صاحب سنن ترمذی ادعا کنند که «أجمعت الأمة» بر این که جمع جایز نیست. بعد عذرخواهی می‎کند می‎گوید این روایت و یک روایت دیگر که آن هم ظاهراً …

شاگرد: عبارت «أجمعت الامة» دارد؟

استاد: ما طلبه‎ها کتاب عربی که می‎خوانیم آخرش عبارت در ذهن ما، ذهن هر طوری بخواهد رفتار می‎کند. بعد که خدمت شما می‎گویم ممکن است یک دفعه …

البته چون جای روایت در صحیح مسلم شرح نووی معلوم است، می‎شود عبارت نووی را زود پیدا کرد اما حالا این که ترمذی چه بوده …

شاگرد: می‎گوید «و قد قال التِرمِذی فی آخر کتابه لیس فی کتابه حدیثٌ أجمعت الأمة علی ترک العمل به إلا حدیث ابن عباس فی الجمع بالمدینة من غیر الخوف و لا مطر و حدیث قتل شارب الخمر فی المرة الرابعة و هذا الذی قاله الترمذی فی حدیث شارب الخمر هو کما قاله  فهو حدیث منسوخٌ دلّ الاجماع علی نسخه و أمّا حدیث ابن عباس فلم یجمع علی ترکها بل لهم اقوال»[2]

استاد: بعد شروع می‎کند بعضی از اقوال را تضعیف می‎کند و مفصل حرف می‎زند. منظور این که یک اعتقاد این طوری بین اهل سنت بوده،این که تا آن جا هم رفتند که «أجمعت الأمة» حالا دیگر مثل او مجبور می‎شود بگوید «أجمعت الأمة».

 

برو به 0:05:06

خب می‎فرمایند که «المقرون بإعتقاد» یعنی آن کار تبلیغ سنی‎ها مقرون است «بإعتقاد عدم جواز الجمع خلافاً لما روَوْهُ في الصحيح» خلاف آن چیزی که خودشان در روایت صحیح روایت کردند «من الجمع بلا عذر» که حضرت بین نماز ظهر و عصر و بین مغرب و عشاء در مدینه بلا عذر جمع فرمودند. البته سفرش را که متعدد دارند، قبول هم دارند اما صحبت سر حضر است. در حضر همین آدرسی که در پاورقی کتاب ما از صحیح مسلم آدرس دادند البته از کتاب صلاة المسافر آدرس دادند ولی مربوط به صلاة المسافر نیست و مربوط به خود حضر است ولو عنوانش کتاب صلاة المسافر باشد. آن وقت روایت هم همین است که «جمع رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلّم بين الظهر و العصر و المغرب و العشاء بالمدينة فی غیر خوف و لا سفر» این یک تعبیر بود. نه خوف بود، نه سفر بود. لذاست که این جا یک مفرّی برای مالکی شده است. هر کدام از این‎ها دست به دست هم دادند این را جا انداختند. مالک گفته روایت هست که «فی غیر خوف و لا سفر» خب صلاة خوف نبود، صلاة مسافر هم نبود. گفته «أظنّ أنّه کان فی مطر»[3] یکی از موارد دیگری هم که می‎شود جمع بکنند این است که باران بیاید. پس وقت نماز ظهر و عصر وقت منحازی است. قبل از این که وقت عصر برسد جایز نیست اختیاراً نماز عصر را بخوانید إلا فی موضع؛ یکی فی خوف، یکی فی سفر، یکی هم فی مطرٍ. او گفته این روایتی هم که «جمع فی غیر خوف و لا سفر» دارد، یعنی «جمع فی المطر» حمل کرده بر این که مبادا وقت عصر جلوتر بیفتد.

شاگرد: چرا مفرّ داشته؟ چه ربطی دارد؟

استاد: همین که اعتقادشان این است که قبلش وقت عصر نشده است. وقت که نشده نمی‎شود بخوانند.

شاگرد: باران بشود وقت می‎شود؟

استاد: باران بیاید عذر خاص می‎شود، عذر خاصی که حضرت انجام دادند. تازه عذر مطلقش را هم قبول ندارند، معذور است، باشد. بعضی‎ها مرض را هم به آن اضافه کردند. مثلا «مِن غیر خوف و لا مرض» این طور در نقلیات آمده است. پس مریض هم می‎تواند جمع کند. همین طوری در حالت اختیار نه مرض است، نه سفر است، نه خوف است و نه مطر است، هنوز وقت داخل نشده است.

علی ای حال خودشان این نقلیات را تأویلات عجیب و غریب می‎کنند. گفتند آن جایی که حضرت جمع کردند، جمع صوری بوده، جمع به این معنا نبود که واقعاً نماز عصر را از وقت خودش جلو بیندازند. حضرت ظهر را آن لحظات آخر گذاشتند به طوری که وقتی ظهرشان تمام شد، وقت عصرشان هم داخل شد. ببینید چقدر ملتزمند بر این محافظه‎کاری! لذا عده‎ای می‎گویند جمع صوری کردند. مالک هم این یعنی مطر. خب اعمش جای دیگر مطر نقل کرده است. خود مالک بن انس که می‎گوید این جایی که جمع کردند روز مطر بوده، در نقل اعمش آمده که «جمع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم الظهر و العصر و المغرب و العشاء بالمدینة مِن غیر خوف و لا مطر».

رفتارشناسی خلفاء‌در بدعت گزاری

بعد دنباله این حرف‎هایشان رسیده به این جا که … از چیزهایی که در نقلش دیدم نمی‎دانم از شرح صحیح بخاری ابن رجب بود که دو تا کنار هم از خلیفه دوم و ابوموسی اشعری آورده بود که این‎ها گفتند که «الجمع بین الظهر و العصر و المغرب و العشاء من غیر عذر من الکبائر» بعضی از ریشه‎های حرف‎ها معلوم می‎شود که این تقیدها از کجاست. خیلی از این‎ها هست که خیلی چیزها را وقتی یکی از این‎ها یک حرفی زدند دیگر محو می‎کنند هر چه دروغ بتوانند موافق این کار او درست می‎کنند که یک طوری بچسبانند و ربط به پیامبر بدهند که جلوه کند که کار عمر بوده است و از آن طرف هم هر چه هم خلافش هست محو بشود. این طرف دروغ‎ها برای له او و آن‎هایی هم که بر خلافش است محو بشود. منظور این که این دو تا چیز هم برخورد کردم. یعنی تا حالا در ذهن من نبود که این‎ها دیگر دخالتی در این مسأله عدم جمع هم داشته باشد ولی این جا دارد که این دو تا گفتند «مِن الکبائر؛ عن عمر بن خطاب و ابوموسی اشعری» نقل روایت نکرده، خودش گفته است. این دو تا گفتند «الجمع بین الصلاتین غیر عذر أو من غیر سفر مِن الکبائر» سفر جا افتاده بوده و هیچ کسی گیر نداشته است که در سفر جمع می‎خوانند. اما در چیزهای عادی «مِن الکبائر».

 

برو به 0:11:21

شاگرد: این جا عمر آمد مردم را به ظواهر مشغول کنند چون اگر دائماً این را در بین مردم رواج بدهند خیلی وقتشان به نماز می‎گذرد. اگر همیشه این برنامه باشد آیا این انگیزه‎ای بوده برای …

شاگرد2: بعید است این باشد. چون خود پیامبر بیشتر از این باب بوده که خلاصه هر چه پیامبر گفته، این هم یک حرفی زده باشد. ظاهراً سبک عمر این بوده که در هر مسأله‎ای یک رد پایی از خودش داشته باشد.

استاد: بعضی جاها نمی‎شد، آن جاهایی که می‎شد خیلی جسور بود. دیگر «متعتان محللتان» را هر کاری هم کنند نمی‎توانند کاری کنند. خودش به میدان این آمد و میخ این را کوفت و الا آن جایی که یک کاری کرده هر کاری باشد یک طوری دور می‎‎زنند. ظاهراً مغیرة بن شعبة بود که یک لقبی داشت، آمد گفت که دیگر این لقب برای تو نباشد و من «سنّیتُکَ» یا «کَنَّیتُک بکذا». این‎ها آمدند گفتند «یا أبا حفص! کنّاه رسول الله بذلک» گفت که «ویحکم إنّ رسول الله کان یسددّ فی أمره» درست که حالت چیز دارد. کدام ما مثل پیامبر می‎شوند؟ البته یک کنیه‎ای هم بود که گفت مفادش مناسب است. اشکال مفادی گرفت و بعداً و هم تغییر داد. بعداً هم به همین کلمه‎ای که «کان یسدّد فی رأیه» بر خلاف همین هم عمل کرد.

شاگرد: «یسدّد فی رأیه» یعنی چه؟

استاد: یعنی از ناحیه غیر، مسدّد و پشتیبانی می‎شدند. ما که تسدید نداریم و این یک حالت خاصه‎ای بود کأنّ شبیه تمسخر است و همین کار را ادامه داد. یعنی با این جوابِ این طوری دادن که به قول حالا می‎گویند جواب دیپلماسی دادن، جوابی بدهد که لفظ او را می‎گوید و انجام هم داد. تا الان هم این لقب و کنیه مغیره تغییر کرده است که در شرح حالش هست که تغییرش دادند. استدلالش هم این بود که «کان یسدّد» بعد بر علیه همین عمل می‎کرد.

شاگرد: بعضی‎ها مثلا می‎گویند از باب یک کار حکومتی تلقی شده بوده بعد از باب حکومتی عوضش کردند و الا صریح در افتادن با پیغمبر شاید به این راحتی نمی‎شده. شاید بیانشان این بوده و پشتوانه‎شان این بوده که زمان پیامبر بوده و شرایط زمان پیامبر بوده و پیامبر به عنوان حاکم این دستور را دادند و الان زمانه عوض شده و عوض می‎کنند. به راحتی می‎توانستند یک حکم اسلامی این طوری عوض کنند؟

شاگرد2: منظور این که با این توجیه توانستند حکم را عوض کنند، نه این که واقعاً نیت خودش این بوده باشد. در فضایی که توانست یک چیز حلال را حرام بکند، پیامبر آن موقع آنطور مصلحت می دیدند و[الان طوردیگر] استدلال هم می‎کند، استدلالش هم این است که الان شما می‎روید با یک موالی …می‎شوید، این‎ها با شما مخلوط می‎شوند و همه چیز بهم می‎ریزد. این توجیهی که برای مردم می‎کرد … قبول نمی‎کرد.

استاد: جاها را می‎سنجیدند، آن جایی که می‎دیدند اوضاع پس است، آن جا اهل توجیه بود اما آن جایی که می‎دید کاردش می‎برد بدون خجالت کشیدن و هیچ چیزی رسماً انجام می‎داد. یعنی چیزی نبود که این‎ها ابا داشته باشند. یعنی خودشان در سقیفه و این‎ها نفهمیدند چه کار می‎کنند؟ مخالفت امر روشن پیامبر که هیچی، آیه شریفه را که می‎دانستند کجا نازل شده و چطور بوده است. این «الیوم أکملت لکم»[4]، «بلّغ ما أنزل إلیک من ربّک»[5]. هر کس منصف باشد، حرف همه را ببیند، نقلیات را ببینند و اوضاع سیاسی آن زمان را ببیند که آن‎ها چه کار کردند، برایش واضح می‎شود که «إن لم تفعل فما بلّغتَ رسالاته»[6] تماماً تهدید امت اسلامی است، نه تهدید پیامبر. ظاهر لفظ تهدید پیامبر است «إن لم تفعل فما بلّغتَ رسالاته» اما کسی که این‎ها را ببیند، تهدید این‎هاست. می‎گوید ببینید که به عزیزترین کس خودم دارم می‎گویم «إن لم تفعل». با این همه زحمت 23 سال چه زحماتی که خود این‎ها می‎دیدند پیامبر چه چیزها کشیدند، به این طور کسی دارم می‎گویم «إن لم تفعل فما بلغت رسالاته» دیگر خود شماها، حساب کار خودتان را بکنید. منظور این که این‎ها چیز کمی نبود، چقدر گفته بودند!

به قول امروزیها رفتارشناسی هر کدام از اینها از عهده نوابغ روانشناسی و روانکاوی هم برنمیآید واقعش این است ممکن است از دور یک چیزی بگویند، اگر ظریف بشوند و ببینند! آخر اینها از امثال معاویه بالاتر بودند. معاویه یک طور بود، شرایط برایش … آنها جور دیگری بود، مطلب پیچیدهتر و غامضتر است.

شاگرد: شبهه حکم حکومتی …چطور میشود؟ آیا جزء مواردی بود که اگر شبهه حکم حکومتی را وارد کند اینها بتوانند در آن تصرف کنند؟

 

برو به 0:17:35

استاد: حلیت متعه جزء حکم حکومتی نبود. حکمی بود که در شرایط مختلفی حضرت از آن نهی کرده بودند. اصلش بود، حکم حکومتی اگر بود در مواردی گفتند این جا متعه نکنید، اصلش هم بر جواز بود، بعدش هم برمی‎گشت. می‎تواند حکم کند که در این شرایط الان نکنید مثل تحریم تنباکو. شرب تتن را خدا به نحو شبهه حکمیه تحریم نکرده اما میرزا حکم دادند الان در این شرایط بر شما حرام است. او هم می‎گوید در این شرایط حرام است. کما این که واضح است کار پیامبر خدا همین بود.

شاگرد: شاید این‎ها در ذهنشان هست. حالا یک چیزی که یک نفر گفت «لا خبر جاء و لا وحیٌ نزل» عملاً این‎ها در ذهنشان بعید نیست. یعنی در واقع اصل را حکومت می‎گرفتند حالا برای این حکومت حضرت یک احکامی هم آورد. آن ملعونی که می‎گوید آن جا مگر ندیدی که سحر کرد خب این چیزها هم …

استاد: بله آن کارشان بود. وقتی بزنگاه مطلب می‎شد …

شاگرد2: اگر یکی از سنی‎ها بگوید حکم حکومتی بود، می‎گوییم بله حکم حکومتی بود ولی چرا شما ادامه‎اش دادید؟

استاد: جواز حکم حکومتی نبود.

شاگرد2: منع عمر را دارم می‎گویم. اگر منع عمر حکم حکومتی بود از شما می‎پذیریم ولی دیگر نمی‎توانید ادامه‎اش بدهید، برای آن شرایط بود که مثلا برای دو سال گذاشته بود. همین که ادامه‎اش دادید یعنی خودتان معامله حکم حکومتی نکردید.

استاد: اگر این طوری حرف می‎زدند خوب بود.

شاگرد: شاید حکم کردن را از شوون حکومت می‎دانند.

شاگرد2: تغییر حکم را دیگر قبول نمی‎کنند. الان اگر سراغشان بروی بگویی حکم خدا یک چیز بوده، حکومت کلاً حکم را عوض کرده است.

استاد: علمای آن‏ها وقتی برای مخاطبشان بخواهند حرف بزنند سر سوزن به عمر نمی‎چسبانند. اصلا از این موضع وارد نمی‎شدند. روایتش هم درست کردند که حضرت می‎گویند «ثمّ نسخ إلی یوم القیامة» و حال آن که در شرح ترمذی بود یا در شرح سنن أبی داود بود، در شرح یکی از این دو تا بود خیلی جالب بود که گفته بود اما مسأله متعه تا شش مرتبه «شُرِّعَت ثمّ نُسِخَت». عجب حکمی است! شش بار تشریع شد دوباره نسخ شد. آخر کار هم «ثمّ نسخت إلی یوم القیامة». آخر سنخ این طوری واضح است که شش بار تشریع بشود؟! آن وقت این همه روایاتی که خودشان دارند! جابر بن عبدالله گفته کجا نسخ شد؟! ابن عباس داد و فریاد با همه درافتاد سر این که کجا این را … «جوّزها رسول الله و منعناها الثانی». مفصل خودشان در صحاح …

شاگرد: می‎گویند آن‎ها موقع اجتهاد کردند؟

استاد: رواة یا خلیفه ثانی؟

شاگرد: اصحاب! هر کدام اجتهادشان فرق می‎کرده …

استاد: منظور این که ایشان هم حکم حکومتی می‎گویند همان اول حاضر نمی‎شوند بگویند که حکم حکومتی است.

شاگرد: ولی سوال ایشان این بود که اگر کسی از سنی‎ها گفت حکم حکومتی است شما چه پاسخی می‎دهید؟ اگر همچین چیزی گفت می‎گوییم شما به حکم حکومتی که عمل نکردید، شما فهمتان حکم خلاف شرع بود.

استاد: که اگر قبول کنند که عمر این کار را کرد و حکومتی بود، از این باب آن جواب را دارد ولی آن‎ها …

شاگرد2: بر خلاف نص قرآن و روایت پیامبر بعضی موارد دیگری بود که بتوانند حکم حکومتی صادر کنند؟ این که حالا مقطعی بودن حکم حکومتی یک جواب است. مثل قضیه میرزا آیا این جا جایی هست که بتوانند حکم حکومتی جاری بکنند؟

شاگرد3: با حکم حکومتی می‎شود نماز را تعطیل کرد.

شاگرد2: آیا در این مورد، مقطعی هم می‎توانند این طور حکمی صادر بکنند؟

استاد: منظورتان از این طور حکم چیست؟

شاگرد2: یعنی حرمت متعه.

استاد: نمی‎گوید این متعه حرام است. می‎گوید من الان اجازه نمی‎دهم، شما نباید این کار را بکنید.

شاگرد2: عرضم این است که ولو مقطعی هم می‎توانند چنین حکمی صادر بکنند؟

استاد: حاج آقا زیاد می‎فرمودند که مثل شیخ جعفری می‎خواهد که حج را تحریم کند. محمد بن عبدالوهاب ملعون آمده مکه را گرفته است، الان هر کاری بکنند تحت سیطره این‎هاست، فقیهی مثل آقاشیخ جعفر کاشف الغطاء است که می‎گوید حرام است کسی حج برود. حجی که واجب است حرام است؟ شرایطی را دارد می‎بیند که الان … حاج آقا زیاد می‎گفتند که …

 

برو به 0:22:45

شاگرد: این واقعاً رخ داده است؟

استاد: ایشان این را زیاد می‎گفتند، نشد که یک تحقیقی بکنم. شما برخورد کردید به من بفرمایید که قضیه این چه بوده است. خود حاج آقا هم که  به خاطر اوضاع کارها دلشان درد می‎آمد زیاد این را می‎گفتند که یک فقیه شجاعی مثل شیخ جعفر می‎خواهد که حج را تحریم کند. حالا چه جریانی بوده در ذهن خودم نگه می‎داشتم که بروم اعیان الشیعه را ببینم که تا حالا نشده است.

شاگرد: یعنی شما می‎فرمایید در بحث عبدالوهاب بوده است؟

حمله وهابی ها به عراق و کرامت  صاحب ریاض

استاد: معاصر بودند. خود ابن وهاب و سعودی‎ها با هم شدند. بعد از این که انگلیس بینشان پیوند داد به عراق حمله کردند و به کربلاء آمدند قتل عام کردند. صاحب ریاض زیر هیزم‎ها رفتند که این مطلب را چندبار دیگه حاج اقا زیاد مطرح کردند، ملاعبدالصمد را که شهید کردند. در خانه دور می‎زد و آنها نزدیک شده بودند و او می‎گفت چون شود وعده وصل نزدیک، آتش عشق شعله‎ور گردد. طولی هم نکشید که به حیاط خانه‎اش آمدند و با شمشیر زدند و تکه پاره اش کردند. علامه آقاسیدعلی طباطبایی، نه آقاسیدمهدی، زیر هیزم‎ها رفت، زن و بچه‎ها فرار کردند، او هم زیر هیزم‎ها رفت و هیزم‎ها را روی خودش کشید زن و بچه فرار کردند و یک بچه شیرخوره را جا گذاشتند قتل عام بود، هر که را می‎دیدند می‎گفتند «أسلِم تَسلِم»؛ اسلام هم یعنی این که از شرک دست بردارید و توسل و همه اینها هم شرک بود دیگه  این کارشان بود. آن وقت این‎ها بچه را جا گذشتند رفتند، ایشان دید این طفل را می‎آیند می‎کشند. سر و صدا می‎آمد در یک جایی رفتند که محفظه‎ای بود هیزم زیاد بود، رفتند هیزم‎ها را کنار کشیدند، خودشان خوابیدند و بچه را روی سینه‎شان گذاشتند و هیزم‎ها را روی خودشان کشیدند. سربازها هم وارد شدند و می گفتند: وین میر علی؟ و می‎دانستند مرجع کربلاء صاحب ریاض است که اول او را شهید کنند و بکشند. بعدها صاحب ریاض که صحبت می­کردند گفتند که از کرامات الهیه در حق من این بود که چندین ساعت طول کشید که این‎ها همین طور دور خانه می‎گشتند و مأیوس شدند و رفتند فکرش را نمی‎کردند که زیر این هیزم‎ها را بردارند، این بچه روی سینه من بود یک آه نگفت، یک گریه مختصری نکرد که صدا  برود و بفهمند و زیر هیزم‎ها من را پیدا کنند.

 مقابله نظامی شیخ جعفر کاشف الغطاء‌ با وهابی ها

منظور این که بعد برای نجف آمدند و حریف نجف نشدند. نجف حصار داشت، هم بیابانی‎تر بود، کربلا اطرافش باغات بود می‎توانستند بیشتر بیایند، حصار هم نداشت. اما نجف حصار داشت و اطرافش هم بیابان بود، این‎ها آمدند چندین روز محاصره هم کردند اما نجفی‎ها خوب مقاومت کردند و لذا این‎ها آذوقه کم آوردند برگشتند و نتوانستند به نجف وارد شوند. آن وقت آقاشیخ جعفر خودشان تنفگ دست گرفته بودند و بالای حصار به این‎ها تیر می‎زدند و مقابله می‎کردند. یک مرجع این طوری بودند.

حاج آقا زیاد این را می‎گفتند که مهمات تمام شد، دیگر آقاشیخ جعفر از باب اضطرار آمد مقابل ضریح امیرالمومنین تفنگش را انداخت گفت تا حالا این چیزی بود که دست ما بود، بقیه‎اش هم دست خودتان هست. تفنگ را انداخت و نتوانستند وارد بشوند. خلاصه تاریخش را در کتاب کشف الارتیاب ببینید.

شاگرد: این واقعه که آقاشیخ جعفر گفتند حج حرام است را دارند؟

استاد: نمی‎دانم. من یک وقت‎هایی دیدم ولی این یادم نمی‎آید که این را نقل کرده باشند. از حاج آقا چند بار شنیدم البته حاج آقا نمی‎گفتند آقاشیخ جعفر چنین کاری را کردند؛ چیزی که من شنیدم فقط این بود که حاج آقا می‎فرمودند یک فقیه شجاعی مثل شیخ جعفر می‎خواهد که حج را تحریم کند. خب این مشکل بود بگوییم یک چیزی بوده است که آدم می‎فهمید یک چیزی این جا بوده است و الا خودشان هیچ وقت نمی‎گفتند، توضیح ندادند که این بوده یا نبوده و آقاشیخ جعفر چه کار کردند.

شاگرد: کتابی از شیخ جعفر به نام منهج الرشاد لمن أراد السداد که نامه‎ای بوده ایشان به اولین حاکم سعودی محمد بن سعود به عنوان تبیین عقائد می‎نویسند که خیلی به شکل ملایم می‎خواهند نگاه منفی که نسبت به شیعه و مشرک بودن را برگردانند. این را تازگی‎ها چاپ کردند. می‎خواستم طرح کنم وقتی کتاب‎های تراجم را راجع به شیخ جعفر دیدم به این داستان من برخورد نکردم. مواردی مثل دفاع از نجف و این چیزها نقل شده است.

استاد: شاید هم اگر چنین تحریمی بود خیلی بیشتر صدا می‎کرد و بین شیعه می‎ماند که علیه وهابی ها بود و …ولی خود حاج آقا هیچ وقت نگفتند که ایشان تحریم کردند ولی این را می‎گفتند که مثلا یک شجاعی مثل شیخ جعفر می‎خواهد که تحریم بکنند.

اعیان الشیعه و خاطرات همفر

شاگرد2: ظاهراً حاج آقای بهجت فرموده بودند اگر صاحب اعیان الشیعه کتاب خاطرات همفر را دیده بود اعیان الشیعه را نمی‎نوشت؟!

استاد: اعیان الشیعه نه! کشف الارتیاب! بود و نه  این که نمی‎نوشت. می‎فرمودند آقاسیدمحسن باورشان این بود که این‎ها از سر دین این حرف‎ها را می‎زنند. لذا می‎گفت که اگر از سر دین می‎گویید بیایید استدلالی بحث کنیم. ببینید حرفتان درست نیست. ایشان نمی‎دانست که زیر نیم‎کاسه مسائل سیاسی است، هر چه هم استدلال حالی آن‎ها بکنند آن اصل مطلب یک چیز دیگری است. گفتند اگر آن‎ها را مطلع بود دیگر این قدر به خودش زحمت نمی‎داد که بیاید به خیالش از سر دین انها آمدند خیلی این کتاب مستر همفر را قبول داشتند و می‎گفتند شواهد صدق دارد و مواضع متعددش را خودشان تکرار می‎کردند. من نخوانده بودم ولی از بس تکرار کرده بودند  وقتی خواندم دیدم مثل این که همه جایش را فرمودند و من حفظ هستم چون تکرار می‎کردند خیلی قضایای مختلفش را.

شاگرد: یک مرتبه که پایین می‎آییم بنظر می‎آید همان بحث‎های استدلالی کار می‎کند. یک مرتبه که آن سران باشند دارند قضیه را می‎چرخانند، یک مرتبه که پایین بیاید، برای یک عده‎شان فریب خوردند و عِرق دینی دارند.

استاد: بله مانعی ندارد. آن زمان آقای امین برای این‎ها نوشته بودند یا برای همان کسانی که خودشان متوجه هستند؟ تازه وقتی مطلبِ سیاسی باشد برای این‎ها استدلال می‎کنند، آن‎ها با پشتوانه پول و چیزهای دیگر برمی‎گردند که واضحاتی را سر و سامان می‎دهند، حرف‎های کلاسیک می‎زنند که دین این‎ها می‎شود. حاضر هستند طبق آن هم یک عده بی‎گناهی را تکه تکه بکنند. البته آن مراحل اول خودشان پشیمان شدند. وقتی آمدند کربلا و عراق این طور قتل عام کردند بعد دیدند که مسلمان‎ها با آن‎ها بد شدند، خود سنی‎ها بر علیه آن‎ها شدند و لذا الان انکار می‎کنند که به ما دروغ می‎بندند و ما اهل این کارها نکردیم. چون آثار بدی برایشان داشت الان هم این خشونت‎ها را می‎خواهند به آن‎ها نسبت بدهند سریعاً منکر می‎شوند که نه ما با همه خوب هستیم.

 

برو به 0:31:38

شاگرد: این فتوای رسمی‎شان هست که 10 تا شیعه بکشید بهشت برایش واجب است.

استاد: من نمی‎دانم. شما باید بروید جایش را پیدا بکنید مفتی‎اش کیست؟ کجا گفته است؟ قبول دارند یا ندارند؟ این را پیدا بکنید خوب است ولی الان این طور نیست. چون تجربه دارند که از این کارها کردند چطور شده، الان رسمی نمی‎کنند.

شاگرد: یکی ازدوستان ما در میان این‎ها رفته بود بعد می‎گفت یک بنده خدایی بود خیلی احترامش می‎کردند، نماز هم نمی‎خواند، بعد به این‎ها گفتند این چطور آدمی است که نماز نمی‎خواند ولی احترامش می‎کنند گفت بهشت بر او واجب است، گفتند چطوری واجب است؟ گفتند این 10 تا شیعه را کشته است و چون بهشت بر او واجب است دیگر نماز نمی‎خواند. این واقعه عینی هست یعنی طرف رفته بود این را دیده بود. بعد این بنده خدایی که تعریف می‎کرد اسم هم آورد که کدامیک از علمای این‎هاست، وهابی معروفی بود.

استاد: از مسلمات اعتقادات این‎ها این است که 10 نفر از صحابه را حضرت گفتند این‎ها عشرة مبشرة هستند. خود هیچ کدام از این‎ها نماز نمی‎خواندند؟! یعنی فرهنگ خود سنی‎ها این نیست که کسی که شیعه را کشت و برفرض بهشت بر او واجب شد دیگر ساکت باشند، آرام باشند بگویند دیگر نماز نمی‎خواند و جنت بر او واجب شده است. این نیست. یک نفر اگر بگوید ممکن است اما این را خودشان به عنوان یک مسأله بپذیرند اصلا نمی‎شود.

شاگرد: منظورم این است که این را به عنوان یک فتوای خیلی مشهوری که علمای آن‎ها گفتند در جامعه آن‎ها شایع بوده است که 10 نفر را بکشد بهشت بر او واجب است. این قدر این فتوا شهرت داشت که این بنده خدا به همین خاطر نماز هم نمی‎خواند و مردم عوامشان احترامش می‎کردند.

استاد: حالا فتوای رسمی هم باشد عملاً داریم می‎بینیم که 200 نفر را در یک انفجار در حله … حله از شهرهایی است که این‎ها خیلی دشمن آن هستند. چون از محل‎های اصلی و خاستگاه تشیع بوده است. ببینید علمای حلی چه خبر است! در یک انفجار چند سال پیش 200 … کم نیست. مادرش هم آن جا جشن گرفته بود که پسر من 200 تا رافضی را کشته است. مادرش در اردن بود. خدا همه آن‎ها را لعنت کند.

 

خب «لما روَوْهُ في الصحيح من الجمع بلا عذر» خلاصه این که تعبیر به «بلا عذر» فرمودند سریع یک کلمه عذر در بعضی جاهای آن هست که عذر کمترین مواردش است. آن کتاب‎های صحیحشان عین کلمه عذر را ندارند. این را دارند که «مِن غیر خوف و لا سفر، مِن غیر خوف و لا مطر» لذا هم این طور شده که مدام به این‎ها مجال داده شده که بحث کنند و همان حرف خودشان را بگویند و مثل ترمذی بگوید که اجماع امت بر این است. خب می‎فرمایند که «و لعلّه لذا قال‌ أكره لك أن تتّخذه وقتاً دائماً» به خاطر همین حضرت فرمودند. یعنی به خاطر چه؟ به خاطر این که سنی‎ها معتقد هستند اصلا وقت نشده است. تو کاری نکن که معروف بشی، مشارٌ بالبنان بشوی که دائماً نماز را داری جمع می‎خوانی و قبل از وقت داری نماز می‎خوانی. «و إلّا» یعنی این که اگر منظور این باشد که «أکره» واقعاً برایت که جمع بکنی و تفریق بین ظهر و عصر مندوبیت دارد مخالفةً «و  إلا كانت» یعنی عبارت زراره و این عبارت حضرت «مخالفة لصريح الروايات الدالة علىٰ عدم منع غير السبحة» فرمودند «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین لا یمنعک إلا سبحتک» هیچی تو را مانع نیست از این که ظهر و عصر را با هم بخوانی مگر نافله. خب می‎فرمایند که «الدالة علی عدم منع غیر السبحة» تنها چیزی که مانع از این هست، سبحه هست. «كما في رواية «ذريح» و غيرها المصرّح بنفي التحديدات كلّها.» «لا القدم و لا القدمین، لا الذراع و لا الذراعین» پس معلوم می‎شود «أکره لک» مربوط به کار سنی‎هاست، نه به کار نفس الامری که … البته در لحن فرمایششان سوالاتی در ذهنم هست که حالا دنباله‎اش را می‎خوانیم که اگر برای شما مطرح شد بیشتر بحثش می‎کنیم.

حالا من شروع عبارت را عرض می‎کنم؛ دنباله‎اش را ببینید. «و مثله الكلام المتقدّم في صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم في الذراع و الذراعين؛» قبلاً راجع به نماز پیامبر بحث شد در این که ذراع و ذراعین است. فقط این جا دارد که کلام متقدم در نماز پیامبر که «إذا کان الفیء ذراعاً صلی الظهر و إذا کان فیء ذراعین صلی العصر» در مانحن فیه منظور کلمه ذراعینش هست. چرا؟ چون در مانحن فیه داریم راجع به جمع بین ظهر و عصر و این که هنوز وقت عصر داخل شده یا نشده داریم صحبت می‎کنیم؛ این جا روایت می‎گوید «إذا کان الفیء ذراعین صلی العصر» الان منظور حاج آقا کلمه ذراعین می‎شود. «و مثله الكلام المتقدّم في صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم في الذراع و الذراعين؛ إلّا أنّه لا يجري فيه احتمال التأخير لفعله النافلة» این «إلا أنّه» تا این طرف صفحه با چند تا گزینه و محتملات و وجوه خوبی توسط حاج آقا مطرح شده که ان شاء الله زنده بودیم عرض می‎کنیم.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 


 

[1] بهجة الفقيه، ص: 26-27

[2]  شرح صحيح مسلم للنووي ج۵ ص٢٢۴

[3]  قال مالك : لعله كان في مطر، فتح الباري ، ج 2 ، ص 30

[4] سورة ماندة، آیة 3

[5] سورة مائدة، آیة 67 (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ)

[6] همان