مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 83
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
و أمّا هذه الرواية ففيها ما ذكرناه؛ مع احتمال إرادة الموافقة مع القوم، المعلوم منهم التفريق المقرون باعتقاد عدم جواز الجمع، خلافاً لما روَوْهُ في الصحيح من الجمع بلا عذر، و لعلّه لذا قال أكره لك أن تتّخذه وقتاً دائماً، و إلّا كانت مخالفة لصريح الروايات الدالة علىٰ عدم منع غير السبحة، كما في رواية «ذريح» و غيرها المصرّح بنفي التحديدات كلّها.
و مثله الكلام المتقدّم في صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم في الذراع و الذراعين؛ إلّا أنّه لا يجري فيه احتمال التأخير لفعله النافلة، بل لفعل غيره لها؛ كما يمكن أن يكون التفريق، لما في الجمع من المشقّة، خصوصاً في الصيف، فناسب التأخير و المخالفة في اليومين، مع بيان أنّ ما بينهما وقت، و لو فرض فعل النافلة في الوقتين، فيكون التسهيل في التأخير. كما أنّ التسهيل علىٰ بعض في عكس ذلك بالجمع، لصعوبة التهيّؤ في وسط الاشتغال بأُمور الدنيا مرّتين؛ و لذا وقع هذا التسهيل منه صلى الله عليه و آله و سلم في الرواية الحاكية لجمعه من غير علّة بين الظهرين، الظاهر لولا العمل على التفريق في اتّفاق ذلك، لا أنّه ممّا كان يستمرّ عليه؛ و لذا ورد الأمر بالجمع بهذا الترتيب، أي بفعل النافلة بعد الزوال، ثمّ الفريضة، ثمّ فعل النافلة بعدها، ثمّ فريضة العصر في رواية «سماعة بن مهران»؛ فإنّه يجمع بينه بحسب ظهوره في عدم فوت شيء من الفضيلة بهذا النحو من الجمع، و بين ما مرّ من قوله عليه السلام أكره لك بوجه من الوجوه المتقدّمة، و كذا بين قوله لا يحبسك إلّا سبحتك، تُطيلها أو تقصّرها في رواية «ذريح»، و بين ما مرّ من صلاته في الذراع و الذراعين، بعد فهم أن نسبة الذراع إلى الظهر متحدة مع نسبة الذراعين إلى العصر، بحسب مبدء الفضل و منتهاه، و جهة الفضل للنفل أو لمجرّد التفريق.[1]
در عبارت به این جا رسیدیم که فرمودند «و أمّا هذه الرواية ففيها ما ذكرناه» که آن روایت زراره بود و احتمال این که برای ابراد باشد یا برای نشاط برای تفریق ظهر از عصر باشد یا برای نشاط در نافله باشد. «مع احتمال إرادة الموافقة مع القوم» احتمال دیگر این است که منظور از روایت زراره این است که با اهل تسنن موافقت شده باشد برای این که زراره دائما این طوری نخواند و با آنها موافقت شده باشد.
«المعلوم منهم التفريق» از آنها معلوم است که بین نماز ظهر و عصر فاصله میاندازند. این تفریقشان هم تفریق مثل این که شیعه بگویند افضلیت دارد نیست، «المقرون باعتقاد عدم جواز الجمع» اصلا جمع جایز نیست. به نقل از نووی در شرح صحیح مسلم به نظرم از ترمذی یا از ابوداود نقل میکند. فکر کنم ترمذی باشد. گفت که ترمذی حدیث را در کتابش آورده است بعد گفته است که من از اول کتاب با خودم شرط کردم که در کتاب خودم چیزی که «أجمعت الأمة علی خلافه» این حدیث را دیگر نمیبرم ولو در لسان محدثین هست اما آنهایی که «أجمعت الامة علی خلافه» را نیاورم الا دو جا؛ یکی همین جا این حدیث ابن عباس است که نقل کردند که حضرت بین نماز جمع کردند. بعد نووی میگوید کجا اجماع امت بر خلاف این هست؟ بعد شروع به حرف زدن میکند.
منظور این که یک دفعه آن را میبرند اجماع امت میکنند! نمیگویند هم اجماع اهل سنت! میگویند اجماع امت. حالا مشغول بودم و فرصت نکردم خود عبارت ترمذی را بیاورم. در شرح نووی بر مسلم دیدم. بنظرم ترمذی این را گفته است که «أجمعت الأمة»
خلاصه که ایشان میفرمایند «بإعتقاد عدم جواز الجمع» آن قدر به عدم جواز جمع معتقد هستند که حاضر هستند مثل صاحب سنن ترمذی ادعا کنند که «أجمعت الأمة» بر این که جمع جایز نیست. بعد عذرخواهی میکند میگوید این روایت و یک روایت دیگر که آن هم ظاهراً …
شاگرد: عبارت «أجمعت الامة» دارد؟
استاد: ما طلبهها کتاب عربی که میخوانیم آخرش عبارت در ذهن ما، ذهن هر طوری بخواهد رفتار میکند. بعد که خدمت شما میگویم ممکن است یک دفعه …
البته چون جای روایت در صحیح مسلم شرح نووی معلوم است، میشود عبارت نووی را زود پیدا کرد اما حالا این که ترمذی چه بوده …
شاگرد: میگوید «و قد قال التِرمِذی فی آخر کتابه لیس فی کتابه حدیثٌ أجمعت الأمة علی ترک العمل به إلا حدیث ابن عباس فی الجمع بالمدینة من غیر الخوف و لا مطر و حدیث قتل شارب الخمر فی المرة الرابعة و هذا الذی قاله الترمذی فی حدیث شارب الخمر هو کما قاله فهو حدیث منسوخٌ دلّ الاجماع علی نسخه و أمّا حدیث ابن عباس فلم یجمع علی ترکها بل لهم اقوال»[2]
استاد: بعد شروع میکند بعضی از اقوال را تضعیف میکند و مفصل حرف میزند. منظور این که یک اعتقاد این طوری بین اهل سنت بوده،این که تا آن جا هم رفتند که «أجمعت الأمة» حالا دیگر مثل او مجبور میشود بگوید «أجمعت الأمة».
برو به 0:05:06
خب میفرمایند که «المقرون بإعتقاد» یعنی آن کار تبلیغ سنیها مقرون است «بإعتقاد عدم جواز الجمع خلافاً لما روَوْهُ في الصحيح» خلاف آن چیزی که خودشان در روایت صحیح روایت کردند «من الجمع بلا عذر» که حضرت بین نماز ظهر و عصر و بین مغرب و عشاء در مدینه بلا عذر جمع فرمودند. البته سفرش را که متعدد دارند، قبول هم دارند اما صحبت سر حضر است. در حضر همین آدرسی که در پاورقی کتاب ما از صحیح مسلم آدرس دادند البته از کتاب صلاة المسافر آدرس دادند ولی مربوط به صلاة المسافر نیست و مربوط به خود حضر است ولو عنوانش کتاب صلاة المسافر باشد. آن وقت روایت هم همین است که «جمع رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلّم بين الظهر و العصر و المغرب و العشاء بالمدينة فی غیر خوف و لا سفر» این یک تعبیر بود. نه خوف بود، نه سفر بود. لذاست که این جا یک مفرّی برای مالکی شده است. هر کدام از اینها دست به دست هم دادند این را جا انداختند. مالک گفته روایت هست که «فی غیر خوف و لا سفر» خب صلاة خوف نبود، صلاة مسافر هم نبود. گفته «أظنّ أنّه کان فی مطر»[3] یکی از موارد دیگری هم که میشود جمع بکنند این است که باران بیاید. پس وقت نماز ظهر و عصر وقت منحازی است. قبل از این که وقت عصر برسد جایز نیست اختیاراً نماز عصر را بخوانید إلا فی موضع؛ یکی فی خوف، یکی فی سفر، یکی هم فی مطرٍ. او گفته این روایتی هم که «جمع فی غیر خوف و لا سفر» دارد، یعنی «جمع فی المطر» حمل کرده بر این که مبادا وقت عصر جلوتر بیفتد.
شاگرد: چرا مفرّ داشته؟ چه ربطی دارد؟
استاد: همین که اعتقادشان این است که قبلش وقت عصر نشده است. وقت که نشده نمیشود بخوانند.
شاگرد: باران بشود وقت میشود؟
استاد: باران بیاید عذر خاص میشود، عذر خاصی که حضرت انجام دادند. تازه عذر مطلقش را هم قبول ندارند، معذور است، باشد. بعضیها مرض را هم به آن اضافه کردند. مثلا «مِن غیر خوف و لا مرض» این طور در نقلیات آمده است. پس مریض هم میتواند جمع کند. همین طوری در حالت اختیار نه مرض است، نه سفر است، نه خوف است و نه مطر است، هنوز وقت داخل نشده است.
علی ای حال خودشان این نقلیات را تأویلات عجیب و غریب میکنند. گفتند آن جایی که حضرت جمع کردند، جمع صوری بوده، جمع به این معنا نبود که واقعاً نماز عصر را از وقت خودش جلو بیندازند. حضرت ظهر را آن لحظات آخر گذاشتند به طوری که وقتی ظهرشان تمام شد، وقت عصرشان هم داخل شد. ببینید چقدر ملتزمند بر این محافظهکاری! لذا عدهای میگویند جمع صوری کردند. مالک هم این یعنی مطر. خب اعمش جای دیگر مطر نقل کرده است. خود مالک بن انس که میگوید این جایی که جمع کردند روز مطر بوده، در نقل اعمش آمده که «جمع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم الظهر و العصر و المغرب و العشاء بالمدینة مِن غیر خوف و لا مطر».
بعد دنباله این حرفهایشان رسیده به این جا که … از چیزهایی که در نقلش دیدم نمیدانم از شرح صحیح بخاری ابن رجب بود که دو تا کنار هم از خلیفه دوم و ابوموسی اشعری آورده بود که اینها گفتند که «الجمع بین الظهر و العصر و المغرب و العشاء من غیر عذر من الکبائر» بعضی از ریشههای حرفها معلوم میشود که این تقیدها از کجاست. خیلی از اینها هست که خیلی چیزها را وقتی یکی از اینها یک حرفی زدند دیگر محو میکنند هر چه دروغ بتوانند موافق این کار او درست میکنند که یک طوری بچسبانند و ربط به پیامبر بدهند که جلوه کند که کار عمر بوده است و از آن طرف هم هر چه هم خلافش هست محو بشود. این طرف دروغها برای له او و آنهایی هم که بر خلافش است محو بشود. منظور این که این دو تا چیز هم برخورد کردم. یعنی تا حالا در ذهن من نبود که اینها دیگر دخالتی در این مسأله عدم جمع هم داشته باشد ولی این جا دارد که این دو تا گفتند «مِن الکبائر؛ عن عمر بن خطاب و ابوموسی اشعری» نقل روایت نکرده، خودش گفته است. این دو تا گفتند «الجمع بین الصلاتین غیر عذر أو من غیر سفر مِن الکبائر» سفر جا افتاده بوده و هیچ کسی گیر نداشته است که در سفر جمع میخوانند. اما در چیزهای عادی «مِن الکبائر».
برو به 0:11:21
شاگرد: این جا عمر آمد مردم را به ظواهر مشغول کنند چون اگر دائماً این را در بین مردم رواج بدهند خیلی وقتشان به نماز میگذرد. اگر همیشه این برنامه باشد آیا این انگیزهای بوده برای …
شاگرد2: بعید است این باشد. چون خود پیامبر بیشتر از این باب بوده که خلاصه هر چه پیامبر گفته، این هم یک حرفی زده باشد. ظاهراً سبک عمر این بوده که در هر مسألهای یک رد پایی از خودش داشته باشد.
استاد: بعضی جاها نمیشد، آن جاهایی که میشد خیلی جسور بود. دیگر «متعتان محللتان» را هر کاری هم کنند نمیتوانند کاری کنند. خودش به میدان این آمد و میخ این را کوفت و الا آن جایی که یک کاری کرده هر کاری باشد یک طوری دور میزنند. ظاهراً مغیرة بن شعبة بود که یک لقبی داشت، آمد گفت که دیگر این لقب برای تو نباشد و من «سنّیتُکَ» یا «کَنَّیتُک بکذا». اینها آمدند گفتند «یا أبا حفص! کنّاه رسول الله بذلک» گفت که «ویحکم إنّ رسول الله کان یسددّ فی أمره» درست که حالت چیز دارد. کدام ما مثل پیامبر میشوند؟ البته یک کنیهای هم بود که گفت مفادش مناسب است. اشکال مفادی گرفت و بعداً و هم تغییر داد. بعداً هم به همین کلمهای که «کان یسدّد فی رأیه» بر خلاف همین هم عمل کرد.
شاگرد: «یسدّد فی رأیه» یعنی چه؟
استاد: یعنی از ناحیه غیر، مسدّد و پشتیبانی میشدند. ما که تسدید نداریم و این یک حالت خاصهای بود کأنّ شبیه تمسخر است و همین کار را ادامه داد. یعنی با این جوابِ این طوری دادن که به قول حالا میگویند جواب دیپلماسی دادن، جوابی بدهد که لفظ او را میگوید و انجام هم داد. تا الان هم این لقب و کنیه مغیره تغییر کرده است که در شرح حالش هست که تغییرش دادند. استدلالش هم این بود که «کان یسدّد» بعد بر علیه همین عمل میکرد.
شاگرد: بعضیها مثلا میگویند از باب یک کار حکومتی تلقی شده بوده بعد از باب حکومتی عوضش کردند و الا صریح در افتادن با پیغمبر شاید به این راحتی نمیشده. شاید بیانشان این بوده و پشتوانهشان این بوده که زمان پیامبر بوده و شرایط زمان پیامبر بوده و پیامبر به عنوان حاکم این دستور را دادند و الان زمانه عوض شده و عوض میکنند. به راحتی میتوانستند یک حکم اسلامی این طوری عوض کنند؟
شاگرد2: منظور این که با این توجیه توانستند حکم را عوض کنند، نه این که واقعاً نیت خودش این بوده باشد. در فضایی که توانست یک چیز حلال را حرام بکند، پیامبر آن موقع آنطور مصلحت می دیدند و[الان طوردیگر] استدلال هم میکند، استدلالش هم این است که الان شما میروید با یک موالی …میشوید، اینها با شما مخلوط میشوند و همه چیز بهم میریزد. این توجیهی که برای مردم میکرد … قبول نمیکرد.
استاد: جاها را میسنجیدند، آن جایی که میدیدند اوضاع پس است، آن جا اهل توجیه بود اما آن جایی که میدید کاردش میبرد بدون خجالت کشیدن و هیچ چیزی رسماً انجام میداد. یعنی چیزی نبود که اینها ابا داشته باشند. یعنی خودشان در سقیفه و اینها نفهمیدند چه کار میکنند؟ مخالفت امر روشن پیامبر که هیچی، آیه شریفه را که میدانستند کجا نازل شده و چطور بوده است. این «الیوم أکملت لکم»[4]، «بلّغ ما أنزل إلیک من ربّک»[5]. هر کس منصف باشد، حرف همه را ببیند، نقلیات را ببینند و اوضاع سیاسی آن زمان را ببیند که آنها چه کار کردند، برایش واضح میشود که «إن لم تفعل فما بلّغتَ رسالاته»[6] تماماً تهدید امت اسلامی است، نه تهدید پیامبر. ظاهر لفظ تهدید پیامبر است «إن لم تفعل فما بلّغتَ رسالاته» اما کسی که اینها را ببیند، تهدید اینهاست. میگوید ببینید که به عزیزترین کس خودم دارم میگویم «إن لم تفعل». با این همه زحمت 23 سال چه زحماتی که خود اینها میدیدند پیامبر چه چیزها کشیدند، به این طور کسی دارم میگویم «إن لم تفعل فما بلغت رسالاته» دیگر خود شماها، حساب کار خودتان را بکنید. منظور این که اینها چیز کمی نبود، چقدر گفته بودند!
به قول امروزیها رفتارشناسی هر کدام از اینها از عهده نوابغ روانشناسی و روانکاوی هم برنمیآید واقعش این است ممکن است از دور یک چیزی بگویند، اگر ظریف بشوند و ببینند! آخر اینها از امثال معاویه بالاتر بودند. معاویه یک طور بود، شرایط برایش … آنها جور دیگری بود، مطلب پیچیدهتر و غامضتر است.
شاگرد: شبهه حکم حکومتی …چطور میشود؟ آیا جزء مواردی بود که اگر شبهه حکم حکومتی را وارد کند اینها بتوانند در آن تصرف کنند؟
برو به 0:17:35
استاد: حلیت متعه جزء حکم حکومتی نبود. حکمی بود که در شرایط مختلفی حضرت از آن نهی کرده بودند. اصلش بود، حکم حکومتی اگر بود در مواردی گفتند این جا متعه نکنید، اصلش هم بر جواز بود، بعدش هم برمیگشت. میتواند حکم کند که در این شرایط الان نکنید مثل تحریم تنباکو. شرب تتن را خدا به نحو شبهه حکمیه تحریم نکرده اما میرزا حکم دادند الان در این شرایط بر شما حرام است. او هم میگوید در این شرایط حرام است. کما این که واضح است کار پیامبر خدا همین بود.
شاگرد: شاید اینها در ذهنشان هست. حالا یک چیزی که یک نفر گفت «لا خبر جاء و لا وحیٌ نزل» عملاً اینها در ذهنشان بعید نیست. یعنی در واقع اصل را حکومت میگرفتند حالا برای این حکومت حضرت یک احکامی هم آورد. آن ملعونی که میگوید آن جا مگر ندیدی که سحر کرد خب این چیزها هم …
استاد: بله آن کارشان بود. وقتی بزنگاه مطلب میشد …
شاگرد2: اگر یکی از سنیها بگوید حکم حکومتی بود، میگوییم بله حکم حکومتی بود ولی چرا شما ادامهاش دادید؟
استاد: جواز حکم حکومتی نبود.
شاگرد2: منع عمر را دارم میگویم. اگر منع عمر حکم حکومتی بود از شما میپذیریم ولی دیگر نمیتوانید ادامهاش بدهید، برای آن شرایط بود که مثلا برای دو سال گذاشته بود. همین که ادامهاش دادید یعنی خودتان معامله حکم حکومتی نکردید.
استاد: اگر این طوری حرف میزدند خوب بود.
شاگرد: شاید حکم کردن را از شوون حکومت میدانند.
شاگرد2: تغییر حکم را دیگر قبول نمیکنند. الان اگر سراغشان بروی بگویی حکم خدا یک چیز بوده، حکومت کلاً حکم را عوض کرده است.
استاد: علمای آنها وقتی برای مخاطبشان بخواهند حرف بزنند سر سوزن به عمر نمیچسبانند. اصلا از این موضع وارد نمیشدند. روایتش هم درست کردند که حضرت میگویند «ثمّ نسخ إلی یوم القیامة» و حال آن که در شرح ترمذی بود یا در شرح سنن أبی داود بود، در شرح یکی از این دو تا بود خیلی جالب بود که گفته بود اما مسأله متعه تا شش مرتبه «شُرِّعَت ثمّ نُسِخَت». عجب حکمی است! شش بار تشریع شد دوباره نسخ شد. آخر کار هم «ثمّ نسخت إلی یوم القیامة». آخر سنخ این طوری واضح است که شش بار تشریع بشود؟! آن وقت این همه روایاتی که خودشان دارند! جابر بن عبدالله گفته کجا نسخ شد؟! ابن عباس داد و فریاد با همه درافتاد سر این که کجا این را … «جوّزها رسول الله و منعناها الثانی». مفصل خودشان در صحاح …
شاگرد: میگویند آنها موقع اجتهاد کردند؟
استاد: رواة یا خلیفه ثانی؟
شاگرد: اصحاب! هر کدام اجتهادشان فرق میکرده …
استاد: منظور این که ایشان هم حکم حکومتی میگویند همان اول حاضر نمیشوند بگویند که حکم حکومتی است.
شاگرد: ولی سوال ایشان این بود که اگر کسی از سنیها گفت حکم حکومتی است شما چه پاسخی میدهید؟ اگر همچین چیزی گفت میگوییم شما به حکم حکومتی که عمل نکردید، شما فهمتان حکم خلاف شرع بود.
استاد: که اگر قبول کنند که عمر این کار را کرد و حکومتی بود، از این باب آن جواب را دارد ولی آنها …
شاگرد2: بر خلاف نص قرآن و روایت پیامبر بعضی موارد دیگری بود که بتوانند حکم حکومتی صادر کنند؟ این که حالا مقطعی بودن حکم حکومتی یک جواب است. مثل قضیه میرزا آیا این جا جایی هست که بتوانند حکم حکومتی جاری بکنند؟
شاگرد3: با حکم حکومتی میشود نماز را تعطیل کرد.
شاگرد2: آیا در این مورد، مقطعی هم میتوانند این طور حکمی صادر بکنند؟
استاد: منظورتان از این طور حکم چیست؟
شاگرد2: یعنی حرمت متعه.
استاد: نمیگوید این متعه حرام است. میگوید من الان اجازه نمیدهم، شما نباید این کار را بکنید.
شاگرد2: عرضم این است که ولو مقطعی هم میتوانند چنین حکمی صادر بکنند؟
استاد: حاج آقا زیاد میفرمودند که مثل شیخ جعفری میخواهد که حج را تحریم کند. محمد بن عبدالوهاب ملعون آمده مکه را گرفته است، الان هر کاری بکنند تحت سیطره اینهاست، فقیهی مثل آقاشیخ جعفر کاشف الغطاء است که میگوید حرام است کسی حج برود. حجی که واجب است حرام است؟ شرایطی را دارد میبیند که الان … حاج آقا زیاد میگفتند که …
برو به 0:22:45
شاگرد: این واقعاً رخ داده است؟
استاد: ایشان این را زیاد میگفتند، نشد که یک تحقیقی بکنم. شما برخورد کردید به من بفرمایید که قضیه این چه بوده است. خود حاج آقا هم که به خاطر اوضاع کارها دلشان درد میآمد زیاد این را میگفتند که یک فقیه شجاعی مثل شیخ جعفر میخواهد که حج را تحریم کند. حالا چه جریانی بوده در ذهن خودم نگه میداشتم که بروم اعیان الشیعه را ببینم که تا حالا نشده است.
شاگرد: یعنی شما میفرمایید در بحث عبدالوهاب بوده است؟
استاد: معاصر بودند. خود ابن وهاب و سعودیها با هم شدند. بعد از این که انگلیس بینشان پیوند داد به عراق حمله کردند و به کربلاء آمدند قتل عام کردند. صاحب ریاض زیر هیزمها رفتند که این مطلب را چندبار دیگه حاج اقا زیاد مطرح کردند، ملاعبدالصمد را که شهید کردند. در خانه دور میزد و آنها نزدیک شده بودند و او میگفت چون شود وعده وصل نزدیک، آتش عشق شعلهور گردد. طولی هم نکشید که به حیاط خانهاش آمدند و با شمشیر زدند و تکه پاره اش کردند. علامه آقاسیدعلی طباطبایی، نه آقاسیدمهدی، زیر هیزمها رفت، زن و بچهها فرار کردند، او هم زیر هیزمها رفت و هیزمها را روی خودش کشید زن و بچه فرار کردند و یک بچه شیرخوره را جا گذاشتند قتل عام بود، هر که را میدیدند میگفتند «أسلِم تَسلِم»؛ اسلام هم یعنی این که از شرک دست بردارید و توسل و همه اینها هم شرک بود دیگه این کارشان بود. آن وقت اینها بچه را جا گذشتند رفتند، ایشان دید این طفل را میآیند میکشند. سر و صدا میآمد در یک جایی رفتند که محفظهای بود هیزم زیاد بود، رفتند هیزمها را کنار کشیدند، خودشان خوابیدند و بچه را روی سینهشان گذاشتند و هیزمها را روی خودشان کشیدند. سربازها هم وارد شدند و می گفتند: وین میر علی؟ و میدانستند مرجع کربلاء صاحب ریاض است که اول او را شهید کنند و بکشند. بعدها صاحب ریاض که صحبت میکردند گفتند که از کرامات الهیه در حق من این بود که چندین ساعت طول کشید که اینها همین طور دور خانه میگشتند و مأیوس شدند و رفتند فکرش را نمیکردند که زیر این هیزمها را بردارند، این بچه روی سینه من بود یک آه نگفت، یک گریه مختصری نکرد که صدا برود و بفهمند و زیر هیزمها من را پیدا کنند.
منظور این که بعد برای نجف آمدند و حریف نجف نشدند. نجف حصار داشت، هم بیابانیتر بود، کربلا اطرافش باغات بود میتوانستند بیشتر بیایند، حصار هم نداشت. اما نجف حصار داشت و اطرافش هم بیابان بود، اینها آمدند چندین روز محاصره هم کردند اما نجفیها خوب مقاومت کردند و لذا اینها آذوقه کم آوردند برگشتند و نتوانستند به نجف وارد شوند. آن وقت آقاشیخ جعفر خودشان تنفگ دست گرفته بودند و بالای حصار به اینها تیر میزدند و مقابله میکردند. یک مرجع این طوری بودند.
حاج آقا زیاد این را میگفتند که مهمات تمام شد، دیگر آقاشیخ جعفر از باب اضطرار آمد مقابل ضریح امیرالمومنین تفنگش را انداخت گفت تا حالا این چیزی بود که دست ما بود، بقیهاش هم دست خودتان هست. تفنگ را انداخت و نتوانستند وارد بشوند. خلاصه تاریخش را در کتاب کشف الارتیاب ببینید.
شاگرد: این واقعه که آقاشیخ جعفر گفتند حج حرام است را دارند؟
استاد: نمیدانم. من یک وقتهایی دیدم ولی این یادم نمیآید که این را نقل کرده باشند. از حاج آقا چند بار شنیدم البته حاج آقا نمیگفتند آقاشیخ جعفر چنین کاری را کردند؛ چیزی که من شنیدم فقط این بود که حاج آقا میفرمودند یک فقیه شجاعی مثل شیخ جعفر میخواهد که حج را تحریم کند. خب این مشکل بود بگوییم یک چیزی بوده است که آدم میفهمید یک چیزی این جا بوده است و الا خودشان هیچ وقت نمیگفتند، توضیح ندادند که این بوده یا نبوده و آقاشیخ جعفر چه کار کردند.
شاگرد: کتابی از شیخ جعفر به نام منهج الرشاد لمن أراد السداد که نامهای بوده ایشان به اولین حاکم سعودی محمد بن سعود به عنوان تبیین عقائد مینویسند که خیلی به شکل ملایم میخواهند نگاه منفی که نسبت به شیعه و مشرک بودن را برگردانند. این را تازگیها چاپ کردند. میخواستم طرح کنم وقتی کتابهای تراجم را راجع به شیخ جعفر دیدم به این داستان من برخورد نکردم. مواردی مثل دفاع از نجف و این چیزها نقل شده است.
استاد: شاید هم اگر چنین تحریمی بود خیلی بیشتر صدا میکرد و بین شیعه میماند که علیه وهابی ها بود و …ولی خود حاج آقا هیچ وقت نگفتند که ایشان تحریم کردند ولی این را میگفتند که مثلا یک شجاعی مثل شیخ جعفر میخواهد که تحریم بکنند.
شاگرد2: ظاهراً حاج آقای بهجت فرموده بودند اگر صاحب اعیان الشیعه کتاب خاطرات همفر را دیده بود اعیان الشیعه را نمینوشت؟!
استاد: اعیان الشیعه نه! کشف الارتیاب! بود و نه این که نمینوشت. میفرمودند آقاسیدمحسن باورشان این بود که اینها از سر دین این حرفها را میزنند. لذا میگفت که اگر از سر دین میگویید بیایید استدلالی بحث کنیم. ببینید حرفتان درست نیست. ایشان نمیدانست که زیر نیمکاسه مسائل سیاسی است، هر چه هم استدلال حالی آنها بکنند آن اصل مطلب یک چیز دیگری است. گفتند اگر آنها را مطلع بود دیگر این قدر به خودش زحمت نمیداد که بیاید به خیالش از سر دین انها آمدند خیلی این کتاب مستر همفر را قبول داشتند و میگفتند شواهد صدق دارد و مواضع متعددش را خودشان تکرار میکردند. من نخوانده بودم ولی از بس تکرار کرده بودند وقتی خواندم دیدم مثل این که همه جایش را فرمودند و من حفظ هستم چون تکرار میکردند خیلی قضایای مختلفش را.
شاگرد: یک مرتبه که پایین میآییم بنظر میآید همان بحثهای استدلالی کار میکند. یک مرتبه که آن سران باشند دارند قضیه را میچرخانند، یک مرتبه که پایین بیاید، برای یک عدهشان فریب خوردند و عِرق دینی دارند.
استاد: بله مانعی ندارد. آن زمان آقای امین برای اینها نوشته بودند یا برای همان کسانی که خودشان متوجه هستند؟ تازه وقتی مطلبِ سیاسی باشد برای اینها استدلال میکنند، آنها با پشتوانه پول و چیزهای دیگر برمیگردند که واضحاتی را سر و سامان میدهند، حرفهای کلاسیک میزنند که دین اینها میشود. حاضر هستند طبق آن هم یک عده بیگناهی را تکه تکه بکنند. البته آن مراحل اول خودشان پشیمان شدند. وقتی آمدند کربلا و عراق این طور قتل عام کردند بعد دیدند که مسلمانها با آنها بد شدند، خود سنیها بر علیه آنها شدند و لذا الان انکار میکنند که به ما دروغ میبندند و ما اهل این کارها نکردیم. چون آثار بدی برایشان داشت الان هم این خشونتها را میخواهند به آنها نسبت بدهند سریعاً منکر میشوند که نه ما با همه خوب هستیم.
برو به 0:31:38
شاگرد: این فتوای رسمیشان هست که 10 تا شیعه بکشید بهشت برایش واجب است.
استاد: من نمیدانم. شما باید بروید جایش را پیدا بکنید مفتیاش کیست؟ کجا گفته است؟ قبول دارند یا ندارند؟ این را پیدا بکنید خوب است ولی الان این طور نیست. چون تجربه دارند که از این کارها کردند چطور شده، الان رسمی نمیکنند.
شاگرد: یکی ازدوستان ما در میان اینها رفته بود بعد میگفت یک بنده خدایی بود خیلی احترامش میکردند، نماز هم نمیخواند، بعد به اینها گفتند این چطور آدمی است که نماز نمیخواند ولی احترامش میکنند گفت بهشت بر او واجب است، گفتند چطوری واجب است؟ گفتند این 10 تا شیعه را کشته است و چون بهشت بر او واجب است دیگر نماز نمیخواند. این واقعه عینی هست یعنی طرف رفته بود این را دیده بود. بعد این بنده خدایی که تعریف میکرد اسم هم آورد که کدامیک از علمای اینهاست، وهابی معروفی بود.
استاد: از مسلمات اعتقادات اینها این است که 10 نفر از صحابه را حضرت گفتند اینها عشرة مبشرة هستند. خود هیچ کدام از اینها نماز نمیخواندند؟! یعنی فرهنگ خود سنیها این نیست که کسی که شیعه را کشت و برفرض بهشت بر او واجب شد دیگر ساکت باشند، آرام باشند بگویند دیگر نماز نمیخواند و جنت بر او واجب شده است. این نیست. یک نفر اگر بگوید ممکن است اما این را خودشان به عنوان یک مسأله بپذیرند اصلا نمیشود.
شاگرد: منظورم این است که این را به عنوان یک فتوای خیلی مشهوری که علمای آنها گفتند در جامعه آنها شایع بوده است که 10 نفر را بکشد بهشت بر او واجب است. این قدر این فتوا شهرت داشت که این بنده خدا به همین خاطر نماز هم نمیخواند و مردم عوامشان احترامش میکردند.
استاد: حالا فتوای رسمی هم باشد عملاً داریم میبینیم که 200 نفر را در یک انفجار در حله … حله از شهرهایی است که اینها خیلی دشمن آن هستند. چون از محلهای اصلی و خاستگاه تشیع بوده است. ببینید علمای حلی چه خبر است! در یک انفجار چند سال پیش 200 … کم نیست. مادرش هم آن جا جشن گرفته بود که پسر من 200 تا رافضی را کشته است. مادرش در اردن بود. خدا همه آنها را لعنت کند.
خب «لما روَوْهُ في الصحيح من الجمع بلا عذر» خلاصه این که تعبیر به «بلا عذر» فرمودند سریع یک کلمه عذر در بعضی جاهای آن هست که عذر کمترین مواردش است. آن کتابهای صحیحشان عین کلمه عذر را ندارند. این را دارند که «مِن غیر خوف و لا سفر، مِن غیر خوف و لا مطر» لذا هم این طور شده که مدام به اینها مجال داده شده که بحث کنند و همان حرف خودشان را بگویند و مثل ترمذی بگوید که اجماع امت بر این است. خب میفرمایند که «و لعلّه لذا قال أكره لك أن تتّخذه وقتاً دائماً» به خاطر همین حضرت فرمودند. یعنی به خاطر چه؟ به خاطر این که سنیها معتقد هستند اصلا وقت نشده است. تو کاری نکن که معروف بشی، مشارٌ بالبنان بشوی که دائماً نماز را داری جمع میخوانی و قبل از وقت داری نماز میخوانی. «و إلّا» یعنی این که اگر منظور این باشد که «أکره» واقعاً برایت که جمع بکنی و تفریق بین ظهر و عصر مندوبیت دارد مخالفةً «و إلا كانت» یعنی عبارت زراره و این عبارت حضرت «مخالفة لصريح الروايات الدالة علىٰ عدم منع غير السبحة» فرمودند «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین لا یمنعک إلا سبحتک» هیچی تو را مانع نیست از این که ظهر و عصر را با هم بخوانی مگر نافله. خب میفرمایند که «الدالة علی عدم منع غیر السبحة» تنها چیزی که مانع از این هست، سبحه هست. «كما في رواية «ذريح» و غيرها المصرّح بنفي التحديدات كلّها.» «لا القدم و لا القدمین، لا الذراع و لا الذراعین» پس معلوم میشود «أکره لک» مربوط به کار سنیهاست، نه به کار نفس الامری که … البته در لحن فرمایششان سوالاتی در ذهنم هست که حالا دنبالهاش را میخوانیم که اگر برای شما مطرح شد بیشتر بحثش میکنیم.
حالا من شروع عبارت را عرض میکنم؛ دنبالهاش را ببینید. «و مثله الكلام المتقدّم في صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم في الذراع و الذراعين؛» قبلاً راجع به نماز پیامبر بحث شد در این که ذراع و ذراعین است. فقط این جا دارد که کلام متقدم در نماز پیامبر که «إذا کان الفیء ذراعاً صلی الظهر و إذا کان فیء ذراعین صلی العصر» در مانحن فیه منظور کلمه ذراعینش هست. چرا؟ چون در مانحن فیه داریم راجع به جمع بین ظهر و عصر و این که هنوز وقت عصر داخل شده یا نشده داریم صحبت میکنیم؛ این جا روایت میگوید «إذا کان الفیء ذراعین صلی العصر» الان منظور حاج آقا کلمه ذراعین میشود. «و مثله الكلام المتقدّم في صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم في الذراع و الذراعين؛ إلّا أنّه لا يجري فيه احتمال التأخير لفعله النافلة» این «إلا أنّه» تا این طرف صفحه با چند تا گزینه و محتملات و وجوه خوبی توسط حاج آقا مطرح شده که ان شاء الله زنده بودیم عرض میکنیم.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] بهجة الفقيه، ص: 26-27
[2] شرح صحيح مسلم للنووي ج۵ ص٢٢۴
[3] قال مالك : لعله كان في مطر، فتح الباري ، ج 2 ، ص 30
[4] سورة ماندة، آیة 3
[5] سورة مائدة، آیة 67 (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ)
[6] همان