مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 61
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمان الرحيم
صفحه ١٠١ بودیم. به این عبارت رسیدیم که آیا منظور اینطور هست یا نیست.
و أمّا الجامع العنواني- كعنوان «الناهي عن الفحشاء»- فلازم الوضع له مرادفة اللفظين، لاتحاد المفهوم، و هو واضح الخلاف، إلّا أن يكون الوضع للعنوان الملزوم لعنوان النهي عن الفحشاء؛ فعنوان الأثر معرّف لعنوان المؤثّر في مقام الوضع، كما إذا قيل: إنّ عنوان «الناهي» معرّف لعنوان «معراج المؤمن»، أو نحوه ممّا لا يعلم عنوانيّته لمجموع التسعة فقط أو مع العاشر؛ مع أنّ المعراج أيضا عنوان كالناهي، بل الوضع لا يستلزم الترادف؛ فإنّ ذكر الموضوع لا يراد منه خصوصيّة اللفظ، كما هو ظاهر في مثل وضع الإنسان للحيوان الناطق و للبشر؛ مع أنّ صحّة الاستعمال و أنسبيّته في موارد دون سائر الموارد، موجودة في المترادفين أيضا، كما يظهر من ملاحظة الفروق في اللغات، و تبديل العنوان بآخر مثله في الإجمال، و عدم العلم لا أثر له[1]
«و تبديل العنوان بآخر مثله في الإجمال،»؛ که این ویرگول را هم برداشتیم. «و عدم العلم لا أثر له»؛ بحث در این بود که آیا این قسمت یک نحو اشکالی به مطلب است؟ یا تأییدی بر این مطلب اخیر است؟ یعنی در مانحن فیه اینطور نیست. عنوان بهعنوان دیگری که مثل او باشد تبدیل نشده است. «و تبديل العنوان بآخر مثله في الإجمال لا أثر له»؛ به خلاف مانحن فیه که به این صورت نیست. در نتیجه «له اثر».
خب این را از کجا میگوییم؟ از کجا میگوییم که مانحن فیه به این صورت نیست؟ از این عبارتی که فرمودند اولاً خصوصیت لفظ در معنا دخالت ندارد. دنباله آن فرمودند انسبیت استعمال در موردی دون مورد دیگر، در مترادفین هست. یعنی مترادفین را نمیتوانیم دقیقاً در همه جا به جای هم به کار ببریم. پس اگر یک عنوان بهعنوان دیگری تبدیل شود، یک عنوان میتواند روشنتر باشد و یک عنوان اخفی باشد با اینکه هر دو مترادف هستند. این برای وجهی است که آن روز گفته شد.
یک احتمال دیگری هم دارد که تبدیل العنوان اشارهای به بحث ما باشد. ببینید وقتی بحث شروع شد فرمودند: «و هو واضح الخلاف». بعد فرمودند «إلّا أن يكون الوضع للعنوان الملزوم لعنوان النهي عن الفحشاء»؛ با آن جا خواستند چه کار کنند؟ گفتند که ما یک مسمّی داریم. ابتدای عبارت این بود که ما یک مسمّی داریم که نماز است. عنوان کلی و جامع برای مسمّی چیست؟ فرمودند «الناهی عن الفحشاء». پس یک معنون و یک عنوان بود. عنوان اولی «الناهی عن الفحشاء» بود. بنابراین عنوان و معنون معلوم هستند. معنون نماز است و جامعی که فعلاً میخواهیم برای نماز صحیح تصورش کنیم و نماز را برای آن وضع کنیم، «الناهی» است.
بعد فرمودند که «الناهی» مشکل دارد. چون لازمه اش این است که با صلات مترادف شوند. و حال آنکه مترادف نیستند. بعد گفتند خب عنوان را دو تا میکنیم، معنون را که دو تا نمیکنند. معنون همان صلات و پیکره نماز است. عنوان را دو تا میکنیم؛ لازم و ملزوم. میگوییم ما یک عنوان ملزوم داریم که نمیدانیم چیست. یک عنوان لازم داریم که الناهی است. من که نماز را برای عنوان لازم –الناهی- وضع نکردم. بلکه برای ملزوم وضع میکنم اما به معرّفیت لازم.
عبارت را نگاه کنید.
«إلّا أن يكون»؛ این یک نحو جواب اشکال بود. «الوضع للعنوان الملزوم لعنوان النهي عن الفحشاء؛ فعنوان الأثر»؛ که «ناهی» است، «معرّف لعنوان المؤثّر في مقام الوضع»؛ معرف است. «كما إذا قيل: إنّ عنوان «الناهي» معرّف لعنوان «معراج المؤمن»، أو نحوه ممّا لا يعلم عنوانيّته لمجموع التسعة فقط أو مع العاشر»؛ پس دو کلمه «معرف» و یک کلمه «لایعلم» داشتیم. چرا اینها را فرمودند؟ گفتند چون اشکال ترادف پیش میآید، ما گفتیم اصلاً عنوان ناهی موضوعٌ لَه نیست. چه چیزی موضوعٌ لَه است و چه چیزی مسمّی است؟ ملزوم است؟ ملزوم چیست؟ میفرمایند نمیدانیم. آن پیکره نماز است که یا نه جزء دارد یا ده جزء که برائت هم در آن میآید. پس آن چیزی که میدانیم –یُعلم- عنوانِ لازم است. آن چه که نمیدانیم –لایُعلَم- که موضوعٌ لَه و مسمّی است، عنوان ملزوم بود. پس ما یک معنون و دو عنوان داریم. عنوان لازم، «ناهی» است. عنوان ملزوم، عنوانی برای معنون واقعی است. که خودِ آن عنوان هم مبهم است و بعداً میخواهیم در آن برائت جاری کنیم.
خب در اینجا که میفرمایند «تبدیل العنوان بآخر مثله»، یعنی تبدیل العنوان بهعنوان دیگر؟ یا به معنون؟ بهعنوان. خب اگر به این صورت است، ما دو عنوان نمیخواهیم؟! این دو عنوان که میخواهند به هم تبدیل شوند کدام لازم و کدام ملزوم است؟ کدام مبدّل و کدام مبدّل منه است؟
شاگرد: ملزوم و موثر همانی است که نمیدانیم چیست، «الناهی عن الفحشاء» هم عنوان آخر میشود.
استاد: خب حالا «الناهی» مبهم هست یا نیست؟ آن عنوان لازم مبهم هست یا نیست؟
برو به 0:06:06
شاگرد: مبهم نیست.
استاد: حالا اینها را بهعنوان مقدمه عرض میکنم. بعداً بحث میکنند که عنوان «ناهی» مبین هست یا نیست. ابتدای سخن بحث را به این سمت میبرند که مبین است. کجای ناهی از فحشاء مبهم است؟ یعنی انسان را از فحشاء باز میدارد. اینکه مبهم نیست. لذا این احتمال در «تبدیل العنوان بعنوان آخر» در مانحن فیه نیست. یک عنوان ملزوم است که مُبهَم است و «لایعلم». برای اینکه وضع را صورت بدهیم آن را بهعنوان آخر تبدیل میکنیم که در اجمال و عدم معلومیت مثل او نیست. خودش روشن است. و لذا همین اول هم فرمودند: « إنّ عنوان «الناهي» معرّف لعنوان «معراج المؤمن»، أو نحوه ممّا لا يعلم عنوانيّته»؛ یعنی آن ملزوم لایعلم. عنوان ناهی که اثر و لازم است، یعلم. بسیط و روشن است. البته بعد شروع میکنند به خدشه کردن که ناهی مبین هست یا نیست. پس فعلاً ظاهر «تبدیل العنوان بآخر»، این است که ما عنوان معراج المومن را که معلوم نبود به چیز دیگری که اجمال ندارد تبدیل کردیم که عنوان ناهی است. ترادف را هم جواب دادند.
اما در مانحن فیه اینطور هست یا نیست، بعداً دنبالش میرویم. من فعلاً این را توضیح دادم که ما یک معنون و دو عنوان داریم. این عنوان با معنون سه چیز میشوند. معنون اصل نمازی است که میخواهد مسمّی و موضوعٌ لَه باشد. عنوان هم یکی عنوان ناهی و یکی هم عنوان لازم است، یکی هم عنوان ملزوم است، همانی است که نماز است. حالا هرچه میخواهید بگویید. حتی عنوان معراج المومن را هم نپسندیدند. خودش عنوان است. میگوییم یک چیزی است که مجهول است. حالا چرا فرمودند مجهول است و نمیدانیم عنوان تسعه یا عشره است؟ بهخاطر نکتهای که الآن شروع میکنیم. الآن روشن میشود. خود عبارت را که جلو میرویم زوایای بحثهای قبلی هم روشن میشود.
كما أنّ اللّازم- كما أفيد- عدم جريان البراءة لتبيّن المفهوم، و عدم انحلاله إلى معلوم و مشكوك؛ مع أنّ القائل بالبراءة في الأقلّ و الأكثر يقول بها و إن كان صحيحيّا؛ و إنّما الفرق بين القائل بالوضع للصحيح و غيره في التمسّك بالإطلاق في الثاني مع مقدّماته، بخلاف الأوّل[2]
«كما أنّ اللّازم- كما أفيد- عدم جريان البراءة لتبيّن المفهوم»؛ این اشکالی به اصل مطلب است. نه بهعنوان لازم و ملزوم درست کردن. فرمودند «و أمّا الجامع العنواني- كعنوان «الناهي عن الفحشاء…» که اشکال ترادف را دارد. بحثهایی دارد که ادامه دارد. این «کما» دنباله آن است. اشکالی که به جامع عنوانی کردیم یکی این بود که ترادف لازمه آن است و حال اینکه مترادف نیستند. اشکال دوم را دیگری گفته است؛ «كما أنّ اللّازم..»؛ بنابر اینکه جامع عنوانی «ناهی عن الفحشاء» را برای مراتب نماز صحیح جامع بگیریم، «کما افید»؛ کَما اینکه بعضی از علماء فرمودند، « عدم جريان البراءة»؛ لازمه اش عدم جریان برائت در مثل نماز است. در شروع بحث نکته مهمی هست که خیلی وقتها غفلت میشود، اما ایشان روی آن تأکید میکنند.
میفرمایند ثمره نزاع در بحث صحیح و اعم چه بود؟ این بود که بنابر وضع للصحیح تمسک به اطلاق جایز نیست و بنابر اعم تمسک به اطلاق جایز بود. چرا؟ چون مثلاً اگر شک بکنید که آیا واعظ، عالم هست یا نیست، شما میگویید مولی که مطلق فرموده «اکرم العالم». میگوییم اینجا جای اطلاق نیست. چون شما در اصل صدق مطلق بر واعظ شک دارید. پس وقتی در اصل صدق صلات بر یک چیزی که علی الفرض صلات صحیح باشد، شک داشته باشیم اصالة الاطلاق جایی ندارد. این خیلی واضح است. پس بنابر وضع للصحیح، اطلاقی نیست. بنابر وضع للاعمّ، هست. مشهور به چه چیزی قائل هستند؟ قائل به این هستند که نماز برای صحیح وضع شده است. این هم یک نکته. پس باید مشهور چه کار کنند؟ هر کجا در اجزاء و شرائط نماز شک کردند، نمیتوانند بگویند که این نیست. شک میکنیم مثلاً سوره در نماز واجب هست یا نیست، مشهور باید بگویند که واجب است و احتیاط کنید. و حال اینکه خود مشهور که از قدیم قائل به وضع للصحیح بودند، میگفتند اگر شک کردید که در نماز چیزی واجب هست یا نیست، میگویید واجب نیست. پس چطور شد؟ تمسّک به اطلاق که نمیشود. اصلاً اساس نزاع بر این است. پس چطور آنها میگفتند که نیست؟
حاج آقا میفرمایند که مشهور قائل به صحیح هستند؛ اطلاق از دست آنها گرفته شده، اما برائت را جاری میکنند. برائت با تمسک به اصالة الاطلاق خیلی فرق دارد. وقتی شما میگویید سوره هست یا نیست، میگویید مولی مطلق فرموده «اقم الصّلاة». شک داریم که مقیّد به سوره هست یا نیست، اصالة الاطلاق میگوید که نیست. چون مشهور قائل به صحیح هستند، این را ندارند؛ اما برائت را که دارند. شک میکنند بر من مصلّی واجب است که سوره را بخوانم یا نه، اصل برائت ذمّه من از خواندن سوره است. مشهور این را دارند. حالا سؤال این است.. .
شاگرد: اشتغال ذمه ندارند؟
استاد: شک در تکلیف است. من نمیدانم سوره بر من واجب است یا نیست، شک در اصل تکلیف سوره است.
برو به 0:12:09
شاگرد: اگر نتوانند اطلاق بگیرند اجمال پیدا میکند.
استاد: چون صحیح معلوم نیست اطلاق ندارند. اما در آن جزء دهم –سوره- شک دارند یا ندارند؟
شاگرد: این شک به اصل صلات صحیح تسرّی پیدا میکند. چون معنای صلات صحیح برای ما مشخص نیست.
استاد: خب وقتی اصل صلات صحیح برای ما معلوم نیست، به معلوم و مشکوک منحل میشود. انحلال یعنی میدانم نُه جزء واجب است و تکلیف به دَهُم مشکوک است. شک در تکلیف به دهم، شک در تکلیف است یا مکلّف به است؟ شک در تکلیف است. پس در آن برائت جاری میشود.
شاگرد: با این کار صلات صحیح احراز میشود؟
استاد: با برائت احراز میشود. من میگویم ذمّه من از جزء دهم برئ الذمّه است، پس نُه جزء با هم صلات صحیحه است. نتوانستم به اطلاق تمسک کنم اما میتوانم به برائت تمسک کنم. این شروع بحث است.
شاگرد: برائت که صحیح ساز نیست.
استاد: ایشان هم نمیخواهند بگویند صحیح ساز است. خلاصه من سوره بخوانم یا نه؟ برائت میگوید که نخوان. برائت میگوید بعداً هم قضا بکنم یا نه؟ نه، نباید قضا بکنی. چون برائت حاکم بر این است که بگوید قضا بکن. میگوید چون برئ الذمه هستی دیگر قضا هم نکن.
شاگرد: اینکه شک در اصل تکلیف است یا در مکلّفٌ بِه خیلی صاف نیست.
استاد: حالا الآن هم میآید. من اینها را مقدمه عرض میکنم. این بحث خیلی ادامه دارد.
خب «کما افید» چیست؟ میگویند شما عنوان ناهی را بهگونهای درست کردید که همه چیز خراب شد. مشهور بهخاطر صحیحی بودن، دستشان از اطلاق کوتاه است؛ اما در برائت دستشان باز است. میگویند نمیدانم تکلیف به سوره داریم یا ندارم، برائت جاری میکنم. با اینکه کار مشهور این بوده که برائت جاری میکردند. شما آمدید تا برای صحیح یک جامعی بگیرید، دست مشهور که از اطلاق کوتاه بود، اما آن را از برائت هم کوتاه کردید. این اشکال است. خب چطور؟ میگویند عنوان «الناهی عن الفحشاء»، مفهومی مبهم است یا روشن ؟ خود عنوان مبهم است یا روشن است؟ مبهم نیست. مبیّن است. «الناهی عن الفحشاء» یعنی آن چیزی که انسان را از گناه باز میدارد، پس مفهوم مبیّن است. وقتی مسمّی و مفهوم مبیّن بود، تکلیف به امر مبیّن منجّز میشود، یعنی مولی فرموده «صلّ»، یعنی «ایتِ بامرٍ واضحٍ» که همان ناهی عن الفحشاء است، پس تکلیف منجّز میشود. تکلیف قابل انحلال به مشکوک و معلوم نیست؛ ناهی از فحشاء را به جا بیاور. شک به محقّق این ناهی برمیگردد؛ یعنی شکّ به مکلّفٌ بِه برمیگردد. چرا؟ چون من میدانم که مولی از من ناهی را خواسته، ناهی هم که مبهم نیست و در محقّق این ناهی شک دارم که نُه جزء دارد یا دَه جزء، مقتضای قاعده چیست؟ میگوید اشتغالی یقینی اقتضای برائت یقینی دارد. شما یقیناً میدانید که مولی ناهی را میخواهد. هیچ ابهامی هم ندارید. پس شک در تکلیف نیست. تکلیف برای شما قطعی است. مولی از من ناهی را میخواهد. آیا این ناهی با دَه جزء میآید یا با نُه جزء؟ باید احتیاط کنم. دیگر نمیتوانم در دهمی برائت جاری کنم و بگویم برائت ذمّه من از دَهُمی است. این اصل اشکال است که وقتی شما جامع عنوانی ناهی را میآورید، دست مشهور را از برائت کوتاه میکنید و حال اینکه مشهور روی مبنای خودشان برائت جاری میکنند. اطلاق ندارند اما برائت داشتند. شما برائت را از دست آنها گرفتید. چون شکّ را به مکلّفٌ بِه برگرداندید. عنوان ناهی مبیّن است و اصل تکلیف منجّز میشود. لذا شک به تکلیف برنمیگردد؛ بلکه به مکلّفٌ بِه و به محقّق تکلیف برمیگردد. این اشکال است. باز هم مفصّل از آن صحبت میشود.
«كما أنّ اللّازم»؛ لازم بر جامع عنوانی مانند «الناهی»؛ بگویید جامع بین مراتب صحیحه صلات عنوان الناهی عن الفحشاء است. لازمه این جامع عنوانی برای مراتب صلات صحیحه این است که دست مشهور از برائت کوتاه شود. و حال اینکه خود مشهور برائت جای میکنند. «كما أفيد عدم جريان البراءة»؛ چرا؟ «لتبيّن المفهوم»؛ تبین مفهوم الناهی عن الفحشاء. «و عدم انحلاله إلى معلومٍ و مشكوكٍ»؛ حالا دیگر ناهی قابلیت انحلال به نُه جزء و دَه جزء ندارند. «و عدم انحلاله إلى معلوم»؛ که نُه جزء باشد «و مشكوك»، که میخواهیم در آن برائت جاری کنیم؛ دیگر در آن جا انحلال معنا ندارد.
«مع أنّ القائل بالبراءة في الأقلّ و الأكثر يقول بها»؛ مشهور که قائل به برائت هستند در اینجا قائل به برائت هستند. «و إن كان صحيحيّا»؛ ولو مشهور صحیحی هستند اما در اینجا قائل به برائت هستند. ولکن لازمه حرف شما این است که نتوانند برائت جاری کنند. خب میگوییم چطور صحیحی باشند و برائت جاری کنند؟! صحیحی که نمیتواند برائت جاری کند؟! میگوییم صحیحی نمیتواند به اطلاق تمسّک کند، نه اینکه نمیتواند به برائت تمسّک کند.
«و إنّما الفرق بين القائل بالوضع للصحيح و غيره في التمسّك بالإطلاق في الثاني»؛ که اعمّی است «مع مقدّماته»؛ مقدّمات اطلاق که فحص از قرائن است و در مقام بیان بودن و مقدّمات حکمت است. «بخلاف الأوّل»؛ اول یعنی وضع للصحیحی که دستش از اطلاق کوتاه است، اما دست او از برائت کوتاه نیست. چون همان عنوان به معلوم و مشکوک منحلّ میشود که در محدوده مشکوک، شک در اصل تکلیف است و برائت جاری میشود.
إلّا أن يقال: إنّ الموضوع له ملزوم النهي عن الفحشاء، و هو مردّد بين المتقوّم بالتسعة أو العشرة، فانبساط الأمر النفسي المتعلّق بالعنوان الفاني في المعنون المقوّم له على أيّ تقدير- كان هو الملزوم أو العنوان اللّازم و كان المعنون مجموع العشرة أو مجموع التسعة- معلوم، و إلى العاشر مجهول، للجهل بتعلّق الأمر بخصوص الفاني في العشرة المتقوّم بمجموعها[3]
«إلّا أن يقال»؛ اینجا نظیر همان بحث قبلی است. چطور جامع عنوانی را جا انداختند؟ اول اشکال کردند و گفتند اگر عنوان ناهی موضوعٌ لَه است و جامع عنوانی است، لازمه اش ترادف است. چه جواب دادند؟ فرمودند که ما دو عنوان درست میکنیم. حالا عبارت بالا خودش را نشان میدهد. یک عنوان لازم که ناهی است و یک عنوان ملزوم که «لایعلم عنوانیته لمجموع التسعه او العشره»، چه چیزی معلوم نبود؟ عنوانهای ملزوم که قابل انحلال بود. یک عنوان لازم داشتیم که ناهی بود. ناهی تنها معرِّف بود ولی مسمّی، معرَّف بود. ناهی برای آن معرَّف، معرِّف بود، ولی موضوعٌ لَه و مسمّی، آن معرَّف بود که نمیدانستیم نُه جزئی است یا دَه جزئی؛ قابل انحلال بود. همان حرف لازم و ملزوم را در اینجا هم میآورند. میگویند شما اگر خود عنوان ناهی را مسمّی قرار دهید، متبیِّن است که دیگر در آن برائت نمیآید. اما اگر عنوان ناهی را معرِّف برای یک عنوان معرَّف قرار دهید، خب معرِّف متبیِّن است، ولی معرَّف که مجهول است و قابل انحلال است. بیانشان در اینباره است.
برو به 0:20:01
شاگرد: عنوان ملزوم را معرَّف میگیرید؟ همانی که مؤثر بود و قابل انحلال بود؟ یا خود معنون که نماز بود؟
استاد: خود عنوان. معنون که مصداق آن است. همان نمازی است که معنون برای آن ملزوم است. به عبارت دیگر معنون ما که نماز خارجی است معنون برای ناهی نیست. معنون برای عنوانی است که آن عنوان ملزوم ناهی است. چون خود آن عنوان متبیِّن نبوده به وسیله معرفیت ناهی آن را تصور اجمالی کردیم.
«إلّا أن يقال»؛ که میخواهیم لازم و ملزوم درست کنیم و از اشکال در برویم. بگوییم دیگر برائت هم جاری شود. میخواهند جریان برائت را توضیح بدهند.
«إنّ الموضوع له ملزوم النهي عن الفحشاء»؛ نه خود نهی از فحشاء که بگوییم متبیّن است و برائت نمیآید. موضوعٌ لَه ملزوم نهی از فحشاء است.
«و هو»؛ آن ملزوم مبهم است و قابل انحلال است. «مردّد بين المتقوّم بالتسعة أو العشرة»؛ خب حالا چطور برائت جاری میکنیم؟ «فانبساط الأمر النفسي»؛ امر نفسی انبساطی که جلوترها چند بار عرض کردم؛ یکی از اَلطَف مطالب اصولی که حاصل چقدر بحث علمی بوده، همین وجوب نفسی انبساطی است. نفسی و غیری، انبساطی و مقابل آن. خیلی کار برده تا اینجا آمده. مفصل تر بعداً میآید.
«فانبساط الامر النفسی»؛ امر نفسی یعنی غیری نیست. بیان غیری این است: یعنی در یک امر مولی فرموده «صلّوا» -نگفته کبِّر، اِقرَء- امر به «کبّر» و «اِقرَء» امری غیری است. امر نفسیّاً به کلّ تعلق گرفته و غیریاً به جزءِ کلّ تعلق گرفته؛ که باید آن را به جا بیاوریم. این خودش چقدر لوازم عجیب و غریب در علم داشته است.
آمدند این را عوض کردند و گفتند اشتباه میکنید. این جور نیست که در یک اقلّ و اکثر امر به یک کلّ بخورد و تعلّق این امر به جزء، امر غیری باشد؛ بلکه امر به کلّ، منحلّ به اوامر نفسیه منبسطه بر اجزاء است. تا امر نفسی شد، خیلی خوب میشود، یعنی دیگر شک در محقّق نیست، بلکه شک به اصل تکلیف برمیگردد. هم خود مطلب ظریف است و هم فوائد علمی خیلی خوبی داشته و دارد.
شاگرد: این پذیرفته شده؟
استاد: بله، امر نفسی در اصول الفقه هم بود.
شاگرد: الآن هم غیری و هم نفسی را پذیرفتید؟
شاگرد٢: ظاهراً امر نفسی به ضمنی تبدیل میشود. میگفتند امر به صلات، امر به رکوعش هم هست یا نه. متضمّن یک سری از امرها است که آن را انحلالی نمیدانند. علی القاعده آن را تحلیلی میدانند.
استاد: اگر تحلیل باشد به مشکل برخورد میکند. به همین خاطر است که میگویم مهم است؛ یعنی اگر بهخوبی درک شد..؛ اگر بهخوبی درک نشود و در مبادی آن مشکل داشته باشیم، در لوازمش هم میمانیم. اما اگر در مبادی آن مشکل نداشته باشد تا آخر کار، اگر بهخوبی درک بکند، لوازم خیلی خوبی دارد. حالا باید سر جایش بحث شود.
شاگرد: به این بر میگردد که این امر چطور به کلّ تعلق گرفته است. موجب تصدیق به این است که امر انحلالی است.
استاد: بله، شاید در جلد اول اصول الفقه بود که وجوب نفسی انبساطی را بیان کرده بودند. اصول الفقه که اقل و اکثر را ندارد[4].
برو به 0:28:23
استاد: فعلاً ما با امر نفسی خیلی کار داریم. غیری که باشد شکّ در محقق است، لذا برائت کنار میرود. وقتی نفسی شد شک به اصل تکلیف بر میگردد و کار برای اجرای برائت سر و سامان پیدا میکند. در جاهای مختلف با آن کار داریم.
«فانبساط الامر النفسی المتعلّق بالعنوان»؛ عنوان ملزوم، «الفاني في المعنون»؛ که صلات خارجی است. این عنوان هم بهمعنای عنوان ملزوم است. ببینید معنون داریم، عنوان ملزوم داریم؛ «الفاني في المعنون»؛ چون عنوان در معنون فانی است و آن را نشان میدهد. اما «المقوّم له على أيّ تقدير»؛ مقوّم آن معنون است، بنابر هر تقدیری. تقدیر چیست؟ «كان هو الملزوم أو العنوان اللّازم و كان المعنون مجموع العشرة أو مجموع التسعة، معلوم»؛ انبساط معلوم است.
شاگرد: «كان هو الملزوم أو العنوان اللّازم»؛ یعنی خواه کسی آن را عنوان لازم بداند یا نه، ملزوم همانی است که مؤثر بود و لازم عنوان الناهی بود؟
استاد: این «کان هو الملزوم» را بعداً اضافه فرمودند. به این صورت بوده «علی ای تقدیر معلوم»؛ و بعد در حاشیه «کان هو اللازم» را اضافه کردند. این از آن هایی است که بعد اضافه شده است.
«إنّ الموضوع له ملزوم النهي عن الفحشاء، و هو مردّد بين المتقوّم بالتسعة أو العشرة، فانبساط الأمر النفسي المتعلّق بالعنوان الفاني في المعنون المقوّم له على أيّ تقدير- كان هو الملزوم»؛ موضوعٌ لَه، «أو العنوان اللّازم و كان المعنون مجموع العشرة أو مجموع التسعة»؛ یعنی انحلال معنون. این انبساطِ اصل امر معلوم است، اما قابل انحلال است.
«و إلى»؛ الی به انبساط میخ ورد. یعنی انبساطه الی التسعه علی ای تقدیر معلومٌ و انبساطه الی العاشر مجهول؛ نمیدانیم این امر نفسی انبساطی، پَرِش، جزء دهم را هم گرفته یا نه.
«للجهل بتعلّق الأمر بخصوص الفاني»؛ یعنی آن عنوان ملزومی که «في العشرة المتقوّم بمجموعها»؛ آن عنوان فانی در عشره شده که متقوّم به مجموع عشره شده یا فانی در تسعهای شده که متقوّم به مجموع تسعه است؟ علی ایّ حال منحل شد. انبساط به معلوم و مجهول شد. در آن محدوده مجهولش میتوانیم برائت را جاری کنیم.
شاگرد: … .
استاد: شاهد فرمایش شما «مردّد» قبلی است. «و هو مردّد بین متردد بین التسعه او العشره فانبساط الأمر النفسي المتعلّق بالعنوان، الفاني في المعنون، المقوّم له على أيّ تقديرٍ، الی التسعه معلومٌ و الی العاشره مجهولٌ». ممکن است از قلم افتاده باشد. نسخه اصلی را هم اگر ببینید ممکن است در استنساخ بعدی افتاده باشد.
شاگرد: قرینه هم روشن است.
استاد: بله، اصل مطلب روشن است اما آیا از قلم افتاده یا در نسخه اصلی بوده اما آن را نیاوردند… . اینکه میگشتم در نسخه سوم است.
شاگرد٢: اگر «الی التسعه» بخواهد باشد با «مجموع العشره او مجموع التسعه» مشکلی پیدا نمیکند؟
استاد: مشکلش چیست؟
شاگرد٢: میگوید معلوم نیست که معنون مجموع عشره است یا مجموع تسعه. بگوییم انبساط تسعه هم معلوم است؟
استاد: ظاهراً مقصودشان همین است، اما نیامده. صفحه هجدهم نسخه اول را ببینید. اولین دفتر این عبارت بوده.
برو به 0:36:19
فلا يلزم من العلم بالوضع لملزوم الأثر بعنوانه الخاصّ، العلم بخصوص ذلك العنوان تفصيلا، حتّى يقال: إنّه لو كان مبيّنا فلا تجري البراءة، لأنّ الشكّ، في محقّق ذلك العنوان و معنونه الواقعى، بل الشكّ في نفس العنوان المأمور به[5]
«فلا يلزم من العلم بالوضع لملزوم الأثر بعنوانه الخاصّ، العلم بخصوص ذلك العنوان تفصيلا»؛ میگویند وقتی ما یک لازم و معرِّفی را آوردیم و عنوان ملزوم مجهول بود، لازم نکرده وقتی موضوعٌ لَه شد، بالتفصیل هم معلوم باشد. موضوعٌ لَه هست، میگوییم همانی که لازمهاش عنوان نهی است؛ اما اینکه آیا نُه تا است یا ده تا، نمیدانیم. وقتی ندانستیم قابل انحلال به مشکوک و معلوم است.
شاگرد: اشکال بساطت شیخ را به این صورت جواب میدهند که چون عنوان بسیط است ولی فانی در معنون است و معنون اجزاء دارد، پس اشکالی پیش نمیآید. حاج آقا هم به این صورت جواب دادند؟
استاد: ملزوم درست کردند. عنوان فانی آن ملزوم است.
شاگرد: شیخ هم اشکال را هم در لازم و هم در ملزوم کردهاند. و اشکالش بساطت بود.
استاد: در مطارح؟
شاگرد: بله، میگوییم در اینجا بساطت هست. بسیط اجزائی ندارد تا ما در جزء آن برائت جاری کنیم و اقلّ و اکثر درست کنیم.
استاد: وقتی تازه کتاب چاپ شده بود، من این عنوانها را نگاه کردم. عناوینی هم که به ذهن من میآمد، مینوشتم. مثلاً در اینجا زدهاند: «الجامع العنوانی»، اما من زدهام «الجامع العنوانی البسیط للوضع الصحیح». برای این «الاشکال فی جریان البرائه» زدم «الاشکال فی جریان البرائه الناشی من نفسیة العنوان». برای «الا ان یقال» عنوان جدایی زده بودم. نوشتم «جواب الاشکال من ناحیة فناء العنوان». هر کدام از این عناوین را هر چیزی به ذهنم می آمده با مداد نوشته ام. خیلی وقت است. شاید ابتدا من در برگه قبل از چاپ چیزهایی را نوشته بودم، بعد که ویراستاری شده بود، گفتم آن چیزهایی که قبلاً فکر کرده بودم از بین نرود. برگهها را خواستم و دوباره همان هایی که به ذهنم بود را در اینجا هم نوشتم. یعنی این جور که در حافظه ام هست بعد از چاپ نبود. قبل از چاپ یک چیز نوشته بودم، بعد گرفتم و هر چه که تفاوت بود را با مداد یادداشت کردم. من آن وقت به این صورت زده بودم: «جواب الاشکال من ناحیة فناء العنوان». میگویند چون عنوان فانی است و معنون هم مجهول است، پس خود عنوان هم از بساطت در میآید. چون معنون بسیط نیست و مردّد و قابل انحلال هست، عنوان هم چون فانی در معنون است، مردّد است، به این صورت میشود. حالا عبارت مطارح را هم نگاه میکنیم.
«فلا يلزم من العلم بالوضع لملزوم الأثر»؛ اثر ناهی بود و ملزوم همان عنوانی بود که معلوم نبود چیست و فانی بود در معنون قابل انحلال، «بعنوانه الخاصّ»؛ یعنی نمیدانیم که چیست. «العلم بخصوص ذلك العنوان تفصيلا»؛ بعنوانه الخاص، یعنی بعنوان خاصِ آن ملزوم؟ یا به عنوان خاصِ اثر؟ ملزوم مورد نظر است. به ملزوم میخورد.
«حتّى يقال: إنّه لو كان مبيّنا فلا تجري البراءة، لأنّ»؛ «لانّ» هم دنباله «حتی یقال» است. «الشكّ في محقّق ذلك العنوان و معنونه الواقعى»؛ وقتی شک در محصّل و محقّق بود، دیگر برائت جاری نمیشود. «بل الشكّ»؛ این برای حاج آقا است. «لانّ» تتمه «حتی یقال» است و «بل الشک» جواب حاج آقا است. «في نفس العنوان المأمور به»؛ وقتی در نفس عنوان شک هست برائت میآید، نه در محقّق آن عنوان که مکلفٌ بِه باشد و قاعده اشتغال مجرای آن باشد.
و لا يلزم من ذلك، القول بالوضع لذات الملزوم و خارجيّته حتّى يستلزم الاشتراك اللفظى، لأنّ المفروض عدم الاشتراك المعنوي، لعدم الجامع الماهوي إلّا أن يكتفى فيه أيضا بالعنوان العنواني، بل للعنوان الملزوم وجوده للعنوان المعلوم للأثر؛ فإنّ الموضوع له- على أيّ- جامع عنواني، إمّا لخصوص المراتب الصحيحة أو للأعمّ، لا مصاديق ذلك الجامع الصحيحة أو الأعم[6]
«و لا يلزم من ذلك، القول بالوضع لذات الملزوم و خارجيّته حتّى يستلزم الاشتراك اللفظى»؛ در اینجا میگویند اگر بگویید که برای آن ملزوم وضع شده و آن ملزوم هم فانی در معنون است، فانی که از خودش چیزی ندارد، پس وضع عام و موضوعٌ لَه خاص میشود. بحثی است که در مقدمه چهارم صاحب کفایه بود. عرض کردم در مقدمه چهارم، مسئلهای مطرح کرده بودند که وضع میتواند عام باشد و موضوعٌ لَ ه خاص یا نه؟
«و لا يلزم من ذلك، القول بالوضع لذات الملزوم»؛ ذات یعنی معنون. «و خارجيّته»؛ این را در دفتر دویست برگی اضافه کردهاند. چون کلمه ذات میتوانسته به ماهیت و کلی بخورد، اما دیدند نیاز است که این توضیح را اضافه کنند. لذا این «ذات» را در اینجا بهمعنای معنون است. «حتّى يستلزم الاشتراك اللفظى»؛ چرا؟ چون خارجیت اینها مختلف است. هر کدام وضع جدایی میخواهد. مثل لفظ زید است که اگر شما آن را برای صد زید وضع کنید، چند وضع میخواهد؟ صد وضع. دراینصورت اشتراک لفظی میشود یا معنوی؟ اشتراک لفظی میشود.
خب اگر صلات برای خارجیت و خود معنون وضع شود، به تعداد نمازها باید وضع شود و جامع معنوی هم ندارد. «و لا يلزم من ذلك»؛ یعنی لازمه فناء این نیست که وضع برای مفنیٌ فیه باشد و اشتراک لفظی باشد.
«لأنّ المفروض عدم الاشتراك المعنوي»؛ این توضیح منفی است، نه نفی. اشتراک معنوی که عنوان ندارد، چون اگر اشتراک معنوی داشت، جامع ماهوی داشت و قبلاً گفتیم محال است جامع ماهوی داشته باشیم،«لعدم الجامع الماهوي»؛ پس اشتراک معنوی نیست.
«إلّا»؛ میفرمایند، آیا مگر اشتراک معنوی در همه جا مساوق این است که معنای واحد باید مقوله باشد؟! جامع مقولی نداریم، اما اشتراک معنوی داریم. چون معنای واحد مشترکی است ولو مقوله نیست. «الا أن يكتفى فيه أيضا بالعنوان العنواني»؛ نه بهعنوان ماهوی و جامع ماهوی؛ بلکه عنوانِ عنوانی، یعنی همان عنوانی که ماهوی نیست. عنوانِ عنوانی یعنی عنوانِ غیر ماهوی. «فیه» یعنی در اشتراک معنوی. واقعاً هم همینطور است. کسانی که این حرفها را زدهاند بحث معروف اشتراک معنوی وجود و شیء را بیان کردهاند. شیء مقوله نیست، اما همه میگویند که مشترک معنوی است. لازم نکرده که حتماً ماهیت باشد.
برو به 0:44:43
«بل للعنوان الملزوم وجوده للعنوان المعلوم للأثر»؛ ظاهراً «بل للعنوان» به «لایلزم» میخورد، توضیح نفی است. تا حالا توضیح منفی بود و از اینجا به بعد توضیح نفی است. «لانّ» توضیح منفی بود. «بل للعنوان الملزوم وجوده للعنوان المعلوم للأثر»؛ این «بل» توضیح «لایلزم» است. «للاثر» متعلّق به ملزوم است؟ یا متعلّق به «عنوان» است؟ کدام یک از آنها است؟
شاگرد: چه آن را بهعنوان و چه به اثر بزنید، خلاصه برای «اثر» میشود.
استاد: چون کلمه «وجوده» آمده، میبینید یک عنایتی به آن بوده، لذا «للاثر» هم میتواند به آن متعلق شود. وجودش ملزوم للاثر است؛ نه وجودش ملزوم آن عنوان باشد. وجودش ملزوم عنوان نیست.
شاگرد: وجود عنوان، ملزومِ وجود آن عنوان معلوم است. یک عنوان مجهول و یک عنوان معلوم داریم.
استاد: درست است. این «للاثر» اگر برای عنوان باشد که همینی میشود که تا حالا میگفتیم. من عرضم این است چون در اینجا کلمه «وجوده» اضافه شد –تا به حال نگفته بودند- متعلّق به آن است. چون وجود معنون هم ملزوم است. چرا؟ چون نماز خارجی است که لازمه اش نهی است. عنوان معلوم، عنوانی است برای نهی. وجود نهی لازمه وجود صلات است. پس وجود ملزوم، «ملزومٌ للاثر». «والاثر وجوده لازمٌ لهذا الموضوع»، یعنی لوجوده.
شاگرد: «للعنوان الملزوم وجوده العنوان». ضمیر بهعنوان میخورد. عنوانی که برای یک لازمی ملزوم است. که آن لازم همان عنوان اثر است، یعنی همان «نهی از فحشاء». اگر منظورتان ذات خارجی است که دوباره همان حرف بالا میشود.
استاد: میخواهم بگویم که برای خارجیت وضع نشده است؛ بلکه برای عنوان وضع شده، اما خارجیت آن ملزوم برای اثر است.
شاگرد: خارجیت خود آن عنوان؟
استاد: خارجیت عنوان ولو موضوع له نیست. «بل للعنوان» که «الملزوم وجوده للاثر». وجودش ملزوم للاثر است، ولی موضوعٌ لَه خود عنوان است.
شاگرد: «للعنوان المعلوم» را چه کار کنیم؟ فرمودید آن عنوانی که خارجیتش ملزوم اثر است.
استاد: اما موضوعٌ لَه خود خارجیت نیست. موضوعٌ لَه خود عنوان است.
شاگرد: در عبارت «للعنوان المعلوم» را چه کار میکنید؟ یعنی اینکه فرمودهاند «وجوده للعنوان المعلوم» ملزوم اثر میباشد، را چه کار میکنید؟
استاد: ببینید «بل لعنوان» به «بل بالوضع لذات الملزوم» میخورد. یعنی نه، به آن صورت نیست، «بل لعنوان الملزوم». کلمه «للعنوان» اولی مقابل ذات است. آن جا بود «بالوضع لذات الملزوم»؛ اما اینجا به جای ذات، عنوان بگذارید. ذات تبدیل میشود به کلمه وجود. «بل للعنوان الملزوم ذاته» که «ذاتُهُ یعنی خارجیته». «للعنوان المعلوم للاثر»؛ این «للاثر» یعنی ملزوم وجوده للاثر؟ یا معلوم العنوان للاثر؟ للاثر متعلق بهعنوان است؟ یا متعلق به ملزومٌ وجودُه است؟ ظاهرش این است که به «للعنوان» میزنیم. العنوان للاثر. مانعی هم ندارد.
نسبت به سائر مباحثات عبارات را سریعتر جلو میرویم. خوب است که اصل عبارت را ببینید. من یک چیزی میگویم، شما هم ببینید، اگر در مطالعه واضح شد فَبِهَا، اما اگر قابل بحث بود فردایش تذکر بدهید.
شاگرد: مرحوم مظفّر بحث وجوب منبسط را در مقدمه داخلیه مطرح کردهاند.
استاد: در باب وجوب مقدمه.
بعد تسليم أنّ الجزء مقدّمة، و لكن يستحيل اتّصافه بالوجوب الغيري ما دام أنّه واجب بالوجوب النفسي، لأنّ المفروض أنّه جزء الواجب بالوجوب النفسي، و ليس المركّب إلّا أجزاءه بالأسر، فينبسط الواجب على الأجزاءو حينئذٍ لو وجب الجزء بالوجوب الغيري أيضاً لاتّصف الجزء بالوجوبين[7]
والحمد لله رب العالمین
[1] مباحث الأصول، ج1، ص: 100
[2] مباحث الأصول، ج1، ص: 101
[3] همان
[4] شاگرد: اقسام الوجوب بود.
استاد: جای دیگری بود که مفصل وجوب نفسی را مطرح کردند و خیلی خوب انبساطی را جواب دادند.
شاگرد: تعبیر انبساطی دارند؟
استاد: بله
شاگرد: تعبیر انبساطی در اصول الفقه نبود. نفسی و غیری را داشت اما …
استاد: در بحث خاصی بود. گویا قاطع هستم که داشته! اگر جلوترها بود که فوری یادم میآمد کجای کتاب بود.
شاگرد: در اصطلاح آخوند این واجب تبعی است، نه غیری.
استاد: بله، آخوند مشکل دارند. اتفاقا اینها تحقیقات شاگردان آخوند –مرحوم کمپانی- است. اتفاقا در زمان آخوند هنوز بحث مشکل است و اجرای برائت هنوز صاف نیست. شاگردان آخوند وجوب نفسی را بهخوبی بسط دادند.
شاگرد: مرحوم شیخ…
استاد: مرحوم شیخ هم غیری میگرفتند. من این جور یادم هست.
شاگرد٢: تعبیر انبساطی ظاهراً در نهایة الدرایه و بحوث فی الاصول هست.
استاد: در اصول الفقه نیست؟
شاگرد٢: نه. بیشتر در اینها هست، در تحریرات فی الاصول هم هست.
شاگرد: آخوند که تعبی را از غیری جدا میکند. الآن شما گفتید غیری است.
استاد: ممکن است که من مطالب را در جای دیگری دیدهام. اصلاً تعبیر انبساط در اصول الفقه نیست؟! من این جور یادم هست. فعلاً که از شما قبول است ما من باید بیشتر فکر کنم که کجا دیدهام.
شاگرد: یعنی میخ این قضیه در متاخرین کوبیده شده؟ امر نفسی به کل، به امر نفسی به اجزاء منحل میشود.
شاگرد٢: تعبیر اصلی و تبعی را هم دارند.
استاد: اصلی و تبعی را بله، شاید در دو جا هم دارند. اصلاً یکی از آنها عنوان بحث ایشان است اما دیگری نه. در کل کتاب اصل الفقه کلمه الانبساطی نیست؟
شاگرد: بدون «ال» هم نبود. تنها در بحوث فی الاصول مرحوم کمپانی، نهایة الدرایه، تحریرات فی الاصول هست.
[5] همان
[6] همان ١٠٢
[7] أصول الفقه ( طبع انتشارات اسلامى )، ج2، ص: 330