1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۶٢)- تصویر جامع عنوانی بنابر وضع للصحیح و بررسی...

اصول فقه(۶٢)- تصویر جامع عنوانی بنابر وضع للصحیح و بررسی اشکالات مربوط به آن

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=16952
  • |
  • بازدید : 39

بسم الله الرحمان الرحيم

 

 

 

«إلّا أن يقال: إنّ الموضوع له ملزوم النهي عن الفحشاء، و هو مردّد بين المتقوّم بالتسعة أو العشرة، فانبساط الأمر النفسي المتعلّق بالعنوان الفاني في المعنون المقوّم له على أيّ تقدير- كان هو الملزوم أو العنوان اللّازم و كان المعنون مجموع العشرة أو مجموع التسعة- معلوم، و إلى العاشر مجهول، للجهل بتعلّق الأمر بخصوص الفاني في العشرة المتقوّم بمجموعها»[1].

جریان قاعده احتیاط، در صورت شک در محصّل غرض

استاد: عرض ما این است که اگر فرمودند که مفهوم متبین است، یعنی «الناهی[2]»، لازمه‌اش این است که وقتی ما شک داریم که آیا باید در نماز سوره بخوانیم یا نخوانیم، در اصل تکلیف به‌عنوان ناهی شک نداریم، خدای متعال گفته بنده‌یِ من باید ناهی را بیاوری، من شک دارم وقتی سوره را نخواندم، آن محصّل و محقّق عنوان الناهی را آورده‌ام یا نه، قاعده چیست؟ اشتغال است. تکلیف مسلّم است و باید سوره را بخوانی تا قطع پیدا کنید که آن عنوان آمده است. پس وقتی عنوان متبین شد این مشکل را دارد. اصلِ اشکال، این است.

اشکال این بود که بر فرض صحیحی‌ها -که مشهور هستند- اگر تمسک به اصلِ لفظیِ اصالة الاطلاق از دست آن‌ها گرفته شده باشد، برائت جاری می‌کنند،‌ شیخ فرمودند بر اجرای برائت، ادعای اجماع شده است. اجماع است که دراین‌صورت –یعنی در صورت شک در اجزاء و شرائط- در عبادات، برائت جاری می‌کنیم. اطلاق در دست صحیحی ها نیست، برائت که از دست آن‌ها گرفته نشده. لازمه این جامع این است که برائت هم جاری نشود و شک در محصّل باشد.

بررسی جریان برائت یا احتیاط در انواع مختلف شکّ

در آخر کلام شیخ یک فرمایشی هست که من در اینجا یادداشت کرده‌ام؛ نکته قشنگی است. با این توضیحی که من عرض می‌کنم ایشان فرموده‌اند که گویا ما سه جور شک داریم. در دو جور آن، برائت جاری می‌شود و در یک جور آن، اشتغال جاری می‌شود.

یکی از آن‌ها که معروف است برائت در آن می‌آید، شک در اصل تکلیف است. من نمی‌دانم شیء الف بر من واجب هست یا نه؟ برائت ذمّه عبد از آن است.

اما یک وقتی است که شک در اصل تکلیف نیست. می‌دانم که چیزی بر من واجب است اما در مکلفٌ بِه شک دارم، ولی در نفس مکلّف بِه شک دارم، نه در محصّل و محقّق آن؛ یعنی گاهی اصل تکلیف مسلّم است، می‌دانم مولی گفته باید این کار را بکنی، اما این‌که فرموده چه کاری را بکنی، برای من مُبهَم است؛ دوران بین اقلّ و اکثر است؛ نُه کار بوده یا دَه کار. شیخ فرمودند اینجا برائت می‌آید، توضیح آن را هم داده‌اند. اینجا نمی‌شود بگویند چون شک در مکلفٌ بِه است، مجرای اشتغال است؛ نه، اگر شک در نفس مکلفٌ بِه باشد برائت جاری می‌شود، یعنی خودِ مکلفٌ بِه مجهول است. اصل التکلیف معلوم است، ملکفٌ بِه هم در کار است. اما نفس مکلفٌ بِه مجهول است و دائر بین تسعه و عشره است. اینجا برائت می‌آید.

شاگرد: تحصّل امر بدون مکلفٌ بِه ممکن است؟ آیا می‌توانیم امر را از مأمور بِه آن جدا کنیم؟ بر من تکلیفی هست، اما نمی‌دانم که چیست. آیا می‌توان به یک چیزی امر کرد که ندانیم چیست؟  اصلاً تحصّل پیدا نمی‌کند.

استاد: منظور شما مکلفٌ بِه‌ای است که بالاجمال باشد یا بالتفصیل؟

شاگرد: آن جایی که بالاجمال است. ما می‌دانیم امر به نماز شده اما نمی‌دانیم سه جزئی است یا چهار جزئی. می‌دانیم امری شده است که باید آن را پیدا کنیم، یعنی تکلیفی به ما شده، که نمی‌دانیم چیست. ظاهراً بین امر و مأمورٌ بِه نمی‌توان جدا کرد.

استاد: مأمورٌ بِه، به‌معنای مکلفٌ بِه است. تا این اندازه که خوب است. اما این‌که لازمه امر به مکلفٌ بِه، تبین آن مکلفٌ بِه است؛ شما می‌گویید معقول نیست که به یک شیء نامتعین امر کنند. چرا معقول نیست؟!

شاگرد: نه، در نزد مکلّف. به همین خاطر می‌توانیم بگوییم امر به نماز شده و بین نُه جزء و دَه جزء مشکل داریم، بنابراین‌که امر به اجزاء امر انحلالی نیست و امر ضمنی باشد و ما آن را منحلّ نکنیم؛ در این صورت می‌توانیم از باب تبعّض در تنجّز جلو برویم. یک تکلیفی از من خواسته که می‌دانم نماز است، اما بین نُه و دَه گیر کرده‌ام، نُه جزءِ آن بر من منجّز شده و جزء دهم آن بر من منجّز نشده به‌خاطر عدم علم، لذا برائت را به این صورت جاری می‌کنیم؛ نه این‌که بگوییم ما علم داریم تکلیفی هست و مکلفٌ بِه را نمی‌دانیم. اگر مکلفٌ بِه را ندانیم که مشکل می‌شود و بحث در آن صورت، مبتنی‌بر انحلال امر بر اجزاء است. اما علی القاعده، وقتی در اقل و اکثر ارتباطی می‌رویم، ما قائل به بساطت مأمورٌ به هستیم و إلا شبیه موارد اقل و اکثر استقلالی می‌شود.

 

برو به 0:05:46

استاد: مرحوم شیخ آن قسمت اخیر را توضیح می‌دهند. اگر بگویید در اقل و اکثر ارتباطی، آن چیزی که مأمورٌ به است یک شیء بسیط است، یعنی مولی آن غایتی که متفرّع بر نماز است را از ما خواسته است، و در محصّل و محقّق آن شیء بسیط شک می‌کنیم. شیخ فرمودند که در اینجا اشتغال می‌آید. یعنی ما می‌دانیم مولی یک شیء بسیطی را از ما خواسته است. لازمه بسیط بودن هم تبیّن است و ابهام نمی‌آید. مولی این را از ما خواسته است؛ وقتی از ما خواسته است، می‌دانیم تکلیف مسلّم است و مکلّفٌ بِه هم روشن است. نمی‌دانم این عمل من محصّل و محقّق آن بود یا نبود. اشتغال می‌گوید باید طوری انجام بدهی که برایت مسلّم شود که آن فعل انجام شده است. این جور می‌فرمایید؟

شاگرد: درواقع ایراد ما به همان جلسه قبلی است که بحث تضمّن هم مطرح شد. امر ما می‌تواند به‌صورت بسیط باشد و در اجزاء به‌صورت انحلالی نباشد، تا بخواهیم آن را برگردانیم به برائت، به این شکل که بگوییم در این مورد شک داریم که آیا به این جزء امر شده یا نه. یعنی بیایم سراغ تنجّز، در تنجّز بساطت نیست. به مقداری که ما علم داریم بر ما منجّز است و به مقداری که علم نداریم منجّز نیست.

استاد: اول کلامتان چه بود؟ چیزی که به آن امر شده بسیط است.

شاگرد: مقصودتان تبین مفهومی بود، که قرار شد عنوان آن را الناهی بگذاریم.

استاد: پس فرمودید مأمور به بسیط است.

شاگرد: و متبین هم هست.

استاد: بسیارخب. بعد می‌گویید تنجز هم ندارد،‌ بعد می‌گویید بعضی از آن تنجز ندارد. بسیط که بعض ندارد تا بگویید بعضش منجّز است و بعضش منجز نیست. تهافت بین صدر و ذیل کلام است.

شاگرد: با فرض این‌که الناهی عنوانش باشد…

استاد: منجز هست یا نیست؟ می‌گویید بعضی از آن منجز است. بعض آن یعنی چه؟ بعض ندارد، بسیط است.

شاگرد: عنوان الناهی بسیط است اما آن شکلی که ما با خارج سر و کار داریم بسیط نیست، اجزاء دارد. این اجزاء تنجز بردار است.

استاد: ذو الاجزاء مأمور به هست یا نیست؟ شما مأمور به را چه چیزی می‌خواهید بگیرید؟ بسیط هست یا نیست؟

شاگرد: مأمور به هست ولی ما می‌توانیم بدون این‌که مأمور به را از ناحیه امر تجزیه کنیم، می‌توانیم مأمور به را از ناحیه تنجز تجزیه کنیم که آیا منجز هست یا نیست، نه از باب امر. شما امر را به تعداد اجزاء منحل می‌کنید.

استاد: بسیار خب شما می‌فرمایید از باب تنجّز منحل می‌شود. مقصودتان از تنجّز چیست؟ جز امر و فعلیتِ آن راه دیگری ندارید. شما به‌دنبال معلول رفتید؟! تنجّز به چه معنا است؟

شاگرد: اگر علم داشته باشیم به تکلیف فعلی، برای ما منجز می‌شود.

استاد: تکلیف یعنی چه؟ تکلیف یعنی امر. پس شما اسم از تنجزی می‌برید که ما در مبداء آن صحبت می‌کنیم که امر است. شما می‌گویید امر بالفعل نشده، اما تنجّزی که متفرع بر امر است، تبعّض دارد.

شاگرد: نه، امر بالفعل شده است. شاید اختلاف اصطلاحی داریم. بر مبنای مرحوم میرزا و آقای صدر عرض می‌کنم. به نماز امر شده و موضوع محقق شده و امر فعلی شده و الان تکلیف فعلی است.

استاد: تکلیف مرکب است یا بسیط است؟

شاگرد: تکلیف بسیط است و بالفعل شده، اما من علم به آن ندارم. اگر به آن علم پیدا کردم منجز می‌شود.

استاد: بسیار خب. این بسیط، یک امر است، آیا می‌تواند تنجزش متبعض باشد؟ یک امر بسیط نصفش متنجز شود و نصف دیگرش متنجز نشود. این معقول است؟

شاگرد: ما اجزاء آن فعل را می‌گوییم. اجزاء فعل مان از باب تنجّز، متنجّز شده است.

استاد: تنجّز، تنجّز امر است، نه تنجز مأمور به. امر متنجّز می‌شود و بر طبق تنجّز امر، شما مأمور به را انجام می‌دهید. شما می‌فرمایید تنجّز متبعّض است. خب بدون امر متبعّض، تنجّز متبعّض معنا ندارد. به این راه ندارد. شما رفته‌اید از چیزی که خود آن متفرع بر امر است، آن را دارید متبعّض می‌کنید، لازمه آن تبعّض امر است.

شاگرد: در تکلیف معلوم بالاجمال، امر مجمل است؟

استاد: یک امر به یک عنوان روشن مسلم است.

شاگرد: فعلی هم شده؟

استاد: بله و لذا شما نمی‌دانید محصّل آن کدام است. می‌گویید باید هر دو را به‌جا بیاورید. اگر متباینین هستند. اگر اقل و اکثر هستند می‌گویند که حتماً باید اکثر را بیاورید تا مسلّم شود عنوان بسیطی که مأمور به است را انجام داده‌اید، مثل طهارت. مولی از من خواسته که با طهارت باشم. نمی‌دانم این جزء وضو را به جا آورده‌ام یا نه، که آن طهارت بیاید یا نه. استصحاب می‌گوید که نیامد. باید اکثر را به جا بیاوری و احتیاط کنید تا برای شما مسلّم شود که الآن بتوانید بگویید با طهارت هستم. چون طهارت مأمور به بسیط روشن است. اشتغال آن یقینی است. باید کاری بکنید که محصّل یقینی را بیاورید تا برای شما مسلم شود که با طهارت هستید. نمی‌شود بگوید امر به طهارتی که حاصل شده، بسیط است، اما تنجّز خود طهارت متبعّض است، این کلام معنا ندارد.

شاگرد: لازمه فرمایش شما این است که امر به صلات، چندین امر در آن هست. یعنی اصلاً چند امر هست.

استاد: هیچ مانعی ندارد. من عرض کردم یکی از ظریف ترین بحث‌های اصولی که سال‌ها علماء روی آن فکر کرده‌اند و گُل فکر علماء است، همین وجوب نفسی ضمنی انبساطی است که حالا حاج آقا می‌فرمودند وجوب ضمنی نفسی انبساطی. از این عنوان اصولی خیلی کار می‌آید. جلوی بسیاری از شبهات عملی را می‌گیرد. نمی‌دانم در کدام صفحه بود که صریحاً فرموده بودند. در یک جای دیگری هم به نفسی انبساطی تصریح داشتند. وسط صفحه ١٠٣، ان شاء الله می‌آید.

 حالا این هایی که گفتم ربطی به آن چیزی که شما گفتید داشت یا نداشت؟ یا مقدمه کار بود؟

 

برو به 0:12:34

شاگرد: مقدمه بود.

استاد: پس این اصل حرف بود که برائت نمی‌تواند جاری شود اگر مفهوم، متبیّن باشد. با آن سه توضیحی که عرض کردم که اگر شک در اصل تکلیف است، برائت می‌آید. اگر شک در نفس مکلف به باشد،‌ برائت می‌آید. اما اگر شک در مکلف به نیست، مکلفٌ بِه روشن است، بلکه در محقّق و محصّل آن شک داریم، شیخ می‌فرمایند در آن جا دیگر برائت نمی‌آید. شیخ در مطارح فرموده بودند.

شک در محصّل غرض و بررسی جریان برائت در آن

این قسمت را هم خواندیم، سریع می‌خوانم تا ببینیم کجای آن مبهم بود.

«إلّا أن يقال» این بود که وقتی عنوان روشن است، شک در محصّل است، برائت نباید بیاید؛ اما اجماع است که برائت می‌آید، خود صحیحی ها هم قائل به برائت هستند. چه کار کنیم؟ حاج آقا فرمودند ما لازم و ملزوم درست می‌کنیم مانند جواب قبل.

می‌گوییم خود عنوان ناهی مسمای صلات نیست. نماز به‌معنای ناهی نیست. یک عنوان ملزوم داریم که آن بسیط نیست. می‌گوییم صلات یعنی چه؟ یعنی یک چیزی که لازمه اش این است که نهی از فحشا می‌کند. لازم مسمّی نیست. لازمه مسمّای ما نهی از فحشا است. اما آن چیزی که مسمّی به نماز است، چیست؟ آن خودش مبهم است. هم مرکّب است و هم مبهم. ولذا کسانی که قائل به صحیح هستند می‌گویند این ملزوم مسمّی است، برائت جاری کنیم یا نکنیم؟ بله جاری بکنیم. چرا؟ چون مبهم است. شک در نفس مکلفٌ بِه داریم. خودش می‌تواند کم و زیاد شود. لذا می‌توانیم در آن برائت جاری کنیم.

«الا ان یقال إنّ الموضوع له»، که «إنّ الموضوع له»، نه خود نهی، تا دیگر بسیط باشد و لازمه اش اشتغال باشد. بلکه «ملزوم النهي عن الفحشاء»؛ دو عنوان شد. خب این ملزوم به چه صورت است؟ مانند نهی بسیط و روشن نیست؛ «و هو مردّد بين المتقوّم بالتسعة أو العشرة»؛ آن خودش حالت ابهام دارد، ملزوم است، ولو لازم آن روشن است.

حالا نفسی انبساطی را در این ملزوم درست می‌کنیم. «فانبساط الأمر النفسي المتعلّق بالعنوان»؛ عنوان ملزوم، «الفاني في المعنون»؛ معنونی که نمی‌دانیم نُه تاست یا دَه تا. «المقوّم له»؛ یعنی معنونی که مقوّم عنوان است. «علی أيّ تقدير»؛ یعنی چه عشره باشد و چه تسعه. خودشان «علی ایّ تقدیر» را به این صورت معنا کردند. «كان هو الملزوم أو العنوان اللّازم و کان المعنون مجموع العشرة أو مجموع التسعة». «علی أی تقدیر» این هست؛ «بالعنوان الفانی فی المعنون المقوم له علی أی تقدیر». «فانبساط الأمر النفسي المتعلّق بالملزوم».

«كان هو الملزوم أو العنوان اللّازم»، یعنی چه؟ عنوان لازم را چرا در اینجا فرمودند؟ «المقوّم له علی أی تقدیرٍ، کان هو الملزوم»، «هو» را به چه برگردانیم؟ «فانبساط الأمر النفسی المتعلّق بالعنوان الفانی فی المعنون المقوّم له». آن وقت «له» را به چه زدید؟

شاگرد: به خود عنوان زدیم.

استاد: خب. این «له» و «هو» به نظر می‌رسد که مرجع های اینها یکی باشد، «کان هو». خب «کان» یعنی آن عنوان، «هو الملزوم أو العنوان اللازم».

شاگرد: نمی‌شود که.

استاد: کلام ایشان بر سر ملزوم است. پس آن «هو» بعدی کاشف از آن است که «له» را هم به‌عنوان نزده اند. «إنّ الموضوع له ملزومٌ له، فانبساط الأمر النفسي المتعلّق  بالعنوان الفانی فی المعنون المقوّم له علی أی تقدیر معلوم». امر نفسی ای که متعلق به عنوانی است که فانی در معنون است، مقوّم برای او است.

شاگرد: این مقوّم، صفت عنوان نیست؟

استاد: بله. این هم یک احتمال است، بگوییم در اینجا ولو «المقوّم» به‌دنبال «المعنون» آمده است، ولی بعد از «المعنون» باید یک ویرگول گذاشته بشود و «المقوّم» صفت «عنوان» بشود. اگر مقوّم «له» است، «له» به چه چیزی می‌خورد؟

شاگرد: «معنون».

استاد: بله. به «معنون». در اینصورت باید «هو» هم به‌عنوان بخورد. «کان هو الملزوم أو العنوان اللازم و کان المعنون». یک مقداری دور می‌برد، چون «و کان المعنون» را… .

شاگرد: اگر «المقوّم» را صفت امر نفسی بگیریم، بهتر نیست؟

استاد: این هم یک احتمال سومی است؛ خب «المقوّم له» فعلاً یعنی عنوان. «المقوّم» آن عنوان برای معنون، «علی أیّ تقدیر». نزدیکترین احتمال این بود، «الأقرب یمنع الأبعد»، یعنی گفتیم «المقوّم»، صفت «معنون» باشد. این احتمال اوّلی بود. یکی دیگر این بود که «المقوّم»، صفت «العنوان» باشد. «مقوّم له» را هم به چه بازگرداندیم؟ به «مقوّم معنون»، چون به‌عنوان زدیم. یکی دیگر اینکه «المقوّم» صفت «أمر» باشد، نه فقط «له». «فانبساط الأمر النفسي المتعلّق  بالعنوان» که آن امر «المقوّم بالعنوان» به آن نحوی که قبلاً فرمودند که صحیح، صحیح نمی‌شود مگر اینکه امر به آن بخورد. با ملاحظه امر، مقوّم آن است. ایشان در صفحه قبل اینها را توضیح دادند. خب حالا اگر «المقوّم» به «أمر» بخورد، «له» باید به چه چیزی برگردد؟ «فانبساط الأمر المقوّم له».

 

برو به 0:19:27

شاگرد: همان عنوان می‌شود.

استاد: عنوان، نه معنون. خب، «کان هو»؛ اینجا اگر «هو» با «له»، مرجعشان عنوان باشد، «کان هو الملزوم أو العنوان اللازم و کان المعنون کذا». این مرجع های ضمیر را ببینید. آیا «هو»، «له» هست یا نیست.

یک احتمالی که هست این است که «هو» به موضوعٌ له بالا برگردد، نه به «له» در اینجا. «کان هو»، یعنی «سواء کان» آن موضوعٌ له بالا که فرمودند «إلاّ أن یقال»، «إنّ الموضوع له ملزوم النهی عن الفحشاء و هو»، آن «هو»، همان «هو» در اینجا است، «و هو مرددّ». «هو مردد» یعنی آن موضوعٌ له. خب اینجا هم «کان هو» یعنی موضوعٌ له عنوان صلات، «هو الملزوم» یعنی مسمّی به نماز. عنوان ملزوم باشد، «أو العنوان اللازم» که «نهی عن الفحشاء» باشد، «و کان المعنون مجموع العشرة أو مجموع التسعة» و معنون ما هر کدام از اینها که می‌خواهد باشد، این «معلومٌ».

شاگرد: موضوعٌ له که نمی‌تواند عنوان لازم باشد.

استاد: چرا. از ابتدا فرض گرفتند. اتفاقاً اصل اشکال بر این بود. هنوز قبل از اینکه ما ملزوم را فرض بگیریم، موضوعٌ له، چه چیزی بود؟ خود عنوان لازم بود. قبل از اینکه ملزوم و لازم درست بکنیم. آن بالا هم مطلب این بود.

حالا هم می‌خواهند بگویند که علی أی تقدیر. «علی أی تقدیر» یعنی چه؟ یعنی چه بگویید که لازم و ملزومی داریم و ملزوم است که مسمّی است یا نه، اصلاً بگویید که مسمّی خود لازم است، یا بگویید که «معلومٌ». معنون هم حالا «تسعة» باشد یا «عشرة»، «معلومٌ».

خب حالا رو این حساب «المقوم» چه شد؟ اگر «هو» دومی را به موضوعٌ له برگردانیم، «المقوم له»، «المقوم للمعنون». عنوان، مقوّم معنون است. خب، «المقوم» را صفت کدام کلمه گرفتیم تا «له» را به «معنون» بزنیم؟

شاگرد: صفت «عنوان» گرفتیم.

استاد: بله. صفت «عنوان» گرفتیم. عنوانی که فانی در معنون است، علی أیّ تقدیر، مقوّم معنون است. شما آن عنوان‌های فانی را می‌خواهید بگویید یا عنوان‌های لازم را؟ ظاهر آن عنوان‌های فانی است. امر نفسی که متعلق به‌عنوان فانی در معنون است، که آن عنوان، مقوّم معنون است. این‌گونه؟

شاگرد: بله.

استاد: عنوان چگونه مقوّم معنون است؟ عنوان فانی.

شاگرد: مقوّم ماهیّت آن نیست؟

استاد: منظور، مقوّم ماهوی نیست. شما ماهوی می‌فرمایید؟ نه.

شاگرد: از باب اینکه موضوع حکم واقع بشود.

استاد: مقوّم یعنی معنون؛ یعنی توسط او معنون می‌شود. این‌گونه می‌فرمایید؟ این یک نحو تأویل عبارت است.

شاگرد:‌ این تعبیر «المتقوّم» که قبل از آن به کار بردند،‌ این احتمالات، دور است.

استاد:‌ «و هو» را به چه چیزی زدید؟ به آن ملزوم برمی‌گردد،‌ یعنی همان موضوع له. «و هو»‌ یعنی آن موضوع لهِ ملزوم، «مردد بین المتقوّم بالتسعة أو العشرة». ولی خلاصه در آنجا عنوان ملزوم بود که موضوع له بود. پس یعنی چون عنوان را متقوّم گرفتند می‌خواهید بگویید که «المقوّم»،‌ صفت خود معنون است؟ شما همان احتمال اول را تقویت می‌کنید؟

شاگرد:‌ بله.

استاد:‌ ایشان می‌گویند چون حاج آقا فرمودند که خود عنوان ملزوم،‌ متقوّم است،‌ باید مقوّم برای آن پیدا کنیم. مقوّم آن چه چیزی است؟ مقوّم آن،‌ معنون است.

شاگرد‌:‌ همین «تسعة»‌ و «عشرة»‌ می‌شود.

استاد: بله. ایشان این‌گونه می‌فرمایند. «فی المعنون المقوّم للعنوان». حالا چرا معنون،‌ مقوّم عنوان است؟ بیانی برای این دارید؟ بگویید به‌خاطر فنا. فرض گرفتیم که عنوان،‌ فانی در معنون است. فانی یعنی چه؟ یعنی چیزی از خودش ندارد،‌ إلاّ‌ معنون. پس معنون است که مقوّم او است. اگر ده تا است، آن هم ده تا است و اگر نه تا است آن هم نه تا است. چون چیزی از خودش ندارد.

شاگرد:‌ این‌که جواب همان بحث فنا است. تحلیلی که در جلسه قبل فرمودید.

استاد:‌ بله. من عنوان را این‌گونه زده بودم «جواب الاشکال من ناحیة فناء‌ العنوان». قبل از آن هم این‌گونه بود «الإشکال فی جریان البرائة الناشیء من نفسیة العنوان». اشکال از نفسیّت ناشی شده بود‌،‌ حاج آقا چه کار کردند؟‌ به وسیله فناء،‌ جواب آن را دادند.

یک احتمال سوم هم این بود که «المقوّم»،‌ صفت «امر»‌ باشد. چرا؟‌ آن احتمال سوم به‌خاطر این بود که خود حاج آقا لامحاله در معنای صحیح و مسمّی،‌ امر را دخالت داده‌اند. ملاحظه کردید که؟ گفتند که تا امر نباشد «لایعقل». البته در ادامه،‌‌ آن را به اثر تصحیح کردند. البته لازمه موثریّت،‌ امر بود، آن را به موثریّت برگرداند. اگر «مقوّم» را صفت «امر» بگیریم،‌ «فانبساط الامر النفسیّ المتعلّق بالعنوان الفانی فی المعنون» که آن «الامر المقوّم له». امر،‌ مقوّم چه چیزی است؟ «الامر»،‌ مقوّم آن عنوان است.

شاگرد: که صحیح هم بود.

استاد: «امر،‌ المقوّم له علی أی تقدیر»، یعنی «کان هو»،‌ آن ملزومه متقوّم،‌ «المقوّم» آن امر «له»… .

شاگرد: ….می خواهند چه استفاده بکنند؟

استاد: «معلومٌ». می‌گویند که امر، مقوّم این عنوان است،‌ چون نیاز است و این «اصل الامر» هم «معلومٌ».

شاگرد:‌ به نظر می‌آید که این «هو» به خود عنوان برمی‌گردد. «کان العنوان‌ الملزوم أو العنوان اللازم».

استاد: «هو» را به‌عنوان می‌زنید؟

شاگرد: بله به خود عنوان. می‌گوید که در هر صورت، مقوّم آن است.

استاد: شما این احتمال را به جهت اینکه به ازای آن،‌ معنون گفته اند،‌ به همین خاطر در مقابل آن می‌گویید دیگر؟

شاگرد: بله.

استاد: فرمودند که «کان هو». ایشان می‌گویند که حتماً باید به‌عنوان بخورد. چرا؟ چون در ادامه آن «و کان المعنون» می‌گویند.

شاگرد: خود آنجا هم داد دیگر. «هو الملزوم أو العنوان اللازم». خود این لنگه آن را هم «عنوان» فرمودند.

استاد: بله.

شاگرد: به نظر بنده این احتمال‌،‌ اظهر است که همان ابتدا فرمودند. فقط مشکل بر سر این می‌شود که ایشان ابتدا فرمودند «إنّ‌ الموضوع له ملزوم له»، این تأکید دارد. بعد آن وقت در اینجا می‌فرمایند که «کان هو الملزوم أو العنوان اللازم»،‌ نفهمیدیم که در اینجا می‌خواهند چه کار بکنند؟

 

برو به 0:26:54

استاد: یعنی اگر «هو» به‌عنوان برگردد،‌ در ما نحن فیه باید به‌عنوان فانی برگردد و عنوان فانی تنها و تنها وجه آن همان ملزوم است. نمی‌شود بگوییم که «کان هو الملزوم أو العنوان اللازم». چون اگر «هو»‌ به‌عنوان فانی برگردد،‌ این چه می‌شود؟

مگر اینکه بگوییم علی أی تقدیر را دارند توضیح می‌دهند. چون بنده آن روز هم عرض کردم که ایشان این لفظ «کان» را در آن دفتر ٢٠٠برگی اضافه کرده‌اند. دفتر ٢٠٠برگی،‌ چهار مرحله طی شده بوده است. مرتبه اول دفتر اصلی. مرحله دوم،‌ حاشیه آن. مرحله سوم،‌ صفحات ضمیمه ملحق. مرحله چهارم،‌ دفتر ٢٠٠برگی. این «کان»،‌ توضیحی است که در دفتر ٢٠٠برگی آمده است.

شاگرد:‌ به اعتبار ابتدای کلامشان که گفتند موضوع له را یا ناهی بگیریم یا ملزوم را ناهی بگیریم، شاید می‌خواهند بگویند اگر در هر دو تا عنوان، یکی از این دو تا را بگیریم،‌ چنین است.

شاگرد٢: پس ایشان دارند شرط انبساط را می‌فرمایند؟

استاد: اگر لازم بگیریم، انبساط دیگر کنار می‌رود، مشکل منطقی‌اش این است. چرا؟ چون فعلاً فرض این است -حالا بعداً بر سر لازم هم بلا می‌آورند که خواهید دید- اما فعلاً لازم، بسیط است. می‌خواهند به وسیله این ملزوم،‌ از اشکال عدم جریان برائت فرار بکنند. بعد شما می‌فرمایید که «فانبساط الامر کان هو اللازم»! یعنی آن عنوانِ فانی، اگر لازم هم باشد، امر‌ منبسط است. عنوان بسیط لازم،‌ اگر عنوان او باشد، امر منبسط نیست،‌‌ بلکه یک چیز است. مولی می‌خواهد طهارت داشته باشید. طهارت،‌ اجزائی ندارد تا اینکه امر، برای آن منبسط باشد.

شاگرد: اگر فانی باشد دیگر…

استاد: عنوان لازم که نمی‌تواند فانی باشد.

شاگرد: نه. به هر تقدیر فرض کنیم که یک عنوان چیزی باشد. حالا نمی‌دانم، ولی به نظر بنده می‌رسد که اینجا یک گرهی دارد.

استاد:‌ شاید هم مقدمه مطلب بعدی است. چون در مطلب بعدی،‌ شروع می‌کنند در همین لازم هم خدشه می‌کنند، که چه کسی گفته که همین عنوان لازم هم‌ بسیط است؟‌ خود نهی،‌ مراتب دارد. «ناهی عن الفحشاء». کدام مرتبه از؟ برای چه کسی؟‌ چگونه نماز است؟‌ جمله خیلی عالی ای دارند که فرموده‌اند که «و تنتهی إلی ملکة عدالة قویّة و تأثیر الصلاة‌ فیها معلوم عند أهله العالمین بجمع صلات من أنواع العبادات ما لم یجمعها غیره». این جمله «ما لم یجمعها غیره»،‌ جمله خیلی خوبی است که الآن در صفحه بعد به آن می‌رسیم.

شاگرد:‌ شاید یک اصلاحی بوده است که در اینجا انجام داده‌اند. یعنی با توجه به آن مطلبی که بعداً می‌فرمایند…

استاد:‌ نمی‌گوییم اصلاح؛ بلکه اسم آن را تمهید می‌گذاریم و می‌گوییم که تمهید آن است.

شاگرد:‌ این،‌ خیلی حساب نمی‌شود. یعنی در واقع چون ذهن دارد می‌رود به این سمت که لازم،‌ نمی‌تواند این‌گونه باشد و حتماً ملزوم است، شاید به یک گونه ای این ذهنیّتی را که برای خواننده به وجود می‌آید را تصحیح کرده‌اند. یعنی به قول معروف،‌ خیلی تحاشی نکنید از اینکه این هم باشد. ولی خب به این شرط که بگوییم آن هم فانی است، یعنی اگر بشود بگوییم عنوان لازم،‌ فانی است و دیگر آن بسیط بودن را ندارد و آن شکلی نیست،‌ آن هم یک چنین حالتی را دارد، یعنی برای او هم انبساط هست.

شاگرد٢: در این قسمت «کان هو»،‌ نمی‌شود که این «هو» را به‌عنوان فانی بزنیم؟

استاد:‌ عنوان فانی در ذهن من،‌ جفت و جور نمی‌شود.

شاگرد: عنوان فانی در معنونی که مقوّم عنوان فانی بر هر تقدیر است، بخواهد آن عنوان فانی،‌ ملزوم باشد یا اینکه عنوان فانی،‌ بخواهد که لازم باشد و بخواهد که معنون‌،‌ مجموع عشره باشد.

استاد: الآن با آن پایه‌ای که بحث ما دارد،‌ عنوان فانی محال است که آن لازم باشد. چرا؟ چون ما لازم را عنوان بسیط گرفته‌ایم. حاج‌ آقا می‌خواهند بفرمایند که فانی در معنونی است که نمی‌دانیم نُه تا است یا دَه تا. آن چیزی که به ذهن من،‌ اولی می‌آید این است که «هو»‌ را به موضوع له می‌زنیم.

شاگرد: آیا فانی بودن،‌ بسیط بودن آن را خراب می‌کند؟ خودش بسیط است ولی فانی در یک چیز دیگری است.

استاد: فانی در مرکب که نمی‌شود. فانی یعنی اینکه چیزی از خودش نشان نمی‌دهد و فقط آن است. چطور می‌شود که معنون،‌ مجهول بین «تسعة» و «عشرة» باشد و فانی در آن عنوان بسیط باشد؟ مثال زدم، مثلاً طهارت. مولی فرموده است که من از شما طهارت می‌خواهم. شما بگویید که طهارت،‌ فانی در چند تا چیز است که من نمی‌دانم کدام یک از آنها است. معنا ندارد که اگر طهارت یک حالت بسیط است،‌ فانی در چند تا معنون نمی‌تواند بشود.

شاگرد: ایشان فرمودند امر است که بسیط است. نفرمودند که عنوان،‌ بسیط است یا نه. ایشان «انبساط الامر»‌ فرمودند. نفرمودند که عنوان فانی،‌ بسیط است.

استاد:‌ «فانبساط الأمر النفسي المتعلّق بالعنوان‏ الفاني‏ في المعنون‏»[3] که نمی‌دانیم این معنون،‌ نه تا است یا ده تا. در بالای آن‌که فرمودند «و هو مردد بین…».

شاگرد:‌ خب اگر این‌گونه باشد،‌ معنون هم نباید مرکب باشد. چون انبساط،‌ متعلق به یک عنوانی است که این عنوان هم فانی در معنون است،‌ پس معنون هم نمی‌تواند مرکب باشد. ولی ایشان فقط انبساط را به امر می‌زنند. این امر است که بسیط است.

استاد: خب درست است. لذا من می‌گویم که «هو»‌ را به‌عنوان فانی نزنید. چون می‌گویند که متعلق امر،  عنوان فانی است. من می‌گویم که «هو» را به موضوع له بزنید که موضوع له با هر دو تای آن جور دربیاید. به چه بیان؟‌ می‌فرمایند که ملزوم ما مجهول است و مردد بین تسعه و  عشره است. لازم ما چه است؟ یکی هم این است که موضوع له داریم. ما هر کدام از لازم و ملزوم را می‌توانیم موضوع له قرار بدهیم. در اینجا دیگر اشکال مبنایی پیش نمی‌آید. «کان هو» یعنی آن چیزی که موضوع له صلات است می‌خواهد لازم باشد که بسیط است‌،‌ می‌خواهد ملزوم باشد که مرکب است و فانی در معنون خودش است که مجهول بین نه تا و ده تا است. چرا این را می‌فرمایند؟ چون می‌خواهند بگویند که اصل الامر‌،‌ معلوم است. حالا مسمّی هرچه که می‌خواهد باشد. «فانبساط الامر»‌ که متعلق است به آن عنوان فانی و مجهول است،‌ این امر،‌ موضوع له هر چیزی هست، حتی اگر موضوع له را چه بگیرید؟ مسمّی را،‌ آن عنوان لازم بسیط هم بگیرید،‌ امر به‌عنوان فانی خورده است. یعنی «کان هو» یعنی موضوع له «العنوان اللازم» یعنی شما صلات را برای ناهی وضع کرده‌اید،‌ اما امر به خود آن لازم نخورده است. امر به‌عنوان لازمی خورده است که فانی در آن است و برائت در آن می‌آید. اگر «هو» را این‌گونه معنا کنیم،‌ مطلب به مشکل نمی خورد.

شاگرد: با این وجود، تکلیف آن مطلب بالا چه می‌شود که می‌فرمایند «فإنّ‌ موضوع له ملزوم».

استاد: نه،‌ می‌گویند که «إلا أن یقال»‌ که موضوع له،‌ ملزوم است.‌ «فانبساط»، پس امری که به این ملزوم خورده است که فانی است،‌ این «معلومٌ». موضوع له ما هم در اینجا می‌گوییم که ملزوم است. اما حتی بر فرضی هم که موضوع له را لازم بگیریم،‌ امر به‌عنوان بسیط به آن لازم نخورده است. امر به این عنوان ملزوم خورده است که این «هو» با مقصود ایشان جور دربیاید. یعنی «هو»‌ فقط به موضوع له بخورد.

شاگرد:‌ فقط ایشان بساطت عنوان را،‌ بنده در اینجا ندیدم که مطرح کرده باشند. در آن تیتری که شما زده بودید وجود داشت. «الجامع العنوانی،‌ البسیط» فرموده بودید. منتهی ایشان در آنجا من ندیدم که بحث بساطت آن را مطرح کرده باشند.

استاد: می‌دانید که چرا بنده این عنوان را زدم؟

شاگرد:‌ به‌خاطر قبلی آن.

استاد:‌ به‌خاطر بعدی آن.

 

برو به 0:35:11

شاگرد: قبل از آن بحث بساطت جامع ذاتی را مطرح کردید. منتهی در جامع عنوانی، بحث بساطت را نیاوردید.

استاد:‌ بعداً این مطالب می‌آید که ایشان جامع عنوانی مرکب را مطرح می‌کنند. بله صفحه ١١۶ را ببینید. چند روز پیش هم این صفحه را آدرس دادم. در وسط صفحه فرمودند که «و ما ذکرناه» یعنی این چیزهایی که تا حالا گفته ایم،‌ چند صفحه بعد می‌شود؟ حدود چهارده پانزده صفحه بعد. «و ما ذکرناه إنّما هو فی تصویر الجامع بسیطاً مقیداً تارةً و غیر مقید أخری». «و أمّا جعله مرکّباً»‌ یعنی جعل جامع عنوانی مرکب را،‌ بعداً در آنجا می‌آیند اشکال می‌گیرند. بعد از ده صفحه می‌فرمایند که همه اینها برای جامع عنوانی بسیط بود. لذا در همان جا،‌ یک عنوانی را با مداد نوشتم «عدم تمامیة الجامع المرکّب» که آنها هم این‌گونه نوشته اند «عدم تمامیّة الالتزام بالجامع المرکّب». از آن ده صفحه بعد می‌فهمیم که تمام این مطالبی که الآن می‌خوانیم، معنون به‌عنوان بسیط هست. بعد از ده صفحه می‌گویند که تمام این‌ها برای بسیط بود. لذا من از همان شروع بحث گفتم عنوان این بود «تقریر جریان البرائه فی المعنون بلا لحاظ الجامع العنوانی البسیط للوضع للصحیح»،‌ عنایت به آن چیزی که ده صفحه بعد می‌فرمایند.

خب حالا الآن ببینیم که اگر «هو»‌ به موضوع له بازگردد بهتر نیست؟ موضوع له، نه «بما أنّه ملزوم»،‌ بلکه موضوع له مطلق. «کان هو»‌ یعنی موضوعٌ لَه ما،‌ حتی اگر «کان هو الملزوم» که فانی در معنون است،‌ یا «کان هو اللازم»، یعنی حتی اگر موضوع له ما عنوان لازم باشد،‌ اما انبساط امر،‌ به لازم نیست. «فانبساط الأمر النفسي المتعلّق بالعنوان الفاني»،‌ این «معلومٌ». خب حالا می‌گویید که موضوع له هم خود عنوان فانی است؟‌ این یک وجه است. اگر بیایید بگویید که نه،‌ موضوعٌ له خود عنوان ناهی است که لازم است،‌ آن هم یک وجه است. معنون،‌ مجموع عشره باشد،‌ یا مجموع تسعه باشد. علی ای هذه التقادیر،‌ اصل انبساط امر به ملزوم است،‌ معلومٌ.

شاگرد:‌ مگر می‌شود که خود امر،‌ منبسط باشد؟

استاد: عرض کردم که همین انبساط امر،‌ یکی از لطیف ترین مباحث اصول است، در ابتدا این‌گونه نبوده، بعداً کم‌کم این بحث‌ها آمده است. انبساط امر این است ….. که جلوتر این بود،‌ می‌فرمودند که وقتی مولی امر به یک مرکب می‌فرماید،‌ ترشّح  و سریان این امر مولی به اجزاء،  امر غیری است. یعنی مولی فرموده است که نماز بخوان،‌ بالغیر امر فرموده است که پس تکبیر بگو،‌ قرائت داشته باش،‌ رکوع بجا بیاور و این بیان چقدر اشکالات عدیده‌ای را درست می‌کرد و در کلاس،‌ چقدر به مشکل می‌خوردند. بزرگان مدام برای نزدیک شدن ذهنشان به نفس الامر مطلب و امر شارع،‌ این بحث نفسی انبساطی را مطرح کردند. گفتند که وقتی امر نفسی به صلات می‌خورد لازمه‌اش‌ این نیست که امر به «کَبِّر»،‌ غیری باشد. امر به «کبّر» هم نفسی است، اما نفسی انبساطی ضمنی. یعنی الآن وقتی می‌فرمایند «صلّ»،‌ امر منحل می‌شود به چند امر نفسی؛ نه اینکه چند تا غیری در دل‌ آن در بیاید. چون اوامر غیری،‌ عوارض علمی شدیده دارد که انسان در آنها گیر می‌افتد. می‌گویند که امر،‌ نفسی است. و لذا برائت می‌آید و  مشکلات هم ندارد. انبساط یعنی این. حالا اینکه اولین بار در کلمات چه کسی آمده است،‌ در کلمات مرحوم اصفهانی که هست. حالا قبل از ایشان نمی‌دانم که مرحوم نائینی هم این مطلب را داشته‌اند یا خیر، حالا در ذهنم نیست. علی ای حال خیلی مطلب خوبی است، با هم زوایای آن‌که بحث می‌شود.

متعلق شکّ،‌ عبادت خارجی یا معنون؟

شاگرد: آن عبادتی را که شک می‌کنیم که نُه جزء است یا ده جزء،‌ خود‌ آن نماز خارجی است و آن معنون،‌ یا همان ملزوم است که شک می‌کنیم نُه جزء است یا ده جزء است که فانی و مؤثر و مقوّم معنون است؟

استاد: این مطلبی که شما می‌فرمایید نکته‌ای هست که برای من هم خیلی دغدغه ایجاد کرده. بعضی از سؤالات هم در ذهنم هست که حالا بعداً راجع به آنها می‌گویم که در اینجا،‌ معنون یعنی آن فرد صلات که در خارج موجود می‌شود یا اینکه معنون، یعنی آن چیزی که حاج آقا فرمودند‌ «لو»؟ چه عبارتی بود؟ «والمطابقة للمأمور به»‌که معنون است، «بمعنی أنّ ما لو وقع لکان مطابقاً»[4]. معنون به این معنا نیست که یعنی نمازی که ما در خارج خوانده‌ایم. یعنی ما فرض بگیریم اگر چنین نمازی خوانده بشود،‌ با عنوان فانی مطابق است و اینکه حالا از این فرض،‌ چه کارهایی برمی‌آید،‌ من چند تا سؤال دارم. حالا کم‌کم که جلو برویم بنده عرض می‌کنم. دو سه تا سؤال بود،‌ قبلاً هم مطرح کرده بودم. الآن هم که این‌ها را می‌خوانیم،‌ اجازه بدهید یک مقداری این مسائل باز بشود،‌ بعد دوباره برمی‌گردیم آن سؤالات را از نو به آن می‌پردازیم.

 

برو به 0:41:50

البته بعد از اینکه به اینها توجه کردیم،‌ آن سؤالات را مطرح می‌کنیم. سؤالات خیلی خوبی است که مثلاً صحت، وصف طبیعت بود یا فرد؟‌ موضوع له،‌ طبیعت بود یا فرد؟ این‌ها سؤالات مهمی بود که حالا باید در دنباله مباحث این‌ها را مطرح بکنیم تا ببینیم که به کجا می‌انجامد. پس شما لطفاً این فرمایشتان را نگه بدارید تا در آینده به‌ آن و نظائر آن بپردازیم. فعلاً آن مطلبی که الآن عرض می‌کنم،‌ شما الآن در اینجا فرمودید کدام متقوّم است؟ عنوان،‌ فانی در معنون است. معنون هم معلوم نیست که نُه جزئی است یا دَه جزئی. منظور از مُعنوَن این نیست که یعنی نمازی که مکلّف در خارج خواند، به معنانی آن نمازی که اگر فرض بگیریم که مکلّفی بخواند،‌ با امر الهی و با آن موثریّت مطابق است.

 

شاگرد:‌ مأتیٌ  به نیست،‌ فعلاً آن معنون…

استاد: مأتیٌ بِهِ معنون، به‌معنای موجود در خارج نیست؛ بلکه به‌معنای موجود مفروض در خارج است که اگر آن را این‌گونه فرض بگیریم با آن مطابق است.

شاگرد: آن چیزی که باید آورده بشود.

استاد: بله.

ادامه بررسی عبارت مباحث الاصول

شاگرد:‌ «له»‌ در «مقوم له»‌ به چه چیزی بازگشت؟

استاد: با حساب اینکه حاج آقا،‌ ملزوم را «ملزوم النهی»‌ فرمودند،‌ «و هو مردد بین المتقوّم»‌‌‌،‌ چون آن را متقوّم گرفتند،‌ مقوّم، صفت معنون شد. «المعنون» که مقوّم له،‌ یعنی آن عنوان متقوّم. به قرینه متقوّم که این آقا فرمودند…

شاگرد: یعنی موضوع له؟

استاد:‌ نه. یعنی عنوان. «کان هو»،‌ حالا بعداً همین ملزوم را که متقوّم است و معنون، مقوّم آن است، اگر همین را موضوع له بگیرید،‌ انبساط الامر معلوم است،‌ به خودش هم هست.

شاگرد:‌ خب مقوّم آن،‌ تسعه و عشره بود. ممکن است که دو تا چیز باشد. چون متقوّم آمده است،‌ دلیل نمی‌شود که در اینجا،‌ مقوّم همان باشد. شما اگر «کان هو الملزوم» را به موضوعٌ لَه گرفتید،‌ چرا «لَه» را به موضوعٌ لَه نزنیم؟ معنون موضوعٌ لَه است،‌ حالا می‌خواهد موضوعٌ لَه،‌ ملزوم باشد یا لازم باشد. می‌خواهد معنون،‌ ده تا باشد یا نه تا. این چطور است؟

استاد: شما «له»‌ را به این بیان،‌ به کجا بازگرداندید؟

شاگرد: عرض می‌کنم که نمی‌شود آن را به موضوع له بازگردانیم؟

استاد:‌ « فانبساط الأمر النفسي المتعلّق بالعنوان الفاني في المعنون المقوّم» آن معنون.

شاگرد: معنون،‌ مقوّم موضوع له است.

تصویر امر انبساطی در مأمور به و جواز جریان برائت در آن

استاد: معنون،‌ مقوّم آن عنوان هست، موضوع له می‌تواند اصلاً این معنون نباشد. معنون،‌ فقط معنونِ ملزوم است. خود ایشان صریحاً می فرمایند که «کان هو الملزوم أو العنوان اللازم». اگر «هو» را به ملزوم زدند،‌ می‌تواند موضوعٌ له،‌ عنوان لازم باشد.

شاگرد:‌ اینکه فرمودید «هو» به موضوع له بخورد،‌ تصویر آن برای ما درست نشد. ما الآن می‌گوییم موضوعٌ له -که منظور ما همان موضوع له صلات است- این می‌تواند عنوان لازم باشد؛ ولی امر به‌عنوان ملزوم تعلّق بگیرد. یعنی لازمه آن،‌ این می‌شود که مولی نفرموده باشد «صلّ».

استاد: چرا. فرموده است «صلّ». آن چیزی که الآن ایشان بر روی آن تأکید می‌کنند چه چیزی است؟ علی أیّ تقدیر. می‌خواهند بگویند که ما می‌خواهیم یک امر منبسط را معلوم کنیم و در بند بقیه چیزها نیستیم. در بند این نیستیم حالا که این امر منبسط معلوم است،‌ منبسط به چه چیزی است؟ به‌عنوان فانی و معنونی که مبهم است. این امر،‌ معلوم است. بقیه چیزهای آن علی ایّ تقدیر است. اگر مسمّی لازم باشد‌،‌ لازمه آن چه است؟ یعنی وقتی مولی می‌فرماید «صلّ»،‌ نماز بخوان.

شاگرد:‌ متعلق امر،‌ چه چیزی شد؟

استاد: موضوع له صلات عنوان لازم است. اما امر «صلّ» به خود مسمّای بسیط،‌ تعلّق نمی‌گیرد. یعنی از لازم –ولو مسمی است- سرایت می‌کند، واقعیت مأمور به، آن ملزوم است که فانی در عشره و … است. می‌خواهند بگویند که در بند این چیزها نیستیم.

علی أی تقدیر آن چیزی که معلوم است،‌ این انبساط است. انبساط چه کار دارد می‌کند؟ انبساط دارد زمینه برائت را درست می‌کند. می‌گوید که این،‌ انبساط است. یعنی وقتی که امر،‌ منبسط شد ولو اینکه مسمّی هم لازم باشد،‌ او خودش به سراغ ملزوم می‌آید. چرا؟ چون ملزوم است که قابل انبساط است. لازم،‌ بسیط است و قابل انبساط نیست. مقصود ایشان این است. لذا فرمودند علی أی تقدیر. «فالانبساط علی أیّ تقدیر معلومٌ». أصل الانبساط معلوم است. بعد می‌فرمایند «و إلى العاشر مجهول». یعنی «إلی التسعة». آن روز هم صحبت شد. «للجهل بتعلّق الأمر بخصوص الفاني في العشرة».

شاگرد: خیلی ناجور می‌شود.

شاگرد٢: فایده این جامع عنوانی مشخص نیست.

شاگرد: مثلاً فرض کنید که ما یک موردی داریم که مولی فرموده است مثلاً یک دستگاهی را برای من درست بکن که فلان خروجی را بدهد. فلان خروجی هم برای شما واضح است. بعد از طرف دیگر می‌گویید که ملزوم این،‌ این است که بگوییم این،‌ نُه جزء داشته باشد یا ده جزء؟ و بعد هم بگوییم که حالا چون یک امری داریم که به این تعلّق گرفته است،‌ چون یک چیزی داریم که بالأخره منبسط بشود بر روی آن‌‌،‌ پس بر روی این منبسط بشود. این حرف که حرف درستی نیست. خیلی ناجور می‌شود اگر این‌گونه باشد.

 

برو به 0:48:05

استاد: وقتی که شما می‌گویید که آن خروجی را داشته باشد،‌ شما آن مأمور به را خروجی گرفته‌اید. الآن شما کاملاً از مقصود ایشان فاصله گرفته‌اید. شما می‌فرمایید که مولی فرموده است که یک دستگاهی بساز که این خروجی را داشته باشد. یعنی اینکه مأمورٌ به خروجی است.

شاگرد: خب الآن فرض ما هم همین است.

استاد:‌ نه.

شاگرد: چرا دیگر.

استاد:‌ این امر، منبسط نیست. این امر بسیط است. می‌گویید که مولی گفته است که من این خروجی را می‌خواهم.

شاگرد: خب دیگر. الآن مشکل ما هم همین شد که فرمودید که امر لازم،‌ بسیط است.

استاد: حاج‌‌ آقا می‌فرمایند ولو اینکه مسمّی‌ ناهی باشد،‌ اما امر، مأمور به حقیقی ما، ملزوم است که امر بر او منبسط می‌شود.

شاگرد: به چه دلیل؟

استاد: برای اینکه روح اینکه می‌گویند نماز بخوان یعنی اینکه این اعمال را به جای بیاور.

شاگرد: از کجا آخر؟ شما از آن طرف می‌فرمایید که موضوعٌ لَه،‌ این است و می‌فرمایید که موضوعٌ لَه،‌ آن یکی است. بعد می‌فرمایید که متعلّق امر نیست.

شاگرد: موضوعٌ لَه،‌ اما حالت برای ملزوم،‌ حالت معرفیّت دارد. گاهی هست که می‌گویند مقصود مولی، این لازم بوده است. می‌گوید من ناهی را می‌خواهم. یک وقتی هست می‌گوییم که ناهی را نمی‌خواهد. بلکه می‌خواهد که ما این‌ها را بخوانیم. همان دستگاهی که مثال می‌زدید. وقتی که مولی می‌گوید من آن خروجی را می‌خواهم،‌ خروجی فقط معرّف است. مولی نگفته است که من خروجی را می‌خواهم. می‌گوید خروجی،‌ معرّف این دستگاه است. من می‌خواهم شما این کارها را بکنید. این‌ها را سر هم کنید و اینکه اسم خروجی بردند،‌ فقط معرّف این بود که این کار،‌ سروسامان پیدا بکند. موضوعٌ لَه فقط برای همین است، نه این‌که خودش هم مأمور بشود. لذا امر،‌ برای آن کارها منبسط می‌شود. مسمّی فقط حالت تحیّل دارد. حیله ای است برای اینکه بتواند به آن کارها و به آن ملزوم اشاره بکند،‌ البته براساس این بیان.

شاگرد: دراین‌صورت فایده لازم،‌ چه چیزی می‌شود؟

استاد:‌ فایده لازم،‌ معرفیّت است. معرفیّت به این معنا که ما گیر افتاده بودیم دیگر. تا الآن برای ما مبهم بود. آن ملزوم مبهم بود، نمی‌توانستم حرف بزنم. آمدم و یک معرّف آوردم.

شاگرد: باز هم مشکل ما را حل نکرد. الآن ما دوباره در نُه جز یا دَه جز بودن‌ عمل شک داریم.

استاد: خب به این معنا،‌ برائت جاری می‌کنیم. ما الآن که در نُه جز و دَه جز شک داریم،‌ یعنی چه؟‌ یعنی شک در نفس مأمور به داریم.

شاگرد:‌ خب همان ابتدا همین کار را می‌کردیم.

استاد:‌ بر خلاف اینکه خود لازم،‌ نفسیّاً مأمور به باشد. ما که در مکلّف به شک نداریم. بلکه در محصّل آن‌که آن اعمال هستند شک داریم. همان چیزی که از شیخ نقل کردیم.

شاگرد:‌ خب از همان ابتدا این برائت را جاری می‌کردیم. در هر صورت الآن این عنوانِ لازم،‌ مشکل ما را در شک بین نُه و دَه جزء،‌ برطرف نکرد. یعنی ما شک در معنون یا آن امر خارجی داشتیم،‌ این عنوان لازم ناهی عن الفحشاء را که آوردیم،‌ مشکل ما را نسبت به آن شک ما برطرف نکرد. یعنی باز هم آن جامع را به دست ما نداد. دوباره در اینجا مجبور می‌شویم که برائت جاری کنیم.

استاد: بسیار خب ولی جای برائت باقی است. چرا؟ چون می‌دانیم مولی که «ناهی» فرموده است،‌ با گفتن این «ناهی» نمی خواسته که بگوید من این ناهی بودن را می‌خواهم. فقط «ناهی»‌ وسیله‌ای است برای اینکه می خواسته بگوید این اعمال را بجا بیاور. خب وقتی این‌ها برای من مُجمَل است،‌ در مقدار مشکوک آن برائت جاری می‌کنم.

شاگرد: اگر نمی گفت ما باز نمی‌توانستیم برائت جاری بکنیم؟

استاد: نه دیگر.

شاگرد:‌ مولی گفت «صلّ» و صلات هم مردّد بود بین نُه و دَه.

استاد: می‌گفت منظور از «صلّ»‌ یعنی من‌‌ ‌آن ناهی و خروجی را می‌خواهم. من در محصّل شک داشتم، نه در نفس مکلّفٌ بِه. تفاوت بین اینکه شک،‌ بین این هست یا آن،‌ اگر زنده بودیم فردا ان شاء‌الله.

 

والحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

 


 

[1] مباحث الأصول، ج‏1، ص: 101

[2] یعنی عنوان «الناهی عن الفحشاء» که در مباحث قبل مطرح شده بود.

[3] . مباحث الاصول،‌ ج ١، ص١٠١.

[4] . مباحث الاصول، ج١، ص٩٨.